- 536
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 40 سوره توبه_بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 40 سوره توبه_بخش اول"
هر گونه خدمتی که انسان به دین انجام میدهد در حقیقت به خود میکند نه کمک دین
هر کار خیر به منزله یک مقدار آب ریختن به پای ریشه نهال هستی خود آدم است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾
محور اصلی این آیه بیان آن است که هر گونه خدمتی که انسان به دین انجام میدهد در حقیقت به خود میکند نه کمک دین. زیرا حقیقت دین، اصل ثابت و عالیست یعنی؛ هم پایدار است و هم برتر. و اگر کسی به دین خدمت میکند در حقیقت به حیات خود خدمت میکند. مثل آن است که یک ظرف آب به پای نهال هستی خود بریزد. اگر کسی درخت باغ خود را آبیاری میکند به سود خود اوست. هر کار خیر به منزله یک مقدار آب ریختن به [پای] ریشه نهال هستی خود آدم است.
تعبیر قرآن در سوره مبارکه «بقره» این بود؛ که آنهایی که در راه خدا انفاق میکنند ﴿وَتَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾ یعنی این انفاق آنها برای این است که خودشان را از اضطراب برهانند، موقعیت خود را تثبیت کنند، خودشان را ثابت کنند و در حوادث نلغزند کسان ﴿وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ﴾ و برای ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ این اختصاص به انفاق ندارد تمام عبادتها همین طور است. هر عبادتی و هر کار خیری که انسان انجام میدهد یک مقدار آب حیات به پای شجره هستی خود میریزد که این بالنده و بارور بشود و نلغزد همین. اما شجره طوبای دین، حقیقت دین، حقیقت توحید این نیازی به کار انسان ندارد، این محور اصلی.
در تطبیق این محور اصلی در جریان وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه وآله و سلّم) هنگام هجرت آن حضرت و ورودش به غار و نجاتش در غار تعبیرات آیات ناظر به آن است میفرماید خدا او را یاری کرد در شدیدترین حال و سختترین حال خدا او را یاری کرد در جبهههای جنگ هم او را یاری میکند، در پایان این آیه میفرماید بدانید بالأخره ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾ نه کسی او را قرار داد و نه کسی میتواند او را به هم بزند، توحید کلمه الهی است دین کلمه الهی است نبوت و رسالت کلمه الهی است قرآن و عترت کلمه الهیاند ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾.
در اینجا وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) آمده است حق را احیا بکند پس یک گویندهای یک سخنگویی برای حق است و وجود مبارک حضرت امیر هم اینچنین است اهل بیت (علیهم السلام) اینچنیناند اینها از طرف ذات اقدس الهی مأموریت دارند که این کلمه حق را بازگو کنند و میگویند اینها سخنگویان الهیاند کلمات الهی از اینها شنیده میشود. در آیات دیگر هم بحثش گذشت فرمود اگر کسی تو را یاری نکرد و تو تنها ماندهای پیغمبر غیر از امام است که تقیه کند؛ فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَکَ﴾ البته ﴿حَرِّضِ المُؤْمِنِینَ عَلَی القِتَالِ﴾ تحریض بکن تشویق بکن که در مبارزه با تو شرکت کنند حالا اگر نیامدند تو هم مثل امام باید بگویی من تقیه میکنم تنها، یا نه اگر بگویی احدی هم مرا یاری نکرد من تنها بودم حرفم را میزنم فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَکَ﴾ خب این سخنگوی خداست خدای ذات اقدس الهی که بخواهد دینش را حفظ بکند ابزارش را هم دارد دو تا مطلب است یکی اینکه دین خود به خود حفظ میشود؟ نه اینچنین نیست این همان است که الآن اشاره کردیم همانطوری که باطل«یموت بترک ذکره» حق هم «یموت بترک ذکره» این یک، دوم اینکه ذات اقدس الهی بدون فرستادن پیغمبر، بدون تعیین جانشین به نام ائمه (علیهم السلام) همینطور خود به خود دین را در دلهای مردم زنده میکند یا بالأخره انبیایی اعزام میکند اولیایی مبعوث میکند ونصب میکند از این راه است دیگر لذا فرمود: ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾ فرمود اگر خدای ناکرده شما اعراض کردید رو برتافتید یک عدهای را ذات اقدس الهی میآورد که دیگر مثل شما نیست در جریان جبهه و جنگ هم همینطور است فرمود: ﴿لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ القَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِم﴾ حالا بر فرض شما نرفتید سلامتطلب بودید اینطور نیست که خدا دست از دینش بردارد یک عدهای را مشتاقانه و بیصبرانه به جبههها اعزام میکند شما دیدید در این دفاع هشت سال یک عده اصلاً تلاش و کوششان این بود که دست به شناسنامهها ببرند و بگویند ما هم مشمولیم و اعزام بشوند ﴿لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ القَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِم﴾ اصلاً میآیند که شهید بشوند خب اما با افراد عادی میفرماید حالا اینچنین نیست که اگر شما یاری نکردید دین یاری نشود دین یاری شدنیست خدا حفظش میکند لکن شما باید بدانید که هر کار خیری که انجام میدهید این در حقیقت تثبیت موقعیت خود شماست این بحث هم از آیات سوره مبارکه «إسراء» قبلاً استفاده شد که ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُم﴾ که این لام هم لام اختصاص است چه اینکه ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ دیگر لام مشاکله نیست تا گفته شود «فان أسأتم فعلیها» این لام لام اختصاص است یعنی عمل مخصوص عامل است از عامل هم جدا نمیشود حالا اگر کسی دین را یاری کرد در حقیقت موقعیت خودش را تثبیت کرده است این درخت هستی خودش را بارور کرد سایه این درخت مورد استفاده دیگری هم ممکن است قرار بگیرد خب فرمود: ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ﴾ خدا بعداً او را یاری میکند «فسینصره الله» چرا؟ به دلیل اینکه ﴿فَقَد نَصَرَهُ اللّهُ﴾ چه وقت خدا او را یاری کرد؟ در سختترین حالت و در شدیدترین حالت ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ که مبسوطاً بحثش گذشت خب مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) در تبیان دارد که ما الآن در صدد قدح و مدح کسی نیستیم که بگوییم این آیه در صدد قدح کسی است یا طعن کسی است ولی میخواهیم بگوییم که دیگران نمیتوانند استدلال کنند به این آیه بر فضیلت ابیبکر برای اینکه در این آیه کلمهای تعبیری چیزی نیست که دلالت کند بر فضیلت ابیبکر برای اینکه یک کلمه صاحب دارد در اینجا ﴿إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ﴾ ابیبکر صاحب پبغمبر بود مصاحبت داشت و وجود مبارک پیغمبر به صاحب خود یعنی به همسفر و رفیق خود چنین چیزی را فرمود چون کلمه صاحب در قرآن بر غیر مسلمان هم اطلاق شده است اینچنین نیست که کلمه صاحب نشانه فضیلت باشد آیه 37 سوره مبارکه «کهف» این است در سوره «کهف» چند تا داستان هست یک داستان اینکه دو نفر بودند یکی مؤمن یکی کافر آن که مؤمن بود وضع مالیش ضعیف بود و آن که کافر بود دارای یک باغ پرثمری بود وقتی وارد باغش میشد میگفت: ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ این باغی بود که ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعاً﴾ باغ با برکتی بود برای اینکه بعضیها باغ است دیگر کشاورزی نیست و بعضی کشاورزی است دیگر باغ نیست این هم باغ بود هم کشاورزی بین این درختها جای فراوانی هم بود آبش هم فراوان بود لذا بین این درختها زرع بود اینها در اثر بیآبی فقط درختها را تعمیر میکنند اما آن باغ خاصی بود که ﴿وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ﴾ این باغ بود ﴿وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعاً﴾ مزرعه هم بود یعنی هم کشاورزی مصطلح بود هم باغداری از هر جهت منشأ برکت بود و مسأله خشکسالی و کمآبی هم نبود ﴿کِلْتَا الجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً﴾ و نهر فراوانی هم داشت ﴿وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً﴾ از خود آب داشت ﴿وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً ٭ وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ باد یعنی هلک تبیدُ یعنی تهلک این اصطلاح بود در جاهلیت و الآن هم کم و بیش در بعضی افراد که تفکر جاهلی هست این هست که فلان چیز ملک نمیر است که مثلاً زمین ملک نمیر است سابقاً این مس و اینها را چون به آسانی از بین نمیرفت میگفتند این ملک نمیر است مثلاً فرشهای دست دست بافت باف ابریشمی را میگفتند ملک نمیر است این همان تفکر جاهلی است که فرمود یک عدهای میگویند: ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾؛ ﴿ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً ٭ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ﴾ خب این دو نفر که یکی صاحب دیگری است این مؤمن به آن کافر میگوید چرا کافرانه سخن میگویی چون باید شاکرانه برداشت داشته باشی خب در اینجا یکی مؤمن است دیگری کافر و کلمه صاحب هم اطلاق شده است، پس کلمه صاحب را اطلاق کردن نشانه فضیلت نیست.
پرسش: ...
پاسخ: بله حالا آن را هم اشاره میکنیم و به آن هم اشاره میشود به خواست خدا.
پرسش: ...
پاسخ: بله حالا به این معیت هم اشاره میشود حالا از کلمه صاحب شروع بکنیم.
﴿إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِه﴾ در احتجاجات مرحوم طبرسی (رضوان الله علیه) در پایان جلد دوم که احتجاجات بعضی از علما را ذکر میکند یکی احتجاج مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) است او هم به این کلمه صاحب تمسک میکند و خب شیخ مفید جنبه استادی نسبت به این بزرگان داشت لذا مرحوم شیخ طوسی آنچه را که در تبیان دارد مسبوق است به فرمایش مرحوم شیخ مفید مرحوم شیخ مفید دارد که کلمه صاحب برای یکی مسلمان باشد یکی غیر مسلمان آنجا هم کلمه مصاحب به کار برده میشود شعرای عرب هم اگر یک شکارچی به شکار میرفت و سگ شکاری هم او را بدرقه میکرد به همراهش میرفت کلمه صاحب را در فلان شعر بر کلب صید هم اطلاق کردهاند و مانند آن پس کلمه صاحب نشانه فضیلت نیست بر خیلیها اطلاق میشود بر مؤمن بر کافر بر دانی بر عالی.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن هم تأیید میکند پس معلوم میشود یکی مسلمان است دیگری کافر به همه آنها فرمود: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ﴾ وجود مبارک حضرت یوسف (سلام الله علیه) موحد است که میفرماید: ﴿إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ بِاللَّه﴾ ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائی﴾ که موحدانه زندگی میکردند آنگاه آن دو نفری که ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ﴾ مبتلا به شرک بودند در قرآن دارد که وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) به صاحبهاش اینچنین گفته است پس عنوان صاحب نشانه فضیلت نیست ﴿إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ﴾ اینها برخی از اهل سنت میگویند گوینده ابابکر بود برای اینکه پیغمبر در چنین شرایطی احساس خطر میشد و ابیبکر هم برای حفظ جان او این تعبیرات را داشت که ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ چون اصل پیغمبر بود و گوینده ابیبکر است لکن این تام نیست برای اینکه تمام این ضمیرها به پیغمبر بر میگردد ضمیر یقول هم باید به پیغمبر برگردد و چون ضمیر صاحبه هم به پیغمبر بر میگردد منتها صاحب ابیبکر است ﴿إِذْ یَقُولُ﴾ اگر ضمیر یقول را به ابیبکر بر گردانیم قبلاً سخن از ابیبکر نبود و ارجاع ضمیر الی متأخر لازم میآید قبلاً نامی از ابیبکر نبود ولی درباره پیغمبر تمام آن ضمائر قبلی به پیغمبر بر میگردد ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ﴾ این ضمیر به پیغمبر بر میگردد ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ﴾ این ضمیر به پیغمبر بر میگردد ﴿أَخْرَجَهُ﴾ ضمیر به پیغمبر بر میگردد ثانی که حال است منظور پیغمبر است خب ﴿إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ﴾ ضمیر یقول هم باید به پیغمبر برگردد صاحبه هم این ضمیر باید به پیغمبر برگردد چون صاحب ابیبکر است اما درباره ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ که وجود مبارک پیغمبر به ابیبکر میفرماید ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ آن را آنها پاسخ دادهاند که اولاً ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ حزن ابیبکر به خاطر خودش نبود برای پیغمبر بود، ثانیاً این ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ دلیل بر نقص نیست برای اینکه در چند جای قرآن کریم خوف و حزن به اولیای الهی اسناد داده شد و به آنها هم دلداری شد که شما محزون نباشید درباره حضرت ابراهیم دارد که وقتی که آن فرشتگان را دید ﴿نَکِرَهُم﴾ و برای او ناشناس بودند و نشناخت ﴿نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً﴾ یا درباره حضرت موسی دارد که ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ یا درباره لوط دارد که نترس ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ برای اینکه ﴿إِنَّا مُنَجُّوکَ﴾ پس این نفی حزن نهی از حزن و مانند آن دلیل بر نقص نیست اما این ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ خدا با ماست آیا این خصوصیت را میرساند البته که معیت خاصه است این معیت خاصه نشانه این است که ابیبکر همتای پیغمبر مثلاً بالإصاله مشمول معیت الهی است یا نه این معیت خاصه که معیت حفظ و صیانت است بالإصاله مخصوص پبغمبر اکرم (صلّی الله علی و آله و سلّم) است و آن شخص هم در خدمت حضرت بود آن هم محفوظ ماند به برکت حضرت ولی او سهمی نداشت در این معیت خاصه؛ چرا؟ برای اینکه تأثیر معیت خاصه در انزال سکینت ظاهر میشود خدا با ماست یعنی چه ؟ ثابت شد که این معیت مطلق و این معیت قیمومیهای که در سوره مبارکه «حدید» است اینجا منظور نیست که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ خدا با کافران هم است با مؤمنان هم است آن معیت قیمومیه است این معیت خاصهای که با نازل کردن رحمت و فیض همراه باشد این معیت برای پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) است آن یکی هم در کنار این به برکت پیغمبر متنعم است اما خودش سهمی ندارد؛ به چه دلیل؟ به دلیل اینکه معیت خاصه ذات اقدس الهی به انزال سکینت با طمأنینه و آرامش است این یک، در قرآن کریم همراهان پیغمبر دو قسماند یک عده از پیغمبر حمایت میکنند محبوب واقعی پیغمبرند حاملان دین الهیاند خداوند درباره آنها فرمود که ما سکینت و طمأنینه خود را بر آنها داریم منتها مرزها را جدا میکند چه در سوره مبارکه «توبه» که بحثش قبلاً گذشت و چه در سوره «فتح» به این صورت آمده است آیه 26 سوره «توبه» که قبلاً هم خوانده شد این بود که ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِینَ﴾ در جریان جنگ حنین کسانی که همراهان راستین حضرت بودند صحابه راستین حضرت بودند مؤمنان واقعی بودند دلهای آنها مهبط سکینه شد منزل سکینت شد ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِینَ﴾ با هم ذکر نفرمود که «ثم أنزل الله سکینته علیهم» بلکه مرز پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) را از مرز مؤمنین جدا کرد چون درجاتشان و مانند آن فرق میکند چه اینکه در سوره مبارکه «فتح» هم تعبیر مشابه این دارد آیه 26 سوره «فتح» این است که ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِین﴾ اما در آیه محل بحث فقط بر پیغمبر نازل کرد فرمود: ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ﴾ نه «علیهما» فرمود نظیر ﴿إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ﴾، نه علیه و علی صاحبه فرمود خب در ﴿إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ﴾ که ضمیر تثنیه است این فخر نیست خب هر دو در غارند اما آنجا که جای فیض است و جای فخر اصلاً سخن از ابوبکر نیست این سکینت اگر بر هر دو نازل میشد نظیر ﴿إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ﴾ میفرمود و أنزل سکینته علیهما همان طوری که قبلاً فرمود: ﴿إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ﴾ اگر برای پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) صد در صد بود و برای ابیبکر پنج درصد دو درصد یک درصد بالأخره یک سکینت خاصی نازل میشد میفرمود: «ثم أنزل الله سکینته علیه و علی صاحبه» چه اینکه در همین سوره مبارکه «توبه» درباره مؤمنین فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِینَ﴾ و در سوره «فتح» هم فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِینَ﴾ اینجا از همراه پیغمبر هیچ نامی نمیبرد در انزال سکینه وقتی در انزال سکینه هیچ نامی نبرد معلوم میشود آن معیت خاصه برای او نیست این سهمی ندارد اصلاً این طفیلی حضرت یک بهره و طرفی بسته است.
پاسخ: بله دیگر با ما هست این معیت وجود مبارک پیغمبر اکرم (صلّی الله علی و آله و سلّم) همه آن فیض خاص معیت را داراست این یکی به تبع او و به طفیل او داراست اما چیزی از طرف خدا نصیب او نشده به دلیل این أنزل چون اگر حضرت معیت خاصه دارد معیت خاصه الهی به این است که یک فیضی از طرف خدا برسد در نوبتهای قبل اشاره شد که وحی خدا گاهی به صورت اندیشه و علم است و گاهی هم به صورت انگیزه و عمل است اندیشههای علمی و وحی علمی که اینها مخصوص پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) است آن آرامش و طمأنینه گاهی به وسیله ذات اقدس الهی نصیب افراد میشود درباره مادر موسی این است درباره خیلی از افراد که قرآن نام میبرد وحی عملی است نه علمی که فرمود ما به مادر موسی وحی فرستادیم که اینطور تصمیم بگیر اینطور اراده بکن اینطور نقشه بکش اینها همه کار است خب اما اگر در این معیت خاصه آن ابابکر سهمی میداشت معیت خاصه به همان انزال سکینت است دیگر که آرامش ایجاد بکند، آرامش نازل بکند در این آرامش هیچ سهمی ندارد نه ضمیر را تثنیه آورد نه جداگانه ذکر کرد نه فرمود: «ثم أنزل الله سکینته علیهما» و نه نظیر آیه سوره «توبه» و آیه سوره «فتح» نفرموده است «ثم أنزل الله سکینته علی رسوله و علی صاحبه» آنجا جداگانه ذکر کرد اینجا فقط ضمیر را مفرد آورد نظیر ﴿وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه آن در شرایط خاصه نصاب عامی است که همیشگی است اما در مقاطع خاص یک فیض خاصی نازل میشود در بحبوحه خطر که اسلام در خطر است یک فیض جدیدی یک طمأنینه جدیدی نازل میشود وگرنه آن نصاب لازم همیشه هست.
پرسش: ...
پاسخ: چون وجود مبارک پیغمبر به ابوبکر فرمود: ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ خدا که به او نفرمود.
خب پس ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ﴾ و همه ضمیرها هم مفرد است ﴿وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.
مطلب دیگر این است که در جریان مکتب کفر عقاید کفر نقشههای کافرانه اینجا دو مطلب است یکی اینکه نقشهها مکتبها اندیشهها برای خود آنهاست چون یک امر باطلی است و باطل به ذات اقدس الهی اسناد ندارد؛ دوم اینکه ذات اقدس الهی این کار باطل را مغزکوب میکند لذا ﴿کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ را این کلمه را به ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ اسناد داد حرف آنهاست حرف ما نیست چه اینکه در سوره مبارکه «اسراء» فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ بسیاری از معاصی فکری و عملی را ذکر میکند بعد از ذکر آن معاصی فکری و عملی و اینکه ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الحِکْمَةِ﴾ فرمود این معاصی که من گفتم ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ پس کلمه کفر برای ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ است اگر حرف علمی کافران است برای آنهاست اگر نقشه سیاسی کافران هم هست برای آنهاست دوم اینکه ذات اقدس الهی این را سرکوب میکند ﴿وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی﴾ چه اینکه در سوره مبارکه «انبیاء» فرمود خداوند حق را بر باطل پیروز میکند ﴿فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ یعنی حق را دماغکوب مغزکوب باطل میکند این سرش را میکوبد از این از بین میرود درباره اینکه ذات اقدس الهی نسبت به کلمه خود فرمود دیگر جعل ندارد؛ فرمود: ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾ چون ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾ این از سنخ «رد العجز الی الصدر» به آن اصل مطلب بر میگردد اصل مطلب در این است که دین منصور است کتاب منصور است پیغمبر نبوت و رسالت منصور است به این چند دلیل تا دلیل نهایی هم این است که نبوت و رسالت اینها جزء کلمة الله است و کلمة الله هم علیا است صغرا آن هم کبرا این منتها یک کار کوچکی از بشر ساخته است این بشر مادامی که در نشئهٴ تکلیف است باید یک دستی دراز کند ولو انسان از معجزات الهی هم برخوردار باشد در جریان عبور از دریا به موسای پیغمبر فرمود برای اینکه تو هم این عصا را بزن به دریا اینطور نیست که حالا اگر عصا را نمیزد دریا ﴿فَانفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ العَظِیمِ﴾ نمیشد که اما هم میخواهد به مردم بفهماند هم به موسی بگوید بالأخره تو هم یک دستی باید بزنی اینطور نیست که آدم همیشه منتظر غیب باشد ﴿أنِ اضْرِب بِعّصَاکَ البَحْرَ﴾ آنوقت ﴿فَانفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ العَظِیمِ﴾ دو آن صحرای سینا در آن بیابان تیه هم بالأخره اینطور نیست که اگر عصا نمیزد از این سنگ آب نمیجوشید که اما ﴿أَنِ اضْرِب بِعَصَاکَ الحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْناً﴾ تو هم باید یک کاری بکنی در جریان مادر عیسی (صلوات الله و سلامه علیهما) آنجا هم همین طور است بالأخره ﴿فَأَجَاءَهَا المضخَاضُ إِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ همه اینها از راه غیب مادر شد همه اینها پناهندگی وجود مبارک حضرت مریم (سلام الله علیها) به این جذع به عنایت الهی بود این جذع بصورت یک نخل باسق در بیاید و پر ثمر بشود به عنایت الهی است خب حالا یک درخت خشکی پر ثمر شد این دیگر میشود که این شاخه یک کمی خم بشود زحمتی ندارد فرمود همه کارها به عهده ماست شما بالاخره یک دستی بتکانید شاخه را بالاخره بتکانید تا چهارتا دانه خرما بیاید پایین ﴿وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیّاً﴾ اینطور نیست که حالا، اینطور باشد که میشود بهشت که انسان هیچ کار نکند اگر بهشت باشد بله انسان هیچ کار نمیکند اما مادامی که در دنیاست ولو پیغمبر هم باشد یا مادر پیغمبر هم باشد بالأخره باید یک دستی بتکاند یک گوشه کار را باید انجام بدهد اینجا گرچه ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾ اما او میتوانست بالأخره وجود مبارک پیغمبر را یاری کند اما جریان عنکبوت هست جریان کبوتر هست جریان رفتن پیغمبر به غار هست جریان آرام بودن هست و امثال ذلک اینها تأیید میکند مسأله را.
«و الحمد لله رب العالمین»
هر گونه خدمتی که انسان به دین انجام میدهد در حقیقت به خود میکند نه کمک دین
هر کار خیر به منزله یک مقدار آب ریختن به پای ریشه نهال هستی خود آدم است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾
محور اصلی این آیه بیان آن است که هر گونه خدمتی که انسان به دین انجام میدهد در حقیقت به خود میکند نه کمک دین. زیرا حقیقت دین، اصل ثابت و عالیست یعنی؛ هم پایدار است و هم برتر. و اگر کسی به دین خدمت میکند در حقیقت به حیات خود خدمت میکند. مثل آن است که یک ظرف آب به پای نهال هستی خود بریزد. اگر کسی درخت باغ خود را آبیاری میکند به سود خود اوست. هر کار خیر به منزله یک مقدار آب ریختن به [پای] ریشه نهال هستی خود آدم است.
تعبیر قرآن در سوره مبارکه «بقره» این بود؛ که آنهایی که در راه خدا انفاق میکنند ﴿وَتَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾ یعنی این انفاق آنها برای این است که خودشان را از اضطراب برهانند، موقعیت خود را تثبیت کنند، خودشان را ثابت کنند و در حوادث نلغزند کسان ﴿وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ﴾ و برای ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ این اختصاص به انفاق ندارد تمام عبادتها همین طور است. هر عبادتی و هر کار خیری که انسان انجام میدهد یک مقدار آب حیات به پای شجره هستی خود میریزد که این بالنده و بارور بشود و نلغزد همین. اما شجره طوبای دین، حقیقت دین، حقیقت توحید این نیازی به کار انسان ندارد، این محور اصلی.
در تطبیق این محور اصلی در جریان وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه وآله و سلّم) هنگام هجرت آن حضرت و ورودش به غار و نجاتش در غار تعبیرات آیات ناظر به آن است میفرماید خدا او را یاری کرد در شدیدترین حال و سختترین حال خدا او را یاری کرد در جبهههای جنگ هم او را یاری میکند، در پایان این آیه میفرماید بدانید بالأخره ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾ نه کسی او را قرار داد و نه کسی میتواند او را به هم بزند، توحید کلمه الهی است دین کلمه الهی است نبوت و رسالت کلمه الهی است قرآن و عترت کلمه الهیاند ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾.
در اینجا وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) آمده است حق را احیا بکند پس یک گویندهای یک سخنگویی برای حق است و وجود مبارک حضرت امیر هم اینچنین است اهل بیت (علیهم السلام) اینچنیناند اینها از طرف ذات اقدس الهی مأموریت دارند که این کلمه حق را بازگو کنند و میگویند اینها سخنگویان الهیاند کلمات الهی از اینها شنیده میشود. در آیات دیگر هم بحثش گذشت فرمود اگر کسی تو را یاری نکرد و تو تنها ماندهای پیغمبر غیر از امام است که تقیه کند؛ فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَکَ﴾ البته ﴿حَرِّضِ المُؤْمِنِینَ عَلَی القِتَالِ﴾ تحریض بکن تشویق بکن که در مبارزه با تو شرکت کنند حالا اگر نیامدند تو هم مثل امام باید بگویی من تقیه میکنم تنها، یا نه اگر بگویی احدی هم مرا یاری نکرد من تنها بودم حرفم را میزنم فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَکَ﴾ خب این سخنگوی خداست خدای ذات اقدس الهی که بخواهد دینش را حفظ بکند ابزارش را هم دارد دو تا مطلب است یکی اینکه دین خود به خود حفظ میشود؟ نه اینچنین نیست این همان است که الآن اشاره کردیم همانطوری که باطل«یموت بترک ذکره» حق هم «یموت بترک ذکره» این یک، دوم اینکه ذات اقدس الهی بدون فرستادن پیغمبر، بدون تعیین جانشین به نام ائمه (علیهم السلام) همینطور خود به خود دین را در دلهای مردم زنده میکند یا بالأخره انبیایی اعزام میکند اولیایی مبعوث میکند ونصب میکند از این راه است دیگر لذا فرمود: ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾ فرمود اگر خدای ناکرده شما اعراض کردید رو برتافتید یک عدهای را ذات اقدس الهی میآورد که دیگر مثل شما نیست در جریان جبهه و جنگ هم همینطور است فرمود: ﴿لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ القَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِم﴾ حالا بر فرض شما نرفتید سلامتطلب بودید اینطور نیست که خدا دست از دینش بردارد یک عدهای را مشتاقانه و بیصبرانه به جبههها اعزام میکند شما دیدید در این دفاع هشت سال یک عده اصلاً تلاش و کوششان این بود که دست به شناسنامهها ببرند و بگویند ما هم مشمولیم و اعزام بشوند ﴿لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ القَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِم﴾ اصلاً میآیند که شهید بشوند خب اما با افراد عادی میفرماید حالا اینچنین نیست که اگر شما یاری نکردید دین یاری نشود دین یاری شدنیست خدا حفظش میکند لکن شما باید بدانید که هر کار خیری که انجام میدهید این در حقیقت تثبیت موقعیت خود شماست این بحث هم از آیات سوره مبارکه «إسراء» قبلاً استفاده شد که ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُم﴾ که این لام هم لام اختصاص است چه اینکه ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ دیگر لام مشاکله نیست تا گفته شود «فان أسأتم فعلیها» این لام لام اختصاص است یعنی عمل مخصوص عامل است از عامل هم جدا نمیشود حالا اگر کسی دین را یاری کرد در حقیقت موقعیت خودش را تثبیت کرده است این درخت هستی خودش را بارور کرد سایه این درخت مورد استفاده دیگری هم ممکن است قرار بگیرد خب فرمود: ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ﴾ خدا بعداً او را یاری میکند «فسینصره الله» چرا؟ به دلیل اینکه ﴿فَقَد نَصَرَهُ اللّهُ﴾ چه وقت خدا او را یاری کرد؟ در سختترین حالت و در شدیدترین حالت ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ که مبسوطاً بحثش گذشت خب مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) در تبیان دارد که ما الآن در صدد قدح و مدح کسی نیستیم که بگوییم این آیه در صدد قدح کسی است یا طعن کسی است ولی میخواهیم بگوییم که دیگران نمیتوانند استدلال کنند به این آیه بر فضیلت ابیبکر برای اینکه در این آیه کلمهای تعبیری چیزی نیست که دلالت کند بر فضیلت ابیبکر برای اینکه یک کلمه صاحب دارد در اینجا ﴿إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ﴾ ابیبکر صاحب پبغمبر بود مصاحبت داشت و وجود مبارک پیغمبر به صاحب خود یعنی به همسفر و رفیق خود چنین چیزی را فرمود چون کلمه صاحب در قرآن بر غیر مسلمان هم اطلاق شده است اینچنین نیست که کلمه صاحب نشانه فضیلت باشد آیه 37 سوره مبارکه «کهف» این است در سوره «کهف» چند تا داستان هست یک داستان اینکه دو نفر بودند یکی مؤمن یکی کافر آن که مؤمن بود وضع مالیش ضعیف بود و آن که کافر بود دارای یک باغ پرثمری بود وقتی وارد باغش میشد میگفت: ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ این باغی بود که ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعاً﴾ باغ با برکتی بود برای اینکه بعضیها باغ است دیگر کشاورزی نیست و بعضی کشاورزی است دیگر باغ نیست این هم باغ بود هم کشاورزی بین این درختها جای فراوانی هم بود آبش هم فراوان بود لذا بین این درختها زرع بود اینها در اثر بیآبی فقط درختها را تعمیر میکنند اما آن باغ خاصی بود که ﴿وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ﴾ این باغ بود ﴿وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعاً﴾ مزرعه هم بود یعنی هم کشاورزی مصطلح بود هم باغداری از هر جهت منشأ برکت بود و مسأله خشکسالی و کمآبی هم نبود ﴿کِلْتَا الجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً﴾ و نهر فراوانی هم داشت ﴿وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً﴾ از خود آب داشت ﴿وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً ٭ وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ باد یعنی هلک تبیدُ یعنی تهلک این اصطلاح بود در جاهلیت و الآن هم کم و بیش در بعضی افراد که تفکر جاهلی هست این هست که فلان چیز ملک نمیر است که مثلاً زمین ملک نمیر است سابقاً این مس و اینها را چون به آسانی از بین نمیرفت میگفتند این ملک نمیر است مثلاً فرشهای دست دست بافت باف ابریشمی را میگفتند ملک نمیر است این همان تفکر جاهلی است که فرمود یک عدهای میگویند: ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾؛ ﴿ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً ٭ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ﴾ خب این دو نفر که یکی صاحب دیگری است این مؤمن به آن کافر میگوید چرا کافرانه سخن میگویی چون باید شاکرانه برداشت داشته باشی خب در اینجا یکی مؤمن است دیگری کافر و کلمه صاحب هم اطلاق شده است، پس کلمه صاحب را اطلاق کردن نشانه فضیلت نیست.
پرسش: ...
پاسخ: بله حالا آن را هم اشاره میکنیم و به آن هم اشاره میشود به خواست خدا.
پرسش: ...
پاسخ: بله حالا به این معیت هم اشاره میشود حالا از کلمه صاحب شروع بکنیم.
﴿إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِه﴾ در احتجاجات مرحوم طبرسی (رضوان الله علیه) در پایان جلد دوم که احتجاجات بعضی از علما را ذکر میکند یکی احتجاج مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) است او هم به این کلمه صاحب تمسک میکند و خب شیخ مفید جنبه استادی نسبت به این بزرگان داشت لذا مرحوم شیخ طوسی آنچه را که در تبیان دارد مسبوق است به فرمایش مرحوم شیخ مفید مرحوم شیخ مفید دارد که کلمه صاحب برای یکی مسلمان باشد یکی غیر مسلمان آنجا هم کلمه مصاحب به کار برده میشود شعرای عرب هم اگر یک شکارچی به شکار میرفت و سگ شکاری هم او را بدرقه میکرد به همراهش میرفت کلمه صاحب را در فلان شعر بر کلب صید هم اطلاق کردهاند و مانند آن پس کلمه صاحب نشانه فضیلت نیست بر خیلیها اطلاق میشود بر مؤمن بر کافر بر دانی بر عالی.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن هم تأیید میکند پس معلوم میشود یکی مسلمان است دیگری کافر به همه آنها فرمود: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ﴾ وجود مبارک حضرت یوسف (سلام الله علیه) موحد است که میفرماید: ﴿إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ بِاللَّه﴾ ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائی﴾ که موحدانه زندگی میکردند آنگاه آن دو نفری که ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ﴾ مبتلا به شرک بودند در قرآن دارد که وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) به صاحبهاش اینچنین گفته است پس عنوان صاحب نشانه فضیلت نیست ﴿إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ﴾ اینها برخی از اهل سنت میگویند گوینده ابابکر بود برای اینکه پیغمبر در چنین شرایطی احساس خطر میشد و ابیبکر هم برای حفظ جان او این تعبیرات را داشت که ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ چون اصل پیغمبر بود و گوینده ابیبکر است لکن این تام نیست برای اینکه تمام این ضمیرها به پیغمبر بر میگردد ضمیر یقول هم باید به پیغمبر برگردد و چون ضمیر صاحبه هم به پیغمبر بر میگردد منتها صاحب ابیبکر است ﴿إِذْ یَقُولُ﴾ اگر ضمیر یقول را به ابیبکر بر گردانیم قبلاً سخن از ابیبکر نبود و ارجاع ضمیر الی متأخر لازم میآید قبلاً نامی از ابیبکر نبود ولی درباره پیغمبر تمام آن ضمائر قبلی به پیغمبر بر میگردد ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ﴾ این ضمیر به پیغمبر بر میگردد ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ﴾ این ضمیر به پیغمبر بر میگردد ﴿أَخْرَجَهُ﴾ ضمیر به پیغمبر بر میگردد ثانی که حال است منظور پیغمبر است خب ﴿إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ﴾ ضمیر یقول هم باید به پیغمبر برگردد صاحبه هم این ضمیر باید به پیغمبر برگردد چون صاحب ابیبکر است اما درباره ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ که وجود مبارک پیغمبر به ابیبکر میفرماید ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ آن را آنها پاسخ دادهاند که اولاً ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ حزن ابیبکر به خاطر خودش نبود برای پیغمبر بود، ثانیاً این ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ دلیل بر نقص نیست برای اینکه در چند جای قرآن کریم خوف و حزن به اولیای الهی اسناد داده شد و به آنها هم دلداری شد که شما محزون نباشید درباره حضرت ابراهیم دارد که وقتی که آن فرشتگان را دید ﴿نَکِرَهُم﴾ و برای او ناشناس بودند و نشناخت ﴿نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً﴾ یا درباره حضرت موسی دارد که ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ یا درباره لوط دارد که نترس ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ برای اینکه ﴿إِنَّا مُنَجُّوکَ﴾ پس این نفی حزن نهی از حزن و مانند آن دلیل بر نقص نیست اما این ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ خدا با ماست آیا این خصوصیت را میرساند البته که معیت خاصه است این معیت خاصه نشانه این است که ابیبکر همتای پیغمبر مثلاً بالإصاله مشمول معیت الهی است یا نه این معیت خاصه که معیت حفظ و صیانت است بالإصاله مخصوص پبغمبر اکرم (صلّی الله علی و آله و سلّم) است و آن شخص هم در خدمت حضرت بود آن هم محفوظ ماند به برکت حضرت ولی او سهمی نداشت در این معیت خاصه؛ چرا؟ برای اینکه تأثیر معیت خاصه در انزال سکینت ظاهر میشود خدا با ماست یعنی چه ؟ ثابت شد که این معیت مطلق و این معیت قیمومیهای که در سوره مبارکه «حدید» است اینجا منظور نیست که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ خدا با کافران هم است با مؤمنان هم است آن معیت قیمومیه است این معیت خاصهای که با نازل کردن رحمت و فیض همراه باشد این معیت برای پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) است آن یکی هم در کنار این به برکت پیغمبر متنعم است اما خودش سهمی ندارد؛ به چه دلیل؟ به دلیل اینکه معیت خاصه ذات اقدس الهی به انزال سکینت با طمأنینه و آرامش است این یک، در قرآن کریم همراهان پیغمبر دو قسماند یک عده از پیغمبر حمایت میکنند محبوب واقعی پیغمبرند حاملان دین الهیاند خداوند درباره آنها فرمود که ما سکینت و طمأنینه خود را بر آنها داریم منتها مرزها را جدا میکند چه در سوره مبارکه «توبه» که بحثش قبلاً گذشت و چه در سوره «فتح» به این صورت آمده است آیه 26 سوره «توبه» که قبلاً هم خوانده شد این بود که ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِینَ﴾ در جریان جنگ حنین کسانی که همراهان راستین حضرت بودند صحابه راستین حضرت بودند مؤمنان واقعی بودند دلهای آنها مهبط سکینه شد منزل سکینت شد ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِینَ﴾ با هم ذکر نفرمود که «ثم أنزل الله سکینته علیهم» بلکه مرز پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) را از مرز مؤمنین جدا کرد چون درجاتشان و مانند آن فرق میکند چه اینکه در سوره مبارکه «فتح» هم تعبیر مشابه این دارد آیه 26 سوره «فتح» این است که ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِین﴾ اما در آیه محل بحث فقط بر پیغمبر نازل کرد فرمود: ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ﴾ نه «علیهما» فرمود نظیر ﴿إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ﴾، نه علیه و علی صاحبه فرمود خب در ﴿إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ﴾ که ضمیر تثنیه است این فخر نیست خب هر دو در غارند اما آنجا که جای فیض است و جای فخر اصلاً سخن از ابوبکر نیست این سکینت اگر بر هر دو نازل میشد نظیر ﴿إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ﴾ میفرمود و أنزل سکینته علیهما همان طوری که قبلاً فرمود: ﴿إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ﴾ اگر برای پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) صد در صد بود و برای ابیبکر پنج درصد دو درصد یک درصد بالأخره یک سکینت خاصی نازل میشد میفرمود: «ثم أنزل الله سکینته علیه و علی صاحبه» چه اینکه در همین سوره مبارکه «توبه» درباره مؤمنین فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِینَ﴾ و در سوره «فتح» هم فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی المُؤْمِنِینَ﴾ اینجا از همراه پیغمبر هیچ نامی نمیبرد در انزال سکینه وقتی در انزال سکینه هیچ نامی نبرد معلوم میشود آن معیت خاصه برای او نیست این سهمی ندارد اصلاً این طفیلی حضرت یک بهره و طرفی بسته است.
پاسخ: بله دیگر با ما هست این معیت وجود مبارک پیغمبر اکرم (صلّی الله علی و آله و سلّم) همه آن فیض خاص معیت را داراست این یکی به تبع او و به طفیل او داراست اما چیزی از طرف خدا نصیب او نشده به دلیل این أنزل چون اگر حضرت معیت خاصه دارد معیت خاصه الهی به این است که یک فیضی از طرف خدا برسد در نوبتهای قبل اشاره شد که وحی خدا گاهی به صورت اندیشه و علم است و گاهی هم به صورت انگیزه و عمل است اندیشههای علمی و وحی علمی که اینها مخصوص پیغمبر (صلّی الله علی و آله و سلّم) است آن آرامش و طمأنینه گاهی به وسیله ذات اقدس الهی نصیب افراد میشود درباره مادر موسی این است درباره خیلی از افراد که قرآن نام میبرد وحی عملی است نه علمی که فرمود ما به مادر موسی وحی فرستادیم که اینطور تصمیم بگیر اینطور اراده بکن اینطور نقشه بکش اینها همه کار است خب اما اگر در این معیت خاصه آن ابابکر سهمی میداشت معیت خاصه به همان انزال سکینت است دیگر که آرامش ایجاد بکند، آرامش نازل بکند در این آرامش هیچ سهمی ندارد نه ضمیر را تثنیه آورد نه جداگانه ذکر کرد نه فرمود: «ثم أنزل الله سکینته علیهما» و نه نظیر آیه سوره «توبه» و آیه سوره «فتح» نفرموده است «ثم أنزل الله سکینته علی رسوله و علی صاحبه» آنجا جداگانه ذکر کرد اینجا فقط ضمیر را مفرد آورد نظیر ﴿وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه آن در شرایط خاصه نصاب عامی است که همیشگی است اما در مقاطع خاص یک فیض خاصی نازل میشود در بحبوحه خطر که اسلام در خطر است یک فیض جدیدی یک طمأنینه جدیدی نازل میشود وگرنه آن نصاب لازم همیشه هست.
پرسش: ...
پاسخ: چون وجود مبارک پیغمبر به ابوبکر فرمود: ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ خدا که به او نفرمود.
خب پس ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ﴾ و همه ضمیرها هم مفرد است ﴿وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.
مطلب دیگر این است که در جریان مکتب کفر عقاید کفر نقشههای کافرانه اینجا دو مطلب است یکی اینکه نقشهها مکتبها اندیشهها برای خود آنهاست چون یک امر باطلی است و باطل به ذات اقدس الهی اسناد ندارد؛ دوم اینکه ذات اقدس الهی این کار باطل را مغزکوب میکند لذا ﴿کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ را این کلمه را به ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ اسناد داد حرف آنهاست حرف ما نیست چه اینکه در سوره مبارکه «اسراء» فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ بسیاری از معاصی فکری و عملی را ذکر میکند بعد از ذکر آن معاصی فکری و عملی و اینکه ﴿ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الحِکْمَةِ﴾ فرمود این معاصی که من گفتم ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ پس کلمه کفر برای ﴿الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ است اگر حرف علمی کافران است برای آنهاست اگر نقشه سیاسی کافران هم هست برای آنهاست دوم اینکه ذات اقدس الهی این را سرکوب میکند ﴿وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی﴾ چه اینکه در سوره مبارکه «انبیاء» فرمود خداوند حق را بر باطل پیروز میکند ﴿فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ یعنی حق را دماغکوب مغزکوب باطل میکند این سرش را میکوبد از این از بین میرود درباره اینکه ذات اقدس الهی نسبت به کلمه خود فرمود دیگر جعل ندارد؛ فرمود: ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾ چون ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾ این از سنخ «رد العجز الی الصدر» به آن اصل مطلب بر میگردد اصل مطلب در این است که دین منصور است کتاب منصور است پیغمبر نبوت و رسالت منصور است به این چند دلیل تا دلیل نهایی هم این است که نبوت و رسالت اینها جزء کلمة الله است و کلمة الله هم علیا است صغرا آن هم کبرا این منتها یک کار کوچکی از بشر ساخته است این بشر مادامی که در نشئهٴ تکلیف است باید یک دستی دراز کند ولو انسان از معجزات الهی هم برخوردار باشد در جریان عبور از دریا به موسای پیغمبر فرمود برای اینکه تو هم این عصا را بزن به دریا اینطور نیست که حالا اگر عصا را نمیزد دریا ﴿فَانفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ العَظِیمِ﴾ نمیشد که اما هم میخواهد به مردم بفهماند هم به موسی بگوید بالأخره تو هم یک دستی باید بزنی اینطور نیست که آدم همیشه منتظر غیب باشد ﴿أنِ اضْرِب بِعّصَاکَ البَحْرَ﴾ آنوقت ﴿فَانفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ العَظِیمِ﴾ دو آن صحرای سینا در آن بیابان تیه هم بالأخره اینطور نیست که اگر عصا نمیزد از این سنگ آب نمیجوشید که اما ﴿أَنِ اضْرِب بِعَصَاکَ الحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْناً﴾ تو هم باید یک کاری بکنی در جریان مادر عیسی (صلوات الله و سلامه علیهما) آنجا هم همین طور است بالأخره ﴿فَأَجَاءَهَا المضخَاضُ إِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ همه اینها از راه غیب مادر شد همه اینها پناهندگی وجود مبارک حضرت مریم (سلام الله علیها) به این جذع به عنایت الهی بود این جذع بصورت یک نخل باسق در بیاید و پر ثمر بشود به عنایت الهی است خب حالا یک درخت خشکی پر ثمر شد این دیگر میشود که این شاخه یک کمی خم بشود زحمتی ندارد فرمود همه کارها به عهده ماست شما بالاخره یک دستی بتکانید شاخه را بالاخره بتکانید تا چهارتا دانه خرما بیاید پایین ﴿وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیّاً﴾ اینطور نیست که حالا، اینطور باشد که میشود بهشت که انسان هیچ کار نکند اگر بهشت باشد بله انسان هیچ کار نمیکند اما مادامی که در دنیاست ولو پیغمبر هم باشد یا مادر پیغمبر هم باشد بالأخره باید یک دستی بتکاند یک گوشه کار را باید انجام بدهد اینجا گرچه ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾ اما او میتوانست بالأخره وجود مبارک پیغمبر را یاری کند اما جریان عنکبوت هست جریان کبوتر هست جریان رفتن پیغمبر به غار هست جریان آرام بودن هست و امثال ذلک اینها تأیید میکند مسأله را.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است