- 267
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 180 تا 181 سوره اعراف بخش هفتم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 180 تا 181 سوره اعراف بخش هفتم"
در جهان چیزی غیر حسن وجود ندارد یا اگر در جهان چیزی بعنوان غیر حسن مطرح بود بازگشت او به امر عدمی است
هر چیزی در جای خود احسنُ ما یمکن است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها وَذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ٭ وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾
درباره اسمای حسنا مطالب دیگری که مانده است این است که اسم از آن جهت که امر لفظی است به حسن و قبح متصف نخواهد شد برای اینکه این کلمات اعتباری در بعضی از فرهنگها و لغتها مهمل است در بعضی از لغتها مستعمل است و ذاتاً به حسن و قبح متصف نیست مگر به لحاظ مسما و اگر ما خود اسم را به حسن یا احسن متصف کردیم معلوم میشود این منظور از اسم یک واقعیت خارجی است اگر لفظ باشد این لفظ به حسن متصف نمیشود مگر به عنایت مسما ولی اگر منظور از اسم عین خارجی باشد عین خارجی به حسن متصف میشود این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه یا در جهان چیزی غیر حسن وجود ندارد یا اگر در جهان چیزی بعنوان غیر حسن مطرح بود بازگشت او به امر عدمی است چون سراسر جهان اسمای الهیاند به تعبیر دیگر آیات الهیاند آیه ذی الآیه را نشان میدهد اسم مسما را نشان میدهد اینها سمهاند علامتند اگر در جهان چیزی غیر حسن بود یا به عدم برمیگردد یا به دید ما غیر حسن است وگرنه فی نظام الکل کل منتظم برابر نظام احسن ما یک دلیل خاص تجربی نمیتوانیم اقامه بکنیم که فلان موجود خارجی احسنُ ما یمکن است گرچه درباره بعضی از اشیاء علم راه پیدا کرده که این بهترین و زیباترین وجه ممکن است لکن بسیاری از اشیاء برای ما شناخته شده نیست خواصش آثار و برکاتش لکن برهان عقلی دلالت میکند بر اینکه جهانی از این زیباتر ممکن نیست یعنی هر چیزی در جای خود احسنُ ما یمکن است این یک، مجموع جهان هم احسنُ ما یمکن است این دو، این را برهان عقلی اقامه میکند و دلالت میکند ولی راه تجربی ما نداریم راه تجربی ممکن است درباره بعضی از اشیا راهگشا باشد که انسان بررسی کرده تجارب فراوانی دارد که فلان موجود که در جای خاص خود قرار دارد احسنُ ما یمکن است اما نسبت به تمام اشیاء تجربه آن قدرت را ندارد یک، نسبت به مجموع اشیاء اصلاً امر تجربی نیست این دو، گذشته از اینکه بعضی از اشیا اصلاً از قلمرو تجربه و حس بیرونند مثل مجردات و فرشتهها، سه پس از سه جهت دست تجربه کوتاه است لکن برهان عقلی که فراگیر است اقامه شده است و میشود بر اینکه نه جهانی از مجموع این جهان زیباتر ممکن است نه تک تک این اشیاء که در جایگاه خودشان قرار دارند از این بهتر ممکن است چرا؟ برای اینکه اگر مجموعی زیباتر از مجموع کنونی ممکن بود یا تک تک اینها احسن از کل واحد اینها ممکن بود و ذات اقدس الهی اینها را نمیآفرید یا به جهل او برمیگردد _معاذالله_ یا به عجز او برمیگردد _معاذالله_ یا به بخل او برمیگردد _معاذالله_ والتالی باصله مستحیل فالمقدم مثله این قیاس استثنایی سه ضلعی محصولش این است که اگر جهانی بهتر از این ممکن بود و خدای سبحان او را نیافریده باشد یا برای آن است که _معاذالله_ عالم نبود این که محال است چون او به کل شیء علیم است یا عالم بود ولی قدرت آن را نداشت این هم که محال است چون بکل شیء قدیر است یا عالم بود قادر بود ولی آن جود و سخا را نداشت که بهترین را بدهد این همه اینها را دارد این هم که محال است پس لوکان هناک عالم أحسن من هذا العالم الموجود ولم یخلقه الله سبحانه و تعالی لکان ذلک إما لجهله أو عجزه أو بخله و التالی باصله مستحیل فالمقدم مثله پس عالمی از این زیباتر ممکن نیست این را عقل میگوید آنگاه قرآن و سایر ادله نقلی هم تأیید میکند بعنوان نظام احسن مطرح است میفرماید به اینکه ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ﴾ ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾ فرمود شما در هیچ جا کمبودی احساس نمیکنید تفاوت احساس نمیکنید تفاوت به این معناست که این سلسله آفرینش یک جایش یک حلقه مفقوده داشته باشد اگر یک جا یک حلقه مفقوده داشت میگویند اینجا، این شیء، این جزء، این عنصر فوت کرده وقتی فوت کرده این سلسله تفاوت دارد یعنی فوت شده دارد اما اگر هر چیزی در جای خود بود و هیچ چیزی فوت نشد میگویند ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾ هیچ چیزی فوت نشده هر چه باید در جای خودش باشد هست خوب بنابراین اگر ما گفتیم اسم ذاتاً به حسن و قبح متصف نیست و چون قرآن کریم اسماء را به حسنا وصف کرد معلوم میشود که اسم واقعاً حسن است معلوم میشود لفظ نیست بلکه موجود خارجی است این موجود خارجی است که به حسن و قبح متصف میشود پس اسمای الهی یعنی حقایق عینی اینها متصفند به حسن و واقعاً هم هستند این یک، نه تنها حسناند بلکه احسناند یعنی از این بهتر دیگر نیست این دو، این را با تجربه نمیتوان اثبات کرد مگر فی الجمله چون تجربه از سه جهت ناقص است این سه، ولی با برهان عقلی میشود اثبات کرد آن برهان عقلی همین قیاس اقترانی استثنایی گذشته است که نظامی از این زیباتر یا حلقات این نظام اگر از این زیباتر ممکن بود و ذات اقدس الهی خلق نکرده بود یا برای این بود که _معاذالله_ عالم نبود یا برای اینکه _معاذالله_ قادر نبود یا برای _معاذالله_ جواد و بخشنده نبود والتالی باصله محال و المقدم مثله بنابراین سراسر عالم میشود حسن که از این زیباتر دیگر ممکن نیست آنگاه اگر چیزی به نظر ما ناقص آمد ما باید جهانبینیمان را بر الله مداری تنظیم بکنیم نه بر انسانمحوری ما هم یک حلقهای هستیم از حلقات بیکران این عالم عالم را که برای ما نیافریدند اگر گفتند به اینکه انسان گل سرسبد است تو نیستی در زیر خاک مدفون است گفته بود شنیدهای که «لولا القمیون لضاع الدین» تو نیستی در زیر خاک مدفون است خوب حالا آن اهل بیتاند بله و وجود مبارک اهل بیت(علیهم السلام) هم هیچ حادثهای را بد نمیدانند در نظام احسن چه حادثهای از جریان کربلای سالار شهیدان تلختر دیگر از آن حادثه بدتر نه بود و نه خواهد آمد ممکن است عده زیادی را به بدترین وضع بکشند اما مقتولها به این عظمت نیستند اینکه میگویند هیچ کسی به شقاوت ابن ملجم نیست برای اینکه با شمشیر او امامی کشته شد و با شمشیر او هم امام کشته شد البته او بدتر از شمر خواهد بود برای اینکه بدا بحال کسی که با شمشیر او امام کشته میشود و بدا بحال کسی که با شمشیر امام کشته بشود خب شمر البته قاتل سیدالشهداء (سلام الله علیه) بود با شمشیر امام که دیگر کشته نشد ابن ملجم اشقی الاشقیاست برای اینکه با شمشیر او علی بن ابیطالب شهید شد و با شمشیر حسن بن علی کشته شد هیچ کسی با آن شمشیر کشته نمیشود الا دخل النار خب بنابراین دیگر از جریان کربلا بدتر که اتفاق نیفتاد و نمیافتد وجود مبارک زینب کبری (سلام الله علیها) به جِد فرمود حادثه بسیار شیرین بود برای ما ما از این بهتر ندیدیم و جزء خوبی هم چیز دیگر نبود «ما رأیت إلاّ جمیلاً» خوب در نظام احسن بالأخره یک کسی که چند روزی آسیب میبیند برای رفاه ابد بشریت خودش و احیاء دین چه چیزی از این بهتر خوب اگر مدار ما باشیم چیزی که خوشایند حال ما نیست میگوییم بله این حسن نیست یا احسن نیست اما ما هم یک حلقهایم از حلقات بیکران این عالم اگر عالمی هستیم که فی نظام الکل کل منتظم بنابراین باید جهانبینی ما بر مدار مشیت الهی باشد نه اینکه چه چیزی به ذائقه ما خوب میآید چه چیزی به ذائقه ما خوب نمیآید خیلی از بوها هستند که برای شامه ما خوب هستند و برای شامه موجودات دیگر خوب نیستند و بالعکس اگر ما مدار بودیم هرچه که ما بینیمان را میگیریم او بد باشد که باید خیلی از چیزها که ما را ببینند بینیشان را میگیرند متأثر بشوند.
پرسش: ...
پاسخ: خدای سبحان عالم را برای علم و عدل خلق کرده بشر هم وسیله است برای لیقوم الناس بالقسط و این چنین نیست که عالم برای این خلق شدند ما هم ابزاریم برای آن مقام شامخ علم و عدل که علم و عدل محقق بشود لقاءالله محقق بشود خب بنابراین اگر یک چیزی بر اساس آن مقدمه اول منظور از این حسنا این وصف، وصف واقعی است تبعی و مجاز نیست پس اسماء واقعاً حسناند چون اسماء به حسن متصف نمیشود مگر بالعرض و العنایة پس معلوم میشود که این اسماء حقایق خارجیاند و حقایق خارجی هم احسن ما یمکناند از این زیباتر دیگر ممکن نیست براساس آن برهان عقلی حالا خواص تجربی گاهی حاصل میشود پدید میآید گاهی کشف میشود و گاهی کشف نمیشود و مانند آن.
مطلب دیگر این است که همان طوری که در نوبتهای قبل اشاره شد قرآن کتاب تعلیم أسماست و ادعیه هم کتاب تعلیم اسماست میبینیم چه در ادعیه چه در قرآن گاهی ذات اقدس الهی یک اسم را ذکر میکند گاهی چند اسم در ضمیر هم همین طور است اینجا که اسم میگویند اعم از ضمیر است مثلاً هو ممکن است که کسی او را ضمیر بداند ولی وقتی که ما میگوییم یا هو این هو اسم است علم است، و منادا قرار میگیرد آنکه نحوی میگوید ضمیر منادا قرار نمیگیرد در صورتی که این هو اسم نباشد خب هو اسم است اسمای الهی را که میشمارند گاهی میگویند تعبیر هو است گاهی میگویند أنت است گاهی میگویند أنا است گاهی میگویند نحن است و مانند آن حالا که معلوم شد اینها اسمند اسم مصطلحند نه اسم جامعی که در قبال فعل و حرف قرار بگیرد یک وقت میگویند کلمه سه قسم است اسم است و فعل و حرف آن وقت آن اسم به معنای جامع را تقسیم میکنند میگویند یا اسم ظاهر است یا اسم ضمیر است و امثال ذلک نه اصلاً اسمی که در قبال ضمیر است هو اسمی است در قبال ضمیر این به جایی برنمیگردد که وقتی گفتند ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ﴾ نه برای اینکه ما یک مضمر خاصی داریم و آن ضمیر به او برمیگردد هو یعنی الله وگرنه اگر ضمیر بود که نمیتوانستیم بگوییم یا هو در ادعیه ما خیلی از این کلمه یا هو است خب بنابراین همان طوری که اسمای ظاهری گاهی یکی است گاهی دو تا که در پایان بعضی از آیات یک اسم ذکر شده است و در پایان بعضی از آیات دو اسم ذکر شده است غفورٌ رحیم، حمیدٌ شکور و مانند آن در ضمیر هم همین طور است گاهی مفرد ذکر میشود هو گاهی جمع ذکر میشود نحن إنّا خب آن آیاتی که مضمونش با یک اسم حل میشود در پایان آن آیه میگوییم إنه رحیمٌ، إنه قدیرٌ، إنه منتقمٌ و مانند آن آن آیاتی که مضمونش با دو آیه ذکر میشود با دو اسم حل میشود در پایانش میگوییم: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ و مانند آن، که کم نیست از این اسمای حسنایی که در پایان آیات ترکیباً ذکر میشود اگر در اسم ظاهر گاهی یک اسم منشأ پیدایش فلان کار است گاهی دو اسم در جریان ضمیر هم همین طور است گاهی یک اسم هو یا أنت یا إنک چه خطاب چه غیبت چه متکلم به صورت أنا یاد بشود گاهی هم جمع ذکر میشود میگوییم إنا، نحن، نزلنا و مانند آن، آنجا معلوم میشود چند اسم از اسمای الهی در تنزیل قرآن سهمی دارند در حفظ قرآن سهمی دارند و مانند آن پس افراد و جمع در ضمائر نظیر وحدت و کثرت در اسمائند برای تنبه این مطلب که فلان کار با چند اسم انجام میشود.
مطلب دیگر آن است که اسم تقسیمات فراوانی دارد البته حالا اسم ذات است اسم فعل است اسم اثر است اما یکی از آن اعتبارات تقسیمی آن است که اسم یا دلالت بر فعل خاص و صفت خاص دارد یا نه دلالت بر کار ندارد دلالت بر نفی عیب دارد اگر گفتیم او خالق است رازق است شافی است حسیب است کافی است باسط است امثال ذلک اینها دلالت بر کارهای خاص خدا دارد اگر گفتیم او سبوح است قدوس است یعنی او عیب ندارد این کار نیست دلالت بر کار ندارد مثل خالق و رازق و شافی و حسیب و کافی و باسط و منعم و امثال ذلک نیست ولی دلالتش بر این است که او نقص ندارد خب این یک تقسیم اگر اسمی پیدا کرده باشیم مثلاً اسمی در عالم باشد که نه دلالت بکند بر کار نه دلالت بکند بر نزاهت از نقص چنین اسمی ما نداریم جزء اسمای مستأثره چون هر اسمی از اسمای حسنا که در کتاب و سنت است همهشان به این احد الامرین برمیگردند یا دلالت میکنند بر کمال صادر شده یا دلالت میکنند بر نزاهت او از نقص دیگر یک چیزی که خود او ذات را علم باشد به اصطلاح که ناظر به وصف و کار و نزاهت از عیب نداشته باشد نیست اصلا لذا راهی هم برای دعوت آن هویت مطلقه نیست این اسمای مستأثره است.
مطلب دیگر اینکه خدای سبحان در جریان اسم اینطوری که این بزرگان نوعاً استحصال کردهاند گفتند به اینکه اسماء توقیفی نیست گرچه بعضیها فتوا به توقیفیت اسماء دادند از خاصه و عامه احتیاط هم شاید همین را اقتضاء بکند ولی ظاهر این جمع محلاّ به الف و لام این است که ﴿وَ لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ آنچه از غزالی نقل شد و آنچه از مرحوم میر داماد نقل شد و آنچه دیگران همین راه این دو بزرگوار را طی کردند این است که در اسم انسان متأدب باشد احتیاط کند آنچه در غیر کتاب و سنت وارد شد بر خدا اطلاق نکند اما در وصف گفتند آزادید حالا در بحثهای فلسفه و کلام میگویید شما او علة العلل است حالا لازم نیست کسی بگوید او مسبب الاسباب است که در دعاها وارد شده است میگوید او مبدأ پیدایش همه چیز است چه در فارسی چه در عربی تعبیرات گوناگونی خدا را وصف میکند هر کسی در هر بحثی که دارد بالأخره ذات اقدس الهی را به اوصاف خاص وصف میکند قرآن کریم مثل اینکه بنایش بر این نیست که خدا را وصف بکند خدا را با اسم دارد به ما معرفی میکند این برای آن است که ما وصف نکنیم خدا را یا نه برای آن است که ذات اقدس الهی اصلاً وصف را دوست ندارد نفرمود لله صفات الحسنی و صفوه بها این برای چه هست؟ چون ما بخواهیم بخوانیم باید او را به اسم بخوانیم و اسم عبارت از ذات با تعین است که همان تعین صفت است اما خیلی ما را به وصف تشویق نکردند که لله صفات الحسنی و صفوه بها بلکه فرمودند به اینکه او از هر وصفی منزه است مگر اینکه آن اوصافی که مخلصین او را به آن اوصاف وصف میکنند که اگر ما نتوانیم در وصف آزاد باشیم در اسم هم آزاد نیستیم چرا؟ چون اسم عبارت از ذات مع الوصف است نه اینکه این کلمه مرکب است یا اینکه مشتق مرکب است بلکه اگر ذات دارای وصف خاص باشد اسم بر او اطلاق میشود نه اینکه حالا این مرکب باشد من الذات و الصفت قرآن آمده راه وصف را بست فرمود خدا را نمیشود وصف کرد خدا منزه از وصف واصفان است مگر از وصف مخلصین، مخلصین مجازند خدا را وصف کنند خب اگر اسم، ذات با تعیّن است و تعیّن همان صفت است و وصف خدا منحصراً باید از خود خدا شنیده بشود یا از راه مخلصین پس تسمیه و نام هم خیلی محدود است پس باز نیست آیه 159 و 160 سورهٴ مبارکهٴ صافات این است ﴿سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ ٭ إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ المُخْلَصِینَ﴾ در بعضی از فرمایشات سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائی این حصر است و قبل از ایشان در آن رساله منسوب به رساله سیر و سلوک این حرف آمده که ذات اقدس الهی مخلصین را به اوصاف فراوانی در قرآن ستود مثل اینکه در همان سوره صافات آیه 127 فرمود به اینکه همه اینها در قیامت احضار میشوند ﴿إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ المُخْلَصِینَ﴾ مخلصین را جلب نمیکنند این یک مقام در دنیا شیطان به سراغ خیلیها میرود همه را اغوا میکند ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ این طور است که شیطان قدرت إغوا ندارد حالا قدرت وسوسه دارد یا نه حرف دیگر است قدرت إغوا ندارد نگفت که وسوسه نمیکند بله این میرود به جنگ اینها ولی آنها بالأخره این را اسیر میگیرند نه اینکه رها بکند این از کسی دستبردار نیست اما قدرت اغوا ندارد نه قدرت وسوسه وسوسه را استثناء نکرده بخواهد اینها را گمراه بکند نمیتواند البته میرود وسوسه بکند اینها در میدان نبرد این را میگیرند که حضرت فرمود: «ان الله أعاننی علی الشیطان حتی أسلم علی یدی» اسیر میگیرند خب حالا تا چه اندازه توان وسوسه دارد یا ندارد حرف دیگر است.
پرسش: ...
پاسخ: یا میرود آنجا تلاش و کوشش میکند ولی وسوسه آنها عبادت برمیگردد به تعبیر سیدنا الاستاد میفرمود به اینکه یک آدم عاقل اگر ببیند که یک کسی از در وارد شده مدام تلاش و کوشش میکند در آن اتاق بگوید آقا در این اتاق هیچ کس نیست به فلان دلیل هیچ کس نیست به فلان شبهه و فلان دلیل هیچ کس نیست آدم عاقل میگوید خب اگر هیچ کس نیست من چه کسی هستم تو چه کسی هستی؟ خب دو نفریم اینجا دیگر هر چه او بیشتر شبههاندازی میکند اعتقاد این شخص بر کذب او و مرجوم بودن او افزوده میشود موحدان کسانیاند که هر وسوسهای در قلبشان خطور میکند این را به عبادت برمیگرداند میگویند خب اگر بیراهه است راه آن است که آفریدگار من و تو نشان بدهد تو چه میگویی آنکه تو را آفرید من را آفرید راه راست را آفرید میگوید این حرف خلاف است هرچه اینها وسوسه بکنند برای آن انسان کامل عبادت است برای اینکه مرتب میداند این دارد رجم میکند دارد دروغ میگوید خب به هر تقدیر آن یک بحث دیگری است غرض این است که در جریان اخلاص از اغوا مستثنا شدهاند نه از وسوسه حالا وسوسه هست یا نه منافاتی هم ندارد که از وسوسه هم مستثنا شده باشند اما از این آیه ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ نمیشود استفاده کرد که وسوسه هم نمیکند که این مقید ﴿الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ مقید اطلاقات ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ باشد چون آن ناس مطلق است همه را شامل میشود مخلص و دیگران ما بگوییم این ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ این مخصص اطلاق عموم یا مقید اطلاق ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ است این دلیل تفسیر دیگر میخواهد این اغوا را استثنا کرده نه وسوسه را ممکن است یک مخصص لبی باشد یا لفظی باشد یا مقیدی باشد که عموم یا اطلاق ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ را تقیید و تخصیص کند ولی از آیه اغوا نمیشود استفاده کرد خب در جریان مخلصون آیه 127و 128 سوره مبارکه «صافات» این است که اینها جمع میشود در قیامت احضار میکنند اینها را حاضرشان میکنند ولی بندگان مخلص را احضار نمیکنند در جریان اغوا فرمود خداوند سبحان فرمود شیطان میگوید که ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ آنها دو تا مرحله است هر دو کمال است اما بالاترین کمال همان است که در آیه 159 و 160 سوره مبارکه «صافات» آمده است که هیچ کسی حق وصف خدا را ندارد مگر بندگان مخلص این در بیانات سیدنا الاستاد هست و قبل از ایشان مرحوم بحرالعلوم (رضوان الله علیه) در آن رساله سیر و سلوک منسوب به ایشان آورده است که این کمالی که برای مخلصین ذکر شده است در قرآن عالیترین کمال همین است خب چطور است که انسان به جایی میرسد که خدا به او اجازه وصف میدهد که هرچه تو وصف بکنی من هستم انسان بجایی میرسد که خدا بگوید هرچه او بگوید درست میگوید خب اگر وصف درست شد اسم هم درست خواهد بود برای اینکه اسم با تعین است ذات با وصف است این نیست مگر اینکه به مقام قرب نوافل برسد قرب نوافل وقتی که رسید گوینده دیگری است فرمود: «لسانه الذی یتکلم» این از غرر احادیث ماست یعنی از غرر احادیث اسلامی است طبق طرق معتبر هم بزرگان سنی نقل کردند هم علمای ما نقل کردند جزء احادیث قدسی است ذات اقدس الهی فرمود اگر کسی به مقام ولایت برسد محبوب من میشود با قرب نوافل آنگاه «کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به ویده التی یبطش بها» هم مجاری ادراکی هم مجاری درکی در محور فکر ذات اقدس الهی تجلیش در آنجاست در حقیقت خداست که دارد خودش را وصف میکند حالا اینها میشوند اسمای حسنا حالا خود اسمای حسنا عبارت است از تعین ذات الهی است مظهر ذات الهی است اگر چیزی مظهر ذات الهی بود حق دارد خدا را معرفی کند دیگر و اگر انسان مخلص که کاملترین آنها اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام)اند اسمای حسنا هستند خب خود اسمای حسنا خدا حق ندارد خودش را معرفی بکند بگوید من فلان اسمم؟ اگر کسی مظهر اسم بود مظهر صفت هم یقیناً هست آن وقت خود این صفت که دارد خودش را معرفی میکند که دیگر خلاف نیست اگر اسم الهی خودش را معرفی بکند که دیگر یقیناً خلاف نیست لذا فرمود به اینکه مخلصین فقط میتوانند.
پرسش: ...
پاسخ: نه آن وصف کردن یعنی مداحی کردن به آن معناست حالا این دو سه تا روایت گرچه طول کشید که سریعاً بخوانیم که معلوم بشود اینهایی که مجازند حرف بزنند خود اسماء هستند که دارند معرفی میکنند بیگانه نیستند اینکه ذات اقدس الهی فرمود بندگان مخلص میتوانند خدا را وصف بکنند و خدا منزه از وصف واصفین است مگر آنچه را که بندگان مخلص گفتند برای اینکه این بندگان مخلص اسمای حسنای الهیاند و اسمای حسنای الهی مظهر ذات اقدس الهاند در محدوده وصف او در محدوده کار اوست روایات فراوان است منتهی بعضی از اینها را که در تفسیر شریف برهان آمده را ما بخوانیم ایشان یعنی صاحب تفسیر برهان در ذیل آیه محل بحث از علی بن ابراهیم نقل میکند که اسمای حسنا رحمان و رحیم است بعد میگوید که مرحوم کلینی از معاویة بن عمار روایت معتبر خواهد بود میگوید که وجود مبارک امام صادق فرمود: «نحن الأسماء الحسنی التی لایقبل الله من العباد عملاً إلاّ بمعرفتنا» این یک روایت دیگری که از وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) است «إذا نزلت بکم شدیدة فأستعینوا بنا علی الله عزّوجلّ وَهو قوله ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾» قال أبا عبدالله (علیه السلام) «نحن والله الاسماء الحسنی الذی لایقبل من أحد إلاّ بمعرفتنا» مرحوم مفید در اختصاص از وجود مبارک امام رضا (علیه السلام) نقل میکند «إذا نزلت بکم شدیدة فأستعینوا بنا علی الله عزّوجلّ وَهو قوله ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾» روایت دیگری هم که باز هم ایشان نقل میکنند این است که حنان بن سریر میگوید من از وجود مبارک امام صادق سؤال کردم از جریان عرش و کرسی تا به اینجا رسیدیم که فرمود: «وَلیس له شبهٌ و لامثل و لاعِدل ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی﴾ التی لایسمی بها غیره وَهی التی وصفها فی الکتاب فقال فَادْعُوهُ بِها وَذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِه﴾ جهلاً بغیر علم» بعد فرمود آنها که جاهلانه وصف میکنند مصداق ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ هستند بعد میفرماید به اینکه مرحوم مفید در اختصاص از «محمد بن علی بن بابویه از مرحوم صدوق از محمد بن علی بن ماجیلویه عن عمه محمد بن ابی القاسم عن احمد بن محمد بن خالد عن الحسین بن ابی نجران عن العلاء عن محمد بن مسلم عن ابی جعفر (علیه السلام) قال جابر بن عبدالله الانصاری قلت لرسول الله (صلّی الله علیه وآله) ما تقول فی علی بن ابیطالب (علیه السلام) فقال ذاک نفسی» علی جان من است «قلت فما تقول فی الحسن والحسین (علیهما السلام) قال هما روحی وفاطمة اُمهما ابنتی یسوؤنی ما ساءها وَیسرنی ما سرّها أُشهد الله انی حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم یا جابر اذا اردت ان تدعو الله فیستجیب لک فأدعه» (الله) را «بأسمائهم فإنها احب الأسماء الی الله» این در حقیقت اسماء الحسنی است که دارد خودش را معرفی میکند و این نیست مگر اینکه ذات اقدس الهی لسان اینهاست در حقیقت خداست که دارد خودش را وصف میکند.
«والحمد لله رب العالمین»
در جهان چیزی غیر حسن وجود ندارد یا اگر در جهان چیزی بعنوان غیر حسن مطرح بود بازگشت او به امر عدمی است
هر چیزی در جای خود احسنُ ما یمکن است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها وَذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ٭ وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾
درباره اسمای حسنا مطالب دیگری که مانده است این است که اسم از آن جهت که امر لفظی است به حسن و قبح متصف نخواهد شد برای اینکه این کلمات اعتباری در بعضی از فرهنگها و لغتها مهمل است در بعضی از لغتها مستعمل است و ذاتاً به حسن و قبح متصف نیست مگر به لحاظ مسما و اگر ما خود اسم را به حسن یا احسن متصف کردیم معلوم میشود این منظور از اسم یک واقعیت خارجی است اگر لفظ باشد این لفظ به حسن متصف نمیشود مگر به عنایت مسما ولی اگر منظور از اسم عین خارجی باشد عین خارجی به حسن متصف میشود این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه یا در جهان چیزی غیر حسن وجود ندارد یا اگر در جهان چیزی بعنوان غیر حسن مطرح بود بازگشت او به امر عدمی است چون سراسر جهان اسمای الهیاند به تعبیر دیگر آیات الهیاند آیه ذی الآیه را نشان میدهد اسم مسما را نشان میدهد اینها سمهاند علامتند اگر در جهان چیزی غیر حسن بود یا به عدم برمیگردد یا به دید ما غیر حسن است وگرنه فی نظام الکل کل منتظم برابر نظام احسن ما یک دلیل خاص تجربی نمیتوانیم اقامه بکنیم که فلان موجود خارجی احسنُ ما یمکن است گرچه درباره بعضی از اشیاء علم راه پیدا کرده که این بهترین و زیباترین وجه ممکن است لکن بسیاری از اشیاء برای ما شناخته شده نیست خواصش آثار و برکاتش لکن برهان عقلی دلالت میکند بر اینکه جهانی از این زیباتر ممکن نیست یعنی هر چیزی در جای خود احسنُ ما یمکن است این یک، مجموع جهان هم احسنُ ما یمکن است این دو، این را برهان عقلی اقامه میکند و دلالت میکند ولی راه تجربی ما نداریم راه تجربی ممکن است درباره بعضی از اشیا راهگشا باشد که انسان بررسی کرده تجارب فراوانی دارد که فلان موجود که در جای خاص خود قرار دارد احسنُ ما یمکن است اما نسبت به تمام اشیاء تجربه آن قدرت را ندارد یک، نسبت به مجموع اشیاء اصلاً امر تجربی نیست این دو، گذشته از اینکه بعضی از اشیا اصلاً از قلمرو تجربه و حس بیرونند مثل مجردات و فرشتهها، سه پس از سه جهت دست تجربه کوتاه است لکن برهان عقلی که فراگیر است اقامه شده است و میشود بر اینکه نه جهانی از مجموع این جهان زیباتر ممکن است نه تک تک این اشیاء که در جایگاه خودشان قرار دارند از این بهتر ممکن است چرا؟ برای اینکه اگر مجموعی زیباتر از مجموع کنونی ممکن بود یا تک تک اینها احسن از کل واحد اینها ممکن بود و ذات اقدس الهی اینها را نمیآفرید یا به جهل او برمیگردد _معاذالله_ یا به عجز او برمیگردد _معاذالله_ یا به بخل او برمیگردد _معاذالله_ والتالی باصله مستحیل فالمقدم مثله این قیاس استثنایی سه ضلعی محصولش این است که اگر جهانی بهتر از این ممکن بود و خدای سبحان او را نیافریده باشد یا برای آن است که _معاذالله_ عالم نبود این که محال است چون او به کل شیء علیم است یا عالم بود ولی قدرت آن را نداشت این هم که محال است چون بکل شیء قدیر است یا عالم بود قادر بود ولی آن جود و سخا را نداشت که بهترین را بدهد این همه اینها را دارد این هم که محال است پس لوکان هناک عالم أحسن من هذا العالم الموجود ولم یخلقه الله سبحانه و تعالی لکان ذلک إما لجهله أو عجزه أو بخله و التالی باصله مستحیل فالمقدم مثله پس عالمی از این زیباتر ممکن نیست این را عقل میگوید آنگاه قرآن و سایر ادله نقلی هم تأیید میکند بعنوان نظام احسن مطرح است میفرماید به اینکه ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ﴾ ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾ فرمود شما در هیچ جا کمبودی احساس نمیکنید تفاوت احساس نمیکنید تفاوت به این معناست که این سلسله آفرینش یک جایش یک حلقه مفقوده داشته باشد اگر یک جا یک حلقه مفقوده داشت میگویند اینجا، این شیء، این جزء، این عنصر فوت کرده وقتی فوت کرده این سلسله تفاوت دارد یعنی فوت شده دارد اما اگر هر چیزی در جای خود بود و هیچ چیزی فوت نشد میگویند ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾ هیچ چیزی فوت نشده هر چه باید در جای خودش باشد هست خوب بنابراین اگر ما گفتیم اسم ذاتاً به حسن و قبح متصف نیست و چون قرآن کریم اسماء را به حسنا وصف کرد معلوم میشود که اسم واقعاً حسن است معلوم میشود لفظ نیست بلکه موجود خارجی است این موجود خارجی است که به حسن و قبح متصف میشود پس اسمای الهی یعنی حقایق عینی اینها متصفند به حسن و واقعاً هم هستند این یک، نه تنها حسناند بلکه احسناند یعنی از این بهتر دیگر نیست این دو، این را با تجربه نمیتوان اثبات کرد مگر فی الجمله چون تجربه از سه جهت ناقص است این سه، ولی با برهان عقلی میشود اثبات کرد آن برهان عقلی همین قیاس اقترانی استثنایی گذشته است که نظامی از این زیباتر یا حلقات این نظام اگر از این زیباتر ممکن بود و ذات اقدس الهی خلق نکرده بود یا برای این بود که _معاذالله_ عالم نبود یا برای اینکه _معاذالله_ قادر نبود یا برای _معاذالله_ جواد و بخشنده نبود والتالی باصله محال و المقدم مثله بنابراین سراسر عالم میشود حسن که از این زیباتر دیگر ممکن نیست آنگاه اگر چیزی به نظر ما ناقص آمد ما باید جهانبینیمان را بر الله مداری تنظیم بکنیم نه بر انسانمحوری ما هم یک حلقهای هستیم از حلقات بیکران این عالم عالم را که برای ما نیافریدند اگر گفتند به اینکه انسان گل سرسبد است تو نیستی در زیر خاک مدفون است گفته بود شنیدهای که «لولا القمیون لضاع الدین» تو نیستی در زیر خاک مدفون است خوب حالا آن اهل بیتاند بله و وجود مبارک اهل بیت(علیهم السلام) هم هیچ حادثهای را بد نمیدانند در نظام احسن چه حادثهای از جریان کربلای سالار شهیدان تلختر دیگر از آن حادثه بدتر نه بود و نه خواهد آمد ممکن است عده زیادی را به بدترین وضع بکشند اما مقتولها به این عظمت نیستند اینکه میگویند هیچ کسی به شقاوت ابن ملجم نیست برای اینکه با شمشیر او امامی کشته شد و با شمشیر او هم امام کشته شد البته او بدتر از شمر خواهد بود برای اینکه بدا بحال کسی که با شمشیر او امام کشته میشود و بدا بحال کسی که با شمشیر امام کشته بشود خب شمر البته قاتل سیدالشهداء (سلام الله علیه) بود با شمشیر امام که دیگر کشته نشد ابن ملجم اشقی الاشقیاست برای اینکه با شمشیر او علی بن ابیطالب شهید شد و با شمشیر حسن بن علی کشته شد هیچ کسی با آن شمشیر کشته نمیشود الا دخل النار خب بنابراین دیگر از جریان کربلا بدتر که اتفاق نیفتاد و نمیافتد وجود مبارک زینب کبری (سلام الله علیها) به جِد فرمود حادثه بسیار شیرین بود برای ما ما از این بهتر ندیدیم و جزء خوبی هم چیز دیگر نبود «ما رأیت إلاّ جمیلاً» خوب در نظام احسن بالأخره یک کسی که چند روزی آسیب میبیند برای رفاه ابد بشریت خودش و احیاء دین چه چیزی از این بهتر خوب اگر مدار ما باشیم چیزی که خوشایند حال ما نیست میگوییم بله این حسن نیست یا احسن نیست اما ما هم یک حلقهایم از حلقات بیکران این عالم اگر عالمی هستیم که فی نظام الکل کل منتظم بنابراین باید جهانبینی ما بر مدار مشیت الهی باشد نه اینکه چه چیزی به ذائقه ما خوب میآید چه چیزی به ذائقه ما خوب نمیآید خیلی از بوها هستند که برای شامه ما خوب هستند و برای شامه موجودات دیگر خوب نیستند و بالعکس اگر ما مدار بودیم هرچه که ما بینیمان را میگیریم او بد باشد که باید خیلی از چیزها که ما را ببینند بینیشان را میگیرند متأثر بشوند.
پرسش: ...
پاسخ: خدای سبحان عالم را برای علم و عدل خلق کرده بشر هم وسیله است برای لیقوم الناس بالقسط و این چنین نیست که عالم برای این خلق شدند ما هم ابزاریم برای آن مقام شامخ علم و عدل که علم و عدل محقق بشود لقاءالله محقق بشود خب بنابراین اگر یک چیزی بر اساس آن مقدمه اول منظور از این حسنا این وصف، وصف واقعی است تبعی و مجاز نیست پس اسماء واقعاً حسناند چون اسماء به حسن متصف نمیشود مگر بالعرض و العنایة پس معلوم میشود که این اسماء حقایق خارجیاند و حقایق خارجی هم احسن ما یمکناند از این زیباتر دیگر ممکن نیست براساس آن برهان عقلی حالا خواص تجربی گاهی حاصل میشود پدید میآید گاهی کشف میشود و گاهی کشف نمیشود و مانند آن.
مطلب دیگر این است که همان طوری که در نوبتهای قبل اشاره شد قرآن کتاب تعلیم أسماست و ادعیه هم کتاب تعلیم اسماست میبینیم چه در ادعیه چه در قرآن گاهی ذات اقدس الهی یک اسم را ذکر میکند گاهی چند اسم در ضمیر هم همین طور است اینجا که اسم میگویند اعم از ضمیر است مثلاً هو ممکن است که کسی او را ضمیر بداند ولی وقتی که ما میگوییم یا هو این هو اسم است علم است، و منادا قرار میگیرد آنکه نحوی میگوید ضمیر منادا قرار نمیگیرد در صورتی که این هو اسم نباشد خب هو اسم است اسمای الهی را که میشمارند گاهی میگویند تعبیر هو است گاهی میگویند أنت است گاهی میگویند أنا است گاهی میگویند نحن است و مانند آن حالا که معلوم شد اینها اسمند اسم مصطلحند نه اسم جامعی که در قبال فعل و حرف قرار بگیرد یک وقت میگویند کلمه سه قسم است اسم است و فعل و حرف آن وقت آن اسم به معنای جامع را تقسیم میکنند میگویند یا اسم ظاهر است یا اسم ضمیر است و امثال ذلک نه اصلاً اسمی که در قبال ضمیر است هو اسمی است در قبال ضمیر این به جایی برنمیگردد که وقتی گفتند ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ﴾ نه برای اینکه ما یک مضمر خاصی داریم و آن ضمیر به او برمیگردد هو یعنی الله وگرنه اگر ضمیر بود که نمیتوانستیم بگوییم یا هو در ادعیه ما خیلی از این کلمه یا هو است خب بنابراین همان طوری که اسمای ظاهری گاهی یکی است گاهی دو تا که در پایان بعضی از آیات یک اسم ذکر شده است و در پایان بعضی از آیات دو اسم ذکر شده است غفورٌ رحیم، حمیدٌ شکور و مانند آن در ضمیر هم همین طور است گاهی مفرد ذکر میشود هو گاهی جمع ذکر میشود نحن إنّا خب آن آیاتی که مضمونش با یک اسم حل میشود در پایان آن آیه میگوییم إنه رحیمٌ، إنه قدیرٌ، إنه منتقمٌ و مانند آن آن آیاتی که مضمونش با دو آیه ذکر میشود با دو اسم حل میشود در پایانش میگوییم: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ و مانند آن، که کم نیست از این اسمای حسنایی که در پایان آیات ترکیباً ذکر میشود اگر در اسم ظاهر گاهی یک اسم منشأ پیدایش فلان کار است گاهی دو اسم در جریان ضمیر هم همین طور است گاهی یک اسم هو یا أنت یا إنک چه خطاب چه غیبت چه متکلم به صورت أنا یاد بشود گاهی هم جمع ذکر میشود میگوییم إنا، نحن، نزلنا و مانند آن، آنجا معلوم میشود چند اسم از اسمای الهی در تنزیل قرآن سهمی دارند در حفظ قرآن سهمی دارند و مانند آن پس افراد و جمع در ضمائر نظیر وحدت و کثرت در اسمائند برای تنبه این مطلب که فلان کار با چند اسم انجام میشود.
مطلب دیگر آن است که اسم تقسیمات فراوانی دارد البته حالا اسم ذات است اسم فعل است اسم اثر است اما یکی از آن اعتبارات تقسیمی آن است که اسم یا دلالت بر فعل خاص و صفت خاص دارد یا نه دلالت بر کار ندارد دلالت بر نفی عیب دارد اگر گفتیم او خالق است رازق است شافی است حسیب است کافی است باسط است امثال ذلک اینها دلالت بر کارهای خاص خدا دارد اگر گفتیم او سبوح است قدوس است یعنی او عیب ندارد این کار نیست دلالت بر کار ندارد مثل خالق و رازق و شافی و حسیب و کافی و باسط و منعم و امثال ذلک نیست ولی دلالتش بر این است که او نقص ندارد خب این یک تقسیم اگر اسمی پیدا کرده باشیم مثلاً اسمی در عالم باشد که نه دلالت بکند بر کار نه دلالت بکند بر نزاهت از نقص چنین اسمی ما نداریم جزء اسمای مستأثره چون هر اسمی از اسمای حسنا که در کتاب و سنت است همهشان به این احد الامرین برمیگردند یا دلالت میکنند بر کمال صادر شده یا دلالت میکنند بر نزاهت او از نقص دیگر یک چیزی که خود او ذات را علم باشد به اصطلاح که ناظر به وصف و کار و نزاهت از عیب نداشته باشد نیست اصلا لذا راهی هم برای دعوت آن هویت مطلقه نیست این اسمای مستأثره است.
مطلب دیگر اینکه خدای سبحان در جریان اسم اینطوری که این بزرگان نوعاً استحصال کردهاند گفتند به اینکه اسماء توقیفی نیست گرچه بعضیها فتوا به توقیفیت اسماء دادند از خاصه و عامه احتیاط هم شاید همین را اقتضاء بکند ولی ظاهر این جمع محلاّ به الف و لام این است که ﴿وَ لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ آنچه از غزالی نقل شد و آنچه از مرحوم میر داماد نقل شد و آنچه دیگران همین راه این دو بزرگوار را طی کردند این است که در اسم انسان متأدب باشد احتیاط کند آنچه در غیر کتاب و سنت وارد شد بر خدا اطلاق نکند اما در وصف گفتند آزادید حالا در بحثهای فلسفه و کلام میگویید شما او علة العلل است حالا لازم نیست کسی بگوید او مسبب الاسباب است که در دعاها وارد شده است میگوید او مبدأ پیدایش همه چیز است چه در فارسی چه در عربی تعبیرات گوناگونی خدا را وصف میکند هر کسی در هر بحثی که دارد بالأخره ذات اقدس الهی را به اوصاف خاص وصف میکند قرآن کریم مثل اینکه بنایش بر این نیست که خدا را وصف بکند خدا را با اسم دارد به ما معرفی میکند این برای آن است که ما وصف نکنیم خدا را یا نه برای آن است که ذات اقدس الهی اصلاً وصف را دوست ندارد نفرمود لله صفات الحسنی و صفوه بها این برای چه هست؟ چون ما بخواهیم بخوانیم باید او را به اسم بخوانیم و اسم عبارت از ذات با تعین است که همان تعین صفت است اما خیلی ما را به وصف تشویق نکردند که لله صفات الحسنی و صفوه بها بلکه فرمودند به اینکه او از هر وصفی منزه است مگر اینکه آن اوصافی که مخلصین او را به آن اوصاف وصف میکنند که اگر ما نتوانیم در وصف آزاد باشیم در اسم هم آزاد نیستیم چرا؟ چون اسم عبارت از ذات مع الوصف است نه اینکه این کلمه مرکب است یا اینکه مشتق مرکب است بلکه اگر ذات دارای وصف خاص باشد اسم بر او اطلاق میشود نه اینکه حالا این مرکب باشد من الذات و الصفت قرآن آمده راه وصف را بست فرمود خدا را نمیشود وصف کرد خدا منزه از وصف واصفان است مگر از وصف مخلصین، مخلصین مجازند خدا را وصف کنند خب اگر اسم، ذات با تعیّن است و تعیّن همان صفت است و وصف خدا منحصراً باید از خود خدا شنیده بشود یا از راه مخلصین پس تسمیه و نام هم خیلی محدود است پس باز نیست آیه 159 و 160 سورهٴ مبارکهٴ صافات این است ﴿سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ ٭ إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ المُخْلَصِینَ﴾ در بعضی از فرمایشات سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائی این حصر است و قبل از ایشان در آن رساله منسوب به رساله سیر و سلوک این حرف آمده که ذات اقدس الهی مخلصین را به اوصاف فراوانی در قرآن ستود مثل اینکه در همان سوره صافات آیه 127 فرمود به اینکه همه اینها در قیامت احضار میشوند ﴿إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ المُخْلَصِینَ﴾ مخلصین را جلب نمیکنند این یک مقام در دنیا شیطان به سراغ خیلیها میرود همه را اغوا میکند ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ این طور است که شیطان قدرت إغوا ندارد حالا قدرت وسوسه دارد یا نه حرف دیگر است قدرت إغوا ندارد نگفت که وسوسه نمیکند بله این میرود به جنگ اینها ولی آنها بالأخره این را اسیر میگیرند نه اینکه رها بکند این از کسی دستبردار نیست اما قدرت اغوا ندارد نه قدرت وسوسه وسوسه را استثناء نکرده بخواهد اینها را گمراه بکند نمیتواند البته میرود وسوسه بکند اینها در میدان نبرد این را میگیرند که حضرت فرمود: «ان الله أعاننی علی الشیطان حتی أسلم علی یدی» اسیر میگیرند خب حالا تا چه اندازه توان وسوسه دارد یا ندارد حرف دیگر است.
پرسش: ...
پاسخ: یا میرود آنجا تلاش و کوشش میکند ولی وسوسه آنها عبادت برمیگردد به تعبیر سیدنا الاستاد میفرمود به اینکه یک آدم عاقل اگر ببیند که یک کسی از در وارد شده مدام تلاش و کوشش میکند در آن اتاق بگوید آقا در این اتاق هیچ کس نیست به فلان دلیل هیچ کس نیست به فلان شبهه و فلان دلیل هیچ کس نیست آدم عاقل میگوید خب اگر هیچ کس نیست من چه کسی هستم تو چه کسی هستی؟ خب دو نفریم اینجا دیگر هر چه او بیشتر شبههاندازی میکند اعتقاد این شخص بر کذب او و مرجوم بودن او افزوده میشود موحدان کسانیاند که هر وسوسهای در قلبشان خطور میکند این را به عبادت برمیگرداند میگویند خب اگر بیراهه است راه آن است که آفریدگار من و تو نشان بدهد تو چه میگویی آنکه تو را آفرید من را آفرید راه راست را آفرید میگوید این حرف خلاف است هرچه اینها وسوسه بکنند برای آن انسان کامل عبادت است برای اینکه مرتب میداند این دارد رجم میکند دارد دروغ میگوید خب به هر تقدیر آن یک بحث دیگری است غرض این است که در جریان اخلاص از اغوا مستثنا شدهاند نه از وسوسه حالا وسوسه هست یا نه منافاتی هم ندارد که از وسوسه هم مستثنا شده باشند اما از این آیه ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ نمیشود استفاده کرد که وسوسه هم نمیکند که این مقید ﴿الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ مقید اطلاقات ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ باشد چون آن ناس مطلق است همه را شامل میشود مخلص و دیگران ما بگوییم این ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ این مخصص اطلاق عموم یا مقید اطلاق ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ است این دلیل تفسیر دیگر میخواهد این اغوا را استثنا کرده نه وسوسه را ممکن است یک مخصص لبی باشد یا لفظی باشد یا مقیدی باشد که عموم یا اطلاق ﴿یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ﴾ را تقیید و تخصیص کند ولی از آیه اغوا نمیشود استفاده کرد خب در جریان مخلصون آیه 127و 128 سوره مبارکه «صافات» این است که اینها جمع میشود در قیامت احضار میکنند اینها را حاضرشان میکنند ولی بندگان مخلص را احضار نمیکنند در جریان اغوا فرمود خداوند سبحان فرمود شیطان میگوید که ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ آنها دو تا مرحله است هر دو کمال است اما بالاترین کمال همان است که در آیه 159 و 160 سوره مبارکه «صافات» آمده است که هیچ کسی حق وصف خدا را ندارد مگر بندگان مخلص این در بیانات سیدنا الاستاد هست و قبل از ایشان مرحوم بحرالعلوم (رضوان الله علیه) در آن رساله سیر و سلوک منسوب به ایشان آورده است که این کمالی که برای مخلصین ذکر شده است در قرآن عالیترین کمال همین است خب چطور است که انسان به جایی میرسد که خدا به او اجازه وصف میدهد که هرچه تو وصف بکنی من هستم انسان بجایی میرسد که خدا بگوید هرچه او بگوید درست میگوید خب اگر وصف درست شد اسم هم درست خواهد بود برای اینکه اسم با تعین است ذات با وصف است این نیست مگر اینکه به مقام قرب نوافل برسد قرب نوافل وقتی که رسید گوینده دیگری است فرمود: «لسانه الذی یتکلم» این از غرر احادیث ماست یعنی از غرر احادیث اسلامی است طبق طرق معتبر هم بزرگان سنی نقل کردند هم علمای ما نقل کردند جزء احادیث قدسی است ذات اقدس الهی فرمود اگر کسی به مقام ولایت برسد محبوب من میشود با قرب نوافل آنگاه «کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به ویده التی یبطش بها» هم مجاری ادراکی هم مجاری درکی در محور فکر ذات اقدس الهی تجلیش در آنجاست در حقیقت خداست که دارد خودش را وصف میکند حالا اینها میشوند اسمای حسنا حالا خود اسمای حسنا عبارت است از تعین ذات الهی است مظهر ذات الهی است اگر چیزی مظهر ذات الهی بود حق دارد خدا را معرفی کند دیگر و اگر انسان مخلص که کاملترین آنها اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام)اند اسمای حسنا هستند خب خود اسمای حسنا خدا حق ندارد خودش را معرفی بکند بگوید من فلان اسمم؟ اگر کسی مظهر اسم بود مظهر صفت هم یقیناً هست آن وقت خود این صفت که دارد خودش را معرفی میکند که دیگر خلاف نیست اگر اسم الهی خودش را معرفی بکند که دیگر یقیناً خلاف نیست لذا فرمود به اینکه مخلصین فقط میتوانند.
پرسش: ...
پاسخ: نه آن وصف کردن یعنی مداحی کردن به آن معناست حالا این دو سه تا روایت گرچه طول کشید که سریعاً بخوانیم که معلوم بشود اینهایی که مجازند حرف بزنند خود اسماء هستند که دارند معرفی میکنند بیگانه نیستند اینکه ذات اقدس الهی فرمود بندگان مخلص میتوانند خدا را وصف بکنند و خدا منزه از وصف واصفین است مگر آنچه را که بندگان مخلص گفتند برای اینکه این بندگان مخلص اسمای حسنای الهیاند و اسمای حسنای الهی مظهر ذات اقدس الهاند در محدوده وصف او در محدوده کار اوست روایات فراوان است منتهی بعضی از اینها را که در تفسیر شریف برهان آمده را ما بخوانیم ایشان یعنی صاحب تفسیر برهان در ذیل آیه محل بحث از علی بن ابراهیم نقل میکند که اسمای حسنا رحمان و رحیم است بعد میگوید که مرحوم کلینی از معاویة بن عمار روایت معتبر خواهد بود میگوید که وجود مبارک امام صادق فرمود: «نحن الأسماء الحسنی التی لایقبل الله من العباد عملاً إلاّ بمعرفتنا» این یک روایت دیگری که از وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) است «إذا نزلت بکم شدیدة فأستعینوا بنا علی الله عزّوجلّ وَهو قوله ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾» قال أبا عبدالله (علیه السلام) «نحن والله الاسماء الحسنی الذی لایقبل من أحد إلاّ بمعرفتنا» مرحوم مفید در اختصاص از وجود مبارک امام رضا (علیه السلام) نقل میکند «إذا نزلت بکم شدیدة فأستعینوا بنا علی الله عزّوجلّ وَهو قوله ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾» روایت دیگری هم که باز هم ایشان نقل میکنند این است که حنان بن سریر میگوید من از وجود مبارک امام صادق سؤال کردم از جریان عرش و کرسی تا به اینجا رسیدیم که فرمود: «وَلیس له شبهٌ و لامثل و لاعِدل ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی﴾ التی لایسمی بها غیره وَهی التی وصفها فی الکتاب فقال فَادْعُوهُ بِها وَذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِه﴾ جهلاً بغیر علم» بعد فرمود آنها که جاهلانه وصف میکنند مصداق ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ هستند بعد میفرماید به اینکه مرحوم مفید در اختصاص از «محمد بن علی بن بابویه از مرحوم صدوق از محمد بن علی بن ماجیلویه عن عمه محمد بن ابی القاسم عن احمد بن محمد بن خالد عن الحسین بن ابی نجران عن العلاء عن محمد بن مسلم عن ابی جعفر (علیه السلام) قال جابر بن عبدالله الانصاری قلت لرسول الله (صلّی الله علیه وآله) ما تقول فی علی بن ابیطالب (علیه السلام) فقال ذاک نفسی» علی جان من است «قلت فما تقول فی الحسن والحسین (علیهما السلام) قال هما روحی وفاطمة اُمهما ابنتی یسوؤنی ما ساءها وَیسرنی ما سرّها أُشهد الله انی حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم یا جابر اذا اردت ان تدعو الله فیستجیب لک فأدعه» (الله) را «بأسمائهم فإنها احب الأسماء الی الله» این در حقیقت اسماء الحسنی است که دارد خودش را معرفی میکند و این نیست مگر اینکه ذات اقدس الهی لسان اینهاست در حقیقت خداست که دارد خودش را وصف میکند.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است