display result search
منو
تفسیر آیات 66 تا 73 سوره انبیاء _ بخش دوم

تفسیر آیات 66 تا 73 سوره انبیاء _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 19 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 66 تا 73 سوره انبیاء _ بخش دوم"

بیین مواهب مهم الهی به حضرت ابراهیم
تحلیل علمی و عملی احراز مقام وحی
معنای واقعی توسل به هدایتگران الهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾ قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ ﴿68﴾ قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ ﴿69﴾ وَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ ﴿70﴾ وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ ﴿71﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِینَ ﴿72﴾ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ ﴿73﴾

مراحل مبارزاتی حضرت ابراهیم
بعد از اقامهٴ برهان و همچنین آن مبارزهٴ عملی و تشکیل محکمه و برائت وجود مبارک ابراهیم خلیل از ظلم و اعتراف آنها به اینکه ظالم‌اند و منکوس‌الرأس شدند، وجود مبارک ابراهیم فرمود اگر به عقلتان مراجعه می‌کردید بت‌پرستی را باطل می‌دانستید. در بحث دیروز اشاره شد که <اُفّ> و <تُفّ> هر دو عربی است، اَفّاف و تَفّاف به کسانی می‌گویند که یکی کثیرالأفّ است و یکی کثیرالتّف؛ منتها ابن‌فارس در مقاییس اللغة دارد که <تُفّ> آن چرک ناخن را می‌گویند و <أُفّ> چرک گوش را و این تعبیر زجرآمیز با تحقیر همراه است.

تبیین مواهب مهم الهی به حضرت ابراهیم
دربارهٴ ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ چند وجه گفته شد که یکی از آنها را جناب فخررازی برجسته دانست و آن این است که این ﴿نَافِلَةً﴾ هم برای حضرت اسحاق باشد هم برای حضرت یعقوب. چون نافله به معنای عَطیّه است و انسان کثیرالعطایا را می‌گویند <نوفل>، چون نافله به معنای عطیّه است و وزن مصدری هم دارد نظیر عافیه، نائله و مانند آن، این منصوب است تا مفعول مطلق تأکیدی باشد برای ﴿وَهَبْنَا﴾ مثل این است که فرموده باشد: «وَ وهبنا له إسحاق و یَعقوب هِبةً» منتها این ﴿نَافِلَةً﴾ تأکید این فعل است از غیر آن لفظ مثل «قَعَدْتُ جلوساً، قَعدْتُ جلسةً» که این منصوب است و مفعول مطلق است برای تأکید منتها از لفظ فعل نیست که اسحاق و یعقوب هر دو نافله‌اند .
عمده مسئلهٴ وحی است که فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾. این ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ ، ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ اینها موهبتهای الهی است. ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ ، نبوّته، ولایته، امامته و مانند آن؛ می‌داند به چه کسی سِمت نبوّت بدهد سِمت رسالت بدهد سِمت امامت بدهد. ممکن است بعضی از علوم یا اسرار را بدون پُست کلیدی به افرادی عطا بکند به عنوان آزمایش؛ ولی در بین آنها بلعم باعور در بیاید سامری در بیاید، چون هر دوی اینها از این علوم برخوردار بودند منتها سوء استفاده کردند [لذا] گرفتار سوء عاقبت شدند. به این گونه افراد خداوند هرگز پُست کلیدی نمی‌دهد؛ خدا وقتی می‌داند کسی آیندهٴ خوبی به سوء اختیار خود ندارد هرگز به او سِمت نمی‌دهد: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اما کسانی را که سِمتی عطا می‌کند [و] آنها را امامِ امّتی قرار می‌دهد، می‌داند که آنها به هیچ وجه بیراهه نمی‌روند [یعنی] با حُسن اختیار خود بیراهه نمی‌روند که این توضیحی لازم دارد که خواهد آمد که این گونه از تأییدها مستلزم نفیِ اختیار نیست مستلزم جبر نیست.

تحلیل علمی و عملی احراز مقام وحی
وحی هم گاهی علمی است و گاهی عملی. همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید در ظاهر بدنِ ما بعضی از قوا مسئول ادراک‌اند بعضی از قوا مسئول تحریک و کار، در درون ما هم این‌چنین است. ما در بیرون، چشم و گوشی داریم که درک می‌کنند دست و پایی داریم که کار می‌کنند، در درون ما هم بعضی از شئونِ نفس، مسئول ادراک و اندیشه‌اند و برخی از شئون نفس، مسئول عمل و انگیزه‌اند. وحیها هم گاهی به بخش علمی برمی‌گردد گاهی به بخش عملی گاهی به هر دو جناح. آ‌نجایی که فقط به علمی برگردد نظیر اَخبار غیب که اخبار غیب را گزارشهای غیبی را می‌فرماید: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾ یا ﴿ذلِکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیه إِلَیْکَ﴾؛ به انبیا(علیهم السلام) می‌فرماید شما جریان قبل را نبودید ولی گزارشهای غیبی آنها از این قبیل است مثلاً در جریان نوح این‌چنین بود طوفان نوح این‌چنین بود جریان ابراهیم این‌چنین بود و مانند آن که اینها گزارشهای غیبی است که خدا به پیامبران یا به حضرت رسول(علیهم الصلاة و علیهم السلام) افاضه می‌کند بعد می‌فرماید اینها اَخبار غیبی است که ما به شما اعلام می‌کنیم، اینها فقط اثرِ علمی دارد [یا] قوانین و احکام شرعی را در شِرعه و منهاج به انبیا اعلام می‌کنند که فلان چیز واجب است فلان چیز حرام است فلان چیز صحیح است فلان چیز باطل است، اینها کارهای علمی است. گاهی کارهای عملی است نظیر ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ که توضیح بیشتری می‌خواهد که عرض می‌شود.
گاهی تلفیقی از علم و عمل است مثل اینکه به وجود مبارک نوح، تعلیمِ کشتی‌سازی را با توفیقِ عملیِ ساختن کشتی مرحمت کرده است که ﴿وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا﴾ ؛ یا در جریان زِره‌بافی، به وجود مبارک داوود، تعلیمِ آمیخته با عمل عطا کرده است فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ﴾ تا شما را در جنگها و مبارزه‌ها حفظ بکند. این زِره‌بافی را خدای سبحان به وجود مبارک داوود آموخت که چطور زِره بباف و عملِ آن را هم وادارش کرد که از راه وحیِ عملی انجام بدهد؛ اما یک کار است که فقط معجزه است سخن از تعلیم نیست [و] از آن به عنوان تعلیم یاد نکرده است نظیر ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ﴾ ؛ فرمود ما آهن را در دست او نَرم کردیم. اینجا دیگر تعبیر ﴿عَلَّمْنَاه﴾ نیست؛ این طور نیست که کسی چند سال درس بخواند [مثلاً] پنجاه سال شصت سال درس بخواند بتواند آهن را مثل یک مُشت خمیر نَرم بکند، این دیگر قداستِ روح داودی می‌خواهد. این راهِ فکری ندارد درس نیست بحث نیست؛ معجزه راهِ علمی ندارد که کسی چند سال درس بخواند معجزه یاد بگیرد، این به قداست روح وابسته است. روح اگر طیّب و طاهر شد مقرَّب الهی شد فانی در ارادهٴ الهی شد، «کُنتُ سَمعه» شاملش می‌شود «کنتُ بَصره» شاملش می‌شود، ارادهٴ او فانی در ارادهٴ خداست [آن گاه] او اگر اراده بکند این آهنِ سرد نَرم می‌شود [و توسط] دیگری نمی‌شود.
دیگر نمی‌شود به حضرت داوود عرض کرد چطور شما این آهن را نَرم کردی که ما هم برویم درس بخوانیم یاد بگیریم (این طور نیست) لذا ملاحظه می‌فرمایید وقتی که سخن از زِره‌بافی است از آن به تعلیم یاد کرده است خب آدم می‌رود درس می‌خواند زِره‌باف می‌شود اما وقتی بخواهد آهنِ سرد را مثل موم نرم بکند این دیگر درسی نیست، فرمود ما این کار را کردیم: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ﴾ نه «عَلَّمناهُ إلانة الحدید» نه اینکه ما یادش دادیم چگونه آهن را مثل موم نرم بکند [بلکه] ما در دست او نرم کردیم، این می‌شود معجزه.
بنابراین گاهی علمی است گاهی عملی است گاهی تلفیق از هر دوست. به زنبور عسل هر دو را آموخت هم اینکه چگونه خانه‌های شش ضلعی [و] مُسدَّس بسازد و هم اینکه کجاها خانه بسازد و چگونه عسل تولید کند هم علمش را هم عملش را به زنبور آموخت. گاهی راهِ عملی را یاد می‌دهد مثل ﴿أَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی﴾ که این بچه را به دریا بینداز. خب این دیگر علم نمی‌خواهد؛ بچه را در صندوقچه انداختن و صندوقچه را در دریا انداختن کار فنّی و علمی نیست اما عزم و اراده و جرأت می‌خواهد که افراد عادی ندارند، فرمود ما در قلب او القا کردیم که این کار را بکن. بنابراین گاهی وحی به فعل است گاهی وحی به علم است گاهی تلفیقی از هر دو.

معنای واقعی توسل به هدایتگران الهی
ائمه ـ امام به معنی اعم ـ چه کسانی‌اند؟ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾؛ اینها کسانی هستند که چون مظهر ارادهٴ ذات اقدس الهی هستند در دلهای افراد اثر می‌گذارند؛ اگر شفاعت است این است. اگر واقعاً مفسّران اسلامی از همان اول این مسیر را طی می‌کردند ما کمتر گرفتار وهابیّت بودیم. آنها [وهابیون] واقعاً از اسلام سهمی ندارند یعنی بهره‌ای ندارند که خداوند چگونه انبیا را به مقامی می‌رساند که آنها می‌توانند بیمار را شفا بدهند به اذن خدا، مُرده را زنده کنند به اذن خدا. بارها به عرضتان رسید الآن ما که آفتاب‌پرست نیستیم ماه‌پرست هم نیستیم؛ اما سعی می‌کنیم تمام کارهای‌مان را با ماه و آفتاب هماهنگ باشد؛ نور می‌خواهیم حرارت می‌خواهیم بحثهای فنّی می‌خواهیم بحثهای صنعت می‌خواهیم از این آفتاب کمک می‌گیریم [و] این آفتاب را وسیله قرار می¬دهیم، علی و اولاد علی که به مراتب هزارها بار از این ماه و آفتاب بالاترند. ما اگر از این آفتاب کمک گرفتیم از ماه کمک گرفتیم یعنی ـ معاذ الله ـ اینها را پرستیدیم؟! اینها را خدا نَیِّر قرار داد پرفروغ قرار داد پرحرارت قرار داد ما هم از آن استفاده می‌کنیم. این‌چنین نیست که اگر کسی در را باز کرد تا نور آفتاب بیاید بگویند تو آفتاب‌پرستی! خب درِ حرم را باز می‌کنند ما به طرف حرم می‌رویم در و دیوار را می‌بوسیم برای اینکه از این نور بگیریم، همین! این را چه کسی آفرید؟ خدا، چه کسی نیّر کرد؟ خدا، به ما چه کسی دستور داد؟ خدا؛ این‌چنین نیست که ـ معاذ الله ـ با توحید ناسازگار باشد.
اگر ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ درست معنا می‌شد و اگر ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ درست معنا می‌شد آن طوری که المیزان معنا کرده معنا می‌شد [این مشکلات پیش نمی¬آمد] یعنی همان طوری که خدای سبحان ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ با امر و با اراده کار می‌کند، اینها فعلِ خدا هستند فعل خدا که مقام ذات نیست فعل خدا که صفتِ ذات نیست، جدای از ذات است، خب جدای از ذات مظاهر فراوانی دارد؛ اینها هادیان مردم‌اند به امری که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ با این امرند. بنابراین اگر واقعاً مفسّران ما این آیه را خوب معنا می‌کردند و آنها هم عنادی نداشتند تعصّبی نداشتند درِ خانهٴ اهل بیت می‌آمدند، می‌فهمیدند که اینها شفا می‌‌دهند شفاعت می‌کنند وسیلهٴ خوبی هستند و بهره‌‌برداری از این برکات در دنیا و آخرت و حتّی برزخ هم ممکن است، حالا در برزخ ممکن است ماها دسترسی نداشته باشیم ولی دست آنها کوتاه نیست؛ این می‌شود: ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾.

بررسی کلام مفسرین در معنا و متعلق <فعل الخیرات>
﴿أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ را ببینید با چه مشکلی جناب زمخشری دارد این را حل می‌کند! جناب زمخشری می‌گوید این ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ در مرحلهٴ سوم قرار گرفته؛ اصلش این بود: «و أوحینا إلیهم أن تُفْعَلَ الخیراتُ» که فعل، مبنیّ للمفعول است و ﴿الخیرات﴾ نائب‌ فاعل است با «أن» و چون تأویل به مصدر می‌رود، این «أن تُفعل الخیرات»، می‌شود: «فعلاً الخیرات» که نصب محفوظ باشد، و چون اضافه می‌شود تنوین می‌افتد می‌شود: ﴿فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ ، بازگشتش به این است که ما به ائمه وحی فرستادیم که کارهای خیر بکنند. خب چه کسی گفته که اصلش «تُفعل الخیرات» بود؟! ظاهرش این است که ﴿فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ و این ﴿فِعْلَ﴾ هم وقتی اضافه شد از وقوع خبر می‌دهد یعنی این فعلی که انجام می‌دهد با ایحای ماست، ما در عزم اینها در ارادهٴ اینها در تصمیم‌گیری اینها آنجا حضور داشتیم گفتیم بکن اینها هم کردند. این تکلفّها که محقَّق‌شده را به محقَّق‌نشده برگرداندند و به حکم تقریباً برمی‌گردد یا به دستورِ عملی برمی‌گردد، این بُعد مسافت در اثر دوری از اهل بیت است. ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ یعنی این کارهایی که می‌کردند این مصدرِ مضاف به این جمع از گذشته خبر می‌دهد نه از آینده تا دستور بگیرند و نشانه‌اش هم ﴿وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾ است.
این ﴿کَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾ از استمرار خبر می‌دهد و نتیجهٴ این ﴿فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ است؛ چون فعلِ خیرات را ما با عزم و ارادهٴ اینها سامان‌دهی کردیم اینها همواره بندگان ما بودند؛ هر وقت در هر نشئه‌ای که بودند بندگان ما بودند. درست است که برای رعایت فواصل که یاء و نون آمده، ﴿عَابِدِینَ﴾ مؤخّر ذکر شده؛ اما تقدیم ﴿لَنَا﴾ بر ﴿عَابِدِینَ﴾ هم مفید حصر است [یعنی] اینها فقط ما را عبادت می‌کردند. ﴿وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾؛ همواره عبادت‌کنندگان ما بودند، فقط ما را می‌پرستیدند و احدی را هم نمی‌پرستیدند. اینکه [در] ارحام طیّب و طاهر بودید <لم تُنَجِّسْکَ الجاهلیةُ بأنجاسها> [در] ارحام مطهّره بودید [در] اصلاب شامخه بودید همین است؛ اینها در هر مرحله¬ای بودند بندگان خاصّ و خالص ذات اقدس الهی بودند، بنابراین وحی به خود فعل تعلّق می‌گیرد.

عدم اجبار در گرایش به افعال خیر
مطلب بعدی این است که این مستلزم جَبر نیست. می‌دانید که خداوند نسبت به امری گرایش ایجاد می‌کند [مثلاً] آدم به کسی علاقه‌مند است به چیزی علاقه‌مند است ولی می‌تواند آن کار را انجام بدهد [و] می‌تواند آن کار را انجام ندهد. به زیارت علاقه‌مند است به سفرهای سیاحتی علاقه ندارد اما خدا کسی را مجبور نکرد [بلکه] این با تمام دشواریها راه کربلا را می‌رود اما جای دیگر چون زیارتگاه نیست با اینکه راه آسان‌تری هست تفریح هست تفرّج هست سیاحت هست آنجاها نمی‌رود، مختار هم است این طور نیست که این را مجبور کرده باشند. این گرایش، کار را برای آدم آسان می‌کند؛ خدای سبحان به برکت ائمه این گرایش را ایجاد می‌کند [آن گاه] آدم به آسانی کارِ خیر را انجام می‌دهد. اینکه فرمود: ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی﴾ یعنی برای خصلت یُسرا برای عاقبتِ یُسرا برای فضیلت یُسرا برای کار خوب ما او را آسان می‌کنیم [مثلاً] این به آسانی بلند می‌شود نماز شبش را می‌خواند [در حالی که] دیگری به زحمت نماز صبحش را می‌خواند با اینکه هر دو مختارند؛ این طور نیست که آن‌ که نماز شب می‌خواند مجبور باشد آن ‌که نماز صبح را دیر می‌خواند مجبور باشد منتها یکی گرایش دارد علاقه دارد دوست دارد دیگری ندارد. یکی می‌رود حرم تا زیارت <جامعه> نخواند بیرون نمی‌آید یکی هم یک سلام می‌دهد فوراً برمی‌گردد؛ آن یکی دلباخته است بیشتر می‌ماند این یکی عادی است فقط برای ثواب می‌رود و برمی‌گردد. این می‌شود: ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی﴾ . این گرایشها رایگان نیست این گرایشها عادی نیست تصادف نیست، امام این کار را می‌کند این جاذبه را ایجاد می‌کند.
جاذبه ایجاد کردن گرایش ایجاد کردن محبّت ایجاد کردن، مستلزم سلبِ اختیار نیست موجب جبر و امثال ذلک نیست. انسان وقتی دوستِ چیزی شد و علاقه پیدا کرد آن زحمت را به آسانی تحمل می‌کند. در مراسم جشن مثلاً می‌بینید جشن <غدیر> که شد این تمام تلاش و کوششش را می‌کند خوابش هم نمی‌برد از خواب و خوراکش کم می‌کند و با نشاط این کار را می‌کند؛ اما در چراغانی کردن بعضی از مراسم می‌بینید خیلی آمادگی ندارد. این طور نیست که حالا در آنجا مجبور باشد یا در اینجا مسلوب‌الاختیار باشد، وقتی علاقه حاصل شد انسانی به آسانی انجام می‌دهد. عدّه‌ای از آن طرف: ﴿وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَی ٭ وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَی﴾؛ بعضی به آسانی دروغ می‌گویند به آسانی تهمت می‌زنند؛ اینها را هم کسی مجبور نکرد آنها را هم کسی مجبور نکرد.

دیدگاه ادیبان در جمله <اقام الصلاة>
﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ﴾ در جریان ﴿إِقَامَ الصَّلاَةِ﴾ دو قول بود: یکی اینکه اصلِ ﴿إِقَامَ الصَّلاَةِ﴾، «إقامة الصلاة» بود و اضافهٴ ﴿إِقَامَ﴾ به ﴿الصَّلاَةِ﴾ جای آن <تاء> را گرفته لذا <تاء> حذف شده و دیگر «إقامة الصلاة» نمی‌گویند؛ قول دیگر این است که «إقامه» و «إقام» هر دو مصدر است و هر دو صحیح است، این طور نیست که اصلش «إقامة الصلاة» بود و بعد <تاء> حذف شده از آ‌ن قبیل نیست .

طرق علمی و عملی معرف‌شناسی
دربارهٴ معرفت‌شناسی که ما خدا را می‌شناسیم آیا مطلق است یا نه، این قبلاً روشن شد که فرق نمی‌کند چه در علوم تجربی مثل به اصطلاح طبیعیات، زمین‌شناسی، آسمان‌شناسی، دریاشناسی، گیاه‌شناسی، جانورشناسی؛ چه در علوم تجریدی مثل فلسفه و کلام [و] چه در علمِ شهودی مثل عرفان، این عالِم اعم از اینکه معرفت‌شناسی او تجربی باشد یا تجریدی باشد یا شهودی باشد، نسبت به معلوم سه حال دارد: اگر برتر از معلوم بود یا مساوی معلوم بود ممکن است معلوم را به خوبی درک کند نه اینکه اشتباه نمی‌کند و معصوم است [بلکه] ممکن است آن را به خوبی درک کند و همه‌اش را درک کند و اگر او کمتر از معلوم بود و معلوم بزرگ‌تر از او بود، این بخشی را درک می‌کند بخشی را درک نمی‌کند و اگر بفهمد که آن معلوم بزرگ‌تر از اوست همیشه معرفتش را با اعتراف مُنضم می‌کند. این جریان «ما عَرفناک حقّ معرفتک» یک اصل کلی است که عبارت است از انضمام اعتراف به معرفت دربارهٴ خداشناسی ولو وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم باشد، معرفتِ حضرت با اعتراف همراه است یعنی آن مقداری که ما شناختیم مقدار قوّهٴ بشریّه بود ولو بشر نبیّ باشد، بقیه هم «ما عَرفناک حقّ معرفتک» چه اینکه حقّ عبادت خدا را هم کسی انجام نداده است . خب پس اگر معلوم بالاتر عالِم باشد و عالِم بداند که معلوم بالاتر از اوست، همیشه معرفت‌شناسیِ او ملفّقی است از معرفت و اعتراف و اگر نداند، ممکن است ادّعای گزاف بکند بگوید من او را به کُنهش شناختم (این یک مطلب).

کیفیت حصول مفاهیم ذهنی و عینی در معرفت‌شناسی
مطلب دیگر اینکه در باب علم حصولی در برهانها چیزی بزرگ‌تر از ما نیست، برای اینکه دست مفهوم ـ‌ ماشاءالله ـ باز است! ما غیر متناهی را درک می‌کنیم با مفهوم کار داریم ازل را درک می‌کنیم ابد را درک می‌کنیم مجموع ازل و ابد که سرمد است را درک می‌کنیم، اینها مفاهیم‌اند. مادامی که بحث فلسفه و کلام داریم مادامی که بحث مفهوم داریم ذهن ما باز است اما همهٴ اینها به حمل اوّلی غیرمتناهی‌اند یا ازل‌اند یا ابدند؛ مفهومِ ازل، به حمل اوّلی ازل است وگرنه به حمل شایع، صورةٌ ذهنیةٌ که به ذهن ما متّکی است. در جریان شریک‌الباری این طور است دربارهٴ خود باری هم همین طور است:
فما بِحَمْل الاولی شریک ٭٭٭حق عُدّ بحمل شائعٍ ممّا خَلق
الله هم همین طور است خدا هم همین طور است رحمان هم همین طور است. این مفاهیم مثلاً رحمان به حمل اوّلی رحمان است وگرنه به حمل شایع صورةٌ ذهنیة. دشواری این است که ما باید بدانیم راه دیگری هست و همیشه معرفت را با اعتراف ضمیمه بکنیم. یک بیان نورانی را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل می‌کنند که کسی به امام صادق(سلام الله علیه) عرض می‌کند که ما با این مفاهیم سر و کار داریم، فرمود اگر ما با مفاهیم سر و کار نداشته باشیم «لکان توحید عَنّا مرتفعاً» ؛ ما توحیدمان به همین براهین است، از ما غیر از این ساخته نیست؛ اگر ما با این مفاهیم کار نداشته باشیم با این براهین کار نداشته باشیم لازمه‌اش این است که مکلّف به توحید نباشیم ـ این از غرر روایات حضرت است ـ‌ فرمود: «لکان توحید عَنّا مرتفعاً».
خب پس مادامی که با مفهوم سر و کار داریم باید بدانیم که هزینه ما همین است. ما با مفاهیمی سر و کار داریم که این مفاهیم به حمل اوّلی، اسمای حسنای خدایند و به حمل شایع صورت ذهنیه هستند. اگر کسی بگوید من با خارجِ اینها کار دارم، می‌گوییم این خارج یک <خاء> است و یک <الف> است و یک <راء> و <جیم>، این لفظی که گفتید این مفهومِ شما خارج به حمل اوّلی است [و] ذهن به حمل شایع؛ می‌گویید من <الموجود العینی> را بحث می‌کنم، می‌گوییم این یک <عین> است و یک <یاء> است و یک <نون> یک لفظ است، این مفهومی است در ذهن شما، این عین به حمل اوّلی است ذهنِ به حمل شایع. ما اگر خواستیم به خارج راه پیدا کنیم راهِ شهود داریم آن راه شهود هم مشخص است که تا کجا مرزِ آن است. اگر معلوم بالاتر از ما باشد ما یقیناً به همهٴ حیثیّاتش توجه نمی‌کنیم (این یک)، اگر در مسائل دینی باشد آن ‌که از همه برتر است یعنی ذات اقدس الهی، انبیا را که فرستاده، یک صراط مستقیم به همه‌شان داده که در این حوزه هر چه هست تصدیق است: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ ؛ قبلی مبشِّر بعدی است و بعدی مُصدِّق قبلی است، اینجا دیگر پولورالیزم و کثرت‌گرایی و اینها نیست چون همه یک راه آمدند.

بررسی مفهوم تکثر در شریعت
می‌ماند مسئله شریعت که اینجا سخن از ناسخ و منسوخ است: ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ ؛ اینجا تکثّر هست اما نه تکثّر پولورالیزمی، تکثّر هست یعنی وجود مبارک ابراهیم در عصر خودش شریعتی داشت، وجود مبارک موسی شریعتی، وجود مبارک عیسی شریعتی، حضرت ختمی نبوّت(علیهم السلام) شریعتی. در یک عصر این‌چنین نیست که چند شیء حق باشد تا بشود تکثّر، در یک عصر یک شئ حق است لذا فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ . درست است برای حضرت مسیح چیزی گفتیم برای حضرت موسی چیزی گفتیم برای حضرت ابراهیم چیزی گفتیم اما آنها در آن عصر حق بود، الآن اینجا یک چیز حق است. یک دانه است تَثنیه نیست صراطین نیست چه رسد به صراط؛ یک صراط است و لاغیر. تکثّر در قسمت معرفت ممکن است بعضیها فلان اسم الهی را می‌شناسند بعضیها فلان اسم الهی را می‌شناسند اما آنکه دین آورده خطوط کلی است و مشخّص است و ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ . آنکه مربوط به شریعت و منهاج است تکثّر حق است اما برای هر عصری یک شریعت است نه اینکه در یک عصر چند شریعت باشد. در هر عصری یک شریعت است منتها در زمان جاهلیّت مسائل بت‌پرستی بود.

مبارزه ره‌یافتگان مکتب ابراهیمی با جاهلیت
ابوریحان بیرونی از بزرگان معاصر با بوعلی است. اینکه می‌گوییم جزء بزرگان است یعنی در هر هزار سال دو هزار سال چنین آدمی پیدا می‌شود وگرنه ما علمای بزرگ کم نداریم [اما] اینها آن تک‌درختی‌اند که بالأخره بدون استاد این طور شدند یعنی مرحوم بوعلی بدون استاد فیلسوف شد طبیب شد ریاضیدان شد منجّم شد فقیه شد؛ بدون استاد یعنی بدون استاد! کسی که نه استاد دارد نه شاگرد دارد ممتاز است. این همه درسهایی که گفته، یک نفرکه تالی تِلو او باشد پیدا نشد. بهمنیار صاحب کتاب التحصیل که کتاب قَدَری است نام کسی را نمی‌برد اما در این کتاب قوی التحصیل می‌گوید اگر حوزهٴ علمیه‌ای بود و اگر کتابخانه‌هایی ‌بود و اگر اساتیدی بود پیدایش صاحب این تصانیف معجزه بود، در حالی که هیچ کدام از اینها نبود ، قدری هم کتاب جمع کرد که این را هم سوزاندند؛ این گونه افراد کم گیر جهان می‌آید! اینکه یونسکو اشتباه کرده خودش را از این فضیلت محروم کرده در این روز جهانی فلسفه که بیش از صد فیلسوف به ایران آمدند اینها خودشان را کنار کشیدند در واقع خودشان را از مَهد علم و عقل محروم کردند که ما نصیحت کردیم دیگر از این کارها نکنند. هر جا سخن از ایرانِ اسلامی است [سخن از] مهد اسلامی است اینها باید حضور پیدا کنند. ابوریحانی بیرونی در تحقیق ماللهند می‌گوید بعد از جاهلیّت یونان ـ همان طوری که ما دوران جاهلیّتی داشتیم در مکه، یونان هم جاهلیّتی داشت ـ وجود مبارک حضرت مسیح آمد، در جاهلیّت یونان سقراط قیام کرد و برای حفظ توحید کُشته شد .
خب اینها را هم حضرت ابراهیم تربیت کرد دیگر، اینها جزء شاگردان ابراهیمی‌اند. غرض آ‌ن است که این گونه از افراد را ذات اقدس الهی به وسیلهٴ انبیا پروراند و

توسل به هدایتگران در امور تکوینی
انبیا کسانی‌اند که در آن مراحل پایانی به جایی می‌رسند که خدای سبحان آنها را هادیِ به امر می‌کند که می‌توانند در دلها اثر کنند مُرده را زنده کنند بیماران را شفا بدهند: ﴿یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾. چون هدایت، هدایت تکوینی است، اختصاصی به مسئلهٴ شریعت ندارد، شفا هست احیای موتا هست و صدها مورد هست.
توسّل را از آن ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾ درست است می‌شود کمک گرفت اما از ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾ تمسّک به عام در شبههٴ مصداقیه خود عام است. ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾ می‌گوید وسیله پیدا کنید اما چه چیزی وسیله است، این را قرآن و روایات باید مشخص کنند. ما بگوییم چون ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾ است توسّل حق است، این تمسّک به عام در شبههٴ مصداقیه خود عام است؛ این ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾ می‌گوید توسّل حق است اما به چه چیزی؟ گاهی <جعلتُ الإقرارَ بالذنب إلیک وسیلتی> ؛ اقرار وسیله است توبه وسیله است اعتقاد به توحید وسیله است ولایت اهل بیت وسیله است <غدیر> وسیله است. اینها به وسیلهٴ ادلهٴ خارجی مشخص می‌شود اما ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ این خودش مصداق خارجی مشخص کرده فرمود اینها هادیانِ به امرند [که] مصداق کاملش اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هستند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:13

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن