- 114
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 و 2 سوره یونس _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 و 2 سوره یونس _ بخش دوم"
آیات قرآن حکیم، محکم و متقن است
سخنی متقن است که با برهان همراه باشد
قرآن کریم ارتباط ذات اقدس اله با پیغمبر را در کمال جلال و شکوه ذکر میکند
بسم الله الرحمن الرحیم
الر تلک آیات الکتاب الحکیم ٭ أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم قال الکافرون إنّ هذا لساحر مبین
ذات اقدس اله، اول ادعا میکند که آیات قرآن حکیم، محکم و متقن است چون خودش به ما دستور داد ﴿قولوا قولاً سدیداً﴾ سخن محکم بگوئید سخنی متقن است که با برهان همراه باشد کلام غیر مبرهن متقن نیست برای اتقان این کلام، برهان اقامه میکند و برای تأکید این اتقان، معجزه میآورد یک وقت انسان ادعا میکند و مدعای او غیر از دلیل است و به دلیل تکیه میکند مثل اینکه میگوید این دیوار، محکم است برای اینکه به یک سدی تکیه داده شده است یا میگوید این چوب محکم است برای اینکه به یک آهنی تکیه کرده است یک وقت ادعا میکند که این شیء محکم است و مدعای او همان خود شیء محکم است میگوید این محکم است نه برای اینکه دلیلی او را همراهی میکند که دلیل جدای از مدلول باشد بلکه برای اینکه خود همین این معجزه است اگر معجزه شد خوب متقن است دیگر ما حرف متقنی زدیم میگوئیم متقن نیست شما هم مثل این بگوئید اینجا دلیل جدای از مدعا نیست نفرمود این متقن است برای فلان دلیل. متقن است برای اینکه به خودش متکی است پس حکیم بودن این قرآن از چند جهت است یکی اینکه طبق براهین و ادله است که آنها را الآن پشت سر هم ذکر میکند آیات توحید و آیات معاد و نبوت، براهینی که این اصول سهگانه را تثبیت میکند یکی اینکه این محکم است و متقن است برای اینکه این معجزه است حرف بشر نیست شما بالاخره وسائل فراوانی دارید نثر و نظم عربی فراوانی دارید و صنعت شما هم فصاحت و بلاغت است یک سوره کوچک مثل این بیاورید از اینکه کسی مثل قرآن نمیتواند سخن بگوید معلوم میشود خود این کلام کلامی است حکیم پس حکیم بودن کتاب از چند جهت است.
مطلب دیگر اینکه این آیات منظور آیات تکوینی نیست گرچه آیات تکوینی الهی که آسمان و زمین و هر موجود عینی دیگری که باشد آنها هم متقن و محکم هستند ولی منظور آیات تدوینی است یعنی همان آیاتی که در قرآن کریم هست که تلاوت میکنید آیات تدوینی است تلاوت میشود، کلمات است و منظور همین آیاتی است که شما در خدمت او هستید نه اینکه به لحاظ لوح محفوظش که چون در لوح محفوظ است حکیم است نخیر در لوح محفوظ است حکیم است این مسیری را هم که پشت سر گذاشته مسیر حکیمانه بود الآن هم که آمده بصورت لفظ عربی مبین درآمده است حکیم است لذا از صدر تا ساقهاش حکیم است و محکم اینطور نیست که ﴿إنّه لقرآن کریم ٭ فی کتاب مکنون ٭ لا یمسّه إلاّ المطهّرون﴾ نخیر هم آن کتاب مکنون ﴿لا یمسّه إلاّ المطهّرون﴾ هم این قرآن کریم ﴿لا یمسّه إلاّ المطهّرون﴾ هم آن کتاب مکنون حکیم است هم این کتاب کریم عربی مبین حکیم است پس این آغاز و انجامش حکیم است. الر تلک آیات الکتاب الحکیم حالا شروع میکنند به تشریح این حکمت میفرماید اینها برهانی برخلاف ندارند اینها فقط استبعاد میکنند در جریان معاد استبعاد میکنند و ما هم بمستیقنین میگویند مگر میشود دوباره مرده، زنده شود بله چرا نمیشود شما یک استبعادی میکنید درباره منکران معاد فرمود ما هم بمستیقنین اینها برهانی ندارند دلیلی اقامه نکردند بر نفی حشر خودشان هم یقین ندارند ممکن است یقین روانی داشته باشند ولی یقین منطقی ندارند و ما هم بمستیقنین یک استبعادی میکنند درباره معاد تعجب میکنند مگر میشود مرده زنده شود خوب بله نه تنها میشود بلکه باید اینچنین بشود درباره مبدأ تعجب میکنند مگر میشود آسمان و زمین یک مبدئی داشته باشد دربارة وحی و نبوت تعجب میکنند مگر میشود یک بشری با ما وراء طبیعت تماس بگیرد همهاش تعجب است در قرآن کریم میفرماید حرف اینها عجیب است اینهایی که منکر مبدأ و معادند و منکر وحی و رسالتند أفعجبتم ﴿إنٰ تعجب فَعجبٌ قولهم﴾ حرف اینها عجیب است نه حرف تو که مدعی وحی و نبوتی فرمود ﴿أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که آنها هم درباره دعوت تعجب داشتند و هم درباره دعوا، درباره دعوا تعجب داشتند که کسی میگفت من پیغمبر هستم اینها هم میگفتند مگر میشود بشر پیغمبر باشد ﴿أبعث الله بشراً رسولا﴾ این یک حالا اگر بشر پیغمبر شد خوب چرا حالا یکی از سرمایهداران طائف یا مکه نشد ﴿لولا نزّل هذا القرآن علی رجل من القرتیین عظیم﴾ این دو اگر هست چرا تا کنون پدران ما چنین چیزی نقل نکردند ﴿ما سمعنا بهذا فی آباؤُنا الأوّلین﴾ پدران ما چنین چیزی نگفتند این تعجبهای گوناگون را قرآن از اینها نقل میکند ﴿أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم﴾ این مال دعوا درباره دعوت علی حده است ﴿أن أنذر الناس﴾.
قرآن کریم ارتباط ذات اقدس اله با پیغمبر را در کمال جلال و شکوه ذکر میکند اما ارتباط مردم با پیغمبر را در حد عادی ذکر میکند چون دیگران حضرت را به عنوان یک فرد عادی میدیدند اینجا با رجل، نکره با تنوین تنکیر که پیش یک عدهای با تحقیر آماده است نظیر هو الّذی بعث فی الأُمیین رجلاً منهم خود ذات اقدس اله وقتی با پیغمبر میخواهد رابطه برقرار کند هرگز اسم مبارک حضرت را نمیبرد از بس که میخواهد تجلیل بکند با همه انبیا، حسابش جدا است انبیای دیگر هم در بحثهای قبل مشابهش گذشت که انبیای دیگر را اسم میبرد که یا آدم یا نوح یا داوود یا سلیمان یا موسی یا عیسی یا إبراهیم از این تعبیرات نامی فراوان است که ذات اقدس اله نام انبیاء را میبرد آنها را مخاطب قرار میدهد آنها منادا قرار میدهد اسم آنها را بطور عادی میبرد اما درباره پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم همهاش ﴿یا أیّها النبی﴾ ﴿یا أیّها الرّسول﴾ ﴿یا أیّها المزّمّل﴾ ﴿یا أیّها المدّثر﴾ با این القاب با این شئون ذکر میکند لازم نیست که حتماً اسم حضرت را ببرد بعد خودش هم فرمود من و همه فرشتهها بر پیغمبر هم صلوات میفرستیم شما هم صلوات بفرستید این إنّ الله و ملائکته همین است پس خود ذات اقدس اله با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آن رابطهاش جز جلال و شکوه چیز دیگری نیست تجلیل میکند، تکریم میکند اما وقتی به زبان مردم سخن بگوید از منظر مردم پیغمبر را میبیند به عنوان رجل با نکره با تنوین تنکیر ﴿هو الّذی بعث فی الامیین رسولاً منهم﴾ یا ﴿أوحینا إلی رجلٍ منهم﴾ اینطور است آن هم همینطور بود مردم عادی نسبت به ذات مقدس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم همین حرف را میزدند درباره انبیای دیگر هم همینطور بود میگفتند این همان است که آلهه ما را بد میگفت یا این همان است که ما را به اعراض از دین نیاکانمان دعوت میکند پس این رجل گفتن، تنوین تنکیر آوردن آمیخته با تحقیر از منظر مردم است وگرنه خود ذات اقدس اله در کمال تجلیل از او یاد میکند ﴿أن أوحینا إلی رجلٍ منهم﴾ البته از شما مردم است این مال دعوا است راجع به دعوت درباره دعوت فرمود ما به او وحی فرستادیم که ﴿أن أنذر الناس و بشّر الذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ درباره انذار این تعبیر را کرده فرمود به تودهٴ مردم این بیم را بدهید به تودهٴ مردم بگویید که گناه یک سمی است اینها باور بکنند و خلاف که چه علن چه سر یک سمی است کلمه ناس را تکرار کرده است با اینکه اسم ظاهر بود با اینکه قبلاً فرمود ﴿أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم﴾ اینجا منهم است دیگر خوب ﴿أن أنذرهم﴾ باید میفرمود اما کلمه ناس را ذکر میکند تا روشن بشود که این ناس غیر از آن ناس مستعجب است آن ناس مستعجب گروهی از مردم هستند که تعجب میکنند درباره وحی و نبوت مسئله دار هستند اما این ناس تودهٴ مردم هستند هر چه باشد هم آنهایی که تعجب میکنند هم آنهایی که تعجب نمیکنند هم آنهایی که مؤمن هستند هم آنهایی که غیر مؤمن هستند بنابراین، این کلمه ناس تکرار شده است با اسم ظاهر تا معلوم بشود که اختصاصی به متعجبین ندارد مطلب دیگر آن است که انذار عمومی است همه باید هراسناک باشند حتی انسانهای خوب هم باید هراسناک باشند برای اینکه از عاقبت امر با خبر نیستند اما بشارت مال گروه خاص است ﴿وبشّر الّذین آمنوا﴾ که پاداششان این است ﴿أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ در قرآن کریم برای بشارت به بهشت و مانند آن هم حسن فاعلی لازم است هم حسن فعلی یعنی آدم هم خودش باید معتقد باشد موحد باشد آدم خوبی باشد هم باید کار خوبی کرده باشد صرف اینکه آدم خوبی باشد بهشت جایش نیست صرف اینکه کار خوب کرده باشد بهشت جایش نیست باید آدم خوبی باشد یعنی معتقد باشد مؤمن باشد یک, عمل صالح هم انجام بدهد بالاخره واجبها را انجام بدهد حرام را ترک کند صرف اعتقاد کافی نیست پس صرف حسن فاعلی، کافی نیست اما در اینجا فقط از ایمان نام برده در اینگونه از موارد که عمل صالح کنار ایمان ذکر نشده است به قرینه سایر آیاتی که عمل صالح را با ایمان مقرون میدانند اینجا یا عمل صالح جداگانه مراد است یا در همان ایمان اشراب شده است ولی برای ورود به دوزخ یکی کافی است یعنی معصیت کافی است خواه انسان مؤمن باشد خواه کافر، معصیت برای عذاب کافی است لذا در جریان سیئه سوء فعلی کافی است برای تعذیب دیگر سوء فاعلی و قبح فاعلی شد، شد، نشد، نشد یعنی شخص چه کافر باشد چه کافر نباشد همین که گناه کرد استحقاق عذاب دارد لذا در طرف سیئه غالباً معصیت میکنند در طرف عذاب ولی در طرف بهشت رفتن و ثواب دریافت کردن این دو چیز شرط است ایمان و عمل صالح و اگر جایی عمل صالح ذکر نشده است یا به قرینه منفصل یا به دلیل متّصل که در او اشراب شده است عمل صالح منظور است.
سؤال: جواب: این بشارت است نه آمنوا بعد اقدموا، این مژده است این پاداش است این معلوم میشود که گذشته از عمل، ایمان هم داشت گذشته از ایمان، عمل صالح هم داشتهاند بشارت بدهد که ﴿أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ اینها عند اللهی هستند اولاً منزلت خوبی دارند معلوم میشود صادقانه مؤمن بودند صادقانه عمل کردند گاهی میفرماید که ﴿إنّ المتّقین فی جنّات ونهر ٭ فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر﴾ گاهی میفرماید که ﴿أنّ لهم قدم صدق﴾، کلمه قدم در قرآن کریم یک جا ذکر شده و آن همین آیه است کاری که انسان از سابقه دارد قدم که میکنند وقتی که میخواهد جلو برود چون با پا جلو میرود میگویند قدم، نعمت چون با دست عطا میشود میگویند ید فلان کس یدی دارد پیش ما یعنی نعمتی به ما عطا کرده است وقتی گفتند قدم صدق برای اینکه این شخص پیش فرستی دارد چون ﴿ما تقدّموا لأِنفسکم من خیر تجدوه عند الله﴾ چون پیش فرستی دارد اهل قیام و قدم بود اقدام بود و منزلت بود فرمود ﴿أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ هم مقعد صدق دارد قعود صدق دارد هم اقدام صدق دارد این صدق نشان میدهد که ﴿من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه﴾ است وقتی مؤمن شدند صادق هستند یعنی نشانه عمل صالح در ظواهر سیرت و سنت و اینها مشهود است تنها به همان ایمان اکتفا نکرده است پس سابقه دارند قدم یعنی سابقه و این نشانه صدق آنها است در ایمان و عمل صالح و عند ربّ، هم هستند که دیگر نمیلغزد چون اگر ﴿ماعندکم﴾ شد ﴿ینفد﴾ اما اگر ﴿ماعند الله﴾ شد یبقی، ﴿ماعندکم ینفدو ما عند الله باقٍ﴾ اینکه میگویند در هنگام وضو گرفتن در هنگام مسح پا بگویید ثبّت قدمّی علی الصراط یوم تزلاّ فیه الأقدام سرّش همین است در خیلی از موارد مخصوصاً هنگام مسح پا انسان این دعا را میخواند که خدایا مرا ثابت قدم قرار بده که در کارها نلغزم اینها که ثابت قدم بودند عند اللهی هستند وقتی عند اللهی شدند دیگر نمیلغزند حالا این راجع به آخرت نیست اطلاق آیه شامل دنیا هم میشود مردان الهی اینچنین هستند.
سؤال: جواب: تا نقص عمل ترمیم نشود که بهشت نمیرود که مثلاً اگر یک کسی مؤمن بود ولی معصیت کرده است بالاخره باید مشکلاتش را یا عند الاحتضار.
سئوال: جواب: خوب پس معذور است مکلف نبود یعنی مستضعف است یعنی کسی دسترسی نداشت میشود جاهل قاصد وقتی جاهل قاصد شد رفع عن أُمتی تسع یکی از آنها هم مالایعلمون است این مکلف نبود معصیت نکرد ولی اگر معصیت کرد بالاخره باید در یکی از این مراحل باید تطهیر بشود یا در دنیا یا عند الجسر یا در برزخ یا فی ساحره القیامه یا در مواقف قیامت یا عند الجسم بالاخره یک جا باید تطهیر بشود بعد وارد بهشت بشود اینطور نیست که آدم غیر طاهر را به بهشت جا بدهند اطلاق آیه شامل دنیا هم خواهد شد یعنی کسی که مؤمن باشد عند اللهی است قدم صدق دارد این ﴿من المؤمنین رجال صدقوا ماعاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظرو ما بدّلوا تبدیلاً﴾ هم میتواند مشعر بر این معنی باشد یعنی اینها در هیچ حال شرایطشان را عوض نکردند این شهدای کربلا سلام الله علیهم اجمعین نظیر حبیب نظیر مسلم سلام الله علیهما آنها یکی پس از دیگری که شهید میشدند این آیه را میخواندند این قدم صدق است یعنی آنکه رفت پشیمان نیست که من حالا چرا جان دادم این که مانده منتظر است در نوبت است این هم پشیمان نیست ﴿و ما بدّلوا﴾ نه آنهایی که ﴿قضی نحبه﴾ تبدیل کردند نه آن شهدا پشیمانند میگویند حیف که ما رفتیم جان دادیم یک عده معصیت میکنند خوب تو رفتی جان دادی عده زیادی را احیا کردی یک عده حرف تو را گوش ندادند که شما نمیرنجید که، این همه برکاتی که در کشورهای اسلامی هست محصول خون شما است پس ﴿ومابدّلوا تبدیلاً﴾ اینها هم که ماندند وراهیان راه شهدا هستند اینها هم ﴿مابدّلوا تبدیلاً﴾ چون عنداللهی شدند گاهی انسان به جایی میرسد که هر پیشنهاد خلافی میکند این تکان نمیخورد این معلوم میشود در این دنیا نیست این همان بیان نورانی حضرت امیر سلام الله علیه است که «أبدانهم فی العمل و قلوبهم فی الجنان» این از آن کلمات نورانی حضرت امیر است در نهج فرمود این آقا الآن در بهشت است البته آن بهشت یک جای دیگر سرجایش محفوظ است که بعد از رحلت وضعش روشن میشود اما دل که جا ندارد که دل نه در آسمان است نه در زمین است نه در شرق است نه در غرب است و مانند آن اگر یک موجودی مجرد شد که جا ندارد چنین موجودی عند اللهی است وقتی عند اللهی شد هیچ چیز او را نمیلرزاند آن روایاتی که دارد مؤمن لایحرکه العواصف هم نشانهاش همین است و اگر عنداللهی نبود عند ربّه نبود در دنیا و طبیعت زندگی میکرد ماعندکم ینفد حوادث تلخ و شیرین او را میشوراند بالاخره اینکه بعضیها در هیچ حال هیچ تکان نمیخورند معلوم میشود به جایی وصل هستند اینها اطلاق این آیه است که ﴿وبشّر الّذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ نه اذا ماتوا حالا سخن از مرگ نیست اطلاق آیه شامل هر دو حال میشود اینکه فرمود ﴿أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم﴾ در موارد دیگر میفرماید به اینکه حرف اینها تعجب دارد اینها یا منکر دعوتند یا منکر دعوا هستند یا گرفتار خرافات هستند میگویند چون نیاکان ما این را نداشتند ما هم نباید داشته باشیم در سورهٴ مبارکه انبیاء آیه 53 این است که ﴿قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین﴾ این نیاکان ما این روش را داشتند نظیر همین که درباره سیزده به در میگویند درباره چهارشنبه سوری میگویند همین حرفها است فرمود ﴿لقد کنتم أنتم و آبائکم فی ضلال مبین﴾ شما همهتان بیراهه میرفتید حالا آنها این راه را میرفتند شما هم باید حتماً ادامه بدهید پس اگر بخواهید از نظر نیاکان و تبار و اینها سخن بگویید این که برهانی نشد آنها هم بیراهه میرفتند اگر بخواهید از نظر قرآن سخن بگویید حرف شما تعجب آور است نه حرف رسول خدا، آیهٴ 5 سورهٴ مبارکه رعد این است ﴿و إن تعجب فعجب قولهم أءذا کنّا تراباً أءنّا لفی خلقٍ جدیدٍ﴾ حرفهای اینها عجیب است اینها بگویند ما که مردیم و خاک شدیم مگر دوباره زنده میشویم شما یک روزی هیچ نبودید یک, یک قدری جلوتر آمدید شیء شدید ولی قابل ذکر نبودید دو, بعد امروز به این صورت درآمدید ﴿قد خلقتک من قبل و لم تک شیئاً﴾ این یک مرحله است ﴿هل أتی علی الإنسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکوراً﴾ این دو مرحله است یعنی قابل ذکر نبود بعد الآن به این صورت درآمده است این یک وقتی که عدم محض بود اصلاً لاشیء بود بعد هم به صورت نطفه درآمدید یا مثلاً پائینتر از نطفه قابل ذکر نبودید ما لاشیء را شیء کردیم که قابل ذکر نیست شیء غیر قابل ذکر را قابل ذکر کردیم ﴿إنّه لذکر لک و لقومک﴾ ما شما را نامآور کردیم خوب آنکه لاشیء را شیء غیر قابل ذکر کرد شیء غیر قابل ذکر را نامآور کرد و مذکور کرد و صاحب نام کرد خوب دوباره شما را زنده میکند چه چیزی از شما معدوم شد روحتان که معدوم نمیشود ﴿یتوّفاکم ملک الموت الذی وکلّ بکم﴾ بدنتان که در عالم خاک هست چیزی که از بین نرفته که پراکندهها را ما جمع میکنیم ﴿و إن تعجب فعجب قولهم أإذا کنّا تراباً أءنّا لفی خلق جدید﴾ اینها گیاهی فکر میکنند حالا ممکن است بگویند ما انسانیم اینها جسم نامٍ ناطق گیاهی فکر میکنند یعنی تا زنده هستند به فکر خوردن و بالیدن و بالندگی و پوشیدن و خرم بودن و خورانیدن واینها هستند مثل یک نهال مثل یک درخت بعد هم میبینند وقتی که مردند مثل یک هیزم میشوند خبری نیست دیگر کسی بعد از خشک شدن این درخت گلابی کسی او را پاداش نمیدهد که آن وقتی که سبز بودی میوه شیرین میدادی یا این درخت قطاد جنگلی را کسی چوب نمیزند کسی شلاق نمیزند نمیگوید تو وقتی که سبز بودی تیغ میرویاندی آن میشود هیزم بعد خبری نیست عادل و ظالم هر دو میشوند چوب قرآن حرفش این است ﴿أفنجعل المسلمین کالمجرمین﴾ ﴿سواء محیاهم ٭ و مماتهم ساء مایحکمون﴾ این چه حرفی است که شما میزنید یعنی عادل و ظالم یکسانند در عالم یعنی حساب و کتابی در عالم نیست این تعجب دارد پس اگر از قدرت خدا بخواهید تعجب بکنید خلقتک ولم تک شیئاً که یک مرحله بود ﴿هل أتی علی الإنسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکوراً﴾ که مرحله دوم است ﴿انّه لذکر لک ولقومک﴾ که مرحله سوم است اگر از نظر هدف میخواهید بگویید مگر انسان مثل یک درخت است که درختی زندگی کند گیاهی زندگی کند. انسان، انسان است پس ﴿إن تعجب فعجب قولهم أإذا کنّا تراباً أءنّا لفی خلق جدید﴾ در سوره مبارکه.
سؤال: جواب: فرمود به زکریا که چه تعجبی میکنید که من بخواهم یک سالمندی را پدر کنم یا مادر کنم زکریا گفت که عیال من عقیم است پیرزن است آن وقت هم که جوان بود عقیم بود و ﴿کانت امرأتی عاقرا﴾ در بخشهای دیگر دارد که ﴿وامرأتی عاقر﴾ عاقر یعنی عقیم این چون صفت مختص است دیگر تای تأنیث نمیخواهد مثل اینکه میگویند تلک المرأة طالق نه طالقه چون تا میگویند تا الفرق به تعبیر سیوطی یعنی تا برای فرق بین مذکر و مونث است اگر صفتی مختص مؤنث بود دیگر تا نمیآورند کاتب و کاتبه میگوبند اما طالق و طالقه نمیگویند عاقر و عاقره نمیگویند چون زن عقیم دیگر رحم داشتن مال مرد که نیست این صفت زن است فرمود ﴿وامرأتی عاقر﴾ نه عاقرة این در یک بخش اما آنجایی که تعجب میکند عرض میکند خدایا ﴿و کانت امرأتی عاقراً﴾ الآن که عیالم پیر است آن وقتی که جوان بود عقیم بود اما حکم آنچه تو اندیشی فرمود بله حق آن است که من اندیشم برای اینکه خلقتک ولم تک شیئاً تو اصلاً چیزی نبودی معدوم محض بودی ما این معدوم محض را آفریدیم به صورت خاک و نطفه درآوردیم که قابل ذکر نبود بعد هم به این صورت درآوردیم پس از آن جهت جا برای تعجب نیست میماند مسئله تعجب در اینکه آیا ذات اقدس اله انسان را به همان حالت عادی رها میکند یا نه فرمود نه در سورهٴ مبارکه اعراف در موارد زیادی فرمود به اینکه حرف اینها عجیب است غالب انبیا به همین وضع مبتلا بودند آیهٴ 63 سورهٴ مبارکه اعراف این است که ﴿أَوَعجبتم أن جائکم ذکر من ربّکم علی رجلٍ منکم لینذرکم ولتتّقوا ولعلّکم ترحمون﴾ اگر برهان دارید اقامه کنید یا استبعاد میکنید إنّهم یرونه بعیداً و نریه قریباً اینها مستبعد میدانند ولی ما نه تنها مستبعد نمیدانیم محقق الوقوع میدانیم نزدیک هم میدانیم اگر تعجب میکنید جا برای تعجب ندارد آیهٴ 63 سورهٴ اعراف این است آیهٴ 69 همان سورهٴ اعراف هم این است ﴿أوعجبتم أن جائکم ذکر من ربّکم علی رجلٍ منکم لینذرکم واذکروا إذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح وزداکم فی الخق بصطة فاذکروا الآء الله لعلّکم تعلمون﴾ بنابراین اگر از در تعجب است این میشود جدال به احسن این ردّ به مثل است حرف شما جای تعجب دارد اگر برهان میخواهید اقامه کنید برای اینکه شما که از بین رفتنی نیستید که خدای حکیم، خدای عادل مگر رها میکند ﴿أیحسب الإنسان أن یترک سدیً﴾ هر که هر کاری کرد کرد این میشود باطل خوب ما که بساط آفرینش را آفریدیم که بازیگر نیستیم ماکنّا لاعبین ﴿ما خلقنا السماء والأرض و ما بینهما لاعبین﴾ ﴿ما خلقنا السماء والأرض و ما بینهما باطلاً﴾ اگر حساب و کتابی نباشد میشود بازیچه ما که بازیگر نیستیم اگر هدف نباشد این بساط میشود بازیچه ما که این بساط را پهن کردیم که بازیگر نیستیم نه باطل است نه بازیچهای در کار است بنابراین مهمترین حرف همین مسئله معاد است مطلب دیگر این است که گرچه انبیا علیهم السلام اول از توحید شروع کردند بعد مسائل دیگر ولی از نظر تربیتی و تزکیه نفوس و تأثیر در دلها مهمترین اثر مال توحید ربوبی است از طرف مبدأ و اعتقاد به معاد است از طرف پایان وگرنه آن بحثهای علمی محض ثمر عملیاش بسیار کم است در عالم واجب الوجودی هست بله هست واجب الوجود یک نفر است بله آن واجب الوجود خالق سماوات والأرض است این سه مرحله، چهارم مدیر کل و مدیر عامل مجموعهٴ نظام کیهانی هم او است او ربّ العالمین است بله این چهار تا را مشرکین هم قبول داشتند این چهار تا که در سازندگی اثر ندارد مگر مشرکین نمیگفتند ما واجب الوجود داریم مگر مشرکین قائل به تعدد واجب الوجود بودند مگر مشرکین قائل به تعدد خالق بودند مگر مشرکین حجاز قائل به تعدد ربّ العالمین بودند این که مردم با آنها کار دارند کار به دست کیست؟ کار به دست فرشته است؟ نه به دست آسمان است؟ نه به دست زمین است؟ نه به دست جن است؟نه کار به دست بزرگان و سلاطین بشر است؟ نه کار به دست همان یک نفر است این مهم است که هیچ کسی، کسی را تعظیم نکند مگر ذات اقدس اله را هیچ کسی از کسی چیزی نخواهد مگر از ذات اقدس اله و ذات اقدس اله وسیلههای فراوانی را هم فراهم کرده به نام انبیاء و اولیاء که آن ﴿وابتغوا إلیه الوسیلة﴾ این میشود شفاعت توسل آن چهار مرحله مورد قبول مشرکان حجاز بود هر مشرکی هم آن چهار مرحله را قبول داشت آن فقط یک نتیجه علمی در کتابهای کلام دارد اما نتیجه اخلاقی و اجتماعی به همراه ندارد مهمتر از آن مسئله معاد است قدما رسالهای نوشتند که بعد از ذکر توحید هیچ ذکری هیچ نامی، هیچ یادی به اندازه ذکر مرگ آموزنده نیست اگر کسی به دنبال ذکر است که قلبش روشن بشود فلان ذکر را چند بار بگوید فلان ذکر را چندین بار بگوید آنها البته بی اثر نیست ثواب دارد اثر فی الجمله هم دارد اما راه اصلی آن یاد حساس است نه نام یاد مرگ بهترین وسیله برای تربیت است آن قدما آن گروه از پیشینیان که در این زمینه رساله مینوشتند میگفتند هیچ ذکری بعد از توحید به اندازه ذکر آخرت اثر ندارد ذکر آخرت معنایش این است که عمل زنده است و این عمل من را در رهن خود قرار میدهد ﴿کلّ امرء بما کسب رهین﴾ خوب انسانی که مرهون است در رهن است اصلاً قابل مسافرت نیست نمیتواند جایی برود اهل سیر و سلوک نیست یک چیزی که در بند است در رهن است این کجا میتواند برود در مسائل مالی، حقوقی بالاخره یک کسی وامدار بود بدهکار بود یا خانه او یا فرش او را گرو میگیرند اما در مسائل اخلاقی که خانه و فرش را گرو نمیگیرند خود آدم را رهن میگیرند ﴿کلّ نفس بما کسبت رهینة﴾ ﴿کل امرء بما کسب رهین﴾ این که میبینید بعضیها میگویند من هر چه میخواهم فلان کار را بکنم یا فلان مناجاتی بکنم یا فلان روزه را بگیرم یا فلان عبادت را انجام بدهم میبینم نمیتوانم راست میگوید بیچاره نمیتواند برای اینکه در بند است حوصله ندارم نمیشود وسیله فراهم نمیشود راست میگوید اما نمیداند در بند است تا از بند درنیامده، راه باز نمیشود اما یک عده ﴿فسنیسرّه للیسری﴾ این باز است اگر کسی جزو اصحاب المیمنة شد باز است آنها در بند هستند بنابراین غیر از توحید بعد از توحید بهترین ذکری که در سازندگی انسان اثر دارد یاد مردن و مرگ است و یاد مردن و مرگ هم آدم را متحرک و فعّال و پویا میکند بارها ملاحظه فرمودید این مکتبهای الهی است که افیون را به صورت عامل پویش قرار داده یعنی مرگ در همه مکتبها افیون مردم است باعث تحسر، افسردگی، سکوت است فراموش است چون فنا میدانند اما این دین خدا است که میگوید کسی به یاد مرگ است که شبانه روز برای دیگران کار بکند آن که کار نمیکند تنبل است جایی نشسته این مرگ را فراموش کرده چون وقتی که مرد اولین چیزی که از او سؤال میکنند عمرک فیما أفنیت این را چه کار کردی خوب این دین یاد مرگ را عامل پویایی قرار داده مکتبهای دیگر مرگ برای آنها افسردگی است اینکه اصرار دارد قرآن مخصوصاً بیانات نورانی اهل بیت علیهم السلام به یاد مرگ باشید اذکروا هادم اللّذات اذکروا منقّض الشباب مرگ یادتان نرود مرگ را فراموش نکنید آن کسی که بیکار گرفته یک ساعت قهقهه میکند فیلم را نگاه میکند او مرگ را فراموش کرده چون همین که مرد سؤال میکنند که چه کار کردی او که تا نفس میکشد به فکر فهمیدن و فهماندن است حالا اگر این رشته را داشت طوبی له و حسن مآب نشد بالاخره کار دیگر آن که بیکار است یک ساعت را به قعده وًلده میگذراند این مرگ را فراموش کرده ولو زیر لب لا اله الا الله بگوید میگویند آخر این در اینجا چه کارکرده عمرک فیما أفنیت پس بهترین عامل برای پویش و حرکت و تلاش و کوشش بعد از ذکر توحید جریان معاد است لذا غالب انبیا علیهم السلام این آیه محل بحث را میگویند اولین حرف سخن از آینده است که خوب آینده را خودت باید بسازی بشر که بیغذا نمیشود بی بدن هم نمیشود مگر نمیخواهید با بدن خوب به سر ببرید خوب از بدن منکر کسی که اعرج باشد اعمی باشد أصم باشد بی چشم باشد بی دست باشد بی پا باشد خوب رنج میبرد دست و پا را خود آدم باید بسازد اینجا این بدن ما که میپوسد با آن بدنی که میسازیم محشور میشویم آن بدن را خودمان باید بسازیم چه بهتر که بدن ما زیبا باشد ﴿یوم تبیضّ وجوه و تسودّ وجوه﴾ گفتند وقتی وضو میگیرید هنگام شستن صورت اللّهم بیّض وجهی یوم تسود فیه الوجود ولاتسور وجهی یوم تبیض فیه الوجوه این صورت را ما باید بسازیم آن روز اگر کسی سیاه صورت بود سیاه رو است در حقیقت یک نقص است اما در دنیا رنگین پوست بود مشکی بود اینها فرقی نمیکند لافخر لعلی ولا اسود علی الابیض اینها مربوط به کیفیت تابش آفتاب و اقلیم و شرایط است وگرنه رومی که بر زنگی فضیلت ندارد فضیلت که مال پوست نیست آن که ما ساختیم معیار فضیلت است لذا اولین حرف وجود مبارک پیغمبر(ص) این است که أن أنذر الناس است ﴿و بشّر الذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ آن وقت کفار این شیء اولاً این را میگفتند عجیب است راهی برای توجیه علمی این نداشتند یا نمیخواستند آن راه را طی بکنند میگفتند این جزو کارهای غیر عادی است غیر متعارف است تعبیر به سحر میکردند با تأکید با جمله اسمیه با تأکید ﴿إنّ هذا لساحر مبین﴾ هم کتابش را میگفتند سحر هم خودش را میگفتند ساحر این حرف مخصوص به وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نبود در آیهٴ 52 سورهٴ ذاریات این است که: ﴿ما أتی الّذین من قبلهم من رسول إلاّ قالوا ساحر أو مجنون﴾ هر پیغمبری که میآمد اینها میگفتند یا این فکر دارد منتهی حالا شعبده باز است فکرش را در این راه صرف کرده یا کمبود فکری دارد ﴿الاّ ساحر أو مجنون﴾ این توهم، این اختصاصی به زمان حضرت موسی و اینها ندارد منتهی آن وقت سحر رشد کرده بود از دیرزمان مسئله تهمت به سحر بود که ﴿ما أتی الذین من قبلهم من رسول إلاّ قالوا ساحر أو مجنون﴾ اینجا هم با جمله اسمیه با تأکید إنّ میگفتند به اینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ساحر است آن هم ساحر روشن از آن طرف ذات اقدس اله میفرماید این قرآن کریم است عربی مبین.
والحمد لله رب العالمین
آیات قرآن حکیم، محکم و متقن است
سخنی متقن است که با برهان همراه باشد
قرآن کریم ارتباط ذات اقدس اله با پیغمبر را در کمال جلال و شکوه ذکر میکند
بسم الله الرحمن الرحیم
الر تلک آیات الکتاب الحکیم ٭ أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم قال الکافرون إنّ هذا لساحر مبین
ذات اقدس اله، اول ادعا میکند که آیات قرآن حکیم، محکم و متقن است چون خودش به ما دستور داد ﴿قولوا قولاً سدیداً﴾ سخن محکم بگوئید سخنی متقن است که با برهان همراه باشد کلام غیر مبرهن متقن نیست برای اتقان این کلام، برهان اقامه میکند و برای تأکید این اتقان، معجزه میآورد یک وقت انسان ادعا میکند و مدعای او غیر از دلیل است و به دلیل تکیه میکند مثل اینکه میگوید این دیوار، محکم است برای اینکه به یک سدی تکیه داده شده است یا میگوید این چوب محکم است برای اینکه به یک آهنی تکیه کرده است یک وقت ادعا میکند که این شیء محکم است و مدعای او همان خود شیء محکم است میگوید این محکم است نه برای اینکه دلیلی او را همراهی میکند که دلیل جدای از مدلول باشد بلکه برای اینکه خود همین این معجزه است اگر معجزه شد خوب متقن است دیگر ما حرف متقنی زدیم میگوئیم متقن نیست شما هم مثل این بگوئید اینجا دلیل جدای از مدعا نیست نفرمود این متقن است برای فلان دلیل. متقن است برای اینکه به خودش متکی است پس حکیم بودن این قرآن از چند جهت است یکی اینکه طبق براهین و ادله است که آنها را الآن پشت سر هم ذکر میکند آیات توحید و آیات معاد و نبوت، براهینی که این اصول سهگانه را تثبیت میکند یکی اینکه این محکم است و متقن است برای اینکه این معجزه است حرف بشر نیست شما بالاخره وسائل فراوانی دارید نثر و نظم عربی فراوانی دارید و صنعت شما هم فصاحت و بلاغت است یک سوره کوچک مثل این بیاورید از اینکه کسی مثل قرآن نمیتواند سخن بگوید معلوم میشود خود این کلام کلامی است حکیم پس حکیم بودن کتاب از چند جهت است.
مطلب دیگر اینکه این آیات منظور آیات تکوینی نیست گرچه آیات تکوینی الهی که آسمان و زمین و هر موجود عینی دیگری که باشد آنها هم متقن و محکم هستند ولی منظور آیات تدوینی است یعنی همان آیاتی که در قرآن کریم هست که تلاوت میکنید آیات تدوینی است تلاوت میشود، کلمات است و منظور همین آیاتی است که شما در خدمت او هستید نه اینکه به لحاظ لوح محفوظش که چون در لوح محفوظ است حکیم است نخیر در لوح محفوظ است حکیم است این مسیری را هم که پشت سر گذاشته مسیر حکیمانه بود الآن هم که آمده بصورت لفظ عربی مبین درآمده است حکیم است لذا از صدر تا ساقهاش حکیم است و محکم اینطور نیست که ﴿إنّه لقرآن کریم ٭ فی کتاب مکنون ٭ لا یمسّه إلاّ المطهّرون﴾ نخیر هم آن کتاب مکنون ﴿لا یمسّه إلاّ المطهّرون﴾ هم این قرآن کریم ﴿لا یمسّه إلاّ المطهّرون﴾ هم آن کتاب مکنون حکیم است هم این کتاب کریم عربی مبین حکیم است پس این آغاز و انجامش حکیم است. الر تلک آیات الکتاب الحکیم حالا شروع میکنند به تشریح این حکمت میفرماید اینها برهانی برخلاف ندارند اینها فقط استبعاد میکنند در جریان معاد استبعاد میکنند و ما هم بمستیقنین میگویند مگر میشود دوباره مرده، زنده شود بله چرا نمیشود شما یک استبعادی میکنید درباره منکران معاد فرمود ما هم بمستیقنین اینها برهانی ندارند دلیلی اقامه نکردند بر نفی حشر خودشان هم یقین ندارند ممکن است یقین روانی داشته باشند ولی یقین منطقی ندارند و ما هم بمستیقنین یک استبعادی میکنند درباره معاد تعجب میکنند مگر میشود مرده زنده شود خوب بله نه تنها میشود بلکه باید اینچنین بشود درباره مبدأ تعجب میکنند مگر میشود آسمان و زمین یک مبدئی داشته باشد دربارة وحی و نبوت تعجب میکنند مگر میشود یک بشری با ما وراء طبیعت تماس بگیرد همهاش تعجب است در قرآن کریم میفرماید حرف اینها عجیب است اینهایی که منکر مبدأ و معادند و منکر وحی و رسالتند أفعجبتم ﴿إنٰ تعجب فَعجبٌ قولهم﴾ حرف اینها عجیب است نه حرف تو که مدعی وحی و نبوتی فرمود ﴿أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که آنها هم درباره دعوت تعجب داشتند و هم درباره دعوا، درباره دعوا تعجب داشتند که کسی میگفت من پیغمبر هستم اینها هم میگفتند مگر میشود بشر پیغمبر باشد ﴿أبعث الله بشراً رسولا﴾ این یک حالا اگر بشر پیغمبر شد خوب چرا حالا یکی از سرمایهداران طائف یا مکه نشد ﴿لولا نزّل هذا القرآن علی رجل من القرتیین عظیم﴾ این دو اگر هست چرا تا کنون پدران ما چنین چیزی نقل نکردند ﴿ما سمعنا بهذا فی آباؤُنا الأوّلین﴾ پدران ما چنین چیزی نگفتند این تعجبهای گوناگون را قرآن از اینها نقل میکند ﴿أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم﴾ این مال دعوا درباره دعوت علی حده است ﴿أن أنذر الناس﴾.
قرآن کریم ارتباط ذات اقدس اله با پیغمبر را در کمال جلال و شکوه ذکر میکند اما ارتباط مردم با پیغمبر را در حد عادی ذکر میکند چون دیگران حضرت را به عنوان یک فرد عادی میدیدند اینجا با رجل، نکره با تنوین تنکیر که پیش یک عدهای با تحقیر آماده است نظیر هو الّذی بعث فی الأُمیین رجلاً منهم خود ذات اقدس اله وقتی با پیغمبر میخواهد رابطه برقرار کند هرگز اسم مبارک حضرت را نمیبرد از بس که میخواهد تجلیل بکند با همه انبیا، حسابش جدا است انبیای دیگر هم در بحثهای قبل مشابهش گذشت که انبیای دیگر را اسم میبرد که یا آدم یا نوح یا داوود یا سلیمان یا موسی یا عیسی یا إبراهیم از این تعبیرات نامی فراوان است که ذات اقدس اله نام انبیاء را میبرد آنها را مخاطب قرار میدهد آنها منادا قرار میدهد اسم آنها را بطور عادی میبرد اما درباره پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم همهاش ﴿یا أیّها النبی﴾ ﴿یا أیّها الرّسول﴾ ﴿یا أیّها المزّمّل﴾ ﴿یا أیّها المدّثر﴾ با این القاب با این شئون ذکر میکند لازم نیست که حتماً اسم حضرت را ببرد بعد خودش هم فرمود من و همه فرشتهها بر پیغمبر هم صلوات میفرستیم شما هم صلوات بفرستید این إنّ الله و ملائکته همین است پس خود ذات اقدس اله با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آن رابطهاش جز جلال و شکوه چیز دیگری نیست تجلیل میکند، تکریم میکند اما وقتی به زبان مردم سخن بگوید از منظر مردم پیغمبر را میبیند به عنوان رجل با نکره با تنوین تنکیر ﴿هو الّذی بعث فی الامیین رسولاً منهم﴾ یا ﴿أوحینا إلی رجلٍ منهم﴾ اینطور است آن هم همینطور بود مردم عادی نسبت به ذات مقدس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم همین حرف را میزدند درباره انبیای دیگر هم همینطور بود میگفتند این همان است که آلهه ما را بد میگفت یا این همان است که ما را به اعراض از دین نیاکانمان دعوت میکند پس این رجل گفتن، تنوین تنکیر آوردن آمیخته با تحقیر از منظر مردم است وگرنه خود ذات اقدس اله در کمال تجلیل از او یاد میکند ﴿أن أوحینا إلی رجلٍ منهم﴾ البته از شما مردم است این مال دعوا است راجع به دعوت درباره دعوت فرمود ما به او وحی فرستادیم که ﴿أن أنذر الناس و بشّر الذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ درباره انذار این تعبیر را کرده فرمود به تودهٴ مردم این بیم را بدهید به تودهٴ مردم بگویید که گناه یک سمی است اینها باور بکنند و خلاف که چه علن چه سر یک سمی است کلمه ناس را تکرار کرده است با اینکه اسم ظاهر بود با اینکه قبلاً فرمود ﴿أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم﴾ اینجا منهم است دیگر خوب ﴿أن أنذرهم﴾ باید میفرمود اما کلمه ناس را ذکر میکند تا روشن بشود که این ناس غیر از آن ناس مستعجب است آن ناس مستعجب گروهی از مردم هستند که تعجب میکنند درباره وحی و نبوت مسئله دار هستند اما این ناس تودهٴ مردم هستند هر چه باشد هم آنهایی که تعجب میکنند هم آنهایی که تعجب نمیکنند هم آنهایی که مؤمن هستند هم آنهایی که غیر مؤمن هستند بنابراین، این کلمه ناس تکرار شده است با اسم ظاهر تا معلوم بشود که اختصاصی به متعجبین ندارد مطلب دیگر آن است که انذار عمومی است همه باید هراسناک باشند حتی انسانهای خوب هم باید هراسناک باشند برای اینکه از عاقبت امر با خبر نیستند اما بشارت مال گروه خاص است ﴿وبشّر الّذین آمنوا﴾ که پاداششان این است ﴿أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ در قرآن کریم برای بشارت به بهشت و مانند آن هم حسن فاعلی لازم است هم حسن فعلی یعنی آدم هم خودش باید معتقد باشد موحد باشد آدم خوبی باشد هم باید کار خوبی کرده باشد صرف اینکه آدم خوبی باشد بهشت جایش نیست صرف اینکه کار خوب کرده باشد بهشت جایش نیست باید آدم خوبی باشد یعنی معتقد باشد مؤمن باشد یک, عمل صالح هم انجام بدهد بالاخره واجبها را انجام بدهد حرام را ترک کند صرف اعتقاد کافی نیست پس صرف حسن فاعلی، کافی نیست اما در اینجا فقط از ایمان نام برده در اینگونه از موارد که عمل صالح کنار ایمان ذکر نشده است به قرینه سایر آیاتی که عمل صالح را با ایمان مقرون میدانند اینجا یا عمل صالح جداگانه مراد است یا در همان ایمان اشراب شده است ولی برای ورود به دوزخ یکی کافی است یعنی معصیت کافی است خواه انسان مؤمن باشد خواه کافر، معصیت برای عذاب کافی است لذا در جریان سیئه سوء فعلی کافی است برای تعذیب دیگر سوء فاعلی و قبح فاعلی شد، شد، نشد، نشد یعنی شخص چه کافر باشد چه کافر نباشد همین که گناه کرد استحقاق عذاب دارد لذا در طرف سیئه غالباً معصیت میکنند در طرف عذاب ولی در طرف بهشت رفتن و ثواب دریافت کردن این دو چیز شرط است ایمان و عمل صالح و اگر جایی عمل صالح ذکر نشده است یا به قرینه منفصل یا به دلیل متّصل که در او اشراب شده است عمل صالح منظور است.
سؤال: جواب: این بشارت است نه آمنوا بعد اقدموا، این مژده است این پاداش است این معلوم میشود که گذشته از عمل، ایمان هم داشت گذشته از ایمان، عمل صالح هم داشتهاند بشارت بدهد که ﴿أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ اینها عند اللهی هستند اولاً منزلت خوبی دارند معلوم میشود صادقانه مؤمن بودند صادقانه عمل کردند گاهی میفرماید که ﴿إنّ المتّقین فی جنّات ونهر ٭ فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر﴾ گاهی میفرماید که ﴿أنّ لهم قدم صدق﴾، کلمه قدم در قرآن کریم یک جا ذکر شده و آن همین آیه است کاری که انسان از سابقه دارد قدم که میکنند وقتی که میخواهد جلو برود چون با پا جلو میرود میگویند قدم، نعمت چون با دست عطا میشود میگویند ید فلان کس یدی دارد پیش ما یعنی نعمتی به ما عطا کرده است وقتی گفتند قدم صدق برای اینکه این شخص پیش فرستی دارد چون ﴿ما تقدّموا لأِنفسکم من خیر تجدوه عند الله﴾ چون پیش فرستی دارد اهل قیام و قدم بود اقدام بود و منزلت بود فرمود ﴿أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ هم مقعد صدق دارد قعود صدق دارد هم اقدام صدق دارد این صدق نشان میدهد که ﴿من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه﴾ است وقتی مؤمن شدند صادق هستند یعنی نشانه عمل صالح در ظواهر سیرت و سنت و اینها مشهود است تنها به همان ایمان اکتفا نکرده است پس سابقه دارند قدم یعنی سابقه و این نشانه صدق آنها است در ایمان و عمل صالح و عند ربّ، هم هستند که دیگر نمیلغزد چون اگر ﴿ماعندکم﴾ شد ﴿ینفد﴾ اما اگر ﴿ماعند الله﴾ شد یبقی، ﴿ماعندکم ینفدو ما عند الله باقٍ﴾ اینکه میگویند در هنگام وضو گرفتن در هنگام مسح پا بگویید ثبّت قدمّی علی الصراط یوم تزلاّ فیه الأقدام سرّش همین است در خیلی از موارد مخصوصاً هنگام مسح پا انسان این دعا را میخواند که خدایا مرا ثابت قدم قرار بده که در کارها نلغزم اینها که ثابت قدم بودند عند اللهی هستند وقتی عند اللهی شدند دیگر نمیلغزند حالا این راجع به آخرت نیست اطلاق آیه شامل دنیا هم میشود مردان الهی اینچنین هستند.
سؤال: جواب: تا نقص عمل ترمیم نشود که بهشت نمیرود که مثلاً اگر یک کسی مؤمن بود ولی معصیت کرده است بالاخره باید مشکلاتش را یا عند الاحتضار.
سئوال: جواب: خوب پس معذور است مکلف نبود یعنی مستضعف است یعنی کسی دسترسی نداشت میشود جاهل قاصد وقتی جاهل قاصد شد رفع عن أُمتی تسع یکی از آنها هم مالایعلمون است این مکلف نبود معصیت نکرد ولی اگر معصیت کرد بالاخره باید در یکی از این مراحل باید تطهیر بشود یا در دنیا یا عند الجسر یا در برزخ یا فی ساحره القیامه یا در مواقف قیامت یا عند الجسم بالاخره یک جا باید تطهیر بشود بعد وارد بهشت بشود اینطور نیست که آدم غیر طاهر را به بهشت جا بدهند اطلاق آیه شامل دنیا هم خواهد شد یعنی کسی که مؤمن باشد عند اللهی است قدم صدق دارد این ﴿من المؤمنین رجال صدقوا ماعاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظرو ما بدّلوا تبدیلاً﴾ هم میتواند مشعر بر این معنی باشد یعنی اینها در هیچ حال شرایطشان را عوض نکردند این شهدای کربلا سلام الله علیهم اجمعین نظیر حبیب نظیر مسلم سلام الله علیهما آنها یکی پس از دیگری که شهید میشدند این آیه را میخواندند این قدم صدق است یعنی آنکه رفت پشیمان نیست که من حالا چرا جان دادم این که مانده منتظر است در نوبت است این هم پشیمان نیست ﴿و ما بدّلوا﴾ نه آنهایی که ﴿قضی نحبه﴾ تبدیل کردند نه آن شهدا پشیمانند میگویند حیف که ما رفتیم جان دادیم یک عده معصیت میکنند خوب تو رفتی جان دادی عده زیادی را احیا کردی یک عده حرف تو را گوش ندادند که شما نمیرنجید که، این همه برکاتی که در کشورهای اسلامی هست محصول خون شما است پس ﴿ومابدّلوا تبدیلاً﴾ اینها هم که ماندند وراهیان راه شهدا هستند اینها هم ﴿مابدّلوا تبدیلاً﴾ چون عنداللهی شدند گاهی انسان به جایی میرسد که هر پیشنهاد خلافی میکند این تکان نمیخورد این معلوم میشود در این دنیا نیست این همان بیان نورانی حضرت امیر سلام الله علیه است که «أبدانهم فی العمل و قلوبهم فی الجنان» این از آن کلمات نورانی حضرت امیر است در نهج فرمود این آقا الآن در بهشت است البته آن بهشت یک جای دیگر سرجایش محفوظ است که بعد از رحلت وضعش روشن میشود اما دل که جا ندارد که دل نه در آسمان است نه در زمین است نه در شرق است نه در غرب است و مانند آن اگر یک موجودی مجرد شد که جا ندارد چنین موجودی عند اللهی است وقتی عند اللهی شد هیچ چیز او را نمیلرزاند آن روایاتی که دارد مؤمن لایحرکه العواصف هم نشانهاش همین است و اگر عنداللهی نبود عند ربّه نبود در دنیا و طبیعت زندگی میکرد ماعندکم ینفد حوادث تلخ و شیرین او را میشوراند بالاخره اینکه بعضیها در هیچ حال هیچ تکان نمیخورند معلوم میشود به جایی وصل هستند اینها اطلاق این آیه است که ﴿وبشّر الّذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ نه اذا ماتوا حالا سخن از مرگ نیست اطلاق آیه شامل هر دو حال میشود اینکه فرمود ﴿أکان للناس عجباً أن أوحینا إلی رجل منهم﴾ در موارد دیگر میفرماید به اینکه حرف اینها تعجب دارد اینها یا منکر دعوتند یا منکر دعوا هستند یا گرفتار خرافات هستند میگویند چون نیاکان ما این را نداشتند ما هم نباید داشته باشیم در سورهٴ مبارکه انبیاء آیه 53 این است که ﴿قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین﴾ این نیاکان ما این روش را داشتند نظیر همین که درباره سیزده به در میگویند درباره چهارشنبه سوری میگویند همین حرفها است فرمود ﴿لقد کنتم أنتم و آبائکم فی ضلال مبین﴾ شما همهتان بیراهه میرفتید حالا آنها این راه را میرفتند شما هم باید حتماً ادامه بدهید پس اگر بخواهید از نظر نیاکان و تبار و اینها سخن بگویید این که برهانی نشد آنها هم بیراهه میرفتند اگر بخواهید از نظر قرآن سخن بگویید حرف شما تعجب آور است نه حرف رسول خدا، آیهٴ 5 سورهٴ مبارکه رعد این است ﴿و إن تعجب فعجب قولهم أءذا کنّا تراباً أءنّا لفی خلقٍ جدیدٍ﴾ حرفهای اینها عجیب است اینها بگویند ما که مردیم و خاک شدیم مگر دوباره زنده میشویم شما یک روزی هیچ نبودید یک, یک قدری جلوتر آمدید شیء شدید ولی قابل ذکر نبودید دو, بعد امروز به این صورت درآمدید ﴿قد خلقتک من قبل و لم تک شیئاً﴾ این یک مرحله است ﴿هل أتی علی الإنسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکوراً﴾ این دو مرحله است یعنی قابل ذکر نبود بعد الآن به این صورت درآمده است این یک وقتی که عدم محض بود اصلاً لاشیء بود بعد هم به صورت نطفه درآمدید یا مثلاً پائینتر از نطفه قابل ذکر نبودید ما لاشیء را شیء کردیم که قابل ذکر نیست شیء غیر قابل ذکر را قابل ذکر کردیم ﴿إنّه لذکر لک و لقومک﴾ ما شما را نامآور کردیم خوب آنکه لاشیء را شیء غیر قابل ذکر کرد شیء غیر قابل ذکر را نامآور کرد و مذکور کرد و صاحب نام کرد خوب دوباره شما را زنده میکند چه چیزی از شما معدوم شد روحتان که معدوم نمیشود ﴿یتوّفاکم ملک الموت الذی وکلّ بکم﴾ بدنتان که در عالم خاک هست چیزی که از بین نرفته که پراکندهها را ما جمع میکنیم ﴿و إن تعجب فعجب قولهم أإذا کنّا تراباً أءنّا لفی خلق جدید﴾ اینها گیاهی فکر میکنند حالا ممکن است بگویند ما انسانیم اینها جسم نامٍ ناطق گیاهی فکر میکنند یعنی تا زنده هستند به فکر خوردن و بالیدن و بالندگی و پوشیدن و خرم بودن و خورانیدن واینها هستند مثل یک نهال مثل یک درخت بعد هم میبینند وقتی که مردند مثل یک هیزم میشوند خبری نیست دیگر کسی بعد از خشک شدن این درخت گلابی کسی او را پاداش نمیدهد که آن وقتی که سبز بودی میوه شیرین میدادی یا این درخت قطاد جنگلی را کسی چوب نمیزند کسی شلاق نمیزند نمیگوید تو وقتی که سبز بودی تیغ میرویاندی آن میشود هیزم بعد خبری نیست عادل و ظالم هر دو میشوند چوب قرآن حرفش این است ﴿أفنجعل المسلمین کالمجرمین﴾ ﴿سواء محیاهم ٭ و مماتهم ساء مایحکمون﴾ این چه حرفی است که شما میزنید یعنی عادل و ظالم یکسانند در عالم یعنی حساب و کتابی در عالم نیست این تعجب دارد پس اگر از قدرت خدا بخواهید تعجب بکنید خلقتک ولم تک شیئاً که یک مرحله بود ﴿هل أتی علی الإنسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکوراً﴾ که مرحله دوم است ﴿انّه لذکر لک ولقومک﴾ که مرحله سوم است اگر از نظر هدف میخواهید بگویید مگر انسان مثل یک درخت است که درختی زندگی کند گیاهی زندگی کند. انسان، انسان است پس ﴿إن تعجب فعجب قولهم أإذا کنّا تراباً أءنّا لفی خلق جدید﴾ در سوره مبارکه.
سؤال: جواب: فرمود به زکریا که چه تعجبی میکنید که من بخواهم یک سالمندی را پدر کنم یا مادر کنم زکریا گفت که عیال من عقیم است پیرزن است آن وقت هم که جوان بود عقیم بود و ﴿کانت امرأتی عاقرا﴾ در بخشهای دیگر دارد که ﴿وامرأتی عاقر﴾ عاقر یعنی عقیم این چون صفت مختص است دیگر تای تأنیث نمیخواهد مثل اینکه میگویند تلک المرأة طالق نه طالقه چون تا میگویند تا الفرق به تعبیر سیوطی یعنی تا برای فرق بین مذکر و مونث است اگر صفتی مختص مؤنث بود دیگر تا نمیآورند کاتب و کاتبه میگوبند اما طالق و طالقه نمیگویند عاقر و عاقره نمیگویند چون زن عقیم دیگر رحم داشتن مال مرد که نیست این صفت زن است فرمود ﴿وامرأتی عاقر﴾ نه عاقرة این در یک بخش اما آنجایی که تعجب میکند عرض میکند خدایا ﴿و کانت امرأتی عاقراً﴾ الآن که عیالم پیر است آن وقتی که جوان بود عقیم بود اما حکم آنچه تو اندیشی فرمود بله حق آن است که من اندیشم برای اینکه خلقتک ولم تک شیئاً تو اصلاً چیزی نبودی معدوم محض بودی ما این معدوم محض را آفریدیم به صورت خاک و نطفه درآوردیم که قابل ذکر نبود بعد هم به این صورت درآوردیم پس از آن جهت جا برای تعجب نیست میماند مسئله تعجب در اینکه آیا ذات اقدس اله انسان را به همان حالت عادی رها میکند یا نه فرمود نه در سورهٴ مبارکه اعراف در موارد زیادی فرمود به اینکه حرف اینها عجیب است غالب انبیا به همین وضع مبتلا بودند آیهٴ 63 سورهٴ مبارکه اعراف این است که ﴿أَوَعجبتم أن جائکم ذکر من ربّکم علی رجلٍ منکم لینذرکم ولتتّقوا ولعلّکم ترحمون﴾ اگر برهان دارید اقامه کنید یا استبعاد میکنید إنّهم یرونه بعیداً و نریه قریباً اینها مستبعد میدانند ولی ما نه تنها مستبعد نمیدانیم محقق الوقوع میدانیم نزدیک هم میدانیم اگر تعجب میکنید جا برای تعجب ندارد آیهٴ 63 سورهٴ اعراف این است آیهٴ 69 همان سورهٴ اعراف هم این است ﴿أوعجبتم أن جائکم ذکر من ربّکم علی رجلٍ منکم لینذرکم واذکروا إذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح وزداکم فی الخق بصطة فاذکروا الآء الله لعلّکم تعلمون﴾ بنابراین اگر از در تعجب است این میشود جدال به احسن این ردّ به مثل است حرف شما جای تعجب دارد اگر برهان میخواهید اقامه کنید برای اینکه شما که از بین رفتنی نیستید که خدای حکیم، خدای عادل مگر رها میکند ﴿أیحسب الإنسان أن یترک سدیً﴾ هر که هر کاری کرد کرد این میشود باطل خوب ما که بساط آفرینش را آفریدیم که بازیگر نیستیم ماکنّا لاعبین ﴿ما خلقنا السماء والأرض و ما بینهما لاعبین﴾ ﴿ما خلقنا السماء والأرض و ما بینهما باطلاً﴾ اگر حساب و کتابی نباشد میشود بازیچه ما که بازیگر نیستیم اگر هدف نباشد این بساط میشود بازیچه ما که این بساط را پهن کردیم که بازیگر نیستیم نه باطل است نه بازیچهای در کار است بنابراین مهمترین حرف همین مسئله معاد است مطلب دیگر این است که گرچه انبیا علیهم السلام اول از توحید شروع کردند بعد مسائل دیگر ولی از نظر تربیتی و تزکیه نفوس و تأثیر در دلها مهمترین اثر مال توحید ربوبی است از طرف مبدأ و اعتقاد به معاد است از طرف پایان وگرنه آن بحثهای علمی محض ثمر عملیاش بسیار کم است در عالم واجب الوجودی هست بله هست واجب الوجود یک نفر است بله آن واجب الوجود خالق سماوات والأرض است این سه مرحله، چهارم مدیر کل و مدیر عامل مجموعهٴ نظام کیهانی هم او است او ربّ العالمین است بله این چهار تا را مشرکین هم قبول داشتند این چهار تا که در سازندگی اثر ندارد مگر مشرکین نمیگفتند ما واجب الوجود داریم مگر مشرکین قائل به تعدد واجب الوجود بودند مگر مشرکین قائل به تعدد خالق بودند مگر مشرکین حجاز قائل به تعدد ربّ العالمین بودند این که مردم با آنها کار دارند کار به دست کیست؟ کار به دست فرشته است؟ نه به دست آسمان است؟ نه به دست زمین است؟ نه به دست جن است؟نه کار به دست بزرگان و سلاطین بشر است؟ نه کار به دست همان یک نفر است این مهم است که هیچ کسی، کسی را تعظیم نکند مگر ذات اقدس اله را هیچ کسی از کسی چیزی نخواهد مگر از ذات اقدس اله و ذات اقدس اله وسیلههای فراوانی را هم فراهم کرده به نام انبیاء و اولیاء که آن ﴿وابتغوا إلیه الوسیلة﴾ این میشود شفاعت توسل آن چهار مرحله مورد قبول مشرکان حجاز بود هر مشرکی هم آن چهار مرحله را قبول داشت آن فقط یک نتیجه علمی در کتابهای کلام دارد اما نتیجه اخلاقی و اجتماعی به همراه ندارد مهمتر از آن مسئله معاد است قدما رسالهای نوشتند که بعد از ذکر توحید هیچ ذکری هیچ نامی، هیچ یادی به اندازه ذکر مرگ آموزنده نیست اگر کسی به دنبال ذکر است که قلبش روشن بشود فلان ذکر را چند بار بگوید فلان ذکر را چندین بار بگوید آنها البته بی اثر نیست ثواب دارد اثر فی الجمله هم دارد اما راه اصلی آن یاد حساس است نه نام یاد مرگ بهترین وسیله برای تربیت است آن قدما آن گروه از پیشینیان که در این زمینه رساله مینوشتند میگفتند هیچ ذکری بعد از توحید به اندازه ذکر آخرت اثر ندارد ذکر آخرت معنایش این است که عمل زنده است و این عمل من را در رهن خود قرار میدهد ﴿کلّ امرء بما کسب رهین﴾ خوب انسانی که مرهون است در رهن است اصلاً قابل مسافرت نیست نمیتواند جایی برود اهل سیر و سلوک نیست یک چیزی که در بند است در رهن است این کجا میتواند برود در مسائل مالی، حقوقی بالاخره یک کسی وامدار بود بدهکار بود یا خانه او یا فرش او را گرو میگیرند اما در مسائل اخلاقی که خانه و فرش را گرو نمیگیرند خود آدم را رهن میگیرند ﴿کلّ نفس بما کسبت رهینة﴾ ﴿کل امرء بما کسب رهین﴾ این که میبینید بعضیها میگویند من هر چه میخواهم فلان کار را بکنم یا فلان مناجاتی بکنم یا فلان روزه را بگیرم یا فلان عبادت را انجام بدهم میبینم نمیتوانم راست میگوید بیچاره نمیتواند برای اینکه در بند است حوصله ندارم نمیشود وسیله فراهم نمیشود راست میگوید اما نمیداند در بند است تا از بند درنیامده، راه باز نمیشود اما یک عده ﴿فسنیسرّه للیسری﴾ این باز است اگر کسی جزو اصحاب المیمنة شد باز است آنها در بند هستند بنابراین غیر از توحید بعد از توحید بهترین ذکری که در سازندگی انسان اثر دارد یاد مردن و مرگ است و یاد مردن و مرگ هم آدم را متحرک و فعّال و پویا میکند بارها ملاحظه فرمودید این مکتبهای الهی است که افیون را به صورت عامل پویش قرار داده یعنی مرگ در همه مکتبها افیون مردم است باعث تحسر، افسردگی، سکوت است فراموش است چون فنا میدانند اما این دین خدا است که میگوید کسی به یاد مرگ است که شبانه روز برای دیگران کار بکند آن که کار نمیکند تنبل است جایی نشسته این مرگ را فراموش کرده چون وقتی که مرد اولین چیزی که از او سؤال میکنند عمرک فیما أفنیت این را چه کار کردی خوب این دین یاد مرگ را عامل پویایی قرار داده مکتبهای دیگر مرگ برای آنها افسردگی است اینکه اصرار دارد قرآن مخصوصاً بیانات نورانی اهل بیت علیهم السلام به یاد مرگ باشید اذکروا هادم اللّذات اذکروا منقّض الشباب مرگ یادتان نرود مرگ را فراموش نکنید آن کسی که بیکار گرفته یک ساعت قهقهه میکند فیلم را نگاه میکند او مرگ را فراموش کرده چون همین که مرد سؤال میکنند که چه کار کردی او که تا نفس میکشد به فکر فهمیدن و فهماندن است حالا اگر این رشته را داشت طوبی له و حسن مآب نشد بالاخره کار دیگر آن که بیکار است یک ساعت را به قعده وًلده میگذراند این مرگ را فراموش کرده ولو زیر لب لا اله الا الله بگوید میگویند آخر این در اینجا چه کارکرده عمرک فیما أفنیت پس بهترین عامل برای پویش و حرکت و تلاش و کوشش بعد از ذکر توحید جریان معاد است لذا غالب انبیا علیهم السلام این آیه محل بحث را میگویند اولین حرف سخن از آینده است که خوب آینده را خودت باید بسازی بشر که بیغذا نمیشود بی بدن هم نمیشود مگر نمیخواهید با بدن خوب به سر ببرید خوب از بدن منکر کسی که اعرج باشد اعمی باشد أصم باشد بی چشم باشد بی دست باشد بی پا باشد خوب رنج میبرد دست و پا را خود آدم باید بسازد اینجا این بدن ما که میپوسد با آن بدنی که میسازیم محشور میشویم آن بدن را خودمان باید بسازیم چه بهتر که بدن ما زیبا باشد ﴿یوم تبیضّ وجوه و تسودّ وجوه﴾ گفتند وقتی وضو میگیرید هنگام شستن صورت اللّهم بیّض وجهی یوم تسود فیه الوجود ولاتسور وجهی یوم تبیض فیه الوجوه این صورت را ما باید بسازیم آن روز اگر کسی سیاه صورت بود سیاه رو است در حقیقت یک نقص است اما در دنیا رنگین پوست بود مشکی بود اینها فرقی نمیکند لافخر لعلی ولا اسود علی الابیض اینها مربوط به کیفیت تابش آفتاب و اقلیم و شرایط است وگرنه رومی که بر زنگی فضیلت ندارد فضیلت که مال پوست نیست آن که ما ساختیم معیار فضیلت است لذا اولین حرف وجود مبارک پیغمبر(ص) این است که أن أنذر الناس است ﴿و بشّر الذین آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ آن وقت کفار این شیء اولاً این را میگفتند عجیب است راهی برای توجیه علمی این نداشتند یا نمیخواستند آن راه را طی بکنند میگفتند این جزو کارهای غیر عادی است غیر متعارف است تعبیر به سحر میکردند با تأکید با جمله اسمیه با تأکید ﴿إنّ هذا لساحر مبین﴾ هم کتابش را میگفتند سحر هم خودش را میگفتند ساحر این حرف مخصوص به وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نبود در آیهٴ 52 سورهٴ ذاریات این است که: ﴿ما أتی الّذین من قبلهم من رسول إلاّ قالوا ساحر أو مجنون﴾ هر پیغمبری که میآمد اینها میگفتند یا این فکر دارد منتهی حالا شعبده باز است فکرش را در این راه صرف کرده یا کمبود فکری دارد ﴿الاّ ساحر أو مجنون﴾ این توهم، این اختصاصی به زمان حضرت موسی و اینها ندارد منتهی آن وقت سحر رشد کرده بود از دیرزمان مسئله تهمت به سحر بود که ﴿ما أتی الذین من قبلهم من رسول إلاّ قالوا ساحر أو مجنون﴾ اینجا هم با جمله اسمیه با تأکید إنّ میگفتند به اینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ساحر است آن هم ساحر روشن از آن طرف ذات اقدس اله میفرماید این قرآن کریم است عربی مبین.
والحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است