- 13
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 74 تا 82 سوره یونس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 74 تا 82 سوره یونس"
بعد از حضرت نوح و انبیای دیگر، موسی و هارون مبعوث شدند
موسی و هارون (سلام الله علیهما) را برای هدایت فرعون و قوم فرعون به همراه آیاتمان فرستادیم.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ کَذَلِکَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ ﴿74﴾ ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى وَ هَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآیَاتِنَا فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ ﴿75﴾ فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا إِنَّ هَذَا لَسِحْرٌ مُبِینٌ ﴿76﴾ قَالَ مُوسَى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَکُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَ لَا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ ﴿77﴾ قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِی الْأَرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ ﴿78﴾ وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ ﴿79﴾ فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُمْ مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ ﴿80﴾ فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لَا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ ﴿81﴾ وَیُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ﴿82﴾
بعد از جریان حضرت نوح (سلام الله علیه) و انبیای دیگر که بخشی از آنها حضرت ابراهیم و انبیای بعدی بودند نوبت به جریان حضرت موسی و هارون (سلام الله علیهما) میرسد فرمود ﴿ثم بعثنا من بعدهم﴾ یعنی بعد از حضرت نوح و انبیای دیگر که یکی از آنها حضرت ابراهیم (علیه السلام) بودند موسی و هارون را ما مبعوث کردیم البته بعثت هارون همزمان با بعثت موسی (سلام الله علیهما) نبود بلکه یک پیشنهاد بعدی حضرت موسی (سلام الله علیه) بود فرمود اینها را فرستادیم ﴿الی فرعون و ملایه﴾ به فرعون و درباریان فرعون و مفسدین و سرمایهداران و متمکنان فرعونی که اینها چشم پرکن بودند ملأ بودند اینگونه أفراد را میگویند ملأ موسی و هارون (سلام الله علیهما) را برای هدایت فرعون و قوم فرعون به همراه آیاتمان فرستادیم ملاحظه میفرمایید آنچه را که خدای سبحان در این جمله تعبیه فرمود وجود مبارک موسی و هارون مبعوث هستند همراه با آیات الاهی هستند دو مبدأ فاعلی همه اینها ذات اقدس الاه است سه انگیزه هم هدایت انسانیت و راهنمایی فرعون و قوم فرعون است چهار و برقراری عدل و داد پنج همه اینها را آل فرعون منکر شدند آنها در حقیقت استکبار کردند این الف و سین و استکبار الف و سین و تا برای تأکید است نه برای طلب و امثال ذلک پس ﴿استکبروا﴾ نظیر استغفار کنید اینچنین نیست که طلب مغفرت باشد بلکه این برای تأکید است مثل ﴿فاستجاب لهم ربهم﴾ که شدت تأکید را میرساند اینها خیلی متکبرانه برخورد کردند همه این حقایق را منکر شدند یعنی این پنج شش امری که این آیه در بر دارد تک تک اینها را نفی کردند مبدأ فاعلی را مبدأ قابلی را نظام داخلی را ساختار فعل را که همه اینها را از این آیات بر میدارد تک تک اینها را انکار کردند حالا الان این بخش از آیات تشریح میکند که مبانی سهگانهای که به چند امر تحلیل میشود فرمود اینها خیلی مستکبرانه برخورد کردند و سنت سیّئه اینها هم جرم خیزی بود ﴿و کانوا قوما مجرمین﴾ داب اینها نه اجرموا این بود ﴿وَ کانوا قوما مجرمین﴾ این قبیله قبطیها قبیله جرم خیز بودند و از آنها جز جرم خیزی چیزی متوقع نبود خب حالا این متن قضیه که فرمود موسی و هارون (سلام الله علیهما) مبعوث شدند برای هدایت فرعونیها همراه با آیات الاهی آنها استکبار کردند این متن قضیه شرح این قضیه و تفسیر این متن به این است که موسی چه آورد و اینها چه کردند که استکبار کردند و انکار کردند موسی کلیم حق را از طرف ما آورد پس مبدأ نخستین خداست ﴿فلما جاءهم الحق من عندنا﴾ این مبدأ فاعلی از طرف خدا میآید آنچه را که آورد حق است نه سحر و موسی از طرف خدا آورد یعنی نبوتی دارد رسالتی دارد بعثتی دارد مأموریتی دارد پس موسی میشود رسول خدا آنچه را که آورد حق است نه سحر مبدأ همه این امور هم ذات اقدس الاه است و برای هدایت اینها هم آورد ﴿فلما جاءهم الحق من عندنا﴾ چون ما موسی و هارون را مبعوث کردیم حق از طرف ما بود ولی موسی و هارون این حق را گرفتند و رسانده آنها مستکبرانه برخورد کردند اولاً مبدأ فاعلی را منکر شدند نگفتند خدا فرستاد ثانیاً نظام داخلی را منکر شدند حق بودن او را و معجزه بودن او را انکار کردند گفتند سحر است ثالثاً آن هدف والایی که انبیاء داشتند که هدایت آنها بود آن را انکار کردند گفتند شما قصد سلطنت و حکومت دارید بر ما این اصول سهگانه که فروع فراوانی را زیر مجموعه خود دارد رأساً انکار کردند نظام فاعلی را انکار کردند که از طرف خدا نیست نظام داخلی را انکار کردند که این حق نیست باطل است این معجزه نیست این سحر است و سحر هم که باطل است نظام غایی را و هدفمندی را منکرند که شما برای هدایت جامعه و برقراری نظم و عدل نیامدید بلکه قصد سلطنت و حکومت دارید خب اساس کار انبیاء همین است دیگر یعنی انسانهای معصومی هستند با معجزه میآیند فرستنده اینها خداست هدف اینها هم ﴿لیقومون الناس بالقسط﴾ است همه این امور را اینها انکار کردند ﴿قالوا ان هذا لسحر مبین﴾ با جمله اسمیه با تأکید ان و لام با تأکید وصف مبین برای سحر همه این مسائل را منکر شدند آیات بینات را گفتند سحر مبین پس از طرف خدا نیست تو خودت آوردی معجزه نیست بلکه سحر است به منظور قیام عدل و قسط و هدایت نیاوردی به منظور سلطنت و حکومت آوردی اینها را هم آل فرعون یاد ملأشان دادند یاد دیگران دادند که گفتند فرعون و درباریان فرعون به توده مردم مصر گفتند که این قصد دارد ﴿وَ یذهبا بطریقتکم المثلی﴾ جلوی تمدن شما را بگیرد آن روش برین و برتر شما را از دست شما بگیرد ﴿قالوا ان هذا لسحر مبین﴾ با این تأکیدات که همه اینها نشانه استکبار است موسی کلیم (سلام الله علیه) دید اینها همه این اصول را منکرند لذا تعبیراتش محفوف با استفهام انکاری است ﴿قال موسی أتقولون للحق لما جاءکم أسحر هذا﴾ در تعبیرات دیگر انسان بیش از یک بار استفهام ندارد قدم به قدم استفهام میکند استفهام انکاری این نشانه آن است که وجود مبارک موسی کلیم دید اینها از هر جهت منکر حقّند لذا از هر جهت خواست استفهام انکاری داشته باشد توبیخ کند تعییر کند که این چه حرفی است که شما میزنید اولاً حق است از طرف خدا آمده ثانیاً برای هدایت شما آمده سحر نیست ﴿قال موسی أتقولون للحق لما جاءکم﴾ این حق از طرف خدای سبحان آمده است ﴿اسحر هذا﴾ خوب حالا بیاییم ببینیم سحر است یا نه اگر ثابت نشد سحر است و ثابت شد معجزه است آن سه مطلب هم ثابت میشود یکی اینکه من پیغمبرم ساحر نیستم یکی اینکه از طرف خدا آمدم یکی اینکه هم برای هدایت شماست چون معجزه برای به هم زدن نظام راحت که نمیآید معجزه برای ﴿لیقوم الناس بالقسط﴾ میآید پس آن اصول سهگانه که من رسولم فرستنده من خداست نه دیگری انگیزه و هدفم قیام شما به عدل است با این تبیین که این معجزه است و سحر نیست ثابت میشود ﴿اسحر هذا﴾ شما هم میدانید ما هم میدانیم که بالأخره ساحر به مقصد نمیرسد و سحر به مقصد نمیرسد چون این یک بازی بیش نیست یک چشم بندی بیش نیست سحر که واقعیتی ندارد و ساحر هم که واقع طلب نیست ﴿و لا یفلح الساحرون﴾ این را که همه میدانید این جزء جدال احسن است یعنی مقدمه معقول مقبول یک وقت است که از مقبولات مردم که مورد پذیرش خصم است استفاده میشود ولی معقول نیست این یک جدال باطلی است که استفاده از ضعف فکر طرف و انبیاء (علیهم السلام) منزه از این روشاند یک وقت است که نه یک مقدمهای است که هم معقول است هم مقبول است منتها صبغهٴ مقبولیتش مورد استدلال است میشود جدال احسن فرمود شما هم که قبول دارید ما هم که قبول داریم که سحر به مقصد نمیرسد چیز باطلی است باطل نه میماند نه عده ای را به مقصد میرساند آنها گفتند به اینکه آن چه را که ما تا حال گفتیم درباره نظام داخلی این امر بود که ما میگوییم هذا سحر شما میگویید هذا معجزه ما میگوییم ﴿لسحر مبین﴾ شما میگویید آیة بینه این درباره ساختار باطنی ما میگوییم هدفتان سلطنت بیجا و اینکه سرزمین ما را بگیرید و بر ما مسلط بشوید برای همین منظور آمدید شما میگویید ما آمدیم شما را هدایت کنیم به مقصد برسانیم ﴿قالوا أجئتنا لتلفتنا عما وجدنا علیه اباءَنا و تکون لکما الکبریاءُ فی الارض﴾ شما آمدید جلوی تمدن ما را بگیرید ما را از سنت گذشته و از رسوم و فرهنگ نیاکانمان جدا کنید و بر ما حکومت کنید خلاصه ما شما را قبول نداریم این یک قطعنامه صریح پس هم نظام داخلی را منکر شدند یعنی گفتند این حق نیست سحر است هم نبوت آن دو بزرگوار را مخصوصاً موسی کلیم (سلام الله علیه) را انکار کردند هم مبدأ فاعلیاش که خداست نپذیرفتند هم مبدأ غائیاش که هدایت مردم است ﴿لیقوم الناس بالقسط﴾ را انکار کردند خب پس حالا درگیری و دعوا روی این محور اصلی است که ﴿هذا فخر ان باطل هذه معجزه بینه ان سحر مبین﴾
سؤال: ... جواب: عقیده نداشت ولی علم داشت چون در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید عقیده غیر از علم است او یقین داشت این معجزه است او یقین داشت وجود مبارک موسی کلیم از طرف خدا آمده است علم غیر از عقیده است در بحثهای سالهای گذشته هم ملاحظه فرمودید در عقیده دوتا گره لازم است در علم یک گره لازم است این عقد را که اصطلاح منطقی است مستحضرید در کتابهای منطق به قضیه میگویند عقد برای اینکه بین موضوع و محمول گره میخورد اگر کسی گفت زید قائم بین قیام و بین زید گره زده است و گره همان هو است یا اصل است که در قضیه به کار میرود میگویند زید ایستاده است این است بین قائم و بین زید گره میزند لذا قضیه را میگویند عقد اینجا محور علم است اما حالا محصول این علم را انسان به جان خود هم گره بزند که بشود عقیده آن کار همه نیست که در بحث دیروز هم گذشت این یک عالم با عمل میخواهد یک عالم ربانی میخواهد عالم ربانی آنچه را که فهمید و برای او ثابت شد به جان خود گره میزند با دست بی دستی جان گره میزند وقتی گره خورد میشود معتقد میشود عقیده او دیگر چیزی را نمیشود از او گرفت این همیشه با عمل صالح همراه است و دستش را هم هرگز نمیبندد که در مسائل امتحان الاهی عقیده مجموعه اندیشه و انگیزه است مجموعه جزم و عزم است مجموعه دو تا گره است عقیده نداشت ولی علم داشت که در بحث دیروز این آیه سوره مبارکه نمل خوانده شد که ﴿وَ جحدوا بها واستیقنتها انفسهم﴾ یقین داشتند در آیه دیگر وجود مبارک حضرت موسی به فرعون فرمود که ﴿لقد علمت ما أنزل هولاء الا رب السمٰوات﴾ برای تو مسلم است که اینها معجزه است و خدا فرستاده ولی تو قبول نمیکنی ﴿لقد علمت﴾ یعنی آن گره اول هست آن عقد هست ﴿لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السموات﴾ بنابراین فرعون مسلماً میدانست ولی باور نداشت این میشود استکبار تنها کفر نیست ﴿قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا﴾ تو آوردی برای اینکه ما التفات کنیم التفات در اینگونه از موارد غالباً با ان که نشانه تجاوز است استعمال میشود نه الی ما معمولا در تعبیرات عرفی تعبیر میکنیم به التفت الیه اما خوب التفات از جایی است به جای دیگر این ناظر به آن از جایی است که به موسی کلیم (سلام الله علیه) گفتند که ما این حرفها را آوردیم که ما را از سنت و سیرت نیاکانمان بازداری کار شما بازداری از تمدن نیاکان ماست هدف شما هم حکومت و سلطنت بر ماست لذا ما شما را قبول نداریم ﴿قالوا اجئتنا لتلفتنا﴾ این همزه تقریر است در قبال آن همزه انکار ﴿اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا علیه اباءَنا و تکون لکما الکبریاءُ فی الارض﴾ شما بشوید سلطان زمین ما میشویم رعیت شما پس هدف شما کار شما بازداری از تمدن نیاکان ماست اولاً غرض شما هم حکومت و سلطنت بر ماست ثانیاً لذا ما شما را قبول نداریم ثالثاً ﴿و ما نحن لکما بمؤْمنین﴾ که به صورت سریع گفته و ما شما را قبول نداریم اینجا تحدّی و مبارزه علمی شروع میشود وجود مبارک موسی کلیم خوب آیاتش را آورده روشن ذکر کرده تحدّی کرده مبارز طلب کرده گفته این معجزه است معجزه آن است که با تحدّی همراه است فرعون به مبارزه برخاست ﴿و قال فرعون ائتونی بکل ساحر علیم﴾ او دستور داد تمام ساحرانی که در آن فلات وسیع مصر بودند هر کسی کارشناستر بود در مسئله سحر او را دعوت کردند این همایش بخشهای فراوانی دارد که به طور متناوب در آیات و سور قرآن کریم آمده یک بخشش که در سوره مبارکه یونس آمده این است ﴿و قال فرعون ائتونی بکل ساحر علیم﴾ پس بیایید در مسئله سحر کارشناس باشد ﴿فلما جاءَ السحرةُ قال لهم موسى القوا ما انتم ملقون﴾ حالا سحره آمدند فرعون به آنها چه گفت آنها به فرعون چه گفتند چه قول و قرارداد کردند و چه وعدهای دادند آنها در سور دیگر است میدان مسابقه مشخص شد زمان مسابقه مشخص شد ﴿و ان یحشر الناس ضحیً﴾ مشخص شد نیمروز باشد ساعت مثلاً چاشت و به اصطلاح اینها ساعت زحی ساعت ده یازده باشد که همه حاضرند در یک روزی باشد که همه مردم بتوانند شرکت کنند در یک میدان عمومی باشد اینها را در سایر سور بیان فرمود ﴿و ان یحشر الناس ضحیً﴾ باشد همه در آن میدان جمع باشند وقتی جمع شدند وجود مبارک موسی کلیم (سلام الله علیه) با آن ساحران قرار گذاشت که شما اول میآزمایید یا من بنا شد که آنها اول این سحرهای خودشان را به کار ببرند آنها چوبها و طنابهای فراوانی فراهم کردند که ﴿سحروا اعین الناس واسترهبوهم﴾ آنگاه ﴿یخیل الیه من سحرهم انها تسعٰی﴾ از عسی و حبار از چوبها و طنابها اینها همه را فراهم کردند و قرارشان این بود که اول آنها بیندازند بعد موسی کلیم وجود مبارک موسی کلیم فرمود ﴿القوا ما انتم ملقون﴾ هر چه میخواهید بیندازید و آزمایش کنید بیندازید و به کار ببرید اینها بعد از آن قراردادهایی است که در سایر سور آمده است ﴿فلمّا القوا﴾ وقتی آن طنابها و آن چوبها را انداختند که ﴿یخیل الیه من سحرهم انها تسعی﴾ ﴿و استرهبوهم و جاؤُ بسحر عظیم﴾ این آیات که در سایر سور میگذرانند در چنین فضایی وجود مبارک موسی کلیم با ضرس قاطع فرمود ﴿قال موسیٰ ما جئتم به السحر﴾ این سحر است این صغری و هر سحری را هم خدا باطل میکند این کبری پس این را هم باطل میکند ﴿ما جئتم به السحر ان الله سیبطله﴾ در حقیقت خدا این را باطل میکند چون در آزمونهای دینی در مبارزات دینی دیگر جا برای مهلت نیست مهلت برای مراحل دیگر است وقتی معجزه مطرح شد تحدّی مطرح شد دیگر مهلت تمام شده است ﴿ان الله سیبطله ان الله لا یصلح عمل المفسدین﴾ ذات اقدس الاه عمل انسانهای مفسد را صالح نمیکند بلکه خداوند حق را تحقیق میکند میفهماند تبیین میکند اجماع میکند و حمایت میکند و مخالف عقل را هم سرکوب میکند ﴿و یحق الله الحق بکلماته و لو کره المجرمون﴾ ولو آنها نفهمند نه تنها انزجار قلبی است بلکه تمام تلاش و کوشش خودشان را هم بکنند نگذارند حق پیروز بشود اینچنین نیست در میدان مبارزه و مسابقه الا و لابد حق پیروز است ﴿کتب الله لاغلبن انا و رسلی﴾ در میادین دیگر که سخن از آزمون و امثال ذلک باشد البته خدای سبحان مهلت میدهد در بخشهای دیگر آن وقت وجود مبارک موسی کلیم عصا را انداخت و خدای سبحان دستور داد که ﴿وَ ألق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا انما صنعوا کید ساحر و لایفلح الساحر حیث أتیٰ﴾ به موسی کلیم (سلام الله علیه) فرمود حالا که اینها عسی و حبار آن عصاها و حبلها را انداختند آن میدان وسیع شده میدان مار تو هم آن عصا را بینداز ﴿وَ الق ما فی یمینک﴾ خوب اگر القا کردی چه میکند این عصا تلقف این جواب الق که مجزوم است ﴿وَ الق ما فی یمینک﴾ وقتی آنچه را که در دست توست غالباً تعبیر ذات اقدس الاه ﴿ما فی یمینک﴾ است نمیگوید عصا برای اینکه عصا بودن فرع بر این است که خدا بخواهد عصاست اگر شیء این اشیاء یک ذاتیت داشته باشند استقلال داشته باشند که خدای سبحان در کان ناقصه اینها تصرف بکند فقط باید اوضاع اینها را تغییر بدهد این بله مثل دیگران میشود که این یک چوب است خدا درباره چوب دخل و تصرف میکند اما اگر در برابر ذات اقدس الاه هیچ چیزی مالک هیچ چیز نبود اینچنین نیست که واقعاً چوب چوب باشد که چوب چوب است اگر خدا بخواهد چوب مار است اگر خدا بخواهد مار دوباره برمیگردد چوب میشود اگر خدا بخواهد تعبیر ذات اقدس الاه از اول تا آخر در جریان حضرت موسی غالباً این است ﴿یا موسی ما فی یمینک﴾ چیست در دست تو؟ این اگر اوایل امر نبود نمیگفت یک عصا است میگفت هر چه تو بخواهی فرمود عصاست ﴿ما فی یمینک﴾ عرض کرد عصاست فرمود الق بینداز ببینیم چیست دید مار است آنگاه میگوید تا تو چه بخواهی هر چه که تو بخواهی آن است نه اینکه این عصاست تو درباره عصا تصمیم بگیری خب در اینجا فرمود ﴿الق ما فی یمینک﴾ ما هر چه بخواهیم آن به همان صورت درمیآید ﴿الق ما فی یمینک﴾ وقتی القا کردیم ﴿القف ما صنعوا﴾ صنعت اینها مصنوع اینها را این بلع میکند مصنوع اینها در بحثهای قبلی هم ملاحظه فرمودید چوب نبود مصنوع اینها طناب نبود اینها روی طناب و چوب سحر را اعمال کردند این را به صورت مار درآوردند سحر مصنوع اینهاست نه طناب و چوب فرمود این ما فی یمینک را القا بکن این مصنوع اینها را بلع میکند وجود مبارک موسی هم عرض کرد چشم ما فی یده را آن عصا را که القا کرد همه تماشاچی دیدند که یک مار واقعی در میدان است بقیه یک مشت چوب و یک مشت طناب هستند که افتادند سحر را باطل کرده نه چوبها را خورده نه طنابها را خورده حالا آن روایاتی که درباره وجود مبارک حضرت امام رضا است باید بحث بشود تحقیق بشود که چند گونه ممکن است غرض آن است که ظاهر آیه این است که سحر را باطل کرده نه چوبها را خورده ﴿وَ الق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا﴾ ما صنعوا که چوب و طناب نبود اینجا هم فرمود ﴿ماجئتم به﴾ از سحر است و خدا سحر را باطل میکند نه چوب را از بین میبرد طناب را از بین میبرد وقتی وجود مبارک موسی کلیم (سلام الله علیه) این عصا را انداخت همه تماشاچی دیدند که یک مار واقعی در میدان است بقیه یک مشت چوب است آنجا افتادند یک مشت طناب است آنجا افتادند کاری هم به کار کسی ندارند این معنای ابطال سحر است نه بلع کردن چوب و طناب ﴿القف ماصنعوا﴾ انما منتها این کتابت قرآن کریم انما ما با ان متصلاً نوشته میشود ولی خوب این رسم الخط خاص خود قرآن است وگرنه اصلش این بود که انَّ ما ما یک انّما داریم یک ان ما داریم این جایی است که ان ما است مثل ﴿واعلموا انما غنمتم من شیء﴾ در کتابهای عربی اینچنین نوشته میشود «ان ما غنمتم» اما رسم الخط قرآن کریم این است که این ما را با ان متصلاً مینویسند وگرنه اَنما نیست اِنما هم نیست ﴿انما غنمتم من شیئ﴾ اینجا هم فرمود اَنْ شما آنچه که انجام دادید ﴿تلقف ماصنعوا انما صنعوا کید ساحر و لا یفلح الساحر حیث أتیٰ﴾ یعنی این عصای موسی کلیم مصنوع اینها را میبلعد مصنوع اینها هم کید است پس کید را از بین میبرد نه چوب را و نه طناب را اینها که کید نبودند مصنوع آنها هم نبودند اینجا هم که فرمود ﴿ماجئتم به السحر ان الله سیبطله﴾ سحر را باطل میکند البته آن معنی هم اگر باشد که مشهور بین اهل تفسیر است آن معنی هم حق را ثابت میکند بالأخره اما بحث در این لطایف قرآنی است که از این قبیل است یا آن قبیل آن قبیل هم باشد حق است ثابت میشود این معجزه است هیچ محذوری هم پیش نمیآید شاید با آن روایت هم مثلاً یک قدری نزدیکتر باشد.
سؤال: ... جواب: بله این وجه دوم است اما این مع الواسطه است آن دقیقتر است بلاواسطه است با ظاهر قرآن هم سازگار است.
سؤال: ... جواب: نه ظاهر قرآن که با وجه اول سازگار است فرمود ﴿تلقف ماصنعوا انما صنعوا کید ساحر﴾ این صغری و کبری شکل اول از این ظریفتر فرمود تلقف المصنوع نه یکی فرض مجاز یکی فرض مصنوع که چوب و طناب نیست.
سؤال ... جواب: نه میشود مجازت ولی ما باشیم و حقیقت باشد و ظاهر ماست این است که مصنوع را از بین برد مصنوع سحر است نه چوب و عصا کید را خورد نه چوب و عصا را دو گونه یکی حقیقت یکی مجاز اگر یک وقتی همین کاری که وجود مبارک موسی کلیم کرد وقتی عصا را انداخت همه میبینند یک مشت چوب و یک مشت طناب در میدان افتاده یک مار دارد حرکت میکند خوب این روشنتر میشود برایشان که کید را از بین برد سحر را از بین برد نه چوب و طناب را البته اگر ظاهر قرآن اینطور بود که تلقف العسی و الحبال آن هم درست بود آن هم معجزه بود اما خوب نیست که به هر تقدیر فرمود ﴿ان الله سیبطله ان الله لایصلح عمل المفسدین﴾ عمل مفسد را ذات اقدس الاه هرگز به مقصد نمیرساند آدم یک حسابی دارد یک کتابی دارد فتحصل موسی کلیم پنج حرف آورد که آن محورهای اصلیاش سه تاست یکی مبدأ فاعلی است که این کارها از خدا است دوم ساختار داخلی است که این کار معجزه است سحر نیست سوم انگیزه و هدف است که هدف برقراری نظم و عدل و انسانیت و هدایت شماست الی الله آنها هر سه اصل اصول دین را منکر شدند گفتند این معجزه نیست سحر است قهراً شما پیغمبر نیستی متنبی هستی و مثلاً مفتری و تو از خودت گفتی از طرف خدای سبحان نیست پس مبدأ فاعلیاش او نیست انگیزه تو هم ﴿لتلفتنا عما وجدنا علیه آبائنا و تکون لکم الکبریاء﴾ است میخواهی حکومت کنی وجود مبارک موسی کلیم آمده معجزه بودن این را ثابت کرده است وقتی اعجاز این ثابت شد ثابت میشود که خودش پیغمبر است و ثابت میشود که فرستنده او خداست و ثابت میشود که انگیزه و هدف او قیام مردم بالقسط و العدل است و هدایت مردم.
«والحمد لله رب العالمین»
بعد از حضرت نوح و انبیای دیگر، موسی و هارون مبعوث شدند
موسی و هارون (سلام الله علیهما) را برای هدایت فرعون و قوم فرعون به همراه آیاتمان فرستادیم.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ کَذَلِکَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ ﴿74﴾ ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى وَ هَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآیَاتِنَا فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ ﴿75﴾ فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا إِنَّ هَذَا لَسِحْرٌ مُبِینٌ ﴿76﴾ قَالَ مُوسَى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَکُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَ لَا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ ﴿77﴾ قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِی الْأَرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ ﴿78﴾ وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ ﴿79﴾ فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُمْ مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ ﴿80﴾ فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لَا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ ﴿81﴾ وَیُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ﴿82﴾
بعد از جریان حضرت نوح (سلام الله علیه) و انبیای دیگر که بخشی از آنها حضرت ابراهیم و انبیای بعدی بودند نوبت به جریان حضرت موسی و هارون (سلام الله علیهما) میرسد فرمود ﴿ثم بعثنا من بعدهم﴾ یعنی بعد از حضرت نوح و انبیای دیگر که یکی از آنها حضرت ابراهیم (علیه السلام) بودند موسی و هارون را ما مبعوث کردیم البته بعثت هارون همزمان با بعثت موسی (سلام الله علیهما) نبود بلکه یک پیشنهاد بعدی حضرت موسی (سلام الله علیه) بود فرمود اینها را فرستادیم ﴿الی فرعون و ملایه﴾ به فرعون و درباریان فرعون و مفسدین و سرمایهداران و متمکنان فرعونی که اینها چشم پرکن بودند ملأ بودند اینگونه أفراد را میگویند ملأ موسی و هارون (سلام الله علیهما) را برای هدایت فرعون و قوم فرعون به همراه آیاتمان فرستادیم ملاحظه میفرمایید آنچه را که خدای سبحان در این جمله تعبیه فرمود وجود مبارک موسی و هارون مبعوث هستند همراه با آیات الاهی هستند دو مبدأ فاعلی همه اینها ذات اقدس الاه است سه انگیزه هم هدایت انسانیت و راهنمایی فرعون و قوم فرعون است چهار و برقراری عدل و داد پنج همه اینها را آل فرعون منکر شدند آنها در حقیقت استکبار کردند این الف و سین و استکبار الف و سین و تا برای تأکید است نه برای طلب و امثال ذلک پس ﴿استکبروا﴾ نظیر استغفار کنید اینچنین نیست که طلب مغفرت باشد بلکه این برای تأکید است مثل ﴿فاستجاب لهم ربهم﴾ که شدت تأکید را میرساند اینها خیلی متکبرانه برخورد کردند همه این حقایق را منکر شدند یعنی این پنج شش امری که این آیه در بر دارد تک تک اینها را نفی کردند مبدأ فاعلی را مبدأ قابلی را نظام داخلی را ساختار فعل را که همه اینها را از این آیات بر میدارد تک تک اینها را انکار کردند حالا الان این بخش از آیات تشریح میکند که مبانی سهگانهای که به چند امر تحلیل میشود فرمود اینها خیلی مستکبرانه برخورد کردند و سنت سیّئه اینها هم جرم خیزی بود ﴿و کانوا قوما مجرمین﴾ داب اینها نه اجرموا این بود ﴿وَ کانوا قوما مجرمین﴾ این قبیله قبطیها قبیله جرم خیز بودند و از آنها جز جرم خیزی چیزی متوقع نبود خب حالا این متن قضیه که فرمود موسی و هارون (سلام الله علیهما) مبعوث شدند برای هدایت فرعونیها همراه با آیات الاهی آنها استکبار کردند این متن قضیه شرح این قضیه و تفسیر این متن به این است که موسی چه آورد و اینها چه کردند که استکبار کردند و انکار کردند موسی کلیم حق را از طرف ما آورد پس مبدأ نخستین خداست ﴿فلما جاءهم الحق من عندنا﴾ این مبدأ فاعلی از طرف خدا میآید آنچه را که آورد حق است نه سحر و موسی از طرف خدا آورد یعنی نبوتی دارد رسالتی دارد بعثتی دارد مأموریتی دارد پس موسی میشود رسول خدا آنچه را که آورد حق است نه سحر مبدأ همه این امور هم ذات اقدس الاه است و برای هدایت اینها هم آورد ﴿فلما جاءهم الحق من عندنا﴾ چون ما موسی و هارون را مبعوث کردیم حق از طرف ما بود ولی موسی و هارون این حق را گرفتند و رسانده آنها مستکبرانه برخورد کردند اولاً مبدأ فاعلی را منکر شدند نگفتند خدا فرستاد ثانیاً نظام داخلی را منکر شدند حق بودن او را و معجزه بودن او را انکار کردند گفتند سحر است ثالثاً آن هدف والایی که انبیاء داشتند که هدایت آنها بود آن را انکار کردند گفتند شما قصد سلطنت و حکومت دارید بر ما این اصول سهگانه که فروع فراوانی را زیر مجموعه خود دارد رأساً انکار کردند نظام فاعلی را انکار کردند که از طرف خدا نیست نظام داخلی را انکار کردند که این حق نیست باطل است این معجزه نیست این سحر است و سحر هم که باطل است نظام غایی را و هدفمندی را منکرند که شما برای هدایت جامعه و برقراری نظم و عدل نیامدید بلکه قصد سلطنت و حکومت دارید خب اساس کار انبیاء همین است دیگر یعنی انسانهای معصومی هستند با معجزه میآیند فرستنده اینها خداست هدف اینها هم ﴿لیقومون الناس بالقسط﴾ است همه این امور را اینها انکار کردند ﴿قالوا ان هذا لسحر مبین﴾ با جمله اسمیه با تأکید ان و لام با تأکید وصف مبین برای سحر همه این مسائل را منکر شدند آیات بینات را گفتند سحر مبین پس از طرف خدا نیست تو خودت آوردی معجزه نیست بلکه سحر است به منظور قیام عدل و قسط و هدایت نیاوردی به منظور سلطنت و حکومت آوردی اینها را هم آل فرعون یاد ملأشان دادند یاد دیگران دادند که گفتند فرعون و درباریان فرعون به توده مردم مصر گفتند که این قصد دارد ﴿وَ یذهبا بطریقتکم المثلی﴾ جلوی تمدن شما را بگیرد آن روش برین و برتر شما را از دست شما بگیرد ﴿قالوا ان هذا لسحر مبین﴾ با این تأکیدات که همه اینها نشانه استکبار است موسی کلیم (سلام الله علیه) دید اینها همه این اصول را منکرند لذا تعبیراتش محفوف با استفهام انکاری است ﴿قال موسی أتقولون للحق لما جاءکم أسحر هذا﴾ در تعبیرات دیگر انسان بیش از یک بار استفهام ندارد قدم به قدم استفهام میکند استفهام انکاری این نشانه آن است که وجود مبارک موسی کلیم دید اینها از هر جهت منکر حقّند لذا از هر جهت خواست استفهام انکاری داشته باشد توبیخ کند تعییر کند که این چه حرفی است که شما میزنید اولاً حق است از طرف خدا آمده ثانیاً برای هدایت شما آمده سحر نیست ﴿قال موسی أتقولون للحق لما جاءکم﴾ این حق از طرف خدای سبحان آمده است ﴿اسحر هذا﴾ خوب حالا بیاییم ببینیم سحر است یا نه اگر ثابت نشد سحر است و ثابت شد معجزه است آن سه مطلب هم ثابت میشود یکی اینکه من پیغمبرم ساحر نیستم یکی اینکه از طرف خدا آمدم یکی اینکه هم برای هدایت شماست چون معجزه برای به هم زدن نظام راحت که نمیآید معجزه برای ﴿لیقوم الناس بالقسط﴾ میآید پس آن اصول سهگانه که من رسولم فرستنده من خداست نه دیگری انگیزه و هدفم قیام شما به عدل است با این تبیین که این معجزه است و سحر نیست ثابت میشود ﴿اسحر هذا﴾ شما هم میدانید ما هم میدانیم که بالأخره ساحر به مقصد نمیرسد و سحر به مقصد نمیرسد چون این یک بازی بیش نیست یک چشم بندی بیش نیست سحر که واقعیتی ندارد و ساحر هم که واقع طلب نیست ﴿و لا یفلح الساحرون﴾ این را که همه میدانید این جزء جدال احسن است یعنی مقدمه معقول مقبول یک وقت است که از مقبولات مردم که مورد پذیرش خصم است استفاده میشود ولی معقول نیست این یک جدال باطلی است که استفاده از ضعف فکر طرف و انبیاء (علیهم السلام) منزه از این روشاند یک وقت است که نه یک مقدمهای است که هم معقول است هم مقبول است منتها صبغهٴ مقبولیتش مورد استدلال است میشود جدال احسن فرمود شما هم که قبول دارید ما هم که قبول داریم که سحر به مقصد نمیرسد چیز باطلی است باطل نه میماند نه عده ای را به مقصد میرساند آنها گفتند به اینکه آن چه را که ما تا حال گفتیم درباره نظام داخلی این امر بود که ما میگوییم هذا سحر شما میگویید هذا معجزه ما میگوییم ﴿لسحر مبین﴾ شما میگویید آیة بینه این درباره ساختار باطنی ما میگوییم هدفتان سلطنت بیجا و اینکه سرزمین ما را بگیرید و بر ما مسلط بشوید برای همین منظور آمدید شما میگویید ما آمدیم شما را هدایت کنیم به مقصد برسانیم ﴿قالوا أجئتنا لتلفتنا عما وجدنا علیه اباءَنا و تکون لکما الکبریاءُ فی الارض﴾ شما آمدید جلوی تمدن ما را بگیرید ما را از سنت گذشته و از رسوم و فرهنگ نیاکانمان جدا کنید و بر ما حکومت کنید خلاصه ما شما را قبول نداریم این یک قطعنامه صریح پس هم نظام داخلی را منکر شدند یعنی گفتند این حق نیست سحر است هم نبوت آن دو بزرگوار را مخصوصاً موسی کلیم (سلام الله علیه) را انکار کردند هم مبدأ فاعلیاش که خداست نپذیرفتند هم مبدأ غائیاش که هدایت مردم است ﴿لیقوم الناس بالقسط﴾ را انکار کردند خب پس حالا درگیری و دعوا روی این محور اصلی است که ﴿هذا فخر ان باطل هذه معجزه بینه ان سحر مبین﴾
سؤال: ... جواب: عقیده نداشت ولی علم داشت چون در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید عقیده غیر از علم است او یقین داشت این معجزه است او یقین داشت وجود مبارک موسی کلیم از طرف خدا آمده است علم غیر از عقیده است در بحثهای سالهای گذشته هم ملاحظه فرمودید در عقیده دوتا گره لازم است در علم یک گره لازم است این عقد را که اصطلاح منطقی است مستحضرید در کتابهای منطق به قضیه میگویند عقد برای اینکه بین موضوع و محمول گره میخورد اگر کسی گفت زید قائم بین قیام و بین زید گره زده است و گره همان هو است یا اصل است که در قضیه به کار میرود میگویند زید ایستاده است این است بین قائم و بین زید گره میزند لذا قضیه را میگویند عقد اینجا محور علم است اما حالا محصول این علم را انسان به جان خود هم گره بزند که بشود عقیده آن کار همه نیست که در بحث دیروز هم گذشت این یک عالم با عمل میخواهد یک عالم ربانی میخواهد عالم ربانی آنچه را که فهمید و برای او ثابت شد به جان خود گره میزند با دست بی دستی جان گره میزند وقتی گره خورد میشود معتقد میشود عقیده او دیگر چیزی را نمیشود از او گرفت این همیشه با عمل صالح همراه است و دستش را هم هرگز نمیبندد که در مسائل امتحان الاهی عقیده مجموعه اندیشه و انگیزه است مجموعه جزم و عزم است مجموعه دو تا گره است عقیده نداشت ولی علم داشت که در بحث دیروز این آیه سوره مبارکه نمل خوانده شد که ﴿وَ جحدوا بها واستیقنتها انفسهم﴾ یقین داشتند در آیه دیگر وجود مبارک حضرت موسی به فرعون فرمود که ﴿لقد علمت ما أنزل هولاء الا رب السمٰوات﴾ برای تو مسلم است که اینها معجزه است و خدا فرستاده ولی تو قبول نمیکنی ﴿لقد علمت﴾ یعنی آن گره اول هست آن عقد هست ﴿لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السموات﴾ بنابراین فرعون مسلماً میدانست ولی باور نداشت این میشود استکبار تنها کفر نیست ﴿قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا﴾ تو آوردی برای اینکه ما التفات کنیم التفات در اینگونه از موارد غالباً با ان که نشانه تجاوز است استعمال میشود نه الی ما معمولا در تعبیرات عرفی تعبیر میکنیم به التفت الیه اما خوب التفات از جایی است به جای دیگر این ناظر به آن از جایی است که به موسی کلیم (سلام الله علیه) گفتند که ما این حرفها را آوردیم که ما را از سنت و سیرت نیاکانمان بازداری کار شما بازداری از تمدن نیاکان ماست هدف شما هم حکومت و سلطنت بر ماست لذا ما شما را قبول نداریم ﴿قالوا اجئتنا لتلفتنا﴾ این همزه تقریر است در قبال آن همزه انکار ﴿اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا علیه اباءَنا و تکون لکما الکبریاءُ فی الارض﴾ شما بشوید سلطان زمین ما میشویم رعیت شما پس هدف شما کار شما بازداری از تمدن نیاکان ماست اولاً غرض شما هم حکومت و سلطنت بر ماست ثانیاً لذا ما شما را قبول نداریم ثالثاً ﴿و ما نحن لکما بمؤْمنین﴾ که به صورت سریع گفته و ما شما را قبول نداریم اینجا تحدّی و مبارزه علمی شروع میشود وجود مبارک موسی کلیم خوب آیاتش را آورده روشن ذکر کرده تحدّی کرده مبارز طلب کرده گفته این معجزه است معجزه آن است که با تحدّی همراه است فرعون به مبارزه برخاست ﴿و قال فرعون ائتونی بکل ساحر علیم﴾ او دستور داد تمام ساحرانی که در آن فلات وسیع مصر بودند هر کسی کارشناستر بود در مسئله سحر او را دعوت کردند این همایش بخشهای فراوانی دارد که به طور متناوب در آیات و سور قرآن کریم آمده یک بخشش که در سوره مبارکه یونس آمده این است ﴿و قال فرعون ائتونی بکل ساحر علیم﴾ پس بیایید در مسئله سحر کارشناس باشد ﴿فلما جاءَ السحرةُ قال لهم موسى القوا ما انتم ملقون﴾ حالا سحره آمدند فرعون به آنها چه گفت آنها به فرعون چه گفتند چه قول و قرارداد کردند و چه وعدهای دادند آنها در سور دیگر است میدان مسابقه مشخص شد زمان مسابقه مشخص شد ﴿و ان یحشر الناس ضحیً﴾ مشخص شد نیمروز باشد ساعت مثلاً چاشت و به اصطلاح اینها ساعت زحی ساعت ده یازده باشد که همه حاضرند در یک روزی باشد که همه مردم بتوانند شرکت کنند در یک میدان عمومی باشد اینها را در سایر سور بیان فرمود ﴿و ان یحشر الناس ضحیً﴾ باشد همه در آن میدان جمع باشند وقتی جمع شدند وجود مبارک موسی کلیم (سلام الله علیه) با آن ساحران قرار گذاشت که شما اول میآزمایید یا من بنا شد که آنها اول این سحرهای خودشان را به کار ببرند آنها چوبها و طنابهای فراوانی فراهم کردند که ﴿سحروا اعین الناس واسترهبوهم﴾ آنگاه ﴿یخیل الیه من سحرهم انها تسعٰی﴾ از عسی و حبار از چوبها و طنابها اینها همه را فراهم کردند و قرارشان این بود که اول آنها بیندازند بعد موسی کلیم وجود مبارک موسی کلیم فرمود ﴿القوا ما انتم ملقون﴾ هر چه میخواهید بیندازید و آزمایش کنید بیندازید و به کار ببرید اینها بعد از آن قراردادهایی است که در سایر سور آمده است ﴿فلمّا القوا﴾ وقتی آن طنابها و آن چوبها را انداختند که ﴿یخیل الیه من سحرهم انها تسعی﴾ ﴿و استرهبوهم و جاؤُ بسحر عظیم﴾ این آیات که در سایر سور میگذرانند در چنین فضایی وجود مبارک موسی کلیم با ضرس قاطع فرمود ﴿قال موسیٰ ما جئتم به السحر﴾ این سحر است این صغری و هر سحری را هم خدا باطل میکند این کبری پس این را هم باطل میکند ﴿ما جئتم به السحر ان الله سیبطله﴾ در حقیقت خدا این را باطل میکند چون در آزمونهای دینی در مبارزات دینی دیگر جا برای مهلت نیست مهلت برای مراحل دیگر است وقتی معجزه مطرح شد تحدّی مطرح شد دیگر مهلت تمام شده است ﴿ان الله سیبطله ان الله لا یصلح عمل المفسدین﴾ ذات اقدس الاه عمل انسانهای مفسد را صالح نمیکند بلکه خداوند حق را تحقیق میکند میفهماند تبیین میکند اجماع میکند و حمایت میکند و مخالف عقل را هم سرکوب میکند ﴿و یحق الله الحق بکلماته و لو کره المجرمون﴾ ولو آنها نفهمند نه تنها انزجار قلبی است بلکه تمام تلاش و کوشش خودشان را هم بکنند نگذارند حق پیروز بشود اینچنین نیست در میدان مبارزه و مسابقه الا و لابد حق پیروز است ﴿کتب الله لاغلبن انا و رسلی﴾ در میادین دیگر که سخن از آزمون و امثال ذلک باشد البته خدای سبحان مهلت میدهد در بخشهای دیگر آن وقت وجود مبارک موسی کلیم عصا را انداخت و خدای سبحان دستور داد که ﴿وَ ألق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا انما صنعوا کید ساحر و لایفلح الساحر حیث أتیٰ﴾ به موسی کلیم (سلام الله علیه) فرمود حالا که اینها عسی و حبار آن عصاها و حبلها را انداختند آن میدان وسیع شده میدان مار تو هم آن عصا را بینداز ﴿وَ الق ما فی یمینک﴾ خوب اگر القا کردی چه میکند این عصا تلقف این جواب الق که مجزوم است ﴿وَ الق ما فی یمینک﴾ وقتی آنچه را که در دست توست غالباً تعبیر ذات اقدس الاه ﴿ما فی یمینک﴾ است نمیگوید عصا برای اینکه عصا بودن فرع بر این است که خدا بخواهد عصاست اگر شیء این اشیاء یک ذاتیت داشته باشند استقلال داشته باشند که خدای سبحان در کان ناقصه اینها تصرف بکند فقط باید اوضاع اینها را تغییر بدهد این بله مثل دیگران میشود که این یک چوب است خدا درباره چوب دخل و تصرف میکند اما اگر در برابر ذات اقدس الاه هیچ چیزی مالک هیچ چیز نبود اینچنین نیست که واقعاً چوب چوب باشد که چوب چوب است اگر خدا بخواهد چوب مار است اگر خدا بخواهد مار دوباره برمیگردد چوب میشود اگر خدا بخواهد تعبیر ذات اقدس الاه از اول تا آخر در جریان حضرت موسی غالباً این است ﴿یا موسی ما فی یمینک﴾ چیست در دست تو؟ این اگر اوایل امر نبود نمیگفت یک عصا است میگفت هر چه تو بخواهی فرمود عصاست ﴿ما فی یمینک﴾ عرض کرد عصاست فرمود الق بینداز ببینیم چیست دید مار است آنگاه میگوید تا تو چه بخواهی هر چه که تو بخواهی آن است نه اینکه این عصاست تو درباره عصا تصمیم بگیری خب در اینجا فرمود ﴿الق ما فی یمینک﴾ ما هر چه بخواهیم آن به همان صورت درمیآید ﴿الق ما فی یمینک﴾ وقتی القا کردیم ﴿القف ما صنعوا﴾ صنعت اینها مصنوع اینها را این بلع میکند مصنوع اینها در بحثهای قبلی هم ملاحظه فرمودید چوب نبود مصنوع اینها طناب نبود اینها روی طناب و چوب سحر را اعمال کردند این را به صورت مار درآوردند سحر مصنوع اینهاست نه طناب و چوب فرمود این ما فی یمینک را القا بکن این مصنوع اینها را بلع میکند وجود مبارک موسی هم عرض کرد چشم ما فی یده را آن عصا را که القا کرد همه تماشاچی دیدند که یک مار واقعی در میدان است بقیه یک مشت چوب و یک مشت طناب هستند که افتادند سحر را باطل کرده نه چوبها را خورده نه طنابها را خورده حالا آن روایاتی که درباره وجود مبارک حضرت امام رضا است باید بحث بشود تحقیق بشود که چند گونه ممکن است غرض آن است که ظاهر آیه این است که سحر را باطل کرده نه چوبها را خورده ﴿وَ الق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا﴾ ما صنعوا که چوب و طناب نبود اینجا هم فرمود ﴿ماجئتم به﴾ از سحر است و خدا سحر را باطل میکند نه چوب را از بین میبرد طناب را از بین میبرد وقتی وجود مبارک موسی کلیم (سلام الله علیه) این عصا را انداخت همه تماشاچی دیدند که یک مار واقعی در میدان است بقیه یک مشت چوب است آنجا افتادند یک مشت طناب است آنجا افتادند کاری هم به کار کسی ندارند این معنای ابطال سحر است نه بلع کردن چوب و طناب ﴿القف ماصنعوا﴾ انما منتها این کتابت قرآن کریم انما ما با ان متصلاً نوشته میشود ولی خوب این رسم الخط خاص خود قرآن است وگرنه اصلش این بود که انَّ ما ما یک انّما داریم یک ان ما داریم این جایی است که ان ما است مثل ﴿واعلموا انما غنمتم من شیء﴾ در کتابهای عربی اینچنین نوشته میشود «ان ما غنمتم» اما رسم الخط قرآن کریم این است که این ما را با ان متصلاً مینویسند وگرنه اَنما نیست اِنما هم نیست ﴿انما غنمتم من شیئ﴾ اینجا هم فرمود اَنْ شما آنچه که انجام دادید ﴿تلقف ماصنعوا انما صنعوا کید ساحر و لا یفلح الساحر حیث أتیٰ﴾ یعنی این عصای موسی کلیم مصنوع اینها را میبلعد مصنوع اینها هم کید است پس کید را از بین میبرد نه چوب را و نه طناب را اینها که کید نبودند مصنوع آنها هم نبودند اینجا هم که فرمود ﴿ماجئتم به السحر ان الله سیبطله﴾ سحر را باطل میکند البته آن معنی هم اگر باشد که مشهور بین اهل تفسیر است آن معنی هم حق را ثابت میکند بالأخره اما بحث در این لطایف قرآنی است که از این قبیل است یا آن قبیل آن قبیل هم باشد حق است ثابت میشود این معجزه است هیچ محذوری هم پیش نمیآید شاید با آن روایت هم مثلاً یک قدری نزدیکتر باشد.
سؤال: ... جواب: بله این وجه دوم است اما این مع الواسطه است آن دقیقتر است بلاواسطه است با ظاهر قرآن هم سازگار است.
سؤال: ... جواب: نه ظاهر قرآن که با وجه اول سازگار است فرمود ﴿تلقف ماصنعوا انما صنعوا کید ساحر﴾ این صغری و کبری شکل اول از این ظریفتر فرمود تلقف المصنوع نه یکی فرض مجاز یکی فرض مصنوع که چوب و طناب نیست.
سؤال ... جواب: نه میشود مجازت ولی ما باشیم و حقیقت باشد و ظاهر ماست این است که مصنوع را از بین برد مصنوع سحر است نه چوب و عصا کید را خورد نه چوب و عصا را دو گونه یکی حقیقت یکی مجاز اگر یک وقتی همین کاری که وجود مبارک موسی کلیم کرد وقتی عصا را انداخت همه میبینند یک مشت چوب و یک مشت طناب در میدان افتاده یک مار دارد حرکت میکند خوب این روشنتر میشود برایشان که کید را از بین برد سحر را از بین برد نه چوب و طناب را البته اگر ظاهر قرآن اینطور بود که تلقف العسی و الحبال آن هم درست بود آن هم معجزه بود اما خوب نیست که به هر تقدیر فرمود ﴿ان الله سیبطله ان الله لایصلح عمل المفسدین﴾ عمل مفسد را ذات اقدس الاه هرگز به مقصد نمیرساند آدم یک حسابی دارد یک کتابی دارد فتحصل موسی کلیم پنج حرف آورد که آن محورهای اصلیاش سه تاست یکی مبدأ فاعلی است که این کارها از خدا است دوم ساختار داخلی است که این کار معجزه است سحر نیست سوم انگیزه و هدف است که هدف برقراری نظم و عدل و انسانیت و هدایت شماست الی الله آنها هر سه اصل اصول دین را منکر شدند گفتند این معجزه نیست سحر است قهراً شما پیغمبر نیستی متنبی هستی و مثلاً مفتری و تو از خودت گفتی از طرف خدای سبحان نیست پس مبدأ فاعلیاش او نیست انگیزه تو هم ﴿لتلفتنا عما وجدنا علیه آبائنا و تکون لکم الکبریاء﴾ است میخواهی حکومت کنی وجود مبارک موسی کلیم آمده معجزه بودن این را ثابت کرده است وقتی اعجاز این ثابت شد ثابت میشود که خودش پیغمبر است و ثابت میشود که فرستنده او خداست و ثابت میشود که انگیزه و هدف او قیام مردم بالقسط و العدل است و هدایت مردم.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است