- 133
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 12 تا 16 سوره مؤمنون _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 تا 16 سوره مؤمنون _ بخش دوم"
فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ ناظر به مرحلهٴ ملکوت او و روح اوست
فرشتگان عقلاند و حیوانات شهوتاند بدون عقل و انسان معجونی است از عقل و شهوت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ﴿14﴾ ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ ﴿15﴾ ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ ﴿16﴾
بعد از اینکه در این بخش اول سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» جریان عبادت را و پرهیز از لغو را و حفظ عفّت را و حفظ امانت و عهد را و حفظ نمازها را بیان فرمود، چند برهان اقامه میکند بر ضرورت عبادت و حتمی بودنِ بندگی در برابر خدا. اول دربارهٴ انسان است بعد دربارهٴ نظام کیهانی قهراً ربطی هم بین نظام انسانی و نظام کیهانی برقرار است یعنی با تبیین این مثلث، ضرورت عبادت را تشریح میکند یک ضلع این مثلّث انسان است یک ضلعش جهان است ضلع سوم رابطهٴ بین انسان و جهان که این اضلاع سهگانه را ذات اقدس الهی دارد مدیریت میکند. در این بخش نُه مرحله از مراحل سیرِ انسانی را بازگو فرمود از سُلالهٴ طین تا جریان معاد این نُه مرحله را ذکر فرمود بعضی از مراحل را که مرحلهٴ دهم است در این اثنا مَطوی قرار داد بالصراحه ذکر نکرد و آن مسئلهٴ برزخ است آن را در آیات دیگر روشن کرد که به ضمیمه این آیات این نُه مرحله هم به کمالش میرسد. از اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ این باید روشن بشود که انسان سابقهای دارد از نظر بدن از همین طین و حمأ مسنون و لجن و امثال ذلک و صبغهای در انسان هست که روح الهی است ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ اگر انسان به آن سَمتِ ملکوت توجّه کند صاحب ارزش میشود و اگر به قسمت طبیعت و مادّه گرایش داشته باشد موجودات فراوانی از او قدرتمندترند و او در حدّ حیوانات قرار میگیرد یا فرومایهتر از حیوانات که ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اینکه فرمود انسان از سلالهٴ طین است تا مرحلهٴ ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾
این ناظر به نشئه بدن اوست و عالَم طبیعت و از اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ ناظر به مرحلهٴ ملکوت او و روح اوست و از اینکه فرمود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ ناظر به آن مرحلهٴ افاضهٴ روح است. روایاتی هم که در بحثهای روایی خوانده شد از وسائل وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود فرشتگان عقلاند بدون شهوت و حیوانات شهوتاند بدون عقل و انسان معجونی است از عقل و شهوت، اگر انسان عقلش را بر شهوت پیروز کند از حدّ فرشته ممکن است بگذرد و اگر شهوتش را بر عقل پیروز کند از حدّ حیوان ممکن است سقوط کند. طبق آن روایات، آیات قرآنی که منبع و مصدر اصلی آن روایات است هم دو طایفه است: یک طایفه از آیات دارد که انسان اگر بدنی فکر بکند و برنامههای خود را بر محور مادّه و طبیعت و بدن و وهم و خیال در اندیشه و شهوت و غضب در انگیزه مدیریت کند همهٴ موجوداتی که او میبیند از او قویترند در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ این زمین از شما سنگینتر است کوهها از شما سنگینترند. در بخشی از سوَر بعدی خواهد آمد که ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾ (یک)، ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾ (دو)، پس طبق آن آیاتی که در پیش داریم آسمان از انسان بزرگتر و مهمتر است طبق آیاتی که قبلاً خوانده شد کوه و زمین از انسان سنگینتر و استوارترند اگر انسان بدنی فکر میکند همین است و اگر الهی فکر بکند و روح خودش را تقویت بکند بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» گویاست که ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ﴾ کاری که از انسان ساخته است از آسمان و زمین ساخته نیست تا او کدام یک از آن دو راه را انتخاب بکند. پس اگر انسان این مراحل ﴿سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ تا ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ و مانند آن که مشترک بین انسان و دام است در این حد ماند هم طبق آیاتی که خواهد آمد ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾ هم ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾ هم طبق آیات گذشته ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ ولی اگر صبغهٴ ملکوت را بر مُلک یعنی روح را بر بدن یعنی فراگیری معارف و ایمانِ به آنها و عملِ طبق آنها را اصل قرار داد بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» شامل حالش میشود که امانتِ معروضه را دیگران نمیتوانند تحمل کنند و انسان میتواند
خب، پس بنابراین این انسان مخیّل بین این دو راه است اینچنین نیست که این دو راه در عرض هم باشند یکی صعود است و یکی سقوط و این در وسط قرار دارد بعد از اینکه این مراحل را ذکر فرمود به مرحلهٴ ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ که رسیدیم معلوم شد که در تمام این مراحل این فعلها دو مفعول میگیرد و به معنی «صیَّر» است وقتی «صیّر» شد سهتا قضیه صادق است اگر فرمود: ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ یعنی «صیّرنا العلقة مضغة» اگر «صیّرنا العلقة مضغة» دوتا قضیه دیگر هم صادق است «فصارت العلقة مضغة» قضیه سوم هم این است که «فکانت المضغة مسبوقة بالعلقه» همین معنا و قضایای سهگانه در ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ هست چون تمام این ضمیرها به انسان برمیگردد فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ﴾ یعنی همین انسان را ﴿نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ﴾ بعد دیگر اسم ظاهر است سخن از ضمیر نیست ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ﴾ باز این ضمیر به انسان برمیگردد اول اسم ظاهر است بعد دو بار ضمیر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ ضمیر اول ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ ضمیر بعدی ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ انسان از همان اول این نام انسان را دارد منتها این بالقوّه است بعد کم کم به فعل نزدیکتر میشود بعد به فعلیّت میرسد میبینید اگر کسی عازم مکّه است میگویند حاجیها حرکت کردند خب این حاجیِ بالقوّه است هر چه این راه را طی میکند به فعلیّت نزدیک میشود وقتی به سرزمین وحی رسید کاملاً به فعلیّت نزدیک شده است وقتی طواف کرد و نماز طواف را انجام داد و سعی کرد و تقصیر کرد و امثال ذلک میشود حاجیِ بالفعل، ولی وقتی که از اینجا حرکت کرد که ما میگوییم حاجیها حرکت کردند اینکه میگوییم حاجیها حرکت کردند یک تعبیر عرفی است عرف مساعد هست یعنی این کسی که قصدش حج است و حاجیِ بالقوّه است این حرکت کرده خدایی که میفرماید: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ این یعنی این دارد به سَمت انسانیّت میرود این عصارهٴ طین بعد میشود نطفه بعد میشود علقه بعد میشود مضغه بعد میشود عظام بعد جامهٴ گوشتی در برمیپوشد بعد روح پیدا میکند همهٴ این موارد انسان است خب اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ یعنی این انسان را ما بالا آوردیم
خب وقتی که انسان را بالا آوردیم سهتا قضیه صادق است یکی برای خدای سبحان است که فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ یعنی «صیّرناه خلقاً آخر» دوتا قضیه هم برای خود انسان است «فصار الإنسان خلقاً آخر، فکان الخلق الآخر مسبوقاً بالعِظام مسکوة باللحم» این همان جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء در میآید و اگر در طلیعهٴ پیدایشش مجرّد باشد با آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» گذشت هماهنگ نیست آیهٴ 78 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» این بود که ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ این نکره در سیاق نفی است وقتی طفل هیچ چیز را نفهمد وقتی در رَحِم مادر است و روحِ الهی را دریافت کرد یقیناً چیزی نمیفهمد خب اگر روح در آغاز حدوثش موجود مجرّد باشد چگونه میشود موجود مجرّد چیز نفهمد معلوم میشود این انسان در آغازش امری است جسمانی بعد کم کم به مرحلهٴ خیال و وهم میرسد بعد به مرحلهٴ عقلِ نظر میرسد از آن طرف شهوت و غضب را تعدیل میکند به مرحلهٴ عقلِ عمل میرسد و مانند آن.
پرسش: ببخشید آن «خُلق الأرواح قبل الأرواح» چیست؟
پاسخ: آنها سرِ جایش محفوظ است آنها وجودِ عقلی ارواح است که «خَلَق الله الأرواح قبل الأبدان بألفی عام» و امثال ذلک آنها وجود عقلی است نه وجود نفسی چون نفس آن است که مدبّر بدن باشد، اگر وجود نفسی بود یعنی باید معطّل باشد برای اینکه نفس آن است که مدبّر بدن باشد، اگر وجود عقلیاش باشد این درست است الآن هم سرِ جایش محفوظ است این طور نیست که حالا آنها پایین آمدند چیزی در بالا نیست آن «خَلَق الله الأرواح قبل الأبدان بألفی عام» الآن هم هستند نه اینکه آنها پایین میآیند دیگر به صورت تجافی میشود و دیگر آنجا خبری نیست آنها قبل الأبدان بودند معالأبدان هستند بعدالأبدان هم هستند.
خب، از اینکه فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ نشان میدهد که انسان در بدو پیدایشش هیچ نمیفهمد دیگر نمیشود گفت در ابتدای پیدایشش یک موجود مجرّد است ولی چیزنفهم.
مطلب بعدی روایاتی که در ذیل این گونه از آیات است بخشی از آن روایات به ادعیه ائمه(علیهم السلام) برمیگردد وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) در دعای 32 صحیفه نورانی سجادیه آن دعا حضرت بعد از اینکه نماز شب را میخواندند این دعا را زمزمه میکردند بعد از نماز شب «اللَّهُمَّ یَا ذَا الْمُلْکِ الْمُتَأَبِّدِ بِالْخُلُودِ وَ السُّلْطَانِ الْمُمْتَنِعِ بِغَیْرِ جُنُودٍ وَ لَا أَعْوَانٍ وَ الْعِزِّ الْبَاقِی عَلَی مَرِّ الدُّهُورِ وَ خَوَالِی الْأَعْوَامِ وَ مَوَاضِی الْأَزمَانِ وَ الْأَیَّامِ عَزَّ سُلْطَانُکَ عِزّاً لَا حَدَّ لَهُ بِأَوَّلِیَّةٍ وَ لَا مُنْتَهَی لَهُ بِآخِرِیَّةٍ» تا کم کم میرسد به این بخش از دعای نورانی عرض میکند که خدایا! تو در پیدایش من مرا رحم کن «وَ أَنْتَ حَدَرْتَنِی مَاءً مَهِیناً مِنْ صُلْبٍ مُتَضَایِقِ الْعِظَامِ حَرِجِ الْمَسَالِکِ إِلَی رَحِمٍ ضَیِّقَةٍ سَتَرْتَهَا بِالْحُجُبِ تُصَرِّفُنِی حَالًا عَنْ حَالٍ حَتَّی انْتَهَیْتَ بِی إِلَی تَمَامِ الصُّورَةِ وَ أَثْبَتَّ فِیَّ الْجَوَارِحَ کَمَا نَعَتَّ فِی کِتَابِکَ نُطْفَةً ثُمَّ عَلَقَةً ثُمَّ مُضْغَةً ثُمَّ عَظْماً ثُمَّ کَسَوْتَ الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْتَنِی خَلْقاً آخَرَ» مرا به صورت دیگر در آوردی. خب همین که مرا به صورت عِظام در آوردی بعد گوشت پوشاندی همین من که به صورت استخوانِ پوشیده از گوشت در آمدم مرا به صورت دیگر در آوردی
خب پس آنچه را که به صورت دیگر در آوردی مسبوق به همین حالت است من شدم او، نه اینکه او را به من عطا کردی یک وقت سخن از ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ است یا ﴿أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ﴾ است چیزی به او دادم است این میسازد به اینکه روح، روحانیةالحدوث والبقاء باشد و افاضه شده باشد اما وقتی گفته میشود همین را به صورت دیگر در آوردی یعنی مسبوق است به مادّه دیگر، پس بنابراین فرق است بین این تعبیر که بفرماید «أعطیتنی روحاً» یا بفرماید «أنشأتنی خلقاً آخر» مرا بالا آوردی نه روح را تنزّل دادی. خب، میماند جریان حضرت آدم و حضرت عیسی(سلام الله علیهما) که آیا آنها هم از همین قبیلاند یا نه، اگر برهان خاص داشتیم بر امتناع اینکه آنها از همین باشند خب بله برابر آن برهان عمل میشود وگرنه ممکن است آنها هم همین حالت را داشته باشند منتها سریعاً این راه پیشرفت کرده یعنی طفره در کار نیست اینچنین نیست که خدای سبحان در جریان حضرت آدم یک سرامیک دستی درست کرده باشد ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ﴾ بعد ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ﴾ اینچنین نیست بلکه این مراحل را سریعاً طی کرده یعنی از مرحلهٴ جماد به مرحلهٴ نبات به مرحلهٴ حیات حیوانی به مرحلهٴ حیات انسانی اینها را سریعاً طی کرده گاه در بیرون، گاهی در درون هویّت زنی مثل حضرت مریم(سلام الله علیها) پس بین حضرت عیسی و حضرت آدم تشابهی هست که فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ﴾ بدون أب ﴿مِن تُرَابٍ﴾ در جریان حضرت آدم نقل کرد که بعد فرمود امرش ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ است بنابراین اگر ثابت بشود که روح، جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء است میماند آن دو بزرگوار، اگر دلیلی بر امتناع خلقت آنها نداشتیم دلیل خاص نداشتیم که آنها سبکِ دیگر خلق شدند خب آنها هم همین راه را طی میکنند منتها سریعاً، ولی اگر دلیل خاص داشتیم که خلقت آنها به سبک دیگر بود خب برابر آن دلیل عمل میشود.
پرسش:...
پاسخ: آن معنای روح است دیگر اسلاب شامخه بودند ارواح مطهّره بودند آن معنا هم همین طور است اگر از سُلبی به سلبی میآید سلب طیّب و طاهر میآید دیگر خب.
پرسش: درستش چیست؟
پاسخ: خب آن در جریان حضرت آدم و جریان حضرت مسیح(سلام الله علیهما) مشخص میشود از این آیه مخالف هیچ کدام در نمیآید اگر آنها دلیل داشتیم که به همین سبک بود که مطابق است، اگر دلیل داشتیم که الاّ ولابد آنها راه خاصّ است چون یکی از راههای الهی این طور است اینها هیچ کدام حصر نیست که قدرت خدا را محدود کند بگوید که همین راه است و لاغیر این حصر نیست اگر ما از ظاهر آیه استفاده کردیم که جسمانیةالحدوث است و روحانیةالبقاء همین معنا با سبک دیگر سریعاً در جریان حضرت آدم ممکن است اتفاق افتاده باشد در جریان حضرت مسیح اتفاق افتاده باشد چون هر دوی آنها معجزه است هیچ کدام بر اساس جریان عادی و طبیعی نیست در سورهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ این هر دوی آن معجزه است خب.
پرسش:...چطور اینجا در واقع تبدّل یک زن ..به امر مجرّد
پاسخ: این تبدّل نیست تکامل است دیگر، آن تبدّل نوع یک فعلیّتی است به فعلیّت دیگر اما اینجا یک قوّه است به فعلیّت میرسد دیگر، تبدّل نوع نیست تکامل است خب.
پرسش:...در حضرت آدم چطور جمع میشود؟
پاسخ: خب آن ارواح بودند الآن هم همین طورند دیگر، چون آن معنا الآن هم همین طور است روح وقتی که الآن هم کسی که روحش از بدن رها میشود وارد عالمی میشود که همیشه بود چون دیگر در طول زمان نیست جریان مرگ و قیامت و اینها در طول تاریخ هجری شمسی یا هجری قمری یا میلادی نیست که مثلاً ما بگوییم که این شخص در فلان تاریخ به دنیا آمده چند سال هم زندگی کرده بعد هم در فلان تاریخ مُرده و در فلان تاریخ الآن به سر میبرد. سه مقطعش تاریخی است یعنی میشود گفت که فلان شخص در فلان تاریخ به دنیا آمده (یک) چند سال هم در طول تاریخ در دنیا زندگی کرده (دو) در فلان تاریخ هم روح، بدنش را رها کرده (سه)، اما الآن چند سال است آنجاست آن دیگر سال و ماهبردار نیست چون دیگر «لا لیلٌ و لا نهار، لا شمسٌ و لا قمر» زمینی نیست آفتابی نیست تا زمین دور آفتاب بگردد سال و ماه پیدا بشود دیگر نمیشود گفت الآن او شش سال است مُرده آنجا دیگر شش سال و شش روز و شش هزار سال و اینها اصلاً نیست سه مقطعش تاریخی است بعد از نبشِ تاریخ بیرون میرود این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه همان بیانی که ابنابیالحدید میگوید من از پنجاه سال قبل تا الآن بیش از هزار بار این را خواندم و هر بار خواندم برای من تازگی داشت و قبلاً هم این بحث گذشت که درک این خطبه مقدور ابنابیالحدیدها هم نیست گرچه او میگوید من هزار بار، این ده هزار بار هم بخواند این مبنا میخواهد تا آن را بفهمد ولی بالأخره او در ادبیات و در بخشهای تاریخی و در بخشهای لغت و اینها فَحل است اما در مسائل ماورای طبیعی بیش از یک متکلّم عادیِ معتزلی نیست آن خطبه، خطبهای نیست که او بفهمد در آن خطبه دارد که «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً» انسان شب بمیرد سرمدی میشود روز بمیرد سرمدی میشود این ابنابیالحدید بفهم نیست انسان از زمان میگذرد از زمین میگذرد میشود ثابت نه ساکن، اگر ثابت شد دیگر زمانی نیست متزمّن نیست متمکّن نیست تاریخبردار نیست اگر گفته شد که این قبل از اَبدان بود قبلیّتش زمانی نیست قبلیّت رُتبی است الآن هم قبل از زمان است اگر گفته شد از اینها تعهّد گرفته از آنها تعهّد گرفتند، اگر گفتند اینها همیشه قبل بودند درست است برای اینکه اینجا جای همیشگی است درست است پایین آمده ولی وقتی آمده این بالا اینجا جای زمان و زمین نیست اینجا جای ابدیّت است.
پرسش: خلق مِن لا شیء یعنی اول دارد اول هم یعنی زمان دارد دیگر.
پاسخ: این، این شیء اول دارد یعنی علّت دارد نه اوّلِ تاریخی «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً» شب بمیرد سرمدی میشود روز بمیرد سرمدی میشود این دیگر تاریخِ شمسی و هجری و قمری و میلادی و اینها ندارد الآن از ما سؤال بکنند یا از دیگری سؤال بکنند زمین چند سالش است یا این منظومه شمسی چند سالش است بالأخره ریاضیات میتواند جوابی بدهد اما اگر از ما سؤال بکنند که هر معلولی علّت میخواهد این چند سالش است دو دوتا چهارتا این چند سالش است میگوییم این متزمّن نیست این در زمان نیست این تاریخبردار نیست این یک امر مجرّد است امر مجرّد که شد محکوم تاریخ نیست تا شما بگویید یک میلیارد سالش است این مثل شمس و قمر نیست این مثل عطارد و مریخ نیست که زمان داشته باشد هر معلولی علّت میخواهد بله، دو دوتا میشود چهارتا اینها موجود مجرّدند وقتی موجود مجرّد شدند منزّه از این قیودند. انسان وقتی مُرد میشود ابدی وقتی ابدی شد دیگر تاریخبردار نیست آنکه روی سنگ قبر مینویسند برای زمانِ جدایی روح از این بدن است دیگر این تاریخی نیست.
خب، بنابراین اینکه ارواح قبل از ابدان بودند الآن هم هستند تعهّد گرفته شده الآن هم هستند اینها ارواح مجرّده بودند الآن هم هستند ما وقتی که از این نشئه رخت بربستیم میشویم ثابت و نه ساکن این برای این. حالا میماند این مرحلهٴ هشتم و نُهم پس مراحل هفتگانهٴ قبلی را ذکر کرده فرمود انسان سلالهٴ طین بود بعد نطفه شد بعد علقه شد بعد مضغه شد بعد عِظام شد بعد عظامِ مَکسوّ باللحم شد بعد ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ شد این مراحل هفتگانه. فرمود هنوز در راهید شما ﴿ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ﴾ موت یک مرحلهای از تطوّرات همین انسان است به معنای عدمی نیست چون ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ﴾ یک امر وجودی است در بحثهای قبل هم داشتیم که انسان در مَصاف با مرگ، مرگ را میمیراند نه بمیرد این حرف گرچه در کلمات بزرگانِ ما هست در نثر و نظم از او سخن گفتند اما این حرف خیلی بزرگتر از همهٴ این بزرگان است این حرف فقط حرف وحی است در زیر این آسمان کسی نیست این مطلب را بگوید غیر از اهل بیت و وحی که انسان مرگ را میمیراند نه مرگ انسان را، ماییم که در مصاف مرگ، مرگ را خفه میکنیم چُماله میکنیم مُچاله میکنیم همینجا میاندازیم و میرویم دیگر مرگی نیست. در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» دارد که مرگ با شما برخورد میکند خب بسیار خب، در این مصاف چه میشود هر دوی شما میمیرید هر دوی شما میروید یا نه، یکی اینجا میماند دیگری میرود. فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ﴾ خب در این مصاف در این نبرد در جنگ با مرگ چه میشوید؟ هر دو میروید ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ﴾ یا نه، شما این را اینجا لِه میکنید اینجا میگذارید ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ﴾ شما میروید فرمود مرگ که به همراه شما نمیآید شما مرگ را میچشید هضم میکنید ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ نه «کلّ نفس یذوقه الموت» مرگ ما را نمیچشد ما مرگ را میچشیم و هضم میکنیم و لِه میکنیم و زیر پا خُرد میکنیم خودمان میرویم دیگر مرگی نیست ﴿ثم لا یموتون الموت الاولی﴾ هیچ مرگی نیست اگر ـ انشاءالله ـ بهشتی شدیم که ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ ـ معاذ الله ـ دوزخی شدیم که حکم خاصّ خودش را دارد کسی نمیمیرد که، پس ما مرگ را از پا در میآوریم فرمود: ﴿ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ﴾ میّت غیر از مائِت است میّت صفت مشبهه است این دربارهٴ ساختار خلقت انسان است که انسان این طوری است این هم نسبت به رهایی بدن است که این بدن را رها میکنید با بدن دیگر در برزخ به سر میبرید. بعد میفرماید: ﴿ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾ خب مرحلهٴ هشتم مرحلهٴ موت است مرحلهٴ نهم مرحلهٴ معاد است مشکلی که آنها ایجاد کردند گفتند پس برزخ چه شد؟ غافل از اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حج» که بحثش گذشت بخشی از تطوّرات خلقت انسان ذکر شده نه همهٴ آن تطوّرات در سورهٴ مبارکهٴ «حج» اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حج» که فرمود اگر شما در بَعْث شک دارید خلقت شما را تشریح میکنیم آیهٴ پنج سورهٴ مبارکهٴ «حج» این بود ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَیِّنَ لَکُمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَی أَجَلٍ مُّسَمّی ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّی وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ بعد مسئلهٴ معاد را از اینجا شروع میکند ﴿وَتَرَی الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ﴾ بعد فرمود: ﴿وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَّ رَیْبَ فُیهَا﴾ آنجا مسئلهٴ ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ و امثال ذلک را اصلاً مطرح نکرده آیات را باید کنار هم گذاشت و از جمعبندی آنها استفاده کرد در جریان برزخ هم در بخشی از آیاتی که به خواست خدا خواهد آمد آنجا مسئلهٴ برزخ را بازگو فرمود در سورهٴ مبارکهٴ «عبس» آیهٴ هجده به بعد این است ﴿قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ ٭ مِنْ أَیِّ شَیءٍ خَلَقَهُ ٭ مِن نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ٭ ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ ٭ ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ ٭ ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ﴾ خب وقتی از ائمه(علیهم السلام) سؤال بکنند که برزخ چه موقع است؟ فرمودند: «مُنذ القبر» ما دیگر چهارتا عالَم که نداریم عالم دنیا، عالم قبر، عالم برزخ، عالم معاد سه عالم داریم دنیا هست و برزخ است و قیامت، قبر همان برزخ است این شخص را که مُرد وارد عالم برزخ میکنند اگر در زمین بمیرد که در خاک قبرش میکنند اگر نظیر طوفان نوح باشد در دریا بمیرد همانجا دفنش میکنند در آب دفنش میکنند قبرش همانجاست اگر مؤمن بود که «روضةٌ مِن ریاض الجنّة» است و اگر مؤمن نبود «حُفرة مِن حُفَرِ النیران» است در جریان طوفان نوح که کافر بودند فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ نه «ثمّ ادخلوا» با «فاء» تفریع بلافاصله فرمود طوفان که آمد اینها رفتند در آب مستقیماً در آب رفتند در آتش، آن آتش در آب هم هست دیگر این طور نیست که آتشی باشد که فقط با آب مخالف باشد نظیر آتش دنیا که، دیگر با «ثمّ» ذکر نکرد که صبر شد که آبها ﴿یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ﴾، ﴿یَا سَماءُ أَقْلِعِی﴾ ﴿وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِی الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلی الْجُودِیِّ﴾ این طور نبود که بعد ﴿فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ که، اینها که رفتند در آب مستقیماً رفتند در آتش، پس آتشی است که در آب هم هست این کفّاری که در دریا غرق میشوند همان لحظه در آتشاند آتشی است که در آب هم هست این القبر «إمّا روضةٌ مِن ریاض الجَنّة أو حُفرة مِن حُفَرِ النیران» این است اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «عبس» فرمود: ﴿ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ﴾ این را بعد از اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ﴾ بعد از مرگ با مرگ وارد عالم قبر یعنی برزخ میشوند بعد هم وارد صحنهٴ معاد میشوند چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» بعد از چند آیه مسئلهٴ برزخ را مطرح میفرمایند آیهٴ صد سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» همین سورهای که محلّ بحث است در آنجا آمد که ﴿حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً فِیَما تَرَکْتُ﴾ جوابش این است که ﴿کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ از جاهایی که لقب، مفهوم دارد آنجاست که در مقام تحدید باشد اینجا مفهوم دارد چون در مقام تحدید است یعنی این حرفی است که او میگفت، فاعلش نیست اگر بگوییم این حرفی است که زید قائلِ اوست معنایش این نیست که فاعلش نیست اما در این مقام وقتی گفته میشود ﴿کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ یعنی همیشه از این حرفها میزد این گویندهاش است فاعلش نیست فرمود: ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ خب، پس اگر مقطع هشتم و نهم را فرمود، بین مقطع هشتم و نهم همین مقطع برزخ است که در همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آمده پس هم در سورهٴ «عبس» سخن از برزخ است هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» سخن از برزخ است ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾.
مطلب بعدی آن است که گاهی آیهای که مطرح میشود اگر کسی در رسانهٴ گروهی یا امثال ذلک یک آیه را مطرح میکند حداقل یک هفته باید دربارهٴ او فکر بکند برای اینکه گاهی یک آیه یک هفته بحثش طول میکشد در جریان فصول چهارگانه گاهی یک روز سخن از شمسمحوری است که زمین دارد حرکت میکند فصول چهارگانه با آن زاویههای گوناگون حل میشود گاهی زمینمحوری بحث میشد که شمس بالا حرکت میکند بنا بر مکتب کسانی که میگفتند شمس حرکت میکند و زمین محور است فصول چهارگانه با اوج و حضیض حل میشد، اگر کسی خواست معنای یک آیه را از رسانههای گروه خوب بفهمد حداقل یک هفته باشد سه چهار جلسه قبل، سه چهار جلسه بعد را گوش بدهد خب در اینجا فرمود بعداً شما وارد صحنهٴ قیامت میشوید. ﴿ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ﴾ موت هم هجرت است ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ﴾ چون در بحثهای قبل داشتیم که انسان از آن نقطهٴ آغازین که حرکت کرده تا لقاء الله چیزی جلوی او را نمیگیرد ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ نه اینکه این وسطها نابود میشوی دوباره ما شما را زنده میکنیم مرگ به معنای تخلّلِ عدم بین متحرّک و هدف نیست که این متحرّک که سالک و کادح إلی الله است این وسطها نابود بشود دوباره انسان زنده بشود وگرنه آن کادحِ اول نخواهد بود. فرمود شما مستقیماً از همینجا که حرکت کردید تا لقاءالله میروید حالا یا لقایِ جلال الهی یا لقایِ جمال الهی بالأخره خدا را میبینید با اسمای حسنایش یعنی در فصل سوم نه فصل اول و منطقهٴ اول که ممنوعه است نه منطقهٴ دوم که منطقهٴ ممنوعه است وجه الله را، انتقام خدا را یا ثواب خدا را بالأخره میگویید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ یک عدّه ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾ یک عدّه هم میگویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ که ﴿وَجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ﴾ کسی نیست به لقای اسمای الهی نرود یا به لقای رحمت الهی یا به لقای غضب الهی. وسطها بیفتد و معدوم بشود نیست «لا یزال تنتقلون من دارٍ إلی دار» این در روایات ما هست فرمود مرتّب از عالَمی به عالم دیگر منتقل میشوید هرگز نابودی در کار نیست انتقال است و هجرت است و از جایی به جای دیگر منتها باید مواظب باشید مسافر زادراه میخواهد زادراهتان را همراه داشته باشید «تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التّقویٰ». در جریان خلقت هم که فرمود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ ما یک حُسن داریم و یک أحسن، حَسَن داریم و یکی أحسن. خدای سبحان هر موجودی را زیبا آفرید و منظور از این زیبایی در حکمت نظری که از بود و نبود بحث میکند نه از باید و نباید به آن جهتِ وجودی برمیگردد نه به زیبایی یعنی قشنگی یک اصل کلی این است که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ که این «کان» تامّه است، اصل دیگر این است که ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ که «کان» ناقصه است هر چه آفرید زیبا آفرید که از او زیباتر ممکن نیست اصل سوم این است که این حُسن و زیبایی، زیبایی بود و نبود است نه باید و نباید. در ساختار خلقت هم سرطان یعنی خرچنگ این بیماری سرطان را میگویند سرطان برای اینکه مثل خرچنگ از هر طرف ریشه میدَواند هم سرطان یعنی خرچنگ زیبا آفریده شده هم طاووس چون سخن از قشنگی نیست سخن از نظمِ علّی است لوازمش، ملزوماتش، ملازماتش، ازدواجش، مادر شدنش، فرزنددار شدنش، زندگی تهیّه کردنش عالِمانه و محقّقانه است کسی بخواهد طاووس را بشناسد درس میخواهد کسی بخواهد خرچنگ را هم بشناسد درس میخواهد خرچنگ هم بیمار میشود راهِ دقیقِ علمی دامپزشکی دارد طاووس هم بشرح ایضاً اینکه فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ نه یعنی قشنگ آفرید که مربوط به حکمتِ عملی باشد یعنی او هر چیزی را منظّم و دقیق و عمیقِ علمی آفرید خرچنگ چیزی را کم ندارد که در زاد و ولد مشکلی داشته باشد طاووس چیزی را اضافه ندارد.
خب بر اساس این جهت ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ میماند دربارهٴ انسان، انسان فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ همه حَسَناند اما اینکه بتواند بارِ امانت بکِشد و خلیفهٴ من بشود و جانشین من بشود و حرفِ مرا بشنود و با من سخن بگوید با من مناجات کند بعد من با او مناجات کنم این انسان است این مناجات شعبانیه همین است دیگر انسان میرود اول منادات بعد وقتی نزدیک شد میشود مناجات وقتی مناجاتش تمام شده حالا نوبت خداست عرض میکند خدایا! مرا قرار بده «نادَیْتَهُ فَاَجابَکَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ» من حرفم تمام شد حالا نوبت شماست خب این چه کسی است؟! اینکه این طور تنگاتنگ با خدا گفتگو دارد میگوید من عرضم تمام شد حالا شما فرمایشتان را بگویید من گوش میدهم تو مناجات بکن من بشوم مستمِع «نادَیْتَهُ فَاَجابَکَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ» این میشود ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ آن که این بار را نکشید که ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است آن که هیچ اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ قبل از ﴿ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ﴾ این همان است که میتواند با خدا گفتگو کند با خدا در منطقهٴ سوم نه در منطقهٴ اول و منطقهٴ دوم که منطقهٴ ممنوعه است با او مناجات میکند «إنّ المصلّی یناجی ربّه» که مرحوم صدوق در من لا یحضره الفقیه از امام(علیه السلام) نقل کرده است بعد میرسد به جایی که انسان میشود مستمِع خب چنین موجودی میشود ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ خالق چنین موجودی میشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ پس ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ اگر انسان شد، همین دعای سی و دوم صحیفهٴ سجادیه که برگرفته از همین آیات سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» است حضرت هم در این دعای 32 عرض کرد خدایا! این را در قرآنت گفتی من هم دارم برابر قرآنت دعا میکنم «ثمّ أنشأتَنِی خلقاً آخر» با من این طور رفتار کردی خب این طور مناجات کردن با اوست دیگر. خب، پس یک حَسَن داریم که سراسر عالَم حَسَن است اما سراسر عالم کسی خلیفه نیست جز انسانِ شایسته منتها خلافت مَقول به تشکیک است آن مرحلهٴ عالیهاش برای معصومین است مراحل وُسطا و نازلهاش برای سایر مؤمنین.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ ناظر به مرحلهٴ ملکوت او و روح اوست
فرشتگان عقلاند و حیوانات شهوتاند بدون عقل و انسان معجونی است از عقل و شهوت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ﴿14﴾ ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ ﴿15﴾ ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ ﴿16﴾
بعد از اینکه در این بخش اول سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» جریان عبادت را و پرهیز از لغو را و حفظ عفّت را و حفظ امانت و عهد را و حفظ نمازها را بیان فرمود، چند برهان اقامه میکند بر ضرورت عبادت و حتمی بودنِ بندگی در برابر خدا. اول دربارهٴ انسان است بعد دربارهٴ نظام کیهانی قهراً ربطی هم بین نظام انسانی و نظام کیهانی برقرار است یعنی با تبیین این مثلث، ضرورت عبادت را تشریح میکند یک ضلع این مثلّث انسان است یک ضلعش جهان است ضلع سوم رابطهٴ بین انسان و جهان که این اضلاع سهگانه را ذات اقدس الهی دارد مدیریت میکند. در این بخش نُه مرحله از مراحل سیرِ انسانی را بازگو فرمود از سُلالهٴ طین تا جریان معاد این نُه مرحله را ذکر فرمود بعضی از مراحل را که مرحلهٴ دهم است در این اثنا مَطوی قرار داد بالصراحه ذکر نکرد و آن مسئلهٴ برزخ است آن را در آیات دیگر روشن کرد که به ضمیمه این آیات این نُه مرحله هم به کمالش میرسد. از اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ این باید روشن بشود که انسان سابقهای دارد از نظر بدن از همین طین و حمأ مسنون و لجن و امثال ذلک و صبغهای در انسان هست که روح الهی است ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ اگر انسان به آن سَمتِ ملکوت توجّه کند صاحب ارزش میشود و اگر به قسمت طبیعت و مادّه گرایش داشته باشد موجودات فراوانی از او قدرتمندترند و او در حدّ حیوانات قرار میگیرد یا فرومایهتر از حیوانات که ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اینکه فرمود انسان از سلالهٴ طین است تا مرحلهٴ ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾
این ناظر به نشئه بدن اوست و عالَم طبیعت و از اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ ناظر به مرحلهٴ ملکوت او و روح اوست و از اینکه فرمود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ ناظر به آن مرحلهٴ افاضهٴ روح است. روایاتی هم که در بحثهای روایی خوانده شد از وسائل وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود فرشتگان عقلاند بدون شهوت و حیوانات شهوتاند بدون عقل و انسان معجونی است از عقل و شهوت، اگر انسان عقلش را بر شهوت پیروز کند از حدّ فرشته ممکن است بگذرد و اگر شهوتش را بر عقل پیروز کند از حدّ حیوان ممکن است سقوط کند. طبق آن روایات، آیات قرآنی که منبع و مصدر اصلی آن روایات است هم دو طایفه است: یک طایفه از آیات دارد که انسان اگر بدنی فکر بکند و برنامههای خود را بر محور مادّه و طبیعت و بدن و وهم و خیال در اندیشه و شهوت و غضب در انگیزه مدیریت کند همهٴ موجوداتی که او میبیند از او قویترند در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ این زمین از شما سنگینتر است کوهها از شما سنگینترند. در بخشی از سوَر بعدی خواهد آمد که ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾ (یک)، ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾ (دو)، پس طبق آن آیاتی که در پیش داریم آسمان از انسان بزرگتر و مهمتر است طبق آیاتی که قبلاً خوانده شد کوه و زمین از انسان سنگینتر و استوارترند اگر انسان بدنی فکر میکند همین است و اگر الهی فکر بکند و روح خودش را تقویت بکند بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» گویاست که ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ﴾ کاری که از انسان ساخته است از آسمان و زمین ساخته نیست تا او کدام یک از آن دو راه را انتخاب بکند. پس اگر انسان این مراحل ﴿سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ تا ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ و مانند آن که مشترک بین انسان و دام است در این حد ماند هم طبق آیاتی که خواهد آمد ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾ هم ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾ هم طبق آیات گذشته ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ ولی اگر صبغهٴ ملکوت را بر مُلک یعنی روح را بر بدن یعنی فراگیری معارف و ایمانِ به آنها و عملِ طبق آنها را اصل قرار داد بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» شامل حالش میشود که امانتِ معروضه را دیگران نمیتوانند تحمل کنند و انسان میتواند
خب، پس بنابراین این انسان مخیّل بین این دو راه است اینچنین نیست که این دو راه در عرض هم باشند یکی صعود است و یکی سقوط و این در وسط قرار دارد بعد از اینکه این مراحل را ذکر فرمود به مرحلهٴ ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ که رسیدیم معلوم شد که در تمام این مراحل این فعلها دو مفعول میگیرد و به معنی «صیَّر» است وقتی «صیّر» شد سهتا قضیه صادق است اگر فرمود: ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ یعنی «صیّرنا العلقة مضغة» اگر «صیّرنا العلقة مضغة» دوتا قضیه دیگر هم صادق است «فصارت العلقة مضغة» قضیه سوم هم این است که «فکانت المضغة مسبوقة بالعلقه» همین معنا و قضایای سهگانه در ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ هست چون تمام این ضمیرها به انسان برمیگردد فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ﴾ یعنی همین انسان را ﴿نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ﴾ بعد دیگر اسم ظاهر است سخن از ضمیر نیست ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ﴾ باز این ضمیر به انسان برمیگردد اول اسم ظاهر است بعد دو بار ضمیر ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ ضمیر اول ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ ضمیر بعدی ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ انسان از همان اول این نام انسان را دارد منتها این بالقوّه است بعد کم کم به فعل نزدیکتر میشود بعد به فعلیّت میرسد میبینید اگر کسی عازم مکّه است میگویند حاجیها حرکت کردند خب این حاجیِ بالقوّه است هر چه این راه را طی میکند به فعلیّت نزدیک میشود وقتی به سرزمین وحی رسید کاملاً به فعلیّت نزدیک شده است وقتی طواف کرد و نماز طواف را انجام داد و سعی کرد و تقصیر کرد و امثال ذلک میشود حاجیِ بالفعل، ولی وقتی که از اینجا حرکت کرد که ما میگوییم حاجیها حرکت کردند اینکه میگوییم حاجیها حرکت کردند یک تعبیر عرفی است عرف مساعد هست یعنی این کسی که قصدش حج است و حاجیِ بالقوّه است این حرکت کرده خدایی که میفرماید: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ این یعنی این دارد به سَمت انسانیّت میرود این عصارهٴ طین بعد میشود نطفه بعد میشود علقه بعد میشود مضغه بعد میشود عظام بعد جامهٴ گوشتی در برمیپوشد بعد روح پیدا میکند همهٴ این موارد انسان است خب اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ یعنی این انسان را ما بالا آوردیم
خب وقتی که انسان را بالا آوردیم سهتا قضیه صادق است یکی برای خدای سبحان است که فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ یعنی «صیّرناه خلقاً آخر» دوتا قضیه هم برای خود انسان است «فصار الإنسان خلقاً آخر، فکان الخلق الآخر مسبوقاً بالعِظام مسکوة باللحم» این همان جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء در میآید و اگر در طلیعهٴ پیدایشش مجرّد باشد با آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» گذشت هماهنگ نیست آیهٴ 78 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» این بود که ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ این نکره در سیاق نفی است وقتی طفل هیچ چیز را نفهمد وقتی در رَحِم مادر است و روحِ الهی را دریافت کرد یقیناً چیزی نمیفهمد خب اگر روح در آغاز حدوثش موجود مجرّد باشد چگونه میشود موجود مجرّد چیز نفهمد معلوم میشود این انسان در آغازش امری است جسمانی بعد کم کم به مرحلهٴ خیال و وهم میرسد بعد به مرحلهٴ عقلِ نظر میرسد از آن طرف شهوت و غضب را تعدیل میکند به مرحلهٴ عقلِ عمل میرسد و مانند آن.
پرسش: ببخشید آن «خُلق الأرواح قبل الأرواح» چیست؟
پاسخ: آنها سرِ جایش محفوظ است آنها وجودِ عقلی ارواح است که «خَلَق الله الأرواح قبل الأبدان بألفی عام» و امثال ذلک آنها وجود عقلی است نه وجود نفسی چون نفس آن است که مدبّر بدن باشد، اگر وجود نفسی بود یعنی باید معطّل باشد برای اینکه نفس آن است که مدبّر بدن باشد، اگر وجود عقلیاش باشد این درست است الآن هم سرِ جایش محفوظ است این طور نیست که حالا آنها پایین آمدند چیزی در بالا نیست آن «خَلَق الله الأرواح قبل الأبدان بألفی عام» الآن هم هستند نه اینکه آنها پایین میآیند دیگر به صورت تجافی میشود و دیگر آنجا خبری نیست آنها قبل الأبدان بودند معالأبدان هستند بعدالأبدان هم هستند.
خب، از اینکه فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ نشان میدهد که انسان در بدو پیدایشش هیچ نمیفهمد دیگر نمیشود گفت در ابتدای پیدایشش یک موجود مجرّد است ولی چیزنفهم.
مطلب بعدی روایاتی که در ذیل این گونه از آیات است بخشی از آن روایات به ادعیه ائمه(علیهم السلام) برمیگردد وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) در دعای 32 صحیفه نورانی سجادیه آن دعا حضرت بعد از اینکه نماز شب را میخواندند این دعا را زمزمه میکردند بعد از نماز شب «اللَّهُمَّ یَا ذَا الْمُلْکِ الْمُتَأَبِّدِ بِالْخُلُودِ وَ السُّلْطَانِ الْمُمْتَنِعِ بِغَیْرِ جُنُودٍ وَ لَا أَعْوَانٍ وَ الْعِزِّ الْبَاقِی عَلَی مَرِّ الدُّهُورِ وَ خَوَالِی الْأَعْوَامِ وَ مَوَاضِی الْأَزمَانِ وَ الْأَیَّامِ عَزَّ سُلْطَانُکَ عِزّاً لَا حَدَّ لَهُ بِأَوَّلِیَّةٍ وَ لَا مُنْتَهَی لَهُ بِآخِرِیَّةٍ» تا کم کم میرسد به این بخش از دعای نورانی عرض میکند که خدایا! تو در پیدایش من مرا رحم کن «وَ أَنْتَ حَدَرْتَنِی مَاءً مَهِیناً مِنْ صُلْبٍ مُتَضَایِقِ الْعِظَامِ حَرِجِ الْمَسَالِکِ إِلَی رَحِمٍ ضَیِّقَةٍ سَتَرْتَهَا بِالْحُجُبِ تُصَرِّفُنِی حَالًا عَنْ حَالٍ حَتَّی انْتَهَیْتَ بِی إِلَی تَمَامِ الصُّورَةِ وَ أَثْبَتَّ فِیَّ الْجَوَارِحَ کَمَا نَعَتَّ فِی کِتَابِکَ نُطْفَةً ثُمَّ عَلَقَةً ثُمَّ مُضْغَةً ثُمَّ عَظْماً ثُمَّ کَسَوْتَ الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْتَنِی خَلْقاً آخَرَ» مرا به صورت دیگر در آوردی. خب همین که مرا به صورت عِظام در آوردی بعد گوشت پوشاندی همین من که به صورت استخوانِ پوشیده از گوشت در آمدم مرا به صورت دیگر در آوردی
خب پس آنچه را که به صورت دیگر در آوردی مسبوق به همین حالت است من شدم او، نه اینکه او را به من عطا کردی یک وقت سخن از ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ است یا ﴿أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ﴾ است چیزی به او دادم است این میسازد به اینکه روح، روحانیةالحدوث والبقاء باشد و افاضه شده باشد اما وقتی گفته میشود همین را به صورت دیگر در آوردی یعنی مسبوق است به مادّه دیگر، پس بنابراین فرق است بین این تعبیر که بفرماید «أعطیتنی روحاً» یا بفرماید «أنشأتنی خلقاً آخر» مرا بالا آوردی نه روح را تنزّل دادی. خب، میماند جریان حضرت آدم و حضرت عیسی(سلام الله علیهما) که آیا آنها هم از همین قبیلاند یا نه، اگر برهان خاص داشتیم بر امتناع اینکه آنها از همین باشند خب بله برابر آن برهان عمل میشود وگرنه ممکن است آنها هم همین حالت را داشته باشند منتها سریعاً این راه پیشرفت کرده یعنی طفره در کار نیست اینچنین نیست که خدای سبحان در جریان حضرت آدم یک سرامیک دستی درست کرده باشد ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ﴾ بعد ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ﴾ اینچنین نیست بلکه این مراحل را سریعاً طی کرده یعنی از مرحلهٴ جماد به مرحلهٴ نبات به مرحلهٴ حیات حیوانی به مرحلهٴ حیات انسانی اینها را سریعاً طی کرده گاه در بیرون، گاهی در درون هویّت زنی مثل حضرت مریم(سلام الله علیها) پس بین حضرت عیسی و حضرت آدم تشابهی هست که فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ﴾ بدون أب ﴿مِن تُرَابٍ﴾ در جریان حضرت آدم نقل کرد که بعد فرمود امرش ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ است بنابراین اگر ثابت بشود که روح، جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء است میماند آن دو بزرگوار، اگر دلیلی بر امتناع خلقت آنها نداشتیم دلیل خاص نداشتیم که آنها سبکِ دیگر خلق شدند خب آنها هم همین راه را طی میکنند منتها سریعاً، ولی اگر دلیل خاص داشتیم که خلقت آنها به سبک دیگر بود خب برابر آن دلیل عمل میشود.
پرسش:...
پاسخ: آن معنای روح است دیگر اسلاب شامخه بودند ارواح مطهّره بودند آن معنا هم همین طور است اگر از سُلبی به سلبی میآید سلب طیّب و طاهر میآید دیگر خب.
پرسش: درستش چیست؟
پاسخ: خب آن در جریان حضرت آدم و جریان حضرت مسیح(سلام الله علیهما) مشخص میشود از این آیه مخالف هیچ کدام در نمیآید اگر آنها دلیل داشتیم که به همین سبک بود که مطابق است، اگر دلیل داشتیم که الاّ ولابد آنها راه خاصّ است چون یکی از راههای الهی این طور است اینها هیچ کدام حصر نیست که قدرت خدا را محدود کند بگوید که همین راه است و لاغیر این حصر نیست اگر ما از ظاهر آیه استفاده کردیم که جسمانیةالحدوث است و روحانیةالبقاء همین معنا با سبک دیگر سریعاً در جریان حضرت آدم ممکن است اتفاق افتاده باشد در جریان حضرت مسیح اتفاق افتاده باشد چون هر دوی آنها معجزه است هیچ کدام بر اساس جریان عادی و طبیعی نیست در سورهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ این هر دوی آن معجزه است خب.
پرسش:...چطور اینجا در واقع تبدّل یک زن ..به امر مجرّد
پاسخ: این تبدّل نیست تکامل است دیگر، آن تبدّل نوع یک فعلیّتی است به فعلیّت دیگر اما اینجا یک قوّه است به فعلیّت میرسد دیگر، تبدّل نوع نیست تکامل است خب.
پرسش:...در حضرت آدم چطور جمع میشود؟
پاسخ: خب آن ارواح بودند الآن هم همین طورند دیگر، چون آن معنا الآن هم همین طور است روح وقتی که الآن هم کسی که روحش از بدن رها میشود وارد عالمی میشود که همیشه بود چون دیگر در طول زمان نیست جریان مرگ و قیامت و اینها در طول تاریخ هجری شمسی یا هجری قمری یا میلادی نیست که مثلاً ما بگوییم که این شخص در فلان تاریخ به دنیا آمده چند سال هم زندگی کرده بعد هم در فلان تاریخ مُرده و در فلان تاریخ الآن به سر میبرد. سه مقطعش تاریخی است یعنی میشود گفت که فلان شخص در فلان تاریخ به دنیا آمده (یک) چند سال هم در طول تاریخ در دنیا زندگی کرده (دو) در فلان تاریخ هم روح، بدنش را رها کرده (سه)، اما الآن چند سال است آنجاست آن دیگر سال و ماهبردار نیست چون دیگر «لا لیلٌ و لا نهار، لا شمسٌ و لا قمر» زمینی نیست آفتابی نیست تا زمین دور آفتاب بگردد سال و ماه پیدا بشود دیگر نمیشود گفت الآن او شش سال است مُرده آنجا دیگر شش سال و شش روز و شش هزار سال و اینها اصلاً نیست سه مقطعش تاریخی است بعد از نبشِ تاریخ بیرون میرود این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه همان بیانی که ابنابیالحدید میگوید من از پنجاه سال قبل تا الآن بیش از هزار بار این را خواندم و هر بار خواندم برای من تازگی داشت و قبلاً هم این بحث گذشت که درک این خطبه مقدور ابنابیالحدیدها هم نیست گرچه او میگوید من هزار بار، این ده هزار بار هم بخواند این مبنا میخواهد تا آن را بفهمد ولی بالأخره او در ادبیات و در بخشهای تاریخی و در بخشهای لغت و اینها فَحل است اما در مسائل ماورای طبیعی بیش از یک متکلّم عادیِ معتزلی نیست آن خطبه، خطبهای نیست که او بفهمد در آن خطبه دارد که «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً» انسان شب بمیرد سرمدی میشود روز بمیرد سرمدی میشود این ابنابیالحدید بفهم نیست انسان از زمان میگذرد از زمین میگذرد میشود ثابت نه ساکن، اگر ثابت شد دیگر زمانی نیست متزمّن نیست متمکّن نیست تاریخبردار نیست اگر گفته شد که این قبل از اَبدان بود قبلیّتش زمانی نیست قبلیّت رُتبی است الآن هم قبل از زمان است اگر گفته شد از اینها تعهّد گرفته از آنها تعهّد گرفتند، اگر گفتند اینها همیشه قبل بودند درست است برای اینکه اینجا جای همیشگی است درست است پایین آمده ولی وقتی آمده این بالا اینجا جای زمان و زمین نیست اینجا جای ابدیّت است.
پرسش: خلق مِن لا شیء یعنی اول دارد اول هم یعنی زمان دارد دیگر.
پاسخ: این، این شیء اول دارد یعنی علّت دارد نه اوّلِ تاریخی «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً» شب بمیرد سرمدی میشود روز بمیرد سرمدی میشود این دیگر تاریخِ شمسی و هجری و قمری و میلادی و اینها ندارد الآن از ما سؤال بکنند یا از دیگری سؤال بکنند زمین چند سالش است یا این منظومه شمسی چند سالش است بالأخره ریاضیات میتواند جوابی بدهد اما اگر از ما سؤال بکنند که هر معلولی علّت میخواهد این چند سالش است دو دوتا چهارتا این چند سالش است میگوییم این متزمّن نیست این در زمان نیست این تاریخبردار نیست این یک امر مجرّد است امر مجرّد که شد محکوم تاریخ نیست تا شما بگویید یک میلیارد سالش است این مثل شمس و قمر نیست این مثل عطارد و مریخ نیست که زمان داشته باشد هر معلولی علّت میخواهد بله، دو دوتا میشود چهارتا اینها موجود مجرّدند وقتی موجود مجرّد شدند منزّه از این قیودند. انسان وقتی مُرد میشود ابدی وقتی ابدی شد دیگر تاریخبردار نیست آنکه روی سنگ قبر مینویسند برای زمانِ جدایی روح از این بدن است دیگر این تاریخی نیست.
خب، بنابراین اینکه ارواح قبل از ابدان بودند الآن هم هستند تعهّد گرفته شده الآن هم هستند اینها ارواح مجرّده بودند الآن هم هستند ما وقتی که از این نشئه رخت بربستیم میشویم ثابت و نه ساکن این برای این. حالا میماند این مرحلهٴ هشتم و نُهم پس مراحل هفتگانهٴ قبلی را ذکر کرده فرمود انسان سلالهٴ طین بود بعد نطفه شد بعد علقه شد بعد مضغه شد بعد عِظام شد بعد عظامِ مَکسوّ باللحم شد بعد ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ شد این مراحل هفتگانه. فرمود هنوز در راهید شما ﴿ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ﴾ موت یک مرحلهای از تطوّرات همین انسان است به معنای عدمی نیست چون ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ﴾ یک امر وجودی است در بحثهای قبل هم داشتیم که انسان در مَصاف با مرگ، مرگ را میمیراند نه بمیرد این حرف گرچه در کلمات بزرگانِ ما هست در نثر و نظم از او سخن گفتند اما این حرف خیلی بزرگتر از همهٴ این بزرگان است این حرف فقط حرف وحی است در زیر این آسمان کسی نیست این مطلب را بگوید غیر از اهل بیت و وحی که انسان مرگ را میمیراند نه مرگ انسان را، ماییم که در مصاف مرگ، مرگ را خفه میکنیم چُماله میکنیم مُچاله میکنیم همینجا میاندازیم و میرویم دیگر مرگی نیست. در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» دارد که مرگ با شما برخورد میکند خب بسیار خب، در این مصاف چه میشود هر دوی شما میمیرید هر دوی شما میروید یا نه، یکی اینجا میماند دیگری میرود. فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ﴾ خب در این مصاف در این نبرد در جنگ با مرگ چه میشوید؟ هر دو میروید ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ﴾ یا نه، شما این را اینجا لِه میکنید اینجا میگذارید ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ﴾ شما میروید فرمود مرگ که به همراه شما نمیآید شما مرگ را میچشید هضم میکنید ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ نه «کلّ نفس یذوقه الموت» مرگ ما را نمیچشد ما مرگ را میچشیم و هضم میکنیم و لِه میکنیم و زیر پا خُرد میکنیم خودمان میرویم دیگر مرگی نیست ﴿ثم لا یموتون الموت الاولی﴾ هیچ مرگی نیست اگر ـ انشاءالله ـ بهشتی شدیم که ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ ـ معاذ الله ـ دوزخی شدیم که حکم خاصّ خودش را دارد کسی نمیمیرد که، پس ما مرگ را از پا در میآوریم فرمود: ﴿ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ﴾ میّت غیر از مائِت است میّت صفت مشبهه است این دربارهٴ ساختار خلقت انسان است که انسان این طوری است این هم نسبت به رهایی بدن است که این بدن را رها میکنید با بدن دیگر در برزخ به سر میبرید. بعد میفرماید: ﴿ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾ خب مرحلهٴ هشتم مرحلهٴ موت است مرحلهٴ نهم مرحلهٴ معاد است مشکلی که آنها ایجاد کردند گفتند پس برزخ چه شد؟ غافل از اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حج» که بحثش گذشت بخشی از تطوّرات خلقت انسان ذکر شده نه همهٴ آن تطوّرات در سورهٴ مبارکهٴ «حج» اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حج» که فرمود اگر شما در بَعْث شک دارید خلقت شما را تشریح میکنیم آیهٴ پنج سورهٴ مبارکهٴ «حج» این بود ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَیِّنَ لَکُمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَی أَجَلٍ مُّسَمّی ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّی وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ بعد مسئلهٴ معاد را از اینجا شروع میکند ﴿وَتَرَی الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ﴾ بعد فرمود: ﴿وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَّ رَیْبَ فُیهَا﴾ آنجا مسئلهٴ ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ و امثال ذلک را اصلاً مطرح نکرده آیات را باید کنار هم گذاشت و از جمعبندی آنها استفاده کرد در جریان برزخ هم در بخشی از آیاتی که به خواست خدا خواهد آمد آنجا مسئلهٴ برزخ را بازگو فرمود در سورهٴ مبارکهٴ «عبس» آیهٴ هجده به بعد این است ﴿قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ ٭ مِنْ أَیِّ شَیءٍ خَلَقَهُ ٭ مِن نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ٭ ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ ٭ ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ ٭ ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ﴾ خب وقتی از ائمه(علیهم السلام) سؤال بکنند که برزخ چه موقع است؟ فرمودند: «مُنذ القبر» ما دیگر چهارتا عالَم که نداریم عالم دنیا، عالم قبر، عالم برزخ، عالم معاد سه عالم داریم دنیا هست و برزخ است و قیامت، قبر همان برزخ است این شخص را که مُرد وارد عالم برزخ میکنند اگر در زمین بمیرد که در خاک قبرش میکنند اگر نظیر طوفان نوح باشد در دریا بمیرد همانجا دفنش میکنند در آب دفنش میکنند قبرش همانجاست اگر مؤمن بود که «روضةٌ مِن ریاض الجنّة» است و اگر مؤمن نبود «حُفرة مِن حُفَرِ النیران» است در جریان طوفان نوح که کافر بودند فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ نه «ثمّ ادخلوا» با «فاء» تفریع بلافاصله فرمود طوفان که آمد اینها رفتند در آب مستقیماً در آب رفتند در آتش، آن آتش در آب هم هست دیگر این طور نیست که آتشی باشد که فقط با آب مخالف باشد نظیر آتش دنیا که، دیگر با «ثمّ» ذکر نکرد که صبر شد که آبها ﴿یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ﴾، ﴿یَا سَماءُ أَقْلِعِی﴾ ﴿وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِی الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلی الْجُودِیِّ﴾ این طور نبود که بعد ﴿فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ که، اینها که رفتند در آب مستقیماً رفتند در آتش، پس آتشی است که در آب هم هست این کفّاری که در دریا غرق میشوند همان لحظه در آتشاند آتشی است که در آب هم هست این القبر «إمّا روضةٌ مِن ریاض الجَنّة أو حُفرة مِن حُفَرِ النیران» این است اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «عبس» فرمود: ﴿ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ﴾ این را بعد از اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ﴾ بعد از مرگ با مرگ وارد عالم قبر یعنی برزخ میشوند بعد هم وارد صحنهٴ معاد میشوند چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» بعد از چند آیه مسئلهٴ برزخ را مطرح میفرمایند آیهٴ صد سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» همین سورهای که محلّ بحث است در آنجا آمد که ﴿حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ٭ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً فِیَما تَرَکْتُ﴾ جوابش این است که ﴿کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ از جاهایی که لقب، مفهوم دارد آنجاست که در مقام تحدید باشد اینجا مفهوم دارد چون در مقام تحدید است یعنی این حرفی است که او میگفت، فاعلش نیست اگر بگوییم این حرفی است که زید قائلِ اوست معنایش این نیست که فاعلش نیست اما در این مقام وقتی گفته میشود ﴿کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا﴾ یعنی همیشه از این حرفها میزد این گویندهاش است فاعلش نیست فرمود: ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ خب، پس اگر مقطع هشتم و نهم را فرمود، بین مقطع هشتم و نهم همین مقطع برزخ است که در همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آمده پس هم در سورهٴ «عبس» سخن از برزخ است هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» سخن از برزخ است ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾.
مطلب بعدی آن است که گاهی آیهای که مطرح میشود اگر کسی در رسانهٴ گروهی یا امثال ذلک یک آیه را مطرح میکند حداقل یک هفته باید دربارهٴ او فکر بکند برای اینکه گاهی یک آیه یک هفته بحثش طول میکشد در جریان فصول چهارگانه گاهی یک روز سخن از شمسمحوری است که زمین دارد حرکت میکند فصول چهارگانه با آن زاویههای گوناگون حل میشود گاهی زمینمحوری بحث میشد که شمس بالا حرکت میکند بنا بر مکتب کسانی که میگفتند شمس حرکت میکند و زمین محور است فصول چهارگانه با اوج و حضیض حل میشد، اگر کسی خواست معنای یک آیه را از رسانههای گروه خوب بفهمد حداقل یک هفته باشد سه چهار جلسه قبل، سه چهار جلسه بعد را گوش بدهد خب در اینجا فرمود بعداً شما وارد صحنهٴ قیامت میشوید. ﴿ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ﴾ موت هم هجرت است ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ﴾ چون در بحثهای قبل داشتیم که انسان از آن نقطهٴ آغازین که حرکت کرده تا لقاء الله چیزی جلوی او را نمیگیرد ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ نه اینکه این وسطها نابود میشوی دوباره ما شما را زنده میکنیم مرگ به معنای تخلّلِ عدم بین متحرّک و هدف نیست که این متحرّک که سالک و کادح إلی الله است این وسطها نابود بشود دوباره انسان زنده بشود وگرنه آن کادحِ اول نخواهد بود. فرمود شما مستقیماً از همینجا که حرکت کردید تا لقاءالله میروید حالا یا لقایِ جلال الهی یا لقایِ جمال الهی بالأخره خدا را میبینید با اسمای حسنایش یعنی در فصل سوم نه فصل اول و منطقهٴ اول که ممنوعه است نه منطقهٴ دوم که منطقهٴ ممنوعه است وجه الله را، انتقام خدا را یا ثواب خدا را بالأخره میگویید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ یک عدّه ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ﴾ یک عدّه هم میگویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ که ﴿وَجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ﴾ کسی نیست به لقای اسمای الهی نرود یا به لقای رحمت الهی یا به لقای غضب الهی. وسطها بیفتد و معدوم بشود نیست «لا یزال تنتقلون من دارٍ إلی دار» این در روایات ما هست فرمود مرتّب از عالَمی به عالم دیگر منتقل میشوید هرگز نابودی در کار نیست انتقال است و هجرت است و از جایی به جای دیگر منتها باید مواظب باشید مسافر زادراه میخواهد زادراهتان را همراه داشته باشید «تزوّدوا فانّ خیر الزّاد التّقویٰ». در جریان خلقت هم که فرمود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ ما یک حُسن داریم و یک أحسن، حَسَن داریم و یکی أحسن. خدای سبحان هر موجودی را زیبا آفرید و منظور از این زیبایی در حکمت نظری که از بود و نبود بحث میکند نه از باید و نباید به آن جهتِ وجودی برمیگردد نه به زیبایی یعنی قشنگی یک اصل کلی این است که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ که این «کان» تامّه است، اصل دیگر این است که ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ که «کان» ناقصه است هر چه آفرید زیبا آفرید که از او زیباتر ممکن نیست اصل سوم این است که این حُسن و زیبایی، زیبایی بود و نبود است نه باید و نباید. در ساختار خلقت هم سرطان یعنی خرچنگ این بیماری سرطان را میگویند سرطان برای اینکه مثل خرچنگ از هر طرف ریشه میدَواند هم سرطان یعنی خرچنگ زیبا آفریده شده هم طاووس چون سخن از قشنگی نیست سخن از نظمِ علّی است لوازمش، ملزوماتش، ملازماتش، ازدواجش، مادر شدنش، فرزنددار شدنش، زندگی تهیّه کردنش عالِمانه و محقّقانه است کسی بخواهد طاووس را بشناسد درس میخواهد کسی بخواهد خرچنگ را هم بشناسد درس میخواهد خرچنگ هم بیمار میشود راهِ دقیقِ علمی دامپزشکی دارد طاووس هم بشرح ایضاً اینکه فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ نه یعنی قشنگ آفرید که مربوط به حکمتِ عملی باشد یعنی او هر چیزی را منظّم و دقیق و عمیقِ علمی آفرید خرچنگ چیزی را کم ندارد که در زاد و ولد مشکلی داشته باشد طاووس چیزی را اضافه ندارد.
خب بر اساس این جهت ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ میماند دربارهٴ انسان، انسان فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ همه حَسَناند اما اینکه بتواند بارِ امانت بکِشد و خلیفهٴ من بشود و جانشین من بشود و حرفِ مرا بشنود و با من سخن بگوید با من مناجات کند بعد من با او مناجات کنم این انسان است این مناجات شعبانیه همین است دیگر انسان میرود اول منادات بعد وقتی نزدیک شد میشود مناجات وقتی مناجاتش تمام شده حالا نوبت خداست عرض میکند خدایا! مرا قرار بده «نادَیْتَهُ فَاَجابَکَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ» من حرفم تمام شد حالا نوبت شماست خب این چه کسی است؟! اینکه این طور تنگاتنگ با خدا گفتگو دارد میگوید من عرضم تمام شد حالا شما فرمایشتان را بگویید من گوش میدهم تو مناجات بکن من بشوم مستمِع «نادَیْتَهُ فَاَجابَکَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ» این میشود ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ آن که این بار را نکشید که ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است آن که هیچ اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ قبل از ﴿ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ﴾ این همان است که میتواند با خدا گفتگو کند با خدا در منطقهٴ سوم نه در منطقهٴ اول و منطقهٴ دوم که منطقهٴ ممنوعه است با او مناجات میکند «إنّ المصلّی یناجی ربّه» که مرحوم صدوق در من لا یحضره الفقیه از امام(علیه السلام) نقل کرده است بعد میرسد به جایی که انسان میشود مستمِع خب چنین موجودی میشود ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ خالق چنین موجودی میشود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ پس ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ اگر انسان شد، همین دعای سی و دوم صحیفهٴ سجادیه که برگرفته از همین آیات سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» است حضرت هم در این دعای 32 عرض کرد خدایا! این را در قرآنت گفتی من هم دارم برابر قرآنت دعا میکنم «ثمّ أنشأتَنِی خلقاً آخر» با من این طور رفتار کردی خب این طور مناجات کردن با اوست دیگر. خب، پس یک حَسَن داریم که سراسر عالَم حَسَن است اما سراسر عالم کسی خلیفه نیست جز انسانِ شایسته منتها خلافت مَقول به تشکیک است آن مرحلهٴ عالیهاش برای معصومین است مراحل وُسطا و نازلهاش برای سایر مؤمنین.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است