- 57
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 94 تا 98 سوره یونس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 94 تا 98 سوره یونس"
هیچ پیغمبری حرف خودش را تکذیب میکند؟ هیچ پیغمبری وحی خودش را تکذیب میکند؟
مشرکین میگفتند یک سال ما خدای تو را عبادت میکنیم و یک سال تو بتهای ما را
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ فَاسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَءُونَ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جَاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿94﴾ وَ لَا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿95﴾ إِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ ﴿96﴾ وَ لَوْ جَاءَتْهُمْ کُلُّ آیَةٍ حَتَّى یَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِیمَ ﴿97﴾ فَلَوْلَا کَانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ مَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ ﴿98﴾
جریان اسناد شک به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اموری است که گذشته از استحاله عقلی هم شواهد سباق آیات این یک، و سیاق آیات دو، و قراین منفصل سه این را نفی میکنند یعنی گذشته از آن استحاله عقلی هم آنچه از آیه محل بحث منسبق است که از او به سباق آیه یاد میشود یک، و هم از آنچه که از یکی دو تعبیر بعدی که از او به عنوان سیاق آیه یاد میشود دو، و هم از آیات دیگری که به عنوان قرینه منفصله از آنها یاد میشود سه، معلوم میشود که شک مال پیغمبر نیست اما سباق آیه اگر یک فرد عادی به دیگری بگوید که من این مطلب را که به تو گفتم اگر شما شک دارید از فلان کس بپرسید یا از فلان گروه بپرسید این معقول هست اما اگر ذات اقدس الاه دارد با پیغمبرش سخن میگوید او را خطاب قرار میدهد گوینده این کلام خداست این کلام وحی است خب چه کسی به پیغمبر میگوید اگر شک داری از یهودیها بپرس؟ این فرض دارد که خدا به پیغمبر از راه وحی بگوید ﴿فان کنت فی شک﴾ خوب اگر کسی از راه وحی یقین پیدا نکند یک از گوینده ای مثل خدا یقین پیدا نکند دو، از یهودی یقین پیدا میکند؟ این اگر آفتاب به یک کسی حرف بزند بگوید آقا اگر شما نتوانستی ببینی یک شمع روشن کن این معقول هست؟ گوینده آفتاب است آن که پیام آفتاب را میرساند شعاع آفتاب است بعد به آدم بگوید اگر تو ندیدی این چیز را نمیبینی شمع روشن کن پس از سباق آیه یک محقق یقین پیدا میکند که مخاطب پیغمبر نیست از سیاق آیه هم بشرح ایضا [همچنین] برای اینکه در سیاق آیه دو تعبیر دارد ﴿الحق من ربک فلا تکونن من الممترین ٭ و لا تکونن من الذین کذبوا بایات الله فتکون من الخاسرین﴾ مگر پیغمبر آیات الاهی را تکذیب میکند مگر پیغمبر جزء خاسرین است این سیاق نشان میدهد که ﴿فان کنت فی شک﴾ مربوط به از قبیل «ایاک اعنی و اسمعی یا جاره» است هیچ پیغمبری حرف خودش را تکذیب میکند؟ هیچ پیغمبری وحی خودش را تکذیب میکند؟ از این مکذبین نباش پیداست که آن ﴿فلاتکونن من الممترین﴾ یک خطاب ﴿و لا تکونن من الذین کذبوا﴾ دو خطاب این دو خطاب یقیناً پیغمبر نیستند آن خطاب اولی هم همین طور است پس سباق یک، سیاق دو دوتا شاهد عادل نشان میدهند که یقیناً منظور پیغمبر نیست اما قراین منفصل بعضی از قراین منفصل در بحث دیروز گذشت یعنی از آن قراینی که امروز مطرح است این است یکی آیه اول سوره مبارکه احزاب است فرمود ﴿یا ایها النبی اتق الله و لا تطع الکافرین و المنافقین﴾ خب این خطاب متوجه پیغمبر است که خدا به پیغمبر بفرماید پیغمبر با تقوا باش و از کافرین اطاعت نکن و منافقین اطاعت نکن این پیغمبری که کافر را مستحق عذاب الاهی میداند منافق را مستحق عذاب الاهی میداند آن را در ضلالت و غوایت میداند جا دارد که خدا به پیغمبر بفرماید که از کافرین اطاعت نکن از منافقین اطاعت نکن؟ خب یقیناً منظور پیغمبر نیست چه اینکه در سوره مبارکه اسراء وقتی ذات اقدس الاه به پیغمبرش در آیه 23 میفرماید ﴿و قضیٰ ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا کریما﴾ فرمود اگر پدر تو مادر تو یکی از اینها یا هر دو پیر شدند و تو پرستار آنها شدی اینها را خوب پذیرایی کن، خوب پرستاری کن و به اینها اف نگو خوب وجود مبارک حضرت که نه پدر داشت در آن حال نزول قرآن نه مادر اینها قبلا رحلت کرده بودند اینکه خدا به پیغمبر میفرماید ﴿اما یبلغنک عندک الکبر احدهما او کلاهما﴾ معلوم است که ناظر به امت است نه ناظر به پیغمبر و نه ناظر به هر دو برای اینکه وجود مبارک حضرت پدری نداشت مادری نداشت در آن حالت خب پس این شواهد نشان میدهد که مخاطب از باب «ایاک اعنی و اسمعی یا جار» است این خطاب شاید منظور شخص پیغمبر نیست.
سؤال ... جواب: آنها را قبلاً سوره مبارکه کافرون نازل شد و قطعنامه صادر کرد آنها یک پیشنهاد چهار ضلعی داده بودند گفتند یک سال ما خدای تو را عبادت میکنیم یک سال تو بتهای ما را سال بعد که سال سوم میشود تو خدای ما را عبادت بکن سال چهارم ما خدای تو را عبادت بکنیم یک سال در بین معبودها را عوض میکنیم این پیشنهاد چهارضلعیشان مصرحاً در چهار جمله نفی شد ﴿قل یا ایها الکافرون ٭ لا اعبد ما تعبدون ٭ و لا انتم عابدون ما اعبد ٭ و لا انا عابد ما عبدتم ٭ و لا انتم عابدون ما اعبد﴾ این تکرار نیست برابر همان پیشنهاد چهارگانه است این قطعنامهای که صادر شده است آنوقت هم اینها بساطشان جمع شد فرمود ما با کسی مداهنه نداریم مباهنه نداریم با کسی سازش نداریم این که دین ما نظیر مسائل مالی نیست که کوتاه بیاییم که نفرمود اینچنین نمیشود برابر این چهار تا پیشنهاد چهار جمله اینها را صریحاً نفی کرد بنابراین اینها بساطشان جمع شد اگر هم آنها احیاناً به همراه حضرت در مهاجرت شرکت میکردند توطئهای داشتند حضرت اینها را شناخته بود دیگر فرض ندارد که پیغمبر باشد و از کافرین اطاعت کند یا از منافقین اطاعت کند مطلب دیگر اینکه خب در همین آیه فرمود شما معلوم میشود مخاطب یقیناً به این سه شاهد حالا گذشته از آن برهان عقلی است برهان عقلی از خود قرآن کریم کمک گرفته شد قرآن گذشته از اینکه تعبّدیات فراوانی دارد تعلیم کتاب و حکمت است یعنی مبادی برهان نشان میدهد دلیل نشان میدهد استدلال میکند اگر انسان یک قضیه مشکوکی شدههایی دارد نمیداند محمول به موضوع مرتبط است یا نه حد وسط را قرآن نشان میدهد این میشود کتاب علمی از این جهت و از آن جهت که با اخلاق و موعظه هماهنگ است میشود نور این ﴿یعلمهم﴾ ﴿یعلمهم﴾ همین است حد وسط را به آدم میفهماند اگر کسی تردید دارد نمیداند عالم قدیم است یا حادث مردد است نسبت قدم به عالم برای او مشکوک است نسبت حدوث به عالم برای او مشکوک است قرآن به او میفهماند این چون متغیر است بالاخره نمیتواند قدیم باشد دیگر خوب این تغیّر را به آدم میفهماند یعنی مبادی برهان را حدود وسطی را به آدم یاد میدهد بالأخره بقیه را هم خدای سبحان به انسان فکر داده که اکبر و اصغر را تنظیم بکند از حد وسط کمک بگیرد آن کسی که حد وسط را هم به او بگویی این نتواند بفهمد او دیگر ﴿ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الأمل﴾ است این دیگر اهل استدلال است آن کسی که حد وسط را به او گفتی شروع بکند به فکر کردن خوب معلوم میشود او انسان است قرآن کارش حدود وسطیٰ را تعلیم کردن است میشود ﴿یعلمهم الکتاب والحکمة﴾ آنچه که در بحث دیروز گذشت کمک گرفتن از حدود وسطی و مبادی برهان بود فرمود آخر این مخلصین در مقامی هستند که اصلاً شیطان آنجا راه ندارد خوب آدم مینشیند فکر میکند خوب وقتی شیطان راه نداشت بطلان راه ندارد وسوسه راه ندارد غوایت راه ندارد ضلالت راه ندارد لو امنی انهم راه ندارد و دهها کاری که شیطان راه دارد شیطان در مرز مخلصین راه ندارد وقتی او راه نداشت هیچ کدام از ضلالتها، غوایتها، ﴿لو امنی انهم، لو آمرنهم و لو ضلنهم و لو اقضینهم﴾ اینها راه ندارد هیچ کدام از اینها که راه نداشت پس باطل در آنجا نیست وقتی باطل در آنجا نبود شک هم نیست و این عقل شاگرد خوبی است برای نقل نقل یعنی قرآن میگوید آنجا جای باطل نیست وقتی جای باطل نبود خوب یقیناً جای شک نیست دیگر آنچه که در بحثهای قبل گذشت این سرمایه را خود عقل نداشت این فهم را عقل به کمک دستیابی به آن حد وسطی که قرآن یادش داده ﴿و یعلمهم الکتاب والحکمة﴾ شده گفته خوب آن راه خاص خودش را دارد آن یک فصل مخصوصی است اصلا شک در آنجا نیست برای اینکه شک فرع بر وجود باطل است جایی که باطل نیست شک هم نیست اما این سه دلیل را از ظواهر قرآن میشود کمک گرفت برای اینکه اگر خود خدای سبحان مستقیماً دارد با پیغمبر حرف میزند این فرض دارد که پیغمبر از این حرف یقین پیدا نکند چهار تا یهودی یقین پیدا کند اما نسبت به مردم درست است مشرکین حجاز درست است نسبت به اینها میفرماید خب بالأخره شما این را که قبول دارید خودتان امّی هستید درس نخواندهاید ﴿هو الذی بعث فی الامیین رسولا﴾ و این را هم قبول دارید که بالأخره علمای اهل کتاب اهل فضل و دانشند از شما عالمترند برای اینکه کتاب خواندند کتاب میفهمند مینویسند شما از اینها بیخبرید خوب از اینها بپرسید در سوره مبارکه شعراء به این صورت فرمود آیه 197 سوره مبارکه شعراء این است که ﴿اولم یکن لهم آیه ان یعلمه علماء بنی اسرائیل﴾ خوب بالاخره این حرفهایی که ما گفتیم نشانهاش این است که علمای بنی اسرائیل میدانند پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که درس نخواند معلم هم که ندید کتاب هم که ندید اهل کتابت هم که نبود مکتب هم که نرفت حرفهایی میزند که در تورات و انجیل آنها هم هست بروید از آنها بپرسید الان هم اینجا به مشرکان حجاز میفرماید ﴿و ان کنت فی شک﴾ یعنی ﴿و ان کنت فی شک﴾ به دلیل همان آیهای که در چند جمله بعد در همین سوره مبارکه یس آن روز هم خوانده شد که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آنها فرمود اگر شما شک دارید خوب بروید بپرسید من که حرف شما را نمیپذیرم و شما هم راهی برای اقامه احتجاج ندارید ﴿فلا اعبد الذین تعبدون من دون الله﴾ علمای بنی اسرائیل هم میدانند بروید یاد بگیرید برابر آنچه در سوره مبارکه شعراء آمده خوب ﴿فان کنت فی شک مما انزلنا الیک فسئل الذین یقرءون الکتاب من قبلک﴾ کتابی که قبل از شما نازل شده است آنها آن کتاب قبلی را میخوانند و مقدم بر شما هم هستند از آنها سؤال کنید ﴿لقد جاءک الحق من ربک فلا تکونن من الممترین ٭ و لا تکونن من الذین کذبوا بایات الله فتکون من الخٰسرین﴾ این جا برای شک نیست و اگر کسی خدای ناکرده شاک بود و یا منکر بود سرمایه را باخت چون بعد از مرگ دیگر عمر که سرمایه است برای کسب معارف و اعمال صالح در دسترس نیست وقتی سرمایه را انسان به بازد دیگر خسران عظیم است بعد فرمود ﴿ان الذین حقت علیهم کلمت ربک﴾ برخیها خواستند بگویند این آیه ﴿فان کنت فی شک مما انزلنا﴾ در معراج و آسمان نازل شده است این مشکل را حل نمیکند حالا بر فرض در آسمان خوب همانطوری که ذات اقدس الاه ﴿هو الذی فی السماء إلٰه و فی الارض اله﴾ خلیفه او پیغمبر او رسول هم فی الارض رسول و فی السماء رسول و در ارض و سماء معصوم و منزه از شک و اشتباه و امثال ذلک است در معراج باشد در غیر معراج باشد شک برای آن حضرت معنا ندارد اشکال در این نیست که منظور از ﴿الذین یقرءون الکتاب﴾ انبیای قبلی هستند یا نه حالا بر فرض منظور از ﴿الذین یقرءون الکتاب﴾ انبیای قبلی باشند ﴿وَ سئل من ارسلنا من قبلک﴾ منظور انبیای قبلی باشند بسیار خوب اما شک را نمیشود به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت داد پس بنابراین بر فرض اینکه این آیه مربوط به معراج باشد هم مشکل حل نمیشود ﴿ان الذین حقت علیهم کلمت ربک لایؤمنون﴾ فرمود ما بارها و سالها و در طول عمر افراد را میآزماییم بلکه اینها انشاءالله برگردند چه از راه عقل چه از راه موعظه که نقل و ادله ما هم گاهی حکمت است گاهی موعظه است گاهی جدال احسن است شواهد فراوانی را اقامه میکنیم تا او برگردد اگر با داشتن همه حجج الاهی ﴿نبذ ... کتاب الله وراء ظهورهم﴾ شد و صریحاً حرفشان این است که ﴿سواء علینا أوعظْت ام لم تکن من الواعظین﴾ و جایی هم رسیدند که ذات اقدس الاه به پیغمبرش (علیه آلاف التّحیة والثّناء) میفرماید ﴿سواء علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون﴾ چه بگویی چه نگویی اینها ایمان نمیآورند اگر کسی به این حد از نصاب رسید که دیگر عالماً عامداً اهل ایمان نیست ذات اقدس الاه او را مستحق عذاب میداند چنین گروهی از باب امتناع عادی نه امتناع عقلی دیگر ایمان نمیآورند البته تا زندهاند مکلفاند اینکه امتناع بالاختیار لاینافی الاختیار این امتناع عادی است نه امتناع عقلی برای شما خیلی سخت است ﴿فسنیصره للعسریٰ﴾ یعنی اینها برای کار معصیت و کار حرام و شقاوتبار خیلی به آسانی اقدام میکنند اما برای کارهای حق و صحیح ﴿کانما یصعد فی السماء﴾ میخواهد برود آسمان خوب آدم بخواهد برود آسمان چه طوری میرود نفسش بند میآید فرمود اینها اینها مثل اینکه ﴿فکانما یصعد فی السماء﴾ اینها انگار کشان کشان میخواهند برود آسمان آنجا دیگر جا برای هوا نیست جا برای تنفس نیست با همین وضع بدون داشتن هوا بخواهد برود آسمان این ﴿فکانما یصعد فی السماء﴾ دارد جان میکند و خودش را به این روز نشاند فرمود اینهایی که حالا دیگر مستحق عذاب الاهیاند اینها ﴿لایومنون ٭ و لو جاءتهم کل آیة﴾ ولو معجزات فراوانی را هم ببینند این کل آیه یعنی آیات کثیر نه همه آیات الاهی بیاید به نحو کل استیعابی و استقراقی باشد به نحو موجبه کلیه یعنی جمیع آیات الاهی اگر بیاید این ایمان نمیآورد خوب جمیع آیات الاهی که بر یک شخص در یک مدت کوتاه عمر آمدنی نیست این کل آیة فی الجمله است نه بالجمله مثل اینکه بگویند ما همه امکانات را فراهم کردیم یعنی همه نسبی نه همه نفسی اینچنین نیست که همه آیات بیاید برای این آقا این ایمان نمیآورد یعنی آیات فراوانی مشابه این تعبیر در سوره مبارکه حج با این صورت یاد شده است آیه 27 سوره مبارکه حج این است فرمود ﴿و اذن فی الناس بالحج یاتوک رجالا و علی کل ضامر یاتین من کل فج عمیق﴾ خوب این دو تا کلی که هست در اینجا معنایش این است که اینها جمیع شترهای لاغر و باریک میان را مرکب قرار میدهند و میآورند چه در مشرق عالم چه در مغرب عالم این که نیست جمیع شیارها و درهها را طی میکنند تا بیایند این که نیست منظور یک ﴿کل فج﴾ کل نسبی است ﴿کل ضامر﴾ هم کل نسبی است نه کل نفسی که بشود موجبه کلیه یعنی جمیع شترهای باریک میان یا اسبهای ضامر و باریک میان این کل نسبی است اینجا هم ﴿ولو جاءتهم کل آیه﴾ کل نسبی است نه کل نفسی ﴿و لو جاءتهم کل آیه حتی یروا العذاب الالیم﴾ مطلبی که مربوط به بحثهای سابق است و گذشت که آیا فرعون واقعاً از زبان قال بود یا زبان حال اشاره شد که اگر زبان قال دشوار بود به زبان حال هم میگویند قول نظیر آنچه که در سوره مبارکه یوسف گذشته است آیه 77 سوره یوسف این بود که وقتی اعلام کننده از طرف حکومت وقت به قافله گفته بود ﴿ایتها العیر انکم لسارقون﴾ بعد گفتند شما چه گم کردهاید گفتند ما پیمانه ملک را گم کردهایم بعد گشتند این پیمانه را در رحل برادر یوسف (سلام الله علیه) یافتند اینها را آوردند حضور یوسف (سلام الله علیه) حضرت اینها را شناخت آنها حضرت را نشناختند آنها به حضرت یوسف اینچنین گفتند ﴿قالوا ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل﴾ اگر این فعلاً این برادر دزدی کرد یک برادر دیگر هم دارد که قبلاً او هم دزدی کرده بود وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) این حرفها را در درون خود کتمان کرد به روی اینها نیاورد ﴿فاسرها یوسف فی نفسه﴾ این یک قرینه که یوسف حرف زد ﴿و لم یبدها لهم﴾ ابداع نکرد اظهار نکرد که برادر قبلی او دزدی نکرد و این هم دزدی نکرد شما چرا تهمت سرقت را به بردارش قبلی نسبت میدهید اینها را هیچ نگفت معذلک ﴿قال انتم شر مکانا﴾ شما بد آدمی هستید مکانت شما بد است آدم شروری هستید خوب این را آدم شروری هستید را که به اینها زبانی نفرمود این را در دل گفت این گفتن در دل به عنوان خاطره و به عنوان یک تصور درونی از او به قول یاد شده است پس معلوم میشود گاهی کلمه قول و عنوان قول بر آن تصمیم درونی و علم و آگاهی درونی اطلاق میشود این خلاصه استشهادی بود که در نوبتهای قبل اشاره شد ممکن است گفته شود این ﴿قال انتم﴾ و از اینجا میتوانیم به جریان فرعون که گفته بود ﴿قال آمنت انه لا اله الا الذی آمنت به بنوا اسرائیل و انا من المسلمین﴾ این را از درون گفته باشد نه در حال غرق که دهانش پر از آب شده و نمیتوانست حرف بزند اگر گفته باشد که ممکن است اگر هم نگفته باشد برای اینکه در حال غرق است و دهانش را آب گرفته و راهی برای حرف زدن ندارد این تصمیم درونی آن گرایش درونی را هم قول میگویند به شهادت این آیه حالا اگر کسی بگوید این آیه شهادت نمیدهد برای اینکه یوسف (سلام الله علیه) آن جریان خودش را به عنوان سّر و راز نگه داشت و نگفت و جریان مر بوط به چاه اندازی و اینها که مربوط به خودش بود آنها را هم ﴿لم یبدها﴾ و ﴿فاسرها یوسف فی نفسه﴾ یک، ﴿و لم یبدها لهم﴾ دو، این هر دو به جریان خودش برمیگردد اما درباره برادر خودش زبانی به اینها گفت که ﴿انتم شر مکانا﴾ برای اینکه چرا تهمت سرقت به این برادر زدید این هم نارواست این احتمال برای اینکه سخنگوی رسمی حکومت مصر اعلام کرد ﴿ایتها العیر انکم لسارقون﴾ با جمله اسمیه، با حرف تاکید، لام، اِنَّ، گفت ﴿لسارقون﴾ برادران که اینطور نگفتند با یک جمله فعلیه آن هم با ان، ﴿ان یسرق﴾ پس تهمت سرقت به بردار یوسف نزدند گذشته از اینکه در چنین فضایی خوب بالأخره همگان گفتند که این کسی که صاحب رحل بود سرقت کرد آنها هم گفتند ولی آنها آنچه از اینها برمیآید ایثار و گذشت بود که به یوسف پیشنهاد دادند گفتند ﴿یا ایها العزیز ان له ابا شیخا کبیرا فخذ احدنا مکانه انا نریٰک من المحسنین﴾ خوب از این احسان و ایثار بالاتر که در شهر غربت بیایند بگویند آقا ما را بگیر به زندان بگذار این را آزاد کن آن وقت یوسف (سلام الله علیه) نسبت به اینگونه افراد پرگذشت میگویند شما آدمهای شروری هستید اینها یک جمله فعلیه گفتند آن هم با ان در فضایی که سخنگوی مصر اینها را با جمله اسمیه با چندتا تأکید گفت ﴿انکم لسارقون﴾ بعد هم اینها در کمال ادب و ایثار گفتند آقا ما را بگیر به زندان بکن این را چرا میگیری؟ برای اینکه پدر پیر دارد از این احسان و ایثار بالاتر دیگر امروز فرض نمیشد که آن وقت در چنین فضایی وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) فرمود شما آدمهای شروری هستید لذا این مربوط به گفتن زبانی نیست یک مربوط به برادرش هم نیست دو مربوط به همان جریان خودش است که اینها یعنی برادران او را به چاه انداختند ﴿و شروه بثمن بخس دراهم معدود﴾ میماند آیهای که اجمالاً بحث میشود حالا شاید فردا اگر در خصوص همین یک آیه بحث کنیم چون آخرین روز بحث است این بحث آیه 98 یعنی ﴿فلو لا کانت﴾ را خوب مطالعه بفرمایید با یک روز انشاءالله تمام بکنیم.
«والحمد لله رب العالمین»
هیچ پیغمبری حرف خودش را تکذیب میکند؟ هیچ پیغمبری وحی خودش را تکذیب میکند؟
مشرکین میگفتند یک سال ما خدای تو را عبادت میکنیم و یک سال تو بتهای ما را
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ فَاسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَءُونَ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جَاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿94﴾ وَ لَا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿95﴾ إِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ ﴿96﴾ وَ لَوْ جَاءَتْهُمْ کُلُّ آیَةٍ حَتَّى یَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِیمَ ﴿97﴾ فَلَوْلَا کَانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ مَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ ﴿98﴾
جریان اسناد شک به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اموری است که گذشته از استحاله عقلی هم شواهد سباق آیات این یک، و سیاق آیات دو، و قراین منفصل سه این را نفی میکنند یعنی گذشته از آن استحاله عقلی هم آنچه از آیه محل بحث منسبق است که از او به سباق آیه یاد میشود یک، و هم از آنچه که از یکی دو تعبیر بعدی که از او به عنوان سیاق آیه یاد میشود دو، و هم از آیات دیگری که به عنوان قرینه منفصله از آنها یاد میشود سه، معلوم میشود که شک مال پیغمبر نیست اما سباق آیه اگر یک فرد عادی به دیگری بگوید که من این مطلب را که به تو گفتم اگر شما شک دارید از فلان کس بپرسید یا از فلان گروه بپرسید این معقول هست اما اگر ذات اقدس الاه دارد با پیغمبرش سخن میگوید او را خطاب قرار میدهد گوینده این کلام خداست این کلام وحی است خب چه کسی به پیغمبر میگوید اگر شک داری از یهودیها بپرس؟ این فرض دارد که خدا به پیغمبر از راه وحی بگوید ﴿فان کنت فی شک﴾ خوب اگر کسی از راه وحی یقین پیدا نکند یک از گوینده ای مثل خدا یقین پیدا نکند دو، از یهودی یقین پیدا میکند؟ این اگر آفتاب به یک کسی حرف بزند بگوید آقا اگر شما نتوانستی ببینی یک شمع روشن کن این معقول هست؟ گوینده آفتاب است آن که پیام آفتاب را میرساند شعاع آفتاب است بعد به آدم بگوید اگر تو ندیدی این چیز را نمیبینی شمع روشن کن پس از سباق آیه یک محقق یقین پیدا میکند که مخاطب پیغمبر نیست از سیاق آیه هم بشرح ایضا [همچنین] برای اینکه در سیاق آیه دو تعبیر دارد ﴿الحق من ربک فلا تکونن من الممترین ٭ و لا تکونن من الذین کذبوا بایات الله فتکون من الخاسرین﴾ مگر پیغمبر آیات الاهی را تکذیب میکند مگر پیغمبر جزء خاسرین است این سیاق نشان میدهد که ﴿فان کنت فی شک﴾ مربوط به از قبیل «ایاک اعنی و اسمعی یا جاره» است هیچ پیغمبری حرف خودش را تکذیب میکند؟ هیچ پیغمبری وحی خودش را تکذیب میکند؟ از این مکذبین نباش پیداست که آن ﴿فلاتکونن من الممترین﴾ یک خطاب ﴿و لا تکونن من الذین کذبوا﴾ دو خطاب این دو خطاب یقیناً پیغمبر نیستند آن خطاب اولی هم همین طور است پس سباق یک، سیاق دو دوتا شاهد عادل نشان میدهند که یقیناً منظور پیغمبر نیست اما قراین منفصل بعضی از قراین منفصل در بحث دیروز گذشت یعنی از آن قراینی که امروز مطرح است این است یکی آیه اول سوره مبارکه احزاب است فرمود ﴿یا ایها النبی اتق الله و لا تطع الکافرین و المنافقین﴾ خب این خطاب متوجه پیغمبر است که خدا به پیغمبر بفرماید پیغمبر با تقوا باش و از کافرین اطاعت نکن و منافقین اطاعت نکن این پیغمبری که کافر را مستحق عذاب الاهی میداند منافق را مستحق عذاب الاهی میداند آن را در ضلالت و غوایت میداند جا دارد که خدا به پیغمبر بفرماید که از کافرین اطاعت نکن از منافقین اطاعت نکن؟ خب یقیناً منظور پیغمبر نیست چه اینکه در سوره مبارکه اسراء وقتی ذات اقدس الاه به پیغمبرش در آیه 23 میفرماید ﴿و قضیٰ ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا کریما﴾ فرمود اگر پدر تو مادر تو یکی از اینها یا هر دو پیر شدند و تو پرستار آنها شدی اینها را خوب پذیرایی کن، خوب پرستاری کن و به اینها اف نگو خوب وجود مبارک حضرت که نه پدر داشت در آن حال نزول قرآن نه مادر اینها قبلا رحلت کرده بودند اینکه خدا به پیغمبر میفرماید ﴿اما یبلغنک عندک الکبر احدهما او کلاهما﴾ معلوم است که ناظر به امت است نه ناظر به پیغمبر و نه ناظر به هر دو برای اینکه وجود مبارک حضرت پدری نداشت مادری نداشت در آن حالت خب پس این شواهد نشان میدهد که مخاطب از باب «ایاک اعنی و اسمعی یا جار» است این خطاب شاید منظور شخص پیغمبر نیست.
سؤال ... جواب: آنها را قبلاً سوره مبارکه کافرون نازل شد و قطعنامه صادر کرد آنها یک پیشنهاد چهار ضلعی داده بودند گفتند یک سال ما خدای تو را عبادت میکنیم یک سال تو بتهای ما را سال بعد که سال سوم میشود تو خدای ما را عبادت بکن سال چهارم ما خدای تو را عبادت بکنیم یک سال در بین معبودها را عوض میکنیم این پیشنهاد چهارضلعیشان مصرحاً در چهار جمله نفی شد ﴿قل یا ایها الکافرون ٭ لا اعبد ما تعبدون ٭ و لا انتم عابدون ما اعبد ٭ و لا انا عابد ما عبدتم ٭ و لا انتم عابدون ما اعبد﴾ این تکرار نیست برابر همان پیشنهاد چهارگانه است این قطعنامهای که صادر شده است آنوقت هم اینها بساطشان جمع شد فرمود ما با کسی مداهنه نداریم مباهنه نداریم با کسی سازش نداریم این که دین ما نظیر مسائل مالی نیست که کوتاه بیاییم که نفرمود اینچنین نمیشود برابر این چهار تا پیشنهاد چهار جمله اینها را صریحاً نفی کرد بنابراین اینها بساطشان جمع شد اگر هم آنها احیاناً به همراه حضرت در مهاجرت شرکت میکردند توطئهای داشتند حضرت اینها را شناخته بود دیگر فرض ندارد که پیغمبر باشد و از کافرین اطاعت کند یا از منافقین اطاعت کند مطلب دیگر اینکه خب در همین آیه فرمود شما معلوم میشود مخاطب یقیناً به این سه شاهد حالا گذشته از آن برهان عقلی است برهان عقلی از خود قرآن کریم کمک گرفته شد قرآن گذشته از اینکه تعبّدیات فراوانی دارد تعلیم کتاب و حکمت است یعنی مبادی برهان نشان میدهد دلیل نشان میدهد استدلال میکند اگر انسان یک قضیه مشکوکی شدههایی دارد نمیداند محمول به موضوع مرتبط است یا نه حد وسط را قرآن نشان میدهد این میشود کتاب علمی از این جهت و از آن جهت که با اخلاق و موعظه هماهنگ است میشود نور این ﴿یعلمهم﴾ ﴿یعلمهم﴾ همین است حد وسط را به آدم میفهماند اگر کسی تردید دارد نمیداند عالم قدیم است یا حادث مردد است نسبت قدم به عالم برای او مشکوک است نسبت حدوث به عالم برای او مشکوک است قرآن به او میفهماند این چون متغیر است بالاخره نمیتواند قدیم باشد دیگر خوب این تغیّر را به آدم میفهماند یعنی مبادی برهان را حدود وسطی را به آدم یاد میدهد بالأخره بقیه را هم خدای سبحان به انسان فکر داده که اکبر و اصغر را تنظیم بکند از حد وسط کمک بگیرد آن کسی که حد وسط را هم به او بگویی این نتواند بفهمد او دیگر ﴿ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الأمل﴾ است این دیگر اهل استدلال است آن کسی که حد وسط را به او گفتی شروع بکند به فکر کردن خوب معلوم میشود او انسان است قرآن کارش حدود وسطیٰ را تعلیم کردن است میشود ﴿یعلمهم الکتاب والحکمة﴾ آنچه که در بحث دیروز گذشت کمک گرفتن از حدود وسطی و مبادی برهان بود فرمود آخر این مخلصین در مقامی هستند که اصلاً شیطان آنجا راه ندارد خوب آدم مینشیند فکر میکند خوب وقتی شیطان راه نداشت بطلان راه ندارد وسوسه راه ندارد غوایت راه ندارد ضلالت راه ندارد لو امنی انهم راه ندارد و دهها کاری که شیطان راه دارد شیطان در مرز مخلصین راه ندارد وقتی او راه نداشت هیچ کدام از ضلالتها، غوایتها، ﴿لو امنی انهم، لو آمرنهم و لو ضلنهم و لو اقضینهم﴾ اینها راه ندارد هیچ کدام از اینها که راه نداشت پس باطل در آنجا نیست وقتی باطل در آنجا نبود شک هم نیست و این عقل شاگرد خوبی است برای نقل نقل یعنی قرآن میگوید آنجا جای باطل نیست وقتی جای باطل نبود خوب یقیناً جای شک نیست دیگر آنچه که در بحثهای قبل گذشت این سرمایه را خود عقل نداشت این فهم را عقل به کمک دستیابی به آن حد وسطی که قرآن یادش داده ﴿و یعلمهم الکتاب والحکمة﴾ شده گفته خوب آن راه خاص خودش را دارد آن یک فصل مخصوصی است اصلا شک در آنجا نیست برای اینکه شک فرع بر وجود باطل است جایی که باطل نیست شک هم نیست اما این سه دلیل را از ظواهر قرآن میشود کمک گرفت برای اینکه اگر خود خدای سبحان مستقیماً دارد با پیغمبر حرف میزند این فرض دارد که پیغمبر از این حرف یقین پیدا نکند چهار تا یهودی یقین پیدا کند اما نسبت به مردم درست است مشرکین حجاز درست است نسبت به اینها میفرماید خب بالأخره شما این را که قبول دارید خودتان امّی هستید درس نخواندهاید ﴿هو الذی بعث فی الامیین رسولا﴾ و این را هم قبول دارید که بالأخره علمای اهل کتاب اهل فضل و دانشند از شما عالمترند برای اینکه کتاب خواندند کتاب میفهمند مینویسند شما از اینها بیخبرید خوب از اینها بپرسید در سوره مبارکه شعراء به این صورت فرمود آیه 197 سوره مبارکه شعراء این است که ﴿اولم یکن لهم آیه ان یعلمه علماء بنی اسرائیل﴾ خوب بالاخره این حرفهایی که ما گفتیم نشانهاش این است که علمای بنی اسرائیل میدانند پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که درس نخواند معلم هم که ندید کتاب هم که ندید اهل کتابت هم که نبود مکتب هم که نرفت حرفهایی میزند که در تورات و انجیل آنها هم هست بروید از آنها بپرسید الان هم اینجا به مشرکان حجاز میفرماید ﴿و ان کنت فی شک﴾ یعنی ﴿و ان کنت فی شک﴾ به دلیل همان آیهای که در چند جمله بعد در همین سوره مبارکه یس آن روز هم خوانده شد که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آنها فرمود اگر شما شک دارید خوب بروید بپرسید من که حرف شما را نمیپذیرم و شما هم راهی برای اقامه احتجاج ندارید ﴿فلا اعبد الذین تعبدون من دون الله﴾ علمای بنی اسرائیل هم میدانند بروید یاد بگیرید برابر آنچه در سوره مبارکه شعراء آمده خوب ﴿فان کنت فی شک مما انزلنا الیک فسئل الذین یقرءون الکتاب من قبلک﴾ کتابی که قبل از شما نازل شده است آنها آن کتاب قبلی را میخوانند و مقدم بر شما هم هستند از آنها سؤال کنید ﴿لقد جاءک الحق من ربک فلا تکونن من الممترین ٭ و لا تکونن من الذین کذبوا بایات الله فتکون من الخٰسرین﴾ این جا برای شک نیست و اگر کسی خدای ناکرده شاک بود و یا منکر بود سرمایه را باخت چون بعد از مرگ دیگر عمر که سرمایه است برای کسب معارف و اعمال صالح در دسترس نیست وقتی سرمایه را انسان به بازد دیگر خسران عظیم است بعد فرمود ﴿ان الذین حقت علیهم کلمت ربک﴾ برخیها خواستند بگویند این آیه ﴿فان کنت فی شک مما انزلنا﴾ در معراج و آسمان نازل شده است این مشکل را حل نمیکند حالا بر فرض در آسمان خوب همانطوری که ذات اقدس الاه ﴿هو الذی فی السماء إلٰه و فی الارض اله﴾ خلیفه او پیغمبر او رسول هم فی الارض رسول و فی السماء رسول و در ارض و سماء معصوم و منزه از شک و اشتباه و امثال ذلک است در معراج باشد در غیر معراج باشد شک برای آن حضرت معنا ندارد اشکال در این نیست که منظور از ﴿الذین یقرءون الکتاب﴾ انبیای قبلی هستند یا نه حالا بر فرض منظور از ﴿الذین یقرءون الکتاب﴾ انبیای قبلی باشند ﴿وَ سئل من ارسلنا من قبلک﴾ منظور انبیای قبلی باشند بسیار خوب اما شک را نمیشود به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت داد پس بنابراین بر فرض اینکه این آیه مربوط به معراج باشد هم مشکل حل نمیشود ﴿ان الذین حقت علیهم کلمت ربک لایؤمنون﴾ فرمود ما بارها و سالها و در طول عمر افراد را میآزماییم بلکه اینها انشاءالله برگردند چه از راه عقل چه از راه موعظه که نقل و ادله ما هم گاهی حکمت است گاهی موعظه است گاهی جدال احسن است شواهد فراوانی را اقامه میکنیم تا او برگردد اگر با داشتن همه حجج الاهی ﴿نبذ ... کتاب الله وراء ظهورهم﴾ شد و صریحاً حرفشان این است که ﴿سواء علینا أوعظْت ام لم تکن من الواعظین﴾ و جایی هم رسیدند که ذات اقدس الاه به پیغمبرش (علیه آلاف التّحیة والثّناء) میفرماید ﴿سواء علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون﴾ چه بگویی چه نگویی اینها ایمان نمیآورند اگر کسی به این حد از نصاب رسید که دیگر عالماً عامداً اهل ایمان نیست ذات اقدس الاه او را مستحق عذاب میداند چنین گروهی از باب امتناع عادی نه امتناع عقلی دیگر ایمان نمیآورند البته تا زندهاند مکلفاند اینکه امتناع بالاختیار لاینافی الاختیار این امتناع عادی است نه امتناع عقلی برای شما خیلی سخت است ﴿فسنیصره للعسریٰ﴾ یعنی اینها برای کار معصیت و کار حرام و شقاوتبار خیلی به آسانی اقدام میکنند اما برای کارهای حق و صحیح ﴿کانما یصعد فی السماء﴾ میخواهد برود آسمان خوب آدم بخواهد برود آسمان چه طوری میرود نفسش بند میآید فرمود اینها اینها مثل اینکه ﴿فکانما یصعد فی السماء﴾ اینها انگار کشان کشان میخواهند برود آسمان آنجا دیگر جا برای هوا نیست جا برای تنفس نیست با همین وضع بدون داشتن هوا بخواهد برود آسمان این ﴿فکانما یصعد فی السماء﴾ دارد جان میکند و خودش را به این روز نشاند فرمود اینهایی که حالا دیگر مستحق عذاب الاهیاند اینها ﴿لایومنون ٭ و لو جاءتهم کل آیة﴾ ولو معجزات فراوانی را هم ببینند این کل آیه یعنی آیات کثیر نه همه آیات الاهی بیاید به نحو کل استیعابی و استقراقی باشد به نحو موجبه کلیه یعنی جمیع آیات الاهی اگر بیاید این ایمان نمیآورد خوب جمیع آیات الاهی که بر یک شخص در یک مدت کوتاه عمر آمدنی نیست این کل آیة فی الجمله است نه بالجمله مثل اینکه بگویند ما همه امکانات را فراهم کردیم یعنی همه نسبی نه همه نفسی اینچنین نیست که همه آیات بیاید برای این آقا این ایمان نمیآورد یعنی آیات فراوانی مشابه این تعبیر در سوره مبارکه حج با این صورت یاد شده است آیه 27 سوره مبارکه حج این است فرمود ﴿و اذن فی الناس بالحج یاتوک رجالا و علی کل ضامر یاتین من کل فج عمیق﴾ خوب این دو تا کلی که هست در اینجا معنایش این است که اینها جمیع شترهای لاغر و باریک میان را مرکب قرار میدهند و میآورند چه در مشرق عالم چه در مغرب عالم این که نیست جمیع شیارها و درهها را طی میکنند تا بیایند این که نیست منظور یک ﴿کل فج﴾ کل نسبی است ﴿کل ضامر﴾ هم کل نسبی است نه کل نفسی که بشود موجبه کلیه یعنی جمیع شترهای باریک میان یا اسبهای ضامر و باریک میان این کل نسبی است اینجا هم ﴿ولو جاءتهم کل آیه﴾ کل نسبی است نه کل نفسی ﴿و لو جاءتهم کل آیه حتی یروا العذاب الالیم﴾ مطلبی که مربوط به بحثهای سابق است و گذشت که آیا فرعون واقعاً از زبان قال بود یا زبان حال اشاره شد که اگر زبان قال دشوار بود به زبان حال هم میگویند قول نظیر آنچه که در سوره مبارکه یوسف گذشته است آیه 77 سوره یوسف این بود که وقتی اعلام کننده از طرف حکومت وقت به قافله گفته بود ﴿ایتها العیر انکم لسارقون﴾ بعد گفتند شما چه گم کردهاید گفتند ما پیمانه ملک را گم کردهایم بعد گشتند این پیمانه را در رحل برادر یوسف (سلام الله علیه) یافتند اینها را آوردند حضور یوسف (سلام الله علیه) حضرت اینها را شناخت آنها حضرت را نشناختند آنها به حضرت یوسف اینچنین گفتند ﴿قالوا ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل﴾ اگر این فعلاً این برادر دزدی کرد یک برادر دیگر هم دارد که قبلاً او هم دزدی کرده بود وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) این حرفها را در درون خود کتمان کرد به روی اینها نیاورد ﴿فاسرها یوسف فی نفسه﴾ این یک قرینه که یوسف حرف زد ﴿و لم یبدها لهم﴾ ابداع نکرد اظهار نکرد که برادر قبلی او دزدی نکرد و این هم دزدی نکرد شما چرا تهمت سرقت را به بردارش قبلی نسبت میدهید اینها را هیچ نگفت معذلک ﴿قال انتم شر مکانا﴾ شما بد آدمی هستید مکانت شما بد است آدم شروری هستید خوب این را آدم شروری هستید را که به اینها زبانی نفرمود این را در دل گفت این گفتن در دل به عنوان خاطره و به عنوان یک تصور درونی از او به قول یاد شده است پس معلوم میشود گاهی کلمه قول و عنوان قول بر آن تصمیم درونی و علم و آگاهی درونی اطلاق میشود این خلاصه استشهادی بود که در نوبتهای قبل اشاره شد ممکن است گفته شود این ﴿قال انتم﴾ و از اینجا میتوانیم به جریان فرعون که گفته بود ﴿قال آمنت انه لا اله الا الذی آمنت به بنوا اسرائیل و انا من المسلمین﴾ این را از درون گفته باشد نه در حال غرق که دهانش پر از آب شده و نمیتوانست حرف بزند اگر گفته باشد که ممکن است اگر هم نگفته باشد برای اینکه در حال غرق است و دهانش را آب گرفته و راهی برای حرف زدن ندارد این تصمیم درونی آن گرایش درونی را هم قول میگویند به شهادت این آیه حالا اگر کسی بگوید این آیه شهادت نمیدهد برای اینکه یوسف (سلام الله علیه) آن جریان خودش را به عنوان سّر و راز نگه داشت و نگفت و جریان مر بوط به چاه اندازی و اینها که مربوط به خودش بود آنها را هم ﴿لم یبدها﴾ و ﴿فاسرها یوسف فی نفسه﴾ یک، ﴿و لم یبدها لهم﴾ دو، این هر دو به جریان خودش برمیگردد اما درباره برادر خودش زبانی به اینها گفت که ﴿انتم شر مکانا﴾ برای اینکه چرا تهمت سرقت به این برادر زدید این هم نارواست این احتمال برای اینکه سخنگوی رسمی حکومت مصر اعلام کرد ﴿ایتها العیر انکم لسارقون﴾ با جمله اسمیه، با حرف تاکید، لام، اِنَّ، گفت ﴿لسارقون﴾ برادران که اینطور نگفتند با یک جمله فعلیه آن هم با ان، ﴿ان یسرق﴾ پس تهمت سرقت به بردار یوسف نزدند گذشته از اینکه در چنین فضایی خوب بالأخره همگان گفتند که این کسی که صاحب رحل بود سرقت کرد آنها هم گفتند ولی آنها آنچه از اینها برمیآید ایثار و گذشت بود که به یوسف پیشنهاد دادند گفتند ﴿یا ایها العزیز ان له ابا شیخا کبیرا فخذ احدنا مکانه انا نریٰک من المحسنین﴾ خوب از این احسان و ایثار بالاتر که در شهر غربت بیایند بگویند آقا ما را بگیر به زندان بگذار این را آزاد کن آن وقت یوسف (سلام الله علیه) نسبت به اینگونه افراد پرگذشت میگویند شما آدمهای شروری هستید اینها یک جمله فعلیه گفتند آن هم با ان در فضایی که سخنگوی مصر اینها را با جمله اسمیه با چندتا تأکید گفت ﴿انکم لسارقون﴾ بعد هم اینها در کمال ادب و ایثار گفتند آقا ما را بگیر به زندان بکن این را چرا میگیری؟ برای اینکه پدر پیر دارد از این احسان و ایثار بالاتر دیگر امروز فرض نمیشد که آن وقت در چنین فضایی وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) فرمود شما آدمهای شروری هستید لذا این مربوط به گفتن زبانی نیست یک مربوط به برادرش هم نیست دو مربوط به همان جریان خودش است که اینها یعنی برادران او را به چاه انداختند ﴿و شروه بثمن بخس دراهم معدود﴾ میماند آیهای که اجمالاً بحث میشود حالا شاید فردا اگر در خصوص همین یک آیه بحث کنیم چون آخرین روز بحث است این بحث آیه 98 یعنی ﴿فلو لا کانت﴾ را خوب مطالعه بفرمایید با یک روز انشاءالله تمام بکنیم.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است