- 87
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 57 تا 59 سوره کهف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 57 تا 59 سوره کهف":
انبیا مسئولیّتشان در حدّ دعوت و هدایت و تبلیغ و تبشیر و انذار است
بدترین ظلم, ظلم به دین خداست و کسانی که به دین خدا ستم کنند از همه ظالمترند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدَی فَلَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً ﴿57﴾ وَرَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤَاخِذُهُم بِمَا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَهُم مَوْعِدٌ لَّن یَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً ﴿58﴾ وَتِلْکَ الْقُرَی أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِم مَوْعِداً﴿59﴾
بعد از اینکه تمرّد عدهای از مشرکان حجاز را به صورت صریح ذکر کرد و اینکه آنها درصدد استهزا و مکر بودند به عنوان تسلّی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از یک سو و بیان آزادی مردم از سوی دیگر این کریمه را فرمود: ﴿وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ﴾ یعنی انبیا مسئولیّتشان در حدّ دعوت و هدایت و تبلیغ و تبشیر و انذار است بیش از آن مسئول نیستند اگر گروهی ایمان نیاوردند مسئولیّتش به عهدهٴ خود آنهاست نه به عهدهٴ انبیا. در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیهٴ شش به این صورت فرمود: ﴿فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً﴾ شما از شدّت تأسف و تأثّر گویا دارید جان میبازید خب اگر ایمان نیاوردند, نیاوردند مسئولیّتش به عهدهٴ خود آنهاست مرسلین دوتا سِمت دارند یکی تبشیر یکی انذار و شما هم که این تبشیر و انذار را به احسن وجه عمل کردید بنابراین از این جهت نگران نباشید.
بعد از اینکه آن مطلب را فرمود که تقریباً با آیه صدر این سوره هماهنگ است فرمود از اینها ظالمتر چه کسی است؟ ممکن است کسی از اینها ظالمتر نباشد و مرادف اینها ظلم داشته باشد ولی بالأخره بدترین ظلم, ظلم به دین خداست اینها چون به دین خدا ستم کردند از اینها ظالمتر کسی نیست نه اینها ظالمترین مردماند این ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ﴾ نفی اظلم بودن دیگری نسبت به اینهاست نه اثبات اظلم بودن اینها نسبت به جمیع مَن سواست ممکن است عدهای هم در اثر کجرویِ دینی همتای اینها باشند در ظلم ولی کسی از اینها ظالمتر نیست ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ﴾ آنچه در درون اینهاست با تذکره یادآوری شده ولی اینها عمداً اعراض کردند و آن سیّئات قبلی هم از یادشان رفته یعنی بیباکاند, غیر موالیاند و خدای سبحان فرمود ما در برابر این انحراف آنها آن مجاری ادراکی اینها را دیگر روشن نکردیم اینها را به حال خودشان وا گذاشتیم. از روحالمعانی نقل شده است که عدهای به آن بخش اول استدلال کردند برای تفکّر جبر, عدهای به این جملهٴ دوم برای تفکّر قَدَری و آزادی تفویض عدهای به جملهٴ دوم استدلال کردند برای اثبات جبر این ﴿إِنَّا جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ﴾ این را جبریین مستمسک قرار دادند چه اینکه قدریه و مفوّضه آن جملهٴ قبل را که ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ﴾ و همچنین ﴿فَلَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ این آیات را مستمسک قرار دادند. فخررازی میگوید که این دو قبیل آیات را خدای سبحان نازل کرده است تا در اثر این مناظرههای علمی آنها که راسخ در علماند از غیر راسخ امتیاز داده شوند. لکن بیان سیدناالاستاد مرحوم علامه این است که هر دو طایفه حق است یعنی آن ظاهر آیات که دلالت دارد بر آزادی انسان این حق است ظاهر این طایفه که دلالت دارد بر اینکه اینها از قلمرو سلطنت الهی بیرون نیستند این هم حق است از مجموع این دو طایفه همان اختیار در میآید که اهل بیت فرمودند امر بین الأمرین است نه جبر است نه تفویض بین جبر و تفویض تناقض نیست که اگر جبر نبود حتماً تفویض است و اگر تفویض نبود حتماً جبر است که ارتفاعشان محال باشد جمع بین اینها محال است اما ارتفاع اینها محال نیست چون اینها نقیض هم نیستند در بعضی از روایات مخصوصاً آنچه که از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) رسیده است این است که بین جبر و تفویض «أوسع ممّا بین السّماء و الأرض» آنوقت چون بین جبر و تفویض فاصله زیاد است امامیه میگوید امر بین الأمرین است «لا جبر و لا تفویض بل أمرٌ بین الأمرین» در نوبتهای قبل اشاره شد که همین که یک متفکّر از جبر نجات پیدا کرد به دامن تفویض نیفتاد این اهل نجات است منتها هر چه به هستهٴ مرکزی عدل نزدیکتر بشود که توحید افعالی است این موفقتر است توحید افعالی نصیب هر صاحبنظری نیست ولی بالأخره بین جبر و تفویض فاصله بیش از فاصلهٴ بین ارض و سماست همین که از این دو خطر انسان نجات پیدا کرد در وسط قرار گرفت یعنی بینهما قرار گرفت اهل نجات است حالا هر چه به هستهٴ مرکزی عدل که همان توحید افعالی است برسد موفقتر است و نجاتیافتهتر.
پرسش: من آزادم دروغ بگویم ولی چون میدانم این نظام حق است دروغ باعث رسوایی من میشود پس من مجبورم راست بگویم.
پاسخ: مجبور شرعی یعنی بر من واجب است جبرِ شرعی هست یعنی اجبار, یعنی الزام نه جبرِ تکوینی همانهایی هم که مسئله شرعی را میدانند و عذاب را شنیدند باز عالماً عامداً گناه میکنند این کمال در آزادی است که خدای سبحان فرمود اگر کسی مجبور بود به اطاعت که کامل نمیشد راهِ تکامل بسته بود انسان در انتخاب راه آزاد است ولی کمالش در این است آنچه را که خدا هدایت میکند بپذیرد آنچه را که عقل و فطرت به آن سَمت گرایش دارند بپذیرند و مانند آن.
مطلب دیگر اینکه فرمود اینها که به این صورت در آمدند و استحقاق عذاب دارند لکن ذات اقدس الهی در عین حال که عادل است اهل تفضّل و احسان هم هست اهل مغفرت و رحمت هم هست اینها اهل نجات نیستند و خدای سبحان هم اینها را نمیآمرزد برای اینکه اینها مشرکاند, کافرند صریحاً و سریعاً در برابر دین موضع گرفتند و مانند آن, لکن چون ذات اقدس الهی نه تنها غافر است بلکه غفور است, نه تنها رحمان و رحیم است بلکه ذوالرحمه است به تعبیر مرحوم علامه این ذوالرحمه از دوتا اسم رحمان و رحیم کاملتر است خدای سبحان در اثر غفور بودن, در اثر ذوالرحمه بودن به اینها مهلت میدهد راه برای توبه باز است, راه برای انابه باز است تا به حُسن عاقبت بار یابند ﴿وَرَبُّکَ الْغَفُورُ﴾ یک, ﴿ذُو الرَّحْمَةِ﴾ دو, چون اینچنین است ﴿لَوْ یُؤَاخِذُهُم﴾ اگر میخواست فعلاً اینها را مؤاخذه کند در اثر اینکه اینها اظلماند از اینکه اعراض کردند, از اینکه ﴿نَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾ همهٴ علل و عوامل کیفر کردن اینها فراهم است ولی چون خدای سبحان غفور است و ذوالرحمه به اینها مهلت میدهد عذاب میکند لکن تأخیر میاندازد که راه برای توبهٴ اینها باز باشد ﴿وَرَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤَاخِذُهُم﴾ بالفعل ﴿بِمَا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ﴾ تأخیر نمیانداخت فوراً اینها را عذاب میکرد ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ نه اینکه خدا برای اینها موعدی مقرّر کرده که فرمود: ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ اینچنین نیست الآن دارد داوری میکند این نکته را عنایت کنید که در المیزان آمده یک وقت است خدا سرشت و سرنوشت گذشته را تشریح میکند میفرماید خدا اینچنین کرد, خدا اینچنین قرار داد, خدا اینچنین جعل کرد, خدا اینچنین اراده میکند اینها از سنّت الهی حکم میکند یک وقت سخن از «جعل» و امثال ذلک نیست حرف نهایی را الآن دارد میزند این معلوم میشود که در کرسی قضا قرار گرفته فرمود: ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ یعنی الآن ایجاد کردیم این مسئله را اینها یک قرار مشخّص دارند یک روز معیّنی دارند یعنی الآن من اینچنین حکم میکنم چون عذاب قیامت که خب حسابش مشخص است که مربوط به آینده است اما عذاب دنیا هر لحظه است دیگر ممکن است ذات اقدس الهی در همین لحظه تعذیبشان کند در برابر اینکه عذاب اینها تعجیل نیست بلکه مؤجّل است یعنی اَجلدار و مدّتدار است این را به عنوان سرنوشت یا سرشت یا قضایای گذشته ذکر نکرد نفرمود «جعل الله لهم أجلا» بلکه فرمود: ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ یعنی الآن که دارد پرونده را تنظیم میکند فرمود الآن عجلهای نیست ما برای اینها یک موعد مشخص اینها را خواهیم گرفت این الآن در کرسی قضاست بنابراین نسبت به مسئله قیامت «جَعَل» است خب الآن که بهشت و جهنّمی مستقر نیست نسبت به عذاب دنیا که هر لحظه ممکن است خود ذات اقدس الهی الآن که در مقام قضا و داوری است فرمود فعلاً ما اینها را نمیگیریم این حکم است مثل اینکه قاضی یک وقت است که قاضی برابر قانون میگوید این شخص بعد از دو ماه باید به زندان برود این از قانون خبر میدهد یک وقت است نه, قاضی آنجایی که به وسیلهٴ علمِ او جرم ثابت شد آنجا که دست قاضی باز است میتواند تخفیف بدهد میتواند عذاب را بالفعل صادر کند میگوید این دو ماه بعد بیاید این دو ماه بعد بیاید را قانون نگفته قانون دستِ قاضی را باز گذاشته پس دو گونه دو ماه بعد بیاید ما داریم یک وقت است که قاضی برابر قانون میگوید این بعد از دو ماه باید به زندان برود چون در قانون نوشته یک وقت است نه, در قانون دست قاضی را باز گذاشته چه عذاب نقد, چه عذاب مؤخّر ولی قاضی هماکنون حکم میکند که این بعد از دو ماه باید بیاید این فرق بین «جعل لهم موعدا» با ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ است که این ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ از سرشت و سرنوشت و قانون قبلی خبر نمیدهد از حکم فعلی سخن میگوید, خب. ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ که ﴿لَّن یَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً﴾ «لَنْ» را همان طوری که مستحضرید برای نفی ابد نیست نفی تأکید است چون در چند جای قرآن این «لن» مُغیّا شده است به غایتی ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾ و مانند آن, خب اگر چیزی مؤبّد بود, ابدی بود که دیگر مغیّا نیست غایت ندارد که این «لن» برای نفی تأکید است نه تأبید گرچه در این بخش از المیزان متأسفانه کلمهٴ تأبید آمده «لن» برای نفی تأکید است منتها «أبداً» ایشان که میفرمایند ابداً ناظر به این ابداً است نه اینکه تعبیر را از کلمهٴ «لن» در آورده باشد در آنجا ﴿لَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ آن تأبید مستلزم یک عذاب قطعی است آن ﴿أَبَداً﴾ که در ذیل آیهٴ 57 است ﴿فَلَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ که «لن» در آنجا مفید تأبید نیست آن کلمهٴ ﴿أَبَداً﴾ است که مفید تأبید است اینجا فرمود: ﴿لَّن یَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً﴾ موئل هم به معنای «مَن جاء» است هم به معنای ملجأ هم به معنای محلّ پناهنجات هم به معنی محلّ پناهگاه, هم پناهگاه هم محلّ نجات اینها نه اهل نجاتاند نه پناهگاهی دارند که خودشان را از خطر محفوظ کنند. فرمود اینچنین مردم در سرزمینی هستند که گرفتار عذاب الهیاند ﴿وَتِلْکَ الْقُرَی أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا﴾ اما ﴿وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِم مَوْعِداً﴾ اینجا چون اصل کلی است از سنّت الهی خبر میدهد کلمهٴ «جَعْل» را به کار برده فرمود مردمی که در سرزمینی زندگی میکنند اهل عناد و لجاج و کفر و شرکاند اینها سرانجام به هلاکت میرسند ما برای اینها یک هلاکتگاه مشخّصی قرار دادیم از نظر زمان مشخص است, از نظر زمین مشخص است و مانند آن. صدر آیه گرچه دربارهٴ قُراست ﴿وَتِلْکَ الْقُرَی﴾ اما ضمیر جمع مذکر سالمی که بعد آمده که فرمود: ﴿وَتِلْکَ الْقُرَی أَهْلَکْنَاهُمْ﴾ معلوم میشود که منظورْ مردم آن سرزمیناند نه خود آن سرزمین. عذابهای الهی چند قِسم است یک قسم فقط مردم منطقهای را از بین میبرد یک وقت است که نه, خود آن سرزمین را با مردمش از بین میبرد آنجا که دارد ﴿فَجَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا﴾ مردم آن سرزمین را با خود آن سرزمین از بین برده است آنجا که دارد ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ﴾ مردمِ آن سرزمین را از بین برده است. در بعضی از آیات جریان سرزمینها را ویرانشده تلقّی میکنند که میفرماید: ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِیدٌ﴾ یعنی بعضی از سرزمیناند و قریهها هستند که درو شدهاند این دیگر اختصاصی به اهل و سکنه آن سرزمین ندارد. آیهٴ صد سورهٴ مبارکهٴ «هود» این است ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَی نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْهَا﴾ نه «منهم» ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِیدٌ﴾ یعنی بعضی از این سرزمینها الآن سرِپا هستند بعضیها هم حصیدند, حصید به معنای محصود یعنی دروشده ﴿وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ﴾ روز حصادِ کشاروزی یعنی روزی میشود که این کِشتها را درو میکنند فرمود این سرزمینها دو قِسماند بعضی الآن سرِپا هستند که ما آن قریهها را از بین نبردیم, بعضی از قُرا هستند که درو شدهاند, محصودند, مقطوعاند, ریشهکَن شدهاند آیه محلّ بحث دلالت ندارد که خداوند آن قریهها را از بین برده است فقط از آن استفاده میشود که مردم آن قُرا از بین رفتهاند برای اینکه فرمود: ﴿وَتِلْکَ الْقُرَی أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا﴾ ممکن است که خود آن قریهها را هم از بین برده باشد ولی باید با دلیل دیگر ثابت بشود با این ادله ثابت کردنش آسان نیست, خب. اینها مربوط به جریان این چند آیهای بود که باید بحث میکردیم.
اما آنچه که مربوط به مطالب آیات گذشته است درباره اینکه چطور در آیهٴ 53 کلمهٴ ظنّ, مَظنّه بر یقین حمل شد که ﴿وَرَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا﴾ چطور این مظنّه را بر یقین حمل کردند؟ برای اینکه با قرینه همراه است ظن و مظنّه در مقابل یقین احتمال خلاف را دارد یک احتمال ضعیفی در قبالش هست اما در اینجا احتمالِ مقابل و احتمال خلاف نیست برای اینکه فرمود: ﴿وَلَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً﴾ اگر کسی هیچ راهی برای انصراف از عذاب ندارد خب این ظنّ به معنای یقین است دیگر, یک وقت است که یک احتمال ضعیف میدهد یک راه ضعیفی را پیشبینی میکند که از آن راه منصرف بشود و فرار کند اما اگر تمام راهها بسته است آتش هم نزدیک بنابراین اگر این ظن را به معنای یقین گرفتند برای اینکه با قرینه همراه است نه بیقرینه چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم مشابه این گذشت آنجا یعنی آیهٴ 46 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که ظن بر یقین حمل شد برای اینکه با قرینه بود آیهٴ 45 این است که ﴿وَاسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخَاشِعِینَ﴾ خاشعین چه کسانیاند؟ ﴿الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ﴾ خب خاشعین یقین دارند دیگر در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمده است ﴿بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾ خب اگر چند آیه قبل فرمود مؤمنان اهل یقیناند به قیامت یقین دارند دیگر در اینجا نمیشود گفت که اینها احتمال خلاف هم میدهند و مظنّه به معنای چیزی است که احتمال خلاف میدهند پس اگر خاشعین ﴿یَظُنُّونَ﴾ یعنی «یقطعون» به این قرینه آنجا مظنّه به معنای قطع است مشابه این البته نه به این حد و قدرت در ذیل آیهٴ دیگری که در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ آنجا هم ظن به معنای یقین بود.
پرسش:...
پاسخ: بله, احتمالش هم قوی است برای اینکه ولو احتمال ضعیف باشد مُحتمَل قوی است کسی که احتمال میدهد این سمّ است یقیناً پرهیز میکند ولی بحث در این است که مؤمن احتمال میدهد یا نه؟ مؤمن مظنّه دارد یا نه؟ مؤمن یقین دارد اگر مؤمن یقین دارد دیگر ظن به معنای یقین است دیگر نه ظن به معنای خودش است و در آنجایی که آدم وقتی احساس خطر کرد و هیچ راهی برای نجات نیست خب این ظن به معنای یقین است دیگر.
پرسش: نسبت آن عین الیقینی که در قیامت ایجاد میشود.
پاسخ: آن شهود است دیگر آن عینالیقین است.
پرسش: آن ظنّ محصور نمیشود؟
پاسخ: نه, آن شهود است این علم حصولی است آن علم حضوری است در صحنهٴ قیامت خب بالأخره آدم مشاهده میکند چه اینکه برای برخی از اصحاب نظیر حارثةبنمالک آنها در دنیا هم که هستند قیامت را مشاهده میکنند اینکه فرمود: «کأنّی أنظر الی عرش ربّی» از مقام «کأنّ» عدهای هم به مقام «أنّ» رسیدند اینها کسانیاند که برابر آیه ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ هماکنون که در دنیا هستند جهنم را میبینند آن عینالیقین است برای اهل شهود و بالاتر از او هم حقّالیقین است, خب غرض این است که اگر یک وقت مظنّه بر یقین حمل شده است چون محفوف به قرینه است.
اما اینکه چون اکثری مردم اهل گناهاند این با هدف خلقت سازگار است یا نه؟ این هم مشابهش قبلاً گذشت که یک وقت انسان دنیا را با این محدوده خاص در نظر میگیرد این جهانبینی نیست که بگوییم خدای سبحان که فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ با اینکه اکثر مردم اهل گناهاند ﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ این با آن هدف خلقت سازگار نیست اولاً مستحضرید که هدف, هدف خلقت است یعنی هدف مخلوق است نه هدف خالق, خالق خودش هدف است چون کمالِ نامتناهی کاری را برای چیزی نمیکند بلکه چون کمالِ نامتناهی است و قدرت و اختیار نامتناهی در اختیار اوست کارهای خیر از او صادر میشود نه اینکه او کارِ خیر انجام میدهد برای رسیدن به مقصد. برای اینکه روشن بشود جهان به مقصد میرسد طلیعهٴ از این بحث در مسئله ظهور حضرت(سلام الله علیه) روشن میشود که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ ظهور میکند ﴿وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾, ﴿وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾ , ﴿وَکَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾ این یک گوشه, بعد عدهای در برزخ پاک میشوند, عدهای در قیامت کبرا پاک میشوند, عدهای هم در سوخت و سوز اوایل جهنم پاک میشوند بعد وقتی که ما دربارهٴ جهان یعنی ازل تا ابد, ابد تا ازل میبینیم, میبینیم قافلهٴ بشریّت به مقصد رسیده است چند نفری در تَه جهنّم میمانند آنهایی که میمانند و مُخلَّدند هر کافری نیست برای اینکه آن کافرِ عنود بله این ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ اما مستضعفان و کسانی که احکام الهی درست به آنها نرسیده آنها هم مشمول رحمت الهی میشوند بعد از یک سوخت و سوز منتها حالا کسی قدرت آن تحمل را ندارد خلود برای منافق هست و کافرِ عنود اما هیچ موحّدی, هیچ مسلمانی مخلّد در نار نیست البته معذّب است حالا یا عذاب دنیا هست یا عذاب برزخ است یا عذاب ساحرهٴ قیامت است یا اوایل ورودش در جهنّم است به هر یک از این مقاطع چهار, پنجگانه سوخت و سوز او طاهر میشود آنکه نجات پیدا میکند و به مقصد میرسد اکثری مردماند چون اکثری مردم در دیدِ ابدیّت قرآنی به مقصد میرسند پس خلقت به مقصد رسیده است.
اما دربارهٴ اسمای الهی گرچه سورهٴ مبارکهٴ «توحید» و مانند آن یا اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حدید» یا اواخر سورهٴ مبارکهٴ «حشر» از اسمای ویژهٴ الهی خبر میدهد «هو» را هم به الله برمیگرداند اما «قد مرّ غیر مرّ» که در همهٴ موارد ولو ضمیر هم باشد تعیین محور اتّحاد به دست محمولِ قضیه است نه به دست موضوع قضیه ما در همین جوشن کبیر این دعای نورانی در قالب این موارد کلمهٴ «هو» هست این «هو» بر آن الله برمیگردد اما اگر گفتیم «هو خالقٌ», «هو رازقٌ», «هو محیٍّ», «هو محیطٌ» این «هو» دلالت میکند بر اینکه موضوع قضیه با محمول قضیه متّحدند در این کتاب علیبنموسی(علیهما السلام) آمده مبسوطاً این بحث که ضمیر بین موضوع و محمول باشد, بین مبتدا و خبر باشد و این ضمیر به موضوع برگردد اینها هیچ کدام مشکل ایجاد نمیکنند موضوع و محمول هم باید متّحد باشند هم مشکل ایجاد نمیکنند تمام حرف در این است که محور اتحاد کجاست؟ تعیین محور اتحاد بین موضوع قضیه و محمول قضیه به دست محمول قضیه است نه به دست موضوع قضیه الآن ما این سهتا قضیه که به عنوان نمونه قابل طرح است میتوانیم اینها را معیار سایر قضایا قرار بدهیم ما میگوییم «زیدٌ هو ناطق», «زیدٌ هو عالمٌ», «زیدٌ هو قائمٌ», سهتا قضیه است, سهتا موضوع و سهتا محمول و سهتا اتحاد و در همهٴ موارد هم موضوع زید است و ضمیر «هو» هم به زید برمیگردد و این موضوع و محمول هم با هم متّحدند اما محور اتحاد را محمول معیّن میکند نه موضوع, وقتی گفتیم «زیدٌ هو ناطق» ناطق بنا بر اینکه فصل باشد چون فصل انسان است و ذاتی انسان است این محمول و آن موضوع در مدار ذات با هم متّحدند وقتی گفتیم «زیدٌ هو عالِمٌ» چون عالِم وصف زید است نه جزء ذات زید و خارج از ذات است محور اتحاد موضوع و محمول مقام وصف است که دون از ذات است اگر گفتیم «زیدٌ هو قائمٌ» محور اتحاد موضوع و محمول نه ذات است نه وصف بلکه مقام فعل است که مرحلهٴ نازل هست در هر سه قضیه ما «هو» داریم که این «هو» به ذات برمیگردد اما تعیین محور اتحاد به عهدهٴ محمول قضیه است این دعای جوشن کبیر هم همین طور است اگر گفتیم الله «هو الحیّ القیّوم» است محور اتحاد در مقام اسمای الهی است از آنجا به بعد مقام رزق و شفا و امثال ذلک میرسد محور اتحاد مقام فعل است در مقام فعل اینها هست. سورهٴ مبارکهٴ «توحید» هم همین طور است او احد است, او واحد است, او صمد است همهٴ اینها اسمای الهیاند فوق اسما چیزی در قرآن کریم نیامده میبینید اصلاً نام هویّت مطلقه را قرآن با جلال و عظمت میداند و در هیچ جا او را استثنا نمیکند نمیگوید همه چیز از بین میرود مگر خدا اصلاً نمیشود دهن باز کرد این حرف را زد همه چیز از بین میرود مگر وجه او, هر جا سخن از استثناست سخن از وجه خداست ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ نه «الاّ هو», ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ نه «یبقاه» از بس جلالی و عظمتی دارد آن ذات که اصلاً نمیشود دهن باز کرد دربارهٴ او سخن گفت بنابراین حالا یکبار هم باز حالا شاید چندین بار ما فرمایش سیدناالاستاد مرحوم امام را همینجا خواندیم این بزرگوار در تعلیقاتشان بر فصوص دارد که انبیا راه ندارند, اولیا راه ندارند او معبود هیچ پیغمبری نیست, مشهود هیچ پیغمبری نیست, مقصود هیچ پیغمبری نیست یک موجود محدود نمیتواند به حقیقت ازلی نامحدود راه پیدا کند او که تجزیهپذیر نیست ماییم و وجه خدا, ماییم و اسمای حسنای الهی با الله, الله اسمی از اسمای هویّت مطلقه است ما با الله کار داریم با حیّ قیّوم کار داریم با ازلی کار داریم با ابدی کار داریم با سرمدی کار داریم اینها همه اسمای الهیاند و ذات اقدس الهی اگر در بعضی از آیات دارد که با شیطان گفتگو کرده یا با کافر گفتگو میکند و مانند آن این طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه که فرمود او «الدانی فی علوّه و العالی فی دنوّه» اینچنین است شیطان که بالا نمیرود با خدا سخن بگوید ذات اقدس الهی که «الدانی فی علوّه» در مقام فعل و نه در مقام ذات در مراحل نازله با کفّار سخن میگوید چون ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ با کفار سخن میگوید, با فسقه سخن میگوید و مانند آن.
اما دربارهٴ اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در همهٴ حالات شاهد بود «قد مرّ غیر مرّ» مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» در ضمن آن دوتا آیه که در دو جای قرآن کریم فرمود: ﴿اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ﴾ یکجا کلمهٴ ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ دارد که منظور اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است در آنجا مبسوطاً بحث گذشت که در تمام حالات ششگانه وجود مبارک پیغمبر اعمال ما را میبیند در حال نماز و غیر نماز میبیند, در حال خواب و بیداری میبیند, در حال مرگ و زندگی هم میبیند الآن هم که وجود مبارکش رحلت کرده است تمام اعمال ما را میبیند چون او باید شهادت بدهد یوم القیامه او شهید یوم القیامه است آن حالات ششگانه را در ذیل آن دوتا آیه خواندیم جریان ابورافع را این روایت را هم آنجا خواندیم که ابورافع میگوید در سفری خدمت حضرت بودم حضرت خواب بود من رفتم کنار درخت شاخهای را شکاندم حضرت فرمود چه میکنی؟ عرض کرد من در خوابِ شما رفتم کنار درخت شاخه را بشکنم ببینم شما میفهمید یا نه؟ فرمود تو خیال کردی ما در خواب نمیبینیم ما در خواب میبینیم در بیداری میبینیم اما آنچه که از جناب صدرالدین قونوی نقل شده است این بزرگان مراحل برتری را دارند میگویند آن حالتی که برای حضرت در حال نماز هست در غیر نماز نیست درست است که در تمام حالات میبینند اما شهودِ محض در حالت نماز است که به علمِ الهی میبیند آن حرفها را که نمیشود در بحثهای تفسیری ارائه کرد که هم صدرالدین برتر از این حرفهاست هم دیگران آنها در آنجا خدا میبیند و اینکه فانی در علم الهی است با علم الهی میبیند در نماز میبیند در غیر نماز هم میبیند اما این دوتا دیدنها فرق میکند این بحثش آنجا گذشت.
پرسش: اینکه فرمودید هدف برای خلقت است نه برای خالق توضیح آیهٴ ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ .
پاسخ: بله دیگر آنجا هم چندبار گذشت که اگر این را به صاحب مغنی و جامی بدهی میگوید این ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ این متعلّق به ﴿خَلَقْتُ﴾ به آن «تاء» ﴿خَلَقْتُ﴾ است اما به یک حکیم بخواهی بگویی این جمله را معنا کن میگوید آن «تاء» ﴿خَلَقْتُ﴾ که «أنا» است خودش هدف است این هدف است این متعلّق است به آن خلق به معنای مخلوق یعنی انسان برای عبادت خلق شده است که اگر عبادت نکند به کمال نمیرسد نه خدا انسان را برای عبادت خلق کرده است که اگر انسان عبادت نکند خدا به مقصد نرسیده این کجا آن کجا؟ چون هر موجودی کاری را انجام میدهد برای اینکه به مقصد برسد هر موجودی کاری را واسطه قرار میدهد که به وساطت کار به آن کمال برسد ولی اگر خود آن کمال که نامتناهی است خواست کار انجام بدهد او برای چیزی کار نمیکند لذا آن شعر معروف هم در این بحثهای تفسیری مورد نقد قرار داده شد «من نکردم خلق تا سودی کنم ٭٭٭ من نکردم خلق تا جودی کنم» کارِ خدا تا برنمیدارد آنکه به این مقام بار نیافت میگوید بلکه من خلق کردم تا جودی کنم خب اگر خلق نمیکرد جماد نبود؟ نقص داشت؟ حالا با این خلق میخواهد نقصزدایی کند؟ مثل یک انسان توانگری که اگر بیمارستان نسازد حسینیه و مسجد نسازد جواد نیست جود میکند تا به این کمال برسد این طور است ـ معاذ الله ـ یا نه, چون جواد محض است از او عالَم نشأت میگیرد چون کمالِ صرف است از او نشأت میگیرد این حرفها جای آنها نیست چه رسد به دیگری, وقتی خدا بفرماید ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ﴾ یعنی این مقصدِ مخلوق است نه مقصد خالق لذا صریحاً در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» به زبان موسای کلیم اعلام کرد فرمود به همهشان بگو ﴿إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ صدر و ساقهٴ عالَم کافر باشند برای او فرق نمیکند نه اینکه او افسوس بخورد که من به مقصد نرسیدم او خودش مقصد است اگر اول است آخر است, اگر آخر است اول است این کمبودی ندارد تا به وسیلهٴ کار جهان را بیافریند عالَم و آدم را بسازد تا اینها عبادت بکنند در سایهٴ عبادت اینها آن کمبودش را برطرف کند لذا تمام اینها به آن غایت خلق برمیگردد قبلاً هم نمونههایش ذکر شد مثلاً اگر شما از ادیبی سؤال کنی «الانسان موجودٌ» را ترکیب بکن میگوید «الانسان» مبتدا, «موجودٌ» خبر, ولی وقتی به حکیم بگویی «الانسان موجودٌ» را ترکیب بکن میگویید «الانسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتدای مؤخّر هستی است که به صورت انسان در میآید نه انسان هستی پیدا میکند کلّ ادبیات فرق میکند, خب بنابراین اگر در بحثهای دیگر از جناب صدرالدین یا امثال صدرالدین طرح شده این برای آن است که گاهی رسول به علمِ خود میبیند مثل آن حالتهای یاد شده آن پنج حالت یعنی در بیداری, در خواب, در مرگ, در حال حیات در غیر نماز در این پنج حالت وجود مبارک پیامبر در اثر علمی که خدای سبحان به او داده است به جمیع شئون ما عالِم است در خواب میبیند, در بیداری میبیند, در نماز میبیند در غیر نماز میبیند در حال مرگ میبیند غیر مرگ هم میبیند در این حالتهای ششگانه یک حالت مستثناست و آن حالت عبادت اوست در آن حالت به علمِ الهی میبیند نه به علم خودش دیگر دوتا علم نیست, خب اما آنچه را که مربوط بود به مسئلهٴ قرائت این تمثیل و امثال ذلک این بحثهایش قبلاً گذشت حالا ورود در مسئله بعدی راجع به مسئله هنر و هنر اسلامی و اینها اگر یک وقت مناسبتی شد ممکن است ما عرض کنیم هنر اسلامی چیست اما در اثنای بحث تفسیری ما یک بحث مبسوطی دربارهٴ هنر اسلامی که معقول را چگونه انسان میتواند محسوس بکند, محسوس را چگونه در قوس صعود باید خدمت معقول ببرد این وقتگیر است حالا انشاءالله در فرصتی دیگر.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
انبیا مسئولیّتشان در حدّ دعوت و هدایت و تبلیغ و تبشیر و انذار است
بدترین ظلم, ظلم به دین خداست و کسانی که به دین خدا ستم کنند از همه ظالمترند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدَی فَلَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً ﴿57﴾ وَرَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤَاخِذُهُم بِمَا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَهُم مَوْعِدٌ لَّن یَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً ﴿58﴾ وَتِلْکَ الْقُرَی أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِم مَوْعِداً﴿59﴾
بعد از اینکه تمرّد عدهای از مشرکان حجاز را به صورت صریح ذکر کرد و اینکه آنها درصدد استهزا و مکر بودند به عنوان تسلّی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از یک سو و بیان آزادی مردم از سوی دیگر این کریمه را فرمود: ﴿وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ﴾ یعنی انبیا مسئولیّتشان در حدّ دعوت و هدایت و تبلیغ و تبشیر و انذار است بیش از آن مسئول نیستند اگر گروهی ایمان نیاوردند مسئولیّتش به عهدهٴ خود آنهاست نه به عهدهٴ انبیا. در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیهٴ شش به این صورت فرمود: ﴿فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً﴾ شما از شدّت تأسف و تأثّر گویا دارید جان میبازید خب اگر ایمان نیاوردند, نیاوردند مسئولیّتش به عهدهٴ خود آنهاست مرسلین دوتا سِمت دارند یکی تبشیر یکی انذار و شما هم که این تبشیر و انذار را به احسن وجه عمل کردید بنابراین از این جهت نگران نباشید.
بعد از اینکه آن مطلب را فرمود که تقریباً با آیه صدر این سوره هماهنگ است فرمود از اینها ظالمتر چه کسی است؟ ممکن است کسی از اینها ظالمتر نباشد و مرادف اینها ظلم داشته باشد ولی بالأخره بدترین ظلم, ظلم به دین خداست اینها چون به دین خدا ستم کردند از اینها ظالمتر کسی نیست نه اینها ظالمترین مردماند این ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ﴾ نفی اظلم بودن دیگری نسبت به اینهاست نه اثبات اظلم بودن اینها نسبت به جمیع مَن سواست ممکن است عدهای هم در اثر کجرویِ دینی همتای اینها باشند در ظلم ولی کسی از اینها ظالمتر نیست ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ﴾ آنچه در درون اینهاست با تذکره یادآوری شده ولی اینها عمداً اعراض کردند و آن سیّئات قبلی هم از یادشان رفته یعنی بیباکاند, غیر موالیاند و خدای سبحان فرمود ما در برابر این انحراف آنها آن مجاری ادراکی اینها را دیگر روشن نکردیم اینها را به حال خودشان وا گذاشتیم. از روحالمعانی نقل شده است که عدهای به آن بخش اول استدلال کردند برای تفکّر جبر, عدهای به این جملهٴ دوم برای تفکّر قَدَری و آزادی تفویض عدهای به جملهٴ دوم استدلال کردند برای اثبات جبر این ﴿إِنَّا جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ﴾ این را جبریین مستمسک قرار دادند چه اینکه قدریه و مفوّضه آن جملهٴ قبل را که ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ﴾ و همچنین ﴿فَلَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ این آیات را مستمسک قرار دادند. فخررازی میگوید که این دو قبیل آیات را خدای سبحان نازل کرده است تا در اثر این مناظرههای علمی آنها که راسخ در علماند از غیر راسخ امتیاز داده شوند. لکن بیان سیدناالاستاد مرحوم علامه این است که هر دو طایفه حق است یعنی آن ظاهر آیات که دلالت دارد بر آزادی انسان این حق است ظاهر این طایفه که دلالت دارد بر اینکه اینها از قلمرو سلطنت الهی بیرون نیستند این هم حق است از مجموع این دو طایفه همان اختیار در میآید که اهل بیت فرمودند امر بین الأمرین است نه جبر است نه تفویض بین جبر و تفویض تناقض نیست که اگر جبر نبود حتماً تفویض است و اگر تفویض نبود حتماً جبر است که ارتفاعشان محال باشد جمع بین اینها محال است اما ارتفاع اینها محال نیست چون اینها نقیض هم نیستند در بعضی از روایات مخصوصاً آنچه که از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) رسیده است این است که بین جبر و تفویض «أوسع ممّا بین السّماء و الأرض» آنوقت چون بین جبر و تفویض فاصله زیاد است امامیه میگوید امر بین الأمرین است «لا جبر و لا تفویض بل أمرٌ بین الأمرین» در نوبتهای قبل اشاره شد که همین که یک متفکّر از جبر نجات پیدا کرد به دامن تفویض نیفتاد این اهل نجات است منتها هر چه به هستهٴ مرکزی عدل نزدیکتر بشود که توحید افعالی است این موفقتر است توحید افعالی نصیب هر صاحبنظری نیست ولی بالأخره بین جبر و تفویض فاصله بیش از فاصلهٴ بین ارض و سماست همین که از این دو خطر انسان نجات پیدا کرد در وسط قرار گرفت یعنی بینهما قرار گرفت اهل نجات است حالا هر چه به هستهٴ مرکزی عدل که همان توحید افعالی است برسد موفقتر است و نجاتیافتهتر.
پرسش: من آزادم دروغ بگویم ولی چون میدانم این نظام حق است دروغ باعث رسوایی من میشود پس من مجبورم راست بگویم.
پاسخ: مجبور شرعی یعنی بر من واجب است جبرِ شرعی هست یعنی اجبار, یعنی الزام نه جبرِ تکوینی همانهایی هم که مسئله شرعی را میدانند و عذاب را شنیدند باز عالماً عامداً گناه میکنند این کمال در آزادی است که خدای سبحان فرمود اگر کسی مجبور بود به اطاعت که کامل نمیشد راهِ تکامل بسته بود انسان در انتخاب راه آزاد است ولی کمالش در این است آنچه را که خدا هدایت میکند بپذیرد آنچه را که عقل و فطرت به آن سَمت گرایش دارند بپذیرند و مانند آن.
مطلب دیگر اینکه فرمود اینها که به این صورت در آمدند و استحقاق عذاب دارند لکن ذات اقدس الهی در عین حال که عادل است اهل تفضّل و احسان هم هست اهل مغفرت و رحمت هم هست اینها اهل نجات نیستند و خدای سبحان هم اینها را نمیآمرزد برای اینکه اینها مشرکاند, کافرند صریحاً و سریعاً در برابر دین موضع گرفتند و مانند آن, لکن چون ذات اقدس الهی نه تنها غافر است بلکه غفور است, نه تنها رحمان و رحیم است بلکه ذوالرحمه است به تعبیر مرحوم علامه این ذوالرحمه از دوتا اسم رحمان و رحیم کاملتر است خدای سبحان در اثر غفور بودن, در اثر ذوالرحمه بودن به اینها مهلت میدهد راه برای توبه باز است, راه برای انابه باز است تا به حُسن عاقبت بار یابند ﴿وَرَبُّکَ الْغَفُورُ﴾ یک, ﴿ذُو الرَّحْمَةِ﴾ دو, چون اینچنین است ﴿لَوْ یُؤَاخِذُهُم﴾ اگر میخواست فعلاً اینها را مؤاخذه کند در اثر اینکه اینها اظلماند از اینکه اعراض کردند, از اینکه ﴿نَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾ همهٴ علل و عوامل کیفر کردن اینها فراهم است ولی چون خدای سبحان غفور است و ذوالرحمه به اینها مهلت میدهد عذاب میکند لکن تأخیر میاندازد که راه برای توبهٴ اینها باز باشد ﴿وَرَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤَاخِذُهُم﴾ بالفعل ﴿بِمَا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ﴾ تأخیر نمیانداخت فوراً اینها را عذاب میکرد ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ نه اینکه خدا برای اینها موعدی مقرّر کرده که فرمود: ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ اینچنین نیست الآن دارد داوری میکند این نکته را عنایت کنید که در المیزان آمده یک وقت است خدا سرشت و سرنوشت گذشته را تشریح میکند میفرماید خدا اینچنین کرد, خدا اینچنین قرار داد, خدا اینچنین جعل کرد, خدا اینچنین اراده میکند اینها از سنّت الهی حکم میکند یک وقت سخن از «جعل» و امثال ذلک نیست حرف نهایی را الآن دارد میزند این معلوم میشود که در کرسی قضا قرار گرفته فرمود: ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ یعنی الآن ایجاد کردیم این مسئله را اینها یک قرار مشخّص دارند یک روز معیّنی دارند یعنی الآن من اینچنین حکم میکنم چون عذاب قیامت که خب حسابش مشخص است که مربوط به آینده است اما عذاب دنیا هر لحظه است دیگر ممکن است ذات اقدس الهی در همین لحظه تعذیبشان کند در برابر اینکه عذاب اینها تعجیل نیست بلکه مؤجّل است یعنی اَجلدار و مدّتدار است این را به عنوان سرنوشت یا سرشت یا قضایای گذشته ذکر نکرد نفرمود «جعل الله لهم أجلا» بلکه فرمود: ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ یعنی الآن که دارد پرونده را تنظیم میکند فرمود الآن عجلهای نیست ما برای اینها یک موعد مشخص اینها را خواهیم گرفت این الآن در کرسی قضاست بنابراین نسبت به مسئله قیامت «جَعَل» است خب الآن که بهشت و جهنّمی مستقر نیست نسبت به عذاب دنیا که هر لحظه ممکن است خود ذات اقدس الهی الآن که در مقام قضا و داوری است فرمود فعلاً ما اینها را نمیگیریم این حکم است مثل اینکه قاضی یک وقت است که قاضی برابر قانون میگوید این شخص بعد از دو ماه باید به زندان برود این از قانون خبر میدهد یک وقت است نه, قاضی آنجایی که به وسیلهٴ علمِ او جرم ثابت شد آنجا که دست قاضی باز است میتواند تخفیف بدهد میتواند عذاب را بالفعل صادر کند میگوید این دو ماه بعد بیاید این دو ماه بعد بیاید را قانون نگفته قانون دستِ قاضی را باز گذاشته پس دو گونه دو ماه بعد بیاید ما داریم یک وقت است که قاضی برابر قانون میگوید این بعد از دو ماه باید به زندان برود چون در قانون نوشته یک وقت است نه, در قانون دست قاضی را باز گذاشته چه عذاب نقد, چه عذاب مؤخّر ولی قاضی هماکنون حکم میکند که این بعد از دو ماه باید بیاید این فرق بین «جعل لهم موعدا» با ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ است که این ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ از سرشت و سرنوشت و قانون قبلی خبر نمیدهد از حکم فعلی سخن میگوید, خب. ﴿بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ که ﴿لَّن یَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً﴾ «لَنْ» را همان طوری که مستحضرید برای نفی ابد نیست نفی تأکید است چون در چند جای قرآن این «لن» مُغیّا شده است به غایتی ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾ و مانند آن, خب اگر چیزی مؤبّد بود, ابدی بود که دیگر مغیّا نیست غایت ندارد که این «لن» برای نفی تأکید است نه تأبید گرچه در این بخش از المیزان متأسفانه کلمهٴ تأبید آمده «لن» برای نفی تأکید است منتها «أبداً» ایشان که میفرمایند ابداً ناظر به این ابداً است نه اینکه تعبیر را از کلمهٴ «لن» در آورده باشد در آنجا ﴿لَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ آن تأبید مستلزم یک عذاب قطعی است آن ﴿أَبَداً﴾ که در ذیل آیهٴ 57 است ﴿فَلَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ که «لن» در آنجا مفید تأبید نیست آن کلمهٴ ﴿أَبَداً﴾ است که مفید تأبید است اینجا فرمود: ﴿لَّن یَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً﴾ موئل هم به معنای «مَن جاء» است هم به معنای ملجأ هم به معنای محلّ پناهنجات هم به معنی محلّ پناهگاه, هم پناهگاه هم محلّ نجات اینها نه اهل نجاتاند نه پناهگاهی دارند که خودشان را از خطر محفوظ کنند. فرمود اینچنین مردم در سرزمینی هستند که گرفتار عذاب الهیاند ﴿وَتِلْکَ الْقُرَی أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا﴾ اما ﴿وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِم مَوْعِداً﴾ اینجا چون اصل کلی است از سنّت الهی خبر میدهد کلمهٴ «جَعْل» را به کار برده فرمود مردمی که در سرزمینی زندگی میکنند اهل عناد و لجاج و کفر و شرکاند اینها سرانجام به هلاکت میرسند ما برای اینها یک هلاکتگاه مشخّصی قرار دادیم از نظر زمان مشخص است, از نظر زمین مشخص است و مانند آن. صدر آیه گرچه دربارهٴ قُراست ﴿وَتِلْکَ الْقُرَی﴾ اما ضمیر جمع مذکر سالمی که بعد آمده که فرمود: ﴿وَتِلْکَ الْقُرَی أَهْلَکْنَاهُمْ﴾ معلوم میشود که منظورْ مردم آن سرزمیناند نه خود آن سرزمین. عذابهای الهی چند قِسم است یک قسم فقط مردم منطقهای را از بین میبرد یک وقت است که نه, خود آن سرزمین را با مردمش از بین میبرد آنجا که دارد ﴿فَجَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا﴾ مردم آن سرزمین را با خود آن سرزمین از بین برده است آنجا که دارد ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ﴾ مردمِ آن سرزمین را از بین برده است. در بعضی از آیات جریان سرزمینها را ویرانشده تلقّی میکنند که میفرماید: ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِیدٌ﴾ یعنی بعضی از سرزمیناند و قریهها هستند که درو شدهاند این دیگر اختصاصی به اهل و سکنه آن سرزمین ندارد. آیهٴ صد سورهٴ مبارکهٴ «هود» این است ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَی نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْهَا﴾ نه «منهم» ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِیدٌ﴾ یعنی بعضی از این سرزمینها الآن سرِپا هستند بعضیها هم حصیدند, حصید به معنای محصود یعنی دروشده ﴿وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ﴾ روز حصادِ کشاروزی یعنی روزی میشود که این کِشتها را درو میکنند فرمود این سرزمینها دو قِسماند بعضی الآن سرِپا هستند که ما آن قریهها را از بین نبردیم, بعضی از قُرا هستند که درو شدهاند, محصودند, مقطوعاند, ریشهکَن شدهاند آیه محلّ بحث دلالت ندارد که خداوند آن قریهها را از بین برده است فقط از آن استفاده میشود که مردم آن قُرا از بین رفتهاند برای اینکه فرمود: ﴿وَتِلْکَ الْقُرَی أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا﴾ ممکن است که خود آن قریهها را هم از بین برده باشد ولی باید با دلیل دیگر ثابت بشود با این ادله ثابت کردنش آسان نیست, خب. اینها مربوط به جریان این چند آیهای بود که باید بحث میکردیم.
اما آنچه که مربوط به مطالب آیات گذشته است درباره اینکه چطور در آیهٴ 53 کلمهٴ ظنّ, مَظنّه بر یقین حمل شد که ﴿وَرَأَی الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا﴾ چطور این مظنّه را بر یقین حمل کردند؟ برای اینکه با قرینه همراه است ظن و مظنّه در مقابل یقین احتمال خلاف را دارد یک احتمال ضعیفی در قبالش هست اما در اینجا احتمالِ مقابل و احتمال خلاف نیست برای اینکه فرمود: ﴿وَلَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً﴾ اگر کسی هیچ راهی برای انصراف از عذاب ندارد خب این ظنّ به معنای یقین است دیگر, یک وقت است که یک احتمال ضعیف میدهد یک راه ضعیفی را پیشبینی میکند که از آن راه منصرف بشود و فرار کند اما اگر تمام راهها بسته است آتش هم نزدیک بنابراین اگر این ظن را به معنای یقین گرفتند برای اینکه با قرینه همراه است نه بیقرینه چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم مشابه این گذشت آنجا یعنی آیهٴ 46 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که ظن بر یقین حمل شد برای اینکه با قرینه بود آیهٴ 45 این است که ﴿وَاسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخَاشِعِینَ﴾ خاشعین چه کسانیاند؟ ﴿الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ﴾ خب خاشعین یقین دارند دیگر در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمده است ﴿بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾ خب اگر چند آیه قبل فرمود مؤمنان اهل یقیناند به قیامت یقین دارند دیگر در اینجا نمیشود گفت که اینها احتمال خلاف هم میدهند و مظنّه به معنای چیزی است که احتمال خلاف میدهند پس اگر خاشعین ﴿یَظُنُّونَ﴾ یعنی «یقطعون» به این قرینه آنجا مظنّه به معنای قطع است مشابه این البته نه به این حد و قدرت در ذیل آیهٴ دیگری که در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود ﴿کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ آنجا هم ظن به معنای یقین بود.
پرسش:...
پاسخ: بله, احتمالش هم قوی است برای اینکه ولو احتمال ضعیف باشد مُحتمَل قوی است کسی که احتمال میدهد این سمّ است یقیناً پرهیز میکند ولی بحث در این است که مؤمن احتمال میدهد یا نه؟ مؤمن مظنّه دارد یا نه؟ مؤمن یقین دارد اگر مؤمن یقین دارد دیگر ظن به معنای یقین است دیگر نه ظن به معنای خودش است و در آنجایی که آدم وقتی احساس خطر کرد و هیچ راهی برای نجات نیست خب این ظن به معنای یقین است دیگر.
پرسش: نسبت آن عین الیقینی که در قیامت ایجاد میشود.
پاسخ: آن شهود است دیگر آن عینالیقین است.
پرسش: آن ظنّ محصور نمیشود؟
پاسخ: نه, آن شهود است این علم حصولی است آن علم حضوری است در صحنهٴ قیامت خب بالأخره آدم مشاهده میکند چه اینکه برای برخی از اصحاب نظیر حارثةبنمالک آنها در دنیا هم که هستند قیامت را مشاهده میکنند اینکه فرمود: «کأنّی أنظر الی عرش ربّی» از مقام «کأنّ» عدهای هم به مقام «أنّ» رسیدند اینها کسانیاند که برابر آیه ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ هماکنون که در دنیا هستند جهنم را میبینند آن عینالیقین است برای اهل شهود و بالاتر از او هم حقّالیقین است, خب غرض این است که اگر یک وقت مظنّه بر یقین حمل شده است چون محفوف به قرینه است.
اما اینکه چون اکثری مردم اهل گناهاند این با هدف خلقت سازگار است یا نه؟ این هم مشابهش قبلاً گذشت که یک وقت انسان دنیا را با این محدوده خاص در نظر میگیرد این جهانبینی نیست که بگوییم خدای سبحان که فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ با اینکه اکثر مردم اهل گناهاند ﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ این با آن هدف خلقت سازگار نیست اولاً مستحضرید که هدف, هدف خلقت است یعنی هدف مخلوق است نه هدف خالق, خالق خودش هدف است چون کمالِ نامتناهی کاری را برای چیزی نمیکند بلکه چون کمالِ نامتناهی است و قدرت و اختیار نامتناهی در اختیار اوست کارهای خیر از او صادر میشود نه اینکه او کارِ خیر انجام میدهد برای رسیدن به مقصد. برای اینکه روشن بشود جهان به مقصد میرسد طلیعهٴ از این بحث در مسئله ظهور حضرت(سلام الله علیه) روشن میشود که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ ظهور میکند ﴿وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾, ﴿وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾ , ﴿وَکَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾ این یک گوشه, بعد عدهای در برزخ پاک میشوند, عدهای در قیامت کبرا پاک میشوند, عدهای هم در سوخت و سوز اوایل جهنم پاک میشوند بعد وقتی که ما دربارهٴ جهان یعنی ازل تا ابد, ابد تا ازل میبینیم, میبینیم قافلهٴ بشریّت به مقصد رسیده است چند نفری در تَه جهنّم میمانند آنهایی که میمانند و مُخلَّدند هر کافری نیست برای اینکه آن کافرِ عنود بله این ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ اما مستضعفان و کسانی که احکام الهی درست به آنها نرسیده آنها هم مشمول رحمت الهی میشوند بعد از یک سوخت و سوز منتها حالا کسی قدرت آن تحمل را ندارد خلود برای منافق هست و کافرِ عنود اما هیچ موحّدی, هیچ مسلمانی مخلّد در نار نیست البته معذّب است حالا یا عذاب دنیا هست یا عذاب برزخ است یا عذاب ساحرهٴ قیامت است یا اوایل ورودش در جهنّم است به هر یک از این مقاطع چهار, پنجگانه سوخت و سوز او طاهر میشود آنکه نجات پیدا میکند و به مقصد میرسد اکثری مردماند چون اکثری مردم در دیدِ ابدیّت قرآنی به مقصد میرسند پس خلقت به مقصد رسیده است.
اما دربارهٴ اسمای الهی گرچه سورهٴ مبارکهٴ «توحید» و مانند آن یا اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حدید» یا اواخر سورهٴ مبارکهٴ «حشر» از اسمای ویژهٴ الهی خبر میدهد «هو» را هم به الله برمیگرداند اما «قد مرّ غیر مرّ» که در همهٴ موارد ولو ضمیر هم باشد تعیین محور اتّحاد به دست محمولِ قضیه است نه به دست موضوع قضیه ما در همین جوشن کبیر این دعای نورانی در قالب این موارد کلمهٴ «هو» هست این «هو» بر آن الله برمیگردد اما اگر گفتیم «هو خالقٌ», «هو رازقٌ», «هو محیٍّ», «هو محیطٌ» این «هو» دلالت میکند بر اینکه موضوع قضیه با محمول قضیه متّحدند در این کتاب علیبنموسی(علیهما السلام) آمده مبسوطاً این بحث که ضمیر بین موضوع و محمول باشد, بین مبتدا و خبر باشد و این ضمیر به موضوع برگردد اینها هیچ کدام مشکل ایجاد نمیکنند موضوع و محمول هم باید متّحد باشند هم مشکل ایجاد نمیکنند تمام حرف در این است که محور اتحاد کجاست؟ تعیین محور اتحاد بین موضوع قضیه و محمول قضیه به دست محمول قضیه است نه به دست موضوع قضیه الآن ما این سهتا قضیه که به عنوان نمونه قابل طرح است میتوانیم اینها را معیار سایر قضایا قرار بدهیم ما میگوییم «زیدٌ هو ناطق», «زیدٌ هو عالمٌ», «زیدٌ هو قائمٌ», سهتا قضیه است, سهتا موضوع و سهتا محمول و سهتا اتحاد و در همهٴ موارد هم موضوع زید است و ضمیر «هو» هم به زید برمیگردد و این موضوع و محمول هم با هم متّحدند اما محور اتحاد را محمول معیّن میکند نه موضوع, وقتی گفتیم «زیدٌ هو ناطق» ناطق بنا بر اینکه فصل باشد چون فصل انسان است و ذاتی انسان است این محمول و آن موضوع در مدار ذات با هم متّحدند وقتی گفتیم «زیدٌ هو عالِمٌ» چون عالِم وصف زید است نه جزء ذات زید و خارج از ذات است محور اتحاد موضوع و محمول مقام وصف است که دون از ذات است اگر گفتیم «زیدٌ هو قائمٌ» محور اتحاد موضوع و محمول نه ذات است نه وصف بلکه مقام فعل است که مرحلهٴ نازل هست در هر سه قضیه ما «هو» داریم که این «هو» به ذات برمیگردد اما تعیین محور اتحاد به عهدهٴ محمول قضیه است این دعای جوشن کبیر هم همین طور است اگر گفتیم الله «هو الحیّ القیّوم» است محور اتحاد در مقام اسمای الهی است از آنجا به بعد مقام رزق و شفا و امثال ذلک میرسد محور اتحاد مقام فعل است در مقام فعل اینها هست. سورهٴ مبارکهٴ «توحید» هم همین طور است او احد است, او واحد است, او صمد است همهٴ اینها اسمای الهیاند فوق اسما چیزی در قرآن کریم نیامده میبینید اصلاً نام هویّت مطلقه را قرآن با جلال و عظمت میداند و در هیچ جا او را استثنا نمیکند نمیگوید همه چیز از بین میرود مگر خدا اصلاً نمیشود دهن باز کرد این حرف را زد همه چیز از بین میرود مگر وجه او, هر جا سخن از استثناست سخن از وجه خداست ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ نه «الاّ هو», ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ نه «یبقاه» از بس جلالی و عظمتی دارد آن ذات که اصلاً نمیشود دهن باز کرد دربارهٴ او سخن گفت بنابراین حالا یکبار هم باز حالا شاید چندین بار ما فرمایش سیدناالاستاد مرحوم امام را همینجا خواندیم این بزرگوار در تعلیقاتشان بر فصوص دارد که انبیا راه ندارند, اولیا راه ندارند او معبود هیچ پیغمبری نیست, مشهود هیچ پیغمبری نیست, مقصود هیچ پیغمبری نیست یک موجود محدود نمیتواند به حقیقت ازلی نامحدود راه پیدا کند او که تجزیهپذیر نیست ماییم و وجه خدا, ماییم و اسمای حسنای الهی با الله, الله اسمی از اسمای هویّت مطلقه است ما با الله کار داریم با حیّ قیّوم کار داریم با ازلی کار داریم با ابدی کار داریم با سرمدی کار داریم اینها همه اسمای الهیاند و ذات اقدس الهی اگر در بعضی از آیات دارد که با شیطان گفتگو کرده یا با کافر گفتگو میکند و مانند آن این طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه که فرمود او «الدانی فی علوّه و العالی فی دنوّه» اینچنین است شیطان که بالا نمیرود با خدا سخن بگوید ذات اقدس الهی که «الدانی فی علوّه» در مقام فعل و نه در مقام ذات در مراحل نازله با کفّار سخن میگوید چون ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ با کفار سخن میگوید, با فسقه سخن میگوید و مانند آن.
اما دربارهٴ اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در همهٴ حالات شاهد بود «قد مرّ غیر مرّ» مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» در ضمن آن دوتا آیه که در دو جای قرآن کریم فرمود: ﴿اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ﴾ یکجا کلمهٴ ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ دارد که منظور اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است در آنجا مبسوطاً بحث گذشت که در تمام حالات ششگانه وجود مبارک پیغمبر اعمال ما را میبیند در حال نماز و غیر نماز میبیند, در حال خواب و بیداری میبیند, در حال مرگ و زندگی هم میبیند الآن هم که وجود مبارکش رحلت کرده است تمام اعمال ما را میبیند چون او باید شهادت بدهد یوم القیامه او شهید یوم القیامه است آن حالات ششگانه را در ذیل آن دوتا آیه خواندیم جریان ابورافع را این روایت را هم آنجا خواندیم که ابورافع میگوید در سفری خدمت حضرت بودم حضرت خواب بود من رفتم کنار درخت شاخهای را شکاندم حضرت فرمود چه میکنی؟ عرض کرد من در خوابِ شما رفتم کنار درخت شاخه را بشکنم ببینم شما میفهمید یا نه؟ فرمود تو خیال کردی ما در خواب نمیبینیم ما در خواب میبینیم در بیداری میبینیم اما آنچه که از جناب صدرالدین قونوی نقل شده است این بزرگان مراحل برتری را دارند میگویند آن حالتی که برای حضرت در حال نماز هست در غیر نماز نیست درست است که در تمام حالات میبینند اما شهودِ محض در حالت نماز است که به علمِ الهی میبیند آن حرفها را که نمیشود در بحثهای تفسیری ارائه کرد که هم صدرالدین برتر از این حرفهاست هم دیگران آنها در آنجا خدا میبیند و اینکه فانی در علم الهی است با علم الهی میبیند در نماز میبیند در غیر نماز هم میبیند اما این دوتا دیدنها فرق میکند این بحثش آنجا گذشت.
پرسش: اینکه فرمودید هدف برای خلقت است نه برای خالق توضیح آیهٴ ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ .
پاسخ: بله دیگر آنجا هم چندبار گذشت که اگر این را به صاحب مغنی و جامی بدهی میگوید این ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ این متعلّق به ﴿خَلَقْتُ﴾ به آن «تاء» ﴿خَلَقْتُ﴾ است اما به یک حکیم بخواهی بگویی این جمله را معنا کن میگوید آن «تاء» ﴿خَلَقْتُ﴾ که «أنا» است خودش هدف است این هدف است این متعلّق است به آن خلق به معنای مخلوق یعنی انسان برای عبادت خلق شده است که اگر عبادت نکند به کمال نمیرسد نه خدا انسان را برای عبادت خلق کرده است که اگر انسان عبادت نکند خدا به مقصد نرسیده این کجا آن کجا؟ چون هر موجودی کاری را انجام میدهد برای اینکه به مقصد برسد هر موجودی کاری را واسطه قرار میدهد که به وساطت کار به آن کمال برسد ولی اگر خود آن کمال که نامتناهی است خواست کار انجام بدهد او برای چیزی کار نمیکند لذا آن شعر معروف هم در این بحثهای تفسیری مورد نقد قرار داده شد «من نکردم خلق تا سودی کنم ٭٭٭ من نکردم خلق تا جودی کنم» کارِ خدا تا برنمیدارد آنکه به این مقام بار نیافت میگوید بلکه من خلق کردم تا جودی کنم خب اگر خلق نمیکرد جماد نبود؟ نقص داشت؟ حالا با این خلق میخواهد نقصزدایی کند؟ مثل یک انسان توانگری که اگر بیمارستان نسازد حسینیه و مسجد نسازد جواد نیست جود میکند تا به این کمال برسد این طور است ـ معاذ الله ـ یا نه, چون جواد محض است از او عالَم نشأت میگیرد چون کمالِ صرف است از او نشأت میگیرد این حرفها جای آنها نیست چه رسد به دیگری, وقتی خدا بفرماید ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ﴾ یعنی این مقصدِ مخلوق است نه مقصد خالق لذا صریحاً در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» به زبان موسای کلیم اعلام کرد فرمود به همهشان بگو ﴿إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ صدر و ساقهٴ عالَم کافر باشند برای او فرق نمیکند نه اینکه او افسوس بخورد که من به مقصد نرسیدم او خودش مقصد است اگر اول است آخر است, اگر آخر است اول است این کمبودی ندارد تا به وسیلهٴ کار جهان را بیافریند عالَم و آدم را بسازد تا اینها عبادت بکنند در سایهٴ عبادت اینها آن کمبودش را برطرف کند لذا تمام اینها به آن غایت خلق برمیگردد قبلاً هم نمونههایش ذکر شد مثلاً اگر شما از ادیبی سؤال کنی «الانسان موجودٌ» را ترکیب بکن میگوید «الانسان» مبتدا, «موجودٌ» خبر, ولی وقتی به حکیم بگویی «الانسان موجودٌ» را ترکیب بکن میگویید «الانسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتدای مؤخّر هستی است که به صورت انسان در میآید نه انسان هستی پیدا میکند کلّ ادبیات فرق میکند, خب بنابراین اگر در بحثهای دیگر از جناب صدرالدین یا امثال صدرالدین طرح شده این برای آن است که گاهی رسول به علمِ خود میبیند مثل آن حالتهای یاد شده آن پنج حالت یعنی در بیداری, در خواب, در مرگ, در حال حیات در غیر نماز در این پنج حالت وجود مبارک پیامبر در اثر علمی که خدای سبحان به او داده است به جمیع شئون ما عالِم است در خواب میبیند, در بیداری میبیند, در نماز میبیند در غیر نماز میبیند در حال مرگ میبیند غیر مرگ هم میبیند در این حالتهای ششگانه یک حالت مستثناست و آن حالت عبادت اوست در آن حالت به علمِ الهی میبیند نه به علم خودش دیگر دوتا علم نیست, خب اما آنچه را که مربوط بود به مسئلهٴ قرائت این تمثیل و امثال ذلک این بحثهایش قبلاً گذشت حالا ورود در مسئله بعدی راجع به مسئله هنر و هنر اسلامی و اینها اگر یک وقت مناسبتی شد ممکن است ما عرض کنیم هنر اسلامی چیست اما در اثنای بحث تفسیری ما یک بحث مبسوطی دربارهٴ هنر اسلامی که معقول را چگونه انسان میتواند محسوس بکند, محسوس را چگونه در قوس صعود باید خدمت معقول ببرد این وقتگیر است حالا انشاءالله در فرصتی دیگر.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است