- 162
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 50 تا 52 سوره انفال
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 50 تا 52 سوره انفال":
گروهی در زمان حیاتشان بر اساس استقامت و پایداری در دین مهبط فرشتهها میشوند
گروهی که تحت ولایت شیطان باشند در حال مرگ عصاره تلخ زندگی را میچشند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ ٭ ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ ٭ کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیاتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِیُّ شَدیدُ الْعِقابِ﴾
جریان مرگ از آن جهت که عصاره زندگی است و انسان در حال مردن نتیجه زندگی خود را میچشد ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ و زندگیها مختلف است قهراً عصاره زندگی یعنی مرگها هم گوناگون است آن گروهی که در زمان حیاتشان بر اساس استقامت و پایداری در دین مهبط فرشتهها بودند ﴿إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ﴾ این گروه در هنگام مرگ هم مهبط فرشتگانند که در سوره نحل عظمت اینها بازگو شد که ﴿الَّذینَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ فرشتگان در حال مرگ در حال نزغ روح نازل میشوند در کمال ادب سلام میکنند و او را به بهشت برزخ و مانند آن دعوت میکند گروه دیگری که در اثر کج راهه رفتن و تبهکاری مهبط شیاطین بودند ﴿هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلی مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطینُ ٭ تَنَزَّلُ عَلی کُلِّ أَفّاکٍ أَثیمٍ﴾ این گروهی که ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ﴾ این گروهی که تحت ولایت شیطان بودند ﴿زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ﴾ اینها در حال مرگ عصاره تلخ زندگی را میچشند از این گروه ذات اقدس الهی به تعبیرات گوناگون یاد کرده است برخی از مفسران اهل ذوق میگویند مرگ چهار قسم است البته دلیل عقلی بر حصر پیدا نکردند لکن آیات را میشود به این چهار قسم تقسیم کرد البته تقسیمات دیگری هم هست قسم اول مرگ اهانت و لعنت است مرگی که دامنگیر کفار و مشرکین میشود، مرگ دوم مرگ حسرت و مصیبت است که دامنگیر فاسقها میشود، مرگ سوم مرگ تحفه و کرامت است که بهره مومنان و پرهیزکاران است و مرگ چهارم مرگ خلعت و مشاهدت است که بهره انبیا و مرسلین و ائمه (علیهم السلام) هست آیات قرآن کریم هم تا حدودی این اقسام را تأیید میکند آن مرگهایی که با اهانت و تحقیر و لعنت همراه است نظیر همین آیه محل بحث که ﴿وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ این گونه از مرگها مرگهای اهانت است و لعنت اینها را از رحمت الهی دور میدارند و همچنین نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ انعام قبلاً بحث شد که فرمود ظالمون در غمرات موتاند آیه 93 سوره انعام این بود ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ این گونه از کفار که در برابر وحی الهی داعیهای دارند هنگام مرگ وضعشان این است ﴿وَ لَوْ تَری إِذِ الظّالِمُونَ فی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ﴾ آن دو آیهای که قبلاً از سورهٴ مبارکهٴ نحل تلاوت شد با این دو آیهای که یکی در سوره انفال است که محل بحث است و یکی هم در سوره انعام آیه 93 هست تا حدودی میتواند بیانگر این اقسام سهگانه مرگ باشد یعنی مرگ کفار و مشرکین مرگ فاسقین و مرگ مومنین اما آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ فجر که ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعی إِلی رَبِّکِ﴾ این ناظر به مرگ انبیاء و مرسلین و ائمه (علیهم السلام)اند که مرگ خلعت و مشاهدت هست که بالاترین مرگ همان مرگ است مومنینی که از مرگشان باخبرند و از این مواهب الهی بهرهمندند آنها از این زندگی آلوده میترسند نه از مرگ بعضیها از مرگ میترسند بعضی از زندگی میترسند آنها که جزء انسانهای کاملند چیزی بر اینها رعب آور نیست ولی افراد متوسط و مومنین پرهیزکار اینها معمولاً از زندگی میترسند نه از مرگ چون هر چه آلودگی دارد همین جا دارد گفتند که اگر کسی بخواهد بررسی کند میگوید
از این مرگ صورت فکن تا نترسی از این زندگی ترس که اکنون در آنی
این زندگی که انسان دارد این ترس دارد برای اینکه شبانه روز خودش را باید مواظب باشد آلوده نشود تمام تلاشش را بکند که آلوده نشود یا مال شبهه و محرم مصرف نکند یا حرف محرم نزند یا نگاه مشتبه نکند این زندگی ترس دارد وگرنه آن مرگ که انسان به لقای حق بار مییابد راحت میشود معمولاً آن دو گروه اول یعنی کفار و فاسقان از مرگ میترسند و از این زندگی آلوده لذت میبرند این دو گروه سوم و چهارم یعنی مومنین و اولیای الهی از آن مرگ نمیترسند با این تفاوت که مومنین پرهیزکار و افراد عادی از زندگی میترسند اما انسانهای کامل هراسی ندارند چون زندگی درباره اینها عفطه عنز و میبینند باطن این دنیا را که عفطه عنز است وقتی میبینند دیگر فریب نمیخورند به هر تقدیر فرمود: ﴿وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهم﴾ و به آنها میگویند ﴿وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ﴾ و این تعذیبها ﴿بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ﴾ است وگرنه ذات اقدس الهی به احدی ظلم نمیکند یعنی این فقط مستند به شماست گرچه خدا تعذیب میکند ولی ظالم نیست تمام این عذابها در اثر اعمال خود شماست این عذابها فقط و فقط به اعمال شما مستند است و به هیچ وجه به خدا مرتبط نیست هم اثبات آن به صورت قضیه موجبه و هم سلب آن به عنوان قضیه سالبه پیام قرآن کریم است در نحوه تعذیب و در اصل تعذیب تبهکاران ﴿ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ﴾ این یک، ﴿وَ أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ دو، یعنی تمام این عذابها در اثر اعمال بد خود انسانهاست و به هیچ وجه ربطی به ذات اقدس الهی ندارد که ـ معاذ الله ـ ظلمی خدا کرده باشد خب در جریان ﴿وَ أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ بعضی از بحثهایش گذشت پنج بار این کلمه ظلام در قرآن تکرار شده است که در همه این پنج آیه وصف سلبی ذات اقدس الهی قرار گرفت که خداوند ظلام نیست و سه چهار وجه هم در اینکه چرا صیغه مبالغه یا صیغه نسبت به کار رفت بازگو شد یکی از آن وجوه این بود که عذاب الهی به قدری سخت است که اگر به غیر مورد تعلق بگیرد خداوند ـ معاذ الله ـ نسبت به آن مورد میشود ظلام از بس عذاب زیاد است و سنگین است که اگر در یک موردی آن شخص معذب مستحق نباشد آن عذاب کننده ظلام است نه تنها ظالم این یک وجه، وجه دیگر اینکه چون ذات اقدس الهی کلمه عبید را به کار برد مثل آن است که بفرماید خدا نسبت به زید ظالم نیست نسبت به عمرو ظالم نیست نسبت به بکر ظالم نیست از این آحاد و افراد به عنوان عبید یاد کرد از این ظالم ظالم ظالمها هم به ظلام یاد کرد اگر کسی ده قضیه داشته باشد بگوید زید نسبت به فلان شخص عادل این حاکم عادل نسبت به زید ظالم نیست نسبت به عمرو ظالم نیست نسبت به بکر ظالم نیست این میشود ده تا قضیه موجبه شخصی و اما اگر از این ده نفر به عنوان یک جماعت و گروه یاد بکند این ظالم هم به ظلام تبدیل میشود چون ذات اقدس الهی از آحاد و از افراد به عبید یاد کرد به جای اینکه بفرماید خدا ظالم نیست فرمود ظلام نیست چون دارد ﴿ما رَبُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ این وجه دوم، وجه سوم آن است که ذات اقدس الهی اگر یک ذرهای ظلم بخواهد در عالم بکند این ذرهای از ظلم باعث ظلام بودن اوست برای اینکه همه جهان را باید زیر و رو بکند چون هرچیزی ﴿إِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾ هر چیزی جایگاه خاص خودش را دارد اگر به یک ذرهای آسیب برسد که باید جلو برود یا دنبال برود کل این رشته به هم میخورد مثل این دانههای تسبیح که هر کدام در جای خود قرار گرفته اگر یک میلیمتر به یکی از این دانهها فشار آورده بشود که جایش را تکان بدهد به همه آسیب میرسد چون همه باید جایشان را عوض بکنند و وجوه دیگری هم گفته شد در اصل جریان ظلم ذات اقدس الهی به نحو سالبه کلیه آن هم نکرهای که در سیاق نفی باشد ظلم را بالقول المطلق از ذات اقدس الهی نفی کرده است که فرمود خداوند ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ اینکه در سوره کهف فرمود خدا به احدی ظلم نمیکند این نکره در سیاق نفی مفید عموم است این اختصاصی به مومن یا کافر یا ظالم یا ولی و وصی ندارد آیه 49 سورهٴ مبارکهٴ کهف این است که ﴿وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَی الْمُجْرِمینَ مُشْفِقینَ مِمّا فیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ این نکره در سیاق نفی مفید عموم است یعنی ذات اقدس الهی نه تنها نسبت به انبیاء و اولیاء و صدیقین و شهداء و صالحین ظلم نمیکند نسبت به مومنین هم ظلم نمیکند نسبت به فاسقین هم ظلم نمیکند نسبت به کفار و مشرکین هم ظلم نمیکند به احدی ظلم نمیکند چه اینکه آنچه در سورهٴ مبارکهٴ نساء بود و قبلاً هم بحثش گذشت این بود که به اندازه مثقال ذرهای ذات اقدس الهی ظلم نمیکند آیه 40 سورهٴ مبارکهٴ نساء این بود که ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ پس وزن یک ذره خدا ظلم نمیکند و به احدی هم ظلم نمیکند این چنین نیست که نسبت به کفار ظالم باشد ـ معاذ الله ـ نسبت به مومن ظالم نباشد.
مطلب دیگر آن است که این نفی ظلم چگونه توجیه میشود و تقریباً آراء فراوانی ارائه شده است که به چهار رأی در اینجا فقط میپردازیم رأی اول این است که نفی ظلم درباره ذات اقدس الهی برای اینکه موضوع ندارد نه این است که ظلم متصور است ولی خدا عمل نمیکند یا عقل درباره ظلم خدا داوری ندارد و حسن و قبح را عقل درک نمیکند بلکه اصلاً ظلم درباره ذات اقدس الهی فرض ندارد چرا؟ چون ظلم در این است که انسان در خارج محدوده ملک و مال خود تصرف بکند چیزی که مال او نیست ملک او نیست قلمرو سلطنت او نیست از آن حد تجاوز بکند به مال دیگری، ملک دیگری به سلطنت دیگری برسد که تعدی بکند چون جمیع آنچه در آسمانها و زمین است مِلک و مُلک خداست پس هر کاری را ذات اقدس الهی در نظام امکانی انجام بدهد در ملک خود انجام میدهد تعدی به ملک غیر نیست تا بشود ظلم این وجه اول ناظر به نفی موضوع است که خدا ظالم نیست یعنی برای اینکه ظلم اصلاً تصور ندارد در ما این سخن ناصواب است برای اینکه ذات اقدس الهی براساس حکمت و سنت حکیمانه جهان را خلق کرد و اداره کرد که خودش هم فرمود برای هرکدام یک حکمی است یک رزقی است یک حد تقدم و تأخری است در درجه وجودی است که خودش هم اعلام فرمود بعد فرمود من این چنین دارم کارم را اداره میکنم اگر بیاید برخلاف وعدههایی که داده برخلاف سنتهایی که اعلام کرده عملی انجام بدهد این برخلاف حرف خودش عمل کرده اول خودش قانون ترسیم کرده بعد برخلاف قانون خودش دارد عمل میکند ظلم دو جور است یک وقت هست انسان در حیطه دیگری وارد میشود در مِلک و مُلک دیگری تصرف میکند یا اینکه نه در داخله خود به درون ظلمی مبتلاست حرفهای او با هم ناهماهنگ است یک وقت یک حرفی زده بعد بگوید نگفتم یک حرفی را نگفته بگوید گفتم یک وعدهای بدهد بعد بخواهد عمل نکند این در درون خود گرفتار تهافت و تناقض و اختلاف میشود میشود ستم یعنی حدی که برای وعده است به حد وعده تعدی شده و انجاز نشده خبری که داده به حد این خبر تعدی شده و واقع نشده بنابراین ظلم به این معنا تصور دارد حالا ببینیم امکان صدور هست یا نه قبیح هست یا نه پس قول اول باطل میماند سه قول اشاعره بر اینند که ظلم درباره ذات اقدس الهی که موضوعاً مثلاً تصور بشود آن حرف اول را جناب آلوسی به عنوان اینکه اهل سنت این را میگویند یا بعضی از مفسرین مثل اینکه المنار نقل میکند از بعضی اهل سنت که اینها این چنین میاندیشند ولی این اندیشه درست نیست قول دوم آن است که ظلم درباره ذات اقدس الهی فرض دارد امکان دارد اما عقل درباره این حکمی یا فتوایی ندارد چون عقل حسن و قبح را درک نمیکند حسن و قبح نقلی است و نه عقلی هر چه را که شارع مقدس حَسَن دانست میشود حُسن و هر چه را شارع مقدس تقبیح کرد میشود قبیح و عقل حُسن و قبح را درک نمیکند که چه حَسَن است چه قبیح تا بگوید ظلم قبیح است پس بنابراین ذات اقدس الهی نباید انجام بدهد عقل حکمی ندارد ولی نقل گفت خدا ظلمی نمیکند در اینکه نقل میگوید خدا ظلم نمیکند بین این آراء سهگانه اختلافی نیست یعنی چه اشعری چه معتزلی چه امامی همه برآنند که دلیل نقلی کافی است که ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ اما آیا عقلاً ممکن است ذات اقدس الهی ظلم بکند یا نه حالا که ممکن است قبیح است یا نه؟ قول اول این بود که ممکن نیست برای اینکه ظلم موضوع ندارد این قول ناصواب بود قول دوم این است که موضوع دارد ولی عقل حکمی ندارد فقط نقل است که میگوید خدا ظالم نیست عقل چیزی نیست قول سوم که قول معتزله است میگوید که عقل مثل نقل فتوا میدهد که ظلم قبیح است و خدا ظالم نیست و ممتنع است که خدا ظلم باشد یمتنع علی الله و یجب علی الله که ان لایظلم یمتنع علی الله که ان یظلم عقل میگوید خدا باید ظلم نکند این سخن معتزله هم ناصواب است برای اینکه معنایش این است که قدرت مطلقه ذات اقدس الهی مقهور یک قانون است ما یک قانونی داریم که این قانون حاکم بر خداست و قاهر بر خداست و خدا را تحت قهر و حکم خود قرار میدهد میگوید باید ظلم نکنی چنین چیزی فرض ندارد برای اینکه آن قانون که قاهر بر خدا باشد و حاکم بر خدا باشد بالأخره امر معدوم که نیست یک امر موجودی است چون اگر معدوم باشد که سمت حکم و قهر و امثال ذلک ندارد این قانون لابد یک امر موجود است حالا در یک وعائی وجود دارد بالأخره حالا یا وعاء ذهن است یا نفس الامر است یا لوح محفوظ است او ما شئت فثم بالأخره در یک موطنی وجود دارد معدوم صرف نیست اگر موجود است هر موجودی غیر ذات اقدس الهی ممکن است و مخلوق او وقتی مخلوق او شد میشود مقهور او دیگر فرض ندارد که این قانون که مانند سایر موجودات امکانی مخلوق خداست مقهور خداست بنده خداست مانند سایر موجودات بیاید حاکم و قاهر بر خدا باشد بنابراین یمتنع علی الله نخواهیم داشت یجب علی الله نخواهیم داشت این قول سوم که قول معتزله است و ناصواب در رأی اول قانون گفتند اصلاً ظلم فرض ندارد برای اینکه هرچه باشد در ملک خود خداست بیرون از ملک خدا چیزی نیست تا خدا تعدی بکند این بشود ظلم پاسخ داده شد که این یک ظلم درون نظامی است نه بیرون نظامی بیرون از نظام خلقت چیزی نیست تا خدا تعدی بکند اما در همین درون اگر ذات اقدس الهی وعدهای داد و عمل نکرد خبری داد و دروغ درآمد این میشود قبیح و ظلم اما حرف معتزله این است که قانونی است که حاکم بر خداست و این قانون حاکم بر خدا میگوید یجب علی الله ان لا یظلم اینکه در سوره کهف آمده است ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ یعنی یجب علی الله ان لایظلم احداً این سخن ناصواب است برای اینکه آن قانون مخلوق خداست مقهور خداست نمیشود که قاهر بر خدا باشد حاکم بر خدا باشد و ذات اقدس الهی با همه سنن و سیری که دارد مقهور چنین قانونی باشد
پرسش: ...
پاسخ: نه آنها این طور نمیگویند آنها میگویند عقل میگوید خدا نباید این کار را بکند میگوییم عقل یک هم چنین فتوایی ندارد قول چهارم قول حکمای امامیه است که حق است و آن این است که سخن از امتناع ظلم هست به وجوب عدم ظلم هست اما یمتنع عن الله است نه یمتنع علی الله یجب عن الله است نه یجب علی الله یعنی برهانی را که ذات اقدس الهی را ... شناخت و ثابت کرد او را به عنوان صاحب اسمای حسنی شناخت که یکی از آنها حکمت است و مانند آن موجودی که حکیم محض است محال است خلاف بکند نه باید خلاف نکند او یقیناً خلاف نمیکند ان الله لا یظلم احدا بالضروره نه یجب علیه ان لا یظلم یک قانونی از بالا بر او حکومت کند خدای سبحان که عین علم و قدرت است و مشیت و اراده او آمیخته با حکمت است ذاتی که عین علم و قدرت و مشیت و حکمت است این ذات چون عین حکمت است از حکمت سفاهت نشأت نمیگیرد چون خدای سبحان ذات ثبت له العلم والحکمه که نیست صفات الهی عین ذات اوست اگر صفات الهی عین ذات او بود همان طوری که جهل خدا محال است همان طوری که عجز خدا محال است سفاهت خدا هم محال است نه اینکه خدا واجب است که جاهل نباشد یقیناً جاهل نیست چرا چون علم نامتناهی عین ذات اوست نه ذات ثبت له العلم برخی از مفسران عامه وقتی میرسند به اینکه ﴿أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ﴾ یا ﴿و الله بِما تَعْمَلُونَ مُحیطٌ﴾ که همین آیه 47 سورهٴ مبارکهٴ انفال بود که همین روزها بحثش گذشت آنها گفته بودند اسناد احاطه به الله مجاز است چرا؟ برای اینکه علم خدا محیط است نه خود خدا که این قول نقل شد و ابطال هم شد آنها که قائل به قدمای ثمانیهاند و صفات الهی را زائد بر ذات میدانند میگویند علم خدا محیط است نه خود خدا اما بنا بر آنچه امامیه برآنند که صفات ذاتیه الهی عین ذات اوست فقط در مفهوم اختلاف دارند نه در عین و مصداق پس علم خدا عین ذات اوست وقتی علم محیط بود ذات محیط است در جریان جهل این طور است چون علم خدا عین ذات اوست نمیشود گفت که خدا باید جاهل نباشد نباید جاهل باشد و مانند آن بلکه باید میگفت جهل خدا مستحیل است چرا؟ چون علم غیرمتناهی عین ذات اوست یک، اگر خدا جاهل باشد ـ معاذ الله ـ معنایش این است که علم جهل باشد یعنی جمع نقیضین و چنین چیزی محال است پس جهل خدا محال است در جریان نفی ظلم هم همین طور است وقتی مشیت حکیمانه، اراده حکیمانه عین ذات اقدس الهی شد یا به عین ذات برگشت از این اراده حکیمانه کار سفیهانه صادر بشود مستحیل است این میشود یمتنع عن الله این میشود یجب عن الله نه یجب علی الله یا یمتنع علی الله که یک رساله عملیهای بر او بنویسند او مقهور است این کارها را انجام بدهد این طور نیست خب چون اراده حکیمانه و مشیت حکیمانه عین ذات یا به ذات برمیگردد و ظلم سفاهت است اگر چنانچه ذات اقدس الهی ـ معاذ الله ـ بخواهد ظالم باشد یعنی حکمت بشود سفاهت یعنی عدل بشود ظلم آن در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ آل عمران گذشت ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ چون اسمای حسنی الهی بعضها عظیماً و بعضها اعظم هر کدام از این اسمای الهی که سایه افکن اسم دیگر است بر او حاکم است وگرنه از بیرون اسمای الهی چیزی بیاید و حاکم بر ذات اقدس الهی باشد این نیست آنجایی که فرمود: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ یعنی برابر آن ربوبیت مطلقه در مقام کار جز رحیمانه کار دیگر نمیکند بعضی از اسمای الهی بر بعضی دیگر حاکماند اسماء بعضی عظیماند بعضی اعظم و این اسمای عظیم تحت فرمان اسمای اعظم قرار میگیرد خب پس قول چهارم این شد که ذات اقدس الهی محال است ظلم بکند چون عدل محال است ظلم باشد حکمت محال است سفاهت باشد در جریان ﴿وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ﴾ بعضیها نقل کردند که فرشتگان در جریان جنگ بدر شمشیر میزدند بر مشرکان و اثر شمشیر فرشته هم بر پشت ابوجهل دیده شد این در بعضی از نقلها هست که المنار به شدت اینها را انکار میکند بعد هم از مراسیل حسن بصری میگوید که به این مرسلاتی که حسن بصری نقل میکند این مثل باد است که در دست آدم نمیماند یک چیز به اصطلاح مشت پرکنی نیست کالریح التی لایقبض منه فیها علی شیء یا منها علی شیء این بالأخره چیز مشت پرکنی در مرسلات حسن بصری نیست یعنی تاریخ متقنی ندارد و در جنگ بدر آنها دلهای مسلمانها و مجاهدین را تثبیت میکردند اما شخصاً اقدام بکنند کسی را بکشند نبود البته بحث مبسوطش در آن آیات مسئله جنگ گذشته است چهار وجه برایش گفته شد یکی این بود که ظلم خدا به قدری زیاد است چون ﴿لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾ که یک ذرهاش اگر خدای ناکرده آن طرف عذاب شونده مظلوم قرار بگیرد و استحقاق نداشته باشد این عذاب کننده میشود ظلام چون ظلام یعنی زیاد ظلم کننده حالا یا در طول تاریخ مثل حجاج یا صدام زیاد ظلم میکند یا نه نسبت به این شخص ظلم زیاد کرده است این یک وجه، یک وجه هم که چون عبید را ذکر فرمود مثل اینکه خداوند نسبت به زید ظالم نیست نسبت به عمرو ظالم نیست نسبت به بکر ظالم نیست به جای اینکه آن آحاد و افراد را بشمارد از آنها به عنوان عبید یاد کرده است از این ظالم ظالمها هم به عنوان ظلام یاد کرده است یا آن وجه دقیقی بود که از سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) اعلام کرده.
«و الحمد لله رب العالمین»
گروهی در زمان حیاتشان بر اساس استقامت و پایداری در دین مهبط فرشتهها میشوند
گروهی که تحت ولایت شیطان باشند در حال مرگ عصاره تلخ زندگی را میچشند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ ٭ ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ ٭ کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیاتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِیُّ شَدیدُ الْعِقابِ﴾
جریان مرگ از آن جهت که عصاره زندگی است و انسان در حال مردن نتیجه زندگی خود را میچشد ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ و زندگیها مختلف است قهراً عصاره زندگی یعنی مرگها هم گوناگون است آن گروهی که در زمان حیاتشان بر اساس استقامت و پایداری در دین مهبط فرشتهها بودند ﴿إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ﴾ این گروه در هنگام مرگ هم مهبط فرشتگانند که در سوره نحل عظمت اینها بازگو شد که ﴿الَّذینَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ فرشتگان در حال مرگ در حال نزغ روح نازل میشوند در کمال ادب سلام میکنند و او را به بهشت برزخ و مانند آن دعوت میکند گروه دیگری که در اثر کج راهه رفتن و تبهکاری مهبط شیاطین بودند ﴿هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلی مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطینُ ٭ تَنَزَّلُ عَلی کُلِّ أَفّاکٍ أَثیمٍ﴾ این گروهی که ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ﴾ این گروهی که تحت ولایت شیطان بودند ﴿زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ﴾ اینها در حال مرگ عصاره تلخ زندگی را میچشند از این گروه ذات اقدس الهی به تعبیرات گوناگون یاد کرده است برخی از مفسران اهل ذوق میگویند مرگ چهار قسم است البته دلیل عقلی بر حصر پیدا نکردند لکن آیات را میشود به این چهار قسم تقسیم کرد البته تقسیمات دیگری هم هست قسم اول مرگ اهانت و لعنت است مرگی که دامنگیر کفار و مشرکین میشود، مرگ دوم مرگ حسرت و مصیبت است که دامنگیر فاسقها میشود، مرگ سوم مرگ تحفه و کرامت است که بهره مومنان و پرهیزکاران است و مرگ چهارم مرگ خلعت و مشاهدت است که بهره انبیا و مرسلین و ائمه (علیهم السلام) هست آیات قرآن کریم هم تا حدودی این اقسام را تأیید میکند آن مرگهایی که با اهانت و تحقیر و لعنت همراه است نظیر همین آیه محل بحث که ﴿وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ این گونه از مرگها مرگهای اهانت است و لعنت اینها را از رحمت الهی دور میدارند و همچنین نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ انعام قبلاً بحث شد که فرمود ظالمون در غمرات موتاند آیه 93 سوره انعام این بود ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ این گونه از کفار که در برابر وحی الهی داعیهای دارند هنگام مرگ وضعشان این است ﴿وَ لَوْ تَری إِذِ الظّالِمُونَ فی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ﴾ آن دو آیهای که قبلاً از سورهٴ مبارکهٴ نحل تلاوت شد با این دو آیهای که یکی در سوره انفال است که محل بحث است و یکی هم در سوره انعام آیه 93 هست تا حدودی میتواند بیانگر این اقسام سهگانه مرگ باشد یعنی مرگ کفار و مشرکین مرگ فاسقین و مرگ مومنین اما آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ فجر که ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعی إِلی رَبِّکِ﴾ این ناظر به مرگ انبیاء و مرسلین و ائمه (علیهم السلام)اند که مرگ خلعت و مشاهدت هست که بالاترین مرگ همان مرگ است مومنینی که از مرگشان باخبرند و از این مواهب الهی بهرهمندند آنها از این زندگی آلوده میترسند نه از مرگ بعضیها از مرگ میترسند بعضی از زندگی میترسند آنها که جزء انسانهای کاملند چیزی بر اینها رعب آور نیست ولی افراد متوسط و مومنین پرهیزکار اینها معمولاً از زندگی میترسند نه از مرگ چون هر چه آلودگی دارد همین جا دارد گفتند که اگر کسی بخواهد بررسی کند میگوید
از این مرگ صورت فکن تا نترسی از این زندگی ترس که اکنون در آنی
این زندگی که انسان دارد این ترس دارد برای اینکه شبانه روز خودش را باید مواظب باشد آلوده نشود تمام تلاشش را بکند که آلوده نشود یا مال شبهه و محرم مصرف نکند یا حرف محرم نزند یا نگاه مشتبه نکند این زندگی ترس دارد وگرنه آن مرگ که انسان به لقای حق بار مییابد راحت میشود معمولاً آن دو گروه اول یعنی کفار و فاسقان از مرگ میترسند و از این زندگی آلوده لذت میبرند این دو گروه سوم و چهارم یعنی مومنین و اولیای الهی از آن مرگ نمیترسند با این تفاوت که مومنین پرهیزکار و افراد عادی از زندگی میترسند اما انسانهای کامل هراسی ندارند چون زندگی درباره اینها عفطه عنز و میبینند باطن این دنیا را که عفطه عنز است وقتی میبینند دیگر فریب نمیخورند به هر تقدیر فرمود: ﴿وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهم﴾ و به آنها میگویند ﴿وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ﴾ و این تعذیبها ﴿بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ﴾ است وگرنه ذات اقدس الهی به احدی ظلم نمیکند یعنی این فقط مستند به شماست گرچه خدا تعذیب میکند ولی ظالم نیست تمام این عذابها در اثر اعمال خود شماست این عذابها فقط و فقط به اعمال شما مستند است و به هیچ وجه به خدا مرتبط نیست هم اثبات آن به صورت قضیه موجبه و هم سلب آن به عنوان قضیه سالبه پیام قرآن کریم است در نحوه تعذیب و در اصل تعذیب تبهکاران ﴿ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ﴾ این یک، ﴿وَ أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ دو، یعنی تمام این عذابها در اثر اعمال بد خود انسانهاست و به هیچ وجه ربطی به ذات اقدس الهی ندارد که ـ معاذ الله ـ ظلمی خدا کرده باشد خب در جریان ﴿وَ أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ بعضی از بحثهایش گذشت پنج بار این کلمه ظلام در قرآن تکرار شده است که در همه این پنج آیه وصف سلبی ذات اقدس الهی قرار گرفت که خداوند ظلام نیست و سه چهار وجه هم در اینکه چرا صیغه مبالغه یا صیغه نسبت به کار رفت بازگو شد یکی از آن وجوه این بود که عذاب الهی به قدری سخت است که اگر به غیر مورد تعلق بگیرد خداوند ـ معاذ الله ـ نسبت به آن مورد میشود ظلام از بس عذاب زیاد است و سنگین است که اگر در یک موردی آن شخص معذب مستحق نباشد آن عذاب کننده ظلام است نه تنها ظالم این یک وجه، وجه دیگر اینکه چون ذات اقدس الهی کلمه عبید را به کار برد مثل آن است که بفرماید خدا نسبت به زید ظالم نیست نسبت به عمرو ظالم نیست نسبت به بکر ظالم نیست از این آحاد و افراد به عنوان عبید یاد کرد از این ظالم ظالم ظالمها هم به ظلام یاد کرد اگر کسی ده قضیه داشته باشد بگوید زید نسبت به فلان شخص عادل این حاکم عادل نسبت به زید ظالم نیست نسبت به عمرو ظالم نیست نسبت به بکر ظالم نیست این میشود ده تا قضیه موجبه شخصی و اما اگر از این ده نفر به عنوان یک جماعت و گروه یاد بکند این ظالم هم به ظلام تبدیل میشود چون ذات اقدس الهی از آحاد و از افراد به عبید یاد کرد به جای اینکه بفرماید خدا ظالم نیست فرمود ظلام نیست چون دارد ﴿ما رَبُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ این وجه دوم، وجه سوم آن است که ذات اقدس الهی اگر یک ذرهای ظلم بخواهد در عالم بکند این ذرهای از ظلم باعث ظلام بودن اوست برای اینکه همه جهان را باید زیر و رو بکند چون هرچیزی ﴿إِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾ هر چیزی جایگاه خاص خودش را دارد اگر به یک ذرهای آسیب برسد که باید جلو برود یا دنبال برود کل این رشته به هم میخورد مثل این دانههای تسبیح که هر کدام در جای خود قرار گرفته اگر یک میلیمتر به یکی از این دانهها فشار آورده بشود که جایش را تکان بدهد به همه آسیب میرسد چون همه باید جایشان را عوض بکنند و وجوه دیگری هم گفته شد در اصل جریان ظلم ذات اقدس الهی به نحو سالبه کلیه آن هم نکرهای که در سیاق نفی باشد ظلم را بالقول المطلق از ذات اقدس الهی نفی کرده است که فرمود خداوند ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ اینکه در سوره کهف فرمود خدا به احدی ظلم نمیکند این نکره در سیاق نفی مفید عموم است این اختصاصی به مومن یا کافر یا ظالم یا ولی و وصی ندارد آیه 49 سورهٴ مبارکهٴ کهف این است که ﴿وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَی الْمُجْرِمینَ مُشْفِقینَ مِمّا فیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ این نکره در سیاق نفی مفید عموم است یعنی ذات اقدس الهی نه تنها نسبت به انبیاء و اولیاء و صدیقین و شهداء و صالحین ظلم نمیکند نسبت به مومنین هم ظلم نمیکند نسبت به فاسقین هم ظلم نمیکند نسبت به کفار و مشرکین هم ظلم نمیکند به احدی ظلم نمیکند چه اینکه آنچه در سورهٴ مبارکهٴ نساء بود و قبلاً هم بحثش گذشت این بود که به اندازه مثقال ذرهای ذات اقدس الهی ظلم نمیکند آیه 40 سورهٴ مبارکهٴ نساء این بود که ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ پس وزن یک ذره خدا ظلم نمیکند و به احدی هم ظلم نمیکند این چنین نیست که نسبت به کفار ظالم باشد ـ معاذ الله ـ نسبت به مومن ظالم نباشد.
مطلب دیگر آن است که این نفی ظلم چگونه توجیه میشود و تقریباً آراء فراوانی ارائه شده است که به چهار رأی در اینجا فقط میپردازیم رأی اول این است که نفی ظلم درباره ذات اقدس الهی برای اینکه موضوع ندارد نه این است که ظلم متصور است ولی خدا عمل نمیکند یا عقل درباره ظلم خدا داوری ندارد و حسن و قبح را عقل درک نمیکند بلکه اصلاً ظلم درباره ذات اقدس الهی فرض ندارد چرا؟ چون ظلم در این است که انسان در خارج محدوده ملک و مال خود تصرف بکند چیزی که مال او نیست ملک او نیست قلمرو سلطنت او نیست از آن حد تجاوز بکند به مال دیگری، ملک دیگری به سلطنت دیگری برسد که تعدی بکند چون جمیع آنچه در آسمانها و زمین است مِلک و مُلک خداست پس هر کاری را ذات اقدس الهی در نظام امکانی انجام بدهد در ملک خود انجام میدهد تعدی به ملک غیر نیست تا بشود ظلم این وجه اول ناظر به نفی موضوع است که خدا ظالم نیست یعنی برای اینکه ظلم اصلاً تصور ندارد در ما این سخن ناصواب است برای اینکه ذات اقدس الهی براساس حکمت و سنت حکیمانه جهان را خلق کرد و اداره کرد که خودش هم فرمود برای هرکدام یک حکمی است یک رزقی است یک حد تقدم و تأخری است در درجه وجودی است که خودش هم اعلام فرمود بعد فرمود من این چنین دارم کارم را اداره میکنم اگر بیاید برخلاف وعدههایی که داده برخلاف سنتهایی که اعلام کرده عملی انجام بدهد این برخلاف حرف خودش عمل کرده اول خودش قانون ترسیم کرده بعد برخلاف قانون خودش دارد عمل میکند ظلم دو جور است یک وقت هست انسان در حیطه دیگری وارد میشود در مِلک و مُلک دیگری تصرف میکند یا اینکه نه در داخله خود به درون ظلمی مبتلاست حرفهای او با هم ناهماهنگ است یک وقت یک حرفی زده بعد بگوید نگفتم یک حرفی را نگفته بگوید گفتم یک وعدهای بدهد بعد بخواهد عمل نکند این در درون خود گرفتار تهافت و تناقض و اختلاف میشود میشود ستم یعنی حدی که برای وعده است به حد وعده تعدی شده و انجاز نشده خبری که داده به حد این خبر تعدی شده و واقع نشده بنابراین ظلم به این معنا تصور دارد حالا ببینیم امکان صدور هست یا نه قبیح هست یا نه پس قول اول باطل میماند سه قول اشاعره بر اینند که ظلم درباره ذات اقدس الهی که موضوعاً مثلاً تصور بشود آن حرف اول را جناب آلوسی به عنوان اینکه اهل سنت این را میگویند یا بعضی از مفسرین مثل اینکه المنار نقل میکند از بعضی اهل سنت که اینها این چنین میاندیشند ولی این اندیشه درست نیست قول دوم آن است که ظلم درباره ذات اقدس الهی فرض دارد امکان دارد اما عقل درباره این حکمی یا فتوایی ندارد چون عقل حسن و قبح را درک نمیکند حسن و قبح نقلی است و نه عقلی هر چه را که شارع مقدس حَسَن دانست میشود حُسن و هر چه را شارع مقدس تقبیح کرد میشود قبیح و عقل حُسن و قبح را درک نمیکند که چه حَسَن است چه قبیح تا بگوید ظلم قبیح است پس بنابراین ذات اقدس الهی نباید انجام بدهد عقل حکمی ندارد ولی نقل گفت خدا ظلمی نمیکند در اینکه نقل میگوید خدا ظلم نمیکند بین این آراء سهگانه اختلافی نیست یعنی چه اشعری چه معتزلی چه امامی همه برآنند که دلیل نقلی کافی است که ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ اما آیا عقلاً ممکن است ذات اقدس الهی ظلم بکند یا نه حالا که ممکن است قبیح است یا نه؟ قول اول این بود که ممکن نیست برای اینکه ظلم موضوع ندارد این قول ناصواب بود قول دوم این است که موضوع دارد ولی عقل حکمی ندارد فقط نقل است که میگوید خدا ظالم نیست عقل چیزی نیست قول سوم که قول معتزله است میگوید که عقل مثل نقل فتوا میدهد که ظلم قبیح است و خدا ظالم نیست و ممتنع است که خدا ظلم باشد یمتنع علی الله و یجب علی الله که ان لایظلم یمتنع علی الله که ان یظلم عقل میگوید خدا باید ظلم نکند این سخن معتزله هم ناصواب است برای اینکه معنایش این است که قدرت مطلقه ذات اقدس الهی مقهور یک قانون است ما یک قانونی داریم که این قانون حاکم بر خداست و قاهر بر خداست و خدا را تحت قهر و حکم خود قرار میدهد میگوید باید ظلم نکنی چنین چیزی فرض ندارد برای اینکه آن قانون که قاهر بر خدا باشد و حاکم بر خدا باشد بالأخره امر معدوم که نیست یک امر موجودی است چون اگر معدوم باشد که سمت حکم و قهر و امثال ذلک ندارد این قانون لابد یک امر موجود است حالا در یک وعائی وجود دارد بالأخره حالا یا وعاء ذهن است یا نفس الامر است یا لوح محفوظ است او ما شئت فثم بالأخره در یک موطنی وجود دارد معدوم صرف نیست اگر موجود است هر موجودی غیر ذات اقدس الهی ممکن است و مخلوق او وقتی مخلوق او شد میشود مقهور او دیگر فرض ندارد که این قانون که مانند سایر موجودات امکانی مخلوق خداست مقهور خداست بنده خداست مانند سایر موجودات بیاید حاکم و قاهر بر خدا باشد بنابراین یمتنع علی الله نخواهیم داشت یجب علی الله نخواهیم داشت این قول سوم که قول معتزله است و ناصواب در رأی اول قانون گفتند اصلاً ظلم فرض ندارد برای اینکه هرچه باشد در ملک خود خداست بیرون از ملک خدا چیزی نیست تا خدا تعدی بکند این بشود ظلم پاسخ داده شد که این یک ظلم درون نظامی است نه بیرون نظامی بیرون از نظام خلقت چیزی نیست تا خدا تعدی بکند اما در همین درون اگر ذات اقدس الهی وعدهای داد و عمل نکرد خبری داد و دروغ درآمد این میشود قبیح و ظلم اما حرف معتزله این است که قانونی است که حاکم بر خداست و این قانون حاکم بر خدا میگوید یجب علی الله ان لا یظلم اینکه در سوره کهف آمده است ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ یعنی یجب علی الله ان لایظلم احداً این سخن ناصواب است برای اینکه آن قانون مخلوق خداست مقهور خداست نمیشود که قاهر بر خدا باشد حاکم بر خدا باشد و ذات اقدس الهی با همه سنن و سیری که دارد مقهور چنین قانونی باشد
پرسش: ...
پاسخ: نه آنها این طور نمیگویند آنها میگویند عقل میگوید خدا نباید این کار را بکند میگوییم عقل یک هم چنین فتوایی ندارد قول چهارم قول حکمای امامیه است که حق است و آن این است که سخن از امتناع ظلم هست به وجوب عدم ظلم هست اما یمتنع عن الله است نه یمتنع علی الله یجب عن الله است نه یجب علی الله یعنی برهانی را که ذات اقدس الهی را ... شناخت و ثابت کرد او را به عنوان صاحب اسمای حسنی شناخت که یکی از آنها حکمت است و مانند آن موجودی که حکیم محض است محال است خلاف بکند نه باید خلاف نکند او یقیناً خلاف نمیکند ان الله لا یظلم احدا بالضروره نه یجب علیه ان لا یظلم یک قانونی از بالا بر او حکومت کند خدای سبحان که عین علم و قدرت است و مشیت و اراده او آمیخته با حکمت است ذاتی که عین علم و قدرت و مشیت و حکمت است این ذات چون عین حکمت است از حکمت سفاهت نشأت نمیگیرد چون خدای سبحان ذات ثبت له العلم والحکمه که نیست صفات الهی عین ذات اوست اگر صفات الهی عین ذات او بود همان طوری که جهل خدا محال است همان طوری که عجز خدا محال است سفاهت خدا هم محال است نه اینکه خدا واجب است که جاهل نباشد یقیناً جاهل نیست چرا چون علم نامتناهی عین ذات اوست نه ذات ثبت له العلم برخی از مفسران عامه وقتی میرسند به اینکه ﴿أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ﴾ یا ﴿و الله بِما تَعْمَلُونَ مُحیطٌ﴾ که همین آیه 47 سورهٴ مبارکهٴ انفال بود که همین روزها بحثش گذشت آنها گفته بودند اسناد احاطه به الله مجاز است چرا؟ برای اینکه علم خدا محیط است نه خود خدا که این قول نقل شد و ابطال هم شد آنها که قائل به قدمای ثمانیهاند و صفات الهی را زائد بر ذات میدانند میگویند علم خدا محیط است نه خود خدا اما بنا بر آنچه امامیه برآنند که صفات ذاتیه الهی عین ذات اوست فقط در مفهوم اختلاف دارند نه در عین و مصداق پس علم خدا عین ذات اوست وقتی علم محیط بود ذات محیط است در جریان جهل این طور است چون علم خدا عین ذات اوست نمیشود گفت که خدا باید جاهل نباشد نباید جاهل باشد و مانند آن بلکه باید میگفت جهل خدا مستحیل است چرا؟ چون علم غیرمتناهی عین ذات اوست یک، اگر خدا جاهل باشد ـ معاذ الله ـ معنایش این است که علم جهل باشد یعنی جمع نقیضین و چنین چیزی محال است پس جهل خدا محال است در جریان نفی ظلم هم همین طور است وقتی مشیت حکیمانه، اراده حکیمانه عین ذات اقدس الهی شد یا به عین ذات برگشت از این اراده حکیمانه کار سفیهانه صادر بشود مستحیل است این میشود یمتنع عن الله این میشود یجب عن الله نه یجب علی الله یا یمتنع علی الله که یک رساله عملیهای بر او بنویسند او مقهور است این کارها را انجام بدهد این طور نیست خب چون اراده حکیمانه و مشیت حکیمانه عین ذات یا به ذات برمیگردد و ظلم سفاهت است اگر چنانچه ذات اقدس الهی ـ معاذ الله ـ بخواهد ظالم باشد یعنی حکمت بشود سفاهت یعنی عدل بشود ظلم آن در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ آل عمران گذشت ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ چون اسمای حسنی الهی بعضها عظیماً و بعضها اعظم هر کدام از این اسمای الهی که سایه افکن اسم دیگر است بر او حاکم است وگرنه از بیرون اسمای الهی چیزی بیاید و حاکم بر ذات اقدس الهی باشد این نیست آنجایی که فرمود: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ یعنی برابر آن ربوبیت مطلقه در مقام کار جز رحیمانه کار دیگر نمیکند بعضی از اسمای الهی بر بعضی دیگر حاکماند اسماء بعضی عظیماند بعضی اعظم و این اسمای عظیم تحت فرمان اسمای اعظم قرار میگیرد خب پس قول چهارم این شد که ذات اقدس الهی محال است ظلم بکند چون عدل محال است ظلم باشد حکمت محال است سفاهت باشد در جریان ﴿وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ﴾ بعضیها نقل کردند که فرشتگان در جریان جنگ بدر شمشیر میزدند بر مشرکان و اثر شمشیر فرشته هم بر پشت ابوجهل دیده شد این در بعضی از نقلها هست که المنار به شدت اینها را انکار میکند بعد هم از مراسیل حسن بصری میگوید که به این مرسلاتی که حسن بصری نقل میکند این مثل باد است که در دست آدم نمیماند یک چیز به اصطلاح مشت پرکنی نیست کالریح التی لایقبض منه فیها علی شیء یا منها علی شیء این بالأخره چیز مشت پرکنی در مرسلات حسن بصری نیست یعنی تاریخ متقنی ندارد و در جنگ بدر آنها دلهای مسلمانها و مجاهدین را تثبیت میکردند اما شخصاً اقدام بکنند کسی را بکشند نبود البته بحث مبسوطش در آن آیات مسئله جنگ گذشته است چهار وجه برایش گفته شد یکی این بود که ظلم خدا به قدری زیاد است چون ﴿لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾ که یک ذرهاش اگر خدای ناکرده آن طرف عذاب شونده مظلوم قرار بگیرد و استحقاق نداشته باشد این عذاب کننده میشود ظلام چون ظلام یعنی زیاد ظلم کننده حالا یا در طول تاریخ مثل حجاج یا صدام زیاد ظلم میکند یا نه نسبت به این شخص ظلم زیاد کرده است این یک وجه، یک وجه هم که چون عبید را ذکر فرمود مثل اینکه خداوند نسبت به زید ظالم نیست نسبت به عمرو ظالم نیست نسبت به بکر ظالم نیست به جای اینکه آن آحاد و افراد را بشمارد از آنها به عنوان عبید یاد کرده است از این ظالم ظالمها هم به عنوان ظلام یاد کرده است یا آن وجه دقیقی بود که از سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) اعلام کرده.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است