- 2880
- 1000
- 1000
- 1000
تحلیل نهضت سیدالشهدا - بخش دوم
سخنرانی آیت الله جوادی آملی با موضوع تحلیل قیام اباعبدالله و اهداف آن
فعل معصوم مانند قول و تقریر معصوم باید تفسیر شود زیرا حجت حق است و بهترین روش برای تفسیر فعل معصوم گفتار خود معصوم است. سالار شهیدان در تبیین قیامش اینچنین فرمود: من هدفی جز اصلاح جامعه ندارم و راه اصلاح جامعه هم امر به معروف و نهی از منکر است و شیوه امر به معروف و نهی از منکر را هم باید از سیره جدم و پدرم فراگرفت. این سخن حق است و من مدافع حقم، هر کس بپذیرد حق اولی بالقبول است و هر کس نپذیرد من صبر می کنم یعنی پایداری و استقامت را رها نمی کنم. معلوم می شود آنکه برای اجرای حق حاضر به جهاد نیست، اهل صبر نیست. آنگاه می رسیم به راههایی که حضرت در این جریان طی کرد.
آیاتی را که حضرت در این راه می خواند آیاتی است که یک مبارز و جهادگر در مقابل طغیانگر می خواند. حضرت معتقد است نه باطل به مقصد می رسد و نه حق مختلط با باطل. برای نیل به هدف، تنها راه صراط مستقیم است. لذا حسین بن علی، ابن زبیر را به سمت خود دعوت نکرد و از موقعیت سیاسی او استفاده نکرد با اینکه او علیه حکومت وقت به مبارزه پرداخت. بدترین دشمنان حضرت، خود ابن زبیر بود زیرا او می خواست یزیدی برود و یزیدی دیگر بیاید اما حضرت می خواست یزیدی برود و حسین بیاید. بین این دو فکر فاصله زیاد است.
همواره باطل خود را در کسوت حق ارائه می دهد تا بتواند کاری انجام دهد و مردم را بفریبد. لذا در برابر رب، ربوبیت دروغین و در برابر نبی، متنبی و در برابر خلافت راستین، خلافت جعلی مطرح است؛ یعنی اگر امیرالمومنین خلیفه راستین رسول الله بود، طولی نکشید که عده ای به عنوان خلفاء رسول الله مطرح شدند. از مرحله خلافت و امامت که گذشتیم، نوبت به علما و دانشمندان مذهبی می رسد که اینها وارثان انبیا هستند. تا جایی که می توانند مساله اسلام منهای روحانیت را مطرح می کنند و زمانی که موفق نشدند، علمای درباری می تراشند تا جای علمای واقعی را بگیرند که دربار را به عنوان مرکز قداست بپذیرند و آنها را هم به عنوان اولی الامر به مردم معرفی کنند. از این مرحله که بگذریم، نوبت به مومنین عادی می رسد، تا جایی که می توانند ایمان را ارتجاع می نامند و وقتی موفق نشدند، ایمان را صورتا می پذیرند اما خود را مومن می دانند و نه مومنان واقعی را! این همان چهره منافقانه منافقین است. لذا امویان تا قبل از فتح مکه پرچمداران شرک بودند و بعد از فتح مکه، منافقانه خود را در حوزه اسلام وارد کردند و لحظه ای این دودمان ننگین ایمان نیاوردند.
اگر کسی بخواهد با خدا بجنگد جز با انا ربکم الاعلی نمی تواند و اگر کسی بخواهد با رسول الله بجنگد جز با داعیه نبوت نمی تواند و اگر کسی بخواهد با علی بن ابیطالب بجنگد جز داعیه خلافت، راه دیگری ندارد. حسین بن علی نیز در این جریان، همه را مشخص کرد و فرمود جریان بنی امیه، جریان باطلی است و ابن زبیر هم از همان جریان است منتهی در کسوتی دیگر. ممکن نیست کسی به جنگ اسلام برود مگر با اسلام بدلی! و سالار شهیدان دید این نیرنگ امویان رسمیت قطعی پیدا کرد و این رنگ را جز با خون نمی توان شست.
حضرت در نامه های خود به مردم کوفه نیاز به رهبر و شرایط رهبری را تبیین کردند. ایشان فرمودند مردم رهبری می خواهند که دارای این شرایط باشد، کسی که فقط به قرآن حکم کند، قائم به قسط باشد، دین دار باشد و در مقابل خدا عبد باشد. مردم باید بفهمند که اسلام اموی غیر از اسلام علوی است.
فعل معصوم مانند قول و تقریر معصوم باید تفسیر شود زیرا حجت حق است و بهترین روش برای تفسیر فعل معصوم گفتار خود معصوم است. سالار شهیدان در تبیین قیامش اینچنین فرمود: من هدفی جز اصلاح جامعه ندارم و راه اصلاح جامعه هم امر به معروف و نهی از منکر است و شیوه امر به معروف و نهی از منکر را هم باید از سیره جدم و پدرم فراگرفت. این سخن حق است و من مدافع حقم، هر کس بپذیرد حق اولی بالقبول است و هر کس نپذیرد من صبر می کنم یعنی پایداری و استقامت را رها نمی کنم. معلوم می شود آنکه برای اجرای حق حاضر به جهاد نیست، اهل صبر نیست. آنگاه می رسیم به راههایی که حضرت در این جریان طی کرد.
آیاتی را که حضرت در این راه می خواند آیاتی است که یک مبارز و جهادگر در مقابل طغیانگر می خواند. حضرت معتقد است نه باطل به مقصد می رسد و نه حق مختلط با باطل. برای نیل به هدف، تنها راه صراط مستقیم است. لذا حسین بن علی، ابن زبیر را به سمت خود دعوت نکرد و از موقعیت سیاسی او استفاده نکرد با اینکه او علیه حکومت وقت به مبارزه پرداخت. بدترین دشمنان حضرت، خود ابن زبیر بود زیرا او می خواست یزیدی برود و یزیدی دیگر بیاید اما حضرت می خواست یزیدی برود و حسین بیاید. بین این دو فکر فاصله زیاد است.
همواره باطل خود را در کسوت حق ارائه می دهد تا بتواند کاری انجام دهد و مردم را بفریبد. لذا در برابر رب، ربوبیت دروغین و در برابر نبی، متنبی و در برابر خلافت راستین، خلافت جعلی مطرح است؛ یعنی اگر امیرالمومنین خلیفه راستین رسول الله بود، طولی نکشید که عده ای به عنوان خلفاء رسول الله مطرح شدند. از مرحله خلافت و امامت که گذشتیم، نوبت به علما و دانشمندان مذهبی می رسد که اینها وارثان انبیا هستند. تا جایی که می توانند مساله اسلام منهای روحانیت را مطرح می کنند و زمانی که موفق نشدند، علمای درباری می تراشند تا جای علمای واقعی را بگیرند که دربار را به عنوان مرکز قداست بپذیرند و آنها را هم به عنوان اولی الامر به مردم معرفی کنند. از این مرحله که بگذریم، نوبت به مومنین عادی می رسد، تا جایی که می توانند ایمان را ارتجاع می نامند و وقتی موفق نشدند، ایمان را صورتا می پذیرند اما خود را مومن می دانند و نه مومنان واقعی را! این همان چهره منافقانه منافقین است. لذا امویان تا قبل از فتح مکه پرچمداران شرک بودند و بعد از فتح مکه، منافقانه خود را در حوزه اسلام وارد کردند و لحظه ای این دودمان ننگین ایمان نیاوردند.
اگر کسی بخواهد با خدا بجنگد جز با انا ربکم الاعلی نمی تواند و اگر کسی بخواهد با رسول الله بجنگد جز با داعیه نبوت نمی تواند و اگر کسی بخواهد با علی بن ابیطالب بجنگد جز داعیه خلافت، راه دیگری ندارد. حسین بن علی نیز در این جریان، همه را مشخص کرد و فرمود جریان بنی امیه، جریان باطلی است و ابن زبیر هم از همان جریان است منتهی در کسوتی دیگر. ممکن نیست کسی به جنگ اسلام برود مگر با اسلام بدلی! و سالار شهیدان دید این نیرنگ امویان رسمیت قطعی پیدا کرد و این رنگ را جز با خون نمی توان شست.
حضرت در نامه های خود به مردم کوفه نیاز به رهبر و شرایط رهبری را تبیین کردند. ایشان فرمودند مردم رهبری می خواهند که دارای این شرایط باشد، کسی که فقط به قرآن حکم کند، قائم به قسط باشد، دین دار باشد و در مقابل خدا عبد باشد. مردم باید بفهمند که اسلام اموی غیر از اسلام علوی است.
تاکنون نظری ثبت نشده است