- 91
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 19 سوره یونس _ بخش پنجم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 19 سوره یونس _ بخش پنجم"
طبیعت یک امر مادی و متحول است و فطرت یک امر فراطبیعی و ثابت است و هر دو نیازمند به هدایت و تربیت هستند
دین مشتمل بر یک قوانین ثابت مطابق با فطرت ثابت است
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
در جریان اختلاف چون انسان یک حقیقتی است مؤلف از طبیعت و فطرت که طبیعت یک امر مادی و متحول است فطرت یک امر فراطبیعی و ثابت است و هر دو نیازمند به هدایت و تربیت هستند قهراً دین باید مشتمل باشد بر یک قوانین ثابت که مطابق با فطرت ثابت است و بر یک قوانین متغیر که هماهنگ با طبیعت است آنچه که به طبیعت مربوط است همان منهاج و شریعت نام دارد که در طول زمان متغیر است برای اینکه طبیعت متغیر است وآنچه که به فطرت برمیگردد به نام دین نامیده میشود که ثابت است زیرا ﴿لاتبدیل لخلق الله﴾ اگر ﴿إنّ الدین عند الله الإسلام﴾ برای آن است که ﴿لاتبدیل لخلق الله﴾ اگر فطرت در همهٴ انسانها یکسان است گرچه بعضیها قوی و بعضیها اقوی هستند امّا متحول نخواهد شد دگرگون نخواهد شد ﴿لاتبدیل لخلق الله﴾ پس در اینجا چهار امر است دو امر به انسان برمیگردد دو امر به دین. آنچه که به انسان و هویت انسان برمیگردد یکی فطرت ثابت اوست و دوم طبیعت متغیر او، آن دو امری که به دین برمیگردد یک مقدار آن بخش ثابتش خطوط کلی است که اسلام نام دارد ﴿إنّ الدین عند الله الإسلام﴾ آن بخش متغیرش منهاج و شریعت است که ﴿لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً﴾ انسان همانطوری که در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید چون به احسن تقویم خلق شد لذا هیچ وجهی ندارد که این احسن تقویم دگرگون بشود لذا به صورت لای نفی جنس اصل تبدیل را نفی کرده است فرمود ﴿لاتبدیل لخلق الله﴾ نه خدا عوض میکند نه غیر خدا، خدا عوض نمیکند چون انسان را بر اساس احسن تقویم آفرید دلیلی ندارد عوض بکند و نه غیرخدا عوض میکند چون غیر خدا به فطرت که امر ماورای طبیعی است دسترسی ندارد برای هدایت فطرت آن خطوط کلی دین که ﴿إنّ الدین عند الله الإسلام﴾ تبیین شده است برای تنظیم کارهای طبیعت این ﴿لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً﴾ تدوین شده است در بخش آفرینش انسان به هر دو قسمتش اشاره کرد فرمود ﴿إنّی خالق بشراً من طین﴾ که این به طبیعت و تحول و دگرگونی او برمیگردد و ﴿فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی﴾ که این به فطرت و ماورای طیبعت برمیگردد پس آنچه که به روح الله برمیگردد امری است ثابت ولایتغیر لذا از آدم تا خاتم علیهم الصّلاة و علیهم السلام خطوط کلی عقاید ثابت بود خطوط کلی فقه ثابت بود خطوط کلی اخلاق ثابت بود خطوط کلی حقوق ثابت بود اینچنین نبود که در یک نظامی بین حَسَن و قبیح بین عدل و ظلم، بین وفا و جفا، تفاوت باشد یک جا حلال باشد یک جا حرام اینچنین نیست اما آن جریان ﴿إنّی خالق بشراً من طین﴾ که متحول است متغیر است ﴿لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً﴾ تا رسید به عصر خاتم علیهم الصّلاة و علیهم السلام بعد از او این ذوات مقدس معصومین إلی یوم القیامة اینها حضور و ظهور دارند که علم این ذوات مقدس به وسیله پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از ذات اقدس اله گرفته میشود بعضی از علوم هم بلاواسطه به اینها افاضه میشود امّا اینطوری که بعد از پیغمبر به این ذوات مقدس علیهم السلام افاضه میشود تبیین شریعت است تفسیر شریعت است توجیه شریعت است تعلیم شریعت است کیفیت اجرای شریعت است کیفیت حمایت و دفاع شریعت است نه خود شریعت چون شریعت دیگر ﴿ألیوم أکملت﴾ و دینی، حکمی، حلالی، حرامی، کم و زیاد نخواهد شد حلالها إلی یوم القیامة همان حلالها هستند وحرامها هم إلی یوم القیامة همان حرامند و در عصر غیبت هم فقهای مجتهد بیانگر چیزی هستند که به وسیلهٴ ائمه علیهم السلام به اینها رسیده است تمام نیازهای جنبهٴ طبیعی انسان که متغیر است با همین اجتهاد کامل برطرف میشود بنابراین این سؤالهایی که آمده باید از این سؤالها استقبال کرد نشانهاش آن است که تا حدودی برادران عزیز به مسائل روز واقف هستند البته سؤال بیش از این متوقع بود یعنی درد روز را انسان باید بیشتر بداند یک آدم بیدار بالاخره احساس درد میکند یک آدم خوابیده احساس درد ندارد الآن واقع مشکل چه هست شبهه چه هست شبهه یک ویروسی است که اگر آمد دیگر لاتبقی و لاتذر است او حوزه و دانشگاه نمیشناسد او اینکه این جوان پسر روحانی است یا پسر شخصی است این را نمیشناسد بالاخره ذهن خالی را منصرف و منحرف میکند و این رسالت مستقیماً به دوش شما آقایان است که بدانید این مجلههای تخصصی را حتماً مطالعه کنید برخی از روزنامههای زنجیرهای را حتماً مطالعه کنید و شبهات را بشناسید شما کارهایتان، کار علمی محض است در این جریانها هم هرگز وارد نخواهید شد آنها یک جعل الله لکلّ شرعة و منهاجاً راه خاص خودشان را دارند شما فقط کارهای فرهنگی، علمی که رسالت اصلی به دوش شماست عنایت داشته باشید که بدانید شبهه چیست و دفاع بکنید و در سخنرانیهایتان، نوشتههایتان بالاخره از دین حمایت کنید برای اینکه این شبهات از هر طرف دارد سرازیر میشود این جریان کثرت گرایی و پلورالیزم آن عقبه چهارم و پنجم این خاکریزهاست اینطور نیست که این برنامه ریزی نشده یا مثلاً پیش بینی نمیشده یا خلق الساعة این تفکر پلورالیزم تنظیم شده اینچنین نبوده بعد از پیروزی انقلاب اگر اینها دستشان برمیآمد کاری کردند قبل از اینکه کارهای فرهنگی بکنند شروع کردند به کارهای نظامی، یعنی اوّل مسئله کودتای نوژه مطرح شد که در کوتاهترین مدت خدای ناکرده بساط انقلاب را جمع بکنند نشد بعد وقتی دیدند که با کودتا و اینها نمیشود اوّلین آتش را در شمال در گنبد روشن کردند بعد از اینکه این عزیزان فداکارانه ایثار و نثار کردند و آتش گنبد را خاموش کردند کردستان مشتعل شد بعد از اینکه آتش کردستان را خاموش کردند این جنگ هشت ساله تحمیل شد تا جنگ بود و دفاع مقدس بود و اینها آنها تلاش فرهنگیشان مستور بود کم بود بعد از اینکه قطعنامه را امام رضوان الله تعالی علیه پذیرفت در آستانه رحلت بودند کم کم آن تهاجم فرهنگیشان شروع شد تهاجم فرهنگی تنها این نبود که مثلاً فیلمهای مبتذل یا عکسهای مبتذل، آنها یک بخش است اینها اوّل از فلسفهٴ دین شروع کردند یعنی آنچه را که جان هیک، جان هاسپرز و امثال اینها نوشته بودند آنها را منتشر کردند که معاذالله ما دلیل متقنی بر وجود خدا نداریم زیر همه این ادله اثبات صانع را چه برهان نظم، چه برهان حدوث، چه برهان حرکت، چه برهان امکان و مانند آن را به خیال واهی خود آب بستند بسیاری از اساتید و مدرّسان و فضلای حوزه دست به قلم کردند و به لطف الهی پاسخ قانع کنندهای از این شبهات را دادند اینها در این سنگر موفق نشدند و پذیرفتند بالاخره این ادله خدا را ثابت میکند اینها قبول کردند خدایی هست اما در جریان دین به این مقدار قانع شدند که دین هست ولی کاری با سیاست ندارد این جریان سکولاریزم را این مدتها بود که دامن میزدند آن را هم به لطف الهی متدینان حوزه و دانشگاه پاسخهای قانع کنندهای دادند که نه دین هرگز از سیاست جدا نیست و آنها که میگویند دین از سیاست جداست میخواهند دین را منزوی کنند تا سیاست قهار را وادار کنند که بر دین بتازد سیاست که خود را جدای از دین نمیداند دین را به بردگی میکشد به دین میگوید این آتش بس یکجانبه را قبول بکن وگرنه خودش بیرحمانه حمله میکند بعد از اینکه حوزهها و دانشگاهها به لطف الهی موفق شدند تثبیت کردند که در متن دین، سیاست هست اینها قبول کردند که به آن صورت سکولاریزم نیست البته بعضیها که هرگز این حرفها را قبول نمیکنند بالاخره آرام شدند آن خطر کم شد جریان کثرت قرائت و پلورالیزم و تکثر گرایی و اینها شد یعنی خدا هست، دین هست، دین هم سیاست دارد اما قرائتهای دین مختلف است قهراً سیاستهای دین هم مختلف است یک قرائت نمیتواند حاکم باشد چه اینکه مدتها روی این افتادند که دین هست ولی دین در اختیار مردم است کسی قیّم مردم نیست یعنی با ولایت فقیه مشکل داشتند وقتی جریان تکثر گرایی و پلورالیزم مطرح شد باز به لطف الهی چه حوزه چه دانشگاه عده زیادی تلاش و کوشش کردند و هنوز هم میکنند که ثابت کنند این کثرت در فروع جزئی است نه در خطوط کلی آن هم باید روشمند باشد نه اینکه هر کسی بگوید من برداشتم از اسلام این است که در جریان ولایت فقیه مدتها اشکالشان این بود که انسان که قیّم نمیخواهد بعد وقتی که برایشان ثابت شد که ولایت فقیه اصلاً از سنخ ولایت بر محجورین نیست این ولایت بر عقلا و خردورزان جامعه است یعنی وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم عقلای قوم را در غدیر جمع کرد ابوذرها، سلمانها، مقدادها، عمارها آن بزرگان رجال سیاسی را جمع کرد فرمود علی ولیّ شماست این ولایت رأساً از سنخ ولایت محجورین خارج است اصلاً دو سنخاند چه اینکه هم کتابها نوشته شده مقالهها نوشته شده بحث شده که این مغالطه منشأش اشتراک لفظی است بعد گفتند که شخص که نمیتواند ولیّ یک کشور باشد آن هم روشن شدکه در اسلام شخص نیست شخصیت حقوقی است یعنی فقاهت حکومت میکند نه فقیه، عدالت حکومت میکند نه عادل به دلیل اینکه هیچ قانونی نیست که شامل خود ولیّ فقیه نشود اگر او فتوا داد مثل امام رضوان الله تعالی علیه عمل به آن فتوا واجب است چه بر او چه بر مقلدانش اگر حکم ولایی کرد نظیر مرحوم شیرازی رضوان الله تعالی علیه عمل به آن حکم واجب است چه بر او چه بر دیگران نقض آن حکم حرام است چه بر او چه بر دیگران، اگر حکم قضایی کردند نظیر سلمان رشدی و اینها باز هم به شرح ایضاً چه حکم ولایی باشد چه حکم قضایی باشد چه فتوا باشد فقیه و دیگران فرقی نمیکنند بنابراین، شخص هرگز ولایت ندارد و حکومت نمیکند میشود شخصیت حقوقی این را که کم و بیش پذیرفتند گفتند بسیار خوب حالا ما درباره ولیّ فقیه سخنی نداریم اما زید نیست وعمرو است بالاخره در تمام آن خاکریزها و مراحل اینها حرف دارند اما الآن آنچه که به عهده همه ماست در مسئلهٴ تکثر گرایی، حمایت بدون غرض و هوس دنیایی است و عالمانه و متدینانه از دین است که کثرت در کجاست و وحدت در کجاست اوّلاً برای خود ما روشن بشود بعد هم محققانه از دین دفاع بکنیم در اسلام مشخص شد این امور چهارگانه در کنار هم هستند یعنی فطرتی است ثابت یک, طبیعتی است متغیر دو, ایندو هویت انسان را تشکیل میدهند برای تربیت و هدایت انسان ثابت و متغیر، دینی است که این دین دارای خطوط کلی است به نام اسلام که ثابت است و دارای خطوط متغیری است به نام شرعه و منهاج که متغیر است آن متغیر مال این متغیر و آن ثابت مال این ثابت، البته اجتهاد دو قسم است یک قسم اجتهاد بعد از ائمه علیهم السلام اجتهاد مطرح است وگرنه آنها با همان علوم لدنی با همان علوم الهامی با علوم وحیانی اینها به وسیله وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معارف الهی را از ذات اقدس اله دریافت میکنند و به مردم ابلاغ میکنند آنها دیگر از سنخ مجتهد نیستند آنها را نباید در ردیف مجتهدان آورد که مثلاً بگوییم این مجتهدی هستند اعلم اصلاً سنخ دوتاست شما مثلاً دارید در این محاسبه و ارزیابی هرگز نقطه را با خط نمیسنجند یا خط را با سطر نمیسنجند یا سطح را با حجم نمیسنجند نمیگویند این نقطه بزرگتر است یا آن خط، این نقطه یک چندم مثلاً فلان خط است خط را همیشه با خط میسنجند مجتهدان ما از مرحوم شیخ مفید تا امام رضوان الله تعالی علیهم اجمعین اینها به منزله نقطه هستند انبیای الهی احجام حقیقی، اجسام حقیقی، انوار حقیقی هستند هرگز نقطه را با یک جسم و حجم نمیسنجند مجتهد که با استنباط و اجتهاد ظنّی کار میکند آن را با ولیّ الله مطلق که با علم لدنّی چیز میفهمد و با علم شهودی فتوا میدهد اصلاً دو سنخ است آنها حساب خاص خودش را دارد در غیاب آنها جانشینان آنها روی استدلال و اجتهاد میفهمند و فتوا میدهند و نیازها هم إلی یوم القیامة آنها بیان کردند قواعد کلی را بیان کردند قواعد اصولی را بیان کردند استنباط کردند منتهی دوتا اجتهاد به ما آموختند دستور دادند که حتماً این دو تا کار را بکنیم یکی اجتهاد مصطلح علم حصولی است یعنی اجتهاد علمی است حالا چه در مسائل اعتقادی مثل کلام و حکمت و اینها چه در مسائل عملی مثل فقه و حقوق و اخلاق که انسان باید مجتهدانه از کتاب و سنّت و عقل مطالب را استنباط کند این هست رواج دارد همیشه بود البته شدّت و ضعف دارد ولی این کارها، کارهای علمی است یک اجتهاد دیگری هم که دین اصرار دارد روی آن و باید در آن فنّ، انسان مجتهد باشد اجتهاد اجرایی و فنّ آوری است که چگونه آدم حوزه را اداره کند چگونه کتاب درسی را تدوین بکند چگونه امتحان بگیرد چگونه روحانیت را تربیت کند اینها مربوط به بخش حوزه است چگونه کشور را اداره کند و مانند آن مربوط به اصل نظام است آن اجتهادی که خیلی کم است و کمبود است و ما موظفیم آن را احیا کنیم همان است که در روایات فراوان ماآمده است «من سنّ سنة حسنة فله ثواب من عمل بها» یعنی شما سنّت گذار باشید ما یک بدعت داریم و یک اجتهاد مصطلح داریم و یک سنّت حسنه بدعت آن است که معاذالله یک کسی بیاید در قبال خطوط کلی یک چیزی را رسم بکند حالا یا سیزده به در است یا چهارشنبه سوری است و مانند آن این را صبغه دینی بدهد و ترویج دینی بکند یک وقت است کاری به دین ندارد بدعت نیست میآید از این کارها انجام بدهد نظیر کاری که برای روز عاشورا معاذالله آن همه روایات را جمع کردند که اگر کسی لباس نو بپوشد جشن بگیرد سرور داشته باشد پس آنقدر ثواب دارد بهشت دارد این راه را چراغانی بکند و میکنند این یک سنّت سیئه است یک عدّه را وادار کردند که احادیث جعل بکنند یک عدّه را هم وادار کردند که چراغانی بکنند یک عدّه هم وادار کردند عروسیهایشان را، کف زدنهایشان را در عاشورا بیندازند که بشود سنّت سیئه این کار که سنّت سیئه است وزر خاص خودش را دارد که هیچ ما موظف به سنّت حسنه هستیم سنّت حسنه یعنی انسان شرایط خود و اقلیم خود را در نظر بگیرد آن مطالب فرهنگی که با اجتهاد برای او حلّ شده است آنها را هم در نظر بگیرد کیفیت اجرای آن را هم به بهترین وجه سامان ببخشد و خودش پیشگام بشود که دیگران به این صورت عمل بکنند مثلاً یکی از سنّتهای حسنه همین حسینیه ساختن است ما نه آیهای داریم که حسینیه بسازید نه روایتی داریم که تکیه بسازید اینها بعد از جریان عاشورا طبق رهنمود اهل بیت علیهم السلام و رجال مذهبی که گفتند چه عیب دارد که ما اینجا را خیمه بزنیم شبیه خیمه عاشورا کم کم به صورت حسینیه و سقاخانهها و اینها درآمده میدانید حسینیه هیچ حکمی در اسلام ندارد مثل مسجد نیست چه کسی میتواند برود چه کسی نمیتواند برود نماز در آن چقدر ثواب دارد اینها نیست اما بالاخره یک جای خوبی است هر کس این کار را کرد حشرش با حسین ابن علی این میشود سنّت حسنه، وقف کردن، چیز خوبی بود اما اینکه حالا وقف بکنند برای عزاداری و سینهزنی و نوحهخوانی و اینها یک کسی مثلاً در یک اقلیم و منطقهای این را سنّت گذاشت مال خوبی را وقف کرده است برای عزاداری سیّد الشهدا چون یک شخصیت علمی بود شخصیت مقبولی بود عمل او را دیگران اسوه قرار دادند خیلیها اموالشان را وقف عزاداری سیدالشهداء سلام الله علیه کردند این را میگویند سنّت حسنه، وقف بر مسجد و اینها رواج داشت این دیگر در همان زمان یا وقف بر ابنای صغیر و اینها بود وجود مبارک حضرت امیر(ع) وقف نامه نوشته، وقف کرده مانند آن اما حالا حسینیه سازی، سقاخانه سازی برای اینها وقف کردن اینها این به فهم ما متدینان وابسته است بالاخره مردها هستند زنها هستند در یک شرایطی هستند که نمیتوانند بروند به مسجد یا مسجد گنجایش آن را ندارد یا مسجد در حال اشتغال به نماز است یک جایی میخواهند بالاخره برای عرض ادب به پیشگاه سید الشهدا یک کسی آمده حسینیه ساخته و این الآن رواج شده این میشود سنّت حسنه. در قبالش ممکن است یک کسی سنّت سیئه هم بگذارد جای دیگر هم بسازد در قبال اینها، اینها میشود سنّت حسنه، آنچه که ما موظفیم تصمیم به سنّت حسنه گذاشتن است مثل اینکه امام رضوان الله تعالی علیه فرمود آخرین جمعه ماه مبارک رمضان متعلق به روز جهانی قدس است و راهپیمایی بکنید خوب نه تنها مردم ایران اسلامی، غالب کشورهای اسلامی این راهپیمایی را به عظمت تلقی کردند این میشود سنّت حسنه خوب همه انسان آزاده بالاخره از مظلومان فلسطین حمایت میکنند اما همه یک روز جمع بشوند راهپیمایی بکنند این اثر خاص جهانی دارد یا مثلاً تلاش و کوشش این است که روز نیمه شعبان بشود روز جهانی مستضعفان این چیز خوبی است یا مثلاً دوازده ربیع الأول تا هفده ربیع الأول بشود هفته وحدت، اینها چیزهایی است که سنّت حسنه است یعنی شناخت جامعه، دعوت رجال سیاسی و رهبران و این را احیا کردن این را میگویند سنّت حسنه ما اینها را کم داریم البته این به مدیریت برمیگردد این تنها به کارهای علمی بسنده نمیشود کارهای اجتهاد علمی از یک سو، اجتهاد سنّت گذاری که این را بهش میگویند مدیریت این همه ادلهای که ترغیب میکنند «من سنّ سنّة حسنة» یعنی این کار را بکنند وگرنه کارهای فردی که سنّت حسنه نیست کارهای اجتماعی و چیزهای عادی که هر روز هست که سنّت حسنه نیست آن اجتهادات علمی که سنّت حسنه نیست گفتند مثلاً چهارده اسفند، پانزده اسفند یک میلیون جوان بسیجی جمع بشوند از حرم تا حرم مثلاً درختکاری بکنند خوب این همه روایات است که «من سقا سدرة أو طلحة فکأنّما سقی مؤمناً من فلمأ» اگر کسی یک مقدار آب به یک درخت تشنه بدهد مثل این است که مؤمن تشنهای را سیراب کرده خوب همه آن روایات را ملاحظه فرمودید درختکاری چقدر ثواب دارد آب دادن به درخت چقدر ثواب دارد اینها کار خوبی است حالا اگر کسی درخت منزلش را آب بدهد یقیناً ثواب میبرد ولی این دیگر سنّت حسنه نیست امّا یک میلیون جوان یک روز جمع بشوند به عنوان آباد کردن حرم تا حرم فضای سبزی در یک محدودهٴ وسیعی احیا میشود این را میگویند سنّت حسنه یعنی هر ساله یک میلیون در یک روز هزارها درخت میکارند میلیونها درخت میکارند این کارها را میگویند سنّت حسنه اینها را ما کم داریم اینها میتواند مشکلات جامعه را حلّ کند یعنی اجتهاد علمی با کارشناسی تأمین میشود این هم اجرائیاتش امّا آن سؤالاتی که مطرح شده یکی از سؤالات این بود که خوب اگر شرعه و منهاج مطابق با فطرت نیست چرا آمده و اگر مطابق فطرت است چرا رفته منهاج و شریعت مطابق با فطرت است امّا چون کارهای اجرایی است آنچنان از ثبات برخوردار نیست که همسان فطرت باشد برای تأمین نیازهای طبیعی است چون طبیعت متغیر است لذا این شرعه و منهاج تغییر پذیر است اما آن بخشهای خطوط کلی عقاید و اخلاق و فقه و حقوق ثابت است پس اینچنین نیست که اگر شرعه و منهاج نسخ شده شرعه و منهاج دیگر نباید بیاید چرا آن یکی آمده آن یکی مناسب با آن مقطع طبیعت بود و منهاج و شریعتی که بعداً آمده مناسب با بخش دیگری از طبیعت است اما اینکه بعضی از ادله دارد که اختلاف أُمتی رحمة پس معلوم میشود اختلاف فی الجمله خوب است تکثر گرایی خوب است پلورالیزم مثلاً فی الجمله حق است این هم ناتمام است برای اینکه بحثهای اختلاف را ملاحظه فرمودید قرآن کریم کاملاً محکوم کرده اختلاف دو قسم است یک سلسله اختلاف مربوط به اختلاف شئون است اختلاف گرایشهای فنّی است چون انسان نیازهای مختلفی دارد اگر همه این افراد به یک سمت متمایل بودند یعنی همهشان مایل بودند طبیب بشوند یا مهندس بشوند یا درختکار بشوند یا مثلاً بنا بشوند کارها لنگ میشد ولی اینچنین نیست هر کسی گرایش خاص خودش را دارد باید که در محدودهٴ خاص خودش ترقی بکند این هست پس آن اختلاف مربوط به گرایش است آن رحمت است مطلب دیگر اینکه این إختلاف أُمتی رحمة تفسیر شده است به اینکه رفت و آمد و تضارب اندیشه و تضارب افکار و اینهاست که اینگونه از اختلافها رحمت است إختلاف أُمتی رحمة نظیر اینکه ما به ائمه علیهم السلام عرض بکنیم شما مختلف ملائکه هستید ألسلام علیکم یا مختلف الملائکة یعنی جایی که فرشتگان رفت و آمد میکنند اختلاف یعنی بعضیها میروند و بعضیها میآیند نه یعنی درگیر بشویم پس اختلاف امت گاهی به معنای اختلاف شئون و اختلاف مشاغل و امثال ذلک است گاهی به معنای رفت و آمد و امثال ذلک است که اینها رحمت است نظیر اختلاف لیل و نهار اما اختلاف به معنای درگیری و تضارب و کینه و بغضاء و امثال ذلک این هم از نظر قرآن کریم محکوم است و متروک و هم از نظر روایات اهل بیت علیهم السلام که بخشی از آن روایات و اینها از نهج البلاغه خوانده شد یک روایتی است که وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم فرمود آن روایت در نهج البلاغه حضرت امیر سلام الله علیه هم آمده اصل مطلب و آن در نهج الفصاحه، جلد اوّل، صفحه 474 این بیان نورانی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم آمده که مشابه این در نهج البلاغه خطبهٴ 86 هست که حضرت فرمود شما مواظب باشید که به بیماریهای امتهای گذشته مبتلا نشوید یکی از آنها بغضاء و کینه و عداوت و دشمنی و همین تنشهای یکدیگر است والبغضا این بغضا هی الحالقة در نهج البلاغه این اضافه ندارد و اینجا این اضافه ندارد «هی الحالقة» بعد میفرماید «حالقة الدین لاحالقة الشّعر» فرمود این کینه و اختلاف حلق میکند نه اینکه مو را حلق کند بلکه دین را حلق میکند شما میبینید یک وقتی است انسان تیغ دستش است موی سر خودش را در روز دهم در سرزمین منا تیغ میکند به وسیله حلاّقی، سرش را تیغ میکند تا از احرام کم کم به در بیاید خوب این وقتی که سرش را تیغ کرده تا یک مدتهایی سر صاف است دیگر مویی ندارد بعد از مدتها کم کم زمینه رشد مو پیدا میشود حالا اگر کسی تیغ تیز دستش باشد و هر روز سرش را تیغ بکند این دیگر مویی روئیده نمیشود فرمود اختلافی که دو نفر با هم دارند دو تا تیغ عدوات و کینه دستشان است هر روز زیر این بوتههای دین را تیغ میزنند حالقة الدین است نه حالقة الشعر دین نمیماند که این است که میبینید معاذالله اگر کسی گرفتار اختلاف و بغضا و کینه شده نسبت به برادر مؤمنش دیگر حدی ندارد طوری است که ﴿وهم یحسبون أنّهم یحسنون﴾ درمیآید این کینه جلوی فهم را هم میگیرد فرمود فإنّها الحالقة، حالقة الدین لاحالقة الشعر بنابراین اختلاف به این معنی هم کتاباً هم سنتاً مطرود است و دینی برای طرفین باقی نمیگذارد چنین اختلافی نمیتواند رحمت باشد آن اختلاف یا به معنای رفت و آمد است یا به معنای اختلاف شئون اما تا کنون در جریان این بحث کثرت گرایی به این پنج شش مرحله رسیدیم این را من تا حدودی تکرار میکنم تا اگر کسی خواست رسالهای چیزی تنظیم بکند هم سرفصلهایش مشخص باشد هم خطوط کلی برهان اینکه کثرت گرایی و پلورالیزم در مسائل سیاسی حق است از بحث بیرون است در مسائل اجتماعی حق است از بحث بیرون است یعنی ما موظفیم با مردمی که روی کره زمین هستند هر کسی، هر ملیتی که دارد دوستانه زندگی کنیم مادامی که کاری با ما ندارند تهاجمی نکردند توطئهای نکردند علیه ما چیزی نمینویسند چیزی نمیگویند ما یک زندگی مسالمت آمیزی با آنها داشته باشیم این برابر همان آیات سورهٴ مبارکهٴ ممتحنه است که خدا فرمود ﴿لاینهکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین﴾ آن کفّاری که کاری با شما ندارند شما نسبت به آنها با قسط و عدل رفتار کنید ﴿إن الله یحب المقسطین﴾ که چند بار این آیه خوانده شد و بحث شد مسائل اجتماعی هم همینطور است البته کسانی که در شهرهای گوناگون زندگی میکنند تفکر پلورالیزمیشان، کثرتگرائیشان یکسان نیست حالا یک کسی که در مهد تشیع، کریمهٴ اهل بیت مثل قم زندگی میکند این هیچ توقع ندارد برای او قابل تحمل نیست که مثلاً یک مرکزی مال غیر پیروان اهل بیت اینجا بسازند یا آن راهبهایی که در واتیکان زندگی میکنند هرگز برایشان قابل تحمل نیست که یک مسجدی مثلاً در کنار کلیسایشان ساخته بشود اما کسانی که در کلان شهرهای جهان زندگی میکنند یا شهرهای کوچکی که از همان سابق اقوام و ملل مختلفی آنجا زندگی میکردند مثل لبنان برای طلبه لبنانی حشر با یک برادر سنی، حشر با یک شهروند مسیحی یک امر عادی است همسایه او یا سنی است یا مسیحی از کودکی هم با اینها زندگی کردند اینها با کثرت گرایی عادت کردند اینطور نیست که برای اینها تحمل ناپذیر باشد نه مثل کسانی که در مهد تشیع زندگی میکنند که اصلاً غیر اینها را تحمل نمیکنند نه کسانی که راهبانه در واتیکان به سر میبرند که غیر از مسیحیت را تحمل نمیکنند افراد عادی در هر شهری بالاخره تحمل میکنند این بد نیست نهی هم نشده البته انسان نباید متأثر بشود نباید تحت ولایت آنها را بگیرد ﴿لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً﴾ نباید از توطئه آنها غافل باشد ولی زندگی مسالمت آمیز چیز خوبی است این دو رشته از بحث بیرون است میماند مسئلهٴ پلورالیزم وکثرت گرایی در هستی شناسی و در معرفت شناسی در این رشته ابطال شد یعنی واقعیت مثل یک امر نسبی باشد امور نسبی، کثرتش حقیقی است مثلاً یک ستونی که در این مسجد هست ممکن است بعضیها یمین او باشند بعضی یسار، بعضی امام او باشند بعضی خلف، بعضیها نزدیک باشند بعضیها دور، این چپ و راست بودن، جلو و دنبال بودن، نزدیک و دور بودن، واقعیتش نسبی است اصلاً برای اینکه چیزی در خارج نداریم به نام طرف راست و طرف چپ، واقعیت چپ و راست بودن، جلو دنبال بودن، نزدیک و دور بودن، نسبی است خود این واقعیت امری نسبی است یک, معرفت این امور نسبی هم مطابق با واقعیتهای اینهاست درست است دو, یعنی اگر کسی بگوید زید سمت راست است عمرو سمت چپ، درست است. بگوید من اینچنین تشخیص دادم درست است ولی غیر از امور نسبی، اصل هستی اشیاء، آنهایی که هستی عینی دارند نه امر نسبی هستند یک, نه معرفت آنها نسبی است دو, بلکه بعضی از معرفتها صواب است بعضیها خطا فصل سوم درباره حجیت بود که شناخت دین، معرفت دین اگر روشمندانه بود حجّت است اصول او را ثابت کرده واگر روشمندانه نبود حجت نیست بخش چهارم مسئله فقه و اخلاق و حقوق بود که اگر کسی روشمندانه اجتهاد کرد و چیزی را هم ثابت کرد هم برای خودش، هم برای مقلدانش حجّت است واجب است عمل بکنند وگرنه نه بخش پنجم مسئله ثواب وعقاب بود که اگر مجتهدانه بود دو تا ثواب دارد و مصیب بود و اگر خطا کرد یک ثواب دارد این یک بحث کلامی. فصل ششم دربارهٴ نقد دلیل دیگر پلورالیزمها و کثرتگراها بود که اگر مثلاً در بین هفتاد و دو سه ملت یک ملت اهل نجات باشد بقیه اهل عذاب باشند و به جهنم بروند با رحمت خدا سازگار نیست این هم پاسخ داده شد که خیلیها از رحمت الهی برخوردارند و اگر هم یک مدت معذب بشوند مخلد نیستند و سرانجام خلود مال کسانی است که از رحمت الهی برخوردارند میماند فصل هفتم، آن فصل هفتم این است که آنهایی که طرفدار این تکثر گرایی هستند میگویند که خدا حق است و دین هم از همین خدای واحد است منتهی انبیا هر کدام از یک منظر خاصی به سراغ این دین میروند و هر کدام این دین را از منظر خاص میبینند و به قومشان میگویند لذا همه ادیان در همهٴ ادوار تاریخ حق است یعنی الآن آنچه را که یهودیت دارد حق است آنچه را که مسیحیت دارد حق است آنچه را که مجوسیت دارد حق است آنچه را که صابئان دارند حق است آنچه هم مسلمانها دارندحق است چرا؟ برای اینکه رهبران مذهبی اینها انبیای اینها از مناظر مختلف، دین را دیدند حکم خدا را دیدند هر کسی از یک زاویهٴ خاص و از یک منظر مخصوص مشاهده کرد و خبر داد به همان اندازه این برای همیشه حق است که این کثرت را بردند در معارف خود انبیا نه هرمونیتکی که فقها و مجتهدان و مفسران دین را تفسیر میکنند این نه خود انبیا اگر چند تا دین آوردند برای همیشه حق است برای اینکه هیچ کدام که به کنه نرسیدند و هیچ کدام هم باطل سخن نگفتند باطل ندیدند اگر این است پس هر چه را که انبیا آوردند إلی یوم القیامه حق است دلیلی ندارد که یکی حق باشد در یک محدودهای حق باشد بقیه در یک زمان دیگری نسخ شده باشد این سخن هم ناتمام است برای آنکه همه انبیا علیهم السلام رسیدند به یک منطقهای که در آن منطقه اصلاً باطل نیست این نیازی به تذکر آن مباحث گذشته دارد و آن این است که منشأ بطلان و مغالطه بالاخره دخالت بعضی از قوای درون است از یک سو و دسیسه ابلیس است از بیرون از سوی دیگر انسان که میخواهد استدلال بکند حالا در مسائل استدلالی سخن بگوییم تا برسد به شهود اولیای الهی وقتی میخواهد استدلال بکند گاهی موضوعها را عوض میکند گاهی محمولها را عوض میکند این موضوعها و محمولها که عوض شد یک مغالطهای رخ میدهد انسان اشتباه میکند وقتی اشتباه کرده است فتوای اشتباهی میدهد منشا آن اشتباه این است که قوه خیال و قوه وهم در کار عقل دخالت میکنند اینها که عقل محض نیستند از سوی دیگر هم ﴿إنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم﴾ آنها هم مرتب شبهات علمی القاء میکنند حالا نسبت به یک جوان ممکن است که ﴿یوسوس فی صدور الناس ٭ من الجنة والناس﴾ وسوسه کنند که فلان جا را نگاه بکن فلان آهنگ را گوش بده یا فلان مال را بگیر و ببر. امّا نسبت به یک کهنسال فرسوده علمی که این وسوسهها را ندارد وسوسههایش آن است که موضوع آن است محمول آن است ﴿إن الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم﴾ آن خیلی چیز بلد است کسی که شش هزار سال سابقه عبادی دارد حشر با فرشتگان دارد یک آدم کوچکی نیست اینکه قرآن فرمود ﴿لقد أضلّ منکم جبلاًّ کثیراً أفلم تکونوا تعقلون﴾ فرمود این خیلی از علما را خیلی از بزرگان را بلعمها را سامریها را که آدمهای کوچکی نبودند اینها را به بند کشیده خوب بالاخره سامری که آدم کوچکی نبود که گفت فوجدت من قبضة من اثر ﴿فقبضت قبضة من أثر الرسول﴾ یا ﴿واتل علیهم نبأ الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها﴾ اینها از رجال بزرگ علمی بودند بخشی هم دارای کرامت بودند منتهی صاحب پستهای کلیدی نبودند البته اینها را به بند کشیده چه رسد به دیگران پس ﴿إنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم﴾ آن هم تلاش و کوشش میکند تا اینکه انسان را به بند مغالطات بکشاند تمام این مغالطههای سیزدهگانه و بیش از آن همه اینها در اثر دخالتهای بیجای واهمه از درون و ابلیس از بیرون است خوب اینها مال جریان بشرهای عادی است و کسی که در این محدوده است و در کمند مغالطه شیطان قرار میگیرد این هرگز نه پیغمبر میشود نه امام، اینجا، جای نبوت و امامت و رسالت و ولایت الهی نیست اینجا منطقه آلوده است باید برود سرچشمه فرمود از این بالاتر به جایی، انسان سالم و کامل میرسد این منطقه، منطقه امن است اصلاً اینجا شیطان حضور ندارد.
سؤال: جواب: آن به علم باطن و ولایت برمیگردد همهاش درست است هم سؤال بجاست به لحاظ شریعت سؤال کرده که مثلاً شما چرا این را کشتید یا چرا این سفینه را سوراخ کردید هم وجود مبارک حضرت خضر برابر با آن علم باطنی و مصلحت اندیشی که مصلحت حق و الهی است جواب دادند غرض آن است که از آن منطقه که بالاتر بروند دیگر نه وهم آنجا حضوری دارد میتواند کاری انجام بدهد وهم یک سطح محدودی دارد نه شیطان، شیطان درست است که با فرشتگان شش هزار سال عبادت کرد ولی یک حد خاصی دارد آن معنی را به این صورت تبیین کرده است که ﴿فمن یسمتع الآن یجد له شهاباً رصداً﴾ ﴿وجعلناها رجوماً للشیاطین﴾ و مانند آن از آنها بالاتر دیگر شیطان راه ندارد وقتی در آن منطقه از آن منطقه بالاتر شیطان راه نداشت وهم هم راه نداشت میشود عقل ناب، وقتی عقل ناب شد هیچ باطل در آن منطقه نیست یک, چون منشأ بطلان همهاش شیطنت است و وهم، اینها سطحشان محدود است از آن بالاتر دیگر شیطان راه ندارد اینکه گفت همهشان را اغوا میکنم ﴿إلاّ عبادک منهم المخلصین﴾ نه یعنی به آنها رحم میکنم نه یعنی مقدورم نیست چطوری من میتوانم چون هر چه که من دارم بدلی دنیا است آنها که به اصل دنیا علاقمند نیستند چه رسد به بدل، اینها که گفتند طلقتک ثلاثة تمام ابزار مرا طلاق دادند من این را چطوری فریب بدهم با جاه فریب بدهم با مال فریب بدهم با زن فریب بدهم.
سؤال: جواب: آنها برای اینکه به قرآن مراجعه نکردند قرآن دارد به اینکه ما یک منطقهای داریم منطقه امن و آن منطقه مخلَصین است به هیچ وجه شیطان در آن منطقه راه ندارد در آنجا وقتی شیطان راه نداشت ابطال و مغالطه و شک و شبهه و تردید به هیچ وجه راه ندارد برای اینکه شیطان ابزارش محدود است این میخواهد فریب بدهد فریب یک ابزاری دارد اینها همه ابزار فریب را طلقتک ثلاثة گفتند.
سؤال: جواب: چون تحمل نمیتواند بکند برای اینکه وجود مبارک سلمان مثلاً ایمانش ده درجه است یا وجود مبارک اباذر رضوان الله تعالی علیهما مثلاً نه درجه، این بالاتر از آن را نمیتواند تحمل بکند بنابراین آن منطقه، منطقهٴ امن است این که در بسیاری از این بخش وسیع قرآن میفرماید بندگان مخلَص در دسترس و تیررس شیطان نیستند نه برای اینکه شیطان به آنها رحم میکند از شیطان پلیدتر که دیگر خدا کسی را خلق نکرده که، کسی که نتیجه عبادت شش هزار سالهاش را یکجا آتش میزند دیگر به کسی رحم میکند جریان صدام و هیتلر و امثال ذلک نسبت به ابلیس اصلاً قابل قیاس نیست اینها جزو عمال و پیاده نظام ابلیس هستند کسی شش هزار سال در سطح فرشته با خدا عبادت بکند بعد یکجا همه را آتش بزند این دومی ندارد آن وقت این به کسی رحم نمیکند این اگر نسبت به بندگان مخلَص گفت من آنها را گمراه نمیکنم این است که دسترسی ندارد اینها را به بند کشیدند این که وجود مبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم میفرماید من شیطانم را بند کشیدم این است حالا در مرحله اخلاص دیگر جا برای شیطنت و اغوا و مغالطه و شک وتردید نیست اینکه در خطبهٴ چهارم نهجالبلاغه یا همان اوائل نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر دارد که «ماشککت فی الحق مذأُریته» همین است فرمود از آن لحظهای که حق را به من ارائه کردند.
طبیعت یک امر مادی و متحول است و فطرت یک امر فراطبیعی و ثابت است و هر دو نیازمند به هدایت و تربیت هستند
دین مشتمل بر یک قوانین ثابت مطابق با فطرت ثابت است
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
در جریان اختلاف چون انسان یک حقیقتی است مؤلف از طبیعت و فطرت که طبیعت یک امر مادی و متحول است فطرت یک امر فراطبیعی و ثابت است و هر دو نیازمند به هدایت و تربیت هستند قهراً دین باید مشتمل باشد بر یک قوانین ثابت که مطابق با فطرت ثابت است و بر یک قوانین متغیر که هماهنگ با طبیعت است آنچه که به طبیعت مربوط است همان منهاج و شریعت نام دارد که در طول زمان متغیر است برای اینکه طبیعت متغیر است وآنچه که به فطرت برمیگردد به نام دین نامیده میشود که ثابت است زیرا ﴿لاتبدیل لخلق الله﴾ اگر ﴿إنّ الدین عند الله الإسلام﴾ برای آن است که ﴿لاتبدیل لخلق الله﴾ اگر فطرت در همهٴ انسانها یکسان است گرچه بعضیها قوی و بعضیها اقوی هستند امّا متحول نخواهد شد دگرگون نخواهد شد ﴿لاتبدیل لخلق الله﴾ پس در اینجا چهار امر است دو امر به انسان برمیگردد دو امر به دین. آنچه که به انسان و هویت انسان برمیگردد یکی فطرت ثابت اوست و دوم طبیعت متغیر او، آن دو امری که به دین برمیگردد یک مقدار آن بخش ثابتش خطوط کلی است که اسلام نام دارد ﴿إنّ الدین عند الله الإسلام﴾ آن بخش متغیرش منهاج و شریعت است که ﴿لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً﴾ انسان همانطوری که در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید چون به احسن تقویم خلق شد لذا هیچ وجهی ندارد که این احسن تقویم دگرگون بشود لذا به صورت لای نفی جنس اصل تبدیل را نفی کرده است فرمود ﴿لاتبدیل لخلق الله﴾ نه خدا عوض میکند نه غیر خدا، خدا عوض نمیکند چون انسان را بر اساس احسن تقویم آفرید دلیلی ندارد عوض بکند و نه غیرخدا عوض میکند چون غیر خدا به فطرت که امر ماورای طبیعی است دسترسی ندارد برای هدایت فطرت آن خطوط کلی دین که ﴿إنّ الدین عند الله الإسلام﴾ تبیین شده است برای تنظیم کارهای طبیعت این ﴿لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً﴾ تدوین شده است در بخش آفرینش انسان به هر دو قسمتش اشاره کرد فرمود ﴿إنّی خالق بشراً من طین﴾ که این به طبیعت و تحول و دگرگونی او برمیگردد و ﴿فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی﴾ که این به فطرت و ماورای طیبعت برمیگردد پس آنچه که به روح الله برمیگردد امری است ثابت ولایتغیر لذا از آدم تا خاتم علیهم الصّلاة و علیهم السلام خطوط کلی عقاید ثابت بود خطوط کلی فقه ثابت بود خطوط کلی اخلاق ثابت بود خطوط کلی حقوق ثابت بود اینچنین نبود که در یک نظامی بین حَسَن و قبیح بین عدل و ظلم، بین وفا و جفا، تفاوت باشد یک جا حلال باشد یک جا حرام اینچنین نیست اما آن جریان ﴿إنّی خالق بشراً من طین﴾ که متحول است متغیر است ﴿لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً﴾ تا رسید به عصر خاتم علیهم الصّلاة و علیهم السلام بعد از او این ذوات مقدس معصومین إلی یوم القیامة اینها حضور و ظهور دارند که علم این ذوات مقدس به وسیله پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از ذات اقدس اله گرفته میشود بعضی از علوم هم بلاواسطه به اینها افاضه میشود امّا اینطوری که بعد از پیغمبر به این ذوات مقدس علیهم السلام افاضه میشود تبیین شریعت است تفسیر شریعت است توجیه شریعت است تعلیم شریعت است کیفیت اجرای شریعت است کیفیت حمایت و دفاع شریعت است نه خود شریعت چون شریعت دیگر ﴿ألیوم أکملت﴾ و دینی، حکمی، حلالی، حرامی، کم و زیاد نخواهد شد حلالها إلی یوم القیامة همان حلالها هستند وحرامها هم إلی یوم القیامة همان حرامند و در عصر غیبت هم فقهای مجتهد بیانگر چیزی هستند که به وسیلهٴ ائمه علیهم السلام به اینها رسیده است تمام نیازهای جنبهٴ طبیعی انسان که متغیر است با همین اجتهاد کامل برطرف میشود بنابراین این سؤالهایی که آمده باید از این سؤالها استقبال کرد نشانهاش آن است که تا حدودی برادران عزیز به مسائل روز واقف هستند البته سؤال بیش از این متوقع بود یعنی درد روز را انسان باید بیشتر بداند یک آدم بیدار بالاخره احساس درد میکند یک آدم خوابیده احساس درد ندارد الآن واقع مشکل چه هست شبهه چه هست شبهه یک ویروسی است که اگر آمد دیگر لاتبقی و لاتذر است او حوزه و دانشگاه نمیشناسد او اینکه این جوان پسر روحانی است یا پسر شخصی است این را نمیشناسد بالاخره ذهن خالی را منصرف و منحرف میکند و این رسالت مستقیماً به دوش شما آقایان است که بدانید این مجلههای تخصصی را حتماً مطالعه کنید برخی از روزنامههای زنجیرهای را حتماً مطالعه کنید و شبهات را بشناسید شما کارهایتان، کار علمی محض است در این جریانها هم هرگز وارد نخواهید شد آنها یک جعل الله لکلّ شرعة و منهاجاً راه خاص خودشان را دارند شما فقط کارهای فرهنگی، علمی که رسالت اصلی به دوش شماست عنایت داشته باشید که بدانید شبهه چیست و دفاع بکنید و در سخنرانیهایتان، نوشتههایتان بالاخره از دین حمایت کنید برای اینکه این شبهات از هر طرف دارد سرازیر میشود این جریان کثرت گرایی و پلورالیزم آن عقبه چهارم و پنجم این خاکریزهاست اینطور نیست که این برنامه ریزی نشده یا مثلاً پیش بینی نمیشده یا خلق الساعة این تفکر پلورالیزم تنظیم شده اینچنین نبوده بعد از پیروزی انقلاب اگر اینها دستشان برمیآمد کاری کردند قبل از اینکه کارهای فرهنگی بکنند شروع کردند به کارهای نظامی، یعنی اوّل مسئله کودتای نوژه مطرح شد که در کوتاهترین مدت خدای ناکرده بساط انقلاب را جمع بکنند نشد بعد وقتی دیدند که با کودتا و اینها نمیشود اوّلین آتش را در شمال در گنبد روشن کردند بعد از اینکه این عزیزان فداکارانه ایثار و نثار کردند و آتش گنبد را خاموش کردند کردستان مشتعل شد بعد از اینکه آتش کردستان را خاموش کردند این جنگ هشت ساله تحمیل شد تا جنگ بود و دفاع مقدس بود و اینها آنها تلاش فرهنگیشان مستور بود کم بود بعد از اینکه قطعنامه را امام رضوان الله تعالی علیه پذیرفت در آستانه رحلت بودند کم کم آن تهاجم فرهنگیشان شروع شد تهاجم فرهنگی تنها این نبود که مثلاً فیلمهای مبتذل یا عکسهای مبتذل، آنها یک بخش است اینها اوّل از فلسفهٴ دین شروع کردند یعنی آنچه را که جان هیک، جان هاسپرز و امثال اینها نوشته بودند آنها را منتشر کردند که معاذالله ما دلیل متقنی بر وجود خدا نداریم زیر همه این ادله اثبات صانع را چه برهان نظم، چه برهان حدوث، چه برهان حرکت، چه برهان امکان و مانند آن را به خیال واهی خود آب بستند بسیاری از اساتید و مدرّسان و فضلای حوزه دست به قلم کردند و به لطف الهی پاسخ قانع کنندهای از این شبهات را دادند اینها در این سنگر موفق نشدند و پذیرفتند بالاخره این ادله خدا را ثابت میکند اینها قبول کردند خدایی هست اما در جریان دین به این مقدار قانع شدند که دین هست ولی کاری با سیاست ندارد این جریان سکولاریزم را این مدتها بود که دامن میزدند آن را هم به لطف الهی متدینان حوزه و دانشگاه پاسخهای قانع کنندهای دادند که نه دین هرگز از سیاست جدا نیست و آنها که میگویند دین از سیاست جداست میخواهند دین را منزوی کنند تا سیاست قهار را وادار کنند که بر دین بتازد سیاست که خود را جدای از دین نمیداند دین را به بردگی میکشد به دین میگوید این آتش بس یکجانبه را قبول بکن وگرنه خودش بیرحمانه حمله میکند بعد از اینکه حوزهها و دانشگاهها به لطف الهی موفق شدند تثبیت کردند که در متن دین، سیاست هست اینها قبول کردند که به آن صورت سکولاریزم نیست البته بعضیها که هرگز این حرفها را قبول نمیکنند بالاخره آرام شدند آن خطر کم شد جریان کثرت قرائت و پلورالیزم و تکثر گرایی و اینها شد یعنی خدا هست، دین هست، دین هم سیاست دارد اما قرائتهای دین مختلف است قهراً سیاستهای دین هم مختلف است یک قرائت نمیتواند حاکم باشد چه اینکه مدتها روی این افتادند که دین هست ولی دین در اختیار مردم است کسی قیّم مردم نیست یعنی با ولایت فقیه مشکل داشتند وقتی جریان تکثر گرایی و پلورالیزم مطرح شد باز به لطف الهی چه حوزه چه دانشگاه عده زیادی تلاش و کوشش کردند و هنوز هم میکنند که ثابت کنند این کثرت در فروع جزئی است نه در خطوط کلی آن هم باید روشمند باشد نه اینکه هر کسی بگوید من برداشتم از اسلام این است که در جریان ولایت فقیه مدتها اشکالشان این بود که انسان که قیّم نمیخواهد بعد وقتی که برایشان ثابت شد که ولایت فقیه اصلاً از سنخ ولایت بر محجورین نیست این ولایت بر عقلا و خردورزان جامعه است یعنی وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم عقلای قوم را در غدیر جمع کرد ابوذرها، سلمانها، مقدادها، عمارها آن بزرگان رجال سیاسی را جمع کرد فرمود علی ولیّ شماست این ولایت رأساً از سنخ ولایت محجورین خارج است اصلاً دو سنخاند چه اینکه هم کتابها نوشته شده مقالهها نوشته شده بحث شده که این مغالطه منشأش اشتراک لفظی است بعد گفتند که شخص که نمیتواند ولیّ یک کشور باشد آن هم روشن شدکه در اسلام شخص نیست شخصیت حقوقی است یعنی فقاهت حکومت میکند نه فقیه، عدالت حکومت میکند نه عادل به دلیل اینکه هیچ قانونی نیست که شامل خود ولیّ فقیه نشود اگر او فتوا داد مثل امام رضوان الله تعالی علیه عمل به آن فتوا واجب است چه بر او چه بر مقلدانش اگر حکم ولایی کرد نظیر مرحوم شیرازی رضوان الله تعالی علیه عمل به آن حکم واجب است چه بر او چه بر دیگران نقض آن حکم حرام است چه بر او چه بر دیگران، اگر حکم قضایی کردند نظیر سلمان رشدی و اینها باز هم به شرح ایضاً چه حکم ولایی باشد چه حکم قضایی باشد چه فتوا باشد فقیه و دیگران فرقی نمیکنند بنابراین، شخص هرگز ولایت ندارد و حکومت نمیکند میشود شخصیت حقوقی این را که کم و بیش پذیرفتند گفتند بسیار خوب حالا ما درباره ولیّ فقیه سخنی نداریم اما زید نیست وعمرو است بالاخره در تمام آن خاکریزها و مراحل اینها حرف دارند اما الآن آنچه که به عهده همه ماست در مسئلهٴ تکثر گرایی، حمایت بدون غرض و هوس دنیایی است و عالمانه و متدینانه از دین است که کثرت در کجاست و وحدت در کجاست اوّلاً برای خود ما روشن بشود بعد هم محققانه از دین دفاع بکنیم در اسلام مشخص شد این امور چهارگانه در کنار هم هستند یعنی فطرتی است ثابت یک, طبیعتی است متغیر دو, ایندو هویت انسان را تشکیل میدهند برای تربیت و هدایت انسان ثابت و متغیر، دینی است که این دین دارای خطوط کلی است به نام اسلام که ثابت است و دارای خطوط متغیری است به نام شرعه و منهاج که متغیر است آن متغیر مال این متغیر و آن ثابت مال این ثابت، البته اجتهاد دو قسم است یک قسم اجتهاد بعد از ائمه علیهم السلام اجتهاد مطرح است وگرنه آنها با همان علوم لدنی با همان علوم الهامی با علوم وحیانی اینها به وسیله وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معارف الهی را از ذات اقدس اله دریافت میکنند و به مردم ابلاغ میکنند آنها دیگر از سنخ مجتهد نیستند آنها را نباید در ردیف مجتهدان آورد که مثلاً بگوییم این مجتهدی هستند اعلم اصلاً سنخ دوتاست شما مثلاً دارید در این محاسبه و ارزیابی هرگز نقطه را با خط نمیسنجند یا خط را با سطر نمیسنجند یا سطح را با حجم نمیسنجند نمیگویند این نقطه بزرگتر است یا آن خط، این نقطه یک چندم مثلاً فلان خط است خط را همیشه با خط میسنجند مجتهدان ما از مرحوم شیخ مفید تا امام رضوان الله تعالی علیهم اجمعین اینها به منزله نقطه هستند انبیای الهی احجام حقیقی، اجسام حقیقی، انوار حقیقی هستند هرگز نقطه را با یک جسم و حجم نمیسنجند مجتهد که با استنباط و اجتهاد ظنّی کار میکند آن را با ولیّ الله مطلق که با علم لدنّی چیز میفهمد و با علم شهودی فتوا میدهد اصلاً دو سنخ است آنها حساب خاص خودش را دارد در غیاب آنها جانشینان آنها روی استدلال و اجتهاد میفهمند و فتوا میدهند و نیازها هم إلی یوم القیامة آنها بیان کردند قواعد کلی را بیان کردند قواعد اصولی را بیان کردند استنباط کردند منتهی دوتا اجتهاد به ما آموختند دستور دادند که حتماً این دو تا کار را بکنیم یکی اجتهاد مصطلح علم حصولی است یعنی اجتهاد علمی است حالا چه در مسائل اعتقادی مثل کلام و حکمت و اینها چه در مسائل عملی مثل فقه و حقوق و اخلاق که انسان باید مجتهدانه از کتاب و سنّت و عقل مطالب را استنباط کند این هست رواج دارد همیشه بود البته شدّت و ضعف دارد ولی این کارها، کارهای علمی است یک اجتهاد دیگری هم که دین اصرار دارد روی آن و باید در آن فنّ، انسان مجتهد باشد اجتهاد اجرایی و فنّ آوری است که چگونه آدم حوزه را اداره کند چگونه کتاب درسی را تدوین بکند چگونه امتحان بگیرد چگونه روحانیت را تربیت کند اینها مربوط به بخش حوزه است چگونه کشور را اداره کند و مانند آن مربوط به اصل نظام است آن اجتهادی که خیلی کم است و کمبود است و ما موظفیم آن را احیا کنیم همان است که در روایات فراوان ماآمده است «من سنّ سنة حسنة فله ثواب من عمل بها» یعنی شما سنّت گذار باشید ما یک بدعت داریم و یک اجتهاد مصطلح داریم و یک سنّت حسنه بدعت آن است که معاذالله یک کسی بیاید در قبال خطوط کلی یک چیزی را رسم بکند حالا یا سیزده به در است یا چهارشنبه سوری است و مانند آن این را صبغه دینی بدهد و ترویج دینی بکند یک وقت است کاری به دین ندارد بدعت نیست میآید از این کارها انجام بدهد نظیر کاری که برای روز عاشورا معاذالله آن همه روایات را جمع کردند که اگر کسی لباس نو بپوشد جشن بگیرد سرور داشته باشد پس آنقدر ثواب دارد بهشت دارد این راه را چراغانی بکند و میکنند این یک سنّت سیئه است یک عدّه را وادار کردند که احادیث جعل بکنند یک عدّه را هم وادار کردند که چراغانی بکنند یک عدّه هم وادار کردند عروسیهایشان را، کف زدنهایشان را در عاشورا بیندازند که بشود سنّت سیئه این کار که سنّت سیئه است وزر خاص خودش را دارد که هیچ ما موظف به سنّت حسنه هستیم سنّت حسنه یعنی انسان شرایط خود و اقلیم خود را در نظر بگیرد آن مطالب فرهنگی که با اجتهاد برای او حلّ شده است آنها را هم در نظر بگیرد کیفیت اجرای آن را هم به بهترین وجه سامان ببخشد و خودش پیشگام بشود که دیگران به این صورت عمل بکنند مثلاً یکی از سنّتهای حسنه همین حسینیه ساختن است ما نه آیهای داریم که حسینیه بسازید نه روایتی داریم که تکیه بسازید اینها بعد از جریان عاشورا طبق رهنمود اهل بیت علیهم السلام و رجال مذهبی که گفتند چه عیب دارد که ما اینجا را خیمه بزنیم شبیه خیمه عاشورا کم کم به صورت حسینیه و سقاخانهها و اینها درآمده میدانید حسینیه هیچ حکمی در اسلام ندارد مثل مسجد نیست چه کسی میتواند برود چه کسی نمیتواند برود نماز در آن چقدر ثواب دارد اینها نیست اما بالاخره یک جای خوبی است هر کس این کار را کرد حشرش با حسین ابن علی این میشود سنّت حسنه، وقف کردن، چیز خوبی بود اما اینکه حالا وقف بکنند برای عزاداری و سینهزنی و نوحهخوانی و اینها یک کسی مثلاً در یک اقلیم و منطقهای این را سنّت گذاشت مال خوبی را وقف کرده است برای عزاداری سیّد الشهدا چون یک شخصیت علمی بود شخصیت مقبولی بود عمل او را دیگران اسوه قرار دادند خیلیها اموالشان را وقف عزاداری سیدالشهداء سلام الله علیه کردند این را میگویند سنّت حسنه، وقف بر مسجد و اینها رواج داشت این دیگر در همان زمان یا وقف بر ابنای صغیر و اینها بود وجود مبارک حضرت امیر(ع) وقف نامه نوشته، وقف کرده مانند آن اما حالا حسینیه سازی، سقاخانه سازی برای اینها وقف کردن اینها این به فهم ما متدینان وابسته است بالاخره مردها هستند زنها هستند در یک شرایطی هستند که نمیتوانند بروند به مسجد یا مسجد گنجایش آن را ندارد یا مسجد در حال اشتغال به نماز است یک جایی میخواهند بالاخره برای عرض ادب به پیشگاه سید الشهدا یک کسی آمده حسینیه ساخته و این الآن رواج شده این میشود سنّت حسنه. در قبالش ممکن است یک کسی سنّت سیئه هم بگذارد جای دیگر هم بسازد در قبال اینها، اینها میشود سنّت حسنه، آنچه که ما موظفیم تصمیم به سنّت حسنه گذاشتن است مثل اینکه امام رضوان الله تعالی علیه فرمود آخرین جمعه ماه مبارک رمضان متعلق به روز جهانی قدس است و راهپیمایی بکنید خوب نه تنها مردم ایران اسلامی، غالب کشورهای اسلامی این راهپیمایی را به عظمت تلقی کردند این میشود سنّت حسنه خوب همه انسان آزاده بالاخره از مظلومان فلسطین حمایت میکنند اما همه یک روز جمع بشوند راهپیمایی بکنند این اثر خاص جهانی دارد یا مثلاً تلاش و کوشش این است که روز نیمه شعبان بشود روز جهانی مستضعفان این چیز خوبی است یا مثلاً دوازده ربیع الأول تا هفده ربیع الأول بشود هفته وحدت، اینها چیزهایی است که سنّت حسنه است یعنی شناخت جامعه، دعوت رجال سیاسی و رهبران و این را احیا کردن این را میگویند سنّت حسنه ما اینها را کم داریم البته این به مدیریت برمیگردد این تنها به کارهای علمی بسنده نمیشود کارهای اجتهاد علمی از یک سو، اجتهاد سنّت گذاری که این را بهش میگویند مدیریت این همه ادلهای که ترغیب میکنند «من سنّ سنّة حسنة» یعنی این کار را بکنند وگرنه کارهای فردی که سنّت حسنه نیست کارهای اجتماعی و چیزهای عادی که هر روز هست که سنّت حسنه نیست آن اجتهادات علمی که سنّت حسنه نیست گفتند مثلاً چهارده اسفند، پانزده اسفند یک میلیون جوان بسیجی جمع بشوند از حرم تا حرم مثلاً درختکاری بکنند خوب این همه روایات است که «من سقا سدرة أو طلحة فکأنّما سقی مؤمناً من فلمأ» اگر کسی یک مقدار آب به یک درخت تشنه بدهد مثل این است که مؤمن تشنهای را سیراب کرده خوب همه آن روایات را ملاحظه فرمودید درختکاری چقدر ثواب دارد آب دادن به درخت چقدر ثواب دارد اینها کار خوبی است حالا اگر کسی درخت منزلش را آب بدهد یقیناً ثواب میبرد ولی این دیگر سنّت حسنه نیست امّا یک میلیون جوان یک روز جمع بشوند به عنوان آباد کردن حرم تا حرم فضای سبزی در یک محدودهٴ وسیعی احیا میشود این را میگویند سنّت حسنه یعنی هر ساله یک میلیون در یک روز هزارها درخت میکارند میلیونها درخت میکارند این کارها را میگویند سنّت حسنه اینها را ما کم داریم اینها میتواند مشکلات جامعه را حلّ کند یعنی اجتهاد علمی با کارشناسی تأمین میشود این هم اجرائیاتش امّا آن سؤالاتی که مطرح شده یکی از سؤالات این بود که خوب اگر شرعه و منهاج مطابق با فطرت نیست چرا آمده و اگر مطابق فطرت است چرا رفته منهاج و شریعت مطابق با فطرت است امّا چون کارهای اجرایی است آنچنان از ثبات برخوردار نیست که همسان فطرت باشد برای تأمین نیازهای طبیعی است چون طبیعت متغیر است لذا این شرعه و منهاج تغییر پذیر است اما آن بخشهای خطوط کلی عقاید و اخلاق و فقه و حقوق ثابت است پس اینچنین نیست که اگر شرعه و منهاج نسخ شده شرعه و منهاج دیگر نباید بیاید چرا آن یکی آمده آن یکی مناسب با آن مقطع طبیعت بود و منهاج و شریعتی که بعداً آمده مناسب با بخش دیگری از طبیعت است اما اینکه بعضی از ادله دارد که اختلاف أُمتی رحمة پس معلوم میشود اختلاف فی الجمله خوب است تکثر گرایی خوب است پلورالیزم مثلاً فی الجمله حق است این هم ناتمام است برای اینکه بحثهای اختلاف را ملاحظه فرمودید قرآن کریم کاملاً محکوم کرده اختلاف دو قسم است یک سلسله اختلاف مربوط به اختلاف شئون است اختلاف گرایشهای فنّی است چون انسان نیازهای مختلفی دارد اگر همه این افراد به یک سمت متمایل بودند یعنی همهشان مایل بودند طبیب بشوند یا مهندس بشوند یا درختکار بشوند یا مثلاً بنا بشوند کارها لنگ میشد ولی اینچنین نیست هر کسی گرایش خاص خودش را دارد باید که در محدودهٴ خاص خودش ترقی بکند این هست پس آن اختلاف مربوط به گرایش است آن رحمت است مطلب دیگر اینکه این إختلاف أُمتی رحمة تفسیر شده است به اینکه رفت و آمد و تضارب اندیشه و تضارب افکار و اینهاست که اینگونه از اختلافها رحمت است إختلاف أُمتی رحمة نظیر اینکه ما به ائمه علیهم السلام عرض بکنیم شما مختلف ملائکه هستید ألسلام علیکم یا مختلف الملائکة یعنی جایی که فرشتگان رفت و آمد میکنند اختلاف یعنی بعضیها میروند و بعضیها میآیند نه یعنی درگیر بشویم پس اختلاف امت گاهی به معنای اختلاف شئون و اختلاف مشاغل و امثال ذلک است گاهی به معنای رفت و آمد و امثال ذلک است که اینها رحمت است نظیر اختلاف لیل و نهار اما اختلاف به معنای درگیری و تضارب و کینه و بغضاء و امثال ذلک این هم از نظر قرآن کریم محکوم است و متروک و هم از نظر روایات اهل بیت علیهم السلام که بخشی از آن روایات و اینها از نهج البلاغه خوانده شد یک روایتی است که وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم فرمود آن روایت در نهج البلاغه حضرت امیر سلام الله علیه هم آمده اصل مطلب و آن در نهج الفصاحه، جلد اوّل، صفحه 474 این بیان نورانی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم آمده که مشابه این در نهج البلاغه خطبهٴ 86 هست که حضرت فرمود شما مواظب باشید که به بیماریهای امتهای گذشته مبتلا نشوید یکی از آنها بغضاء و کینه و عداوت و دشمنی و همین تنشهای یکدیگر است والبغضا این بغضا هی الحالقة در نهج البلاغه این اضافه ندارد و اینجا این اضافه ندارد «هی الحالقة» بعد میفرماید «حالقة الدین لاحالقة الشّعر» فرمود این کینه و اختلاف حلق میکند نه اینکه مو را حلق کند بلکه دین را حلق میکند شما میبینید یک وقتی است انسان تیغ دستش است موی سر خودش را در روز دهم در سرزمین منا تیغ میکند به وسیله حلاّقی، سرش را تیغ میکند تا از احرام کم کم به در بیاید خوب این وقتی که سرش را تیغ کرده تا یک مدتهایی سر صاف است دیگر مویی ندارد بعد از مدتها کم کم زمینه رشد مو پیدا میشود حالا اگر کسی تیغ تیز دستش باشد و هر روز سرش را تیغ بکند این دیگر مویی روئیده نمیشود فرمود اختلافی که دو نفر با هم دارند دو تا تیغ عدوات و کینه دستشان است هر روز زیر این بوتههای دین را تیغ میزنند حالقة الدین است نه حالقة الشعر دین نمیماند که این است که میبینید معاذالله اگر کسی گرفتار اختلاف و بغضا و کینه شده نسبت به برادر مؤمنش دیگر حدی ندارد طوری است که ﴿وهم یحسبون أنّهم یحسنون﴾ درمیآید این کینه جلوی فهم را هم میگیرد فرمود فإنّها الحالقة، حالقة الدین لاحالقة الشعر بنابراین اختلاف به این معنی هم کتاباً هم سنتاً مطرود است و دینی برای طرفین باقی نمیگذارد چنین اختلافی نمیتواند رحمت باشد آن اختلاف یا به معنای رفت و آمد است یا به معنای اختلاف شئون اما تا کنون در جریان این بحث کثرت گرایی به این پنج شش مرحله رسیدیم این را من تا حدودی تکرار میکنم تا اگر کسی خواست رسالهای چیزی تنظیم بکند هم سرفصلهایش مشخص باشد هم خطوط کلی برهان اینکه کثرت گرایی و پلورالیزم در مسائل سیاسی حق است از بحث بیرون است در مسائل اجتماعی حق است از بحث بیرون است یعنی ما موظفیم با مردمی که روی کره زمین هستند هر کسی، هر ملیتی که دارد دوستانه زندگی کنیم مادامی که کاری با ما ندارند تهاجمی نکردند توطئهای نکردند علیه ما چیزی نمینویسند چیزی نمیگویند ما یک زندگی مسالمت آمیزی با آنها داشته باشیم این برابر همان آیات سورهٴ مبارکهٴ ممتحنه است که خدا فرمود ﴿لاینهکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین﴾ آن کفّاری که کاری با شما ندارند شما نسبت به آنها با قسط و عدل رفتار کنید ﴿إن الله یحب المقسطین﴾ که چند بار این آیه خوانده شد و بحث شد مسائل اجتماعی هم همینطور است البته کسانی که در شهرهای گوناگون زندگی میکنند تفکر پلورالیزمیشان، کثرتگرائیشان یکسان نیست حالا یک کسی که در مهد تشیع، کریمهٴ اهل بیت مثل قم زندگی میکند این هیچ توقع ندارد برای او قابل تحمل نیست که مثلاً یک مرکزی مال غیر پیروان اهل بیت اینجا بسازند یا آن راهبهایی که در واتیکان زندگی میکنند هرگز برایشان قابل تحمل نیست که یک مسجدی مثلاً در کنار کلیسایشان ساخته بشود اما کسانی که در کلان شهرهای جهان زندگی میکنند یا شهرهای کوچکی که از همان سابق اقوام و ملل مختلفی آنجا زندگی میکردند مثل لبنان برای طلبه لبنانی حشر با یک برادر سنی، حشر با یک شهروند مسیحی یک امر عادی است همسایه او یا سنی است یا مسیحی از کودکی هم با اینها زندگی کردند اینها با کثرت گرایی عادت کردند اینطور نیست که برای اینها تحمل ناپذیر باشد نه مثل کسانی که در مهد تشیع زندگی میکنند که اصلاً غیر اینها را تحمل نمیکنند نه کسانی که راهبانه در واتیکان به سر میبرند که غیر از مسیحیت را تحمل نمیکنند افراد عادی در هر شهری بالاخره تحمل میکنند این بد نیست نهی هم نشده البته انسان نباید متأثر بشود نباید تحت ولایت آنها را بگیرد ﴿لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً﴾ نباید از توطئه آنها غافل باشد ولی زندگی مسالمت آمیز چیز خوبی است این دو رشته از بحث بیرون است میماند مسئلهٴ پلورالیزم وکثرت گرایی در هستی شناسی و در معرفت شناسی در این رشته ابطال شد یعنی واقعیت مثل یک امر نسبی باشد امور نسبی، کثرتش حقیقی است مثلاً یک ستونی که در این مسجد هست ممکن است بعضیها یمین او باشند بعضی یسار، بعضی امام او باشند بعضی خلف، بعضیها نزدیک باشند بعضیها دور، این چپ و راست بودن، جلو و دنبال بودن، نزدیک و دور بودن، واقعیتش نسبی است اصلاً برای اینکه چیزی در خارج نداریم به نام طرف راست و طرف چپ، واقعیت چپ و راست بودن، جلو دنبال بودن، نزدیک و دور بودن، نسبی است خود این واقعیت امری نسبی است یک, معرفت این امور نسبی هم مطابق با واقعیتهای اینهاست درست است دو, یعنی اگر کسی بگوید زید سمت راست است عمرو سمت چپ، درست است. بگوید من اینچنین تشخیص دادم درست است ولی غیر از امور نسبی، اصل هستی اشیاء، آنهایی که هستی عینی دارند نه امر نسبی هستند یک, نه معرفت آنها نسبی است دو, بلکه بعضی از معرفتها صواب است بعضیها خطا فصل سوم درباره حجیت بود که شناخت دین، معرفت دین اگر روشمندانه بود حجّت است اصول او را ثابت کرده واگر روشمندانه نبود حجت نیست بخش چهارم مسئله فقه و اخلاق و حقوق بود که اگر کسی روشمندانه اجتهاد کرد و چیزی را هم ثابت کرد هم برای خودش، هم برای مقلدانش حجّت است واجب است عمل بکنند وگرنه نه بخش پنجم مسئله ثواب وعقاب بود که اگر مجتهدانه بود دو تا ثواب دارد و مصیب بود و اگر خطا کرد یک ثواب دارد این یک بحث کلامی. فصل ششم دربارهٴ نقد دلیل دیگر پلورالیزمها و کثرتگراها بود که اگر مثلاً در بین هفتاد و دو سه ملت یک ملت اهل نجات باشد بقیه اهل عذاب باشند و به جهنم بروند با رحمت خدا سازگار نیست این هم پاسخ داده شد که خیلیها از رحمت الهی برخوردارند و اگر هم یک مدت معذب بشوند مخلد نیستند و سرانجام خلود مال کسانی است که از رحمت الهی برخوردارند میماند فصل هفتم، آن فصل هفتم این است که آنهایی که طرفدار این تکثر گرایی هستند میگویند که خدا حق است و دین هم از همین خدای واحد است منتهی انبیا هر کدام از یک منظر خاصی به سراغ این دین میروند و هر کدام این دین را از منظر خاص میبینند و به قومشان میگویند لذا همه ادیان در همهٴ ادوار تاریخ حق است یعنی الآن آنچه را که یهودیت دارد حق است آنچه را که مسیحیت دارد حق است آنچه را که مجوسیت دارد حق است آنچه را که صابئان دارند حق است آنچه هم مسلمانها دارندحق است چرا؟ برای اینکه رهبران مذهبی اینها انبیای اینها از مناظر مختلف، دین را دیدند حکم خدا را دیدند هر کسی از یک زاویهٴ خاص و از یک منظر مخصوص مشاهده کرد و خبر داد به همان اندازه این برای همیشه حق است که این کثرت را بردند در معارف خود انبیا نه هرمونیتکی که فقها و مجتهدان و مفسران دین را تفسیر میکنند این نه خود انبیا اگر چند تا دین آوردند برای همیشه حق است برای اینکه هیچ کدام که به کنه نرسیدند و هیچ کدام هم باطل سخن نگفتند باطل ندیدند اگر این است پس هر چه را که انبیا آوردند إلی یوم القیامه حق است دلیلی ندارد که یکی حق باشد در یک محدودهای حق باشد بقیه در یک زمان دیگری نسخ شده باشد این سخن هم ناتمام است برای آنکه همه انبیا علیهم السلام رسیدند به یک منطقهای که در آن منطقه اصلاً باطل نیست این نیازی به تذکر آن مباحث گذشته دارد و آن این است که منشأ بطلان و مغالطه بالاخره دخالت بعضی از قوای درون است از یک سو و دسیسه ابلیس است از بیرون از سوی دیگر انسان که میخواهد استدلال بکند حالا در مسائل استدلالی سخن بگوییم تا برسد به شهود اولیای الهی وقتی میخواهد استدلال بکند گاهی موضوعها را عوض میکند گاهی محمولها را عوض میکند این موضوعها و محمولها که عوض شد یک مغالطهای رخ میدهد انسان اشتباه میکند وقتی اشتباه کرده است فتوای اشتباهی میدهد منشا آن اشتباه این است که قوه خیال و قوه وهم در کار عقل دخالت میکنند اینها که عقل محض نیستند از سوی دیگر هم ﴿إنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم﴾ آنها هم مرتب شبهات علمی القاء میکنند حالا نسبت به یک جوان ممکن است که ﴿یوسوس فی صدور الناس ٭ من الجنة والناس﴾ وسوسه کنند که فلان جا را نگاه بکن فلان آهنگ را گوش بده یا فلان مال را بگیر و ببر. امّا نسبت به یک کهنسال فرسوده علمی که این وسوسهها را ندارد وسوسههایش آن است که موضوع آن است محمول آن است ﴿إن الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم﴾ آن خیلی چیز بلد است کسی که شش هزار سال سابقه عبادی دارد حشر با فرشتگان دارد یک آدم کوچکی نیست اینکه قرآن فرمود ﴿لقد أضلّ منکم جبلاًّ کثیراً أفلم تکونوا تعقلون﴾ فرمود این خیلی از علما را خیلی از بزرگان را بلعمها را سامریها را که آدمهای کوچکی نبودند اینها را به بند کشیده خوب بالاخره سامری که آدم کوچکی نبود که گفت فوجدت من قبضة من اثر ﴿فقبضت قبضة من أثر الرسول﴾ یا ﴿واتل علیهم نبأ الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها﴾ اینها از رجال بزرگ علمی بودند بخشی هم دارای کرامت بودند منتهی صاحب پستهای کلیدی نبودند البته اینها را به بند کشیده چه رسد به دیگران پس ﴿إنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم﴾ آن هم تلاش و کوشش میکند تا اینکه انسان را به بند مغالطات بکشاند تمام این مغالطههای سیزدهگانه و بیش از آن همه اینها در اثر دخالتهای بیجای واهمه از درون و ابلیس از بیرون است خوب اینها مال جریان بشرهای عادی است و کسی که در این محدوده است و در کمند مغالطه شیطان قرار میگیرد این هرگز نه پیغمبر میشود نه امام، اینجا، جای نبوت و امامت و رسالت و ولایت الهی نیست اینجا منطقه آلوده است باید برود سرچشمه فرمود از این بالاتر به جایی، انسان سالم و کامل میرسد این منطقه، منطقه امن است اصلاً اینجا شیطان حضور ندارد.
سؤال: جواب: آن به علم باطن و ولایت برمیگردد همهاش درست است هم سؤال بجاست به لحاظ شریعت سؤال کرده که مثلاً شما چرا این را کشتید یا چرا این سفینه را سوراخ کردید هم وجود مبارک حضرت خضر برابر با آن علم باطنی و مصلحت اندیشی که مصلحت حق و الهی است جواب دادند غرض آن است که از آن منطقه که بالاتر بروند دیگر نه وهم آنجا حضوری دارد میتواند کاری انجام بدهد وهم یک سطح محدودی دارد نه شیطان، شیطان درست است که با فرشتگان شش هزار سال عبادت کرد ولی یک حد خاصی دارد آن معنی را به این صورت تبیین کرده است که ﴿فمن یسمتع الآن یجد له شهاباً رصداً﴾ ﴿وجعلناها رجوماً للشیاطین﴾ و مانند آن از آنها بالاتر دیگر شیطان راه ندارد وقتی در آن منطقه از آن منطقه بالاتر شیطان راه نداشت وهم هم راه نداشت میشود عقل ناب، وقتی عقل ناب شد هیچ باطل در آن منطقه نیست یک, چون منشأ بطلان همهاش شیطنت است و وهم، اینها سطحشان محدود است از آن بالاتر دیگر شیطان راه ندارد اینکه گفت همهشان را اغوا میکنم ﴿إلاّ عبادک منهم المخلصین﴾ نه یعنی به آنها رحم میکنم نه یعنی مقدورم نیست چطوری من میتوانم چون هر چه که من دارم بدلی دنیا است آنها که به اصل دنیا علاقمند نیستند چه رسد به بدل، اینها که گفتند طلقتک ثلاثة تمام ابزار مرا طلاق دادند من این را چطوری فریب بدهم با جاه فریب بدهم با مال فریب بدهم با زن فریب بدهم.
سؤال: جواب: آنها برای اینکه به قرآن مراجعه نکردند قرآن دارد به اینکه ما یک منطقهای داریم منطقه امن و آن منطقه مخلَصین است به هیچ وجه شیطان در آن منطقه راه ندارد در آنجا وقتی شیطان راه نداشت ابطال و مغالطه و شک و شبهه و تردید به هیچ وجه راه ندارد برای اینکه شیطان ابزارش محدود است این میخواهد فریب بدهد فریب یک ابزاری دارد اینها همه ابزار فریب را طلقتک ثلاثة گفتند.
سؤال: جواب: چون تحمل نمیتواند بکند برای اینکه وجود مبارک سلمان مثلاً ایمانش ده درجه است یا وجود مبارک اباذر رضوان الله تعالی علیهما مثلاً نه درجه، این بالاتر از آن را نمیتواند تحمل بکند بنابراین آن منطقه، منطقهٴ امن است این که در بسیاری از این بخش وسیع قرآن میفرماید بندگان مخلَص در دسترس و تیررس شیطان نیستند نه برای اینکه شیطان به آنها رحم میکند از شیطان پلیدتر که دیگر خدا کسی را خلق نکرده که، کسی که نتیجه عبادت شش هزار سالهاش را یکجا آتش میزند دیگر به کسی رحم میکند جریان صدام و هیتلر و امثال ذلک نسبت به ابلیس اصلاً قابل قیاس نیست اینها جزو عمال و پیاده نظام ابلیس هستند کسی شش هزار سال در سطح فرشته با خدا عبادت بکند بعد یکجا همه را آتش بزند این دومی ندارد آن وقت این به کسی رحم نمیکند این اگر نسبت به بندگان مخلَص گفت من آنها را گمراه نمیکنم این است که دسترسی ندارد اینها را به بند کشیدند این که وجود مبارک پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم میفرماید من شیطانم را بند کشیدم این است حالا در مرحله اخلاص دیگر جا برای شیطنت و اغوا و مغالطه و شک وتردید نیست اینکه در خطبهٴ چهارم نهجالبلاغه یا همان اوائل نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر دارد که «ماشککت فی الحق مذأُریته» همین است فرمود از آن لحظهای که حق را به من ارائه کردند.
تاکنون نظری ثبت نشده است