- 536
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 42 تا 45 سوره توبه _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 42 تا 45 سوره توبه _ بخش اول"
بعد از جنگ تبوک عدهای از منافقین در نَفْر شرکت نکردند.
خداوند هم کار منافقان را تحلیل کرد، هم اصل جریان و قصه را و واقعیتهایی که در جریان جنگ تبوک بود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوکَ وَلکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ٭ عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبینَ ٭ لاَ یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ أَن یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ ٭ إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾
بعد از اینکه در جریان جنگ تبوک دستور بسیج عمومی صادر شد، که ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ، عدهای از منافقین کوتاهی کردند، در نَفْر شرکت نکردند و برای اینکه این نَفْرشان را توجیه کنند، اجازه گرفتند. اذن گرفتند. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به سوگند اینها که گفتند، سوگند یاد کردند که ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾ اعتماد فرمودند به اینها اذن دادند. پس اینها قصد خروج نداشتند و به بهانهٴ اینکه ما قدرت مالی یا بدنی نداریم از نَفْر معذوریم. استیذان کردند و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به اینها اذن داد و اینها شرکت نکردند. بعد از اینکه سپاهیان اسلام از جریان جنگ تبوک برگشتند باز هم اینها سوگند یاد کردند که آن آیاتش قبلاً اشاره شد.
آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که در پیش داریم فرمود: ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ یا ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِم﴾ و مانند آن. آنگاه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اینها اذن داد. ذات اقدس الهی هم کار منافقان را تحلیل کرد، هم اصل جریان و قصه را و واقعیتهایی که در جریان جنگ تبوک بود، بیان کرد. هم اذن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تحلیل کرد. دربارهٴ کار منافقان فرمود اینها استطاعت بدنی داشتند، استطاعت مالی داشتند. ما که گفتیم ﴿جَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُم﴾ اینها نه مشکل مالی داشتند، نه مشکل بدنی داشتند، میتوانستند در این نَفْر و بسیج عمومی شرکت کنند. همانطوری که استطاعت در حج هست، منتها یک استطاعت مخصوص ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ البَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً﴾ در نَفْر و بسیج به طرف امپراطوری روم که قصد حمله داشت در جریان جنگ تبوک، آن هم یک استطاعت مخصوصی لازم بود؛ استطاعت بدنی و مالی. و آن نصاب لازم استطاعت را برای سفر طولانی اینها داشتند. لکن دروغ گفتند یعنی هم کذب خبری بود، هم کذب مخبری. کذب خبری بود برای اینکه اینها واقعاً مستطیع بودند، گفتند ما استطاعت نداریم. کذب مخبری بود برای اینکه اینها عالماً عامداً شروع کردند به گزارش دروغ. لذا خدا فرمود: ﴿وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾. پس گذشته از کذب خبری که مطلبشان مطابق با واقع نبود، کذب مخبری را هم به همراه داشت یعنی آنها عالم و عامد به این صحنه بودند. و چنین کاری هم باعث هلاکت جان خود اینهاست که ﴿یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُم﴾ و اینها تحلیل کار منافقان و سوگند اینها و ضمناً یک معجزهای هم برای پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح است برای اینکه با این وحی پیغمبر با ضرس قاطع به مردم ابلاغ کرد که اینها بعداً سوگند یاد میکنند ﴿سَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ﴾. بعد اینها هم بعداً سوگند یاد کردند گفتند که ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُم﴾ و آیات دیگری هم بود که در جریان حلف اینها و سوگند دروغ اینها که قبلاً خوانده شد. این چون واقع نشده بود و پیغمبر اسلام خبر داد این اخبار از غیب است. اینها خلاصهٴ کلام دربارهٴ کار منافقان.
اما در جریان اصل واقعیت فرمود اینها اگر نیایند بهتر است. خوب شد که نیامدند. برای اینکه اینها اگر میآمدند باعث خبال و تشویش اذهان عمومی بودند، اضطراب در صحنه و جبهه ایجاد میکردند. اخبار نظامی را به بیگانگان منتقل میکردند. برای بیگانگان و دشمنان اسلام جاسوسی میکردند. پس هم آسیبی به داخل میرساندند، هم گزارشها را به خارج منتقل میکردند. هم خبال و اضطراب و تشویش را در بین نیروهای خودی دامن میزدند و هم اخبار نظامی اسلام را به بیگانگان منتقل میکردند. خوب شد که اینها نیامدند. و اگر میآمدند بد بود. این مربوط به واقعیت. دربارهٴ کار پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود تو ولیّ مسلمینی، رهبری اسلام را تو به عهده داری. یک سلسله احکام کلّی است که ما میگوییم تو ابلاغ میکنی اما ادارهٴ این مردم، تدبیر مردم، ادارهٴ جنگ و تدبیر جنگ تو فرماندهٴ کل قوایی. اختیار اذن هم به دست توست. به چه کسی اذن میدهی، به چه کسی اذن نمیدهی. به چه گروهی اذن میدهی، به چه گروهی اذن نمیدهی. اینها همه در اختیار توست. این را در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیهٴ 62 به این صورت بیان فرمود. این را عرض میکنیم که تا روشن بشود فضای بحث طوری است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک کاری کرد که در اختیار او بود، مؤذون هم بود و برابر دستور الهی انجام داد. نقصی و نقدی بر کار پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وارد نبود. لذا ذات اقدس الهی نقدی هم نکرد آن تصدیر عفو هم جای خاص خودش را دارد که علی حدّه باید بحث بشود. این آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ «نور» را ملاحظه بفرمایید. این سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که الآن مورد بحث ماست این تقریباً در اواخر بعثت آن حضرت نازل شده است بعد از جریان فتح مکه است، بعد از جریان غزوهٴ تبوک است که بالأخره در سال اواخر نهم و اوایل دهم و اینها بود. در آیهٴ 62 سورهٴ «نور» فرمود ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ﴾ مؤمنان واقعی کسانیاند که خب گذشته از اینکه به خدا و قیامت ایمان دارند و به اصل رسالت و نبوت معتقدند و دستورات اسلامی را انجام میدهند، مسایل شخصیشان که خب نیازی به اذن ندارد اما در مسایل اجتماعی در کارهای اجتماعی ﴿وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ﴾ کار اجتماعی نظیر جبهه و جنگ، نظیر انتخابات، نظیر تظاهرات، نظیر راهپیماییهای روز قدس این را میگویند امر جامع. فرمود مؤمنین کسانیاند که به خدا و پیغمبر ایمان دارند و در مسایل اجتماعی در صحنه حاضرند و اگر معذورند بدون اذن صحنه را ترک نمیکنند. پس اگر عذر ندارند که در صحنه حاضرند. اگر معذورند اعلان میکنند، اعلام میکنند، استیذان میکنند، همگان میفهمند که اینها با اذن نیامدند. ﴿ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ﴾ این فضا، فضای نفاق نیست. فرمود اینها اگر هم کار دارند اذن میگیرند تا دیگران بفهمند اینها مأذون بودند و معذور. جریان حنظلهٴ غسیل الملائکه(رضوان الله علیه) هم در ذیل همین آیه نقل شده. این حنظلهٴ غسیل الملائکه در جریان مدینه شب زفاف و دامادی او بود. و اعلام شد که فردا بسیج عمومی است و جنگ باید شروع بشود. نه در جریان غزوهٴ تبوک این خیلی پیش از اینها بود. حنظله آمد حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد که امشب شب زفاف من است، اجازه بدهید من امشب را باشم فردا خودم را به جبهه میرسانم. حضرت فرمود عیب ندارد. امشب را باش فردا بیا. امشب را ماند و بعد فردا که خواست حرکت کند، عیالش با عدهای در میان گذاشت گفت شما شاهد باشید که اگر فرزندی خدا به من داد فرزند حنظله است. و حنظله(رضوان الله علیه) روز بعد از شب زفافش حرکت کرد آمد میدان جبهه و شربت شهادت نوشید. که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من میبینم ملائکه دارند او را غسل میدهند. که شد حنظله غسیل الملائکه. قصهٴ حنظلهٴ غسیل الملائکه ذیل همین آیه است . خب این معذور بود ولی سعی کرد اذن بگیرد تا دیگران بدانند که اگر کسی نیامد، عذر داشت و اذن گرفته آمده است. لذا در این آیه فرمود مؤمنان کسانیاند که احکام الهیشان را که انجام میدهند ولی در مسائل سیاسی و اجتماعی رهبر را تنها نمیگذارند. بدون اذن صحنه را ترک نمیکنند. ﴿وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ﴾ امر جامع نمونهاش در عصر ما همین مثالهاییست که زده شد. ﴿لَّمْ یَذْهَبُوا﴾ اینها صحنه را ترک نمیکنند ﴿حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ﴾ این دیگر سخن از امامت و رهبری و ولایت رسول است نه ابلاغ احکام. چون مسئلهٴ حکم نیست، مسئلهٴ رهبری است. بعد فرمود ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ درست است اینها معذورند، درست است خلاف شرع نکردند برای اینکه عذر داشتند، اما مسائل سیاسی را باید به اطلاع عموم رساند. خب خیلیها نمیدانند که شما معذورید که. اگر کسی بدون عذر، بدون اذن صحنه را ترک کند، خب این راه برای دیگران باز میشود. لذا فرمود ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ این برای. بعد فرمود ﴿فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ﴾ حالا اگر از شما استیذان کردند، اذن گرفتند که در صحنه حاضر نباشند، ﴿فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِم﴾ برای بعضی از کارهایشان از شما اذن گرفتند که امروز نیایند یا فردا نیایند یا پس فردا نیایند، بعد از چند روز بیایند ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾ هر کس را که خواستی اذن بده. این از اختیارات ولایت پیغمبر است. رهبری اوست. از آن جهت که پیغمبر امام است، یعنی پیشواست، رهبرست، ولیست، این سمتها را دارد. بعد هم فرمود:﴿وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ﴾ اینهایی که گرچه معذور بودند و اذن گرفتند ولی از یک فضیلتی محروم شدند، تو برای آنها طلب مغفرت بکن که جبران بشود ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ . خب پس ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این سمت را داده است که اگر کسی از تو اذن خواست، اذن بده. این جزو اختیارات ولی مسلّمین است. اینکه حکم شرعی نیست که بفرماید: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾ زبانت را بدون وحی حرکت نده، این آیات را ما باید کلمه به کلمه بگوییم تو بشنوی و القا کنی. این جزو اختیاراتی است که ذات اقدس الهی برای تدبیر امور و ادارهٴ مملکت به تو داده است. ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾ پس این اصل کلی. به استناد این اصل کلی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مجاز بود، مأذون بود از طرف ذات اقدس الهی که به سربازانش، به زیرمجموعهاش اذن بدهد. منتها بعضیها واقعاً عذر داشتند، بعضیها عذر نداشتند. مطلب دیگر آن است که در مباحث دیگر هم اشاره شد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همچنین ائمه (علیهم السلام) الا ما خرج بالدلیل، برابر علم ظاهری عمل میکنند. آن کار را انبیا هم نمیکردند. کاری که خضر (سلام الله علیه) کرد، وجود مبارک ولیعصر (ارواحنا فداه) وقتی ظهور کرد، انجام میدهد که به علم باطن عمل بکند، آن کار رسمی انبیا نبود. انبیا و ائمه (علیهم السلام) برابر همین علمی که در فقه رایج است، عمل میکردند. لذا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّما أقضی بینکم بالبینات والإیمان» یعنی در محکمهٴ قضا من برابر شاهد و بینه و یمین عمل میکنم. با اینکه اعمال همهٴ امت در پیشگاه وجود مبارک حضرت صبح و شام عرضه میشد و میشود، ﴿قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله﴾ هر کاری را که انسان انجام میدهد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه مخصوصاً وجود مبارک ولیعصر (ارواحنا فداه) میبیند. اما آن علمی نیست که تکلیف بیاورد. علم ملکوتی، علم غیب که از جای دیگر آمده علمی نیست که فقه با او کار داشته باشد. او چون فوق فقه است، فوق تکلیف است. مگر اینکه یک دستور خاصی برسد. لذا با چنان علمی وجود مبارک امام مجتبی آن کاسه را و آن کوزه را سر میکشد. با چنان علمی وجود مبارک امیرالمؤمنین به مسجد میرود. با چنان علمی وجود مبارک سیدالشهدا به صحنه میرود. آن علم فوق فقه است و فوق تکلیف. نه دربارهٴ خودشان مکلفاند، نه دربارهٴ دیگران. خب اینکه گفته شد قاضی میتواند به علم خود عمل کند، حالا بین حقالله و حقالناس فرق است، قاضی میتواند به علم خود عمل کند، با اینکه وجود مبارک پیغمبر به نحو بیّنة من ربه، به نحو علم قطعی جریان را میدانست که حق با چه کسی است. فرمود من با آن علم بنا ندارم عمل کنم و بنا هم نیست. آن کار خضر میخواهد و وجود مبارک ولیعصر هم که ظهور کرد با آن علم عمل میکند. فرمود ما اگر بخواهیم برابر آن علم غیب عمل بکنیم، که خب خیلی از شما روی ترس ایمان میآورید، اینکه خب کمال نیست. شما باید با میل و ارادهٴ خود ایمان بیاورید. وگرنه راههای اجباری، اضطراری ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً﴾ با یک قدرتی ذات اقدس الهی همهٴ مردم روی زمین را مؤمن میکند، آنکه کمال نیست. یک عالمی هم هست که بالأخره اسرار کنار میرود. پرده کنار میرود و آن عالم قیامت است. الآن بنا بر پردهپوشی است. الآن بنا بر رازداری است که اسرار اشخاص مخفی باشد و هر کسی با میل خود راه خود را طی کند. آن وقتی که پرده کنار میرود ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ حساب قیامت است و بحث خاص خودش را دارد. خب الآن با اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میداند که حق با مدعی است یا منکر، مع ذلک میفرماید که «إنّما أقضی بینکم بالبینات والإیمان» . علمهای عادی که کار فقه با آنهاست در محکمهٴ قضا نافذ است. علم ملکوتی و غیبی که فقه با او کاری ندارد و چون فوق فقه است دسترس دیگری نیست، مورد تکلیف نیست. نه برای خودشان نه برای غیر. اگر از راه عادی به کسی بگویند این کاسه آبش مسموم است، خب پرهیزش لازم است. اما از راه غیب کسی بداند، پرهیزش لازم نیست. چه دربارهٴخود چه دربارهٴ دیگران. وگرنه این همه بیماریهایی که دیگران میگیرند پس بر امام واجب است به آنها خبر بدهد که شما این غذا را نخور میمیری. فلان غذا را نخور، مریض میشوی. اینچنین نیست که آن علم تکلیف بیاورد. خدا رحمت کند سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را میگفت ما هر چه میخواستیم این مطلب را به بعضی از کسانی که در جریان کربلا و علم غیب و اینها اشکالی داشتند، هر چه خواستیم تفهیم کنیم که ما دو گونه علم داریم بعضی از علمها تکلیفآور است، بعضیها فوق تکلیف است، میفرمود نمیرسیدند به این مطلب. بنابراین.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم هست.
پرسش: ...
پاسخ: «نه آن را ذات اقدس الهی فرمود ما این کار را به تو میکنیم که ﴿لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ القَوْلِ﴾ الآن یک کسی پشت دیوار حرف بزند ما بالأخره میفهمیم که زن است یا مرد، بچه است یا بزرگ سال است، عرب است یا عجم. از لحن قول میفهمیم این کجایی است و جنسیتش چیست. وجود مبارک پیغمبر هم طرزی بود که این منافق که حرف میزد از لحن او میفهمید که این درونش شکسته است، سالم نیست. ﴿لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ القَوْلِ﴾ اما آن علم حجیت فقهی نیست. یک وقت هست که انسان مکلف میشود برابر دستور الهی استثناً که به آن علم عمل بکند نظیر کارهایی که خضر(سلام الله علیه) کرده است، و گاهی هم مأمور بودهاند برای حفظ حوزهٴ اسلامی این کار را انجام بدهند، ولی غالباً بر آن روال عمل نمیکردند. همانطوری که «إنّما أقضی بینکم بالبینات والإیمان» . «إنّما ابیع و أستأجر و أوجر و أُضارب و أُساقب بینکم بالایمان و البینات» تنها قضای آن حضرت که «بالبینات والإیمان» نبود. بیعش، مضاعهاش، مضاربهاش، مساقاتش، تجارت، خرید و فروشش همهاش همین بود. نکاحی که برای دیگران میکرد «بالبینات والإیمان». خب پس اصل کلی این شد که یک سلسله اموری است که به نام احکام دین است، اینها را ذات اقدس الهی تنظیم میکند بر اساس ﴿إِنِ الحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ﴾ و آنچه که به وحی برمیگردد به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که زبان مطهرت را بدون وحی حرکت نده ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ آنچه به قرآن برمیگردد و مانند آن، آنچه که به حکم خدا برمیگردد که اینها مسئلهٴ رسالت است. بخش کشورداری به امامت برمیگردد، به ولایت برمیگردد، به خلافت برمیگردد. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آن جهت که امام المسلمین بود، ولی المسلمین بود، خلیفة الله علی المسلمین بود، سمت رهبری را به عهده دارد. فرمود در این سمت دستت باز است. به هر که خواستی اذن بده، به هر که نخواستی اذن نده ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾ . روی این اصل کلی که قبل از جریان تبوک نازل شده است، انسان مطمئن است که آنچه که در جریان تبوک اتفاق افتاده، طیب و طاهر بود. یعنی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از حق مسلّمی که خدای سبحان به او عطا کرده بود، استفاده کرده است. خب پس آن واقعه را که تحلیل میکنیم به تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی واقعهای بود که این منافقین اگر نرفتند بهتر بود. اگر میرفتند بدتر بود. خوب شد که نرفتند برای اینکه اگر میرفتند ﴿وَلأَوْضَعُوا خِلاَلَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الفِتْنَةَ﴾ بود، ﴿سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ بود، جاسوسی داشتند، تشویش، خبال و اضطراب ایجاد میکردند. پس مصلحت واقعی این بود که این گروه از منافق در جبهه شرکت نکنند، یک. در مقام ظاهر هم برابر آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ «نور» ذات اقدس الهی این اذن را به پیغمبر داده است که تو ولی مسلّمینی. همانطوری که بر مسلّمین لازم کرده است که صحنهها را صحنهٴ اجتماعی را ترک نکنند و اگر عذر داشتند اذن بگیرند، به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود این هم جزء اختیارات رهبری توست ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾ .، این هم دو. در قصهٴ تبوک هم قبل از اینکه سؤال بکند چرا اذن دادی، از همان اول شروع کرده به عفو که مبادا خدایی ناکرده کسی خیال کند اینجا مثلاً خلافی انجام گرفت. این تحبیب است. نظیر حمد، نظیر سلام، نظیر دعا، نظیر ترهیب، نظیر اهلاً و سهلاً که در طلیعهٴ سخن گفته میشود. اهلاً و سهلاً ، ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ﴾. آن که این چنین قرآن را تصحیح میکند این ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ﴾ را میگوید وقف میکند بعد میگوید: ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾. آن که مشکل زمخشری را دارد یا مشکل کمتر از او مشکل فخر رازی را دارد میگوید: ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾ این را وصل میکند. یعنی از این نقصی که وارد شده است خدا صرف نظر کرده است. اما آن که عارفانه و عاشقانه معنا کرده است ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ﴾ یعنی اهلاً و سهلاً. این گونه است. یک تحبیب است، ترهیب است، سخن از نقص و نقد نیست، برای اینکه میداند پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به استناد آیهٴ 62 سورهٴ «نور» از حق مسلّم خود استفاده کرد، خدا به او اجازه داد، این یک. کار خوبی هم شد کرد. برای اینکه اگر اینها میرفتند بد بود، این دو. پس ما هو الحق همین بود که پیغمبر کرد. از نظر انتخاب حق و اختیار حق هم آنچه که حق مسلّم او بود، اعمال کرد. نه خلاف واقع بود، نه خلاف وظیفه. یک وقت است که یک کسی مطابق واقع انجام میدهد که حق او نیست. مثل اینکه یک کسی موقوفهای هست، وقفنامهای دارد، رقبات وقفی دارد، یک کسی میآید بدون اذن متولی این رقبات وقفی را بجا مصرف میکند. او خلاف نکرده ولی باید به اذن متولی باشد. ولی اگر کسی متولی بود، حق یک کار را داشت، و به جا هم طبق وقفنامه عمل کرد که دیگر جای توبیخ ندارد که. هم متولی است هم برابر وقفنامه عمل کرده. اینجا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم متولی امور اسلامی است، هم ما هو الحق و ما هو الواقع را اجرا کرده است.
«و الحمد لله رب العالمین»
بعد از جنگ تبوک عدهای از منافقین در نَفْر شرکت نکردند.
خداوند هم کار منافقان را تحلیل کرد، هم اصل جریان و قصه را و واقعیتهایی که در جریان جنگ تبوک بود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوکَ وَلکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ٭ عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبینَ ٭ لاَ یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ أَن یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ ٭ إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾
بعد از اینکه در جریان جنگ تبوک دستور بسیج عمومی صادر شد، که ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ، عدهای از منافقین کوتاهی کردند، در نَفْر شرکت نکردند و برای اینکه این نَفْرشان را توجیه کنند، اجازه گرفتند. اذن گرفتند. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به سوگند اینها که گفتند، سوگند یاد کردند که ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾ اعتماد فرمودند به اینها اذن دادند. پس اینها قصد خروج نداشتند و به بهانهٴ اینکه ما قدرت مالی یا بدنی نداریم از نَفْر معذوریم. استیذان کردند و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به اینها اذن داد و اینها شرکت نکردند. بعد از اینکه سپاهیان اسلام از جریان جنگ تبوک برگشتند باز هم اینها سوگند یاد کردند که آن آیاتش قبلاً اشاره شد.
آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که در پیش داریم فرمود: ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ﴾ یا ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِم﴾ و مانند آن. آنگاه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اینها اذن داد. ذات اقدس الهی هم کار منافقان را تحلیل کرد، هم اصل جریان و قصه را و واقعیتهایی که در جریان جنگ تبوک بود، بیان کرد. هم اذن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تحلیل کرد. دربارهٴ کار منافقان فرمود اینها استطاعت بدنی داشتند، استطاعت مالی داشتند. ما که گفتیم ﴿جَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُم﴾ اینها نه مشکل مالی داشتند، نه مشکل بدنی داشتند، میتوانستند در این نَفْر و بسیج عمومی شرکت کنند. همانطوری که استطاعت در حج هست، منتها یک استطاعت مخصوص ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ البَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً﴾ در نَفْر و بسیج به طرف امپراطوری روم که قصد حمله داشت در جریان جنگ تبوک، آن هم یک استطاعت مخصوصی لازم بود؛ استطاعت بدنی و مالی. و آن نصاب لازم استطاعت را برای سفر طولانی اینها داشتند. لکن دروغ گفتند یعنی هم کذب خبری بود، هم کذب مخبری. کذب خبری بود برای اینکه اینها واقعاً مستطیع بودند، گفتند ما استطاعت نداریم. کذب مخبری بود برای اینکه اینها عالماً عامداً شروع کردند به گزارش دروغ. لذا خدا فرمود: ﴿وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾. پس گذشته از کذب خبری که مطلبشان مطابق با واقع نبود، کذب مخبری را هم به همراه داشت یعنی آنها عالم و عامد به این صحنه بودند. و چنین کاری هم باعث هلاکت جان خود اینهاست که ﴿یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُم﴾ و اینها تحلیل کار منافقان و سوگند اینها و ضمناً یک معجزهای هم برای پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح است برای اینکه با این وحی پیغمبر با ضرس قاطع به مردم ابلاغ کرد که اینها بعداً سوگند یاد میکنند ﴿سَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ﴾. بعد اینها هم بعداً سوگند یاد کردند گفتند که ﴿یَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُم﴾ و آیات دیگری هم بود که در جریان حلف اینها و سوگند دروغ اینها که قبلاً خوانده شد. این چون واقع نشده بود و پیغمبر اسلام خبر داد این اخبار از غیب است. اینها خلاصهٴ کلام دربارهٴ کار منافقان.
اما در جریان اصل واقعیت فرمود اینها اگر نیایند بهتر است. خوب شد که نیامدند. برای اینکه اینها اگر میآمدند باعث خبال و تشویش اذهان عمومی بودند، اضطراب در صحنه و جبهه ایجاد میکردند. اخبار نظامی را به بیگانگان منتقل میکردند. برای بیگانگان و دشمنان اسلام جاسوسی میکردند. پس هم آسیبی به داخل میرساندند، هم گزارشها را به خارج منتقل میکردند. هم خبال و اضطراب و تشویش را در بین نیروهای خودی دامن میزدند و هم اخبار نظامی اسلام را به بیگانگان منتقل میکردند. خوب شد که اینها نیامدند. و اگر میآمدند بد بود. این مربوط به واقعیت. دربارهٴ کار پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود تو ولیّ مسلمینی، رهبری اسلام را تو به عهده داری. یک سلسله احکام کلّی است که ما میگوییم تو ابلاغ میکنی اما ادارهٴ این مردم، تدبیر مردم، ادارهٴ جنگ و تدبیر جنگ تو فرماندهٴ کل قوایی. اختیار اذن هم به دست توست. به چه کسی اذن میدهی، به چه کسی اذن نمیدهی. به چه گروهی اذن میدهی، به چه گروهی اذن نمیدهی. اینها همه در اختیار توست. این را در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیهٴ 62 به این صورت بیان فرمود. این را عرض میکنیم که تا روشن بشود فضای بحث طوری است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک کاری کرد که در اختیار او بود، مؤذون هم بود و برابر دستور الهی انجام داد. نقصی و نقدی بر کار پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وارد نبود. لذا ذات اقدس الهی نقدی هم نکرد آن تصدیر عفو هم جای خاص خودش را دارد که علی حدّه باید بحث بشود. این آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ «نور» را ملاحظه بفرمایید. این سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که الآن مورد بحث ماست این تقریباً در اواخر بعثت آن حضرت نازل شده است بعد از جریان فتح مکه است، بعد از جریان غزوهٴ تبوک است که بالأخره در سال اواخر نهم و اوایل دهم و اینها بود. در آیهٴ 62 سورهٴ «نور» فرمود ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ﴾ مؤمنان واقعی کسانیاند که خب گذشته از اینکه به خدا و قیامت ایمان دارند و به اصل رسالت و نبوت معتقدند و دستورات اسلامی را انجام میدهند، مسایل شخصیشان که خب نیازی به اذن ندارد اما در مسایل اجتماعی در کارهای اجتماعی ﴿وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ﴾ کار اجتماعی نظیر جبهه و جنگ، نظیر انتخابات، نظیر تظاهرات، نظیر راهپیماییهای روز قدس این را میگویند امر جامع. فرمود مؤمنین کسانیاند که به خدا و پیغمبر ایمان دارند و در مسایل اجتماعی در صحنه حاضرند و اگر معذورند بدون اذن صحنه را ترک نمیکنند. پس اگر عذر ندارند که در صحنه حاضرند. اگر معذورند اعلان میکنند، اعلام میکنند، استیذان میکنند، همگان میفهمند که اینها با اذن نیامدند. ﴿ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ﴾ این فضا، فضای نفاق نیست. فرمود اینها اگر هم کار دارند اذن میگیرند تا دیگران بفهمند اینها مأذون بودند و معذور. جریان حنظلهٴ غسیل الملائکه(رضوان الله علیه) هم در ذیل همین آیه نقل شده. این حنظلهٴ غسیل الملائکه در جریان مدینه شب زفاف و دامادی او بود. و اعلام شد که فردا بسیج عمومی است و جنگ باید شروع بشود. نه در جریان غزوهٴ تبوک این خیلی پیش از اینها بود. حنظله آمد حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد که امشب شب زفاف من است، اجازه بدهید من امشب را باشم فردا خودم را به جبهه میرسانم. حضرت فرمود عیب ندارد. امشب را باش فردا بیا. امشب را ماند و بعد فردا که خواست حرکت کند، عیالش با عدهای در میان گذاشت گفت شما شاهد باشید که اگر فرزندی خدا به من داد فرزند حنظله است. و حنظله(رضوان الله علیه) روز بعد از شب زفافش حرکت کرد آمد میدان جبهه و شربت شهادت نوشید. که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من میبینم ملائکه دارند او را غسل میدهند. که شد حنظله غسیل الملائکه. قصهٴ حنظلهٴ غسیل الملائکه ذیل همین آیه است . خب این معذور بود ولی سعی کرد اذن بگیرد تا دیگران بدانند که اگر کسی نیامد، عذر داشت و اذن گرفته آمده است. لذا در این آیه فرمود مؤمنان کسانیاند که احکام الهیشان را که انجام میدهند ولی در مسائل سیاسی و اجتماعی رهبر را تنها نمیگذارند. بدون اذن صحنه را ترک نمیکنند. ﴿وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ﴾ امر جامع نمونهاش در عصر ما همین مثالهاییست که زده شد. ﴿لَّمْ یَذْهَبُوا﴾ اینها صحنه را ترک نمیکنند ﴿حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ﴾ این دیگر سخن از امامت و رهبری و ولایت رسول است نه ابلاغ احکام. چون مسئلهٴ حکم نیست، مسئلهٴ رهبری است. بعد فرمود ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ درست است اینها معذورند، درست است خلاف شرع نکردند برای اینکه عذر داشتند، اما مسائل سیاسی را باید به اطلاع عموم رساند. خب خیلیها نمیدانند که شما معذورید که. اگر کسی بدون عذر، بدون اذن صحنه را ترک کند، خب این راه برای دیگران باز میشود. لذا فرمود ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ این برای. بعد فرمود ﴿فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ﴾ حالا اگر از شما استیذان کردند، اذن گرفتند که در صحنه حاضر نباشند، ﴿فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِم﴾ برای بعضی از کارهایشان از شما اذن گرفتند که امروز نیایند یا فردا نیایند یا پس فردا نیایند، بعد از چند روز بیایند ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾ هر کس را که خواستی اذن بده. این از اختیارات ولایت پیغمبر است. رهبری اوست. از آن جهت که پیغمبر امام است، یعنی پیشواست، رهبرست، ولیست، این سمتها را دارد. بعد هم فرمود:﴿وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ﴾ اینهایی که گرچه معذور بودند و اذن گرفتند ولی از یک فضیلتی محروم شدند، تو برای آنها طلب مغفرت بکن که جبران بشود ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ . خب پس ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این سمت را داده است که اگر کسی از تو اذن خواست، اذن بده. این جزو اختیارات ولی مسلّمین است. اینکه حکم شرعی نیست که بفرماید: ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾ زبانت را بدون وحی حرکت نده، این آیات را ما باید کلمه به کلمه بگوییم تو بشنوی و القا کنی. این جزو اختیاراتی است که ذات اقدس الهی برای تدبیر امور و ادارهٴ مملکت به تو داده است. ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾ پس این اصل کلی. به استناد این اصل کلی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مجاز بود، مأذون بود از طرف ذات اقدس الهی که به سربازانش، به زیرمجموعهاش اذن بدهد. منتها بعضیها واقعاً عذر داشتند، بعضیها عذر نداشتند. مطلب دیگر آن است که در مباحث دیگر هم اشاره شد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همچنین ائمه (علیهم السلام) الا ما خرج بالدلیل، برابر علم ظاهری عمل میکنند. آن کار را انبیا هم نمیکردند. کاری که خضر (سلام الله علیه) کرد، وجود مبارک ولیعصر (ارواحنا فداه) وقتی ظهور کرد، انجام میدهد که به علم باطن عمل بکند، آن کار رسمی انبیا نبود. انبیا و ائمه (علیهم السلام) برابر همین علمی که در فقه رایج است، عمل میکردند. لذا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّما أقضی بینکم بالبینات والإیمان» یعنی در محکمهٴ قضا من برابر شاهد و بینه و یمین عمل میکنم. با اینکه اعمال همهٴ امت در پیشگاه وجود مبارک حضرت صبح و شام عرضه میشد و میشود، ﴿قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله﴾ هر کاری را که انسان انجام میدهد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه مخصوصاً وجود مبارک ولیعصر (ارواحنا فداه) میبیند. اما آن علمی نیست که تکلیف بیاورد. علم ملکوتی، علم غیب که از جای دیگر آمده علمی نیست که فقه با او کار داشته باشد. او چون فوق فقه است، فوق تکلیف است. مگر اینکه یک دستور خاصی برسد. لذا با چنان علمی وجود مبارک امام مجتبی آن کاسه را و آن کوزه را سر میکشد. با چنان علمی وجود مبارک امیرالمؤمنین به مسجد میرود. با چنان علمی وجود مبارک سیدالشهدا به صحنه میرود. آن علم فوق فقه است و فوق تکلیف. نه دربارهٴ خودشان مکلفاند، نه دربارهٴ دیگران. خب اینکه گفته شد قاضی میتواند به علم خود عمل کند، حالا بین حقالله و حقالناس فرق است، قاضی میتواند به علم خود عمل کند، با اینکه وجود مبارک پیغمبر به نحو بیّنة من ربه، به نحو علم قطعی جریان را میدانست که حق با چه کسی است. فرمود من با آن علم بنا ندارم عمل کنم و بنا هم نیست. آن کار خضر میخواهد و وجود مبارک ولیعصر هم که ظهور کرد با آن علم عمل میکند. فرمود ما اگر بخواهیم برابر آن علم غیب عمل بکنیم، که خب خیلی از شما روی ترس ایمان میآورید، اینکه خب کمال نیست. شما باید با میل و ارادهٴ خود ایمان بیاورید. وگرنه راههای اجباری، اضطراری ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً﴾ با یک قدرتی ذات اقدس الهی همهٴ مردم روی زمین را مؤمن میکند، آنکه کمال نیست. یک عالمی هم هست که بالأخره اسرار کنار میرود. پرده کنار میرود و آن عالم قیامت است. الآن بنا بر پردهپوشی است. الآن بنا بر رازداری است که اسرار اشخاص مخفی باشد و هر کسی با میل خود راه خود را طی کند. آن وقتی که پرده کنار میرود ﴿فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ حساب قیامت است و بحث خاص خودش را دارد. خب الآن با اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میداند که حق با مدعی است یا منکر، مع ذلک میفرماید که «إنّما أقضی بینکم بالبینات والإیمان» . علمهای عادی که کار فقه با آنهاست در محکمهٴ قضا نافذ است. علم ملکوتی و غیبی که فقه با او کاری ندارد و چون فوق فقه است دسترس دیگری نیست، مورد تکلیف نیست. نه برای خودشان نه برای غیر. اگر از راه عادی به کسی بگویند این کاسه آبش مسموم است، خب پرهیزش لازم است. اما از راه غیب کسی بداند، پرهیزش لازم نیست. چه دربارهٴخود چه دربارهٴ دیگران. وگرنه این همه بیماریهایی که دیگران میگیرند پس بر امام واجب است به آنها خبر بدهد که شما این غذا را نخور میمیری. فلان غذا را نخور، مریض میشوی. اینچنین نیست که آن علم تکلیف بیاورد. خدا رحمت کند سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را میگفت ما هر چه میخواستیم این مطلب را به بعضی از کسانی که در جریان کربلا و علم غیب و اینها اشکالی داشتند، هر چه خواستیم تفهیم کنیم که ما دو گونه علم داریم بعضی از علمها تکلیفآور است، بعضیها فوق تکلیف است، میفرمود نمیرسیدند به این مطلب. بنابراین.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم هست.
پرسش: ...
پاسخ: «نه آن را ذات اقدس الهی فرمود ما این کار را به تو میکنیم که ﴿لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ القَوْلِ﴾ الآن یک کسی پشت دیوار حرف بزند ما بالأخره میفهمیم که زن است یا مرد، بچه است یا بزرگ سال است، عرب است یا عجم. از لحن قول میفهمیم این کجایی است و جنسیتش چیست. وجود مبارک پیغمبر هم طرزی بود که این منافق که حرف میزد از لحن او میفهمید که این درونش شکسته است، سالم نیست. ﴿لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ القَوْلِ﴾ اما آن علم حجیت فقهی نیست. یک وقت هست که انسان مکلف میشود برابر دستور الهی استثناً که به آن علم عمل بکند نظیر کارهایی که خضر(سلام الله علیه) کرده است، و گاهی هم مأمور بودهاند برای حفظ حوزهٴ اسلامی این کار را انجام بدهند، ولی غالباً بر آن روال عمل نمیکردند. همانطوری که «إنّما أقضی بینکم بالبینات والإیمان» . «إنّما ابیع و أستأجر و أوجر و أُضارب و أُساقب بینکم بالایمان و البینات» تنها قضای آن حضرت که «بالبینات والإیمان» نبود. بیعش، مضاعهاش، مضاربهاش، مساقاتش، تجارت، خرید و فروشش همهاش همین بود. نکاحی که برای دیگران میکرد «بالبینات والإیمان». خب پس اصل کلی این شد که یک سلسله اموری است که به نام احکام دین است، اینها را ذات اقدس الهی تنظیم میکند بر اساس ﴿إِنِ الحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ﴾ و آنچه که به وحی برمیگردد به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که زبان مطهرت را بدون وحی حرکت نده ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾ آنچه به قرآن برمیگردد و مانند آن، آنچه که به حکم خدا برمیگردد که اینها مسئلهٴ رسالت است. بخش کشورداری به امامت برمیگردد، به ولایت برمیگردد، به خلافت برمیگردد. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آن جهت که امام المسلمین بود، ولی المسلمین بود، خلیفة الله علی المسلمین بود، سمت رهبری را به عهده دارد. فرمود در این سمت دستت باز است. به هر که خواستی اذن بده، به هر که نخواستی اذن نده ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾ . روی این اصل کلی که قبل از جریان تبوک نازل شده است، انسان مطمئن است که آنچه که در جریان تبوک اتفاق افتاده، طیب و طاهر بود. یعنی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از حق مسلّمی که خدای سبحان به او عطا کرده بود، استفاده کرده است. خب پس آن واقعه را که تحلیل میکنیم به تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی واقعهای بود که این منافقین اگر نرفتند بهتر بود. اگر میرفتند بدتر بود. خوب شد که نرفتند برای اینکه اگر میرفتند ﴿وَلأَوْضَعُوا خِلاَلَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الفِتْنَةَ﴾ بود، ﴿سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ بود، جاسوسی داشتند، تشویش، خبال و اضطراب ایجاد میکردند. پس مصلحت واقعی این بود که این گروه از منافق در جبهه شرکت نکنند، یک. در مقام ظاهر هم برابر آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ «نور» ذات اقدس الهی این اذن را به پیغمبر داده است که تو ولی مسلّمینی. همانطوری که بر مسلّمین لازم کرده است که صحنهها را صحنهٴ اجتماعی را ترک نکنند و اگر عذر داشتند اذن بگیرند، به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود این هم جزء اختیارات رهبری توست ﴿فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُم﴾ .، این هم دو. در قصهٴ تبوک هم قبل از اینکه سؤال بکند چرا اذن دادی، از همان اول شروع کرده به عفو که مبادا خدایی ناکرده کسی خیال کند اینجا مثلاً خلافی انجام گرفت. این تحبیب است. نظیر حمد، نظیر سلام، نظیر دعا، نظیر ترهیب، نظیر اهلاً و سهلاً که در طلیعهٴ سخن گفته میشود. اهلاً و سهلاً ، ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ﴾. آن که این چنین قرآن را تصحیح میکند این ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ﴾ را میگوید وقف میکند بعد میگوید: ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾. آن که مشکل زمخشری را دارد یا مشکل کمتر از او مشکل فخر رازی را دارد میگوید: ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾ این را وصل میکند. یعنی از این نقصی که وارد شده است خدا صرف نظر کرده است. اما آن که عارفانه و عاشقانه معنا کرده است ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ﴾ یعنی اهلاً و سهلاً. این گونه است. یک تحبیب است، ترهیب است، سخن از نقص و نقد نیست، برای اینکه میداند پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به استناد آیهٴ 62 سورهٴ «نور» از حق مسلّم خود استفاده کرد، خدا به او اجازه داد، این یک. کار خوبی هم شد کرد. برای اینکه اگر اینها میرفتند بد بود، این دو. پس ما هو الحق همین بود که پیغمبر کرد. از نظر انتخاب حق و اختیار حق هم آنچه که حق مسلّم او بود، اعمال کرد. نه خلاف واقع بود، نه خلاف وظیفه. یک وقت است که یک کسی مطابق واقع انجام میدهد که حق او نیست. مثل اینکه یک کسی موقوفهای هست، وقفنامهای دارد، رقبات وقفی دارد، یک کسی میآید بدون اذن متولی این رقبات وقفی را بجا مصرف میکند. او خلاف نکرده ولی باید به اذن متولی باشد. ولی اگر کسی متولی بود، حق یک کار را داشت، و به جا هم طبق وقفنامه عمل کرد که دیگر جای توبیخ ندارد که. هم متولی است هم برابر وقفنامه عمل کرده. اینجا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم متولی امور اسلامی است، هم ما هو الحق و ما هو الواقع را اجرا کرده است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است