- 245
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 78 تا 81 سوره انبیاء _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 78 تا 81 سوره انبیاء _ بخش اول"
هدایتگری انبیای عظام به امر الهی
تبیین مفاهیم <امر> در اصطلاح قرآن
راهیابی انسان به معارف کون و مکان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ إِذْ یَحْکُمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ ﴿78﴾ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمانَ وَکُلّاً آتَیْنَا حُکْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَکُنَّا فَاعِلِینَ ﴿79﴾ وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُم مِن بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاکِرُونَ ﴿80﴾ وَلِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ ﴿81﴾
فلسفه ذکر نام انبیای عظام در قرآن
بعد از اینکه در آیه 25 همین سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» نامی از مطلق انبیا(علیهم السلام) بُرد به عنوان متن، آن را شرح کرده است؛ شرحی که برای آیهٴ 25 هست با ذکر تقریباً هفده پیامبر(علیهم السلام) (بعضی اجمالاً بعضی تفصیلاً) شرح برنامهٴ آنها را ارائه فرمود. در آیهٴ 78 به بعد جریان داوود و سلیمان(سلام الله علیهما) را مطرح میکند. ترتیب این انبیا ترتیبِ زمانی و تاریخی نیست چه اینکه در جریان حضرت ابراهیم و لوط و نوح(سلام الله علیهم) ترتیبشان تاریخی نبود، برای اینکه نوح(سلام الله علیه) قبل از ابراهیم و لوط بود ولی جریان ابراهیم و لوط(علیهما السلام) را قبل از جریان نوح(سلام الله علیه) ذکر کردند، اینجا هم نسبت به انبیای بعدی همین طور است. فرمود: ﴿وَدَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ﴾؛ این داوود و سلیمان که منصوباند یا ناصبشان ﴿آتَیْنَا﴾ است که در آیهٴ 79 خواهد آمد یا منصوب به فعل مقدّرند یعنی «واذکر داود و سلیمان» به یاد داوود و سلیمان باش و از قصّهٴ آنها برای مردم نقل بکن که آنها عبرت بگیرند و حکمت بیاموزند.
هدایتگری انبیای عظام به امر الهی
قبل از اینکه این بحثهای اخیر مطرح بشود چند سؤالی مربوط به آیه ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ ارائه شد. مستحضرید که همهٴ انبیا(علیهم السلام) به اذن خدا و به دستور خدا مردم را هدایت میکنند [که] آن هدایت به امر تشریعی خداست اما اینکه فرمود ما ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب را ائمهای قرار دادیم که به امر ما هدایت میکند و در جریان حضرت ابراهیم هم در پایان عمر مبارکش فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ ، معلوم میشود آن امامت، رهبری تشریعی نیست، چون رهبری تشریعی را قبلاً هم داشتند، این رهبری تکوینی است که بتوانند مظهر <مقلّبَ القلوب> باشند و به امر الهی در دلها اثر بگذارند.
تبیین مفاهیم <امر> در اصطلاح قرآن
مطلب دوم آن است که این امر گاهی در مقابل خَلق قرار میگیرد. خلق در قرآن کریم گاهی مطلق است مثل ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ ؛ هر چه مصداق شیء است مخلوق الهی است؛ چه مادّی چه مجرّد چه ارواح چه ابدان چه ملائکه چه انس و مانند آن ؛ ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾. خلقتِ به این معنای جامع مقابل ندارد؛ مجرّد و مادّی همه مخلوق خدایند. خلق به معنای دیگر که زیرمجموعهٴ خلقِ به معنی اول است مقابل دارد که گفته میشود: ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ﴾؛ چون تفصیل قاطع شرکت است مقصود از این خلق مقابل امر است نه شامل امر(¬این هم دو مطلب). آن امری که در مقابل خلق است که در این کریمهٴ ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ﴾ مطرح است یا امر به معنی تدبیر است یعنی خدای سبحان آفرید پس خالق است، میپروراند پس آمر است [که] امر یعنی تدبیر و راهنمایی کردن و مدیریت نمودن. اگر امر به معنای تدبیر باشد بازگشتش به پروردگاری خداست و در مقابل خلق است که بازگشتش به آفریدگاری خداست؛ خدا آفرید و میپروراند؛ آفرینش به «کان»ی تامّه برمیگردد و پرورش به «کان»ی ناقص؛ اما اگر گفتیم امر که در مقابل خلق قرار گرفته: ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ﴾ ، همان امری است که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» آمده که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾، امر چیزی است که زمان و مدّت و امثال ذلک نیاز ندارد یک چیز دفعی است منزّه از تدریج است.
در جریان حضرت عیسی و آدم(سلام الله علیهما) میفرماید: ﴿مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ ؛ خب خلقتی که به تراب برمیگردد زماندار است و تدریجی است اما آفرینشِ روح، یک امر تدریجی نیست دفعی است. بنابراین اگر امر در مقابل خلق بود این امر گاهی به معنی تدبیر است که بازگشتش به پروردگاری خداست [و] گاهی هم به [معنی] قِسمی از اقسام مخلوقات است یعنی آنچه مربوط به عالَم مادّه و طبیعت است، عالَم خلق است [و] آنچه به عالم مجرّدات مرتبط است، عالم امر است. آنگاه ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ میتواند بر اساس این باشد که با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ حل است مثل اینکه جریان حضرت آدم را میفرماید ما او را خلق کردیم بعد گفتیم: ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ یعنی بدنش زماندار است ولی روحش منزّه از زمان است.
مطلب بعدی آن است که کار ذات اقدس الهی در بخش خلقت با زمان همراه است میفرماید: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ ؛ مثلاً در شش مرحله انجام شد یا تأمین ارزاق مردم در فصول چهارگانه است که فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ ، خب اینها امور تدریجی است [اما] آنجا که میفرماید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ معلوم میشود منزّه از تدریج است. ذات اقدس الهی دو نحوه کار دارد یک نحوه تدریجی است که فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ یا ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾؛ یک خلقت و کار هم دفعی است که فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾. اگر امر به این معنا باشد دیگر به تکوین برمیگردد (یک)، منزّه از تدریج است (دو) و ظاهراً آیهٴ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ به این قسمت برمیگردد (سه).
راهیابی انسان به معارف کون و مکان
در بحثهای قبل داشتیم که این روایت از غرر روایات ماست ولی یادم نیست که مُسنَد باشد، به طور مُرسَل در کتابهای اهل حکمت و فلسفه هست که وجود مبارک معصوم(سلام الله علیه) فرمود: «کلُّ ما» ـ نه «کلَّما»ـ «کلّ ما میّزتموه باوهامکم فی ادق معانیه فهو مخلوقٌ مصنوع مِثلکم مردودٌ إلیکم»؛ هر چه را که شما با علم حصولی بررسی میکنید این یک صورت ذهنی است که نفس آن را انشاء کرده و آفریده، این خدا نیست این حکایتی از بیرون میکند، بیرون را شما باید با علم شهودی تأمین کنید. این روایت را اگر سندی داشته باشد پیدا بکنید از آن غرر روایات ماست، بسیار بسیار خوب است ولی بزرگان اهل حکمت مثل مرحوم میرداماد و اینها این را در کتابهای فلسفیشان نقل کردند به عنوان روایت ولی من یادم نیست هنوز سندی برای این پیدا شده باشد؛ مطلب، مطلب بسیار دقیقی است.
آنهایی که مثل اهل بیت(علیهم السلام) کَونِ جامع شدند اینها میتوانند به فیض منبسط راه پیدا کنند. کلّ آنچه در عالَم هست انسان میتواند به آن راه پیدا کند چون انسان به اصطلاح اهل معرفت کَونِ جامع است (یک)، کَونِ جامع، حَضَرات خَمس را در بردارد (دو)، یکی از حَضرات خمس، خود مقام انسانیّت است (سه)، این انسانِ کامل هم خودش را درک میکند هم آغاز و انجام عالَم را که فیض خدا هستند درک میکند، البته نسبت به ذات اقدس الهی همیشه معرفت با اعتراف همراه است که «ما عرفناک حقّ معرفتک» . این «ما عرفناک» را هم مستحضرید که برای این هم سندی پیدا نشده، این جملهٴ معروف هم به صورت مُرسَل در کتابهای فلسفی هست که وجود مبارک پیغمبر فرمود: «ما عرفناک حقّ معرفتک». این را هم شما جستجو کنید اگر سند داشت مطلب خوبی است. مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در بحارالأنوار دارد؛ بعضی آقایان گفتند در بحارالأنوار هست ولی بحارالأنوار یک چیز دیگر است و آنکه مرحوم مجلسی به عنوان حدیث نقل میکند چیز دیگر است. در بحارالأنوار اگر شماره داشته باشد [مثلاً] یک، دو، سه، چهار، معلوم میشود حدیث است اما آنجا که «بیانٌ» دارد فرمایش خود مرحوم مجلسی است یا از دیگران نقل میکند، آن در بحارالأنوار نیست، آن حدیث نیست. بنابراین در بحارالأنوار باشد یعنی باید شماره داشته باشد در حدیث باشد نه در <بیانٌ>. این هم تا حال پیدا نشده آن «کلّ ما میّزتموه» هم پیدا نشده، اگر آقایان زحمت بکشید و جستجو کنید و سندش پیدا شود بسیار بحث نافعی است.
بنابراین این امر میتواند امر تکوینی باشد نظیر ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ که به بحث تکوین برمیگردد و به ﴿کُن فَیَکُونُ﴾. آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» هم که میفرماید: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این شاهد است یعنی حضرت آدم را که فرمود: ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾، آن طینش زماندار است؛ تراب بود طین بود حمأ مسنون بود صلصال کالفخّار بود این کارها تأمین شد، ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ [اما] آنجا که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ مطرح است دیگر زماندار نیست. میفرماید جریان مسیح(سلام الله علیه) هم مثل بخش ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ است که با ارادهٴ تکوینی خدای سبحان در بخش امر، سامان میپذیرد (این میتواند به آن صورت باشد).
موهبتهای خاص الهی به حضرت داود و سلیمان
حالا قصّهٴ داوود و سلیمان مثل سایر انبیا(علیهم السلام) به طور پراکنده قصصشان در قرآن کریم آمده است.برای هر کدام از این دو بزرگوار خداوند خصیصهای ذکر کرده (برای داوود خصیصهای برای سلیمان خصیصهای) دربارهٴ داوود فرمود: ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَکُنَّا فَاعِلِینَ﴾، دربارهٴ حضرت سلیمان(سلام الله علیه) که فرمود: ﴿وَلِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا﴾ اینها معجزاتی است که خدای سبحان به این پدر و پسر به این دو بزرگوار عطا کرده است. آنچه مربوط به این قضیه و حکم است مستحضرید که در جریان خصوص حضرت داوود خداوند او را خلیفهٴ خود قرار داد مطابق آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آمده؛ آیهٴ 26 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است که ﴿یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾ که بالصراحه به خلافت حضرت داوود تصریح شده است. خلیفهٴ الهی که خدا او را خلیفه قرار داد، مطابق با حکم مستخلفعنه [کارها را] انجام میدهد، مطابق مِیل و هوای خود حکم نمیکند. انبیا(علیهم السلام) در بخشهای دینِ خدا [و] قانون الهی هیچ کاری از خودشان ندارند، هر چه هست به وحی و الهام الهی است، حالا یا لفظ و معنا هر دو از خداست مثل قرآن کریم یا لفظ و معنا هر دو از خداست لکن لفظ معجزه نیست، شبیه حدیث قدسی یا معنا از خداست الفاظ را در اختیار خود پیامبر و معصوم قرار داده است نظیر روایات؛
بررسی معنای تفویض بخشی از دین به پیامبر ص
اما یک حکم شرعی که جزء قوانین کلّی دین باشد این را خدای سبحان به پیغمبر یا ائمه(علیهم السلام) واگذار کرده باشد این توضیح میخواهد، این روایات تفویض توضیح میخواهد که تفویض شده به اینها یعنی چه، «فَرْض الله» در قبال «فرض النبی» یعنی چه.
آیا به این معناست که بخشی از دین را خدای سبحان به انسانِ کاملِ معصوم مثل پیغمبر واگذار کرده که پیغمبر بخشی از دین را بر اساس ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ تدوین کند یا بر اساس ﴿یُوحَی إِلَیَّ﴾ تدوین کند؟ اینچنین نیست که روایات تفویضی که مرحوم کلینی یا دیگران نقل کردهاند بخشی از دین را مثل نماز را روزه را رکعات را خداوند به پیغمبر واگذار کرده باشد «بما أنّه بشرٌ مِثلنا»، چون اگر این باشد معنایش این است که جامعهٴ بشری در بخشی از دین به خدا محتاج نیست به وحی محتاج نیست خودش خودکفاست، اینکه سخنِ صحیحی نیست. پس اگر در روایات تفویض، مرحوم کلینی نقل کرد دیگران هم نقل کردند که بخشی از دین به وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) واگذار شده است به این معناست که آن وحی الهی که به پیغمبر شده است در نظام تشریع و از آنجا ترشّح کرده به صورت الهام به ائمه(علیهم السلام) رسیده است، آنها چون معصوماند میتوانند این یافتههای الهی را به الفاظی که خودشان صلاح میدانند بیان کنند که روایات از همین قبیل است. روایات این طور نیست که اینها «بما أنّه بشرٌ مِثلنا» دارند میگویند که فلان چیز واجب است فلان چیز حرام است وگرنه لازمهاش این است که بخش وسیعی از دین به بشر برگردد و این درست نیست.
این معنا که قرآن، لفظ و معنایش از خدای سبحان است و احدی در آن دخل و تصرّف ندارد، این حق است؛ گفتند در حدیث قدسی لفظ و معنا هر دو از خداست منتها الفاظ معجزه نیست، در این هم کسی دخالت ندارد؛ روایاتِ احکام و حِکَم هم معانیاش [و] قوانینش از خداست [و] الفاظ را به اینها اجازه داده شده که شما با ادبیات مردمی این مطالب را برسانید و چون معصومید و چون عالِمید هم امینِ وحی خدایید و هم محقّقانه تشخیص میدهید که آن معنا را با چه لفظی میشود تأمین کرد. بنابراین این طور نیست که بخشی از نماز بخشی از روزه بخشی از دین، به امام یا پیغمبر واگذار بشود «بما أنّه بشرٌ مِثلنا» بلکه «بما أنّه یوحیٰ إلیه» است. حالا که این شد آن سخنی که مرحوم امینالاسلام در مجمعالبیان دارد و مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) هم در بحارالأنوار دارد حقّانیّت این روشن میشود که انبیا(علیهم السلام) نظیر فقها نیستند که بر اساس اجتهاداتشان احکام شرعی را بیان کنند بلکه احکام شرعی از طرف خدای سبحان آمده آنها برای مردم نقل میکنند، مجتهدان و فقها اجتهاد میکنند حالا یا مُصیباند یا مُخطی. بنابراین آنچه خاندان عصمت و طهارت نقل میکنند حکم خداست، آنچه را که فقها میفهمند بر اساس اجتهاد است که «قد یصیبون و قد یخطئون». این را مرحوم امینالاسلام در مجمعالبیان میفرماید: «عندنا» یعنی نزد ما شیعه این طور است. بنابراین روایات تفویض مسیرش مشخص میشود که چه چیزی به ائمه(علیهم السلام) واگذار شد.
شهود ویژه حق بر قضاوت حضرت داود و سلیمان
مطلب بعدی این است که در این قسمتی که به حسب ظاهر موهِم آن است که دوحکم بیان شده یکی از طرف داوود یکی از طرف سلیمان(سلام الله علیهما)، این را بزرگان نظیر سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) میفرماید دوتا حکم در یک قضیه نیست [بلکه] دو نحوه اجرای یک حکم شرعی است که ما چگونه این تزاحم حقوقی را حل کنیم . اصل قصّه عبارت از این است که کسی دامدار بود و کسی کشاورز، آن که کشاورز بود شب رفته در منزلش استراحت کند و این مزرعهٴ او باز و آزاد بود، آن که دامدار بود جلوی دام خود را نگرفت این دامها رفتند در مزرعهٴ کشاورزیِ آن کشاورز و این مزرعه را آسیب رساندند، اینها آمدند نزد حضرت داوود(سلام الله علیه) که محاکمه کند . خدای سبحان میفرماید ما شاهد این صحنه بودیم.
گرچه خدای سبحان در همهٴ صحنهها شاهد است چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» ـ که بحثش قبلاً گذشت ـ آیهٴ 61 این بود که در تمام وقایع خدا شاهد است و آنجا حضور دارد: ﴿وَمَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ﴾؛ همین که بخواهید وارد آن صحنه بشوید ما شاهدیم چه رسد به اینکه تا آخر ما حضور داریم. «أفاضَ» یعنی حرکت کرد به این سَمت آمد؛ ﴿ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾ ، به کسانی که در عرفات وقوف کردهاند خدای سبحان میفرماید: ﴿أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾؛ همان طور که تودهٴ مردم از ظهر مثلاً تا غروبِ عرفه در سرزمین عرفات هستند [و] غروب که شد از عرفات برمیگردند به طرف مشعر، شما هم همین کار را بکنید؛ این «أفاض» یعنی «تحرَّکَ» یعنی «صار»؛ فرمود: ﴿ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾. اینجا هم فرمود: ﴿إِذْ تُفِیضُونَ﴾ ؛ همین که سیر کردید میخواهید وارد یک عمل بشوید ما آنجا حاضریم. اینکه میگویند در هر کاری اول «بسم الله» بگویید یعنی این «بسم الله» قرنطینه است و نمیگذارد انسان وارد کار حرام یا مکروه بشود، چون کار حرام یا مکروه را نمیشود به نام خدا انجام داد؛ فرمود هر کاری که میکنید بگویید خدایا به نام تو؛ این قرنطینه باعث میشود که انسان از حرام و مشابه حرام پرهیز کند. خب پس خدا در همهٴ صحنهها حضور و شهود دارد لکن در جریان داوود و سلیمان(سلام الله علیهما) یک شهود ویژه است که فرمود ما در این صحنه شهود داشتیم.
مطلب بعد که آیا این ضمیر جمع که فرمود: ﴿وَکُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ﴾ این ضمیر جمع برمیگردد به داوود و سلیمان و محکومله و محکومعلیه به این برمیگردد یا این ضمیر جمع به انبیا برمیگردد که اصلاً ما در جریان انبیا هر حکمی بخواهند بکنند شهود داریم.
عقل و نقل چراغ راه تشخیص احکام الهی
یک مطلب این است که قوانین را فقط خدا میتواند مشخص بکند چون دین است. مستحضرید که دین، حکم است و فقط از ناحیهٴ خداست [و] هیچ عقلی حاکم نیست. در بحثهای قبل هم داشتیم که عقل، سراجِ مُنیر است؛ اگر کسی عقلِ برهانی داشته باشد یک نورافکن قوی در دستش هست. از چراغ هیچ کاری برنمیآید که قانونگذاری بکند، از چراغ فقط راهنمایی برمیآید؛ صراط را دین معیّن میکند [و] سراج را که خدا به انسان داد [انسان] با سراجِ عقل و با سراجِ نقل این صراط را تشخیص میدهد. اگر احیاناً گفته میشود عقل حاکم است در همین تبیین است وگرنه عقل به نحو سالبهٴ کلیه هیچ حکومتی ندارد هیچکاره است. حکومت یعنی ولایت از آنِ ذات اقدس الهی و منصوبان الهی است، عقل چراغ است [و] چراغ، والی نیست. اینکه میگوییم عقل میگوید اینچنین باید کرد، بازگشت حکمِ عقل به گزارش است؛ طبیب حکم کرده است یعنی گزارش داد حاکم شرع حکم کرده است یعنی گزارش داد؛ گزارش داد که اگر این کار را بکنی پایانش بهشت است آن کار را بکنی پایانش جهنم است اما خود عقل دست به شلاّق ببرد بگوید من این کار را میکنم من این را وضع کردم، عقل هیچکاره است او چیزی را وضع نکرد.
جمیع موضوعات را خدا خلق کرد، لوازم جمیع موضوعات را، ملازم جمع موضوعات را، ملزومات جمیع ملازمات را، مقارن جمع موضوعات را خدا خلق کرد، این چراغ چهکاره است در عالَم؟ چه طبیب باشد چه فقیه باشد چه خود ما در مسائل علمی باشیم، حدّاکثر این است که از زبان چراغ داریم سخن میگوییم، میگوییم من میبینم که فلان شیء این اثر را دارد، فلان شیء این زیان را دارد، عدل این برکت را دارد ظلم آن خطر را دارد، همین؛ نه اینکه من عدل را اینچنین کردم یا ظلم را آنچنان کردم یا من دست به شلاّق می¬برم یا من به بهشت میبرم، پس عقل به نحو سالبهٴ کلیّه هیچ حکمی نخواهد داشت، فقط چراغ است. چراغِ منیر، این نورافکن، آنچه را که در صراط است یعنی ذات اقدس الهی مشخص کرده است را تشخیص میدهد. نقل هم همین طور است؛ دلیل نقلی که کاری به واقعیّت ندارد [بلکه] واقعنماست، میگوید فلان چیز این حکم را دارد فلان چیز این اثر را دارد فلان چیز این خطر را دارد و مانند آن.
اصل این قصّه مربوط به کلّ ماسویالله است که هیچ کسی حاکم نیست: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ منتها خدای سبحان چراغی به ما داد به نام عقل، چراغی هم داد به نام نقل، ما با این دو چراغ با این دو سراج، صراط الهی را تشخیص میدهیم. این اجمالاً روشن است که وجود مبارک داوود و سلیمان(سلام الله علیهما) نه قانونگذار بودند مثل اینکه هیچ پیغمبری قانونگذار نیست نه در محکمهٴ قضا اختلاف فتوا داشتند برای اینکه معصوماند [و] معصومها همهشان ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ اند، فقط در نحوهٴ اجرای حکمِ عادلانه اختلاف هست که این باید روشن بشود.
قضاوت انبیا بر اساس قوانین و احکام الهی
این بحث هم قبلاً گذشت که آنچه در محکمه مطرح است قانون الهی است نه علمِ غیب یعنی خداوند قانونی مشخص کرده که در محکمه، مدّعی باید بیّنه اقامه کند مُنکِر باید سوگند یاد کند تا محکمه پایان بپذیرد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به نحو قضیهٴ کلی [و] حصر فرمود: «إنّما أقضی بینَکم بِالْبَیّناتِ والأیْمانِ»؛ من در محکمه فقط با یَمین و بیّنه داوری میکنم این هم صریحاً اعلام کرد اگر کسی شاهدِ دروغ آورد قَسم دروغ یاد کرد مالی را در محکمه از راه فریب و نیرنگ برد مبادا بگوید این مال حلال است من از دست خود پیغمبر گرفتم ما بنایمان بر آن نیست که با آن علم ملکوتی عمل کنیم گاهی معجزه ایجاب میکند ولی ما برابر قانون عمل میکنیم اگر یک وقت کسی شاهد دروغ آورد یا قسم دروغ یاد کرد مالی را از محکمهٴ من به دست خود من بُرد آتش دارد میبرد: «قطعةً مِن النار» ؛ مبادا بگویید به دست خود پیغمبر گرفتم.
این از غرر فرمایشات مرحوم کاشفالغطاء است ـ دیگران هم فرمودند ولی من فعلاً این مورد در خاطرم هست ـ که علمِ ملکوتی سند فقهی نیست . بیان ذلک این است که انسان با اَمارات و شواهد و امثال ذلک چیزی را علم پیدا میکند خب این علم میشود حجّت؛ اما اگر برابر وحی الهی به وجود مبارک حضرت امیر گفتند امشب که نوزده ماه مبارک رمضان است رفتی شمشیر میخوری، این علم، سند فقهی نیست تا کسی بگوید اگر حضرت میدانست چرا رفت. این بالاتر از فقه است؛ مگر با علمِ غیب و با علم ملکوتی آدم میآید کارهای فقهی انجام میدهد که [مربوط به] عالَم مُلک است؟! یقیناً وجود مبارک امام مجتبی میدانست وجود مبارک سیّدالشهداء میدانست وجود مبارک امیرالمؤمنین میدانست. مثل اینکه شما حکیمی را فقیهی را یک مرجع تقلیدی را بگویید بیاید مثلاً یک کار جزئی بکند، خب او کارش این نیست، آن علمِ ملکوتی چیز دیگر است. حضرت فرمود من در محکمه برابر بیّنات و اَیمان حکم میکنم.
اگر بنا بود مطابق علم غیب عمل بکنند که کسی معصیت نمیکرد، نمیتوانست معصیت بکند. فعلاً روپوش هست تا روز قیامت صحنه روشن بشود. اگر ائمه(علیهم السلام) مطابق علم غیب عمل بکنند خب مردم مجبورند آدم بد نیستند، این دیگر هنر نیست، باید روپوش باشد سرپوش باشد پردهپوشی باشد تا اینکه معلوم بشود کسی با اختیار خودش بیراهه میرود یا کجراهه میرود یا راه مستقیم. اگر مجبور باشند که الاّ و لابد راه مستقیم را طی کنند دیگر تکامل نیست؛ خیلیها هستند که میخواهند کامل باشند چه کسی آنها را ببیند چه نبیند. بنابراین مصلحت هم در این نیست که آن علمِ ملکوتی، سندِ قضا بشود در محکمهها بیاید یا در مراجع فتوایی بیاید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
هدایتگری انبیای عظام به امر الهی
تبیین مفاهیم <امر> در اصطلاح قرآن
راهیابی انسان به معارف کون و مکان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ إِذْ یَحْکُمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ ﴿78﴾ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمانَ وَکُلّاً آتَیْنَا حُکْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَکُنَّا فَاعِلِینَ ﴿79﴾ وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُم مِن بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاکِرُونَ ﴿80﴾ وَلِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ ﴿81﴾
فلسفه ذکر نام انبیای عظام در قرآن
بعد از اینکه در آیه 25 همین سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» نامی از مطلق انبیا(علیهم السلام) بُرد به عنوان متن، آن را شرح کرده است؛ شرحی که برای آیهٴ 25 هست با ذکر تقریباً هفده پیامبر(علیهم السلام) (بعضی اجمالاً بعضی تفصیلاً) شرح برنامهٴ آنها را ارائه فرمود. در آیهٴ 78 به بعد جریان داوود و سلیمان(سلام الله علیهما) را مطرح میکند. ترتیب این انبیا ترتیبِ زمانی و تاریخی نیست چه اینکه در جریان حضرت ابراهیم و لوط و نوح(سلام الله علیهم) ترتیبشان تاریخی نبود، برای اینکه نوح(سلام الله علیه) قبل از ابراهیم و لوط بود ولی جریان ابراهیم و لوط(علیهما السلام) را قبل از جریان نوح(سلام الله علیه) ذکر کردند، اینجا هم نسبت به انبیای بعدی همین طور است. فرمود: ﴿وَدَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ﴾؛ این داوود و سلیمان که منصوباند یا ناصبشان ﴿آتَیْنَا﴾ است که در آیهٴ 79 خواهد آمد یا منصوب به فعل مقدّرند یعنی «واذکر داود و سلیمان» به یاد داوود و سلیمان باش و از قصّهٴ آنها برای مردم نقل بکن که آنها عبرت بگیرند و حکمت بیاموزند.
هدایتگری انبیای عظام به امر الهی
قبل از اینکه این بحثهای اخیر مطرح بشود چند سؤالی مربوط به آیه ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ ارائه شد. مستحضرید که همهٴ انبیا(علیهم السلام) به اذن خدا و به دستور خدا مردم را هدایت میکنند [که] آن هدایت به امر تشریعی خداست اما اینکه فرمود ما ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب را ائمهای قرار دادیم که به امر ما هدایت میکند و در جریان حضرت ابراهیم هم در پایان عمر مبارکش فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ ، معلوم میشود آن امامت، رهبری تشریعی نیست، چون رهبری تشریعی را قبلاً هم داشتند، این رهبری تکوینی است که بتوانند مظهر <مقلّبَ القلوب> باشند و به امر الهی در دلها اثر بگذارند.
تبیین مفاهیم <امر> در اصطلاح قرآن
مطلب دوم آن است که این امر گاهی در مقابل خَلق قرار میگیرد. خلق در قرآن کریم گاهی مطلق است مثل ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ ؛ هر چه مصداق شیء است مخلوق الهی است؛ چه مادّی چه مجرّد چه ارواح چه ابدان چه ملائکه چه انس و مانند آن ؛ ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾. خلقتِ به این معنای جامع مقابل ندارد؛ مجرّد و مادّی همه مخلوق خدایند. خلق به معنای دیگر که زیرمجموعهٴ خلقِ به معنی اول است مقابل دارد که گفته میشود: ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ﴾؛ چون تفصیل قاطع شرکت است مقصود از این خلق مقابل امر است نه شامل امر(¬این هم دو مطلب). آن امری که در مقابل خلق است که در این کریمهٴ ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ﴾ مطرح است یا امر به معنی تدبیر است یعنی خدای سبحان آفرید پس خالق است، میپروراند پس آمر است [که] امر یعنی تدبیر و راهنمایی کردن و مدیریت نمودن. اگر امر به معنای تدبیر باشد بازگشتش به پروردگاری خداست و در مقابل خلق است که بازگشتش به آفریدگاری خداست؛ خدا آفرید و میپروراند؛ آفرینش به «کان»ی تامّه برمیگردد و پرورش به «کان»ی ناقص؛ اما اگر گفتیم امر که در مقابل خلق قرار گرفته: ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ﴾ ، همان امری است که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» آمده که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾، امر چیزی است که زمان و مدّت و امثال ذلک نیاز ندارد یک چیز دفعی است منزّه از تدریج است.
در جریان حضرت عیسی و آدم(سلام الله علیهما) میفرماید: ﴿مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ ؛ خب خلقتی که به تراب برمیگردد زماندار است و تدریجی است اما آفرینشِ روح، یک امر تدریجی نیست دفعی است. بنابراین اگر امر در مقابل خلق بود این امر گاهی به معنی تدبیر است که بازگشتش به پروردگاری خداست [و] گاهی هم به [معنی] قِسمی از اقسام مخلوقات است یعنی آنچه مربوط به عالَم مادّه و طبیعت است، عالَم خلق است [و] آنچه به عالم مجرّدات مرتبط است، عالم امر است. آنگاه ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ میتواند بر اساس این باشد که با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ حل است مثل اینکه جریان حضرت آدم را میفرماید ما او را خلق کردیم بعد گفتیم: ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ یعنی بدنش زماندار است ولی روحش منزّه از زمان است.
مطلب بعدی آن است که کار ذات اقدس الهی در بخش خلقت با زمان همراه است میفرماید: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ ؛ مثلاً در شش مرحله انجام شد یا تأمین ارزاق مردم در فصول چهارگانه است که فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ ، خب اینها امور تدریجی است [اما] آنجا که میفرماید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ معلوم میشود منزّه از تدریج است. ذات اقدس الهی دو نحوه کار دارد یک نحوه تدریجی است که فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ یا ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾؛ یک خلقت و کار هم دفعی است که فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾. اگر امر به این معنا باشد دیگر به تکوین برمیگردد (یک)، منزّه از تدریج است (دو) و ظاهراً آیهٴ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ به این قسمت برمیگردد (سه).
راهیابی انسان به معارف کون و مکان
در بحثهای قبل داشتیم که این روایت از غرر روایات ماست ولی یادم نیست که مُسنَد باشد، به طور مُرسَل در کتابهای اهل حکمت و فلسفه هست که وجود مبارک معصوم(سلام الله علیه) فرمود: «کلُّ ما» ـ نه «کلَّما»ـ «کلّ ما میّزتموه باوهامکم فی ادق معانیه فهو مخلوقٌ مصنوع مِثلکم مردودٌ إلیکم»؛ هر چه را که شما با علم حصولی بررسی میکنید این یک صورت ذهنی است که نفس آن را انشاء کرده و آفریده، این خدا نیست این حکایتی از بیرون میکند، بیرون را شما باید با علم شهودی تأمین کنید. این روایت را اگر سندی داشته باشد پیدا بکنید از آن غرر روایات ماست، بسیار بسیار خوب است ولی بزرگان اهل حکمت مثل مرحوم میرداماد و اینها این را در کتابهای فلسفیشان نقل کردند به عنوان روایت ولی من یادم نیست هنوز سندی برای این پیدا شده باشد؛ مطلب، مطلب بسیار دقیقی است.
آنهایی که مثل اهل بیت(علیهم السلام) کَونِ جامع شدند اینها میتوانند به فیض منبسط راه پیدا کنند. کلّ آنچه در عالَم هست انسان میتواند به آن راه پیدا کند چون انسان به اصطلاح اهل معرفت کَونِ جامع است (یک)، کَونِ جامع، حَضَرات خَمس را در بردارد (دو)، یکی از حَضرات خمس، خود مقام انسانیّت است (سه)، این انسانِ کامل هم خودش را درک میکند هم آغاز و انجام عالَم را که فیض خدا هستند درک میکند، البته نسبت به ذات اقدس الهی همیشه معرفت با اعتراف همراه است که «ما عرفناک حقّ معرفتک» . این «ما عرفناک» را هم مستحضرید که برای این هم سندی پیدا نشده، این جملهٴ معروف هم به صورت مُرسَل در کتابهای فلسفی هست که وجود مبارک پیغمبر فرمود: «ما عرفناک حقّ معرفتک». این را هم شما جستجو کنید اگر سند داشت مطلب خوبی است. مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در بحارالأنوار دارد؛ بعضی آقایان گفتند در بحارالأنوار هست ولی بحارالأنوار یک چیز دیگر است و آنکه مرحوم مجلسی به عنوان حدیث نقل میکند چیز دیگر است. در بحارالأنوار اگر شماره داشته باشد [مثلاً] یک، دو، سه، چهار، معلوم میشود حدیث است اما آنجا که «بیانٌ» دارد فرمایش خود مرحوم مجلسی است یا از دیگران نقل میکند، آن در بحارالأنوار نیست، آن حدیث نیست. بنابراین در بحارالأنوار باشد یعنی باید شماره داشته باشد در حدیث باشد نه در <بیانٌ>. این هم تا حال پیدا نشده آن «کلّ ما میّزتموه» هم پیدا نشده، اگر آقایان زحمت بکشید و جستجو کنید و سندش پیدا شود بسیار بحث نافعی است.
بنابراین این امر میتواند امر تکوینی باشد نظیر ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ که به بحث تکوین برمیگردد و به ﴿کُن فَیَکُونُ﴾. آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» هم که میفرماید: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این شاهد است یعنی حضرت آدم را که فرمود: ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾، آن طینش زماندار است؛ تراب بود طین بود حمأ مسنون بود صلصال کالفخّار بود این کارها تأمین شد، ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ [اما] آنجا که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ مطرح است دیگر زماندار نیست. میفرماید جریان مسیح(سلام الله علیه) هم مثل بخش ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ است که با ارادهٴ تکوینی خدای سبحان در بخش امر، سامان میپذیرد (این میتواند به آن صورت باشد).
موهبتهای خاص الهی به حضرت داود و سلیمان
حالا قصّهٴ داوود و سلیمان مثل سایر انبیا(علیهم السلام) به طور پراکنده قصصشان در قرآن کریم آمده است.برای هر کدام از این دو بزرگوار خداوند خصیصهای ذکر کرده (برای داوود خصیصهای برای سلیمان خصیصهای) دربارهٴ داوود فرمود: ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَکُنَّا فَاعِلِینَ﴾، دربارهٴ حضرت سلیمان(سلام الله علیه) که فرمود: ﴿وَلِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا﴾ اینها معجزاتی است که خدای سبحان به این پدر و پسر به این دو بزرگوار عطا کرده است. آنچه مربوط به این قضیه و حکم است مستحضرید که در جریان خصوص حضرت داوود خداوند او را خلیفهٴ خود قرار داد مطابق آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آمده؛ آیهٴ 26 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است که ﴿یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾ که بالصراحه به خلافت حضرت داوود تصریح شده است. خلیفهٴ الهی که خدا او را خلیفه قرار داد، مطابق با حکم مستخلفعنه [کارها را] انجام میدهد، مطابق مِیل و هوای خود حکم نمیکند. انبیا(علیهم السلام) در بخشهای دینِ خدا [و] قانون الهی هیچ کاری از خودشان ندارند، هر چه هست به وحی و الهام الهی است، حالا یا لفظ و معنا هر دو از خداست مثل قرآن کریم یا لفظ و معنا هر دو از خداست لکن لفظ معجزه نیست، شبیه حدیث قدسی یا معنا از خداست الفاظ را در اختیار خود پیامبر و معصوم قرار داده است نظیر روایات؛
بررسی معنای تفویض بخشی از دین به پیامبر ص
اما یک حکم شرعی که جزء قوانین کلّی دین باشد این را خدای سبحان به پیغمبر یا ائمه(علیهم السلام) واگذار کرده باشد این توضیح میخواهد، این روایات تفویض توضیح میخواهد که تفویض شده به اینها یعنی چه، «فَرْض الله» در قبال «فرض النبی» یعنی چه.
آیا به این معناست که بخشی از دین را خدای سبحان به انسانِ کاملِ معصوم مثل پیغمبر واگذار کرده که پیغمبر بخشی از دین را بر اساس ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ تدوین کند یا بر اساس ﴿یُوحَی إِلَیَّ﴾ تدوین کند؟ اینچنین نیست که روایات تفویضی که مرحوم کلینی یا دیگران نقل کردهاند بخشی از دین را مثل نماز را روزه را رکعات را خداوند به پیغمبر واگذار کرده باشد «بما أنّه بشرٌ مِثلنا»، چون اگر این باشد معنایش این است که جامعهٴ بشری در بخشی از دین به خدا محتاج نیست به وحی محتاج نیست خودش خودکفاست، اینکه سخنِ صحیحی نیست. پس اگر در روایات تفویض، مرحوم کلینی نقل کرد دیگران هم نقل کردند که بخشی از دین به وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) واگذار شده است به این معناست که آن وحی الهی که به پیغمبر شده است در نظام تشریع و از آنجا ترشّح کرده به صورت الهام به ائمه(علیهم السلام) رسیده است، آنها چون معصوماند میتوانند این یافتههای الهی را به الفاظی که خودشان صلاح میدانند بیان کنند که روایات از همین قبیل است. روایات این طور نیست که اینها «بما أنّه بشرٌ مِثلنا» دارند میگویند که فلان چیز واجب است فلان چیز حرام است وگرنه لازمهاش این است که بخش وسیعی از دین به بشر برگردد و این درست نیست.
این معنا که قرآن، لفظ و معنایش از خدای سبحان است و احدی در آن دخل و تصرّف ندارد، این حق است؛ گفتند در حدیث قدسی لفظ و معنا هر دو از خداست منتها الفاظ معجزه نیست، در این هم کسی دخالت ندارد؛ روایاتِ احکام و حِکَم هم معانیاش [و] قوانینش از خداست [و] الفاظ را به اینها اجازه داده شده که شما با ادبیات مردمی این مطالب را برسانید و چون معصومید و چون عالِمید هم امینِ وحی خدایید و هم محقّقانه تشخیص میدهید که آن معنا را با چه لفظی میشود تأمین کرد. بنابراین این طور نیست که بخشی از نماز بخشی از روزه بخشی از دین، به امام یا پیغمبر واگذار بشود «بما أنّه بشرٌ مِثلنا» بلکه «بما أنّه یوحیٰ إلیه» است. حالا که این شد آن سخنی که مرحوم امینالاسلام در مجمعالبیان دارد و مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) هم در بحارالأنوار دارد حقّانیّت این روشن میشود که انبیا(علیهم السلام) نظیر فقها نیستند که بر اساس اجتهاداتشان احکام شرعی را بیان کنند بلکه احکام شرعی از طرف خدای سبحان آمده آنها برای مردم نقل میکنند، مجتهدان و فقها اجتهاد میکنند حالا یا مُصیباند یا مُخطی. بنابراین آنچه خاندان عصمت و طهارت نقل میکنند حکم خداست، آنچه را که فقها میفهمند بر اساس اجتهاد است که «قد یصیبون و قد یخطئون». این را مرحوم امینالاسلام در مجمعالبیان میفرماید: «عندنا» یعنی نزد ما شیعه این طور است. بنابراین روایات تفویض مسیرش مشخص میشود که چه چیزی به ائمه(علیهم السلام) واگذار شد.
شهود ویژه حق بر قضاوت حضرت داود و سلیمان
مطلب بعدی این است که در این قسمتی که به حسب ظاهر موهِم آن است که دوحکم بیان شده یکی از طرف داوود یکی از طرف سلیمان(سلام الله علیهما)، این را بزرگان نظیر سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) میفرماید دوتا حکم در یک قضیه نیست [بلکه] دو نحوه اجرای یک حکم شرعی است که ما چگونه این تزاحم حقوقی را حل کنیم . اصل قصّه عبارت از این است که کسی دامدار بود و کسی کشاورز، آن که کشاورز بود شب رفته در منزلش استراحت کند و این مزرعهٴ او باز و آزاد بود، آن که دامدار بود جلوی دام خود را نگرفت این دامها رفتند در مزرعهٴ کشاورزیِ آن کشاورز و این مزرعه را آسیب رساندند، اینها آمدند نزد حضرت داوود(سلام الله علیه) که محاکمه کند . خدای سبحان میفرماید ما شاهد این صحنه بودیم.
گرچه خدای سبحان در همهٴ صحنهها شاهد است چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» ـ که بحثش قبلاً گذشت ـ آیهٴ 61 این بود که در تمام وقایع خدا شاهد است و آنجا حضور دارد: ﴿وَمَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ﴾؛ همین که بخواهید وارد آن صحنه بشوید ما شاهدیم چه رسد به اینکه تا آخر ما حضور داریم. «أفاضَ» یعنی حرکت کرد به این سَمت آمد؛ ﴿ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾ ، به کسانی که در عرفات وقوف کردهاند خدای سبحان میفرماید: ﴿أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾؛ همان طور که تودهٴ مردم از ظهر مثلاً تا غروبِ عرفه در سرزمین عرفات هستند [و] غروب که شد از عرفات برمیگردند به طرف مشعر، شما هم همین کار را بکنید؛ این «أفاض» یعنی «تحرَّکَ» یعنی «صار»؛ فرمود: ﴿ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ﴾. اینجا هم فرمود: ﴿إِذْ تُفِیضُونَ﴾ ؛ همین که سیر کردید میخواهید وارد یک عمل بشوید ما آنجا حاضریم. اینکه میگویند در هر کاری اول «بسم الله» بگویید یعنی این «بسم الله» قرنطینه است و نمیگذارد انسان وارد کار حرام یا مکروه بشود، چون کار حرام یا مکروه را نمیشود به نام خدا انجام داد؛ فرمود هر کاری که میکنید بگویید خدایا به نام تو؛ این قرنطینه باعث میشود که انسان از حرام و مشابه حرام پرهیز کند. خب پس خدا در همهٴ صحنهها حضور و شهود دارد لکن در جریان داوود و سلیمان(سلام الله علیهما) یک شهود ویژه است که فرمود ما در این صحنه شهود داشتیم.
مطلب بعد که آیا این ضمیر جمع که فرمود: ﴿وَکُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ﴾ این ضمیر جمع برمیگردد به داوود و سلیمان و محکومله و محکومعلیه به این برمیگردد یا این ضمیر جمع به انبیا برمیگردد که اصلاً ما در جریان انبیا هر حکمی بخواهند بکنند شهود داریم.
عقل و نقل چراغ راه تشخیص احکام الهی
یک مطلب این است که قوانین را فقط خدا میتواند مشخص بکند چون دین است. مستحضرید که دین، حکم است و فقط از ناحیهٴ خداست [و] هیچ عقلی حاکم نیست. در بحثهای قبل هم داشتیم که عقل، سراجِ مُنیر است؛ اگر کسی عقلِ برهانی داشته باشد یک نورافکن قوی در دستش هست. از چراغ هیچ کاری برنمیآید که قانونگذاری بکند، از چراغ فقط راهنمایی برمیآید؛ صراط را دین معیّن میکند [و] سراج را که خدا به انسان داد [انسان] با سراجِ عقل و با سراجِ نقل این صراط را تشخیص میدهد. اگر احیاناً گفته میشود عقل حاکم است در همین تبیین است وگرنه عقل به نحو سالبهٴ کلیه هیچ حکومتی ندارد هیچکاره است. حکومت یعنی ولایت از آنِ ذات اقدس الهی و منصوبان الهی است، عقل چراغ است [و] چراغ، والی نیست. اینکه میگوییم عقل میگوید اینچنین باید کرد، بازگشت حکمِ عقل به گزارش است؛ طبیب حکم کرده است یعنی گزارش داد حاکم شرع حکم کرده است یعنی گزارش داد؛ گزارش داد که اگر این کار را بکنی پایانش بهشت است آن کار را بکنی پایانش جهنم است اما خود عقل دست به شلاّق ببرد بگوید من این کار را میکنم من این را وضع کردم، عقل هیچکاره است او چیزی را وضع نکرد.
جمیع موضوعات را خدا خلق کرد، لوازم جمیع موضوعات را، ملازم جمع موضوعات را، ملزومات جمیع ملازمات را، مقارن جمع موضوعات را خدا خلق کرد، این چراغ چهکاره است در عالَم؟ چه طبیب باشد چه فقیه باشد چه خود ما در مسائل علمی باشیم، حدّاکثر این است که از زبان چراغ داریم سخن میگوییم، میگوییم من میبینم که فلان شیء این اثر را دارد، فلان شیء این زیان را دارد، عدل این برکت را دارد ظلم آن خطر را دارد، همین؛ نه اینکه من عدل را اینچنین کردم یا ظلم را آنچنان کردم یا من دست به شلاّق می¬برم یا من به بهشت میبرم، پس عقل به نحو سالبهٴ کلیّه هیچ حکمی نخواهد داشت، فقط چراغ است. چراغِ منیر، این نورافکن، آنچه را که در صراط است یعنی ذات اقدس الهی مشخص کرده است را تشخیص میدهد. نقل هم همین طور است؛ دلیل نقلی که کاری به واقعیّت ندارد [بلکه] واقعنماست، میگوید فلان چیز این حکم را دارد فلان چیز این اثر را دارد فلان چیز این خطر را دارد و مانند آن.
اصل این قصّه مربوط به کلّ ماسویالله است که هیچ کسی حاکم نیست: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ منتها خدای سبحان چراغی به ما داد به نام عقل، چراغی هم داد به نام نقل، ما با این دو چراغ با این دو سراج، صراط الهی را تشخیص میدهیم. این اجمالاً روشن است که وجود مبارک داوود و سلیمان(سلام الله علیهما) نه قانونگذار بودند مثل اینکه هیچ پیغمبری قانونگذار نیست نه در محکمهٴ قضا اختلاف فتوا داشتند برای اینکه معصوماند [و] معصومها همهشان ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ اند، فقط در نحوهٴ اجرای حکمِ عادلانه اختلاف هست که این باید روشن بشود.
قضاوت انبیا بر اساس قوانین و احکام الهی
این بحث هم قبلاً گذشت که آنچه در محکمه مطرح است قانون الهی است نه علمِ غیب یعنی خداوند قانونی مشخص کرده که در محکمه، مدّعی باید بیّنه اقامه کند مُنکِر باید سوگند یاد کند تا محکمه پایان بپذیرد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به نحو قضیهٴ کلی [و] حصر فرمود: «إنّما أقضی بینَکم بِالْبَیّناتِ والأیْمانِ»؛ من در محکمه فقط با یَمین و بیّنه داوری میکنم این هم صریحاً اعلام کرد اگر کسی شاهدِ دروغ آورد قَسم دروغ یاد کرد مالی را در محکمه از راه فریب و نیرنگ برد مبادا بگوید این مال حلال است من از دست خود پیغمبر گرفتم ما بنایمان بر آن نیست که با آن علم ملکوتی عمل کنیم گاهی معجزه ایجاب میکند ولی ما برابر قانون عمل میکنیم اگر یک وقت کسی شاهد دروغ آورد یا قسم دروغ یاد کرد مالی را از محکمهٴ من به دست خود من بُرد آتش دارد میبرد: «قطعةً مِن النار» ؛ مبادا بگویید به دست خود پیغمبر گرفتم.
این از غرر فرمایشات مرحوم کاشفالغطاء است ـ دیگران هم فرمودند ولی من فعلاً این مورد در خاطرم هست ـ که علمِ ملکوتی سند فقهی نیست . بیان ذلک این است که انسان با اَمارات و شواهد و امثال ذلک چیزی را علم پیدا میکند خب این علم میشود حجّت؛ اما اگر برابر وحی الهی به وجود مبارک حضرت امیر گفتند امشب که نوزده ماه مبارک رمضان است رفتی شمشیر میخوری، این علم، سند فقهی نیست تا کسی بگوید اگر حضرت میدانست چرا رفت. این بالاتر از فقه است؛ مگر با علمِ غیب و با علم ملکوتی آدم میآید کارهای فقهی انجام میدهد که [مربوط به] عالَم مُلک است؟! یقیناً وجود مبارک امام مجتبی میدانست وجود مبارک سیّدالشهداء میدانست وجود مبارک امیرالمؤمنین میدانست. مثل اینکه شما حکیمی را فقیهی را یک مرجع تقلیدی را بگویید بیاید مثلاً یک کار جزئی بکند، خب او کارش این نیست، آن علمِ ملکوتی چیز دیگر است. حضرت فرمود من در محکمه برابر بیّنات و اَیمان حکم میکنم.
اگر بنا بود مطابق علم غیب عمل بکنند که کسی معصیت نمیکرد، نمیتوانست معصیت بکند. فعلاً روپوش هست تا روز قیامت صحنه روشن بشود. اگر ائمه(علیهم السلام) مطابق علم غیب عمل بکنند خب مردم مجبورند آدم بد نیستند، این دیگر هنر نیست، باید روپوش باشد سرپوش باشد پردهپوشی باشد تا اینکه معلوم بشود کسی با اختیار خودش بیراهه میرود یا کجراهه میرود یا راه مستقیم. اگر مجبور باشند که الاّ و لابد راه مستقیم را طی کنند دیگر تکامل نیست؛ خیلیها هستند که میخواهند کامل باشند چه کسی آنها را ببیند چه نبیند. بنابراین مصلحت هم در این نیست که آن علمِ ملکوتی، سندِ قضا بشود در محکمهها بیاید یا در مراجع فتوایی بیاید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است