- 318
- 1000
- 1000
- 1000
یک نکته از یک جزء، جلسه بیست و چهارم
سخنرانی حجت الاسلام سیدمحمدحسین راجی با موضوع «یک نکته از یک جزء»، جلسه بیست و چهارم، آیه 53 سوره زمر، سال 1403
جزء بیست و جهارم آیه 53 سوره مبارکه زمر:
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
این آیه یکی از امید آفرین ترین آیات قرآن هست. یکی از لطیفترین آیات قرآن همین آیه هست خداوند خطاب به همه انسان ها می فرماید ای کسانی که در گناه کردن اسراف کردید، یعنی دیگر گناه کردید و خیلی گناه کردید، لا تقنطوا من رحمة الله، چرا از رحمت من خدا ناراحت شدید، ان الله یغفر الذنوب جمیعا، من همه گناهانتان را می بخشم.
شما این آیه را ببینید، چقدر آیه رحمت و غفران الهی هست. چقدر آیه لطیفی هست. آیه توبه هست. این که انسان خدای ناکرده مترکب گناهی شده است اما از رحمت خدا نا امید نشود. آن نا امیدی از رحمت خدا از همه گناهان بالاتر هست.
یک شخصی هست به نام عبدالله بزّاز نیشابوری، می گوید یک روز ماه رمضان رفتم پیش حمید بن قحطبه، دیدم دارد نهار می خورد به من تعارف کرد و گفت تو هم بیا نهار بخور، من گفتم نه، من نه بیماری دارم و نه عذری دارم و روزه می گیرم، گفت من هم بیمار نیستم و مسافر نیستم ولی روزه نمیگیرم. گفتم برای چه؟ گفت من که می دانم که جایم در اعماق جهنم است دیگر روزه گرفتنم چیست؟! گفتم مگر چه کار کردی؟ گفت یک روزی هارون الرشید من را صدا زد و پیش او رفتم، گفت حمید بن قحطبه چطوربا من بیعت می کنی؟ گفتم بیعت می کنم با جانم، گفت فایده ندارد برو! رفتم و گذشت و مجدد غلامش را فرستاد و صدا زد و آمدم گفت حمید بن قحطبه چطور با من بیعت می کنی؟ گفتم بیعت می کنم با جان و مالم! گفت فایده ای ندارد برو. باز رفتم و ساعاتی گذشت وغلامش را فرستاد و صدا زد آمدم و گفت حمید بن قحطه با من چطور بیعت می کنی؟ گفتم بیعت می کنم با جان و مال و دینم! گفت حالا شد. بعد به من گفت پشت سر این غلام من می روی و هر چه او گفت باید بگویی چشم. گفتم چشم. رفتم و من را به داخل سیاه چال برد و درب زندان اول را باز کرد و بیست نفر را بیرون آورد، گفت سر از تن همه اینها جدا کن، گفتم اینها کیستند؟! گفت اینها از سادات اند، فرزندان علی و زهراء هستند، من سر از تن هر بیست تا جدا کردم. درب زندان دوم را باز کرد، بیست تا دیگر از سادات، درب زندان سوم را باز کرد، بیست تا دیگر ازسادات، 19 تا را که کشتم آخرینش یک پیرمرد نورانی ای بود به من گفت حمید به قحطبه جواب پیامبر را چه می خواهی بدهی؟! می گوید او را هم کشتم. من در عرض چند لحظه 60 تا از فرزندان پیامبر را کشته ام تو به من می گویی که روزه بگیرم؟! تو به من می گویی که نماز بخوانم؟ معلوم است که جای من کجا هست! تمام شد. عبدالله بزّاز نیشابوری می گوید آمدم پیش امام رضا علیه السلام، این ماجرا را برای امام رضا گفتم، امام فرمودند گناهی که الان حمید بن قحطه دارد انجام می دهد از گناه کشتن تمام آن سید ها بیشتر است. او می تواند توبه کند او می تواند جبران کند او می تواند برود تمام ورّاث را راضی کند اما وقتی از رحمت خدا نا امید شد، یعنی خدا را ناتوان فرض کرده است. کسی که خودکشی می کند بحثش اینجاست. خیلی ها گناهان مختلفی انجام می دهند و ان شاء الله توبه می کنند و جایگاه خوبی دارند اما کسی که خدا را ناتوان فرض کند دیگر از این گناه بالاتر چه می خواهد باشد؟
جزء بیست و جهارم آیه 53 سوره مبارکه زمر:
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
این آیه یکی از امید آفرین ترین آیات قرآن هست. یکی از لطیفترین آیات قرآن همین آیه هست خداوند خطاب به همه انسان ها می فرماید ای کسانی که در گناه کردن اسراف کردید، یعنی دیگر گناه کردید و خیلی گناه کردید، لا تقنطوا من رحمة الله، چرا از رحمت من خدا ناراحت شدید، ان الله یغفر الذنوب جمیعا، من همه گناهانتان را می بخشم.
شما این آیه را ببینید، چقدر آیه رحمت و غفران الهی هست. چقدر آیه لطیفی هست. آیه توبه هست. این که انسان خدای ناکرده مترکب گناهی شده است اما از رحمت خدا نا امید نشود. آن نا امیدی از رحمت خدا از همه گناهان بالاتر هست.
یک شخصی هست به نام عبدالله بزّاز نیشابوری، می گوید یک روز ماه رمضان رفتم پیش حمید بن قحطبه، دیدم دارد نهار می خورد به من تعارف کرد و گفت تو هم بیا نهار بخور، من گفتم نه، من نه بیماری دارم و نه عذری دارم و روزه می گیرم، گفت من هم بیمار نیستم و مسافر نیستم ولی روزه نمیگیرم. گفتم برای چه؟ گفت من که می دانم که جایم در اعماق جهنم است دیگر روزه گرفتنم چیست؟! گفتم مگر چه کار کردی؟ گفت یک روزی هارون الرشید من را صدا زد و پیش او رفتم، گفت حمید بن قحطبه چطوربا من بیعت می کنی؟ گفتم بیعت می کنم با جانم، گفت فایده ندارد برو! رفتم و گذشت و مجدد غلامش را فرستاد و صدا زد و آمدم گفت حمید بن قحطبه چطور با من بیعت می کنی؟ گفتم بیعت می کنم با جان و مالم! گفت فایده ای ندارد برو. باز رفتم و ساعاتی گذشت وغلامش را فرستاد و صدا زد آمدم و گفت حمید بن قحطه با من چطور بیعت می کنی؟ گفتم بیعت می کنم با جان و مال و دینم! گفت حالا شد. بعد به من گفت پشت سر این غلام من می روی و هر چه او گفت باید بگویی چشم. گفتم چشم. رفتم و من را به داخل سیاه چال برد و درب زندان اول را باز کرد و بیست نفر را بیرون آورد، گفت سر از تن همه اینها جدا کن، گفتم اینها کیستند؟! گفت اینها از سادات اند، فرزندان علی و زهراء هستند، من سر از تن هر بیست تا جدا کردم. درب زندان دوم را باز کرد، بیست تا دیگر از سادات، درب زندان سوم را باز کرد، بیست تا دیگر ازسادات، 19 تا را که کشتم آخرینش یک پیرمرد نورانی ای بود به من گفت حمید به قحطبه جواب پیامبر را چه می خواهی بدهی؟! می گوید او را هم کشتم. من در عرض چند لحظه 60 تا از فرزندان پیامبر را کشته ام تو به من می گویی که روزه بگیرم؟! تو به من می گویی که نماز بخوانم؟ معلوم است که جای من کجا هست! تمام شد. عبدالله بزّاز نیشابوری می گوید آمدم پیش امام رضا علیه السلام، این ماجرا را برای امام رضا گفتم، امام فرمودند گناهی که الان حمید بن قحطه دارد انجام می دهد از گناه کشتن تمام آن سید ها بیشتر است. او می تواند توبه کند او می تواند جبران کند او می تواند برود تمام ورّاث را راضی کند اما وقتی از رحمت خدا نا امید شد، یعنی خدا را ناتوان فرض کرده است. کسی که خودکشی می کند بحثش اینجاست. خیلی ها گناهان مختلفی انجام می دهند و ان شاء الله توبه می کنند و جایگاه خوبی دارند اما کسی که خدا را ناتوان فرض کند دیگر از این گناه بالاتر چه می خواهد باشد؟
تاکنون نظری ثبت نشده است