- 364
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 138 تا 142 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 138 تا 142 سوره اعراف"
جاوز به معنای عبور هست لکن وقتی با بای تعدیه به کار رفت به معنی عبور دادن است
ایمان به غیب یک معرفتشناسی پیشین لازم است
أعوذُ بِالله مِنَ الشّیطٰانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿وَجاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ٭ إِنَّ هؤُلاءِ متبّر ما هُمْ فیهِ وَباطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ٭ قالَ أَ غَیْرَ اللّهِ أَبْغیکُمْ إِلهًا وَهُوَفَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمینَ ٭ وَإِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَفی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظیمٌ ٭ وَواعَدْنا مُوسی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَقالَ مُوسی ِلأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ﴾
در جریان عبور از دریا برخی از مفسرین مثل مرحوم امینالاسلام نظرشان این است که این بحر همان رود نیل است در تفسیر آلوسی آمده است که آنچه را که امینالاسلام صاحب مجمعالبیان گفت که بحر همان یم هست و نیل مصر است نظیر آنچه که صاحب البحر المحیط صاحب تفسیر البحر المحیط گفته است این خطاست بلکه منظور از این بحر همان بحر قلزم هست و این غیر از جریان نیل مصر است آنچه را که میتوان گفت این است که اگر دلیل نقلی معتبری دلالت بکند بر اینکه این بحر غیر از آن یم هست خب آن نقل تاریخی معتبر هست لکن از نظر سیر آیات قرآنی محتمل است همان فرمایش امینالاسلام و صاحب البحر المحیط آن هم درست باشد برای اینکه این تعبیر ﴿وَجاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ﴾ که در آیه محل بحث سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمد مشابهش در سورهٴ «یونس» هست که به دنبالش جریان غرق فرعون را یاد میکند آیه نود سورهٴ مبارکهٴ «یونس» این است ﴿وَجاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْیًا وَعَدْوًا حَتّی إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ﴾ معلوم میشود که این بحری که خدا میفرماید ما بنیاسرائیل را از این بحر عبور دادیم همان یمّی است که فرعون در او غرق شده است ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هم مشابه این تعبیر آمده است آیه 77 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «طه» این است که ﴿وَلَقَدْ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَسْرِ بِعِبادی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لا تَخافُ دَرَکًا وَلا تَخْشی٭ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾ بنابراین احتمالی که صاحب مجمع البیان داد و صاحب البحرالمحیط هم ارائه کرد که منظور از این بحر همان یم و رود نیل باشد این محتمل هست البته اگر دلیل عقلی دلیل نقلی و تاریخی تام ارائه بشود خب آن متبع است.
پرسش...
پاسخ: چون این بحر را هم یم گفتند همین جریان در همین جریان موسای کلیم گاهی به یم تعبیر شده است گاهی به بحر تعبیر شده است همین آیات سورهٴ مبارکهٴ «یونس» و آیات سورهٴ مبارکهٴ «طه» شاهد است که آن یم را بحر گفتند البته بحر را یم میگویند آن مباحثی که بعضی از آقایان زحمت کشیدند و در بحث دیروز خواندیم همین بود دیگر که یم دارای چندین معناست یکی مطلق بحر است که صحاح جوهری داشت یکی «البحر الذی لایدرک قعره» بود یکی «لجة البحر» بود و مانند آن.
مطلب بعدی این است که این ﴿جَاوَزْنَا﴾ و خود جاوز به معنای عبور هست لکن وقتی با بای تعدیه به کار رفت به معنی عبور دادن است مثل اینکه ذهب یعنی رفت وقتی گفته ذهب بزید یعنی برد نه رفت کار اذهب را میکند این بای تعدیه معنایش آن است که این معنای ذهاب را به آن مجرور منتقل میکند پس ذهب یعنی رفت ذهب بزید یعنی برد ذهبت به یعنی او را روانه کردند او را بردند مثل اذهبته اینجا هم ﴿جَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ یعنی بنیاسرائیل را عبور دادیم نه عبور کردیم در جریان موسی و همراهش برای رسیدن به خضر (سلام الله علیهم) آنجا فرمود که ﴿فَلَمَّا جَاوَزَا﴾ به رفیق ﴿قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا﴾ وقتی از دریا گذشتند یا از آن منطقه عبور کردند پس جاوز یعنی جاز یعنی عبور کرد اما ﴿جَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ که باء به معنای تعدیه باشد یعنی بنیاسرائیل را عبور دادیم.
مطلب بعدی این است که این عکوف که ملازمت را تکریم باشد برای غالب بتپرستها بود و قرآن وقتی از بتپرستها یاد میکند میفرماید اینها در برابر بتهایشان عاکفاند معتکفاند موحدین در مسجد معتکفاند آنها در برابر بتها معتکفاند چه اینکه ذات اقدس الهی به ابراهیم و اسماعیل (سلام الله علیهما) هم فرمود: ﴿طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ﴾ خب آنها هم عکوف دارند آیه 71 سورهٴ مبارکهٴ «شعرا» این است که ﴿قَالُوا﴾ وقتی که ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) به بتپرستهای عصرش فرمود که چرا اینها را عبادت میکنید؟ ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ﴾ آنها در پاسخ خلیل خدا (سلام الله علیه) اینچنین گفتند: ﴿قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ﴾ ما مستمراً در برابر این بتها عکوف داریم مثل اینکه جریان سامری هم با عکوف آمیخته بود در سورهٴ مبارکهٴ «طه» وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) به سامری چنین فرمود آیه 97 سورهٴ «طه» این است که وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) به سامری فرمود: ﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً﴾ پس آن ملازمت آمیخته با احترام را میگویند عکوف و اعتکاف و این بنیاسرائیل درباره بتها یک چنین حالتی را داشتند و خصوص مسئله گاو هم برای آنها مطرح بود ﴿وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ حالا یا برای اینکه مصریهای سابق گاوپرست بودند چه اینکه در جریان ذبح بقره در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم تأییداتی بود یا از جریان آن بتی که در همین آیات سورهٴ «اعراف» به آن اشاره شده آن گاو بود که سامری از این فرصت استفاده کرد یا نه از جریان سامری به بعد که ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ البته کاری که سامری کرده است نشان میدهد که علاقه خاصی آنها به گاو داشتند یا به خود گاو یا به مجسمه گاو از این جهت اینها نسبت به خصوص گاو خضوع بیشتری داشتند.
پرسش...
پاسخ: معمولاً این جهل است که به حس نزدیکترند هر چه که به حس نزدیکتر باشد خب بشر عادی میپذیرد یک چیزی که غیب باشد پذیرش و درکش کار آسانی نیست لذا ذات اقدس الهی وقتی از مؤمنین یاد میکند میفرماید مردان باتقوا و مؤمن کسانیاند که ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ایمان به غیب یک معرفتشناسی پیشین لازم است یعنی انسان باید بداند که موجود دو قسم است یا محسوس است یا معقول یا مادی است یا مجرد یا غیب است یا شهادت معیار شناخت هم عقل است و قلب و حس، حس که حالا خواه حس مسلح خواه غیر مسلح در محدوده امور تجربی است بالاتر از او عقل است که تحکیم دارد بالاتر از او قلب است که عارف دارد و بالاترین درجه فؤاد را هم انبیا و اولیا دارند که اهل شهودند یک، و شهودشان هم با عصمت آمیخته است دو، خب آنهایی که شاهدان معصوماند توان آن را دارند که حرفهایشان را معقول کنند آنچه را که یافتند این را برهانی کردند در قرآن کریم براهینی که نقل شده است این ترجمه آن مشهودات معصومانه انبیاست دیگر یعنی آنچه را که مشاهده کردند که متن خارج است و شهودشان هم معصومانه است توان آن را دارند که به صورت علم حصولی برهانی کنند خب.
فرمود: ﴿وَجاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ از اینجا مطلبی که احیاناً بعضی از مادیین مثل مارکسیستها و مانند آن میگویند که خدا مخلوق جهل بشر است معلوم میشود اینها این حرف را از کجا گرفتند اینها نه آن ایمان را داشتند که بفهمند انبیا چه گفتند نه آن فحص و تتبع عقلی و تفسیری را داشتند که رهآورد انبیا را بررسی کنند اینها سری به مراکز عبادی وثنیون آن روز زدند دیدند که اینها به چیزهایی معتقدند و آنها را میپرستند بعد هم بررسی کردند دیدند که این آلهه ساخته خود اینهاست آنگاه خیال کردند که ذات اقدس الهی هم مخلوق جهل بشر است یعنی بشر وقتی برای اشیاء یک عللی جستجو کرد و علتی نیافت میگوید خدا این کار را کرده اینچنین باورشان بود پندارشان بود که بشر عهد حجر بشر اولی گرفتار داستان و خرافه و افسانه و اسطوره بود بعد داستان دین مطرح شد بعد داستان فلسفه مطرح شد بعد داستان علم و آخرین حرف را امروز علم دارد میزند که بشر الآن مرحله چهارم را طی میکند غافل از اینکه توحید و خداپرستی اول و وسط و آخر بشریت را تأمین کرده و میکند و اولین حرف را همین توحید میزند بالأخره بشر حاجت خود و دیگران را احساس میکند فطرتاً به جایی سر سپرده است و دل میسپارد که دو فضیلت را دارد یکی اینکه بینیاز است یکی اینکه توان رفع نیاز هر نیازمندی را هم دارد و آن خداست و هرگز علم به جای فلسفه نمینشیند فلسفه هم به جای دین نمینشیند دین هم به جای اسطوره نمینشیند دین آمده به اسطوره و افسانه خاتمه داد و راههای عقلی را هم شکوفا کرد که «و یثیروا لهم دفائن العقول» و راههای کشف و شهود را هم تصدیح کرد اصلاح کرد فرمود خیالاتی که برای شما روشن میشود اوصاف نفسانی خودتان را میبینید به حساب کشف و شهود نیاورید آنچه را هم که شیاطین در ذهن شما ترسیم میکند بعد تقویت میکند بعد به مرحله شهود میرساند آن را به حساب عرفان نیاورید و آنچه را که نفسانیات شماست یا بافتههای دیگران است اینها حسابش جداست اگر به مثال منفصل رابطه پیدا کردید این دالان ورودی کشف و شهود است خلاصه بعد هم باید به کشف و شهود معصوم بسنجیم خب آنچه را که اینها میگفتند دین اعتقاد به خدا و اعتقاد به غیب مخلوق بشر است از همین وثنیین گرفتند وثنیین برای خودشان خدایی میساختند ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً﴾ اگر یک رهبری داشتند یا بزرگی در بینشان بود از او میخواستند وگرنه خودشان میساختند همین جریان اینکه شما هم خدا میخواهید هم خرما یک مثلی است معروف که از عرب از تازیها به فارسیها رسیده است که گروهی از اعراب خرمایی را به صورت یک بتی درآوردند و تکریم میکردند و میپرستیدند وقتی هم که سال نیاورشان بود و به گرانی افتادند و گرسنه شدند همان را خوردند اینکه میگویند هم خدا میخواهی هم خرما از همان ریشه مثال عربی نشأت گرفته خب چنین خدایی هم مجعول اینها خواهد بود مثل اینکه مارکسیستها وقتی که سری به مساجد میزدند و دینهای سکولار را میدیدند میگفتند اصلاً دین کاری به سیاست ندارد آنها را میدیدند میگفتند دین افیون است وگرنه مارکس و انگلس این طور نبود که قرآن را دیده باشند قرآن فهمیده باشند نهجالبلاغه را شنیده باشند علی (صلوات الله و سلام الله علیه) را درک کرده باشند آیات جهاد را شنیده باشند اینها نبود که سری به مسجدها زدند دیدند که همه خاموشاند یک کسی هم روی منبر چیزهایی میگوید یک عدهای هم خوابیدند و حرکتی هم از این نوع مسجد برنمیخیزد میگفتند دین افیون جامعه است بعضیها را هم دیدند گفتند هر کس قبل از ظهور حضرت قیام بکند شکست میخورد هر قیامی هم محکوم است آنها را هم دیدند گفتند دین افیون جامعه است مخدر است اما وقتی امام را ببینند بگویند این کیست تازه سمینارها گذاشتند بفهمند اسلام چه چیزی هست کم کم گفتند اسلام چه چیزی هست شیعه چه چیزی هست عترت چه چیزی هست قرآن چه چیزی هست نهجالبلاغه چه چیزی هست بسیاری از اینها اصلاً نشنیده بودند حرفها را خب بنابراین وقتی شما امام را مطرح میکنید دهه فجر را مطرح میکنید میبینید نه همان طوری که این نظام با هر افیون و مواد مخدری مبارزه میکند قرآن و نهجالبلاغه هم با هر فکر سکولاری مبارزه میکند آن هم مواد مخدر است یعنی آن که میگوید دین از سیاست جداست آن که میگوید ماییم و امام زمان باید خودش اصلاح بکند این همان مواد مخدری است که دیگران پنداشتند و قرآن و نهجالبلاغه با او مبارزه میکند پس دین مجعول همان وثنیت است و خدایی که انبیا معرفی کردند ﴿جاعل السمٰوات والارض﴾ است ﴿جاعل الظلمات والنور﴾ است ﴿خالق السمٰوات والارض﴾ است او جاعل است نه مجعول خالق است نه مخلوق وقتی به اسرائیلیها سر میزنند بله میگویند یک چنین چیزی مجعول است دین مجعول بشر است بشر وقتی جاهل بود برای خودش یک بهانهای میتراشید میگفت خدا این کار را کرده ﴿یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ آنگاه موسای کلیم فرمود: ﴿إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ وجود خدا ضروری است او جاعل هر چیز است او خالق هر چیز است ﴿إِنَّ هؤُلاءِ متبّر ما هُمْ فیهِ وَباطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ این متبّر که اسم مفعول است و مفرد اولی ثلاثی مجردش هم از تِبر است و تبار هم یعنی هلاک گفتند این از تِبر گرفته شده تِبر آن طلای سالم نیست آن طلای شکسته را میگویند تِبر دو وجه برایش ذکر کردند که مرحوم امینالاسلام هم به آن اشاره کرد یکی اینکه معدن طلا اصولاً مهلکه است حالا سر مهلکه بودن او چیست باید جستجو بشود که دسترسی به او هلاکت دارد صعب است علی ای حال معدن طلا مهلکه است و رفتن در آن کان و معدن مهلک از این جهت طلا را تِبر گفتند که به معنی هلاکت است چون تبار به معنی هلاکت است یا نه اصلاً طلای شکسته را میگویند تِبر و این تبار چون به شکستگی میرسد از آنجا گرفته شده متبّر هم چون به شکسته شدن میانجامد گفته شد متبّر پس یا تبار به معنای هلاک است و طلا را گفتند تِبر برای اینکه معدن طلا مهلکه است و رفتن در آن کان و معدن مهلک یا بالعکس این تبار را از تِبر گرفتند آن طلای شکسته را میگویند تِبر نه طلای سالم را آن شکسته را میگویند تِبر و هر چه که میشکند میشود تبار متبّر هم یعنی در هم شکسته و در هم کوبیده خب این دو وجه خیلی از نظر لغتشناسی فرق میکند به فقه اللغه که مراجعه میکنید میبینید که از نظر لغتشناسی خیلی فرق میکند آیا تِبر اصل است و تبار از او گرفته شده؟ یا تبار اصل است و تِبر از او گرفته شده؟ مستحضرید که در اینگونه از امور آن راههای عقلی راه ندارد همین که شواهد نقلی و حدس او را کمک بکند برای یک فقیه در فقه اللغه نظیر ثعالبی کافی است وگرنه کسی که اهل استدلال باشد به اینها بها نمیدهد منتها این علم علم استدلالی به آن معنا نیست که برهان عقلی اقامه بشود یک حدسی که تا یک حدودی طمأنینه بیاورد در این بحثها کافی است.
مطلب بعدی آن است که جریان بنیاسرائیل را ذات اقدس الهی برای چند نکته برای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ذکر میکند یکی اینکه به خود پیغمبر دستور تسلی و آرامش بدهد فرمود همان طوری که موسی صبر کرد تو هم باید صبر بکنی اینکه میفرماید ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ﴾ واذکر فی کتاب کذا و کذا یعنی آن صحنهها را یاد بیاور یا گاهی میفرماید ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ یا ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ﴾ یعنی آن صحنهها و مبارزات و بردباریهای آنها را یاد بیاور گاهی این ﴿وَاذْکُرْ﴾ را حذف میکند میفرماید ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی﴾ این ﴿إِذْ﴾ ظرف است منصوب است ناصبش هم محذوف است و آن اذکر است یعنی اذکر اذ قال موسی به هر تقدیر ذات اقدس الهی یا مستقیماً میفرماید به یاد جریان حضرت موسی باش یا آن اذکر را حذف میکند تا وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) صابر و بردبار باشد فقط در جریان یونس (سلام الله علیه) بود که خدا درباره انبیا میفرماید که مثل آنها باش صحنههای آنها را یاد بیاور ولی درباره یونس (سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَلاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ مثل او نباش که صحنه را ترک کنی گرچه او هم بالأخره سرانجام از ولایت الهی برخوردار بود و ﴿وَلَوْلاَ نِعْمَةُ رَبِّی لَکُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ﴾ یا ﴿لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ فایده دوم نقل جریان بنیاسرائیل هشدار به مؤمنین است که بالأخره شما هم جاهلیتی را گذراندید و الآن در پرتو اسلام به سر میبرید کفران نعمت نکنید مثل بنیاسرائیل نباشید پس نقل این قصه برای آن است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همانند موسای کلیم استوار باشد این یک، و ماها همانند بنیاسرائیل نباشیم این دو، یا آن خواص اصحاب موسای کلیم برای ما اسوه باشند این سه، که بالأخره آنها یک سلسله خواصی هم داشتند که گرفتار آن لجاج بنیاسرائیل نبودند این فایده نقل داستان بنیاسرائیل در این بخشها.
مطلب بعدی آن است که برخی از مفسران گفتند که موسای کلیم که فرمود: ﴿إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ یک، ﴿إِنَّ هؤُلاءِ متبّر ما هُمْ فیهِ﴾ دو، ﴿وَباطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ سه، اینها مقدمه استدلال است استدلال مهم از اینجا شروع میشود ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَبْغیکُمْ﴾ لذا کلمه قال تکرار شد که این بحث قبلاً هم اشاره شد آن حرفی که امروز از برخی مفسرین نقل میشود این است که آنها گفتند استدلال اصلی این است لکن وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) بر آنها برهان توحید اقامه نکرده است برهان تمانع اقامه نکرده است نظیر ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾ بلکه همین برهان را اقامه کرد که خدا شما را بر دیگران فضیلت داده است چرا برای غیر خدا حرمت قائلید سرش این بود که آنها عوام بودند قدرت ادراک نداشتند لذا موسای کلیم برای آنها همین حد برهان اقامه میکرد این حرفی است که آلوسی از بعضی از مفسرین نقل میکند بعد خودش نقدی دارد و آن نقد این است که میگوید اینجا جای برهان تمانع نیست برهان تمانع برای وثنیین نیست برای صنمیین است یک بتپرست قائل است که عالم را خدا آفرید ولی یک الگویی از او میتراشد و در برابر او خضوع میکند اما ثنوی که غیر وثنی است میگوید عالم دو مبدأ دارد اگر کسی گرفتار ثنویت و تثنیه در مبدأ بود برای او باید برهان سورهٴ «انبیاء» را یاد کرد که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ پس سخن از عوامی بنیاسرائیل نیست سخن در این است که برهان تمانع برای ثنویین است نه برای وثنیین این خلاصه سخن جناب آلوسی اما والذی ینبقی ان یقال این است که آن برهان تمانع را هم ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» برای وثنیین حجاز یاد کرد در حجاز که کسی ثنوی نبود و برهان تمانع معنایش این نیست که تثنیه محال است اما ثلیث و تربیع و تخمیس و تسدیس ممکن است برهان تمانع حداقلش را ذکر میکند یعنی غیر از خدای معقول مقبول دیگری نه چه ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ باشد که بشود دو، چه ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ باشد بگوید سه، چه ارباب متفرقون باشد که رقم و عددش محصور نیست چهار، غیر خدا اگر کسی مدیر عامل کارگاه هستی باشد فساد میآید ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾ اینجا سخن از ثنویت نیست که غیر خدا هر که بخواهد عالم را اداره کند فساد میشود چه یکی که مجموعاً بشود دو تا چه دو تا که با الله بشود سه تا خب پس اینکه گفتید برهان تمانع برای ثنویت است این سخن ناصواب است برای اینکه این برهان برای وثنیت است غیر خدا غیر خدای واحد کسی شریک او نیست خواه یکی خواه دو تا خواه سه تا خواه چهار تا در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این است ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اْلأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ ٭ لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ اینها خدایان دیگری را قبول کردند که از آنها کاری ساخته است آنها اهل حشر و نشرند چه کاری از آنها برمیآید ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اْلأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ﴾ یا تنها منشر خداست؟ آنگاه میفرماید: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا﴾ یعنی در مجموع آسمان و زمین آلههای باشد غیر از الله که باز این الا به معنای غیر است غیر از اللهی که دلپذیر است و فطرتپذیر است و معقول است مقبول است و مفروغ عنه است غیر از این یکی باشد یا دو تا باشد که جمعاً بشوند سه تا یا دو تا این میشود فاسد برای اینکه هر کسی به اندازه ذات خود عالم را اداره میکند ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ آن به صورت قیاس استثنایی است که قبلاً هم تقریر شد که مقدمه شرطیاش اینجا ذکر میشود مقدمه حملیاش هم در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» است اینجا فرمود: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ در سورهٴ «ملک» آنجا فرمود: ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئًا وَهُوَحَسیرٌ﴾ فرمود ده بار صدها بار بگردی فساد نمیبینی ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ﴾ فطور یعنی شکاف بینظمی پس بنابراین این یک قیاس استثنایی است که مقدمه شرطیاش در سورهٴ «انبیاء» است مقدمه حملیاش در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» است مثل آن است که بفرماید ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ لکن التالی محال فالمقدم مثله بطلان تالی را در آن سوره ذکر میکند خب این برای وثنیین حجاز است اما اینکه گفتید آنها عوام بود این سخن جناب آلوسی پس ناصواب است اما آن بزرگواری که آلوسی از او نقل میکند که چون اینها عوام بودند وجود مبارک موسای کلیم به این سبک عوامانه حرف زد این هم ناسپاسی وحی است آنها چند گونه حرف میزنند یکی از لطایف فرمایش مرحوم خواجه نصیر در چیز گفتن در چیز نوشتن این است این کتاب اشارات و تنبیهات از کتابهای قوی فلسفه اسلامی است یعنی اگر کسی اشارات و تنبیهات را خوب بخواند در فکر ورزیده میشود متنش برای مرحوم شیخالرئیس است و سراسر این متن را جناب فخر رازی نقد کرده به تعبیر ظرفا جرح کرده نه شرح قدم به قدم اشکال کرده این دو، بعد خواجه طوسی (رضوان الله علیه) بررسی کرده و به همه پاسخ داده این سه آن قطب بزرگورا صاحب محاکمات آمده بین ماتن و شارحین داوری کرده محاکمات نوشته که در حاشیه چاپ شده چهار، این میدان نبرد فکری است که معمولاً طلبههایی که ذوق فلسفی دارند این را قبل از اسفار میخواندند رسم بود و کتاب درسی رسمی بود در یکی از جاهایی که جناب فخر رازی بر مرحوم بوعلی نقدی دارد مرحوم خواجه میفرماید این چه طرز حرف زدن است این چه طرز چیز نوشتن است یک محقق طرزی چیز مینویسد که هم عوام بفهمند هم خواص نتوانند نقد کنند آن نوشتهای قابل خواندن است آن گفتهای قابل شنیدن است که این دو ویژگی را داشته باشد یک آدم بفهمد و به طور آسانی بفهمد دو پشتوانه علمی داشته باشد ممکن است کسی عوامانه چیز بنویسد عوامانه حرف بزند همه بفهمد وقتی به یک صاحبنظر نشان دادی با یک پوزمالیدن همه را از بین ببرد بگوید نه مرحوم خواجه میفرماید که کسی حق قلم به دست گرفتن دارد که حرفهایش قابل فهم باشد قلمه سلمبه ننویسد حرف باید طوری باشد آدم بفهمد یک، طوری عمیقانه بنویسد که محقق نتواند نقد بکند نتواند ابطال بکند چون پشتوانه علمی دارد این دو، این فرمایش مرحوم خواجه برگرفته از سنت و سیرت انبیای الهی است انبیا کتابی آورند که همه میفهمند چون در قرآن هیچ مطلبی نیست که عوام نتواند بفهمد یک، اما هیچ مطلبی نیست که کسی قدرت نقد داشته باشد دو، چون پشتوانه علمی دارد آن را طوری ادا میکند که با برهان آمیخته است اگر کسی بگوید به اینکه این نعمتی که داری چه کسی به تو داد این برهان عقلی است خودت که نداری دیگری هم که مثل توست اینها را چه کسی به تو داد؟ این کجایش حرف عوامی است؟ یک وقتی است میگوییم که برای عوام خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که بحثش قبلاً گذشت به همین ادله استدلال کرد خود آیات قرآنی هم استدلال میکند در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که قبلاً بحثش گذشت آیه یازده به بعد سورهٴ «انعام» این بود ﴿قُلْ سیرُوا فِی اْلأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ * قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَلَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَالنَّهارِ وَهُوَالسَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ آنگاه فرمود ﴿قُل﴾ خدا به پیغمبر فرمود چنین استدلال بکند ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَهُوَ یُطْعِمُ وَلا یُطْعَمُ قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ * قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ خب اینکه نیازهای ما را تأمین میکند و خودش بینیاز است او خداست اینکه ﴿یُطْعِمُ وَلا یُطْعَمُ﴾ باید نیازهای همه این چون معمولاً وقتی گفته میشود طعام یعنی مورد نیاز این همان مثالهای معروفی که آیه مبارکه سورهٴ «نساء» دارد ﴿وَلا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ﴾ که معمولاً در این کتابها به این نکته اشاره شد که وقتی میگویند خدا میفرماید مال مردم را نخورید یعنی در مال مردم تصرف نکنید چون بارزترین مصداق تصرف خوردن است برای حفظ حیات میگویند مال مردم را خورد وگرنه آیه نمیگوید که مال مردم خوردن یعنی غذای مردم را غصب کردن حرام است ولی فرش مردم که خوراکی نیست حد ندارد که اگر کسی فرش مردم را هم غصب بکند میگویند مال مردم را خورد زمین مردم را هم غصب بکند میگویند مال مردم را خورد کتاب مردم را هم ببرد میگویند مال مردم را خورد ﴿لاَ تَأْکُلُوا﴾ یعنی لا تتصرفوا اینجا هم ﴿یَطْعَمْ﴾ یعنی نیاز را رفع میکند نه فقط نان و گوشت میدهد هر نیازی بشر داشته باشد او رفع میکند یک، خودش هم بینیاز است دو چنین موجودی خداست خدا آن است که نیاز موجودات دیگر را رفع بکند و خودش هم بینیاز باشد این ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ﴾ سخن در انسان نیست ای یا ایها الخلق انکم فقراء الی آن هم الی الله خب این برهان تام است منتها برهانی است رقیق شده تشریح شده که همگان میفهمند و همین موسای کلیم (سلام الله علیه) حالا بحثهای عمیق موسوی هم خواهد آمد که اینچنین نیست فضای آن بنیاسرائیل فضای عوام بودند حالا جریان تجلی در پیش است ﴿رَبِّ أَرِنِی﴾ در پیش است و مانند آن حالا معلوم میشود برهان موسای کلیم خیلی هم عمیق است.
پرسش...
پاسخ: اون که نسبت به اصل نیاز است اصل نیاز است غرض این است که اینجا اگر عمومیت دارد جنبه عوامی او بیشتر است آن جنبه شاید یک مقداری جنبه عالمانه باشد برای اینکه این همه انبیایی که برای بنیاسرائیل آمدند برای دیگران نیامده این هم معجزاتی که برای بنیاسرائیل فرستاده برای دیگران نفرستاده این طور چیزها.
پرسش...
پاسخ: نه منظور آن است که ما هم میتوانیم بگوییم که این نعمتی را که ذات اقدس الهی به آنها داد پس معلوم میشود خدا این کار را کرده دیگری که نمیتوانست این کار را بکند که چون همه این انبیا را چه کسی فرستاده؟ خدا همه موجودات را چه کسی فرستاده؟ خدا برای ما هم برهان است یک وقت است ما میگوییم که خدا به ما نعمت داد آن آیات دیگر است که تام هم هست یک وقتی میگوییم همان خدایی که برای انبیا برای بنیاسرائیل انبیا فرستاده یا همان خدایی که برای بنیاسرائیل معجزات فرستاده به وسیله موسای کلیم آن خداست خب.
بنابراین نه چون آنها عواماند برای اینکه قرآن کریم هم مشابه این برهان را برای همه ماها دارد منتها این گونه از براهین را هم حکیم میفهمد و میپذیرد هم توده مردم آن برهان خاص تمانع را البته اقلی میفهمند ولی همان برهان تمانع را که اقلی میفهمند ذات اقدس الهی در قالب یک مثل به صورت یک جریان سادهای طرزی در آیات دیگر بیان کرده که همه میفهمند فرمود: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾ آن آیه مبسوط تمثیل همین برهان تمانع است که اگر یک کارگری دارای چند کارفرمای متشاکس ناسازگار باشد وضعی به سامان منتهی میشود با آن کارگری که یک کارفرمای عادل حکیم دارد یکسان است؟ خب آن مثل تقریباً برای ترقیق همین آیه برهان تمانع است هیچ مطلبی نیست که در قرآن باشد و مردم نفهمند اما آیاتی هم هست که خواص میفهمند این دو امر از هم باید کاملاً تفکیک بشود آیاتی هست که خواص میفهمند نظیر آیات سورهٴ «توحید» آیات دیگر اما همان پیام را همان محتوا را همان مطلب را قرآن در ضمن داستانها مثلها ترقیق کردنها بالأخره به فهم همه میرساند پس بین این دو مطلب فرق است ما آیاتی داریم که فقط خواص میفهمند یک در قرآن هیچ مطلبی نیست که مردم نفهمند چون مضمون همان آیات عمیق به وسیله داستانها مثلها تکرار و بازگو کردنهای متناوب برای فهم توده مردم قابل درک است.
«والحمد لله رب العالمین»
جاوز به معنای عبور هست لکن وقتی با بای تعدیه به کار رفت به معنی عبور دادن است
ایمان به غیب یک معرفتشناسی پیشین لازم است
أعوذُ بِالله مِنَ الشّیطٰانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿وَجاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ٭ إِنَّ هؤُلاءِ متبّر ما هُمْ فیهِ وَباطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ٭ قالَ أَ غَیْرَ اللّهِ أَبْغیکُمْ إِلهًا وَهُوَفَضَّلَکُمْ عَلَی الْعالَمینَ ٭ وَإِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُقَتِّلُونَ أَبْناءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَفی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظیمٌ ٭ وَواعَدْنا مُوسی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَقالَ مُوسی ِلأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ﴾
در جریان عبور از دریا برخی از مفسرین مثل مرحوم امینالاسلام نظرشان این است که این بحر همان رود نیل است در تفسیر آلوسی آمده است که آنچه را که امینالاسلام صاحب مجمعالبیان گفت که بحر همان یم هست و نیل مصر است نظیر آنچه که صاحب البحر المحیط صاحب تفسیر البحر المحیط گفته است این خطاست بلکه منظور از این بحر همان بحر قلزم هست و این غیر از جریان نیل مصر است آنچه را که میتوان گفت این است که اگر دلیل نقلی معتبری دلالت بکند بر اینکه این بحر غیر از آن یم هست خب آن نقل تاریخی معتبر هست لکن از نظر سیر آیات قرآنی محتمل است همان فرمایش امینالاسلام و صاحب البحر المحیط آن هم درست باشد برای اینکه این تعبیر ﴿وَجاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ﴾ که در آیه محل بحث سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمد مشابهش در سورهٴ «یونس» هست که به دنبالش جریان غرق فرعون را یاد میکند آیه نود سورهٴ مبارکهٴ «یونس» این است ﴿وَجاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْیًا وَعَدْوًا حَتّی إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ﴾ معلوم میشود که این بحری که خدا میفرماید ما بنیاسرائیل را از این بحر عبور دادیم همان یمّی است که فرعون در او غرق شده است ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هم مشابه این تعبیر آمده است آیه 77 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «طه» این است که ﴿وَلَقَدْ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَسْرِ بِعِبادی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لا تَخافُ دَرَکًا وَلا تَخْشی٭ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾ بنابراین احتمالی که صاحب مجمع البیان داد و صاحب البحرالمحیط هم ارائه کرد که منظور از این بحر همان یم و رود نیل باشد این محتمل هست البته اگر دلیل عقلی دلیل نقلی و تاریخی تام ارائه بشود خب آن متبع است.
پرسش...
پاسخ: چون این بحر را هم یم گفتند همین جریان در همین جریان موسای کلیم گاهی به یم تعبیر شده است گاهی به بحر تعبیر شده است همین آیات سورهٴ مبارکهٴ «یونس» و آیات سورهٴ مبارکهٴ «طه» شاهد است که آن یم را بحر گفتند البته بحر را یم میگویند آن مباحثی که بعضی از آقایان زحمت کشیدند و در بحث دیروز خواندیم همین بود دیگر که یم دارای چندین معناست یکی مطلق بحر است که صحاح جوهری داشت یکی «البحر الذی لایدرک قعره» بود یکی «لجة البحر» بود و مانند آن.
مطلب بعدی این است که این ﴿جَاوَزْنَا﴾ و خود جاوز به معنای عبور هست لکن وقتی با بای تعدیه به کار رفت به معنی عبور دادن است مثل اینکه ذهب یعنی رفت وقتی گفته ذهب بزید یعنی برد نه رفت کار اذهب را میکند این بای تعدیه معنایش آن است که این معنای ذهاب را به آن مجرور منتقل میکند پس ذهب یعنی رفت ذهب بزید یعنی برد ذهبت به یعنی او را روانه کردند او را بردند مثل اذهبته اینجا هم ﴿جَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ یعنی بنیاسرائیل را عبور دادیم نه عبور کردیم در جریان موسی و همراهش برای رسیدن به خضر (سلام الله علیهم) آنجا فرمود که ﴿فَلَمَّا جَاوَزَا﴾ به رفیق ﴿قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا﴾ وقتی از دریا گذشتند یا از آن منطقه عبور کردند پس جاوز یعنی جاز یعنی عبور کرد اما ﴿جَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ که باء به معنای تعدیه باشد یعنی بنیاسرائیل را عبور دادیم.
مطلب بعدی این است که این عکوف که ملازمت را تکریم باشد برای غالب بتپرستها بود و قرآن وقتی از بتپرستها یاد میکند میفرماید اینها در برابر بتهایشان عاکفاند معتکفاند موحدین در مسجد معتکفاند آنها در برابر بتها معتکفاند چه اینکه ذات اقدس الهی به ابراهیم و اسماعیل (سلام الله علیهما) هم فرمود: ﴿طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ﴾ خب آنها هم عکوف دارند آیه 71 سورهٴ مبارکهٴ «شعرا» این است که ﴿قَالُوا﴾ وقتی که ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) به بتپرستهای عصرش فرمود که چرا اینها را عبادت میکنید؟ ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ﴾ آنها در پاسخ خلیل خدا (سلام الله علیه) اینچنین گفتند: ﴿قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ﴾ ما مستمراً در برابر این بتها عکوف داریم مثل اینکه جریان سامری هم با عکوف آمیخته بود در سورهٴ مبارکهٴ «طه» وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) به سامری چنین فرمود آیه 97 سورهٴ «طه» این است که وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) به سامری فرمود: ﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً﴾ پس آن ملازمت آمیخته با احترام را میگویند عکوف و اعتکاف و این بنیاسرائیل درباره بتها یک چنین حالتی را داشتند و خصوص مسئله گاو هم برای آنها مطرح بود ﴿وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ حالا یا برای اینکه مصریهای سابق گاوپرست بودند چه اینکه در جریان ذبح بقره در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم تأییداتی بود یا از جریان آن بتی که در همین آیات سورهٴ «اعراف» به آن اشاره شده آن گاو بود که سامری از این فرصت استفاده کرد یا نه از جریان سامری به بعد که ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ البته کاری که سامری کرده است نشان میدهد که علاقه خاصی آنها به گاو داشتند یا به خود گاو یا به مجسمه گاو از این جهت اینها نسبت به خصوص گاو خضوع بیشتری داشتند.
پرسش...
پاسخ: معمولاً این جهل است که به حس نزدیکترند هر چه که به حس نزدیکتر باشد خب بشر عادی میپذیرد یک چیزی که غیب باشد پذیرش و درکش کار آسانی نیست لذا ذات اقدس الهی وقتی از مؤمنین یاد میکند میفرماید مردان باتقوا و مؤمن کسانیاند که ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ایمان به غیب یک معرفتشناسی پیشین لازم است یعنی انسان باید بداند که موجود دو قسم است یا محسوس است یا معقول یا مادی است یا مجرد یا غیب است یا شهادت معیار شناخت هم عقل است و قلب و حس، حس که حالا خواه حس مسلح خواه غیر مسلح در محدوده امور تجربی است بالاتر از او عقل است که تحکیم دارد بالاتر از او قلب است که عارف دارد و بالاترین درجه فؤاد را هم انبیا و اولیا دارند که اهل شهودند یک، و شهودشان هم با عصمت آمیخته است دو، خب آنهایی که شاهدان معصوماند توان آن را دارند که حرفهایشان را معقول کنند آنچه را که یافتند این را برهانی کردند در قرآن کریم براهینی که نقل شده است این ترجمه آن مشهودات معصومانه انبیاست دیگر یعنی آنچه را که مشاهده کردند که متن خارج است و شهودشان هم معصومانه است توان آن را دارند که به صورت علم حصولی برهانی کنند خب.
فرمود: ﴿وَجاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ از اینجا مطلبی که احیاناً بعضی از مادیین مثل مارکسیستها و مانند آن میگویند که خدا مخلوق جهل بشر است معلوم میشود اینها این حرف را از کجا گرفتند اینها نه آن ایمان را داشتند که بفهمند انبیا چه گفتند نه آن فحص و تتبع عقلی و تفسیری را داشتند که رهآورد انبیا را بررسی کنند اینها سری به مراکز عبادی وثنیون آن روز زدند دیدند که اینها به چیزهایی معتقدند و آنها را میپرستند بعد هم بررسی کردند دیدند که این آلهه ساخته خود اینهاست آنگاه خیال کردند که ذات اقدس الهی هم مخلوق جهل بشر است یعنی بشر وقتی برای اشیاء یک عللی جستجو کرد و علتی نیافت میگوید خدا این کار را کرده اینچنین باورشان بود پندارشان بود که بشر عهد حجر بشر اولی گرفتار داستان و خرافه و افسانه و اسطوره بود بعد داستان دین مطرح شد بعد داستان فلسفه مطرح شد بعد داستان علم و آخرین حرف را امروز علم دارد میزند که بشر الآن مرحله چهارم را طی میکند غافل از اینکه توحید و خداپرستی اول و وسط و آخر بشریت را تأمین کرده و میکند و اولین حرف را همین توحید میزند بالأخره بشر حاجت خود و دیگران را احساس میکند فطرتاً به جایی سر سپرده است و دل میسپارد که دو فضیلت را دارد یکی اینکه بینیاز است یکی اینکه توان رفع نیاز هر نیازمندی را هم دارد و آن خداست و هرگز علم به جای فلسفه نمینشیند فلسفه هم به جای دین نمینشیند دین هم به جای اسطوره نمینشیند دین آمده به اسطوره و افسانه خاتمه داد و راههای عقلی را هم شکوفا کرد که «و یثیروا لهم دفائن العقول» و راههای کشف و شهود را هم تصدیح کرد اصلاح کرد فرمود خیالاتی که برای شما روشن میشود اوصاف نفسانی خودتان را میبینید به حساب کشف و شهود نیاورید آنچه را هم که شیاطین در ذهن شما ترسیم میکند بعد تقویت میکند بعد به مرحله شهود میرساند آن را به حساب عرفان نیاورید و آنچه را که نفسانیات شماست یا بافتههای دیگران است اینها حسابش جداست اگر به مثال منفصل رابطه پیدا کردید این دالان ورودی کشف و شهود است خلاصه بعد هم باید به کشف و شهود معصوم بسنجیم خب آنچه را که اینها میگفتند دین اعتقاد به خدا و اعتقاد به غیب مخلوق بشر است از همین وثنیین گرفتند وثنیین برای خودشان خدایی میساختند ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً﴾ اگر یک رهبری داشتند یا بزرگی در بینشان بود از او میخواستند وگرنه خودشان میساختند همین جریان اینکه شما هم خدا میخواهید هم خرما یک مثلی است معروف که از عرب از تازیها به فارسیها رسیده است که گروهی از اعراب خرمایی را به صورت یک بتی درآوردند و تکریم میکردند و میپرستیدند وقتی هم که سال نیاورشان بود و به گرانی افتادند و گرسنه شدند همان را خوردند اینکه میگویند هم خدا میخواهی هم خرما از همان ریشه مثال عربی نشأت گرفته خب چنین خدایی هم مجعول اینها خواهد بود مثل اینکه مارکسیستها وقتی که سری به مساجد میزدند و دینهای سکولار را میدیدند میگفتند اصلاً دین کاری به سیاست ندارد آنها را میدیدند میگفتند دین افیون است وگرنه مارکس و انگلس این طور نبود که قرآن را دیده باشند قرآن فهمیده باشند نهجالبلاغه را شنیده باشند علی (صلوات الله و سلام الله علیه) را درک کرده باشند آیات جهاد را شنیده باشند اینها نبود که سری به مسجدها زدند دیدند که همه خاموشاند یک کسی هم روی منبر چیزهایی میگوید یک عدهای هم خوابیدند و حرکتی هم از این نوع مسجد برنمیخیزد میگفتند دین افیون جامعه است بعضیها را هم دیدند گفتند هر کس قبل از ظهور حضرت قیام بکند شکست میخورد هر قیامی هم محکوم است آنها را هم دیدند گفتند دین افیون جامعه است مخدر است اما وقتی امام را ببینند بگویند این کیست تازه سمینارها گذاشتند بفهمند اسلام چه چیزی هست کم کم گفتند اسلام چه چیزی هست شیعه چه چیزی هست عترت چه چیزی هست قرآن چه چیزی هست نهجالبلاغه چه چیزی هست بسیاری از اینها اصلاً نشنیده بودند حرفها را خب بنابراین وقتی شما امام را مطرح میکنید دهه فجر را مطرح میکنید میبینید نه همان طوری که این نظام با هر افیون و مواد مخدری مبارزه میکند قرآن و نهجالبلاغه هم با هر فکر سکولاری مبارزه میکند آن هم مواد مخدر است یعنی آن که میگوید دین از سیاست جداست آن که میگوید ماییم و امام زمان باید خودش اصلاح بکند این همان مواد مخدری است که دیگران پنداشتند و قرآن و نهجالبلاغه با او مبارزه میکند پس دین مجعول همان وثنیت است و خدایی که انبیا معرفی کردند ﴿جاعل السمٰوات والارض﴾ است ﴿جاعل الظلمات والنور﴾ است ﴿خالق السمٰوات والارض﴾ است او جاعل است نه مجعول خالق است نه مخلوق وقتی به اسرائیلیها سر میزنند بله میگویند یک چنین چیزی مجعول است دین مجعول بشر است بشر وقتی جاهل بود برای خودش یک بهانهای میتراشید میگفت خدا این کار را کرده ﴿یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ آنگاه موسای کلیم فرمود: ﴿إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ وجود خدا ضروری است او جاعل هر چیز است او خالق هر چیز است ﴿إِنَّ هؤُلاءِ متبّر ما هُمْ فیهِ وَباطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ این متبّر که اسم مفعول است و مفرد اولی ثلاثی مجردش هم از تِبر است و تبار هم یعنی هلاک گفتند این از تِبر گرفته شده تِبر آن طلای سالم نیست آن طلای شکسته را میگویند تِبر دو وجه برایش ذکر کردند که مرحوم امینالاسلام هم به آن اشاره کرد یکی اینکه معدن طلا اصولاً مهلکه است حالا سر مهلکه بودن او چیست باید جستجو بشود که دسترسی به او هلاکت دارد صعب است علی ای حال معدن طلا مهلکه است و رفتن در آن کان و معدن مهلک از این جهت طلا را تِبر گفتند که به معنی هلاکت است چون تبار به معنی هلاکت است یا نه اصلاً طلای شکسته را میگویند تِبر و این تبار چون به شکستگی میرسد از آنجا گرفته شده متبّر هم چون به شکسته شدن میانجامد گفته شد متبّر پس یا تبار به معنای هلاک است و طلا را گفتند تِبر برای اینکه معدن طلا مهلکه است و رفتن در آن کان و معدن مهلک یا بالعکس این تبار را از تِبر گرفتند آن طلای شکسته را میگویند تِبر نه طلای سالم را آن شکسته را میگویند تِبر و هر چه که میشکند میشود تبار متبّر هم یعنی در هم شکسته و در هم کوبیده خب این دو وجه خیلی از نظر لغتشناسی فرق میکند به فقه اللغه که مراجعه میکنید میبینید که از نظر لغتشناسی خیلی فرق میکند آیا تِبر اصل است و تبار از او گرفته شده؟ یا تبار اصل است و تِبر از او گرفته شده؟ مستحضرید که در اینگونه از امور آن راههای عقلی راه ندارد همین که شواهد نقلی و حدس او را کمک بکند برای یک فقیه در فقه اللغه نظیر ثعالبی کافی است وگرنه کسی که اهل استدلال باشد به اینها بها نمیدهد منتها این علم علم استدلالی به آن معنا نیست که برهان عقلی اقامه بشود یک حدسی که تا یک حدودی طمأنینه بیاورد در این بحثها کافی است.
مطلب بعدی آن است که جریان بنیاسرائیل را ذات اقدس الهی برای چند نکته برای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ذکر میکند یکی اینکه به خود پیغمبر دستور تسلی و آرامش بدهد فرمود همان طوری که موسی صبر کرد تو هم باید صبر بکنی اینکه میفرماید ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ﴾ واذکر فی کتاب کذا و کذا یعنی آن صحنهها را یاد بیاور یا گاهی میفرماید ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾ یا ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ﴾ یعنی آن صحنهها و مبارزات و بردباریهای آنها را یاد بیاور گاهی این ﴿وَاذْکُرْ﴾ را حذف میکند میفرماید ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی﴾ این ﴿إِذْ﴾ ظرف است منصوب است ناصبش هم محذوف است و آن اذکر است یعنی اذکر اذ قال موسی به هر تقدیر ذات اقدس الهی یا مستقیماً میفرماید به یاد جریان حضرت موسی باش یا آن اذکر را حذف میکند تا وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) صابر و بردبار باشد فقط در جریان یونس (سلام الله علیه) بود که خدا درباره انبیا میفرماید که مثل آنها باش صحنههای آنها را یاد بیاور ولی درباره یونس (سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَلاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ مثل او نباش که صحنه را ترک کنی گرچه او هم بالأخره سرانجام از ولایت الهی برخوردار بود و ﴿وَلَوْلاَ نِعْمَةُ رَبِّی لَکُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ﴾ یا ﴿لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ فایده دوم نقل جریان بنیاسرائیل هشدار به مؤمنین است که بالأخره شما هم جاهلیتی را گذراندید و الآن در پرتو اسلام به سر میبرید کفران نعمت نکنید مثل بنیاسرائیل نباشید پس نقل این قصه برای آن است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همانند موسای کلیم استوار باشد این یک، و ماها همانند بنیاسرائیل نباشیم این دو، یا آن خواص اصحاب موسای کلیم برای ما اسوه باشند این سه، که بالأخره آنها یک سلسله خواصی هم داشتند که گرفتار آن لجاج بنیاسرائیل نبودند این فایده نقل داستان بنیاسرائیل در این بخشها.
مطلب بعدی آن است که برخی از مفسران گفتند که موسای کلیم که فرمود: ﴿إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ یک، ﴿إِنَّ هؤُلاءِ متبّر ما هُمْ فیهِ﴾ دو، ﴿وَباطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ سه، اینها مقدمه استدلال است استدلال مهم از اینجا شروع میشود ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَبْغیکُمْ﴾ لذا کلمه قال تکرار شد که این بحث قبلاً هم اشاره شد آن حرفی که امروز از برخی مفسرین نقل میشود این است که آنها گفتند استدلال اصلی این است لکن وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) بر آنها برهان توحید اقامه نکرده است برهان تمانع اقامه نکرده است نظیر ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾ بلکه همین برهان را اقامه کرد که خدا شما را بر دیگران فضیلت داده است چرا برای غیر خدا حرمت قائلید سرش این بود که آنها عوام بودند قدرت ادراک نداشتند لذا موسای کلیم برای آنها همین حد برهان اقامه میکرد این حرفی است که آلوسی از بعضی از مفسرین نقل میکند بعد خودش نقدی دارد و آن نقد این است که میگوید اینجا جای برهان تمانع نیست برهان تمانع برای وثنیین نیست برای صنمیین است یک بتپرست قائل است که عالم را خدا آفرید ولی یک الگویی از او میتراشد و در برابر او خضوع میکند اما ثنوی که غیر وثنی است میگوید عالم دو مبدأ دارد اگر کسی گرفتار ثنویت و تثنیه در مبدأ بود برای او باید برهان سورهٴ «انبیاء» را یاد کرد که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ پس سخن از عوامی بنیاسرائیل نیست سخن در این است که برهان تمانع برای ثنویین است نه برای وثنیین این خلاصه سخن جناب آلوسی اما والذی ینبقی ان یقال این است که آن برهان تمانع را هم ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» برای وثنیین حجاز یاد کرد در حجاز که کسی ثنوی نبود و برهان تمانع معنایش این نیست که تثنیه محال است اما ثلیث و تربیع و تخمیس و تسدیس ممکن است برهان تمانع حداقلش را ذکر میکند یعنی غیر از خدای معقول مقبول دیگری نه چه ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ باشد که بشود دو، چه ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ باشد بگوید سه، چه ارباب متفرقون باشد که رقم و عددش محصور نیست چهار، غیر خدا اگر کسی مدیر عامل کارگاه هستی باشد فساد میآید ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾ اینجا سخن از ثنویت نیست که غیر خدا هر که بخواهد عالم را اداره کند فساد میشود چه یکی که مجموعاً بشود دو تا چه دو تا که با الله بشود سه تا خب پس اینکه گفتید برهان تمانع برای ثنویت است این سخن ناصواب است برای اینکه این برهان برای وثنیت است غیر خدا غیر خدای واحد کسی شریک او نیست خواه یکی خواه دو تا خواه سه تا خواه چهار تا در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این است ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اْلأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ ٭ لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ اینها خدایان دیگری را قبول کردند که از آنها کاری ساخته است آنها اهل حشر و نشرند چه کاری از آنها برمیآید ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اْلأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ﴾ یا تنها منشر خداست؟ آنگاه میفرماید: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا﴾ یعنی در مجموع آسمان و زمین آلههای باشد غیر از الله که باز این الا به معنای غیر است غیر از اللهی که دلپذیر است و فطرتپذیر است و معقول است مقبول است و مفروغ عنه است غیر از این یکی باشد یا دو تا باشد که جمعاً بشوند سه تا یا دو تا این میشود فاسد برای اینکه هر کسی به اندازه ذات خود عالم را اداره میکند ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ آن به صورت قیاس استثنایی است که قبلاً هم تقریر شد که مقدمه شرطیاش اینجا ذکر میشود مقدمه حملیاش هم در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» است اینجا فرمود: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ در سورهٴ «ملک» آنجا فرمود: ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئًا وَهُوَحَسیرٌ﴾ فرمود ده بار صدها بار بگردی فساد نمیبینی ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ﴾ فطور یعنی شکاف بینظمی پس بنابراین این یک قیاس استثنایی است که مقدمه شرطیاش در سورهٴ «انبیاء» است مقدمه حملیاش در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» است مثل آن است که بفرماید ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ لکن التالی محال فالمقدم مثله بطلان تالی را در آن سوره ذکر میکند خب این برای وثنیین حجاز است اما اینکه گفتید آنها عوام بود این سخن جناب آلوسی پس ناصواب است اما آن بزرگواری که آلوسی از او نقل میکند که چون اینها عوام بودند وجود مبارک موسای کلیم به این سبک عوامانه حرف زد این هم ناسپاسی وحی است آنها چند گونه حرف میزنند یکی از لطایف فرمایش مرحوم خواجه نصیر در چیز گفتن در چیز نوشتن این است این کتاب اشارات و تنبیهات از کتابهای قوی فلسفه اسلامی است یعنی اگر کسی اشارات و تنبیهات را خوب بخواند در فکر ورزیده میشود متنش برای مرحوم شیخالرئیس است و سراسر این متن را جناب فخر رازی نقد کرده به تعبیر ظرفا جرح کرده نه شرح قدم به قدم اشکال کرده این دو، بعد خواجه طوسی (رضوان الله علیه) بررسی کرده و به همه پاسخ داده این سه آن قطب بزرگورا صاحب محاکمات آمده بین ماتن و شارحین داوری کرده محاکمات نوشته که در حاشیه چاپ شده چهار، این میدان نبرد فکری است که معمولاً طلبههایی که ذوق فلسفی دارند این را قبل از اسفار میخواندند رسم بود و کتاب درسی رسمی بود در یکی از جاهایی که جناب فخر رازی بر مرحوم بوعلی نقدی دارد مرحوم خواجه میفرماید این چه طرز حرف زدن است این چه طرز چیز نوشتن است یک محقق طرزی چیز مینویسد که هم عوام بفهمند هم خواص نتوانند نقد کنند آن نوشتهای قابل خواندن است آن گفتهای قابل شنیدن است که این دو ویژگی را داشته باشد یک آدم بفهمد و به طور آسانی بفهمد دو پشتوانه علمی داشته باشد ممکن است کسی عوامانه چیز بنویسد عوامانه حرف بزند همه بفهمد وقتی به یک صاحبنظر نشان دادی با یک پوزمالیدن همه را از بین ببرد بگوید نه مرحوم خواجه میفرماید که کسی حق قلم به دست گرفتن دارد که حرفهایش قابل فهم باشد قلمه سلمبه ننویسد حرف باید طوری باشد آدم بفهمد یک، طوری عمیقانه بنویسد که محقق نتواند نقد بکند نتواند ابطال بکند چون پشتوانه علمی دارد این دو، این فرمایش مرحوم خواجه برگرفته از سنت و سیرت انبیای الهی است انبیا کتابی آورند که همه میفهمند چون در قرآن هیچ مطلبی نیست که عوام نتواند بفهمد یک، اما هیچ مطلبی نیست که کسی قدرت نقد داشته باشد دو، چون پشتوانه علمی دارد آن را طوری ادا میکند که با برهان آمیخته است اگر کسی بگوید به اینکه این نعمتی که داری چه کسی به تو داد این برهان عقلی است خودت که نداری دیگری هم که مثل توست اینها را چه کسی به تو داد؟ این کجایش حرف عوامی است؟ یک وقتی است میگوییم که برای عوام خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که بحثش قبلاً گذشت به همین ادله استدلال کرد خود آیات قرآنی هم استدلال میکند در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که قبلاً بحثش گذشت آیه یازده به بعد سورهٴ «انعام» این بود ﴿قُلْ سیرُوا فِی اْلأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ * قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَلَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَالنَّهارِ وَهُوَالسَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ آنگاه فرمود ﴿قُل﴾ خدا به پیغمبر فرمود چنین استدلال بکند ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَهُوَ یُطْعِمُ وَلا یُطْعَمُ قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ * قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ خب اینکه نیازهای ما را تأمین میکند و خودش بینیاز است او خداست اینکه ﴿یُطْعِمُ وَلا یُطْعَمُ﴾ باید نیازهای همه این چون معمولاً وقتی گفته میشود طعام یعنی مورد نیاز این همان مثالهای معروفی که آیه مبارکه سورهٴ «نساء» دارد ﴿وَلا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ﴾ که معمولاً در این کتابها به این نکته اشاره شد که وقتی میگویند خدا میفرماید مال مردم را نخورید یعنی در مال مردم تصرف نکنید چون بارزترین مصداق تصرف خوردن است برای حفظ حیات میگویند مال مردم را خورد وگرنه آیه نمیگوید که مال مردم خوردن یعنی غذای مردم را غصب کردن حرام است ولی فرش مردم که خوراکی نیست حد ندارد که اگر کسی فرش مردم را هم غصب بکند میگویند مال مردم را خورد زمین مردم را هم غصب بکند میگویند مال مردم را خورد کتاب مردم را هم ببرد میگویند مال مردم را خورد ﴿لاَ تَأْکُلُوا﴾ یعنی لا تتصرفوا اینجا هم ﴿یَطْعَمْ﴾ یعنی نیاز را رفع میکند نه فقط نان و گوشت میدهد هر نیازی بشر داشته باشد او رفع میکند یک، خودش هم بینیاز است دو چنین موجودی خداست خدا آن است که نیاز موجودات دیگر را رفع بکند و خودش هم بینیاز باشد این ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ﴾ سخن در انسان نیست ای یا ایها الخلق انکم فقراء الی آن هم الی الله خب این برهان تام است منتها برهانی است رقیق شده تشریح شده که همگان میفهمند و همین موسای کلیم (سلام الله علیه) حالا بحثهای عمیق موسوی هم خواهد آمد که اینچنین نیست فضای آن بنیاسرائیل فضای عوام بودند حالا جریان تجلی در پیش است ﴿رَبِّ أَرِنِی﴾ در پیش است و مانند آن حالا معلوم میشود برهان موسای کلیم خیلی هم عمیق است.
پرسش...
پاسخ: اون که نسبت به اصل نیاز است اصل نیاز است غرض این است که اینجا اگر عمومیت دارد جنبه عوامی او بیشتر است آن جنبه شاید یک مقداری جنبه عالمانه باشد برای اینکه این همه انبیایی که برای بنیاسرائیل آمدند برای دیگران نیامده این هم معجزاتی که برای بنیاسرائیل فرستاده برای دیگران نفرستاده این طور چیزها.
پرسش...
پاسخ: نه منظور آن است که ما هم میتوانیم بگوییم که این نعمتی را که ذات اقدس الهی به آنها داد پس معلوم میشود خدا این کار را کرده دیگری که نمیتوانست این کار را بکند که چون همه این انبیا را چه کسی فرستاده؟ خدا همه موجودات را چه کسی فرستاده؟ خدا برای ما هم برهان است یک وقت است ما میگوییم که خدا به ما نعمت داد آن آیات دیگر است که تام هم هست یک وقتی میگوییم همان خدایی که برای انبیا برای بنیاسرائیل انبیا فرستاده یا همان خدایی که برای بنیاسرائیل معجزات فرستاده به وسیله موسای کلیم آن خداست خب.
بنابراین نه چون آنها عواماند برای اینکه قرآن کریم هم مشابه این برهان را برای همه ماها دارد منتها این گونه از براهین را هم حکیم میفهمد و میپذیرد هم توده مردم آن برهان خاص تمانع را البته اقلی میفهمند ولی همان برهان تمانع را که اقلی میفهمند ذات اقدس الهی در قالب یک مثل به صورت یک جریان سادهای طرزی در آیات دیگر بیان کرده که همه میفهمند فرمود: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾ آن آیه مبسوط تمثیل همین برهان تمانع است که اگر یک کارگری دارای چند کارفرمای متشاکس ناسازگار باشد وضعی به سامان منتهی میشود با آن کارگری که یک کارفرمای عادل حکیم دارد یکسان است؟ خب آن مثل تقریباً برای ترقیق همین آیه برهان تمانع است هیچ مطلبی نیست که در قرآن باشد و مردم نفهمند اما آیاتی هم هست که خواص میفهمند این دو امر از هم باید کاملاً تفکیک بشود آیاتی هست که خواص میفهمند نظیر آیات سورهٴ «توحید» آیات دیگر اما همان پیام را همان محتوا را همان مطلب را قرآن در ضمن داستانها مثلها ترقیق کردنها بالأخره به فهم همه میرساند پس بین این دو مطلب فرق است ما آیاتی داریم که فقط خواص میفهمند یک در قرآن هیچ مطلبی نیست که مردم نفهمند چون مضمون همان آیات عمیق به وسیله داستانها مثلها تکرار و بازگو کردنهای متناوب برای فهم توده مردم قابل درک است.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است