- 182
- 1000
- 1000
- 1000
تأملی در عظمت خلقت و آیات آفرینش، 3
سخنرانی آیت الله حسین انصاریان با موضوع " تأملی در عظمت خلقت و آیات آفرینش" جلسه سوم: معرفت، راه شکوفایی محبت، سال 1404
دیشب در مورد دو آیه از قرآن کریم با هم صحبت کردیم. یکی در سوره کهف، آیه صد و نه، که خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله میفرماید: قُل لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا. بگو! اگر تمام آب دریاها مرکب شود برای نوشتن کلمات پروردگارم، این دریاها پایان میگیرد پیش از آنکه کلمات پروردگارم به پایان برسد، حتی اگر دریایی همانند آن را به کمک بیاوریم. این "کلمات ربی" چیست؟ به نظر میرسد بحر در اینجا اسم جنس است. یعنی اگر تمام آبهای اقیانوسها و دریاها را جمع کنیم و مرکب بنویسند، و هر چه نویسنده در عالم هستی بیاید، برای نوشتن شماره و احصای موجودات و کلمات پروردگارم کافی نیست. "لَنَفِدَ الْبَحْرُ" این مرکب تمام میشود. شما فکر کنید! یک خودکاری که پر از مرکب مایع باشد، چقدر میتواند بنویسد؟ یکی از دوستان از ژاپن خودکارهایی برای من فرستاده، با هر کدام نزدیک صد و پنجاه صفحه مینویسم. حالا تصور کنید کل دریاها مرکب شود، چقدر میشود نوشت؟ خداوند خبر میدهد که این مرکبها تمام میشوند، "قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی" پیش از آنکه کلمات پروردگارم به شماره بیاید. اما مسئله طبیعی آخر آیه عجیب است: "وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا" اگر به اندازه کل این دریاها، دریاهای دیگر به کمک بیاوریم، باز هم تموم نمیشود! چه کرده است این وجود مقدس؟! ای کاش همه او را میشناختند! ای کاش هر انسانی به اندازه ظرفیت خودش به او معرفت پیدا میکرد تا گل محبت از این زمینه معرفت در دلش شکفته شود. همانطور که حضرت صادق علیه السلام میفرمایند: محبت، شاخهای از معرفت است. تا معرفت نیاید، محبت نمیآید. و وقتی محبت آمد، انسان پایبند میشود. بر اثر محبت، پایبند خدا میشود، نمیتواند رهایش کند، بیقرار است. هر کاری میکند، هر حرکتی دارد، اصلاً از یاد آن وجود مقدس غافل نمیشود. چنین معرفتی با چنین محبتی، در آیه سوره لقمان با توضیح بیشتری بیان میشود: «وَ لَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ». اگر هر چه درخت در زمین است، قلم شود و دریا [مرکب]، و هفت دریا پس از آن به کمک بیاید، باز هم کلمات الله پایان نمیپذیرد. این "کلماتی" که میگوید، به طور یقین معنا دارند. خود پروردگار هم معنادار است. یک گوشه از معنای وجود پروردگار را در دعای جوشن کبیر میبینیم که بیش از یک سوم آیات قرآن درباره صفات خداست. وجود مقدسی که معنادار است و معنایش همان صفات کمالیه و جمالیه و جلالیه است و هر کدامش هم بینهایت است، چون عین ذات است. آیا ممکن است چیزی را خلق کند که بیمعنی و بی ارزش باشد؟ مگر میشود این را به پروردگار نسبت داد؟ وجود مقدس او که معنای جامع و بینهایت است، آیا ممکن است از قدرت و رحمتش چیزی صادر شود که معنی نداشته باشد؟! مگر میشود قبول کرد که چیز بیمعنا ساخته باشد؟! یک آیه قرآن را برایتان میخوانم: میفرماید: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ»؛ آن کسی که هر چه را آفرید، نیکو آفرید. من در تمام عالم خلقت، یک شیء بیریخت و نازیبا نساختم. ممکن است ما چیزی را بیریخت بگوییم، اما این داوری توست، این نگاه محدود توست، این چشم توست که اشتباه میبیند. وجود مقدس او کسی است که «أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ». هر چه در این آفرینش قرار دادم، زیباست. اگر من چیزی را نازیبا میبینم، این دروغ است. اگر میخواهم موجودات را ببینم و داوری کنم، باید با چشم خالق نگاه کنم. آنوقت میبینم جهان پر از زیبایی است، چون وجود مقدس خودش زیبای بینهایت است و از زیبا غیر از زیبا صادر نمیشود. از خیر غیر از خیر صادر نمیشود. این یک حقیقت است. چون باید در خودش یک گوشه نازیبایی باشد تا نازیبا از او صادر شود، ولی نازیبایی ندارد. «أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ» یعنی استثنا ندارد. یعنی شما یک دونه موجود بیریخت نمیتوانی نشان بدهی. بر این ملاک، هر کلمهای، یعنی هر موجودی را که آفریده معنی دارد و معنی خوب هم دارد. حالا معنیش کارش است، حرکتش است، آثارش است. بالاخره، تمام کلمات که از پروردگار صادر شده، با معناست، معنادار است. انسان خودش از نظر تکوین، اگر به خودش واگذار شود، معنا ندارد. «أَرْجِعُوهُ إِلَى أَخْسَرِ الْعَالَمِینَ. او را به پستترین عالم برگردانید. «أَوْ لَا أُمَّةً لَّا أُمِّیَّةً» خودم با دست قدرت خودم شما را از شکم مادرانتان آوردیم در این دنیا. کل قضاوتی که در حق شما میتوانست بشود این است که نادان محض بودید، آدم نفهم، بیمعنا! آدم نادان بیمعناست، آدم جاهل بیمعناست. ولی من، انبیا، اولیا، امامان انتخاب شده، من به بیمعنی بودن شما راضی نیستم! «إِنَّ اللَّهَ لَا یَرْضَى لِعِبَادِهِ الْکُفْرَ». راضی نیستم بیمعنی بمانی. خودت چه کار میکنی که معنیدار بشوی؟ من کمک برایت فرستادم: فطرت، عقل، نبوت، امامت، وحی. با اتصال به این منابع نور و منابع ملکوتی - هم اتصال قلبی که اسمش ایمان است و هم اتصال حرکتی که اسمش عمل صالح است - باور به این پنج تا و انجام آنچه که از این پنج تا به تو میرسد، تو را معنیدار میکند. وقتی معنی پیدا کردی، ارزشت میشود: «لَخَلْقُکُمْ أَشَدُّ عَلَیَّ مِنْ خَلْقِ الْجَنَّةِ» - آفرینش شما برای من سختتر از آفرینش بهشت است. و در حدیث داریم: «لَأَنْتَ خَیْرٌ مِنْ بَرِیَّةٍ» - تو از تمام موجودات زنده عالم برای من بهتر خواهی بود. اما اگر معنی نشوی، بینهایت پست میمانی: «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ». انسان بیمعنا، پستترین پستهای عالم است. من هم نمیدانم پستترین پست چیست که خدا میگوید این انسان بیمعنی، پستترین پستهای عالم است. تمام درختان عالم،ریشهشان در زمین است. همه نباتات، حتی یک دونه علف. درخت، که گفتم آخرین مرحله نباتات است، ریشهاش در عمق زمین و تنه و شاخ و برگش به طرف آسمان است. نبات یعنی روییدنی. "نب" یعنی روییدن. اما انسان، برخلاف درخت، ریشهاش به طرف آسمان است! ریشه انسان چیست؟ عقل! عقل یک حقیقت ملکوتی است، یک حقیقت نورانی است. امام صادق علیه السلام میفرماید: عقل، آن چیزی است که به وسیله آن، خداوند رحمان عبادت میشود و بهشت به دست میآید. این عقل، غیب عالم و ظاهر عالم را میفهمد. این قدر ارتفاع عقل بالاست. ریشهاش تا خداست. «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» - ریشهاش وصل به خداست. «وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» - و بهشت را با آن میتوان کسب کرد. این ریشه را قطع نکن! یک خورده در دنیا صبر کن در برابر گناهان، در عبادت، در حوادث، تا این ریشه تو را وارد بهشت کند. حضرت موسی بن جعفر علیه السلام میفرمایند: البته برای عقلت کمک قرار دادهام. تا عقل تو را در عبادت به خدا برساند. (چون از عبادت تنها نمیتوان به خدا رسید، اما میتوان موسی کلیم الله شد). کمک میدهد عقل تو را به او برساند. و برای بدنت هم تو را به بهشت میرساند. برای بدنت، حقیقتت را به خدا میرساند و بدنت را به بهشت. کمک عقل چیست؟ در اصول کافی از امام صادق علیه السلام آمده: دو تا چراغ برایتان گذاشتم: حجت ظاهره و حجت باطنه. حجت ظاهره: رسولان، انبیا، ائمه. حجت باطنه: عقلها. وقتی عقل به انبیا و ائمه گره میخورد، قدر و قدرت پیدا میکند که تو را اوج میدهد، به عبادت الله میرساند. وجود حقیقی را آنقدر اوج پیدا میکند که تو را به بهشت میرساند. اما حیوان، نه ریشه در زمین دارد و نه شاخ و برگی به طرف آسمان. یک موجود افقی است، یعنی بین انسان و گیاه. گیاه ریشه در زمین دارد و تنه در آسمان. انسان ریشه در آسمان دارد و تنه در زمین (یعنی غذاخور، تنهاش زمینی است). حیوان افقی است، نه ریشهای به زمین دارد و نه تنهای به آسمان. تمام درختان از آب و املاح درون زمین بزرگ میشوند و به میوه میرسند. انسان ریشهاش با نوشیدن آب معرفت الله، معرفت النبی، معرفت الولایه، و معرفت الکتاب، آب مینوشد. به کجا میرسد؟ اگر قدر خودش را بداند... پیغمبری که نگاهش عمیق است به گذشته و آینده و به اشیا، در دعای خودش میگوید: «اللَّهُمَّ أَرِنِی الْأَشْیَاءَ کَمَا هِیَ». خدایا! اشیا را آنگونهای که هستی، به من بنمایان. که این حقیقت برای همه معلوم نیست. "کارل" دانشمند فرانسوی معروف و برنده جایزه نوبل، دو تا کتاب قوی هم دارد، میگوید: دانش ما نسبت به جهان، فقط فهم طول و عرض و حجم و یک مقدار آثار است. ما حقیقت اشیا را نمیدانیم. نمیدانیم نه... اما پیغمبر با چه تواضعی، با اشک چشم از پروردگار درخواست میکند: «اللَّهُمَّ أَرِنِی الْأَشْیَاءَ کَمَا هِیَ». اشیا را آنگونهای که هست پیش خودت، به من بنمای.
دیشب در مورد دو آیه از قرآن کریم با هم صحبت کردیم. یکی در سوره کهف، آیه صد و نه، که خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله میفرماید: قُل لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا. بگو! اگر تمام آب دریاها مرکب شود برای نوشتن کلمات پروردگارم، این دریاها پایان میگیرد پیش از آنکه کلمات پروردگارم به پایان برسد، حتی اگر دریایی همانند آن را به کمک بیاوریم. این "کلمات ربی" چیست؟ به نظر میرسد بحر در اینجا اسم جنس است. یعنی اگر تمام آبهای اقیانوسها و دریاها را جمع کنیم و مرکب بنویسند، و هر چه نویسنده در عالم هستی بیاید، برای نوشتن شماره و احصای موجودات و کلمات پروردگارم کافی نیست. "لَنَفِدَ الْبَحْرُ" این مرکب تمام میشود. شما فکر کنید! یک خودکاری که پر از مرکب مایع باشد، چقدر میتواند بنویسد؟ یکی از دوستان از ژاپن خودکارهایی برای من فرستاده، با هر کدام نزدیک صد و پنجاه صفحه مینویسم. حالا تصور کنید کل دریاها مرکب شود، چقدر میشود نوشت؟ خداوند خبر میدهد که این مرکبها تمام میشوند، "قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی" پیش از آنکه کلمات پروردگارم به شماره بیاید. اما مسئله طبیعی آخر آیه عجیب است: "وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا" اگر به اندازه کل این دریاها، دریاهای دیگر به کمک بیاوریم، باز هم تموم نمیشود! چه کرده است این وجود مقدس؟! ای کاش همه او را میشناختند! ای کاش هر انسانی به اندازه ظرفیت خودش به او معرفت پیدا میکرد تا گل محبت از این زمینه معرفت در دلش شکفته شود. همانطور که حضرت صادق علیه السلام میفرمایند: محبت، شاخهای از معرفت است. تا معرفت نیاید، محبت نمیآید. و وقتی محبت آمد، انسان پایبند میشود. بر اثر محبت، پایبند خدا میشود، نمیتواند رهایش کند، بیقرار است. هر کاری میکند، هر حرکتی دارد، اصلاً از یاد آن وجود مقدس غافل نمیشود. چنین معرفتی با چنین محبتی، در آیه سوره لقمان با توضیح بیشتری بیان میشود: «وَ لَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ». اگر هر چه درخت در زمین است، قلم شود و دریا [مرکب]، و هفت دریا پس از آن به کمک بیاید، باز هم کلمات الله پایان نمیپذیرد. این "کلماتی" که میگوید، به طور یقین معنا دارند. خود پروردگار هم معنادار است. یک گوشه از معنای وجود پروردگار را در دعای جوشن کبیر میبینیم که بیش از یک سوم آیات قرآن درباره صفات خداست. وجود مقدسی که معنادار است و معنایش همان صفات کمالیه و جمالیه و جلالیه است و هر کدامش هم بینهایت است، چون عین ذات است. آیا ممکن است چیزی را خلق کند که بیمعنی و بی ارزش باشد؟ مگر میشود این را به پروردگار نسبت داد؟ وجود مقدس او که معنای جامع و بینهایت است، آیا ممکن است از قدرت و رحمتش چیزی صادر شود که معنی نداشته باشد؟! مگر میشود قبول کرد که چیز بیمعنا ساخته باشد؟! یک آیه قرآن را برایتان میخوانم: میفرماید: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ»؛ آن کسی که هر چه را آفرید، نیکو آفرید. من در تمام عالم خلقت، یک شیء بیریخت و نازیبا نساختم. ممکن است ما چیزی را بیریخت بگوییم، اما این داوری توست، این نگاه محدود توست، این چشم توست که اشتباه میبیند. وجود مقدس او کسی است که «أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ». هر چه در این آفرینش قرار دادم، زیباست. اگر من چیزی را نازیبا میبینم، این دروغ است. اگر میخواهم موجودات را ببینم و داوری کنم، باید با چشم خالق نگاه کنم. آنوقت میبینم جهان پر از زیبایی است، چون وجود مقدس خودش زیبای بینهایت است و از زیبا غیر از زیبا صادر نمیشود. از خیر غیر از خیر صادر نمیشود. این یک حقیقت است. چون باید در خودش یک گوشه نازیبایی باشد تا نازیبا از او صادر شود، ولی نازیبایی ندارد. «أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ» یعنی استثنا ندارد. یعنی شما یک دونه موجود بیریخت نمیتوانی نشان بدهی. بر این ملاک، هر کلمهای، یعنی هر موجودی را که آفریده معنی دارد و معنی خوب هم دارد. حالا معنیش کارش است، حرکتش است، آثارش است. بالاخره، تمام کلمات که از پروردگار صادر شده، با معناست، معنادار است. انسان خودش از نظر تکوین، اگر به خودش واگذار شود، معنا ندارد. «أَرْجِعُوهُ إِلَى أَخْسَرِ الْعَالَمِینَ. او را به پستترین عالم برگردانید. «أَوْ لَا أُمَّةً لَّا أُمِّیَّةً» خودم با دست قدرت خودم شما را از شکم مادرانتان آوردیم در این دنیا. کل قضاوتی که در حق شما میتوانست بشود این است که نادان محض بودید، آدم نفهم، بیمعنا! آدم نادان بیمعناست، آدم جاهل بیمعناست. ولی من، انبیا، اولیا، امامان انتخاب شده، من به بیمعنی بودن شما راضی نیستم! «إِنَّ اللَّهَ لَا یَرْضَى لِعِبَادِهِ الْکُفْرَ». راضی نیستم بیمعنی بمانی. خودت چه کار میکنی که معنیدار بشوی؟ من کمک برایت فرستادم: فطرت، عقل، نبوت، امامت، وحی. با اتصال به این منابع نور و منابع ملکوتی - هم اتصال قلبی که اسمش ایمان است و هم اتصال حرکتی که اسمش عمل صالح است - باور به این پنج تا و انجام آنچه که از این پنج تا به تو میرسد، تو را معنیدار میکند. وقتی معنی پیدا کردی، ارزشت میشود: «لَخَلْقُکُمْ أَشَدُّ عَلَیَّ مِنْ خَلْقِ الْجَنَّةِ» - آفرینش شما برای من سختتر از آفرینش بهشت است. و در حدیث داریم: «لَأَنْتَ خَیْرٌ مِنْ بَرِیَّةٍ» - تو از تمام موجودات زنده عالم برای من بهتر خواهی بود. اما اگر معنی نشوی، بینهایت پست میمانی: «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ». انسان بیمعنا، پستترین پستهای عالم است. من هم نمیدانم پستترین پست چیست که خدا میگوید این انسان بیمعنی، پستترین پستهای عالم است. تمام درختان عالم،ریشهشان در زمین است. همه نباتات، حتی یک دونه علف. درخت، که گفتم آخرین مرحله نباتات است، ریشهاش در عمق زمین و تنه و شاخ و برگش به طرف آسمان است. نبات یعنی روییدنی. "نب" یعنی روییدن. اما انسان، برخلاف درخت، ریشهاش به طرف آسمان است! ریشه انسان چیست؟ عقل! عقل یک حقیقت ملکوتی است، یک حقیقت نورانی است. امام صادق علیه السلام میفرماید: عقل، آن چیزی است که به وسیله آن، خداوند رحمان عبادت میشود و بهشت به دست میآید. این عقل، غیب عالم و ظاهر عالم را میفهمد. این قدر ارتفاع عقل بالاست. ریشهاش تا خداست. «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» - ریشهاش وصل به خداست. «وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» - و بهشت را با آن میتوان کسب کرد. این ریشه را قطع نکن! یک خورده در دنیا صبر کن در برابر گناهان، در عبادت، در حوادث، تا این ریشه تو را وارد بهشت کند. حضرت موسی بن جعفر علیه السلام میفرمایند: البته برای عقلت کمک قرار دادهام. تا عقل تو را در عبادت به خدا برساند. (چون از عبادت تنها نمیتوان به خدا رسید، اما میتوان موسی کلیم الله شد). کمک میدهد عقل تو را به او برساند. و برای بدنت هم تو را به بهشت میرساند. برای بدنت، حقیقتت را به خدا میرساند و بدنت را به بهشت. کمک عقل چیست؟ در اصول کافی از امام صادق علیه السلام آمده: دو تا چراغ برایتان گذاشتم: حجت ظاهره و حجت باطنه. حجت ظاهره: رسولان، انبیا، ائمه. حجت باطنه: عقلها. وقتی عقل به انبیا و ائمه گره میخورد، قدر و قدرت پیدا میکند که تو را اوج میدهد، به عبادت الله میرساند. وجود حقیقی را آنقدر اوج پیدا میکند که تو را به بهشت میرساند. اما حیوان، نه ریشه در زمین دارد و نه شاخ و برگی به طرف آسمان. یک موجود افقی است، یعنی بین انسان و گیاه. گیاه ریشه در زمین دارد و تنه در آسمان. انسان ریشه در آسمان دارد و تنه در زمین (یعنی غذاخور، تنهاش زمینی است). حیوان افقی است، نه ریشهای به زمین دارد و نه تنهای به آسمان. تمام درختان از آب و املاح درون زمین بزرگ میشوند و به میوه میرسند. انسان ریشهاش با نوشیدن آب معرفت الله، معرفت النبی، معرفت الولایه، و معرفت الکتاب، آب مینوشد. به کجا میرسد؟ اگر قدر خودش را بداند... پیغمبری که نگاهش عمیق است به گذشته و آینده و به اشیا، در دعای خودش میگوید: «اللَّهُمَّ أَرِنِی الْأَشْیَاءَ کَمَا هِیَ». خدایا! اشیا را آنگونهای که هستی، به من بنمایان. که این حقیقت برای همه معلوم نیست. "کارل" دانشمند فرانسوی معروف و برنده جایزه نوبل، دو تا کتاب قوی هم دارد، میگوید: دانش ما نسبت به جهان، فقط فهم طول و عرض و حجم و یک مقدار آثار است. ما حقیقت اشیا را نمیدانیم. نمیدانیم نه... اما پیغمبر با چه تواضعی، با اشک چشم از پروردگار درخواست میکند: «اللَّهُمَّ أَرِنِی الْأَشْیَاءَ کَمَا هِیَ». اشیا را آنگونهای که هست پیش خودت، به من بنمای.


تاکنون نظری ثبت نشده است