- 388
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 73 تا 76 سوره مریم _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 73 تا 76 سوره مریم _ بخش دوم"
مشکل مردم حجاز نه تنها مسئلهٴ جهانبینی از نظر شرک و توحید بود بلکه از نظر مسائل اخلاقی و نظام ارزشی هم گرفتار باطل بودند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِیّاً ﴿73﴾ وَکَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً ﴿74﴾ قُلْ مَن کَانَ فِی الضَّلاَلَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً حَتَّی إِذَا رَأَوْا مَا یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکَاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً ﴿75﴾ وَیَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدیً وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَاباً وَخَیْرٌ مَّرَدّاً ﴿76﴾
در بحث دیروز روشن شد که مشکل مردم حجاز نه تنها مسئلهٴ جهانبینی از نظر شرک و توحید بود بلکه از نظر مسائل اخلاقی و نظام ارزشی هم گرفتار باطل بودند آنها تکاثر را بر کوثر ترجیح میدادند و حرف آنها هم این بود که هر که وضع مالیاش خوب است او برتر است یعنی مال بهتر است از علم, مال بهتر است از عقل, مال بهتر است از ایمان و مانند آن, تعبیر ﴿أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ﴾ که در مقام استفهام انکاری است یعنی ما از شما بهتریم این ﴿أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ﴾ که در این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «مریم» آمده با ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت و با ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ﴾ که در بحث دیروز از فرعون گذشت این اقوال منشأیی دارد که منشأ شیطانی است و آن منشأ این است که شیطان گفت ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ هر جا سخن از ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ است معلوم میشود انسان تریبون شیطان است هر جا سخن از این است که ﴿اللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ یا ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ معلوم میشود انسان مؤمن است و از طرف خدا دارد سخن میگوید هر جا سخن از اینکه من بهترم این سخن, سخن شیطان است آن ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ که از شیطان شنیده شد این اقوال را ﴿أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقَاماً﴾ را به همراه دارد﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ را به همراه دارد ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ﴾ که گفتهٴ فرعون است را به همراه دارد و مانند آن.
مطلب دوم آن است که این مشکل تنها دامنگیر مشرکان حجاز نبود بلکه یهودیها و مسیحیهای اهل حجاز هم مبتلا به این مشکل بودند در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً گذشت آیهٴ 51 که وقتی داوری را به اهل کتاب دادند این اهل کتاب یعنی یهودیها و مسیحیها مخصوصاً یهودیها گفتند مشرکین متمدّنتر از مسلمیناند, مشرکین بهتر از مسلمیناند, مشرکین برتر از مسلمیناند آیهٴ 51 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود ﴿أَلَمْ تَرَ إَلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ﴾ اینها ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً﴾ همین اهل کتاب مشرکون را راهیافتهتر از مسلمانها میدانند بهتر و برتر و والاتر از مسلمین میشمارند با اینکه آنها هیچ چیزی برای تمدّن و برتری و والایی نداشتند مگر مسئلهٴ مال و ثروت پس این دردی بود که دامنگیر اهل حجاز بود اعم از وثنی و صنمی و اعم از یهودی و مسیحی.
مطلب سوم آن است که چطور انسان مبتلا میشود به این وضع قرآن کریم از آنها به مُختال یاد میکند بارها گذشت که آنچه در قرآن کریم استعمال شده است باب افتعال است تفعّل آن استعمال نشده یعنی تخیّل استعمال نشده «مختال» اسم فاعل باب «افتعال» است «اختال, یَختال, مُختال» مختال یعنی انسان خیالباف و خیالزده کسی که در خیال دارد زندگی میکند فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ انسانِ خیالزده انسانِ شعری است به اصطلاح منطق, انسانِ عقلی نیست. بیان ذلک این است که در خیال حُکم نیست شما کم و بیش با مسائل منطق آشنایید ولی متأسفانه بحث صناعات خمس که قسمت مهم و عمیق منطق است در حوزهها رواج ندارد صناعات خمس مخصوصاً بخش برهانش جزء فرائض فکریِ منطقی است فرقی در صناعات خمس بین صنعت شعر و صنعت برهان است شعر به اصطلاح منطق یعنی همین خیالیّات, شعرِ مصطلح که نظمی داشته باشد, قافیهای داشته باشد برابر عروض باشد این به تعبیر مرحوم علامه در شرح منطقالتجرید به نام الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید مرحوم علامه میفرماید شعر به این معنا که قافیه و وضع و نظام عروضی داشته باشد این برای یونانیها و سِریانیها و عِبریها رواج نداشت در بین فارسها و ترکها و عربها رایج بود اما در بین یونانیها و سریانیها و عبریها رواجی نداشت شعری که قُدما میگفتند به نثر شبیهتر بود تا نظم همین نظیر شعر نو این شعر نو بود یعنی در عهد کهن بود که به نظم شباهتی ندارد به نثر شباهت دارد این معنا در منطق بحث نمیشود کلام منظوم چون گاهی ممکن است انسان مطالب عمیق علمی را به صورت نظم در بیاورد این را میگویند نظم نه شعر میبینید مرحوم بحرالعلوم(رضوان الله علیه) آن مطالب عمیق فقهی را به صورت نظم در آورده شده دُرّهٴ نجفی مرحوم آقا شیخ فضل الله نوری هم خب یک فقیه فَحلی بود بخشی از مسائل فقهی را به نظم در آورده مرحوم حکیم سبزواری آن مسائل عمیق فلسفی را به نظم در آورده یا سایرین آن مطالب علمی را به نظم در آوردند این همان است که مرحوم مجلسی اول پدر مرحوم مجلسی دوم(رضوان الله علیهما) در شرح من لا یحضره الفقیه در جلد دوازده و سیزده آنجا در ذیل فرمایش نورانی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که «إنّ مِن الشِعر لحکمة» آنجا نقل بکند و نامی بعضی از شعرا را هم میبرد که برخی از شعرها حکیمانه است مثل شعر فلان کس و فلان کس و فلان کس, پس شعری که در ادبیات هست این در منطق راه ندارد در منطق همان خیالبافیها را میگویند شعر که یک صنعت خاصّی است که ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾ در همین زمینه است. چطور انسان مختال میشود که دیگر محبوب خدا نیست اگر مختال شد تکاثر را بر کوثر مقدّم میدارد این ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾, ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ها از همینجا در میآید یک انسانِ مختال حکومتی را در درون خودش تشکیل میدهد بخش اندیشهاش را به خیال و وهم میدهد بخش انگیزه و نیروی اجرایی را به شهوت و غضب میدهد بالاتر از وهم و خیال چیزی به نام قلب و عقل برای او نیست این درش را تعطیل کرده آنها بسته است وجود مبارک حضرت امیر در همان نهجالبلاغه فرمود من پناه میبرم از آن وقتی که عقلِ انسان بخوابد «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ» «سبات» با سین همان «سَبْت» یعنی تعطیلی میفرماید من پناه میبرم به خدا از اینکه عقل یک فرد یا عقل ملّتی به خواب برود بخوابد تعطیل بشود. انسان مختال عقلش را تعطیل کرده حکومت علمی را داده به دست وهم و خیال حکومت عملی را داده به دست شهوت و غضب در مسئلهٴ وهم و خیال که شعریّات از اینجاست در غالب این موارد قضیه هست ولی تصدیق نیست فرق دقیق قضیه و تصدیق این است که در هر تصدیقی یک حکم است تصدیق بدون حکم نمیشود اما قضیه گاهی با حکم است گاهی بیحُکم قیاسات شعری از قضایایی تشکیل میشود که آن قضایا حکم ندارد موضوع دارد و محمول دارد و نسبت, حکم ندارد. فرق دقیق قضیه و تصدیق در دو چیز است یکی اینکه در قضیه موضوع و محمول و نسبت معتبر است در تصدیق تصوّر موضوع و تصوّر محمول و تصوّر ربط و حکم معتبر است حالا یا این امور اجزای تصدیقاند یا شرایط تصدیقاند یک مطلب دیگر است تصوّر موضوع در ناحیهٴ تصدیق معتبر است خود موضوع در ناحیهٴ قضیه یعنی وقتی که گفتیم «زیدٌ قائمٌ» زید که موضوع است در قضیه معتبر است قائم که محمول در قضیه معتبر است نسبت در قضیه معتبر است اما تصوّر زید, تصوّر قائم, تصوّر نسبت اینها در حریم تصدیق معتبرند پس یک فرق اساسی بین قضیه و تصدیق این است که آن متصوَّر در ناحیهٴ قضیه معتبر است و تصوّر در ناحیهٴ تصدیق. فرق دقیقتر آن است که ما تصدیقِ بیحکم نداریم حتماً حکمی باید باشد تا بشود تصدیق, اما قضیهٴ بیحکم داریم قضیهٴ بیحکم این است الآن اگر کسی گرسنه است و غذای خوب و لذیذی آوردند در کنار او مشغول خوردن است کسی آمده شعری خوانده که این غذا را تشبیه کرده به قاذورات این دیگر دست به غذا نمیزند این میداند این قاذوره نیست این پلید نیست بدبو نیست عَفِن نیست اما همین که این شعر را خوانده او دیگر در او اثر گذاشته این را میگویند شعری, قضیهٴ شعری با اینکه حکم در آن نیست اثر میگذارد کودکان را برای اینکه بباورانند که این دارو باید مصرف بشود میگویند خیلی شیرین است, خیلی مقوّی است, خیلی گواراست تا کودکانه میل به این دارو بکند این جریان «العسل حُرّ مُهوعٌ» همینجاست دیگر برای اینکه این شخص عسل نخورد میگویند این تلخ است رقی میآورد بالا میآوری نخور این حرفها را خب اینها تصدیق که در آن نیست اما همین حرفها باعث میشود که نفس منزجر است اگر گفتند فلان چیز مُد است این باور میکند با اینکه از او برهان بخواهید حالا بر فرض مُد شد این چه تأثیری دارد این قدرت بیان ندارد قدرت اقامه برهان ندارد افرادی که در درون آنها حکومتی تشکیل شده که اندیشه و محور علمی آنها را وهم و خیال میسازد و بخشهای اجرایی آنها را شهوت و غضب میسازد اینها در فرهنگ قرآن مختالاند یعنی اینها با خیال دارند زندگی میکنند و خدا خیالباف را, خیالزده را دوست ندارد ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک حضرت امیر در همان کلمات قصارش کلمات حکیمانه فرمود من رفیقی داشتم در گذشته که نزد من و در چشمان من خیلی بزرگ بود «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ» چون دنیا در چشمش کوچک بود او در چشم من بزرگ بود من وقتی او را میدیدم به عنوان یک مرد بزرگ میدیدم «کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» این از سلطنت شکم بیرون آمده یعنی حکومتی که در درون انسان است حاکمش عقل شد و قلب نه وهم و خیال در بخش علم و شهوت و غضب در بخش عمل «کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» این از سلطنت شکم بیرون آمد خب, اگر کسی اینچنین باشد تصمیمگیریهای او در حدّ وهم و خیال است این موادّ خام را یا از درون میگیرد یا از بیرون, اگر از بیرون بخواهد بگیرد هر چه شنید باور میکند هر چه دید باور میکند, میپذیرد از درون بخواهد بگیرد هر چه اشتهای او بود تصمیم میگیرد هر چه میل او نبود بر خلافش تصمیم میگیرد از درون از شهوت و غضب استمداد میکند از بیرون از چشم و گوش مدد میگیرد پس بنابراین مأموران اجرایی او مشخصاند, رسانههای درونی او مشخصاند, رسانههای برونی او مشخصاند چنین گروهی مال و فرزند را نشان فضیلت میداند اما آن کسی که از سلطان بطن خارج شد گرفتار قضیه نشد و با تصدیق کار کرد یک, گرفتار شعر نشد بر اساس ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾ از شعریّات و خیالیات عبور کرد ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ بهرهٴ او شد دو, چنین شخصی میشود عاقل, عاقل که شد یا از درون او میجوشد یا گوش به کسی میدهد که از درونش جوشید بالأخره انسان یا باید مثل چشمه از درون خود او آب بجوشد که مشکل عطش او را برطرف کند یا اگر مثل چشمه نیست که از درون بجوشد مثل استخری باشد که از جدول بیرون آب بگیرد وگرنه خب میخشکد انسان یا باید ﴿أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ گوش بدهد به حرف عالِمان دین یا ﴿کَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ یا از درون بجوشد نه آن باشد نه این خب میخشکد دیگر اگر فرمود این تذکره است ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ ناظر به همین است در قیامت هم یک عدّه میگویند که ای کاش ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ یا بالأخره نقل یا عقل دیگر یا نقل معتبر یا عقل برهانی اینها جمع را شاید, اگر ما گوش به نقل معتبر میدادیم یا گوش به عقل برهانی میدادیم اینجا نمیافتادیم بنابراین منشأ همهٴ این حرفها مشخص شد که ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ یعنی شیطان یک, و چرا انسان مبتلا میشود به تکاثربینی برای اینکه مختال است انسانِ مختال و خیالزده مختالٌ بالفعل, عاقلٌ بالقوّه بعضیها از اختیال به در میآیند به فعلیّت عقل میرسند «طوبیٰ له و حُسن مآب» بعضیها مختالاً میمیرند قرآن کریم تحلیل کرده فرمود اینها مجرای اندیشهٴ اینها وهم و خیال است و به این وهم و خیال یا از چشم و گوش تغذیه میکنند یا از شهوت و غضب لذا حرفشان این است ما بارها به اینها راه نشان دادیم اینها نیامدند حالا که اینچنین شد ذات اقدس الهی بر اساس عدل عالم را اداره میکند او قائم بالقسط است این ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ یک قائماً بالقِسطی در عالَم هست یعنی از عرش تا فرش کسی است که قائم است و آن خداست و او هم به قِسط قائم است اما در امور جزئیه ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ کارهای خودشان است یا قوّام به قِسط بودن در دستگاه قضایی مربوط به امور حقوقی افراد است اما یک نفر است که تنها در عالَم هستی ایستاده است و او قائم به قِسط است و او خداست ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ الله چه کاره است ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ این قائم به قِسط حساب همه را باید برسد دیگر فرمود کسانی که حرف ما را پذیرفتند ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ در همینجا هم فرمود: ﴿یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدیً﴾ و کسانی که حرف ما را نپذیرفتند به آنها مهلت میدهیم چندین بار مهلت میدهیم راه توبه را هم باز میکنیم وقتی صفحهٴ دل را اینها سیاه کردند راه توبه را عمداً به روی خود بستند در را هم عمداً به روی خود بستند ما از آن به بعد اینها را میگیریم این بر ما لازم است خودش بر خودش لازم کرده اینجا به صورت فعل امرِ غایب ذکر کرده فرمود رحمان اینچنین بکند یعنی آن هویّت مطلق ذات اقدس الهی در بخش فعل دارد به خودش نظیر ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ آن اسمای برتر بر اسمای مادون حکومت دارند آن اسم اعظم بر اسم غیر اعظم حکومت دارد آن که کاتب است برتر است آن که مکتوبٌعلیه است مادون است ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ شما میبینید ذات اقدس الهی شافی هم هست شافی از اسمای حسنای اوست این زیر پوشش رازق است رازق از اسمای حسنای اوست زیر پوشش خالق است خالق از اسمای حسنای اوست زیر پوشش قادر است قادر از اسمای حسنای اوست که به ذات برمیگردد اینچنین نیست که همهٴ اسما در یک سطح باشند تا رزق فرمان ندهد سلامت و سلامتی روزی این بیمار نمیشود تا خلقت فرمان ندهد رازق چنین رزقی را بهرهٴ بیمار نمیکند خالق رهبری میکند رازق رهبری میکند شافی اجرا میکند ذات اقدس الهی در بخشهای انتقام هم همین طور است فرمود: ﴿فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ این امر غایب است دیگر رحمان این کار را بکند چه کسی دارد میگوید خودش, رحمان چه کسی است خودش, اسم برتر بر اسم مادون فرمان میدهد امر صادر میکند گاهی به صورت ﴿فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ میگوید, گاهی ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ میگوید, گاهی ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ میگوید هم ﴿کَتَبَ اللَّهُ﴾ بر خودش هم ﴿کَتَبَ اللَّهُ﴾ بر دیگران فرمود ما برنامهمان این است حتماً این کار را میکنیم یک عده افراد نالایق را میدان میدهیم, میدان میدهیم, میدان میدهیم تا از بالا این را بگیریم یک بیان نورانی مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) از وجود مبارک معصوم نقل میکند که فرمود: «إتق المرتقی السهل إذا کان منحدره وعرا» آن بالا رفتنی که پایین آمدن سخت است نروید خیلی از جاها بالا رفتن آسان است اما راه برگشت نیست فرمود: «إرتق المرتقی السهل إذا کان منهدره وعرا» یعنی پایین آمدنش وَعِر است و سخت است اینجا هم فرمود: ﴿فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً﴾ ما عمر او, مال او, برکات او را زیاد میکنیم برکت نیست تکاثر است در حقیقت که بعد فرمود این خیال میکند که ﴿نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ﴾ اینچنین نیست ما اینها را میدهیم ﴿فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ این دوتا آیه بود در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که بحثش گذشت فرمود مبادا چشمگیر باشد مالشان, فرزندانشان ما میخواهیم با همین وسیله آنها را بگیریم. خب, پس بنابراین تکاثر منشأ درک انسان مختال است کوثر که ﴿وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَاباً وَخَیْرٌ مَّرَدّاً﴾ منشأ خیر نزد کسی است که لَبیب باشد ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ یا از درون بجوشد مثل اُویس قَرن یا از بیرون کمک بگیرد مثل سایر اصحاب اگر کسی گوش به فرمان اهل بیت داد میشود ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ اگر کسی غایبانه اینها را ندید و ارادت ورزید میشود ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ اینکه فرمود ما اوضاعشان را روبهراه میکنیم امکانات بیشتر میدهیم برای اینکه اینها را زودتر و عمیقتر بگیریم فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ این متکلّم وقتی با مخاطب سخن میگوید گاهی تعبیر این است که ﴿قَالَهَ﴾, گاهی تعبیر این است که ﴿قَالَ لَهُ﴾ این تعبیر ﴿قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ﴾ در قرآن کم نیست در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» همان جریان طالوت و جالوت آنجا میفرماید: ﴿قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ﴾ نبیّ اینها به اینها گفته تعبیر به ﴿لَهُمْ﴾ دارد سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 247 این است که ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً﴾ در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 248 این است که ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَن یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ﴾ پس گاهی میگویند زید به عمرو گفت «قال زیدٌ عمرواً» گاهی میگویند «قال زیدٌ لعمروٍ» که متکلّم با مخاطب اینچنین گفته است در این آیه هم که فرمود: ﴿قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ یعنی متکلّم کفّارند مخاطبان همان مسلمانها, ﴿قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقَاماً﴾ یک, ﴿وَأَحْسَنُ نَدِیّاً﴾ دو, که این دو هر کدام حدّ وسط است برای برهان, تعدّد برهان را تعدّد حدود وسطا معیّن میکند اگر ما پنجتا حدّ وسط داشتیم میشود پنجتا دلیل اما اگر یک حدّ وسط بود به پنج عبارت بیان شد این پنج دلیل نیست یک دلیل است در حقیقت. خب, این ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ را ذات اقدس الهی میفرماید در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» فرمود دیدِ اینها تا همان جریان قبر است اینها مبلغشان از علم یک مختصر پول خُرد است همین خود بشر علمش کم است ﴿مَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ اما اینها علمشان از دیگران خیلی کمتر است آیهٴ 29 و 30 سورهٴ مبارکهٴ «نجم» این است آیهٴ 28 این است ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً ٭ فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّی عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ این علمشان نابالغ است نشد که از خیال و وهم بیایند به عقل برسند بالأخره این شکم هر چه میخواهد که حق نیست بالأخره انسان مأمور جاهایی است که «من کان همّته ما یدخل بطنه کان قیمته ما یخرج من بطنه» این بیان نورانی حضرت امیر خب اینکه فرمود: «کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» همین است دیگر فرمود: ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَی﴾ بعد در همین بخش محلّ بحث فرمود: ﴿قُلْ مَن کَانَ فِی الضَّلاَلَةِ﴾ اینچنین نیست که ما حالا یک بحث علمی داشته باشیم شما را رها بکنیم که ذات اقدس الهی رب است, مدبّر است, مدیر است باید اداره بکند افراد را ﴿مَن کَانَ فِی الضَّلاَلَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ این امرِ غایب است اسمِ برتر به اسم مادون فرمان میدهد که حتماً زندگی اینها را پررونق و پرفروغ بکن تا در همین وسط بمانند به یاد غیر مال نیفتند ﴿فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً﴾ گفتند فرق بین مَدّ و امداد این است که معمولاً امداد در موارد خیر به کار میرود ﴿یُمْدِدْکُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ﴾, «یُمْدِدْکُم» بفلان مدّ در مورد شرّ حالا گاهی ممکن است این نکتهٴ ادبی رعایت نشود ولی معمولاً امداد در مورد خیر است مَدّ در مورد شرّ ﴿حَتَّی إِذَا رَأَوْا مَا یُوعَدُونَ﴾ این وعده نیست وعید است ما آنچه را به اینها وعید دادیم اینها میبینند حالا یا در دنیا میبینند یا در آخرت یا در هر دو نشئه بعضیها ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾ بعضیها گرفتار عذاب در دو نشئهاند بعضیها عذابشان در همان نشئهٴ دنیاست با همان عذاب دنیا پاک میشوند فرمود اینها یا عذاب دنیا را میبینند یا جریان قیامت را میبینند آن وعید ما را میبینند آن وقت معلوم میشود که اینکه گفتند ﴿خَیْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِیّاً﴾ دوتا حدّ وسط آوردند ما هم دوتا حدّ وسط میآوریم ﴿حَتَّی إِذَا رَأَوْا مَا یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکَاناً﴾ در برابر آن ﴿خَیْرٌ مَقَاماً﴾, ﴿وَأَضْعَفُ جُنْداً﴾ در برابر ﴿أَحْسَنُ نَدِیّاً﴾ شما به مجلسآراییتان میبالیدید حالا معلوم میشود که قدرتهای چه کسی بیشتر است چه کسی نیروهایش بیشتر است. در برابر کفار حکم این است ﴿فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً﴾ ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود تا همهٴ ما فرا بگیریم و آشنا بشویم در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» بود که قبلاً گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که بعد میآید آنجا تعبیرش لطیفتر است آیهٴ 131 سورهٴ مبارکهٴ «طه» این است که ﴿وَلاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که بحثش گذشت فرمود: ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ آن دقیقترش که در سورهٴ «طه» است این است که پیامبرا! دنیا, این درخت دنیا این درخت را ما کاشتیم بالأخره ما میدانیم کجا کاشتیم, چطور کاشتیم این درخت برای هیچ کس میوه نمیدهد دنیا برای هیچ کس میوه نمیدهد چون ما که این درخت را غرس کردیم میدانیم کجا غرس کردیم شما بسیاری از شماها در منطقههای ییلاقی رفتید در بعضی از منطقههای ییلاقی سردسیر اصلاً درخت میوه عمل نمیآید همین که به زحمت این درخت میوه را آنجا غرس کردند بر فرض سبز بشود شکوفههای او در مرداد یا مثلاً اواخر مرداد یا اوایل شهریور میخواهد این شکوفه باز بشود سرمای زودرس و پاییز زودرس میآید بساطش را به هم میزند در آن منطقههای سردسیری که نزدیک قلل جبال است درخت میوه عمل نمیآید خدا میفرماید دنیا جای سردی است برای هیچ کس درخت دنیا میوه نداد شما به این شکوفهها نگاه نکن نفرمود «لا تمدّن عینیک إلی ما متّعنا به ازواجاً منهم فاکهة الدنیا» یا «أثمار الدنیا» نه, فرمود: ﴿زَهْرَةَ﴾, ﴿زَهْرَةَ﴾ یعنی شکوفه فرق زَهْر و زَهْره مثل تَمر و تَمْره است این کتابی که مرحوم سیّد نعمت الله جزایری نوشته به عنوان زَهْر الربیع, زهر الربیع یعنی شکوفهٴ بهار یک کتاب فکاحی است این شکوفه را میگویند زَهر جمعش هم ازهار است مفردش هم زهره است فرمود دنیا برای هیچ کس میوه نداد چون ما جای سردی را کاشتیم اینها به دنبال شکوفه میروند ﴿زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ﴾ اما ﴿وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ اینها به دنبال خیر میگردند خیر جای دیگر است هر کس تا رفت بچیند میگویند برو نوبت تو تمام شد بنابراین به اینها بگو که مبلغشان از علم همین مقدار است و ما به اینها به خیلی از اینها مهلت دادیم اینها در اواخر عمر به اینها میگوییم مگر ما به شما مهلت کافی ندادیم آیهٴ 37 سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» این است که ﴿وَهُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ﴾ ما به اینها میگوییم ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُم مّا یَتَذَکَّرُ﴾ مگر ما عمر طولانی به شما ندادیم مگر چندین بار نیازمودیم مگر چندین بار مشکل شما را حل نکردیم یک وقت از ما چیز میخواهید که دیگر هیچ فایدهای ندارد در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که فرمود آیهٴ 46 ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ بعدش هم فرمود: ﴿وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ﴾ که ﴿وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ﴾ در همین بحث خودمان هم هست در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 158 فرمود: ﴿هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِیَهُمُ الْمَلاَئِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾ کسی که قبلاً ایمان نیاورده یک, و برابر ایمان عملِ صالح انجام نداد دو, امروز که روز مرگ است یا مشاهدهٴ عذاب است طرفی نمیبندد این سه, این آیات فراوان به دنبال هم در همین قسمت را تأیید میکند که ما ﴿فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکَاناً﴾ یک, ﴿وَأَضْعَفُ جُنْداً﴾ دو, ﴿وَیَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدیً﴾ اما از آن طرف هم بر اساس ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ اگر کسی مؤمن باشد ما درجات او, گرایش او, توفیق او, نِعم او, استاد خوب برایش فراهم میکنیم, شاگرد خوب برایش فراهم میکنیم, رفیق خوب برایش فراهم میکنیم, همبحث خوب برایش فراهم میکنیم, همدرس خوب برایش فراهم میکنیم, همهٴ اینها نعمت است گاهی میبینید یک عدّه مدّتها میگردند تا یک رفیق خوب پیدا کنند همبحث خوب پیدا کنند موفق نمیشوند گاهی کسی را ذات اقدس الهی همهٴ نِعم را به او میدهد شاگرد خوب, استاد خوب, همدرس خوب, همحجرهٴ خوب, همبحث خوب حالا یا مربوط به دعای پدر و مادر است یا طهارت قلب خود اوست که اصلاً برای چه آمده حوزه فرمود اینها مزید هدایت است, مزید راهنمایی ماست, مزید نِعم ماست که ما همهٴ آن برکات را به او بدهیم آنگاه ﴿وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَاباً﴾ یک, ﴿وَخَیْرٌ مَّرَدّاً﴾ آنها در تمام حرفهایشان دوتا برهان داشتند یکی میگفتند ﴿خَیْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِیّاً﴾ یکی هم ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ که دیگران داشتند و خدا فرمود ما آنها را خاک کردیم گاهی سخن از ﴿خَیْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِیّاً﴾ است, گاهی سخن از ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ در قبال آنچه بهرهٴ مؤمنین میشود ﴿خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَاباً وَخَیْرٌ مَّرَدّاً﴾ یعنی خب چیزی به آدم برمیگردد مَرَد و رد و برگشت محصول عمل خود آدم است که به آدم برمیگردد اینچنین نیست که عمل آدم از بین برود که. فتحصّل که اختیال منشأ تکاثر است و عقل و قلب منشأ کوثر.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
مشکل مردم حجاز نه تنها مسئلهٴ جهانبینی از نظر شرک و توحید بود بلکه از نظر مسائل اخلاقی و نظام ارزشی هم گرفتار باطل بودند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِیّاً ﴿73﴾ وَکَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً ﴿74﴾ قُلْ مَن کَانَ فِی الضَّلاَلَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً حَتَّی إِذَا رَأَوْا مَا یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکَاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً ﴿75﴾ وَیَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدیً وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَاباً وَخَیْرٌ مَّرَدّاً ﴿76﴾
در بحث دیروز روشن شد که مشکل مردم حجاز نه تنها مسئلهٴ جهانبینی از نظر شرک و توحید بود بلکه از نظر مسائل اخلاقی و نظام ارزشی هم گرفتار باطل بودند آنها تکاثر را بر کوثر ترجیح میدادند و حرف آنها هم این بود که هر که وضع مالیاش خوب است او برتر است یعنی مال بهتر است از علم, مال بهتر است از عقل, مال بهتر است از ایمان و مانند آن, تعبیر ﴿أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ﴾ که در مقام استفهام انکاری است یعنی ما از شما بهتریم این ﴿أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ﴾ که در این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «مریم» آمده با ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت و با ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ﴾ که در بحث دیروز از فرعون گذشت این اقوال منشأیی دارد که منشأ شیطانی است و آن منشأ این است که شیطان گفت ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ هر جا سخن از ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ است معلوم میشود انسان تریبون شیطان است هر جا سخن از این است که ﴿اللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ یا ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ معلوم میشود انسان مؤمن است و از طرف خدا دارد سخن میگوید هر جا سخن از اینکه من بهترم این سخن, سخن شیطان است آن ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ که از شیطان شنیده شد این اقوال را ﴿أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقَاماً﴾ را به همراه دارد﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ را به همراه دارد ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ﴾ که گفتهٴ فرعون است را به همراه دارد و مانند آن.
مطلب دوم آن است که این مشکل تنها دامنگیر مشرکان حجاز نبود بلکه یهودیها و مسیحیهای اهل حجاز هم مبتلا به این مشکل بودند در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً گذشت آیهٴ 51 که وقتی داوری را به اهل کتاب دادند این اهل کتاب یعنی یهودیها و مسیحیها مخصوصاً یهودیها گفتند مشرکین متمدّنتر از مسلمیناند, مشرکین بهتر از مسلمیناند, مشرکین برتر از مسلمیناند آیهٴ 51 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود ﴿أَلَمْ تَرَ إَلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتَابِ﴾ اینها ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً﴾ همین اهل کتاب مشرکون را راهیافتهتر از مسلمانها میدانند بهتر و برتر و والاتر از مسلمین میشمارند با اینکه آنها هیچ چیزی برای تمدّن و برتری و والایی نداشتند مگر مسئلهٴ مال و ثروت پس این دردی بود که دامنگیر اهل حجاز بود اعم از وثنی و صنمی و اعم از یهودی و مسیحی.
مطلب سوم آن است که چطور انسان مبتلا میشود به این وضع قرآن کریم از آنها به مُختال یاد میکند بارها گذشت که آنچه در قرآن کریم استعمال شده است باب افتعال است تفعّل آن استعمال نشده یعنی تخیّل استعمال نشده «مختال» اسم فاعل باب «افتعال» است «اختال, یَختال, مُختال» مختال یعنی انسان خیالباف و خیالزده کسی که در خیال دارد زندگی میکند فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ انسانِ خیالزده انسانِ شعری است به اصطلاح منطق, انسانِ عقلی نیست. بیان ذلک این است که در خیال حُکم نیست شما کم و بیش با مسائل منطق آشنایید ولی متأسفانه بحث صناعات خمس که قسمت مهم و عمیق منطق است در حوزهها رواج ندارد صناعات خمس مخصوصاً بخش برهانش جزء فرائض فکریِ منطقی است فرقی در صناعات خمس بین صنعت شعر و صنعت برهان است شعر به اصطلاح منطق یعنی همین خیالیّات, شعرِ مصطلح که نظمی داشته باشد, قافیهای داشته باشد برابر عروض باشد این به تعبیر مرحوم علامه در شرح منطقالتجرید به نام الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید مرحوم علامه میفرماید شعر به این معنا که قافیه و وضع و نظام عروضی داشته باشد این برای یونانیها و سِریانیها و عِبریها رواج نداشت در بین فارسها و ترکها و عربها رایج بود اما در بین یونانیها و سریانیها و عبریها رواجی نداشت شعری که قُدما میگفتند به نثر شبیهتر بود تا نظم همین نظیر شعر نو این شعر نو بود یعنی در عهد کهن بود که به نظم شباهتی ندارد به نثر شباهت دارد این معنا در منطق بحث نمیشود کلام منظوم چون گاهی ممکن است انسان مطالب عمیق علمی را به صورت نظم در بیاورد این را میگویند نظم نه شعر میبینید مرحوم بحرالعلوم(رضوان الله علیه) آن مطالب عمیق فقهی را به صورت نظم در آورده شده دُرّهٴ نجفی مرحوم آقا شیخ فضل الله نوری هم خب یک فقیه فَحلی بود بخشی از مسائل فقهی را به نظم در آورده مرحوم حکیم سبزواری آن مسائل عمیق فلسفی را به نظم در آورده یا سایرین آن مطالب علمی را به نظم در آوردند این همان است که مرحوم مجلسی اول پدر مرحوم مجلسی دوم(رضوان الله علیهما) در شرح من لا یحضره الفقیه در جلد دوازده و سیزده آنجا در ذیل فرمایش نورانی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که «إنّ مِن الشِعر لحکمة» آنجا نقل بکند و نامی بعضی از شعرا را هم میبرد که برخی از شعرها حکیمانه است مثل شعر فلان کس و فلان کس و فلان کس, پس شعری که در ادبیات هست این در منطق راه ندارد در منطق همان خیالبافیها را میگویند شعر که یک صنعت خاصّی است که ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾ در همین زمینه است. چطور انسان مختال میشود که دیگر محبوب خدا نیست اگر مختال شد تکاثر را بر کوثر مقدّم میدارد این ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾, ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ها از همینجا در میآید یک انسانِ مختال حکومتی را در درون خودش تشکیل میدهد بخش اندیشهاش را به خیال و وهم میدهد بخش انگیزه و نیروی اجرایی را به شهوت و غضب میدهد بالاتر از وهم و خیال چیزی به نام قلب و عقل برای او نیست این درش را تعطیل کرده آنها بسته است وجود مبارک حضرت امیر در همان نهجالبلاغه فرمود من پناه میبرم از آن وقتی که عقلِ انسان بخوابد «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ» «سبات» با سین همان «سَبْت» یعنی تعطیلی میفرماید من پناه میبرم به خدا از اینکه عقل یک فرد یا عقل ملّتی به خواب برود بخوابد تعطیل بشود. انسان مختال عقلش را تعطیل کرده حکومت علمی را داده به دست وهم و خیال حکومت عملی را داده به دست شهوت و غضب در مسئلهٴ وهم و خیال که شعریّات از اینجاست در غالب این موارد قضیه هست ولی تصدیق نیست فرق دقیق قضیه و تصدیق این است که در هر تصدیقی یک حکم است تصدیق بدون حکم نمیشود اما قضیه گاهی با حکم است گاهی بیحُکم قیاسات شعری از قضایایی تشکیل میشود که آن قضایا حکم ندارد موضوع دارد و محمول دارد و نسبت, حکم ندارد. فرق دقیق قضیه و تصدیق در دو چیز است یکی اینکه در قضیه موضوع و محمول و نسبت معتبر است در تصدیق تصوّر موضوع و تصوّر محمول و تصوّر ربط و حکم معتبر است حالا یا این امور اجزای تصدیقاند یا شرایط تصدیقاند یک مطلب دیگر است تصوّر موضوع در ناحیهٴ تصدیق معتبر است خود موضوع در ناحیهٴ قضیه یعنی وقتی که گفتیم «زیدٌ قائمٌ» زید که موضوع است در قضیه معتبر است قائم که محمول در قضیه معتبر است نسبت در قضیه معتبر است اما تصوّر زید, تصوّر قائم, تصوّر نسبت اینها در حریم تصدیق معتبرند پس یک فرق اساسی بین قضیه و تصدیق این است که آن متصوَّر در ناحیهٴ قضیه معتبر است و تصوّر در ناحیهٴ تصدیق. فرق دقیقتر آن است که ما تصدیقِ بیحکم نداریم حتماً حکمی باید باشد تا بشود تصدیق, اما قضیهٴ بیحکم داریم قضیهٴ بیحکم این است الآن اگر کسی گرسنه است و غذای خوب و لذیذی آوردند در کنار او مشغول خوردن است کسی آمده شعری خوانده که این غذا را تشبیه کرده به قاذورات این دیگر دست به غذا نمیزند این میداند این قاذوره نیست این پلید نیست بدبو نیست عَفِن نیست اما همین که این شعر را خوانده او دیگر در او اثر گذاشته این را میگویند شعری, قضیهٴ شعری با اینکه حکم در آن نیست اثر میگذارد کودکان را برای اینکه بباورانند که این دارو باید مصرف بشود میگویند خیلی شیرین است, خیلی مقوّی است, خیلی گواراست تا کودکانه میل به این دارو بکند این جریان «العسل حُرّ مُهوعٌ» همینجاست دیگر برای اینکه این شخص عسل نخورد میگویند این تلخ است رقی میآورد بالا میآوری نخور این حرفها را خب اینها تصدیق که در آن نیست اما همین حرفها باعث میشود که نفس منزجر است اگر گفتند فلان چیز مُد است این باور میکند با اینکه از او برهان بخواهید حالا بر فرض مُد شد این چه تأثیری دارد این قدرت بیان ندارد قدرت اقامه برهان ندارد افرادی که در درون آنها حکومتی تشکیل شده که اندیشه و محور علمی آنها را وهم و خیال میسازد و بخشهای اجرایی آنها را شهوت و غضب میسازد اینها در فرهنگ قرآن مختالاند یعنی اینها با خیال دارند زندگی میکنند و خدا خیالباف را, خیالزده را دوست ندارد ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک حضرت امیر در همان کلمات قصارش کلمات حکیمانه فرمود من رفیقی داشتم در گذشته که نزد من و در چشمان من خیلی بزرگ بود «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ» چون دنیا در چشمش کوچک بود او در چشم من بزرگ بود من وقتی او را میدیدم به عنوان یک مرد بزرگ میدیدم «کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» این از سلطنت شکم بیرون آمده یعنی حکومتی که در درون انسان است حاکمش عقل شد و قلب نه وهم و خیال در بخش علم و شهوت و غضب در بخش عمل «کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» این از سلطنت شکم بیرون آمد خب, اگر کسی اینچنین باشد تصمیمگیریهای او در حدّ وهم و خیال است این موادّ خام را یا از درون میگیرد یا از بیرون, اگر از بیرون بخواهد بگیرد هر چه شنید باور میکند هر چه دید باور میکند, میپذیرد از درون بخواهد بگیرد هر چه اشتهای او بود تصمیم میگیرد هر چه میل او نبود بر خلافش تصمیم میگیرد از درون از شهوت و غضب استمداد میکند از بیرون از چشم و گوش مدد میگیرد پس بنابراین مأموران اجرایی او مشخصاند, رسانههای درونی او مشخصاند, رسانههای برونی او مشخصاند چنین گروهی مال و فرزند را نشان فضیلت میداند اما آن کسی که از سلطان بطن خارج شد گرفتار قضیه نشد و با تصدیق کار کرد یک, گرفتار شعر نشد بر اساس ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾ از شعریّات و خیالیات عبور کرد ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ بهرهٴ او شد دو, چنین شخصی میشود عاقل, عاقل که شد یا از درون او میجوشد یا گوش به کسی میدهد که از درونش جوشید بالأخره انسان یا باید مثل چشمه از درون خود او آب بجوشد که مشکل عطش او را برطرف کند یا اگر مثل چشمه نیست که از درون بجوشد مثل استخری باشد که از جدول بیرون آب بگیرد وگرنه خب میخشکد انسان یا باید ﴿أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ گوش بدهد به حرف عالِمان دین یا ﴿کَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ یا از درون بجوشد نه آن باشد نه این خب میخشکد دیگر اگر فرمود این تذکره است ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ ناظر به همین است در قیامت هم یک عدّه میگویند که ای کاش ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ یا بالأخره نقل یا عقل دیگر یا نقل معتبر یا عقل برهانی اینها جمع را شاید, اگر ما گوش به نقل معتبر میدادیم یا گوش به عقل برهانی میدادیم اینجا نمیافتادیم بنابراین منشأ همهٴ این حرفها مشخص شد که ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ یعنی شیطان یک, و چرا انسان مبتلا میشود به تکاثربینی برای اینکه مختال است انسانِ مختال و خیالزده مختالٌ بالفعل, عاقلٌ بالقوّه بعضیها از اختیال به در میآیند به فعلیّت عقل میرسند «طوبیٰ له و حُسن مآب» بعضیها مختالاً میمیرند قرآن کریم تحلیل کرده فرمود اینها مجرای اندیشهٴ اینها وهم و خیال است و به این وهم و خیال یا از چشم و گوش تغذیه میکنند یا از شهوت و غضب لذا حرفشان این است ما بارها به اینها راه نشان دادیم اینها نیامدند حالا که اینچنین شد ذات اقدس الهی بر اساس عدل عالم را اداره میکند او قائم بالقسط است این ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ یک قائماً بالقِسطی در عالَم هست یعنی از عرش تا فرش کسی است که قائم است و آن خداست و او هم به قِسط قائم است اما در امور جزئیه ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ کارهای خودشان است یا قوّام به قِسط بودن در دستگاه قضایی مربوط به امور حقوقی افراد است اما یک نفر است که تنها در عالَم هستی ایستاده است و او قائم به قِسط است و او خداست ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ الله چه کاره است ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ این قائم به قِسط حساب همه را باید برسد دیگر فرمود کسانی که حرف ما را پذیرفتند ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ در همینجا هم فرمود: ﴿یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدیً﴾ و کسانی که حرف ما را نپذیرفتند به آنها مهلت میدهیم چندین بار مهلت میدهیم راه توبه را هم باز میکنیم وقتی صفحهٴ دل را اینها سیاه کردند راه توبه را عمداً به روی خود بستند در را هم عمداً به روی خود بستند ما از آن به بعد اینها را میگیریم این بر ما لازم است خودش بر خودش لازم کرده اینجا به صورت فعل امرِ غایب ذکر کرده فرمود رحمان اینچنین بکند یعنی آن هویّت مطلق ذات اقدس الهی در بخش فعل دارد به خودش نظیر ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ آن اسمای برتر بر اسمای مادون حکومت دارند آن اسم اعظم بر اسم غیر اعظم حکومت دارد آن که کاتب است برتر است آن که مکتوبٌعلیه است مادون است ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ شما میبینید ذات اقدس الهی شافی هم هست شافی از اسمای حسنای اوست این زیر پوشش رازق است رازق از اسمای حسنای اوست زیر پوشش خالق است خالق از اسمای حسنای اوست زیر پوشش قادر است قادر از اسمای حسنای اوست که به ذات برمیگردد اینچنین نیست که همهٴ اسما در یک سطح باشند تا رزق فرمان ندهد سلامت و سلامتی روزی این بیمار نمیشود تا خلقت فرمان ندهد رازق چنین رزقی را بهرهٴ بیمار نمیکند خالق رهبری میکند رازق رهبری میکند شافی اجرا میکند ذات اقدس الهی در بخشهای انتقام هم همین طور است فرمود: ﴿فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ این امر غایب است دیگر رحمان این کار را بکند چه کسی دارد میگوید خودش, رحمان چه کسی است خودش, اسم برتر بر اسم مادون فرمان میدهد امر صادر میکند گاهی به صورت ﴿فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ میگوید, گاهی ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ میگوید, گاهی ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ میگوید هم ﴿کَتَبَ اللَّهُ﴾ بر خودش هم ﴿کَتَبَ اللَّهُ﴾ بر دیگران فرمود ما برنامهمان این است حتماً این کار را میکنیم یک عده افراد نالایق را میدان میدهیم, میدان میدهیم, میدان میدهیم تا از بالا این را بگیریم یک بیان نورانی مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) از وجود مبارک معصوم نقل میکند که فرمود: «إتق المرتقی السهل إذا کان منحدره وعرا» آن بالا رفتنی که پایین آمدن سخت است نروید خیلی از جاها بالا رفتن آسان است اما راه برگشت نیست فرمود: «إرتق المرتقی السهل إذا کان منهدره وعرا» یعنی پایین آمدنش وَعِر است و سخت است اینجا هم فرمود: ﴿فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً﴾ ما عمر او, مال او, برکات او را زیاد میکنیم برکت نیست تکاثر است در حقیقت که بعد فرمود این خیال میکند که ﴿نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ﴾ اینچنین نیست ما اینها را میدهیم ﴿فَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ این دوتا آیه بود در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که بحثش گذشت فرمود مبادا چشمگیر باشد مالشان, فرزندانشان ما میخواهیم با همین وسیله آنها را بگیریم. خب, پس بنابراین تکاثر منشأ درک انسان مختال است کوثر که ﴿وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَاباً وَخَیْرٌ مَّرَدّاً﴾ منشأ خیر نزد کسی است که لَبیب باشد ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ یا از درون بجوشد مثل اُویس قَرن یا از بیرون کمک بگیرد مثل سایر اصحاب اگر کسی گوش به فرمان اهل بیت داد میشود ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ﴾ اگر کسی غایبانه اینها را ندید و ارادت ورزید میشود ﴿لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ اینکه فرمود ما اوضاعشان را روبهراه میکنیم امکانات بیشتر میدهیم برای اینکه اینها را زودتر و عمیقتر بگیریم فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ این متکلّم وقتی با مخاطب سخن میگوید گاهی تعبیر این است که ﴿قَالَهَ﴾, گاهی تعبیر این است که ﴿قَالَ لَهُ﴾ این تعبیر ﴿قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ﴾ در قرآن کم نیست در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» همان جریان طالوت و جالوت آنجا میفرماید: ﴿قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ﴾ نبیّ اینها به اینها گفته تعبیر به ﴿لَهُمْ﴾ دارد سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 247 این است که ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً﴾ در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 248 این است که ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَن یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ﴾ پس گاهی میگویند زید به عمرو گفت «قال زیدٌ عمرواً» گاهی میگویند «قال زیدٌ لعمروٍ» که متکلّم با مخاطب اینچنین گفته است در این آیه هم که فرمود: ﴿قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ یعنی متکلّم کفّارند مخاطبان همان مسلمانها, ﴿قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقَاماً﴾ یک, ﴿وَأَحْسَنُ نَدِیّاً﴾ دو, که این دو هر کدام حدّ وسط است برای برهان, تعدّد برهان را تعدّد حدود وسطا معیّن میکند اگر ما پنجتا حدّ وسط داشتیم میشود پنجتا دلیل اما اگر یک حدّ وسط بود به پنج عبارت بیان شد این پنج دلیل نیست یک دلیل است در حقیقت. خب, این ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ را ذات اقدس الهی میفرماید در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» فرمود دیدِ اینها تا همان جریان قبر است اینها مبلغشان از علم یک مختصر پول خُرد است همین خود بشر علمش کم است ﴿مَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ اما اینها علمشان از دیگران خیلی کمتر است آیهٴ 29 و 30 سورهٴ مبارکهٴ «نجم» این است آیهٴ 28 این است ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً ٭ فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّی عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ این علمشان نابالغ است نشد که از خیال و وهم بیایند به عقل برسند بالأخره این شکم هر چه میخواهد که حق نیست بالأخره انسان مأمور جاهایی است که «من کان همّته ما یدخل بطنه کان قیمته ما یخرج من بطنه» این بیان نورانی حضرت امیر خب اینکه فرمود: «کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» همین است دیگر فرمود: ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَی﴾ بعد در همین بخش محلّ بحث فرمود: ﴿قُلْ مَن کَانَ فِی الضَّلاَلَةِ﴾ اینچنین نیست که ما حالا یک بحث علمی داشته باشیم شما را رها بکنیم که ذات اقدس الهی رب است, مدبّر است, مدیر است باید اداره بکند افراد را ﴿مَن کَانَ فِی الضَّلاَلَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ این امرِ غایب است اسمِ برتر به اسم مادون فرمان میدهد که حتماً زندگی اینها را پررونق و پرفروغ بکن تا در همین وسط بمانند به یاد غیر مال نیفتند ﴿فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً﴾ گفتند فرق بین مَدّ و امداد این است که معمولاً امداد در موارد خیر به کار میرود ﴿یُمْدِدْکُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ﴾, «یُمْدِدْکُم» بفلان مدّ در مورد شرّ حالا گاهی ممکن است این نکتهٴ ادبی رعایت نشود ولی معمولاً امداد در مورد خیر است مَدّ در مورد شرّ ﴿حَتَّی إِذَا رَأَوْا مَا یُوعَدُونَ﴾ این وعده نیست وعید است ما آنچه را به اینها وعید دادیم اینها میبینند حالا یا در دنیا میبینند یا در آخرت یا در هر دو نشئه بعضیها ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾ بعضیها گرفتار عذاب در دو نشئهاند بعضیها عذابشان در همان نشئهٴ دنیاست با همان عذاب دنیا پاک میشوند فرمود اینها یا عذاب دنیا را میبینند یا جریان قیامت را میبینند آن وعید ما را میبینند آن وقت معلوم میشود که اینکه گفتند ﴿خَیْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِیّاً﴾ دوتا حدّ وسط آوردند ما هم دوتا حدّ وسط میآوریم ﴿حَتَّی إِذَا رَأَوْا مَا یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکَاناً﴾ در برابر آن ﴿خَیْرٌ مَقَاماً﴾, ﴿وَأَضْعَفُ جُنْداً﴾ در برابر ﴿أَحْسَنُ نَدِیّاً﴾ شما به مجلسآراییتان میبالیدید حالا معلوم میشود که قدرتهای چه کسی بیشتر است چه کسی نیروهایش بیشتر است. در برابر کفار حکم این است ﴿فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً﴾ ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود تا همهٴ ما فرا بگیریم و آشنا بشویم در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» بود که قبلاً گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که بعد میآید آنجا تعبیرش لطیفتر است آیهٴ 131 سورهٴ مبارکهٴ «طه» این است که ﴿وَلاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که بحثش گذشت فرمود: ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ آن دقیقترش که در سورهٴ «طه» است این است که پیامبرا! دنیا, این درخت دنیا این درخت را ما کاشتیم بالأخره ما میدانیم کجا کاشتیم, چطور کاشتیم این درخت برای هیچ کس میوه نمیدهد دنیا برای هیچ کس میوه نمیدهد چون ما که این درخت را غرس کردیم میدانیم کجا غرس کردیم شما بسیاری از شماها در منطقههای ییلاقی رفتید در بعضی از منطقههای ییلاقی سردسیر اصلاً درخت میوه عمل نمیآید همین که به زحمت این درخت میوه را آنجا غرس کردند بر فرض سبز بشود شکوفههای او در مرداد یا مثلاً اواخر مرداد یا اوایل شهریور میخواهد این شکوفه باز بشود سرمای زودرس و پاییز زودرس میآید بساطش را به هم میزند در آن منطقههای سردسیری که نزدیک قلل جبال است درخت میوه عمل نمیآید خدا میفرماید دنیا جای سردی است برای هیچ کس درخت دنیا میوه نداد شما به این شکوفهها نگاه نکن نفرمود «لا تمدّن عینیک إلی ما متّعنا به ازواجاً منهم فاکهة الدنیا» یا «أثمار الدنیا» نه, فرمود: ﴿زَهْرَةَ﴾, ﴿زَهْرَةَ﴾ یعنی شکوفه فرق زَهْر و زَهْره مثل تَمر و تَمْره است این کتابی که مرحوم سیّد نعمت الله جزایری نوشته به عنوان زَهْر الربیع, زهر الربیع یعنی شکوفهٴ بهار یک کتاب فکاحی است این شکوفه را میگویند زَهر جمعش هم ازهار است مفردش هم زهره است فرمود دنیا برای هیچ کس میوه نداد چون ما جای سردی را کاشتیم اینها به دنبال شکوفه میروند ﴿زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ﴾ اما ﴿وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ اینها به دنبال خیر میگردند خیر جای دیگر است هر کس تا رفت بچیند میگویند برو نوبت تو تمام شد بنابراین به اینها بگو که مبلغشان از علم همین مقدار است و ما به اینها به خیلی از اینها مهلت دادیم اینها در اواخر عمر به اینها میگوییم مگر ما به شما مهلت کافی ندادیم آیهٴ 37 سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» این است که ﴿وَهُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ﴾ ما به اینها میگوییم ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُم مّا یَتَذَکَّرُ﴾ مگر ما عمر طولانی به شما ندادیم مگر چندین بار نیازمودیم مگر چندین بار مشکل شما را حل نکردیم یک وقت از ما چیز میخواهید که دیگر هیچ فایدهای ندارد در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که فرمود آیهٴ 46 ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ بعدش هم فرمود: ﴿وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ﴾ که ﴿وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ﴾ در همین بحث خودمان هم هست در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 158 فرمود: ﴿هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِیَهُمُ الْمَلاَئِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾ کسی که قبلاً ایمان نیاورده یک, و برابر ایمان عملِ صالح انجام نداد دو, امروز که روز مرگ است یا مشاهدهٴ عذاب است طرفی نمیبندد این سه, این آیات فراوان به دنبال هم در همین قسمت را تأیید میکند که ما ﴿فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکَاناً﴾ یک, ﴿وَأَضْعَفُ جُنْداً﴾ دو, ﴿وَیَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدیً﴾ اما از آن طرف هم بر اساس ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ اگر کسی مؤمن باشد ما درجات او, گرایش او, توفیق او, نِعم او, استاد خوب برایش فراهم میکنیم, شاگرد خوب برایش فراهم میکنیم, رفیق خوب برایش فراهم میکنیم, همبحث خوب برایش فراهم میکنیم, همدرس خوب برایش فراهم میکنیم, همهٴ اینها نعمت است گاهی میبینید یک عدّه مدّتها میگردند تا یک رفیق خوب پیدا کنند همبحث خوب پیدا کنند موفق نمیشوند گاهی کسی را ذات اقدس الهی همهٴ نِعم را به او میدهد شاگرد خوب, استاد خوب, همدرس خوب, همحجرهٴ خوب, همبحث خوب حالا یا مربوط به دعای پدر و مادر است یا طهارت قلب خود اوست که اصلاً برای چه آمده حوزه فرمود اینها مزید هدایت است, مزید راهنمایی ماست, مزید نِعم ماست که ما همهٴ آن برکات را به او بدهیم آنگاه ﴿وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَاباً﴾ یک, ﴿وَخَیْرٌ مَّرَدّاً﴾ آنها در تمام حرفهایشان دوتا برهان داشتند یکی میگفتند ﴿خَیْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِیّاً﴾ یکی هم ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ که دیگران داشتند و خدا فرمود ما آنها را خاک کردیم گاهی سخن از ﴿خَیْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِیّاً﴾ است, گاهی سخن از ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ در قبال آنچه بهرهٴ مؤمنین میشود ﴿خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَاباً وَخَیْرٌ مَّرَدّاً﴾ یعنی خب چیزی به آدم برمیگردد مَرَد و رد و برگشت محصول عمل خود آدم است که به آدم برمیگردد اینچنین نیست که عمل آدم از بین برود که. فتحصّل که اختیال منشأ تکاثر است و عقل و قلب منشأ کوثر.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است