- 448
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 182 تا 186سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات تفسیر آیات 182 تا 186سوره اعراف "
- تنظیم قضا و قدر به دست شخص ذات اقدس الهی است
- خدای سبحان برای هر کسی یک اجل مشخصی را ذکر کرد
- قضا و قدر مستند به مشیت خاص الهی است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَالَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ ٭ وَأُمْلی لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ ٭ أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ ٭ أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ ٭ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾
وقتی این کریمه ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾ نازل شد اصحاب و مؤمنین صدر اسلام سعی میکردند از این خطر برهند گفتند بعد از فتح ایران و حمل گنجهای مخازن و خزینههای ایران به حجاز بعضی از سران همین جنگ میگفتند که «اللهم انی أعوذ بک أن أکون مستدرجاً فانی سمعک تقول ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾» خدا یا من به تو پناه میبرم که مستدرج بشوم و تو مرا در عذاب خودت مستدرجاً درجتاً درجتاً ساقط کنی مطلب دیگر آن است که این «نستدرجهم» متکلم مع الغیر وارد شده است و آن املی به صورت متکلم وحدة در بحث اسمای حسنا اشاره شد به اینکه گاهی مضمون آیه با یک اسم حل میشود گاهی مضمون آیه با چند اسم یعنی قرآن کریم بنایش بر این است که وقتی بخواهد اسمای حسنای الهی را ذکر بکند برای اینکه مضمون آیه را تعلیل کند تفهیم کند گاهی یک اسم از اسمای حسنای الهی را در پایان آیه ذکر میکند میفرماید: «و الله علیم، و الله قدیر» گاهی دو اسم از اسمای حسنا را ذکر میکند ﴿إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ ، ﴿فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ ، ﴿إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ﴾ و مانند آن و چون هر اسمی که در پایان آیه ذکر شده است دلیل آن آیه و ضامن مضمون آن آیه است پس گاهی مضمون آیه با دو اسم حل میشود گاهی با یک اسم همین معنا که در اسم ظاهر هست در ضمیر هم هست گاهی با یک فیض خاص الهی یک مطلبی محقق میشود در آنجا ضمیر متکلم وحده یاد میشود گاهی با دو فیض خاص الهی یک مطلبی تأمین میشود آنجا با متکلم مع الغیر یاد میشود لذا گاهی تعبیر به «نستدرج» هست گاهی تعبیر به ﴿أُمْلی﴾ هست همان طوری که اسم ظاهر گاهی یکی است گاهی بیش از یکی است در جریان ضمیر هم گاهی مفرد است و گاهی متکلم معالغیر اما در جریان املا که فرمود: ﴿وَأُمْلی لَهُم﴾ متکلم مع الغیر یاد کرد برای اینکه بازگشت همه این امور به قضا و قدر است و تنظیم قضا و قدر به دست شخص ذات اقدس الهی است و خدای سبحان برای هر کسی یک اجل مشخصی را ذکر کرد که ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ بنابراین این مهلت دادن بر اساس آن قضا و قدر است که قضا و قدر مستند به مشیت خاص الهی است لکن چه آن است دراج چه این املا هر دو کید خداست این انک کیدی متین علت هر دو مطلب است هم علت است برای سنستندرج هم علت است برای املا منتها در جمله دوم که فرمود و املی لهم از باب و حذف ما یعلم منه جایز این من حیث لا یعلمون حذف شده است بازگشتش چنین است که «سنستدرجهم من حیث لا یعلمون و املی لهم من حیث لا یعلمون» یعنی آنجایی که داریم درجه درجه اینها را میگیریم اینها نمیفهمند آنجا هم که داریم اینها را مهلت میدهیم باز هم نمیفهمند یعنی از راهی که نمیفهمند اینها را میگیریم پس «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ وَأُمْلی لَهُم من حیث لا یعلمون» چرا؟ برای اینکه ﴿إِنَّ کَیْدی مَتینٌ﴾ کید من یک چیزی نیست که آنها بتوانند به آن دسترسی داشته باشند تا بتوانند جلوی آن را بگیرند پس بنابراین این ﴿إِنَّ کَیْدی مَتینٌ﴾ دلیل است برای هر دو مطلب و اما در باره این املا به صورت لام ذکر شده است اما تمهیل و امهال بدون لام ذکر شده است آن کریمهای که فرمود: ﴿فَمَهِّلِ الْکافِرینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً﴾ یعنی بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «طارق» ﴿إِنَّهُمْ یَکیدُونَ کَیْداً ٭ وَأَکیدُ کَیْداً ٭ فَمَهِّلِ الْکافِرینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً﴾ آنجا بدون لام ذکر شده است نفرمود «فمهل الکافرین وامهلهم الکافرین و املهم لهم» اینجا هم اگر میفرمود و املیهم بدون لام میشد اما این نشانه میگویند لام تقویت است لام اشعار به حصر است یعنی اختصاص است یعنی ما فقط برای اینها این خطر را در نظر گرفتیم که به اینها مهلت بدهیم تا بیشتر گناه کنند و بیشتر استحقاق کیفر را پیدا کنند نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» هست آیه 178 که ﴿وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ﴾ مگر اینکه ثابت بشود کلمه املا بدون لام استعمال نمیشود اگر ثابت نشد این لام میتواند لام تقویت و اشعار به حصر باشد.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود چرا تفکر نمیکنند ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ یک شأن نزولی برایش ذکر کردند حالا این واقعا به صورت شان نزول است یا قابل تطبیق این را هم شیعهها نقل کردند هم اهل سنت وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شبی را در همان مکه در بین صفا و مروه یا بالای کوه صفا مردم را به دین خدا دعوت میکرد به صورت عام تا پاسی از شب این دعوت را ادامه میداد آنها میگفتند -معاذالله- صاحب ما یعنی کسی که ما میشناسیم و با ما مانوس بود الان مجنون شده است جن زده شده است جنون دارد آیه نازل شده است که ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ در این زمینه ذات اقدس الهی اینها را به چند امر ترغیب کرده است یکی پیرامون نبوت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اینکه او منزه از جنة و جنون است چرا فکر نمیکنند فکر بکنند و یکی درباره اصل نظام عالم برای بررسی مبدأ فاعلی و غایی فکر بکنند ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ این ﴿وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ ناظر به نظام فاعلی و نظام غایی است یعنی اگر اینها در ساختار داخلی اشیاء خوب بیندیشند میبینند زمامشان به دست یک کسی است برای اینکه اینها موجودند معدوم نیستند وهم و سراب نیستند یک به خودشان متکی نیستند به دلیل تغیر و زوالی که داشته و دارند دو بنابراین اینها موجودند و به خود متکی نیستند و به جای دیگر متکیاند اگر به جای دیگر متکیاند پس دارای ملکوتند ملکوت همان صبغه ارتباط مخلوق است به خالق که اگر کسی آن راه را ببیند یقین پیدا میکند اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت ﴿وَکَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ این برای آن است که ارائه ملکوت نشان دادن ملکوت هر شیء حتما با یقین همراه است برای اینکه یک وقتی انسان یک شیئی را میبینید فرض کنید اتومبیلی را میبیند در نظام داخلی او مطالعه میکند این شاید پی نبرد که یک رانندهای دارد اما وقتی به فرمانش و به اینکه این فرمان دست یک رانندهای است و او را دارد رهبری و راهنمایی میکند به او بنگرد تردید ندارد این اتومبیل خود به خود حرکت نمیکند اگر انسان آن فرمان اتومبیل که دست راننده است ببیند این یقین دارد که بالأخره یک کسی این اتومبیل را جابجا میکند خودش جابجای نمیشود که اینکه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾ یا هر جنبندهای دارای ملکوت است ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ آن صبغه ارتباط اشیاء به خالق را میگویند ملکوت آنها خب او را اگر کسی ببیند یقین دارد که خدایی هست لذا در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» درباره حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ یعنی این ارائه برای اهدافی چند هدف است که یکی از آن اهداف یقین پیدا کردن اوست بنابراین اگر کسی ملکوت هر شیئی را ببیند یقین پیدا میکند که زمامدار اینها خداست ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ این ﴿وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است بالأخره انسان به خالق پی میبرد بررسی ملکوت مخلوق انسان را به خالق آگاه میکند خالق هم که حکیم است در فعلش هدف دارد پس بررسی دقیق نظام داخلی اشیاء انسان را به نظام فاعلی که آفریدگار است و علت فاعلی است به معاد که علت غایی است هدایت میکند خب پس این بخش از آیات هم ما را به تفکر درباره نبوت فرا میخواند هم به نظریه دادن در نظام داخلی اشیاء و ملکوت اشیاء هدایت میکند خواه نتیجهاش رسیدن به نظام فاعلی که مبدأ الهی است و توحید باشد باشد و به نظام غایی که مسئله معاد است برساند پس توحید و نبوت و معاد را این آیه ما را ترغیب میکند که در این زمینه فکر بکنیم ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ ٭ أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ خب ما را دعوت میکند به اینکه در این اصول سه گانه فکر بکنیم نظر کنیم نظر هم همان طوری که در کتابهای اصول ملاحظه فرمودید در آن مقبوله عمر بن حنظله و مانند آن دارد که «نظر فی حلالنا وحرامنا» آنجا گفتند که نظر تحدید الباصرة نحو المرئی نیست یک وقت انسان حدقهاش را میگشاید چیزی را نگاه میکند این میشود نظر فیزیکی این مراد نیست آنجا که فرمود: «نظر فی حلالنا و حرامنا» یعنی نظریه بدهد اهل نظر باشد صاحب نظر باشد یعنی مجتهد باشد اگر کسی اهل نظریه بود صاحب نظر است اینجا هم نظریه است ولو انسان اعمی باشد خب این شامل اعمی و بصیر یک سان است بالأخره اعمی ولو چشم ندارد آن چشم دلش برای درک معارف باز است ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ این یک خب آن تفکر و این نظریه یک امر لازمی است اگر کسی بگوید خب حالا ما الآن فرصت داریم بعدا مطالعه میکنیم در این زمینه فکر میکنیم میفرماید بعدا که در اختیار شما نیست ﴿عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ پس اصل تفکر و نظریه لازم است یک عمر هم که معلوم نیست تا کی دوام دارد دو خب به چه دلیل تاخیر بیندازید حالا چه کسی میداند فردا زنده است که بگوید من فردا درباره اصول دین فکر میکنم پس اصل تفکر و نظریه واجب تاخیرش هم حرام تأخیر برای کسی است که بداند فرصت دارد اینکه میگویند بدار واجب نیست برای کسی است که بداند پایان وقت میتواند کارش را انجام بدهد اما ا گر نداند چه؟ فرمود اصل آن تفکر درباره نبوت که لازم است اصل این اظهار نظر و نظیر شدن و نظریه پردازی درباره امهات که لازم است فرصت هم که نیست در همین که فرصت نیست اول آدم باید فکر بکند که آیا مجاز است تاخیر بیندازد یا نه؟ ﴿عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَهُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ خب پس یک تفکر و اظهار نظر درباره اصل اینکه من چه زمان فکر بکنم تاخیر بیندازم خلاصه این واجب موسع است یا مضیق فرمود فرمود واجب مضیق است برای اینکه یک وقتی انسان میتواند تاخیر بیندازد مبادرت نکند که بداند میماند وقتی که نمیداند میماند خب پس پس میشود واجب مضیق دیگر خب پس اصل اینکه انسان باید فکر بکند میشود واجب مضیق اصل اینکه نظریه پرداز باشد میشود واجب مضیق منطقه تفکر و قلمرو نظریه همان آن آن اصول سه گانه است توحید است و معاد است و نبوت آن وقت امامت به دنباله نبوت هست و عدل و سایر اوصاف هم که در مسئله توحید مندرج است ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ ﴿جِنَّةٍ﴾ همان جنون است و چون گفتند به اینکه انسان دیوانه با جن ارتباط پیدا کرده شاید از این جهت هم جنة بگویند ولی اصل جنة یعنی جنون چون آنها گفتند: ﴿یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ﴾ یعنی تو که مدعی هستی نام و یاد خدا بر تو نازل شده است ما باور نداریم ما حرفمان این است تو مجنونی ﴿یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ﴾ با جمله اسمیه و با تاکید انّ و با لام با ضرس قاطع هم میگفتند ﴿إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ﴾ ذات اقدس الهی میفرماید فکر بکنند میفهمند جنون ندارد چرا؟ برای اینکه این چهل سال با اینها بود صاحبشان است این تعبیر صاحب تنها نه برای این است که آنها طبق شان نزول گفتند که صاحب ما و رفیق ما مجنون شد قرآن برای اینکه هم اصل برهان اقامه کند هم به عنوان جدال احسن سخن گفته باشد تعبیر به صاحب کرد اما برهان برای اینکه خب کسی که چهل سال با هوش و عقل و خرد ورزی معروف بود به اعتماد شما بود الآن دیوانه شد این برای این جدال هم این است که شما خودتان قبول دارید که لذا در غالب موارد وقتی میخواهد بفرماید او منزه از جنون است از این کلمه صاحب کمک میگیرد آیه دوم سوره «نجم» این است ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَما غَوی﴾ آنها میگفتند ﴿یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ﴾ این میفرماید ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَما غَوی﴾ خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در مواردی که استدلال میکند همین معنا را منتها نه با این کلمه بلکه با این محتوا یاد میکند آیه شانزده سوره مبارکه «یونس» این است که ﴿قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلا أَدْراکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ خب شما مجنونید نه من خب من چهل سال به عنوان عاقل و حکیم و خردمند مقبول شما بودم الآن دفعتاً شدم دیوانه مشکلات فکری شما را که من حل میکردم آن اختلاف در کیفیت نصب حجر الاسود هم که به دست من حل شد پیش شما هم که اهل غارت بودید به امانت معروف بودم همه فضایل را من داشتم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً﴾ اینکه میگویند جمهوری اسلامی یعنی همین جمهوریتش از درک مردم است آن محتوایش اسلام است یعنی پذیرش برای مردم است وجود مبارک پیغمبر فرمود به اینکه شما که من را قبول دارید باید بپذیرید نه اینکه شما تشریع کنید مشروعیت از جمهور بیاید جمهوری که مسلمان است رای به اسلام میدهد تولی دارد جریان اسلام را نه توکیل بکند این باور دارد درک میکند که این حق است و ایمان میآورد خب فرمود من سالیان متمادی پیش شما به عنوان عاقل و خردمند و امین معروف بودم الآن دفعتاً شدم دیوانه خب شما.
پرسش: ...
پاسخ: امکان عقلی دارد محال نیست کسی دفعتاً دیوانه بشود ولی محل بحث را نمیشود به عنوان شاهد خلاف ذکر کرد میفرماید اینکه الآن محل بحث است بین من و شماست شما یک سندی بیاورید یک شاهدی بیاورید که من خلاف عقل رفتار کرده باشم ﴿أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً﴾ هم در مسائل علمی مورد اعتماد شما بودم هم در مسائل عملی برای حل اختلاف در کیفیت نصب حجر الاسود من رهبری کردم برای حفظ امانتها من امین شما بودم شما برای خودتان را نمیتوانستید نگهدارید چه برسد به اموال دیگری از غارت نمیگذشتید چه رسد به امانت همه اینها به برکات فاضله علمی و عملی من بود آن وقت الان که من شما را دعوت به تذکر و تفکر و مبدأ شناسی میکنم شدم دیوانه ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ پس گاهی کلمه صاحب هست این را میگویند تفسیر قرآن به قرآن قبلاً به عرضتان رسید به اینکه یک وقت است انسان با المعجم مشکل تفسیر قرآن به قرآن را حل میکند این قبل از مرحوم علامه بود بعدش هم رواج پیدا کرد اما یک وقتی محتوا را باهم هماهنگ میکند کاری به لفظ ندارد این ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَما غَوی﴾ یا ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ با این آیه شانزده سورهٴ مبارکهٴ «یونس» کاملاً هماهنگ است با اینکه لفظها کنار هم نیستند.
پرسش: ...
پاسخ: خب اگر از اول مجنون بود پس اینها چرا همه کارهای علمی و عملی را به آن مجنون واگذار میکردند.
پرسش: ...
پاسخ: پس ﴿أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ خدا درست است اگر اینها سابقه جنون او را تثبیت کرده بودند پس چرا همه کارهای علمی و عملی را به او ارجاع میدادند اینها که برایشان مال اصل بود به دلیل اینکه وقتی برای پسرشان زن میگرفتند که بتواند لااقل یک قافلهای را غارت کند اصلاً کار آنها همین بود اگر میگفتند میتوانی یک قافلهای را غارت کنی آن وقت برای او زن میگرفتند یک چنین موجودی بهترین فضیلت برای آنها امانت بود و هیچ کدام این امانت را نداشتند مگر وجود مبارک پیامبر در مسائل علمی هم که به او مراجعه میکردند چطور اگر سابقه جنون او را میخواستند تثبیت کنند چرا سیره مستمره آنها این بود که او را به عنوان مرجع علمی و امانی میشناختند.
پرسش: ...
پاسخ: خب همین را میخواهم بگویم پس این محل اختلاف است یعنی تا کنون من عاقل بودم از این به بعد بیاییم بحث بکنیم ببینیم درست است یا درست نیست ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا﴾ ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا﴾ نظر کنیم بحث بکنیم دیگر چرا میگویید مجنون سابقه جنون که نداشتیم الآن یک حرفی من میزنم محل اختلاف است خب بیاییم نظر بدهیم ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ پس چیست او ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ شما چرا نظر نمیکنید؟ خب این برهان که فرمود جنون ندارد او دیوانه نیست باید ثابت بکند این صفات سلبی او وصف ثبوتی را هم بیان کرد فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام) دارای این دو صفت رسمیاند که هم مبشرند و هم منذر منتها قبلاً هم به عرضتان رسید که ذات اقدس الهی هرگز انبیاء را یا خصوص پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) را به عنوان مبشر منحصراً معرفی نکرد نفرمود «ان هم الا مبشرون» یا «ان هو الا مبشر ان انت الا مبشر» یا «قل انما انا مبشر» اما به صورت نذیر حصر شده است ﴿ِانَّما أَنْتَ مُنْذِر﴾ ﴿إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ﴾ حصر شده است برای اینکه قسمت مهم مردم از راه انذار مشکلات گناه را رها میکنند خیلیها به سراغ تشویق نمیروند نمیگویند ما برویم این کار را لذت بخش دنیا را نکنیم برای اینکه در آخرت لذت میبریم ما نقد را بر آن نسیه مقدم میداریم ما لذت فعلی را میپذیریم نه لذت آینده را اما اگر سخن در این باشد که این لذت نیست این لذعه است این گزنده است این یک سمی است که ظاهرش شیرین است با آتش بازی نکنید این عامل ترک است اکثری مردم از راه انذار گناه را ترک میکنند اکثری مردم لذا در قرآن به صورت حصر ﴿إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ﴾ ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ﴾ حصر آمده پس او جنون ندارد بلکه شما را ا زجهنم میترساند چه اینکه در طلیعه بعثت هم ذات اقدس الهی به او فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِر﴾ نه «قم فبشر و انذر» البته در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» و مانند آن هست که ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَنَذیراً﴾ آنجا هم مبشر است و هم منذر چه اینکه در سوره «نساء» هم گذشت ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ﴾ اما به عنوان حصر فقط در جریان انذار ذکر شده است فرمود این یک نذیر روشنی است هم روشن است هم روشنگر است ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾ خب ما که امت مبارک ابراهیم (سلام الله علیه) هستیم فرزندان او هستیم او امام ماست پدر ماست ﴿هُوَ سَمّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾ در بخش پایانی سورهٴ «حج» هست که ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ﴾ که این اغراست یعنی «خذوا ملة ابیکم» ملت پدرتان را بگیرید به دین پدرتان باشید شما فرزندان خلیل حق هستید ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾ او میشود پدر ما میشویم فرزند او میشود امام ما میشویم امت او اهل رویت است ما اهل نظر بلکه این نظر به آن رویت برسد او میبیند و ما مینگریم این نگرش برای آن دیدن است بالأخره البته ممکن است کسی بنگرد و نبیند مثل کسی که استهلال میکند میگوید «نظرت الی القمر ولم اره» من نگاه کردم ولی ندیدم ولی اگر کسی واقعا بخواهد نگاه کند میبیند او اهل رویت بود ما اهل نظر ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ هر چیزی را شما چه چیزی را نظر میکنید بعد هم تأخیر هم که جایز نیست ﴿وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ درباره خود همین موضوع اصل فکر و تعجیل در فکر چون ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَهُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ ﴿ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ نه برای اینکه هر چه که میآید «کل ما هو آت قریب» برای اینکه اصلاً معلوم نیست مرگ چه زمان به سر آدم میآید ﴿وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ بعد میفرماید که شما دنبال چه هستید بهانهای میگیرید که مثلاً یک آیهای یک دلیلی یک برهان صدیقینی گیرتان بیاید حبل الله الاکبر که این است معجزه کبرای الهی که این است از این بهتر نه گفته شد و نه خواهد آمد پس به دنبال چه هستید ﴿فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ اگر بهانه میگیرید که ما به دنبال دلیل میگردیم از قرآن دلیل روشنتر نیست اگر بگویید هنوز ما جوانیم یا هنوز فرصت هست هیچ کس نمیداند چه زمان میمیرد خفای مرگ ما از برکات الهی است خب پس نه تأخیر رواست نه به دنبال دلیل دیگر گشتن رواست ﴿فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ به کدام دلیل میخواهید ایمان بیاورید این کتابی که صاحب کتاب در آن تجلی کرده «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکونوا راوه» ﴿فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ اگر قرآن -معاذالله- کافی نباشد دیگر هیچ چیزی کافی نیست.
پرسش: ...
پاسخ: چون فطرت آنها که محفوظ است ذات اقدس الهی در بحثهای قبل هم گذشت که اینها سرمایه دارند قرآن زبانش، زبان سالبه نیست زبان موجبه معدوله است نفرمود «لیس لهم قلوب» فرمود: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها﴾ در بحثهای قبلی داشتیم همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» یک وقت است کسی سرمایه ندارد خب حالا جای اعتراض نیست قرآن نمیگوید اینها سرمایه ندارد نمیفرماید «لیس لهم قلوب» میفرماید: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ اما متأسفانه ﴿لا یَفْقَهُونَ بِها﴾ خب اگر کسی سرمایه نداشته باشد جای این اعتراض هست که حالا که رأس المال ندارد با چه چیزی تجارت کند ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ﴾ با کدام سرمایه اما اگر سرمایه داشته باشد و تجارت نکند جا برای نقد هست فرمود و چون این گروه گروه تبهکارند و به ضلالت مبتلا شدند آنگاه فرمود: ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ در غالب موارد بین اضلال و هدایت تقابل هست اما اینجا چون مخصوص ضالین است و گمراهان و تبهکاران هست دیگر هدایت در مقابلش نیامده فرمود هر کسی را ذات اقدس الهی کیفر اضلال بدهد تازیانه اضلال بزند یعنی کسی که خدا او را عقلا هدایت کرده فطرتا هدایت کرده وحیا هدایت کرده معجزتاً هدایت کرده درون و بیرون راههای فراوان نصب کرده او باز بیراهه میرود خدا به او مهلت داده در توبه را باز کرده که برگردد همه این کارها را کرده از آن به بعد خدا او را به حال خود رها میکند اضلال میشود کیفری اولاً و معنای اضلال هم امر عدمی است نه امر وجودی ثانیاً معنای اضلال این است که دیگر خدا لطف خاص را نسبت به و اعمال نمیکند او را به حال خودش رها میکند لذا فرمود: ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ نه اینکه اینها را عمه میکند عمه کوری دل است در قبال عمی که کوری چشم ظاهر است اعمه کسی است که قلبش نبیند مثل اعمی کسی که چشمش نبیند فرمود اینهایی که کور دلاند ما اینها را به حال خودشان رها کردیم همین اینکه میگویند: «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین أبداً» همین است نه اینکه چیزی به اینها دادیم به عنوان ضلالت اضلال یک امر وجودی نیست که خدا یک کسی را گمراهی بدهد نه او را به حال خود رها میکند این همان اضلال ابتدایی که محال است اولاً یعنی خدا ابتداء کسی را گمراه بکند آنچه هست هدایت ابتدایی است که کرده ولی هدایت پاداشی و احسان الهی هست اضلال حتما کیفری است اضلال ابتدایی اصلاً نیست اولاً و اضلال هم امر وجودی نیست یک چیزی باشد به نام ضلالت که خدا به کسی بدهد این نیست بلکه او را به حال خودش رها میکند چون در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هست که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ﴾ دری را که خدا ببندد فیض را ببندد در فیض را ببندد چیزی به آدم ندهد نه اینکه یک چیزی به آدم میدهد به عنوان ضلالت نه تا حال توفیق داده بود حالا نمیدهد میشود عدم ملکه انسان را به حال خود رها میکند ﴿وَیَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ اینها کورکورانه کور دلاند در همان طغیانشان میلولند.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و الحمد لله رب العالمین»
- تنظیم قضا و قدر به دست شخص ذات اقدس الهی است
- خدای سبحان برای هر کسی یک اجل مشخصی را ذکر کرد
- قضا و قدر مستند به مشیت خاص الهی است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَالَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ ٭ وَأُمْلی لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ ٭ أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ ٭ أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ ٭ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾
وقتی این کریمه ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾ نازل شد اصحاب و مؤمنین صدر اسلام سعی میکردند از این خطر برهند گفتند بعد از فتح ایران و حمل گنجهای مخازن و خزینههای ایران به حجاز بعضی از سران همین جنگ میگفتند که «اللهم انی أعوذ بک أن أکون مستدرجاً فانی سمعک تقول ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾» خدا یا من به تو پناه میبرم که مستدرج بشوم و تو مرا در عذاب خودت مستدرجاً درجتاً درجتاً ساقط کنی مطلب دیگر آن است که این «نستدرجهم» متکلم مع الغیر وارد شده است و آن املی به صورت متکلم وحدة در بحث اسمای حسنا اشاره شد به اینکه گاهی مضمون آیه با یک اسم حل میشود گاهی مضمون آیه با چند اسم یعنی قرآن کریم بنایش بر این است که وقتی بخواهد اسمای حسنای الهی را ذکر بکند برای اینکه مضمون آیه را تعلیل کند تفهیم کند گاهی یک اسم از اسمای حسنای الهی را در پایان آیه ذکر میکند میفرماید: «و الله علیم، و الله قدیر» گاهی دو اسم از اسمای حسنا را ذکر میکند ﴿إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ﴾ ، ﴿فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ ، ﴿إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ﴾ و مانند آن و چون هر اسمی که در پایان آیه ذکر شده است دلیل آن آیه و ضامن مضمون آن آیه است پس گاهی مضمون آیه با دو اسم حل میشود گاهی با یک اسم همین معنا که در اسم ظاهر هست در ضمیر هم هست گاهی با یک فیض خاص الهی یک مطلبی محقق میشود در آنجا ضمیر متکلم وحده یاد میشود گاهی با دو فیض خاص الهی یک مطلبی تأمین میشود آنجا با متکلم مع الغیر یاد میشود لذا گاهی تعبیر به «نستدرج» هست گاهی تعبیر به ﴿أُمْلی﴾ هست همان طوری که اسم ظاهر گاهی یکی است گاهی بیش از یکی است در جریان ضمیر هم گاهی مفرد است و گاهی متکلم معالغیر اما در جریان املا که فرمود: ﴿وَأُمْلی لَهُم﴾ متکلم مع الغیر یاد کرد برای اینکه بازگشت همه این امور به قضا و قدر است و تنظیم قضا و قدر به دست شخص ذات اقدس الهی است و خدای سبحان برای هر کسی یک اجل مشخصی را ذکر کرد که ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ بنابراین این مهلت دادن بر اساس آن قضا و قدر است که قضا و قدر مستند به مشیت خاص الهی است لکن چه آن است دراج چه این املا هر دو کید خداست این انک کیدی متین علت هر دو مطلب است هم علت است برای سنستندرج هم علت است برای املا منتها در جمله دوم که فرمود و املی لهم از باب و حذف ما یعلم منه جایز این من حیث لا یعلمون حذف شده است بازگشتش چنین است که «سنستدرجهم من حیث لا یعلمون و املی لهم من حیث لا یعلمون» یعنی آنجایی که داریم درجه درجه اینها را میگیریم اینها نمیفهمند آنجا هم که داریم اینها را مهلت میدهیم باز هم نمیفهمند یعنی از راهی که نمیفهمند اینها را میگیریم پس «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ وَأُمْلی لَهُم من حیث لا یعلمون» چرا؟ برای اینکه ﴿إِنَّ کَیْدی مَتینٌ﴾ کید من یک چیزی نیست که آنها بتوانند به آن دسترسی داشته باشند تا بتوانند جلوی آن را بگیرند پس بنابراین این ﴿إِنَّ کَیْدی مَتینٌ﴾ دلیل است برای هر دو مطلب و اما در باره این املا به صورت لام ذکر شده است اما تمهیل و امهال بدون لام ذکر شده است آن کریمهای که فرمود: ﴿فَمَهِّلِ الْکافِرینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً﴾ یعنی بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «طارق» ﴿إِنَّهُمْ یَکیدُونَ کَیْداً ٭ وَأَکیدُ کَیْداً ٭ فَمَهِّلِ الْکافِرینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً﴾ آنجا بدون لام ذکر شده است نفرمود «فمهل الکافرین وامهلهم الکافرین و املهم لهم» اینجا هم اگر میفرمود و املیهم بدون لام میشد اما این نشانه میگویند لام تقویت است لام اشعار به حصر است یعنی اختصاص است یعنی ما فقط برای اینها این خطر را در نظر گرفتیم که به اینها مهلت بدهیم تا بیشتر گناه کنند و بیشتر استحقاق کیفر را پیدا کنند نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» هست آیه 178 که ﴿وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ﴾ مگر اینکه ثابت بشود کلمه املا بدون لام استعمال نمیشود اگر ثابت نشد این لام میتواند لام تقویت و اشعار به حصر باشد.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود چرا تفکر نمیکنند ﴿ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ یک شأن نزولی برایش ذکر کردند حالا این واقعا به صورت شان نزول است یا قابل تطبیق این را هم شیعهها نقل کردند هم اهل سنت وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شبی را در همان مکه در بین صفا و مروه یا بالای کوه صفا مردم را به دین خدا دعوت میکرد به صورت عام تا پاسی از شب این دعوت را ادامه میداد آنها میگفتند -معاذالله- صاحب ما یعنی کسی که ما میشناسیم و با ما مانوس بود الان مجنون شده است جن زده شده است جنون دارد آیه نازل شده است که ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ در این زمینه ذات اقدس الهی اینها را به چند امر ترغیب کرده است یکی پیرامون نبوت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اینکه او منزه از جنة و جنون است چرا فکر نمیکنند فکر بکنند و یکی درباره اصل نظام عالم برای بررسی مبدأ فاعلی و غایی فکر بکنند ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ این ﴿وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ ناظر به نظام فاعلی و نظام غایی است یعنی اگر اینها در ساختار داخلی اشیاء خوب بیندیشند میبینند زمامشان به دست یک کسی است برای اینکه اینها موجودند معدوم نیستند وهم و سراب نیستند یک به خودشان متکی نیستند به دلیل تغیر و زوالی که داشته و دارند دو بنابراین اینها موجودند و به خود متکی نیستند و به جای دیگر متکیاند اگر به جای دیگر متکیاند پس دارای ملکوتند ملکوت همان صبغه ارتباط مخلوق است به خالق که اگر کسی آن راه را ببیند یقین پیدا میکند اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت ﴿وَکَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ این برای آن است که ارائه ملکوت نشان دادن ملکوت هر شیء حتما با یقین همراه است برای اینکه یک وقتی انسان یک شیئی را میبینید فرض کنید اتومبیلی را میبیند در نظام داخلی او مطالعه میکند این شاید پی نبرد که یک رانندهای دارد اما وقتی به فرمانش و به اینکه این فرمان دست یک رانندهای است و او را دارد رهبری و راهنمایی میکند به او بنگرد تردید ندارد این اتومبیل خود به خود حرکت نمیکند اگر انسان آن فرمان اتومبیل که دست راننده است ببیند این یقین دارد که بالأخره یک کسی این اتومبیل را جابجا میکند خودش جابجای نمیشود که اینکه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾ یا هر جنبندهای دارای ملکوت است ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ آن صبغه ارتباط اشیاء به خالق را میگویند ملکوت آنها خب او را اگر کسی ببیند یقین دارد که خدایی هست لذا در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» درباره حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ یعنی این ارائه برای اهدافی چند هدف است که یکی از آن اهداف یقین پیدا کردن اوست بنابراین اگر کسی ملکوت هر شیئی را ببیند یقین پیدا میکند که زمامدار اینها خداست ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ این ﴿وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است بالأخره انسان به خالق پی میبرد بررسی ملکوت مخلوق انسان را به خالق آگاه میکند خالق هم که حکیم است در فعلش هدف دارد پس بررسی دقیق نظام داخلی اشیاء انسان را به نظام فاعلی که آفریدگار است و علت فاعلی است به معاد که علت غایی است هدایت میکند خب پس این بخش از آیات هم ما را به تفکر درباره نبوت فرا میخواند هم به نظریه دادن در نظام داخلی اشیاء و ملکوت اشیاء هدایت میکند خواه نتیجهاش رسیدن به نظام فاعلی که مبدأ الهی است و توحید باشد باشد و به نظام غایی که مسئله معاد است برساند پس توحید و نبوت و معاد را این آیه ما را ترغیب میکند که در این زمینه فکر بکنیم ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ ٭ أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ خب ما را دعوت میکند به اینکه در این اصول سه گانه فکر بکنیم نظر کنیم نظر هم همان طوری که در کتابهای اصول ملاحظه فرمودید در آن مقبوله عمر بن حنظله و مانند آن دارد که «نظر فی حلالنا وحرامنا» آنجا گفتند که نظر تحدید الباصرة نحو المرئی نیست یک وقت انسان حدقهاش را میگشاید چیزی را نگاه میکند این میشود نظر فیزیکی این مراد نیست آنجا که فرمود: «نظر فی حلالنا و حرامنا» یعنی نظریه بدهد اهل نظر باشد صاحب نظر باشد یعنی مجتهد باشد اگر کسی اهل نظریه بود صاحب نظر است اینجا هم نظریه است ولو انسان اعمی باشد خب این شامل اعمی و بصیر یک سان است بالأخره اعمی ولو چشم ندارد آن چشم دلش برای درک معارف باز است ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ این یک خب آن تفکر و این نظریه یک امر لازمی است اگر کسی بگوید خب حالا ما الآن فرصت داریم بعدا مطالعه میکنیم در این زمینه فکر میکنیم میفرماید بعدا که در اختیار شما نیست ﴿عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ پس اصل تفکر و نظریه لازم است یک عمر هم که معلوم نیست تا کی دوام دارد دو خب به چه دلیل تاخیر بیندازید حالا چه کسی میداند فردا زنده است که بگوید من فردا درباره اصول دین فکر میکنم پس اصل تفکر و نظریه واجب تاخیرش هم حرام تأخیر برای کسی است که بداند فرصت دارد اینکه میگویند بدار واجب نیست برای کسی است که بداند پایان وقت میتواند کارش را انجام بدهد اما ا گر نداند چه؟ فرمود اصل آن تفکر درباره نبوت که لازم است اصل این اظهار نظر و نظیر شدن و نظریه پردازی درباره امهات که لازم است فرصت هم که نیست در همین که فرصت نیست اول آدم باید فکر بکند که آیا مجاز است تاخیر بیندازد یا نه؟ ﴿عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَهُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ خب پس یک تفکر و اظهار نظر درباره اصل اینکه من چه زمان فکر بکنم تاخیر بیندازم خلاصه این واجب موسع است یا مضیق فرمود فرمود واجب مضیق است برای اینکه یک وقتی انسان میتواند تاخیر بیندازد مبادرت نکند که بداند میماند وقتی که نمیداند میماند خب پس پس میشود واجب مضیق دیگر خب پس اصل اینکه انسان باید فکر بکند میشود واجب مضیق اصل اینکه نظریه پرداز باشد میشود واجب مضیق منطقه تفکر و قلمرو نظریه همان آن آن اصول سه گانه است توحید است و معاد است و نبوت آن وقت امامت به دنباله نبوت هست و عدل و سایر اوصاف هم که در مسئله توحید مندرج است ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ ﴿جِنَّةٍ﴾ همان جنون است و چون گفتند به اینکه انسان دیوانه با جن ارتباط پیدا کرده شاید از این جهت هم جنة بگویند ولی اصل جنة یعنی جنون چون آنها گفتند: ﴿یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ﴾ یعنی تو که مدعی هستی نام و یاد خدا بر تو نازل شده است ما باور نداریم ما حرفمان این است تو مجنونی ﴿یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ﴾ با جمله اسمیه و با تاکید انّ و با لام با ضرس قاطع هم میگفتند ﴿إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ﴾ ذات اقدس الهی میفرماید فکر بکنند میفهمند جنون ندارد چرا؟ برای اینکه این چهل سال با اینها بود صاحبشان است این تعبیر صاحب تنها نه برای این است که آنها طبق شان نزول گفتند که صاحب ما و رفیق ما مجنون شد قرآن برای اینکه هم اصل برهان اقامه کند هم به عنوان جدال احسن سخن گفته باشد تعبیر به صاحب کرد اما برهان برای اینکه خب کسی که چهل سال با هوش و عقل و خرد ورزی معروف بود به اعتماد شما بود الآن دیوانه شد این برای این جدال هم این است که شما خودتان قبول دارید که لذا در غالب موارد وقتی میخواهد بفرماید او منزه از جنون است از این کلمه صاحب کمک میگیرد آیه دوم سوره «نجم» این است ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَما غَوی﴾ آنها میگفتند ﴿یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ﴾ این میفرماید ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَما غَوی﴾ خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم در مواردی که استدلال میکند همین معنا را منتها نه با این کلمه بلکه با این محتوا یاد میکند آیه شانزده سوره مبارکه «یونس» این است که ﴿قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلا أَدْراکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ خب شما مجنونید نه من خب من چهل سال به عنوان عاقل و حکیم و خردمند مقبول شما بودم الآن دفعتاً شدم دیوانه مشکلات فکری شما را که من حل میکردم آن اختلاف در کیفیت نصب حجر الاسود هم که به دست من حل شد پیش شما هم که اهل غارت بودید به امانت معروف بودم همه فضایل را من داشتم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً﴾ اینکه میگویند جمهوری اسلامی یعنی همین جمهوریتش از درک مردم است آن محتوایش اسلام است یعنی پذیرش برای مردم است وجود مبارک پیغمبر فرمود به اینکه شما که من را قبول دارید باید بپذیرید نه اینکه شما تشریع کنید مشروعیت از جمهور بیاید جمهوری که مسلمان است رای به اسلام میدهد تولی دارد جریان اسلام را نه توکیل بکند این باور دارد درک میکند که این حق است و ایمان میآورد خب فرمود من سالیان متمادی پیش شما به عنوان عاقل و خردمند و امین معروف بودم الآن دفعتاً شدم دیوانه خب شما.
پرسش: ...
پاسخ: امکان عقلی دارد محال نیست کسی دفعتاً دیوانه بشود ولی محل بحث را نمیشود به عنوان شاهد خلاف ذکر کرد میفرماید اینکه الآن محل بحث است بین من و شماست شما یک سندی بیاورید یک شاهدی بیاورید که من خلاف عقل رفتار کرده باشم ﴿أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً﴾ هم در مسائل علمی مورد اعتماد شما بودم هم در مسائل عملی برای حل اختلاف در کیفیت نصب حجر الاسود من رهبری کردم برای حفظ امانتها من امین شما بودم شما برای خودتان را نمیتوانستید نگهدارید چه برسد به اموال دیگری از غارت نمیگذشتید چه رسد به امانت همه اینها به برکات فاضله علمی و عملی من بود آن وقت الان که من شما را دعوت به تذکر و تفکر و مبدأ شناسی میکنم شدم دیوانه ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ پس گاهی کلمه صاحب هست این را میگویند تفسیر قرآن به قرآن قبلاً به عرضتان رسید به اینکه یک وقت است انسان با المعجم مشکل تفسیر قرآن به قرآن را حل میکند این قبل از مرحوم علامه بود بعدش هم رواج پیدا کرد اما یک وقتی محتوا را باهم هماهنگ میکند کاری به لفظ ندارد این ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَما غَوی﴾ یا ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ با این آیه شانزده سورهٴ مبارکهٴ «یونس» کاملاً هماهنگ است با اینکه لفظها کنار هم نیستند.
پرسش: ...
پاسخ: خب اگر از اول مجنون بود پس اینها چرا همه کارهای علمی و عملی را به آن مجنون واگذار میکردند.
پرسش: ...
پاسخ: پس ﴿أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ خدا درست است اگر اینها سابقه جنون او را تثبیت کرده بودند پس چرا همه کارهای علمی و عملی را به او ارجاع میدادند اینها که برایشان مال اصل بود به دلیل اینکه وقتی برای پسرشان زن میگرفتند که بتواند لااقل یک قافلهای را غارت کند اصلاً کار آنها همین بود اگر میگفتند میتوانی یک قافلهای را غارت کنی آن وقت برای او زن میگرفتند یک چنین موجودی بهترین فضیلت برای آنها امانت بود و هیچ کدام این امانت را نداشتند مگر وجود مبارک پیامبر در مسائل علمی هم که به او مراجعه میکردند چطور اگر سابقه جنون او را میخواستند تثبیت کنند چرا سیره مستمره آنها این بود که او را به عنوان مرجع علمی و امانی میشناختند.
پرسش: ...
پاسخ: خب همین را میخواهم بگویم پس این محل اختلاف است یعنی تا کنون من عاقل بودم از این به بعد بیاییم بحث بکنیم ببینیم درست است یا درست نیست ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا﴾ ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا﴾ نظر کنیم بحث بکنیم دیگر چرا میگویید مجنون سابقه جنون که نداشتیم الآن یک حرفی من میزنم محل اختلاف است خب بیاییم نظر بدهیم ﴿أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ پس چیست او ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ شما چرا نظر نمیکنید؟ خب این برهان که فرمود جنون ندارد او دیوانه نیست باید ثابت بکند این صفات سلبی او وصف ثبوتی را هم بیان کرد فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ﴾ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام) دارای این دو صفت رسمیاند که هم مبشرند و هم منذر منتها قبلاً هم به عرضتان رسید که ذات اقدس الهی هرگز انبیاء را یا خصوص پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) را به عنوان مبشر منحصراً معرفی نکرد نفرمود «ان هم الا مبشرون» یا «ان هو الا مبشر ان انت الا مبشر» یا «قل انما انا مبشر» اما به صورت نذیر حصر شده است ﴿ِانَّما أَنْتَ مُنْذِر﴾ ﴿إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ﴾ حصر شده است برای اینکه قسمت مهم مردم از راه انذار مشکلات گناه را رها میکنند خیلیها به سراغ تشویق نمیروند نمیگویند ما برویم این کار را لذت بخش دنیا را نکنیم برای اینکه در آخرت لذت میبریم ما نقد را بر آن نسیه مقدم میداریم ما لذت فعلی را میپذیریم نه لذت آینده را اما اگر سخن در این باشد که این لذت نیست این لذعه است این گزنده است این یک سمی است که ظاهرش شیرین است با آتش بازی نکنید این عامل ترک است اکثری مردم از راه انذار گناه را ترک میکنند اکثری مردم لذا در قرآن به صورت حصر ﴿إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ﴾ ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ﴾ حصر آمده پس او جنون ندارد بلکه شما را ا زجهنم میترساند چه اینکه در طلیعه بعثت هم ذات اقدس الهی به او فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِر﴾ نه «قم فبشر و انذر» البته در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» و مانند آن هست که ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَنَذیراً﴾ آنجا هم مبشر است و هم منذر چه اینکه در سوره «نساء» هم گذشت ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ﴾ اما به عنوان حصر فقط در جریان انذار ذکر شده است فرمود این یک نذیر روشنی است هم روشن است هم روشنگر است ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾ خب ما که امت مبارک ابراهیم (سلام الله علیه) هستیم فرزندان او هستیم او امام ماست پدر ماست ﴿هُوَ سَمّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾ در بخش پایانی سورهٴ «حج» هست که ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ﴾ که این اغراست یعنی «خذوا ملة ابیکم» ملت پدرتان را بگیرید به دین پدرتان باشید شما فرزندان خلیل حق هستید ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾ او میشود پدر ما میشویم فرزند او میشود امام ما میشویم امت او اهل رویت است ما اهل نظر بلکه این نظر به آن رویت برسد او میبیند و ما مینگریم این نگرش برای آن دیدن است بالأخره البته ممکن است کسی بنگرد و نبیند مثل کسی که استهلال میکند میگوید «نظرت الی القمر ولم اره» من نگاه کردم ولی ندیدم ولی اگر کسی واقعا بخواهد نگاه کند میبیند او اهل رویت بود ما اهل نظر ﴿أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیْءٍ﴾ هر چیزی را شما چه چیزی را نظر میکنید بعد هم تأخیر هم که جایز نیست ﴿وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ درباره خود همین موضوع اصل فکر و تعجیل در فکر چون ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَهُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ ﴿ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ نه برای اینکه هر چه که میآید «کل ما هو آت قریب» برای اینکه اصلاً معلوم نیست مرگ چه زمان به سر آدم میآید ﴿وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ﴾ بعد میفرماید که شما دنبال چه هستید بهانهای میگیرید که مثلاً یک آیهای یک دلیلی یک برهان صدیقینی گیرتان بیاید حبل الله الاکبر که این است معجزه کبرای الهی که این است از این بهتر نه گفته شد و نه خواهد آمد پس به دنبال چه هستید ﴿فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ اگر بهانه میگیرید که ما به دنبال دلیل میگردیم از قرآن دلیل روشنتر نیست اگر بگویید هنوز ما جوانیم یا هنوز فرصت هست هیچ کس نمیداند چه زمان میمیرد خفای مرگ ما از برکات الهی است خب پس نه تأخیر رواست نه به دنبال دلیل دیگر گشتن رواست ﴿فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ به کدام دلیل میخواهید ایمان بیاورید این کتابی که صاحب کتاب در آن تجلی کرده «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکونوا راوه» ﴿فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ﴾ اگر قرآن -معاذالله- کافی نباشد دیگر هیچ چیزی کافی نیست.
پرسش: ...
پاسخ: چون فطرت آنها که محفوظ است ذات اقدس الهی در بحثهای قبل هم گذشت که اینها سرمایه دارند قرآن زبانش، زبان سالبه نیست زبان موجبه معدوله است نفرمود «لیس لهم قلوب» فرمود: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها﴾ در بحثهای قبلی داشتیم همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» یک وقت است کسی سرمایه ندارد خب حالا جای اعتراض نیست قرآن نمیگوید اینها سرمایه ندارد نمیفرماید «لیس لهم قلوب» میفرماید: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ اما متأسفانه ﴿لا یَفْقَهُونَ بِها﴾ خب اگر کسی سرمایه نداشته باشد جای این اعتراض هست که حالا که رأس المال ندارد با چه چیزی تجارت کند ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ﴾ با کدام سرمایه اما اگر سرمایه داشته باشد و تجارت نکند جا برای نقد هست فرمود و چون این گروه گروه تبهکارند و به ضلالت مبتلا شدند آنگاه فرمود: ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ در غالب موارد بین اضلال و هدایت تقابل هست اما اینجا چون مخصوص ضالین است و گمراهان و تبهکاران هست دیگر هدایت در مقابلش نیامده فرمود هر کسی را ذات اقدس الهی کیفر اضلال بدهد تازیانه اضلال بزند یعنی کسی که خدا او را عقلا هدایت کرده فطرتا هدایت کرده وحیا هدایت کرده معجزتاً هدایت کرده درون و بیرون راههای فراوان نصب کرده او باز بیراهه میرود خدا به او مهلت داده در توبه را باز کرده که برگردد همه این کارها را کرده از آن به بعد خدا او را به حال خود رها میکند اضلال میشود کیفری اولاً و معنای اضلال هم امر عدمی است نه امر وجودی ثانیاً معنای اضلال این است که دیگر خدا لطف خاص را نسبت به و اعمال نمیکند او را به حال خودش رها میکند لذا فرمود: ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ نه اینکه اینها را عمه میکند عمه کوری دل است در قبال عمی که کوری چشم ظاهر است اعمه کسی است که قلبش نبیند مثل اعمی کسی که چشمش نبیند فرمود اینهایی که کور دلاند ما اینها را به حال خودشان رها کردیم همین اینکه میگویند: «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین أبداً» همین است نه اینکه چیزی به اینها دادیم به عنوان ضلالت اضلال یک امر وجودی نیست که خدا یک کسی را گمراهی بدهد نه او را به حال خود رها میکند این همان اضلال ابتدایی که محال است اولاً یعنی خدا ابتداء کسی را گمراه بکند آنچه هست هدایت ابتدایی است که کرده ولی هدایت پاداشی و احسان الهی هست اضلال حتما کیفری است اضلال ابتدایی اصلاً نیست اولاً و اضلال هم امر وجودی نیست یک چیزی باشد به نام ضلالت که خدا به کسی بدهد این نیست بلکه او را به حال خودش رها میکند چون در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هست که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ﴾ دری را که خدا ببندد فیض را ببندد در فیض را ببندد چیزی به آدم ندهد نه اینکه یک چیزی به آدم میدهد به عنوان ضلالت نه تا حال توفیق داده بود حالا نمیدهد میشود عدم ملکه انسان را به حال خود رها میکند ﴿وَیَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ اینها کورکورانه کور دلاند در همان طغیانشان میلولند.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است