- 292
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 135 تا 137سوره اعراف بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 135 تا 137سوره اعراف بخش دوم"
عذاب از آن جهت که طمأنینه و سکینه و آرامش را از بین میبرد و مضطرب میکند رجز نامیده میشود
آیا این رجز ناظر به همان عذابهای پنجگانه است؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْرِّجْزَ إِلَی أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ ٭ فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ ٭ وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَی عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَاکَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُون﴾
کلمهٴ رجز اگر بر عذاب و مانند آن اطلاق میشود برای آن است که همراه با اضطراب و لرزش و ناآرامی است و عذاب از آن جهت که طمأنینه و سکینه و آرامش را از بین میبرد و مضطرب میکند رجز نامیده میشود از این جهت فرمود وقتی ما این ناآرامی را از آنها برداشتیم اینها دوباره دست به همان پیمانشکنی میزنند این مطلب اول.
مطلب دوم این بود که آیا این رجز ناظر به همان عذابهای پنجگانه است که وقتی ﴿وَ لَمّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا یا مُوسَی﴾ یعنی بعد از این پنج قسم عذاب که طوفان و جراد و قُمل و ضفادع و دم باشد بعد از اینها پناهنده شدند به موسای کلیم(سلام الله علیه) یا بعد از آمدن هر عذابی اینها پناه میبردند قبلاً استفاده شد که منظور این است که هر وقت عذابی میآمد اینها بیتابی میکردند به موسای کلیم(سلام الله علیه) پناهنده میشدند و مراجعه میکردند الآن همان مطلب تأیید میشود به کلمه ﴿إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ﴾ اگر این عذابهای پنجگانه آمده اینها اوایل مراجعه نمیکردند بعد از آمدن آخرین عذاب یعنی پنجمین عذاب مراجعه میکردند که یک بار مراجعه بود و یک بار کشف عذاب این با ﴿إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ﴾ که فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد هماهنگ نیست ولی اگر همان معنای قبلی باشد یعنی هر وقت عذاب میآمد اینها مراجعه به موسای کلیم میکردند که ما تعهد میسپاریم هم حقالله را ادا کنیم هم حقالناس را نسبت به حقالله، به تو ایمان میآوریم ﴿لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ﴾ نسبت به حقالناس ﴿وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ اینکه بنیاسرائیل را برده خود کردیم آنها را استعمار میکنیم، استضعاف میکنیم دست از این استعمار و استضعاف برمیداریم آنها را آزاد میکنیم این حقالناس است اگر بعد از این مجموع یک بار مراجعه کرده باشند و یک بار این دعا حاصل شده باشد و عذابها برداشته شده باشد این (ینکثون) هماهنگ نیست برای اینکه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار میکند و اما اگر درباره هر کدام از این عذابها که نازل میشد اینها مراجعه میکردند و تعهد میسپردند که ما حقالله را میدهیم حقالناس را میدهیم و وجود مبارک موسای کلیم دعا میکرد عذاب برطرف میشد اینها هم درباره حقالله نقض پیمان میکردند هم درباره حقالناس پیمانشکنی میکردند این تکرار و این استمرار مصححی میشود که خدا با فعل مضارع یاد کند میفرماید: ﴿إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ﴾ بنابراین از این فعل مضارعی که مفید استمرار است میتوان کمک گرفت که بعد از هر عذابی اینها مراجعه میکردند تعهد میسپردند عذاب که برطرف میشد نقض عهد میکردند.
پرسش ...
پاسخ: نه دیگر نقض عهد میکردند ایمان نمیآوردند نه ایمان میآوردند نسبت به الله نه حق الناس را رعایت میکردند.
پرسش ...
پاسخ: آن برای مشرکین بود که اشاره شد که آنها ایمان میآوردند یک، ایمانشان را هم قرآن امضا میکند که با اخلاص است دو، ولی آل فرعون اصلاً این کار را نمیکردند درباره آل فرعون نسبت به موسای کلیم(سلام الله علیه) اصلاً ایمان نمیآوردند خودشان هم گفتند: ﴿مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ﴾
مطلب بعدی این است که این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» بیشترین سوره است از این جهت که تکذیب آیات را در بر دارد تقریباً چهارده بار در این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» نسبت به انبیا و امم این مضمون آمده است که انبیا آمدند معجزاتشان را آوردند و قوم آنها تکذیب کردند اینکه در سور دیگر هم این مضمون هست که انبیا معجزه آوردند و قومشان تکذیب کردند اما اینطور منظم و پشت سر هم و متوالی هم چهارده بار تکرار بشود این ظاهراً در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است در سایر سور به این وسعت نیست نکته مهم آن است که این انبیا(علیهم السلام) که آمدند همه اینها معجزات فراوان نیاوردند درباره موسای کلیم دارد به اینکه نُه معجزه و مانند آن ارائه کرده است درباره بعضی از انبیا شاید یک آیه یا مثلاً دو آیه، یک معجزه یا دو معجزه قرآن نقل فرمود ولی این تعبیر هست که قوم آنها آیات الهی را تکذیب کردند در قرآن کریم بعضی از جاها شاهد اقامه میشود که مثلاً بیش از یک معجزه نبود این یک، چه اینکه مردم آن منطقه بیش از یک پیغمبر نداشتند این دو، ولی قرآن کریم هم درباره تکذیب آیه و معجزه به صورت جمع یاد میکند هم درباره تکذیب پیغمبر به صورت جمع یاد میکند مثلاً منطقه حجر بیش از یک پیغمبر نداشت اما وقتی قرآن از آنها یاد میکند میفرماید: ﴿وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾ مردم آن منطقه حجر مرسلین را تکذیب کردند این جمع معلا به الف و لام است برای اینکه آنها بیش از یک پیغمبر نداشتند مشابه این تعبیر هم درباره بعضی از اقوام و امم هست خُب این دو مطلب که یکی به آیات برمیگردد یکی به مرسلین برمیگردد سِرش آن است که اگر کسی لجوج باشد عنود باشد برای او فرق نمیکند چه یک معجزه چه چند معجزه چه یک پیغمبر چه چند پیغمبر چون این معجزات همهشان یک پیام واحد و مشترک دارند آن انبیا هم همهشان پیام واحد و مشترک دارند اگر کسی حاضر نیست معجزه را بپذیرد و او را ـ معاذالله ـ سِحر میداند ﴿وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ﴾ چه اینکه خود آنها هم میگویند به اینکه ﴿مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ لذا یک آیه با چند آیه برای آنها فرق نمیکند یک پیغمبر با چند پیغمبر برای آنها فرق نمیکند سِرش این است که یک آیه همان پیام را دارد که چند آیه همان پیام را دارد یک پیغمبر همان دعوت و ادعایی را دارد که انبیای دیگر دارند چون همه اینها از طرف خدا هستند مردم را به مبدأ و معاد و نبوت دعوت میکنند اگر کسی حرف یک پیغمبر را تکذیب بکند حرف همه انبیا را تکذیب کرده است مثل اینکه اگر کسی یک حکم از احکام ضروری الهی را تکذیب بکند مثل اینکه همه احکام را تکذیب کرده است فرقی نمیکند اگر کسی ـ معاذالله ـ یک حکم ضروری که بر او روشن شد این دین خداست او را انکار بکند مثل آن است که همه دین را انکار بکند چون فرقی از این جهت نیست پس اگر قرآن کریم درباره اینها به جمع یاد میکند که ﴿کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا﴾ با اینکه درباره بعضی از امم ظاهراً بیش از یک آیه نیست مثل همان جریان ﴿وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾ است که آن منطقه حجر با اینکه بیش از یک پیغمبر نداشتند لکن ذات اقدس الهی فرمود اینها حرف همه انبیا را تکذیب کردند برای اینکه آن پیغمبر که آمده است حرف او حرف همه انبیای الهی است.
پرسش ...
پاسخ: بله اما آنجایی که یکی را ذکر کرده است وقتی بعد میفرماید آیات ما را تکذیب کردند معلوم میشود که یکی مثل چند تایی است با صرف احتمال که نمیشود هم جمع را درست بکند که ممکن است باشد ممکن هم است که نباشد اما آن که قرآن نقل میکند این تکذیب بالفعل و نقد است که ما یک معجزه دادیم به فلان پیغمبر برای هدایت مردم اینها همه معجزات را تکذیب کردند این نشان میدهد که یکی با همه فرق نمیکند.
مطلب بعدی آن است که در عنوان ﴿اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ﴾ که بحث رسمی دیروز نبود اما در اثنا اشاره شد این ضرب عصا گاهی ممکن است به معنای عصا زدن باشد گاهی به معنی اشاره کردن باشد که با اشاره حل میشود چون این درباره همان آیات اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم باز مطرح است نظیر آیهٴ 73 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» برای احیای آن مقتول فرمود ما دستور دادیم گاوی را بکشند مقداری از آن گاو را به آن مقتول بزنند او زنده خواهد شد ﴿وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُون ٭ فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا﴾ آن بقرهای که ذبح کردید مقداری از او را بگیرید به این مقتول بزنید او بیدار میشود حالا یا زدن فیزیکی و تماس بدنی است یا نه اشاره کافی است در جریان ﴿اضْرِب بِعّصَاکَ الْبَحْرَ﴾ هم همین طور است حالا بزن به دریا یا اشاره بکن عمده هم آن اراده الهی است در جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) که قلعه خیبر را در قلعه خیبر را کَند که به تعبیر مرحوم خواجه طوسی و دیگران این حدیث نقل کردند که «ما قلعت باب خیبر ولا بحرکة غذائیه و لکنی ایدت بقوة ملکیه و نفس بنور» مثلاً «بارئها مضیة» آنجا هم همین فرمایش را بزرگان گفتند که این چنین نبود که حالا حضرت امیر دست آورده باشد درِ قلعه را کنده باشد اشاره کرد و در کَنده شد با اراده و با اشاره در کَنده شد نه اینکه دست آورد و مثلاً کار فیزیکی کرده باشد و اینها این هست البته هر دو محتمل است هم ضرب به معنای اشاره هم به معنی زدن.
پرسش ...
پاسخ: بله خُب
پرسش ...
پاسخ: این وقتی با معجزه بخواهد حل بشود فرقی ندارد اصلاً ضرب همه جا به معنی زدن نیست مثل ضرب المثل، ﴿ضَرَبَ لَنَا مَثَلا﴾ بسیاری از این موارد استعمال شده است که به معنای زدن و امثال کار فیزیکی به آن صورت نیست.
مطلب دیگر آن است که در بحثهای دیروز و هم چنین پریروز اشاره شد که وجود مبارک موسای کلیم هنگام احساس خطر کاملاً نفسش مطمئن بود ولی همراهانی که گفتند به اینکه ما بین دریا و شمشیر بیگانگان محصور شدیم بلکه جلو خطر غرق است و اگر برگردیم با فراعنه با درباریان فرعون با جنود فرعون بجنگیم گرفتار مرگ خواهیم شد آنجا موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ در بحثهای اوایل بحث سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود آنجا اشاره شد فرق است بین آنچه را که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿اِنَّ اللّهَ مَعَنا﴾ با آنچه را که موسای کلیم فرمود: ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾ این سخن از ربوبیت است آن سخن از الوهیت و اسم اعظم است که الله باشد آن هم آن تقدیم الله است بر نام خود که ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ ولی وجود مبارک موسای کلیم «ان ربی» نفرمود ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾ فرمود چطور یک پیغمبری در یک مقطعی میگوید: ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾ نه «ان ربی معی» و یک پیغمبری مثل حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نه تنها الله میگوید که فوق رب است و آن اسم اعظم است بلکه آن را مقدم ذکر میکند در غار فرمود: ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا﴾ هم اسم اعظم را به کار برد یک، هم او را مقدم آورد دو، اما موسای کلیم از ربّ استفاده میکند یک، آن را هم مؤخر یاد میکند دو، این فرقهایش آنجا گذشت.
مطلب بعدی آن است که کلمه یمّ هشت بار در قرآن کریم ذکر شده است و همهاش مربوط به جریان حضرت موسی(سلام الله علیه) است یا مربوط به کودکی اوست یا مربوط به مبارزه او با فرعون است یا مربوط به مبارزه فرهنگی او با سامری است که درباره کودکیاش فرمود ما به مادر موسی(سلام الله علیهما) وحی فرستادیم که ﴿فاقد فیه فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوُّ لی وَ عَدُوُّ لَهُ﴾ در جریان مبارزات فرعون هم که آمده است ﴿فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» هم باز از همین صحنه به عنوان یم یاد میکند آیهٴ 38 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» این است ﴿وَ فی مُوسی إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبینٍ ٭ فَتَوَلّی بِرُکْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ٭ فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ وَ هُوَ مُلیمٌ﴾ در حالی که ملامت میشود ما اینها را در دریا ریختیم و هم در جریان سامری که وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود که ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفًا﴾ فرمود پیکر گوساله را نه گوساله حقیقی بود چون ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ نه عجلاً له خوار اینطور نبود که سامری حالا گوسالهای احیا کرده باشد فرمود: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ از این کارهای صنعتی و هنری کرده است با یک دسیسهای یک مجسمهای ساخت که بانگ داشت نه اینکه واقعاً زنده کرد بود یک گوسالهای را وگرنه میفرمود ایضاً له خوار خُب از اینکه فرمود: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ معلوم میشود که روح نداشت در آنجا هم وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفًا﴾ خب پس این هشت باری که کلمه یم تکرار شده است بخشی مربوط به دوران کودکی خود موسای کلیم(سلام الله علیه) است بخشی هم مربوط به مبارزات سیاسی و نظامی موسای کلیم(سلام الله علیه) با فرعون است بخشی هم مربوط به مبارزه اعتقادی، فکری، فرهنگی موسای کلیم با سامری معلون است اما آنچه که مربوط به حضرت موسی(سلام الله علیه) و خضر(سلام الله علیه) است از آنجا به عنوان بحر یاد میکند که ﴿أَمَّا السَّفینَةُ فَکانَتْ لِمَساکینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ﴾ یا اینها وقتی که به مجمعالبحرین رسیدند و آن ماهی مثلاً رفت و زنده شد همان جا به یادش آمد که ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا﴾ و مانند آن در آن جریان برخورد موسای کلیم(سلام الله علیه) و خضر(علیه السلام) به بحر یاد کرده است و یم را هم برخی آن طوری که در المنار آمده از بعضی از لغتشناسان گفتند که محتمل است که قوم عرب و مصر فی الوف من المفردات ایشان دارد که فی الوف من المفردات هزارها واژه اینها شریک هم و صحیح هم هستند این یکی از دو راه را نشان میدهد یا هر دو راه و آن این است که یا منشأ لغت عربی و آنچه را که مصریها داشتند یکی بود یا منشأ این دو قوم و دو ملت یکی بود و جدا شدند زیرا اینها فی الوف من المفردات مشترکات دارند یعنی در هزارها واژه اینها مشترکات دارند آنطوری که بعضی از ادیبان مصر تحقیق کردند چون به زبان آنها از دریا به یم یاد میکرد اینجا هم یم تعبیر شده است.
پرسش ...
پاسخ: بله آن بحث هم دارد در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» از همین جریان بنیاسرائیل به عنوان بحر هم یاد کرده است در آن اوائل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ﴿فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ﴾ دارد این منتی که خداوند بر بنیاسرائیل میگذارد این است که میفرماید نعمتهای ما را به یاد داشته باشید برای اینکه ﴿فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ﴾ این هم هست البته خُب در مواردی که فرمود: ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ آنجا چه اینکه در همان آیهٴ پنجاه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم این چنین بود ﴿وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: (البحر) آنجا هم هست خُب
بنابراین اما سِر یم تعبیر کردن که از دریا به یم تعبیر میکنند ایشان میگویند به اینکه توافق لغت مصریها و عربهاست
پرسش ...
پاسخ: بله چون اینجا هم یادداشت شده است گذشته از عنوان یم عنوان بحر هم در این جریان استعمال شده است.
برای اثبات این مسئله که وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) دوباره به مصر برگشت گرچه بعضی از مورخین نقل کردند اما اثباتش آسان نیست از اینکه فرمود: ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا﴾ چون آن روز فلسطین و هم چنین شام تحت سلطه و سیطره فرعونیان مصر بود اگر بنیاسرائیل وارد منطقه فلسطین و شام میشدند و در آنجا آزادانه زندگی میکردند باز این معنا صادق است که بفرماید ما این بنیاسرائیلی که مستضعف بودند ما شرق و غرب زمینی که اینها مستضعف بودند مشرق و مغرب را در اختیار آنها قرار دادیم اینها راحت شدند حالا در خود فلسطین و شام در کوتاه مدت و در مصر هم در دراز مدت بالأخره بنیاسرائیل آمدند و حکومت کردند گرچه در خلال بحث ما روایات را معمولاً اشاره میکردیم اما در پایان این بخش از بحث به بعضی از روایات اشاره میکنیم بقیه را حتماً ملاحظه بفرمایید ولی مستحضر باشید بحث روایی را حتماً باید داشته باشید یعنی در هر آیهای آن روایات را زیر نظر داشته باشید چون کمک فکری میکند و راهنمایی میکند لکن برای باور کردن و ترتیب اثر تفسیری بالأخره روایت باید معتبر باشد حداقل این است که نظیر فقه باشد حداقلش یعنی اگر صحیحه بود باز هم حجت نیست چون علم که نیاورد حجت نیست فقط انسان اسناد ظنی پیدا میکند من گمانم این است که اینها به مصر برگشتند برای اینکه روایت صحیحه هم داریم بله چون اینکه عمل که نیست تعبد باشد علم است علم هم دست آدم نیست حالا ما یک روایت صحیحهای هم ما داشتیم که اینها برگشتند به مصر زراره نقل کرد صحیح اعلایی هم بود اگر علم پیدا شد خُب یک مفسر باور میهکند اگر روی روی اصالت اصولهای لفظی اصالت عدم الغفله و اصالت عدم السهو است چون انباری از اصول تک تک این کلمات را همراهی میکند یک آدم خوشباوری میخواهد که زود علم پیدا کند فقط اسناد ظنی میتواند بدهد البته یک اسناد ظنی برای اینکه تحقیقی اگر نکرده چون تک تک اینها حداقل هفت، هشت تا اصل عقلایی کنارش تک تک جملههاست اصل عدم غفلة، اصل عدم سهو، اصل عدم عصیان، صل اطلاق اصل عموم، اصل عدم قرینه تک تک جملهها درباره تک تک راویها این اصول عقلایی باید باشد حالا اگر پنج شش تا راوی یکی پس از دیگری نقل کردند تا رسید به زراره حالا انشاءالله که او اشتباه نکرده درباره آن اولی انشاءالله غفلت نکرده انشاءالله سهو نکرده انشاءالله با همین جمله استصحاب عدالت میکنیم فاسق نشده درباره پنج شش نفر راوی باید تک تک اینها اصول هست و اگر یک روایتی پنج شش تا جمله داشت درباره تک تک این جملهها هم اصول لفظی و اصول عقلایی هست آن وقت یک چنین چیزی که طمأنینه به علم نمیآورد که در فقه حجت است بر اینکه ما باید عمل بکنیم به ما گفتند به خبر موثّق باید عمل کنیم میگوییم چَشم اما اینجا ما باید بفهمیم، معتقد بشویم اعتقاد که دست ما نیست بگوییم چَشم که اگر طمأنینه پیدا شد اگر آن شک در درون ما مزاحم ما نشد ما هم باور میکنیم نشد اسناد ظنی میدهیم میگوییم گمان ما این است همین برای اینکه اینها از دریا رفتند دوباره میخواهند برگردند به مصر راه خشکی ندارند دوباره آیا یک هم چنین معجزهای اتفاق افتاده، نیفتاده از خشکی دیگری آمدند اینها که چهل سال سرگردان بودند این چهل سالش چه وقت رحلت کردند دوباره اینها برگشتند یا برنگشتند غرض این است که اگر یک روایت صحیح داشتیم در حد اسناد ظنی مجازیم به شریعت اسناد بدهیم اگر روایت صحیح نداشتیم که خُب در فقه عمل نمیشود چه رسد به تفسیر عمده آن تحلیل تاریخی است لکن خط فکری ارائه میکند بسیاری از مطالب است به کمک روایات روشن میشود یک احتمالی ظهور میکند و آن احتمال راهگشاست حالا ما تبرکاً بعضی از این روایات را که به صورت صریح نخواندیم میخوانیم اینجا.
پرسش ...
پاسخ: از آن طرف هم وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾ آن طرف اگر رفتند باز تحت سپاهیان و جنود فرعوناند اگر از دریای سرخ رد شدند خُب دریای سرخ در قسمت شرق مصر است و اینها به شمال رفتند که طرف فلسطین و یا شمال غربی که شام و اینهاست اینها که به طرف شرق نیامدند که خُب از دریای سرخ گذشتند اینکه نیست از رود نیل گذشتند آن طرف رود نیل هم باز تحت سلطه اینها بود منتها حالا حضور فیزیکی نداشتند فرعونیان باید به طرف شمال میرفتند برای اینکه قسمت لبنان و شام و فلسطین و اینها در شمال مصر است.
پرسش: انتقام خدا چه چیز است؟
پاسخ: انتقام خداوند چون در بحثهای قبل اشاره شد که از سنخ تشفّی نیست یک، که مظلوم از ظالم میگیرد از سنخ انتقامی که دستگاه قضایی از مجرم میگیرد نیست این دو، از سنخ انتقامی که طبیب از بیمار ناپرهیز میگیرد این هم نیست این سه، گرچه در بعضی از موارد به عنوان تقریب به ذهن میگویند به اینکه گناه مثل غذای ناسازگار است که اگر کسی پرهیز نکند بیمار میشود یک مقداری شبیه است یک قسم چهارم هست که قبلاً در بحثهای انتقام الهی اشاره شد در تفسیر شریف برهان در ذیل این آیهٴ مبارکهٴ «اعراف» ﴿ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسی بِآیاتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ﴾ آنجا قصههای فراوانی است که فرعون هفت شهر بنا کرد و در این مدائن هم هر کدام حصن دیگری بودند و بین این هفت شهر هم آجام و قیاض و بیشههای فراوانی گذاشتند که محفوظ باشد شیرهایی را هم در آن آجام و جنگلها گذاشت که از موسای کلیم(سلام الله علیه) محفوظ باشد و موسای کلیم وقتی آمد هر کدام از این شیرها حضرت موسی را میدیدند دم میجنباندند و کاری با آن حضرت نداشتند تا به شهری میآمد درها هم باز میشد این روایات هست و کم هم تا حدودی نیست اما مستحضرید مرفوعه است عیاشی من عاصم المصری رفعه قال هم مرفوع است هم مقطوع است یا مثلاً تعبیراتی که دارد اینکه وقتی وارد شد «فدخل علیه و هو فی قبة له من بقعة کبیرة الارتفاع ثمانون ذراعاً» این چهل متر طول قصر فرعون بود هشتاد ذراع بود و چهل ذرع ذراع همان نیم متر است ذرع یک متر است ثمانون ذراع هشتاد ذراع میشود چهل متر تقریباً وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ فرعون گفت اگر تو پیغمبری یک معجزهای بیاور و آن عصا را القا کرد و عصا دو لبه داشت و به صورت (نوار افتادگی دارد) گذاشت بالای قصر آن وقت فرعون نگاه کرد در شکم این عصا دید که این ملتهب است و منبع جوشش و آتش است و داد زد به موسای کلیم گفت ﴿خُذْهَا﴾ اثبات این خصوصیات کار آسانی نیست که مثلاً واقعاً حالا این قدر بود همه اینها امکان عقلی دارد هیچ محذوری هم ندارد لکن عمده در مقام اثبات است ضمن ﴿أَرْجِهِ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ﴾ هم یک بیانی دارد که عیاشی عن یونسبنظبیان دارد که موسی و هارون(سلام الله علیهما) وقتی بر فرعون داخل شدند هیچ کدام از درباریان او ولد سفاح نبودند، ناپاکزاده نبودند اینها همه ولد نکاح بودند آن نکاحی که در عصر خودشان بود برای اینکه اگر یک ولد سفاحی بود امر میکرد که موسی و هارون را بکشند و هیچ کدام یک چنین کاری را نکردند و بلکه گفتند: «﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ﴾ و أمروه بالتانی والنظر ثم وضع یده علی صدره» یونسبنظبیان این را مرسلاً نقل میکند شاید از وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) باشد حضرت فرمود ما هم همین طوریم هیچ کسی قصد کشتن ما را ندارد مگر ناپاکزاده باشد «الا کلّ خبیث الولاده» روایت دیگری که باز عیاشی از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند خُب این هم مرسله است این است که عصای موسی دارای شعبههایی بود اصل عصای موسی برای آدم(سلام الله علیه) بود بعد به شعیب داد بعد به حضرت موسیبنعمران رسید و دارای دو لبه است یکیاش در زمین یکی هم در سقف و بینشان «اربعون ذراعاً» آنجا دیگر این «اربعون ذراعاً» دیگر نصف آن میشود مگر این که یکی از این دو نسخه درست نباشد «اربعون ذرعا» وگرنه آنجا داشت «ثمانون ذراعاً» اینجا دارد اربعون ذراعا اگر اربعون ذرعاً باشد همان ثمانون ذراعا است اگر چهل ذرع است چهل متر است همان هشتاد ذراع است ولی اینجا دارد «اربعون ذراعاً» شاید «اربعون ذرعاً» باشد.
پرسش ...
پاسخ: بله آن دو تا حرف است کسی که ولد سفاح است پیشنهاد قتل میدهد نه اینکه هر کسی پیشنهاد قتل داد ولد سفاح است
خُب روایت دیگری که در ضمن این جریان سحره فرعون هست این است که مرحوم کلینی از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل میکند «کن لما لا ترجو أرجیٰ منک لما ترجو» این از روایات بسیار نافع است در مسایل اخلاقی و حتی اعتقادی و آن این است که شما به جایی که امید ندارید امیدوارتر باشید تا به چیزی که امیدمندید «کن لما لاترجو أرجیٰمنک لما ترجو» آنگاه میبینید خود این روایت نشانه ثقل در او هست خود وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برابر این حدیث به چند آیه از آیات قرآن استشهاد میکند ببینید این روایت ولو معتبر هم نباشد یک تفسیر بسیار عمیقی است برای اینکه دست آدم را میگیرد و سه تا آیه را نشان میدهد آدم میفهمد بله درست گفت ببینید آن سه تا روایت این خاصیت را هم دارد فرمود به جایی که امید ندارید امیدوارتر باشید یعنی مؤمن اصولاً از راه غیب بهتر از راه شهادت بهره میبرد هم رزق ظاهری او هم رزق باطنی او اگر ﴿مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ﴾ اطلاق دارد چه اینکه دارد هر دو را شامل میشود آنگاه به وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به چند نمونه قرآنی استشهاد میکند یکی اینکه سحرهٴ موسی به این فکر و به این امید آمدند که در آن مبارزه سحر پیروز بشوند ﴿إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنّا نَحْنُ الْغالِبینَ﴾ اینها به طمع اجر مادی آمدند و اجر معنوی نصیبشان شد و ایمان الهی نصیبشان شد این یک، بلقیس آن ملکه سبا به قصد بررسیهای عادی و سیاسی از یمن به فلسطین آمد بعد ﴿سْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین﴾ بالاتر از همه خود موسای کلیم(سلام الله علیه) به قصد نار حرکت کرد به طرف کوه طور و نور نصیبش شد اینکه ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ گفت شما صبر کنید ﴿آتِیکُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ﴾ بعد رفت و آنجا ﴿إِنّی أَنَا اللّهُ﴾ شنید که این بالاتر از همه است خُب این روایت ولو سنداً هم معتبر نباشد ولی راهنمایی میکند این سه آیه که حق است سه استدلال که حق است تأثیر غیب بیش از شهادت است که حق است انس با روایت این خاصیت را هم دارد فرمود: «کن لما لاترجو أرجیٰ منک لما ترجو» این روایت مبسوط است و آنچه که در تفسیر برهان آمده فقط همان یک گوشه هست که یک سری جریان سحره است که در ذیل همین آیه سورهٴ «اعراف» نقل کرد «الی ان قال فخرجت سحرة فرعون یطلبون العزة لفرعون فرجعوا مؤمنین» روایت بعدی که علیبنابراهیم نقل میکند میگوید: «کان فرعون یعبد الاصنام» خودش بتپرست بود بعد مع ذلک ادعای ربوبیت کرد که ﴿قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾ یعنی غالبون این ناظر به آن است که از نظر اعتقادی خودش وثنی بود از نظر سیاسی میگفت که رهبری قانونی شما به عهده من است و اندیشه من در جریان ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ کتاب مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) این روایت را دارد که «انا و اهل بیتی الذین أورثنا الله الارض و نحن المتقون» این تطبیق است البته جری است بارزترین مصداق برای متقیان این خانداناند این حق است و زمین را اینها ارث میبرند حق است و یک آثار فقهی هم برایش بار کردند فرمودند: «والارض کلها لنا فمن أحیا ارضاً من المسلمین فلیعمرها ولیؤدّ خراجها الی الامام من اهل بیتی» که اثر فقهی هم برایش بار کردند اما آن اثر حقیقیاش وقتی که وجود مبارک حضرت ولی عصر(ارواحنا فدا) ظهور کرد مشخص میشود در جریان تبعید وجود مبارک امام باقر به شام نزد هشام ابن عبد الملک وقتی به دم در رسید «قال لاصحابه و من کان بحضرته من بنی امیه اذا رأیتمونی قد وبخت محمدبنعلی ثم رأیتمونی قد سکتّ فلیقبل علیه کل رجل منکم فلیوبخه» تا اینکه وجود مبارک حضرت امام باقر در پایان میفرماید که ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ به آن استدلال فرمود البته این تطبیق است مدتی هم در حبس بودند وقتی هم خواستند که برگردانند به شهر مدین رسیدند درِ شهر را بستند «فشکا اصحابه الجوع و العطش» آنگاه وجود مبارک امام باقر بالای کوه رفتند «لیشرف علیهم فقال بأعلی صوته یا اهل المدینه الظالم اهلها انا بقیة الله یقول الله ﴿بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ﴾ قال و کان فیهم شیخٌ کبیر فأتاهم فقال لهم یا قوم هذه والله دعوة شعیب النبی» یک پیرمرد مؤمنی در همان مدین بود گفت این آهنگ، آهنگ شعیب پیغمبر است نه اینکه حالا هم زمان بود به حسب ظاهر این صدا را شنید یعنی این پیام، پیام عادی نیست و این در را باز کنید درِ شهر را باز کنید «هذه والله دعوة شعیب النبی و الله لئن لم تخرجوا الی هذا الرجل بالاسواق لتوخذن من فوقکم و من تحت ارجلکم فصدقونی فی هذه المرة واطیعونی و کذبونی فیما تستأنفون فانی لکم ناصح قال فبادروا فاخرجوا الی محمدبنعلی و اصحابه» وجود مبارک آمد در را باز کرد در شهر را باز کرد عیاشی از عمار ساباطی نقل میکند که وجود مبارک امام باقر فرمود: ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ﴾ فرمود: «فما کان لله فهو لرسوله و ما کان لرسول الله فهو للإمام» که این را برای انفال تطبیق فرمودند باز روایت دیگری را از ابی خالد کابلی از وجود مبارک اما باقر نقل میکند که در کتاب علیبنابیطالب(سلام الله علیه) هست که ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ﴾ راجع به ما و اهلبیت ماست چند تا روایت دیگری است که باز به همین مضمون که دیگر خودتان ملاحظه بفرمایید.
«والحمدلله رب العالمین»
عذاب از آن جهت که طمأنینه و سکینه و آرامش را از بین میبرد و مضطرب میکند رجز نامیده میشود
آیا این رجز ناظر به همان عذابهای پنجگانه است؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْرِّجْزَ إِلَی أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ ٭ فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ ٭ وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَی عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَاکَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُون﴾
کلمهٴ رجز اگر بر عذاب و مانند آن اطلاق میشود برای آن است که همراه با اضطراب و لرزش و ناآرامی است و عذاب از آن جهت که طمأنینه و سکینه و آرامش را از بین میبرد و مضطرب میکند رجز نامیده میشود از این جهت فرمود وقتی ما این ناآرامی را از آنها برداشتیم اینها دوباره دست به همان پیمانشکنی میزنند این مطلب اول.
مطلب دوم این بود که آیا این رجز ناظر به همان عذابهای پنجگانه است که وقتی ﴿وَ لَمّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا یا مُوسَی﴾ یعنی بعد از این پنج قسم عذاب که طوفان و جراد و قُمل و ضفادع و دم باشد بعد از اینها پناهنده شدند به موسای کلیم(سلام الله علیه) یا بعد از آمدن هر عذابی اینها پناه میبردند قبلاً استفاده شد که منظور این است که هر وقت عذابی میآمد اینها بیتابی میکردند به موسای کلیم(سلام الله علیه) پناهنده میشدند و مراجعه میکردند الآن همان مطلب تأیید میشود به کلمه ﴿إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ﴾ اگر این عذابهای پنجگانه آمده اینها اوایل مراجعه نمیکردند بعد از آمدن آخرین عذاب یعنی پنجمین عذاب مراجعه میکردند که یک بار مراجعه بود و یک بار کشف عذاب این با ﴿إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ﴾ که فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد هماهنگ نیست ولی اگر همان معنای قبلی باشد یعنی هر وقت عذاب میآمد اینها مراجعه به موسای کلیم میکردند که ما تعهد میسپاریم هم حقالله را ادا کنیم هم حقالناس را نسبت به حقالله، به تو ایمان میآوریم ﴿لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ﴾ نسبت به حقالناس ﴿وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرَائِیلَ﴾ اینکه بنیاسرائیل را برده خود کردیم آنها را استعمار میکنیم، استضعاف میکنیم دست از این استعمار و استضعاف برمیداریم آنها را آزاد میکنیم این حقالناس است اگر بعد از این مجموع یک بار مراجعه کرده باشند و یک بار این دعا حاصل شده باشد و عذابها برداشته شده باشد این (ینکثون) هماهنگ نیست برای اینکه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار میکند و اما اگر درباره هر کدام از این عذابها که نازل میشد اینها مراجعه میکردند و تعهد میسپردند که ما حقالله را میدهیم حقالناس را میدهیم و وجود مبارک موسای کلیم دعا میکرد عذاب برطرف میشد اینها هم درباره حقالله نقض پیمان میکردند هم درباره حقالناس پیمانشکنی میکردند این تکرار و این استمرار مصححی میشود که خدا با فعل مضارع یاد کند میفرماید: ﴿إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ﴾ بنابراین از این فعل مضارعی که مفید استمرار است میتوان کمک گرفت که بعد از هر عذابی اینها مراجعه میکردند تعهد میسپردند عذاب که برطرف میشد نقض عهد میکردند.
پرسش ...
پاسخ: نه دیگر نقض عهد میکردند ایمان نمیآوردند نه ایمان میآوردند نسبت به الله نه حق الناس را رعایت میکردند.
پرسش ...
پاسخ: آن برای مشرکین بود که اشاره شد که آنها ایمان میآوردند یک، ایمانشان را هم قرآن امضا میکند که با اخلاص است دو، ولی آل فرعون اصلاً این کار را نمیکردند درباره آل فرعون نسبت به موسای کلیم(سلام الله علیه) اصلاً ایمان نمیآوردند خودشان هم گفتند: ﴿مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ﴾
مطلب بعدی این است که این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» بیشترین سوره است از این جهت که تکذیب آیات را در بر دارد تقریباً چهارده بار در این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» نسبت به انبیا و امم این مضمون آمده است که انبیا آمدند معجزاتشان را آوردند و قوم آنها تکذیب کردند اینکه در سور دیگر هم این مضمون هست که انبیا معجزه آوردند و قومشان تکذیب کردند اما اینطور منظم و پشت سر هم و متوالی هم چهارده بار تکرار بشود این ظاهراً در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است در سایر سور به این وسعت نیست نکته مهم آن است که این انبیا(علیهم السلام) که آمدند همه اینها معجزات فراوان نیاوردند درباره موسای کلیم دارد به اینکه نُه معجزه و مانند آن ارائه کرده است درباره بعضی از انبیا شاید یک آیه یا مثلاً دو آیه، یک معجزه یا دو معجزه قرآن نقل فرمود ولی این تعبیر هست که قوم آنها آیات الهی را تکذیب کردند در قرآن کریم بعضی از جاها شاهد اقامه میشود که مثلاً بیش از یک معجزه نبود این یک، چه اینکه مردم آن منطقه بیش از یک پیغمبر نداشتند این دو، ولی قرآن کریم هم درباره تکذیب آیه و معجزه به صورت جمع یاد میکند هم درباره تکذیب پیغمبر به صورت جمع یاد میکند مثلاً منطقه حجر بیش از یک پیغمبر نداشت اما وقتی قرآن از آنها یاد میکند میفرماید: ﴿وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾ مردم آن منطقه حجر مرسلین را تکذیب کردند این جمع معلا به الف و لام است برای اینکه آنها بیش از یک پیغمبر نداشتند مشابه این تعبیر هم درباره بعضی از اقوام و امم هست خُب این دو مطلب که یکی به آیات برمیگردد یکی به مرسلین برمیگردد سِرش آن است که اگر کسی لجوج باشد عنود باشد برای او فرق نمیکند چه یک معجزه چه چند معجزه چه یک پیغمبر چه چند پیغمبر چون این معجزات همهشان یک پیام واحد و مشترک دارند آن انبیا هم همهشان پیام واحد و مشترک دارند اگر کسی حاضر نیست معجزه را بپذیرد و او را ـ معاذالله ـ سِحر میداند ﴿وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ﴾ چه اینکه خود آنها هم میگویند به اینکه ﴿مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ لذا یک آیه با چند آیه برای آنها فرق نمیکند یک پیغمبر با چند پیغمبر برای آنها فرق نمیکند سِرش این است که یک آیه همان پیام را دارد که چند آیه همان پیام را دارد یک پیغمبر همان دعوت و ادعایی را دارد که انبیای دیگر دارند چون همه اینها از طرف خدا هستند مردم را به مبدأ و معاد و نبوت دعوت میکنند اگر کسی حرف یک پیغمبر را تکذیب بکند حرف همه انبیا را تکذیب کرده است مثل اینکه اگر کسی یک حکم از احکام ضروری الهی را تکذیب بکند مثل اینکه همه احکام را تکذیب کرده است فرقی نمیکند اگر کسی ـ معاذالله ـ یک حکم ضروری که بر او روشن شد این دین خداست او را انکار بکند مثل آن است که همه دین را انکار بکند چون فرقی از این جهت نیست پس اگر قرآن کریم درباره اینها به جمع یاد میکند که ﴿کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا﴾ با اینکه درباره بعضی از امم ظاهراً بیش از یک آیه نیست مثل همان جریان ﴿وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾ است که آن منطقه حجر با اینکه بیش از یک پیغمبر نداشتند لکن ذات اقدس الهی فرمود اینها حرف همه انبیا را تکذیب کردند برای اینکه آن پیغمبر که آمده است حرف او حرف همه انبیای الهی است.
پرسش ...
پاسخ: بله اما آنجایی که یکی را ذکر کرده است وقتی بعد میفرماید آیات ما را تکذیب کردند معلوم میشود که یکی مثل چند تایی است با صرف احتمال که نمیشود هم جمع را درست بکند که ممکن است باشد ممکن هم است که نباشد اما آن که قرآن نقل میکند این تکذیب بالفعل و نقد است که ما یک معجزه دادیم به فلان پیغمبر برای هدایت مردم اینها همه معجزات را تکذیب کردند این نشان میدهد که یکی با همه فرق نمیکند.
مطلب بعدی آن است که در عنوان ﴿اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ﴾ که بحث رسمی دیروز نبود اما در اثنا اشاره شد این ضرب عصا گاهی ممکن است به معنای عصا زدن باشد گاهی به معنی اشاره کردن باشد که با اشاره حل میشود چون این درباره همان آیات اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم باز مطرح است نظیر آیهٴ 73 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» برای احیای آن مقتول فرمود ما دستور دادیم گاوی را بکشند مقداری از آن گاو را به آن مقتول بزنند او زنده خواهد شد ﴿وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُون ٭ فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا﴾ آن بقرهای که ذبح کردید مقداری از او را بگیرید به این مقتول بزنید او بیدار میشود حالا یا زدن فیزیکی و تماس بدنی است یا نه اشاره کافی است در جریان ﴿اضْرِب بِعّصَاکَ الْبَحْرَ﴾ هم همین طور است حالا بزن به دریا یا اشاره بکن عمده هم آن اراده الهی است در جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) که قلعه خیبر را در قلعه خیبر را کَند که به تعبیر مرحوم خواجه طوسی و دیگران این حدیث نقل کردند که «ما قلعت باب خیبر ولا بحرکة غذائیه و لکنی ایدت بقوة ملکیه و نفس بنور» مثلاً «بارئها مضیة» آنجا هم همین فرمایش را بزرگان گفتند که این چنین نبود که حالا حضرت امیر دست آورده باشد درِ قلعه را کنده باشد اشاره کرد و در کَنده شد با اراده و با اشاره در کَنده شد نه اینکه دست آورد و مثلاً کار فیزیکی کرده باشد و اینها این هست البته هر دو محتمل است هم ضرب به معنای اشاره هم به معنی زدن.
پرسش ...
پاسخ: بله خُب
پرسش ...
پاسخ: این وقتی با معجزه بخواهد حل بشود فرقی ندارد اصلاً ضرب همه جا به معنی زدن نیست مثل ضرب المثل، ﴿ضَرَبَ لَنَا مَثَلا﴾ بسیاری از این موارد استعمال شده است که به معنای زدن و امثال کار فیزیکی به آن صورت نیست.
مطلب دیگر آن است که در بحثهای دیروز و هم چنین پریروز اشاره شد که وجود مبارک موسای کلیم هنگام احساس خطر کاملاً نفسش مطمئن بود ولی همراهانی که گفتند به اینکه ما بین دریا و شمشیر بیگانگان محصور شدیم بلکه جلو خطر غرق است و اگر برگردیم با فراعنه با درباریان فرعون با جنود فرعون بجنگیم گرفتار مرگ خواهیم شد آنجا موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ در بحثهای اوایل بحث سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود آنجا اشاره شد فرق است بین آنچه را که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿اِنَّ اللّهَ مَعَنا﴾ با آنچه را که موسای کلیم فرمود: ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾ این سخن از ربوبیت است آن سخن از الوهیت و اسم اعظم است که الله باشد آن هم آن تقدیم الله است بر نام خود که ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ ولی وجود مبارک موسای کلیم «ان ربی» نفرمود ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾ فرمود چطور یک پیغمبری در یک مقطعی میگوید: ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی﴾ نه «ان ربی معی» و یک پیغمبری مثل حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نه تنها الله میگوید که فوق رب است و آن اسم اعظم است بلکه آن را مقدم ذکر میکند در غار فرمود: ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا﴾ هم اسم اعظم را به کار برد یک، هم او را مقدم آورد دو، اما موسای کلیم از ربّ استفاده میکند یک، آن را هم مؤخر یاد میکند دو، این فرقهایش آنجا گذشت.
مطلب بعدی آن است که کلمه یمّ هشت بار در قرآن کریم ذکر شده است و همهاش مربوط به جریان حضرت موسی(سلام الله علیه) است یا مربوط به کودکی اوست یا مربوط به مبارزه او با فرعون است یا مربوط به مبارزه فرهنگی او با سامری است که درباره کودکیاش فرمود ما به مادر موسی(سلام الله علیهما) وحی فرستادیم که ﴿فاقد فیه فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوُّ لی وَ عَدُوُّ لَهُ﴾ در جریان مبارزات فرعون هم که آمده است ﴿فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» هم باز از همین صحنه به عنوان یم یاد میکند آیهٴ 38 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» این است ﴿وَ فی مُوسی إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبینٍ ٭ فَتَوَلّی بِرُکْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ٭ فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ وَ هُوَ مُلیمٌ﴾ در حالی که ملامت میشود ما اینها را در دریا ریختیم و هم در جریان سامری که وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود که ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفًا﴾ فرمود پیکر گوساله را نه گوساله حقیقی بود چون ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ نه عجلاً له خوار اینطور نبود که سامری حالا گوسالهای احیا کرده باشد فرمود: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ از این کارهای صنعتی و هنری کرده است با یک دسیسهای یک مجسمهای ساخت که بانگ داشت نه اینکه واقعاً زنده کرد بود یک گوسالهای را وگرنه میفرمود ایضاً له خوار خُب از اینکه فرمود: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ معلوم میشود که روح نداشت در آنجا هم وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفًا﴾ خب پس این هشت باری که کلمه یم تکرار شده است بخشی مربوط به دوران کودکی خود موسای کلیم(سلام الله علیه) است بخشی هم مربوط به مبارزات سیاسی و نظامی موسای کلیم(سلام الله علیه) با فرعون است بخشی هم مربوط به مبارزه اعتقادی، فکری، فرهنگی موسای کلیم با سامری معلون است اما آنچه که مربوط به حضرت موسی(سلام الله علیه) و خضر(سلام الله علیه) است از آنجا به عنوان بحر یاد میکند که ﴿أَمَّا السَّفینَةُ فَکانَتْ لِمَساکینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ﴾ یا اینها وقتی که به مجمعالبحرین رسیدند و آن ماهی مثلاً رفت و زنده شد همان جا به یادش آمد که ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا﴾ و مانند آن در آن جریان برخورد موسای کلیم(سلام الله علیه) و خضر(علیه السلام) به بحر یاد کرده است و یم را هم برخی آن طوری که در المنار آمده از بعضی از لغتشناسان گفتند که محتمل است که قوم عرب و مصر فی الوف من المفردات ایشان دارد که فی الوف من المفردات هزارها واژه اینها شریک هم و صحیح هم هستند این یکی از دو راه را نشان میدهد یا هر دو راه و آن این است که یا منشأ لغت عربی و آنچه را که مصریها داشتند یکی بود یا منشأ این دو قوم و دو ملت یکی بود و جدا شدند زیرا اینها فی الوف من المفردات مشترکات دارند یعنی در هزارها واژه اینها مشترکات دارند آنطوری که بعضی از ادیبان مصر تحقیق کردند چون به زبان آنها از دریا به یم یاد میکرد اینجا هم یم تعبیر شده است.
پرسش ...
پاسخ: بله آن بحث هم دارد در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» از همین جریان بنیاسرائیل به عنوان بحر هم یاد کرده است در آن اوائل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ﴿فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ﴾ دارد این منتی که خداوند بر بنیاسرائیل میگذارد این است که میفرماید نعمتهای ما را به یاد داشته باشید برای اینکه ﴿فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ﴾ این هم هست البته خُب در مواردی که فرمود: ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ آنجا چه اینکه در همان آیهٴ پنجاه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم این چنین بود ﴿وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: (البحر) آنجا هم هست خُب
بنابراین اما سِر یم تعبیر کردن که از دریا به یم تعبیر میکنند ایشان میگویند به اینکه توافق لغت مصریها و عربهاست
پرسش ...
پاسخ: بله چون اینجا هم یادداشت شده است گذشته از عنوان یم عنوان بحر هم در این جریان استعمال شده است.
برای اثبات این مسئله که وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) دوباره به مصر برگشت گرچه بعضی از مورخین نقل کردند اما اثباتش آسان نیست از اینکه فرمود: ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا﴾ چون آن روز فلسطین و هم چنین شام تحت سلطه و سیطره فرعونیان مصر بود اگر بنیاسرائیل وارد منطقه فلسطین و شام میشدند و در آنجا آزادانه زندگی میکردند باز این معنا صادق است که بفرماید ما این بنیاسرائیلی که مستضعف بودند ما شرق و غرب زمینی که اینها مستضعف بودند مشرق و مغرب را در اختیار آنها قرار دادیم اینها راحت شدند حالا در خود فلسطین و شام در کوتاه مدت و در مصر هم در دراز مدت بالأخره بنیاسرائیل آمدند و حکومت کردند گرچه در خلال بحث ما روایات را معمولاً اشاره میکردیم اما در پایان این بخش از بحث به بعضی از روایات اشاره میکنیم بقیه را حتماً ملاحظه بفرمایید ولی مستحضر باشید بحث روایی را حتماً باید داشته باشید یعنی در هر آیهای آن روایات را زیر نظر داشته باشید چون کمک فکری میکند و راهنمایی میکند لکن برای باور کردن و ترتیب اثر تفسیری بالأخره روایت باید معتبر باشد حداقل این است که نظیر فقه باشد حداقلش یعنی اگر صحیحه بود باز هم حجت نیست چون علم که نیاورد حجت نیست فقط انسان اسناد ظنی پیدا میکند من گمانم این است که اینها به مصر برگشتند برای اینکه روایت صحیحه هم داریم بله چون اینکه عمل که نیست تعبد باشد علم است علم هم دست آدم نیست حالا ما یک روایت صحیحهای هم ما داشتیم که اینها برگشتند به مصر زراره نقل کرد صحیح اعلایی هم بود اگر علم پیدا شد خُب یک مفسر باور میهکند اگر روی روی اصالت اصولهای لفظی اصالت عدم الغفله و اصالت عدم السهو است چون انباری از اصول تک تک این کلمات را همراهی میکند یک آدم خوشباوری میخواهد که زود علم پیدا کند فقط اسناد ظنی میتواند بدهد البته یک اسناد ظنی برای اینکه تحقیقی اگر نکرده چون تک تک اینها حداقل هفت، هشت تا اصل عقلایی کنارش تک تک جملههاست اصل عدم غفلة، اصل عدم سهو، اصل عدم عصیان، صل اطلاق اصل عموم، اصل عدم قرینه تک تک جملهها درباره تک تک راویها این اصول عقلایی باید باشد حالا اگر پنج شش تا راوی یکی پس از دیگری نقل کردند تا رسید به زراره حالا انشاءالله که او اشتباه نکرده درباره آن اولی انشاءالله غفلت نکرده انشاءالله سهو نکرده انشاءالله با همین جمله استصحاب عدالت میکنیم فاسق نشده درباره پنج شش نفر راوی باید تک تک اینها اصول هست و اگر یک روایتی پنج شش تا جمله داشت درباره تک تک این جملهها هم اصول لفظی و اصول عقلایی هست آن وقت یک چنین چیزی که طمأنینه به علم نمیآورد که در فقه حجت است بر اینکه ما باید عمل بکنیم به ما گفتند به خبر موثّق باید عمل کنیم میگوییم چَشم اما اینجا ما باید بفهمیم، معتقد بشویم اعتقاد که دست ما نیست بگوییم چَشم که اگر طمأنینه پیدا شد اگر آن شک در درون ما مزاحم ما نشد ما هم باور میکنیم نشد اسناد ظنی میدهیم میگوییم گمان ما این است همین برای اینکه اینها از دریا رفتند دوباره میخواهند برگردند به مصر راه خشکی ندارند دوباره آیا یک هم چنین معجزهای اتفاق افتاده، نیفتاده از خشکی دیگری آمدند اینها که چهل سال سرگردان بودند این چهل سالش چه وقت رحلت کردند دوباره اینها برگشتند یا برنگشتند غرض این است که اگر یک روایت صحیح داشتیم در حد اسناد ظنی مجازیم به شریعت اسناد بدهیم اگر روایت صحیح نداشتیم که خُب در فقه عمل نمیشود چه رسد به تفسیر عمده آن تحلیل تاریخی است لکن خط فکری ارائه میکند بسیاری از مطالب است به کمک روایات روشن میشود یک احتمالی ظهور میکند و آن احتمال راهگشاست حالا ما تبرکاً بعضی از این روایات را که به صورت صریح نخواندیم میخوانیم اینجا.
پرسش ...
پاسخ: از آن طرف هم وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾ آن طرف اگر رفتند باز تحت سپاهیان و جنود فرعوناند اگر از دریای سرخ رد شدند خُب دریای سرخ در قسمت شرق مصر است و اینها به شمال رفتند که طرف فلسطین و یا شمال غربی که شام و اینهاست اینها که به طرف شرق نیامدند که خُب از دریای سرخ گذشتند اینکه نیست از رود نیل گذشتند آن طرف رود نیل هم باز تحت سلطه اینها بود منتها حالا حضور فیزیکی نداشتند فرعونیان باید به طرف شمال میرفتند برای اینکه قسمت لبنان و شام و فلسطین و اینها در شمال مصر است.
پرسش: انتقام خدا چه چیز است؟
پاسخ: انتقام خداوند چون در بحثهای قبل اشاره شد که از سنخ تشفّی نیست یک، که مظلوم از ظالم میگیرد از سنخ انتقامی که دستگاه قضایی از مجرم میگیرد نیست این دو، از سنخ انتقامی که طبیب از بیمار ناپرهیز میگیرد این هم نیست این سه، گرچه در بعضی از موارد به عنوان تقریب به ذهن میگویند به اینکه گناه مثل غذای ناسازگار است که اگر کسی پرهیز نکند بیمار میشود یک مقداری شبیه است یک قسم چهارم هست که قبلاً در بحثهای انتقام الهی اشاره شد در تفسیر شریف برهان در ذیل این آیهٴ مبارکهٴ «اعراف» ﴿ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسی بِآیاتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ﴾ آنجا قصههای فراوانی است که فرعون هفت شهر بنا کرد و در این مدائن هم هر کدام حصن دیگری بودند و بین این هفت شهر هم آجام و قیاض و بیشههای فراوانی گذاشتند که محفوظ باشد شیرهایی را هم در آن آجام و جنگلها گذاشت که از موسای کلیم(سلام الله علیه) محفوظ باشد و موسای کلیم وقتی آمد هر کدام از این شیرها حضرت موسی را میدیدند دم میجنباندند و کاری با آن حضرت نداشتند تا به شهری میآمد درها هم باز میشد این روایات هست و کم هم تا حدودی نیست اما مستحضرید مرفوعه است عیاشی من عاصم المصری رفعه قال هم مرفوع است هم مقطوع است یا مثلاً تعبیراتی که دارد اینکه وقتی وارد شد «فدخل علیه و هو فی قبة له من بقعة کبیرة الارتفاع ثمانون ذراعاً» این چهل متر طول قصر فرعون بود هشتاد ذراع بود و چهل ذرع ذراع همان نیم متر است ذرع یک متر است ثمانون ذراع هشتاد ذراع میشود چهل متر تقریباً وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ فرعون گفت اگر تو پیغمبری یک معجزهای بیاور و آن عصا را القا کرد و عصا دو لبه داشت و به صورت (نوار افتادگی دارد) گذاشت بالای قصر آن وقت فرعون نگاه کرد در شکم این عصا دید که این ملتهب است و منبع جوشش و آتش است و داد زد به موسای کلیم گفت ﴿خُذْهَا﴾ اثبات این خصوصیات کار آسانی نیست که مثلاً واقعاً حالا این قدر بود همه اینها امکان عقلی دارد هیچ محذوری هم ندارد لکن عمده در مقام اثبات است ضمن ﴿أَرْجِهِ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ﴾ هم یک بیانی دارد که عیاشی عن یونسبنظبیان دارد که موسی و هارون(سلام الله علیهما) وقتی بر فرعون داخل شدند هیچ کدام از درباریان او ولد سفاح نبودند، ناپاکزاده نبودند اینها همه ولد نکاح بودند آن نکاحی که در عصر خودشان بود برای اینکه اگر یک ولد سفاحی بود امر میکرد که موسی و هارون را بکشند و هیچ کدام یک چنین کاری را نکردند و بلکه گفتند: «﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ﴾ و أمروه بالتانی والنظر ثم وضع یده علی صدره» یونسبنظبیان این را مرسلاً نقل میکند شاید از وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) باشد حضرت فرمود ما هم همین طوریم هیچ کسی قصد کشتن ما را ندارد مگر ناپاکزاده باشد «الا کلّ خبیث الولاده» روایت دیگری که باز عیاشی از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند خُب این هم مرسله است این است که عصای موسی دارای شعبههایی بود اصل عصای موسی برای آدم(سلام الله علیه) بود بعد به شعیب داد بعد به حضرت موسیبنعمران رسید و دارای دو لبه است یکیاش در زمین یکی هم در سقف و بینشان «اربعون ذراعاً» آنجا دیگر این «اربعون ذراعاً» دیگر نصف آن میشود مگر این که یکی از این دو نسخه درست نباشد «اربعون ذرعا» وگرنه آنجا داشت «ثمانون ذراعاً» اینجا دارد اربعون ذراعا اگر اربعون ذرعاً باشد همان ثمانون ذراعا است اگر چهل ذرع است چهل متر است همان هشتاد ذراع است ولی اینجا دارد «اربعون ذراعاً» شاید «اربعون ذرعاً» باشد.
پرسش ...
پاسخ: بله آن دو تا حرف است کسی که ولد سفاح است پیشنهاد قتل میدهد نه اینکه هر کسی پیشنهاد قتل داد ولد سفاح است
خُب روایت دیگری که در ضمن این جریان سحره فرعون هست این است که مرحوم کلینی از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل میکند «کن لما لا ترجو أرجیٰ منک لما ترجو» این از روایات بسیار نافع است در مسایل اخلاقی و حتی اعتقادی و آن این است که شما به جایی که امید ندارید امیدوارتر باشید تا به چیزی که امیدمندید «کن لما لاترجو أرجیٰمنک لما ترجو» آنگاه میبینید خود این روایت نشانه ثقل در او هست خود وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برابر این حدیث به چند آیه از آیات قرآن استشهاد میکند ببینید این روایت ولو معتبر هم نباشد یک تفسیر بسیار عمیقی است برای اینکه دست آدم را میگیرد و سه تا آیه را نشان میدهد آدم میفهمد بله درست گفت ببینید آن سه تا روایت این خاصیت را هم دارد فرمود به جایی که امید ندارید امیدوارتر باشید یعنی مؤمن اصولاً از راه غیب بهتر از راه شهادت بهره میبرد هم رزق ظاهری او هم رزق باطنی او اگر ﴿مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ٭ وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ﴾ اطلاق دارد چه اینکه دارد هر دو را شامل میشود آنگاه به وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به چند نمونه قرآنی استشهاد میکند یکی اینکه سحرهٴ موسی به این فکر و به این امید آمدند که در آن مبارزه سحر پیروز بشوند ﴿إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنّا نَحْنُ الْغالِبینَ﴾ اینها به طمع اجر مادی آمدند و اجر معنوی نصیبشان شد و ایمان الهی نصیبشان شد این یک، بلقیس آن ملکه سبا به قصد بررسیهای عادی و سیاسی از یمن به فلسطین آمد بعد ﴿سْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین﴾ بالاتر از همه خود موسای کلیم(سلام الله علیه) به قصد نار حرکت کرد به طرف کوه طور و نور نصیبش شد اینکه ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ گفت شما صبر کنید ﴿آتِیکُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ﴾ بعد رفت و آنجا ﴿إِنّی أَنَا اللّهُ﴾ شنید که این بالاتر از همه است خُب این روایت ولو سنداً هم معتبر نباشد ولی راهنمایی میکند این سه آیه که حق است سه استدلال که حق است تأثیر غیب بیش از شهادت است که حق است انس با روایت این خاصیت را هم دارد فرمود: «کن لما لاترجو أرجیٰ منک لما ترجو» این روایت مبسوط است و آنچه که در تفسیر برهان آمده فقط همان یک گوشه هست که یک سری جریان سحره است که در ذیل همین آیه سورهٴ «اعراف» نقل کرد «الی ان قال فخرجت سحرة فرعون یطلبون العزة لفرعون فرجعوا مؤمنین» روایت بعدی که علیبنابراهیم نقل میکند میگوید: «کان فرعون یعبد الاصنام» خودش بتپرست بود بعد مع ذلک ادعای ربوبیت کرد که ﴿قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیی نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾ یعنی غالبون این ناظر به آن است که از نظر اعتقادی خودش وثنی بود از نظر سیاسی میگفت که رهبری قانونی شما به عهده من است و اندیشه من در جریان ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ کتاب مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) این روایت را دارد که «انا و اهل بیتی الذین أورثنا الله الارض و نحن المتقون» این تطبیق است البته جری است بارزترین مصداق برای متقیان این خانداناند این حق است و زمین را اینها ارث میبرند حق است و یک آثار فقهی هم برایش بار کردند فرمودند: «والارض کلها لنا فمن أحیا ارضاً من المسلمین فلیعمرها ولیؤدّ خراجها الی الامام من اهل بیتی» که اثر فقهی هم برایش بار کردند اما آن اثر حقیقیاش وقتی که وجود مبارک حضرت ولی عصر(ارواحنا فدا) ظهور کرد مشخص میشود در جریان تبعید وجود مبارک امام باقر به شام نزد هشام ابن عبد الملک وقتی به دم در رسید «قال لاصحابه و من کان بحضرته من بنی امیه اذا رأیتمونی قد وبخت محمدبنعلی ثم رأیتمونی قد سکتّ فلیقبل علیه کل رجل منکم فلیوبخه» تا اینکه وجود مبارک حضرت امام باقر در پایان میفرماید که ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ به آن استدلال فرمود البته این تطبیق است مدتی هم در حبس بودند وقتی هم خواستند که برگردانند به شهر مدین رسیدند درِ شهر را بستند «فشکا اصحابه الجوع و العطش» آنگاه وجود مبارک امام باقر بالای کوه رفتند «لیشرف علیهم فقال بأعلی صوته یا اهل المدینه الظالم اهلها انا بقیة الله یقول الله ﴿بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ﴾ قال و کان فیهم شیخٌ کبیر فأتاهم فقال لهم یا قوم هذه والله دعوة شعیب النبی» یک پیرمرد مؤمنی در همان مدین بود گفت این آهنگ، آهنگ شعیب پیغمبر است نه اینکه حالا هم زمان بود به حسب ظاهر این صدا را شنید یعنی این پیام، پیام عادی نیست و این در را باز کنید درِ شهر را باز کنید «هذه والله دعوة شعیب النبی و الله لئن لم تخرجوا الی هذا الرجل بالاسواق لتوخذن من فوقکم و من تحت ارجلکم فصدقونی فی هذه المرة واطیعونی و کذبونی فیما تستأنفون فانی لکم ناصح قال فبادروا فاخرجوا الی محمدبنعلی و اصحابه» وجود مبارک آمد در را باز کرد در شهر را باز کرد عیاشی از عمار ساباطی نقل میکند که وجود مبارک امام باقر فرمود: ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ﴾ فرمود: «فما کان لله فهو لرسوله و ما کان لرسول الله فهو للإمام» که این را برای انفال تطبیق فرمودند باز روایت دیگری را از ابی خالد کابلی از وجود مبارک اما باقر نقل میکند که در کتاب علیبنابیطالب(سلام الله علیه) هست که ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ﴾ راجع به ما و اهلبیت ماست چند تا روایت دیگری است که باز به همین مضمون که دیگر خودتان ملاحظه بفرمایید.
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است