- 78
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 60 تا 65 سوره کهف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 60 تا 65 سوره کهف":
آنچه در دنیاست زرق و برق و زیور حیات دنیاست نه زینت انسان
کسانی هستند که پی به ملاکات احکام، اسرار احکام، مصالح و مفاسد درونی هم پی میبرند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً ﴿60﴾ فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً ﴿61﴾ فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً ﴿62﴾ قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَن أَذْکُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً ﴿63﴾ قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصاً ﴿64﴾ فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ﴿65﴾
بعد از اینکه در اوایل این سورهٴ مبارکهٴ «کهف» فرمود آنچه در دنیاست زرق و برق و زیور حیات دنیاست نه زینت انسان و انسان برتر از این زرق و برق و زینتهای دنیاست و هدف والایی دارد این مطلب را هم برهانی فرمود, هم با قصّه و داستان تبیینش کرد جریان اصحاب کهف را با آن معارفی که در برداشت را تشریح فرمود جریان آن دو نفری که یکی باغدار بود و دیگری تهیدست ذکر فرمود، جریان حیات دنیا را به عنوان مَثل ذکر فرمود مطالبی دیگری را هم تبیین کرد بعد فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ﴾ یعنی به یاد این صحنه باش. جریان برخورد وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) و خضر(علیه السلام) نشان آن است که آنچه که در این صحنه میگذرد باطنی هم دارد اسراری هم دارد ما تا آنجا که ممکن است باید به همین شریعت و ظاهر عمل بکنیم اما کسانی هستند که پی به ملاکات احکام، اسرار احکام، مصالح و مفاسد درونی هم پی میبرند یک مقدار جریان «الناس نیامٌ فإذا ماتوا انتبهوا» را برای ما تشریح کردند فرمودند اکثری مردم خواباند وقتی مُردند بیدار میشوند انسان در عالَم خواب چیزهایی را میبیند و آنچه را میبیند اگر ساختهٴ خودش باشد در مثال متّصل ببیند اضغاث و احلام است تعبیری ندارند، تأویلی ندارد چیزی او را همراهی نمیکند اما اگر ساختهٴ خود او نباشد در مثال متّصل نباشد اضغاث و احلام نباشد مربوط به مثال منفصل باشد گاهی عین آن واقع را میبیند که دیگر نیازی به جریان تعبیر و تأویل و امثال ذلک نیست نظیر آنچه که وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) مشاهده کرد که ﴿إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ گاهی محتاج به تأویل یا تعبیر و مانند آن است نظیر آنچه که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) گفت ﴿إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ﴾ که نیازی به تأویل و تعبیر داشت پس آنچه را که انسان در عالَم رؤیا میبیند چند قسم است یک قسمش مربوط به مثال متّصل است و اضغاث و احلام هست و تأویل یا تعبیر ندارد، یک قسم با متنِ واقع بدون تعبیر و تأویل دیده میشود، یک قسم متنِ واقع با تعبیر و تأویل دیده میشود یکی بیتأویل یکی با تأویل. آنچه را هم که ما در عالَم بیداری که زندهایم و زندگی میکنیم همین طور است برخیها در خیالات خودشان زندگی میکنند دوستی و دشمنی آنها بر اثر توهّم و تخیّل خود آنهاست کسی را دوست میپندارد در حالی که نیست، با او بساط دوستی پهن میکند کسی را دشمن خیال میکند با او از درِ دشمنی در میافتد در حالی که دشمنش نیست اینها در عالم خودشان زندگی میکنند اینها گرفتار اضغاث و احلام خودشاناند بعضیها هم جهان را و واقعیّت را آن طوری که هست میبینند، بعضیها هم واقعیت خارج را میبینند ولی در لفّافهٴ تعبیر و تمثیل و تأویل و امثال ذلک وقتی بشر مُرد آنگاه آنچه واقعیّت دارد بر او روشن میشود اکثری مردم خواباند وقتی مُردند بیدار میشوند برخیها وقتی مُردند بیدار میشوند که عمری با خودشان داشتند زندگی میکردند آنچه را که به عنوان دوستی و دشمنی تخیّل میکردند نبود، آنچه به عنوان حق و باطل میپنداشتند آن نبود آنچه به عنوان حَسن و قبیح میپنداشتند آن نبود، آنچه به عنوان خیر و شرّ میپنداشتند نبود، آنچه به عنوان سعادت و شقاوت میپنداشتند نبود معیار سعادت چیز دیگر بود، معیار حقّ و صدق چیز دیگر بود، معیار خیر چیز دیگر بود و این در عالم خودش برای خودش زندگی میکرد این «یحوم حوم نفسه» هست. بعضیها واقعیّت خارج را میبینند منتها نیازی به کمک دارند با تعبیر و تأویل باید به واقعیّت برسند بعضی متن واقع را میبینند مثل انبیا و اولیا آنها هماکنون بیدارند از آنها به عنوان حیّبنیقظان یاد میکنند اینها اهل یَقظهاند بیدارند اصلاً در خواب نیستند آنکه میگوید «تنام عینی و لا ینام قلبی» از این قبیل است شاگردان آنها در مراحل پایینتر از همین قبیل است و اگر دربارهٴ مؤمن وارد شده است روایتی دربارهٴ مؤمن هست که مؤمن خودش میخوابد ولی قلبش نمیخوابد از همین قبیل است که واقع را میبیند محبت و عداوت او مشخص است، صدق و کذب او مشخص است و مانند آن، بعضیها هم واقع را میبینند منتها در لفّافهٴ تأویل و تعبیر و امثال ذلک وقتی مُردند آن واقعیّت واقع برای آنها روشن میشود. جریان دیدار موسای کلیم(سلام الله علیه) و خضر(علیه السلام) نموداری از این صحنه است که آنچه را ما میبینیم پشت پرده مصالحی هست آن مصالح برای اولیای الهی به تعلیم حق روشن است برای ما روشن نیست و ما میدانیم که یک سلسله واقعیّتی ملاک این احکام است منتها ما نمیدانیم انبیای الهی از طرف خدا میدانند لذا باید تابع محض اینها باشیم این قصّهٴ وجود مبارک موسای کلیم و خضر(سلام الله علیهما) گوشهای از پردهبرداری از اسرار واقع است این یک مطلب، مطلب دیگر اینکه آیا وجود مبارک موسایی که در این آیه آمده است همان موسای پیامبر است یا یکی از فرزندان حضرت یوسف(سلام الله علیه) این سخن هم ناصواب است برای اینکه قرآن کریم بیش از 120 مورد نام مبارک موسی را برد و اگر این موسی غیر از آن موسی بود باید که با قرینهای مشخص میکرد که این موسی آن موسیبنعمران معروف نیست در حالی که چنین قرینهای در قرآن کریم نیست همان طوری که نام مبارک موسی در آن صد و تقریباً بیست مورد آمده اینجا هم آمده گذشته از اینکه روایات فراوانی از طریق شیعه و سنّی رسیده است که منظور از این موسی وجود مبارک موسای کلیم است پس اگر در برخی از تعبیرها از او به عنوان موسی که از فرزندان یوسف(سلام الله علیه) است این مسموع نیست.
مطلب دیگر اینکه از قرآن کریم برنمیآید که یک آبِ حیاتی بود، آبِ زندگانی بود در ظلمات بود و خضر راهبلد بود و آنها به دنبال آبِ حیات میگشتند و مانند آن این چیزها از قرآن کریم برنمیآید یک، ثانیاً یک آبِ حیاتی در عالَم باشد که اگر کسی مقداری از آن آب زندگانی خورد برای همیشه محفوظ از مرگ باشد و نمیرد این با منطقِ قرآن کریم مخالف است زیرا خدای سبحان فرمود: ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾ و فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ و فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَیِّتُونَ﴾ و فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ﴾ و مانند آن از نظر قرآن کریم مرگ برای انسان قطعی است یعنی «کلّ انسان یموت بالضروره» این قضای الهی است اما حالا بعضی عمرشان طولانیتر بعضی عمرشان کوتاهتر و مانند آن، آن مطلب دیگر است آن قَدر است وگرنه چیزی در عالم باشد که آدم یک لیوان از آن آب بخورد نمیرد اینچنین نیست هر کسی در عالم طبیعت زندگی میکند به اذن خدا روزی میمیرد حالا یا عمرش کوتاه باشد یا عمرش طولانی بالأخره مرگ قطعی است پس چیزی به عنوان آب زندگانی این افسانه است البته آن ماء الحیات، آن عینالحیات آن معرفت الهی، ایمان الهی که «العلماء باقون ما بقی الدهر» آن سرِ جایش محفوظ است آن مربوط به حیات معنوی است نه حیات ظاهری مردان الهی باقیاند هم در دنیا نامشان باقی است هم در برزخ باقی است هم در ساهرهٴ قیامت باقی است هم در بهشت باقی است که «العلماء باقون ما بقی الدهر» بنابراین این قصّه گذشته از اینکه در قرآن کریم نیست مخالف قرآن کریم هم هست.
اما مطلب چهارم اینکه جریان ماهی آیا این ماهی زنده شده است یا نه، چون ماهی مثلاً سرخ کرده بود یا مثلاً نظیر ماهیهای دودی قبلی سنگین بود به همراهشان از ظرفشان افتاد و در دریا رفت از آیه برنمیآید که این ماهی وارد آب شد و زنده شد ولی اگر روایات معتبری دلالت کند بر اینکه این ماهی به دریا افتاد و زنده شد مخالف قرآن نیست برای اینکه قرآن ندارد این ماهی به عنوان یک جسم سنگین در دریا رفت دارد ﴿اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً﴾ اما آیا زنده شد و مانند ماهیهای دیگر در دریا حرکت کرد یا نه، به عنوان یک جسم سنگین وارد دریا شد در آب رفت این از قرآن برنمیآید ولی نفی نمیکند بنابراین اگر روایت معتبری دلالت کرد بر اینکه این ماهی وارد آب شد و زنده شد این مخالف قرآن کریم نیست اما حالا اینها برای چه کاری رفتند، در اثنای قصّه مشخص میشود که ذات اقدس الهی به وجود مبارک موسای کلیم دستور داد کسی که من از اسرار عالَم او را باخبر کردم شما باید با او مصاحبتی داشته باشید و از آن علمِ باطن کمک بگیرید از اثنای قصّه برمیآید که این کارِ وجود مبارک موسای کلیم به عنوان یک مأموریت الهی بوده است حالا قصّه از اینجا شروع میشود.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر چون خود این وحی است دیگر خدای سبحان به او وحی فرستاد بعد از اینکه موسای کلیم(سلام الله علیه) از مصر به مدین رفت و آن دوران هشت سالگی یا نُه سالگی اجیر بودن حضرت شعیب(سلام الله علیه) را گذراند و برگشت که از مدین به مصر بیاید در بین راه ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ و بعد کنار آن طور رفت و بعد آیات الهی نصیبش شد و ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ شد ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ شد دیگر شده پیامبر از این به بعد دیگر وحیهای نبوی شامل حال وجود مبارک موسای کلیم میشد.
پرسش: حاج آقا به قرینه ﴿عَجَباً﴾ این آیه ﴿وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً﴾ نمیشود.
پاسخ: ﴿عَجباً﴾، ﴿سَرَباً﴾ اینها نفی اثبات نمیکند و اگر روایت معتبری باشد با اینها منافات ندارد حالا تعجب در این است که هر دو قرارشان این بود که در مجمعالبحرین که ﴿مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ﴾ یاد شده است مجمعالبحرین یعنی بینالنهرین مجازاً از بینالنهرین به مجمعالبحرین یاد شده است قرارشان همانجا بود آنجا توقف کنند و ملاقات کنند آن عبد صالح را اما با اینکه قرارشان همانجا بود یک امر تعجّبی است که هر دو یادشان رفته که حالا به آنجا هم میرسیم. ﴿وَإِذْ قَالَ﴾ یعنی «اُذکر» آن صحنهای را که موسای کلیم به آن جوان همراهش آن کسی که فتوّت داشت و شابّی بود همراه او بود خدمتگذار او بود یا مصاحب او بود گفت ﴿لاَ أَبْرَحُ﴾ این ﴿أَبْرَحُ﴾ هم از افعال ناقصه است یعنی «لا أزال» این «لا أزال» یعنی «لا أزال اسیرُ، لا أزال أمشی، لا أزال أذهب» یعنی «لا أزال» راه میروم تا به بینالنهرین برسیم گفتند دریای فارس و دریای روم بود حالا باید از نظر نقشه بررسی کرد ﴿لاَ أَبْرَحُ﴾ یعنی «لا أزال» چه میشود؟ چه میکنند «أذهب أسیر أمشی، لا أبرح أمشی، لا أبرح أسیر» سیر میکنم ﴿حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ﴾ یعنی بینالنهرین و این هم که او را همراهی میکرد این جوان هم یعنی تو هم باید بدانی که من تا آنجا بالأخره باید بروم چون میقات ما آنجاست تو هم باید همراه من تا آنجا باشی و اگر آنجا رسیدیم یافتیم، یافتیم نشد ﴿أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً﴾ حُقُب گفتند یک قرن هست، یک هشتاد هست دو، دَهر طویل هست سه، احقابی از عذاب دامنگیر کفار میشود یعنی سالیان متمادی میمانند موسای کلیم گفت من بالأخره تا آنجا میروم اگر آنجا آن صحنه پیش آمد ملاقات رخ داد که بسیار خب، نشد یک قرن هم که شد من باید راه بروم تا به استادم برسم اینکه از مرحوم آقای قاضی یا امثال آقای قاضی(رضوان الله علیه) نقل شده است که اگر کسی نیمی از عمر خود را صرف حرکت کند جستجو بکند تا استاد پیدا کند از همین جاهاست که گفت من یک حُقب هشتاد سال یا یک قرن هم که شد بالأخره به دنبال استاد میگردم چون آن علم میارزد آدم را آرام میکند پشت پرده را به آدم نشان میدهد خب این کار را باید بکند و هر دو حرکت کردند ﴿فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا﴾ وقتی به آن میقات رسیدند آنجایی که بنا بود خضر(سلام الله علیه) را ملاقات کنند به بینالنهرین رسیدند خب کنار سنگی آرمیدند که مقداری استراحت کنند وقتی بارشان را گذاشتند و کنار سنگ استراحت کردند مأوا گرفتند این ماهی حالا سرخشده بود ماهی دودی بود به چه صورت بود از این ظرفشان یا از این کیسهشان یا از این پارچهای که پیچیده بودند به هر وسیلهای بود افتاد در دریا و مثل جرم سنگین دیگر ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ «عجبا» دیگر رفت در آب ﴿فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا﴾ آن جوان عهدهدار حمل این بار بود او از نزدیک دید که این ماهی از این ظرف افتاد از این پارچه افتاد هر چه بود افتاد در دریا فرو رفت و یادش رفته بود که به وجود مبارک موسای کلیم گزارش بدهد که ماهی افتاد در آب و وجود مبارک موسای کلیم هم سؤال نکرد که وضع مالی چطور است چون میقاتشان این بود که هر جا ماهی بیفتد اینها همانجا باید ملاقات کنند.
پرسش: کلمه «اتّخذ» حیات را نمیرساند چون کلمهٴ اتّخاذ اختیاری است ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ﴾
پاسخ: بله دیگر این الآن وقتی چیزی در دست آدم چوبی، سنگی در دست آدم بیفتد مگر ما نمیگوییم افتاد در دریا رفت در دریا؟ میگوییم دیگر یک تعبیر عادی است در قرآن آیهای نیست که صراحتاً دلالت کند که این ماهی زنده شد ولی اگر روایت معتبری دلالت کند بر اینکه ماهی زنده شد با آیه مخالف نیست چون آیه نفی نمیکند، چون آیه با او هم سازگار است.
﴿نَسِیَا حُوتَهُمَا﴾ اسناد نسیان به وجود مبارک موسای کلیم به یک وضع است, اسناد نسیان به همراه موسای کلیم معنای دیگر است ﴿فَاتَّخَذَ﴾ این ماهی ﴿سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ این میگویند یکی از شرایط استطاعت آن است که انسان از نظر بدن سالم باشد, از نظر زاد و راحله مجهّز باشد «تخلیة السَرْب أو سَرَب» یعنی راه باز باشد امنیّت راه لازم است در استطاعت حج آنکه در حج میگویند «تخلیة السرب» یعنی راه امن باشد از همین است این «سَرَب» یعنی این راه را به عنوان سبیل خاص اتّخاذ کرده در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» هم بود ظاهراً گذشت که خدای سبحان میداند برخیها آنچناناند ﴿مُسْتَخْفِ بِالَّیْلِ﴾ بعضیها هم ﴿وَسَارِبُ بِالنَّهَارِ﴾ سارِب آن کسی که با سَرَب و سربِ روز کار دارد ﴿مُسْتَخْفِ بِالَّیْلِ﴾ آنکه شبانه مخفیانه حرکت میکند آنجا معنای ﴿مُسْتَخْفِ بِالَّیْلِ وَسَارِبُ بِالنَّهَارِ﴾ گذشت که تخلیة السرْب أو سَرَب هم همین است ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ و یاد آن شخص رفت که به وجود مبارک موسای کلیم گزارش بدهد وقتی از بینالنهرین گذشتند و وضع ماهی هم به این صورت شد که افتاد در دریا ﴿فَلَمَّا جَاوَزَا﴾ وجود مبارک موسای کلیم با همراهش از بینالنهرین گذشتند وجود مبارک موسای کلیم به همراهش فرمود: ﴿قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا﴾ این غذایی که در روز میخورند میگویند غَداة آنکه در شب میخورند میگویند عشا این صحنه روز بود حضرت به همراهش فرمود آن غدای ما حالا یا نهار ما یا چاشت ما یا هر چه هست بیاور که ما خسته شدیم چاشت آن ساعت تقریباً ده است این چاشت که یک واژه فارسی است همان معنای ضُحای عربی را میفهماند ﴿وَالضُّحَی﴾ یعنی قسم به ساعت تقریباً ده نزدیکهای ظهر مقداری به ظهر مانده که هوا خیلی شفاف و روشن است آن وقت را میگویند چاشت غذایی را این کشاورزها و اینهایی که کارهای یدی میکنند در آن موقع روز میخورند میگویند چاشت خوردیم صبح زود شروع به کار میکنند تا ساعت ده آنوقت غذایی میل میکنند میگویند چاشتمان حاضر شده خوردیم حالا یا چاشت بود یا نهار بود وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا﴾ عشا نبود غدا بود آنچه که شب خورده میشود عشاست آنچه روز خورده میشود غَداست ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً﴾ ما از این مسافرت خستگی تلقّی کردیم نَصَب, وَصَب, تَعب اینها همه به معنی خستگی است ما خستگی احساس کردیم همراه وجود مبارک موسای کلیم به آن حضرت عرض کرد ﴿أَرَأَیْتَ﴾ یعنی «أخبرنی» آگاه کن مرا ﴿إِذْ أَوَیْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ﴾ آن وقتی که ما دوتایی به آن سنگ مأوا گرفتیم و در کنار سنگ آرمیدیم که مقداری خستگی راه برطرف بشود آنجا این حادثه پیش آمد ﴿فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ﴾ من یادم رفته که جریان ماهی را به عرض شما برسانم آنجا ماهی از ظرف یا از آن پارچه افتاد در دریا رفت من دیگر دسترسی به او نداشتم ﴿فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ﴾ یعنی یادم رفته که به شما عرض کنم نه اینکه ماهی فراموشم شد ﴿وَمَا أَنْسانِیهُ﴾ با این قرائتی که اینجا شده ﴿إِلَّا الشَّیْطَانُ﴾ شیطان نگذاشت که من این را به عرض شما برسانم یادم رفته بود میقات ما همینجا بود دیگر ﴿وَمَا أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَن أَذْکُرَهُ﴾ او نگذاشت که یادم بیاید من یادم رفته به عرض شما برسانم ﴿وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً﴾ او به سرعت در دریا افتاد اتّخاذ سبیل کرد همین که اگر چیزی از دست آدم بیفتد در آب میگوییم در آب رفت این در آب رفت معنایش این نیست که زنده شد و رفت, البته اگر روایت معتبری باشد که دلالت کند بر اینکه این ماهی زنده شد هیچ با قرآن مخالف نیست چون قرآن اصراری ندارد که او همان طور جامد بود و بیروح بود دارد که ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ در آیه قبلی, یا ﴿وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً﴾ در آیه فعلی. آنگاه وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ آن که ما به دنبالش میگشتیم همین بود دیگر اینجا از جاهایی است که با این قرائت «یاء» حذف شده است عاملی برای جزم و حذف «یاء» نیست اینچنین قرائت شد «بَغی», «یَبغی» «بغیٰ» یعنی طلب «انّ الله سبحانه و تعالیٰ یُحبّ بُغاة العلم» «بَغی» طلب, باغیِ علم یعنی طالب علم, بُغاة العلم یعنی طلبهها, طالبان علوم ﴿ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ «ما کنّا نَبغی» آنکه ما طلب میکردیم همین بود ما میخواستیم به بینالبحرین برسیم یک, آدرس و علامت ما همین بود که ماهی میافتد در دریا این دو, خب شما نگفتی ما آدرسی که خدا به ما داده بود بینالبحرین بود چون بینالبحرین هم منطقهٴ وسیعی است دیگر آنجایی که ماهی میافتد در دریا همانجا محلّ ملاقات ماست ﴿قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ این همین بود که ما طلبش میگشتیم مطلوب ما همانجا بود «ذلک ما کنّا نطلب و نرغب و نذهب إلیه و نَقصده» آنجا جایش بود دیگر چرا نگفتی؟ ﴿قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ ما باید برگردیم همانجا, خب بینالبحرین هم منطقهٴ خیلی وسیعی است جای مشخص پنج متر و شش متر که نیست در این بینالبحرین منطقهای بود که اینها آرام گرفتند برای استراحت کنار یک سنگ همانجا جای ملاقات بود ﴿فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصاً﴾ وجود مبارک موسای کلیم با همراهش برگشتند «ارتدّ» یعنی «ارتجع» رجوع کردند راهی که آمدند دوباره برگشتند همان راهی را که آمدند به همان راه برگشتند ﴿عَلَی آثَارِهِمَا﴾ خب بالأخره یک منطقهٴ وسیعی اگر جای دیگر میرفتند باز به آن آدرس نمیرسیدند باید همان راهی که آمدند به دنبال همان راه برگردند زیرا ماهی در کنار همان صخره به دریا افتاد و همانجا که ماهی به دریا میافتد همانجا ملاقاتگاه وجود مبارک موسای کلیم و خضر(علیهما السلام) است لذا برگشتند نه این راهِ وسیع که آمدند از یک راه آمدند به فاصلهٴ چند متری رفتند نه خیر, از همان راهی که آمدند علامت پایشان هر جا بود به دنبال همان علامت پا برگشتند تا برسند به آن صخره ﴿فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا﴾ خب پس اگر کسی فرض کنید بین این اتوبان قم و تهران حالا بنا شد برگردد خب برگردد این اتوبان جای وسیعی است کجا باید برود؟ کدام منطقه؟ تا چند متری؟ اما اگر علامت پای خودش را ببیند به دنبال همان بیاید به آن ملاقاتگاه میرسد «قَصَص» هم یعنی دنبال کردن, پیروی کردن, متتابع بودن قصّه را که قصّه میگویند برای اینکه چند مطلب متّصل منسجمِ پی در پی است دیگر وجود مبارک موسای کلیم را وقتی به آن صندوقچه گذاشتند و به دریا انداختند به دستور ذات اقدس الهی مادر موسای کلیم به دخترش که خواهر موسای کلیم بود گفت ﴿قُصِّیهِ﴾ , ﴿قُصِّیهِ﴾ یعنی به دنبال این جعبه برو ببین تا کجا میرود؟ این ﴿قُصِّیهِ﴾ یعنی «اتّبیعه» به دنبال این قدم به قدم همراه این برو ببین این جعبه را چه کسی میگیرد؟ پس قصّه را از این جهت قصّه میگویند, قَصص را هم از این جهت قصص میگویند قصاص را هم از این جهت قصاص میگویند برای اینکه به دنبال آن قتل است دیگر یک قتل ابتدایی که نیست چون پیرو آن است, تابع آن است به دنبالهٴ آن میآید از این جهت به آن میگویند قصاص, خب.
پرسش:...
پاسخ: در آب که ماهی در آب بود ولی آن صخره که در آب نبود اینها کنار آن صخره مأوا گرفتند ﴿أَوَیْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ﴾ مأوایشان جای استراحتشان کنار آن سنگ بود در کنار آن سنگ که مأوا گرفتند ماهی از ظرف یا از آن پارچه افتاد در دریا رفت اینها همانجا از کنار آن سنگ حرکت میکردند آمدند یک مقدار زیادی را که راه آمدند این قصّه پیش آمد وجود مبارک موسای کلیم فرمود آن غذای ما را بیاور او گفت من یادم رفت به شما عرض کنم ماهی همانجا در دریا رفت حضرت فرمود همانجا جای ملاقات ما بود ﴿ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ دوباره برگشتند, دوباره برگشتند همان راهی که آمدند همان جایی که قدم گذاشتند با همان خط و مسیر برگشتند آمدند تا کنار آن صخرهٴ از بینالنهرین آنجا ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾.
پرسش: ارتباط ماهی با آن چه بوده چه سرّی در آن بوده؟
پاسخ: دیگر حالا ما البته تازه شروع کردیم این قصّه را, خب این ترجمهٴ ابتدایی و ظاهری این قصّه است هنوز بحثهای عمیق دنبالش است, خب.
﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ حالا که برگشتند دیدند آنجا بندهای از بندگان خاصّ الهی است ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ که این بنده از بندگان خاصّ ما خصوصیّتش این بود ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ یک, ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ این دو, هم از رحمت خاصّهٴ ما, رحمت عنداللهی برخوردار بود که ما به او دادیم, هم از علمِ لدنّی برخوردار شد که معلّمش ما بودیم پس تنها او اهل رحمت و زهد و مغفرت و عفو و صَفح و امثال ذلک نبود بلکه آنها کمالات حکمت عملی او بود و اینها هم کمالات حکمت نظری او, هم علیم بود هم رئوف بود, هم علیم بود هم رحیم بود هر دو کمال را داشت منتها دربارهٴ رحمت تعبیر به «عند» دارد دربارهٴ علم تعبیر به «لدن» قبلاً فرق بین «عند» و «لدن» گذشت ما در فارسی وقتی چیزی نزد ما باشد اعم از اینکه در دست ما باشد مثلاً کتابی در دست ما باشد یا کتابی در قفسهٴ کتابخانهٴ ما باشد میگوییم نزد ماست, این کتاب نزد ماست, این کتاب پیش ماست اما در عربی اینچنین نیست که هر چیزی را چه نزدیک چه دور بگویند «عنده» بگویند «لدیه», «لدیه» ظاهراً آنجاست که نقد و حاضر باشد «عند» شاید از این جهت اعم باشد که هم با حضور سازگار است هم با غیبت, علم لدنّی آن علمی است که متعلِّم بالا برود شاگرد بلاواسطه خدای سبحان بشود علم را از سرچشمه یاد بگیرد این میشود علم لدن, گرچه همهٴ علوم را ذات اقدس الهی به انسان یاد میدهد ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ اما گاهی انسان علم را از کتاب میگیرد, گاهی از استاد میگیرد, گاهی از شواهد دیگر میگیرد و مانند آن اینها هیچ کدام علم لدنّی نیست اولاً علم حصولی است, ثانیاً خطابردار است, ثالثاً نظیر آن آبهای دستخورده است که افکار و آرای دیگران هم در این آب میآید خب یک آبِ چشمهدیده, دستخورده, هواخورده, زمینخورده, زمانخورده این آبِ ناب که نیست یک وقت است که به همراه این نهر اینقدر میرود تا به سرچشمه برسد آنجا دیگر دست کسی به این آن نرسیده, دلو کسی به این آب نرسیده, طناب کسی به این آب نرسیده این آب را از سرچشمه میگیرد دیگر خود آب است بدون اینکه مَشوب باشد آبِ ناب است این میشود آب لدنّی علم این طور است اگر یک وقت کسی در درس و بحث شرکت کند درس بخواند, درس بگوید, مباحثه بکند همین علومی که ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ شاملش میشود اما اگر جزء انبیا بودند, اولیای الهی بودند که فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ این دیگر یعنی تو مکتب نرفتی از کسی یاد نگرفتی از کتابی بهره نبردی بالا آمدی لدیاللهی شدی آنجا بلاواسطه علم یاد گرفتی قهراً میشود علم حضوری نه حصولی, قهراً میشود علم خالص نه علم مشوب, میشود علم حق نه علمی که احیاناً باطل او را همراهی بکند و مانند آن. علم لدنّی علمی نیست در برابر فقه و اصول و فلسفه و کلام و عرفان همین علوم است منتها این علم اگر در کتاب و درس و بحث باشد این دیگر لدنّی نیست لدیاللهی نیست اما اگر همهٴ این علوم هر کدام از اینها از سرچشمه گرفته بشود میشود علم لدنّی همین فقهی که ما از وجود مبارک پیغمبر میشنیدیم که فرمود: «صلّوا کما رأیتمونی اُصلّی» همین احکام صلات را وجود مبارک حضرت در معراج ﴿مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ یاد گرفت شده فقه لدنّی این حکمتش لدنّی است, آن حقوش لدنّی است, آن اخلاقش لدنّی است و مانند آن علم لدنّی علمی باشد که موضوع داشته باشد, محمول داشته باشد, مسائل داشته باشد, مبادی داشته باشد در قبال اینها باشد مثلاً ما یک علم فقه و اصول داریم یک علم لدنّی اینچنین نیست همهٴ این علوم هر کدام از اینها که حق است اگر از لدن و نزد ذات اقدس الهی گرفته شد میشود علم لدنّی چون از آنجا آمده با مِلاکات همراه است, با اسرار همراه است, با احکام همراه است ما آنچه را که فعلاً در کتابها میخوانیم این است که چه چیزی واجب است چه چیزی حرام اما از دو حاشیهاش بیخبریم چرا حلال و حرام است نمیدانیم, بعد چه خواهد شد نمیدانیم, اما آن علم لدنّی حاشیتین این علوم را هم تشریح میکند میگوید چرا فلان شیء حلال است و به چه دلیل فلان شیء حرام است این یک, بعد این حلال و حرام در قیامت به چه صورت در میآید این دو, آنچه که در قیامت ظهور میکند تکوین حقیقت است یا بهشت است یا جهنم, آنچه که به عنوان ملاکات است تکوین است و حقیقت, آنچه در وسطهاست همان علوم اعتباری است باید و نباید این باید و نباید اعتباری هم مسبوق به آن تکوین است, هم ملحوق به این تکوین ما در کتابهای عقلی اینها را باور میکنیم و ایمان میآوریم باز میشود علمِ کتابی اما آنها هم ملاک را میبینند که آن ملاک باعث وجوب و حرمت میشود, هم ثمر را میبینند که در بیانات نورانی حضرت امیر هست «هُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ» که تازه این مقام «کأنّ» است الآن هم عدهای میگفتند ما عُوای اهل جهنّم را یعنی زوزهٴ سگان جهنّم را میشنویم, خب پس این واقعیّتی است که مسبوق به حقیقت است, ملحوق به حقیقت است وسطها امر اعتباری است بالأخره ما در عالَم اعتبار داریم زندگی میکنیم با قانون داریم زندگی میکنیم قانون مجموعه باید و نباید است دیگر بشر را بخواهند هدایت کنند بشری که با اعتبارات زندگی میکند باید بگویند چه چیزی باید چه چیزی نباید منتها این باید و نباید را یا از رسوبات و رسومات و فرهنگ و عادات و آداب مردمی میگیرند که اعتباری ندارد یا نه, از حقایق تکوینی تلقّی میکنند که انبیا آوردند چون مسبوق به حقیقت است از یک سو, ملحوق به حقیقت است از یک سو, عالِمان علوم لدنّی هم سابقهٴ این احکام را میبینند از طرف ذات اقدس الهی هم لاحقهاش را.
اما سؤالاتی که مطرح میشود گرچه ما احترام میگذاریم به این سؤال ولی بدانید سؤال هر کسی سؤال شخصی اوست یا سؤال دو, سه نفر است سؤال این جمع عظیم نیست یک, گاهی هم چندین بار این مسائل این سؤالات مطرح شده دو, این است که هر کسی هر چه به ذهنش آمده در کاغذ ننویسد مگر آنچه که مربوط به مطالب اینقدر مطالب عمیقِ تفسیریِ مربوط به همین آیه هست که آنها مغفولعنه است اما چیزهایی که دههابار گفته شده همین مسئله جبر و تفویض در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مفصّل بحث شد آنجا که فرمود: ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ آنجا فرق بین من عند الله و من الله مشخص شد حَسنه هم من الله است هم من عند الله, سیّئه من عند الله هست ولی من الله نیست مفصّل یعنی مفصّل آنجا بحث شد جبر و تفویض هم آنجا اشاره شد که ما یک جبر عِلّی داریم که حق است «الشیء ما لم یَجب لم یوجب» جبری در مقابل تفویض داریم که بیّنالغی است و این امر بین الأمرین تلفیقی از جبر و تفویض نیست چون جبر هر جا پا گذاشت باطل است تفویض هر جا پا گذاشت باطل است اینها چون نقیضین نیستند رفع هر دو ممکن است اما اینکه این علومی که ماها میخوانیم اینها در قیامت کارآمد ندارد سرّش این است الآن کسی در خود دنیا وقتی دوران سالمندی و کهنسالی او فرا رسید چند دوره مکاسب گفت و کفایه گفت و رسائل گفت و حالا دیگر به سنّ هفتاد به بعد رسید دیگر خسته شد و اینها را گذاشت کنار ده, بیست سال وقتی اینها را درس نگوید به سنّ نود سالگی که میرسد همه چیز از یادش میرود این علوم این طور است فقه باشد این طور است فلسفه باشد این طور است وقتی آدم تمرین نداشته باشد درس و بحث نداشته باشد از یادش میرود همهٴ این علوم بعد از مرگ از یاد ما میرود اختصاصی به فقه و اصول ندارد فلسفه ندارد اما چیزی مربوط به مسئله قیامت است که معاد ما هو؟ قیامت ما هی؟ صراط ما هو؟ تطایر کتب چیست؟ برزخ چیست؟ نشر کتاب چیست؟ نامهٴ اعمال به دست راست میگویند چیست؟ به دست چپ میدهند چیست؟ قرائت کتاب چیست؟ جهنم درکاتش چیست؟ بهشت درکاتش چیست؟ همهٴ این بحثهایی که مربوط به این معارف است وقتی مُردیم این علم حصولیها میشود حضوری هر لحظه شفافتر, روشنتر میشود مشهود ما میشود آن معقولات ذهنی ما میشود مشهودات خارجی بنابراین هرگز از یادمان نمیرود و آن کاملاً مشهود است.
اما اینکه ذات اقدس الهی به ذهن کسی نمیآید ولی ما مع ذلک او را عبادت میکنیم در توحید مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این روایت نورانی از وجود مبارک معصوم(علیه السلام) هست که کسی به ایشان اشکال میکند که خب اگر ما دسترسی به خدا نداریم پس چطور عبادت میکنیم؟ فرمود اگر این اشکالی که شما میکنید که «لکان التوحید عنّا مرتفعا» ما به همین مقدار موظّفیم. بیان ذلک این است که ما دربارهٴ اسمای الهی دربارهٴ صفات الهی صفات فعلیاش اینها کاملاً درک داریم هم عرفا اهل شهودند هم حکما و متکلّمان و مؤمنان اهل درکاند اینها را درک میکنیم اما نسبت به آن هویّت مطلقه ما مفاهیم حصولی داریم میگوییم آن هویّت مطلقه حق است, بسیطالحقیقه است و همهٴ کمالات را داراست جزء ندارد همهٴ این الفاظ را میگوییم این الفاظ مفاهیمی دارد ما این مفاهیم را میفهمیم میگوییم این مفاهیم مصداق دارد ما آن مصداقی را که نمیدانیم عبادت میکنیم برای اینکه آن مصداق که به ذهن نمیآید ما مفهوم الله واجب الوجود, بسیط الحقیقه, لا شریک له, صَمد, لم یلد, لم یولد اینها مفهوماند اینها که ماهیّت نیستند ـ معاذ الله ـ اگر اینها ماهیّت بودند یعنی ـ معاذ الله ـ خدا جنس داشت, فصل داشت, مرکّب بود خب این به ذهن میآمد ما شجر را به خوبی درک میکنیم, حجر را به خوبی درک میکنیم یعنی انسان میتواند معنای شجر و حجر را به خوبی درک کند البته بعضیها اشتباه میکنند بعضی درک میکنند آن مهندس کشاورزی واقعاً درخت را درک میکند درخت میسازد درخت میپروراند همهٴ بیماریهای درخت را تشخیص میدهد همهٴ راه درمان و باروری درخت را تشخیص میدهد درخت را درک میکند چون درخت, شجر ماهیّت دارد ماهیّت به ذهن میآید اینکه گفتند «للشیء غیر الکون فی الأعیان ٭٭٭ کونٌ بنفسه» یعنی «کونٌ بنفسه», «کونٌ بنفسه لدی الأذهان» آنها برای ماهیّت است اما مفهوم که مصداق دارد فرد ندارد اول باید معلوم بشود که مفهوم چیست؟ ماهیّت چیست؟ وجود چیست؟ مفهوم, مصداق دارد فرد ندارد اگر مفهوم است ممکن است آنکه در ذهن ماست مفهوم باشد آنکه در خارج است مصداق باشد چون مصداق حقیقتِ خارجیّت عین ذات اوست اصلاً به ذهن نمیآید منتها مفهوم یک صورت مرآتیهای است ما میگوییم این بسیطالحقیقه این واجب که کمالات نامتناهی دارد و درک نمیشود مصداقی دارد که ما از راه این مفهوم به آن مصداق میگوییم ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ ما غیر از این راهی هم نداریم اگر آن مصداق فرد بود نظیر شجر خب این به ذهن میآمد میشد ماهیّت ـ معاذ الله ـ ولی خارج بودن و واقعیّت عین حقیقت اوست اگر چیزی واقعیّت عین حقیقت اوست دیگر به ذهن نمیآید که ما درکِ ما از واجبتعالی همین مقدار خواهد بود حالا برای اسلامی شدن علوم هم این کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی هم راهگشاست بعضی مطالب هم حالا انشاءالله ذکر میکنیم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
آنچه در دنیاست زرق و برق و زیور حیات دنیاست نه زینت انسان
کسانی هستند که پی به ملاکات احکام، اسرار احکام، مصالح و مفاسد درونی هم پی میبرند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً ﴿60﴾ فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً ﴿61﴾ فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً ﴿62﴾ قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَن أَذْکُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً ﴿63﴾ قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصاً ﴿64﴾ فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ﴿65﴾
بعد از اینکه در اوایل این سورهٴ مبارکهٴ «کهف» فرمود آنچه در دنیاست زرق و برق و زیور حیات دنیاست نه زینت انسان و انسان برتر از این زرق و برق و زینتهای دنیاست و هدف والایی دارد این مطلب را هم برهانی فرمود, هم با قصّه و داستان تبیینش کرد جریان اصحاب کهف را با آن معارفی که در برداشت را تشریح فرمود جریان آن دو نفری که یکی باغدار بود و دیگری تهیدست ذکر فرمود، جریان حیات دنیا را به عنوان مَثل ذکر فرمود مطالبی دیگری را هم تبیین کرد بعد فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ﴾ یعنی به یاد این صحنه باش. جریان برخورد وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) و خضر(علیه السلام) نشان آن است که آنچه که در این صحنه میگذرد باطنی هم دارد اسراری هم دارد ما تا آنجا که ممکن است باید به همین شریعت و ظاهر عمل بکنیم اما کسانی هستند که پی به ملاکات احکام، اسرار احکام، مصالح و مفاسد درونی هم پی میبرند یک مقدار جریان «الناس نیامٌ فإذا ماتوا انتبهوا» را برای ما تشریح کردند فرمودند اکثری مردم خواباند وقتی مُردند بیدار میشوند انسان در عالَم خواب چیزهایی را میبیند و آنچه را میبیند اگر ساختهٴ خودش باشد در مثال متّصل ببیند اضغاث و احلام است تعبیری ندارند، تأویلی ندارد چیزی او را همراهی نمیکند اما اگر ساختهٴ خود او نباشد در مثال متّصل نباشد اضغاث و احلام نباشد مربوط به مثال منفصل باشد گاهی عین آن واقع را میبیند که دیگر نیازی به جریان تعبیر و تأویل و امثال ذلک نیست نظیر آنچه که وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) مشاهده کرد که ﴿إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ گاهی محتاج به تأویل یا تعبیر و مانند آن است نظیر آنچه که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) گفت ﴿إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ﴾ که نیازی به تأویل و تعبیر داشت پس آنچه را که انسان در عالَم رؤیا میبیند چند قسم است یک قسمش مربوط به مثال متّصل است و اضغاث و احلام هست و تأویل یا تعبیر ندارد، یک قسم با متنِ واقع بدون تعبیر و تأویل دیده میشود، یک قسم متنِ واقع با تعبیر و تأویل دیده میشود یکی بیتأویل یکی با تأویل. آنچه را هم که ما در عالَم بیداری که زندهایم و زندگی میکنیم همین طور است برخیها در خیالات خودشان زندگی میکنند دوستی و دشمنی آنها بر اثر توهّم و تخیّل خود آنهاست کسی را دوست میپندارد در حالی که نیست، با او بساط دوستی پهن میکند کسی را دشمن خیال میکند با او از درِ دشمنی در میافتد در حالی که دشمنش نیست اینها در عالم خودشان زندگی میکنند اینها گرفتار اضغاث و احلام خودشاناند بعضیها هم جهان را و واقعیّت را آن طوری که هست میبینند، بعضیها هم واقعیت خارج را میبینند ولی در لفّافهٴ تعبیر و تمثیل و تأویل و امثال ذلک وقتی بشر مُرد آنگاه آنچه واقعیّت دارد بر او روشن میشود اکثری مردم خواباند وقتی مُردند بیدار میشوند برخیها وقتی مُردند بیدار میشوند که عمری با خودشان داشتند زندگی میکردند آنچه را که به عنوان دوستی و دشمنی تخیّل میکردند نبود، آنچه به عنوان حق و باطل میپنداشتند آن نبود آنچه به عنوان حَسن و قبیح میپنداشتند آن نبود، آنچه به عنوان خیر و شرّ میپنداشتند نبود، آنچه به عنوان سعادت و شقاوت میپنداشتند نبود معیار سعادت چیز دیگر بود، معیار حقّ و صدق چیز دیگر بود، معیار خیر چیز دیگر بود و این در عالم خودش برای خودش زندگی میکرد این «یحوم حوم نفسه» هست. بعضیها واقعیّت خارج را میبینند منتها نیازی به کمک دارند با تعبیر و تأویل باید به واقعیّت برسند بعضی متن واقع را میبینند مثل انبیا و اولیا آنها هماکنون بیدارند از آنها به عنوان حیّبنیقظان یاد میکنند اینها اهل یَقظهاند بیدارند اصلاً در خواب نیستند آنکه میگوید «تنام عینی و لا ینام قلبی» از این قبیل است شاگردان آنها در مراحل پایینتر از همین قبیل است و اگر دربارهٴ مؤمن وارد شده است روایتی دربارهٴ مؤمن هست که مؤمن خودش میخوابد ولی قلبش نمیخوابد از همین قبیل است که واقع را میبیند محبت و عداوت او مشخص است، صدق و کذب او مشخص است و مانند آن، بعضیها هم واقع را میبینند منتها در لفّافهٴ تأویل و تعبیر و امثال ذلک وقتی مُردند آن واقعیّت واقع برای آنها روشن میشود. جریان دیدار موسای کلیم(سلام الله علیه) و خضر(علیه السلام) نموداری از این صحنه است که آنچه را ما میبینیم پشت پرده مصالحی هست آن مصالح برای اولیای الهی به تعلیم حق روشن است برای ما روشن نیست و ما میدانیم که یک سلسله واقعیّتی ملاک این احکام است منتها ما نمیدانیم انبیای الهی از طرف خدا میدانند لذا باید تابع محض اینها باشیم این قصّهٴ وجود مبارک موسای کلیم و خضر(سلام الله علیهما) گوشهای از پردهبرداری از اسرار واقع است این یک مطلب، مطلب دیگر اینکه آیا وجود مبارک موسایی که در این آیه آمده است همان موسای پیامبر است یا یکی از فرزندان حضرت یوسف(سلام الله علیه) این سخن هم ناصواب است برای اینکه قرآن کریم بیش از 120 مورد نام مبارک موسی را برد و اگر این موسی غیر از آن موسی بود باید که با قرینهای مشخص میکرد که این موسی آن موسیبنعمران معروف نیست در حالی که چنین قرینهای در قرآن کریم نیست همان طوری که نام مبارک موسی در آن صد و تقریباً بیست مورد آمده اینجا هم آمده گذشته از اینکه روایات فراوانی از طریق شیعه و سنّی رسیده است که منظور از این موسی وجود مبارک موسای کلیم است پس اگر در برخی از تعبیرها از او به عنوان موسی که از فرزندان یوسف(سلام الله علیه) است این مسموع نیست.
مطلب دیگر اینکه از قرآن کریم برنمیآید که یک آبِ حیاتی بود، آبِ زندگانی بود در ظلمات بود و خضر راهبلد بود و آنها به دنبال آبِ حیات میگشتند و مانند آن این چیزها از قرآن کریم برنمیآید یک، ثانیاً یک آبِ حیاتی در عالَم باشد که اگر کسی مقداری از آن آب زندگانی خورد برای همیشه محفوظ از مرگ باشد و نمیرد این با منطقِ قرآن کریم مخالف است زیرا خدای سبحان فرمود: ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾ و فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ و فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَیِّتُونَ﴾ و فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ﴾ و مانند آن از نظر قرآن کریم مرگ برای انسان قطعی است یعنی «کلّ انسان یموت بالضروره» این قضای الهی است اما حالا بعضی عمرشان طولانیتر بعضی عمرشان کوتاهتر و مانند آن، آن مطلب دیگر است آن قَدر است وگرنه چیزی در عالم باشد که آدم یک لیوان از آن آب بخورد نمیرد اینچنین نیست هر کسی در عالم طبیعت زندگی میکند به اذن خدا روزی میمیرد حالا یا عمرش کوتاه باشد یا عمرش طولانی بالأخره مرگ قطعی است پس چیزی به عنوان آب زندگانی این افسانه است البته آن ماء الحیات، آن عینالحیات آن معرفت الهی، ایمان الهی که «العلماء باقون ما بقی الدهر» آن سرِ جایش محفوظ است آن مربوط به حیات معنوی است نه حیات ظاهری مردان الهی باقیاند هم در دنیا نامشان باقی است هم در برزخ باقی است هم در ساهرهٴ قیامت باقی است هم در بهشت باقی است که «العلماء باقون ما بقی الدهر» بنابراین این قصّه گذشته از اینکه در قرآن کریم نیست مخالف قرآن کریم هم هست.
اما مطلب چهارم اینکه جریان ماهی آیا این ماهی زنده شده است یا نه، چون ماهی مثلاً سرخ کرده بود یا مثلاً نظیر ماهیهای دودی قبلی سنگین بود به همراهشان از ظرفشان افتاد و در دریا رفت از آیه برنمیآید که این ماهی وارد آب شد و زنده شد ولی اگر روایات معتبری دلالت کند بر اینکه این ماهی به دریا افتاد و زنده شد مخالف قرآن نیست برای اینکه قرآن ندارد این ماهی به عنوان یک جسم سنگین در دریا رفت دارد ﴿اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً﴾ اما آیا زنده شد و مانند ماهیهای دیگر در دریا حرکت کرد یا نه، به عنوان یک جسم سنگین وارد دریا شد در آب رفت این از قرآن برنمیآید ولی نفی نمیکند بنابراین اگر روایت معتبری دلالت کرد بر اینکه این ماهی وارد آب شد و زنده شد این مخالف قرآن کریم نیست اما حالا اینها برای چه کاری رفتند، در اثنای قصّه مشخص میشود که ذات اقدس الهی به وجود مبارک موسای کلیم دستور داد کسی که من از اسرار عالَم او را باخبر کردم شما باید با او مصاحبتی داشته باشید و از آن علمِ باطن کمک بگیرید از اثنای قصّه برمیآید که این کارِ وجود مبارک موسای کلیم به عنوان یک مأموریت الهی بوده است حالا قصّه از اینجا شروع میشود.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر چون خود این وحی است دیگر خدای سبحان به او وحی فرستاد بعد از اینکه موسای کلیم(سلام الله علیه) از مصر به مدین رفت و آن دوران هشت سالگی یا نُه سالگی اجیر بودن حضرت شعیب(سلام الله علیه) را گذراند و برگشت که از مدین به مصر بیاید در بین راه ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ و بعد کنار آن طور رفت و بعد آیات الهی نصیبش شد و ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ شد ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ شد دیگر شده پیامبر از این به بعد دیگر وحیهای نبوی شامل حال وجود مبارک موسای کلیم میشد.
پرسش: حاج آقا به قرینه ﴿عَجَباً﴾ این آیه ﴿وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً﴾ نمیشود.
پاسخ: ﴿عَجباً﴾، ﴿سَرَباً﴾ اینها نفی اثبات نمیکند و اگر روایت معتبری باشد با اینها منافات ندارد حالا تعجب در این است که هر دو قرارشان این بود که در مجمعالبحرین که ﴿مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ﴾ یاد شده است مجمعالبحرین یعنی بینالنهرین مجازاً از بینالنهرین به مجمعالبحرین یاد شده است قرارشان همانجا بود آنجا توقف کنند و ملاقات کنند آن عبد صالح را اما با اینکه قرارشان همانجا بود یک امر تعجّبی است که هر دو یادشان رفته که حالا به آنجا هم میرسیم. ﴿وَإِذْ قَالَ﴾ یعنی «اُذکر» آن صحنهای را که موسای کلیم به آن جوان همراهش آن کسی که فتوّت داشت و شابّی بود همراه او بود خدمتگذار او بود یا مصاحب او بود گفت ﴿لاَ أَبْرَحُ﴾ این ﴿أَبْرَحُ﴾ هم از افعال ناقصه است یعنی «لا أزال» این «لا أزال» یعنی «لا أزال اسیرُ، لا أزال أمشی، لا أزال أذهب» یعنی «لا أزال» راه میروم تا به بینالنهرین برسیم گفتند دریای فارس و دریای روم بود حالا باید از نظر نقشه بررسی کرد ﴿لاَ أَبْرَحُ﴾ یعنی «لا أزال» چه میشود؟ چه میکنند «أذهب أسیر أمشی، لا أبرح أمشی، لا أبرح أسیر» سیر میکنم ﴿حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ﴾ یعنی بینالنهرین و این هم که او را همراهی میکرد این جوان هم یعنی تو هم باید بدانی که من تا آنجا بالأخره باید بروم چون میقات ما آنجاست تو هم باید همراه من تا آنجا باشی و اگر آنجا رسیدیم یافتیم، یافتیم نشد ﴿أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً﴾ حُقُب گفتند یک قرن هست، یک هشتاد هست دو، دَهر طویل هست سه، احقابی از عذاب دامنگیر کفار میشود یعنی سالیان متمادی میمانند موسای کلیم گفت من بالأخره تا آنجا میروم اگر آنجا آن صحنه پیش آمد ملاقات رخ داد که بسیار خب، نشد یک قرن هم که شد من باید راه بروم تا به استادم برسم اینکه از مرحوم آقای قاضی یا امثال آقای قاضی(رضوان الله علیه) نقل شده است که اگر کسی نیمی از عمر خود را صرف حرکت کند جستجو بکند تا استاد پیدا کند از همین جاهاست که گفت من یک حُقب هشتاد سال یا یک قرن هم که شد بالأخره به دنبال استاد میگردم چون آن علم میارزد آدم را آرام میکند پشت پرده را به آدم نشان میدهد خب این کار را باید بکند و هر دو حرکت کردند ﴿فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا﴾ وقتی به آن میقات رسیدند آنجایی که بنا بود خضر(سلام الله علیه) را ملاقات کنند به بینالنهرین رسیدند خب کنار سنگی آرمیدند که مقداری استراحت کنند وقتی بارشان را گذاشتند و کنار سنگ استراحت کردند مأوا گرفتند این ماهی حالا سرخشده بود ماهی دودی بود به چه صورت بود از این ظرفشان یا از این کیسهشان یا از این پارچهای که پیچیده بودند به هر وسیلهای بود افتاد در دریا و مثل جرم سنگین دیگر ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ «عجبا» دیگر رفت در آب ﴿فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا﴾ آن جوان عهدهدار حمل این بار بود او از نزدیک دید که این ماهی از این ظرف افتاد از این پارچه افتاد هر چه بود افتاد در دریا فرو رفت و یادش رفته بود که به وجود مبارک موسای کلیم گزارش بدهد که ماهی افتاد در آب و وجود مبارک موسای کلیم هم سؤال نکرد که وضع مالی چطور است چون میقاتشان این بود که هر جا ماهی بیفتد اینها همانجا باید ملاقات کنند.
پرسش: کلمه «اتّخذ» حیات را نمیرساند چون کلمهٴ اتّخاذ اختیاری است ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ﴾
پاسخ: بله دیگر این الآن وقتی چیزی در دست آدم چوبی، سنگی در دست آدم بیفتد مگر ما نمیگوییم افتاد در دریا رفت در دریا؟ میگوییم دیگر یک تعبیر عادی است در قرآن آیهای نیست که صراحتاً دلالت کند که این ماهی زنده شد ولی اگر روایت معتبری دلالت کند بر اینکه ماهی زنده شد با آیه مخالف نیست چون آیه نفی نمیکند، چون آیه با او هم سازگار است.
﴿نَسِیَا حُوتَهُمَا﴾ اسناد نسیان به وجود مبارک موسای کلیم به یک وضع است, اسناد نسیان به همراه موسای کلیم معنای دیگر است ﴿فَاتَّخَذَ﴾ این ماهی ﴿سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ این میگویند یکی از شرایط استطاعت آن است که انسان از نظر بدن سالم باشد, از نظر زاد و راحله مجهّز باشد «تخلیة السَرْب أو سَرَب» یعنی راه باز باشد امنیّت راه لازم است در استطاعت حج آنکه در حج میگویند «تخلیة السرب» یعنی راه امن باشد از همین است این «سَرَب» یعنی این راه را به عنوان سبیل خاص اتّخاذ کرده در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» هم بود ظاهراً گذشت که خدای سبحان میداند برخیها آنچناناند ﴿مُسْتَخْفِ بِالَّیْلِ﴾ بعضیها هم ﴿وَسَارِبُ بِالنَّهَارِ﴾ سارِب آن کسی که با سَرَب و سربِ روز کار دارد ﴿مُسْتَخْفِ بِالَّیْلِ﴾ آنکه شبانه مخفیانه حرکت میکند آنجا معنای ﴿مُسْتَخْفِ بِالَّیْلِ وَسَارِبُ بِالنَّهَارِ﴾ گذشت که تخلیة السرْب أو سَرَب هم همین است ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ و یاد آن شخص رفت که به وجود مبارک موسای کلیم گزارش بدهد وقتی از بینالنهرین گذشتند و وضع ماهی هم به این صورت شد که افتاد در دریا ﴿فَلَمَّا جَاوَزَا﴾ وجود مبارک موسای کلیم با همراهش از بینالنهرین گذشتند وجود مبارک موسای کلیم به همراهش فرمود: ﴿قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا﴾ این غذایی که در روز میخورند میگویند غَداة آنکه در شب میخورند میگویند عشا این صحنه روز بود حضرت به همراهش فرمود آن غدای ما حالا یا نهار ما یا چاشت ما یا هر چه هست بیاور که ما خسته شدیم چاشت آن ساعت تقریباً ده است این چاشت که یک واژه فارسی است همان معنای ضُحای عربی را میفهماند ﴿وَالضُّحَی﴾ یعنی قسم به ساعت تقریباً ده نزدیکهای ظهر مقداری به ظهر مانده که هوا خیلی شفاف و روشن است آن وقت را میگویند چاشت غذایی را این کشاورزها و اینهایی که کارهای یدی میکنند در آن موقع روز میخورند میگویند چاشت خوردیم صبح زود شروع به کار میکنند تا ساعت ده آنوقت غذایی میل میکنند میگویند چاشتمان حاضر شده خوردیم حالا یا چاشت بود یا نهار بود وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا﴾ عشا نبود غدا بود آنچه که شب خورده میشود عشاست آنچه روز خورده میشود غَداست ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً﴾ ما از این مسافرت خستگی تلقّی کردیم نَصَب, وَصَب, تَعب اینها همه به معنی خستگی است ما خستگی احساس کردیم همراه وجود مبارک موسای کلیم به آن حضرت عرض کرد ﴿أَرَأَیْتَ﴾ یعنی «أخبرنی» آگاه کن مرا ﴿إِذْ أَوَیْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ﴾ آن وقتی که ما دوتایی به آن سنگ مأوا گرفتیم و در کنار سنگ آرمیدیم که مقداری خستگی راه برطرف بشود آنجا این حادثه پیش آمد ﴿فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ﴾ من یادم رفته که جریان ماهی را به عرض شما برسانم آنجا ماهی از ظرف یا از آن پارچه افتاد در دریا رفت من دیگر دسترسی به او نداشتم ﴿فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ﴾ یعنی یادم رفته که به شما عرض کنم نه اینکه ماهی فراموشم شد ﴿وَمَا أَنْسانِیهُ﴾ با این قرائتی که اینجا شده ﴿إِلَّا الشَّیْطَانُ﴾ شیطان نگذاشت که من این را به عرض شما برسانم یادم رفته بود میقات ما همینجا بود دیگر ﴿وَمَا أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَن أَذْکُرَهُ﴾ او نگذاشت که یادم بیاید من یادم رفته به عرض شما برسانم ﴿وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً﴾ او به سرعت در دریا افتاد اتّخاذ سبیل کرد همین که اگر چیزی از دست آدم بیفتد در آب میگوییم در آب رفت این در آب رفت معنایش این نیست که زنده شد و رفت, البته اگر روایت معتبری باشد که دلالت کند بر اینکه این ماهی زنده شد هیچ با قرآن مخالف نیست چون قرآن اصراری ندارد که او همان طور جامد بود و بیروح بود دارد که ﴿فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً﴾ در آیه قبلی, یا ﴿وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً﴾ در آیه فعلی. آنگاه وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ آن که ما به دنبالش میگشتیم همین بود دیگر اینجا از جاهایی است که با این قرائت «یاء» حذف شده است عاملی برای جزم و حذف «یاء» نیست اینچنین قرائت شد «بَغی», «یَبغی» «بغیٰ» یعنی طلب «انّ الله سبحانه و تعالیٰ یُحبّ بُغاة العلم» «بَغی» طلب, باغیِ علم یعنی طالب علم, بُغاة العلم یعنی طلبهها, طالبان علوم ﴿ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ «ما کنّا نَبغی» آنکه ما طلب میکردیم همین بود ما میخواستیم به بینالبحرین برسیم یک, آدرس و علامت ما همین بود که ماهی میافتد در دریا این دو, خب شما نگفتی ما آدرسی که خدا به ما داده بود بینالبحرین بود چون بینالبحرین هم منطقهٴ وسیعی است دیگر آنجایی که ماهی میافتد در دریا همانجا محلّ ملاقات ماست ﴿قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ این همین بود که ما طلبش میگشتیم مطلوب ما همانجا بود «ذلک ما کنّا نطلب و نرغب و نذهب إلیه و نَقصده» آنجا جایش بود دیگر چرا نگفتی؟ ﴿قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ ما باید برگردیم همانجا, خب بینالبحرین هم منطقهٴ خیلی وسیعی است جای مشخص پنج متر و شش متر که نیست در این بینالبحرین منطقهای بود که اینها آرام گرفتند برای استراحت کنار یک سنگ همانجا جای ملاقات بود ﴿فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصاً﴾ وجود مبارک موسای کلیم با همراهش برگشتند «ارتدّ» یعنی «ارتجع» رجوع کردند راهی که آمدند دوباره برگشتند همان راهی را که آمدند به همان راه برگشتند ﴿عَلَی آثَارِهِمَا﴾ خب بالأخره یک منطقهٴ وسیعی اگر جای دیگر میرفتند باز به آن آدرس نمیرسیدند باید همان راهی که آمدند به دنبال همان راه برگردند زیرا ماهی در کنار همان صخره به دریا افتاد و همانجا که ماهی به دریا میافتد همانجا ملاقاتگاه وجود مبارک موسای کلیم و خضر(علیهما السلام) است لذا برگشتند نه این راهِ وسیع که آمدند از یک راه آمدند به فاصلهٴ چند متری رفتند نه خیر, از همان راهی که آمدند علامت پایشان هر جا بود به دنبال همان علامت پا برگشتند تا برسند به آن صخره ﴿فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا﴾ خب پس اگر کسی فرض کنید بین این اتوبان قم و تهران حالا بنا شد برگردد خب برگردد این اتوبان جای وسیعی است کجا باید برود؟ کدام منطقه؟ تا چند متری؟ اما اگر علامت پای خودش را ببیند به دنبال همان بیاید به آن ملاقاتگاه میرسد «قَصَص» هم یعنی دنبال کردن, پیروی کردن, متتابع بودن قصّه را که قصّه میگویند برای اینکه چند مطلب متّصل منسجمِ پی در پی است دیگر وجود مبارک موسای کلیم را وقتی به آن صندوقچه گذاشتند و به دریا انداختند به دستور ذات اقدس الهی مادر موسای کلیم به دخترش که خواهر موسای کلیم بود گفت ﴿قُصِّیهِ﴾ , ﴿قُصِّیهِ﴾ یعنی به دنبال این جعبه برو ببین تا کجا میرود؟ این ﴿قُصِّیهِ﴾ یعنی «اتّبیعه» به دنبال این قدم به قدم همراه این برو ببین این جعبه را چه کسی میگیرد؟ پس قصّه را از این جهت قصّه میگویند, قَصص را هم از این جهت قصص میگویند قصاص را هم از این جهت قصاص میگویند برای اینکه به دنبال آن قتل است دیگر یک قتل ابتدایی که نیست چون پیرو آن است, تابع آن است به دنبالهٴ آن میآید از این جهت به آن میگویند قصاص, خب.
پرسش:...
پاسخ: در آب که ماهی در آب بود ولی آن صخره که در آب نبود اینها کنار آن صخره مأوا گرفتند ﴿أَوَیْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ﴾ مأوایشان جای استراحتشان کنار آن سنگ بود در کنار آن سنگ که مأوا گرفتند ماهی از ظرف یا از آن پارچه افتاد در دریا رفت اینها همانجا از کنار آن سنگ حرکت میکردند آمدند یک مقدار زیادی را که راه آمدند این قصّه پیش آمد وجود مبارک موسای کلیم فرمود آن غذای ما را بیاور او گفت من یادم رفت به شما عرض کنم ماهی همانجا در دریا رفت حضرت فرمود همانجا جای ملاقات ما بود ﴿ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ﴾ دوباره برگشتند, دوباره برگشتند همان راهی که آمدند همان جایی که قدم گذاشتند با همان خط و مسیر برگشتند آمدند تا کنار آن صخرهٴ از بینالنهرین آنجا ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾.
پرسش: ارتباط ماهی با آن چه بوده چه سرّی در آن بوده؟
پاسخ: دیگر حالا ما البته تازه شروع کردیم این قصّه را, خب این ترجمهٴ ابتدایی و ظاهری این قصّه است هنوز بحثهای عمیق دنبالش است, خب.
﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ حالا که برگشتند دیدند آنجا بندهای از بندگان خاصّ الهی است ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ که این بنده از بندگان خاصّ ما خصوصیّتش این بود ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ یک, ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ این دو, هم از رحمت خاصّهٴ ما, رحمت عنداللهی برخوردار بود که ما به او دادیم, هم از علمِ لدنّی برخوردار شد که معلّمش ما بودیم پس تنها او اهل رحمت و زهد و مغفرت و عفو و صَفح و امثال ذلک نبود بلکه آنها کمالات حکمت عملی او بود و اینها هم کمالات حکمت نظری او, هم علیم بود هم رئوف بود, هم علیم بود هم رحیم بود هر دو کمال را داشت منتها دربارهٴ رحمت تعبیر به «عند» دارد دربارهٴ علم تعبیر به «لدن» قبلاً فرق بین «عند» و «لدن» گذشت ما در فارسی وقتی چیزی نزد ما باشد اعم از اینکه در دست ما باشد مثلاً کتابی در دست ما باشد یا کتابی در قفسهٴ کتابخانهٴ ما باشد میگوییم نزد ماست, این کتاب نزد ماست, این کتاب پیش ماست اما در عربی اینچنین نیست که هر چیزی را چه نزدیک چه دور بگویند «عنده» بگویند «لدیه», «لدیه» ظاهراً آنجاست که نقد و حاضر باشد «عند» شاید از این جهت اعم باشد که هم با حضور سازگار است هم با غیبت, علم لدنّی آن علمی است که متعلِّم بالا برود شاگرد بلاواسطه خدای سبحان بشود علم را از سرچشمه یاد بگیرد این میشود علم لدن, گرچه همهٴ علوم را ذات اقدس الهی به انسان یاد میدهد ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ اما گاهی انسان علم را از کتاب میگیرد, گاهی از استاد میگیرد, گاهی از شواهد دیگر میگیرد و مانند آن اینها هیچ کدام علم لدنّی نیست اولاً علم حصولی است, ثانیاً خطابردار است, ثالثاً نظیر آن آبهای دستخورده است که افکار و آرای دیگران هم در این آب میآید خب یک آبِ چشمهدیده, دستخورده, هواخورده, زمینخورده, زمانخورده این آبِ ناب که نیست یک وقت است که به همراه این نهر اینقدر میرود تا به سرچشمه برسد آنجا دیگر دست کسی به این آن نرسیده, دلو کسی به این آب نرسیده, طناب کسی به این آب نرسیده این آب را از سرچشمه میگیرد دیگر خود آب است بدون اینکه مَشوب باشد آبِ ناب است این میشود آب لدنّی علم این طور است اگر یک وقت کسی در درس و بحث شرکت کند درس بخواند, درس بگوید, مباحثه بکند همین علومی که ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ شاملش میشود اما اگر جزء انبیا بودند, اولیای الهی بودند که فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ این دیگر یعنی تو مکتب نرفتی از کسی یاد نگرفتی از کتابی بهره نبردی بالا آمدی لدیاللهی شدی آنجا بلاواسطه علم یاد گرفتی قهراً میشود علم حضوری نه حصولی, قهراً میشود علم خالص نه علم مشوب, میشود علم حق نه علمی که احیاناً باطل او را همراهی بکند و مانند آن. علم لدنّی علمی نیست در برابر فقه و اصول و فلسفه و کلام و عرفان همین علوم است منتها این علم اگر در کتاب و درس و بحث باشد این دیگر لدنّی نیست لدیاللهی نیست اما اگر همهٴ این علوم هر کدام از اینها از سرچشمه گرفته بشود میشود علم لدنّی همین فقهی که ما از وجود مبارک پیغمبر میشنیدیم که فرمود: «صلّوا کما رأیتمونی اُصلّی» همین احکام صلات را وجود مبارک حضرت در معراج ﴿مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ یاد گرفت شده فقه لدنّی این حکمتش لدنّی است, آن حقوش لدنّی است, آن اخلاقش لدنّی است و مانند آن علم لدنّی علمی باشد که موضوع داشته باشد, محمول داشته باشد, مسائل داشته باشد, مبادی داشته باشد در قبال اینها باشد مثلاً ما یک علم فقه و اصول داریم یک علم لدنّی اینچنین نیست همهٴ این علوم هر کدام از اینها که حق است اگر از لدن و نزد ذات اقدس الهی گرفته شد میشود علم لدنّی چون از آنجا آمده با مِلاکات همراه است, با اسرار همراه است, با احکام همراه است ما آنچه را که فعلاً در کتابها میخوانیم این است که چه چیزی واجب است چه چیزی حرام اما از دو حاشیهاش بیخبریم چرا حلال و حرام است نمیدانیم, بعد چه خواهد شد نمیدانیم, اما آن علم لدنّی حاشیتین این علوم را هم تشریح میکند میگوید چرا فلان شیء حلال است و به چه دلیل فلان شیء حرام است این یک, بعد این حلال و حرام در قیامت به چه صورت در میآید این دو, آنچه که در قیامت ظهور میکند تکوین حقیقت است یا بهشت است یا جهنم, آنچه که به عنوان ملاکات است تکوین است و حقیقت, آنچه در وسطهاست همان علوم اعتباری است باید و نباید این باید و نباید اعتباری هم مسبوق به آن تکوین است, هم ملحوق به این تکوین ما در کتابهای عقلی اینها را باور میکنیم و ایمان میآوریم باز میشود علمِ کتابی اما آنها هم ملاک را میبینند که آن ملاک باعث وجوب و حرمت میشود, هم ثمر را میبینند که در بیانات نورانی حضرت امیر هست «هُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ» که تازه این مقام «کأنّ» است الآن هم عدهای میگفتند ما عُوای اهل جهنّم را یعنی زوزهٴ سگان جهنّم را میشنویم, خب پس این واقعیّتی است که مسبوق به حقیقت است, ملحوق به حقیقت است وسطها امر اعتباری است بالأخره ما در عالَم اعتبار داریم زندگی میکنیم با قانون داریم زندگی میکنیم قانون مجموعه باید و نباید است دیگر بشر را بخواهند هدایت کنند بشری که با اعتبارات زندگی میکند باید بگویند چه چیزی باید چه چیزی نباید منتها این باید و نباید را یا از رسوبات و رسومات و فرهنگ و عادات و آداب مردمی میگیرند که اعتباری ندارد یا نه, از حقایق تکوینی تلقّی میکنند که انبیا آوردند چون مسبوق به حقیقت است از یک سو, ملحوق به حقیقت است از یک سو, عالِمان علوم لدنّی هم سابقهٴ این احکام را میبینند از طرف ذات اقدس الهی هم لاحقهاش را.
اما سؤالاتی که مطرح میشود گرچه ما احترام میگذاریم به این سؤال ولی بدانید سؤال هر کسی سؤال شخصی اوست یا سؤال دو, سه نفر است سؤال این جمع عظیم نیست یک, گاهی هم چندین بار این مسائل این سؤالات مطرح شده دو, این است که هر کسی هر چه به ذهنش آمده در کاغذ ننویسد مگر آنچه که مربوط به مطالب اینقدر مطالب عمیقِ تفسیریِ مربوط به همین آیه هست که آنها مغفولعنه است اما چیزهایی که دههابار گفته شده همین مسئله جبر و تفویض در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مفصّل بحث شد آنجا که فرمود: ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ آنجا فرق بین من عند الله و من الله مشخص شد حَسنه هم من الله است هم من عند الله, سیّئه من عند الله هست ولی من الله نیست مفصّل یعنی مفصّل آنجا بحث شد جبر و تفویض هم آنجا اشاره شد که ما یک جبر عِلّی داریم که حق است «الشیء ما لم یَجب لم یوجب» جبری در مقابل تفویض داریم که بیّنالغی است و این امر بین الأمرین تلفیقی از جبر و تفویض نیست چون جبر هر جا پا گذاشت باطل است تفویض هر جا پا گذاشت باطل است اینها چون نقیضین نیستند رفع هر دو ممکن است اما اینکه این علومی که ماها میخوانیم اینها در قیامت کارآمد ندارد سرّش این است الآن کسی در خود دنیا وقتی دوران سالمندی و کهنسالی او فرا رسید چند دوره مکاسب گفت و کفایه گفت و رسائل گفت و حالا دیگر به سنّ هفتاد به بعد رسید دیگر خسته شد و اینها را گذاشت کنار ده, بیست سال وقتی اینها را درس نگوید به سنّ نود سالگی که میرسد همه چیز از یادش میرود این علوم این طور است فقه باشد این طور است فلسفه باشد این طور است وقتی آدم تمرین نداشته باشد درس و بحث نداشته باشد از یادش میرود همهٴ این علوم بعد از مرگ از یاد ما میرود اختصاصی به فقه و اصول ندارد فلسفه ندارد اما چیزی مربوط به مسئله قیامت است که معاد ما هو؟ قیامت ما هی؟ صراط ما هو؟ تطایر کتب چیست؟ برزخ چیست؟ نشر کتاب چیست؟ نامهٴ اعمال به دست راست میگویند چیست؟ به دست چپ میدهند چیست؟ قرائت کتاب چیست؟ جهنم درکاتش چیست؟ بهشت درکاتش چیست؟ همهٴ این بحثهایی که مربوط به این معارف است وقتی مُردیم این علم حصولیها میشود حضوری هر لحظه شفافتر, روشنتر میشود مشهود ما میشود آن معقولات ذهنی ما میشود مشهودات خارجی بنابراین هرگز از یادمان نمیرود و آن کاملاً مشهود است.
اما اینکه ذات اقدس الهی به ذهن کسی نمیآید ولی ما مع ذلک او را عبادت میکنیم در توحید مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این روایت نورانی از وجود مبارک معصوم(علیه السلام) هست که کسی به ایشان اشکال میکند که خب اگر ما دسترسی به خدا نداریم پس چطور عبادت میکنیم؟ فرمود اگر این اشکالی که شما میکنید که «لکان التوحید عنّا مرتفعا» ما به همین مقدار موظّفیم. بیان ذلک این است که ما دربارهٴ اسمای الهی دربارهٴ صفات الهی صفات فعلیاش اینها کاملاً درک داریم هم عرفا اهل شهودند هم حکما و متکلّمان و مؤمنان اهل درکاند اینها را درک میکنیم اما نسبت به آن هویّت مطلقه ما مفاهیم حصولی داریم میگوییم آن هویّت مطلقه حق است, بسیطالحقیقه است و همهٴ کمالات را داراست جزء ندارد همهٴ این الفاظ را میگوییم این الفاظ مفاهیمی دارد ما این مفاهیم را میفهمیم میگوییم این مفاهیم مصداق دارد ما آن مصداقی را که نمیدانیم عبادت میکنیم برای اینکه آن مصداق که به ذهن نمیآید ما مفهوم الله واجب الوجود, بسیط الحقیقه, لا شریک له, صَمد, لم یلد, لم یولد اینها مفهوماند اینها که ماهیّت نیستند ـ معاذ الله ـ اگر اینها ماهیّت بودند یعنی ـ معاذ الله ـ خدا جنس داشت, فصل داشت, مرکّب بود خب این به ذهن میآمد ما شجر را به خوبی درک میکنیم, حجر را به خوبی درک میکنیم یعنی انسان میتواند معنای شجر و حجر را به خوبی درک کند البته بعضیها اشتباه میکنند بعضی درک میکنند آن مهندس کشاورزی واقعاً درخت را درک میکند درخت میسازد درخت میپروراند همهٴ بیماریهای درخت را تشخیص میدهد همهٴ راه درمان و باروری درخت را تشخیص میدهد درخت را درک میکند چون درخت, شجر ماهیّت دارد ماهیّت به ذهن میآید اینکه گفتند «للشیء غیر الکون فی الأعیان ٭٭٭ کونٌ بنفسه» یعنی «کونٌ بنفسه», «کونٌ بنفسه لدی الأذهان» آنها برای ماهیّت است اما مفهوم که مصداق دارد فرد ندارد اول باید معلوم بشود که مفهوم چیست؟ ماهیّت چیست؟ وجود چیست؟ مفهوم, مصداق دارد فرد ندارد اگر مفهوم است ممکن است آنکه در ذهن ماست مفهوم باشد آنکه در خارج است مصداق باشد چون مصداق حقیقتِ خارجیّت عین ذات اوست اصلاً به ذهن نمیآید منتها مفهوم یک صورت مرآتیهای است ما میگوییم این بسیطالحقیقه این واجب که کمالات نامتناهی دارد و درک نمیشود مصداقی دارد که ما از راه این مفهوم به آن مصداق میگوییم ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ ما غیر از این راهی هم نداریم اگر آن مصداق فرد بود نظیر شجر خب این به ذهن میآمد میشد ماهیّت ـ معاذ الله ـ ولی خارج بودن و واقعیّت عین حقیقت اوست اگر چیزی واقعیّت عین حقیقت اوست دیگر به ذهن نمیآید که ما درکِ ما از واجبتعالی همین مقدار خواهد بود حالا برای اسلامی شدن علوم هم این کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی هم راهگشاست بعضی مطالب هم حالا انشاءالله ذکر میکنیم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است