- 677
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 157 سوره اعراف بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 157 سوره اعراف بخش دوم"
عدول از متکلم مع الغیر به متکلم وحده نشانه عنایت است
گاهی ذات اقدس الهی برای ایجاد تقرب خاص بین عبد و مولی از خود به ضمیر متکلم وحده یاد میکند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ اْلأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾
در جریان موسای کلیم (سلام الله علیه) در آیه 155 همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» ضمیر به صورت متکلم مع الغیر یاد شد فرمود: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقَاتِنَا﴾ نفرمود «لمیقاتهم» فرمود: ﴿لِمِیقَاتِنَا﴾ آنگاه که آن حادثه پیش آمد و موسای کلیم (سلام الله علیه) عرض کرد ﴿وَاکْتُبْ لَنَا فِی هذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَیْکَ﴾ آنگاه ذات اقدس الهی به صورت ضمیر و متکلم وحده پاسخ دادند فرمود: ﴿قَالَ عَذَابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ﴾ عدول از متکلم مع الغیر به متکلم وحده نشانه عنایت است گاهی ذات اقدس الهی برای ایجاد آن تقرب خاص بین عبد و مولی از خود به ضمیر متکلم وحده یاد میکند گاهی هم برای نشانه ابهت و جلال متکلم مع الغیر را مطرح میکند در جریان وعده ملاقات و دیدار به متکلم مع الغیر یاد شد در جریان تعذیب و تکریم متکلم وحده یاد شد فرمود این کارها کل تعذیب و تکریم و ترحیم در اختیار شخص من است هر که را بخواهم عذاب میکنم و مشیئت او هم برابر با حکمت است ولی عذاب اینچنین نیست که «وسع کل شیء» باشد عذاب محدود است لکن رحمت فراگیر است الزام رحمت نسبت به کسانی است که دارای این اوصاف باشند یعنی متقی باشند زکات بدهند مؤمن باشند و مانند آن این مطلب اول.
مطلب دوم اینکه چون این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» در مکه نازل شد و زکات فقهی مصطلح در مدینه نازل شد برخیها گفتند منظور از ﴿وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ﴾ همان تهذیب نفس است برای اینکه اصلاح نفس در حقیقت زکات دادن نفس است سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) میفرماید این لیس بشیء اگر منظورشان این است که این لیس بشیء در خصوص این مورد لیس بشیء این ظاهرا فرمایششان تام است برای اینکه ظاهر سیاق آن است که اینها حقوق مالیشان را ادا کنند یا مالشان را اصلاح کنند و اما اگر منظور آن است که اصلاً این سخن ناصواب است این با مبنا و فرمایش خود ایشان هماهنگ نیست زیرا خود ایشان در بسیاری از آیاتی که زکات را تفسیر میکنند مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که ﴿قَدْ أَفْلَحَ المُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ بعد میفرماید: ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ﴾ آنجا زکات را به معنای تهذیب نفس و مانند آن میگیرند و کلمه ﴿فَاعِلُونَ﴾ را هم شاهد میگیرند میفرمایند به اینکه نفرمود «یؤتون الزکات» یا «یعطون الزکات» نه ایتاء و نه اعطا یا یؤدّون الزکاه تأدیه زکات ایتاء زکات اعطای زکات هیچ کدام از این عناوین سهگانه و مانند آن نیامده برای اینکه فرمود: ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ﴾ نشان میدهد که منظور اصلاح نفس و تهذیب نفس و تزکیه روح است پس این معنا نسبت به بعضی از آیات حق است زیرا زکات مصطلح زکات فقهی مصطلح در مدینه نازل شد و در مکه به این صورت زکات واجب نبود اما در مکه زکاتهای مستحبی انفاقهای مستحبی یا گاهی انفاق هم میشود واجب در صورت ضرورت و نیاز آن هم البته واجب است و همچنین تزکیه نفس را میگویند زکات.
مطلب بعدی آن است که در این کریمه فرمود: ﴿وَالَّذینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ﴾ برای این گروه رحمت الهی را تثبیت کرده است حتماً واجب است آنگاه در شرح ﴿بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ﴾ شرح همان کسانی که رحمت الهی بر آنها لازم میشود حتماً خدا آنها را مورد رحمت قرار میدهد تبعیت از رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ذکر میکند این ناظر به آن نیست که ذات اقدس الهی فقط این گروه را مورد رحمت قرار میدهد بلکه چون این گروه محل بحثاند و مصداق خاص این مرحومین محل بحثاند از اینها سخن به میان آورده است وگرنه ذات اقدس الهی در تمام ادوار هر کسی به پیغمبر عصرش به حجت آن عصر است ایمان آورده باشد و به دستور او عمل کرده باشد رحمت را بر آنها ضروری میداند و در جریان موسای کلیم (سلام الله علیه) کسانی که در عصر آن حضرت به آن حضرت ایمان آوردند یقیناً مورد رحمت خاصه الهیاند کسانی که بعد از موسای کلیم در عصر عیسای مسیح به اینها ایمان آوردند هم یقیناً مورد رحمتاند کسانی که بعد از عیسای مسیح و قبل از بعثت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تابع شریعت عیسی (سلام الله علیه) بودند یقینا مورد رحمتاند پس همه آنها در موطن خاص خود مورد رحمت الهیاند این که فرمود: ﴿فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ﴾ آنگاه ﴿لِلَّذِینَ﴾ درباره آنهایی که رحمت نسبت به آنها ضروری است این اوصاف را ذکر کردند که اهل تقوایاند اهل زکاتاند زکات میپردازند به آیات الهی ایمان میآورند و به پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان میآورند این ناظر به محل بحث است که کسانی که مصادیق خاصه این رحمتاند و مورد بحثاند مثل اهل کتابی که در عصر بعثت به سر میبردند که اینها محل بحث است نه اینکه بخواهد رحمت را منحصر بکند برای اینها بطوری که بفهماند غیر اینها مورد رحمت نیستند در حالی که غیر اینها همه مؤمنین از ادوار سابق مورد رحمتاند.
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ﴾ این ﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ﴾ را دیگر بدون واو ذکر کرد برای اینکه مشخص کند ﴿وَالَّذینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ﴾ منظور صرف اعتقاد نیست بلکه گذشته از اعتقاد پیروی عملی هم هست اگر کسی از نظر عقیده معتقد بود و از نظر عمل تابع بود چنین کسی مورد رحمت خاص است پس این ﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ﴾ که بیان ﴿یُؤْمِنُونَ﴾ است برای آن است که بفهماند منظور ایمان تنها نیست یعنی اعتقاد محض نیست بلکه عمل هم دخیل است یا نه منظور از آن ایمان همان عقیده قلبی و اقرار زبانی و عمل ارکانی باشد برای بیان این مطلب که منظور از آن ایمان همه مراتب است آنگاه تبعیت را یاد کردند که تبعیت در اعتقاد تبعیت در اخلاق تبعیت در اعمال که یکی از آنها اقرار به زبان است در بخش پایانی همین آیه 157 که نتیجهگیری میکنند فرمود که﴿فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ یعنی هم در بخش اعتقاد مؤمن و تابع باشند هم در بخش اخلاق تابع باشند هم در بخش فقه و حقوق تابع باشند اینها هستند که از رحمت خاص الهی بهرهمندند.
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ﴾ این رسول «الف و لام»ش «الف و لام» عهد است یعنی آنچه که بین متکلم و مخاطب بین پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سایر اهل کتاب معهود است از او یاد میکند آن رسول کیست آن رسول کسی است که خصوصیاتش در عهدین به این عنوان آمده هم به عنوان رسالت آمده هم به عنوان نبوت آمده هم به عنوان امی بودن لذا در هیچ آیه مگر آیه 157 و آیه 158 این اوصاف باهم جمع نشد یعنی رسول بودن نبی بودن و امی بودن چون این خصوصیات سهگانه در عهدین آمده است و با همین خصوصیات هم پیغمبر میخواهد با یهود و علمای یهود با مسیحی و علمای مسیحی سخن بگوید لذا این اوصاف سهگانه را پشت سر هم ذکر فرمود: ﴿الرَّسُولَ النَّبِیَّ اْلأُمِّیَّ﴾ وگرنه ضرورتی نداشت که در اینجا امی بودن را ذکر بکند.
مطلب بعدی آن است که چون تحلیل همان رسالت است رسول کسی است که دارای این صفت باشد اما در حقیقت رسالت امیت اخذ نشده رسول آن است که خبر را از خدا بگیرد به مردم برساند معصوم باشد سوابق سوء نداشته باشد اوصافی که در کتاب کلام و حکمت برای رسول ذکر کردند اما امی بودن شرط نیست خلاصه است نه درس نخواندن شرط است نه درس خواندن مانع ممکن است کسی مکتب هم رفته باشد بعد بشود رسول حالا بعدها هم روشن خواهد شد اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» فرمود: ﴿هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی اْلأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ این اختصاصی به امیین حجاز ندارد حالا چون آن روشن است در بین افراد درس نخوانده اگر یک انسان جهانی ظهور کند این خودش معجزه است ولی اگر همه آنها هم نظیر مهد یونان بود اگر در بین یونان هم یونانیها هم که حکمای فراوانی دارد در چنان عصری هم پیغمبر ظهور میکرد باز معجزه بود زیرا آنها هم در حقیقت امیاند نسبت به پیغمبر این را بزرگان ما گفتند اگر شما افراد عادی را که درس نخواندند امی میدانید ﴿هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی اْلأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ اگر همه مردم هم در حدّ مرحوم فارابی و بوعلی بودند باز ﴿هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی اْلأُمِّیِّینَ﴾ بود رسول کجا مرحوم فارابی کجا رسول کجا مرحوم بوعلی کجا اینها هم پیش آنها امیاند آن یک چیز دیگر است این یک چیز دیگر است قابل قیاس نیست که حالا آدم بگوید به اینکه در بین درس نخواندهها نخیر در بین درس خواندهها هم باشد باز آنها امیاند اینها یک چیزی میآورند که اصلاً آنها عاجزند معجز به معنای آن همین است دیگر خب منتها این امی بودن غرض آن است که نه درس نخواندن شرط است نه درس خواندن مانع منتها چون در عهدین یکی از نشانههای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) امی بودن او بود این را ذات اقدس الهی اینجا ذکر کردند که فرمود: ﴿الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ﴾ با همین خصوصیات وگرنه ضرورتی ندارد که پیغمبر امی باشد که چه برهان عقلی ما داریم که پیغمبر حتماً درس نخوانده باید باشد اگر هم یک کسی در حد فارابی و بوعلی بود بعد نبوت نصیبش میشد میشد پیغمبر چون آن یک علم چیز دیگر است این که «شعرة بیضاء فی بقرة سوداء» اصلاً قابل قیاس نیست بنابراین سر بازگو کردن نبی و همچنین امی بعد از رسول یکی اینکه دخالت دارد البته هر رسولی یقیناً نبی است یکی هیچ دخالت ندارد اما این برای بیان و بازگو کردن اوصافی که طرفین میخواهند به آن اشاره کنند که اگر در کتاب شما آمده است کسی که رسول است و نبی است و امی است به او ایمان بیاورید این همان است این پیغمبر اسلام همان است رسول هست نبی هست امی هست درس نخوانده است و مانند آن امی نه یعنی بیسواد یا جاهل _معاذالله_ امی یعنی درس نخوانده خب در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» هم بخشی از آن آیات همین معنا را تأید کرد که شما مکتب نرفتهید و چیز نمینوشتید آیه 48 سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» این است ﴿وَما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ قبلاً کتاب نمیخواندی اما الآ کتاب میخوانی نه از رو میخوانی بلکه از حفظ میخوانی نه اینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کتاب باز میکرد برای مردم ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ﴾ اینچنین نبود قرآن باز نبود مکتوب نبود که حضرت روی منبر قرآن باز کند و برای مردم بخواند نخیر ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ﴾ از حفظ میخواند قبلش که اصلاً تلاوت از کتاب نداشت بعدش هم همینطور بود بعد اینچنین نبود که باز کند طبق حروف الفبا آیات را برای مردم بخواند که بعدش هم همینطور بود البته سواد داشتن و عالم بودن یک مطلب است یقیناً داشت ولی هرگز نکرده بود چنین کاری را که کتاب باز کند و کتاب بخواند ﴿وَما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ﴾ بعداً کتاب میخوانی منتها از ظهر قلب نه از روی کتاب ﴿وَلا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ﴾ چه اینکه علم نویسندگی داشت حضرت کاملاً میتوانست بنویسد بعد از تعلیم الهی لکن هرگز چیزی ننوشت برای اینکه ﴿إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ مبطل که متعدی نیست مثل مظلم ابطل یعنی دخل فی الباطل یک وقت است میگوییم که ابطل کلامه این ابطل متعدی است اما مبطل یک آدم باطلگو یک آدم یاوهگو مبطلون نه یعنی کسانی که حرفهای تو را باطل میکنند ابطل یعنی دخل فی الباطل مثل اظلم لیل مظلم یعنی «دخل فی الظلمة» اینهایی که یاوهگویند باطلگویند و حرفهای بیهوده میزنند اینها را میگوید مبطل یعنی کسانی که داخلین فی البطلاناند وگرنه محققین اگر کسی حالا برفرض تو هم اعلم علمای مردم روی زمین بودی باز هم اگر قرآن میآوردی معجزه بود محقق که آن کسی که حرف شناس است که تردید نمیکند آن که مبطل است شک میکند حالا بر فرض تو هم میرفتی مکتب چند سال درس میخوندی حالا همان اساتیدتان را بیاورند یک سوره کوچک مثل این بیاورد دیگر شما بالأخره پیش یک استادی درس خواندی حالا همه نه تنها اساتید حجاز بلکه «من فی مشارق الأرض و مغاربها» نه تنها «مشارق الارض و مغاربها» بلکه جن هم اضافه بشود ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾ حالا یک محقق برای او فرق نمیکند اما یک انسان مبطل چرا ممکن است بهانه بگیرد بگوید شما این حرفها را درس خواندهای از جای دیگر گرفتهای سواد دارها آنهایی که اهل خواندن و نوشتن در حجاز بودند محدود بود گفتند 16، 17 نفر بیشتر نبودند آن قدر درس نخواندن رواج داشت که اگر کسی میتوانست یک نامهای بخواند معروف بود که در فلان شهر یا فلان روستا فقط فلان شخص است که میتواند نامه بنویسد و نامه بخواند و اگر حضرت نوشتن را پیش کسی یاد میگرفت یا اهل خواندن بود یعنی روی کتاب چیزی میخواند یا نامهای میخواند آنها میدانستند لو کان لبان برای اینکه تقریبا انگشت شمار بود کسانی که خواندن و نوشتن داشتند اینکه فرمود: ﴿إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ نفرمود «لارتاب الناس» یا لارتاب مثلاً فعل مجهول ذکر نکرد برای همین جهت است بر فرض هم سالیان متمادی درس میخواند محقق شک نمیکرد برای اینکه این کتابی ینست که حالا او که یک نفر است که اگر همه علمای عصر جمع بشوند نمیتوانند مثل این یک سوره بیاورند ﴿إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ .
مطلب بعدی آن است که ﴿الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ﴾ حالا ممکن است در تورات و انجیل کنونی یک مقدار تحریف شده باشد گرچه عدهای بر آناند که تورات و انجیل کنونی هم این اشارات را دارد لکن تورات و انجیلی که در عصر نزول قرآن بود یقیناً این را داشت و ذات اقدس الهی در بعضی از موارد احتجاج میکند میفرماید شما این حکمی را که خواستید اسلام جاری بکند و شما خودتان از اجرای آن پرهیز دارید خب در کتاب خود شما هم که هست ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ اگر شما واقعاً راست میگویید حکمالله را میپذیرید خب چرا تورات را در خانههایتان قایم کردید در جریان رجم بود که نخواستند آن کسی که جزء اشراف بود به این حکم الهی محکوم بشود گفتند که بروید ببینید پیغمبر اسلام چه میگوید فرمود به اینکه ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ خب اگر راست میگویید اهل حقاید دین را میپذیرید چرا توراتها را در خانههایتان قایم کردید همان تورات را بیاورید در آن تورات هم نوشته دیگر خیلی از چیزها بود ممکن است در طی این چهارده قرن که گذشته است کم و زیاد کرده باشند و این دست در کتاب بزرگان جعل و تحریف و وضع و کم کردن و اضافه کردن قبلاً رواج داشت چون بازار رواقان به میل همانها میگشت چاپ که نبود که گاهی چیزی اضافه میکردند گاهی چیزی کم میکردند این که قرائت بود مقابله میشد اجازه نقل حدیث بود اجازه نقل کتاب بود روی همین جهت است اینطور نیست که الآن دیگر حالا ضرورتی ندارد وگرنه این نسخهها کاملا مختلف بود فلان کتاب را پیش استاد میخواندند و اجازه نقل داشتند که این کتاب را با این وضعی که خواندمی میتوانی نقل بکنی چون همین کتاب را دیگری استنساخ میکند یک حدیث کم میکند یک حدیث اضافه میکند چاپ که نبود آن روز که لذا ضرورت داشت که اینها اجازه بگیرند مقابله کنند و قرائت کنند و همان کتاب را با همان وضع که پیش استاد خوانند اجازه نقل داشتند و مانند آن یک مقدار که شما درباره تحریف کتب تحقیق بکنید به این صورت در میآید که مثلاً بعضی از کتابهای اهل معرفت که درباره وزرای حضرت مهدی (سلام الله علیه) نوشتند آنها برای ششصد، هفتصد سال قبل بودند آنهایی که چهارصد سال قبلاند کتابها را تلخیص کردند به نام الیواقیت میگویند ما داریم خلاصه میکنیم این کتاب را در باب وزرای مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف) حرف صاحب آن کتاب این است در فتوحاتمکیه آنطوری که شعرانی در یواقیت تلخیص کرده اولاً خود شعرانی در یواقیت میگوید که خیلی از حرفها را کم کردند زیاد کردند یک قصهای در اول کتاب دارد که چه کتابی به این بلا مبتلا شد چگونه این بلاها را به سر کتابهای دیگر آوردند عدهای را میشمرد آن مقداری که مانده است همین است میگوید که سخن ایشان در باب وزاری مهدی این است که وجود مبارکش اسم شریفش همان اسم پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و مهدی هم به عنوان لقب یا وصف دیگر او (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هست بعد ابن الحسن عسکری ابن علی النقی بالنون ابن محمد التقی بالتاء ابن علی الرضاست تا برسد به وجود مبارک ابی عبدالله و بعد وجود مبارک حضرت امیر و بعد زهرا و بعد پیغمبر اکرم این کاری است که شعرانی در الیواقیت تلخیص کرده فتوحات را این برای چهارصد سال قبل است شما الآن وقتی فتوحاتمکیه چاپ کنونی را نگاه میکنید درباره وزراء المهدی دارد مهدی ابن الحسن همان حرفی را که سنیها میزنند همه این حرفها حذف شده خب سنی میگوید این حسنی است نه حسینی یک الآن موجود نیست بعد یافت میشود دو خب آن شخص آن وقت گفته همه نون و تا را مشخص کرده و چهارصد سال قبل هم کسی که کتابش را خلاصه کرده میگوید او این را دارد میگوید الآن شما وقتی مراجعه میکنید میبینید که همه اینها منسوخ است از این آفتها فراوان است در کتابهای بزرگان گذشته درباره کتاب دینیشان این کار را کردند چه رسد به کتابهای دیگر غرض آن است که در تورات و انجیل کنونی هم یک اشاراتی هست گرچه به این صراحت ممکن است پیدا نشود ولی در آن عصر نزول بود و اگر نبود آنها دادشان بلند بود گاهی هم که میخواستند اعتراض کنند آیه نازل میشد که ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها﴾ خب بیاورید چرا در خانههایتان قایم کردید؟ ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ ﴿الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ﴾ خب بعد از اینکه مسئله نبوت مسئله امیت مسئله مکتوب بودن در تورات و انجیل را ذکر کرد خصیصه سوم را ذکر کرد که امر به معروف است ونهی از منکر جریان امر به معروف و نهی از منکر مستحضرید در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه هست و در بخشهای دیگر امر به معروف و نهی از منکر هم هست امر به معروف و نهی از منکر با قصاص و حدود و تعزیرات این فرق فقهی را دارد آنها برای بعد الجرم است این برای قبل الارتکاب است امر به معروف این است که آدم جلوی گناه را بگیرد دفع است یعنی مبادا کسی گناه بکند اگر کسی قصد گناه دارد آدم با امر به معروف و نهی از منکر جلویش را میگیرد بلغ ما بلغ قصاص و حدود و تعزیرات که برای قاضی است نه برای آمر به معروف و ناهی از منکر این برای بعد از وقوع جرم است میگویند چرا این کار را کردی حالا کیفرش یا قصاص است یا حد است یا دیه است یا تعزیر آنها کار قاضی است که بعد از وقوع جرم است امر به معروف و نهی از منکر دفع است کار همه است بعضی از مراتبش که جلوی گناه را بگیرند خب اما اینکه در این آیه این را جزء مختصات پیغمبر ذکر کرد برای اینکه امر به معروف درجات فراوانی دارد آن بخشهای نازلهاش برای توده مردم است ولی بخشهای اساسیاش برای پیغمبر است آن انزجار قلبی که درجه اول است این برای همه است یک تذکر زبانی نه به عنوان موعظه و نصیحت و پند و اندرز آن بحثش جداست امر فرمان اعتراض یک وقتی آدم نصیحت میکند سخنرانی میکند این که امر به معروف نیست این ارشاد است موعظه است نصیحت است و امثال ذلک امر صبغه فرمان دارد که مبادا این کار را بکنی نکن این کار را البته همه اینها بعد از اینکه مراحل تعلیم گذشت یعنی شخصی عالماً عامداً بدون عذر دارد هتک حرمت دین میکند امر به معروف جایش اینجاست اگر کسی جاهل بود ناسی بود غافل بود ساهی بود مضطر بود که جای امر به معروف نیست جای تذکر است جای نصیحت است جای تعلیم است جای ارشاد است و مانند آن اگر کسی عالماً عامداً در صدد هتک حکم خداست این جا جای امر به معروف است اینجا دیگر جای تعلیم نیست جای تذکر نیست جای نصیحت نیست جای فرمان است آقا نکن چرا میکنی این است این امر آن هم نهی خب نشد از این مرحله بالاتر این است که آدم با دست اقدام بکند جلویش را بگیرد نشد به ضرب و جرح و قتل میرسد که جهاد در آن محدودههای بالایش قرار دارد این امر به معروف گسترده که درکتابهای امر به معروف آمده من الصدر الی الساقه این برای پیغمبر است وگرنه آن طلیعه امر اوائل امر گفتن و اینها بله آن برای همه مردم است جهاد اصولاً در امر به معروف است جهاد و مبارزات ضربی و جرحی و قتلی اینها در امر به معروف است دیگر این است که فرمود پیغمبر این کارها را میکند وگرنه آن امر به معروف که ﴿وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾ آن البته عمومی است.
مطلب بعدی درباره تحلیل طیبات و تحریم خبائث است که هم با مسائل فطرت هست هم با مسائل فقه هم با مسائل اخلاق اینها را در بر دارد در جریان اصر اصولاً دین ما را دستور داده گاهی به صورت دعا گاهی به صورت غیر دعا آن اصر یعنی آن بار سنگیینی که مانع قیام و حرکت است دفعا و رفعا ما را هدایت کرده دفعا یعنی از ذات اقدس الهی بخواهیم که ما را مبتلا نکند آن آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» همین است که ﴿وَلا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْرًا کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا﴾ این را بر ما تحمیل نکن این دفع است یعنی خدایا این بار سنگین را برای ما تحمیل نکن رفعش همین است که ﴿وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُم﴾ این برای رفع است چنین کاری از وجود مبارک عیسای مسیح (سلام الله علیه) هم ساخته بود که فرمود: ﴿لأُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُم﴾ گوشهای از اغلال و اصر را مسیح روح الله (سلام الله علیه) هم برداشت اما آنچه که همه مآصر را برمیدارد وجود مبارک پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ﴿وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ حالا البته این میتواند بیانی هم باشد برای اینکه هر چه که دست و پای انسان را میبندد قیود و سنن و رسوم خشکی که دست و پای آدم را میبندد شاید بتوان از او استفاده کرد که این در بخش دین و آزادی میگنجد حالا این را ممکن است انشاءالله علی حده یک توضیح جداگانهای بدهیم هر چه را مانع قیام و حریت انسان است این اصر است و غل این را برمیدارد.
مطلب دیگر آن است که قرآن را به عنوان نور معرفی کرد که فرمود:﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ هم نور علمی است که منزه از مغالطات و شبهات و خرافات و امثال ذلک است هم نور عملی است که اثر خارجی مشخصی خواهد داشت اما درباره اینکه انسان کامل مثلاً اهل بیت (علیهم السلام) با قرآناند و از آنها جدا نیستند این با یکی اینکه یکی ثقل اکبر است و دیگری ثقل اصغر چگونه هماهنگ میشود این در بحثهای قبل هم اشاره شد که در نشئه ملک یکی اکبر است و دیگری اصغر یک باید تابع دیگری باشد مقرراتش را از او بگیرد حامی او باشد حافظ او باشد برای حفظ او تا مرز شهادت هم تلاش و کوشش بکند و مانند آن وگرنه از این محدوده که بگذریم در هیچ جا قرآن نمیتواند اکبر از انسان کامل باشد یعنی ارفع درجة باشد چرا؟ اگر ارفع درجة باشد یعنی قرآن کریم در یک مقامی حضور و ظهور دارد و انسان کامل فاقد آن مقام است آن را درک نمیکند آنجا حضور و ظهور ندارد آن گاه لازمهاش افتراق قرآن از عترت است افتراق عترت از قرآن در حالی که این اطلاق «لن یفترقا» شامل همه مراحل میشود «حتی یردا علیّ الحوض» این تنها به لحاظ دنیا که نیست فرمود اینها «لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» همه تشنه کامان را اینها باید به کوثر معرفت برسانند نه اینکه حالا از آن به بعد تفریق میشوند آنجا جای تفریق نیست آنجا جایی است که متفرقها متحد میشوند دیگر متحدها که متفرق نخواهند شد که در کوثر قیامت همه پراکندهها جمع میشوند حالا اینها که جمعاند پراکنده بشوند پس تا کوثر که زمینه تفرقه است برای اینکه منتفی است بعد هم که زمینه سالبه به انتقاء موضوع است اصلاً جا برای تفرقه نیست خب پس اگر یک مقامی برای قرآن باشد و اینها فاقد آن مقام باشند اولاً مبلغ آن نیستند اصلاً چنین چیزی چرا در قرآن آمده برای چه کسی آمده وقتی صاحب قرآن آن را درک نمیکند نمیتواند درک نکرده نمیتواند ایمان بیاورد وقتی نتوانست ایمان بیاورد نمیتواند به محتواش عمل بکند چه رسد به آن طرف دعوت بکند چون دعوت هر داعی به مقدار درک اوست اگر درکش تا این سقف باشد نه بالاتر خب نسبت به بالاتر که دعوت ندارد چون درک ندارد وقتی درک نداشت دعوت ندارد به آن مرحله ایمان هم ندارد هر کسی ایمانش به اندازه درک اوست اگر کسی ده درجه درک داشت اینکه ایمانش درجه یازده نمیرسد که چون هر آنچه را که فهمید ایمان میآورد خب بنابراین طبق این شواهد نشان میدهد که هرگز در قرآن یک حقیقتی نیست که انسان کامل به او بار نیابد اینهاست و اما مسئله اتحاد عاقل و معقول این مشکل را حل نمیکند برای اینکه جریان اتحاد عاقل و معقول عاقل با وجود رابطی معقول متحد است لذا این آقایان میگویند به اینکه بالأخره کسی که حقیقت کلی را درک میکند با مثلاً عقل فعال یا فرشته یا مخزن الهی ارتباط پیدا میکند متحد میشود، متحد میشود با وجود رابطی آن مخزن نه وجود نفسی او لذا این اشکال که کردند اگر کسی یک مطلب را ما یاد گرفتیم باید همه مطالب را بلد باشیم برای اینکه وقتی ما یک مطلب معقولی را یاد میگیریم با عقل فعال متّحد میشویم یا با فرشته وحی متّحد میشویم یا با مخزن الهی متحد میشویم چون در آنجا همه علوم هست ما که یک مطلب را یاد گرفتیم باید همه علوم را یاد بگیریم چرا؟ برای این که متحد شدیم با مخزن پاسخی که آن بزرگان دادند این است که ما با وجود رابطی آن مخزن حالا یا فرشته است یا مخزن است یا عقل فعال او ماشئت فسمه متّحد میشویم بنابراین اتحاد عاقل و معقول این مشکل را نمیتواند حل بکند در جریان معیت که فرمود: ﴿أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) به یک مطلب رسیدند اما به آن رمز در فرمایشاتشان اشاره نکردند آن مطلب این است که ﴿مَعَهُ﴾ به معنای خودش است نه مع به معنای علی است میفرماید این وجوهی که پنج شش وجه ذکر میکنند که تصرف شده در ﴿أُنْزِلَ﴾ به معنای ارسل است یا مثلاً مع به معنای علی است و مانند آن همه این وجوه را میفرماید و لا یخفی بعد الجمیع همه این وجوه بعید است هیچ کدام صواب نیست همه ناصواب است مع به معنای خودش است مع به معنای خودش است برای چه به معنای خودش است؟ برای اینکه خدا میخواهد بفرماید که این پیغمبری که من فرستادم معجزه من با اوست شما چه مشکلی دارید؟ اگر بفرماید که علیه نازل کردم خب این آن معیت و همراهی را نمیرساند در جای دیگر فرمود که ما بر او نازل کردیم یا به سوی او نازل کردیم اما اینجا میخواهد بفرماید که کلام من شاهد من پیام من معجزه من همراه اوست چون همراه اوست مع یاد کرده پس مع به معنای خودش است این بیانشان تام است اما آن نکته اصلی این است که وقتی گفته شد ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ یعنی مؤمنینی که از رحمت خاصه بالضروره بهره میبرند کسانیاند که پیرو نوریاند که با پیغمبر نازل شده است این دو معنا را میرساند یکی اینکه معیت دارد قرآن با پیغمبر نکته مع گفتن و علی نگفتن همین است که ایشان فرمود اما مطلب دیگر آن است که اینها باهم نازل شدند یا باید بگوییم به اینکه اسناد نزول به قرآن حقیقت است و به پیغمبر مجاز کما ذهب الیه اکثر مفسرین یا یک رمزی دارد دیگر و آن رمز همان است که در بحث دیروز اشاره شده اینها باهم از نزد خدا آمدند پایین منتها قرآن گذشته از نزول دفعی نزول تدریجی هم دارد ولی پیغمبر دیگر یک بار آمده دیگر اینچنین نیست که تدریجاً وجود ظاهریش تدریجاً نازل شده باشد بنابراین این انزال به خود پیغمبر هم صادق است و مجاز نیست و اما درباره اینکه معیت معیت قیومی است با آیه سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» هم هماهنگ است اصلاً معیت قیومی با او هماهنگ است در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» آیه هفت به این صورت آمده است ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی اْلأَرْضِ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَلا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَلا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ﴾ در بحثهای قبل به طور اجمال اشاره شده است که فرق است بین رابع ثلاثه و ثالث ثلاثه که ثالث ثلاثه را قرآن کفر میداند در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ ولی رابع ثلاثه را خامس اربعه را سادس خمسه را سابع سته و مانند آن را توحید ناب میداند چه فرق است بین رابع ثلاثه که توحید ناب است و ثالث ثلاثه که کفر است اشاره شد به اینکه ثالث ثلاثه یعنی اینها سه نفر در عرض هماند از هر کدام شروع بکنی جا دارد الف با جیم یک دو سه از هر طرف شروع کنی سومی خداست در عرض هماند اما رابع ثلاثه معنایش این است که این سه نفری که اینجا نشستهاند دارند راز میگویند یک م وجودی هست با اینکه این موجود هست اینها را بخواهی شما به حسب ریاضی رقم بزنی سه نفرند چهار نفر نیستند زیرا وقتی چهار نفرند که در عرض آنها باشد اما اگر با اولی باشد ظاهر و باطن اولی را بگیرد و در برود و نماند آنجا داخل باشد لا بالممازجه با دومی باشد با درون و بیرون دومی باشد و او را فرا بگیرد و فرو ببرد و در برود و نماند آنجا داخل لابالممازجه با سومی باشد ظاهر و باطن او را فرا بگیرد فرو ببرد نماند در آن داخل لا بالممازجه بین اول و ثانی هم بشرح ایضاً بین ثانی و ثالث هم بشرح ایضاً بین اول و ثالث هم بشرح ایضاً و جاهای دیگر هم به شرح ایضاً همه را فرو بگیرد و برود با همه باشد ولی هیچ جا بند نشود آن میشود رابع ثلاثه اینچنین معیتی میشود معیت قیومی و اگر دیگری یک چهارمی هم با اینها باشد دیگر معیت قیومی نیست چهار نفرند خب باهماند یک معیت زمانی دارند یا معیت مکانی دارند یا معیت رتبی دارند معیت قیومی آن است که آنکه قیم است اصلاً تحت رقم با ذی المعیه درنیاید لذا معیت قیومی که در اول سورهٴ مبارکهٴ «حدید» آمده است ﴿وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ با این رابع ثلاثه بودن است که در آیه هفت سورهٴ «مجادله» است هماهنگ است رابع ثالثه است آن وقت شما هرچه بخواهید بشمارید اینها چهار نفرند ولی هرچه بخواهید بشمارید روی حساب ریاضی یک دو سه چهار نفر نیستند اگر پنج نفر دارند راز میگویند سادس خمسه اینهاست نه سادس سته او هم اگر به ردیف اینها در میآمد که میشد سادس سته که یا اگر ردیف آن سه نفر درمیآمد که میشد رابع اربعه که پس ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ اما رابع ثلاثه توحید است یک چهارمی است که اصلاً به حساب درنمیآید چرا؟ چون با اولی هست با دومی هست با سومی هست بین اینها را فرا گرفته با هیچ کدام از اینها به نحو امتزاج نیست و اگر چهارمی در ردیف اینها بود با هیچ کدام نبود در کنار اینها جای خود نشسته بود خب.
پرسش: ...
پاسخ: آنجا با قرینه همراه است آن جا چون هم جنس نیست فقط در این جهت سهیماند که هم جنس نیست.
پرسش: ...
پاسخ: نه چون دارد ﴿وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ﴾ اینجا در سوره «مجادله» این است فرمود که حالا اگر میلیونها نفر باشند آنجا دیگر ﴿سَادِسُهُمْ کَلْبُهُم﴾ نیست آنجا میخواهد بگوید از آن جنس نیست در همین جهت شریکاند که ﴿کَلْبُهُم﴾ با اینها از این جنس نیست رقم که بخواهید شما بشمارید بعضیها گفتند چهار نفرند «خامسهم کلبهم» بعضی گفتند که شش نفرند سادسشان کلبشان است چون از این جنس نیست اگر بخواهند جسم را حساب بکنند بله ششتا جسم است حیوان را حساب بکنند ششتا حیوان است انسان را حساب بکنند بله پنجتا انسان است و حیوان اما در این کریمه فرمود به اینکه ﴿وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ خب حالا اکثرهم میلیاردها را هم میگیرد دیگر یک موجودی که با میلیاردها هست هرجا باشند چنین بحثی که دیگر در سوره «کهف» نیست در جریان کهف فقط برای عدم سنخیت این دو طرف است اما اینجا برای احاطه قیومیه است به دلیل اینکه فرمود: ﴿وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُم﴾ الآن که تقریباً شش میلیارد یا پنج میلیارد و اندی بشر روی زمین زندگی میکنند خدا با همه اینهاست ﴿أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ در حالی که وقتی بخواهیم آمارگیری بکنیم خدا یکی از اینها نیست خب.
پرسش: ...
پاسخ: نه آنجا سرش این است که فقط مغایرت را میفهماند آنجا فقط مغایرت را میفهماند این هم در اینکه مغایر آنهاست به حساب آنها نمیآید از این جهت شبیه هماند خب.
مطلب دیگر آن است که پس آنچه که در المیزان آمده است راجع به مع درست است اما به این نکته اصلاً اشاره نشده که معنای انزال را ما چگونه به پیغمبر نسبت بدهیم در پایان آیه محل بحث که فرمود به اینکه ﴿فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ﴾ این در حقیقت بازگو کردن صدر آیه است که تبعیت را دارد تشریح میکند که منظور از تبعیت گذشته از اعتقاد تبعیت عملی هست حتی در مرز جهاد بعضیها معتقدند به دستورات عبادی عمل نمیکنند بعضی به دستورات عبادی عمل میکنند به دستورات نظامی عمل نمیکنند در ذیل فرمود گذشته از اعتقاد و عمل به دستورات عبادی عمل به دستورات نظامی هم لازم است.
«و الحمد لله رب العالمین»
عدول از متکلم مع الغیر به متکلم وحده نشانه عنایت است
گاهی ذات اقدس الهی برای ایجاد تقرب خاص بین عبد و مولی از خود به ضمیر متکلم وحده یاد میکند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ اْلأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾
در جریان موسای کلیم (سلام الله علیه) در آیه 155 همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» ضمیر به صورت متکلم مع الغیر یاد شد فرمود: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقَاتِنَا﴾ نفرمود «لمیقاتهم» فرمود: ﴿لِمِیقَاتِنَا﴾ آنگاه که آن حادثه پیش آمد و موسای کلیم (سلام الله علیه) عرض کرد ﴿وَاکْتُبْ لَنَا فِی هذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَیْکَ﴾ آنگاه ذات اقدس الهی به صورت ضمیر و متکلم وحده پاسخ دادند فرمود: ﴿قَالَ عَذَابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ﴾ عدول از متکلم مع الغیر به متکلم وحده نشانه عنایت است گاهی ذات اقدس الهی برای ایجاد آن تقرب خاص بین عبد و مولی از خود به ضمیر متکلم وحده یاد میکند گاهی هم برای نشانه ابهت و جلال متکلم مع الغیر را مطرح میکند در جریان وعده ملاقات و دیدار به متکلم مع الغیر یاد شد در جریان تعذیب و تکریم متکلم وحده یاد شد فرمود این کارها کل تعذیب و تکریم و ترحیم در اختیار شخص من است هر که را بخواهم عذاب میکنم و مشیئت او هم برابر با حکمت است ولی عذاب اینچنین نیست که «وسع کل شیء» باشد عذاب محدود است لکن رحمت فراگیر است الزام رحمت نسبت به کسانی است که دارای این اوصاف باشند یعنی متقی باشند زکات بدهند مؤمن باشند و مانند آن این مطلب اول.
مطلب دوم اینکه چون این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» در مکه نازل شد و زکات فقهی مصطلح در مدینه نازل شد برخیها گفتند منظور از ﴿وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ﴾ همان تهذیب نفس است برای اینکه اصلاح نفس در حقیقت زکات دادن نفس است سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) میفرماید این لیس بشیء اگر منظورشان این است که این لیس بشیء در خصوص این مورد لیس بشیء این ظاهرا فرمایششان تام است برای اینکه ظاهر سیاق آن است که اینها حقوق مالیشان را ادا کنند یا مالشان را اصلاح کنند و اما اگر منظور آن است که اصلاً این سخن ناصواب است این با مبنا و فرمایش خود ایشان هماهنگ نیست زیرا خود ایشان در بسیاری از آیاتی که زکات را تفسیر میکنند مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که ﴿قَدْ أَفْلَحَ المُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ بعد میفرماید: ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ﴾ آنجا زکات را به معنای تهذیب نفس و مانند آن میگیرند و کلمه ﴿فَاعِلُونَ﴾ را هم شاهد میگیرند میفرمایند به اینکه نفرمود «یؤتون الزکات» یا «یعطون الزکات» نه ایتاء و نه اعطا یا یؤدّون الزکاه تأدیه زکات ایتاء زکات اعطای زکات هیچ کدام از این عناوین سهگانه و مانند آن نیامده برای اینکه فرمود: ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ﴾ نشان میدهد که منظور اصلاح نفس و تهذیب نفس و تزکیه روح است پس این معنا نسبت به بعضی از آیات حق است زیرا زکات مصطلح زکات فقهی مصطلح در مدینه نازل شد و در مکه به این صورت زکات واجب نبود اما در مکه زکاتهای مستحبی انفاقهای مستحبی یا گاهی انفاق هم میشود واجب در صورت ضرورت و نیاز آن هم البته واجب است و همچنین تزکیه نفس را میگویند زکات.
مطلب بعدی آن است که در این کریمه فرمود: ﴿وَالَّذینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ﴾ برای این گروه رحمت الهی را تثبیت کرده است حتماً واجب است آنگاه در شرح ﴿بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ﴾ شرح همان کسانی که رحمت الهی بر آنها لازم میشود حتماً خدا آنها را مورد رحمت قرار میدهد تبعیت از رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ذکر میکند این ناظر به آن نیست که ذات اقدس الهی فقط این گروه را مورد رحمت قرار میدهد بلکه چون این گروه محل بحثاند و مصداق خاص این مرحومین محل بحثاند از اینها سخن به میان آورده است وگرنه ذات اقدس الهی در تمام ادوار هر کسی به پیغمبر عصرش به حجت آن عصر است ایمان آورده باشد و به دستور او عمل کرده باشد رحمت را بر آنها ضروری میداند و در جریان موسای کلیم (سلام الله علیه) کسانی که در عصر آن حضرت به آن حضرت ایمان آوردند یقیناً مورد رحمت خاصه الهیاند کسانی که بعد از موسای کلیم در عصر عیسای مسیح به اینها ایمان آوردند هم یقیناً مورد رحمتاند کسانی که بعد از عیسای مسیح و قبل از بعثت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تابع شریعت عیسی (سلام الله علیه) بودند یقینا مورد رحمتاند پس همه آنها در موطن خاص خود مورد رحمت الهیاند این که فرمود: ﴿فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ﴾ آنگاه ﴿لِلَّذِینَ﴾ درباره آنهایی که رحمت نسبت به آنها ضروری است این اوصاف را ذکر کردند که اهل تقوایاند اهل زکاتاند زکات میپردازند به آیات الهی ایمان میآورند و به پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان میآورند این ناظر به محل بحث است که کسانی که مصادیق خاصه این رحمتاند و مورد بحثاند مثل اهل کتابی که در عصر بعثت به سر میبردند که اینها محل بحث است نه اینکه بخواهد رحمت را منحصر بکند برای اینها بطوری که بفهماند غیر اینها مورد رحمت نیستند در حالی که غیر اینها همه مؤمنین از ادوار سابق مورد رحمتاند.
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ﴾ این ﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ﴾ را دیگر بدون واو ذکر کرد برای اینکه مشخص کند ﴿وَالَّذینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ﴾ منظور صرف اعتقاد نیست بلکه گذشته از اعتقاد پیروی عملی هم هست اگر کسی از نظر عقیده معتقد بود و از نظر عمل تابع بود چنین کسی مورد رحمت خاص است پس این ﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ﴾ که بیان ﴿یُؤْمِنُونَ﴾ است برای آن است که بفهماند منظور ایمان تنها نیست یعنی اعتقاد محض نیست بلکه عمل هم دخیل است یا نه منظور از آن ایمان همان عقیده قلبی و اقرار زبانی و عمل ارکانی باشد برای بیان این مطلب که منظور از آن ایمان همه مراتب است آنگاه تبعیت را یاد کردند که تبعیت در اعتقاد تبعیت در اخلاق تبعیت در اعمال که یکی از آنها اقرار به زبان است در بخش پایانی همین آیه 157 که نتیجهگیری میکنند فرمود که﴿فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ یعنی هم در بخش اعتقاد مؤمن و تابع باشند هم در بخش اخلاق تابع باشند هم در بخش فقه و حقوق تابع باشند اینها هستند که از رحمت خاص الهی بهرهمندند.
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ﴾ این رسول «الف و لام»ش «الف و لام» عهد است یعنی آنچه که بین متکلم و مخاطب بین پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سایر اهل کتاب معهود است از او یاد میکند آن رسول کیست آن رسول کسی است که خصوصیاتش در عهدین به این عنوان آمده هم به عنوان رسالت آمده هم به عنوان نبوت آمده هم به عنوان امی بودن لذا در هیچ آیه مگر آیه 157 و آیه 158 این اوصاف باهم جمع نشد یعنی رسول بودن نبی بودن و امی بودن چون این خصوصیات سهگانه در عهدین آمده است و با همین خصوصیات هم پیغمبر میخواهد با یهود و علمای یهود با مسیحی و علمای مسیحی سخن بگوید لذا این اوصاف سهگانه را پشت سر هم ذکر فرمود: ﴿الرَّسُولَ النَّبِیَّ اْلأُمِّیَّ﴾ وگرنه ضرورتی نداشت که در اینجا امی بودن را ذکر بکند.
مطلب بعدی آن است که چون تحلیل همان رسالت است رسول کسی است که دارای این صفت باشد اما در حقیقت رسالت امیت اخذ نشده رسول آن است که خبر را از خدا بگیرد به مردم برساند معصوم باشد سوابق سوء نداشته باشد اوصافی که در کتاب کلام و حکمت برای رسول ذکر کردند اما امی بودن شرط نیست خلاصه است نه درس نخواندن شرط است نه درس خواندن مانع ممکن است کسی مکتب هم رفته باشد بعد بشود رسول حالا بعدها هم روشن خواهد شد اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» فرمود: ﴿هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی اْلأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ این اختصاصی به امیین حجاز ندارد حالا چون آن روشن است در بین افراد درس نخوانده اگر یک انسان جهانی ظهور کند این خودش معجزه است ولی اگر همه آنها هم نظیر مهد یونان بود اگر در بین یونان هم یونانیها هم که حکمای فراوانی دارد در چنان عصری هم پیغمبر ظهور میکرد باز معجزه بود زیرا آنها هم در حقیقت امیاند نسبت به پیغمبر این را بزرگان ما گفتند اگر شما افراد عادی را که درس نخواندند امی میدانید ﴿هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی اْلأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ اگر همه مردم هم در حدّ مرحوم فارابی و بوعلی بودند باز ﴿هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی اْلأُمِّیِّینَ﴾ بود رسول کجا مرحوم فارابی کجا رسول کجا مرحوم بوعلی کجا اینها هم پیش آنها امیاند آن یک چیز دیگر است این یک چیز دیگر است قابل قیاس نیست که حالا آدم بگوید به اینکه در بین درس نخواندهها نخیر در بین درس خواندهها هم باشد باز آنها امیاند اینها یک چیزی میآورند که اصلاً آنها عاجزند معجز به معنای آن همین است دیگر خب منتها این امی بودن غرض آن است که نه درس نخواندن شرط است نه درس خواندن مانع منتها چون در عهدین یکی از نشانههای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) امی بودن او بود این را ذات اقدس الهی اینجا ذکر کردند که فرمود: ﴿الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ﴾ با همین خصوصیات وگرنه ضرورتی ندارد که پیغمبر امی باشد که چه برهان عقلی ما داریم که پیغمبر حتماً درس نخوانده باید باشد اگر هم یک کسی در حد فارابی و بوعلی بود بعد نبوت نصیبش میشد میشد پیغمبر چون آن یک علم چیز دیگر است این که «شعرة بیضاء فی بقرة سوداء» اصلاً قابل قیاس نیست بنابراین سر بازگو کردن نبی و همچنین امی بعد از رسول یکی اینکه دخالت دارد البته هر رسولی یقیناً نبی است یکی هیچ دخالت ندارد اما این برای بیان و بازگو کردن اوصافی که طرفین میخواهند به آن اشاره کنند که اگر در کتاب شما آمده است کسی که رسول است و نبی است و امی است به او ایمان بیاورید این همان است این پیغمبر اسلام همان است رسول هست نبی هست امی هست درس نخوانده است و مانند آن امی نه یعنی بیسواد یا جاهل _معاذالله_ امی یعنی درس نخوانده خب در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» هم بخشی از آن آیات همین معنا را تأید کرد که شما مکتب نرفتهید و چیز نمینوشتید آیه 48 سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» این است ﴿وَما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ قبلاً کتاب نمیخواندی اما الآ کتاب میخوانی نه از رو میخوانی بلکه از حفظ میخوانی نه اینکه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کتاب باز میکرد برای مردم ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ﴾ اینچنین نبود قرآن باز نبود مکتوب نبود که حضرت روی منبر قرآن باز کند و برای مردم بخواند نخیر ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ﴾ از حفظ میخواند قبلش که اصلاً تلاوت از کتاب نداشت بعدش هم همینطور بود بعد اینچنین نبود که باز کند طبق حروف الفبا آیات را برای مردم بخواند که بعدش هم همینطور بود البته سواد داشتن و عالم بودن یک مطلب است یقیناً داشت ولی هرگز نکرده بود چنین کاری را که کتاب باز کند و کتاب بخواند ﴿وَما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ﴾ بعداً کتاب میخوانی منتها از ظهر قلب نه از روی کتاب ﴿وَلا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ﴾ چه اینکه علم نویسندگی داشت حضرت کاملاً میتوانست بنویسد بعد از تعلیم الهی لکن هرگز چیزی ننوشت برای اینکه ﴿إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ مبطل که متعدی نیست مثل مظلم ابطل یعنی دخل فی الباطل یک وقت است میگوییم که ابطل کلامه این ابطل متعدی است اما مبطل یک آدم باطلگو یک آدم یاوهگو مبطلون نه یعنی کسانی که حرفهای تو را باطل میکنند ابطل یعنی دخل فی الباطل مثل اظلم لیل مظلم یعنی «دخل فی الظلمة» اینهایی که یاوهگویند باطلگویند و حرفهای بیهوده میزنند اینها را میگوید مبطل یعنی کسانی که داخلین فی البطلاناند وگرنه محققین اگر کسی حالا برفرض تو هم اعلم علمای مردم روی زمین بودی باز هم اگر قرآن میآوردی معجزه بود محقق که آن کسی که حرف شناس است که تردید نمیکند آن که مبطل است شک میکند حالا بر فرض تو هم میرفتی مکتب چند سال درس میخوندی حالا همان اساتیدتان را بیاورند یک سوره کوچک مثل این بیاورد دیگر شما بالأخره پیش یک استادی درس خواندی حالا همه نه تنها اساتید حجاز بلکه «من فی مشارق الأرض و مغاربها» نه تنها «مشارق الارض و مغاربها» بلکه جن هم اضافه بشود ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾ حالا یک محقق برای او فرق نمیکند اما یک انسان مبطل چرا ممکن است بهانه بگیرد بگوید شما این حرفها را درس خواندهای از جای دیگر گرفتهای سواد دارها آنهایی که اهل خواندن و نوشتن در حجاز بودند محدود بود گفتند 16، 17 نفر بیشتر نبودند آن قدر درس نخواندن رواج داشت که اگر کسی میتوانست یک نامهای بخواند معروف بود که در فلان شهر یا فلان روستا فقط فلان شخص است که میتواند نامه بنویسد و نامه بخواند و اگر حضرت نوشتن را پیش کسی یاد میگرفت یا اهل خواندن بود یعنی روی کتاب چیزی میخواند یا نامهای میخواند آنها میدانستند لو کان لبان برای اینکه تقریبا انگشت شمار بود کسانی که خواندن و نوشتن داشتند اینکه فرمود: ﴿إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ نفرمود «لارتاب الناس» یا لارتاب مثلاً فعل مجهول ذکر نکرد برای همین جهت است بر فرض هم سالیان متمادی درس میخواند محقق شک نمیکرد برای اینکه این کتابی ینست که حالا او که یک نفر است که اگر همه علمای عصر جمع بشوند نمیتوانند مثل این یک سوره بیاورند ﴿إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ .
مطلب بعدی آن است که ﴿الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ﴾ حالا ممکن است در تورات و انجیل کنونی یک مقدار تحریف شده باشد گرچه عدهای بر آناند که تورات و انجیل کنونی هم این اشارات را دارد لکن تورات و انجیلی که در عصر نزول قرآن بود یقیناً این را داشت و ذات اقدس الهی در بعضی از موارد احتجاج میکند میفرماید شما این حکمی را که خواستید اسلام جاری بکند و شما خودتان از اجرای آن پرهیز دارید خب در کتاب خود شما هم که هست ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ اگر شما واقعاً راست میگویید حکمالله را میپذیرید خب چرا تورات را در خانههایتان قایم کردید در جریان رجم بود که نخواستند آن کسی که جزء اشراف بود به این حکم الهی محکوم بشود گفتند که بروید ببینید پیغمبر اسلام چه میگوید فرمود به اینکه ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ خب اگر راست میگویید اهل حقاید دین را میپذیرید چرا توراتها را در خانههایتان قایم کردید همان تورات را بیاورید در آن تورات هم نوشته دیگر خیلی از چیزها بود ممکن است در طی این چهارده قرن که گذشته است کم و زیاد کرده باشند و این دست در کتاب بزرگان جعل و تحریف و وضع و کم کردن و اضافه کردن قبلاً رواج داشت چون بازار رواقان به میل همانها میگشت چاپ که نبود که گاهی چیزی اضافه میکردند گاهی چیزی کم میکردند این که قرائت بود مقابله میشد اجازه نقل حدیث بود اجازه نقل کتاب بود روی همین جهت است اینطور نیست که الآن دیگر حالا ضرورتی ندارد وگرنه این نسخهها کاملا مختلف بود فلان کتاب را پیش استاد میخواندند و اجازه نقل داشتند که این کتاب را با این وضعی که خواندمی میتوانی نقل بکنی چون همین کتاب را دیگری استنساخ میکند یک حدیث کم میکند یک حدیث اضافه میکند چاپ که نبود آن روز که لذا ضرورت داشت که اینها اجازه بگیرند مقابله کنند و قرائت کنند و همان کتاب را با همان وضع که پیش استاد خوانند اجازه نقل داشتند و مانند آن یک مقدار که شما درباره تحریف کتب تحقیق بکنید به این صورت در میآید که مثلاً بعضی از کتابهای اهل معرفت که درباره وزرای حضرت مهدی (سلام الله علیه) نوشتند آنها برای ششصد، هفتصد سال قبل بودند آنهایی که چهارصد سال قبلاند کتابها را تلخیص کردند به نام الیواقیت میگویند ما داریم خلاصه میکنیم این کتاب را در باب وزرای مهدی (عج الله تعالی فرجه الشریف) حرف صاحب آن کتاب این است در فتوحاتمکیه آنطوری که شعرانی در یواقیت تلخیص کرده اولاً خود شعرانی در یواقیت میگوید که خیلی از حرفها را کم کردند زیاد کردند یک قصهای در اول کتاب دارد که چه کتابی به این بلا مبتلا شد چگونه این بلاها را به سر کتابهای دیگر آوردند عدهای را میشمرد آن مقداری که مانده است همین است میگوید که سخن ایشان در باب وزاری مهدی این است که وجود مبارکش اسم شریفش همان اسم پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و مهدی هم به عنوان لقب یا وصف دیگر او (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هست بعد ابن الحسن عسکری ابن علی النقی بالنون ابن محمد التقی بالتاء ابن علی الرضاست تا برسد به وجود مبارک ابی عبدالله و بعد وجود مبارک حضرت امیر و بعد زهرا و بعد پیغمبر اکرم این کاری است که شعرانی در الیواقیت تلخیص کرده فتوحات را این برای چهارصد سال قبل است شما الآن وقتی فتوحاتمکیه چاپ کنونی را نگاه میکنید درباره وزراء المهدی دارد مهدی ابن الحسن همان حرفی را که سنیها میزنند همه این حرفها حذف شده خب سنی میگوید این حسنی است نه حسینی یک الآن موجود نیست بعد یافت میشود دو خب آن شخص آن وقت گفته همه نون و تا را مشخص کرده و چهارصد سال قبل هم کسی که کتابش را خلاصه کرده میگوید او این را دارد میگوید الآن شما وقتی مراجعه میکنید میبینید که همه اینها منسوخ است از این آفتها فراوان است در کتابهای بزرگان گذشته درباره کتاب دینیشان این کار را کردند چه رسد به کتابهای دیگر غرض آن است که در تورات و انجیل کنونی هم یک اشاراتی هست گرچه به این صراحت ممکن است پیدا نشود ولی در آن عصر نزول بود و اگر نبود آنها دادشان بلند بود گاهی هم که میخواستند اعتراض کنند آیه نازل میشد که ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها﴾ خب بیاورید چرا در خانههایتان قایم کردید؟ ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ ﴿الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَاْلإِنْجیلِ﴾ خب بعد از اینکه مسئله نبوت مسئله امیت مسئله مکتوب بودن در تورات و انجیل را ذکر کرد خصیصه سوم را ذکر کرد که امر به معروف است ونهی از منکر جریان امر به معروف و نهی از منکر مستحضرید در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه هست و در بخشهای دیگر امر به معروف و نهی از منکر هم هست امر به معروف و نهی از منکر با قصاص و حدود و تعزیرات این فرق فقهی را دارد آنها برای بعد الجرم است این برای قبل الارتکاب است امر به معروف این است که آدم جلوی گناه را بگیرد دفع است یعنی مبادا کسی گناه بکند اگر کسی قصد گناه دارد آدم با امر به معروف و نهی از منکر جلویش را میگیرد بلغ ما بلغ قصاص و حدود و تعزیرات که برای قاضی است نه برای آمر به معروف و ناهی از منکر این برای بعد از وقوع جرم است میگویند چرا این کار را کردی حالا کیفرش یا قصاص است یا حد است یا دیه است یا تعزیر آنها کار قاضی است که بعد از وقوع جرم است امر به معروف و نهی از منکر دفع است کار همه است بعضی از مراتبش که جلوی گناه را بگیرند خب اما اینکه در این آیه این را جزء مختصات پیغمبر ذکر کرد برای اینکه امر به معروف درجات فراوانی دارد آن بخشهای نازلهاش برای توده مردم است ولی بخشهای اساسیاش برای پیغمبر است آن انزجار قلبی که درجه اول است این برای همه است یک تذکر زبانی نه به عنوان موعظه و نصیحت و پند و اندرز آن بحثش جداست امر فرمان اعتراض یک وقتی آدم نصیحت میکند سخنرانی میکند این که امر به معروف نیست این ارشاد است موعظه است نصیحت است و امثال ذلک امر صبغه فرمان دارد که مبادا این کار را بکنی نکن این کار را البته همه اینها بعد از اینکه مراحل تعلیم گذشت یعنی شخصی عالماً عامداً بدون عذر دارد هتک حرمت دین میکند امر به معروف جایش اینجاست اگر کسی جاهل بود ناسی بود غافل بود ساهی بود مضطر بود که جای امر به معروف نیست جای تذکر است جای نصیحت است جای تعلیم است جای ارشاد است و مانند آن اگر کسی عالماً عامداً در صدد هتک حکم خداست این جا جای امر به معروف است اینجا دیگر جای تعلیم نیست جای تذکر نیست جای نصیحت نیست جای فرمان است آقا نکن چرا میکنی این است این امر آن هم نهی خب نشد از این مرحله بالاتر این است که آدم با دست اقدام بکند جلویش را بگیرد نشد به ضرب و جرح و قتل میرسد که جهاد در آن محدودههای بالایش قرار دارد این امر به معروف گسترده که درکتابهای امر به معروف آمده من الصدر الی الساقه این برای پیغمبر است وگرنه آن طلیعه امر اوائل امر گفتن و اینها بله آن برای همه مردم است جهاد اصولاً در امر به معروف است جهاد و مبارزات ضربی و جرحی و قتلی اینها در امر به معروف است دیگر این است که فرمود پیغمبر این کارها را میکند وگرنه آن امر به معروف که ﴿وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾ آن البته عمومی است.
مطلب بعدی درباره تحلیل طیبات و تحریم خبائث است که هم با مسائل فطرت هست هم با مسائل فقه هم با مسائل اخلاق اینها را در بر دارد در جریان اصر اصولاً دین ما را دستور داده گاهی به صورت دعا گاهی به صورت غیر دعا آن اصر یعنی آن بار سنگیینی که مانع قیام و حرکت است دفعا و رفعا ما را هدایت کرده دفعا یعنی از ذات اقدس الهی بخواهیم که ما را مبتلا نکند آن آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» همین است که ﴿وَلا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْرًا کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا﴾ این را بر ما تحمیل نکن این دفع است یعنی خدایا این بار سنگین را برای ما تحمیل نکن رفعش همین است که ﴿وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُم﴾ این برای رفع است چنین کاری از وجود مبارک عیسای مسیح (سلام الله علیه) هم ساخته بود که فرمود: ﴿لأُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُم﴾ گوشهای از اغلال و اصر را مسیح روح الله (سلام الله علیه) هم برداشت اما آنچه که همه مآصر را برمیدارد وجود مبارک پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ﴿وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ حالا البته این میتواند بیانی هم باشد برای اینکه هر چه که دست و پای انسان را میبندد قیود و سنن و رسوم خشکی که دست و پای آدم را میبندد شاید بتوان از او استفاده کرد که این در بخش دین و آزادی میگنجد حالا این را ممکن است انشاءالله علی حده یک توضیح جداگانهای بدهیم هر چه را مانع قیام و حریت انسان است این اصر است و غل این را برمیدارد.
مطلب دیگر آن است که قرآن را به عنوان نور معرفی کرد که فرمود:﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ هم نور علمی است که منزه از مغالطات و شبهات و خرافات و امثال ذلک است هم نور عملی است که اثر خارجی مشخصی خواهد داشت اما درباره اینکه انسان کامل مثلاً اهل بیت (علیهم السلام) با قرآناند و از آنها جدا نیستند این با یکی اینکه یکی ثقل اکبر است و دیگری ثقل اصغر چگونه هماهنگ میشود این در بحثهای قبل هم اشاره شد که در نشئه ملک یکی اکبر است و دیگری اصغر یک باید تابع دیگری باشد مقرراتش را از او بگیرد حامی او باشد حافظ او باشد برای حفظ او تا مرز شهادت هم تلاش و کوشش بکند و مانند آن وگرنه از این محدوده که بگذریم در هیچ جا قرآن نمیتواند اکبر از انسان کامل باشد یعنی ارفع درجة باشد چرا؟ اگر ارفع درجة باشد یعنی قرآن کریم در یک مقامی حضور و ظهور دارد و انسان کامل فاقد آن مقام است آن را درک نمیکند آنجا حضور و ظهور ندارد آن گاه لازمهاش افتراق قرآن از عترت است افتراق عترت از قرآن در حالی که این اطلاق «لن یفترقا» شامل همه مراحل میشود «حتی یردا علیّ الحوض» این تنها به لحاظ دنیا که نیست فرمود اینها «لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» همه تشنه کامان را اینها باید به کوثر معرفت برسانند نه اینکه حالا از آن به بعد تفریق میشوند آنجا جای تفریق نیست آنجا جایی است که متفرقها متحد میشوند دیگر متحدها که متفرق نخواهند شد که در کوثر قیامت همه پراکندهها جمع میشوند حالا اینها که جمعاند پراکنده بشوند پس تا کوثر که زمینه تفرقه است برای اینکه منتفی است بعد هم که زمینه سالبه به انتقاء موضوع است اصلاً جا برای تفرقه نیست خب پس اگر یک مقامی برای قرآن باشد و اینها فاقد آن مقام باشند اولاً مبلغ آن نیستند اصلاً چنین چیزی چرا در قرآن آمده برای چه کسی آمده وقتی صاحب قرآن آن را درک نمیکند نمیتواند درک نکرده نمیتواند ایمان بیاورد وقتی نتوانست ایمان بیاورد نمیتواند به محتواش عمل بکند چه رسد به آن طرف دعوت بکند چون دعوت هر داعی به مقدار درک اوست اگر درکش تا این سقف باشد نه بالاتر خب نسبت به بالاتر که دعوت ندارد چون درک ندارد وقتی درک نداشت دعوت ندارد به آن مرحله ایمان هم ندارد هر کسی ایمانش به اندازه درک اوست اگر کسی ده درجه درک داشت اینکه ایمانش درجه یازده نمیرسد که چون هر آنچه را که فهمید ایمان میآورد خب بنابراین طبق این شواهد نشان میدهد که هرگز در قرآن یک حقیقتی نیست که انسان کامل به او بار نیابد اینهاست و اما مسئله اتحاد عاقل و معقول این مشکل را حل نمیکند برای اینکه جریان اتحاد عاقل و معقول عاقل با وجود رابطی معقول متحد است لذا این آقایان میگویند به اینکه بالأخره کسی که حقیقت کلی را درک میکند با مثلاً عقل فعال یا فرشته یا مخزن الهی ارتباط پیدا میکند متحد میشود، متحد میشود با وجود رابطی آن مخزن نه وجود نفسی او لذا این اشکال که کردند اگر کسی یک مطلب را ما یاد گرفتیم باید همه مطالب را بلد باشیم برای اینکه وقتی ما یک مطلب معقولی را یاد میگیریم با عقل فعال متّحد میشویم یا با فرشته وحی متّحد میشویم یا با مخزن الهی متحد میشویم چون در آنجا همه علوم هست ما که یک مطلب را یاد گرفتیم باید همه علوم را یاد بگیریم چرا؟ برای این که متحد شدیم با مخزن پاسخی که آن بزرگان دادند این است که ما با وجود رابطی آن مخزن حالا یا فرشته است یا مخزن است یا عقل فعال او ماشئت فسمه متّحد میشویم بنابراین اتحاد عاقل و معقول این مشکل را نمیتواند حل بکند در جریان معیت که فرمود: ﴿أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) به یک مطلب رسیدند اما به آن رمز در فرمایشاتشان اشاره نکردند آن مطلب این است که ﴿مَعَهُ﴾ به معنای خودش است نه مع به معنای علی است میفرماید این وجوهی که پنج شش وجه ذکر میکنند که تصرف شده در ﴿أُنْزِلَ﴾ به معنای ارسل است یا مثلاً مع به معنای علی است و مانند آن همه این وجوه را میفرماید و لا یخفی بعد الجمیع همه این وجوه بعید است هیچ کدام صواب نیست همه ناصواب است مع به معنای خودش است مع به معنای خودش است برای چه به معنای خودش است؟ برای اینکه خدا میخواهد بفرماید که این پیغمبری که من فرستادم معجزه من با اوست شما چه مشکلی دارید؟ اگر بفرماید که علیه نازل کردم خب این آن معیت و همراهی را نمیرساند در جای دیگر فرمود که ما بر او نازل کردیم یا به سوی او نازل کردیم اما اینجا میخواهد بفرماید که کلام من شاهد من پیام من معجزه من همراه اوست چون همراه اوست مع یاد کرده پس مع به معنای خودش است این بیانشان تام است اما آن نکته اصلی این است که وقتی گفته شد ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ یعنی مؤمنینی که از رحمت خاصه بالضروره بهره میبرند کسانیاند که پیرو نوریاند که با پیغمبر نازل شده است این دو معنا را میرساند یکی اینکه معیت دارد قرآن با پیغمبر نکته مع گفتن و علی نگفتن همین است که ایشان فرمود اما مطلب دیگر آن است که اینها باهم نازل شدند یا باید بگوییم به اینکه اسناد نزول به قرآن حقیقت است و به پیغمبر مجاز کما ذهب الیه اکثر مفسرین یا یک رمزی دارد دیگر و آن رمز همان است که در بحث دیروز اشاره شده اینها باهم از نزد خدا آمدند پایین منتها قرآن گذشته از نزول دفعی نزول تدریجی هم دارد ولی پیغمبر دیگر یک بار آمده دیگر اینچنین نیست که تدریجاً وجود ظاهریش تدریجاً نازل شده باشد بنابراین این انزال به خود پیغمبر هم صادق است و مجاز نیست و اما درباره اینکه معیت معیت قیومی است با آیه سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» هم هماهنگ است اصلاً معیت قیومی با او هماهنگ است در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» آیه هفت به این صورت آمده است ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی اْلأَرْضِ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَلا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَلا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ﴾ در بحثهای قبل به طور اجمال اشاره شده است که فرق است بین رابع ثلاثه و ثالث ثلاثه که ثالث ثلاثه را قرآن کفر میداند در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ ولی رابع ثلاثه را خامس اربعه را سادس خمسه را سابع سته و مانند آن را توحید ناب میداند چه فرق است بین رابع ثلاثه که توحید ناب است و ثالث ثلاثه که کفر است اشاره شد به اینکه ثالث ثلاثه یعنی اینها سه نفر در عرض هماند از هر کدام شروع بکنی جا دارد الف با جیم یک دو سه از هر طرف شروع کنی سومی خداست در عرض هماند اما رابع ثلاثه معنایش این است که این سه نفری که اینجا نشستهاند دارند راز میگویند یک م وجودی هست با اینکه این موجود هست اینها را بخواهی شما به حسب ریاضی رقم بزنی سه نفرند چهار نفر نیستند زیرا وقتی چهار نفرند که در عرض آنها باشد اما اگر با اولی باشد ظاهر و باطن اولی را بگیرد و در برود و نماند آنجا داخل باشد لا بالممازجه با دومی باشد با درون و بیرون دومی باشد و او را فرا بگیرد و فرو ببرد و در برود و نماند آنجا داخل لابالممازجه با سومی باشد ظاهر و باطن او را فرا بگیرد فرو ببرد نماند در آن داخل لا بالممازجه بین اول و ثانی هم بشرح ایضاً بین ثانی و ثالث هم بشرح ایضاً بین اول و ثالث هم بشرح ایضاً و جاهای دیگر هم به شرح ایضاً همه را فرو بگیرد و برود با همه باشد ولی هیچ جا بند نشود آن میشود رابع ثلاثه اینچنین معیتی میشود معیت قیومی و اگر دیگری یک چهارمی هم با اینها باشد دیگر معیت قیومی نیست چهار نفرند خب باهماند یک معیت زمانی دارند یا معیت مکانی دارند یا معیت رتبی دارند معیت قیومی آن است که آنکه قیم است اصلاً تحت رقم با ذی المعیه درنیاید لذا معیت قیومی که در اول سورهٴ مبارکهٴ «حدید» آمده است ﴿وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ با این رابع ثلاثه بودن است که در آیه هفت سورهٴ «مجادله» است هماهنگ است رابع ثالثه است آن وقت شما هرچه بخواهید بشمارید اینها چهار نفرند ولی هرچه بخواهید بشمارید روی حساب ریاضی یک دو سه چهار نفر نیستند اگر پنج نفر دارند راز میگویند سادس خمسه اینهاست نه سادس سته او هم اگر به ردیف اینها در میآمد که میشد سادس سته که یا اگر ردیف آن سه نفر درمیآمد که میشد رابع اربعه که پس ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ اما رابع ثلاثه توحید است یک چهارمی است که اصلاً به حساب درنمیآید چرا؟ چون با اولی هست با دومی هست با سومی هست بین اینها را فرا گرفته با هیچ کدام از اینها به نحو امتزاج نیست و اگر چهارمی در ردیف اینها بود با هیچ کدام نبود در کنار اینها جای خود نشسته بود خب.
پرسش: ...
پاسخ: آنجا با قرینه همراه است آن جا چون هم جنس نیست فقط در این جهت سهیماند که هم جنس نیست.
پرسش: ...
پاسخ: نه چون دارد ﴿وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ﴾ اینجا در سوره «مجادله» این است فرمود که حالا اگر میلیونها نفر باشند آنجا دیگر ﴿سَادِسُهُمْ کَلْبُهُم﴾ نیست آنجا میخواهد بگوید از آن جنس نیست در همین جهت شریکاند که ﴿کَلْبُهُم﴾ با اینها از این جنس نیست رقم که بخواهید شما بشمارید بعضیها گفتند چهار نفرند «خامسهم کلبهم» بعضی گفتند که شش نفرند سادسشان کلبشان است چون از این جنس نیست اگر بخواهند جسم را حساب بکنند بله ششتا جسم است حیوان را حساب بکنند ششتا حیوان است انسان را حساب بکنند بله پنجتا انسان است و حیوان اما در این کریمه فرمود به اینکه ﴿وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ خب حالا اکثرهم میلیاردها را هم میگیرد دیگر یک موجودی که با میلیاردها هست هرجا باشند چنین بحثی که دیگر در سوره «کهف» نیست در جریان کهف فقط برای عدم سنخیت این دو طرف است اما اینجا برای احاطه قیومیه است به دلیل اینکه فرمود: ﴿وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُم﴾ الآن که تقریباً شش میلیارد یا پنج میلیارد و اندی بشر روی زمین زندگی میکنند خدا با همه اینهاست ﴿أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ در حالی که وقتی بخواهیم آمارگیری بکنیم خدا یکی از اینها نیست خب.
پرسش: ...
پاسخ: نه آنجا سرش این است که فقط مغایرت را میفهماند آنجا فقط مغایرت را میفهماند این هم در اینکه مغایر آنهاست به حساب آنها نمیآید از این جهت شبیه هماند خب.
مطلب دیگر آن است که پس آنچه که در المیزان آمده است راجع به مع درست است اما به این نکته اصلاً اشاره نشده که معنای انزال را ما چگونه به پیغمبر نسبت بدهیم در پایان آیه محل بحث که فرمود به اینکه ﴿فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ﴾ این در حقیقت بازگو کردن صدر آیه است که تبعیت را دارد تشریح میکند که منظور از تبعیت گذشته از اعتقاد تبعیت عملی هست حتی در مرز جهاد بعضیها معتقدند به دستورات عبادی عمل نمیکنند بعضی به دستورات عبادی عمل میکنند به دستورات نظامی عمل نمیکنند در ذیل فرمود گذشته از اعتقاد و عمل به دستورات عبادی عمل به دستورات نظامی هم لازم است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است