- 68
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 71 تا 78 سوره کهف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 71 تا 78 سوره کهف":
قرآن کریم خود را به عنوان احسنالحدیث معرفی کرد
حدیثی احسن است که هم از نظر معارف جهانبینی حق بگوید و هم از نظر قصص و داستانها صادق باشد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً ﴿71﴾ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿72﴾ قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلاَ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً ﴿73﴾ فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً ﴿74﴾ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿75﴾ قَالَ إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّی عُذْراً ﴿76﴾ فَانطَلَقَا حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً ﴿77﴾ قَالَ هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿78﴾
قرآن کریم خود را به عنوان احسنالحدیث معرفی کرد درباره قرآن اینچنین آمده است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ حدیثی احسن است که هم از نظر معارف جهانبینی حق بگوید و هم از نظر قصص و داستانها صادق باشد به همین مناسبت که قرآن احسنالحدیث است ذات اقدس الهی دربارهٴ قصص قرآنی فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ که این اختصاصی به جریان حضرت یوسف ندارد این قَصَص به فتح است نه به کسر و مفعول مطلق نوعی است «نحن نقصّ علیک قصصاً أحسن» نه «أحسنُ القِصص» ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ یعنی هر داستانی که ما بگوییم به روش احسن است ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ که مفعول مطلق نوعی است یعنی «قصصاً أحسن» از قصّهٴ آدم تا قصّهٴ خاتم(علیهم السلام) همه قصّههای قرآن کریم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است یعنی «قصصاً أحسن».
مطلب سوم آن است که قصهای احسن است نظیر ﴿أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ که هم از نظر مطلب حق باشد هم از نظر گزارش صِدق باشد.
مطلب دیگر آن است که آنچه در خارج واقع شده است یا فعل است یا قول است یا حال, اگر حال باشد یا فعل باشد قرآن آن را به لسان عربی مبین بیان میکند و اگر قول باشد قرآن آن را به لسان عربی مبین ترجمه میکند که هم نقل حق است و هم منقول علی ما هو علیه, نقلش چون به صورت عربی مبین است اگر در حدّ سوره باشد که معجزه است و اگر در حدّ آیه باشد که اگر معجزه نبود به بهترین وجه, به فصیحترین وجه, به بلیغترین وجه ارائه میشود.
مطلب چهارم آن است که گاهی چند مطلب در کنار هم ذکر میشود اگر ما دلیلی نداشتیم که این آیات با هم نازل شد از سیاق نمیشود کمک گرفت ولی اگر قصّه بود و سرفصلی داشت ما دلیل داریم که این جریان با هم ذکر شده است و قصّههایی که قرآن کریم نقل میکند اول سرفصلی و عنوانی به آن قصه میدهد که مطالب میانی و پایانی این قصه برابر آن سرفصل اوّلی اوست مثلاً در جریان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) احتجاجات آن حضرت را نقل میکند, مشاهدات آن حضرت را نقل میکند سرفصل آن قصه این است که ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ این سرفصل قصه است که نشان میدهد آنچه که مربوط به جریان مشاهدات وجود مبارک خلیلالرحمان است از سنخ ملکوت است و نه از سنخ مُلک ﴿وَکَذلِکَ نُرِی﴾ که به صورت فعل مضارع مفید استمرار است بیان شده ﴿نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اینجا هم در جریان قصّهٴ موسی و خضر(علیهما السلام) فرمود ما به موسی(علیه السلام) مأموریت دادیم به سراغ کسی برود ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ که ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ یک, ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ دو, پس عنصر محوری این قصّه رحمت الهی و علم لدنّی است اگر عنصر محوری این قصّه رحمت مِن عند الله است و علم لدنّی است همهٴ این جملهها مفردها ارجاع ضمایر باید با حفظ این دو عنصر باشد مبادا کاری به موسای کلیم که از انبیای عِظام و اولواالعزم خدای سبحان است یا به آن عبد صالح که از علم تأویل برخوردار است چیزی اسناد داده بشود, ضمیری به مرجع برگردد, فعلی درست معنا نشود که با این رحمت مِن عند الله و علم لدی اللهی سازگار نباشد, بنابراین آنچه که در این قصّهها گفته شده درست است که ضمیر ﴿خَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ ظاهرش این است که ضمیر یعنی «أنت» است و منظور از این «أنت» مخاطب است به نام خود خضر, لکن اگر این دو سرفصل را رعایت کنیم ارجاع ضمیر به سفینه اُولاست و وجود مبارک خضر اگر بر فرض میخواست کسی را غرق کند به وسیلهٴ سفینه غرق میکند و تمام مطلب پنجم یا ششم این است که تمام اعتراضها یا سؤالهای استفهامی در مدار فعل است نه در مدار فاعل یعنی مشکل وجود مبارک موسای کلیم این نیست که این عبدی که از رحمت عنداللهی و از علم لدیاللهی برخوردار است ـ معاذ الله ـ خلاف کرده مشکل وجود مبارک موسای کلیم این است که راز این کار چیست؟ لذا مرتب شاگردی خودش را اعلام میکند, استیذان میکند, عذرخواهی میکند اعتراضی در کار نیست همان طوری که در بحث دیروز داشتیم سؤال فرشتهها از ذات اقدس الهی مصدَّر بود به تسبیح و تقدیس هم مسبوق بود به تسبیح, هم ملحوق بود به تسبیح چه اینکه سؤال وجود مبارک نوح(سلام الله علیهم) همین طور بود مسبوق بود به تسبیح اینها یا در قبل و بعد هر دو میگویند ﴿سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾ یا در احدالطرفین میگویند ﴿سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾ یعنی تو منزّه از نقصی مشکل در ماست که ما راز این کار را نمیدانیم.
مطلب هفتم یا ششم این است که یک وقت بحث در این است که آیا خدای سبحان میتواند جمعیّتی را در دریا حفظ بکند یا نه؟ مشکل وجود مبارک موسای کلیم این بود یا نه, مشکل این بود که چگونه شما دست به مال مردم زدید؟ از بعضی از تعبیرها برمیآید که وجود مبارک موسای کلیم هراسناک از غرق بود از طرفی هم میشود زمینهٴ سؤال را طرزی مطرح کرد که چطور به مال مردم آسیب رساندی, خب سوراخ کردن کشتی مردم ولو در ساحل و خشکی باشد سؤالآفرین است که چرا به مال مردم آسیب رساندی؟ اما آن کارهایی که خود وجود مبارک موسای کلیم در دوران کودکی پشت سر گذاشت آن با سؤالهای شرعی همراه نبود یعنی هیچ مسئلهای بر خلاف ظاهر حُکم شرع انجام نگرفت اما آنچه را که الآن در کشتی میبیند این است که وجود مبارک خضر کشتیِ مردم را دارد سوراخ میکند این الواح و این تختههای بدنهٴ کشتی آنجا که احیاناً ممکن است آب در اثر موج وارد کشتی بشود آن را دارد برمیدارد نه اینکه از آن نشیمن کشتی تختهای برداشت وگرنه خب آب فوران میزد این سؤالها در آن جریان ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّی وَعَدُوٌّ لَهُ﴾ مطرح نبود اما در جریان کُشتن آن جوان خود موسای کلیم وقتی آنها گفتند که تو قاتلی کسی را کُشتی خودش در همان آیات پایانی دارد که ﴿رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ یعنی من خطایی نکردم اینها ظالماند اینها مستضعفان مصر را آسیب میرسانند آن گروه فراعنه این بنیاسرائیل مستضعف را آسیب میرساند خودش فرمود: ﴿رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ بنابراین خود موسای کلیم هم در جریان مصر هم رهبری سیاسی را داشت هم رهبری علمی را داشت هم رهبری فرهنگی و اجتماعی را داشت همهٴ این مسائل را پشت سر گذاشت این روایاتی که در کتاب شریف کنزالدقائق است حتماً ملاحظه فرمودید چون این بحثها با آن روایات ارائه میشود چون این بعد از تفسیر صافی نوشته شده خیلی جامعتر از تفسیر صافی روایات را نقل کرده حتی جامعتر از تفسیر نورالثقلین است روایات فراوانی نقل کرده شما این روایاتی که میبینید در بعضی از روایات دارد که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود موسی اعلم از خضر بود این تفاضل, تفاضل دوجانبه بود همان طوری که در بحث دیروز اشاره شد نه یکجانبه یعنی اگر وجود مبارک خضر از علم تأویل برخوردار بود و خداوند خواست در قوس صعود موسای کلیم از این راه به تأویل آشنا بشود خود موسای کلیم از آن جهت که از انبیای اولواالعزم است عالِم به شریعت است برابر این روایت اعلم از خضر است پس تفاضل دوجانبه است نه یکجانبه این جریان موسی و خضر(علیهما السلام) داخل در ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ نیست داخل در ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ نیست آن افضلیّت یکجانبه است آنجا امتیاز است و نه تمایز ولی در جریان موسی و خضر(علیهما السلام) تفاضل دوجانبه است تمایز دوجانبه است حالا وارد کشتی شدند و این کشتی را فقط موسای کلیم دید که خضر آن کشتی را خراب کرده و سؤال اعتراضآمیز به این معناست که فعل برای من روشن نیست نه چرا تو این کار را کردی.
پرسش:...
پاسخ: خب بله برای اینکه این شاگرد علمِ تأویل است خضر بنا نبود که علم تشریع را از این یاد بگیرد آن شاید قصّهٴ دیگری باشد ولی الآن خدا مأموریت داد به موسای کلیم که علم تأویل را از این راه آشنا بشود نه علم تشریع را به خضر بیاموزاند اینکه در بعضی از بحثهای روزهای اسبق اشاره شد که این روایت تام نیست برای اینکه در آن روایتها آمده که ـ معاذ الله ـ وجود مبارک موسای کلیم وقتی که الواح را آن تورات را و معارف الهی را تلقّی کرد گفت اعلم از من کیست؟ آنگاه خدای سبحان مثلاً به فرشتهای از فرشتگانش یا به گروهی از فرشتگان فرمود: «أدرکوا موسیٰ» موسی را دریابید «فانه قد هلک» یا «یرید أن یهلک» این دارد از دست میرود این چه ادّعایی کرده است خب معلوم است این حرفها درست نیست وقتی موسای کلیمی که آن همه معارف را از ذات اقدس الهی تلقّی میکند میآید چنین ادّعایی میکند تا خدا بفرماید که موسی را دریابید این دارد به هلاکت گرفتار میشود اینگونه از روایات خب معلوم است که درست نیست اما اینکه وجود مبارک موسای کلیم از خضر در علمالشریعه اعلم باشد این بعید نیست خضر(سلام الله علیه) در علمالتأویل از موسای کلیم اعلم باشد اینها بعید نیست حالا در قوس نزول آنجا که من عند الله بودند بر اساس «خَلَق الله الأرواح» ممکن است که همه چیز را بدانند یا آن مقداری که باید بدانند, بدانند ولی در قوس صعود بر اساس ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ دارند کار میکنند دیگر این ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ برای همه است حالا گاهی به وسیله فرشته علمی را به پیامبر القا میکند پیامبری از پیامبران یا به وسیله انسان کاملی که ولیّ خداست یا از قلب او میجوشانند این هست این. این نزاعها که بین موسی و خضر(علیهما السلام) و مانند آن مطرح است یک نزاع ممدوح و محمودی است که مشابه این در بین فرشتهها هم هست در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیهٴ 68 و 69 این است ﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ ٭ أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ ٭ مَا کَانَ لِیَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَی إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ این اختصام, این افتعال همان معنای مفاعله است مثل «اقتتلوا» که به معنی «قاتلوا» است اختصام یعنی این مخاصمه و خصومت در ملأ أعلا که مربوط به فرشتهها هست راه دارد با اینکه آنها ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ با اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمود اینها کاری را بدون اذن خدا نمیکنند, حرفی را بدون اذن خدا نمیزنند ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ که همین معنا که در اوصاف فرشتههاست دربارهٴ اهل بیت(علیهم السلام) در زیارت جامعه کبیره آمده, خب اگر اینها ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ چگونه در ملأ أعلا به مخاصمه برمیخیزند؟ معلوم میشود مخاصمه کلّ شیء بحسبه, مناظره کلّ شیء هم بحسبه این گفتگو و گفتمان این دو بزرگوار به عنوان اعتراض یک فرد عادی با فرد عادی دیگر نیست همان طوری که آیهٴ 69 سورهٴ «ص» اختصام و مخاصمهٴ فرشتهها را بیان میکند ﴿مَا کَانَ لِیَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَی إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ دربارهٴ موسی و خضر(علیهما السلام) هم باید اینچنین گفت چون سرفصل این قصه همین رحمت عنداللهی و علم لدیاللهی است, خب اگر با رحمت من عند الله و علم لدی الله داستانی شکل بگیرد حتماً اختصامش اختصام محمود و ممدوح است. آنگاه بعد از اینکه این سفینه را خَرق کرده است وجود مبارک موسی فرمود این کار را کردی ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴾ اِمْر را آن طوری که زمخشری در کشّاف و بعضی دیگر معنا کردند «الأمر الفاسد المحتاج الی أمر للإصلاح» آن امری که فاسد است و نارواست و محتاج به دستور اصلاحی است او را میگویند اِمر ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴾ در اینجا وجود مبارک خضر(سلام الله علیه) پاسخ نداد فقط فرمود من نگفتم که تو نمیتوانسی صبر کنی خب مستحضرید این یک اعتراض به فعل است نه به فاعل یک سؤال محمود و ممدوحی است کسی که غیرتی دارد, غیرت دینی دارد وقتی میبیند کاری به حسب ظاهر توجیه شرعی ندارد خب سؤال میکند دیگر. ﴿قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ﴾ این نسیان را به معنی ترک هم گرفتند ولی خب این تام نیست ﴿وَلاَ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً﴾ عُسر و دشواری را نزدیک من نیار بر من تحمیل نکن آن نوجوانی که نزدیک به بلوغ است میگویند شابّ مراهِق یعنی نزدیک به بلوغ است یعنی عسر و دشواری را نزدیک من نیار بر من تحمیل نکن.
پرسش: ببخشید اینجا فعل را نسبت به فاعل میدهند چطور میشود که بین فعل و فاعل توجیه کرد.
پاسخ: بله, میگوید این کار, کار شماست اما من از این کار سر در نمیآورم شما که منزّه از آنی که خلاف بکنی توجیهش چیست؟ اگر فاعل را معلم و حکیم میداند و اگر از فاعلِ معلّم حکیم راز را میپرسد معلوم میشود اعتراض به فاعل نیست اعتراض به این فعل است که چرا این واقع شده؟ باز هم عرض کرد چشم من همراه شما میآیم تا شما برای من تشریح کنی.
پرسش: این عذرخواهی هم به خاطر ﴿لا تؤاخِذْنِی﴾ است.
پاسخ: بله من را مؤاخذه نکن که من سؤال کردم ساکتم سؤال نمیکنم بروید چون حضرت فرمود همراه من بیا به شرطی که اعتراض نکنی و وجود مبارک موسای کلیم بر اساس غیرت دینی این سؤال را مطرح کرده است و میداند که او حکیم است رحمت عنداللهی دارد, علم لدیاللهی دارد میخواهد راز این کار را بپرسد و اگر این را خلاف شرع میدید که همانجا فاصله میگرفت معذلک استدعا میکند که اجازه بدهید من در خدمت شما باشم و اینکه در بعضی از روایات آمده است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خدا برادر ما موسی را رحمت کند اگر او صبر میکرد بسیاری از اسرار برای ما روشن میشد برای آن است که این صحنه تا یوم القیامه اسرارآمیز است خب همین جریان وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) با زراره از همین قبیل است هر روز این کارها را دارند انجام میدهند گاهی انسان مشکلی پیدا میکند مؤمنی از مؤمنان الهی, ولیّای از اولیای الهی, عبدی از عباد صالح خدا به انسان میگوید نگران نباش, صبر کن تو چه میدانی که مصلحت چیست شاید اگر حالت سالم بود به خطر میافتادی تو را برای یک کار دیگر میبردند شیخناالاستاد مرحوم آقای الهی قمشهای بر اساس همین جهت آن پسر بزرگشان که هر دو را خدا غریق رحمت کند مرحوم حاج آقا نظامالدین او هم از فضلا و مدرّسین خوبی بود ایشان ما وقتی که تهران خدمتشان اشارات میخواندیم این بزرگوار در قم بود هر وقت تهران میآمد در درس مرحوم پدرش شرکت میکرد یک وقت به بیماری سختی مبتلا شد مرحوم استاد فرمود پسر تو چه میدانی اگر به این بیماری مبتلا نمیشدی چه حادثهای برایت پیش میآید ﴿أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ﴾ همین جریان خضر را برایش میخواند که اگر تو سالم میماندی شاید عدهای میآمدند به سراغ تو, تو را برای کاری دعوت میکردند که مصلحتت نبود فعلاً خدای سبحان چند روز تو را در منزل نگه داشت که جانت را حفظ بکند این روحیه برای همیشه هست الی یوم القیامه این اسرار ظهور دارد, بروز دارد قابل تطبیق است بر هر مقطعی, در هر زمانی, در هر زمین.
فرمود: ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ خب مستحضرید که در جملهٴ اول به صورت شرط و جزا بیان شده فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ که این ﴿خَرَقَهَا﴾ میشود جزا, اما اینجا به صورت شرط و جزا بیان نشده ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ با «فاء» ذکر کرده که دنبالهٴ اوست که هنوز تمام نشده آنوقت جزا این است ﴿أَقَتَلْتَ﴾ برای اینکه ثابت کند که تمام بحث در این است که موسی عالِم بشود در آنجا که سرفصل قصّه بود از این سه قصّه نه سرفصل اصل مطلب در آنجا به صورت شرط و جزا جمله را تمام کرده ﴿حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ این جمله تمام شد اما در اینجا جمله را تمام نکرده فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ﴾ بحث را برده روی سؤال موسای کلیم چون آن صیغه لأجله الکلام همان سؤالها و تفهّمهای و تعلّمهای موسای کلیم است لذا اینجا جمله را تمام نکرده ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ جمله هنوز تمام نشد ﴿قَالَ أَقَتَلْتَ﴾ این جواب اوست معلوم میشود که تمام آن لبهٴ تیز این قصه این است که موسی حرفش را بزند و عالِم بشود ﴿قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ کسی را که به حسب ظاهر آلوده نبود بیگانه بود و کسی را هم که نکشت نه ارتدادی داشت مثلاً, نه گرفتار زنای احصانی بود و یا علل و عوامل دیگری بود که اگر در آن شریعت ایجاب قتل میکرد از این جهت نبود پس نفس زکیّه بود یک, کسی را هم که نکُشت دو, اگر کسی نه جرم ارتداد دارد نه جرم زنای محصنه دارد نه جرم محارب بودن دارد از این اجرام جرمها چیزی ندارد و قتل نفس هم نکرده است این مهدورالدم نیست ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً﴾ یک, ﴿بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ دو, آن آیه معروف این است که ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً﴾ یعنی کسی را بکُشد در حالی که او کسی را نکُشت او قاتل نبود اینجا هم این جوان کسی را نکُشت قتل نفسی نکرد خودش هم که جرمهای دیگر نداشت ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً﴾ که جرمهایی که موجب قتل باشد مرتکب نشد یک, آدمکُشی هم که نکرد دو, ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ هیچ عاملی از عواملی که این جوان را مهدورالدم بکند نبود ﴿لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً﴾ این کار, یک کار ناشناسی است نکره را که نکره میگویند یعنی ناشناس, منکر را که میگویند منکر یعنی این کاری است که نزد عقل, نزد نقل که مجموعاً منبع معرفتی شرعاند نکره است ناشناس است در شرع این کار به رسمیّت شناخته نمیشود معروف یعنی کاری که در شریعت به رسمیّت شناخته میشود «یَعرفه العقل یعرفه النقل فیعرفه الشرع» کاری که به وسیلهٴ عقل معرفه است یا به وسیلهٴ نقل معرفه است در حوزهٴ شریعت معروف است کاری که به وسیلهٴ عقل نکره است به وسیلهٴ نقل نکره است در حوزهٴ شریعت منکر است آن را میگویند منکر, قبلاً در ذیل آیهٴ ﴿وَلْیَتَلَطَّفْ﴾ آنجا این مطلب بیان شد که کشفالآیات سابق این کلمهٴ ﴿وَلْیَتَلَطَّفْ﴾ را که آیهٴ نوزده همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است خیلی درشت مینوشتند و این جلب توجّه میکرد در حاشیهٴ این کلمهٴ ﴿وَلْیَتَلَطَّفْ﴾ آنجا مینوشتند که این کلمه از نظر شمارش حرف یا کلمات وسط قرآن کریم است, وسط قرآن کریم یعنی گذشته و آینده را شما بررسی کنید حدّ وسط این شش هزار و اندی آیه این جمله است آن هم بررسی کردند گفتند «لام» ﴿وَلْیَتَلَطَّفْ﴾ یا «تاء» ﴿وَلْیَتَلَطَّفْ﴾ از نظر حروف وسط است ولی برخیها نقل کردند که ﴿نُکْراً﴾ این «نون» ﴿نُکْراً﴾ از نظر حروف وسط قرآن کریم است یعنی حروفهایی که قبلاً گذشت و حروفهایی که بعداً میآید آن چند هزاری که قبلاً گذشت این چند هزاری که بعداً میآید هستهٴ مرکزی حروف قرآن «نون» ﴿نُکْراً﴾ است در بحثهای قبلی هم از مرحوم سیّد حیدر آملی اولاً بعد از وافی مرحوم فیض ثانیاً نقل شده است که آن روزها با اینکه شمارش آیات و حروف و کلمات آسان نبود قرآن از آن جهت که حرمت خاص دارد و کلام خداست و کتاب خداست با کمبود امکانات اعصار گذشته همهٴ این حروف را شماره کردند خب مرحوم سیّد حیدر برای شش, هفت قرن قبل است او که در آن عصر از عصر خودش خبر نداشت شاید از اعصار گذشته هم همین طور بود که آن روزها خیلی شمارش این آیات سخت بود خب اینها همه بررسی کردند که قرآن چندتا سوره دارد, چندتا آیه دارد اینها سخت نیست, چندتا جمله دارد, چندتا کلمه دارد, چندتا حرف دارد اینها را یکی پس از دیگری بررسی کردند, چندتا حرکت دارد, چند هزار فتحه دارد, چند هزار کسره دارد, چند هزار ضمّه دارد, چند هزار تشدید دارد که همهٴ اینها در تفسیر سیّد حیدر آملی و از آنجا در کتاب شریف وافی مرحوم فیض هست که یک روز آوردیم در همین محضر شما هر دو را خواندیم غرض این است که این کلمهٴ ﴿نُکْراً﴾ را «نون» ﴿نُکْراً﴾ را گفتند از نظر حرف وسط حروف گذشته و حروف آینده است ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً﴾ یک, ﴿بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ دو, ﴿لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً﴾.
آنگاه خضر(سلام الله علیه) این کلمهٴ «لک» را اینجا اضافه کردند چون بار دوم بود این کلمهٴ «لک» را اضافه کردند در بار اول فرمودند: ﴿أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ﴾ در بار دوم فرمود: ﴿أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ﴾ این تأکیدی است من به شما گفتم نمیتوانی تحمل بکنی بار دوم اعتراض وجود مبارک خضر سنگینتر بود, بار اول همان جمله ﴿أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ﴾ بود بار دوم این است که ﴿أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً﴾ وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿إِن سَأَلْتُکَ﴾ این یک تعهّد بعدی است ﴿إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ﴾ بعد از این قصه ﴿فَلاَ تُصَاحِبْنِی﴾ حق با شماست مرا به صحابت نپذیر من در خدمت شما نباشم ﴿فَلاَ تُصَاحِبْنِی﴾ برای اینکه ﴿قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّی عُذْراً﴾ در جریان قتل نفس که خود وجود مبارک موسای کلیم قبلاً کسی را کشته بود در سورهٴ «قصص» آنجا به این صورت حضرت فرمود اینها ظالماند خدایا مرا از این ظالمان نجات بده در همان ذیل آیهٴ آنجایی که خودش فرمود من کسی را کُشتم و یا آنها گفتند ﴿أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آیهٴ هیجده به بعد آیهٴ پانزده این بود که ﴿فَقَضَی عَلَیْهِ قَالَ هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ﴾ آنجا انشاءالله باید بحث بشود که ضمیر ﴿قَالَ﴾ به چه کسی برمیگردد چه کسی گفته این ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ﴾ است یک, قائل چه کسی است و مشارالیه ﴿هذَا﴾ چیست؟ ﴿هذَا﴾ یعنی کار موسای کلیم که کسی را کُشت یا آن مخاصمهای که آن فرعونیان داشتند علیه محرومان بنیاسرائیل دو, در همین صفحه ذیل همین آیات آیهٴ 21 به این صورت است وقتی به موسای کلیم گفتند که عدهای در مؤتمر و مشورت هستند که تو را از پا در بیاورند از مصر خارج شو ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعَی قَالَ یَا مُوسَی إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ﴾ مؤتَمر یعنی جای مشورت و نظرخواهی مؤتمر کذا, مؤتمر کذا آنها آن همایش و محلّ گفتگو را میگویند مؤتمر ﴿یَأْتَمِرُونَ﴾ یعنی «یَتشاورون» اینها دارند مشورت میکنند, هماهنگی میکنند, تصمیم میگیرند که دربارهٴ تو چه بکنند ﴿یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ﴾ از این شهر خارج شو ﴿إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ ٭ فَخَرَجَ﴾ موسای کلیم ﴿مِنْهَا﴾ از این محل, قریه ﴿خَائِفاً یَتَرَقَبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ اینها ظالماند که محرومان را به بند کشیدند نه من ظالم باشم بنابراین ظلمی از طرف موسای کلیم واقع نشده کما سیظهر انشاءالله اما آنجا بالأخره قبل از نبوت بود یک, و به عنوان قیام علیه ستمکاران فرعونی بود دو, به خودش هم چنین اجازهای داد ﴿فَانطَلَقَا﴾ وجود مبارک موسی و خضر ﴿حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا﴾ حالا خسته, گرسنه به محلّی رسیدند که از آنها استطعام کردند, طعام خواستند آنها حاضر نشدند اینها را به عنوان ضیافت و مهمانی پذیرایی کنند ﴿اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾ ضِیف یعنی مهمان, حاضر نشدند که تضییف کنند یعنی ضیف را و مهمان را پذیرایی کنند مضیِّف و مُضیف یعنی مهمانپذیر آن کسی که آن شخصی که ضیف را میپذیرد میگویند «ضَیَّف» یا «أضاف» در این دعاها هست که به امام(علیه السلام) مربوط به هر امامی باشد عرض میکنیم امروز روز توست و من هم ضیف تو هستم و در جوار تو هستم به تو پناهنده شدم «فأضفنی و أجرنی» یعنی مرا به عنوان ضیف بپذیر بشو مُضیف من, مرا در جوار خودت پناه بده بشو مُجیر من «أضفنی و أجرنی» در این دعاها هست.
پرسش: ببخشید آیهٴ 16 سورهٴ «قصص» میفرماید: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی﴾.
پاسخ: بله, اما خب همهٴ اینها نسبت به خودشان چنین چیزی اسناد میدهند مثل اینکه وجود مبارک حضرت آدم این کار را کرد اما در پایان همان بخش آیهٴ 21 دارد که ﴿رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ آیهٴ 21 این بود ﴿قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ آن هم کسی در پیشگاه خدای سبحان طلب مغفرت میکند معنایش این نیست که من این کار را کردم و این کار خلاف بود این کار را که وجود مبارک موسای کلیم میداند که اینها ظالم بودند من ظالمی را تنبیه کردم, خب حالا انشاءالله این قصّهاش در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» روشن میشود.
﴿فَانطَلَقَا حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾ اینها اِبا کردند که اینها را به عنوان ضیف پذیرایی کنند در این صحنه وجود مبارک موسی و خضر(سلام الله علیهما) ﴿فَوَجَدَا﴾ در این قریه ﴿جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾ دیدند دیوار دارد میافتد حالا اسناد اراده به جدار مجاز است یا نه که زمخشری و امثال زمخشری به زحمت افتادند تا ثابت کنند اثبات اراده به جدار مجاز است برای اینکه اینها خواستند قرآن را برابر با آن سبعهٴ معلّقه و دواوین شعرا و اشعاری که جامعالشواهد جمع کرده معنا کنند در حالی که قرآن یک زبان خاصّ خودش را دارد حالا میرسیم انشاءالله که این اسناد اراده به جدار حقیقت است یا مجاز ﴿فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾ دیدند دیوار دارد میافتد اینجا وجود مبارک موسای کلیم بر خلاف آن کارهای قبلی اثری دید که سؤالانگیز بود کارهای قبلی این بود که ظاهرش فتنه است رازش معلوم نیست این کار بر خلاف کارهای قبلی است ظاهرش حکمت است و احسان ولی رازش معلوم نیست خب یک اهل قریهای که گفتند لئیماند این منطقه حاضر نیستند دو شخصیت را به عنوان ضیف بپذیرند آدم بیاید کارگری بکند دیوار مردم را درست بکند این احسان سؤالبرانگیز است که شما نسبت به چه کسی داری احسان میکنی؟ خب موسای کلیم به خضر(سلام الله علیهما) گفت خب لااقل اجری بگیرید مزدی بگیرید که ما با او مشکل غذایمان را حل کنیم ﴿فَأَقَامَهُ﴾ یعنی وجود مبارک خضر این عبد صالح این دیوار را حفظ کرد نگذاشت این دیوار سقوط کند ﴿قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ اینجا اعتراض نکرد به فعل چون فعل احسان است فعلِ احسان اعتراض ندارد اما موردْ قابل و لایق نیست فرمود پس شما اجری اگر میگرفتید مشکل بیغذایی ما حل میشد ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ اینجا دیگر چون تعهّد سپرده بودند که ما سؤال نکنیم وجود مبارک خضر فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ﴾.
اما اینکه آیا اسناد اراده به جدار مجاز است ما واقعاً اگر خواستیم قرآن را برابر سبعهٴ معلّقه و اشعار جامعالشواهد و اینها معنا بکنیم بله همین تفسیر زمخشری در میآید اما اگر قرآن یک فرهنگ خاص داشت یک زبان مخصوص داشت برای همه موجودات عالَم شعور قائل بود طبق آن پنج طایفه آیات فرمود هر چه در آسمان و زمیناند مسبّح حقاند, محمِّد حقاند, مُسلِم حقّاند, مطیع حقاند و ساجد حق, ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ , ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ , ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ , ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ این همه آیات گاهی به صورت فعل ماضی, گاهی به صورت فعل مضارع, گاهی به صورت مصدر تسبیح را به همهٴ موجودات اسناد میدهد آدم نمیتواند بگوید اینها مجاز است بعد هم فرمود شما زبان اینها را نمیدانید خب اگر شما زبان اینها را نمیدانید اگر ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾ شد ما اگر بتوانیم از این قریه سؤال بکنیم او جواب میدهد چون ما نمیتوانیم میگوییم مضافی محذوف است «واسأل أهل القریه» چون ما نمیدانیم میگوییم ﴿جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾ یعنی آن ملاتهایش ریخته و پایههایش سست شده دارد میافتد اینها مجاز است خیر, اگر کسی با دیواری که مسبّح حق است گفتگو کند ﴿یُرِیدُ﴾ را به معنای خودش میداند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
قرآن کریم خود را به عنوان احسنالحدیث معرفی کرد
حدیثی احسن است که هم از نظر معارف جهانبینی حق بگوید و هم از نظر قصص و داستانها صادق باشد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً ﴿71﴾ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿72﴾ قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلاَ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً ﴿73﴾ فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً ﴿74﴾ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿75﴾ قَالَ إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّی عُذْراً ﴿76﴾ فَانطَلَقَا حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً ﴿77﴾ قَالَ هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿78﴾
قرآن کریم خود را به عنوان احسنالحدیث معرفی کرد درباره قرآن اینچنین آمده است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ حدیثی احسن است که هم از نظر معارف جهانبینی حق بگوید و هم از نظر قصص و داستانها صادق باشد به همین مناسبت که قرآن احسنالحدیث است ذات اقدس الهی دربارهٴ قصص قرآنی فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ که این اختصاصی به جریان حضرت یوسف ندارد این قَصَص به فتح است نه به کسر و مفعول مطلق نوعی است «نحن نقصّ علیک قصصاً أحسن» نه «أحسنُ القِصص» ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ یعنی هر داستانی که ما بگوییم به روش احسن است ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ که مفعول مطلق نوعی است یعنی «قصصاً أحسن» از قصّهٴ آدم تا قصّهٴ خاتم(علیهم السلام) همه قصّههای قرآن کریم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است یعنی «قصصاً أحسن».
مطلب سوم آن است که قصهای احسن است نظیر ﴿أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ که هم از نظر مطلب حق باشد هم از نظر گزارش صِدق باشد.
مطلب دیگر آن است که آنچه در خارج واقع شده است یا فعل است یا قول است یا حال, اگر حال باشد یا فعل باشد قرآن آن را به لسان عربی مبین بیان میکند و اگر قول باشد قرآن آن را به لسان عربی مبین ترجمه میکند که هم نقل حق است و هم منقول علی ما هو علیه, نقلش چون به صورت عربی مبین است اگر در حدّ سوره باشد که معجزه است و اگر در حدّ آیه باشد که اگر معجزه نبود به بهترین وجه, به فصیحترین وجه, به بلیغترین وجه ارائه میشود.
مطلب چهارم آن است که گاهی چند مطلب در کنار هم ذکر میشود اگر ما دلیلی نداشتیم که این آیات با هم نازل شد از سیاق نمیشود کمک گرفت ولی اگر قصّه بود و سرفصلی داشت ما دلیل داریم که این جریان با هم ذکر شده است و قصّههایی که قرآن کریم نقل میکند اول سرفصلی و عنوانی به آن قصه میدهد که مطالب میانی و پایانی این قصه برابر آن سرفصل اوّلی اوست مثلاً در جریان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) احتجاجات آن حضرت را نقل میکند, مشاهدات آن حضرت را نقل میکند سرفصل آن قصه این است که ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ این سرفصل قصه است که نشان میدهد آنچه که مربوط به جریان مشاهدات وجود مبارک خلیلالرحمان است از سنخ ملکوت است و نه از سنخ مُلک ﴿وَکَذلِکَ نُرِی﴾ که به صورت فعل مضارع مفید استمرار است بیان شده ﴿نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اینجا هم در جریان قصّهٴ موسی و خضر(علیهما السلام) فرمود ما به موسی(علیه السلام) مأموریت دادیم به سراغ کسی برود ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ که ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ یک, ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ دو, پس عنصر محوری این قصّه رحمت الهی و علم لدنّی است اگر عنصر محوری این قصّه رحمت مِن عند الله است و علم لدنّی است همهٴ این جملهها مفردها ارجاع ضمایر باید با حفظ این دو عنصر باشد مبادا کاری به موسای کلیم که از انبیای عِظام و اولواالعزم خدای سبحان است یا به آن عبد صالح که از علم تأویل برخوردار است چیزی اسناد داده بشود, ضمیری به مرجع برگردد, فعلی درست معنا نشود که با این رحمت مِن عند الله و علم لدی اللهی سازگار نباشد, بنابراین آنچه که در این قصّهها گفته شده درست است که ضمیر ﴿خَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ ظاهرش این است که ضمیر یعنی «أنت» است و منظور از این «أنت» مخاطب است به نام خود خضر, لکن اگر این دو سرفصل را رعایت کنیم ارجاع ضمیر به سفینه اُولاست و وجود مبارک خضر اگر بر فرض میخواست کسی را غرق کند به وسیلهٴ سفینه غرق میکند و تمام مطلب پنجم یا ششم این است که تمام اعتراضها یا سؤالهای استفهامی در مدار فعل است نه در مدار فاعل یعنی مشکل وجود مبارک موسای کلیم این نیست که این عبدی که از رحمت عنداللهی و از علم لدیاللهی برخوردار است ـ معاذ الله ـ خلاف کرده مشکل وجود مبارک موسای کلیم این است که راز این کار چیست؟ لذا مرتب شاگردی خودش را اعلام میکند, استیذان میکند, عذرخواهی میکند اعتراضی در کار نیست همان طوری که در بحث دیروز داشتیم سؤال فرشتهها از ذات اقدس الهی مصدَّر بود به تسبیح و تقدیس هم مسبوق بود به تسبیح, هم ملحوق بود به تسبیح چه اینکه سؤال وجود مبارک نوح(سلام الله علیهم) همین طور بود مسبوق بود به تسبیح اینها یا در قبل و بعد هر دو میگویند ﴿سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾ یا در احدالطرفین میگویند ﴿سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾ یعنی تو منزّه از نقصی مشکل در ماست که ما راز این کار را نمیدانیم.
مطلب هفتم یا ششم این است که یک وقت بحث در این است که آیا خدای سبحان میتواند جمعیّتی را در دریا حفظ بکند یا نه؟ مشکل وجود مبارک موسای کلیم این بود یا نه, مشکل این بود که چگونه شما دست به مال مردم زدید؟ از بعضی از تعبیرها برمیآید که وجود مبارک موسای کلیم هراسناک از غرق بود از طرفی هم میشود زمینهٴ سؤال را طرزی مطرح کرد که چطور به مال مردم آسیب رساندی, خب سوراخ کردن کشتی مردم ولو در ساحل و خشکی باشد سؤالآفرین است که چرا به مال مردم آسیب رساندی؟ اما آن کارهایی که خود وجود مبارک موسای کلیم در دوران کودکی پشت سر گذاشت آن با سؤالهای شرعی همراه نبود یعنی هیچ مسئلهای بر خلاف ظاهر حُکم شرع انجام نگرفت اما آنچه را که الآن در کشتی میبیند این است که وجود مبارک خضر کشتیِ مردم را دارد سوراخ میکند این الواح و این تختههای بدنهٴ کشتی آنجا که احیاناً ممکن است آب در اثر موج وارد کشتی بشود آن را دارد برمیدارد نه اینکه از آن نشیمن کشتی تختهای برداشت وگرنه خب آب فوران میزد این سؤالها در آن جریان ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّی وَعَدُوٌّ لَهُ﴾ مطرح نبود اما در جریان کُشتن آن جوان خود موسای کلیم وقتی آنها گفتند که تو قاتلی کسی را کُشتی خودش در همان آیات پایانی دارد که ﴿رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ یعنی من خطایی نکردم اینها ظالماند اینها مستضعفان مصر را آسیب میرسانند آن گروه فراعنه این بنیاسرائیل مستضعف را آسیب میرساند خودش فرمود: ﴿رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ بنابراین خود موسای کلیم هم در جریان مصر هم رهبری سیاسی را داشت هم رهبری علمی را داشت هم رهبری فرهنگی و اجتماعی را داشت همهٴ این مسائل را پشت سر گذاشت این روایاتی که در کتاب شریف کنزالدقائق است حتماً ملاحظه فرمودید چون این بحثها با آن روایات ارائه میشود چون این بعد از تفسیر صافی نوشته شده خیلی جامعتر از تفسیر صافی روایات را نقل کرده حتی جامعتر از تفسیر نورالثقلین است روایات فراوانی نقل کرده شما این روایاتی که میبینید در بعضی از روایات دارد که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود موسی اعلم از خضر بود این تفاضل, تفاضل دوجانبه بود همان طوری که در بحث دیروز اشاره شد نه یکجانبه یعنی اگر وجود مبارک خضر از علم تأویل برخوردار بود و خداوند خواست در قوس صعود موسای کلیم از این راه به تأویل آشنا بشود خود موسای کلیم از آن جهت که از انبیای اولواالعزم است عالِم به شریعت است برابر این روایت اعلم از خضر است پس تفاضل دوجانبه است نه یکجانبه این جریان موسی و خضر(علیهما السلام) داخل در ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ نیست داخل در ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ نیست آن افضلیّت یکجانبه است آنجا امتیاز است و نه تمایز ولی در جریان موسی و خضر(علیهما السلام) تفاضل دوجانبه است تمایز دوجانبه است حالا وارد کشتی شدند و این کشتی را فقط موسای کلیم دید که خضر آن کشتی را خراب کرده و سؤال اعتراضآمیز به این معناست که فعل برای من روشن نیست نه چرا تو این کار را کردی.
پرسش:...
پاسخ: خب بله برای اینکه این شاگرد علمِ تأویل است خضر بنا نبود که علم تشریع را از این یاد بگیرد آن شاید قصّهٴ دیگری باشد ولی الآن خدا مأموریت داد به موسای کلیم که علم تأویل را از این راه آشنا بشود نه علم تشریع را به خضر بیاموزاند اینکه در بعضی از بحثهای روزهای اسبق اشاره شد که این روایت تام نیست برای اینکه در آن روایتها آمده که ـ معاذ الله ـ وجود مبارک موسای کلیم وقتی که الواح را آن تورات را و معارف الهی را تلقّی کرد گفت اعلم از من کیست؟ آنگاه خدای سبحان مثلاً به فرشتهای از فرشتگانش یا به گروهی از فرشتگان فرمود: «أدرکوا موسیٰ» موسی را دریابید «فانه قد هلک» یا «یرید أن یهلک» این دارد از دست میرود این چه ادّعایی کرده است خب معلوم است این حرفها درست نیست وقتی موسای کلیمی که آن همه معارف را از ذات اقدس الهی تلقّی میکند میآید چنین ادّعایی میکند تا خدا بفرماید که موسی را دریابید این دارد به هلاکت گرفتار میشود اینگونه از روایات خب معلوم است که درست نیست اما اینکه وجود مبارک موسای کلیم از خضر در علمالشریعه اعلم باشد این بعید نیست خضر(سلام الله علیه) در علمالتأویل از موسای کلیم اعلم باشد اینها بعید نیست حالا در قوس نزول آنجا که من عند الله بودند بر اساس «خَلَق الله الأرواح» ممکن است که همه چیز را بدانند یا آن مقداری که باید بدانند, بدانند ولی در قوس صعود بر اساس ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ دارند کار میکنند دیگر این ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ برای همه است حالا گاهی به وسیله فرشته علمی را به پیامبر القا میکند پیامبری از پیامبران یا به وسیله انسان کاملی که ولیّ خداست یا از قلب او میجوشانند این هست این. این نزاعها که بین موسی و خضر(علیهما السلام) و مانند آن مطرح است یک نزاع ممدوح و محمودی است که مشابه این در بین فرشتهها هم هست در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیهٴ 68 و 69 این است ﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ ٭ أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ ٭ مَا کَانَ لِیَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَی إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ این اختصام, این افتعال همان معنای مفاعله است مثل «اقتتلوا» که به معنی «قاتلوا» است اختصام یعنی این مخاصمه و خصومت در ملأ أعلا که مربوط به فرشتهها هست راه دارد با اینکه آنها ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ با اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمود اینها کاری را بدون اذن خدا نمیکنند, حرفی را بدون اذن خدا نمیزنند ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ که همین معنا که در اوصاف فرشتههاست دربارهٴ اهل بیت(علیهم السلام) در زیارت جامعه کبیره آمده, خب اگر اینها ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ چگونه در ملأ أعلا به مخاصمه برمیخیزند؟ معلوم میشود مخاصمه کلّ شیء بحسبه, مناظره کلّ شیء هم بحسبه این گفتگو و گفتمان این دو بزرگوار به عنوان اعتراض یک فرد عادی با فرد عادی دیگر نیست همان طوری که آیهٴ 69 سورهٴ «ص» اختصام و مخاصمهٴ فرشتهها را بیان میکند ﴿مَا کَانَ لِیَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَی إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ دربارهٴ موسی و خضر(علیهما السلام) هم باید اینچنین گفت چون سرفصل این قصه همین رحمت عنداللهی و علم لدیاللهی است, خب اگر با رحمت من عند الله و علم لدی الله داستانی شکل بگیرد حتماً اختصامش اختصام محمود و ممدوح است. آنگاه بعد از اینکه این سفینه را خَرق کرده است وجود مبارک موسی فرمود این کار را کردی ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴾ اِمْر را آن طوری که زمخشری در کشّاف و بعضی دیگر معنا کردند «الأمر الفاسد المحتاج الی أمر للإصلاح» آن امری که فاسد است و نارواست و محتاج به دستور اصلاحی است او را میگویند اِمر ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴾ در اینجا وجود مبارک خضر(سلام الله علیه) پاسخ نداد فقط فرمود من نگفتم که تو نمیتوانسی صبر کنی خب مستحضرید این یک اعتراض به فعل است نه به فاعل یک سؤال محمود و ممدوحی است کسی که غیرتی دارد, غیرت دینی دارد وقتی میبیند کاری به حسب ظاهر توجیه شرعی ندارد خب سؤال میکند دیگر. ﴿قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ﴾ این نسیان را به معنی ترک هم گرفتند ولی خب این تام نیست ﴿وَلاَ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً﴾ عُسر و دشواری را نزدیک من نیار بر من تحمیل نکن آن نوجوانی که نزدیک به بلوغ است میگویند شابّ مراهِق یعنی نزدیک به بلوغ است یعنی عسر و دشواری را نزدیک من نیار بر من تحمیل نکن.
پرسش: ببخشید اینجا فعل را نسبت به فاعل میدهند چطور میشود که بین فعل و فاعل توجیه کرد.
پاسخ: بله, میگوید این کار, کار شماست اما من از این کار سر در نمیآورم شما که منزّه از آنی که خلاف بکنی توجیهش چیست؟ اگر فاعل را معلم و حکیم میداند و اگر از فاعلِ معلّم حکیم راز را میپرسد معلوم میشود اعتراض به فاعل نیست اعتراض به این فعل است که چرا این واقع شده؟ باز هم عرض کرد چشم من همراه شما میآیم تا شما برای من تشریح کنی.
پرسش: این عذرخواهی هم به خاطر ﴿لا تؤاخِذْنِی﴾ است.
پاسخ: بله من را مؤاخذه نکن که من سؤال کردم ساکتم سؤال نمیکنم بروید چون حضرت فرمود همراه من بیا به شرطی که اعتراض نکنی و وجود مبارک موسای کلیم بر اساس غیرت دینی این سؤال را مطرح کرده است و میداند که او حکیم است رحمت عنداللهی دارد, علم لدیاللهی دارد میخواهد راز این کار را بپرسد و اگر این را خلاف شرع میدید که همانجا فاصله میگرفت معذلک استدعا میکند که اجازه بدهید من در خدمت شما باشم و اینکه در بعضی از روایات آمده است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خدا برادر ما موسی را رحمت کند اگر او صبر میکرد بسیاری از اسرار برای ما روشن میشد برای آن است که این صحنه تا یوم القیامه اسرارآمیز است خب همین جریان وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) با زراره از همین قبیل است هر روز این کارها را دارند انجام میدهند گاهی انسان مشکلی پیدا میکند مؤمنی از مؤمنان الهی, ولیّای از اولیای الهی, عبدی از عباد صالح خدا به انسان میگوید نگران نباش, صبر کن تو چه میدانی که مصلحت چیست شاید اگر حالت سالم بود به خطر میافتادی تو را برای یک کار دیگر میبردند شیخناالاستاد مرحوم آقای الهی قمشهای بر اساس همین جهت آن پسر بزرگشان که هر دو را خدا غریق رحمت کند مرحوم حاج آقا نظامالدین او هم از فضلا و مدرّسین خوبی بود ایشان ما وقتی که تهران خدمتشان اشارات میخواندیم این بزرگوار در قم بود هر وقت تهران میآمد در درس مرحوم پدرش شرکت میکرد یک وقت به بیماری سختی مبتلا شد مرحوم استاد فرمود پسر تو چه میدانی اگر به این بیماری مبتلا نمیشدی چه حادثهای برایت پیش میآید ﴿أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ﴾ همین جریان خضر را برایش میخواند که اگر تو سالم میماندی شاید عدهای میآمدند به سراغ تو, تو را برای کاری دعوت میکردند که مصلحتت نبود فعلاً خدای سبحان چند روز تو را در منزل نگه داشت که جانت را حفظ بکند این روحیه برای همیشه هست الی یوم القیامه این اسرار ظهور دارد, بروز دارد قابل تطبیق است بر هر مقطعی, در هر زمانی, در هر زمین.
فرمود: ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ خب مستحضرید که در جملهٴ اول به صورت شرط و جزا بیان شده فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ که این ﴿خَرَقَهَا﴾ میشود جزا, اما اینجا به صورت شرط و جزا بیان نشده ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ با «فاء» ذکر کرده که دنبالهٴ اوست که هنوز تمام نشده آنوقت جزا این است ﴿أَقَتَلْتَ﴾ برای اینکه ثابت کند که تمام بحث در این است که موسی عالِم بشود در آنجا که سرفصل قصّه بود از این سه قصّه نه سرفصل اصل مطلب در آنجا به صورت شرط و جزا جمله را تمام کرده ﴿حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ این جمله تمام شد اما در اینجا جمله را تمام نکرده فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ﴾ بحث را برده روی سؤال موسای کلیم چون آن صیغه لأجله الکلام همان سؤالها و تفهّمهای و تعلّمهای موسای کلیم است لذا اینجا جمله را تمام نکرده ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ﴾ جمله هنوز تمام نشد ﴿قَالَ أَقَتَلْتَ﴾ این جواب اوست معلوم میشود که تمام آن لبهٴ تیز این قصه این است که موسی حرفش را بزند و عالِم بشود ﴿قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ کسی را که به حسب ظاهر آلوده نبود بیگانه بود و کسی را هم که نکشت نه ارتدادی داشت مثلاً, نه گرفتار زنای احصانی بود و یا علل و عوامل دیگری بود که اگر در آن شریعت ایجاب قتل میکرد از این جهت نبود پس نفس زکیّه بود یک, کسی را هم که نکُشت دو, اگر کسی نه جرم ارتداد دارد نه جرم زنای محصنه دارد نه جرم محارب بودن دارد از این اجرام جرمها چیزی ندارد و قتل نفس هم نکرده است این مهدورالدم نیست ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً﴾ یک, ﴿بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ دو, آن آیه معروف این است که ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً﴾ یعنی کسی را بکُشد در حالی که او کسی را نکُشت او قاتل نبود اینجا هم این جوان کسی را نکُشت قتل نفسی نکرد خودش هم که جرمهای دیگر نداشت ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً﴾ که جرمهایی که موجب قتل باشد مرتکب نشد یک, آدمکُشی هم که نکرد دو, ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ هیچ عاملی از عواملی که این جوان را مهدورالدم بکند نبود ﴿لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً﴾ این کار, یک کار ناشناسی است نکره را که نکره میگویند یعنی ناشناس, منکر را که میگویند منکر یعنی این کاری است که نزد عقل, نزد نقل که مجموعاً منبع معرفتی شرعاند نکره است ناشناس است در شرع این کار به رسمیّت شناخته نمیشود معروف یعنی کاری که در شریعت به رسمیّت شناخته میشود «یَعرفه العقل یعرفه النقل فیعرفه الشرع» کاری که به وسیلهٴ عقل معرفه است یا به وسیلهٴ نقل معرفه است در حوزهٴ شریعت معروف است کاری که به وسیلهٴ عقل نکره است به وسیلهٴ نقل نکره است در حوزهٴ شریعت منکر است آن را میگویند منکر, قبلاً در ذیل آیهٴ ﴿وَلْیَتَلَطَّفْ﴾ آنجا این مطلب بیان شد که کشفالآیات سابق این کلمهٴ ﴿وَلْیَتَلَطَّفْ﴾ را که آیهٴ نوزده همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است خیلی درشت مینوشتند و این جلب توجّه میکرد در حاشیهٴ این کلمهٴ ﴿وَلْیَتَلَطَّفْ﴾ آنجا مینوشتند که این کلمه از نظر شمارش حرف یا کلمات وسط قرآن کریم است, وسط قرآن کریم یعنی گذشته و آینده را شما بررسی کنید حدّ وسط این شش هزار و اندی آیه این جمله است آن هم بررسی کردند گفتند «لام» ﴿وَلْیَتَلَطَّفْ﴾ یا «تاء» ﴿وَلْیَتَلَطَّفْ﴾ از نظر حروف وسط است ولی برخیها نقل کردند که ﴿نُکْراً﴾ این «نون» ﴿نُکْراً﴾ از نظر حروف وسط قرآن کریم است یعنی حروفهایی که قبلاً گذشت و حروفهایی که بعداً میآید آن چند هزاری که قبلاً گذشت این چند هزاری که بعداً میآید هستهٴ مرکزی حروف قرآن «نون» ﴿نُکْراً﴾ است در بحثهای قبلی هم از مرحوم سیّد حیدر آملی اولاً بعد از وافی مرحوم فیض ثانیاً نقل شده است که آن روزها با اینکه شمارش آیات و حروف و کلمات آسان نبود قرآن از آن جهت که حرمت خاص دارد و کلام خداست و کتاب خداست با کمبود امکانات اعصار گذشته همهٴ این حروف را شماره کردند خب مرحوم سیّد حیدر برای شش, هفت قرن قبل است او که در آن عصر از عصر خودش خبر نداشت شاید از اعصار گذشته هم همین طور بود که آن روزها خیلی شمارش این آیات سخت بود خب اینها همه بررسی کردند که قرآن چندتا سوره دارد, چندتا آیه دارد اینها سخت نیست, چندتا جمله دارد, چندتا کلمه دارد, چندتا حرف دارد اینها را یکی پس از دیگری بررسی کردند, چندتا حرکت دارد, چند هزار فتحه دارد, چند هزار کسره دارد, چند هزار ضمّه دارد, چند هزار تشدید دارد که همهٴ اینها در تفسیر سیّد حیدر آملی و از آنجا در کتاب شریف وافی مرحوم فیض هست که یک روز آوردیم در همین محضر شما هر دو را خواندیم غرض این است که این کلمهٴ ﴿نُکْراً﴾ را «نون» ﴿نُکْراً﴾ را گفتند از نظر حرف وسط حروف گذشته و حروف آینده است ﴿أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً﴾ یک, ﴿بِغَیْرِ نَفْسٍ﴾ دو, ﴿لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً﴾.
آنگاه خضر(سلام الله علیه) این کلمهٴ «لک» را اینجا اضافه کردند چون بار دوم بود این کلمهٴ «لک» را اضافه کردند در بار اول فرمودند: ﴿أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ﴾ در بار دوم فرمود: ﴿أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ﴾ این تأکیدی است من به شما گفتم نمیتوانی تحمل بکنی بار دوم اعتراض وجود مبارک خضر سنگینتر بود, بار اول همان جمله ﴿أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ﴾ بود بار دوم این است که ﴿أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً﴾ وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿إِن سَأَلْتُکَ﴾ این یک تعهّد بعدی است ﴿إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ﴾ بعد از این قصه ﴿فَلاَ تُصَاحِبْنِی﴾ حق با شماست مرا به صحابت نپذیر من در خدمت شما نباشم ﴿فَلاَ تُصَاحِبْنِی﴾ برای اینکه ﴿قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّی عُذْراً﴾ در جریان قتل نفس که خود وجود مبارک موسای کلیم قبلاً کسی را کشته بود در سورهٴ «قصص» آنجا به این صورت حضرت فرمود اینها ظالماند خدایا مرا از این ظالمان نجات بده در همان ذیل آیهٴ آنجایی که خودش فرمود من کسی را کُشتم و یا آنها گفتند ﴿أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آیهٴ هیجده به بعد آیهٴ پانزده این بود که ﴿فَقَضَی عَلَیْهِ قَالَ هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ﴾ آنجا انشاءالله باید بحث بشود که ضمیر ﴿قَالَ﴾ به چه کسی برمیگردد چه کسی گفته این ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ﴾ است یک, قائل چه کسی است و مشارالیه ﴿هذَا﴾ چیست؟ ﴿هذَا﴾ یعنی کار موسای کلیم که کسی را کُشت یا آن مخاصمهای که آن فرعونیان داشتند علیه محرومان بنیاسرائیل دو, در همین صفحه ذیل همین آیات آیهٴ 21 به این صورت است وقتی به موسای کلیم گفتند که عدهای در مؤتمر و مشورت هستند که تو را از پا در بیاورند از مصر خارج شو ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعَی قَالَ یَا مُوسَی إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ﴾ مؤتَمر یعنی جای مشورت و نظرخواهی مؤتمر کذا, مؤتمر کذا آنها آن همایش و محلّ گفتگو را میگویند مؤتمر ﴿یَأْتَمِرُونَ﴾ یعنی «یَتشاورون» اینها دارند مشورت میکنند, هماهنگی میکنند, تصمیم میگیرند که دربارهٴ تو چه بکنند ﴿یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ﴾ از این شهر خارج شو ﴿إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ ٭ فَخَرَجَ﴾ موسای کلیم ﴿مِنْهَا﴾ از این محل, قریه ﴿خَائِفاً یَتَرَقَبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ اینها ظالماند که محرومان را به بند کشیدند نه من ظالم باشم بنابراین ظلمی از طرف موسای کلیم واقع نشده کما سیظهر انشاءالله اما آنجا بالأخره قبل از نبوت بود یک, و به عنوان قیام علیه ستمکاران فرعونی بود دو, به خودش هم چنین اجازهای داد ﴿فَانطَلَقَا﴾ وجود مبارک موسی و خضر ﴿حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا﴾ حالا خسته, گرسنه به محلّی رسیدند که از آنها استطعام کردند, طعام خواستند آنها حاضر نشدند اینها را به عنوان ضیافت و مهمانی پذیرایی کنند ﴿اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾ ضِیف یعنی مهمان, حاضر نشدند که تضییف کنند یعنی ضیف را و مهمان را پذیرایی کنند مضیِّف و مُضیف یعنی مهمانپذیر آن کسی که آن شخصی که ضیف را میپذیرد میگویند «ضَیَّف» یا «أضاف» در این دعاها هست که به امام(علیه السلام) مربوط به هر امامی باشد عرض میکنیم امروز روز توست و من هم ضیف تو هستم و در جوار تو هستم به تو پناهنده شدم «فأضفنی و أجرنی» یعنی مرا به عنوان ضیف بپذیر بشو مُضیف من, مرا در جوار خودت پناه بده بشو مُجیر من «أضفنی و أجرنی» در این دعاها هست.
پرسش: ببخشید آیهٴ 16 سورهٴ «قصص» میفرماید: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی﴾.
پاسخ: بله, اما خب همهٴ اینها نسبت به خودشان چنین چیزی اسناد میدهند مثل اینکه وجود مبارک حضرت آدم این کار را کرد اما در پایان همان بخش آیهٴ 21 دارد که ﴿رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ آیهٴ 21 این بود ﴿قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ آن هم کسی در پیشگاه خدای سبحان طلب مغفرت میکند معنایش این نیست که من این کار را کردم و این کار خلاف بود این کار را که وجود مبارک موسای کلیم میداند که اینها ظالم بودند من ظالمی را تنبیه کردم, خب حالا انشاءالله این قصّهاش در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» روشن میشود.
﴿فَانطَلَقَا حتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾ اینها اِبا کردند که اینها را به عنوان ضیف پذیرایی کنند در این صحنه وجود مبارک موسی و خضر(سلام الله علیهما) ﴿فَوَجَدَا﴾ در این قریه ﴿جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾ دیدند دیوار دارد میافتد حالا اسناد اراده به جدار مجاز است یا نه که زمخشری و امثال زمخشری به زحمت افتادند تا ثابت کنند اثبات اراده به جدار مجاز است برای اینکه اینها خواستند قرآن را برابر با آن سبعهٴ معلّقه و دواوین شعرا و اشعاری که جامعالشواهد جمع کرده معنا کنند در حالی که قرآن یک زبان خاصّ خودش را دارد حالا میرسیم انشاءالله که این اسناد اراده به جدار حقیقت است یا مجاز ﴿فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾ دیدند دیوار دارد میافتد اینجا وجود مبارک موسای کلیم بر خلاف آن کارهای قبلی اثری دید که سؤالانگیز بود کارهای قبلی این بود که ظاهرش فتنه است رازش معلوم نیست این کار بر خلاف کارهای قبلی است ظاهرش حکمت است و احسان ولی رازش معلوم نیست خب یک اهل قریهای که گفتند لئیماند این منطقه حاضر نیستند دو شخصیت را به عنوان ضیف بپذیرند آدم بیاید کارگری بکند دیوار مردم را درست بکند این احسان سؤالبرانگیز است که شما نسبت به چه کسی داری احسان میکنی؟ خب موسای کلیم به خضر(سلام الله علیهما) گفت خب لااقل اجری بگیرید مزدی بگیرید که ما با او مشکل غذایمان را حل کنیم ﴿فَأَقَامَهُ﴾ یعنی وجود مبارک خضر این عبد صالح این دیوار را حفظ کرد نگذاشت این دیوار سقوط کند ﴿قَالَ لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ اینجا اعتراض نکرد به فعل چون فعل احسان است فعلِ احسان اعتراض ندارد اما موردْ قابل و لایق نیست فرمود پس شما اجری اگر میگرفتید مشکل بیغذایی ما حل میشد ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ اینجا دیگر چون تعهّد سپرده بودند که ما سؤال نکنیم وجود مبارک خضر فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ﴾.
اما اینکه آیا اسناد اراده به جدار مجاز است ما واقعاً اگر خواستیم قرآن را برابر سبعهٴ معلّقه و اشعار جامعالشواهد و اینها معنا بکنیم بله همین تفسیر زمخشری در میآید اما اگر قرآن یک فرهنگ خاص داشت یک زبان مخصوص داشت برای همه موجودات عالَم شعور قائل بود طبق آن پنج طایفه آیات فرمود هر چه در آسمان و زمیناند مسبّح حقاند, محمِّد حقاند, مُسلِم حقّاند, مطیع حقاند و ساجد حق, ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ , ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ , ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ , ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ این همه آیات گاهی به صورت فعل ماضی, گاهی به صورت فعل مضارع, گاهی به صورت مصدر تسبیح را به همهٴ موجودات اسناد میدهد آدم نمیتواند بگوید اینها مجاز است بعد هم فرمود شما زبان اینها را نمیدانید خب اگر شما زبان اینها را نمیدانید اگر ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾ شد ما اگر بتوانیم از این قریه سؤال بکنیم او جواب میدهد چون ما نمیتوانیم میگوییم مضافی محذوف است «واسأل أهل القریه» چون ما نمیدانیم میگوییم ﴿جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾ یعنی آن ملاتهایش ریخته و پایههایش سست شده دارد میافتد اینها مجاز است خیر, اگر کسی با دیواری که مسبّح حق است گفتگو کند ﴿یُرِیدُ﴾ را به معنای خودش میداند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است