- 2130
- 1000
- 1000
- 1000
ماجرای جوان قصاب و امام زمان (عج)
سخنرانی مرحوم حجت الاسلام و المسلمین فاطمینیا با موضوع «ماجرای جوان قصاب و امام زمان (عج)»
یکی از علمای نجف عاشق شده بود که به دیدار امام زمان(عج) نائل شود و از هر راهی که میشناخت سراغ میگرفت تا اینکه به او گفتند یک نفر هست که میتواند تو را به محضر امام زمان(ع) ببرد. آدرس گرفت و به سراغ آن فرد رفت. دید جوانی است قصاب با لباسهای چرب که داخل دکان محقری نشسته است. مردد شد که مگر این جوان میتواند مرا به امام زمان(عج) برساند؟ جوان از داخل مغازه صدایش زد: تردید نکن بیا داخل. سپس همراه او به راه افتاد تا اینکه در مجلسی به محضر حضرت رسیدند. وقتی بازگشتند این عالم از آن قصاب پرسید: ای جوان از تو می پرسم از کجا به این مقام رسیدی؟ جوان پاسخ داد: من یک آبرویی را میتوانستم بریزم و حق هم با من بود ولی اینکار را نکردم و آبروی آن شخص را نبردم و این مقام را به من دادند.
یکی از علمای نجف عاشق شده بود که به دیدار امام زمان(عج) نائل شود و از هر راهی که میشناخت سراغ میگرفت تا اینکه به او گفتند یک نفر هست که میتواند تو را به محضر امام زمان(ع) ببرد. آدرس گرفت و به سراغ آن فرد رفت. دید جوانی است قصاب با لباسهای چرب که داخل دکان محقری نشسته است. مردد شد که مگر این جوان میتواند مرا به امام زمان(عج) برساند؟ جوان از داخل مغازه صدایش زد: تردید نکن بیا داخل. سپس همراه او به راه افتاد تا اینکه در مجلسی به محضر حضرت رسیدند. وقتی بازگشتند این عالم از آن قصاب پرسید: ای جوان از تو می پرسم از کجا به این مقام رسیدی؟ جوان پاسخ داد: من یک آبرویی را میتوانستم بریزم و حق هم با من بود ولی اینکار را نکردم و آبروی آن شخص را نبردم و این مقام را به من دادند.
کاربر مهمان