- 103
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 33 تا 41 سوره کهف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 33 تا 41 سوره کهف":
اگر نعمت را به کسی دادند معنایش این نیست که او انسانِ کاملی است
مردمِ سرمایهدار راحتاند, مردم فقیر در زحمتاند اما نگفتند که شما فقیر باشید یا نگفتند شما غنی باشید.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً ﴿33﴾ وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً ﴿34﴾ وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً ﴿35﴾ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً ﴿36﴾ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً ﴿37﴾ لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلاَ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً ﴿38﴾ وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنکَ مَالاً وَوَلَداً ﴿39﴾ فَعَسَی رَبِّی أَن یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِن جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً ﴿40﴾ أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً ﴿41﴾
امروز از این جهت که سالروز رحلت کریمهٴ اهل بیت(سلام الله علیها) است و همهٴ ما در کنار مائده و مأدبه خاندان عصمت و طهارتیم گرچه تمام ثوابها در تمام روزها متعلّق به اهل بیت(علیهم السلام) است ولی تمام بحثهای امروز باید به روضهٴ منوّرهٴ این کریمه اهدا بشود ما آغاز و انجام این بحث را هم با همین نیّت انشاءالله شروع میکنیم که ذات اقدس الهی این عبادت را بپذیرد و به روضهٴ منوّرهٴ کریمهٴ اهل بیت اهدا کند این جملهٴ نورانی که در زیارت آن حضرت است از غرر جملههای این زیارتنامه است و آن این است که در زیارت حضرت عرض میکنیم «اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ» حُسن عاقبت از بهترین نعمتهاست که آدم در کنار مزار این حضرت از ذات اقدس الهی مسئلت میکند عرض میکنیم خدایا عاقبت ما را به خیر کن یک, «فلا تسلب منّی ما أنا فیه» ما وارد حِصن تو شدیم تو فرمودی «کلمة لا اله الاّ الله حِصنی» این دِژ من است, قلعهٴ من است من دژبان این هستم, قلعهبانم ما هم گفتیم سمعاً و طاعاً وارد شدیم دربارهٴ ولایت حضرت امیر هم فرمودی: «ولایة علیّبنابیطالب حِصنی» ما هم وارد شدیم خدایا ما را از اینجا بیرون نبر «فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ» من وارد قلعهٴ توحید شدم, وارد قلعهٴ ولایت شدم خدایا مبادا خدای ناکرده کسی در اثر وسوسهٴ شیطان و نفس امّاره ما را از این قلعهها بیرون کند مستحضرید که این دوتا حِصن نیست یکی شرط است یکی مشروط این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که فرمود: «بشروطها و أنا من شروطها» مسبوق است به بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) که آن حضرت هم همین معنا را فرمود که ولایت, شرط حِصن بودن توحید است و در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم هست که ولایت شرط حصن بودن توحید است اینطور نیست که این فقط از بیانات نورانی امام هشتم به ما رسیده باشد که «کلمة لا اله الاّ الله حِصنی» بعد بفرماید: «بشروطها و أنا من شروطها» یعنی آنجا هم که حضرت فرمود, شخصِ خود امام هشتم را نفرمود یعنی امامت و ولایت از شروط حِصْن بودن کلمهٴ توحید است که انشاءالله امیدواریم همهٴ ما که وارد شدیم تا آخر بمانیم و هرگز وسوسهٴ خروج نداشته باشیم, خب.
آنچه که از این بیانات قرآن کریم دربارهٴ فقر و غنا برمیآید عبارت از این است که مال, نعمت است بله روایات هم بر این مطلب دلالت دارد آیات هم بر این مطلب دلالت دارد که ثروت نعمت است, غنا نعمت است این مطلب اول. اما بین نعمت و کمال فرق است اگر این نعمت را به کسی دادند معنایش این نیست که او انسانِ کاملی است عقل نعمت است و کمال, علم نعمت است و کمال, عدل نعمت است و کمال, انسانِ عالِم, عادل, عاقل انسانی است در حدّ خود کامل اما ثروت کمال نیست که انسان سرمایهدار بشود کامل نعمتی است به عنوان آزمون دادند به انسان این یک مطلب.
مطلب دوم آن است که دربارهٴ تأثیر غنا, تأثیر حُسن غنا از یک طرف و تأثیر سوء غنا از طرف دیگر دربارهٴ تأثیر حُسن و سوء فقر از طرف دیگر چهار طایفه دلیل نقلی هست که دو طایفه مربوط به حُسن و قبح ثروت است دو طایفه مربوط به حُسن و قبح فقر در یک طایفه غنا خیلی تجلیل شد در طایفهٴ دیگر غنی تحقیر شد که ﴿مَنِ اسْتَغْنَی﴾ حکمه کذا, در طایفهٴ سوم فقر تحقیر شد, در طایفهٴ چهارم فقر تجلیل شد که این سیمای انبیاست, لباس انبیاست این چهار طایفه باید جمعبندی بشود. یکی از آن جمع بین این طوایف آن است که در قالب این روایات که از فقر مذمّت شده است این حُکم یا از غنا تعریف شده است اینها صبغهٴ وصفی دارد نه دستوری, وصفی یعنی طبع تودهٴ مردم اینچنین است دستوری یعنی اینچنین باشیم هرگز به ما نگفتند شما سرمایهدار باشید گفتند مردمِ سرمایهدار راحتاند, مردم فقیر در زحمتاند اما نگفتند که شما فقیر باشید یا نگفتند شما غنی باشید دستور نیست وصف است آن بیان نورانی که از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده بارها در همین بحث تفسیری آن روایت را خواندیم مرحوم کلینی در جلد پنج کافی که جزء فروع کافی است در کتابالمعیشه این بیان را از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل میکند که ذات مقدس آن حضرت به ذات اقدس الهی فرمود: «اللهم بارک لنا فی الخُبز» خدایا! نانِ مملکت را کم نکن این خُبْز که گفتند نانِ مردم نان در برابر لباس و اینها نیست مثل اینکه أکل در برابر پوشاک و مسکن و اینها نیست آنکه گفته شد ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ یعنی تصرّف نکنید اینجا هم که حضرت دارد خدایا! نان مملکت را قطع نکن یعنی اقتصاد مملکت را دعا این است «اللهم بارک لنا فی الخُبز و لا تفرّق بیننا و بیه» خدایا بین ملّت و اقتصاد ملت جدایی نینداز «لولا الخبز ما صُمنا و لا صلینا و لا ادّینا فرائض ربّنا» عرض کرد ملّتی که اهل اقتصاد نباشد فقیر باشد مشکل مالی داشته باشد نه اهل نماز است نه اهل روزه است نه اهل سایر فرایض این مضمون آن حدیث شریفی است که مرحوم کلینی در جلد پنج کافی در کتابالمعیشه نقل کرده است و درست هم هست از نظر وصف نه از نظر دستور, از نظر دستور اصلْ اعتقاد است نه اقتصاد خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همراهان او و اصحاب باوفای او چند سال در شعب ابیطالب در محاصرهٴ اقتصادی بودند در تحریم بودند چیزی عایدشان نمیشد به زحمت بعضی از منسوبینشان این شترها را پر از بار میکردند به عنوان چرا رها میکردند این شتر هم عادت داشت خودش را به شعب ابیطالب میرساند آنها کم کم از آن استفاده میکردند اینطور نبود که اینها راهی داشته باشند اینها هم در محاصره بودند هم در تحریم و نفس هیچ کسی هم در نیامد آنها که دین را حفظ کردند بر اساس اصالت اعتقاد حفظ کردند نه اقتصاد اینها که خواستند مهاجرت کنند از مکه به مدینه بالأخره هر کسی آلونکی داشت ولو یک خانهٴ کلنگی, فرشی داشت نه به اینها اجازه میدادند که آن اموال منقول را اینها به همراه ببرند نه به اینها اجازه میدادند که اموال غیر منقول را بفروشند اینها هم ناچار شدند با دست خالی از مکه به مدینه بیایند که چند روز قبل آن آیه که مطرح شد اینها را راهاندازی کرد که ﴿کَأَیِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ﴾ وقتی این آیه نازل شد که خدا هم موش و مور را که اهل پساندازند روزی میدهد هم بلبل و هزاردستانی که اهل پسانداز نیستند تأمین میکند مگر این بلبلها و گنجشکها ذخیره دارند خب اینها که ﴿لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾ اینها را چه کسی تأمین میکند؟ فرمود خدای سبحان این موشها را تغذیه میکند, این مورها را تغذیه میکند که اهل پساندازند این بلبلها که فکر آهنگ و خواندند که اهل ذخیره و پسانداز نیستند اینها را هم تأمین میکند ﴿وَکَأَیِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ﴾ این مهاجرین گفتند که خب حالا ما که کمتر از بلبل و گنجشک نیستیم که این خدا که اینجا ما را تأمین میکند آنجا هم ما را تأمین میکند دیگر بعد آمدند شدند جزء مهاجرین و در صفّه و ایوان مسجدالنبی در مدینه ماندند و جهانی شدند اینها دستور است نه وصف بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء آن هم وصف است نه دستور نه اینچنین باشید فرمود طبع مردم اینطور است آن بیان نورانی خیلی لطیف است که «الناس عَبید الدنیا و الدین لَعق علی ألسنتهم یحوطونه ما درّت معایشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الدیانون» قبلاً مصطکی بود الآن آدامس است وجود مبارک حضرت سیّدالشهداء فرمود بعضی دینشان آدامسی است این آدامس را چکار میکنند؟ این آدامس یک قشر شیرینی دارد که در فضای کام لذیذ است این را میجوند, میجوند وقتی به صورت خاص در آمده تُف میکنند میاندازند دور فرمود بعضیها دینشان, دین آدامسی است وقتی به کام ایشان شیرین است دیندارند, تا به کام ایشان شیرین نشد رها میکنند «والدین لعق علی ألسنتهم معایشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الدیانون» مادامی که شیرین است اینها میبینید دهنشان را میگردانند فرمود مادامی که دینشان دنیایشان را تأمین میکند دنیایشان محفوظ است این دین را میگردانند با این دین به سر میبرند وقتی امتحان فرا رسید «قلّ الدیانون» تُف میکنند میاندازند دور این دستور نیست این وصف است وصف غیر از دستور است آن دستور بر اساس اصالت اعتقاد است نه اصالت اقتصاد این آیات هم همان را تبیین میکند بعد فرمود این دوتا باغ از هر راه متنعّم بودند ما از راه بارانهای مناسب این دوتا باغ را تأمین میکردیم اینکه بعد از اینکه فرمود این دوتا باغ سرسبز و خرّم بودند هر سال ثمربخش بودند و هیچ کدام کم نمیآوردند بعدها فرمود: ﴿فَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً﴾ بعد از اینکه همهٴ اینها را فرمود, فرمود ما آب به اینها دادیم خب از نظر نظم طبیعی اول باید آب باشد بعد سرسبزی باغ اما خدا بعد از اینکه همهٴ اینها را ذکر کرده فرمود: ﴿وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً﴾ یعنی این نعمتی است روی آن نعمت اگر این نهرها نبود هم ما آن باغها را سرسبز نگه میداشتیم در اثر باران به قدری این باغ خرّم بود که نیاز به این نَهَر و نَهْر نبود چون نَهَر لغةٌ فی نَهْر اینها را ما نعمتی روی نعمت افزوده کردیم به اینها دادیم اینچنین نبود که این باغ فقط با این نهر تأمین بشود تا شما بگویید که خب چرا اول این را ذکر نکردید بله, اگر این باغ با این نهر تأمین میشد ما باید میگفتیم که باغی بود دارای نهر درختانش در سایهٴ آن نهر رشد میکردند و ثمر میدادند اما این شبیه آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آمده که ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ از آن قبیل است یعنی بدون این نهر هم او ثمر میبخشید این بارانهای مناسب در اثر خواست الهی آن بار را تأمین میکرد ما برای افزایش و افزودن نعمت نَهَر متراکمی هم به اینها دادیم و آنچه که در دستور قرار میگیرد بیانات نورانی حضرت امیر است که فرمود: «الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ» آدم اگر بداند که کمال چیست به سراغ همان میرود و لذّت هم میبرد غالب این مردانی که به جایی رسیدهاند با این ثروت رسیدند فرمود: «وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ» این بیرغبتی به زرق و برق ثروت است علم آنقدر مَنیع است, آنقدر بلندپرواز است که به هر قلبی نمینشیند مخصوصاً علوم وحیانی خب همهٴ ما بالأخره در ایران داریم زندگی میکنیم با منطقههای سرسبز هم آشناییم با منطقههای کویری هم آشناییم با این پرندهها هم آشناییم این زاغ و زَغَن در خیلی از شهر و روستا پیدایشان میشود اما تَذَرو و طیهو کم است تَذرو یعنی همین قرقاول مگر این مرغها هر جایی پَر میکِشند مگر اینها مثل زاغ و زَغناند گنجشکها خیلی پیدا میشود اما مگر بلبل هر جا پیدا میشود مگر روی هر درختی هم مینشیند مگر روی هر فضایی هم میخواند همین که خرداد دارد به اول تیر میرسد که درجهٴ حرارت مقداری بالاتر میآید این بلبلها دیگر نمیخوانند اینها یک هوای لطیف میخواهند, یک فضای باز میخواهند, یک گل معطّر میخواهند, یک باغ بی سر و صدا میخواهند, یک هوای آرام میخواهند تا بخوانند آن تذرو هم همینطور است مگر او روی هر درختی مینشیند, طیهو هم همینطور است در بعضی از جنگلهای انبوه که آنجا رفت و آمد نیست علف هرز نیست شکارچی نیست تیرانداز نیست درندهها نیستند چهارتا مرغ اینچنینی آنجا میخوانند و پیدایشان میشود از بس آنها لطیف و منیعاند علم هم همینطور است علم اینطور نیست که در هر قلبی بنشیند و پرواز کند عقل اینطور است, علم اینطور است, زهد اینطور است اگر گفته شد «مَن أصبح لله أربعین صباحا» یا «أخلص لله أربعین صباحا» آنگاه «ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه» این است اینطور نیست که انسان با درس و بحث بشود عالِم ربّانی آنقدر این عنقا بلندپرواز و بزرگطبع است که هر جا نمینشیند بالأخره. این بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ» آنگاه کمالی نصیب انسان میشود که وصف انسان است و محصول کار آدمی وگرنه چیزی را خدا به آدم بدهد که مربوط به در و دیوار زندگی اوست که برای آدم کمال نیست بله, نعمت الهی هست اما آنکه در درون دل نهادینه میشود و با ما هست در برزخ با ما هست در قیامت با ما هست در بهشت با ما هست آن کمال است آن عقل است و علم است و ایمان است و توحید است و ولایت است و امثال ذلک بنابراین بین آن طوایف اربعه جمع میشود بین وصف و دستور جمع میشود ما البته چون طبع مردم اینطور است باید تلاش و کوشش بکنیم که مردم را از هر خطری برهانیم خودمان هم آلوده نشویم این شخص هم دارای چنین باغی بود به جای اینکه شاکر باشد باغی که بدون نهر سرسبز است چه رسد با نهر اینکه فرمود بعد از همهٴ آن شُعب فرعی باغداری بعد فرمود: ﴿وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً﴾ این از سنخ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ است چنین باغی اما اینکه ضمیر مفرد آورده فرموده: ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ﴾ این نکاتی دارد برای اینکه این شخص دفعتاً واحده که وارد هر دو باغ نمیشد وارد یک باغ میشد اول, وارد باغ دوم میشود دوم این یکی, یا این دوتا باغ چون به هم مرتبط بودند به منزلهٴ جنّت واحده بودند این دو وجه یا نه, در جنس مراد است ﴿دَخَلَ جَنَّتَهُ﴾ یعنی کلّ واحد از اینها که وارد میشد این حرف را میزد میگفت اینها ابدیاند مشکل اساسی این مالزده همین است که قیامت را فراموش کرده مسئلهٴ فراموشی قیامت مهمترین عامل به دام افتادن بشر هست در سورهٴ مبارکهٴ «ص» وقتی علّت سقوط عدهای را ذکر میکند میفرماید اینها چون قیامت را فراموش کردند سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیهٴ 26 این است ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾ مهمترین مشکل این است که آدم روز حساب را فراموش کرده البته اعتقاد به اینکه خدا واجبالوجود است ثمرهٴ علمی دارد, اعتقاد به اینکه خدا خالق کل است ثمرهٴ علمی دارد, اعتقاد به اینکه او مدیر کلّ جهان است و ربّالأرباب است ثمرهٴ علمی دارد این سه فصل را مشرکان حجاز هم قبول کرده بودند آنها که مخالف این فصول سهگانه نبودند آنچه که پیوند تنگاتنگ جامعه را با او تأمین میکند اعتقاد به ربوبیّت جزئی است که بالأخره ربّ ما چه کسی است؟ چه کسی ما را به عهده دارد تربیت میکند روزی ما, شفای ما, سلامت ما, حیات ما, قانون ما, تربیت ما دست کیست این یک, و ما در برابر چه کسی مسئول هستیم این دوتا, این دوتا را عرب نمیپذیرفت یعنی ربوبیّت خدا نسبت به انسان را قبول نداشت مسئولیّت انسان در برابر خدا را هم قبول نداشت میگفت انسان «إذا مات فات» آنچه که سازندهٴ انسان است در بخش عملی و تهذیبی همین دوتاست البته برای اولیا و اوحدیّ از اهل معرفت آنها مراحل علمی سر جایش محفوظ است اما اینکه من قانون چه کسی را باید عمل بکنم؟ قانون ربّ خودم را, ربّ من چه کسی است؟ همان که فرعون میگفت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ او که نمیگفت من واجبالوجودم یک, نمیگفت من خالق کلّم دو, نمیگفت من ربّالأربابم سه, میگفت من رّب و مدبّر و مربّی شما هستم اندیشهٴ من محور قانون شماست همین این را مشرکان حجاز به بتها میدادند مشرکان مصر به فرعون و امثال مصر میدادند و مسئولیت هم نیست انسان هر کاری کرد, کرد در آیهٴ 26 سورهٴ مبارکهٴ «ص» میفرماید چون قیامت را فراموش کردند به دام افتادند خب آدم اگر بداند که مسئول است خب مواظب کارهای خودش است دیگر چون قیامت را فراموش کردهاند به دام افتادند در اینجا هم این شخص گفت ﴿وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾ و اگر هم بر فرض ـ معاذ الله ـ به خیال او معاد باشد من بهتر از این پیدا میکنم بنابراین بین وصف و دستور فرق است. بین غنا و فقر فرق است اینکه ما در چه حالتی باید صابر باشیم در چه حالتی باید تلاش و کوشش بکنیم آن هست بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه راجع به اینکه هر جا فقر هست در اثر اینکه یک عدّه اهل اتراف و اسرافاند آن هم هست اما آن بیان نورانی حضرت که فرمود: «الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ» آن را در همان کلمات قصار کلمات حکمت شمارهٴ چهار اینچنین فرمود: «الْعَجْزُ آفَةٌ وَالصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ وَ نِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَا» اما در شمارهٴ دیگر که مربوط به این است که اگر کسی فقیر شد در اثر اینکه عدهای به حقّ او تجاوز کردند آن را در همان کلمات حکیمانه یعنی کلمات قصار شماره 328 به این صورت آمده که «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِیٌّ» این در کتاب صوتالعداله و امثال ذلک آن هست که هر جا ثروتی هست در کنارش حقّی تضییع شده است آن مضمون اگر پیدا نشد این عبارت همان معنا را تأدیه میکند فرمود هیچ کسی گرسنه نشد مگر در اثر اسراف و اتراف سرمایهدار, سرمایهدار حقّ فقیر را دارد میدهد نه از خودش در روایات زکات ملاحظه بفرمایید فرمود خدا فقرا را شریک اموال اغنیا قرار داده اینکه مال خودش را نمیدهد که.
پرسش: حاج آقا اگر اصل نقدینگی و پول به حداقل ممکن کاهش پیدا کند باعث اعتبار اقتصاد...
پاسخ: خب آن قسمت مهم مرحلهٴ اقتصاد است که باید عاقلانه و عالمانه و سیاستمدارنه آدم بررسی کند در روزهای قبل هم اشاره شد فنّ اقتصاد یک فنّ پیچیده است تنها علمی نیست الآن یک فقیه بخواهد استنباط بکند درست است که اجتهاد یک کار مشکلی است اما خطر ندارد منابع معلوم, کتابها معلوم, احادیث معلوم, برهان معلوم, اجماع معلوم بالأخره بر اساس این مینشیند بعد از دو, سه ساعت یا کمتر و بیشتر یا دو, سه روز مسئله را حل میکند پیچیدگی اقتصاد تنها در فن نیست اینها آمدند بررسی کردند مثلاً این کشور را باید از نظر صنعت پیش برد یا از نظر اقتصاد و کشاورزی یا با هم, حساب کردند که ما چقدر آب داریم چقدر قسمتهای کویری داریم اینها درست و حساب کردیم دیدیم که این آبها را باید با سد مهار کرد این هم درست, سد هم آبی باشد یا خاکی این هم درست, طول تاج سد چقدر باشد درست, اینها همه کارهای علمی است اما تحریمی پیش میآید, قاچاقی پیش میآید دفعتاً میبینی صدها کالا وارد میشود دست اینهایی که تولید کردند میبندد این دیگر دست کسی نیست این علمی نیست است یک سیاست این مرزداری هست, دشمنشناسی هست همهٴ اینها باید دست به هم بدهند تا کشور را اداره کنند اینچنین نیست که مسئله اقتصاد نظیر مسئله اجتهاد و فقاهت و فلسفه یک کارِ علمی محض باشد که کارشناسی بکنند خیر, کارشناسی کردند دیدند که اگر ما بخواهیم از نظر جو و گندم و برنج خودکفا بشویم راهش این است راه خوبی هم طی کردند دفعتاً تحریمی پیش آمد, دفعتاً قاچاقی پیش آمد, دفعتاً مرزها گشوده شد این یک راه دیگر است اگر یک وقت چهارتا مشکلی پیش میآید این را نمیشود به حساب مسئولین آورد, خب فرمود: «فما جاع فقیرٌ الاّ بما متّع به غنی» این بیان که هیچجا ثروتی نیست مگر اینکه حقّ مضیّعی ما داریم ناظر به همین است هر جا فقیری هست در اثر میبینید در بعضی از این کشورها اینها سفرهٴ صبحانه را که پهن کردند همان طور این سفره را میاندازند در سطل زباله بعضی از دوستان میگفتند که ما وقتی در کشورهای خارج بودیم خیلی از این سیاهها روزی خودشان را از همین سطل زباله تأمین میکردند اینطور هم هست آنطور هم هست این بیان نورانی حضرت که فرمود هیچ کسی گرسنه نشد مگر در اثر اسراف و اتراف یک سلسله توانگرها ناظر به همین است غرض این است که بین تکاثر و کوثر فرق است ما اگر در نظام ارزشی بدانیم چه چیزی تکاثر است که خطّ بطلان روی آن بکشیم یک ضربدر, کوثر چیست که به سراغ او برویم هم اقتصاد خوبی خواهیم داشت هم اعتقاد خوبی حالا این شخص که اعتقاد خوبی داشت و اقتصاد معتدلی در برابر او خودش را نباخت او که گفت ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ این تریبون ابلیس دستش بود برای اینکه تا سخن از «أنا» است معلوم میشود تریبون ابلیس است او گفت ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ , ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾, ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ من از او بهترم این من از او بهترم که حرف آدم عاقل نیست اگر کسی گفت من از او بهترم این بداند که تریبون دیگری دستش است تا سخن از ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ است انسان ابلیسی فکر میکند تا سخن از ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ است در برابر داود(سلام الله علیه) در برابر که ﴿وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ در برابر طالوت قرار میگرفت این معلوم میشود تریبون ابلیس دستش است آنها میگفتند ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ ابلیس هم میگوید ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ این باغدار هم گفت ﴿أَنَا أَکْثَرُ﴾ این «أنا», «أنا», «أنا» همین است اما اگر نه, گفتیم ﴿لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی﴾ این حرفِ الهی است نه حرف ابلیسی این معیار مشخص است هم در بحثهای اعتقاد معیارْ کوثری است هم در بحثهای اقتصاد معیار کوثری است آنوقت آدم راحت است وقتی عاقل شد این عقل آنچنان لذیذ است که تمام ذائقه را تأمین میکند درست است که نعمتهای ظاهری هم لذیذ است اما میدانید این نعمت ظاهری هم مثل آدامس است مادامی که در فضای دهنِ لذیذ است همین که جویده شد و دیگر پوستهاش در آمد باید انسان آن را فرو ببرد اگر از مخرَج بالا در آمد که متعفّن است از راه دیگر دفع شد که بدبوست این همین چند لحظهای که در فضای دهن است شیرین است اما مطلب علمی اگر کسی چهل سال قبل مطلبی را خوب فهمید هماکنون هم در کامِ جان او لذیذ است یک کار خیری کرده هماکنون هم لذیذ است اینکه از بین رفتنی نیست یک عمل خیر و یک علم صائب تا انسان زنده است با او هست و لذّتبخش است این میشود کوثر آن میشود تکاثر این ﴿أَنَا﴾, ﴿أَنَا﴾ گفتن میشود تکاثر ﴿لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی﴾ میشود کوثر گرچه قرائتی هست که بدون «الف» قرائت شده لکن مشهور همین دو قرائت هست یا عندالوصل این «الف» را حذف میکنند و عندالوقف حفظ میکنند «لکنا» در حال وصل ساقط میشود, میشود ﴿لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی﴾ و در حال وقف این «الف» محفوظ است یا نه, بالقول المطلق «الف» محفوظ است «لکن أنا» همزهٴ «أنا» حذف شد «نون» «أنا» با «نون» «لکن» ادغام شد, شدن ﴿لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی﴾ مشدّد شد آن «الف» «أنا» که به جای همزه محفوظ مانده است در حال وصل ساقط میشود و در حال وقف محفوظ است میگوییم «لکنا هو الله ربّی», خب این میگوید من سخن از اینکه چه چیزی هستم نیست من حرفم حرف خدای من است ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلاَ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً﴾ این نکره هم در سیاق نفی است کسی را شریک او قرار نمیدهم و تو چرا این کار را نکردی این امر به معروف و نهی از منکر و اینها هم در آن هست تنها خودش را در نیافت که من اهل توحیدم او را هم نجات داد به فکر نجات او بود یک آدم نترس این است کسی که مرعوب نمیشود این است آنها به فکر مرعوب کردناند ملاحظه بفرمایید در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» آنها برای اینکه به رخ بکشند این حرف را میزنند میگویند ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ ما آیهٴ 74 سورهٴ مبارکهٴ «مریم» این است که ﴿وَکَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ ما قبل از اینها خیلیها را به خاک کردیم که اینها هم اثاثالبیتشان یعنی فرششان, ظرفشان اینها اثاث با «ث» مثلثه اما آن اساس با «سین» یعنی پایه اثاثالبیتشان گرانبها بود و وضع زندگی داخلی اینها هم چشمگیر بود ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ یعنی به چشم بهتر میافتادند در مرآ, در رؤیت, در دیدن اینها در چشم بودند ما اینها را خاک کردیم, خب آنکه میگوید ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ یعنی «أحسن منک اثاثاً و رءیا» در سورهٴ «مریم» فرمود ما اینها را خاک کردیم که بیش از اینها بودند خب این شخص که او را نهی از منکر کرد فرمود چرا وقتی وارد باغ شدی در برابر این نعمت ما شاء الله نگفتی؟ چرا شکر نکردی؟ لا قوّة الاّ بالله نگفتی اما اگر میبینی من از نظر مال نسبت به تو کمترم ﴿إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنکَ مَالاً وَوَلَداً﴾ خب خدا جبران میکند من به او متّکیام ﴿فَعَسَی رَبِّی أَن یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِن جَنَّتِکَ ﴾ اینجا هم مفرد آورد به همان سه دلیل یا جنس مراد است یا تک تک اینها مراد است یا این دوتا باغ به هم مرتبط بودند ﴿وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَاناً﴾ حُسبان آن تیرهایی که به حساب آورده میشود در تحت شمارش است آنها را میگویند حُسبان و یا عذابهایی که یکی پس از دیگری بررسی میشود به آن میگویند حُسبان عذاب الهی خواهد آمد به حیات اینها خاتمه خواهد داد ﴿فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً﴾ اینکه الآن جنّتی بود محفوف به درخت و محفوف به آن کشاورزی و محفوف به نهر میشود یک سرزمین خشک لغزنده این لَزِغ و زَلِق همان لیزی است که ما در فارسی میگوییم یعنی صاف شد این بیابان قاع صَفصَف کرد خدا او را لَزغ کرد, زَلق کرد و لیز کرد صاف شد دیگر چیزی نیست ﴿أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً﴾ این چون کوثری فکر میکند برابر با آنچه که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مُلک» آمده همان را دارد نصیحت میکند آیهٴ سی سورهٴ مبارکهٴ «ملک» این است ﴿قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾ بالأخره الآن این سرزمین با چشمه و چاه و قنات دارد تأمین میشود اینها در دسترس مُستخرِجاناند اگر دو, سه هزار کیلومتر اینها پایین برود چطور میشود؟ کلّ این سرزمین میشود فلات خشک دیگر, فرمود این آبهایی که الآن در چشمههاست, در چاههاست, در قناتهاست در دسترس شماست اگر ما دستور دادیم قدری پایینتر بروند چه کار میکنید شما؟ بعد فرمود ما این راهها ورود ممنوع را بلدیم ما ساختیم, خروج ممنوع را بلدیم خود ما ساختیم دو راه, سه راه, پنج راه زیرزمین این آبها را ما رهبری میکنیم این باران را ما میفرستیم میدهیم به دل خاک به زمین میگوییم فرو ببر این تنها جریان طوفان نوح نیست که ﴿قِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَماءُ أَقْلِعِی﴾ خب این زمین باید فرو ببرد, فرو میبرد این همه آبی که آمده روی زمین سیل راه انداخته آنجا که میرود کجا میرود؟ اینجا را به ما گفت خودت تأمین بکن آنجا را من خودم تأمین میکنم کجا جاسازی بکنم, کجا دو راه بشود, کجا سه راه بشود, کجا ورود ممنوع بشود, کجا خروج ممنوع بشود گفت همهٴ این کارها را من آنجا انجام میدهم این کار را میکنم ﴿فَسَلَکَهُ یَنَابِیعَ فِی الْأَرْضِ﴾ مَسلک را من میدهم, راه را من میدهم کجا باید چشمه بشود این را من تأمین میکند, کجا باید چاه بشود آن را من تأمین میکنم, کجا باید مسیر قنات بشود من تأمین میکنم, کجا ورود ممنوع, کجا خروج ممنوع اینها همه کارها را من میکنم ﴿فَسَلَکَهُ یَنَابِیعَ فِی الْأَرْضِ﴾ تا به چشمهٴ اصلی برسانم به چیزی اجازهٴ خروج نمیدهم اینها را من میکنم خب این هم که خداست این کارها علمی هم هست با نظم هم هست اگر کسی این زمینشناسی را کرده آنوقت خودش کشف کرده گفته که این بشر کشف میکند علم بشری است این قابل قبول است یا وقتی قدم به قدم بگوییم خدا اینچنین کرد, خدا اینچنین کرد, خدا اینچنین کرد, کجا راه را بست, کجا راه را گشود, کجا سه راه کرد, کجا دو راه کرد, کجا طرفینی کرد این میشود علم زمینشناسی و نمیدانم آبشناسی تحتالأرض اسلامی قدم به قدم خدا این کار را کرد, خدا, عقل هم چراغ خداست اینکه شما میبینید به بعضیها ناله میکنند میگویند ما بچههای مسلمان میفرستیم به بعضی از مراکز علمی اینها بینماز در میآیند برای اینکه دانش یک لاشهٴ علم است این دانش, دانش اسلامی نیست میگویید زمینشناسی مگر زمینشناسی غیر اسلامی ما داریم؟ آبشناسی غیر اسلامی داریم؟ هواشناسی غیر اسلامی داریم؟ ما بارها عرض شد که این «هو الأول» را گرفتیم آن «هو الآخر» را گرفتیم این لاشهٴ علم را آوردیم در کتابها یک, عقل را هم مصادره کردیم گفتیم برای ماست بشری است خب اینکه فرمود: ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ اینکه فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ اینکه فرمود: ﴿جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾ اینکه فرمود: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ اینکه فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ چه چیزی از آن بشری است این چراغ را به دست ما داده ما شدیم عاقل چه عقل تجربی, چه عقل تجریدی اگر کسی اهل فلسفه و کلام است با عقل تجریدی کار دارد, اهل علوم آزمایشگاهی است با عقل تجربی کار دارد این سرمایه را به ما داد چراغ را به ما داد ما قدم به قدم مسئولیم هیچ کسی نمیتواند بگوید این عقل من است من نمیخواهم کار ببرم میگوید خیر بر تو واجب است که تحصیل علم بکنی این یک, خب اگر عقل و قدرت فراگیری برای ما باشد چرا او میگوید باید بکنیم مگر کسی نمیتواند بگوید من نمیخواهم عقلم را به کار ببرم؟ میگوید خیر, این چراغ را که من دادم الاّ ولابد باید با او ببینی «طلب العلم فریضة» این یک, قدم بعد کسی میخواهد خودش را به جادوگری و سِحر و شعبده میدانید وقتی این بازی جهان بشر را به بازی داد بازیگران ما به کدام طرف دارند, به کدام خراف نماز نمیخواند اما به دنبال خرافات سِحر و شعبده و جادو راه میافتد وقتی عقل نباشد همین است دیگر, خب کسی میگوید من نمیخواهم عقلم را به علمِ صحیح کار ببرم میگوید حرام است, این علوم, علوم حرام و حلال است باید به دنبال علم نافع برویم این قدم دوم. حالا که چیزی را یاد گرفته چه در علوم تجربی, چه در علوم تجریدی میتواند بگوید من خودم زحمت کشیدیم این علم را پیدا کردم یا او میگوید من به تو دادم این حجّت من است؟ الاّ ولابد باید برابر این عمل کنی پس ما قدم به قدم داریم به دستور او راه میرویم شما در حوزهٴ درون و بیرون یکجا بگردید که سخن از خدا و دین نباشد میشود پیدا کرد؟ اینها آمدند این لاشهٴ علم را به کتابها دادند «هو الاول» را گرفتند «هو الآخر» را گرفتند این سیر عمودی را ربودند سیر افقی دادند زمین در چندین میلیون یا چند میلیارد سال قبل چنین بوده است الآن چنین است آینده نزدیک یا دور چنین میشود اما چه کسی کرد برای چه کرد اینها را گرفتند عقل را هم که عطیه الهی است مصباحالشریعه است این را مصادره کردند گفتند برای من است گفتند بشر خودش فهمیده, بشر کشف کرده آنوقت چه توقّعی دارید که این علم بشود اسلامی, اگر این علم شده اسلامی قدم به قدم گفتیم خدا چنین کرد, خدا چنین کرد, خدا چنین کرد, خدا چنین کرد همانطوری که یک خطّ «لا تنقض» را بزرگان ما آمدند پنجاه, شصت جلد کتاب از آن در آوردند با حذف مکرّرات الآن بارها گفته شد که این «لا تنقض» پنجاه, شصت جلد کتاب دربارهٴ آن استصحاب نوشته شده مطالب عمیق آنها هم این همه آیاتی که دربارهٴ پیدایش باران, پیدایش ابر, پیدایش باد, پرورش گیاهان, ریزش باران در زمین, جاسازی باران در زمین, پیدایش چشمه, پیدایش قنات, پیدایش چاه, راهسازیها همهٴ اینها را عقل گفته چندین برابر «لا تنقض» را که اینها گفته, اگر عقل که چراغ دین است اینها را کشف بکند میشود زمینشناسی اسلامی, هواشناسی اسلامی, آبشناسی اسلامی دیگر بچههای ما با نماز نمیروند و بینماز برگردند غرض این است که این شخص گفته ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلاَ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً﴾ بعد فرمود اگر قدری خدا پایین ببرد چه کار میکنی؟ اگر این نفت و گاز خدای ناکرده سه, چهار هزار متر بروند پایین کشور جز کاسهٴ گدایی چیز دیگر دستش نیست این آب به عنوان تمثیل است نه تعیین در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» در پایانش که میفرماید: ﴿قُلْ﴾ بگو به این مردم ﴿أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً﴾ خب «لو أصبح نفتکم», «لو أصبح گازکم غوراً» همینطور است دیگر اگر چند هزار کیلومتر یا چند هزار متر این نفتها برود پایین این کشور جز اینکه کاسهٴ گدایی در دست بگیرد چیز دیگر است؟ فرمود این را چه کسی خلق کرد؟ چه کسی اینها را تبدیل کرد به نفت؟ چه کسی تبدیل کرد به گاز؟ چه کسی اینها را در دسترس شما قرار داد؟ یک چند قدم دورتر و پایینتر برود که شما گدا میشوید چه میگویید ما سرمایهداریم ﴿أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾ یکی از القاب نورانی وجود مبارک حضرت ماء مَعین است شما ذیل این روایت را ملاحظه کنید ماء معین است این ماء معین فعلاً غائر است ماء معین آبی است که «تراه العیون و تناله الدلاء» آن آبی که دلو به آن میرسد چشم او را میبیند میگویند ماء معین و این باید جاری باشد به دنبال آن مقام نورانی حضرت عالمان دین هم به این لقب پرافتخار در اثر نیابت ملقّباند یک عالم دینی را میگویند ماء معین گاهی خدای سبحان علما را از مردم منطقهای میگیرد این هم ﴿أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً﴾ گاهی وجود مبارک ولیّ عصر را غایب میکند ﴿أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً﴾ این میشود ماء حیات, این میشود ماء ظاهری.
«غفر الله لنا و لکم و الحمد لله ربّ العالمین»
اگر نعمت را به کسی دادند معنایش این نیست که او انسانِ کاملی است
مردمِ سرمایهدار راحتاند, مردم فقیر در زحمتاند اما نگفتند که شما فقیر باشید یا نگفتند شما غنی باشید.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً ﴿33﴾ وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً ﴿34﴾ وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً ﴿35﴾ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً ﴿36﴾ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً ﴿37﴾ لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلاَ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً ﴿38﴾ وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنکَ مَالاً وَوَلَداً ﴿39﴾ فَعَسَی رَبِّی أَن یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِن جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً ﴿40﴾ أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً ﴿41﴾
امروز از این جهت که سالروز رحلت کریمهٴ اهل بیت(سلام الله علیها) است و همهٴ ما در کنار مائده و مأدبه خاندان عصمت و طهارتیم گرچه تمام ثوابها در تمام روزها متعلّق به اهل بیت(علیهم السلام) است ولی تمام بحثهای امروز باید به روضهٴ منوّرهٴ این کریمه اهدا بشود ما آغاز و انجام این بحث را هم با همین نیّت انشاءالله شروع میکنیم که ذات اقدس الهی این عبادت را بپذیرد و به روضهٴ منوّرهٴ کریمهٴ اهل بیت اهدا کند این جملهٴ نورانی که در زیارت آن حضرت است از غرر جملههای این زیارتنامه است و آن این است که در زیارت حضرت عرض میکنیم «اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ» حُسن عاقبت از بهترین نعمتهاست که آدم در کنار مزار این حضرت از ذات اقدس الهی مسئلت میکند عرض میکنیم خدایا عاقبت ما را به خیر کن یک, «فلا تسلب منّی ما أنا فیه» ما وارد حِصن تو شدیم تو فرمودی «کلمة لا اله الاّ الله حِصنی» این دِژ من است, قلعهٴ من است من دژبان این هستم, قلعهبانم ما هم گفتیم سمعاً و طاعاً وارد شدیم دربارهٴ ولایت حضرت امیر هم فرمودی: «ولایة علیّبنابیطالب حِصنی» ما هم وارد شدیم خدایا ما را از اینجا بیرون نبر «فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ» من وارد قلعهٴ توحید شدم, وارد قلعهٴ ولایت شدم خدایا مبادا خدای ناکرده کسی در اثر وسوسهٴ شیطان و نفس امّاره ما را از این قلعهها بیرون کند مستحضرید که این دوتا حِصن نیست یکی شرط است یکی مشروط این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که فرمود: «بشروطها و أنا من شروطها» مسبوق است به بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) که آن حضرت هم همین معنا را فرمود که ولایت, شرط حِصن بودن توحید است و در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم هست که ولایت شرط حصن بودن توحید است اینطور نیست که این فقط از بیانات نورانی امام هشتم به ما رسیده باشد که «کلمة لا اله الاّ الله حِصنی» بعد بفرماید: «بشروطها و أنا من شروطها» یعنی آنجا هم که حضرت فرمود, شخصِ خود امام هشتم را نفرمود یعنی امامت و ولایت از شروط حِصْن بودن کلمهٴ توحید است که انشاءالله امیدواریم همهٴ ما که وارد شدیم تا آخر بمانیم و هرگز وسوسهٴ خروج نداشته باشیم, خب.
آنچه که از این بیانات قرآن کریم دربارهٴ فقر و غنا برمیآید عبارت از این است که مال, نعمت است بله روایات هم بر این مطلب دلالت دارد آیات هم بر این مطلب دلالت دارد که ثروت نعمت است, غنا نعمت است این مطلب اول. اما بین نعمت و کمال فرق است اگر این نعمت را به کسی دادند معنایش این نیست که او انسانِ کاملی است عقل نعمت است و کمال, علم نعمت است و کمال, عدل نعمت است و کمال, انسانِ عالِم, عادل, عاقل انسانی است در حدّ خود کامل اما ثروت کمال نیست که انسان سرمایهدار بشود کامل نعمتی است به عنوان آزمون دادند به انسان این یک مطلب.
مطلب دوم آن است که دربارهٴ تأثیر غنا, تأثیر حُسن غنا از یک طرف و تأثیر سوء غنا از طرف دیگر دربارهٴ تأثیر حُسن و سوء فقر از طرف دیگر چهار طایفه دلیل نقلی هست که دو طایفه مربوط به حُسن و قبح ثروت است دو طایفه مربوط به حُسن و قبح فقر در یک طایفه غنا خیلی تجلیل شد در طایفهٴ دیگر غنی تحقیر شد که ﴿مَنِ اسْتَغْنَی﴾ حکمه کذا, در طایفهٴ سوم فقر تحقیر شد, در طایفهٴ چهارم فقر تجلیل شد که این سیمای انبیاست, لباس انبیاست این چهار طایفه باید جمعبندی بشود. یکی از آن جمع بین این طوایف آن است که در قالب این روایات که از فقر مذمّت شده است این حُکم یا از غنا تعریف شده است اینها صبغهٴ وصفی دارد نه دستوری, وصفی یعنی طبع تودهٴ مردم اینچنین است دستوری یعنی اینچنین باشیم هرگز به ما نگفتند شما سرمایهدار باشید گفتند مردمِ سرمایهدار راحتاند, مردم فقیر در زحمتاند اما نگفتند که شما فقیر باشید یا نگفتند شما غنی باشید دستور نیست وصف است آن بیان نورانی که از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده بارها در همین بحث تفسیری آن روایت را خواندیم مرحوم کلینی در جلد پنج کافی که جزء فروع کافی است در کتابالمعیشه این بیان را از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل میکند که ذات مقدس آن حضرت به ذات اقدس الهی فرمود: «اللهم بارک لنا فی الخُبز» خدایا! نانِ مملکت را کم نکن این خُبْز که گفتند نانِ مردم نان در برابر لباس و اینها نیست مثل اینکه أکل در برابر پوشاک و مسکن و اینها نیست آنکه گفته شد ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ یعنی تصرّف نکنید اینجا هم که حضرت دارد خدایا! نان مملکت را قطع نکن یعنی اقتصاد مملکت را دعا این است «اللهم بارک لنا فی الخُبز و لا تفرّق بیننا و بیه» خدایا بین ملّت و اقتصاد ملت جدایی نینداز «لولا الخبز ما صُمنا و لا صلینا و لا ادّینا فرائض ربّنا» عرض کرد ملّتی که اهل اقتصاد نباشد فقیر باشد مشکل مالی داشته باشد نه اهل نماز است نه اهل روزه است نه اهل سایر فرایض این مضمون آن حدیث شریفی است که مرحوم کلینی در جلد پنج کافی در کتابالمعیشه نقل کرده است و درست هم هست از نظر وصف نه از نظر دستور, از نظر دستور اصلْ اعتقاد است نه اقتصاد خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همراهان او و اصحاب باوفای او چند سال در شعب ابیطالب در محاصرهٴ اقتصادی بودند در تحریم بودند چیزی عایدشان نمیشد به زحمت بعضی از منسوبینشان این شترها را پر از بار میکردند به عنوان چرا رها میکردند این شتر هم عادت داشت خودش را به شعب ابیطالب میرساند آنها کم کم از آن استفاده میکردند اینطور نبود که اینها راهی داشته باشند اینها هم در محاصره بودند هم در تحریم و نفس هیچ کسی هم در نیامد آنها که دین را حفظ کردند بر اساس اصالت اعتقاد حفظ کردند نه اقتصاد اینها که خواستند مهاجرت کنند از مکه به مدینه بالأخره هر کسی آلونکی داشت ولو یک خانهٴ کلنگی, فرشی داشت نه به اینها اجازه میدادند که آن اموال منقول را اینها به همراه ببرند نه به اینها اجازه میدادند که اموال غیر منقول را بفروشند اینها هم ناچار شدند با دست خالی از مکه به مدینه بیایند که چند روز قبل آن آیه که مطرح شد اینها را راهاندازی کرد که ﴿کَأَیِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ﴾ وقتی این آیه نازل شد که خدا هم موش و مور را که اهل پساندازند روزی میدهد هم بلبل و هزاردستانی که اهل پسانداز نیستند تأمین میکند مگر این بلبلها و گنجشکها ذخیره دارند خب اینها که ﴿لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾ اینها را چه کسی تأمین میکند؟ فرمود خدای سبحان این موشها را تغذیه میکند, این مورها را تغذیه میکند که اهل پساندازند این بلبلها که فکر آهنگ و خواندند که اهل ذخیره و پسانداز نیستند اینها را هم تأمین میکند ﴿وَکَأَیِّن مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ﴾ این مهاجرین گفتند که خب حالا ما که کمتر از بلبل و گنجشک نیستیم که این خدا که اینجا ما را تأمین میکند آنجا هم ما را تأمین میکند دیگر بعد آمدند شدند جزء مهاجرین و در صفّه و ایوان مسجدالنبی در مدینه ماندند و جهانی شدند اینها دستور است نه وصف بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء آن هم وصف است نه دستور نه اینچنین باشید فرمود طبع مردم اینطور است آن بیان نورانی خیلی لطیف است که «الناس عَبید الدنیا و الدین لَعق علی ألسنتهم یحوطونه ما درّت معایشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الدیانون» قبلاً مصطکی بود الآن آدامس است وجود مبارک حضرت سیّدالشهداء فرمود بعضی دینشان آدامسی است این آدامس را چکار میکنند؟ این آدامس یک قشر شیرینی دارد که در فضای کام لذیذ است این را میجوند, میجوند وقتی به صورت خاص در آمده تُف میکنند میاندازند دور فرمود بعضیها دینشان, دین آدامسی است وقتی به کام ایشان شیرین است دیندارند, تا به کام ایشان شیرین نشد رها میکنند «والدین لعق علی ألسنتهم معایشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الدیانون» مادامی که شیرین است اینها میبینید دهنشان را میگردانند فرمود مادامی که دینشان دنیایشان را تأمین میکند دنیایشان محفوظ است این دین را میگردانند با این دین به سر میبرند وقتی امتحان فرا رسید «قلّ الدیانون» تُف میکنند میاندازند دور این دستور نیست این وصف است وصف غیر از دستور است آن دستور بر اساس اصالت اعتقاد است نه اصالت اقتصاد این آیات هم همان را تبیین میکند بعد فرمود این دوتا باغ از هر راه متنعّم بودند ما از راه بارانهای مناسب این دوتا باغ را تأمین میکردیم اینکه بعد از اینکه فرمود این دوتا باغ سرسبز و خرّم بودند هر سال ثمربخش بودند و هیچ کدام کم نمیآوردند بعدها فرمود: ﴿فَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً﴾ بعد از اینکه همهٴ اینها را فرمود, فرمود ما آب به اینها دادیم خب از نظر نظم طبیعی اول باید آب باشد بعد سرسبزی باغ اما خدا بعد از اینکه همهٴ اینها را ذکر کرده فرمود: ﴿وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً﴾ یعنی این نعمتی است روی آن نعمت اگر این نهرها نبود هم ما آن باغها را سرسبز نگه میداشتیم در اثر باران به قدری این باغ خرّم بود که نیاز به این نَهَر و نَهْر نبود چون نَهَر لغةٌ فی نَهْر اینها را ما نعمتی روی نعمت افزوده کردیم به اینها دادیم اینچنین نبود که این باغ فقط با این نهر تأمین بشود تا شما بگویید که خب چرا اول این را ذکر نکردید بله, اگر این باغ با این نهر تأمین میشد ما باید میگفتیم که باغی بود دارای نهر درختانش در سایهٴ آن نهر رشد میکردند و ثمر میدادند اما این شبیه آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آمده که ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ از آن قبیل است یعنی بدون این نهر هم او ثمر میبخشید این بارانهای مناسب در اثر خواست الهی آن بار را تأمین میکرد ما برای افزایش و افزودن نعمت نَهَر متراکمی هم به اینها دادیم و آنچه که در دستور قرار میگیرد بیانات نورانی حضرت امیر است که فرمود: «الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ» آدم اگر بداند که کمال چیست به سراغ همان میرود و لذّت هم میبرد غالب این مردانی که به جایی رسیدهاند با این ثروت رسیدند فرمود: «وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ» این بیرغبتی به زرق و برق ثروت است علم آنقدر مَنیع است, آنقدر بلندپرواز است که به هر قلبی نمینشیند مخصوصاً علوم وحیانی خب همهٴ ما بالأخره در ایران داریم زندگی میکنیم با منطقههای سرسبز هم آشناییم با منطقههای کویری هم آشناییم با این پرندهها هم آشناییم این زاغ و زَغَن در خیلی از شهر و روستا پیدایشان میشود اما تَذَرو و طیهو کم است تَذرو یعنی همین قرقاول مگر این مرغها هر جایی پَر میکِشند مگر اینها مثل زاغ و زَغناند گنجشکها خیلی پیدا میشود اما مگر بلبل هر جا پیدا میشود مگر روی هر درختی هم مینشیند مگر روی هر فضایی هم میخواند همین که خرداد دارد به اول تیر میرسد که درجهٴ حرارت مقداری بالاتر میآید این بلبلها دیگر نمیخوانند اینها یک هوای لطیف میخواهند, یک فضای باز میخواهند, یک گل معطّر میخواهند, یک باغ بی سر و صدا میخواهند, یک هوای آرام میخواهند تا بخوانند آن تذرو هم همینطور است مگر او روی هر درختی مینشیند, طیهو هم همینطور است در بعضی از جنگلهای انبوه که آنجا رفت و آمد نیست علف هرز نیست شکارچی نیست تیرانداز نیست درندهها نیستند چهارتا مرغ اینچنینی آنجا میخوانند و پیدایشان میشود از بس آنها لطیف و منیعاند علم هم همینطور است علم اینطور نیست که در هر قلبی بنشیند و پرواز کند عقل اینطور است, علم اینطور است, زهد اینطور است اگر گفته شد «مَن أصبح لله أربعین صباحا» یا «أخلص لله أربعین صباحا» آنگاه «ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه» این است اینطور نیست که انسان با درس و بحث بشود عالِم ربّانی آنقدر این عنقا بلندپرواز و بزرگطبع است که هر جا نمینشیند بالأخره. این بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ» آنگاه کمالی نصیب انسان میشود که وصف انسان است و محصول کار آدمی وگرنه چیزی را خدا به آدم بدهد که مربوط به در و دیوار زندگی اوست که برای آدم کمال نیست بله, نعمت الهی هست اما آنکه در درون دل نهادینه میشود و با ما هست در برزخ با ما هست در قیامت با ما هست در بهشت با ما هست آن کمال است آن عقل است و علم است و ایمان است و توحید است و ولایت است و امثال ذلک بنابراین بین آن طوایف اربعه جمع میشود بین وصف و دستور جمع میشود ما البته چون طبع مردم اینطور است باید تلاش و کوشش بکنیم که مردم را از هر خطری برهانیم خودمان هم آلوده نشویم این شخص هم دارای چنین باغی بود به جای اینکه شاکر باشد باغی که بدون نهر سرسبز است چه رسد با نهر اینکه فرمود بعد از همهٴ آن شُعب فرعی باغداری بعد فرمود: ﴿وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً﴾ این از سنخ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ است چنین باغی اما اینکه ضمیر مفرد آورده فرموده: ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ﴾ این نکاتی دارد برای اینکه این شخص دفعتاً واحده که وارد هر دو باغ نمیشد وارد یک باغ میشد اول, وارد باغ دوم میشود دوم این یکی, یا این دوتا باغ چون به هم مرتبط بودند به منزلهٴ جنّت واحده بودند این دو وجه یا نه, در جنس مراد است ﴿دَخَلَ جَنَّتَهُ﴾ یعنی کلّ واحد از اینها که وارد میشد این حرف را میزد میگفت اینها ابدیاند مشکل اساسی این مالزده همین است که قیامت را فراموش کرده مسئلهٴ فراموشی قیامت مهمترین عامل به دام افتادن بشر هست در سورهٴ مبارکهٴ «ص» وقتی علّت سقوط عدهای را ذکر میکند میفرماید اینها چون قیامت را فراموش کردند سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیهٴ 26 این است ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾ مهمترین مشکل این است که آدم روز حساب را فراموش کرده البته اعتقاد به اینکه خدا واجبالوجود است ثمرهٴ علمی دارد, اعتقاد به اینکه خدا خالق کل است ثمرهٴ علمی دارد, اعتقاد به اینکه او مدیر کلّ جهان است و ربّالأرباب است ثمرهٴ علمی دارد این سه فصل را مشرکان حجاز هم قبول کرده بودند آنها که مخالف این فصول سهگانه نبودند آنچه که پیوند تنگاتنگ جامعه را با او تأمین میکند اعتقاد به ربوبیّت جزئی است که بالأخره ربّ ما چه کسی است؟ چه کسی ما را به عهده دارد تربیت میکند روزی ما, شفای ما, سلامت ما, حیات ما, قانون ما, تربیت ما دست کیست این یک, و ما در برابر چه کسی مسئول هستیم این دوتا, این دوتا را عرب نمیپذیرفت یعنی ربوبیّت خدا نسبت به انسان را قبول نداشت مسئولیّت انسان در برابر خدا را هم قبول نداشت میگفت انسان «إذا مات فات» آنچه که سازندهٴ انسان است در بخش عملی و تهذیبی همین دوتاست البته برای اولیا و اوحدیّ از اهل معرفت آنها مراحل علمی سر جایش محفوظ است اما اینکه من قانون چه کسی را باید عمل بکنم؟ قانون ربّ خودم را, ربّ من چه کسی است؟ همان که فرعون میگفت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ او که نمیگفت من واجبالوجودم یک, نمیگفت من خالق کلّم دو, نمیگفت من ربّالأربابم سه, میگفت من رّب و مدبّر و مربّی شما هستم اندیشهٴ من محور قانون شماست همین این را مشرکان حجاز به بتها میدادند مشرکان مصر به فرعون و امثال مصر میدادند و مسئولیت هم نیست انسان هر کاری کرد, کرد در آیهٴ 26 سورهٴ مبارکهٴ «ص» میفرماید چون قیامت را فراموش کردند به دام افتادند خب آدم اگر بداند که مسئول است خب مواظب کارهای خودش است دیگر چون قیامت را فراموش کردهاند به دام افتادند در اینجا هم این شخص گفت ﴿وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾ و اگر هم بر فرض ـ معاذ الله ـ به خیال او معاد باشد من بهتر از این پیدا میکنم بنابراین بین وصف و دستور فرق است. بین غنا و فقر فرق است اینکه ما در چه حالتی باید صابر باشیم در چه حالتی باید تلاش و کوشش بکنیم آن هست بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه راجع به اینکه هر جا فقر هست در اثر اینکه یک عدّه اهل اتراف و اسرافاند آن هم هست اما آن بیان نورانی حضرت که فرمود: «الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ» آن را در همان کلمات قصار کلمات حکمت شمارهٴ چهار اینچنین فرمود: «الْعَجْزُ آفَةٌ وَالصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ وَ نِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَا» اما در شمارهٴ دیگر که مربوط به این است که اگر کسی فقیر شد در اثر اینکه عدهای به حقّ او تجاوز کردند آن را در همان کلمات حکیمانه یعنی کلمات قصار شماره 328 به این صورت آمده که «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِیٌّ» این در کتاب صوتالعداله و امثال ذلک آن هست که هر جا ثروتی هست در کنارش حقّی تضییع شده است آن مضمون اگر پیدا نشد این عبارت همان معنا را تأدیه میکند فرمود هیچ کسی گرسنه نشد مگر در اثر اسراف و اتراف سرمایهدار, سرمایهدار حقّ فقیر را دارد میدهد نه از خودش در روایات زکات ملاحظه بفرمایید فرمود خدا فقرا را شریک اموال اغنیا قرار داده اینکه مال خودش را نمیدهد که.
پرسش: حاج آقا اگر اصل نقدینگی و پول به حداقل ممکن کاهش پیدا کند باعث اعتبار اقتصاد...
پاسخ: خب آن قسمت مهم مرحلهٴ اقتصاد است که باید عاقلانه و عالمانه و سیاستمدارنه آدم بررسی کند در روزهای قبل هم اشاره شد فنّ اقتصاد یک فنّ پیچیده است تنها علمی نیست الآن یک فقیه بخواهد استنباط بکند درست است که اجتهاد یک کار مشکلی است اما خطر ندارد منابع معلوم, کتابها معلوم, احادیث معلوم, برهان معلوم, اجماع معلوم بالأخره بر اساس این مینشیند بعد از دو, سه ساعت یا کمتر و بیشتر یا دو, سه روز مسئله را حل میکند پیچیدگی اقتصاد تنها در فن نیست اینها آمدند بررسی کردند مثلاً این کشور را باید از نظر صنعت پیش برد یا از نظر اقتصاد و کشاورزی یا با هم, حساب کردند که ما چقدر آب داریم چقدر قسمتهای کویری داریم اینها درست و حساب کردیم دیدیم که این آبها را باید با سد مهار کرد این هم درست, سد هم آبی باشد یا خاکی این هم درست, طول تاج سد چقدر باشد درست, اینها همه کارهای علمی است اما تحریمی پیش میآید, قاچاقی پیش میآید دفعتاً میبینی صدها کالا وارد میشود دست اینهایی که تولید کردند میبندد این دیگر دست کسی نیست این علمی نیست است یک سیاست این مرزداری هست, دشمنشناسی هست همهٴ اینها باید دست به هم بدهند تا کشور را اداره کنند اینچنین نیست که مسئله اقتصاد نظیر مسئله اجتهاد و فقاهت و فلسفه یک کارِ علمی محض باشد که کارشناسی بکنند خیر, کارشناسی کردند دیدند که اگر ما بخواهیم از نظر جو و گندم و برنج خودکفا بشویم راهش این است راه خوبی هم طی کردند دفعتاً تحریمی پیش آمد, دفعتاً قاچاقی پیش آمد, دفعتاً مرزها گشوده شد این یک راه دیگر است اگر یک وقت چهارتا مشکلی پیش میآید این را نمیشود به حساب مسئولین آورد, خب فرمود: «فما جاع فقیرٌ الاّ بما متّع به غنی» این بیان که هیچجا ثروتی نیست مگر اینکه حقّ مضیّعی ما داریم ناظر به همین است هر جا فقیری هست در اثر میبینید در بعضی از این کشورها اینها سفرهٴ صبحانه را که پهن کردند همان طور این سفره را میاندازند در سطل زباله بعضی از دوستان میگفتند که ما وقتی در کشورهای خارج بودیم خیلی از این سیاهها روزی خودشان را از همین سطل زباله تأمین میکردند اینطور هم هست آنطور هم هست این بیان نورانی حضرت که فرمود هیچ کسی گرسنه نشد مگر در اثر اسراف و اتراف یک سلسله توانگرها ناظر به همین است غرض این است که بین تکاثر و کوثر فرق است ما اگر در نظام ارزشی بدانیم چه چیزی تکاثر است که خطّ بطلان روی آن بکشیم یک ضربدر, کوثر چیست که به سراغ او برویم هم اقتصاد خوبی خواهیم داشت هم اعتقاد خوبی حالا این شخص که اعتقاد خوبی داشت و اقتصاد معتدلی در برابر او خودش را نباخت او که گفت ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ این تریبون ابلیس دستش بود برای اینکه تا سخن از «أنا» است معلوم میشود تریبون ابلیس است او گفت ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ , ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾, ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ من از او بهترم این من از او بهترم که حرف آدم عاقل نیست اگر کسی گفت من از او بهترم این بداند که تریبون دیگری دستش است تا سخن از ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ است انسان ابلیسی فکر میکند تا سخن از ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ است در برابر داود(سلام الله علیه) در برابر که ﴿وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾ در برابر طالوت قرار میگرفت این معلوم میشود تریبون ابلیس دستش است آنها میگفتند ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ ابلیس هم میگوید ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ این باغدار هم گفت ﴿أَنَا أَکْثَرُ﴾ این «أنا», «أنا», «أنا» همین است اما اگر نه, گفتیم ﴿لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی﴾ این حرفِ الهی است نه حرف ابلیسی این معیار مشخص است هم در بحثهای اعتقاد معیارْ کوثری است هم در بحثهای اقتصاد معیار کوثری است آنوقت آدم راحت است وقتی عاقل شد این عقل آنچنان لذیذ است که تمام ذائقه را تأمین میکند درست است که نعمتهای ظاهری هم لذیذ است اما میدانید این نعمت ظاهری هم مثل آدامس است مادامی که در فضای دهنِ لذیذ است همین که جویده شد و دیگر پوستهاش در آمد باید انسان آن را فرو ببرد اگر از مخرَج بالا در آمد که متعفّن است از راه دیگر دفع شد که بدبوست این همین چند لحظهای که در فضای دهن است شیرین است اما مطلب علمی اگر کسی چهل سال قبل مطلبی را خوب فهمید هماکنون هم در کامِ جان او لذیذ است یک کار خیری کرده هماکنون هم لذیذ است اینکه از بین رفتنی نیست یک عمل خیر و یک علم صائب تا انسان زنده است با او هست و لذّتبخش است این میشود کوثر آن میشود تکاثر این ﴿أَنَا﴾, ﴿أَنَا﴾ گفتن میشود تکاثر ﴿لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی﴾ میشود کوثر گرچه قرائتی هست که بدون «الف» قرائت شده لکن مشهور همین دو قرائت هست یا عندالوصل این «الف» را حذف میکنند و عندالوقف حفظ میکنند «لکنا» در حال وصل ساقط میشود, میشود ﴿لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی﴾ و در حال وقف این «الف» محفوظ است یا نه, بالقول المطلق «الف» محفوظ است «لکن أنا» همزهٴ «أنا» حذف شد «نون» «أنا» با «نون» «لکن» ادغام شد, شدن ﴿لکِنَّ هُوَ اللَّهُ رَبِّی﴾ مشدّد شد آن «الف» «أنا» که به جای همزه محفوظ مانده است در حال وصل ساقط میشود و در حال وقف محفوظ است میگوییم «لکنا هو الله ربّی», خب این میگوید من سخن از اینکه چه چیزی هستم نیست من حرفم حرف خدای من است ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلاَ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً﴾ این نکره هم در سیاق نفی است کسی را شریک او قرار نمیدهم و تو چرا این کار را نکردی این امر به معروف و نهی از منکر و اینها هم در آن هست تنها خودش را در نیافت که من اهل توحیدم او را هم نجات داد به فکر نجات او بود یک آدم نترس این است کسی که مرعوب نمیشود این است آنها به فکر مرعوب کردناند ملاحظه بفرمایید در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» آنها برای اینکه به رخ بکشند این حرف را میزنند میگویند ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ ما آیهٴ 74 سورهٴ مبارکهٴ «مریم» این است که ﴿وَکَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ ما قبل از اینها خیلیها را به خاک کردیم که اینها هم اثاثالبیتشان یعنی فرششان, ظرفشان اینها اثاث با «ث» مثلثه اما آن اساس با «سین» یعنی پایه اثاثالبیتشان گرانبها بود و وضع زندگی داخلی اینها هم چشمگیر بود ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ یعنی به چشم بهتر میافتادند در مرآ, در رؤیت, در دیدن اینها در چشم بودند ما اینها را خاک کردیم, خب آنکه میگوید ﴿أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ یعنی «أحسن منک اثاثاً و رءیا» در سورهٴ «مریم» فرمود ما اینها را خاک کردیم که بیش از اینها بودند خب این شخص که او را نهی از منکر کرد فرمود چرا وقتی وارد باغ شدی در برابر این نعمت ما شاء الله نگفتی؟ چرا شکر نکردی؟ لا قوّة الاّ بالله نگفتی اما اگر میبینی من از نظر مال نسبت به تو کمترم ﴿إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنکَ مَالاً وَوَلَداً﴾ خب خدا جبران میکند من به او متّکیام ﴿فَعَسَی رَبِّی أَن یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِن جَنَّتِکَ ﴾ اینجا هم مفرد آورد به همان سه دلیل یا جنس مراد است یا تک تک اینها مراد است یا این دوتا باغ به هم مرتبط بودند ﴿وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَاناً﴾ حُسبان آن تیرهایی که به حساب آورده میشود در تحت شمارش است آنها را میگویند حُسبان و یا عذابهایی که یکی پس از دیگری بررسی میشود به آن میگویند حُسبان عذاب الهی خواهد آمد به حیات اینها خاتمه خواهد داد ﴿فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً﴾ اینکه الآن جنّتی بود محفوف به درخت و محفوف به آن کشاورزی و محفوف به نهر میشود یک سرزمین خشک لغزنده این لَزِغ و زَلِق همان لیزی است که ما در فارسی میگوییم یعنی صاف شد این بیابان قاع صَفصَف کرد خدا او را لَزغ کرد, زَلق کرد و لیز کرد صاف شد دیگر چیزی نیست ﴿أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً﴾ این چون کوثری فکر میکند برابر با آنچه که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مُلک» آمده همان را دارد نصیحت میکند آیهٴ سی سورهٴ مبارکهٴ «ملک» این است ﴿قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾ بالأخره الآن این سرزمین با چشمه و چاه و قنات دارد تأمین میشود اینها در دسترس مُستخرِجاناند اگر دو, سه هزار کیلومتر اینها پایین برود چطور میشود؟ کلّ این سرزمین میشود فلات خشک دیگر, فرمود این آبهایی که الآن در چشمههاست, در چاههاست, در قناتهاست در دسترس شماست اگر ما دستور دادیم قدری پایینتر بروند چه کار میکنید شما؟ بعد فرمود ما این راهها ورود ممنوع را بلدیم ما ساختیم, خروج ممنوع را بلدیم خود ما ساختیم دو راه, سه راه, پنج راه زیرزمین این آبها را ما رهبری میکنیم این باران را ما میفرستیم میدهیم به دل خاک به زمین میگوییم فرو ببر این تنها جریان طوفان نوح نیست که ﴿قِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَماءُ أَقْلِعِی﴾ خب این زمین باید فرو ببرد, فرو میبرد این همه آبی که آمده روی زمین سیل راه انداخته آنجا که میرود کجا میرود؟ اینجا را به ما گفت خودت تأمین بکن آنجا را من خودم تأمین میکنم کجا جاسازی بکنم, کجا دو راه بشود, کجا سه راه بشود, کجا ورود ممنوع بشود, کجا خروج ممنوع بشود گفت همهٴ این کارها را من آنجا انجام میدهم این کار را میکنم ﴿فَسَلَکَهُ یَنَابِیعَ فِی الْأَرْضِ﴾ مَسلک را من میدهم, راه را من میدهم کجا باید چشمه بشود این را من تأمین میکند, کجا باید چاه بشود آن را من تأمین میکنم, کجا باید مسیر قنات بشود من تأمین میکنم, کجا ورود ممنوع, کجا خروج ممنوع اینها همه کارها را من میکنم ﴿فَسَلَکَهُ یَنَابِیعَ فِی الْأَرْضِ﴾ تا به چشمهٴ اصلی برسانم به چیزی اجازهٴ خروج نمیدهم اینها را من میکنم خب این هم که خداست این کارها علمی هم هست با نظم هم هست اگر کسی این زمینشناسی را کرده آنوقت خودش کشف کرده گفته که این بشر کشف میکند علم بشری است این قابل قبول است یا وقتی قدم به قدم بگوییم خدا اینچنین کرد, خدا اینچنین کرد, خدا اینچنین کرد, کجا راه را بست, کجا راه را گشود, کجا سه راه کرد, کجا دو راه کرد, کجا طرفینی کرد این میشود علم زمینشناسی و نمیدانم آبشناسی تحتالأرض اسلامی قدم به قدم خدا این کار را کرد, خدا, عقل هم چراغ خداست اینکه شما میبینید به بعضیها ناله میکنند میگویند ما بچههای مسلمان میفرستیم به بعضی از مراکز علمی اینها بینماز در میآیند برای اینکه دانش یک لاشهٴ علم است این دانش, دانش اسلامی نیست میگویید زمینشناسی مگر زمینشناسی غیر اسلامی ما داریم؟ آبشناسی غیر اسلامی داریم؟ هواشناسی غیر اسلامی داریم؟ ما بارها عرض شد که این «هو الأول» را گرفتیم آن «هو الآخر» را گرفتیم این لاشهٴ علم را آوردیم در کتابها یک, عقل را هم مصادره کردیم گفتیم برای ماست بشری است خب اینکه فرمود: ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ اینکه فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ اینکه فرمود: ﴿جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾ اینکه فرمود: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ اینکه فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ چه چیزی از آن بشری است این چراغ را به دست ما داده ما شدیم عاقل چه عقل تجربی, چه عقل تجریدی اگر کسی اهل فلسفه و کلام است با عقل تجریدی کار دارد, اهل علوم آزمایشگاهی است با عقل تجربی کار دارد این سرمایه را به ما داد چراغ را به ما داد ما قدم به قدم مسئولیم هیچ کسی نمیتواند بگوید این عقل من است من نمیخواهم کار ببرم میگوید خیر بر تو واجب است که تحصیل علم بکنی این یک, خب اگر عقل و قدرت فراگیری برای ما باشد چرا او میگوید باید بکنیم مگر کسی نمیتواند بگوید من نمیخواهم عقلم را به کار ببرم؟ میگوید خیر, این چراغ را که من دادم الاّ ولابد باید با او ببینی «طلب العلم فریضة» این یک, قدم بعد کسی میخواهد خودش را به جادوگری و سِحر و شعبده میدانید وقتی این بازی جهان بشر را به بازی داد بازیگران ما به کدام طرف دارند, به کدام خراف نماز نمیخواند اما به دنبال خرافات سِحر و شعبده و جادو راه میافتد وقتی عقل نباشد همین است دیگر, خب کسی میگوید من نمیخواهم عقلم را به علمِ صحیح کار ببرم میگوید حرام است, این علوم, علوم حرام و حلال است باید به دنبال علم نافع برویم این قدم دوم. حالا که چیزی را یاد گرفته چه در علوم تجربی, چه در علوم تجریدی میتواند بگوید من خودم زحمت کشیدیم این علم را پیدا کردم یا او میگوید من به تو دادم این حجّت من است؟ الاّ ولابد باید برابر این عمل کنی پس ما قدم به قدم داریم به دستور او راه میرویم شما در حوزهٴ درون و بیرون یکجا بگردید که سخن از خدا و دین نباشد میشود پیدا کرد؟ اینها آمدند این لاشهٴ علم را به کتابها دادند «هو الاول» را گرفتند «هو الآخر» را گرفتند این سیر عمودی را ربودند سیر افقی دادند زمین در چندین میلیون یا چند میلیارد سال قبل چنین بوده است الآن چنین است آینده نزدیک یا دور چنین میشود اما چه کسی کرد برای چه کرد اینها را گرفتند عقل را هم که عطیه الهی است مصباحالشریعه است این را مصادره کردند گفتند برای من است گفتند بشر خودش فهمیده, بشر کشف کرده آنوقت چه توقّعی دارید که این علم بشود اسلامی, اگر این علم شده اسلامی قدم به قدم گفتیم خدا چنین کرد, خدا چنین کرد, خدا چنین کرد, خدا چنین کرد همانطوری که یک خطّ «لا تنقض» را بزرگان ما آمدند پنجاه, شصت جلد کتاب از آن در آوردند با حذف مکرّرات الآن بارها گفته شد که این «لا تنقض» پنجاه, شصت جلد کتاب دربارهٴ آن استصحاب نوشته شده مطالب عمیق آنها هم این همه آیاتی که دربارهٴ پیدایش باران, پیدایش ابر, پیدایش باد, پرورش گیاهان, ریزش باران در زمین, جاسازی باران در زمین, پیدایش چشمه, پیدایش قنات, پیدایش چاه, راهسازیها همهٴ اینها را عقل گفته چندین برابر «لا تنقض» را که اینها گفته, اگر عقل که چراغ دین است اینها را کشف بکند میشود زمینشناسی اسلامی, هواشناسی اسلامی, آبشناسی اسلامی دیگر بچههای ما با نماز نمیروند و بینماز برگردند غرض این است که این شخص گفته ﴿هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلاَ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً﴾ بعد فرمود اگر قدری خدا پایین ببرد چه کار میکنی؟ اگر این نفت و گاز خدای ناکرده سه, چهار هزار متر بروند پایین کشور جز کاسهٴ گدایی چیز دیگر دستش نیست این آب به عنوان تمثیل است نه تعیین در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» در پایانش که میفرماید: ﴿قُلْ﴾ بگو به این مردم ﴿أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً﴾ خب «لو أصبح نفتکم», «لو أصبح گازکم غوراً» همینطور است دیگر اگر چند هزار کیلومتر یا چند هزار متر این نفتها برود پایین این کشور جز اینکه کاسهٴ گدایی در دست بگیرد چیز دیگر است؟ فرمود این را چه کسی خلق کرد؟ چه کسی اینها را تبدیل کرد به نفت؟ چه کسی تبدیل کرد به گاز؟ چه کسی اینها را در دسترس شما قرار داد؟ یک چند قدم دورتر و پایینتر برود که شما گدا میشوید چه میگویید ما سرمایهداریم ﴿أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاءٍ مَعِینٍ﴾ یکی از القاب نورانی وجود مبارک حضرت ماء مَعین است شما ذیل این روایت را ملاحظه کنید ماء معین است این ماء معین فعلاً غائر است ماء معین آبی است که «تراه العیون و تناله الدلاء» آن آبی که دلو به آن میرسد چشم او را میبیند میگویند ماء معین و این باید جاری باشد به دنبال آن مقام نورانی حضرت عالمان دین هم به این لقب پرافتخار در اثر نیابت ملقّباند یک عالم دینی را میگویند ماء معین گاهی خدای سبحان علما را از مردم منطقهای میگیرد این هم ﴿أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً﴾ گاهی وجود مبارک ولیّ عصر را غایب میکند ﴿أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً﴾ این میشود ماء حیات, این میشود ماء ظاهری.
«غفر الله لنا و لکم و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است