- 65
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 99 و 100 سوره یونس _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 99 و 100 سوره یونس _ بخش دوم"
خدای سبحان اگر بخواهد به اجبار مردم را مؤمن کند میتواند ولی این سودی ندارد
خدای سبحان بشر را تکویناً آزاد خلق کرد که هر راهی را خواست برود مختار است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ ﴿99﴾ وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ ﴿100﴾
چون در این سوره مبارکه یونس بسیاری از وعدهها و وعیدهای الاهی مطرح شد کفار طعنی داشتند میگفتند اگر این مسائل حق است چرا وعده و وعیدها عمل نمیشود ایجاد نمیشود ذات اقدس الاه پاسخ داد که این جواب را باید خود مردم بدهند نه دین، دین مردم را آزاد گذاشته است خدای سبحان اگر بخواهد به اجبار مردم را مؤمن کند میتواند ولی این سودی ندارد و تأخیر نشانه بطلان آن وعده یا وعید نیست این یک مطلب مطلب دیگر این است که مشیت الاهی دو قسم است تکوینی و تشریعی که در بحث دیروز گذشت مطلب سوم این است که آزادی انسان هم دو قسم است آزادی تکوینی و تشریعی خدای سبحان بشر را تکویناً آزاد خلق کرد که هر راهی را خواست برود مختار است لکن تشریعاً او را راهنمایی کرده است که همه راهها یکسان نیست پایان همه راهها هم مساوی نیست بعضی از راهها کجراهه هستند بعضی از راهها مستقیم هستند باید صراط مستقیم را بشناسد و برود و بیراهه و کجراهه را بشناسد و پرهیز کند فرمود ﴿ولو شاء ربک لٰامن من فی الارض کلهم جمیعا﴾ به رسول گرامی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود شما اصرار نداشته باشید که مردم مؤمن بشوند آن ایمانی سودمند است که روی اختیار و آزادی باشد و اصرار شما به این صورت که ما شما را تسلی میدهیم میگوییم ﴿فلاتذهب نفسک علیهم حسرات﴾ یا ﴿فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث أسفا﴾ که این آیات در نوبت دیروز اشاره شد سودی ندارد اگر بنا شد کسی مردم را بر ایمان اجبار بکند این خداست نه تو برای اینکه از تو کاری ساخته نیست از غیر خدا کاری ساخته نیست و در دلهای مردم تصرف میکند آنها را به اجبار به ایمان بکشاند ﴿ولوشاء ربک﴾ به مشیت تکوینی که اینها را ارجاع بکند به ایمان ﴿لامن من فی الارض کلهم جمیعا﴾ برای اهمیت مطلب هم کلمه کل ذکر شد هم ﴿جمیعا﴾ منتها حالا از نظر اعراب یکی به صورت تاکید است یکی به صورت حال بر خلاف ﴿فسجد الملائکة کلهم اجمعون﴾ که هر دو به یک روال است کل و جمع هر دو به یک روال است ولی اینجا کل مرفوع است ﴿جمیعا﴾ منصوب است یکی حال است یکی مثلا تاکید است ولی پیام هر دو یکی است این ﴿أفانت تکره﴾ تقدیم ﴿انت﴾ بر ﴿تکره﴾ با آن همزه و فاء نشانه آن است که اصلاً اکراه ممکن هست ولی مکره فقط خداست خدا میتواند اجبار کند ولی اجبار نمیکند بشر را آزاد آفرید فرمود ما ﴿نبتلیه﴾ او را میآزماییم ﴿و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر﴾ و مانند آن و اینها هم یعنی طرفداران آزادی هم بین آزادی تکوینی و تشریعی خلط میکنند گاهی میگویند خدای سبحان بشر را آزاد آفرید فرمود ﴿لا اکراه فی الدین﴾ و مانند آن و از این بهره سوء میبرند یعنی بشر آزاد است نمیشود آنها را مجبور کرد بله تکویناً آزاد است که هر راهی را میخواهد برود چه راه بهشت و چه راه جهنم اما هادیان الاهی انبیا و اولیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) مأمور شدند که مردم را به هر وسیلهای که هست از جهنم نجات بدهند این بیان نورانی از امام باقر (سلام الله علیه) است که «بلیة الناس علینا عظیمة ان دعوناهم لم یجیبونا و ان ترکناهم لم یهتدوا بغیرنا» ما یک ابتلا و آزمون سختی را با مردم داریم آنها را دعوت میکنیم نمیآیند رها کنیم راه غیر از این نیست اینکه نمیشود گفت بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش آنها مال مراحل نهایی است ولی ما اگر مردم را همینطور رها بکنیم اگر راه دیگری بود بله اما چون راه غیر از این نیست پس ما چه طور مردم را رها بکنیم «و ان ترکناهم لم یهتدوا بغیرنا» این است که ما در زحمتیم همیشه اینجا هم همینطور است بشر تکویناً آزاد است اما تشریعاً نقلاً و عقلاً آزاد است که به جهنم برود یا هم عقل میگوید نرو هم نقل میگوید نرو یعنی دین میگوید نرو بنابراین بین آزادی تکوینی و آزادی تشریعی فرق است بشر تکویناً آزاد است و تشریعاً مامور و مکلف البته این تکلیف در حقیقت تشخیص است انسان مکلف نیست مشرف است چون همه این احکام به سود اوست اینچنین نیست که باری بر انسان تحمیل بشود این سخن که انسان آیا حق دارد یا تکلیف در حقیقت حق دارد اما آن حق را ممکن است در اثر غفلت یا جهل به موضوع یا جهل به حکم عمل نکند و شارع مقدس همان حق را به صورت باید تکلیفی به او تلقین بکند یعنی باید نفس بکشی باید غذا بخوری آیا نفس کشیدن واجب است شرعاً یا نه؟ خوب بله اینطور نیست که کسی حق داشته باشد بگوید من میخواهم از هوای آزاد استفاده بکنم میخواهم نکنم میخواهم نفس نکشم اینطور نیست غذا میتوانم بخورم میتوانم نخورم اینها حق انسان است ولی همین حقوق به صورت تکلیف بیان شده است واجب است نفس بکشد اگر نفس نکشید و مرد عذاب میشود واجب است غذا بخورد اگر غذا نخورد و مرد عذاب میشود واجب است از نعمتهای الاهی استفاده بکند نیاز بدن را تأمین بکند اگر عمداً این کار را نکرد و مریض شد و مرد معذب است همه تکالیف به حقوق برمیگردد بالأخره اینچنین نیست که باری بر بشر تحمیل بکند که بار دیگری را ببرد بار خودش را میبرد و این بار به سود خود او هم هست اینطور نیست که بار دیگری را ببرد یا بار خدا را ببرد «معاذ الله» اینطور که نیست پس بشر تکویناً آزاد است هر راهی را که بخواهد برود مختار است اما تشریعاً آزاد نیست آن آیات ﴿لا اکراه فی الدین﴾ ، ﴿قل الحق من ربکم فمن شاء فالیؤمن و من شاء فلیکفر﴾ ، ﴿انا هدیناه النجدین اما شاکرا﴾ و امثال ذلک اینها ناظر به آزادی تکوینی است تا انسان هر راهی را که میرود یا به حسن اختیار یا به سوی اختیار بالأخره کمال خود را دارد حالا یا در طرف شقاوت کامل میشود یا در طرف سعادت ولی تشریعاً عقل و نقل او را راهنمایی کردند که راه صحیح را طی کند فرمود ﴿ولوشاء ربک لامن من فی الارض کلهم جمیعا افانت تکره الناس حتی یکونوا مومنین﴾ بعد فرمود ﴿و ما کان لنفس﴾ حالا این را عرض میکنیم که این آنچنان که جناب فخر رازی اصرار دارد که این آیات را بر جبر حمل بکند این ناتمام است ایشان هم بین تکوین و تشریع خلط کردند
سؤال: ... جواب: برای اینکه اصل اکراه را قبول کرده منتها این ﴿افانت﴾ ناظر به این است که تو نمیتوانی یک وقت است که میخواهند بگویند اتکره الناس آیا اکراه میکنی تو مردم را این دلالت ندارد بر اینکه اکراه ممکن است این نمیتواند اکراه کند اما دیگری میتواند اکراه کند یا نه؟ این نوع دلالت ندارد ﴿اما افانت تکره﴾ یعنی اصل اکراه ممکن است ولی آن کسی که مکره است آیا تو هستی؟ یک وقتی است که انسان کی چیزی را یک سنگی را در بیابان پیدا کرده میگوید این سنگ مال کیست اما یک وقتی است نه یک سنگی است در یک جایی که بالأخره پیداست که به وسیله یک وسیله نقلیهای از جایی آمده اینها میگویند آقا مال جنابعالی است این مال جنابعالی است یعنی سنگ صاحب دارد حالا آن صاحبش شما هستید یا دیگری ما هم در تعبیرات ادبی خودمان فرق میگذاریم این سنگی که در بیابان است نمیگوییم مال جنابعالی است یا نه خوب معلوم است مال کسی نیست اما یک سنگی که از جایی آمده در کوی و برزن هست میدانیم صاحب دارد اما نمیدانیم صاحبش زید است میگوییم آیا زید صاحب این است این ﴿افانت﴾ ناظر به این است که آیا جنابعالی اکراه میکنی بحث اکراه هست ولی تو اکراه نمیکنی خدا اکراه میکند و خدا هم میتواند لکن اعمال نمیکند امروز چون کمال نیست برای بشر ﴿افانت تکره الناس حتی یکونوا مومنین﴾ در جریان کفر هم همینطور است ایمان و کفر هر دو همینطور هستند فرمود ایمان عبارت از آن است که انسان وارد در حصن الاهی بشود «کلمة لا اله الا الله حصنى» این «لا اله الا الله»در حقیقت همان ایمان است به دلیل اینکه به شروطها و انا من شروطها وقتی توحید باشد و ولایت باشد همه مسائل حل است «کلمة لا اله الا الله حصنى» این قلعه است این دژ است اگر کسی بخواهد وارد این دژ بشود باید به اذن دژبان باشد لذا فرمود ﴿و ما کان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ کسی بخواهد وارد در این قلعه بشود در مأمن وارد بشود تا خدای سبحان اذن نداد کسی نمیتواند این اذن هم اذن تکوینی است اذن تشریعی که بار عام است و دعوت کرد همه را دعوت کرد که فرمود ﴿شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس﴾ این تعبیرات «یا ایها الناس» ﴿یا ایها الذین آمنوا قو انفسکم و أهلیکم نارا وقودها الناس و الحجارة﴾ «تتقوا کذا واتقو کذا اعملوا کذا اقیموا کذا» این دعوت عمومی است بار عام است فرمود بیایید در قلعه بیایید در مأمن این اذن تشریعی است نه تنها اذن است أمر است واجب است اگر کسی به سوء اختیار خود نرفت عقاب میشود فوق اذن است أمر است تشریعاً اما حالا اگر کسی بخواهد این توفیق را پیدا بکند تا خدای سبحان این نعمت را و این توفیق را عطاء نکند کسی نمیتواند وارد این قلعه بشود خدا این توفیق را به خیلیها داد فطرتاً به همه داد هیچ کسی را از این نصاب لازم توحید محروم نکرده است چون انسان گرچه از نظر بینش هم بد را میفهمد هم خوب را میفهمد ﴿فالهمها فجورها و تقواها﴾ و اما از نظر گرایش اینچنین نیست که یکسان باشد هم نسبت به بد گرایش داشته باشد هم نسبت به خوب انسان فطرتاً به طرف خوب گرایش دارد اینچنین نیست که هم به طرف گناه گرایش داشته باشد هم به طرف ثواب هم اطاعت هم عصیان علیالسوی اینطور نیست از نظر مسئله بینش و علم یکسان هم فجور را میفهمد هم تقوی را ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾ اینطور نیست که تقوی را خوب بفهمد فجور را بد بفهمد یا کم بفهمد نه بدی را هم به خوبی میفهمد بد است خوبی را هم به خوبی میفهمد خوب است این مال بینش است اما گرایش کشش این اصلاً به طرف خوبی خلق شده است این ﴿فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها﴾ این گرایش فطری به طرف خوبی است هیچ بچهای طبعاً دروغ نمیگوید مگر اینکه با شوخی و غیر شوخی کم کم دروغ یادش بدهند خلاف هم همینطور است بشر طبعاً به هر دو طرف مایل نیست فقط به طرف خوبی مایل است بله شهوت دارد غضب دارد ولی شهوت هم دو تا مصداق دارد غضب هم دو تا مصداق دارد هم به طرف حلال است هم به طرف حرام اینچنین نیست که این فرد یکسان به طرف معصیت مایل باشد اینچنین نیست مشتهای او هم مصداق حلال دارد هم مصداق حرام مورد غضب او هم مصداق حلال دارد هم مصداق حرام غضب بجا میشود دفاع مقدس هشت ساله و مانند آن این یک نعمتی است که غضب چیز بدی نیست بیجایش میشود محرم فطرتاً بشر به طرف فضیلت گرایش دارد نه سر دو راهه اگر شهوت دارد اگر غضب دارد شهوت حلال و حرام دارد غضب حلال و حرام دارد ولی این به طرف آن قسم حلالش گرایش دارد بقیه دیگر شهوت کاذب است و غضب کاذب پس بنابراین ذات اقدس الاه تشریعاً همه را امر کرده مافوق اذن بر همه واجب کرده که وارد این قلعه بشوند به حصن الاهی راه پیدا کنند و ایمان بیاورند و آن نصاب لازم را هم به همه داده است اما بخش سوم آن گرایش زاید آن فیض جدید آن را تا مجدداً ذات اقدس الاه به کسی ندهد بهره کسی نخواهد شد خودش نمیتواند از جایی پیدا کند چون ﴿و ما بکم من نعمة فمن الله﴾ اینکه کسی بگوید خدای ناکرده بگویید من سی چهل سال درس خواندم خودم زحمت کشیدم عالم شدم یا خودم زحمت کشیدم این مال را به دست آوردم این همان حرف قارون است این دیگر حرف موحد نیست اگر کسی بگوید من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم خوب او هم همین حرف را زد گفت ﴿انما أوتیتهُ علی علمٍ عندی﴾ مگر قارون غیر از این گفت مگر بیش از این گفت؟ گفت من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم این من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم آیه ﴿و ما بکم من نعمة فمن الله﴾ را ندیدن است خوب خیلیها هم زحمت میکشند و پیدا نمیکنند و خود زحمت، درک این کار، توفیق این کار، قدرت این کار، همه نعمت است مشمول این آیه است ﴿و ما بکم من نعمة فمن الله﴾ بنابراین ما همیشه در کنار سفره خدا نشستیم و همواره بدهکاریم اینطور نیست که چیزی از خودمان داشته باشیم فرمود کسی بخواهد وارد این قلعه بشود این هم توفیق الاهی است ﴿و ما کان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ حالا این آیه که روشن شد چندین خلطی که جناب فخر رازی به آن مبتلا شدند عرض میکنیم این درباره ورود در این قلعه امن اینکه درباره ولایت حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد که «ولایة على بن أبىطالب حصنى» نه یعنی در نظام هستی ما دو تا قلعه داریم دو تا دژ داریم دو تا دژبان داریم یک دانه قلعه است یک دانه دژ است یک دانه دژبان است منتها در ورودی دارد آن دالان ورودی دارد اینکه امام هشتم فرمود «بشرطها و شروطها و انا من شروطها» این را قبل از وجود مبارک امام هشتم از ائمه دیگر هم رسیده است از وجود مبارک امام باقر و ائمه دیگر (علیهم السلام) رسیده است که ما شروط این دژ هستیم یعنی شما بخواهید وارد بشوید بالأخره یک ورودی دارد یک دالان ورودی دارد دیگر ما آن دالان ورودی هستیم بیراهه بروید راه نیست اگر ما را حساب کنید به استثنای پیغمبر همه ما این سیزده نفر باب این مدینه علم هستیم فرقی ندارد او مدینه علم است ما بابیم. او را بخواهید حساب بکنید یعنی وجود مبارک پیغمبر را که ما هم در خدمت او هستیم (علیهم الصلاه و علیهم السلام) او باب این حصن است یعنی ذات اقدس الاه که میفرماید کلمه توحید حصن من است این حصن بالاخره یک دری دارد در آن علی و اولاد علی است یعنی پیغمبر و آل پیغمبر (علیهم الصلاه و علیهم السلام) هستند یعنی این چهارده معصوم که طبق بیان نورانی زیارت جامعه نور واحدند این نور واحد در ورودی است بالأخره خوب دو تا قلعه نیست که قلعه ولایت جدای از قلعه توحید باشد او یک دستگاهی باشد جدا این یک دستگاهی باشد جدا برای اینکه شرط یک پیمان مستقلی نیست این وابسته است به آن مشروط فرمود آن قلعه آن حصین مشروط به ولایت است نه اینکه ما یک حصن جدایی داریم آن وقت این «بشروطها و انا من شروطها» که از ائمه (علیهم السلام) خیلیها رسید تا رسید به وجود مبارک امام هشتم سلام الله علیهم اجمعین این بیانگر آن حدیث شریف است که «ولایت علی ابن ابیطالب حصنی» خب پس اگر کسی بخواهد وارد این قلعه بشود میهمان بشود این یک توفیق جدید میخواهد پس این شده سه بخش دعوت عمومی، اذن فطری، اذن زاید و توفیق عملی که انسان که آمد آن گرایشها را به هم نزند این بخش اول آیه یعنی صدر آیه ذیل آیه مقابل ایمان را ذکر میکند اما اینچنین نیست که کفر بتواند در مقابل ایمان باشد که مثلاً بگویند ایمان آن است کفر این است در حد پایاپای هم باشند مزامل هم باشند و همتای هم باشند تعبیرات قرآن کریم هم درباره ایمان و کفر خیلی فرق میکند ایمان را همیشه بالا ذکر میکند کفر را پایین ذکر میکند برای او درجه است برای این درکه است و مانند آن اینجا هم ملاحظه فرمایید فرمود ﴿و ما کان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ اما دیگر نفرمود «و ما کان لنفس ان تکفر الا باذن الله» اینطور نفرمود همان مطلب است اما کفر که اذن نمیخواهد خوب کسی نخواهد بیاید که اذن نمیخواهد آمدن در قلعه آمدن و میهمان شدن اذن میخواهد تمرّد و تنوّر و نیامدن و قهر کردن که اذن نمیخواهد اذن تکوینیاش همین است فرمود اذن تکوینی عبارت است از پلیدی است ﴿و یجعل الرجس علی الذین لایعقلون﴾ خوب پس اینجا دو مطلب در قبال آن دو مطلب است پس ما چهار امر داریم یکی ایمان در قبالش کفر یکی مومن در قبالش کافر در برابر ایمان این امور چهارگانه را گاهی به این صورت ذکر میکند که مؤمن عاقل است و کافر مجنون است دیوانه است لایعقل است و مانند آن گاهی اینطور ذکر میکند این میشود کتاب عادی گاهی ایجاز معجزانه است یعنی متنی حرف میزند و معجز بودن را با این ایجازش تبیین میکند وقتی انسان در خدمت قرآن باشد میفهمد این دو امر که در مقابل این دو امر است معلوم میشود آن دو امر چیز دیگر است بیان ذلک این است اگر فرمود رجس را خدا بر لایعقل میفرستد معلوم میشود کفر رجس است پلیدی است قهراً ایمان طهارت است و مومن طاهر است که ﴿فیه رجال یحبون ان یتطهروا﴾ این یک، تقابل و چون کافر لایعقل است مومن عاقل است چون عقل معادل «مٰا عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان» است آن این نور را دارد کافر لایعقل است و مجنون است و جنونش در قیامت ظاهر میشود این دو مطلب که این دو مطلب از بخشهای ادبی این آیه درمیآید بحث سوم مطلب سوم این است که تعلیق حکم مشعر به علیت است خوب سؤال ذات اقدس الاه چرا این پلیدی را و رجس را اگر میفرمود ما بر کافر رجس را حاکم کردیم آن وقت این سؤال میشود که میشود جبر ولی نفرمود «کذلک یجعل الرجس علی الکافرین» فرمود ﴿علی الذین لایعقلون﴾ فعل را به اینها اسناد داد و از اینها سلب کرد یعنی اینها به سوء اختیار خودشان عالماً عامداً نمیخواهند بیندیشند چیز بفهمند یک وقت است میگوییم بر مجنون رجس میکند خوب این مکلف نیست اما وقتی میگوییم ﴿افلا یعقلون﴾ ، ﴿افلا یتدبرون﴾ ، ﴿افلا یتفکرون﴾ ، ﴿افلا یتاملون﴾ و مانند آن یعنی اینها به سوء اختیار خود چون فکر نمیکنند و تأمل نمیکنند و میتوانند به حسن اختیار خودشان تدبر کنند و تعقل کنند و مانند آن وقتی فرمود ﴿و یجعل الرجس علی الذین لایعقلون﴾ یعنی این جواب اگر آن سؤال متنی باشد این جواب سؤال مقدر است خوب چرا ذات اقدس الاه پلیدی را بر اینها میفرستد؟ میفرماید آخر اینها عاقل نیستند ما هر چه میگوییم فکر کنید فکر نمیکنند بعد هم در بخش دیگر این را توضیح داد که رجس یک امر وجودی نیست که ما بفرستیم ما اینها را به حال خودمان رها میکنیم این را در بخش اوایل سوره مبارکه فاطر بیان کرد که ﴿ما یفتح الله للناس من رحمة فلا ممسک لها و ما یمسک فلا مرسل له﴾ این آیهای که در اوایل سوره مبارکه فاطر است شاید دهها بار اینجا مطرح شد که این از محکمات این بخش از قرآن کریم است که خدای سبحان هرگز کسی را گرفتار نمیکند بلکه آن لطف خود را از او میگیرد این را به حال خودش رها میکند خوب اگر لطف خدا گرفته بشود انسان به حال خودش رها بشود انسان فیض از کجا بگیرد این است که «و لا تکلنى الیٰ نفسى طرفة عین أبدا» یک چیزی خدا به انسان بفرستد به عنوان رجس و ضلالت و امثال ذلک نیست آن فیض خاص خود را امساک میکند ﴿و ما یمسک فلا مرسل له﴾ بخش اولش این است که ﴿ما یفتح الله للناس من رحمه فلا ممسک﴾ دری را که خدای سبحان بخواهد بر اساس رحمت به روی کسی باز کند هیچ چیز نمیتواند ببندد حالا اگر آن در را باز نکرد این باز نکردن که امر وجودی نیست این لطف را نمیکند چندین بار لطف کرد فیض داد دید این شخص ﴿نبذ ... کتاب الله وراء ظهورهم﴾ چندین بار خدای سبحان فیض میفرستد میبیند عمداً عالماً عامداً این شخص بی اعتنایی میکند بعد فیض خودش را جمع و جذب میکند دیگر کسی هم نیست که این در را باز کند وقتی انسان از فیض الاهی محروم شد خودش است و نیازهای خودش کسی که نمیتواند نیاز او را برطرف بکند خب فرمود ﴿و یجعل الرجس علی الذین لایعقلون﴾ پس این تعلیق حکم بر وصف است این یک، آن کفر به صورت رجس و پلیدی است این دو، و اذن ذات اقدس الاه درباره کفر کافران بازگشتش به این است که اینها را به حال خودش رها کرده سه، آن وقت در آن آیاتی که در سوره مبارکه نور و مانند آن است که اگر فضل خدا نبود هیچ کدام شما اهل طهارت نبودید بر اساس این است که بالاخره طاهر شدن مومن شدن عالم شدن عاقل شدن نعمت است دیگر امر وجودی است و نعمت است هر امر وجودی باید به ذات اقدس الاه منتها بشود هر امر نعمتی باید به ذات اقدس الاه منتها بشود آن وقت کفر و معصیت و سایر نقصانها که به نقص و عیب و عدم برمیگردد اینکه به ذات اقدس الاه منتها نمیشود این منشاش همین جهل خود انسان است و سوء تدبیر خود انسان است و امثال ذلک
سؤال: ... جواب: این را که او ندارد که در روایات ما هست ائمه (علیهم السلام) فرمود در روایات اسلامی هست که «آخر من یشفع ارحم الراحمین» دیگر منتها ذات اقدس الاه از چه کسی شفاعت میکند شرایط شفاعتش چیست خود خدای سبحان میداند برابر اینکه رحمت خدا بیش از رحمتهای دیگر است چون او ارحم الراحمین است دیگر وقتی ارحم الراحمین بود سعه رحمت او سعه لطف او بیش از هر موجود دیگر است و «آخر من یشفع» از اول از اینجا شروع میشود «لا شفیع عنده من التوبه» هیچ شفیعی سودمندتر از توبه نیست بعد به شفاعت اولیا و انبیا (علیهم الصلاة) و اهل بیت (علیهم السلام) منتها میشود تا برسد به «آخر من یشفع ارحم الراحمین» بله خدای سبحان بخواهد ببخشد کسی که نمیتواند جلوی لطف او را بگیرد ولی خودش فرمود من از مشرک نمیبخشم.
سؤال: ... جواب: نه آنها چه آیات روایات طینت و امثال آنها و چه ادله دیگر همه اینها در حد اقتضاست چه در بخش منفی چه در بخش مثبت آنجا که دارد کسانی که ناپاک زادهاند ایمان نمیآورد یعنی ایمان آوردن و بهشت رفتن او سخت است نه اینکه مجبور به کفرند و مانند آن در جریان کفر هم همینطور است این کار، کار وجودی است و منشأ این کار وجودی هم یعنی کفر و معصیت و اینها هم نفس خود این شخص است و نفس این شخص هم بعد از آن است که چندین بار ذات اقدس الاه فیض را به او داده که او راهنمایی بشود او عمداً ﴿نبذوا ... کتاب الله وراء ظهورهم﴾ جزء این گروه شد بعدا این را به حال خودش رها کرده وقتی به حال خودش رها کرده او کار بد انجام میدهد نه اینکه خود این نپذیرفتن ما موظفیم که بپذیریم ترک این وظیفه خودش باعث ورود در جهنم است موظف هستیم یک وقت است یک کسی چهار تا خلاف هم در کنارش ضمیمه میکند یک وقت است نه نمیپذیرد همین نپذیرفتن اینچنین نیست که عدم محض باشد این عدم ملکه است و فعل اختیاری است تصدیق کردن تکذیب کردن قبول کردن نکول کردن همه اینها افعال اختیاری است اینچنین نیست که رفتن فعل اختیاری باشد نرفتن فعل اختیاری نباشد حالا کسی مکه نرفته خوب عقاب میکند برای اینکه رفتن واجب است او ترک واجب کرده است نه نرفتن حرام باشد که این شخص را دو تا عقاب بکنند مکه نرفتن که حرام نیست مکه رفتن واجب است ترک واجب عقاب دارد دیگر ترک صلاه عقاب ندارد که یک امر عدمی باشد که ترک صلاة حرام باشد فعل صلاة واجب این شخص را دو تا عقاب بکنند یکی اینکه آن فعل انجام نشده یکی اینکه ترک شده این ترک صلاه حرمتش برای آن است که آن واجب ترک شده است این شخص مکلف بود با حسن اختیار خود این فعل را انجام بدهد این کار را به سوء اختیار خود نکرد برای همین هم معاقب میشود پس آنچه در سوره مبارکه نور و مانند آن آمده آیه 21 سوره نور که ﴿و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکیٰ منکم من احد﴾ برای همین است بالاخره هر کسی تزکیه کرده تعلیم پیدا کرده به جایی رسیده نعمتی است دیگر این نعمت ﴿ما بکم من نعمة فمن الله﴾ است در حد اقتضا است نه علت تامه هیچ چیزی انسان را به حد علت تامه نمیرساند طوری که اختیار را از انسان بگیرد چه در طرف فضیلت چه در طرف رذیلت اگر گفته شد ناپاک زاده کمتر توفیق پیدا میکند یعنی برای او سخت است نه اینکه محال است تکلیف هست اختیار هست آزادی هست منتها برای او صعب است در هیچ موردی اختیار از انسان گرفته نمیشود اما جناب امام رازی اصرار دارد که این را بر جبر حمل کند که اگر خدا بخواهد میتواند چون خدا نمیخواهد پس بنابراین اینها ایمان نیاوردند و از آن طرف هم سؤال بکنید که خوب اگر اینها مجبورند در کفر چرا خدا عدهای را جهنم میبرد عدهای را به بهشت میگویند ﴿لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون﴾ آن آیه نورانی سوره مبارکه انبیا که معنای دقیقی دارد این را به یک سبک دیگری معنی کردند چه اینکه این عشائره که جناب فخر رازی از همین گروه است منکر حسن و قبح عقلی هستند این ﴿و ما کان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ را این نفی را نهی گرفته نهی شرعی گرفته یعنی کسی هیچ کسی حق ندارد قبل از اینکه خدا دستور بدهد ایمان بیاورید ایمان بیاورد چون منکر حسن و قبح عقلی هستند یعنی میگویند عقل چیزی را به عنوان حسن درک نمیکند عقل چیزی را به عنوان قبیح درک نمیکند عقل منهای نقل به بایدی ندارد عقل منهای نقل نبایدی ندارد پس حالا اگر کسی خدا را شناخت حالا اشتغال به معرفت خدا و شکر خدا و مانند آن داشته باشد لازم نیست بله اگر دینی آمد و پیامبری آمد و دستوری داد که شما خدا را بشناسید و به او ایمان بیاورید و در برابر نعم او شاکر باشید بله بر انسان لازم است وگرنه لازم نیست این اثر سوء آن انکار حسن و قبح عقلی است آن حسن و قبح عقلی را منکر شدن باعث است که این آیه نورانی که معنای لطیفی دارد این نفی را به صورت نهی بگیرد و بعد بگوید هیچ کسی بدون دستور شرعی حق ایمان ندارد ﴿و ما کان لنفس﴾ در حالیکه این ناظر بر تکوین است و هرگز منکر حسن و قبح عقلی نیست چه اینکه اصل این کار که ایمان آوردن و ایمان نیاوردن امر قلبی است و قلب در اختیار مقلب القلوب است و لاغیر و این کار طهارت است و نصیب هر کس نخواهد شد اگر کسی بیراهه رفته است خدا توفیق را از او میگیرد وقتی توفیق را از او گرفت هر چه معجزه ببیند باز ایمان نمیآورد چه اینکه آیه 96 و 97 همین سوره مبارکه یونس قبلا بحث شد که ﴿ان الذین حقت علیهم کلمت ربک لا یومنون ٭ ولو جاءتهم کل آیة﴾ هر معجزهای هم که بیاید اینها ایمان نمیآورند مگر ﴿حتی یروا العذاب الالیم﴾ چه اینکه در آیهٴ 111 سوره مبارکه انعام هم به همین صورت آمده است ﴿ولو اننا نزلنا الیهم الملائکة و کلمهم الموتی و حشرنا علیهم کل شیء قبلا ما کانوا لیومنوا الا ان یشاء الله ولکن اکثرهم یجهلون﴾ اگر فرشتگان برای اینها نازل بشوند مردهها زنده بشوند رودررو با اینها سخن بگویند و هر چیزی را که از دست دادهاند محشور بکنیم در مقابل اینها قرار بدهیم تا خدا نخواهد اینها ایمان نمیآورند جناب فخر رازی این آیه را هم دلیل بر جبر گرفته در حالیکه ناظر بر مشیت تکوینی است.
«والحمد لله رب العالمین»
خدای سبحان اگر بخواهد به اجبار مردم را مؤمن کند میتواند ولی این سودی ندارد
خدای سبحان بشر را تکویناً آزاد خلق کرد که هر راهی را خواست برود مختار است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ ﴿99﴾ وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ ﴿100﴾
چون در این سوره مبارکه یونس بسیاری از وعدهها و وعیدهای الاهی مطرح شد کفار طعنی داشتند میگفتند اگر این مسائل حق است چرا وعده و وعیدها عمل نمیشود ایجاد نمیشود ذات اقدس الاه پاسخ داد که این جواب را باید خود مردم بدهند نه دین، دین مردم را آزاد گذاشته است خدای سبحان اگر بخواهد به اجبار مردم را مؤمن کند میتواند ولی این سودی ندارد و تأخیر نشانه بطلان آن وعده یا وعید نیست این یک مطلب مطلب دیگر این است که مشیت الاهی دو قسم است تکوینی و تشریعی که در بحث دیروز گذشت مطلب سوم این است که آزادی انسان هم دو قسم است آزادی تکوینی و تشریعی خدای سبحان بشر را تکویناً آزاد خلق کرد که هر راهی را خواست برود مختار است لکن تشریعاً او را راهنمایی کرده است که همه راهها یکسان نیست پایان همه راهها هم مساوی نیست بعضی از راهها کجراهه هستند بعضی از راهها مستقیم هستند باید صراط مستقیم را بشناسد و برود و بیراهه و کجراهه را بشناسد و پرهیز کند فرمود ﴿ولو شاء ربک لٰامن من فی الارض کلهم جمیعا﴾ به رسول گرامی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود شما اصرار نداشته باشید که مردم مؤمن بشوند آن ایمانی سودمند است که روی اختیار و آزادی باشد و اصرار شما به این صورت که ما شما را تسلی میدهیم میگوییم ﴿فلاتذهب نفسک علیهم حسرات﴾ یا ﴿فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث أسفا﴾ که این آیات در نوبت دیروز اشاره شد سودی ندارد اگر بنا شد کسی مردم را بر ایمان اجبار بکند این خداست نه تو برای اینکه از تو کاری ساخته نیست از غیر خدا کاری ساخته نیست و در دلهای مردم تصرف میکند آنها را به اجبار به ایمان بکشاند ﴿ولوشاء ربک﴾ به مشیت تکوینی که اینها را ارجاع بکند به ایمان ﴿لامن من فی الارض کلهم جمیعا﴾ برای اهمیت مطلب هم کلمه کل ذکر شد هم ﴿جمیعا﴾ منتها حالا از نظر اعراب یکی به صورت تاکید است یکی به صورت حال بر خلاف ﴿فسجد الملائکة کلهم اجمعون﴾ که هر دو به یک روال است کل و جمع هر دو به یک روال است ولی اینجا کل مرفوع است ﴿جمیعا﴾ منصوب است یکی حال است یکی مثلا تاکید است ولی پیام هر دو یکی است این ﴿أفانت تکره﴾ تقدیم ﴿انت﴾ بر ﴿تکره﴾ با آن همزه و فاء نشانه آن است که اصلاً اکراه ممکن هست ولی مکره فقط خداست خدا میتواند اجبار کند ولی اجبار نمیکند بشر را آزاد آفرید فرمود ما ﴿نبتلیه﴾ او را میآزماییم ﴿و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر﴾ و مانند آن و اینها هم یعنی طرفداران آزادی هم بین آزادی تکوینی و تشریعی خلط میکنند گاهی میگویند خدای سبحان بشر را آزاد آفرید فرمود ﴿لا اکراه فی الدین﴾ و مانند آن و از این بهره سوء میبرند یعنی بشر آزاد است نمیشود آنها را مجبور کرد بله تکویناً آزاد است که هر راهی را میخواهد برود چه راه بهشت و چه راه جهنم اما هادیان الاهی انبیا و اولیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) مأمور شدند که مردم را به هر وسیلهای که هست از جهنم نجات بدهند این بیان نورانی از امام باقر (سلام الله علیه) است که «بلیة الناس علینا عظیمة ان دعوناهم لم یجیبونا و ان ترکناهم لم یهتدوا بغیرنا» ما یک ابتلا و آزمون سختی را با مردم داریم آنها را دعوت میکنیم نمیآیند رها کنیم راه غیر از این نیست اینکه نمیشود گفت بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش آنها مال مراحل نهایی است ولی ما اگر مردم را همینطور رها بکنیم اگر راه دیگری بود بله اما چون راه غیر از این نیست پس ما چه طور مردم را رها بکنیم «و ان ترکناهم لم یهتدوا بغیرنا» این است که ما در زحمتیم همیشه اینجا هم همینطور است بشر تکویناً آزاد است اما تشریعاً نقلاً و عقلاً آزاد است که به جهنم برود یا هم عقل میگوید نرو هم نقل میگوید نرو یعنی دین میگوید نرو بنابراین بین آزادی تکوینی و آزادی تشریعی فرق است بشر تکویناً آزاد است و تشریعاً مامور و مکلف البته این تکلیف در حقیقت تشخیص است انسان مکلف نیست مشرف است چون همه این احکام به سود اوست اینچنین نیست که باری بر انسان تحمیل بشود این سخن که انسان آیا حق دارد یا تکلیف در حقیقت حق دارد اما آن حق را ممکن است در اثر غفلت یا جهل به موضوع یا جهل به حکم عمل نکند و شارع مقدس همان حق را به صورت باید تکلیفی به او تلقین بکند یعنی باید نفس بکشی باید غذا بخوری آیا نفس کشیدن واجب است شرعاً یا نه؟ خوب بله اینطور نیست که کسی حق داشته باشد بگوید من میخواهم از هوای آزاد استفاده بکنم میخواهم نکنم میخواهم نفس نکشم اینطور نیست غذا میتوانم بخورم میتوانم نخورم اینها حق انسان است ولی همین حقوق به صورت تکلیف بیان شده است واجب است نفس بکشد اگر نفس نکشید و مرد عذاب میشود واجب است غذا بخورد اگر غذا نخورد و مرد عذاب میشود واجب است از نعمتهای الاهی استفاده بکند نیاز بدن را تأمین بکند اگر عمداً این کار را نکرد و مریض شد و مرد معذب است همه تکالیف به حقوق برمیگردد بالأخره اینچنین نیست که باری بر بشر تحمیل بکند که بار دیگری را ببرد بار خودش را میبرد و این بار به سود خود او هم هست اینطور نیست که بار دیگری را ببرد یا بار خدا را ببرد «معاذ الله» اینطور که نیست پس بشر تکویناً آزاد است هر راهی را که بخواهد برود مختار است اما تشریعاً آزاد نیست آن آیات ﴿لا اکراه فی الدین﴾ ، ﴿قل الحق من ربکم فمن شاء فالیؤمن و من شاء فلیکفر﴾ ، ﴿انا هدیناه النجدین اما شاکرا﴾ و امثال ذلک اینها ناظر به آزادی تکوینی است تا انسان هر راهی را که میرود یا به حسن اختیار یا به سوی اختیار بالأخره کمال خود را دارد حالا یا در طرف شقاوت کامل میشود یا در طرف سعادت ولی تشریعاً عقل و نقل او را راهنمایی کردند که راه صحیح را طی کند فرمود ﴿ولوشاء ربک لامن من فی الارض کلهم جمیعا افانت تکره الناس حتی یکونوا مومنین﴾ بعد فرمود ﴿و ما کان لنفس﴾ حالا این را عرض میکنیم که این آنچنان که جناب فخر رازی اصرار دارد که این آیات را بر جبر حمل بکند این ناتمام است ایشان هم بین تکوین و تشریع خلط کردند
سؤال: ... جواب: برای اینکه اصل اکراه را قبول کرده منتها این ﴿افانت﴾ ناظر به این است که تو نمیتوانی یک وقت است که میخواهند بگویند اتکره الناس آیا اکراه میکنی تو مردم را این دلالت ندارد بر اینکه اکراه ممکن است این نمیتواند اکراه کند اما دیگری میتواند اکراه کند یا نه؟ این نوع دلالت ندارد ﴿اما افانت تکره﴾ یعنی اصل اکراه ممکن است ولی آن کسی که مکره است آیا تو هستی؟ یک وقتی است که انسان کی چیزی را یک سنگی را در بیابان پیدا کرده میگوید این سنگ مال کیست اما یک وقتی است نه یک سنگی است در یک جایی که بالأخره پیداست که به وسیله یک وسیله نقلیهای از جایی آمده اینها میگویند آقا مال جنابعالی است این مال جنابعالی است یعنی سنگ صاحب دارد حالا آن صاحبش شما هستید یا دیگری ما هم در تعبیرات ادبی خودمان فرق میگذاریم این سنگی که در بیابان است نمیگوییم مال جنابعالی است یا نه خوب معلوم است مال کسی نیست اما یک سنگی که از جایی آمده در کوی و برزن هست میدانیم صاحب دارد اما نمیدانیم صاحبش زید است میگوییم آیا زید صاحب این است این ﴿افانت﴾ ناظر به این است که آیا جنابعالی اکراه میکنی بحث اکراه هست ولی تو اکراه نمیکنی خدا اکراه میکند و خدا هم میتواند لکن اعمال نمیکند امروز چون کمال نیست برای بشر ﴿افانت تکره الناس حتی یکونوا مومنین﴾ در جریان کفر هم همینطور است ایمان و کفر هر دو همینطور هستند فرمود ایمان عبارت از آن است که انسان وارد در حصن الاهی بشود «کلمة لا اله الا الله حصنى» این «لا اله الا الله»در حقیقت همان ایمان است به دلیل اینکه به شروطها و انا من شروطها وقتی توحید باشد و ولایت باشد همه مسائل حل است «کلمة لا اله الا الله حصنى» این قلعه است این دژ است اگر کسی بخواهد وارد این دژ بشود باید به اذن دژبان باشد لذا فرمود ﴿و ما کان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ کسی بخواهد وارد در این قلعه بشود در مأمن وارد بشود تا خدای سبحان اذن نداد کسی نمیتواند این اذن هم اذن تکوینی است اذن تشریعی که بار عام است و دعوت کرد همه را دعوت کرد که فرمود ﴿شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس﴾ این تعبیرات «یا ایها الناس» ﴿یا ایها الذین آمنوا قو انفسکم و أهلیکم نارا وقودها الناس و الحجارة﴾ «تتقوا کذا واتقو کذا اعملوا کذا اقیموا کذا» این دعوت عمومی است بار عام است فرمود بیایید در قلعه بیایید در مأمن این اذن تشریعی است نه تنها اذن است أمر است واجب است اگر کسی به سوء اختیار خود نرفت عقاب میشود فوق اذن است أمر است تشریعاً اما حالا اگر کسی بخواهد این توفیق را پیدا بکند تا خدای سبحان این نعمت را و این توفیق را عطاء نکند کسی نمیتواند وارد این قلعه بشود خدا این توفیق را به خیلیها داد فطرتاً به همه داد هیچ کسی را از این نصاب لازم توحید محروم نکرده است چون انسان گرچه از نظر بینش هم بد را میفهمد هم خوب را میفهمد ﴿فالهمها فجورها و تقواها﴾ و اما از نظر گرایش اینچنین نیست که یکسان باشد هم نسبت به بد گرایش داشته باشد هم نسبت به خوب انسان فطرتاً به طرف خوب گرایش دارد اینچنین نیست که هم به طرف گناه گرایش داشته باشد هم به طرف ثواب هم اطاعت هم عصیان علیالسوی اینطور نیست از نظر مسئله بینش و علم یکسان هم فجور را میفهمد هم تقوی را ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾ اینطور نیست که تقوی را خوب بفهمد فجور را بد بفهمد یا کم بفهمد نه بدی را هم به خوبی میفهمد بد است خوبی را هم به خوبی میفهمد خوب است این مال بینش است اما گرایش کشش این اصلاً به طرف خوبی خلق شده است این ﴿فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها﴾ این گرایش فطری به طرف خوبی است هیچ بچهای طبعاً دروغ نمیگوید مگر اینکه با شوخی و غیر شوخی کم کم دروغ یادش بدهند خلاف هم همینطور است بشر طبعاً به هر دو طرف مایل نیست فقط به طرف خوبی مایل است بله شهوت دارد غضب دارد ولی شهوت هم دو تا مصداق دارد غضب هم دو تا مصداق دارد هم به طرف حلال است هم به طرف حرام اینچنین نیست که این فرد یکسان به طرف معصیت مایل باشد اینچنین نیست مشتهای او هم مصداق حلال دارد هم مصداق حرام مورد غضب او هم مصداق حلال دارد هم مصداق حرام غضب بجا میشود دفاع مقدس هشت ساله و مانند آن این یک نعمتی است که غضب چیز بدی نیست بیجایش میشود محرم فطرتاً بشر به طرف فضیلت گرایش دارد نه سر دو راهه اگر شهوت دارد اگر غضب دارد شهوت حلال و حرام دارد غضب حلال و حرام دارد ولی این به طرف آن قسم حلالش گرایش دارد بقیه دیگر شهوت کاذب است و غضب کاذب پس بنابراین ذات اقدس الاه تشریعاً همه را امر کرده مافوق اذن بر همه واجب کرده که وارد این قلعه بشوند به حصن الاهی راه پیدا کنند و ایمان بیاورند و آن نصاب لازم را هم به همه داده است اما بخش سوم آن گرایش زاید آن فیض جدید آن را تا مجدداً ذات اقدس الاه به کسی ندهد بهره کسی نخواهد شد خودش نمیتواند از جایی پیدا کند چون ﴿و ما بکم من نعمة فمن الله﴾ اینکه کسی بگوید خدای ناکرده بگویید من سی چهل سال درس خواندم خودم زحمت کشیدم عالم شدم یا خودم زحمت کشیدم این مال را به دست آوردم این همان حرف قارون است این دیگر حرف موحد نیست اگر کسی بگوید من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم خوب او هم همین حرف را زد گفت ﴿انما أوتیتهُ علی علمٍ عندی﴾ مگر قارون غیر از این گفت مگر بیش از این گفت؟ گفت من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم این من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم آیه ﴿و ما بکم من نعمة فمن الله﴾ را ندیدن است خوب خیلیها هم زحمت میکشند و پیدا نمیکنند و خود زحمت، درک این کار، توفیق این کار، قدرت این کار، همه نعمت است مشمول این آیه است ﴿و ما بکم من نعمة فمن الله﴾ بنابراین ما همیشه در کنار سفره خدا نشستیم و همواره بدهکاریم اینطور نیست که چیزی از خودمان داشته باشیم فرمود کسی بخواهد وارد این قلعه بشود این هم توفیق الاهی است ﴿و ما کان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ حالا این آیه که روشن شد چندین خلطی که جناب فخر رازی به آن مبتلا شدند عرض میکنیم این درباره ورود در این قلعه امن اینکه درباره ولایت حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد که «ولایة على بن أبىطالب حصنى» نه یعنی در نظام هستی ما دو تا قلعه داریم دو تا دژ داریم دو تا دژبان داریم یک دانه قلعه است یک دانه دژ است یک دانه دژبان است منتها در ورودی دارد آن دالان ورودی دارد اینکه امام هشتم فرمود «بشرطها و شروطها و انا من شروطها» این را قبل از وجود مبارک امام هشتم از ائمه دیگر هم رسیده است از وجود مبارک امام باقر و ائمه دیگر (علیهم السلام) رسیده است که ما شروط این دژ هستیم یعنی شما بخواهید وارد بشوید بالأخره یک ورودی دارد یک دالان ورودی دارد دیگر ما آن دالان ورودی هستیم بیراهه بروید راه نیست اگر ما را حساب کنید به استثنای پیغمبر همه ما این سیزده نفر باب این مدینه علم هستیم فرقی ندارد او مدینه علم است ما بابیم. او را بخواهید حساب بکنید یعنی وجود مبارک پیغمبر را که ما هم در خدمت او هستیم (علیهم الصلاه و علیهم السلام) او باب این حصن است یعنی ذات اقدس الاه که میفرماید کلمه توحید حصن من است این حصن بالاخره یک دری دارد در آن علی و اولاد علی است یعنی پیغمبر و آل پیغمبر (علیهم الصلاه و علیهم السلام) هستند یعنی این چهارده معصوم که طبق بیان نورانی زیارت جامعه نور واحدند این نور واحد در ورودی است بالأخره خوب دو تا قلعه نیست که قلعه ولایت جدای از قلعه توحید باشد او یک دستگاهی باشد جدا این یک دستگاهی باشد جدا برای اینکه شرط یک پیمان مستقلی نیست این وابسته است به آن مشروط فرمود آن قلعه آن حصین مشروط به ولایت است نه اینکه ما یک حصن جدایی داریم آن وقت این «بشروطها و انا من شروطها» که از ائمه (علیهم السلام) خیلیها رسید تا رسید به وجود مبارک امام هشتم سلام الله علیهم اجمعین این بیانگر آن حدیث شریف است که «ولایت علی ابن ابیطالب حصنی» خب پس اگر کسی بخواهد وارد این قلعه بشود میهمان بشود این یک توفیق جدید میخواهد پس این شده سه بخش دعوت عمومی، اذن فطری، اذن زاید و توفیق عملی که انسان که آمد آن گرایشها را به هم نزند این بخش اول آیه یعنی صدر آیه ذیل آیه مقابل ایمان را ذکر میکند اما اینچنین نیست که کفر بتواند در مقابل ایمان باشد که مثلاً بگویند ایمان آن است کفر این است در حد پایاپای هم باشند مزامل هم باشند و همتای هم باشند تعبیرات قرآن کریم هم درباره ایمان و کفر خیلی فرق میکند ایمان را همیشه بالا ذکر میکند کفر را پایین ذکر میکند برای او درجه است برای این درکه است و مانند آن اینجا هم ملاحظه فرمایید فرمود ﴿و ما کان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ اما دیگر نفرمود «و ما کان لنفس ان تکفر الا باذن الله» اینطور نفرمود همان مطلب است اما کفر که اذن نمیخواهد خوب کسی نخواهد بیاید که اذن نمیخواهد آمدن در قلعه آمدن و میهمان شدن اذن میخواهد تمرّد و تنوّر و نیامدن و قهر کردن که اذن نمیخواهد اذن تکوینیاش همین است فرمود اذن تکوینی عبارت است از پلیدی است ﴿و یجعل الرجس علی الذین لایعقلون﴾ خوب پس اینجا دو مطلب در قبال آن دو مطلب است پس ما چهار امر داریم یکی ایمان در قبالش کفر یکی مومن در قبالش کافر در برابر ایمان این امور چهارگانه را گاهی به این صورت ذکر میکند که مؤمن عاقل است و کافر مجنون است دیوانه است لایعقل است و مانند آن گاهی اینطور ذکر میکند این میشود کتاب عادی گاهی ایجاز معجزانه است یعنی متنی حرف میزند و معجز بودن را با این ایجازش تبیین میکند وقتی انسان در خدمت قرآن باشد میفهمد این دو امر که در مقابل این دو امر است معلوم میشود آن دو امر چیز دیگر است بیان ذلک این است اگر فرمود رجس را خدا بر لایعقل میفرستد معلوم میشود کفر رجس است پلیدی است قهراً ایمان طهارت است و مومن طاهر است که ﴿فیه رجال یحبون ان یتطهروا﴾ این یک، تقابل و چون کافر لایعقل است مومن عاقل است چون عقل معادل «مٰا عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان» است آن این نور را دارد کافر لایعقل است و مجنون است و جنونش در قیامت ظاهر میشود این دو مطلب که این دو مطلب از بخشهای ادبی این آیه درمیآید بحث سوم مطلب سوم این است که تعلیق حکم مشعر به علیت است خوب سؤال ذات اقدس الاه چرا این پلیدی را و رجس را اگر میفرمود ما بر کافر رجس را حاکم کردیم آن وقت این سؤال میشود که میشود جبر ولی نفرمود «کذلک یجعل الرجس علی الکافرین» فرمود ﴿علی الذین لایعقلون﴾ فعل را به اینها اسناد داد و از اینها سلب کرد یعنی اینها به سوء اختیار خودشان عالماً عامداً نمیخواهند بیندیشند چیز بفهمند یک وقت است میگوییم بر مجنون رجس میکند خوب این مکلف نیست اما وقتی میگوییم ﴿افلا یعقلون﴾ ، ﴿افلا یتدبرون﴾ ، ﴿افلا یتفکرون﴾ ، ﴿افلا یتاملون﴾ و مانند آن یعنی اینها به سوء اختیار خود چون فکر نمیکنند و تأمل نمیکنند و میتوانند به حسن اختیار خودشان تدبر کنند و تعقل کنند و مانند آن وقتی فرمود ﴿و یجعل الرجس علی الذین لایعقلون﴾ یعنی این جواب اگر آن سؤال متنی باشد این جواب سؤال مقدر است خوب چرا ذات اقدس الاه پلیدی را بر اینها میفرستد؟ میفرماید آخر اینها عاقل نیستند ما هر چه میگوییم فکر کنید فکر نمیکنند بعد هم در بخش دیگر این را توضیح داد که رجس یک امر وجودی نیست که ما بفرستیم ما اینها را به حال خودمان رها میکنیم این را در بخش اوایل سوره مبارکه فاطر بیان کرد که ﴿ما یفتح الله للناس من رحمة فلا ممسک لها و ما یمسک فلا مرسل له﴾ این آیهای که در اوایل سوره مبارکه فاطر است شاید دهها بار اینجا مطرح شد که این از محکمات این بخش از قرآن کریم است که خدای سبحان هرگز کسی را گرفتار نمیکند بلکه آن لطف خود را از او میگیرد این را به حال خودش رها میکند خوب اگر لطف خدا گرفته بشود انسان به حال خودش رها بشود انسان فیض از کجا بگیرد این است که «و لا تکلنى الیٰ نفسى طرفة عین أبدا» یک چیزی خدا به انسان بفرستد به عنوان رجس و ضلالت و امثال ذلک نیست آن فیض خاص خود را امساک میکند ﴿و ما یمسک فلا مرسل له﴾ بخش اولش این است که ﴿ما یفتح الله للناس من رحمه فلا ممسک﴾ دری را که خدای سبحان بخواهد بر اساس رحمت به روی کسی باز کند هیچ چیز نمیتواند ببندد حالا اگر آن در را باز نکرد این باز نکردن که امر وجودی نیست این لطف را نمیکند چندین بار لطف کرد فیض داد دید این شخص ﴿نبذ ... کتاب الله وراء ظهورهم﴾ چندین بار خدای سبحان فیض میفرستد میبیند عمداً عالماً عامداً این شخص بی اعتنایی میکند بعد فیض خودش را جمع و جذب میکند دیگر کسی هم نیست که این در را باز کند وقتی انسان از فیض الاهی محروم شد خودش است و نیازهای خودش کسی که نمیتواند نیاز او را برطرف بکند خب فرمود ﴿و یجعل الرجس علی الذین لایعقلون﴾ پس این تعلیق حکم بر وصف است این یک، آن کفر به صورت رجس و پلیدی است این دو، و اذن ذات اقدس الاه درباره کفر کافران بازگشتش به این است که اینها را به حال خودش رها کرده سه، آن وقت در آن آیاتی که در سوره مبارکه نور و مانند آن است که اگر فضل خدا نبود هیچ کدام شما اهل طهارت نبودید بر اساس این است که بالاخره طاهر شدن مومن شدن عالم شدن عاقل شدن نعمت است دیگر امر وجودی است و نعمت است هر امر وجودی باید به ذات اقدس الاه منتها بشود هر امر نعمتی باید به ذات اقدس الاه منتها بشود آن وقت کفر و معصیت و سایر نقصانها که به نقص و عیب و عدم برمیگردد اینکه به ذات اقدس الاه منتها نمیشود این منشاش همین جهل خود انسان است و سوء تدبیر خود انسان است و امثال ذلک
سؤال: ... جواب: این را که او ندارد که در روایات ما هست ائمه (علیهم السلام) فرمود در روایات اسلامی هست که «آخر من یشفع ارحم الراحمین» دیگر منتها ذات اقدس الاه از چه کسی شفاعت میکند شرایط شفاعتش چیست خود خدای سبحان میداند برابر اینکه رحمت خدا بیش از رحمتهای دیگر است چون او ارحم الراحمین است دیگر وقتی ارحم الراحمین بود سعه رحمت او سعه لطف او بیش از هر موجود دیگر است و «آخر من یشفع» از اول از اینجا شروع میشود «لا شفیع عنده من التوبه» هیچ شفیعی سودمندتر از توبه نیست بعد به شفاعت اولیا و انبیا (علیهم الصلاة) و اهل بیت (علیهم السلام) منتها میشود تا برسد به «آخر من یشفع ارحم الراحمین» بله خدای سبحان بخواهد ببخشد کسی که نمیتواند جلوی لطف او را بگیرد ولی خودش فرمود من از مشرک نمیبخشم.
سؤال: ... جواب: نه آنها چه آیات روایات طینت و امثال آنها و چه ادله دیگر همه اینها در حد اقتضاست چه در بخش منفی چه در بخش مثبت آنجا که دارد کسانی که ناپاک زادهاند ایمان نمیآورد یعنی ایمان آوردن و بهشت رفتن او سخت است نه اینکه مجبور به کفرند و مانند آن در جریان کفر هم همینطور است این کار، کار وجودی است و منشأ این کار وجودی هم یعنی کفر و معصیت و اینها هم نفس خود این شخص است و نفس این شخص هم بعد از آن است که چندین بار ذات اقدس الاه فیض را به او داده که او راهنمایی بشود او عمداً ﴿نبذوا ... کتاب الله وراء ظهورهم﴾ جزء این گروه شد بعدا این را به حال خودش رها کرده وقتی به حال خودش رها کرده او کار بد انجام میدهد نه اینکه خود این نپذیرفتن ما موظفیم که بپذیریم ترک این وظیفه خودش باعث ورود در جهنم است موظف هستیم یک وقت است یک کسی چهار تا خلاف هم در کنارش ضمیمه میکند یک وقت است نه نمیپذیرد همین نپذیرفتن اینچنین نیست که عدم محض باشد این عدم ملکه است و فعل اختیاری است تصدیق کردن تکذیب کردن قبول کردن نکول کردن همه اینها افعال اختیاری است اینچنین نیست که رفتن فعل اختیاری باشد نرفتن فعل اختیاری نباشد حالا کسی مکه نرفته خوب عقاب میکند برای اینکه رفتن واجب است او ترک واجب کرده است نه نرفتن حرام باشد که این شخص را دو تا عقاب بکنند مکه نرفتن که حرام نیست مکه رفتن واجب است ترک واجب عقاب دارد دیگر ترک صلاه عقاب ندارد که یک امر عدمی باشد که ترک صلاة حرام باشد فعل صلاة واجب این شخص را دو تا عقاب بکنند یکی اینکه آن فعل انجام نشده یکی اینکه ترک شده این ترک صلاه حرمتش برای آن است که آن واجب ترک شده است این شخص مکلف بود با حسن اختیار خود این فعل را انجام بدهد این کار را به سوء اختیار خود نکرد برای همین هم معاقب میشود پس آنچه در سوره مبارکه نور و مانند آن آمده آیه 21 سوره نور که ﴿و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکیٰ منکم من احد﴾ برای همین است بالاخره هر کسی تزکیه کرده تعلیم پیدا کرده به جایی رسیده نعمتی است دیگر این نعمت ﴿ما بکم من نعمة فمن الله﴾ است در حد اقتضا است نه علت تامه هیچ چیزی انسان را به حد علت تامه نمیرساند طوری که اختیار را از انسان بگیرد چه در طرف فضیلت چه در طرف رذیلت اگر گفته شد ناپاک زاده کمتر توفیق پیدا میکند یعنی برای او سخت است نه اینکه محال است تکلیف هست اختیار هست آزادی هست منتها برای او صعب است در هیچ موردی اختیار از انسان گرفته نمیشود اما جناب امام رازی اصرار دارد که این را بر جبر حمل کند که اگر خدا بخواهد میتواند چون خدا نمیخواهد پس بنابراین اینها ایمان نیاوردند و از آن طرف هم سؤال بکنید که خوب اگر اینها مجبورند در کفر چرا خدا عدهای را جهنم میبرد عدهای را به بهشت میگویند ﴿لا یسئل عمّا یفعل و هم یسئلون﴾ آن آیه نورانی سوره مبارکه انبیا که معنای دقیقی دارد این را به یک سبک دیگری معنی کردند چه اینکه این عشائره که جناب فخر رازی از همین گروه است منکر حسن و قبح عقلی هستند این ﴿و ما کان لنفس ان تومن الا باذن الله﴾ را این نفی را نهی گرفته نهی شرعی گرفته یعنی کسی هیچ کسی حق ندارد قبل از اینکه خدا دستور بدهد ایمان بیاورید ایمان بیاورد چون منکر حسن و قبح عقلی هستند یعنی میگویند عقل چیزی را به عنوان حسن درک نمیکند عقل چیزی را به عنوان قبیح درک نمیکند عقل منهای نقل به بایدی ندارد عقل منهای نقل نبایدی ندارد پس حالا اگر کسی خدا را شناخت حالا اشتغال به معرفت خدا و شکر خدا و مانند آن داشته باشد لازم نیست بله اگر دینی آمد و پیامبری آمد و دستوری داد که شما خدا را بشناسید و به او ایمان بیاورید و در برابر نعم او شاکر باشید بله بر انسان لازم است وگرنه لازم نیست این اثر سوء آن انکار حسن و قبح عقلی است آن حسن و قبح عقلی را منکر شدن باعث است که این آیه نورانی که معنای لطیفی دارد این نفی را به صورت نهی بگیرد و بعد بگوید هیچ کسی بدون دستور شرعی حق ایمان ندارد ﴿و ما کان لنفس﴾ در حالیکه این ناظر بر تکوین است و هرگز منکر حسن و قبح عقلی نیست چه اینکه اصل این کار که ایمان آوردن و ایمان نیاوردن امر قلبی است و قلب در اختیار مقلب القلوب است و لاغیر و این کار طهارت است و نصیب هر کس نخواهد شد اگر کسی بیراهه رفته است خدا توفیق را از او میگیرد وقتی توفیق را از او گرفت هر چه معجزه ببیند باز ایمان نمیآورد چه اینکه آیه 96 و 97 همین سوره مبارکه یونس قبلا بحث شد که ﴿ان الذین حقت علیهم کلمت ربک لا یومنون ٭ ولو جاءتهم کل آیة﴾ هر معجزهای هم که بیاید اینها ایمان نمیآورند مگر ﴿حتی یروا العذاب الالیم﴾ چه اینکه در آیهٴ 111 سوره مبارکه انعام هم به همین صورت آمده است ﴿ولو اننا نزلنا الیهم الملائکة و کلمهم الموتی و حشرنا علیهم کل شیء قبلا ما کانوا لیومنوا الا ان یشاء الله ولکن اکثرهم یجهلون﴾ اگر فرشتگان برای اینها نازل بشوند مردهها زنده بشوند رودررو با اینها سخن بگویند و هر چیزی را که از دست دادهاند محشور بکنیم در مقابل اینها قرار بدهیم تا خدا نخواهد اینها ایمان نمیآورند جناب فخر رازی این آیه را هم دلیل بر جبر گرفته در حالیکه ناظر بر مشیت تکوینی است.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است