- 90
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 19 سوره یونس _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 19 سوره یونس _ بخش سوم"
همانطوری که خدای سبحان واحد است ولاشریک له، دین او هم واحد است
این آیه در جریان کثرت گرایی و تعدد دین و تعدد مذهب و تعدد قرائت اشاره دارد
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
این کریمه نشان میدهد که همانطوری که خدای سبحان واحد است ولاشریک له، دین او هم واحد است ولاشریک له و امت اسلامی هم باید واحد باشد و پراکنده نباشد و اگر اختلافی در دین پدید آمده است در اثر سوء اختیار برخی از عالمان دین است و تهدید فرمود که اگر قضا و قدر الهی نبود ما اینها را عذاب میکردیم لکن هر چیزی وقتی دارد و در وقت خودش اینها به کیفر خودشان میرسند به مناسبت این آیه در جریان کثرت گرایی و تعدد دین و تعدد مذهب و تعدد قرائت و برداشت و امثال ذلک به اصطلاح پلورالیزم سخن به میان آمد اشاره شد که محور بحث آن کثرت گرایی سیاسی نیست یعنی سیاستمداران هر کشوری با مسئولان سیاسی کشورهای دیگر روابط سیاسی دوستانه و صلح آمیزی داشته باشند آن چیز خوبی است و مربوط به اختلاف قرائت در دین و تعدد دین و تعدد مذهب و امثال ذلک نیست و این را آیه سوره مبارکه ممتحنه حل کرد فرمود کفاری که کاری با شما نداشتند و ندارند توطئهای علیه شما نکردند و نمیکنند شما روابط حسنه داشته باشید بدون اینکه اینها را اولیای خود قرار بدهید روابط اقتصادی داشته باشید فرهنگی داشته باشید تجاری داشته باشید و مانند آن و نسبت به آنها با قسط و عدل رفتار کنید این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ ممتحنه بود که قبلاً قرائت شد پس روابط اجتماعی هم که افرادی که دارای دینهای گوناگون هستند یا مذاهب گوناگون هستند در یک جا با هم زندگی اجتماعی داشته باشند شهروند یک شهر باشند این هم محمود و ممدوح است که درگیر نشوند با هم خوب زندگی کنند شما ببینید بعضی از کشورهایی که در آن مسلمان و مسیحی هستند و شعبههای گوناگون مسیحیت یا اسلام هست مثل لبنان و امثال لبنان اینها دوستانه با هم زندگی میکنند طبق دستور اسلام همه در حد یک شهروند زندگی دوستانه دارند پس مسائل کثرت گرایی سیاسی یا اجتماعی از بحث بیرون است میماند کثرت گرایی درباره دین که آیا این ادیان همهشان حق است یا نه این مذاهب همهشان حق است یا نه این آراء همهشان حق است یا نه این در پنج مبحث خلاصه شد یک مبحث مربوط به اصل واقعیت بود که آیا واقعیت و حقیقت متعدد است و نظیر عناوین اعتباری مثل یمین و یسار، امام و خلف، قرب و بعد که اینها با تعدد اضافات و نسب متعدد هستند حقیقت و واقعیت هم اینچنین است یا اینچنین نیست روشن شد که از نظر هستیشناسی هر شیئی فی نفسه واحد است متعدد نیست نظیر یمین و یسار نیست که با اختلاف نسب و اضافات فرق بکند یک درخت فی نفسه درخت است یک معدن فی نفسه معدن است خواه او را درست بشناسند خواه درست نشناسند حقیقت نسبی نیست واقعیت نسبی نیست هر چیزی در حد خاص خودش هست و لاغیر همان است و لاغیر این به هستی شناسی برمیگردد از نظر معرفت شناسی به صدق و کذب و صواب و خطا برمیگردد آن هم نسبی نیست ممکن است ده نفر درباره این معدنی که زیر این خاک است ده تا رأی داشته باشند که آیا آنچه که زیر خاک است فلان معدن است یا فلان معدن این آراء مختلف است و این تشخیصها مختلف است ولی بالاخره یکی درست است بقیه باطل در صورتی که در طرفین نقیض قرار بگیرند گاهی ممکن است همه باطل باشد گاهی ممکن است همه حق باشد گاهی یکی حق است دیگری باطل، اینها مبسوطاً در آن کتاب شریعت در آئینهٴ معرفت آمده، آنجایی که یکی حق است و دیگری باطل در صورتی که اینها نقیض هم باشند اگر در طرفین نقیض باشند بالاخره یکی حق است دیگری باطل، چه در تشخیص معادن باشد چه در تشخیص بیماریها باشد چه در تشخیص درمانها باشد چه در تشخیص داروها باشد اگر فی طرفی النقیض بود یقیناً یکی حق است و دیگری باطل، اما اگر این آراء متفاوت نقیض هم نبودند گاهی ممکن است همهاش حق باشد منتهی بعضی حق، بعضی أحقّ، گاهی ممکن است همهاش باطل باشد بعضیها بعید بعضی أبعد، مثلاً در تشخیص فلان بیماری بعضیها تشخیص دادند که مثلاً این شخص بیماری قلبی دارد بعضیها گفتند نه این مربوط به قلب نیست آنها که میگویند بیماری قلبی دارد و آنهایی که میگویند اصلاً مربوط به قلب نیست اینها فی طرفی النقیض هستند یکی حق است ودیگری باطل اما کسانی که مثلاً ده تا رأی یا کمتر یا بیشتر درباره این بیمار ارائه کردند همه اینها میگویند این مشکل قلبی دارد منتهی یکی میگوید یک رگ بسته است یکی میگوید دو تا رگ بسته است یکی میگوید با قرص میشود درمان کرد یکی میگوید با عمل باید درمان کرد همه این ده تا رأی درباره قلب اوست همهاش حق است برای اینکه اینها همهشان بیماری قلبی تشخیص دادند منتهی بعضی به واقع نزدیکتر است بعضی از واقع یک مقدار دورند گاهی ممکن است همهاش باطل باشد و آن این است که این کسی که با این وضع مبتلاست اصلاً بیماری قلبی ندارد ده تا نظر درباره قلب او ارائه کردند همهاش درباره قلب و بستن رگ و یک رگ و دو رگ و سه رگ و کمتر وبیشتر نظر دادند در حالیکه اصلاً این شخص بیماری قلبی نداشت بیماری او مربوط به عضو دیگر است همه اینها اشتباه کردند و هیچ کدام درست نگفتند بنابراین در معرفت شناسی اگر این دو تا رأی فی طرفی النقیض بود یقیناً یکی حق است دیگری باطل. اگر فی طرفی النقیض نبود یا همهاش در مسیر حق است همهاش صحیح است منتهی بعضی صحیح بعضی أصحّ یا همهاش باطل است بعضی باطل بعضی أبطل. آنهایی که در خلاف رفتند این از نظر معرفت شناسی اینطور نیست که صدق و کذب مثل یمین و یسار اعتباری باشد هر کس هر جا تشخیص داد آن تشخیص نسبت به او ثواب باشد یعنی صحیح باشد هر گزارشی صدق باشد بلکه بعضی از گزارشها صدق است بعضی از گزارشها کاذب یا همهاش صدق است بعضی صدق است بعضی أصدق یا همهاش کذب است بعضی کذب است بعضی أکذب اگر فی طرفی النقیض بودند یقیناً یکی صادق است دیگری کاذب، یکی صواب است دیگری خطا اگر فی طرفی النقیض نبودند ممکن است همهاش صواب باشد و صحیح یا همهاش خطا باشد و کذب این از نظر معرفت شناسی، اما از نظر مسائل اصولی یعنی اصول فقه این ثابت شده که اگر چنانچه کسی مجتهدانه و روشمندانه بحث کرد و راه رسمی را طی کرد قواعد را مبانی را مبادی را رعایت کرد آنچه فهمید برای او حجّت است حالا ولو صحیح هم نباشد از نظر اصول فقه این برای او حجّت است نظیر اینکه دو تا فقیه دربارهٴ یک مطلبی فحص کردند دو تا فتوا دادند و یکی مطابق با واقع بود و دیگری مطابق با واقع نبود و هر دو روشمندانه اجتهاد کردند خوب هر دو حجّت دارند و هر دو ثواب میبرند منتهی آن کسی که رأیش مطابق با واقع بود گذشته از ثواب اجتهاد، ثواب اصابه واقع را هم به او میدهند که میگویند للمصیب أجران و آنکه اشتباه کرد فقط ثواب اجتهاد را میبرد این هم مسئله اصولی و اصول فقه، بخش چهارم هم مسئله فقه بود که وجوب اطاعت است و صحت و بطلان وضعی است و مانند آن و بخش پنجم هم که مسئله کلامی بود که به معاد برمیگردد اگر کسی روشمندانه اجتهاد کرد که در قیامت یک درجه ثواب میبرد و اگر کسی روشمندانه اجتهاد کرد و به واقع رسید دو درجه بهشت را دارد اینها مراحل پنجگانه بود که در بحثهای دیروز گذشت اما آنچه در نوبت امروز مطرح است پاسخ به بعضی سؤالهایی است که آقایان ارائه کردند و آن این است که یک تکثری در مسئله انبیا مطرح است که ما هنوز به آنجا نرسیدیم که آیا انبیا علیهم الصّلاة وعلیهم السلام که از ادیان گوناگون به اصطلاح اینها یا از منهجها و شرعههای گوناگون خبر میدهند اینها هم برداشتهای گوناگون هستند که مثلاً یک حقیقت است و یک واقعیت است منتهی انبیا هر کدام از منظر خاص آن حقیقت را نگاه میکنند و هر کدام رهآورد خاص را دارند که اختلاف مسیحیت و یهودیت و اسلام از راه اختلاف نظر عیسی و موسی و رسول گرامی علیهم الصلاة و علیهم السلام پدید آمد یا نه سه واقعیت است در سه مقطع که تکلیف سه نسل است آن خطوط کلی عقاید و اخلاق و فقه که ﴿إنّ الدین عند الله الإسلام﴾ واحد است این زیرمجموعهاش که شرعه و منهاج است ﴿لکلٍّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً﴾ این باید جدا بحث بشود و همچنین این سؤال که آیا همانطوری که روشمندانه کسی در فروع دین اجتهاد کرده است معذور است حرف او حجّت است اگر روشمندانه در اصول دین اجتهاد کند آیا حجّت است یا نه البته حجت است با این تفاوت که در فروع دین پیچیدگی زیاد است در اصول دین آن بخشی که پیچیده است عقیده و اعتقاد به آنها واجب نیست جزئیات پیچیده مسئله بهشت و جهنّم و تطائر کتب و انطاق جوارح و کیفیت صراط و اینها که پیچیده است و جزئی نیست اینها که جزو اصول نیست که انسان به آنها معتقد باشد آنها که جزو اصول است و جزو خطوط کلی است مثل اصل توحید، اصل معاد، اصل معاد جسمانی، اصل معاد روحانی، اصل نبوت، اصل عصمت، اصل معجزه این خطوط کلی آنقدر شفاف است که اگر کسی صاجبنظرانه و روشمندانه بخواهد اجتهاد کند خیلی کم اختلاف پدید میآید بنابراین اگر یک وقتی هم اشتباه کرد در صورتی که روشمندانه باشد معذور است یک بیان لطیفی مرحوم حاج آقا رضای همدانی رضوان الله تعالی علیه دارد مرحوم کاشف الغطاء چون یک فقیه فحلی است که مرحوم صاجب جواهر در جواهر میگوید من فقیهی به حدت ذهنی آقا شیخ جعفر کاشف الغطاء ندیدم این اصلاً یجب، یحرم در مشتش است کسی که کشف الغطاء را میبیند، میبیند اصلاً احتیاط و احوط و أولی کم در آن هست مرتب یجب، یحرم، یجب، یحرم مرحوم آقا شیخ جعفر در فقه خیلی قدر است ایشان مرحوم صاحب جواهر در جواهر میگوید من فقیهی به حدت ذهنی کاشف الغطاء ندیدم مرحوم کاشف الغطاء رضوان الله تعالی علیه در بخش نجاست کافر میگوید کافر نجس است جبریه هم نجساند هستند مفوضه هم نجس مرحوم حاج آقا رضای همدانی در بحث طهارت کتاب شریفشان میفرماید که همه که مثل شما نیستند اینقدر قدر باشند در درک که فرمود بسیاری از فقهای ما رفتند جبر را باطل کنند سر از تفویض درآوردند حالا شما ببینید حرف خیلی از فقهای ما را مگر آن مفوضه غیر از این میگویند شما حرف اهل تفویض را خوب خوب بررسی کنید حرف این فقها را هم خوب بررسی کنید ببینید این حرف همان حرف است اینطور نیست که مسئله تفویض با هشت ده سال درس خواندن حل بشود که فرمود خیلی از فقها و علمای ما رفتند جبر را باطل کنند سر از تفویض درآوردند مگر اینها جزو ضروری دین است ضروری یعنی بدیهی، یعنی مسلّم این را دین گفته بله کسی این را انکار کند کافر است اما آنها تصورش نظری است چه رسد به استدلالش گاهی خیلی از چیزهاست که انسان روی عادت باور کرده اینچنین به او گفتند اینچنین خودش هم تکرار کرده اینچنین هم شنیده خیال میکند به همین معنی است در حالیکه وقتی مسئله باز میشود تصورش نظری است چه رسد به تصدیقش، چه رسد به برهانش مرحوم حاج آقا رضای همدانی رضوان الله تعالی علیه فرمود که اینها مگر ضروری است مگر بدیهی است اینها جزو عمیقترین مسائل نظری است خوب مرحوم آخوند صاحب کفایه رضوان الله تعالی علیه یک فحلی است دیگر این میگوید قلم اینجا رسید سر بشکست و هفتصد سال قبل از او بزرگانی گفتند اینجا لوح و قلم هر دو سر بشکست ای کاش آخوند میفرمود لوح و قلم هر دو شکست اگر مرحوم آخوند یک قدری جلوتر میرفت یعنی درکش بیشتر بود میفهمید که قابل فهم نیست میگفت هم لوح اینجا رسید و سر بشکست هم قلم اینجا رسید مگر اینها کار آسانی است اینکه مرحوم صدوق رضوان الله تعالی علیه نقل کرد که وجود مبارک حضرت امیر به آن شخص که عرض کرد آیا قضا و قدر الهی بود که ما در این سفر رفتیم و آمدیم حضرت فرمود این دریای عمیق و تاریک است نرو مدام اصرار کرد خوب با اینکه حضرت در میدان جنگ از توحید سؤال میکنند پاسخ میدهد این شخص در برابر امام زمان خود قرار میگیرد همان وجود مبارک حضرت امیر که میفرماید «سلونی قبل أن تفقدونی» عرض کرد آیا به قضا و قدر الهی بود آیا به خواست خدا بود آیا ما در این ثواب شریکیم اشکال جبر و تفویض را طرح کرد فرمود «بحر عمیق فلاتلجه» کار تو نیست چه کار به این حرفها داری درکش آسان نیست او اصرار کرد اصرار کرد تا وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه گفت و گفت و گفت بالاخره حضرت فرمود این کار آسانی نیست بنابراین اینها جزو عمیقترین مسائل نظری است ورود هر کسی هم جایز نیست یک, اگر یک صاحب نظری محتاطانه وارد شد بعد از حفظ آن مبانی و مبادی تازه مثل مرحوم آخوند میشود که میگوید قلم اینجا رسید و سر بشکست آنها که قویتر از مرحوم آخوند بودند هفتصد سال قبل از این گفتند اینجا هم لوح شکست هم قلم. کم هستند کسانی که به مقصد برسند حالا بر فرض نظرش به یک سمت کشید این را مرحوم حاج آقا رضای همدانی میفرمایند این جزو مسائل نظری است جزو مسائل ضروری نیست که یک کسی به یک سمتی برود و خدای ناکرده آلوده بشود بنابراین خطوط کلی دین یعنی مسئله توحید، مسئله امامت، مسئله نبوت، مسئله رسالت، مسئله معاد جسمانی، مسئله معاد روحانی این کلیات بله شفاف است اما آن خطوط جزئیاش تطائر الکتب چطوری است انطاق الجوارح چطوری است عبور از صراط چطوری است کدام طرفش آتش است کدام طرفش آتش نیست این چه صراطی است که «أدقّ من الشعر أحدّ من السیف» است زیرش آتش است دو پهلویش آتش است برای یک عده اتوبان است برای یک عده از مو باریکتر است این چطوری است و کجا است جزناه و هی خامدة یک عده از صراط میگذرند کالبرق الخاطف چطوری است جریان قیامت که مکان هم شهادت میدهد هم شکایت میکند یک جایی که یک مدتی میکده بود بعد یک مدتی بتکده شد یک مدتی هم کعبه شد هم علیه بتپرستان و میپرستان شهادت میدهد هم به سود زائران و حاجیان و معتمران شفاعت میکند همین کعبه در آن واحد باید هم شهادت بدهد هم شکایت بکند این چه نشئهای است همین کعبه در قیامت در نشئه واحده در مرحله واحد در حال واحد علیه بتپرستانی که او را بتکده کرده بودند شکایت میکنند علیه می فروشان و می نوشانی که بالای کعبه بساط می فروشی را داشتند شکایت میکند به سود زائران و حاجیان و معتمران هم شفاعت میکند در آن واحد هم میکده میشود و هم بتکده میشود و هم کعبه و قبله و مطاف. تصورش نظری است فضلاً از تصدیقش اینها جزو اصول نیست که حالا کسی به همه اینها باید معتقد باشد حالا اگر رفت و مطابق با واقع شد دو اجر میبرد و اگر مخالف با واقع درآمد مجتهدانه اگر بود بله معذور هست اینها هم مربوط به پلورالیزم و تکثرگرایی در مورد اصول دین با حفظ خطوط کلی آن خطوط کلی هم شفاف هست ﴿قد تبیّن الرّشد من الغیّ﴾ و اما درباره برخی از آیاتی که احیاناً به آن استشهاد میشود آیات قرآن کریم که گاهی مثلاً موهم تکثرگرایی است یکی آیهٴ سورهٴ مبارکه کافرون است که گاهی به آن استشهاد میکنند أعوذ بالله من الشیطان الرجیم ﴿بسم الله الرحمن الرحیم قل یا أیّها الکافرون ٭ لاأعبد ما تعبدون ٭ و لاأنتم عابدون ما أعبد ٭ و لا أنا عابد ما عبدتم ٭ و لا أنتم عابدون ما أعبد ٭ لکم دینکم و لی دین﴾ گاهی هم میگویند هر کسی به دین خودش این سخن ناتمام است برای اینکه این سورهٴ مبارکه الکافرون در مکه نازل شد سرّ تکرارش هم برابر پیشنهاد مکرر مکرر گونه مشرکان حجاز بود اینکه فرمود ﴿لاأعبد ماتعبدون ٭ و لاأنتم عابدون ما أعبد ٭ ولاأنا عابد ما عبدتم ٭ و لا أنتم عابدون ما أعبد﴾ این تکرار چهار ضلعی برابر پیشنهاد چهار ضلعی کفار بود آنها پیشنهاد دادند که حالا شما دست از اسلام نمیکشید بیایید ما توافق کنیم یک سال شما بتهای ما را بپرستید یک سال ما خدای شما را، سال بعد شما بتهای ما را بپرستید سال بعد ما خدای شما را میپرستیم این پیشنهاد مضلع چهار ضلعی را به حضرت عرض کردند آیه ناظر به ابطال این چهار ضلع است در چهار آیه که نه ﴿لاأعبد ماتعبدون﴾ این پیشنهاد اولتان باطل و ﴿لاأنتم عابدون ماأعبد﴾ این دومی باطل ﴿و لاأنا عابد ما عبدتم﴾ این سومی باطل ﴿و لاأنتم عابدون ما أعبد﴾ این چهارمی باطل شما به دین خودتان ما به دین خودمان مزاحم ما نباشیداین را در طلیعه رسالت در مکه فرمودند که آنها مزاحم بودند فرمود مزاحم ما نباشید اما بعد از اینکه قدرتی پیدا شد و حکومتی تشکیل شد همه اینها سخن از ﴿أُفّ لکم و لما تعبدون﴾ است این همان راه ابراهیم خلیل است آیاتی نازل شد که ابراهیم خلیلی بود ﴿فجعلهم جذاذاً إلاّ کبیراً لهم﴾ مسئله بت شکنی است مسئله تحمیق است تفسیق است تکبیر است ﴿أفّ لکم و لما تعبدون من دون الله﴾ است ﴿فجعلهم جذاذاً إلاّ کبیراً لهم﴾ است فرمود شما بچههای ابراهیم هستید در شناسنامه شما نوشته ابراهیمی ﴿ملّة أبیکم إبراهیم هو سمّاکم المسلمین من قبل﴾ خوب اگر بچه ابراهیم هستید باید اهل رشد باشید اهل تبر باشید چرا به دنبال بت راه میافتید ﴿هو سمّاکم المسلمین من قبل فجعلهم جذاذاً إلاّ کبیراً لهم﴾ خوب اگر فرزند ابراهیم هستید او گفت ﴿أُفّ لکم و لما تعبدون من دون الله﴾ شما اگر این کار بکنید وجود مبارک پیغمبر هم برخاست و وجود مبارک امیرالمؤمنین را بالای دوشش گذاشت و گفت ﴿أُفّ لکم و لما تعبدون من دون الله﴾ بساط بتها را برچید و همه اینها را در آن دم در این باب بنی الشیبه دفن کردند اینکه الآن در مناسک حج میگویند مستحب است حاجی و معتمر که به زیارت بیت الله میرود از باب بنی شیبه وارد بشود گرچه این باب بنی شیبه که الآن هست آن نیست آن فاصلهاش خیلی کم بود این فاصلهاش خیلی زیاد است سرّش این است که روی این بتها پا بگذارند تمام این بتها را جمع کردند در این مدخل باب بنی الشیبه چال کردند بعد گفتند مستحب است کسی که وارد مسجد الحرام میشود از باب بنی الشیبه وارد بشود که روی آنها پا بگذارد خوب یک وقت ﴿لکم دینکم ولی دین﴾ است یعنی مزاحم ما نباشید یک وقت ﴿أُفّ لکم و لما تعبدون من دون الله﴾ است و وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه میخواهد آن کسی که اصلاً در برابر بت خضوع نکرد این بتها را سرنگون کند و جریان ﴿لا إکراه فی الدین﴾ هم بارها ملاحظه فرمودید این در بحث صبح هم که بحث حق و حکم و حق و تکلیف و اینهاست آنجا مبسوطاً مطرح شد اینجا هم قبلاً طرح شد که ﴿لاإکراه فی الدین﴾ ناظر به چند تا مسئله است یکی اینکه اصلاً دین که اعتقاد قلبی است از قلمرو سرنیزه بیرون است هیچ کسی را نمیشود مجبور کرد برای اینکه علم دست کسی نیست حتی دست خود آدم هم نیست علم یک مبادی دارد مقدماتی دارد صغرا و کبرا دارد دلیل دارد اگر آن دلیلش در صفحه نفس پیدا شد علم پیدا میشود اگر نشد پیدا نمیشود دست خود آدم هم نیست دین اکراه پذیر نیست این از باب نفی جنس است نکنید که نمیشود نه اینکه کسی را مجبور نکنید بالاخره شما مجبور کردید گفتید که الآن مثلاً در قسمت غرب این مسجد یک تابلویی نصب است او ممکن است به اجبار بگوید آری ولی در قلبش که آری نمیآید که آخر چطوری معتقد باشد که در قسمت غرب مسجد یک تابلویی است در حالیکه نمیبیند علم دست هیچ لا اکراه، اکراه نکنید که نمیشود این یک معنی که اصلاً دین اکراه پذیر نیست دوم اینکه این ناظر به مسئله تکوین است یعنی ساختار انسان طوری است که او آزاد خلق شده انسان را ذات اقدس اله آزاد خلق کرد کمال انسان این است که با حسن اختیار خود به راه بیاید و کمال آن در این است که به سوء اختیار خود کجراهه نرود اگر او یکطرفه بود مثل حیوان یا بالاتر از او مثل فرشته که نمیتوانست خلیفة الله بشود این اصلاً دو سویه است سکهای است دو طرفه دو راهه، آزاد مطلق، هر راهی را بخواهد برود میرود بین التوحید والالحاد آزاد است در چنین شرایطی با همه امکانات حریت و آزادی اگر راه صحیح را انتخاب کرده است هنر کرد و کمال یافت پس ﴿لاإکراه فی الدین﴾ یعنی انسان مختار خلق شده است تکویناً نظیر ﴿قل الحق من ربّکم فمن شاء فالیؤمن ومن شاء فلیکفر﴾ یعنی تکویناً آزاد است ﴿وهدیناه النجدین﴾ ﴿إنّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إما کفوراً﴾ یعنی بشر تکویناً آزاد خلق شده مثل اینکه تکویناً هم میتواند غذای سالم مصرف کند میل کند هم میتواند خدای ناکرده خود را معتاد به مواد سمی بکند اگر با غذای سالم انس گرفت، میشود ﴿ویحیی من حیّ عن بیّنة﴾ اگر با اعتیاد خو گرفت میشود ﴿لیهلک من هلک عن بیّنة﴾ انسان بتعاً آزاد است ولی اینطور نیست که سرشت او با هر دو بسازد بارها به عرضتان رسید انسان مثل یک تنگ خالی، دبه خالی، ظرف خالی، بلور خالی نیست نه طبیعت انسان مثل بلور خالی است نه فطرت انسان. الآن شما یک تنگ بلوری، یک ظرف بلوری، یک شیشه بلوری، یا دبه پلاستیکی داشته باشید این خالی است هر چه به آن بدهید برای شما نگه میدارد اگر یک کیلو عسل بریزید برای شما نگه میدارد یک کیلو مواد مخدر سمّی هم بریزید برای شما نگه میدارد این ظرف خالی حرفی برای گفتن ندارد هر چه دادید نگه میدارد فطرت ما مثل این ظرف خالی نیست مثل این بلور خالی نیست نه طبیعت ما مثل بلور خالی است هر چه به آن دادیم قبول کند نه طبیعت ما مثل آن دبه خالی است که هر چه در آن ریختیم قبول بکند این طبیعت ما این دستگاه گوارش ما شما در کودکان آزمایش میکنید میبینید اگر یک مختصر این غذای خوب که دادید کاملاً فربه میشود و باعث نمو اوست یک مختصر غذای سمّی که به او میدهید فوراً بالا میآورد این بالا آوردن یعنی چه یعنی من این را نمیپذیرم من مثل یک دبه خالی نیستم که هر چه به من بدهید من نگه بدارم این با من سازگار نیست چرا غذای سمّی را آدم بالا میآورد برای اینکه با او سازگار نیست این مال طبیعت است فطرت هم به شرح ایضاً، دروغ، خیانت اینکه عذاب وجدان بیاورد یعنی بالا آوردن اینکه میبینید هر از چند وقتی در روزنامهها سخن از رسوایی زید یا عمرو است یعنی بالا آورد بالا آوردن که دیگر حقیقت شرعی نمیخواهد که همین است این رسوایی بار آوردن رسوایی بار آوردن همین است فطرت خلاف را نمیپذیرد خیلی آدم باید عوام باشد که بگوید حالا من این امضا را یواشکی کردم برای کسی نگو این کسی که میگوید این امضا را من یواشکی کردم برای کسی نگو مثل آن است که یواشکی در پشت درهای بسته یک شیشه سمّ میخورد به رفیقش میگوید به کسی نگو خوب به کسی نمیگوید ولی این دستگاه به همه میگوید دو ساعت دیگر بالا میآوری اینطور نیست که فطرت خالی باشد فطرت یک راه خاص خودش را دارد و ذات اقدس اله که فطرت آفرین است فرمود چه برای شما سم است چه برای شما گوارا است ﴿أم حسب الذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ این همان بالا آوردن است فرمود این ضغن را این کینه را این حسد را این بدخواهی را بالاخره من یک روزی بالا میآورم ﴿أم حسب الذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ حالا برخی در معاد است برخی درمعاش است اطلاق آیه هر دو را میگیرد گاهی ذات اقدس اله این ضغن و کینه و حسد را در دنیا بالا میآورد اینها قی میکنند یک وقتی در آخرت بالا میآورد یک وقتی در هر دو نشئه بالا میآورد بنابراین اینچنین نیست که انسان مثل یک دبه باشد هر طرف خواست برود برود همان خدایی که فرمود ﴿لاإکراه فی الدین﴾ همان خدایی که فرمود ﴿قل الحق من ربّکم فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر﴾ همان خدایی که فرمود ﴿وهدیناه النجدین﴾ همان خدایی که فرمود ﴿إنّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً﴾ انبیا را از بیرون عقل را از درون که یک راه را باید انتخاب بکنی الاّ و لابد نشد بگیر و ببند شروع میشود ﴿خذوه فغلوه ٭ ثمّ الجحیم صلّوه﴾
سؤال: جواب: بیشتر انسانها برای اینکه طغیانگرا هستند نمیگذارند این حرفها برسد حرف انبیا اگر به گوش اکثری مردم برسد همین است ولی اکثری مردم را اینها در اختیار دارند چیزی که به حس نزدیکتر باشد دروغ بگوید از راه خلاف آنها را تغذیه کنند راه حق را ببندند سنگ را ببندند سگ را بگشایند همین است اگر بگذارند که حرف انبیا به مردم برسد مثل زمان وجود مبارک ولیّ عصر ارواحنا له الفداه میشود ﴿لیظهره علی الدین کلّه﴾ میشود اگر حرف اساسی را به مردم برسانند و مردم هم بفهمند نشانیاش همان انقلاب اسلامی است که قبل از انقلاب و بعد از انقلاب خیلی فرق کرده بنابراین آیات قرآن اینچنین نیست که اباحهگری را پلورالیزم را تکثرگرایی را در مذهب تجویز بکند که انسان هر راهی را رفته رفته نخیر فرمود یک راه است و لاغیر در بیانات نورانی حضرت امیر سلام الله علیه هست که دین واحد است شریعت واحد است اینها بیراهه رفتند و کجراهه کردند وگرنه «إن شرائع الدین واحدة» فرمود خدای سبحان یک دین فرستاده، شریعت هم یک دین است حالا این مال اختلافهای درون بینی است که مثلاً مذهبهای گوناگون روشهای گوناگون به نام قرائتهای گوناگون مال برون دینی یعنی مثلاً مذهب مسیحیت و یهودیت و آنها یک بحث دیگر است آنکه فعلاً در ایران اسلامی مطرح است همین است که مثلاً یک کتاب است یک سنّت است یک قرآن است یک عترت است آن وقت سخن از برداشتهای مختلف است خوب برداشتهای مختلف اگر چنانچه روشمندانه باشد همین برداشتهایی که مراجع بزرگ و بزرگوار ما دارند خوب این اختلافاتشان را ببینید این رسالههای توضیح المسائلی که اینها مرقوم فرمودند شاید دوازده هزار، سیزده هزار رساله باشد اختلافاتشان ببینید در چیست خیلی کم در مسائل جزئی یکی نماز احتیاط است که مثلاً احتیاط بخواند نشسته بخواند اما رفتن تا اینجا کار دشواری است ممکن است همهشان یک حرف بزنند امّا تا برسند به اینجا و این حرف را بزنند مجتهدانه بگویند جان کندن میخواهد شما ببینید اینهایی که پرچم جمهوری اسلامی را روی قله دماوند نصب میکنند همهشان یک پرچم نصب میکنند همهشان هم یک جور نصب میکنند اما نفس گیر است آدم تا آنجا برود در این هفتاد میلیون شاید ده بیست نفر بتوانند بروند به قله دماوند همهشان هم یک پرچم نصب میکنند تا آنجا بروند جان کندن میخواهد وقتی رفتند آنجا همین پرچم است و همانطور نصب کردن است و همانطور تکبیر گفتن است نباید گفت اینها که همهشان حرفهایشان یکی است بله حرفهایشان یکی است اما آدم تا آنجا برود جان کندن میخواهد
سؤال: جواب: نه قبلش آزاد است نه بعدش آزاد است هیچ وقت آزاد نیست انسان مجبور است که دین را قبول بکند بالاخره طبق بیان نورانی حضرت امیر که در نهج البلاغه دارد نه مثل علف خودرو که در نهج البلاغه فرمود «أهم هل رأیتم زرعاً بغیر زارع» نه انسان مثل علف هرز و خودرو است که خود درآمده باشد ﴿والله أنبتکم من الأرض نباتاً﴾ این درخت گلابی است درخت سیب است باغبان دارد یک کسی بگوید من رها هستم خوب حالا کسی دسترسی ندارد در مناطق دوردست او حساب دیگری دارد غرض اینکه اینگونه از آیات هرگز دلیل تکثر گرایی در دین و مذهب و امثال ذلک نیست در محور حجّیت، تکثر است در صورتی که روشمندانه باشد.
سؤال: جواب: آن حالا مربوط به معرفت است که هر کسی از منظر خاص میبیند آن در حقیقت از این راه رفته و دست به آن جریان فیل زده گفته این مثل بادبزن است این آقا باید که به اندازه دید خود خبر بدهد آن سخن را هم از یک بزرگی است و باید معنی هم بشود وقتی یک کسی دست به فیل میزند به پای فیل دست میزند میگوید فیل گویا ستون است او وقتی که میخواهد حرف بزند باید درست حرف بزند بگوید فضا فضای تاریک بود من هیچ جا را ندیدم فقط دست زدم از جای دیگر بی خبرم دستم به یک ستون خورد آن دیگری باید بگوید فضا تاریک بود من هیچ جا را ندیدم دست زدم دستم به یک جایی خورد که شبیه بادبزن بود این درست حرف بزند تا مردم را به اشتباه نیندازد در جریان یهودیت و مسیحیت و امثال ذلک قرآن کریم سه تا آیه در این زمینه دارد که یک آیهاش اصلاً مربوط به پلورالیزم و تکثر گرایی و اینها نیست آنکه در آیهٴ 17 سورهٴ مبارکهٴ حج است آن جریان قیامت را بازگو میکند در سورهٴ مبارکهٴ حج آیه 17 به این صورت است ﴿إنّ الّذین آمنوا والذین هادوا و الصّابئین﴾ که اینها میگویند ما کتابی داریم از وجود مبارک حضرت یحیی سلام الله علیه بالاخره شعبهای از مسیحیت هستند ﴿والنصاری والمجوس والذین أشرکوا إنّ الله یفصل بینهم یوم القیامة إنّ الله علی کلّ شیءٍ شهید﴾ یعنی ذات اقدس اله از بین مذهبیها و غیر مذهبیها بین لائیک و ملحد و موحد برای همه اینها و بین همه اینها در قیامت بساطی پهن کرده داوری نهایی در روز قیامت روشن میشود یعنی معلوم میشود که همه اینها حق هستند چون مشرکین را هم دارد پس این آیهٴ 17 سورهٴ حج رأساً از بحث پلورالیزم بیرون است میماند دو تا آیه دیگر یکی سورهٴ مبارکهٴ بقره است یکی سورهٴ مائده، سورهٴ مبارکهٴ بقره همین بود که در این روزهای اخیر هم اشاره شد آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ بقره ﴿إنّ الّذین آمنوا والّذین هادوا والنصاری و الصابئین﴾ دیگر به تعبیر سیدنا الاستاد رضوان الله تعالی علیه خلاصه کرده جمع بندی کرده دیگر واو نیاورد فرمود این عناوین دخیل نیست ﴿إنّ الذین آمنوا﴾ یک, ﴿والذین هادوا﴾ دو, ﴿والنصاری﴾ سه, ﴿والصابئین﴾ چهار, خلاصه کسی این اصول سهگانه را داشته باشد اهل نجات است من آمن بالله یک, والیوم الآخر دو, و عمل صالحاً خوب میدانید نبوت از اصول دین است اینجا که به نبوت اشاره نکردند برای دو نکته است برای اینکه عملی در فرهنگ قرآن صالح است که مطابق با رهآورد نبیّ عصر باشد قهراً به آن نبی اعتقاد پیدا کرده به دستورش هم عمل کرده شده عمل صالحاً اگر کسی اینچنین شد ﴿فلهم أجرهم عند ربّهم ولاخوف علیهم ولاهم یحزنون﴾ از آدم تا خاتم این اصل هست در زمان حضرت آدم این اصول بود تا انبیای بعدی برسد به وجود مبارک خاتم علیهم الصلاة و علیهم السلام میماند آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ مائده در سورهٴ مبارکه مائده شما ملاحظه فرمودید قبل و بعدش را ملاحظه بفرمایید که چقدر ذات اقدس اله اهل کتاب را توبیخ میکند در آیهٴ 69 سورهٴ مبارکهٴ مائده به این صورت است که ﴿إنّ الّذین آمنوا والذین هادوا والصّابئون و النّصاری من آمن بالله والیوم الآخر و عمل صالحاً فلا خوف علیهم ولاهم یحزنون﴾ اگر این آیه بخواهد بگوید که فرقی بین مسلمان و یهودی و مسیحی نیست هر کدام اهل نجات هستند از نظر مسائل کلامی هر کدام از نظر معرفت شناسی به واقع رسیدند اگر این است خوب قبلش هم ببینید بعدش را هم ببینید قبلش دارد که ﴿ولو أنّ أهل الکتاب آمنوا واتّقو الکفّرنا عنهم سیّئاتهم ولأدخلناهم جنّات النّعیم ٭ و لو أنّهم أقاموا التوراة والإنجیل و ما أُنزل إلیهم من ربّهم لأکلوا من فوقهم﴾ ما نزل الیهم دیگر غیر از تورات و انجیل چیست؟ قرآن است دیگر فرمود تورات را باید عمل بکنیم انجیل را باید عمل بکنیم ﴿ما أُنزل إلیهم من ربّهم﴾ را هم باید عمل بکنیم آنگاه بعد از این آیهٴ مبارکهٴ 69 که قرائت شد پشت سر هم از کافر بودن این گروه خبر میدهد آیهٴ 72 ﴿لقد کفر الذین قالوا إنّ الله هو المسیح ابن مریم و قال المسیح یا بنی إسرائیل اعبدواالله ربّی و ربّکم إنّه من یشرک بالله فقد حرّم الله علیه الجنّة و مأواه النّار و ما للظّالمین من أنصار﴾ دیگر ممکن نیست کسی بگوید مثلاً یک ترسا مجتهدانه به تجلی مثلث را پیدا کرد اب و ابن و روح القدس را یک حقیقت دانست این بیّن الغیّ است سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه نقل میکرد از اینها ندی که به خوب این در حقیقت میگفت شیعه واقعی هم هستم منتهی حالا اسم این را نمیبرد و عقیده داشت میگفت تنها حرفی که برای جهان امروز حرف نو است حرفی است که پیروان اهل بیت دارند گفت اگر کسی بتواند این دو تا حرف را گفت من خودم در همان سوربن فرانسه جریان انتظار مهدی منتظر علیه السلام را در یک کنفرانسی بازگو کردم گفت همه دانشمندان فرانسه دهانشان باز شد که عجب مذهبی هم هست که قائل است انسان کامل در تمام ادوار حیّ است برای هر عصری انسان کامل زنده است که رابط بین الناس و بین الله است گفت برای آنها تازگی داشت این، این یک حرف حرف دیگر این بود که اگر مسلمانها بتوانند حرف قرآن را و حرف نهجالبلاغه را به غرب برسانند تجلی را حلّ کنند که تجلی یعنی چه تجافی یعنی چه تولید و تولد یعنی چه مشکل مسیحیت حل میشود و جایزه نوبل را به او خواهند داد هم از تثلیث اینها نجات پیدا میکنند هم مجلی بودن عیسی مسیح ثابت میشود هم توحید آسیب نمیبیند اینها اصلاً راهی برای تجلی ندارند اما شما میبینید در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه فرموده است که عالم تجلّی حق است «الحمد الله المتجلی لِخلقه بخلقه» اگر قرآن کریم است ﴿فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّاً﴾ فرمود اینها تجلّی را نمیدانند یعنی چه خیال میکنند تجافی است خیال میکنند حلول است خیال میکنند اتحاد است خیال میکنند تولید است خیال میکنند تولد است که والکلّ باطل اینها اگر معنای تجلی را بدانند هم مسیح سلام الله علیه را تکریم میکنند هم به توحید اینها آسیبی نمیرسد پس همین سورهٴ مبارکهٴ مائده که فرمود این چهار گروه هر کدام مؤمن به خدا وقیامت باشند و عمل صالح داشته باشند اهل نجاتند معذلک پشت سر هم از کفر این گروهها سخن به میان میآورد آیهٴ 72 این است که ﴿لقد کفر الذین قالوا إنّ الله هو المسیح ابن مریم﴾ آیهٴ 73 این است ﴿لقد کفر الذین قالوا إنّ الله ثالث ثلاثة و ما من إله إلاّ إله واحد﴾ چه اینکه در بخشهای دیگر فرمود لقد کفر الذین قالوا عزیر ابن الله هم تثنیه کفر است هم تثلیث کفر است خوب این چه آیه پلورالیزمی است که از یک طرفی تصحیح میکند از یک طرفی تکفیر میکند این میخواهد بگوید اگر شما به مسیحیت واقعی در عصرش عمل میکردید حجّت است الیوم که برای شما ثابت شد این کلام خداست و قرآن هم شما را دعوت کرد مرتب میگوید یا أهل الکتاب یا اهل الکتاب آمنوا بما أنزلنا و شما هم طبق بشارت مسیح سلام الله علیه ﴿یعرفونه کما یعرفون أبنائهم﴾ باز ﴿یحرّفون الکلم عن مواضعه﴾ هست ﴿یکتبون الکتاب بأیدیهم﴾ هست شما شناختید این پیغمبر را دیگر تا حال که منتظرش بودید ﴿و کانوا من قبل یستفتحون﴾ الآن که حضرت آمد انکار میکنید آن وقت این چه پلورالیزمی است چه تکثرگرایی است؟ فتحصل که اینگونه از آیات هیچ کدام اصل کثرت هستی شناسی را تصحیح نمیکند کثرت معرفت شناسی را که همه صدق و حق باشد تصحیح نمیکند دو, حجّت روشمند را تصحیح میکند سه, در خطبه 120نهجالبلاغه آنجا وجود مبارک حضرت امیر دارد که «ألا و انّ شرائع الدین واحدة» این کثرت پس برای چیست در بخشهای دیگر که از اختلاف سخن به میان میآید میفرماید هیچ کس از اختلاف طرفی نبسته است و با اختلاف هرگز کسی به مقصد نمیرسد که از راه اختلاف شما بخواهید به هدف برسید اینچنین نیست بیش از یک راه نیست نه چندین صراط.
والحمد لله رب العالمین
همانطوری که خدای سبحان واحد است ولاشریک له، دین او هم واحد است
این آیه در جریان کثرت گرایی و تعدد دین و تعدد مذهب و تعدد قرائت اشاره دارد
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ
این کریمه نشان میدهد که همانطوری که خدای سبحان واحد است ولاشریک له، دین او هم واحد است ولاشریک له و امت اسلامی هم باید واحد باشد و پراکنده نباشد و اگر اختلافی در دین پدید آمده است در اثر سوء اختیار برخی از عالمان دین است و تهدید فرمود که اگر قضا و قدر الهی نبود ما اینها را عذاب میکردیم لکن هر چیزی وقتی دارد و در وقت خودش اینها به کیفر خودشان میرسند به مناسبت این آیه در جریان کثرت گرایی و تعدد دین و تعدد مذهب و تعدد قرائت و برداشت و امثال ذلک به اصطلاح پلورالیزم سخن به میان آمد اشاره شد که محور بحث آن کثرت گرایی سیاسی نیست یعنی سیاستمداران هر کشوری با مسئولان سیاسی کشورهای دیگر روابط سیاسی دوستانه و صلح آمیزی داشته باشند آن چیز خوبی است و مربوط به اختلاف قرائت در دین و تعدد دین و تعدد مذهب و امثال ذلک نیست و این را آیه سوره مبارکه ممتحنه حل کرد فرمود کفاری که کاری با شما نداشتند و ندارند توطئهای علیه شما نکردند و نمیکنند شما روابط حسنه داشته باشید بدون اینکه اینها را اولیای خود قرار بدهید روابط اقتصادی داشته باشید فرهنگی داشته باشید تجاری داشته باشید و مانند آن و نسبت به آنها با قسط و عدل رفتار کنید این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ ممتحنه بود که قبلاً قرائت شد پس روابط اجتماعی هم که افرادی که دارای دینهای گوناگون هستند یا مذاهب گوناگون هستند در یک جا با هم زندگی اجتماعی داشته باشند شهروند یک شهر باشند این هم محمود و ممدوح است که درگیر نشوند با هم خوب زندگی کنند شما ببینید بعضی از کشورهایی که در آن مسلمان و مسیحی هستند و شعبههای گوناگون مسیحیت یا اسلام هست مثل لبنان و امثال لبنان اینها دوستانه با هم زندگی میکنند طبق دستور اسلام همه در حد یک شهروند زندگی دوستانه دارند پس مسائل کثرت گرایی سیاسی یا اجتماعی از بحث بیرون است میماند کثرت گرایی درباره دین که آیا این ادیان همهشان حق است یا نه این مذاهب همهشان حق است یا نه این آراء همهشان حق است یا نه این در پنج مبحث خلاصه شد یک مبحث مربوط به اصل واقعیت بود که آیا واقعیت و حقیقت متعدد است و نظیر عناوین اعتباری مثل یمین و یسار، امام و خلف، قرب و بعد که اینها با تعدد اضافات و نسب متعدد هستند حقیقت و واقعیت هم اینچنین است یا اینچنین نیست روشن شد که از نظر هستیشناسی هر شیئی فی نفسه واحد است متعدد نیست نظیر یمین و یسار نیست که با اختلاف نسب و اضافات فرق بکند یک درخت فی نفسه درخت است یک معدن فی نفسه معدن است خواه او را درست بشناسند خواه درست نشناسند حقیقت نسبی نیست واقعیت نسبی نیست هر چیزی در حد خاص خودش هست و لاغیر همان است و لاغیر این به هستی شناسی برمیگردد از نظر معرفت شناسی به صدق و کذب و صواب و خطا برمیگردد آن هم نسبی نیست ممکن است ده نفر درباره این معدنی که زیر این خاک است ده تا رأی داشته باشند که آیا آنچه که زیر خاک است فلان معدن است یا فلان معدن این آراء مختلف است و این تشخیصها مختلف است ولی بالاخره یکی درست است بقیه باطل در صورتی که در طرفین نقیض قرار بگیرند گاهی ممکن است همه باطل باشد گاهی ممکن است همه حق باشد گاهی یکی حق است دیگری باطل، اینها مبسوطاً در آن کتاب شریعت در آئینهٴ معرفت آمده، آنجایی که یکی حق است و دیگری باطل در صورتی که اینها نقیض هم باشند اگر در طرفین نقیض باشند بالاخره یکی حق است دیگری باطل، چه در تشخیص معادن باشد چه در تشخیص بیماریها باشد چه در تشخیص درمانها باشد چه در تشخیص داروها باشد اگر فی طرفی النقیض بود یقیناً یکی حق است و دیگری باطل، اما اگر این آراء متفاوت نقیض هم نبودند گاهی ممکن است همهاش حق باشد منتهی بعضی حق، بعضی أحقّ، گاهی ممکن است همهاش باطل باشد بعضیها بعید بعضی أبعد، مثلاً در تشخیص فلان بیماری بعضیها تشخیص دادند که مثلاً این شخص بیماری قلبی دارد بعضیها گفتند نه این مربوط به قلب نیست آنها که میگویند بیماری قلبی دارد و آنهایی که میگویند اصلاً مربوط به قلب نیست اینها فی طرفی النقیض هستند یکی حق است ودیگری باطل اما کسانی که مثلاً ده تا رأی یا کمتر یا بیشتر درباره این بیمار ارائه کردند همه اینها میگویند این مشکل قلبی دارد منتهی یکی میگوید یک رگ بسته است یکی میگوید دو تا رگ بسته است یکی میگوید با قرص میشود درمان کرد یکی میگوید با عمل باید درمان کرد همه این ده تا رأی درباره قلب اوست همهاش حق است برای اینکه اینها همهشان بیماری قلبی تشخیص دادند منتهی بعضی به واقع نزدیکتر است بعضی از واقع یک مقدار دورند گاهی ممکن است همهاش باطل باشد و آن این است که این کسی که با این وضع مبتلاست اصلاً بیماری قلبی ندارد ده تا نظر درباره قلب او ارائه کردند همهاش درباره قلب و بستن رگ و یک رگ و دو رگ و سه رگ و کمتر وبیشتر نظر دادند در حالیکه اصلاً این شخص بیماری قلبی نداشت بیماری او مربوط به عضو دیگر است همه اینها اشتباه کردند و هیچ کدام درست نگفتند بنابراین در معرفت شناسی اگر این دو تا رأی فی طرفی النقیض بود یقیناً یکی حق است دیگری باطل. اگر فی طرفی النقیض نبود یا همهاش در مسیر حق است همهاش صحیح است منتهی بعضی صحیح بعضی أصحّ یا همهاش باطل است بعضی باطل بعضی أبطل. آنهایی که در خلاف رفتند این از نظر معرفت شناسی اینطور نیست که صدق و کذب مثل یمین و یسار اعتباری باشد هر کس هر جا تشخیص داد آن تشخیص نسبت به او ثواب باشد یعنی صحیح باشد هر گزارشی صدق باشد بلکه بعضی از گزارشها صدق است بعضی از گزارشها کاذب یا همهاش صدق است بعضی صدق است بعضی أصدق یا همهاش کذب است بعضی کذب است بعضی أکذب اگر فی طرفی النقیض بودند یقیناً یکی صادق است دیگری کاذب، یکی صواب است دیگری خطا اگر فی طرفی النقیض نبودند ممکن است همهاش صواب باشد و صحیح یا همهاش خطا باشد و کذب این از نظر معرفت شناسی، اما از نظر مسائل اصولی یعنی اصول فقه این ثابت شده که اگر چنانچه کسی مجتهدانه و روشمندانه بحث کرد و راه رسمی را طی کرد قواعد را مبانی را مبادی را رعایت کرد آنچه فهمید برای او حجّت است حالا ولو صحیح هم نباشد از نظر اصول فقه این برای او حجّت است نظیر اینکه دو تا فقیه دربارهٴ یک مطلبی فحص کردند دو تا فتوا دادند و یکی مطابق با واقع بود و دیگری مطابق با واقع نبود و هر دو روشمندانه اجتهاد کردند خوب هر دو حجّت دارند و هر دو ثواب میبرند منتهی آن کسی که رأیش مطابق با واقع بود گذشته از ثواب اجتهاد، ثواب اصابه واقع را هم به او میدهند که میگویند للمصیب أجران و آنکه اشتباه کرد فقط ثواب اجتهاد را میبرد این هم مسئله اصولی و اصول فقه، بخش چهارم هم مسئله فقه بود که وجوب اطاعت است و صحت و بطلان وضعی است و مانند آن و بخش پنجم هم که مسئله کلامی بود که به معاد برمیگردد اگر کسی روشمندانه اجتهاد کرد که در قیامت یک درجه ثواب میبرد و اگر کسی روشمندانه اجتهاد کرد و به واقع رسید دو درجه بهشت را دارد اینها مراحل پنجگانه بود که در بحثهای دیروز گذشت اما آنچه در نوبت امروز مطرح است پاسخ به بعضی سؤالهایی است که آقایان ارائه کردند و آن این است که یک تکثری در مسئله انبیا مطرح است که ما هنوز به آنجا نرسیدیم که آیا انبیا علیهم الصّلاة وعلیهم السلام که از ادیان گوناگون به اصطلاح اینها یا از منهجها و شرعههای گوناگون خبر میدهند اینها هم برداشتهای گوناگون هستند که مثلاً یک حقیقت است و یک واقعیت است منتهی انبیا هر کدام از منظر خاص آن حقیقت را نگاه میکنند و هر کدام رهآورد خاص را دارند که اختلاف مسیحیت و یهودیت و اسلام از راه اختلاف نظر عیسی و موسی و رسول گرامی علیهم الصلاة و علیهم السلام پدید آمد یا نه سه واقعیت است در سه مقطع که تکلیف سه نسل است آن خطوط کلی عقاید و اخلاق و فقه که ﴿إنّ الدین عند الله الإسلام﴾ واحد است این زیرمجموعهاش که شرعه و منهاج است ﴿لکلٍّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً﴾ این باید جدا بحث بشود و همچنین این سؤال که آیا همانطوری که روشمندانه کسی در فروع دین اجتهاد کرده است معذور است حرف او حجّت است اگر روشمندانه در اصول دین اجتهاد کند آیا حجّت است یا نه البته حجت است با این تفاوت که در فروع دین پیچیدگی زیاد است در اصول دین آن بخشی که پیچیده است عقیده و اعتقاد به آنها واجب نیست جزئیات پیچیده مسئله بهشت و جهنّم و تطائر کتب و انطاق جوارح و کیفیت صراط و اینها که پیچیده است و جزئی نیست اینها که جزو اصول نیست که انسان به آنها معتقد باشد آنها که جزو اصول است و جزو خطوط کلی است مثل اصل توحید، اصل معاد، اصل معاد جسمانی، اصل معاد روحانی، اصل نبوت، اصل عصمت، اصل معجزه این خطوط کلی آنقدر شفاف است که اگر کسی صاجبنظرانه و روشمندانه بخواهد اجتهاد کند خیلی کم اختلاف پدید میآید بنابراین اگر یک وقتی هم اشتباه کرد در صورتی که روشمندانه باشد معذور است یک بیان لطیفی مرحوم حاج آقا رضای همدانی رضوان الله تعالی علیه دارد مرحوم کاشف الغطاء چون یک فقیه فحلی است که مرحوم صاجب جواهر در جواهر میگوید من فقیهی به حدت ذهنی آقا شیخ جعفر کاشف الغطاء ندیدم این اصلاً یجب، یحرم در مشتش است کسی که کشف الغطاء را میبیند، میبیند اصلاً احتیاط و احوط و أولی کم در آن هست مرتب یجب، یحرم، یجب، یحرم مرحوم آقا شیخ جعفر در فقه خیلی قدر است ایشان مرحوم صاحب جواهر در جواهر میگوید من فقیهی به حدت ذهنی کاشف الغطاء ندیدم مرحوم کاشف الغطاء رضوان الله تعالی علیه در بخش نجاست کافر میگوید کافر نجس است جبریه هم نجساند هستند مفوضه هم نجس مرحوم حاج آقا رضای همدانی در بحث طهارت کتاب شریفشان میفرماید که همه که مثل شما نیستند اینقدر قدر باشند در درک که فرمود بسیاری از فقهای ما رفتند جبر را باطل کنند سر از تفویض درآوردند حالا شما ببینید حرف خیلی از فقهای ما را مگر آن مفوضه غیر از این میگویند شما حرف اهل تفویض را خوب خوب بررسی کنید حرف این فقها را هم خوب بررسی کنید ببینید این حرف همان حرف است اینطور نیست که مسئله تفویض با هشت ده سال درس خواندن حل بشود که فرمود خیلی از فقها و علمای ما رفتند جبر را باطل کنند سر از تفویض درآوردند مگر اینها جزو ضروری دین است ضروری یعنی بدیهی، یعنی مسلّم این را دین گفته بله کسی این را انکار کند کافر است اما آنها تصورش نظری است چه رسد به استدلالش گاهی خیلی از چیزهاست که انسان روی عادت باور کرده اینچنین به او گفتند اینچنین خودش هم تکرار کرده اینچنین هم شنیده خیال میکند به همین معنی است در حالیکه وقتی مسئله باز میشود تصورش نظری است چه رسد به تصدیقش، چه رسد به برهانش مرحوم حاج آقا رضای همدانی رضوان الله تعالی علیه فرمود که اینها مگر ضروری است مگر بدیهی است اینها جزو عمیقترین مسائل نظری است خوب مرحوم آخوند صاحب کفایه رضوان الله تعالی علیه یک فحلی است دیگر این میگوید قلم اینجا رسید سر بشکست و هفتصد سال قبل از او بزرگانی گفتند اینجا لوح و قلم هر دو سر بشکست ای کاش آخوند میفرمود لوح و قلم هر دو شکست اگر مرحوم آخوند یک قدری جلوتر میرفت یعنی درکش بیشتر بود میفهمید که قابل فهم نیست میگفت هم لوح اینجا رسید و سر بشکست هم قلم اینجا رسید مگر اینها کار آسانی است اینکه مرحوم صدوق رضوان الله تعالی علیه نقل کرد که وجود مبارک حضرت امیر به آن شخص که عرض کرد آیا قضا و قدر الهی بود که ما در این سفر رفتیم و آمدیم حضرت فرمود این دریای عمیق و تاریک است نرو مدام اصرار کرد خوب با اینکه حضرت در میدان جنگ از توحید سؤال میکنند پاسخ میدهد این شخص در برابر امام زمان خود قرار میگیرد همان وجود مبارک حضرت امیر که میفرماید «سلونی قبل أن تفقدونی» عرض کرد آیا به قضا و قدر الهی بود آیا به خواست خدا بود آیا ما در این ثواب شریکیم اشکال جبر و تفویض را طرح کرد فرمود «بحر عمیق فلاتلجه» کار تو نیست چه کار به این حرفها داری درکش آسان نیست او اصرار کرد اصرار کرد تا وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه گفت و گفت و گفت بالاخره حضرت فرمود این کار آسانی نیست بنابراین اینها جزو عمیقترین مسائل نظری است ورود هر کسی هم جایز نیست یک, اگر یک صاحب نظری محتاطانه وارد شد بعد از حفظ آن مبانی و مبادی تازه مثل مرحوم آخوند میشود که میگوید قلم اینجا رسید و سر بشکست آنها که قویتر از مرحوم آخوند بودند هفتصد سال قبل از این گفتند اینجا هم لوح شکست هم قلم. کم هستند کسانی که به مقصد برسند حالا بر فرض نظرش به یک سمت کشید این را مرحوم حاج آقا رضای همدانی میفرمایند این جزو مسائل نظری است جزو مسائل ضروری نیست که یک کسی به یک سمتی برود و خدای ناکرده آلوده بشود بنابراین خطوط کلی دین یعنی مسئله توحید، مسئله امامت، مسئله نبوت، مسئله رسالت، مسئله معاد جسمانی، مسئله معاد روحانی این کلیات بله شفاف است اما آن خطوط جزئیاش تطائر الکتب چطوری است انطاق الجوارح چطوری است عبور از صراط چطوری است کدام طرفش آتش است کدام طرفش آتش نیست این چه صراطی است که «أدقّ من الشعر أحدّ من السیف» است زیرش آتش است دو پهلویش آتش است برای یک عده اتوبان است برای یک عده از مو باریکتر است این چطوری است و کجا است جزناه و هی خامدة یک عده از صراط میگذرند کالبرق الخاطف چطوری است جریان قیامت که مکان هم شهادت میدهد هم شکایت میکند یک جایی که یک مدتی میکده بود بعد یک مدتی بتکده شد یک مدتی هم کعبه شد هم علیه بتپرستان و میپرستان شهادت میدهد هم به سود زائران و حاجیان و معتمران شفاعت میکند همین کعبه در آن واحد باید هم شهادت بدهد هم شکایت بکند این چه نشئهای است همین کعبه در قیامت در نشئه واحده در مرحله واحد در حال واحد علیه بتپرستانی که او را بتکده کرده بودند شکایت میکنند علیه می فروشان و می نوشانی که بالای کعبه بساط می فروشی را داشتند شکایت میکند به سود زائران و حاجیان و معتمران هم شفاعت میکند در آن واحد هم میکده میشود و هم بتکده میشود و هم کعبه و قبله و مطاف. تصورش نظری است فضلاً از تصدیقش اینها جزو اصول نیست که حالا کسی به همه اینها باید معتقد باشد حالا اگر رفت و مطابق با واقع شد دو اجر میبرد و اگر مخالف با واقع درآمد مجتهدانه اگر بود بله معذور هست اینها هم مربوط به پلورالیزم و تکثرگرایی در مورد اصول دین با حفظ خطوط کلی آن خطوط کلی هم شفاف هست ﴿قد تبیّن الرّشد من الغیّ﴾ و اما درباره برخی از آیاتی که احیاناً به آن استشهاد میشود آیات قرآن کریم که گاهی مثلاً موهم تکثرگرایی است یکی آیهٴ سورهٴ مبارکه کافرون است که گاهی به آن استشهاد میکنند أعوذ بالله من الشیطان الرجیم ﴿بسم الله الرحمن الرحیم قل یا أیّها الکافرون ٭ لاأعبد ما تعبدون ٭ و لاأنتم عابدون ما أعبد ٭ و لا أنا عابد ما عبدتم ٭ و لا أنتم عابدون ما أعبد ٭ لکم دینکم و لی دین﴾ گاهی هم میگویند هر کسی به دین خودش این سخن ناتمام است برای اینکه این سورهٴ مبارکه الکافرون در مکه نازل شد سرّ تکرارش هم برابر پیشنهاد مکرر مکرر گونه مشرکان حجاز بود اینکه فرمود ﴿لاأعبد ماتعبدون ٭ و لاأنتم عابدون ما أعبد ٭ ولاأنا عابد ما عبدتم ٭ و لا أنتم عابدون ما أعبد﴾ این تکرار چهار ضلعی برابر پیشنهاد چهار ضلعی کفار بود آنها پیشنهاد دادند که حالا شما دست از اسلام نمیکشید بیایید ما توافق کنیم یک سال شما بتهای ما را بپرستید یک سال ما خدای شما را، سال بعد شما بتهای ما را بپرستید سال بعد ما خدای شما را میپرستیم این پیشنهاد مضلع چهار ضلعی را به حضرت عرض کردند آیه ناظر به ابطال این چهار ضلع است در چهار آیه که نه ﴿لاأعبد ماتعبدون﴾ این پیشنهاد اولتان باطل و ﴿لاأنتم عابدون ماأعبد﴾ این دومی باطل ﴿و لاأنا عابد ما عبدتم﴾ این سومی باطل ﴿و لاأنتم عابدون ما أعبد﴾ این چهارمی باطل شما به دین خودتان ما به دین خودمان مزاحم ما نباشیداین را در طلیعه رسالت در مکه فرمودند که آنها مزاحم بودند فرمود مزاحم ما نباشید اما بعد از اینکه قدرتی پیدا شد و حکومتی تشکیل شد همه اینها سخن از ﴿أُفّ لکم و لما تعبدون﴾ است این همان راه ابراهیم خلیل است آیاتی نازل شد که ابراهیم خلیلی بود ﴿فجعلهم جذاذاً إلاّ کبیراً لهم﴾ مسئله بت شکنی است مسئله تحمیق است تفسیق است تکبیر است ﴿أفّ لکم و لما تعبدون من دون الله﴾ است ﴿فجعلهم جذاذاً إلاّ کبیراً لهم﴾ است فرمود شما بچههای ابراهیم هستید در شناسنامه شما نوشته ابراهیمی ﴿ملّة أبیکم إبراهیم هو سمّاکم المسلمین من قبل﴾ خوب اگر بچه ابراهیم هستید باید اهل رشد باشید اهل تبر باشید چرا به دنبال بت راه میافتید ﴿هو سمّاکم المسلمین من قبل فجعلهم جذاذاً إلاّ کبیراً لهم﴾ خوب اگر فرزند ابراهیم هستید او گفت ﴿أُفّ لکم و لما تعبدون من دون الله﴾ شما اگر این کار بکنید وجود مبارک پیغمبر هم برخاست و وجود مبارک امیرالمؤمنین را بالای دوشش گذاشت و گفت ﴿أُفّ لکم و لما تعبدون من دون الله﴾ بساط بتها را برچید و همه اینها را در آن دم در این باب بنی الشیبه دفن کردند اینکه الآن در مناسک حج میگویند مستحب است حاجی و معتمر که به زیارت بیت الله میرود از باب بنی شیبه وارد بشود گرچه این باب بنی شیبه که الآن هست آن نیست آن فاصلهاش خیلی کم بود این فاصلهاش خیلی زیاد است سرّش این است که روی این بتها پا بگذارند تمام این بتها را جمع کردند در این مدخل باب بنی الشیبه چال کردند بعد گفتند مستحب است کسی که وارد مسجد الحرام میشود از باب بنی الشیبه وارد بشود که روی آنها پا بگذارد خوب یک وقت ﴿لکم دینکم ولی دین﴾ است یعنی مزاحم ما نباشید یک وقت ﴿أُفّ لکم و لما تعبدون من دون الله﴾ است و وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه میخواهد آن کسی که اصلاً در برابر بت خضوع نکرد این بتها را سرنگون کند و جریان ﴿لا إکراه فی الدین﴾ هم بارها ملاحظه فرمودید این در بحث صبح هم که بحث حق و حکم و حق و تکلیف و اینهاست آنجا مبسوطاً مطرح شد اینجا هم قبلاً طرح شد که ﴿لاإکراه فی الدین﴾ ناظر به چند تا مسئله است یکی اینکه اصلاً دین که اعتقاد قلبی است از قلمرو سرنیزه بیرون است هیچ کسی را نمیشود مجبور کرد برای اینکه علم دست کسی نیست حتی دست خود آدم هم نیست علم یک مبادی دارد مقدماتی دارد صغرا و کبرا دارد دلیل دارد اگر آن دلیلش در صفحه نفس پیدا شد علم پیدا میشود اگر نشد پیدا نمیشود دست خود آدم هم نیست دین اکراه پذیر نیست این از باب نفی جنس است نکنید که نمیشود نه اینکه کسی را مجبور نکنید بالاخره شما مجبور کردید گفتید که الآن مثلاً در قسمت غرب این مسجد یک تابلویی نصب است او ممکن است به اجبار بگوید آری ولی در قلبش که آری نمیآید که آخر چطوری معتقد باشد که در قسمت غرب مسجد یک تابلویی است در حالیکه نمیبیند علم دست هیچ لا اکراه، اکراه نکنید که نمیشود این یک معنی که اصلاً دین اکراه پذیر نیست دوم اینکه این ناظر به مسئله تکوین است یعنی ساختار انسان طوری است که او آزاد خلق شده انسان را ذات اقدس اله آزاد خلق کرد کمال انسان این است که با حسن اختیار خود به راه بیاید و کمال آن در این است که به سوء اختیار خود کجراهه نرود اگر او یکطرفه بود مثل حیوان یا بالاتر از او مثل فرشته که نمیتوانست خلیفة الله بشود این اصلاً دو سویه است سکهای است دو طرفه دو راهه، آزاد مطلق، هر راهی را بخواهد برود میرود بین التوحید والالحاد آزاد است در چنین شرایطی با همه امکانات حریت و آزادی اگر راه صحیح را انتخاب کرده است هنر کرد و کمال یافت پس ﴿لاإکراه فی الدین﴾ یعنی انسان مختار خلق شده است تکویناً نظیر ﴿قل الحق من ربّکم فمن شاء فالیؤمن ومن شاء فلیکفر﴾ یعنی تکویناً آزاد است ﴿وهدیناه النجدین﴾ ﴿إنّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إما کفوراً﴾ یعنی بشر تکویناً آزاد خلق شده مثل اینکه تکویناً هم میتواند غذای سالم مصرف کند میل کند هم میتواند خدای ناکرده خود را معتاد به مواد سمی بکند اگر با غذای سالم انس گرفت، میشود ﴿ویحیی من حیّ عن بیّنة﴾ اگر با اعتیاد خو گرفت میشود ﴿لیهلک من هلک عن بیّنة﴾ انسان بتعاً آزاد است ولی اینطور نیست که سرشت او با هر دو بسازد بارها به عرضتان رسید انسان مثل یک تنگ خالی، دبه خالی، ظرف خالی، بلور خالی نیست نه طبیعت انسان مثل بلور خالی است نه فطرت انسان. الآن شما یک تنگ بلوری، یک ظرف بلوری، یک شیشه بلوری، یا دبه پلاستیکی داشته باشید این خالی است هر چه به آن بدهید برای شما نگه میدارد اگر یک کیلو عسل بریزید برای شما نگه میدارد یک کیلو مواد مخدر سمّی هم بریزید برای شما نگه میدارد این ظرف خالی حرفی برای گفتن ندارد هر چه دادید نگه میدارد فطرت ما مثل این ظرف خالی نیست مثل این بلور خالی نیست نه طبیعت ما مثل بلور خالی است هر چه به آن دادیم قبول کند نه طبیعت ما مثل آن دبه خالی است که هر چه در آن ریختیم قبول بکند این طبیعت ما این دستگاه گوارش ما شما در کودکان آزمایش میکنید میبینید اگر یک مختصر این غذای خوب که دادید کاملاً فربه میشود و باعث نمو اوست یک مختصر غذای سمّی که به او میدهید فوراً بالا میآورد این بالا آوردن یعنی چه یعنی من این را نمیپذیرم من مثل یک دبه خالی نیستم که هر چه به من بدهید من نگه بدارم این با من سازگار نیست چرا غذای سمّی را آدم بالا میآورد برای اینکه با او سازگار نیست این مال طبیعت است فطرت هم به شرح ایضاً، دروغ، خیانت اینکه عذاب وجدان بیاورد یعنی بالا آوردن اینکه میبینید هر از چند وقتی در روزنامهها سخن از رسوایی زید یا عمرو است یعنی بالا آورد بالا آوردن که دیگر حقیقت شرعی نمیخواهد که همین است این رسوایی بار آوردن رسوایی بار آوردن همین است فطرت خلاف را نمیپذیرد خیلی آدم باید عوام باشد که بگوید حالا من این امضا را یواشکی کردم برای کسی نگو این کسی که میگوید این امضا را من یواشکی کردم برای کسی نگو مثل آن است که یواشکی در پشت درهای بسته یک شیشه سمّ میخورد به رفیقش میگوید به کسی نگو خوب به کسی نمیگوید ولی این دستگاه به همه میگوید دو ساعت دیگر بالا میآوری اینطور نیست که فطرت خالی باشد فطرت یک راه خاص خودش را دارد و ذات اقدس اله که فطرت آفرین است فرمود چه برای شما سم است چه برای شما گوارا است ﴿أم حسب الذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ این همان بالا آوردن است فرمود این ضغن را این کینه را این حسد را این بدخواهی را بالاخره من یک روزی بالا میآورم ﴿أم حسب الذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ حالا برخی در معاد است برخی درمعاش است اطلاق آیه هر دو را میگیرد گاهی ذات اقدس اله این ضغن و کینه و حسد را در دنیا بالا میآورد اینها قی میکنند یک وقتی در آخرت بالا میآورد یک وقتی در هر دو نشئه بالا میآورد بنابراین اینچنین نیست که انسان مثل یک دبه باشد هر طرف خواست برود برود همان خدایی که فرمود ﴿لاإکراه فی الدین﴾ همان خدایی که فرمود ﴿قل الحق من ربّکم فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر﴾ همان خدایی که فرمود ﴿وهدیناه النجدین﴾ همان خدایی که فرمود ﴿إنّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً﴾ انبیا را از بیرون عقل را از درون که یک راه را باید انتخاب بکنی الاّ و لابد نشد بگیر و ببند شروع میشود ﴿خذوه فغلوه ٭ ثمّ الجحیم صلّوه﴾
سؤال: جواب: بیشتر انسانها برای اینکه طغیانگرا هستند نمیگذارند این حرفها برسد حرف انبیا اگر به گوش اکثری مردم برسد همین است ولی اکثری مردم را اینها در اختیار دارند چیزی که به حس نزدیکتر باشد دروغ بگوید از راه خلاف آنها را تغذیه کنند راه حق را ببندند سنگ را ببندند سگ را بگشایند همین است اگر بگذارند که حرف انبیا به مردم برسد مثل زمان وجود مبارک ولیّ عصر ارواحنا له الفداه میشود ﴿لیظهره علی الدین کلّه﴾ میشود اگر حرف اساسی را به مردم برسانند و مردم هم بفهمند نشانیاش همان انقلاب اسلامی است که قبل از انقلاب و بعد از انقلاب خیلی فرق کرده بنابراین آیات قرآن اینچنین نیست که اباحهگری را پلورالیزم را تکثرگرایی را در مذهب تجویز بکند که انسان هر راهی را رفته رفته نخیر فرمود یک راه است و لاغیر در بیانات نورانی حضرت امیر سلام الله علیه هست که دین واحد است شریعت واحد است اینها بیراهه رفتند و کجراهه کردند وگرنه «إن شرائع الدین واحدة» فرمود خدای سبحان یک دین فرستاده، شریعت هم یک دین است حالا این مال اختلافهای درون بینی است که مثلاً مذهبهای گوناگون روشهای گوناگون به نام قرائتهای گوناگون مال برون دینی یعنی مثلاً مذهب مسیحیت و یهودیت و آنها یک بحث دیگر است آنکه فعلاً در ایران اسلامی مطرح است همین است که مثلاً یک کتاب است یک سنّت است یک قرآن است یک عترت است آن وقت سخن از برداشتهای مختلف است خوب برداشتهای مختلف اگر چنانچه روشمندانه باشد همین برداشتهایی که مراجع بزرگ و بزرگوار ما دارند خوب این اختلافاتشان را ببینید این رسالههای توضیح المسائلی که اینها مرقوم فرمودند شاید دوازده هزار، سیزده هزار رساله باشد اختلافاتشان ببینید در چیست خیلی کم در مسائل جزئی یکی نماز احتیاط است که مثلاً احتیاط بخواند نشسته بخواند اما رفتن تا اینجا کار دشواری است ممکن است همهشان یک حرف بزنند امّا تا برسند به اینجا و این حرف را بزنند مجتهدانه بگویند جان کندن میخواهد شما ببینید اینهایی که پرچم جمهوری اسلامی را روی قله دماوند نصب میکنند همهشان یک پرچم نصب میکنند همهشان هم یک جور نصب میکنند اما نفس گیر است آدم تا آنجا برود در این هفتاد میلیون شاید ده بیست نفر بتوانند بروند به قله دماوند همهشان هم یک پرچم نصب میکنند تا آنجا بروند جان کندن میخواهد وقتی رفتند آنجا همین پرچم است و همانطور نصب کردن است و همانطور تکبیر گفتن است نباید گفت اینها که همهشان حرفهایشان یکی است بله حرفهایشان یکی است اما آدم تا آنجا برود جان کندن میخواهد
سؤال: جواب: نه قبلش آزاد است نه بعدش آزاد است هیچ وقت آزاد نیست انسان مجبور است که دین را قبول بکند بالاخره طبق بیان نورانی حضرت امیر که در نهج البلاغه دارد نه مثل علف خودرو که در نهج البلاغه فرمود «أهم هل رأیتم زرعاً بغیر زارع» نه انسان مثل علف هرز و خودرو است که خود درآمده باشد ﴿والله أنبتکم من الأرض نباتاً﴾ این درخت گلابی است درخت سیب است باغبان دارد یک کسی بگوید من رها هستم خوب حالا کسی دسترسی ندارد در مناطق دوردست او حساب دیگری دارد غرض اینکه اینگونه از آیات هرگز دلیل تکثر گرایی در دین و مذهب و امثال ذلک نیست در محور حجّیت، تکثر است در صورتی که روشمندانه باشد.
سؤال: جواب: آن حالا مربوط به معرفت است که هر کسی از منظر خاص میبیند آن در حقیقت از این راه رفته و دست به آن جریان فیل زده گفته این مثل بادبزن است این آقا باید که به اندازه دید خود خبر بدهد آن سخن را هم از یک بزرگی است و باید معنی هم بشود وقتی یک کسی دست به فیل میزند به پای فیل دست میزند میگوید فیل گویا ستون است او وقتی که میخواهد حرف بزند باید درست حرف بزند بگوید فضا فضای تاریک بود من هیچ جا را ندیدم فقط دست زدم از جای دیگر بی خبرم دستم به یک ستون خورد آن دیگری باید بگوید فضا تاریک بود من هیچ جا را ندیدم دست زدم دستم به یک جایی خورد که شبیه بادبزن بود این درست حرف بزند تا مردم را به اشتباه نیندازد در جریان یهودیت و مسیحیت و امثال ذلک قرآن کریم سه تا آیه در این زمینه دارد که یک آیهاش اصلاً مربوط به پلورالیزم و تکثر گرایی و اینها نیست آنکه در آیهٴ 17 سورهٴ مبارکهٴ حج است آن جریان قیامت را بازگو میکند در سورهٴ مبارکهٴ حج آیه 17 به این صورت است ﴿إنّ الّذین آمنوا والذین هادوا و الصّابئین﴾ که اینها میگویند ما کتابی داریم از وجود مبارک حضرت یحیی سلام الله علیه بالاخره شعبهای از مسیحیت هستند ﴿والنصاری والمجوس والذین أشرکوا إنّ الله یفصل بینهم یوم القیامة إنّ الله علی کلّ شیءٍ شهید﴾ یعنی ذات اقدس اله از بین مذهبیها و غیر مذهبیها بین لائیک و ملحد و موحد برای همه اینها و بین همه اینها در قیامت بساطی پهن کرده داوری نهایی در روز قیامت روشن میشود یعنی معلوم میشود که همه اینها حق هستند چون مشرکین را هم دارد پس این آیهٴ 17 سورهٴ حج رأساً از بحث پلورالیزم بیرون است میماند دو تا آیه دیگر یکی سورهٴ مبارکهٴ بقره است یکی سورهٴ مائده، سورهٴ مبارکهٴ بقره همین بود که در این روزهای اخیر هم اشاره شد آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ بقره ﴿إنّ الّذین آمنوا والّذین هادوا والنصاری و الصابئین﴾ دیگر به تعبیر سیدنا الاستاد رضوان الله تعالی علیه خلاصه کرده جمع بندی کرده دیگر واو نیاورد فرمود این عناوین دخیل نیست ﴿إنّ الذین آمنوا﴾ یک, ﴿والذین هادوا﴾ دو, ﴿والنصاری﴾ سه, ﴿والصابئین﴾ چهار, خلاصه کسی این اصول سهگانه را داشته باشد اهل نجات است من آمن بالله یک, والیوم الآخر دو, و عمل صالحاً خوب میدانید نبوت از اصول دین است اینجا که به نبوت اشاره نکردند برای دو نکته است برای اینکه عملی در فرهنگ قرآن صالح است که مطابق با رهآورد نبیّ عصر باشد قهراً به آن نبی اعتقاد پیدا کرده به دستورش هم عمل کرده شده عمل صالحاً اگر کسی اینچنین شد ﴿فلهم أجرهم عند ربّهم ولاخوف علیهم ولاهم یحزنون﴾ از آدم تا خاتم این اصل هست در زمان حضرت آدم این اصول بود تا انبیای بعدی برسد به وجود مبارک خاتم علیهم الصلاة و علیهم السلام میماند آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ مائده در سورهٴ مبارکه مائده شما ملاحظه فرمودید قبل و بعدش را ملاحظه بفرمایید که چقدر ذات اقدس اله اهل کتاب را توبیخ میکند در آیهٴ 69 سورهٴ مبارکهٴ مائده به این صورت است که ﴿إنّ الّذین آمنوا والذین هادوا والصّابئون و النّصاری من آمن بالله والیوم الآخر و عمل صالحاً فلا خوف علیهم ولاهم یحزنون﴾ اگر این آیه بخواهد بگوید که فرقی بین مسلمان و یهودی و مسیحی نیست هر کدام اهل نجات هستند از نظر مسائل کلامی هر کدام از نظر معرفت شناسی به واقع رسیدند اگر این است خوب قبلش هم ببینید بعدش را هم ببینید قبلش دارد که ﴿ولو أنّ أهل الکتاب آمنوا واتّقو الکفّرنا عنهم سیّئاتهم ولأدخلناهم جنّات النّعیم ٭ و لو أنّهم أقاموا التوراة والإنجیل و ما أُنزل إلیهم من ربّهم لأکلوا من فوقهم﴾ ما نزل الیهم دیگر غیر از تورات و انجیل چیست؟ قرآن است دیگر فرمود تورات را باید عمل بکنیم انجیل را باید عمل بکنیم ﴿ما أُنزل إلیهم من ربّهم﴾ را هم باید عمل بکنیم آنگاه بعد از این آیهٴ مبارکهٴ 69 که قرائت شد پشت سر هم از کافر بودن این گروه خبر میدهد آیهٴ 72 ﴿لقد کفر الذین قالوا إنّ الله هو المسیح ابن مریم و قال المسیح یا بنی إسرائیل اعبدواالله ربّی و ربّکم إنّه من یشرک بالله فقد حرّم الله علیه الجنّة و مأواه النّار و ما للظّالمین من أنصار﴾ دیگر ممکن نیست کسی بگوید مثلاً یک ترسا مجتهدانه به تجلی مثلث را پیدا کرد اب و ابن و روح القدس را یک حقیقت دانست این بیّن الغیّ است سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه نقل میکرد از اینها ندی که به خوب این در حقیقت میگفت شیعه واقعی هم هستم منتهی حالا اسم این را نمیبرد و عقیده داشت میگفت تنها حرفی که برای جهان امروز حرف نو است حرفی است که پیروان اهل بیت دارند گفت اگر کسی بتواند این دو تا حرف را گفت من خودم در همان سوربن فرانسه جریان انتظار مهدی منتظر علیه السلام را در یک کنفرانسی بازگو کردم گفت همه دانشمندان فرانسه دهانشان باز شد که عجب مذهبی هم هست که قائل است انسان کامل در تمام ادوار حیّ است برای هر عصری انسان کامل زنده است که رابط بین الناس و بین الله است گفت برای آنها تازگی داشت این، این یک حرف حرف دیگر این بود که اگر مسلمانها بتوانند حرف قرآن را و حرف نهجالبلاغه را به غرب برسانند تجلی را حلّ کنند که تجلی یعنی چه تجافی یعنی چه تولید و تولد یعنی چه مشکل مسیحیت حل میشود و جایزه نوبل را به او خواهند داد هم از تثلیث اینها نجات پیدا میکنند هم مجلی بودن عیسی مسیح ثابت میشود هم توحید آسیب نمیبیند اینها اصلاً راهی برای تجلی ندارند اما شما میبینید در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه فرموده است که عالم تجلّی حق است «الحمد الله المتجلی لِخلقه بخلقه» اگر قرآن کریم است ﴿فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّاً﴾ فرمود اینها تجلّی را نمیدانند یعنی چه خیال میکنند تجافی است خیال میکنند حلول است خیال میکنند اتحاد است خیال میکنند تولید است خیال میکنند تولد است که والکلّ باطل اینها اگر معنای تجلی را بدانند هم مسیح سلام الله علیه را تکریم میکنند هم به توحید اینها آسیبی نمیرسد پس همین سورهٴ مبارکهٴ مائده که فرمود این چهار گروه هر کدام مؤمن به خدا وقیامت باشند و عمل صالح داشته باشند اهل نجاتند معذلک پشت سر هم از کفر این گروهها سخن به میان میآورد آیهٴ 72 این است که ﴿لقد کفر الذین قالوا إنّ الله هو المسیح ابن مریم﴾ آیهٴ 73 این است ﴿لقد کفر الذین قالوا إنّ الله ثالث ثلاثة و ما من إله إلاّ إله واحد﴾ چه اینکه در بخشهای دیگر فرمود لقد کفر الذین قالوا عزیر ابن الله هم تثنیه کفر است هم تثلیث کفر است خوب این چه آیه پلورالیزمی است که از یک طرفی تصحیح میکند از یک طرفی تکفیر میکند این میخواهد بگوید اگر شما به مسیحیت واقعی در عصرش عمل میکردید حجّت است الیوم که برای شما ثابت شد این کلام خداست و قرآن هم شما را دعوت کرد مرتب میگوید یا أهل الکتاب یا اهل الکتاب آمنوا بما أنزلنا و شما هم طبق بشارت مسیح سلام الله علیه ﴿یعرفونه کما یعرفون أبنائهم﴾ باز ﴿یحرّفون الکلم عن مواضعه﴾ هست ﴿یکتبون الکتاب بأیدیهم﴾ هست شما شناختید این پیغمبر را دیگر تا حال که منتظرش بودید ﴿و کانوا من قبل یستفتحون﴾ الآن که حضرت آمد انکار میکنید آن وقت این چه پلورالیزمی است چه تکثرگرایی است؟ فتحصل که اینگونه از آیات هیچ کدام اصل کثرت هستی شناسی را تصحیح نمیکند کثرت معرفت شناسی را که همه صدق و حق باشد تصحیح نمیکند دو, حجّت روشمند را تصحیح میکند سه, در خطبه 120نهجالبلاغه آنجا وجود مبارک حضرت امیر دارد که «ألا و انّ شرائع الدین واحدة» این کثرت پس برای چیست در بخشهای دیگر که از اختلاف سخن به میان میآید میفرماید هیچ کس از اختلاف طرفی نبسته است و با اختلاف هرگز کسی به مقصد نمیرسد که از راه اختلاف شما بخواهید به هدف برسید اینچنین نیست بیش از یک راه نیست نه چندین صراط.
والحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است