- 88
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 78 تا 82 سوره کهف _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 78 تا 82 سوره کهف _ بخش اول":
در مصاحبت و همسفری وجود مبارک موسی و خضر(سلام الله علیهما) نکات فراوانی است
وجود مبارک موسی به عنوان شاگرد که رفت باید دارای قلب عَقول و لسان سَئول باشد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿78﴾ أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً ﴿79﴾ وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَکُفْراً ﴿80﴾ فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْراً مِّنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً ﴿81﴾ وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿82﴾
در این مصاحبت و همسفری وجود مبارک موسی و خضر(سلام الله علیهما) نکات فراوانی است که بخشی مربوط به سؤالهای حضرت موسی(علیه السلام) است بخشی هم مربوط به جوابهای خضر(سلام الله علیه) و بخشی هم مربوط به فراغ اینهاست وقتی موسای کلیم(سلام الله علیه) مأمور شد به مدرسهٴ آن شخصی برود که از رحمت عنداللهی یک, و از علم لدیاللهی برخوردار است معلوم میشود انسان گذشته از این علوم عادی اگر توانست به سراغ کسی برود که از رحمت عنداللهی و علم لدیاللهی برخوردار است نباید غفلت کند این یک, دوم اینکه وجود مبارک موسی به عنوان شاگرد که رفت باید دارای قلب عَقول و لسان سَئول باشد این دو عنصر از برجستهترین راههای فراگیری است وجود مبارک پیغمبر دربارهٴ امیر مؤمنان(علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود علیبنابیطالب دارای لسان سَئول و قلب عَقول بود یعنی او هر چه را که باید میپرسید از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال میکرد و هر چه را هم که میشنید خوب میفهمید این دو عنصر راهِ عالِم شدن است لسان سَئول داشتن و قلب عَقول داشتن منتها «حُسنُ السؤال نصف العلم» چه موقع سؤال بکند, چطور سؤال بکند, چقدر سؤال بکند, تعنّتاً سؤال نکند, استعلاماً و استفهاماً سؤال بکند اینها خصیصهٴ سؤال است برای اینکه در قرآن کریم هم ما را به سؤال دعوت کردند فرمود: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ولی اگر کسی قلب عَقول نداشت این سؤالش به ثمر نمیرسد.
مطلب دوم آن است که خدای سبحان طرزی این صحنه را تعبیه فرمود که هم سائل به سؤالش برسد و هم مُجیب جواب بدهد و هم این سؤال بر اساس حکمت و مصلحت باشد و هم آن جواب, اگر وجود مبارک خضر(سلام الله علیه) در آغاز امر میفرمود یا موسی! من به بعضی از کارها مأمورم و این امرِ الهی است من از طرف خودم نیست خدا به من امر کرد که این کارها را انجام بدهم دیگر سؤالی نبود اما مصلحت در این بود که این را در پایان ذکر بکند بخش پایانی این قصّهٴ موسی و خضر(علیهما السلام) این جمله است که فرمود: ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ اگر این را در آغاز قصّه و مصاحبت میفرمود دیگر هیچ سؤالی اتفاق نمیافتاد لکن مصلحت در این است که این را در پایان بگوید تا نحوهٴ فراگیری علم هم آموزش داده بشود اگر از همان اول دستور میداد این یا میگفت که خدا مرا امر کرده یک سلسله کارهایی را به فرمان الهی انجام بدهم خب دیگر جا برای سؤال و جواب نبود.
مطلب دیگر اینکه اگر خود خضر(سلام الله علیه) مأمور نبود که این اسرار را علنی کند و عملی کند هرگز این تأویل را مرتکب نمیشد یک, علمِ باطن را طبق این روایاتی که یاد شده ظاهر نمیکرد دو, نه به باطن عمل میکرد نه بر اساس تأویل قدم برمیداشت خودش که بنا بر این نبود که به دستور خودش این کارها را انجام بدهد پس یک امر الهی است که به او میگوید کارهای تأویلدار را انجام بده بعد تأویلش را بازگو کن, کارهای باطندار را عمل بکن بعد باطنش را اظهار بکن طبق بعضی از روایات سخن از باطن است طبق ظاهر این آیات سخن از تأویل است اگر امر الهی نبود وجود مبارک خضر این کارها را نمیکرد.
مطلب دیگر اینکه خود وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) در تمام این مراحل آداب سؤال را به ما آموخت اگر یک وقت نسیان به وجود مبارک موسی اسناد داده شد در دو مورد یکی دربارهٴ ماهی یکی دربارهٴ آن سؤال اول در جریان ماهی نسیان در حقیقت برای همراه وجود مبارک موسی بود نه خود موسی منتها تغلیباً نسیان به هر دو اسناد داده شد ﴿نَسِیَا حُوتَهُمَا﴾ وگرنه وجود مبارک موسای کلیم که از همراهش سؤال کرد ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا﴾ آن جوان که در خدمت حضرت موسی بود گفت من فراموش کردم ﴿وَمَا أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ﴾ پس سخن از نسیانِ همراه موسای کلیم است نه خود موسای کلیم اما در جریان سؤال موسی بعد از اینکه تعهّد سپرد من سؤال نمیکنم بعد وقتی وجود مبارک خضر فرمود تو که تعهّد سپردی چرا سؤال کردی وجود مبارک موسی فرمود: ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ﴾ من سؤالی که کردم بر اساس نسیان بود و شما مرا مؤاخذه نکنید ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلاَ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً﴾ بعضی از نسیانهاست که مذموم است یا اگر مذموم نباشد طمأنینه مردم را سلب میکند مثل نسیان احکام شرع که این مذموم است یا امور عادی را اگر فراموش بکند طمأنینهٴ مردم ممکن است سلب بشود اعتماد آنها زائل بشود ولی برخی از نسیانها محمود و ممدوح است انسان برای حفظ شریعت تعهّداتی که قبلاً سپرده فراموش میکند برای حفظ دین, معلوم میشود این شخص تمام همّش حفظ شرع است اگر کسی تعهّدات عادی را از بین میبرد برای حفظ شرع یا فراموشش میکند برای حفظ شرع معلوم میشود چنین آدمی در حفظ احکام و صیانت وحی الهی کمالِ جدیّت را دارد هرگز باعث زوال طمأنینه و اعتماد مردم نخواهد شد این برای نسیان وجود مبارک موسای کلیم است که مؤیّد آن است.
مطلب دیگر اینکه آیا در قرآن کریم مجاز هست یا نه؟ افرادی نظیر ابواسحاق اسفراینی یا ابوبکر محمدبنداود اصفهانی عدهٴ دیگری هم هستند اینها میگویند در قرآن کریم مجاز راه ندارد چون مجاز راه ندارد باید بر حقیقت حمل بشود بنابراین ﴿أَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ﴾ بعد دارد ﴿یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾ باید بر حقیقت حمل بشود این بزرگوارها به جای اینکه از راهِ صحیح وارد بشوند آمدند یک مطلب ادبیِ ذوقیِ دلپذیر را انکار کردند خب مجاز باعث زیبایی در کلام است اینکه نقص نیست منتها در جریان ﴿أَمَّا الْجِدَارُ﴾ و امثال جدار باید ما شواهد عقلی یا نقلی اقامه کنیم که این مجاز است در کتابهای ادبی فقط این مقدار را به ما میگویند که اگر محمول برای موضوع نباشد این اسناد مجاز است اما کدام محمول برای کدام موضوع است اینکه در حوزهٴ ادبیات نیست اینکه از مطوّل و امثال مطوّل برنمیآید فقط در مطوّل و امثال مطوّل یعنی در حوزهٴ ادبیات با همهٴ گستردگی که دارد وظیفهشان این است که بگویند مجاز دو قِسم است اگر لفظ در غیر ما وُضع له استعمال شد میشود مجاز لغوی و اگر محمول به غیر موضوع خودش اسناد داده شد میشود مجاز عقلی این کارِ ادبیات است اما کدام محمول برای کدام موضوع است که بحث ادبی نیست و اگر احیاناً در جریان «أنبت الربیع البغل» یا «أنبت الله البَغل فی الربیع» که در مطول آمده اینها به عنوان مثال است اینها را باید فلسفه و کلام مشخص کنند در علوم عقلی مشخص میشود که کدام محمول برای کدام موضوع است اگر مشخص شد بر اساس توحید افعالی که رویاننده خداست بهار ظرف زمان رویش گیاهان است نه رویاننده باشد آنوقت میگوییم «أنبت الربیع البغل» مجاز است اثبات انبات به ربیع میشود مجاز, اما یک دهری که مبدأیی را ـ معاذ الله ـ معتقد نیست او فقط طبیعت را میبیند اسناد این محمول به این موضوع را حقیقت میداند بنابراین مجاز جزء زیباییهای ادبی در گفتار است اقسام مجاز و همچنین استعاره نمیشود اینها را منکر شد منتها باید با شواهد عقلی, با شواهد نقلی مشخص کرد که کجا حقیقت است کجا مجاز؟ مشکل این جناب ابواسحاق اسفراینی یا ابوبکر محمدبنداود اصفهانی یا همفکرانشان این است که اگر ما اینها را مجاز بدانیم تعبیرات فراوانی که در قرآن کریم هست که زبان شهادت میدهد, دست و پا شهادت میدهند, پوست شهادت میدهد ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ اینها همهاش میشود مجاز و چون یا مثلاً رؤیت را قرآن به نارِ قیامت اسناد میدهد ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَزَفِیراً﴾ یا خشم و غضب را به آتش نسبت میدهد میفرماید: ﴿تَغَیُّظاً وَزَفِیراً﴾ لازمهاش این است که همهٴ اینها مجاز باشد خیر, این تلازم ممنوع است هرگز این تالی لازم آن مقدم نیست آن مقدم ملزومِ این تالی نیست اگر ما شواهد عقلی داشتیم, شواهد نقلی داشتیم که این اشیاء درک میکنند اینها که مجاز نیستند ما چرا مجاز را منکر بشویم؟ اگر جایی دلیل عقلی یا دلیل نقلی نیافتیم میشود مجاز و ظرافتهای ادبی, اما وقتی ما دلیل عقلی داریم که هیچ موجودی بیدرک نیست دلیل نقلی داریم پنج طایفه آیات است که ثابت میکند اشیاء مُدرکاند و شاعر خب این میشود حقیقت, اگر ما دلیل داریم نمیگوییم اینها مجازند که, اگر دلیل داریم که اشیاء چیز میفهمند و فرمان الهی را درک میکنند وقتی رؤیت را به نار اسناد داد یا شهادت را به جلود و اعضا و جوارح اسناد داد میگوییم حقیقت است اسناد الی ما هو له است, اسناد الی ما هو له و الی غیر ما هو له این از مطوّل برنمیآید این از علم دیگر برمیآید. خب, بنابراین این حقیقت است ممکن است کسی به این آیات دیگر توجه نکند و بگوید ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ﴾, ﴿یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾ بگوید حمل بر مجاز است یا ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾ را بگوید که مضاف محذوف است یعنی «وأسئل أهل القریة» اما وقتی که اگر یوسف فرمود درست است, یعقوب فرمود درست است اما اگر برادرانِ چاهاندازشان گفتند بله آنها نمیفهمند که قریه هم حرف میزند, قریه هم جواب میدهد, قریه هم درک میکند, قریه هم شهادت و شکایت دارد بنابراین وجهی برای انکار مجاز نیست باید این مجازهای متوهَّم را به حقیقت برگرداند این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه از این جریانی که وجود مبارک موسای کلیم به خضر(سلام الله علیهما) فرمود: ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ معلوم میشود جریان تمثّل و امثال ذلک نبود یک, آن شخص هم که رحمت عنداللهی و علم لدنّی داشت فرشته نبود دو, انسان بود و علنی و ظاهر و رفت و آمد عادی و برای اینکه اینها گرسنه بودند غذا میخواستند در تمثّلات که سخن از غذا نیست, در فرشتهها که سخن از استطعام نیست هیچ دلیلی هم نیست که این تمثّل بود وجود خارجی نداشت نه خیر وجودِ خارجیِ عینی بود شخصی به نام صاحب, خضر که در قرآن نیامده در روایات هست شخصی هم به نام وجود مبارک موسای کلیم فرشته هم نبودند دوتا انسان بودند استطعام هم کردند.
مطلب دیگر اینکه متأسفانه سالیان متمادی ادبیات حوزه را بعد از همین مُغنی و جامی و مختصر و مطوّل آن مقامات حریری و مقامات حمیدی و مقامات بدیعالزمان اداره میکرد و مهمترین ادیبالأدباء کسی بود که بتواند مقامات حریری را درس بگوید یا این مقامات را حفظ بکند, خب این وضع حوزه بود این مقامات حمیدی خب این مثل فولادی است یعنی این طور نیست که مثلاً کسی بتواند یک صفحهاش را مطالعه کند و دو طرفش کتاب لغت نباشد این طور است مثل سُرب دارد لغت میریزد این کار است اما محتوای او یک سلسله ولیمه و سورچرانی و شکمچرانی است خدا غریق رحمت کند مرحوم شیخ عباس قمی را سرّ اینکه این مفاتیح مانده بر اساس همان اخلاص و صفای ضمیر این بزرگمرد بود این در شرح حال خودش میگوید که من علاقه به ادبیات داشتم رفتم به سراغ این کتابها دیدم محتوایی ندارد بعد گفتم چه بهتر که من به جای اینکه مقامات حریری و حمیدی و اینها را بخوانم بروم سراغ نهجالبلاغه هم ادبیات است هم عقل, هم ادبیات است هم فقه, هم ادبیات است هم معارف در نوشتههای عربی مرحوم آقا شیخ عباس آثار عُجبه نیست این ادیب خوبی است نویسندهٴ خوبی هم هست در این مقامات حریری آن طوری که در تفسیر قرطبی آمده ببینید قرآن را وقتی دادند به دست ادیبِ غیر حکیم چه چیزی در میآید؟ گفت موسی و خضر آمدند در آن قریه ﴿اسْتَطْعَمَا﴾ یعنی تَکدّی کردند ـ معاذ الله ـ کِدیه, تکدّی بعد میگوید تکدّی نقص نیست جواب این تکدّی جواب اگر منفی باشد نقص است خب وقتی قرآن را به دست صاحب مقامات حریری بدهی همین در میآید با اینکه قرآن دارد ﴿فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾ ضِیف شدن و مهمان شدن ننگ نیست مهمان را نپذیرفتن ننگ است اما تکدّی در هر دو حال ننگ است شما بگویید این دو ولیّ الهی دو بزرگوار آمدند تکدّی کردند ﴿اسْتَطْعَمَا﴾ یعنی به قصد تکدّی آمدند ـ معاذ الله ـ اینها خب برای تأمین غذایشان کار بدی نکردند ولی آنها کار بدی کردند حالا معلوم میشود چطور قرآن هم محجور است از حَجر, هم مهجور است از هُجر, هم محجور است با «حاء» یعنی ممنوع به سه لغت قرآن ﴿یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ دو لغتش برای آن «هاء» هوّز است یک لغتش که در قرآن نیست با آن «حاء» جیمی است این شده مقامات حریری دیگر نباید توقع داشت که حوزه مثلاً به کدام سمت حرکت کند, بنابراین همین حرف را خب باکش هم نبود دو کتاب رسمی ادبیات بود مخصوصاً در بعضی از حوزههایی که ادیبالأدباء داشتند شما بروید تحقیق کنید ببینید که کار آنها حفظ نهجالبلاغه بود؟ تدریس نهجالبلاغه بود؟ تعلیم نهجالبلاغه بود؟ یا مقامات حریری و حمیدی فلان کس چقدر سور داد, فلان کس چقدر سور خورد, سفرههای چطور رنگین بود همین, اما در بیانات نورانی حضرت امیر این است که «وَ لاَ تَجْتَمِعُ عَزِیمَةٌ وَ وَلِیمَةٌ» یک انسان اگر بخواهد عالِم بشود انسانِ سورچران عالم نمیشود اهل ولیمه و فلان کس از مکه آمده برویم, فلان کس از عمره آمده برویم, فلان کس خانه ساخته برویم اینجا این سفره آنجا آن سفره این دیگر طلبهٴ درسخوان بشود نیست «وَ لاَ تَجْتَمِعُ عَزِیمَةٌ وَ وَلِیمَةٌ» اگر کسی اهل عَزم است اهل تصمیم است میخواهد مُلاّ بشود دیگر سورچرانی نمیخواهد این کجا, آن کجا حالا برای شما فرصت نیست که مقامات حریری را بخوانید ولی یک مقدار مأنوس بشوید میبینید همین است چه کسی پذیرایی کرده, چه کسی سور داده, چه کسی در سفره چه چیزی گذاشته, کجا دعوت کردند اینهاست. این است که مرحوم آقا شیخ عباس گفت که من توبه کردم که آن کار را بکنم آمدم به طرف نهجالبلاغه این ﴿اسْتَطْعَمَا﴾ یعنی «استضافا» یعنی ضِیف کردند گفتند ما به عنوان مهمان, به عنوان مهمان عرضه شدن این هیچ نقصی نیست خب آنها ﴿فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾ قرآن که از تکدّی اینها سخن به میان نیاورده که. خب, پس سخن از تمثّل و امثال تمثّل نیست.
مطلب دیگر اینکه اگر وجود مبارک موسی این سفر را طی کرد راه فراگیری علم را هم به ما آموخت اما در تمام این صحنهها به یادش آمده که اگر چیزی امر خداست از خطر هم حفظ میکند در جریان غرق مستحضرید این چندبار این کلمه تکرار شد آن عنصر اصلی مشکل موسای کلیم مسکوتعنه بود این کشتی که نه در مبدأ بود نه در مقصد تا کسی او را سوراخ کند خطر نداشته باشد چون عبارت این است ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ اینها سوار کشتی شدند و همسفر وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیهما) این کشتی را سوراخ کرده خب در آب است دیگر مشکل اصلی موسای کلیم این است که اینکه آب مثل هوا نیست که موج نداشته باشد داخل نیاید تعادل را به هم نزند خب این دریاست طوفان دارد, موج دارد خب با یک موجش اگر آمده داخل کشتی چیزی از ما باقی نمیماند که ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ یعنی تو, من و همهٴ سرنشین این اصلاً جواب داده نشد. وجود مبارک خضر فرمود من این کار را کردم برای این بود که حالا یا در مبدأ یا در مقصد این کشتی چون حالا جنگ بود یا غیر جنگ هر کشتی سالم را به غصب میگرفتند اینها هم وسیلهٴ نقلیه کشتی کرایهای چندتا کارگر بود که اینها ارتزاق میکردند من این را سوراخ کردم که این کشتی غرق نشود خب جا داشت موسای کلیم سؤال بکند جواب مرا ندادی بالأخره این صاحبانشان آن ناوخدا آن رانندهٴ کشتی که صاحب کشتی است او, من, شما, سایر سرنشینان باید سالم بمانیم یا نه؟ تو برای اینکه کشتی اینها غرق نشود خود کشتی و خود اینها را داری غرق میکنی این اصلاً جواب داده نشد. گفت کشتی را من سوارخ کردم تا کسی غصب نکند این چه امری بود که موسی را به یاد آن ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّی وَعَدُوٌّ لَهُ﴾ افتاد دیگر موسای کلیم سؤال نکرد گفت من این کارها را به امر خودم نکردم از امر دیگری کردم خب بالأخره این باید سؤال بکند و بفهمد این ﴿حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ به یادش افتاد. اما در جریان قتل نفس, در جریان قتل نفس وجود مبارک خضر فرمود این غلام پدر و مادر خوبی داشت و نسبت به آنها ممکن بود عقوق داشته باشد یک, آنها را بیراهه ببرد گرفتار ضلالت و غوایت بکند دو, ما این کار را کردیم دیگر سؤال نکرد که قصاص قبل از جنایت نمیشود کرد که, چون خودش برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» گذشت او هم همین کار را کرد دیگر آیهٴ پانزده سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است ﴿فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّه فَوَکَزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ﴾ خب این مشابه آن, در جریان جدار که خود وجود مبارک موسی و خضر(سلام الله علیهما) خسته بودند محتاج به غذا بودند موسی به خضر(سلام الله علیهما) گفته بود ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ مشابه این را خود موسای کلیم برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آیهٴ 23 و 24 آمده انجام داده آیهٴ 23 و 24 این است که وقتی وجود مبارک موسی وارد سرزمین مدین شد بر آن چاه مدین اشراف پیدا کرد ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لاَ نَسْقِی حَتَّی یُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ﴾ این فهمید که یک دختران عفیفیاند و حاضر نیستند که با این مردها یکجا بجوشند و همتای آنها آب بگیرند یک پدر پیری هم دارند آنگاه ﴿فَسَقَی لَهُمَا﴾ در حال گرسنگی و خستگی ﴿فَسَقَی لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾ این روایت را ملاحظه بفرمایید در ذیل این دیگر یعنی واقعاً حضرت گرسنه بود از راه رسیده, سفر توانفرسایی هم از مصر ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یَتَرَقَبُ﴾ بود, خسته بود, آبکِشی هم کرده عرض کرد خدایا من گرسنهام, خب تو که گرسنهای آنها هم که میدانی نیازمند نبودند برای اینکه دامدار بودند و بعد تو را هم اجیر کردند کارگری آنها را به عهده بگیری وضع مالیشان خوب بود خب میتوانستی اجر بگیری دیگر چرا این کار را نکردی؟ این ﴿حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ آن هم موسای کلیم به عنایتهای الهی این کار را انجام میداد منتها گاهی الهام حُکم است گاهی الهام فعل, الهام حکم, تعلیم حکم البته برای انبیاست اما گرایشهای فعلی که در قلب انسان کاری و عزمی ظهور کند که انسان برابر او انجام بدهد که ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ این برای غیر انبیا هم هست مردان الهی گاهی میبینید به امری گرایش پیدا میکنند, به یک امر علاقه پیدا میکنند آن امر را به خوبی انجام میدهند سخن از کار است نه سخن از حکم, سخن از عمل است نه سخن از علم بله, آن حکم شرعی مخصوص انبیاست اما اگر «اوحینا الیهم ان احکموا» بله آن برای انبیا بود, اما «اوحینا الیهم أن افعلوا» است که این ﴿فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ به جای همان «أن افعلوا» است این کار هست دربارهٴ موسای کلیم هست, اولیای الهی هست, مؤمنان خاص هست «کلّ علی قَدْره و قَدَره» اینجا هم وجود مبارک موسای کلیم متوجه شد که یک راهنمای غیبی هم هست که در درون کار او نهفته بود.
اما از اینکه وقتی وجود مبارک خضر(سلام الله علیه) فرمود من این کار را نکردم مگر به دستور خدا این دیگر ساکتِ ساکت شد حتی یعنی این چهار کاری که من کردم یکی دربارهٴ کشتی, یکی دربارهٴ قتل غلام, یکی دربارهٴ بازسازی یا نوسازی این دیوار, یکی هم اعلام فراغ گفتم ﴿هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ﴾ دیگر عذر تو را نمیپذیرم این هم ﴿مَا فَعَلْتُهُ﴾ به همهٴ این امور چهارگانه برمیگردد نه تنها سه کار, دیگر موسای کلیم ساکتِ محض شد دیگر عرض نکرد که خب پس اجازه بدهید من خدمت شما باشم فرمود تا اینجا این ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ﴾ اطلاقش شامل همهٴ موارد چهارگانه میشود اختصاصی به آن سه مسئله ندارد اینجا هم فهمید که باید فاصله بگیرد از اینکه فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ﴾ یعنی پایان راه است و این کار را هم من به دستور خودم انجام ندادم به دستور ذات اقدس الهی انجام دادم و این هم ساکتِ محض شد و مفارقت حاصل شد, خب.
بنابراین این کارهایی که وجود مبارک موسی انجام داد یک مقدار تعلیم هست برای خود ما که راز و رمز کارها را هم بفهمیم و با سؤال مسئله حل بشود منتها با قلبِ عَقول و این لسان سَئول داشتن, اما حالا این سؤالها قبل از جریان بود یا بعد از جریان اینها البته از نظر تاریخ مختلف است لکن آنچه مربوط به بحثهای تفسیری است در آنها سهمی ندارد, خب.
پرسش: این قضیه قتل عدو حضرت موسی با قتل غلام حضرت خضر ظاهراً با هم تفاوت دارند چون آنجا فاستغاثه بود شیعه حضرت موسی بود.
پاسخ: خب, بله اینکه اگر کسی کمک بطلبد که مجوّز این نیست این حقّش این بود که جلوی مظلوم شدن او را بگیرد نه ظالم را از پا در بیاورد میتوانست آن مظلوم را نجات بدهد.
پرسش: آنها دعوا میکردند دعوایشان هم دعوای اعتقادی بود.
پاسخ: آخر آنکه بر فرض دعوای اعتقادی که نباید منکر را با مُشت کُشت که این وجود مبارک موسای کلیم دعواهای اعتقادی زیادی هم داشت که هیچ کدام را اقدام به قتل نکرد که آن شخص را هم باید نجات بدهد و داد اما حالا با مُشت کسی را از پا در بیاورد این معلوم میشود که یک دستور دیگر است دیگر, نه خیر در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» سخن از سهو نیست لذا فردا که کسی مشابه آن صحنه را دید ﴿فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفاً﴾ در آیهٴ هیجده همان سورهٴ «قصص» این است که ﴿فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ﴾ همان جوانی که دیروز استنصار کرد از وجود مبارک موسای کلیم نصرت خواست امروز هم گفت «یا صَرختا» صریخ یعنی مُستغیث ناله کرد و کمک خواست ﴿قَالَ لَهُ مُوسَی إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُّبِینٌ ٭ فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا﴾ خواست حمله کند به کسی که هم دشمن موسی بود هم دشمن آن محرومِ مستضعف ﴿قَالَ یَا مُوسَی أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ﴾ سخن از اشتباه و امثال ذلک نبود, بنابراین این سؤالها آن جوابها را به همراه دارد.
فتحصّل که وجود مبارک خضر مأمور بود چند کاری را از علم تأویل انجام بدهد داد و موسی(سلام الله علیهما) هم باید یاد میگرفت, گرفت و به یاد آن قضایای اوّلیه هم افتاد که آرامبخش بود و آن مسئله این بود که تأویلی در کار نبود عملِ به باطن بود اما سیر ملکوتی فعلِ خود خدا بود که این جعبه را در دریا حفظ میکند و به دست دشمن هم دوست خودش را حفظ میکند آن کارها هم چنان که اتفاق اتفاده ﴿فَسَقَی لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ﴾ آن هم از همین سنخ بود قلب موسای کلیم را گرایش داد که نسبت به این دو نفر احسان بکند در حال گرسنگی حتی طلب ضیافت هم نکرده است حالا بعضی از سؤالهایی که مربوط به این است انشاءالله در نوبتهای بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
در مصاحبت و همسفری وجود مبارک موسی و خضر(سلام الله علیهما) نکات فراوانی است
وجود مبارک موسی به عنوان شاگرد که رفت باید دارای قلب عَقول و لسان سَئول باشد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿78﴾ أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً ﴿79﴾ وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَاناً وَکُفْراً ﴿80﴾ فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْراً مِّنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً ﴿81﴾ وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿82﴾
در این مصاحبت و همسفری وجود مبارک موسی و خضر(سلام الله علیهما) نکات فراوانی است که بخشی مربوط به سؤالهای حضرت موسی(علیه السلام) است بخشی هم مربوط به جوابهای خضر(سلام الله علیه) و بخشی هم مربوط به فراغ اینهاست وقتی موسای کلیم(سلام الله علیه) مأمور شد به مدرسهٴ آن شخصی برود که از رحمت عنداللهی یک, و از علم لدیاللهی برخوردار است معلوم میشود انسان گذشته از این علوم عادی اگر توانست به سراغ کسی برود که از رحمت عنداللهی و علم لدیاللهی برخوردار است نباید غفلت کند این یک, دوم اینکه وجود مبارک موسی به عنوان شاگرد که رفت باید دارای قلب عَقول و لسان سَئول باشد این دو عنصر از برجستهترین راههای فراگیری است وجود مبارک پیغمبر دربارهٴ امیر مؤمنان(علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود علیبنابیطالب دارای لسان سَئول و قلب عَقول بود یعنی او هر چه را که باید میپرسید از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال میکرد و هر چه را هم که میشنید خوب میفهمید این دو عنصر راهِ عالِم شدن است لسان سَئول داشتن و قلب عَقول داشتن منتها «حُسنُ السؤال نصف العلم» چه موقع سؤال بکند, چطور سؤال بکند, چقدر سؤال بکند, تعنّتاً سؤال نکند, استعلاماً و استفهاماً سؤال بکند اینها خصیصهٴ سؤال است برای اینکه در قرآن کریم هم ما را به سؤال دعوت کردند فرمود: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ولی اگر کسی قلب عَقول نداشت این سؤالش به ثمر نمیرسد.
مطلب دوم آن است که خدای سبحان طرزی این صحنه را تعبیه فرمود که هم سائل به سؤالش برسد و هم مُجیب جواب بدهد و هم این سؤال بر اساس حکمت و مصلحت باشد و هم آن جواب, اگر وجود مبارک خضر(سلام الله علیه) در آغاز امر میفرمود یا موسی! من به بعضی از کارها مأمورم و این امرِ الهی است من از طرف خودم نیست خدا به من امر کرد که این کارها را انجام بدهم دیگر سؤالی نبود اما مصلحت در این بود که این را در پایان ذکر بکند بخش پایانی این قصّهٴ موسی و خضر(علیهما السلام) این جمله است که فرمود: ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ اگر این را در آغاز قصّه و مصاحبت میفرمود دیگر هیچ سؤالی اتفاق نمیافتاد لکن مصلحت در این است که این را در پایان بگوید تا نحوهٴ فراگیری علم هم آموزش داده بشود اگر از همان اول دستور میداد این یا میگفت که خدا مرا امر کرده یک سلسله کارهایی را به فرمان الهی انجام بدهم خب دیگر جا برای سؤال و جواب نبود.
مطلب دیگر اینکه اگر خود خضر(سلام الله علیه) مأمور نبود که این اسرار را علنی کند و عملی کند هرگز این تأویل را مرتکب نمیشد یک, علمِ باطن را طبق این روایاتی که یاد شده ظاهر نمیکرد دو, نه به باطن عمل میکرد نه بر اساس تأویل قدم برمیداشت خودش که بنا بر این نبود که به دستور خودش این کارها را انجام بدهد پس یک امر الهی است که به او میگوید کارهای تأویلدار را انجام بده بعد تأویلش را بازگو کن, کارهای باطندار را عمل بکن بعد باطنش را اظهار بکن طبق بعضی از روایات سخن از باطن است طبق ظاهر این آیات سخن از تأویل است اگر امر الهی نبود وجود مبارک خضر این کارها را نمیکرد.
مطلب دیگر اینکه خود وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) در تمام این مراحل آداب سؤال را به ما آموخت اگر یک وقت نسیان به وجود مبارک موسی اسناد داده شد در دو مورد یکی دربارهٴ ماهی یکی دربارهٴ آن سؤال اول در جریان ماهی نسیان در حقیقت برای همراه وجود مبارک موسی بود نه خود موسی منتها تغلیباً نسیان به هر دو اسناد داده شد ﴿نَسِیَا حُوتَهُمَا﴾ وگرنه وجود مبارک موسای کلیم که از همراهش سؤال کرد ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا﴾ آن جوان که در خدمت حضرت موسی بود گفت من فراموش کردم ﴿وَمَا أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ﴾ پس سخن از نسیانِ همراه موسای کلیم است نه خود موسای کلیم اما در جریان سؤال موسی بعد از اینکه تعهّد سپرد من سؤال نمیکنم بعد وقتی وجود مبارک خضر فرمود تو که تعهّد سپردی چرا سؤال کردی وجود مبارک موسی فرمود: ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ﴾ من سؤالی که کردم بر اساس نسیان بود و شما مرا مؤاخذه نکنید ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلاَ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً﴾ بعضی از نسیانهاست که مذموم است یا اگر مذموم نباشد طمأنینه مردم را سلب میکند مثل نسیان احکام شرع که این مذموم است یا امور عادی را اگر فراموش بکند طمأنینهٴ مردم ممکن است سلب بشود اعتماد آنها زائل بشود ولی برخی از نسیانها محمود و ممدوح است انسان برای حفظ شریعت تعهّداتی که قبلاً سپرده فراموش میکند برای حفظ دین, معلوم میشود این شخص تمام همّش حفظ شرع است اگر کسی تعهّدات عادی را از بین میبرد برای حفظ شرع یا فراموشش میکند برای حفظ شرع معلوم میشود چنین آدمی در حفظ احکام و صیانت وحی الهی کمالِ جدیّت را دارد هرگز باعث زوال طمأنینه و اعتماد مردم نخواهد شد این برای نسیان وجود مبارک موسای کلیم است که مؤیّد آن است.
مطلب دیگر اینکه آیا در قرآن کریم مجاز هست یا نه؟ افرادی نظیر ابواسحاق اسفراینی یا ابوبکر محمدبنداود اصفهانی عدهٴ دیگری هم هستند اینها میگویند در قرآن کریم مجاز راه ندارد چون مجاز راه ندارد باید بر حقیقت حمل بشود بنابراین ﴿أَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ﴾ بعد دارد ﴿یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾ باید بر حقیقت حمل بشود این بزرگوارها به جای اینکه از راهِ صحیح وارد بشوند آمدند یک مطلب ادبیِ ذوقیِ دلپذیر را انکار کردند خب مجاز باعث زیبایی در کلام است اینکه نقص نیست منتها در جریان ﴿أَمَّا الْجِدَارُ﴾ و امثال جدار باید ما شواهد عقلی یا نقلی اقامه کنیم که این مجاز است در کتابهای ادبی فقط این مقدار را به ما میگویند که اگر محمول برای موضوع نباشد این اسناد مجاز است اما کدام محمول برای کدام موضوع است اینکه در حوزهٴ ادبیات نیست اینکه از مطوّل و امثال مطوّل برنمیآید فقط در مطوّل و امثال مطوّل یعنی در حوزهٴ ادبیات با همهٴ گستردگی که دارد وظیفهشان این است که بگویند مجاز دو قِسم است اگر لفظ در غیر ما وُضع له استعمال شد میشود مجاز لغوی و اگر محمول به غیر موضوع خودش اسناد داده شد میشود مجاز عقلی این کارِ ادبیات است اما کدام محمول برای کدام موضوع است که بحث ادبی نیست و اگر احیاناً در جریان «أنبت الربیع البغل» یا «أنبت الله البَغل فی الربیع» که در مطول آمده اینها به عنوان مثال است اینها را باید فلسفه و کلام مشخص کنند در علوم عقلی مشخص میشود که کدام محمول برای کدام موضوع است اگر مشخص شد بر اساس توحید افعالی که رویاننده خداست بهار ظرف زمان رویش گیاهان است نه رویاننده باشد آنوقت میگوییم «أنبت الربیع البغل» مجاز است اثبات انبات به ربیع میشود مجاز, اما یک دهری که مبدأیی را ـ معاذ الله ـ معتقد نیست او فقط طبیعت را میبیند اسناد این محمول به این موضوع را حقیقت میداند بنابراین مجاز جزء زیباییهای ادبی در گفتار است اقسام مجاز و همچنین استعاره نمیشود اینها را منکر شد منتها باید با شواهد عقلی, با شواهد نقلی مشخص کرد که کجا حقیقت است کجا مجاز؟ مشکل این جناب ابواسحاق اسفراینی یا ابوبکر محمدبنداود اصفهانی یا همفکرانشان این است که اگر ما اینها را مجاز بدانیم تعبیرات فراوانی که در قرآن کریم هست که زبان شهادت میدهد, دست و پا شهادت میدهند, پوست شهادت میدهد ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ اینها همهاش میشود مجاز و چون یا مثلاً رؤیت را قرآن به نارِ قیامت اسناد میدهد ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَزَفِیراً﴾ یا خشم و غضب را به آتش نسبت میدهد میفرماید: ﴿تَغَیُّظاً وَزَفِیراً﴾ لازمهاش این است که همهٴ اینها مجاز باشد خیر, این تلازم ممنوع است هرگز این تالی لازم آن مقدم نیست آن مقدم ملزومِ این تالی نیست اگر ما شواهد عقلی داشتیم, شواهد نقلی داشتیم که این اشیاء درک میکنند اینها که مجاز نیستند ما چرا مجاز را منکر بشویم؟ اگر جایی دلیل عقلی یا دلیل نقلی نیافتیم میشود مجاز و ظرافتهای ادبی, اما وقتی ما دلیل عقلی داریم که هیچ موجودی بیدرک نیست دلیل نقلی داریم پنج طایفه آیات است که ثابت میکند اشیاء مُدرکاند و شاعر خب این میشود حقیقت, اگر ما دلیل داریم نمیگوییم اینها مجازند که, اگر دلیل داریم که اشیاء چیز میفهمند و فرمان الهی را درک میکنند وقتی رؤیت را به نار اسناد داد یا شهادت را به جلود و اعضا و جوارح اسناد داد میگوییم حقیقت است اسناد الی ما هو له است, اسناد الی ما هو له و الی غیر ما هو له این از مطوّل برنمیآید این از علم دیگر برمیآید. خب, بنابراین این حقیقت است ممکن است کسی به این آیات دیگر توجه نکند و بگوید ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ﴾, ﴿یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾ بگوید حمل بر مجاز است یا ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾ را بگوید که مضاف محذوف است یعنی «وأسئل أهل القریة» اما وقتی که اگر یوسف فرمود درست است, یعقوب فرمود درست است اما اگر برادرانِ چاهاندازشان گفتند بله آنها نمیفهمند که قریه هم حرف میزند, قریه هم جواب میدهد, قریه هم درک میکند, قریه هم شهادت و شکایت دارد بنابراین وجهی برای انکار مجاز نیست باید این مجازهای متوهَّم را به حقیقت برگرداند این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه از این جریانی که وجود مبارک موسای کلیم به خضر(سلام الله علیهما) فرمود: ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ معلوم میشود جریان تمثّل و امثال ذلک نبود یک, آن شخص هم که رحمت عنداللهی و علم لدنّی داشت فرشته نبود دو, انسان بود و علنی و ظاهر و رفت و آمد عادی و برای اینکه اینها گرسنه بودند غذا میخواستند در تمثّلات که سخن از غذا نیست, در فرشتهها که سخن از استطعام نیست هیچ دلیلی هم نیست که این تمثّل بود وجود خارجی نداشت نه خیر وجودِ خارجیِ عینی بود شخصی به نام صاحب, خضر که در قرآن نیامده در روایات هست شخصی هم به نام وجود مبارک موسای کلیم فرشته هم نبودند دوتا انسان بودند استطعام هم کردند.
مطلب دیگر اینکه متأسفانه سالیان متمادی ادبیات حوزه را بعد از همین مُغنی و جامی و مختصر و مطوّل آن مقامات حریری و مقامات حمیدی و مقامات بدیعالزمان اداره میکرد و مهمترین ادیبالأدباء کسی بود که بتواند مقامات حریری را درس بگوید یا این مقامات را حفظ بکند, خب این وضع حوزه بود این مقامات حمیدی خب این مثل فولادی است یعنی این طور نیست که مثلاً کسی بتواند یک صفحهاش را مطالعه کند و دو طرفش کتاب لغت نباشد این طور است مثل سُرب دارد لغت میریزد این کار است اما محتوای او یک سلسله ولیمه و سورچرانی و شکمچرانی است خدا غریق رحمت کند مرحوم شیخ عباس قمی را سرّ اینکه این مفاتیح مانده بر اساس همان اخلاص و صفای ضمیر این بزرگمرد بود این در شرح حال خودش میگوید که من علاقه به ادبیات داشتم رفتم به سراغ این کتابها دیدم محتوایی ندارد بعد گفتم چه بهتر که من به جای اینکه مقامات حریری و حمیدی و اینها را بخوانم بروم سراغ نهجالبلاغه هم ادبیات است هم عقل, هم ادبیات است هم فقه, هم ادبیات است هم معارف در نوشتههای عربی مرحوم آقا شیخ عباس آثار عُجبه نیست این ادیب خوبی است نویسندهٴ خوبی هم هست در این مقامات حریری آن طوری که در تفسیر قرطبی آمده ببینید قرآن را وقتی دادند به دست ادیبِ غیر حکیم چه چیزی در میآید؟ گفت موسی و خضر آمدند در آن قریه ﴿اسْتَطْعَمَا﴾ یعنی تَکدّی کردند ـ معاذ الله ـ کِدیه, تکدّی بعد میگوید تکدّی نقص نیست جواب این تکدّی جواب اگر منفی باشد نقص است خب وقتی قرآن را به دست صاحب مقامات حریری بدهی همین در میآید با اینکه قرآن دارد ﴿فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾ ضِیف شدن و مهمان شدن ننگ نیست مهمان را نپذیرفتن ننگ است اما تکدّی در هر دو حال ننگ است شما بگویید این دو ولیّ الهی دو بزرگوار آمدند تکدّی کردند ﴿اسْتَطْعَمَا﴾ یعنی به قصد تکدّی آمدند ـ معاذ الله ـ اینها خب برای تأمین غذایشان کار بدی نکردند ولی آنها کار بدی کردند حالا معلوم میشود چطور قرآن هم محجور است از حَجر, هم مهجور است از هُجر, هم محجور است با «حاء» یعنی ممنوع به سه لغت قرآن ﴿یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ دو لغتش برای آن «هاء» هوّز است یک لغتش که در قرآن نیست با آن «حاء» جیمی است این شده مقامات حریری دیگر نباید توقع داشت که حوزه مثلاً به کدام سمت حرکت کند, بنابراین همین حرف را خب باکش هم نبود دو کتاب رسمی ادبیات بود مخصوصاً در بعضی از حوزههایی که ادیبالأدباء داشتند شما بروید تحقیق کنید ببینید که کار آنها حفظ نهجالبلاغه بود؟ تدریس نهجالبلاغه بود؟ تعلیم نهجالبلاغه بود؟ یا مقامات حریری و حمیدی فلان کس چقدر سور داد, فلان کس چقدر سور خورد, سفرههای چطور رنگین بود همین, اما در بیانات نورانی حضرت امیر این است که «وَ لاَ تَجْتَمِعُ عَزِیمَةٌ وَ وَلِیمَةٌ» یک انسان اگر بخواهد عالِم بشود انسانِ سورچران عالم نمیشود اهل ولیمه و فلان کس از مکه آمده برویم, فلان کس از عمره آمده برویم, فلان کس خانه ساخته برویم اینجا این سفره آنجا آن سفره این دیگر طلبهٴ درسخوان بشود نیست «وَ لاَ تَجْتَمِعُ عَزِیمَةٌ وَ وَلِیمَةٌ» اگر کسی اهل عَزم است اهل تصمیم است میخواهد مُلاّ بشود دیگر سورچرانی نمیخواهد این کجا, آن کجا حالا برای شما فرصت نیست که مقامات حریری را بخوانید ولی یک مقدار مأنوس بشوید میبینید همین است چه کسی پذیرایی کرده, چه کسی سور داده, چه کسی در سفره چه چیزی گذاشته, کجا دعوت کردند اینهاست. این است که مرحوم آقا شیخ عباس گفت که من توبه کردم که آن کار را بکنم آمدم به طرف نهجالبلاغه این ﴿اسْتَطْعَمَا﴾ یعنی «استضافا» یعنی ضِیف کردند گفتند ما به عنوان مهمان, به عنوان مهمان عرضه شدن این هیچ نقصی نیست خب آنها ﴿فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا﴾ قرآن که از تکدّی اینها سخن به میان نیاورده که. خب, پس سخن از تمثّل و امثال تمثّل نیست.
مطلب دیگر اینکه اگر وجود مبارک موسی این سفر را طی کرد راه فراگیری علم را هم به ما آموخت اما در تمام این صحنهها به یادش آمده که اگر چیزی امر خداست از خطر هم حفظ میکند در جریان غرق مستحضرید این چندبار این کلمه تکرار شد آن عنصر اصلی مشکل موسای کلیم مسکوتعنه بود این کشتی که نه در مبدأ بود نه در مقصد تا کسی او را سوراخ کند خطر نداشته باشد چون عبارت این است ﴿فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا﴾ اینها سوار کشتی شدند و همسفر وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیهما) این کشتی را سوراخ کرده خب در آب است دیگر مشکل اصلی موسای کلیم این است که اینکه آب مثل هوا نیست که موج نداشته باشد داخل نیاید تعادل را به هم نزند خب این دریاست طوفان دارد, موج دارد خب با یک موجش اگر آمده داخل کشتی چیزی از ما باقی نمیماند که ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ یعنی تو, من و همهٴ سرنشین این اصلاً جواب داده نشد. وجود مبارک خضر فرمود من این کار را کردم برای این بود که حالا یا در مبدأ یا در مقصد این کشتی چون حالا جنگ بود یا غیر جنگ هر کشتی سالم را به غصب میگرفتند اینها هم وسیلهٴ نقلیه کشتی کرایهای چندتا کارگر بود که اینها ارتزاق میکردند من این را سوراخ کردم که این کشتی غرق نشود خب جا داشت موسای کلیم سؤال بکند جواب مرا ندادی بالأخره این صاحبانشان آن ناوخدا آن رانندهٴ کشتی که صاحب کشتی است او, من, شما, سایر سرنشینان باید سالم بمانیم یا نه؟ تو برای اینکه کشتی اینها غرق نشود خود کشتی و خود اینها را داری غرق میکنی این اصلاً جواب داده نشد. گفت کشتی را من سوارخ کردم تا کسی غصب نکند این چه امری بود که موسی را به یاد آن ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّی وَعَدُوٌّ لَهُ﴾ افتاد دیگر موسای کلیم سؤال نکرد گفت من این کارها را به امر خودم نکردم از امر دیگری کردم خب بالأخره این باید سؤال بکند و بفهمد این ﴿حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ به یادش افتاد. اما در جریان قتل نفس, در جریان قتل نفس وجود مبارک خضر فرمود این غلام پدر و مادر خوبی داشت و نسبت به آنها ممکن بود عقوق داشته باشد یک, آنها را بیراهه ببرد گرفتار ضلالت و غوایت بکند دو, ما این کار را کردیم دیگر سؤال نکرد که قصاص قبل از جنایت نمیشود کرد که, چون خودش برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» گذشت او هم همین کار را کرد دیگر آیهٴ پانزده سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است ﴿فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّه فَوَکَزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ﴾ خب این مشابه آن, در جریان جدار که خود وجود مبارک موسی و خضر(سلام الله علیهما) خسته بودند محتاج به غذا بودند موسی به خضر(سلام الله علیهما) گفته بود ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ مشابه این را خود موسای کلیم برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آیهٴ 23 و 24 آمده انجام داده آیهٴ 23 و 24 این است که وقتی وجود مبارک موسی وارد سرزمین مدین شد بر آن چاه مدین اشراف پیدا کرد ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکُمَا قَالَتَا لاَ نَسْقِی حَتَّی یُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ﴾ این فهمید که یک دختران عفیفیاند و حاضر نیستند که با این مردها یکجا بجوشند و همتای آنها آب بگیرند یک پدر پیری هم دارند آنگاه ﴿فَسَقَی لَهُمَا﴾ در حال گرسنگی و خستگی ﴿فَسَقَی لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾ این روایت را ملاحظه بفرمایید در ذیل این دیگر یعنی واقعاً حضرت گرسنه بود از راه رسیده, سفر توانفرسایی هم از مصر ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یَتَرَقَبُ﴾ بود, خسته بود, آبکِشی هم کرده عرض کرد خدایا من گرسنهام, خب تو که گرسنهای آنها هم که میدانی نیازمند نبودند برای اینکه دامدار بودند و بعد تو را هم اجیر کردند کارگری آنها را به عهده بگیری وضع مالیشان خوب بود خب میتوانستی اجر بگیری دیگر چرا این کار را نکردی؟ این ﴿حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ آن هم موسای کلیم به عنایتهای الهی این کار را انجام میداد منتها گاهی الهام حُکم است گاهی الهام فعل, الهام حکم, تعلیم حکم البته برای انبیاست اما گرایشهای فعلی که در قلب انسان کاری و عزمی ظهور کند که انسان برابر او انجام بدهد که ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ این برای غیر انبیا هم هست مردان الهی گاهی میبینید به امری گرایش پیدا میکنند, به یک امر علاقه پیدا میکنند آن امر را به خوبی انجام میدهند سخن از کار است نه سخن از حکم, سخن از عمل است نه سخن از علم بله, آن حکم شرعی مخصوص انبیاست اما اگر «اوحینا الیهم ان احکموا» بله آن برای انبیا بود, اما «اوحینا الیهم أن افعلوا» است که این ﴿فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ به جای همان «أن افعلوا» است این کار هست دربارهٴ موسای کلیم هست, اولیای الهی هست, مؤمنان خاص هست «کلّ علی قَدْره و قَدَره» اینجا هم وجود مبارک موسای کلیم متوجه شد که یک راهنمای غیبی هم هست که در درون کار او نهفته بود.
اما از اینکه وقتی وجود مبارک خضر(سلام الله علیه) فرمود من این کار را نکردم مگر به دستور خدا این دیگر ساکتِ ساکت شد حتی یعنی این چهار کاری که من کردم یکی دربارهٴ کشتی, یکی دربارهٴ قتل غلام, یکی دربارهٴ بازسازی یا نوسازی این دیوار, یکی هم اعلام فراغ گفتم ﴿هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ﴾ دیگر عذر تو را نمیپذیرم این هم ﴿مَا فَعَلْتُهُ﴾ به همهٴ این امور چهارگانه برمیگردد نه تنها سه کار, دیگر موسای کلیم ساکتِ محض شد دیگر عرض نکرد که خب پس اجازه بدهید من خدمت شما باشم فرمود تا اینجا این ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ﴾ اطلاقش شامل همهٴ موارد چهارگانه میشود اختصاصی به آن سه مسئله ندارد اینجا هم فهمید که باید فاصله بگیرد از اینکه فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ﴾ یعنی پایان راه است و این کار را هم من به دستور خودم انجام ندادم به دستور ذات اقدس الهی انجام دادم و این هم ساکتِ محض شد و مفارقت حاصل شد, خب.
بنابراین این کارهایی که وجود مبارک موسی انجام داد یک مقدار تعلیم هست برای خود ما که راز و رمز کارها را هم بفهمیم و با سؤال مسئله حل بشود منتها با قلبِ عَقول و این لسان سَئول داشتن, اما حالا این سؤالها قبل از جریان بود یا بعد از جریان اینها البته از نظر تاریخ مختلف است لکن آنچه مربوط به بحثهای تفسیری است در آنها سهمی ندارد, خب.
پرسش: این قضیه قتل عدو حضرت موسی با قتل غلام حضرت خضر ظاهراً با هم تفاوت دارند چون آنجا فاستغاثه بود شیعه حضرت موسی بود.
پاسخ: خب, بله اینکه اگر کسی کمک بطلبد که مجوّز این نیست این حقّش این بود که جلوی مظلوم شدن او را بگیرد نه ظالم را از پا در بیاورد میتوانست آن مظلوم را نجات بدهد.
پرسش: آنها دعوا میکردند دعوایشان هم دعوای اعتقادی بود.
پاسخ: آخر آنکه بر فرض دعوای اعتقادی که نباید منکر را با مُشت کُشت که این وجود مبارک موسای کلیم دعواهای اعتقادی زیادی هم داشت که هیچ کدام را اقدام به قتل نکرد که آن شخص را هم باید نجات بدهد و داد اما حالا با مُشت کسی را از پا در بیاورد این معلوم میشود که یک دستور دیگر است دیگر, نه خیر در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» سخن از سهو نیست لذا فردا که کسی مشابه آن صحنه را دید ﴿فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفاً﴾ در آیهٴ هیجده همان سورهٴ «قصص» این است که ﴿فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ﴾ همان جوانی که دیروز استنصار کرد از وجود مبارک موسای کلیم نصرت خواست امروز هم گفت «یا صَرختا» صریخ یعنی مُستغیث ناله کرد و کمک خواست ﴿قَالَ لَهُ مُوسَی إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُّبِینٌ ٭ فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا﴾ خواست حمله کند به کسی که هم دشمن موسی بود هم دشمن آن محرومِ مستضعف ﴿قَالَ یَا مُوسَی أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ﴾ سخن از اشتباه و امثال ذلک نبود, بنابراین این سؤالها آن جوابها را به همراه دارد.
فتحصّل که وجود مبارک خضر مأمور بود چند کاری را از علم تأویل انجام بدهد داد و موسی(سلام الله علیهما) هم باید یاد میگرفت, گرفت و به یاد آن قضایای اوّلیه هم افتاد که آرامبخش بود و آن مسئله این بود که تأویلی در کار نبود عملِ به باطن بود اما سیر ملکوتی فعلِ خود خدا بود که این جعبه را در دریا حفظ میکند و به دست دشمن هم دوست خودش را حفظ میکند آن کارها هم چنان که اتفاق اتفاده ﴿فَسَقَی لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ﴾ آن هم از همین سنخ بود قلب موسای کلیم را گرایش داد که نسبت به این دو نفر احسان بکند در حال گرسنگی حتی طلب ضیافت هم نکرده است حالا بعضی از سؤالهایی که مربوط به این است انشاءالله در نوبتهای بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است