- 3334
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 45 تا 46 سوره اسراء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 45 تا 46 سوره اسراء"
قرآن کریم دارای مبانی مُتقَن و معارفی است که یا بیِّن است یا مبیَّن یا علوم متعارفه و بیّن را به همراه دارد
مشرکان هم مبانی شان باطل است و هم روششان باطل است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً ﴿45﴾ وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً ﴿46﴾
سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در مکه نازل شد همان طوری که مستحضرید معارف سُوَر مکّی به اصول دین برمیگردد گرچه بخشی از خطوط کلّی فقه و اخلاق و حقوق هم در مکّه مطرح میشد. در این سوره گاهی از توحید و گاهی از نبوّت و گاهی از معاد سخن به میان میآید قسمت مهمّ بحثهای این سوره دربارهٴ توحید و نبوّت است قبلاً مسائل توحید را ارائه فرمودند بعد به مسئله وحی و نبوّت و قرآن رسیدند که ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ در این بخش هم مسائل توحید را مطرح کردند بعد درباره مسائل وحی و نبوّت سخن میگویند.
فرمودند: ﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دو مطلب را آموخت مشرکان هم مقابل این دو مطلب، دو مطلب تلخی را به همراه داشتند. دو مطلبی که خدای سبحان به پیامبر آموخت این است که این قرآن کریم دارای مبانی مُتقَن و معارفی است که یا بیِّن است یا مبیَّن یا علوم متعارفه و بیّن را به همراه دارد یا به کمک علوم متعارفه و بیّن مطالب نظری را مبیّن کرده است این یک مطلب که معارف قرآن کریم با برهان همراه است.
مطلب دوم روش رهبری و هدایت و تبلیغ است که ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ هم مطالب حضرت برهانی است، هم روشاش دلپذیر است. اما درباره مشرکان فرمود اینها دوتا مشکل دارند یکی اینکه هم آن مبانیشان حق نیست و باطل است دوم اینکه روش اینها هم روش باطل است اینها یک پیشفرض و اصول موضوعهای دارند که عبارت از حقّانیّت شرک یک، امتناع رسالت بشر دو، امتناع یا استحالهٴ عقلی یا عادی معاد سه.
توحید را منکرند میگویند آن خدایی که مجرّد محض است، حقّ محض است، دیدنی نیست و مانند آن گرچه واجبالوجود هست، خالق کل است، ربّالأرباب است ولی یک خدای دیدنی لازم است که با او مشکلاتمان را درمیان بگذاریم نظیر همان تفکّر اسرائیلیها که به وجود مبارک موسای کلیم میگفتند ﴿یَا مُوسَی اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ یک خدای دیدنی بیاور. مبنای اینها در اعتقادات توحیدی باطل بود مشرک بودند یک، درباره وحی و رسالت هم میگفتند که اگر رسالتی هست رسول باید فرشته باشد بشر نمیتواند رسول باشد وگرنه ما هم باید پیغمبر میشدیم، درباره معاد هم میگفتند انسان که مُرد از بین میرود و بعد از مرگ حیاتی نیست وگرنه این مُردهها زنده میشدند هم معاد برای آنها قابل قبول نبود، هم رسالت یک انسانِ کاملِ معصوم برای آنها قابل قبول نبود و هم در توحید اینها مشرک بودند.
مبانی اینها عبارت از همین اصول موضوعه بیّنالغی بود روش اینها هم در گفتگو و گفتمان و مناظره یکجانبه بود یعنی اینها با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار گفتگو داشتند، قرار مناظره داشتند اما قرارشان این بود که حرفهای خودشان را بزنند.
قرآن کریم این چهار مطلب را مشروحاً بیان کرد یکی اینکه مبانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حق است ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ مطالب من برهانی است، حق است، تعقّل کنید، تدبّر کنید و بررسی کنید. روش آنها هم حق بود برای اینکه کاملاً حرف رقیب را گوش میداد در گفتگو و مناظره بعد شروع میکرد با حکمت یا موعظه حَسنه یا جدال احسن هدایت کردن این دو امر. مبانی آنها را هم قرآن کریم ذکر میکند درباره توحید ذکر میکند، درباره نبوّت ذکر میکند، درباره معاد ذکر میکند که اینها دربارهٴ توحید مشرک بودند، دربارهٴ نبوّت میگفتند که بشر پیغمبر نمیشود اگر نبوّتی هست باید فرشته باشد، دربارهٴ معاد هم که استحاله بود یا استبعاد این راجع به مبانی ایشان.
روش ایشان هم در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بحثش گذشت که اصلاً اینها میآیند در مناظره شرکت میکنند که یکجانبه حرف بزنند فقط ﴿واذا جاءکم الذین یجادلون فی آیاتنا﴾ اینها که حاضر نیستند گوش بدهند که، خب شما چطور با اینها مجادله کنی؟ این چهار امر را قرآن کریم مبسوطاً ذکر کرده.
دربارهٴ معارف قرآن فرمود که این قولِ وزین است، ثَقیل است ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ آن قول پشتوانهدار و مُبرهن، حق آن را میگویند قولی است وَزین ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ و چون مطابق با فطرت است بر فطرت تحمیل نیست یک چیز آسانی است فرمود: ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾ یعنی هم سنگین است سست نیست، هم آسان است سخت نیست قرآن فهمش سخت نیست، عملش سخت نیست چون مطابق با فطرت است ثَقیل است، وزین است، سست و بیمحتوا نیست ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ یک به لحاظ محتوا، ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ﴾ آسان است چون وزین است دلپذیر است خفیف، سبک، تهیمغز نیست ثَقیل است سبکمغز نیست، آسان است سخت نیست چون فطرت انسان همان را میپذیرد این برای آن به ما هم یعنی به همه بشر هم فرمود: ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ خوب گوش بدهید بعد اگر حرفی دارید، اشکالی دارید مطرح بکنید. فرمود ما که اشکال شما را کاملاً گوش میدهیم شما هم حرف ما را گوش بدهید ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾، خب این برای این.
دربارهٴ آنها فرمود اینها سهتا پیشفرض دارند که راجع به توحید است و راجع به نبوّت است و راجع به معاد که این پیشفرضهایشان اشاره شد روش اینها هم روش حق نیست در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هر دو بخشاش گذشت یعنی هم مبانی اینها باطل است، هم روش اینها. روش اینها همان طوری که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه 25 آمده این است ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ﴾ اینها نمیآیند که قدری حرف بزنند، قدری حرف بشنوند که اینها میآیند فقط جدال بکنند، خب آن کسی که میآید که حرف خودش را بزند و حرف شما را هم گوش بدهد او روشاش حق و درست است فرمود اینها اصلاً این طور نیستند که اینها میآیند که حرفهای خودشان را بزنند نوبت حرف شما که شد فرار میکنند ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ﴾ نه ﴿جَاءُوکَ﴾ که «لیسمعوا و یسمعوا» «لیسمعوا و یَتَکَلَّمُوا» اینها نیست ﴿جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ﴾ اینها فقط برای یکطرفه میآیند نوبت به شما که رسید فرار میکنند. ﴿إِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ پس هم دستگاه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از نظر مبانی و مبادی حق است، هم از نظر روش حق است آنها هم اصول موضوعی آنها باطل است، هم روش آنها باطل آن وقت در چنین فضایی احتجاج ممکن نیست سالیان متمادی اینچنین شد آنگاه ذات اقدس الهی آن سرمایه را که باید به اینها بدهد از اینها دریغ داشت دیگر آن سرمایه را نمیدهد فرمود فهم را ما باید بدهیم دیگر، دیگر نمیدهیم به اینها چیزی اینها را به حال خودشان وامیگذاریم.
این «إلهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین» همین است اگر خدای ناکرده کسی را خدا به حال خودش وابگذارد او که دیگر عالِم نمیشود برای اینکه علم یک فضل است، یک فیض است، یک معلم میطلبد، یک فیّاض میطلبد فرمود ما اینها را به حال خودشان رها کردیم.
این مطلبی که فعلاً در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» محلّ بحث است قبلاً بخشی از آن در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت بعداً هم بخشی از آنها به خواست خدا در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» خواهد آمد. آنچه که قبلاً در سورهٴ «انعام» گذشت این بود آیه 25 سورهٴ «انعام» این بود ﴿وَمِنْهُم مَن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ﴾ اما ﴿وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْراً﴾ برای اینکه ﴿وَإِن یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاَ یُؤْمِنُوا بِهَا﴾ هر معجزهای ببینند، هر آیهای هم که در کتاب الهی قرائت بکنیم دیگر به هیچ چیزی از آن ایمان نمیآورند، چرا؟ برای اینکه ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ﴾ اینها میآیند یکطرفه حرف بزنند، خب کسی که فقط غرضش اشکال است آن چه مطلب میفهمد این اصلاً فرصت نمیدهد که آدم جواب بگوید. فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ بعد میگویند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ﴾ در همان سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود آنها که قصد فهمیدن دارند میآیند هم حرفشان را بزنند، اشکالاتشان را بگویند، هم حرف تو را گوش بدهند اینها ایمان دارند اینها مؤمناند منتها محقِّقاند فرمود اینها که میآیند اینها را احترام بکن به اینها سلام بکن ﴿إِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ اینکه میبینید خطیب نمازجمعه اول سلام میکند از اینجا دستور گرفته فرمود تویِ پیغمبر به این شاگردان سلام بکن حالا آنهایی که اوساطاند سلام را از تو تحویل میگیرند، آنها که جزء اوحدی از شاگردان تو هستند سلام مرا به آنها برسان برای اینکه اینها مؤمناند، محقِّقاند حالا چهارتا سؤال هم دارند ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ بعد دَرسَت را شروع بکن این روشی که در نمازجمعههاست یا در جای دیگر است همین است وجود مبارک پیغمبر هم همین کار را میکرد.
پس آنهایی که میآیند یا میخواهند یکجانبه فقط حرف بزنند نوبت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که شد از معارف توحید و وحی و نبوّت سخن میگوید فرار میکنند فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ﴾ اما آنهایی که نه، میآیند محقّقاند، مؤمناند، سؤال دارند، اشکال دارند، ایمان دارند مؤمناند بالأخره هر دو در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بحثش گذشت.
در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» هم مشابه این آیه خواهد آمد که ﴿وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» هم هست در سورهٴ «کهف» آیه 57 این است ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ﴾ کِنان یعنی سطر این ﴿أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ﴾ یعنی مبادا اینکه اینها بفهمند مثل ﴿إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا﴾ یعنی مبادا گرفتار بشوید فاسقی گزارش بدهد شما هم بپذیرید ﴿أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدَی فَلَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ برای اینکه ما چندین بار به اینها مهلت دادیم اینها با اصول موضوعهٴ بیّنالغی میآیند، با روش خودپسندانه ادامه میدهند هم مشکل روشی دارند، هم مشکل مبنائی، خب.
دربارهٴ اصول یاد شده که اگر سخن از توحید باشد اینها فرار میکنند، سخن از معاد باشد اینها استبعاد دارند در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» و همچنین سورهٴ مبارکهٴ «ص» و «زمر» این مسائل مطرح شد. در سورهٴ «ص» به این صورت است اوایل سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیه پنج به بعد این است ﴿أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً﴾ این کسی که مدّعی نبوّت است ما را به توحید دعوت میکند این همه بتهایی که در بتکدهٴ ماست کنار کعبه این بتها را مَسح میکردند این همه بتهایی که ما داریم همه اینها را گفت باطل است فقط یک خداست؟ ﴿أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ﴾ چیز عجیبی است ﴿وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَی آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ ٭ مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذَا إِلَّا اخْتِلاَقٌ﴾ اینها مجلس را ترک میکنند با یکدیگر گفتگو دارند میگویند تصمیم بگیریم که همین مرام خودمان را که شرک است حفظ بکنیم این از نیاکان ما به جا مانده است ما از پدرانمان نشنیدیم که این بتها باطلاند و یک خدا حق است و امثال ذلک.
این درباره توحید است وقتی سخن از توحید باشد اینها میروند، سخن از شرک باشد میمانند چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیه 45 به این صورت فرمود: ﴿وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾ وقتی نام مبارک خدا و توحید الهی مطرح بشود اینها مُشمئز میشوند، وقتی سخن از خدا نباشد و سخن از بتها باشد و شرک و صنم و وَثن باشد اینها خیلی خوشحالاند، پس وقتی سخن از خدا باشد اینها فرار میکنند میروند، سخن از توحید باشد.
درباره نبوّت هم سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه هفت میفرماید: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلَی رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ اینها به یکدیگر میگفتند که یک خبر تازهای در مکه پیدا شده کسی است که میگوید شما که مُردید دوباره زنده میشوید این شخص یا عاقل است و میخواهد به خدا دروغ ببندد، فِریه ببندد یا ـ معاذ الله ـ دیوانه است ﴿أَفْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً﴾ یعنی «أ إفتریٰ» این همزه، همزهٴ قطع است آن همزهٴ وصلش محذوف شد «أ إفتری علی الله کذباً» ﴿أَفْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ﴾ آنگاه خدای سبحان میفرماید: ﴿بَلِ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِی الْعَذَابِ وَالضَّلاَلِ الْبَعِیدِ﴾ .
بنابراین دربارهٴ توحید و دربارهٴ معاد این آیات به خوبی دلالت میکند که اینها وقتی سخن از توحید و معاد شد میروند، درباره نبوّت هم آیات اوایل سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و بخشهای دیگر گذشت که اینها وحی و نبوّت را منکر بودند میگفتند اگر نبوّت حق است باید فرستاده پیک امین باشد، فرشته باشد و اگر بشر میتواند پیامبر بشود خب چرا بر ما نازل نمیشود و مانند آن.
بر اساس این مبانی غلط میآمدند در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنگاه سخن از اصول حقّه که میشد اینها میرَمیدند فرمود: ﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ چون همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید مسئله اعتقاد به آخرت سهم تعیینکننده در سعادت دارد برای اینکه انسان مسئول است دیگر وقتی احساس مسئولیت بکند وارسته میشود اما اگر انسان احساس مسئولیت نکند ﴿لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ جلویش باز است دیگر میخواهد جلویش باز باشد ﴿حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ درباره مَستور جناب فخررازی و همچنین زمخشری اینها وجوه فراوانی ذکر کردند که این ﴿حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ را درست کنند گفتند که این مَستور به معنی ساتر است نظیر اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» دارد ﴿کَانَ وَعْدُهُ مَأْتِیّاً﴾ یعنی «آتیا» پس قرآن مفعول را به معنای فاعل به کار برده است.
در ادبیات هم مفعول به معنای فاعل خواهد بود استعمال میشود مثل میمون یعنی یٰامِنْ با یُمن و برکت، «مشئوم» نه میشوم، «مشئوم» یعنی شائم با شئامت، با زشتی در برابر یُمن. کلمهٴ مفعول به معنای فاعل کم نیست گاهی گفتند که نه، این مفعول معنای فاعل نیست مفعول به معنای نسبت است صیغه به وزن مفعول است ولی اسم مفعول نیست صیغهٴ نسبت است اگر گفتند فلان مکان مَهول است، مخوف است، مرطوب است نه یعنی ما به او رطوبت دادیم یعنی «ذا رطوبة» این سِمت را دارد، این صفت را دارد اسم مفعول نیست که مرطوب یعنی «جعلته رَطبا» باشد این طور نیست مکانی که این صفت را دارد با نَم و رطوبت همراه است میگویند مکان مرطوب جای ناامن را میگویند مکان مهول و مخوف و امثال ذلک پس این صیغه، صیغهٴ نسبت است نه اینکه اسم مفعول به معنای اسم فاعل باشد.
برخیها گفتند که اینجا مفعول به معنای خود مفعول است مستور یعنی مستور منتها گاهی حجاب یکی است مثل یک پَرده است این پرده دیگر پوشیده و مهفوف به پردههای دیگر نیست اما اگر چند پرده باشد، چند در باشد، چند دیوار باشد خود این دیوارها و پردهها و درها محجوباند به یکدیگر، مستورند به یکدیگر اگر دو در باشد آن درِ اول حجاب هست ولی محجوب است، مستور است به درِ دوم بنابراین چون این حجاب متراکم است آن حجابِ قبلی مستور است به حجاب بعدی، اما همهٴ اینها تکلّف است یعنی وقتی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرآن قرائت میکرد پردهای آویخته میشد؟ دیواری کشیده میشد؟ دری رسم میشد؟ یک جِرم مادی بود که حاجب باشد؟ فخررازی میگوید بله، فخررازی میگوید که یک جرم مادّی است چشم نمیبیند و این تأیید میکند مطلبی را که ما میگوییم که ممکن است چیزی در خارج باشد محسوس باشد و چشم نبیند.
این اگر ما احتمالش را بدهیم دیگر اعتبار علمی و معرفت حسّی و تجربی از حس و تجربه گرفته میشود ما در خیلی از موارد ممکن است بگوییم شما اشتباه کردید کسی بود و شما ندیدید یا نبود و شما دیدید ما این طور بخواهیم حس را تخطئه کنیم خب بگوییم ممکن است شما میگویید در فلان صحنه پیغمبر نبود ممکن است بود و شما نشنیدید خب حرفی را کسی گفته ما میگوییم چون این حرف در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود این حرف میشود حجت، شما میگویید پیغمبر آنجا نبود که خود اینها این حرف را زدند میگوییم از کجا نبود شاید بود و شما ندیدید وقتی شما این طور حس را تخطئه میکنید که ممکن است چیزی محسوس باشد و حس نبیند و باصره نبیند و مانند آن، آن وقت اعتبار و اعتماد از معرفت حسّی گرفته میشود.
اما بهترین مناسبت همین است که نه این مفعول به معنای فاعل باشد یک، نه این مفعول این وزن مفعولی بگوییم اسم مفعول نیست و صیغهٴ نسبت است نظیر مرطوب و امثال ذلک از آن نظر بلکه خود این حجاب، حجاب غیبی است خیلی از موارد است که ذات اقدس الهی با کارهای غیبی با یک امر غیبی جلوی آدم را میگیرد که نمیگذارد آدم ببیند نه اینکه موجودی مادّی هست و آدم او را نمیبیند جلوی دید آدم را میگیرد، خب.
اگر یک حجاب غیبی و ملکوتی بود این هم خودش حجاب هست یک، هم حجاب دیده نمیشود این دو ﴿حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ آنها که آمدند بعد از نزول سورهٴ «مسد» یا آیات دیگر خواستند انتقام بگیرند با این روش ذات اقدس الهی وجود مبارک پیغمبر را حفظ کرده.
بعضی از حجابها، حجابهای مستوریاند انسان عادی و عاقل بالأخره یا از گذشته باخبر است و عبرت میگیرد یا تیزهوشی او درباره آیندهنگری او را وادار به احتیاط میکند یا بالأخره زیر پای خودش را نگاه میکند ببیند در چه شرایط و در چه موقعیّتی است. بعضیها از هر طرف بستهاند در سورهٴ مبارکهٴ «یس» میفرماید اینها از هر طرف بستهاند آیه همان اوایل سورهٴ مبارکهٴ «یس» آیه هشت و نُه سورهٴ مبارکهٴ «یس» این است ﴿إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِی إِلَی الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ ٭ وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ إِیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ﴾ خب اینجا که سدّ ظاهری نیست اگر جلوی کسی را دیوار آهنی و فولادی رسم بکنند یک، پشت سر او را یک دیوار آهنی ببندند دو، گردنش هم با آهن و غُل محکم ببندند که نتواند سرش را خَم بکند زیر پای خودش را ببیند سه، این مجبور است همیشه سر به هوا باشد چهار. فرمود اینها سر به هوایاند پایین را که نمیبینند، زیر پا را نمیبینند، گذشته را نمیبینند، آینده را هم نمیبینند شما اگر کسی را با این عذاب تعذیبش کنید یعنی جلویش را ببندید که دید نداشته باشد، پشت سرش هم ببندید که عقبش را نتواند ببیند، گردنش هم با آهن محکم ببندید تا شانه که نتواند سرش را خم بکند این یک آدم میشود مُقمح، مُقمح یعنی سر به هوا این فقط بالا را میبیند این خودبین خواهد بود، اهل غرور خواهد بود، هرگز زیر پای خودش را نمیبیند، هرگز گذشته را نمیبیند، هرگز آینده را نمیبیند، خب این ترسیمی که ذات اقدس الهی در آیه هشت و نُه و ده سورهٴ مبارکهٴ «یس» کرده این حجاب مادی است؟ ﴿وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ إِیْدِیهِمْ سَدّاً﴾ یعنی سد درست کردند ﴿وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾ آنجا دیوار چیدند؟ ﴿إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِی إِلَی الْأَذْقَانِ﴾ ذَقَن یعنی چانه از این قسمت گردن تا لبهٴ چانه را ما آهن چیدیم دیگر نمیتواند سرش را خَم کند دیگر ﴿فَهُم مُّقْمَحُونَ﴾اند سر به هوایاند اگر چنین کسی باشد نه از تاریخ گذشته کمک میگیرد، نه آیندهنگر است، نه زیر پای خودش را میبیند خب این میافتد دیگر کسی که زیر پای خودش را نبیند که چاه است یا راه است رفتن همان و سقوط همان. این سدهای جلو و دنبال، آن آهنهای گردنگیر اینها امور مادی است؟ شما میبینید با بعضیها که سخن میگویید هر چه میخواهید از تاریخ گذشته بگویید حالیاش بشود، نمیشود آینده کارش را ترسیم بکنید نمیفهمد میگویند لااقل زیر پایت را نگاه کن ببین اینجا که تو ایستادی اینجا ریزش دارد اینجا چرا ایستادی این هم نمیبیند ﴿فَهُم مُّقْمَحُونَ﴾ .
خب، این سدها، سدهای مادی است؟ آن غُلها، غُلهای مادی است تا ما حرف جناب فخررازی را بگوییم که اینجا یک امر مادی است منتها خدا چشمبندی کرده ـ معاذ الله ـ این معرفت حسّی را اگر از بشر بگیرند که سنگی روی سنگ بند نمیشود شما میتوانید بگویید که در آنجا فلان کس این حرف را زده این حجت نیست برای اینکه امام نبود تا امضا بکند کسی مدّعی است که نه، امام بود و شما ندیدید خب آن وقت این چه حجیّتی برای روایات میماند یا بگوییم نه، چون در حضور امام ابوبصیر این حرف را زده امام(سلام الله علیه) نشسته بود و اعتراض نکرد پس حق است، میگوییم خیر اشتباه کرده آن کسی که شما دیدید امام نبود و دیگری بود خب این سنگی روی سنگ بند نمیشود وقتی شما اطمینان را از حواس بگیرید چه حجّتی میماند برای مسموعات و مُبصرات ما برای گزارشهای ما، برای روایات ما مگر شما نمیگویید ما خودمان این آیه را از پیغمبر شنیدیم شاید این کسی که گفت پیغمبر نبود این شاید، شاید که طمأنینه را از حواس میگیرد این راهی نیست که جناب فخررازی طی کرده که.
خب، فرمود اینها این طورند سد هم این لفظ «سین» و «دال» مشدّد برای آن مفهوم جامع وضع شده اینچنین نیست که همهاش با سنگ و گِل و بتون و سیمان و آهن باشد جهل سد است، تعصّب سد است اینها مأخوذ در مفهوم نیست اینها جزء خصوصیّات مصداق است. بارها نمونهاش هم اینجا ذکر شده شما دربارهٴ چراغ ما هیچ تردیدی نداریم وقتی که کلمهٴ مصباح را، چراغ را بر این برق تطبیق میکنیم میگوییم حقیقت است دیگر مجاز که نیست آن روزی که مصباح اختراع شده بود، چراغ اختراع شده بود که برق و امثال برق نبود آن روز این هیزمها را روشن میکردند از آن نور میگرفتند مصباح آنها همین بود، چراغ آنها همین بود بعد چراغ موشی شد، بعد فانوس شد، بعد لامپها شد، بعد کمکم کمکم به این صورت درآمد خب اینها تحوّلات در مصداق است، نه تغیّرات در مفهوم تا بشود مشترک لفظی که اگر ما اطلاق کردیم چراغ را بر اینها مجاز گفتیم. قلم روزی که اطلاق میشد بر همان قلم نِی اطلاق میشد این قلم خودکار و خودنویس و که تفاوتهای فراوانی با قلم نی دارند که آن روز نبود اگر این «قاف» و «لام» و «میم» برای خصوص همان نِی وضع شده بود خب یا باید مشترک لفظی باشد یا حقیقت و مجاز باشد یا راههای دیگر اما برای وسیله کتابت اطلاق شده آن خصوصیّت در مصداق مأخوذ است، نه معتبر در مفهوم لذا اطلاق قلم بر نِی حقیقت است قلمِ نی و اطلاق قلم بر قلم خودنویس هم حقیقت است ترازو این طور است، مصباح این طور است، قلم این طور است و امثال ذلک سدّ هم همین طور است این طور نیست که آیات سورهٴ مبارکهٴ «یس» مجاز باشد جهل واقعاً سدّ است، تعصّب واقعاً سدّ است، غرور و خودبینی سدّ است نمیگذارد آدم بفهمد یک وقت نمیگذارد که چشم ببیند، یک وقت نمیگذارد دل ببیند هر کدام از اینها میشود سدّ فرمود ما اوایل که اینها را آزاد گذاشتیم چندینبار، چندین سال به اینها مهلت دادیم به اینها گفتیم ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ به اینها گفتیم مُنصف باشید پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حرفهای شما را گوش میدهد، اشکالات شما را گوش میدهد، سؤالات شما را گوش میدهد پاسخ میدهد شما همین که حرفتان تمام شد بلند میشوید میروید دیگر بعد از آن به بعد ما توفیق فقر را از اینها گرفتیم ﴿وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ﴾ یعنی مبادا اینکه بفهمند ﴿وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ برای اینکه اینها میبینند با مبانی اینها سازگار نیست بلند میشوند میروند که ﴿حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾ این طور میشود آن وقت، اول که قرآن کریم این طور نگفت که چه اینکه اول قرآن کریم سخن از جهنم و بگیر و ببند که نگفته در همان سورهٴ مبارکهٴ «علق» که جزء عتایق سُوَر است آن شش آیه اوّلش طبق نقل مشهور اوّلین بخش قرآن کریم است بعد از آن چند آیه دارد ﴿أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی﴾ بشر را به حیا دعوت کرده فرمود مگر این نمیداند خدا او را میبیند سخن از جهنم و بگیر و ببند و خُذوه و غُلّوه و اینها نبود بعد وقتی تمرّد بود و طغیان بود و اصرار بر فحشا و منکر بود به هیچ وجه اینها با این معارف بلند آشنا نشدند آنگاه مسئله ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ مطرح شد وگرنه اول که سخن از بگیر و ببند نبود که اینجا هم همین طور است فرمود: ﴿وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ اینها همان طور متنفّراً برمیگردند یا میرَمند آن طوری که ﴿حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾.
اینها عصارهٴ بحث بود مربوط به این انشاءالله اگر ذات اقدس الهی توفیق داد بعد از تعطیلات ایّام فروردین آیه 47 مطرح میشود که ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
قرآن کریم دارای مبانی مُتقَن و معارفی است که یا بیِّن است یا مبیَّن یا علوم متعارفه و بیّن را به همراه دارد
مشرکان هم مبانی شان باطل است و هم روششان باطل است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً ﴿45﴾ وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً ﴿46﴾
سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در مکه نازل شد همان طوری که مستحضرید معارف سُوَر مکّی به اصول دین برمیگردد گرچه بخشی از خطوط کلّی فقه و اخلاق و حقوق هم در مکّه مطرح میشد. در این سوره گاهی از توحید و گاهی از نبوّت و گاهی از معاد سخن به میان میآید قسمت مهمّ بحثهای این سوره دربارهٴ توحید و نبوّت است قبلاً مسائل توحید را ارائه فرمودند بعد به مسئله وحی و نبوّت و قرآن رسیدند که ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ﴾ در این بخش هم مسائل توحید را مطرح کردند بعد درباره مسائل وحی و نبوّت سخن میگویند.
فرمودند: ﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دو مطلب را آموخت مشرکان هم مقابل این دو مطلب، دو مطلب تلخی را به همراه داشتند. دو مطلبی که خدای سبحان به پیامبر آموخت این است که این قرآن کریم دارای مبانی مُتقَن و معارفی است که یا بیِّن است یا مبیَّن یا علوم متعارفه و بیّن را به همراه دارد یا به کمک علوم متعارفه و بیّن مطالب نظری را مبیّن کرده است این یک مطلب که معارف قرآن کریم با برهان همراه است.
مطلب دوم روش رهبری و هدایت و تبلیغ است که ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ هم مطالب حضرت برهانی است، هم روشاش دلپذیر است. اما درباره مشرکان فرمود اینها دوتا مشکل دارند یکی اینکه هم آن مبانیشان حق نیست و باطل است دوم اینکه روش اینها هم روش باطل است اینها یک پیشفرض و اصول موضوعهای دارند که عبارت از حقّانیّت شرک یک، امتناع رسالت بشر دو، امتناع یا استحالهٴ عقلی یا عادی معاد سه.
توحید را منکرند میگویند آن خدایی که مجرّد محض است، حقّ محض است، دیدنی نیست و مانند آن گرچه واجبالوجود هست، خالق کل است، ربّالأرباب است ولی یک خدای دیدنی لازم است که با او مشکلاتمان را درمیان بگذاریم نظیر همان تفکّر اسرائیلیها که به وجود مبارک موسای کلیم میگفتند ﴿یَا مُوسَی اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ یک خدای دیدنی بیاور. مبنای اینها در اعتقادات توحیدی باطل بود مشرک بودند یک، درباره وحی و رسالت هم میگفتند که اگر رسالتی هست رسول باید فرشته باشد بشر نمیتواند رسول باشد وگرنه ما هم باید پیغمبر میشدیم، درباره معاد هم میگفتند انسان که مُرد از بین میرود و بعد از مرگ حیاتی نیست وگرنه این مُردهها زنده میشدند هم معاد برای آنها قابل قبول نبود، هم رسالت یک انسانِ کاملِ معصوم برای آنها قابل قبول نبود و هم در توحید اینها مشرک بودند.
مبانی اینها عبارت از همین اصول موضوعه بیّنالغی بود روش اینها هم در گفتگو و گفتمان و مناظره یکجانبه بود یعنی اینها با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار گفتگو داشتند، قرار مناظره داشتند اما قرارشان این بود که حرفهای خودشان را بزنند.
قرآن کریم این چهار مطلب را مشروحاً بیان کرد یکی اینکه مبانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حق است ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ مطالب من برهانی است، حق است، تعقّل کنید، تدبّر کنید و بررسی کنید. روش آنها هم حق بود برای اینکه کاملاً حرف رقیب را گوش میداد در گفتگو و مناظره بعد شروع میکرد با حکمت یا موعظه حَسنه یا جدال احسن هدایت کردن این دو امر. مبانی آنها را هم قرآن کریم ذکر میکند درباره توحید ذکر میکند، درباره نبوّت ذکر میکند، درباره معاد ذکر میکند که اینها دربارهٴ توحید مشرک بودند، دربارهٴ نبوّت میگفتند که بشر پیغمبر نمیشود اگر نبوّتی هست باید فرشته باشد، دربارهٴ معاد هم که استحاله بود یا استبعاد این راجع به مبانی ایشان.
روش ایشان هم در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بحثش گذشت که اصلاً اینها میآیند در مناظره شرکت میکنند که یکجانبه حرف بزنند فقط ﴿واذا جاءکم الذین یجادلون فی آیاتنا﴾ اینها که حاضر نیستند گوش بدهند که، خب شما چطور با اینها مجادله کنی؟ این چهار امر را قرآن کریم مبسوطاً ذکر کرده.
دربارهٴ معارف قرآن فرمود که این قولِ وزین است، ثَقیل است ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ آن قول پشتوانهدار و مُبرهن، حق آن را میگویند قولی است وَزین ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ و چون مطابق با فطرت است بر فطرت تحمیل نیست یک چیز آسانی است فرمود: ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾ یعنی هم سنگین است سست نیست، هم آسان است سخت نیست قرآن فهمش سخت نیست، عملش سخت نیست چون مطابق با فطرت است ثَقیل است، وزین است، سست و بیمحتوا نیست ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ یک به لحاظ محتوا، ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ﴾ آسان است چون وزین است دلپذیر است خفیف، سبک، تهیمغز نیست ثَقیل است سبکمغز نیست، آسان است سخت نیست چون فطرت انسان همان را میپذیرد این برای آن به ما هم یعنی به همه بشر هم فرمود: ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ خوب گوش بدهید بعد اگر حرفی دارید، اشکالی دارید مطرح بکنید. فرمود ما که اشکال شما را کاملاً گوش میدهیم شما هم حرف ما را گوش بدهید ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾، خب این برای این.
دربارهٴ آنها فرمود اینها سهتا پیشفرض دارند که راجع به توحید است و راجع به نبوّت است و راجع به معاد که این پیشفرضهایشان اشاره شد روش اینها هم روش حق نیست در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هر دو بخشاش گذشت یعنی هم مبانی اینها باطل است، هم روش اینها. روش اینها همان طوری که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه 25 آمده این است ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ﴾ اینها نمیآیند که قدری حرف بزنند، قدری حرف بشنوند که اینها میآیند فقط جدال بکنند، خب آن کسی که میآید که حرف خودش را بزند و حرف شما را هم گوش بدهد او روشاش حق و درست است فرمود اینها اصلاً این طور نیستند که اینها میآیند که حرفهای خودشان را بزنند نوبت حرف شما که شد فرار میکنند ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ﴾ نه ﴿جَاءُوکَ﴾ که «لیسمعوا و یسمعوا» «لیسمعوا و یَتَکَلَّمُوا» اینها نیست ﴿جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ﴾ اینها فقط برای یکطرفه میآیند نوبت به شما که رسید فرار میکنند. ﴿إِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ پس هم دستگاه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از نظر مبانی و مبادی حق است، هم از نظر روش حق است آنها هم اصول موضوعی آنها باطل است، هم روش آنها باطل آن وقت در چنین فضایی احتجاج ممکن نیست سالیان متمادی اینچنین شد آنگاه ذات اقدس الهی آن سرمایه را که باید به اینها بدهد از اینها دریغ داشت دیگر آن سرمایه را نمیدهد فرمود فهم را ما باید بدهیم دیگر، دیگر نمیدهیم به اینها چیزی اینها را به حال خودشان وامیگذاریم.
این «إلهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین» همین است اگر خدای ناکرده کسی را خدا به حال خودش وابگذارد او که دیگر عالِم نمیشود برای اینکه علم یک فضل است، یک فیض است، یک معلم میطلبد، یک فیّاض میطلبد فرمود ما اینها را به حال خودشان رها کردیم.
این مطلبی که فعلاً در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» محلّ بحث است قبلاً بخشی از آن در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت بعداً هم بخشی از آنها به خواست خدا در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» خواهد آمد. آنچه که قبلاً در سورهٴ «انعام» گذشت این بود آیه 25 سورهٴ «انعام» این بود ﴿وَمِنْهُم مَن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ﴾ اما ﴿وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْراً﴾ برای اینکه ﴿وَإِن یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاَ یُؤْمِنُوا بِهَا﴾ هر معجزهای ببینند، هر آیهای هم که در کتاب الهی قرائت بکنیم دیگر به هیچ چیزی از آن ایمان نمیآورند، چرا؟ برای اینکه ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ﴾ اینها میآیند یکطرفه حرف بزنند، خب کسی که فقط غرضش اشکال است آن چه مطلب میفهمد این اصلاً فرصت نمیدهد که آدم جواب بگوید. فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ بعد میگویند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ﴾ در همان سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود آنها که قصد فهمیدن دارند میآیند هم حرفشان را بزنند، اشکالاتشان را بگویند، هم حرف تو را گوش بدهند اینها ایمان دارند اینها مؤمناند منتها محقِّقاند فرمود اینها که میآیند اینها را احترام بکن به اینها سلام بکن ﴿إِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ اینکه میبینید خطیب نمازجمعه اول سلام میکند از اینجا دستور گرفته فرمود تویِ پیغمبر به این شاگردان سلام بکن حالا آنهایی که اوساطاند سلام را از تو تحویل میگیرند، آنها که جزء اوحدی از شاگردان تو هستند سلام مرا به آنها برسان برای اینکه اینها مؤمناند، محقِّقاند حالا چهارتا سؤال هم دارند ﴿وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾ بعد دَرسَت را شروع بکن این روشی که در نمازجمعههاست یا در جای دیگر است همین است وجود مبارک پیغمبر هم همین کار را میکرد.
پس آنهایی که میآیند یا میخواهند یکجانبه فقط حرف بزنند نوبت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که شد از معارف توحید و وحی و نبوّت سخن میگوید فرار میکنند فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ﴾ اما آنهایی که نه، میآیند محقّقاند، مؤمناند، سؤال دارند، اشکال دارند، ایمان دارند مؤمناند بالأخره هر دو در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بحثش گذشت.
در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» هم مشابه این آیه خواهد آمد که ﴿وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» هم هست در سورهٴ «کهف» آیه 57 این است ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ﴾ کِنان یعنی سطر این ﴿أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ﴾ یعنی مبادا اینکه اینها بفهمند مثل ﴿إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا﴾ یعنی مبادا گرفتار بشوید فاسقی گزارش بدهد شما هم بپذیرید ﴿أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدَی فَلَن یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ برای اینکه ما چندین بار به اینها مهلت دادیم اینها با اصول موضوعهٴ بیّنالغی میآیند، با روش خودپسندانه ادامه میدهند هم مشکل روشی دارند، هم مشکل مبنائی، خب.
دربارهٴ اصول یاد شده که اگر سخن از توحید باشد اینها فرار میکنند، سخن از معاد باشد اینها استبعاد دارند در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» و همچنین سورهٴ مبارکهٴ «ص» و «زمر» این مسائل مطرح شد. در سورهٴ «ص» به این صورت است اوایل سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیه پنج به بعد این است ﴿أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً﴾ این کسی که مدّعی نبوّت است ما را به توحید دعوت میکند این همه بتهایی که در بتکدهٴ ماست کنار کعبه این بتها را مَسح میکردند این همه بتهایی که ما داریم همه اینها را گفت باطل است فقط یک خداست؟ ﴿أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ﴾ چیز عجیبی است ﴿وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَی آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ ٭ مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذَا إِلَّا اخْتِلاَقٌ﴾ اینها مجلس را ترک میکنند با یکدیگر گفتگو دارند میگویند تصمیم بگیریم که همین مرام خودمان را که شرک است حفظ بکنیم این از نیاکان ما به جا مانده است ما از پدرانمان نشنیدیم که این بتها باطلاند و یک خدا حق است و امثال ذلک.
این درباره توحید است وقتی سخن از توحید باشد اینها میروند، سخن از شرک باشد میمانند چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیه 45 به این صورت فرمود: ﴿وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾ وقتی نام مبارک خدا و توحید الهی مطرح بشود اینها مُشمئز میشوند، وقتی سخن از خدا نباشد و سخن از بتها باشد و شرک و صنم و وَثن باشد اینها خیلی خوشحالاند، پس وقتی سخن از خدا باشد اینها فرار میکنند میروند، سخن از توحید باشد.
درباره نبوّت هم سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه هفت میفرماید: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلَی رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ اینها به یکدیگر میگفتند که یک خبر تازهای در مکه پیدا شده کسی است که میگوید شما که مُردید دوباره زنده میشوید این شخص یا عاقل است و میخواهد به خدا دروغ ببندد، فِریه ببندد یا ـ معاذ الله ـ دیوانه است ﴿أَفْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً﴾ یعنی «أ إفتریٰ» این همزه، همزهٴ قطع است آن همزهٴ وصلش محذوف شد «أ إفتری علی الله کذباً» ﴿أَفْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ﴾ آنگاه خدای سبحان میفرماید: ﴿بَلِ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِی الْعَذَابِ وَالضَّلاَلِ الْبَعِیدِ﴾ .
بنابراین دربارهٴ توحید و دربارهٴ معاد این آیات به خوبی دلالت میکند که اینها وقتی سخن از توحید و معاد شد میروند، درباره نبوّت هم آیات اوایل سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و بخشهای دیگر گذشت که اینها وحی و نبوّت را منکر بودند میگفتند اگر نبوّت حق است باید فرستاده پیک امین باشد، فرشته باشد و اگر بشر میتواند پیامبر بشود خب چرا بر ما نازل نمیشود و مانند آن.
بر اساس این مبانی غلط میآمدند در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنگاه سخن از اصول حقّه که میشد اینها میرَمیدند فرمود: ﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ چون همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید مسئله اعتقاد به آخرت سهم تعیینکننده در سعادت دارد برای اینکه انسان مسئول است دیگر وقتی احساس مسئولیت بکند وارسته میشود اما اگر انسان احساس مسئولیت نکند ﴿لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ جلویش باز است دیگر میخواهد جلویش باز باشد ﴿حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ درباره مَستور جناب فخررازی و همچنین زمخشری اینها وجوه فراوانی ذکر کردند که این ﴿حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ را درست کنند گفتند که این مَستور به معنی ساتر است نظیر اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» دارد ﴿کَانَ وَعْدُهُ مَأْتِیّاً﴾ یعنی «آتیا» پس قرآن مفعول را به معنای فاعل به کار برده است.
در ادبیات هم مفعول به معنای فاعل خواهد بود استعمال میشود مثل میمون یعنی یٰامِنْ با یُمن و برکت، «مشئوم» نه میشوم، «مشئوم» یعنی شائم با شئامت، با زشتی در برابر یُمن. کلمهٴ مفعول به معنای فاعل کم نیست گاهی گفتند که نه، این مفعول معنای فاعل نیست مفعول به معنای نسبت است صیغه به وزن مفعول است ولی اسم مفعول نیست صیغهٴ نسبت است اگر گفتند فلان مکان مَهول است، مخوف است، مرطوب است نه یعنی ما به او رطوبت دادیم یعنی «ذا رطوبة» این سِمت را دارد، این صفت را دارد اسم مفعول نیست که مرطوب یعنی «جعلته رَطبا» باشد این طور نیست مکانی که این صفت را دارد با نَم و رطوبت همراه است میگویند مکان مرطوب جای ناامن را میگویند مکان مهول و مخوف و امثال ذلک پس این صیغه، صیغهٴ نسبت است نه اینکه اسم مفعول به معنای اسم فاعل باشد.
برخیها گفتند که اینجا مفعول به معنای خود مفعول است مستور یعنی مستور منتها گاهی حجاب یکی است مثل یک پَرده است این پرده دیگر پوشیده و مهفوف به پردههای دیگر نیست اما اگر چند پرده باشد، چند در باشد، چند دیوار باشد خود این دیوارها و پردهها و درها محجوباند به یکدیگر، مستورند به یکدیگر اگر دو در باشد آن درِ اول حجاب هست ولی محجوب است، مستور است به درِ دوم بنابراین چون این حجاب متراکم است آن حجابِ قبلی مستور است به حجاب بعدی، اما همهٴ اینها تکلّف است یعنی وقتی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرآن قرائت میکرد پردهای آویخته میشد؟ دیواری کشیده میشد؟ دری رسم میشد؟ یک جِرم مادی بود که حاجب باشد؟ فخررازی میگوید بله، فخررازی میگوید که یک جرم مادّی است چشم نمیبیند و این تأیید میکند مطلبی را که ما میگوییم که ممکن است چیزی در خارج باشد محسوس باشد و چشم نبیند.
این اگر ما احتمالش را بدهیم دیگر اعتبار علمی و معرفت حسّی و تجربی از حس و تجربه گرفته میشود ما در خیلی از موارد ممکن است بگوییم شما اشتباه کردید کسی بود و شما ندیدید یا نبود و شما دیدید ما این طور بخواهیم حس را تخطئه کنیم خب بگوییم ممکن است شما میگویید در فلان صحنه پیغمبر نبود ممکن است بود و شما نشنیدید خب حرفی را کسی گفته ما میگوییم چون این حرف در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود این حرف میشود حجت، شما میگویید پیغمبر آنجا نبود که خود اینها این حرف را زدند میگوییم از کجا نبود شاید بود و شما ندیدید وقتی شما این طور حس را تخطئه میکنید که ممکن است چیزی محسوس باشد و حس نبیند و باصره نبیند و مانند آن، آن وقت اعتبار و اعتماد از معرفت حسّی گرفته میشود.
اما بهترین مناسبت همین است که نه این مفعول به معنای فاعل باشد یک، نه این مفعول این وزن مفعولی بگوییم اسم مفعول نیست و صیغهٴ نسبت است نظیر مرطوب و امثال ذلک از آن نظر بلکه خود این حجاب، حجاب غیبی است خیلی از موارد است که ذات اقدس الهی با کارهای غیبی با یک امر غیبی جلوی آدم را میگیرد که نمیگذارد آدم ببیند نه اینکه موجودی مادّی هست و آدم او را نمیبیند جلوی دید آدم را میگیرد، خب.
اگر یک حجاب غیبی و ملکوتی بود این هم خودش حجاب هست یک، هم حجاب دیده نمیشود این دو ﴿حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ آنها که آمدند بعد از نزول سورهٴ «مسد» یا آیات دیگر خواستند انتقام بگیرند با این روش ذات اقدس الهی وجود مبارک پیغمبر را حفظ کرده.
بعضی از حجابها، حجابهای مستوریاند انسان عادی و عاقل بالأخره یا از گذشته باخبر است و عبرت میگیرد یا تیزهوشی او درباره آیندهنگری او را وادار به احتیاط میکند یا بالأخره زیر پای خودش را نگاه میکند ببیند در چه شرایط و در چه موقعیّتی است. بعضیها از هر طرف بستهاند در سورهٴ مبارکهٴ «یس» میفرماید اینها از هر طرف بستهاند آیه همان اوایل سورهٴ مبارکهٴ «یس» آیه هشت و نُه سورهٴ مبارکهٴ «یس» این است ﴿إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِی إِلَی الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ ٭ وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ إِیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ﴾ خب اینجا که سدّ ظاهری نیست اگر جلوی کسی را دیوار آهنی و فولادی رسم بکنند یک، پشت سر او را یک دیوار آهنی ببندند دو، گردنش هم با آهن و غُل محکم ببندند که نتواند سرش را خَم بکند زیر پای خودش را ببیند سه، این مجبور است همیشه سر به هوا باشد چهار. فرمود اینها سر به هوایاند پایین را که نمیبینند، زیر پا را نمیبینند، گذشته را نمیبینند، آینده را هم نمیبینند شما اگر کسی را با این عذاب تعذیبش کنید یعنی جلویش را ببندید که دید نداشته باشد، پشت سرش هم ببندید که عقبش را نتواند ببیند، گردنش هم با آهن محکم ببندید تا شانه که نتواند سرش را خم بکند این یک آدم میشود مُقمح، مُقمح یعنی سر به هوا این فقط بالا را میبیند این خودبین خواهد بود، اهل غرور خواهد بود، هرگز زیر پای خودش را نمیبیند، هرگز گذشته را نمیبیند، هرگز آینده را نمیبیند، خب این ترسیمی که ذات اقدس الهی در آیه هشت و نُه و ده سورهٴ مبارکهٴ «یس» کرده این حجاب مادی است؟ ﴿وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ إِیْدِیهِمْ سَدّاً﴾ یعنی سد درست کردند ﴿وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾ آنجا دیوار چیدند؟ ﴿إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِی إِلَی الْأَذْقَانِ﴾ ذَقَن یعنی چانه از این قسمت گردن تا لبهٴ چانه را ما آهن چیدیم دیگر نمیتواند سرش را خَم کند دیگر ﴿فَهُم مُّقْمَحُونَ﴾اند سر به هوایاند اگر چنین کسی باشد نه از تاریخ گذشته کمک میگیرد، نه آیندهنگر است، نه زیر پای خودش را میبیند خب این میافتد دیگر کسی که زیر پای خودش را نبیند که چاه است یا راه است رفتن همان و سقوط همان. این سدهای جلو و دنبال، آن آهنهای گردنگیر اینها امور مادی است؟ شما میبینید با بعضیها که سخن میگویید هر چه میخواهید از تاریخ گذشته بگویید حالیاش بشود، نمیشود آینده کارش را ترسیم بکنید نمیفهمد میگویند لااقل زیر پایت را نگاه کن ببین اینجا که تو ایستادی اینجا ریزش دارد اینجا چرا ایستادی این هم نمیبیند ﴿فَهُم مُّقْمَحُونَ﴾ .
خب، این سدها، سدهای مادی است؟ آن غُلها، غُلهای مادی است تا ما حرف جناب فخررازی را بگوییم که اینجا یک امر مادی است منتها خدا چشمبندی کرده ـ معاذ الله ـ این معرفت حسّی را اگر از بشر بگیرند که سنگی روی سنگ بند نمیشود شما میتوانید بگویید که در آنجا فلان کس این حرف را زده این حجت نیست برای اینکه امام نبود تا امضا بکند کسی مدّعی است که نه، امام بود و شما ندیدید خب آن وقت این چه حجیّتی برای روایات میماند یا بگوییم نه، چون در حضور امام ابوبصیر این حرف را زده امام(سلام الله علیه) نشسته بود و اعتراض نکرد پس حق است، میگوییم خیر اشتباه کرده آن کسی که شما دیدید امام نبود و دیگری بود خب این سنگی روی سنگ بند نمیشود وقتی شما اطمینان را از حواس بگیرید چه حجّتی میماند برای مسموعات و مُبصرات ما برای گزارشهای ما، برای روایات ما مگر شما نمیگویید ما خودمان این آیه را از پیغمبر شنیدیم شاید این کسی که گفت پیغمبر نبود این شاید، شاید که طمأنینه را از حواس میگیرد این راهی نیست که جناب فخررازی طی کرده که.
خب، فرمود اینها این طورند سد هم این لفظ «سین» و «دال» مشدّد برای آن مفهوم جامع وضع شده اینچنین نیست که همهاش با سنگ و گِل و بتون و سیمان و آهن باشد جهل سد است، تعصّب سد است اینها مأخوذ در مفهوم نیست اینها جزء خصوصیّات مصداق است. بارها نمونهاش هم اینجا ذکر شده شما دربارهٴ چراغ ما هیچ تردیدی نداریم وقتی که کلمهٴ مصباح را، چراغ را بر این برق تطبیق میکنیم میگوییم حقیقت است دیگر مجاز که نیست آن روزی که مصباح اختراع شده بود، چراغ اختراع شده بود که برق و امثال برق نبود آن روز این هیزمها را روشن میکردند از آن نور میگرفتند مصباح آنها همین بود، چراغ آنها همین بود بعد چراغ موشی شد، بعد فانوس شد، بعد لامپها شد، بعد کمکم کمکم به این صورت درآمد خب اینها تحوّلات در مصداق است، نه تغیّرات در مفهوم تا بشود مشترک لفظی که اگر ما اطلاق کردیم چراغ را بر اینها مجاز گفتیم. قلم روزی که اطلاق میشد بر همان قلم نِی اطلاق میشد این قلم خودکار و خودنویس و که تفاوتهای فراوانی با قلم نی دارند که آن روز نبود اگر این «قاف» و «لام» و «میم» برای خصوص همان نِی وضع شده بود خب یا باید مشترک لفظی باشد یا حقیقت و مجاز باشد یا راههای دیگر اما برای وسیله کتابت اطلاق شده آن خصوصیّت در مصداق مأخوذ است، نه معتبر در مفهوم لذا اطلاق قلم بر نِی حقیقت است قلمِ نی و اطلاق قلم بر قلم خودنویس هم حقیقت است ترازو این طور است، مصباح این طور است، قلم این طور است و امثال ذلک سدّ هم همین طور است این طور نیست که آیات سورهٴ مبارکهٴ «یس» مجاز باشد جهل واقعاً سدّ است، تعصّب واقعاً سدّ است، غرور و خودبینی سدّ است نمیگذارد آدم بفهمد یک وقت نمیگذارد که چشم ببیند، یک وقت نمیگذارد دل ببیند هر کدام از اینها میشود سدّ فرمود ما اوایل که اینها را آزاد گذاشتیم چندینبار، چندین سال به اینها مهلت دادیم به اینها گفتیم ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ به اینها گفتیم مُنصف باشید پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حرفهای شما را گوش میدهد، اشکالات شما را گوش میدهد، سؤالات شما را گوش میدهد پاسخ میدهد شما همین که حرفتان تمام شد بلند میشوید میروید دیگر بعد از آن به بعد ما توفیق فقر را از اینها گرفتیم ﴿وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ﴾ یعنی مبادا اینکه بفهمند ﴿وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ برای اینکه اینها میبینند با مبانی اینها سازگار نیست بلند میشوند میروند که ﴿حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾ این طور میشود آن وقت، اول که قرآن کریم این طور نگفت که چه اینکه اول قرآن کریم سخن از جهنم و بگیر و ببند که نگفته در همان سورهٴ مبارکهٴ «علق» که جزء عتایق سُوَر است آن شش آیه اوّلش طبق نقل مشهور اوّلین بخش قرآن کریم است بعد از آن چند آیه دارد ﴿أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی﴾ بشر را به حیا دعوت کرده فرمود مگر این نمیداند خدا او را میبیند سخن از جهنم و بگیر و ببند و خُذوه و غُلّوه و اینها نبود بعد وقتی تمرّد بود و طغیان بود و اصرار بر فحشا و منکر بود به هیچ وجه اینها با این معارف بلند آشنا نشدند آنگاه مسئله ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ مطرح شد وگرنه اول که سخن از بگیر و ببند نبود که اینجا هم همین طور است فرمود: ﴿وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ اینها همان طور متنفّراً برمیگردند یا میرَمند آن طوری که ﴿حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾.
اینها عصارهٴ بحث بود مربوط به این انشاءالله اگر ذات اقدس الهی توفیق داد بعد از تعطیلات ایّام فروردین آیه 47 مطرح میشود که ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است