- 70
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 15 تا 17 سوره یونس _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 15 تا 17 سوره یونس _ بخش دوم"
آنها که از اتیان مثل قرآن عاجز شدند در صدد حیله برآمدند
مشرکان در برابر آیات الهی به جای تنبّه پیشنهاد میدادند، شما کتاب دیگری بیاورید
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحی إِلَیَّ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ٭
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ٭
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ
مشرکان در برابر نزول آیات الهی به جای تنبّه چند تا پیشنهاد میدادند یکی اینکه شما یک کتاب دیگری بیاورید غیر از این یکی اینکه اگر این کتاب را حفظ کنید خطوط کلّی و آن اصول اوّلی این را تبدیل کنید ذات اقدس اله به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم قبلاً فرمود به مشرکان بگو اگر شما در معجزه بودن قرآن تردید دارید یک کتابی مثل این بیاورید ﴿إن کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسوره مثله﴾ یا ﴿فالیأتوا بحدیث مثله﴾ یا ﴿فأتوا بعشر سور مفتریات﴾ و مانند آن آنها که از اتیان مثل قرآن عاجز شدند در صدد حیله برآمدند چندین حیله بخشهایی از حیلههای آنها بخشی از حیلههای آنها به قرآن برمیگشت و بخشی از حیلههای آنها به وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم. دربارهٴ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خواستند به نحوی احتیال بکنند که جامع این دو بخش باشد هم قرآن را از اعتبار بیندازند هم پیغمبری پیغمبر را زیر سؤال ببرند آن بخشی از حیلهها که متوجه قرآن بود اگر آن حیلهها را به کار میبردند رسالت پیغمبر هم زیر سؤال میرفت بالالتزام آن یا اگر رسالت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زیر سؤال برود بمیرد معجزه بودن قرآن هم زیر سؤال میرود به التزام آن لکن این بخشی از پیشنهاد و طرح مکارانه هر دو خطر را به همراه دارد که هم معجزه بودن قرآن را زیر سؤال ببرند و هم پیغمبر بودن پیغمبر را گفتند که یا کتاب دیگری بیاور غیر از این یا خطوط کلّی این کتاب را عوض کن اگر معاذالله پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم یکی از این دو کار را میکرد هم معجزه بودن قرآن زیر سؤال میرفت و هم پیغمبری او چون تاکنون پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ادعایش این بود که این کتاب خداست ولاغیر و من هم از طرف خدا این پیام را آوردم اگر پیشنهاد مشرکان قبول بشود و این کتاب به دلخواه آنها تغییرپذیر باشد پس معلوم میشود که کتاب الله نیست کتابی است که خود این شخص این را آورده و امروز هم این را تغییر داده و معلوم میشود او رسول الله نیست این نبّی نیست این متنبی است آن وقت هم دعوت هم دعوا هر دو زیر سؤال میرفت هم حجیت قرآن هم رسالت پیغمبر آنها به این فکر افتادند پس دعوت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در تحدّی را نتوانستند پاسخ بدهند که ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾ آمدند طرح متقابل ارائه کردند گفتند تو یکی مثل این بیاور یعنی یا این را تغییر بده یا یک کتاب دیگری بیاور یا خطوط کلّی این را عوض کن لذا ذات اقدس اله از چند ناحیه به این دسیسه آگاه کرد پاسخ داد تا هم معجزه بودن دعوت مشخص بشود هم رسالت مدعی هم دعوا حفظ میشود هم دعوت هم اعجاز قرآن هم رسالت پیغمبر لذا فرمود به اینکه آنها گفتند یا تغییر بده یا تبدیل تو چندین جواب باید بگویی به اینها که هم اعجاز ثابت بشود هم رسالتت ثابت بشود هم آن انگیزهای که اینها را وادار کرده به طرح این مکر آن برطرف بشود آن انگیزهشان که وادارشان کرده این بود که اینها ﴿لایرجون لقاءنا﴾ بود ﴿قال الّذین لایرجون لقاءنا﴾ یک چنین مکری را بگیرند تو هم مسئله ﴿إنّی اخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ را مطرح بکن تو جریان لقاء الله را طرح کن جریان قیامت را طرح بکن اینکه انسان با مرگ از بین نمیرود را طرح کن که این ﴿إنّی أخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ در مقابل آن ﴿قال الّذین لایرجون لقاءنا﴾ است کسی که منکر قیامت است یک چنین متنی را در سر میپروراند کسی که معتقد است پاسدار وحی است امین وحی است این یک بعد به وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود به اینکه این حرفهای خودت را مستدل بکن آنها گفتند یا تغییر یا تبدیل تو از تبدیل شروع کن وقتی تبدیل مقدور تو نبود تغییر هم به طریق اولی مقدور تو نیست وقتی تو مجاز نبودی که اصل قرآ، را حفظ بکنی ولی بعضی از خطوطش را عوض بکنی خوب یقیناً قدرت آن را هم نداری که اصل کتاب را هم عوض بکنی ﴿قل ما یکون لی أن أُبّدله من تلقاء نفسی﴾ اصلاً چنین حقی برای من نیست نه تنها من نمیکنم اصلاً برای من نیست که این کار را بکنم من چه حقی دارم اینکار را بکنم چرا ﴿ما یکون لی أن أبدّله من تلقاء نفسی﴾ معلل است به چه به اینکه ﴿إن أتّبع إلاّ مایوحی إلی﴾ من از آن جهت که رسولم فقط تابع هستم از تابع بما أنّه تابع چه کاری ساخته است تلقاء و لقاء مثل تبیان و بیان است یعنی من از نزد خودم بیایم دعوی استقلال بکنم اگر چیزی را تغییر بدهم یا تبدیل بکنم یعنی من مستقل هستم در حالیکه برای من جز پیروی سمت دیگری نیست تابع بما أنّه تابع بخواهد از پیش خود کاری انجام بدهد یعنی مستقل پس ﴿مایکون لی أن أبدّله من تلقاء نفسی﴾ من یک چنین حقی ندارم به چه دلیل من چنین حقی ندارم برای اینکه من تابع هستم هیچ تابعی حق تغییر ندارد من هم حق تغییر ندارم این برابر شکل اوّل است من چون تابع هستم و هیچ تابعی حق تغییر ندارد من هم حق تغییر ندارم این بحث گذشت پس شکل اوّلش این است که من نمیتوانم تغییر بدهم چرا؟ برای اینکه من این سمت را ندارم اصلاً هر که این سمت را ندارد نمیتواند تغییر بدهد چرا این سمت را ندارم برای اینکه تابع هستم هر که تابع محض است مستقل نیست چرا تابع محض هستم برای اینکه کیفر در پیش است عذاب قیامت در پیش است لذا من ناچارم تبعیت کنم إنّی این إنّ ان استدلال است ﴿إنّی أخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ خوب چرا تابع هستم برای اینکه اگر نباشم جهنّم است مگر آن آیات سورهٴ مبارکهٴ حاقه را نخواندید که لو تقوّل علینا بعض الأقاویل چه میکنم من پس این سه تا مدعا است سه تا برهان است هر سه هم به صورت شکل اوّل من نمیتوانم تغییر بدهم برای اینکه تغییر دادن مال کسی است که حق تغییر داشته باشد و من حق تغییر ندارم کسی که حق تغییر ندارد نباید تغییر بدهد چرا من حق تغییر ندارم؟ برای اینکه من تابع هستم کسی که تابع است حق تغییر ندارد پس من هم حق تغییر ندارم چرا تابع هستم؟ برای اینکه اگر تابع نباشم عذاب جهنّم است ﴿إنّی أخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ مشابه این تعبیر در اوائل سورهٴ مبارکهٴ انعام گذشت آنجاهم به همین تعبیر آمده که ﴿إنّی أخاف إن عصیت ربی عذاب یوم عظیم﴾ آیهٴ 15 سورهٴ مبارکهٴ انعام این است ﴿قل إنّی أخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ اینکه انبیا علیهم السلام مخصوصاً وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به عذاب قیامت استدلال میکنند و میفرمایند من از آن روز میترسم این برای آن است که اینها که به مرحله کمال رسیدند یعنی خوف «وجدتک اهلاً للمحبة أهلاً للعبادة و عبدتک شکراً» به این مقام عالی رسیدند آن دو تا مقام را هم یقیناً دارند چون در همان حدیث معروف که فرمود بندگان خدا سه طایفه هستند یک عدّهای «خوفاً من النار» عبادت میکنند یک عدهای «شوقاً إلی الجنة» عبادت میکنند یک عدّه لسانشان این است که «وجدتک أهلاً للعبادة» یا شکراً عبادت میکنند اینها در طول هم است آنهایی که در مرحلهٴ نازل هستند »خوفاً من النار» عبادت میکنند به مقام وجدتک أهلاً للمحبه نرسیدند اما آنهایی که به مقام وجدتک أهلاً للمحبة رسیدند یقیناً این مراحل نازل را هم دارا هستند لذا ادعیه آنها همینطور است مناجاتهای آنها همینطور است ادله آنها هم همینطور است آیات قرآن هم از آنها همین سه گروه را نقل میکند گاهی از اینها نقل میکند به اینکه ما مشتاق بهشتیم گاهی نقل میکند به اینکه از عذاب جهنّم میترسیم گاهی هم وجدتک أهلاً للمحبة است ﴿إنّما نطعمکم لوجه الله﴾ است نه «خوفاً من النار» است گرچه بخشهای دیگر دارد ﴿إنّا تخاف من ربّنا یوماً عبوساً قمطریراً﴾ اما در آن بخشهای اساسی دارد ﴿إنّما نطعمکم لوجه الله﴾ چون آنکه لوجه الله کار میکند هم «خوفاً من النار» را دارد این یک کمال است دیگر هم «شوقاً إلی الجنة» را دارد این یک کمال است اینطور نیست که این نقص باشد که البته نسبت به آن مراحل برتر اینها یک مقدار ضعیف محسوب میشوند وگرنه کسی که موحد باشد «خوفاً من النار» عبادت بکند خوب یک کمالی است دیگر بنابراین قرآن هم از اینها با تجلیل یاد میکند اینها یخافون من ربّهم خوفاً کذا و کذا ﴿یوماً عبوساً قمطریراً﴾ ﴿یدعون ربّهم خوفاً و طمعاً﴾ از مردان الهی نقل میکند خوب غرض آن است که آنچه در آیهٴ 15 سورهٴ مبارکهٴ انعام آمده یا آنچه که در این آیهٴ 15 سورهٴ مبارکهٴ یونس که محل بحث است آمده اینها هیچ منافات ندارد با اینکه آنها دارای مقام برتری هستند کسی که آن مقام برتر را دارد اینها را هم دارد و اگر فقط آنها در همان فضا باشند دیگر اسوه برای افراد ضعیف مثل ما نیستند لذا ذات اقدس اله همانطوری که خودش دارای اسمای حسنی است «دانٍ فى علوه و عالٍ فى دنوه» طبق آن دعای امام سجاد سلام الله علیه انبیا هم همینطورند مخصوصاً وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در عین حال که دارای مقام ﴿فدنا فتدلّی ٭ فکان قاب قوسین أو أدنی﴾ است از این طرف هم خدای سبحان فرمود ﴿واخفض جناحک لمن اتبّعک من المؤمنین﴾ خفض جناح بکن مثل این مرغها و کبوترهایی که بچه دارند پر پهن میکنند تا بچههای اینها جوجههای اینها زیر پر اینها پرورش پیدا کنند پر دربیاورند آئین پرواز یاد بگیرند بعد اینها را آزاد میکند تو هم اینچنین باش خوب اگر وجود مبارک حضرت در همین مقام دنی فتدلی باشد حرفهایش در همان حد باشد که قابل فهم برای دیگران نیست آن وقت اسوه برای همه مردم نیست فقط برای اوحدی از بندگان خدا اسوه است لذا تعبیرات اینها چه تعبیرات قرآنی چه تعبیرات مناجات و دعا چه تعبیرات روائی چه تعبیرات اخلاق و موعظه در سطوح مختلف است هم «خوفاً من النار» را دارد هم «شوقاً إلی الجنة» را دارد هم «وجدتک أهلاً للعبادة» را دارد ﴿إنّی أخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ این تازه یک بخش از استدلال است بخشهای دیگر کاملاً با این فرق میکند دیگر سخن از عذاب و پیروی و جهنّم و اینها نیست سخن از تحلیل عقلی است فرمود که آن یک سلسله ادله است که در آیه قبل تمام شد یک سلسله استدلالهای دیگر ﴿قل لوشاءالله ما تلوته علیکم ولا أدریٰکم به﴾ شما گفتید که من این را از خودم درآوردم بالاخره الآن که قسمت مهم عمر ما گذشت بالاخره کسی که چهل سال زندگی کرده یا قسمت مهم عمرش گذشت یا دوران غنیمت عمرش گذشت بالاخره گل عمر گذشت یا از آن به بعد کمتر از چهل سال زندگی میکند یا بر فرض هم معادل چهل سال گذشته چهل سال هم زندگی کند دیگر دوران غرامت است آنهایی که سنشان یک قدری بالا آمده میدانند یعنی کسی که از چهل سال گذشت میداند این تا چهل سال مثل کسی که دارد بالای کوه میرود هر چه است بالندگی است و رشد است و علاقه است نشاط است و طنز است و گفتن است و خندیدن است و امید وقتی به چهل سال رسید دیگر آمد بالای قله از آن به بعد باید سرازیر بشود همهاش با داروست قصه و دارو و درمان و مرض و اینطور نیست که بعد از چهل سال کسی از زندگی لذّت ببرد آنهایی که به چهل سالگی رسیدند دوران غنیمت عمرشان گذشت غنیمت عمر همین بود حالا غرامت عمر چیست خدا میداند از آن به بعد دیگر غالباً با دارو و درمان است کم اتفاق میافتد که کسی از چهل سال بگذرد و گرفتار دارو نباشد و با دارو زندگی نکند.
سؤال: جواب: نه باشد عمر کمتر است منتهی حالا روزه برخی از مشکلات را حل میکند ولی حوادث دردناکتر هست که صبرت و فی الخلق شجاً فی العین قذیً همهاش که مشکلات بدن نیست که انسان با روزه گرفتن «صوموا تصحوا» حل بشود که مشکلات سیاسی روزافزون میدانید وجود مبارک حضرت امیر را به آن صورت درآورده که فرمود خاشاک در چشم من است استخوان گلوگیر در گلوی من است «صبرت وفی الحلق شجاً و فی العین قذیً» خوب بالاخره یک مشت خاکریزه و سنگریزه و خاشاک و تیغ را بریزند در چشم آدم، آدم چقدر میتواند تحمل کند یا مدام استخوان در گلوی آدم بگذارند مگر چقدر میتواند تحمل کند بالاخره باید صبر کند تحمل کند وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم طبق این تحلیل قرآنی از طرف ذات اقدس اله مأمور شد به آنها بگوید که من چهل سال را در بین شما گذراندم و با انبیای دیگر هم فرق دارم آنها بالاخره در نوجوانی، جوانی پیش پدرشان، عموهایشان، بستگانشان مکتب رفتند خیلی چیز خواندند خیلی چیز بلد هستند در جریان یوسف پیغمبر هست که ﴿ولمّا بلغ أشدّه آتیناه حکماً و علماً﴾ درباره حضرت موسی بود بالاخره پیش یک پیرمردی مثل شعیب درس میخواند مطالب فرامیگرفت خیلی چیز میخواندند خیلی چیز یاد میگرفتند خیلی چیز مینوشتند و من عمرم گذشت یک کلمه نخواندم یک کلمه ننوشتم و همه را دیدید داعیه هم نداشتم نه این حرفها را میزدم و نه اینطور میتوانستم حرف بزنم الآن هم خوب حرف میزنم و هم حرف خوب میزنم هر دو معجزه است حرف خوب میزنم دعوت دارم اعجازی است خوب حرف میزنم فصاحت دارم بلاغت دارم اعجازی است هیچ کدام از اینها سابقه نداشت بالاخره اگر کسی در این مسیر باشد در نوجوانی در جوانی در بیست سالگی در بیست و پنج سالگی آن وقت یک دوران نبوغ و بلوغ فکری است بایدیک علامتی باشد دیدید هیچ کدام از اینها در من نبود دفعتاً آمدم یک حرفی زدم که احدی و جن و انس را دعوت میکنم تنها شما حجاز نیستید که آخر مگر جن و انس عربی بلد هستند یک زاویهای از زوایای معجزه قرآن فصاحت و بلاغت است وگرنه خوب آنها که عرب نیستند آنهایی که آذری زبانند عبدی زبانند سریانی زبانند ....تازی زبان نیستند فارسی زبانند آنها هرگز نظیر سبعه معلّقة نمیتوانند بیاورند چه برسد به خود قرآن اصلاً عربی بلد نیستند ﴿قل لئن اجتمعت الإنس والجنّ علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله ولو کان بعضهم لبعض ظهیراً﴾ جهان را به مبارزه دعوت میکند کاری به عربی ندارد معارفی در آن است اخبارغیب در آن هست ملاحم در آن است از گذشته در آن هست از آینده در آن هست از ازل در آن هست از ابد در آن هست ذات اقدس اله آن بحثها قبلاً گذشت به وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود جابجا آدرس داد فرمود تو آنجا نبودی ولی قضیه این است ﴿ماکنت ثاویاً فی أهل مدین﴾ قضیه این است ﴿ماکنت لدیهم إذیلقون أقلامهم أیّهم یکفل مریم﴾ ولی قضیه این است ﴿ماکنت بجانب الطور﴾ ولی قضیه این است در جریان نوح نبودی ولی قضیه این است در جریان شعیب نبودی ولی قضیه این است همه را آدرس میدهد اینجا نبودی آنجا نبودی آنجا نبودی این میشود حرف جهانی فرمود سخن از فصاحت و بلاغت نیست یک زاویهای از زوایای ضعیف معجزه بله فصاحت و بلاغت است آن معارفش است آن اِخبار غیبش است آن براهینش است آن قوانینش است.
سؤال: جواب: پاسخ همه را جواب دادند یک سؤالی را مطرح کنند تا قرآن بازگو کند قرآن یک کتاب ازلی و ابدی است هر سؤالی که دارند بر قرآن عرضه بشودو قرآن پاسخ آنها را به احسن وجه خواهد داد مشکل آنها این است که اساس کار قرآن کریم را روی انسان شناسی قرار داد فرمود علوم بالاخره یا انسانی است یا اگر علوم انسانی است کاربردش و ساز و کارش در قلمرو انسانیت است اینها چون انسان را نشناختند به این صورت درآمدند که الآن ﴿ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت أیدی الناس﴾ چون انسانیت را نشناختند نمیدانند که با طبیعت چگونه رفتار بکنند همه این مظاهر طبیعت را در راستای آدمکشی و قتل و غارت و امثال ذلک به کار بردند به هر تقدیر فرمود ﴿قل لوشاءالله ما تلوته علیکم﴾ اگر خدا میخواست که من اینها را نخوانم خوب این چند سالی که بعد زندگی میکنم مثل چهل سال که قبلاً گذراندم همانطور زندگی میکردم و ﴿فقد لبثت فیکم عمراً﴾ بالاخره چهل سال یک عمر است من یک عمر امتحان دادم اصلاً این حرفها در ما نبود این ادعاها نبود نه اینطور حرف میزدم و نه به این مطالب دعوت میکردم نه درسی خوانده بودم حالا دارم از ازل حرف میزنم از ابد حرف میزنم از انبیا میگویم از اولیا میگویم بدون تردید ﴿قل لوشاءالله ماتلوته علیکم﴾ یک, ﴿ولاأدریٰکم به﴾ این ادری فعل ماضی است یعنی خدا مدری است معلّم است مربّی است او به شما درایت میدهد منتهی به وسیله من. معلّم شما خدا است من یک تریبونی هستم ﴿علّم الإنسان ما لم یعلم﴾ پس او أدری، أعلم، أفهم أرشد که فعل ماضی است صیغه اوّل فعل ماضی هم هست أدریکم او شما را اهل درایت کرده است منتهی به وسیله من وگرنه این حرفها را شما کجا میفهمیدید پس عمری من در بین شما بودم نه این آیات را تلاوت میکردم نه تریبون و سخنگوی وحی بودم حالا هر دو هستم ﴿أفلا تعقلون﴾ بنشینید بررسی کنید اینجا دیگر سخن از بهشت و جهنّم نیست لذا این آیه کاملاً از آیه یگر جداست فرمود شما خواستید قرآن را زیر سؤال ببرید زیر سؤال نمیرود خواستید رسالت مرا زیر سؤال ببرید زیر سؤال نمیرود برای اینکه اینها ازمن نیست که تغییر بدهم اگر تغییر دادم هر دو زیر سؤال میروند و چون در اختیار من نیست در اختیار ذات اقدس اله است او خواست که شما را آگاه کند و خواست که من برای شما تلاوت بکنم همین ﴿قل لوشاءالله ماتلوته علیکم﴾ راجع به کار من است ﴿و لاأدریٰکم﴾ خدا نسبت به آن کار شما ﴿فقد لبثت فیکم عمراً من قبله﴾ من چهل سال در بین شما بودم اصلاً سوابق این چیزها نبود این هم شاهد ﴿أفلا تعقلون﴾ یعنی وقتی استدلال میکند که اگر شما اهل عقل باشید اهل استدلال باشید میفهمید به اینکه تغییر پذیر نیست این حرفها چون به دست من نیست من نیاوردم که تغییر بدهم.
سؤال: جواب: نه یعنی من این قرآن را دارم قرآن فضائلی دارد یکی از آنها فصاحت و بلاغت است اخبار غیب هم در آن است ملاحم هم در آن است احکام هم در آن هست سؤال: جواب: نه هر آیهای را که وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تلاوت میکرد معنایش را خدای سبحان ادراء میکرد یعنی درایت دادن شما به وسیله خداست روایت این به وسیله من است من روایت میکنم او درایت میدهد قبلاً این حرفها اصلاً نبود چه آیات مربوط به احکام باشد چه مربوط به حِکَم همه این آیات که فصاحت خودشان را دارند بلاغت خودشان را دارند اِخبار غیب خودشان را دارند دستورات دیگر را به همراه دارند روایت از من، درایت از خدا آن هم که میگویم از من به دستور خداست بنابراین دیگر جا برای تغییر و تبدیل نیست ﴿قل لوشاءالله ماتلوته علیکم و لاأدریٰکم به فقد لبثت فیکم عمراً من قبله﴾ قبل از این نزول قرآن مثلاً در جریان حضرت یوسف آنجا دارد که وجود مبارک یوسف سلام الله علیه وقتی به مقداری از سن رسیده است خداوند او را از علم برخوردار کرده است چون بالاخره در بیت وحی و نبوت بود آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ یوسف این است ﴿و لمّا بلغ أشّده آتیناه حکماً و علماً و کذلک نجزی المحسنین﴾ این دیگر ظاهراً مربوط به نبوت نیست چون هر کسی که محسن باشد خدا او را نبی نمیکند فرمود او بالاخره این سوابق خوبی که داشت ما به او حُکم دادیم حکمت دادیم علم دادیم سواد دادیم بعدها کم کم به مقام نبوت رسید پس قبل از نبوت اینها آگاه و عالم و نگار مکتب رفته بودند نه مکتب نرفته چه اینکه وجود مبارک حضرت موسی سلام الله علیه هم اینچنین بود وقتی که وارد مدین شد در محضر و مشهد شعیب سلام الله علیه آن مطالب را آموخت آیهٴ 14 سوره قصص این است ﴿و لمّا بلغ أشدّه واستویٰ آتیناه حکماً و علماً و کذلک نجزی المحسنین﴾ این ﴿و کذلک نجزی المحسنین﴾ نشان میدهد که راجع به مقام نبوت و رسالت نیست چون هر کسی که محسن است که خدا او را به نبوت نمیرساند که وجود مبارک موسی سلام الله علیه بعد از آن گرچه در خود مصر اینگونه از مسائل تا حدودی مطرح بود ولی وقتی خدمت شعیب پیغمبر رسیدند ﴿علی أن تأجرنی ثمانی حجج﴾ هشت سال خدمت آن پیر بزرگوار بودند خوب خیلی از معارف را یاد گرفتند اینها کسانی بودند نگارهایی بودند که مکتب رفتند ولو مکتب انبیای پیشین اما تنها کسی که مکتب نرفته بود و مسئله آموز صد مدرس شد وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است فرمود ﴿فقد لبثت﴾ حالا حجاز اینطور مسائل مطرح نبود ﴿فقد لبثت فیکم عمراً من قبله أفلا تعقلون﴾.
سؤال: جواب: هرگز احتمال نمیدهیم سرّش این است که نسخ در قرآن به تخصیص ازمانی برمیگردد نسخ به آن معنی اصلاً در قرآن کریم نیست و چون میدانست وقتش باقی است طرزی تنظیم کرده است که تا روز قیامت بماند البته مقیدها دارد مخصصها دارد تخصیص و تقیید و امثال ذلک را به وسیله پیغمبر و بعد از پیغمبر به وسیله اهل بیت علیهما السلام به همه ما فهماندند و اگر کسی از آینده خبر نداشته باشد علمش محدود باشد بله بعید است بتواند برای قرون متمادی قانون وضع کند امّا اگر کسی که ازل و ابد پیش او یکسان است و همه نیازها را میداند طرزی میتواند تنظیم کند که با ابد سازگار باشد این در 1400 سال قبل گفته من طرزی بشر را میآفرینم که دو تای آنها شبیه هم نیستند این حرف را زده ﴿واختلاف ألسنتکم﴾ از آن 1400 سال قبل تا الآن میلیاردها نفر آمدند و رفتند الآن شش میلیارد بشر روی زمین است دو تای آنها شبیه هم نیستند خوب این حرف همان صاحب حق است دیگر فرمود من طرزی خلق میکنم که ابداً دو تای آنها شبیه هم نباشند دو تا برگ شبیه هم نیست دو تا برف شبیه هم نیست دو تا قطره باران شبیه هم نیست اینها همه از جایی میآیند که همهشان میگویند ﴿لیس کمثله شیء﴾ و این خداست فرمود ﴿واختلاف ألسنتکم و ألوانکم﴾ این ﴿واختلاف ألسنتکم﴾ همین است واختلاف ألوانکم همین است خوب حالا شش میلیارد بشر روی زمین هستند هیچ کدامشان یکنواخت حرف نمیزنند آهنگها فرق میکند هیچ کدام شبیه هم نیستند فرمود من اینطور حرف میزنم کارهای من اینطور است وقتی میتواند از آینده خبر بدهد پس چطور میشود که الآن شش میلیارد هستند دو نفرشان شبیه هم نتوانند حرف بزنند یک کسی بخواهد شبیه دیگری باشد اینقدر باید تکلّف بکند بالاخره به ستوه درمیآید یا گریم بکند که بالاخره به ستوه درمیآید اگر هیچ برگی شبیه برگ دیگر نیست اگر هیچ انسانی شبیه انسان دیگر نیست اگر هیچ آهنگی شبیه آهنگ دیگر نیست همه اینها آیت ﴿لیس کمثله شیء﴾ هستند همه اینها از خدایی هستند که ﴿لیس کمثله شیء﴾ است لذا میگویند لیس مثلی شیء هر موجودی میگوید لیس مثلی شیء چرا؟ برای اینکه من آیت کسی هستم که ﴿لیس کمثله شیء﴾ اگر من مثل میداشتم که دیگر آیت او نبودم من دارم او را نشان میدهم او مثل ندارد من هم مثل ندارم من باید آیت او باشم دیگر آنکه صنعت است بله شما میبینید چندین استکان را یکسان میسازد آن میشود صنعت امّا آنکه طبیعت است یعنی مستقیماً کار ذات اقدس اله است این آیت خداست خدا ﴿لیس کمثله شیء﴾ هیچ برگی ﴿لیس کمثله شیء﴾ هیچ قطره بارانی ﴿لیس کمثله شیء﴾ هیچ برفی ﴿لیس کمثله شیء﴾ هیچ تگرگی ﴿لیس کمثله شیء﴾ هیچ آهنگی هم ﴿لیس کمثله شیء﴾ آن وقت این خدا از ابد هم خبر دارد طرزی قانونبندی میکند قانونمندی میکند عمومات را آنجا ذکر میکند بعد هم عقل را متنبه میکند این اختلاف اعصار با اختلاف عقول حل میشود این اختلاف عقول کارش اختلاف اجتهاد است که «علینا إلقاء الأُصول و علیکم التفریع» اینها مجتهدانی هستند مسائل گوناگون را عرضه میکنند موضوعات گوناگون را عرضه میکنند بهره های خاص میبرند بنابراین اصل این نسخ اگر در قرآن کریم راه پیدا کند بازگشتش به تخصیص ازمانی است یعنی اینکه ذات اقدس اله میداند که قبلة مسلمانها تا فلان تاریخ بیت المقدس است بعد هم عوض میشود اگر از اوّل دستور دادند که شما بطرف قدس نماز بخوانید این ذات اقدس اله برایش از همان اوّل برایش معلوم بود که بعد از چند سال باید برگردند به طرف کعبه بعد هم که برگشتند به طرف کعبه و یک عدّهای اعتراض کردند خداوند در جواب فرمود اینها نمیدانند که راز و رمز این کار چه بود که ما اوّل گفتیم بیت المقدس بعد گفتیم به طرف کعبه در سورهٴ مبارکهٴ نحل آیهٴ 101 این است ﴿وإذا بدّلنا آیة مکان آیة والله أعلم بما ینزل قالوا إنّما أنت مفتر بل أکثرهم لا یعلمون﴾ اگر ما یک آیه ای را جابجا بکنیم و بجای حکمی، حکم دیگر را بیاوریم بجای آیهای آیة دیگر بیاوریم که بحسب ظاهر نسخ قرآن است اما روحش تخصیص ازمانی است اینها خیال میکنند که وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم افترا بسته از خودش درآورده بنابراین، هیچ منافاتی ندارد که یک کسی که علیم به ازل و ابد است یک قانون ازلی تأسیس کند الآن ما در کنار سفرة قانون ازلی نشسته ایم همین اختلاف السنه و همین اختلاف اقوام او گفته هرگز صداها شبیه هم نیستند یک کسی نیامده که بگوید نه اینجا خلاف است فرمود هر گز رنگها شبیه هم نیستند یک کسی نیامده بگوید اینجا خلاف است با اینکه 1400 سال گذشته خوب 1400 سال گذشته ملیاردها بشر دور هم دارند زندگی میکنند چطور درباره آن تردیدی نیست اینجا تردید است این همانطوری است که مکتب انسان اسلامی حرف بزند ولی بشری فکر بکند اینطور نیست ذات اقدس اله ﴿لیس کمثله شیء﴾ گذشته و آینده برای او یکسان است اگر کسی موحد باشد میگوید ملیاردها سال بعد برای ذات اقدس اله نقد است مثل امروز است حالا امروز برای این یک ساعت کسی بخواهد قانون وضع کند این گرفتار تردید و تخیل و دوگانگی و ندانم کاری و سهو ونسیان نیست که حالا اگر یک موجودی یک ملیارد سال بعد را مثل الآن در کف دستش بود این مثل امروز دارد برای امروز وضع میکند امروز بالاخره یک ساعت که 60 دقیقه است و تغییر پذیر است فرمود آن اینطور نیست.
در این کریمه فرمود به اینکه حالا باز رفتهاند روی تادیب دینی چون تنها یک جدال و یک مناظره و یک گفتمان علمی در قرآن کریم نیست غالباً این مسائل به مبدأ و معاد مرتبط است فرمود ما که نمیخواهیم مسئلة اجتماعی را مطرح کنیم که صرف اینکه شما حالا عاقلید میدانید که من سابقهام چیست بعد باید بپذیرید برفرض شما تشخیص ندادید من چرا این کار را بکنم.
سؤال: جواب: البته آن دیگر به عنایت الهی است و ذات اقدس اله فقط به او الهام کرده و پیش کسی این را یاد نگرفته اگر بوده فقط ذات اقدس اله تفهیم کرده.
حالا برفرض شما تشخیص ندهید ما یک حساب دیگری داریم و آن هراس از قیامت است فرمود ﴿فمن أظلم ممّن افتری علی الله کذباً أو کذّب بٰایاته إنّه لا یفلح المجرمون﴾ چه کسی ظالم تر از کسی است که نسبت به خدا افترا ببندد یا آیات الهی را تکذیب بکند چنین کسی مجرم و تبه کار است و هرگز مجرم اهل فلاح نیست این کلمة أظلم در قرآن کریم در چند جا ذکر شده در بعضی از موارد این أظلم که صیغة أفعل است یک أظلم نسبی است یعنی ظالم تر اما نه نفسی نسبی است مانند ﴿فمن أظلم ممّن منع مساجد الله أن یذکر فیها﴾ و مانند آن در اینگونه از موارد أظلم نسبی است و از اینها بالاتر آنها که خدا را قبول دارند ولی دربارة وحی و نبوت و ا ینها مشکلی ایجاد میکنند این ظلمش بدتر است و نسبت به آنها که گرفتار معاصی دیگرند أظلم است و أظلم مطلق کسی است که مشرک باشد ﴿إنّ الشرک لظلم عظیم﴾ بالقول المطلق چون ظلم، شدت و ضعفش به مناسبت آن مظلوم است یک وقت است کسی نسبت به توحید و معاد ظلم میکند که برگشتش به توحید است یک وقت نسبت به پیغمبر(ص) ظلم میکند یک وقتی انسان نسبت به نماز و روزه ظلم میکند بدترین ظلم آن است که انسان به مقدسترین مظلوم که ذات اقدس اله است ظلم بکند آن میشود أظلم نفسی و مطلق در بین این ظلم ها که خیلی شدید است دوتا ظلم را ایشان ذکر میکند میفرماید یا انسان حقی را ابطال کند یا باطلی را احقاق کند یا چیزی را که خدا نگفت او بگوید خدا گفت یا چیزی را که خدا گفت او نفی بکند ﴿فمن أظلم ممّن افتری علی الله کذباً﴾ چیزی را که خدا نگفت به خدا اسناد بدهد شما بگوئید معاذ الله این چیزها را خدا نگفته من به خدا نسبت میدهم این خیلی ظلم بزرگی است چرا این کار را میکنند یا نه یک چیزهایی را خدا گفته من آنها را نپذیرم یا شما آنها را نپذیرید این هم أظلم یک چیزهایی که جزء آیات الهی است که کسی تکذیب بکند یعنی حقی را تکذیب بکند این میشود أظلم یا باطلی را تصدیق بکند چیزی را که خدا نگفته به خدا اسناد بدهد این هم میشود أظلم و این جرم است و جرم به فلاح نمیرسد.
اما سؤالهایی که مربوط به مسئلة اینکه اگر تسبیح در ذات اقدس اله، پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم تثبیت کرده این یک کمالی برای آن حضرت محسوب نمیشود که ﴿لولا أن ثبّتناک لقد کدت ترکن إلیهم شیئاً قلیلاً﴾ این چون قبلاً مباحثش گذشت ذات اقدس اله به خیلی ها نعمت علم و معنویت و کرامت داد به همة ما، خیلی از چیزها را داد ما آن مقداری که داد حرمتش را نگه نداشتیم حالا لازم نیست که آن مراحل برتر را به ما بدهد که کمتر کسی است که بتواند ادعا کند که خدا هرچه به من داد من حفظ کردهام خیلی کار مشکلی است بنابراین، اگر ذات اقدس اله یک مقامات برتری را به یک عدّه میدهد میداند که اینها تاکنون حفظ کرده اند و بعداً هم حفظ میکنند چون میداند اینها حفظ میکنند به اینها این کمالات را میدهد ﴿الله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ وگرنه علم را حتی کرامت را نه پستهای کلیدی، پستهای کلیدی مشمول ﴿ألله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ نبوت و ولایت و خلافت و امامت، اینها پستهای کلیدی است اما مجتهد بودن و حکیم شدن و مفسر شدن و عالم و مرجع شدن حتی صاحب کرامت شدن نه کرامت بمعنی امامت و اینها، اینها جزء کرامات امتحانی است که خدا به خیلیها میدهد بعد میبینیم خیلیها ﴿فانسلخ منها﴾ شدند این بلعم باعور که آدم کوچکی نبود که جریانش در سورهٴ اعراف گذشت ﴿واتل علیهم نبأ الذی آتیناه فانسلخ منها فأتبعه الشیطان﴾ مگر بلعم آدم کوچکی بود خوب بیراهه رفت یا سامری علیه من الرحمن مگر آدم کوچکی بود گفت إنّی ﴿فقبضت قیضةً من أثر الرّسول﴾ خوب این علم را وسیله دنیا قرار داد سامری که آدم معمولی نبود که او را نمیدید که بتواند آثار گوساله پرستی راه بیاندازد که خدا به خیلی ها خیلی چیز داده و میدهد میبیند اینها یا در خلوت یا در جلوت به هم میزنند اوضاع را اینها را در همان حد نگه میدارد سمتی به اینها بدهد و اینها را بالا بیاورد نیست امّا یک عدّه دارند یک عمری را امتحان میدهند هر چه خدا به اینها داد سعی کردند امین الله باشند و این قدرت، امانت است این علم امانت است امین آن هستند و خدا میداند اینها حفظ میکنند لذا اینها را روزانه بالا میبرد ﴿ألله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ یعنی این نه اینکه کسی ادعا کند خدا اگر به ما هم بدهد ما این را حفظ میکردیم خوب خدا خیلی چیزها به ما داد چرا تا حال انها را حفظ نکردیم چون خدا میداند اینها حفظ میکنند اینها را به مقام بالا میرساند نه چون داد بدون اختیار باشد اینها راه افتادند ﴿ألله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ این میداند این رسالت را کجا بدهد.
امّا آنچه که مربوط به جریان ولایت فقیه بود خوب اگر کسی ظالمانه روی کار بیاید که عادل نیست که خوب مردم هم او را برمیدارند ولایت فقیه بازگشتش به ولایت فقاهت و عدالت است یعنی شخصیت حقیقی او پاسدار شخصیت حقوقی اوست لذا شما میبینید در جریان ولایت فقیه او به خودش هم رأی میدهد مسئلة وکالت نیست که شبهة اتحاد موکل و وکیل داشته باشد در انتخابات وکالت و نمایندگی این بی شبهه نیست که کسی بخواهد به خودش رأی بدهد این بخودش رأی بدهد یعنی چه این حق دارد که به سایر کاندیداها رأی بدهد اما به خودش رأی بدهد یعنی چه؟ شاید آن رأیی که به خودش میدهد مشکل قانونی داشته باشد مشکل شرعی داشته باشد اتحاد وکیل و موکّل میشود امّا اگر یک فقیهی بنا شد که در ولایت فقیه رأی بدهد یا به قانون اساسی که مشتمل فقیه است رأی بدهد این یک شخصیت حقیقی دارد و یک شخصیت حقوقی آن شخصیت حقوقی اش فقاهت است این شخصیت حقیقی اش پاسدار آن شخصیت حقوقی است این شخصیت حقیقیاش که یک شهروند است به آن شخصیت حقوقی دارد رأی میدهد لذا در ولایت مسئلة رأی مطرح است ولو در وکالت یک مقداری مشکل است به هر تقدیر بازگشت مسئله ولایت فقیه هم به ولایت فقاهت و عدالت است.
بنابراین، از آن جهت اگر بر خلاف رأی مردم قیام کرد یعنی ظالمانه بودکه مشروع نیست و اگر مردم او را نپذیرفتند او وظیفة شرعی ندارد او مادامی وظیفهٴ شرعی دارد مثل مرجعیت مادامی وظیفهٴ شرعی دارد که مردم به او رجوع بکنند خوب مردم به او رجوع نکردند او که تکلیف شرعی ندارد که در جریان أمر الناس هم که ﴿و أمرهم شوری بینهم﴾ مباحات جزء أمر الناس است یک, اضلاع واجب تخییری جزء ﴿وأمرهم شوری بینهم﴾ است چون أمر الناس است دو, موضوعات و کارشناسی موضوعات جزو موضوعات مستنبطه نه موضوعات عرفی جزو امرالناس است که ﴿وأمر هم شوریٰ بینهم﴾ است سه.
و الحمد لله رب العالمین
آنها که از اتیان مثل قرآن عاجز شدند در صدد حیله برآمدند
مشرکان در برابر آیات الهی به جای تنبّه پیشنهاد میدادند، شما کتاب دیگری بیاورید
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحی إِلَیَّ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ٭
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ٭
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ
مشرکان در برابر نزول آیات الهی به جای تنبّه چند تا پیشنهاد میدادند یکی اینکه شما یک کتاب دیگری بیاورید غیر از این یکی اینکه اگر این کتاب را حفظ کنید خطوط کلّی و آن اصول اوّلی این را تبدیل کنید ذات اقدس اله به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم قبلاً فرمود به مشرکان بگو اگر شما در معجزه بودن قرآن تردید دارید یک کتابی مثل این بیاورید ﴿إن کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسوره مثله﴾ یا ﴿فالیأتوا بحدیث مثله﴾ یا ﴿فأتوا بعشر سور مفتریات﴾ و مانند آن آنها که از اتیان مثل قرآن عاجز شدند در صدد حیله برآمدند چندین حیله بخشهایی از حیلههای آنها بخشی از حیلههای آنها به قرآن برمیگشت و بخشی از حیلههای آنها به وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم. دربارهٴ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خواستند به نحوی احتیال بکنند که جامع این دو بخش باشد هم قرآن را از اعتبار بیندازند هم پیغمبری پیغمبر را زیر سؤال ببرند آن بخشی از حیلهها که متوجه قرآن بود اگر آن حیلهها را به کار میبردند رسالت پیغمبر هم زیر سؤال میرفت بالالتزام آن یا اگر رسالت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زیر سؤال برود بمیرد معجزه بودن قرآن هم زیر سؤال میرود به التزام آن لکن این بخشی از پیشنهاد و طرح مکارانه هر دو خطر را به همراه دارد که هم معجزه بودن قرآن را زیر سؤال ببرند و هم پیغمبر بودن پیغمبر را گفتند که یا کتاب دیگری بیاور غیر از این یا خطوط کلّی این کتاب را عوض کن اگر معاذالله پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم یکی از این دو کار را میکرد هم معجزه بودن قرآن زیر سؤال میرفت و هم پیغمبری او چون تاکنون پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ادعایش این بود که این کتاب خداست ولاغیر و من هم از طرف خدا این پیام را آوردم اگر پیشنهاد مشرکان قبول بشود و این کتاب به دلخواه آنها تغییرپذیر باشد پس معلوم میشود که کتاب الله نیست کتابی است که خود این شخص این را آورده و امروز هم این را تغییر داده و معلوم میشود او رسول الله نیست این نبّی نیست این متنبی است آن وقت هم دعوت هم دعوا هر دو زیر سؤال میرفت هم حجیت قرآن هم رسالت پیغمبر آنها به این فکر افتادند پس دعوت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در تحدّی را نتوانستند پاسخ بدهند که ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾ آمدند طرح متقابل ارائه کردند گفتند تو یکی مثل این بیاور یعنی یا این را تغییر بده یا یک کتاب دیگری بیاور یا خطوط کلّی این را عوض کن لذا ذات اقدس اله از چند ناحیه به این دسیسه آگاه کرد پاسخ داد تا هم معجزه بودن دعوت مشخص بشود هم رسالت مدعی هم دعوا حفظ میشود هم دعوت هم اعجاز قرآن هم رسالت پیغمبر لذا فرمود به اینکه آنها گفتند یا تغییر بده یا تبدیل تو چندین جواب باید بگویی به اینها که هم اعجاز ثابت بشود هم رسالتت ثابت بشود هم آن انگیزهای که اینها را وادار کرده به طرح این مکر آن برطرف بشود آن انگیزهشان که وادارشان کرده این بود که اینها ﴿لایرجون لقاءنا﴾ بود ﴿قال الّذین لایرجون لقاءنا﴾ یک چنین مکری را بگیرند تو هم مسئله ﴿إنّی اخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ را مطرح بکن تو جریان لقاء الله را طرح کن جریان قیامت را طرح بکن اینکه انسان با مرگ از بین نمیرود را طرح کن که این ﴿إنّی أخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ در مقابل آن ﴿قال الّذین لایرجون لقاءنا﴾ است کسی که منکر قیامت است یک چنین متنی را در سر میپروراند کسی که معتقد است پاسدار وحی است امین وحی است این یک بعد به وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود به اینکه این حرفهای خودت را مستدل بکن آنها گفتند یا تغییر یا تبدیل تو از تبدیل شروع کن وقتی تبدیل مقدور تو نبود تغییر هم به طریق اولی مقدور تو نیست وقتی تو مجاز نبودی که اصل قرآ، را حفظ بکنی ولی بعضی از خطوطش را عوض بکنی خوب یقیناً قدرت آن را هم نداری که اصل کتاب را هم عوض بکنی ﴿قل ما یکون لی أن أُبّدله من تلقاء نفسی﴾ اصلاً چنین حقی برای من نیست نه تنها من نمیکنم اصلاً برای من نیست که این کار را بکنم من چه حقی دارم اینکار را بکنم چرا ﴿ما یکون لی أن أبدّله من تلقاء نفسی﴾ معلل است به چه به اینکه ﴿إن أتّبع إلاّ مایوحی إلی﴾ من از آن جهت که رسولم فقط تابع هستم از تابع بما أنّه تابع چه کاری ساخته است تلقاء و لقاء مثل تبیان و بیان است یعنی من از نزد خودم بیایم دعوی استقلال بکنم اگر چیزی را تغییر بدهم یا تبدیل بکنم یعنی من مستقل هستم در حالیکه برای من جز پیروی سمت دیگری نیست تابع بما أنّه تابع بخواهد از پیش خود کاری انجام بدهد یعنی مستقل پس ﴿مایکون لی أن أبدّله من تلقاء نفسی﴾ من یک چنین حقی ندارم به چه دلیل من چنین حقی ندارم برای اینکه من تابع هستم هیچ تابعی حق تغییر ندارد من هم حق تغییر ندارم این برابر شکل اوّل است من چون تابع هستم و هیچ تابعی حق تغییر ندارد من هم حق تغییر ندارم این بحث گذشت پس شکل اوّلش این است که من نمیتوانم تغییر بدهم چرا؟ برای اینکه من این سمت را ندارم اصلاً هر که این سمت را ندارد نمیتواند تغییر بدهد چرا این سمت را ندارم برای اینکه تابع هستم هر که تابع محض است مستقل نیست چرا تابع محض هستم برای اینکه کیفر در پیش است عذاب قیامت در پیش است لذا من ناچارم تبعیت کنم إنّی این إنّ ان استدلال است ﴿إنّی أخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ خوب چرا تابع هستم برای اینکه اگر نباشم جهنّم است مگر آن آیات سورهٴ مبارکهٴ حاقه را نخواندید که لو تقوّل علینا بعض الأقاویل چه میکنم من پس این سه تا مدعا است سه تا برهان است هر سه هم به صورت شکل اوّل من نمیتوانم تغییر بدهم برای اینکه تغییر دادن مال کسی است که حق تغییر داشته باشد و من حق تغییر ندارم کسی که حق تغییر ندارد نباید تغییر بدهد چرا من حق تغییر ندارم؟ برای اینکه من تابع هستم کسی که تابع است حق تغییر ندارد پس من هم حق تغییر ندارم چرا تابع هستم؟ برای اینکه اگر تابع نباشم عذاب جهنّم است ﴿إنّی أخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ مشابه این تعبیر در اوائل سورهٴ مبارکهٴ انعام گذشت آنجاهم به همین تعبیر آمده که ﴿إنّی أخاف إن عصیت ربی عذاب یوم عظیم﴾ آیهٴ 15 سورهٴ مبارکهٴ انعام این است ﴿قل إنّی أخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ اینکه انبیا علیهم السلام مخصوصاً وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به عذاب قیامت استدلال میکنند و میفرمایند من از آن روز میترسم این برای آن است که اینها که به مرحله کمال رسیدند یعنی خوف «وجدتک اهلاً للمحبة أهلاً للعبادة و عبدتک شکراً» به این مقام عالی رسیدند آن دو تا مقام را هم یقیناً دارند چون در همان حدیث معروف که فرمود بندگان خدا سه طایفه هستند یک عدّهای «خوفاً من النار» عبادت میکنند یک عدهای «شوقاً إلی الجنة» عبادت میکنند یک عدّه لسانشان این است که «وجدتک أهلاً للعبادة» یا شکراً عبادت میکنند اینها در طول هم است آنهایی که در مرحلهٴ نازل هستند »خوفاً من النار» عبادت میکنند به مقام وجدتک أهلاً للمحبه نرسیدند اما آنهایی که به مقام وجدتک أهلاً للمحبة رسیدند یقیناً این مراحل نازل را هم دارا هستند لذا ادعیه آنها همینطور است مناجاتهای آنها همینطور است ادله آنها هم همینطور است آیات قرآن هم از آنها همین سه گروه را نقل میکند گاهی از اینها نقل میکند به اینکه ما مشتاق بهشتیم گاهی نقل میکند به اینکه از عذاب جهنّم میترسیم گاهی هم وجدتک أهلاً للمحبة است ﴿إنّما نطعمکم لوجه الله﴾ است نه «خوفاً من النار» است گرچه بخشهای دیگر دارد ﴿إنّا تخاف من ربّنا یوماً عبوساً قمطریراً﴾ اما در آن بخشهای اساسی دارد ﴿إنّما نطعمکم لوجه الله﴾ چون آنکه لوجه الله کار میکند هم «خوفاً من النار» را دارد این یک کمال است دیگر هم «شوقاً إلی الجنة» را دارد این یک کمال است اینطور نیست که این نقص باشد که البته نسبت به آن مراحل برتر اینها یک مقدار ضعیف محسوب میشوند وگرنه کسی که موحد باشد «خوفاً من النار» عبادت بکند خوب یک کمالی است دیگر بنابراین قرآن هم از اینها با تجلیل یاد میکند اینها یخافون من ربّهم خوفاً کذا و کذا ﴿یوماً عبوساً قمطریراً﴾ ﴿یدعون ربّهم خوفاً و طمعاً﴾ از مردان الهی نقل میکند خوب غرض آن است که آنچه در آیهٴ 15 سورهٴ مبارکهٴ انعام آمده یا آنچه که در این آیهٴ 15 سورهٴ مبارکهٴ یونس که محل بحث است آمده اینها هیچ منافات ندارد با اینکه آنها دارای مقام برتری هستند کسی که آن مقام برتر را دارد اینها را هم دارد و اگر فقط آنها در همان فضا باشند دیگر اسوه برای افراد ضعیف مثل ما نیستند لذا ذات اقدس اله همانطوری که خودش دارای اسمای حسنی است «دانٍ فى علوه و عالٍ فى دنوه» طبق آن دعای امام سجاد سلام الله علیه انبیا هم همینطورند مخصوصاً وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در عین حال که دارای مقام ﴿فدنا فتدلّی ٭ فکان قاب قوسین أو أدنی﴾ است از این طرف هم خدای سبحان فرمود ﴿واخفض جناحک لمن اتبّعک من المؤمنین﴾ خفض جناح بکن مثل این مرغها و کبوترهایی که بچه دارند پر پهن میکنند تا بچههای اینها جوجههای اینها زیر پر اینها پرورش پیدا کنند پر دربیاورند آئین پرواز یاد بگیرند بعد اینها را آزاد میکند تو هم اینچنین باش خوب اگر وجود مبارک حضرت در همین مقام دنی فتدلی باشد حرفهایش در همان حد باشد که قابل فهم برای دیگران نیست آن وقت اسوه برای همه مردم نیست فقط برای اوحدی از بندگان خدا اسوه است لذا تعبیرات اینها چه تعبیرات قرآنی چه تعبیرات مناجات و دعا چه تعبیرات روائی چه تعبیرات اخلاق و موعظه در سطوح مختلف است هم «خوفاً من النار» را دارد هم «شوقاً إلی الجنة» را دارد هم «وجدتک أهلاً للعبادة» را دارد ﴿إنّی أخاف إن عصیت ربّی عذاب یوم عظیم﴾ این تازه یک بخش از استدلال است بخشهای دیگر کاملاً با این فرق میکند دیگر سخن از عذاب و پیروی و جهنّم و اینها نیست سخن از تحلیل عقلی است فرمود که آن یک سلسله ادله است که در آیه قبل تمام شد یک سلسله استدلالهای دیگر ﴿قل لوشاءالله ما تلوته علیکم ولا أدریٰکم به﴾ شما گفتید که من این را از خودم درآوردم بالاخره الآن که قسمت مهم عمر ما گذشت بالاخره کسی که چهل سال زندگی کرده یا قسمت مهم عمرش گذشت یا دوران غنیمت عمرش گذشت بالاخره گل عمر گذشت یا از آن به بعد کمتر از چهل سال زندگی میکند یا بر فرض هم معادل چهل سال گذشته چهل سال هم زندگی کند دیگر دوران غرامت است آنهایی که سنشان یک قدری بالا آمده میدانند یعنی کسی که از چهل سال گذشت میداند این تا چهل سال مثل کسی که دارد بالای کوه میرود هر چه است بالندگی است و رشد است و علاقه است نشاط است و طنز است و گفتن است و خندیدن است و امید وقتی به چهل سال رسید دیگر آمد بالای قله از آن به بعد باید سرازیر بشود همهاش با داروست قصه و دارو و درمان و مرض و اینطور نیست که بعد از چهل سال کسی از زندگی لذّت ببرد آنهایی که به چهل سالگی رسیدند دوران غنیمت عمرشان گذشت غنیمت عمر همین بود حالا غرامت عمر چیست خدا میداند از آن به بعد دیگر غالباً با دارو و درمان است کم اتفاق میافتد که کسی از چهل سال بگذرد و گرفتار دارو نباشد و با دارو زندگی نکند.
سؤال: جواب: نه باشد عمر کمتر است منتهی حالا روزه برخی از مشکلات را حل میکند ولی حوادث دردناکتر هست که صبرت و فی الخلق شجاً فی العین قذیً همهاش که مشکلات بدن نیست که انسان با روزه گرفتن «صوموا تصحوا» حل بشود که مشکلات سیاسی روزافزون میدانید وجود مبارک حضرت امیر را به آن صورت درآورده که فرمود خاشاک در چشم من است استخوان گلوگیر در گلوی من است «صبرت وفی الحلق شجاً و فی العین قذیً» خوب بالاخره یک مشت خاکریزه و سنگریزه و خاشاک و تیغ را بریزند در چشم آدم، آدم چقدر میتواند تحمل کند یا مدام استخوان در گلوی آدم بگذارند مگر چقدر میتواند تحمل کند بالاخره باید صبر کند تحمل کند وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم طبق این تحلیل قرآنی از طرف ذات اقدس اله مأمور شد به آنها بگوید که من چهل سال را در بین شما گذراندم و با انبیای دیگر هم فرق دارم آنها بالاخره در نوجوانی، جوانی پیش پدرشان، عموهایشان، بستگانشان مکتب رفتند خیلی چیز خواندند خیلی چیز بلد هستند در جریان یوسف پیغمبر هست که ﴿ولمّا بلغ أشدّه آتیناه حکماً و علماً﴾ درباره حضرت موسی بود بالاخره پیش یک پیرمردی مثل شعیب درس میخواند مطالب فرامیگرفت خیلی چیز میخواندند خیلی چیز یاد میگرفتند خیلی چیز مینوشتند و من عمرم گذشت یک کلمه نخواندم یک کلمه ننوشتم و همه را دیدید داعیه هم نداشتم نه این حرفها را میزدم و نه اینطور میتوانستم حرف بزنم الآن هم خوب حرف میزنم و هم حرف خوب میزنم هر دو معجزه است حرف خوب میزنم دعوت دارم اعجازی است خوب حرف میزنم فصاحت دارم بلاغت دارم اعجازی است هیچ کدام از اینها سابقه نداشت بالاخره اگر کسی در این مسیر باشد در نوجوانی در جوانی در بیست سالگی در بیست و پنج سالگی آن وقت یک دوران نبوغ و بلوغ فکری است بایدیک علامتی باشد دیدید هیچ کدام از اینها در من نبود دفعتاً آمدم یک حرفی زدم که احدی و جن و انس را دعوت میکنم تنها شما حجاز نیستید که آخر مگر جن و انس عربی بلد هستند یک زاویهای از زوایای معجزه قرآن فصاحت و بلاغت است وگرنه خوب آنها که عرب نیستند آنهایی که آذری زبانند عبدی زبانند سریانی زبانند ....تازی زبان نیستند فارسی زبانند آنها هرگز نظیر سبعه معلّقة نمیتوانند بیاورند چه برسد به خود قرآن اصلاً عربی بلد نیستند ﴿قل لئن اجتمعت الإنس والجنّ علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله ولو کان بعضهم لبعض ظهیراً﴾ جهان را به مبارزه دعوت میکند کاری به عربی ندارد معارفی در آن است اخبارغیب در آن هست ملاحم در آن است از گذشته در آن هست از آینده در آن هست از ازل در آن هست از ابد در آن هست ذات اقدس اله آن بحثها قبلاً گذشت به وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود جابجا آدرس داد فرمود تو آنجا نبودی ولی قضیه این است ﴿ماکنت ثاویاً فی أهل مدین﴾ قضیه این است ﴿ماکنت لدیهم إذیلقون أقلامهم أیّهم یکفل مریم﴾ ولی قضیه این است ﴿ماکنت بجانب الطور﴾ ولی قضیه این است در جریان نوح نبودی ولی قضیه این است در جریان شعیب نبودی ولی قضیه این است همه را آدرس میدهد اینجا نبودی آنجا نبودی آنجا نبودی این میشود حرف جهانی فرمود سخن از فصاحت و بلاغت نیست یک زاویهای از زوایای ضعیف معجزه بله فصاحت و بلاغت است آن معارفش است آن اِخبار غیبش است آن براهینش است آن قوانینش است.
سؤال: جواب: پاسخ همه را جواب دادند یک سؤالی را مطرح کنند تا قرآن بازگو کند قرآن یک کتاب ازلی و ابدی است هر سؤالی که دارند بر قرآن عرضه بشودو قرآن پاسخ آنها را به احسن وجه خواهد داد مشکل آنها این است که اساس کار قرآن کریم را روی انسان شناسی قرار داد فرمود علوم بالاخره یا انسانی است یا اگر علوم انسانی است کاربردش و ساز و کارش در قلمرو انسانیت است اینها چون انسان را نشناختند به این صورت درآمدند که الآن ﴿ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت أیدی الناس﴾ چون انسانیت را نشناختند نمیدانند که با طبیعت چگونه رفتار بکنند همه این مظاهر طبیعت را در راستای آدمکشی و قتل و غارت و امثال ذلک به کار بردند به هر تقدیر فرمود ﴿قل لوشاءالله ما تلوته علیکم﴾ اگر خدا میخواست که من اینها را نخوانم خوب این چند سالی که بعد زندگی میکنم مثل چهل سال که قبلاً گذراندم همانطور زندگی میکردم و ﴿فقد لبثت فیکم عمراً﴾ بالاخره چهل سال یک عمر است من یک عمر امتحان دادم اصلاً این حرفها در ما نبود این ادعاها نبود نه اینطور حرف میزدم و نه به این مطالب دعوت میکردم نه درسی خوانده بودم حالا دارم از ازل حرف میزنم از ابد حرف میزنم از انبیا میگویم از اولیا میگویم بدون تردید ﴿قل لوشاءالله ماتلوته علیکم﴾ یک, ﴿ولاأدریٰکم به﴾ این ادری فعل ماضی است یعنی خدا مدری است معلّم است مربّی است او به شما درایت میدهد منتهی به وسیله من. معلّم شما خدا است من یک تریبونی هستم ﴿علّم الإنسان ما لم یعلم﴾ پس او أدری، أعلم، أفهم أرشد که فعل ماضی است صیغه اوّل فعل ماضی هم هست أدریکم او شما را اهل درایت کرده است منتهی به وسیله من وگرنه این حرفها را شما کجا میفهمیدید پس عمری من در بین شما بودم نه این آیات را تلاوت میکردم نه تریبون و سخنگوی وحی بودم حالا هر دو هستم ﴿أفلا تعقلون﴾ بنشینید بررسی کنید اینجا دیگر سخن از بهشت و جهنّم نیست لذا این آیه کاملاً از آیه یگر جداست فرمود شما خواستید قرآن را زیر سؤال ببرید زیر سؤال نمیرود خواستید رسالت مرا زیر سؤال ببرید زیر سؤال نمیرود برای اینکه اینها ازمن نیست که تغییر بدهم اگر تغییر دادم هر دو زیر سؤال میروند و چون در اختیار من نیست در اختیار ذات اقدس اله است او خواست که شما را آگاه کند و خواست که من برای شما تلاوت بکنم همین ﴿قل لوشاءالله ماتلوته علیکم﴾ راجع به کار من است ﴿و لاأدریٰکم﴾ خدا نسبت به آن کار شما ﴿فقد لبثت فیکم عمراً من قبله﴾ من چهل سال در بین شما بودم اصلاً سوابق این چیزها نبود این هم شاهد ﴿أفلا تعقلون﴾ یعنی وقتی استدلال میکند که اگر شما اهل عقل باشید اهل استدلال باشید میفهمید به اینکه تغییر پذیر نیست این حرفها چون به دست من نیست من نیاوردم که تغییر بدهم.
سؤال: جواب: نه یعنی من این قرآن را دارم قرآن فضائلی دارد یکی از آنها فصاحت و بلاغت است اخبار غیب هم در آن است ملاحم هم در آن است احکام هم در آن هست سؤال: جواب: نه هر آیهای را که وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تلاوت میکرد معنایش را خدای سبحان ادراء میکرد یعنی درایت دادن شما به وسیله خداست روایت این به وسیله من است من روایت میکنم او درایت میدهد قبلاً این حرفها اصلاً نبود چه آیات مربوط به احکام باشد چه مربوط به حِکَم همه این آیات که فصاحت خودشان را دارند بلاغت خودشان را دارند اِخبار غیب خودشان را دارند دستورات دیگر را به همراه دارند روایت از من، درایت از خدا آن هم که میگویم از من به دستور خداست بنابراین دیگر جا برای تغییر و تبدیل نیست ﴿قل لوشاءالله ماتلوته علیکم و لاأدریٰکم به فقد لبثت فیکم عمراً من قبله﴾ قبل از این نزول قرآن مثلاً در جریان حضرت یوسف آنجا دارد که وجود مبارک یوسف سلام الله علیه وقتی به مقداری از سن رسیده است خداوند او را از علم برخوردار کرده است چون بالاخره در بیت وحی و نبوت بود آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ یوسف این است ﴿و لمّا بلغ أشّده آتیناه حکماً و علماً و کذلک نجزی المحسنین﴾ این دیگر ظاهراً مربوط به نبوت نیست چون هر کسی که محسن باشد خدا او را نبی نمیکند فرمود او بالاخره این سوابق خوبی که داشت ما به او حُکم دادیم حکمت دادیم علم دادیم سواد دادیم بعدها کم کم به مقام نبوت رسید پس قبل از نبوت اینها آگاه و عالم و نگار مکتب رفته بودند نه مکتب نرفته چه اینکه وجود مبارک حضرت موسی سلام الله علیه هم اینچنین بود وقتی که وارد مدین شد در محضر و مشهد شعیب سلام الله علیه آن مطالب را آموخت آیهٴ 14 سوره قصص این است ﴿و لمّا بلغ أشدّه واستویٰ آتیناه حکماً و علماً و کذلک نجزی المحسنین﴾ این ﴿و کذلک نجزی المحسنین﴾ نشان میدهد که راجع به مقام نبوت و رسالت نیست چون هر کسی که محسن است که خدا او را به نبوت نمیرساند که وجود مبارک موسی سلام الله علیه بعد از آن گرچه در خود مصر اینگونه از مسائل تا حدودی مطرح بود ولی وقتی خدمت شعیب پیغمبر رسیدند ﴿علی أن تأجرنی ثمانی حجج﴾ هشت سال خدمت آن پیر بزرگوار بودند خوب خیلی از معارف را یاد گرفتند اینها کسانی بودند نگارهایی بودند که مکتب رفتند ولو مکتب انبیای پیشین اما تنها کسی که مکتب نرفته بود و مسئله آموز صد مدرس شد وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است فرمود ﴿فقد لبثت﴾ حالا حجاز اینطور مسائل مطرح نبود ﴿فقد لبثت فیکم عمراً من قبله أفلا تعقلون﴾.
سؤال: جواب: هرگز احتمال نمیدهیم سرّش این است که نسخ در قرآن به تخصیص ازمانی برمیگردد نسخ به آن معنی اصلاً در قرآن کریم نیست و چون میدانست وقتش باقی است طرزی تنظیم کرده است که تا روز قیامت بماند البته مقیدها دارد مخصصها دارد تخصیص و تقیید و امثال ذلک را به وسیله پیغمبر و بعد از پیغمبر به وسیله اهل بیت علیهما السلام به همه ما فهماندند و اگر کسی از آینده خبر نداشته باشد علمش محدود باشد بله بعید است بتواند برای قرون متمادی قانون وضع کند امّا اگر کسی که ازل و ابد پیش او یکسان است و همه نیازها را میداند طرزی میتواند تنظیم کند که با ابد سازگار باشد این در 1400 سال قبل گفته من طرزی بشر را میآفرینم که دو تای آنها شبیه هم نیستند این حرف را زده ﴿واختلاف ألسنتکم﴾ از آن 1400 سال قبل تا الآن میلیاردها نفر آمدند و رفتند الآن شش میلیارد بشر روی زمین است دو تای آنها شبیه هم نیستند خوب این حرف همان صاحب حق است دیگر فرمود من طرزی خلق میکنم که ابداً دو تای آنها شبیه هم نباشند دو تا برگ شبیه هم نیست دو تا برف شبیه هم نیست دو تا قطره باران شبیه هم نیست اینها همه از جایی میآیند که همهشان میگویند ﴿لیس کمثله شیء﴾ و این خداست فرمود ﴿واختلاف ألسنتکم و ألوانکم﴾ این ﴿واختلاف ألسنتکم﴾ همین است واختلاف ألوانکم همین است خوب حالا شش میلیارد بشر روی زمین هستند هیچ کدامشان یکنواخت حرف نمیزنند آهنگها فرق میکند هیچ کدام شبیه هم نیستند فرمود من اینطور حرف میزنم کارهای من اینطور است وقتی میتواند از آینده خبر بدهد پس چطور میشود که الآن شش میلیارد هستند دو نفرشان شبیه هم نتوانند حرف بزنند یک کسی بخواهد شبیه دیگری باشد اینقدر باید تکلّف بکند بالاخره به ستوه درمیآید یا گریم بکند که بالاخره به ستوه درمیآید اگر هیچ برگی شبیه برگ دیگر نیست اگر هیچ انسانی شبیه انسان دیگر نیست اگر هیچ آهنگی شبیه آهنگ دیگر نیست همه اینها آیت ﴿لیس کمثله شیء﴾ هستند همه اینها از خدایی هستند که ﴿لیس کمثله شیء﴾ است لذا میگویند لیس مثلی شیء هر موجودی میگوید لیس مثلی شیء چرا؟ برای اینکه من آیت کسی هستم که ﴿لیس کمثله شیء﴾ اگر من مثل میداشتم که دیگر آیت او نبودم من دارم او را نشان میدهم او مثل ندارد من هم مثل ندارم من باید آیت او باشم دیگر آنکه صنعت است بله شما میبینید چندین استکان را یکسان میسازد آن میشود صنعت امّا آنکه طبیعت است یعنی مستقیماً کار ذات اقدس اله است این آیت خداست خدا ﴿لیس کمثله شیء﴾ هیچ برگی ﴿لیس کمثله شیء﴾ هیچ قطره بارانی ﴿لیس کمثله شیء﴾ هیچ برفی ﴿لیس کمثله شیء﴾ هیچ تگرگی ﴿لیس کمثله شیء﴾ هیچ آهنگی هم ﴿لیس کمثله شیء﴾ آن وقت این خدا از ابد هم خبر دارد طرزی قانونبندی میکند قانونمندی میکند عمومات را آنجا ذکر میکند بعد هم عقل را متنبه میکند این اختلاف اعصار با اختلاف عقول حل میشود این اختلاف عقول کارش اختلاف اجتهاد است که «علینا إلقاء الأُصول و علیکم التفریع» اینها مجتهدانی هستند مسائل گوناگون را عرضه میکنند موضوعات گوناگون را عرضه میکنند بهره های خاص میبرند بنابراین اصل این نسخ اگر در قرآن کریم راه پیدا کند بازگشتش به تخصیص ازمانی است یعنی اینکه ذات اقدس اله میداند که قبلة مسلمانها تا فلان تاریخ بیت المقدس است بعد هم عوض میشود اگر از اوّل دستور دادند که شما بطرف قدس نماز بخوانید این ذات اقدس اله برایش از همان اوّل برایش معلوم بود که بعد از چند سال باید برگردند به طرف کعبه بعد هم که برگشتند به طرف کعبه و یک عدّهای اعتراض کردند خداوند در جواب فرمود اینها نمیدانند که راز و رمز این کار چه بود که ما اوّل گفتیم بیت المقدس بعد گفتیم به طرف کعبه در سورهٴ مبارکهٴ نحل آیهٴ 101 این است ﴿وإذا بدّلنا آیة مکان آیة والله أعلم بما ینزل قالوا إنّما أنت مفتر بل أکثرهم لا یعلمون﴾ اگر ما یک آیه ای را جابجا بکنیم و بجای حکمی، حکم دیگر را بیاوریم بجای آیهای آیة دیگر بیاوریم که بحسب ظاهر نسخ قرآن است اما روحش تخصیص ازمانی است اینها خیال میکنند که وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم افترا بسته از خودش درآورده بنابراین، هیچ منافاتی ندارد که یک کسی که علیم به ازل و ابد است یک قانون ازلی تأسیس کند الآن ما در کنار سفرة قانون ازلی نشسته ایم همین اختلاف السنه و همین اختلاف اقوام او گفته هرگز صداها شبیه هم نیستند یک کسی نیامده که بگوید نه اینجا خلاف است فرمود هر گز رنگها شبیه هم نیستند یک کسی نیامده بگوید اینجا خلاف است با اینکه 1400 سال گذشته خوب 1400 سال گذشته ملیاردها بشر دور هم دارند زندگی میکنند چطور درباره آن تردیدی نیست اینجا تردید است این همانطوری است که مکتب انسان اسلامی حرف بزند ولی بشری فکر بکند اینطور نیست ذات اقدس اله ﴿لیس کمثله شیء﴾ گذشته و آینده برای او یکسان است اگر کسی موحد باشد میگوید ملیاردها سال بعد برای ذات اقدس اله نقد است مثل امروز است حالا امروز برای این یک ساعت کسی بخواهد قانون وضع کند این گرفتار تردید و تخیل و دوگانگی و ندانم کاری و سهو ونسیان نیست که حالا اگر یک موجودی یک ملیارد سال بعد را مثل الآن در کف دستش بود این مثل امروز دارد برای امروز وضع میکند امروز بالاخره یک ساعت که 60 دقیقه است و تغییر پذیر است فرمود آن اینطور نیست.
در این کریمه فرمود به اینکه حالا باز رفتهاند روی تادیب دینی چون تنها یک جدال و یک مناظره و یک گفتمان علمی در قرآن کریم نیست غالباً این مسائل به مبدأ و معاد مرتبط است فرمود ما که نمیخواهیم مسئلة اجتماعی را مطرح کنیم که صرف اینکه شما حالا عاقلید میدانید که من سابقهام چیست بعد باید بپذیرید برفرض شما تشخیص ندادید من چرا این کار را بکنم.
سؤال: جواب: البته آن دیگر به عنایت الهی است و ذات اقدس اله فقط به او الهام کرده و پیش کسی این را یاد نگرفته اگر بوده فقط ذات اقدس اله تفهیم کرده.
حالا برفرض شما تشخیص ندهید ما یک حساب دیگری داریم و آن هراس از قیامت است فرمود ﴿فمن أظلم ممّن افتری علی الله کذباً أو کذّب بٰایاته إنّه لا یفلح المجرمون﴾ چه کسی ظالم تر از کسی است که نسبت به خدا افترا ببندد یا آیات الهی را تکذیب بکند چنین کسی مجرم و تبه کار است و هرگز مجرم اهل فلاح نیست این کلمة أظلم در قرآن کریم در چند جا ذکر شده در بعضی از موارد این أظلم که صیغة أفعل است یک أظلم نسبی است یعنی ظالم تر اما نه نفسی نسبی است مانند ﴿فمن أظلم ممّن منع مساجد الله أن یذکر فیها﴾ و مانند آن در اینگونه از موارد أظلم نسبی است و از اینها بالاتر آنها که خدا را قبول دارند ولی دربارة وحی و نبوت و ا ینها مشکلی ایجاد میکنند این ظلمش بدتر است و نسبت به آنها که گرفتار معاصی دیگرند أظلم است و أظلم مطلق کسی است که مشرک باشد ﴿إنّ الشرک لظلم عظیم﴾ بالقول المطلق چون ظلم، شدت و ضعفش به مناسبت آن مظلوم است یک وقت است کسی نسبت به توحید و معاد ظلم میکند که برگشتش به توحید است یک وقت نسبت به پیغمبر(ص) ظلم میکند یک وقتی انسان نسبت به نماز و روزه ظلم میکند بدترین ظلم آن است که انسان به مقدسترین مظلوم که ذات اقدس اله است ظلم بکند آن میشود أظلم نفسی و مطلق در بین این ظلم ها که خیلی شدید است دوتا ظلم را ایشان ذکر میکند میفرماید یا انسان حقی را ابطال کند یا باطلی را احقاق کند یا چیزی را که خدا نگفت او بگوید خدا گفت یا چیزی را که خدا گفت او نفی بکند ﴿فمن أظلم ممّن افتری علی الله کذباً﴾ چیزی را که خدا نگفت به خدا اسناد بدهد شما بگوئید معاذ الله این چیزها را خدا نگفته من به خدا نسبت میدهم این خیلی ظلم بزرگی است چرا این کار را میکنند یا نه یک چیزهایی را خدا گفته من آنها را نپذیرم یا شما آنها را نپذیرید این هم أظلم یک چیزهایی که جزء آیات الهی است که کسی تکذیب بکند یعنی حقی را تکذیب بکند این میشود أظلم یا باطلی را تصدیق بکند چیزی را که خدا نگفته به خدا اسناد بدهد این هم میشود أظلم و این جرم است و جرم به فلاح نمیرسد.
اما سؤالهایی که مربوط به مسئلة اینکه اگر تسبیح در ذات اقدس اله، پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم تثبیت کرده این یک کمالی برای آن حضرت محسوب نمیشود که ﴿لولا أن ثبّتناک لقد کدت ترکن إلیهم شیئاً قلیلاً﴾ این چون قبلاً مباحثش گذشت ذات اقدس اله به خیلی ها نعمت علم و معنویت و کرامت داد به همة ما، خیلی از چیزها را داد ما آن مقداری که داد حرمتش را نگه نداشتیم حالا لازم نیست که آن مراحل برتر را به ما بدهد که کمتر کسی است که بتواند ادعا کند که خدا هرچه به من داد من حفظ کردهام خیلی کار مشکلی است بنابراین، اگر ذات اقدس اله یک مقامات برتری را به یک عدّه میدهد میداند که اینها تاکنون حفظ کرده اند و بعداً هم حفظ میکنند چون میداند اینها حفظ میکنند به اینها این کمالات را میدهد ﴿الله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ وگرنه علم را حتی کرامت را نه پستهای کلیدی، پستهای کلیدی مشمول ﴿ألله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ نبوت و ولایت و خلافت و امامت، اینها پستهای کلیدی است اما مجتهد بودن و حکیم شدن و مفسر شدن و عالم و مرجع شدن حتی صاحب کرامت شدن نه کرامت بمعنی امامت و اینها، اینها جزء کرامات امتحانی است که خدا به خیلیها میدهد بعد میبینیم خیلیها ﴿فانسلخ منها﴾ شدند این بلعم باعور که آدم کوچکی نبود که جریانش در سورهٴ اعراف گذشت ﴿واتل علیهم نبأ الذی آتیناه فانسلخ منها فأتبعه الشیطان﴾ مگر بلعم آدم کوچکی بود خوب بیراهه رفت یا سامری علیه من الرحمن مگر آدم کوچکی بود گفت إنّی ﴿فقبضت قیضةً من أثر الرّسول﴾ خوب این علم را وسیله دنیا قرار داد سامری که آدم معمولی نبود که او را نمیدید که بتواند آثار گوساله پرستی راه بیاندازد که خدا به خیلی ها خیلی چیز داده و میدهد میبیند اینها یا در خلوت یا در جلوت به هم میزنند اوضاع را اینها را در همان حد نگه میدارد سمتی به اینها بدهد و اینها را بالا بیاورد نیست امّا یک عدّه دارند یک عمری را امتحان میدهند هر چه خدا به اینها داد سعی کردند امین الله باشند و این قدرت، امانت است این علم امانت است امین آن هستند و خدا میداند اینها حفظ میکنند لذا اینها را روزانه بالا میبرد ﴿ألله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ یعنی این نه اینکه کسی ادعا کند خدا اگر به ما هم بدهد ما این را حفظ میکردیم خوب خدا خیلی چیزها به ما داد چرا تا حال انها را حفظ نکردیم چون خدا میداند اینها حفظ میکنند اینها را به مقام بالا میرساند نه چون داد بدون اختیار باشد اینها راه افتادند ﴿ألله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ این میداند این رسالت را کجا بدهد.
امّا آنچه که مربوط به جریان ولایت فقیه بود خوب اگر کسی ظالمانه روی کار بیاید که عادل نیست که خوب مردم هم او را برمیدارند ولایت فقیه بازگشتش به ولایت فقاهت و عدالت است یعنی شخصیت حقیقی او پاسدار شخصیت حقوقی اوست لذا شما میبینید در جریان ولایت فقیه او به خودش هم رأی میدهد مسئلة وکالت نیست که شبهة اتحاد موکل و وکیل داشته باشد در انتخابات وکالت و نمایندگی این بی شبهه نیست که کسی بخواهد به خودش رأی بدهد این بخودش رأی بدهد یعنی چه این حق دارد که به سایر کاندیداها رأی بدهد اما به خودش رأی بدهد یعنی چه؟ شاید آن رأیی که به خودش میدهد مشکل قانونی داشته باشد مشکل شرعی داشته باشد اتحاد وکیل و موکّل میشود امّا اگر یک فقیهی بنا شد که در ولایت فقیه رأی بدهد یا به قانون اساسی که مشتمل فقیه است رأی بدهد این یک شخصیت حقیقی دارد و یک شخصیت حقوقی آن شخصیت حقوقی اش فقاهت است این شخصیت حقیقی اش پاسدار آن شخصیت حقوقی است این شخصیت حقیقیاش که یک شهروند است به آن شخصیت حقوقی دارد رأی میدهد لذا در ولایت مسئلة رأی مطرح است ولو در وکالت یک مقداری مشکل است به هر تقدیر بازگشت مسئله ولایت فقیه هم به ولایت فقاهت و عدالت است.
بنابراین، از آن جهت اگر بر خلاف رأی مردم قیام کرد یعنی ظالمانه بودکه مشروع نیست و اگر مردم او را نپذیرفتند او وظیفة شرعی ندارد او مادامی وظیفهٴ شرعی دارد مثل مرجعیت مادامی وظیفهٴ شرعی دارد که مردم به او رجوع بکنند خوب مردم به او رجوع نکردند او که تکلیف شرعی ندارد که در جریان أمر الناس هم که ﴿و أمرهم شوری بینهم﴾ مباحات جزء أمر الناس است یک, اضلاع واجب تخییری جزء ﴿وأمرهم شوری بینهم﴾ است چون أمر الناس است دو, موضوعات و کارشناسی موضوعات جزو موضوعات مستنبطه نه موضوعات عرفی جزو امرالناس است که ﴿وأمر هم شوریٰ بینهم﴾ است سه.
و الحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است