- 409
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 75 تا 79 سوره انعام _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 75 تا 79 سوره انعام _ بخش سوم"
- وجود مبارک خلیل حق در استدلال یقین داشت نه مظنه
- منظور از یقین هم یقین منطقی است نه یقین روانی
- مرض به جهت رعایت نکردن خود انسان است ولی شفا از خداوند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ ﴿75﴾ فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَبًا قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ ﴿76﴾ فَلَمّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ ﴿77﴾ فَلَمّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّی هذا أَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ ﴿78﴾ إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ ﴿79﴾
مطالب مانده این آیات یکی عبارت از آن است که وجود مبارک خلیل حق در این استدلال یقین داشت نه مظنه زیرا فرمود: ﴿وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ منظور از این یقین هم یقین منطقی است نه یقین روانی که در روانشناسی از او بحث میشود چون یقین روانی قابل انتقال نیست ممکن است کسی به یک مطلبی یقین داشته باشد باور کرده باشد دیگری نتواند یقین پیدا کند و باور کند ولی در احتجاج حتماً این شیء یقینآور هست فی نفسه یقینآور هست ممکن است کسی در اثر آن تصلب یقین پیدا نکند ولی یقین روانی شأنیت و صلاحیت یقین آوردن را ندارد یقین منطقی اینچنین هست برای اینکه یا بیّن است یا مبیّن و چون وجود مبارک خلیل حق این را دارد به عنوان احتجاج علیه قوم اقامه میکند معلوم میشود این یقین، یقین منطقی است نه یقین روانی.
مطلب بعدی آن است که دوتا احتمال بازگو شد یکی اینکه این به عنوان فرض است دیگر به عنوان جدال احسن آن محتملات دیگر ابطال شد حالا در بین این دو احتمال کدامیک معین است آیا مسئلهٴ فرض و تقدیر یا مسئلهٴ جدال احسن ظاهراً مسئلهٴ فرض نیست مسئلهٴ جدال احسن است که آخرین نظر هم این خواهد بود برای اینکه اگر به عنوان فرض بود و به عنوان شاک متفحص برای خودش برای خودش میخواست تحقیق کند همین که از غار بیرون آمد اولین بار آفتاب را دید چون جریان روز برای او مطرح بود اول روز بود بعد شب چون اولین بار آفتاب را دید حقش این بود که دربارهٴ شمس سخن بگوید، بگوید ﴿هذَا رَبِّی﴾ و اگر شمس افول میکرد و بطلان ربوبیّت شمس ثابت میشد قهراً دیگر نوبت به بحث دربارهٴ کوکب و قمر نمیرسید برای اینکه وقتی آنکه بزرگتر است و روشنتر است صلاحیت ربوبیّت ندارد آنها که کوچکتراند و کم نورترند صلاحیت را نخواهند داشت و اگر در جریان احتجاج کوکب و قمر بعد به شمس رسید فرمود ﴿هذَا أَکْبَرُ﴾ این، جا دارد که کسی مثلاً ربوبیّت کوکب و قمر را نفی بکند ولی شمس چون بزرگتر است و روشنتر احتمال ربوبیّت او را مطرح کند ولی اگر بطلان ربوبیّت شمس را اول تثبیت بکند دیگر نوبت به قمر و ربوبیّت کوکب و قمر نمیرسد این کار را نکرد معلوم میشود برای خودش به عنوان یک شاک متفحص یا به عنوان فرض و تقدیر سخنی ندارد او ﴿عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾ است مسئله برای او روشن است میخواهد جدال احسن کند و مراحل جدال احسن او هم در چهاربخش خلاصه میشد اول با آزر و قومش دربارهٴ اصنام و آن بتها اعتراض کرد و احتجاج کرد این احتجاج که به پایان رسید شب فرارسید شب که فرارسید با ستارهٴ زهرهپرست مبارزه کرد بعد با قمرپرست فردا هم که با آفتابپرست این یک نظم طبیعی خواهد بود و اگر برای خودش میخواست احتجاج کند خب همان روز برای اولین بار که از غار درآمده و آفتاب را دید میگفت ﴿هذَا رَبِّی﴾ بالفرض معلوم میشود که در بین وجوهی که گفته شد دوتا احتمال روبه راه است یکی مسئلهٴ فرض یکی جدال احسن که احتجاج با قوم است ولی سرانجام میرسیم به اینجا که آن فرض و تقدیر هم در کار نیست مسئلهٴ جدال احسن است برای خودش نیست.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است که در جدال احسن یک وقتی است که شاک متفحص برای اثبات ربوبیّت برای مسئلهٴ خودش است که خودش به این مقصد میخواهد برسد فرق فرض اول و دوم این است که در فرض اول این وجود مبارک خلیل حق به عنوان یک محقق یک متدبر به عنوان شاک متفحص دارد فرض میکند که آیا این خداست یک خدایی هست ربی هست اما آن خدا شمس است، قمر است اینها معلوم نیست یکی پس از دیگری ابطال میشود تا آن ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ بماند این احتمال اول، احتمال دوم این بود که نه برای خودش تثبیت شده بود ﴿عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ بود میخواهد با قوم به عنوان احتجاج و حجاج سخن بگوید اگر محاجه با قوم است این نظم طبیعی درست است برای اینکه اولین برخوردش با آزر و قوم آزر بود که بتها را میپرستیدند این مبارزه و این مناظره که تمام شد شب فرارسید وقتی شب شد ستاره زهره را دید با ستاره زهرهپرست مناظره فکری کرد بعد هم قمر طلوع کرد با قمرپرست مبارزه و مناظره کرد بعد هم فردایش با شمسپرست مبارزه کرد این نظم طبیعیاش محفوظ است ولی اگر برای خودش باشد خب اول شمس را میبیند میگوید ﴿هذَا رَبِّی﴾ مشکل خودش را حل میکند بعد مشکل دیگران را این نشان میدهد که به جدال اَحسن برمیگردد.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ﴾ این کلمهٴ «جیم» و «نون» با این ماده خب معمولاً مستحضرید هرجا به کار رفت آن مستور بودن و اینها را هم به همراه دارد جِن از این قبیل است مجنون از این قبیل است جِنة و جُنة و جَنة هر سه از این قبیل است چه جِنة به معنی جنیان چه جُنه به معنی سفر هست و چه جَنة که زمین پوشیدهٴ از اشجار است چون هر باغی را نمیگویند جَنة آن باغی که مستور از اشجار است او را میگویند جنة و همچنین کودکی که در رحم مادر مستور است به او میگویند جَنین و همه انسانها که در ارحام مادرشان جنین بودند خدا از آنها به عنوان اجنه یاد میکند که اجنه جمع جنین است نه جمع جن ﴿أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ﴾ یعنی شما جنینهایی بودید در رحم مادرتان خب اَجنه، جنین، جِنة و جُنة و جَنة، جانّ، مجنون، جنّ همه اینها از ستر حکایت میکند اما در این کریمهای که فرمود: ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ﴾ با جنّه فرق میکند آیه نمیخواهد بگوید وجود خلیل حق مستور شد میخواهد بگوید به ظلمت افتاد لذا جَنّه با ﴿جَنَّ عَلَیْهِ﴾ فرق میکند وچون فرمود: ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ﴾ یعنی «اظلم» حالا که تاریک شد نه اینکه او مستور شد ولی هوا روشن هست دیگران او را نمیبینند ولی او مستور هست نه هوا تاریک شد طوری که ﴿جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ﴾ این تاریکی شب بر او سایه افکند خب مثل ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها﴾ یعنی «یغشی الامور» خب در یک همچنین حالتی وجود مبارک خلیل حق ستارهٴ زهره را دید اول ستاره زهره که فاصلهاش از آفتاب خیلی نیست بعد از غروب آفتاب ستاره زهره در کرانه غرب پیدا میشود بعد از یک مدتی هم ستارهٴ زهره غروب میکند چون فاصله زهره از شمس خیلی نیست آن وقتی که زودتر از شمس طالع میکند که میشود ستارهٴ سحر و آن وقت هم که دیرتر از شمس غروب میکند با فاصلهٴ کمی همان سر شب و اوایل شب غروب میکند خب بعد از غروب کردن ستارهٴ زهره اگر نیمه دوم ماه فرض بشود ماه هم طلوع میکند چون سر شب ماه نیست در نیمه دوم ماه مخصوصاً در بعضی از مناطق بعد از غروب کردن ماه آنگاه روز فرامیرسد و شمس طلوع میکند و با همه این چهارگروه محاجه کرد و حجت بالغه حق را نسبت به آنها ابلاغ کرده است که ﴿جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ﴾ راجع به این مطلب است.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک خلیل حق که از همان اول ﴿عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾ بود و ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ﴾ را معتقد بود و هدایت او را معتقد بود اینچنین گفت که ﴿لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ یعنی خدایی هست و هدایت به دست اوست و اگر او مرا هدایت نکند به تعیین رب من گمراه میشوم نه اینکه او من را گمراه میکند ضلالت را به خود اسناد داد و هدایت را به ذات اقدس الهی مشابه همان تعبیری که در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» آیهٴ 78 به بعد اینچنین فرمود: ﴿الَّذی خَلَقَنی فَهُوَ یَهْدینِ ٭ وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ ٭ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ﴾ که مرض را به خود اسناد داد شفا را به او هدایت را هم به او اسناد داد که فرمود: ﴿الَّذی خَلَقَنی فَهُوَ یَهْدینِ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ﴾ که مرض روی رعایت نکردن خود انسان است که نفس است ولی شفا از ذات اقدس الهی البته در بعضی از ادعیه هم هست که «امرضتنی و شفیتنی عافیتنی و ابلیتنی» و مانند آن، آن برای آن است که کل آنچه در جهان امکان میگذرد بالأخره یا بلاواسطه یا معالواسطه به ذات اقدس الهی اسناد دارد چه اینکه ضلالت معالواسطه هم به خدا اسناد دارد منتها این ضلالت کیفری است نه ضلالت ابتدایی یعنی ابتدائاً خدا کسی را گمراه بکند ـ معاذاللهـ یک همچنین چیزی نیست همواره خدا هدایت ابتدایی دارد که ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است و هدایت پاداشی هم دارد اما اگر کسی عمداً به سوء اختیار خود با داشتن عقل و فطرت از درون و وحی و رسالت از بیرون هدایت الهی را پشتسر بگذارد خدا به او برای انابه و توبه مهلت میدهد اگر از این توبه و انابه استفاده نکرده است خدا او را به حال خود او رها میکند همین که او به حال خود رها کرد این در ضلالت میافتد وگرنه نه اضلال ابتدایی دربارهٴ کار خدا رواست و نه اضلال یک امر وجودی است که خدا کسی را گمراه بکند همین که فیض را به او ندهد او در ضلالت میافتد لذا خلیل حق فرمود اگر خدا آن فیض خاصش را به من مرحمت نکنید ﴿لأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ نه اینکه او ـ معاذاللهـ مرا گمراه میکند.
مطلب بعدی آن است که همهٴ این احتجاجها به نصاب کامل خود میرسد و خطابه در آن نیست چه اینکه برخیها پنداشتند چون مسئلهٴ یقین است نه مسئلهٴ مظنه و برهان هم برهان حرکت، برهان حدوث، برهان امکان و مانند آن نیست محور برهان هم برهان محبّت است.
مطلب بعدی آن است که عالیترین درجهٴ محبّت همان کمال مطلق و جمال مطلق است لکن برای اینکه همگان از برهان محبّت طرفی ببندند نسبت به اکثری مردم محبّت آنها ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ است لذا قبلاً آیاتی در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بود چه اینکه از خود وجود مبارک ابراهیم خلیل هم نقل شده است که در هنگام احتجاج فرمود: ﴿أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ﴾ مگر اینها نافع و ضاراند؟ محبّت برای توده مردم حل مشکلات است تأمین نیازهاست برای اوساط از مؤمنین محبّت به این است که انسان را به مقامات علمی برساند به کمالات عملی برساند خیلی از معارف را مشاهده بکند و مانند آن برای اوحدی از انسانها محبّت تنها به ذات خود اقدس الهی تعلق میگیرد حتی برای آن انسانهای کامل که خلیفه الهیاند توجه به خلافت حجاب است توجه به نبوت حجاب است توجه به رسالت حجاب است دیگر در جهان امکان زیباتر از خلافت و نبوت و رسالت که فرضی ندارد همین میبینیم میشود حجاب اگر رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شیفته است شیفته اللهی است که مرسل است نه شیفته رسالت،او اگر به رسالت علاقهمند باشد که موحد محض نخواهد بود میبینید محبّت از کجا شروع میشود و به کجا ختم میشود برای همگان قابل درک است هم آنها که ﴿أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً﴾ آنها را جذب میکند میشود با برهان محبّت آنها را توجیه کرد و هم نسبت به کسی ﴿دَنا فَتَدَلّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾ که او نه به محب علاقهمند است و نه به محبّت حتی به محبّت هم دل نمیبندد تنها به محبوب دل میبندد اگر او سرگرم محبّت محبوب باشد باز گرفتار تثنیه است نه توحید اگر محب را ببیند و محبّت را و محبوب را که مبتلا به تثلیث است اگر محب را نبیند خود را نبیند محبّت و محبوب را ببیند که گرفتار تثنیه است وقتی موحد ناب خواهد بود که محب را نبیند محبّت را نبیند فقط محبوب را بنگرد ولاغیر خب این برهان محبّت برای ضعاف و اوساط و اوحدی از انسانها قابل تقریر هست آنچه که برای مردم هم عصر وجود مبارک خلیل حق(سلام الله علیه) قابل تقریر و قابل تبیین بود همین محبّتهای حل مشکلات بود تامین نیازها بود که فرمود: ﴿أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ﴾ تا برسد به محبّتهای بالاتر که خود خلیل حق دارای آن محبّت هست پس برهان محبّت برای همگان قابل تقریر هست در بخشهای دیگر ذات اقدس الهی ما را دعوت کرده است که شما روش ابراهیم خلیل و دین پدرتان را بگیرد ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾ که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» بود خب حالا ملت ابراهیم(سلام الله علیه) چه شد؟ گذشته از اینکه براهین فراوانی اقامه میکند برای توحید حق حالا یا حدوث یا امکان یا حرکت قسمت مهم برهانش که با رویت ملکوت همراه است هم برهان محبّت است در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آیهٴ 68 ذات اقدس الهی به ما فرمود شما نسبت به خلیل حق اولویت دارید تا دیگران آیهٴ 68 سورهٴ «آل عمران» ﴿إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ آمَنُوا﴾ خب شما که اولای به ابراهیم خلیلاید یعنی در رویت ملکوت از دیگران اولیاید در احتجاج به برهان محبّت از دیگران اولی هستید در مبارزهٴ با آن اقوام چهارگانه از دیگران اولیاید همین راه را در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» با یک بیان دیگری ارائه فرمود آیهٴ چهار سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» این است ﴿قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ﴾ شما یک الگو و اسوهٴ خوبی دارید به نام خلیل حق که او چگونه از قومش تبری جست و بیزار شد خب بیزاری منطقی و حکمت و کلام نه بیزاری عادی و روانی چگونه از قوم خود بیزار شد برای اینکه ابراهیم و کسانی که به او ایمان آوردند به قومشان گفتند: ﴿إِنّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَدًا حَتّی تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ﴾ خب اینکه ذات اقدس الهی چه در سورهٴ «آل عمران» چه در سورهٴ «ممتحنه» وجود خلیل حق را اسوهٴ ما معرفی میکند و در بخش پایانی سورهٴ «حج» هم به عنوان اقراء ما را تشویق میکند میفرماید: ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ﴾ یعنی «خذوا ملة ابیکم» دین پدرتان را بگیرید پدر ما هم از راه محبّت این راه را طی کرده است نشان میدهد که بهترین وظیفهٴ ما آن است که اینگونه از براهین را خوب تقریر کنیم اولاً در خود پیاده کنیم بعد بتوانیم به دیگران منتقل بکنیم و به این هم صبغه منطقی بدهیم نه صبغه موعظت و اخلاق و نظایر آن خب اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ آن هم به دنبالهٴ همین این جریان ائتسای به خلیل حق است گرچه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسوه کل است حتی برای انبیا یکی از محتملات اینکه ﴿هذا رَبّی﴾ در مقام جدال احسن این باشد که به گمان شما این رب من است در مقام جدال اینچنین گفته بشود که ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَبًا قالَ هذا رَبّی﴾ چون دارد با قومش مجادله میکند و قوم او قائل به ربوبیّت کوکب بودند میفرماید به گمان شما این رب من است همان طوری که به گمان شما رب شماست گاهی هم میفرماید من از شما و رب شما بیزارم یعنی ربی که شما گمان کردید نه رب واقعی نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیهٴ 97 آمده در سورهٴ «طه» آیهٴ 97 وجود مبارک موسای کلیم به سامری فرمود: ﴿فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفًا﴾ خب اله سامری همان اله موسی است اله موسی و اله سامری همان اله کل است اله همان است که ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾ اما اینکه ذات مقدس کلیم حق به سامری میفرماید: ﴿إِلی إِلهِکَ الَّذی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفًا﴾ یعنی آنکه تو به گمان خود اله میدانی نه اله تو اله تو همان «اله السماء والارض» است خب اینکه کلیم حق به سامری میفرماید: ﴿وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذی ظَلْتَ عَلَیْهِ﴾ یا اینکه خود خلیل حق به قومش میفرماید که رب شما اینها یعنی آنچه را که شما رب خود پنداشتید روی اینگونه از مصححها میشود گفت که در جریان جدال وجود مبارک خلیل حق که فرمود ﴿هذَا رَبِّی﴾ یعنی این ستاره به گمان شما رب من است که در مقام جدال اینچنین گفته میشود شمایی که میگویید این ستاره رب شما و رب من است من هم براساس جدال میگویم این رب من است ببینیم ربوبیّت صلاحیت ربوبیّت را دارد یا نه؟ ربوبیّت برای چنین شیء آفلی تثبیت میشود یا نه.
پرسش...
پاسخ: بله
پرسش...
پاسخ: این برای آن است که بار سوم بعد از اینکه بار اول فرمود ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ﴾ بعد بار دوم که میفرماید: ﴿لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ دیگر بار سوم چرا میفرماید این ربی است این مصحّح باشد برای اینکه بار سوم چرا از شمس به عنوان رب یاد میکند در هر سه مورد میتواند براساس جدال اینچنین باشد که این کوکب یا قمر یا شمس به عقیده شما که طرف جدال اَحسن من هستید رب من است چون بنا شد که فرض و تقدیر نباشد همگان آن محتملها کنار رفت دوتا احتمال ماند یکی احتمال فرض و تقدیر که یک محقق دارد با بررسی حل میکند مسئله را مثل اینکه یک بیماری پیش آمد یک محقق برای اینکه تشخیص بدهد این بیماری از کجا پیش آمد از الف و باء و جیم و دال شروع میکند میگوید فرض میکنیم مبدأ این بیماری الف باشد این فرض است نه اثبات این راه فرض دوم راه جدال بود آن محتملات که ابطال شد مانده راه فرض و راه جدال با این بررسی نهایی به این نتیجه رسیدیم که راه فرض هم نیست فقط راه جدال است حالا که راه جدال است مصحح رب گفتن چیست؟ مصححش همین است که به گمان شما این رب من است دیگر چه اینکه خود خلیل حق و همچنین انبیای دیگر به مردم خطاب میکنند رب شما، از رب شما کاری ساخته نیست خب رب مردم همان ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است چیز دیگر که نیست اینکه انبیا به قومشان میفرمایند از رب شما کاری ساخته نیست یعنی آنچه را که شما رب پنداشتید براساس اینکه ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ .
پرسش...
پاسخ: این رب حقیقی است چون خودش ...
پرسش...
پاسخ: بله دیگر نه آن ربی که آن ربی که کل کارها را به عهده میگیرد شما به عنوان خطای در تطبیق بر این کوکب و قمر و شمس منطبق کردید یک ربی هست در عالم در اینکه عالم ربی دارد و انسان مربوب آن رب است تردیدی نیست آنها گفتند کوکب است و قمر و شمس خلیل حق میفرماید نه آن رب واقعی من اینها نیستند اگر آن رب واقعی من مرا هدایت نکند ﴿لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ﴾ اصل رب واقعی را که قبول دارند دیگران در تطبیق اشتباه میکنند حالا یا عمداً یا جهلاً یا تجاهلاً لذا میفرماید: ﴿لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی﴾ آن وقت این را به قوم خود خطاب میکند میفرماید: ﴿یا قَوْمِ إِنّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ ٭ إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی﴾ یعنی آنکه ﴿فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ است آن رب است و لاغیر یعنی آنکه مفروق عنه است یعنی فاطر مفروق عنه است خالق مفروق عنه است اما آیا ربوبیّت ما به غیر او سپرده شد یا نه؟ محلّ بحث است میفرماید نه به غیر او سپرده نشده ربوبیّت برای همان ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است در بخش بعدی که آنها اعتراض میکنند که فرمود: ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ﴾ آنها شروع کردند به همین این تخفیف و تهدید اول تخفیفهای دینی بعد هم کمکم سیاسی شروع شد آن تخفیفهای سیاسی که به دربار رسید مسئلهٴ ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ بود اما این تخریبهایی که قوم او در مراحل کلامی با او داشتند چون قوم او قائل به قداست این کوکب و قمر و شمس یا آلهه بودند و میگفتند اگر کسی به اینها بد بگوید از اینها تبری بجوید آسیب میبیند لذا در بخشی از قرآن کریم از چنین گروهی این حکم نقل شد که نظیر آیهٴ 54 سورهٴ مبارکهٴ «هود» که قوم هود که بتپرست بودند به هود گفتند: ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ تو چون نسبت به آلهه ما بدرفتاری کردی به ربوبیّت آنها معتقد نیستی آنها تأثیر سوئی در تو گذاشتند به تو آسیب رساندند فکرت را منحرف کردند ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ خب یک آدم خرافاتی که میگوید ممکن است در اثر بدرفتاری با بتان از بتها آسیبی به شما برسد شروع کردند به چنین تخویفی نسبت به وجود مبارک خلیل حق که مگر نمیترسی از این کوکب و قمر و شمس که به تو آسیب برساند؟ فرمود نه من هراسی ندارم این ترس غیر از آن تهدیدی است که گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ آن یک چیز دیگر است این ترس در آن محاورههای کلامی است آنها بعد از اینکه مجاب شدند آمدند از جهت روانی کمک بگیرند ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ﴾ به آنچه را که شما به او شرک میورزید من از او ترسی ندارم از آنها کاری ساخته نیست اینها نه نافعاند نه ضار ﴿إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئًا وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ﴾ بنابراین کل این محورها برمیگردد به جدال احسن و در این جدال احسن هم موفق شده است و ذات اقدس الهی این را حجت خود میداند و میفرماید این حجت را ما به خلیلمان دادیم و بعد ما را ترغیب میکند به خلیل حق اقتدا کنید و او چون اسوهٴ شماست ائتسا کنید و مانند آن.
پرسش...
پاسخ: چرا؟
پرسش...
پاسخ: نه در جدال از آن مقدمات مقبول خصم کمک میگیرند به خصم میگوید به اینکه مگر شما نمیگویید این رب من و رب شماست؟ میگوید بله میگوید خب اگر این رب است که نباید غروب بکند شما اصلاً رب را برای چه میخواهید برای اینکه مشکل شما را حل کند هر قومی برای خود یک خدایی دارد شما وقتی سرزمین هند و امثال هند را میبینید، میبینید هر ملتی برای خودش یک خدایی دارد خب شما اگر به کوکب و قمر و شمس سرمیسپارید برای اینکه مشکل شما را حل کند وقتی اینها غروب کردند نه نور میدهند نه حرارت میدهند نه از شما باخبرند نه شما آنها را میبینید نه آنها شما را میبینند چگونه مشکل شما را حل میکنند؟
پرسش...
پاسخ: جدال احسن کذب نیست جدال احسن آن است که میگویند این مطلبی را که شما میپذیرید ما میگوییم «لو کان هذا اله لما کان» کذا و کذا یا ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ با آنها دارد بحث میکند یک وقتی برای خودش میخواهد بحث کند برای خودش روشن است لذا در پایان همین بخش میفرماید: ﴿وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلی قَوْمِهِ﴾ نه اینکه این احتجاجی است که ما به ابراهیم خلیل دادیم تا ابراهیم خلیل بِینه و بین الله مشکل علمی و اعتقادی خودش را حل کند در پایان همان احتجاج اول آیهٴ 78 فرمود: ﴿یا قَوْمِ إِنّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ﴾ بعد در آیهٴ 80 هم دارد که باز ﴿حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ این معلوم میشود با آنها دارد سخن میگوید نه اینکه بخواهد مشکل اعتقادی خودش را حل کند.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- وجود مبارک خلیل حق در استدلال یقین داشت نه مظنه
- منظور از یقین هم یقین منطقی است نه یقین روانی
- مرض به جهت رعایت نکردن خود انسان است ولی شفا از خداوند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ ﴿75﴾ فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَبًا قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ ﴿76﴾ فَلَمّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ ﴿77﴾ فَلَمّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّی هذا أَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ ﴿78﴾ إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ ﴿79﴾
مطالب مانده این آیات یکی عبارت از آن است که وجود مبارک خلیل حق در این استدلال یقین داشت نه مظنه زیرا فرمود: ﴿وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ منظور از این یقین هم یقین منطقی است نه یقین روانی که در روانشناسی از او بحث میشود چون یقین روانی قابل انتقال نیست ممکن است کسی به یک مطلبی یقین داشته باشد باور کرده باشد دیگری نتواند یقین پیدا کند و باور کند ولی در احتجاج حتماً این شیء یقینآور هست فی نفسه یقینآور هست ممکن است کسی در اثر آن تصلب یقین پیدا نکند ولی یقین روانی شأنیت و صلاحیت یقین آوردن را ندارد یقین منطقی اینچنین هست برای اینکه یا بیّن است یا مبیّن و چون وجود مبارک خلیل حق این را دارد به عنوان احتجاج علیه قوم اقامه میکند معلوم میشود این یقین، یقین منطقی است نه یقین روانی.
مطلب بعدی آن است که دوتا احتمال بازگو شد یکی اینکه این به عنوان فرض است دیگر به عنوان جدال احسن آن محتملات دیگر ابطال شد حالا در بین این دو احتمال کدامیک معین است آیا مسئلهٴ فرض و تقدیر یا مسئلهٴ جدال احسن ظاهراً مسئلهٴ فرض نیست مسئلهٴ جدال احسن است که آخرین نظر هم این خواهد بود برای اینکه اگر به عنوان فرض بود و به عنوان شاک متفحص برای خودش برای خودش میخواست تحقیق کند همین که از غار بیرون آمد اولین بار آفتاب را دید چون جریان روز برای او مطرح بود اول روز بود بعد شب چون اولین بار آفتاب را دید حقش این بود که دربارهٴ شمس سخن بگوید، بگوید ﴿هذَا رَبِّی﴾ و اگر شمس افول میکرد و بطلان ربوبیّت شمس ثابت میشد قهراً دیگر نوبت به بحث دربارهٴ کوکب و قمر نمیرسید برای اینکه وقتی آنکه بزرگتر است و روشنتر است صلاحیت ربوبیّت ندارد آنها که کوچکتراند و کم نورترند صلاحیت را نخواهند داشت و اگر در جریان احتجاج کوکب و قمر بعد به شمس رسید فرمود ﴿هذَا أَکْبَرُ﴾ این، جا دارد که کسی مثلاً ربوبیّت کوکب و قمر را نفی بکند ولی شمس چون بزرگتر است و روشنتر احتمال ربوبیّت او را مطرح کند ولی اگر بطلان ربوبیّت شمس را اول تثبیت بکند دیگر نوبت به قمر و ربوبیّت کوکب و قمر نمیرسد این کار را نکرد معلوم میشود برای خودش به عنوان یک شاک متفحص یا به عنوان فرض و تقدیر سخنی ندارد او ﴿عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾ است مسئله برای او روشن است میخواهد جدال احسن کند و مراحل جدال احسن او هم در چهاربخش خلاصه میشد اول با آزر و قومش دربارهٴ اصنام و آن بتها اعتراض کرد و احتجاج کرد این احتجاج که به پایان رسید شب فرارسید شب که فرارسید با ستارهٴ زهرهپرست مبارزه کرد بعد با قمرپرست فردا هم که با آفتابپرست این یک نظم طبیعی خواهد بود و اگر برای خودش میخواست احتجاج کند خب همان روز برای اولین بار که از غار درآمده و آفتاب را دید میگفت ﴿هذَا رَبِّی﴾ بالفرض معلوم میشود که در بین وجوهی که گفته شد دوتا احتمال روبه راه است یکی مسئلهٴ فرض یکی جدال احسن که احتجاج با قوم است ولی سرانجام میرسیم به اینجا که آن فرض و تقدیر هم در کار نیست مسئلهٴ جدال احسن است برای خودش نیست.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است که در جدال احسن یک وقتی است که شاک متفحص برای اثبات ربوبیّت برای مسئلهٴ خودش است که خودش به این مقصد میخواهد برسد فرق فرض اول و دوم این است که در فرض اول این وجود مبارک خلیل حق به عنوان یک محقق یک متدبر به عنوان شاک متفحص دارد فرض میکند که آیا این خداست یک خدایی هست ربی هست اما آن خدا شمس است، قمر است اینها معلوم نیست یکی پس از دیگری ابطال میشود تا آن ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ بماند این احتمال اول، احتمال دوم این بود که نه برای خودش تثبیت شده بود ﴿عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ بود میخواهد با قوم به عنوان احتجاج و حجاج سخن بگوید اگر محاجه با قوم است این نظم طبیعی درست است برای اینکه اولین برخوردش با آزر و قوم آزر بود که بتها را میپرستیدند این مبارزه و این مناظره که تمام شد شب فرارسید وقتی شب شد ستاره زهره را دید با ستاره زهرهپرست مناظره فکری کرد بعد هم قمر طلوع کرد با قمرپرست مبارزه و مناظره کرد بعد هم فردایش با شمسپرست مبارزه کرد این نظم طبیعیاش محفوظ است ولی اگر برای خودش باشد خب اول شمس را میبیند میگوید ﴿هذَا رَبِّی﴾ مشکل خودش را حل میکند بعد مشکل دیگران را این نشان میدهد که به جدال اَحسن برمیگردد.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ﴾ این کلمهٴ «جیم» و «نون» با این ماده خب معمولاً مستحضرید هرجا به کار رفت آن مستور بودن و اینها را هم به همراه دارد جِن از این قبیل است مجنون از این قبیل است جِنة و جُنة و جَنة هر سه از این قبیل است چه جِنة به معنی جنیان چه جُنه به معنی سفر هست و چه جَنة که زمین پوشیدهٴ از اشجار است چون هر باغی را نمیگویند جَنة آن باغی که مستور از اشجار است او را میگویند جنة و همچنین کودکی که در رحم مادر مستور است به او میگویند جَنین و همه انسانها که در ارحام مادرشان جنین بودند خدا از آنها به عنوان اجنه یاد میکند که اجنه جمع جنین است نه جمع جن ﴿أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ﴾ یعنی شما جنینهایی بودید در رحم مادرتان خب اَجنه، جنین، جِنة و جُنة و جَنة، جانّ، مجنون، جنّ همه اینها از ستر حکایت میکند اما در این کریمهای که فرمود: ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ﴾ با جنّه فرق میکند آیه نمیخواهد بگوید وجود خلیل حق مستور شد میخواهد بگوید به ظلمت افتاد لذا جَنّه با ﴿جَنَّ عَلَیْهِ﴾ فرق میکند وچون فرمود: ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ﴾ یعنی «اظلم» حالا که تاریک شد نه اینکه او مستور شد ولی هوا روشن هست دیگران او را نمیبینند ولی او مستور هست نه هوا تاریک شد طوری که ﴿جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ﴾ این تاریکی شب بر او سایه افکند خب مثل ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها﴾ یعنی «یغشی الامور» خب در یک همچنین حالتی وجود مبارک خلیل حق ستارهٴ زهره را دید اول ستاره زهره که فاصلهاش از آفتاب خیلی نیست بعد از غروب آفتاب ستاره زهره در کرانه غرب پیدا میشود بعد از یک مدتی هم ستارهٴ زهره غروب میکند چون فاصله زهره از شمس خیلی نیست آن وقتی که زودتر از شمس طالع میکند که میشود ستارهٴ سحر و آن وقت هم که دیرتر از شمس غروب میکند با فاصلهٴ کمی همان سر شب و اوایل شب غروب میکند خب بعد از غروب کردن ستارهٴ زهره اگر نیمه دوم ماه فرض بشود ماه هم طلوع میکند چون سر شب ماه نیست در نیمه دوم ماه مخصوصاً در بعضی از مناطق بعد از غروب کردن ماه آنگاه روز فرامیرسد و شمس طلوع میکند و با همه این چهارگروه محاجه کرد و حجت بالغه حق را نسبت به آنها ابلاغ کرده است که ﴿جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ﴾ راجع به این مطلب است.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک خلیل حق که از همان اول ﴿عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾ بود و ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ﴾ را معتقد بود و هدایت او را معتقد بود اینچنین گفت که ﴿لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ یعنی خدایی هست و هدایت به دست اوست و اگر او مرا هدایت نکند به تعیین رب من گمراه میشوم نه اینکه او من را گمراه میکند ضلالت را به خود اسناد داد و هدایت را به ذات اقدس الهی مشابه همان تعبیری که در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» آیهٴ 78 به بعد اینچنین فرمود: ﴿الَّذی خَلَقَنی فَهُوَ یَهْدینِ ٭ وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ ٭ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ﴾ که مرض را به خود اسناد داد شفا را به او هدایت را هم به او اسناد داد که فرمود: ﴿الَّذی خَلَقَنی فَهُوَ یَهْدینِ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ﴾ که مرض روی رعایت نکردن خود انسان است که نفس است ولی شفا از ذات اقدس الهی البته در بعضی از ادعیه هم هست که «امرضتنی و شفیتنی عافیتنی و ابلیتنی» و مانند آن، آن برای آن است که کل آنچه در جهان امکان میگذرد بالأخره یا بلاواسطه یا معالواسطه به ذات اقدس الهی اسناد دارد چه اینکه ضلالت معالواسطه هم به خدا اسناد دارد منتها این ضلالت کیفری است نه ضلالت ابتدایی یعنی ابتدائاً خدا کسی را گمراه بکند ـ معاذاللهـ یک همچنین چیزی نیست همواره خدا هدایت ابتدایی دارد که ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است و هدایت پاداشی هم دارد اما اگر کسی عمداً به سوء اختیار خود با داشتن عقل و فطرت از درون و وحی و رسالت از بیرون هدایت الهی را پشتسر بگذارد خدا به او برای انابه و توبه مهلت میدهد اگر از این توبه و انابه استفاده نکرده است خدا او را به حال خود او رها میکند همین که او به حال خود رها کرد این در ضلالت میافتد وگرنه نه اضلال ابتدایی دربارهٴ کار خدا رواست و نه اضلال یک امر وجودی است که خدا کسی را گمراه بکند همین که فیض را به او ندهد او در ضلالت میافتد لذا خلیل حق فرمود اگر خدا آن فیض خاصش را به من مرحمت نکنید ﴿لأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ نه اینکه او ـ معاذاللهـ مرا گمراه میکند.
مطلب بعدی آن است که همهٴ این احتجاجها به نصاب کامل خود میرسد و خطابه در آن نیست چه اینکه برخیها پنداشتند چون مسئلهٴ یقین است نه مسئلهٴ مظنه و برهان هم برهان حرکت، برهان حدوث، برهان امکان و مانند آن نیست محور برهان هم برهان محبّت است.
مطلب بعدی آن است که عالیترین درجهٴ محبّت همان کمال مطلق و جمال مطلق است لکن برای اینکه همگان از برهان محبّت طرفی ببندند نسبت به اکثری مردم محبّت آنها ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ است لذا قبلاً آیاتی در همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بود چه اینکه از خود وجود مبارک ابراهیم خلیل هم نقل شده است که در هنگام احتجاج فرمود: ﴿أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ﴾ مگر اینها نافع و ضاراند؟ محبّت برای توده مردم حل مشکلات است تأمین نیازهاست برای اوساط از مؤمنین محبّت به این است که انسان را به مقامات علمی برساند به کمالات عملی برساند خیلی از معارف را مشاهده بکند و مانند آن برای اوحدی از انسانها محبّت تنها به ذات خود اقدس الهی تعلق میگیرد حتی برای آن انسانهای کامل که خلیفه الهیاند توجه به خلافت حجاب است توجه به نبوت حجاب است توجه به رسالت حجاب است دیگر در جهان امکان زیباتر از خلافت و نبوت و رسالت که فرضی ندارد همین میبینیم میشود حجاب اگر رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شیفته است شیفته اللهی است که مرسل است نه شیفته رسالت،او اگر به رسالت علاقهمند باشد که موحد محض نخواهد بود میبینید محبّت از کجا شروع میشود و به کجا ختم میشود برای همگان قابل درک است هم آنها که ﴿أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً﴾ آنها را جذب میکند میشود با برهان محبّت آنها را توجیه کرد و هم نسبت به کسی ﴿دَنا فَتَدَلّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾ که او نه به محب علاقهمند است و نه به محبّت حتی به محبّت هم دل نمیبندد تنها به محبوب دل میبندد اگر او سرگرم محبّت محبوب باشد باز گرفتار تثنیه است نه توحید اگر محب را ببیند و محبّت را و محبوب را که مبتلا به تثلیث است اگر محب را نبیند خود را نبیند محبّت و محبوب را ببیند که گرفتار تثنیه است وقتی موحد ناب خواهد بود که محب را نبیند محبّت را نبیند فقط محبوب را بنگرد ولاغیر خب این برهان محبّت برای ضعاف و اوساط و اوحدی از انسانها قابل تقریر هست آنچه که برای مردم هم عصر وجود مبارک خلیل حق(سلام الله علیه) قابل تقریر و قابل تبیین بود همین محبّتهای حل مشکلات بود تامین نیازها بود که فرمود: ﴿أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ﴾ تا برسد به محبّتهای بالاتر که خود خلیل حق دارای آن محبّت هست پس برهان محبّت برای همگان قابل تقریر هست در بخشهای دیگر ذات اقدس الهی ما را دعوت کرده است که شما روش ابراهیم خلیل و دین پدرتان را بگیرد ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾ که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» بود خب حالا ملت ابراهیم(سلام الله علیه) چه شد؟ گذشته از اینکه براهین فراوانی اقامه میکند برای توحید حق حالا یا حدوث یا امکان یا حرکت قسمت مهم برهانش که با رویت ملکوت همراه است هم برهان محبّت است در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آیهٴ 68 ذات اقدس الهی به ما فرمود شما نسبت به خلیل حق اولویت دارید تا دیگران آیهٴ 68 سورهٴ «آل عمران» ﴿إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ آمَنُوا﴾ خب شما که اولای به ابراهیم خلیلاید یعنی در رویت ملکوت از دیگران اولیاید در احتجاج به برهان محبّت از دیگران اولی هستید در مبارزهٴ با آن اقوام چهارگانه از دیگران اولیاید همین راه را در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» با یک بیان دیگری ارائه فرمود آیهٴ چهار سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» این است ﴿قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ﴾ شما یک الگو و اسوهٴ خوبی دارید به نام خلیل حق که او چگونه از قومش تبری جست و بیزار شد خب بیزاری منطقی و حکمت و کلام نه بیزاری عادی و روانی چگونه از قوم خود بیزار شد برای اینکه ابراهیم و کسانی که به او ایمان آوردند به قومشان گفتند: ﴿إِنّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَدًا حَتّی تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ﴾ خب اینکه ذات اقدس الهی چه در سورهٴ «آل عمران» چه در سورهٴ «ممتحنه» وجود خلیل حق را اسوهٴ ما معرفی میکند و در بخش پایانی سورهٴ «حج» هم به عنوان اقراء ما را تشویق میکند میفرماید: ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ﴾ یعنی «خذوا ملة ابیکم» دین پدرتان را بگیرید پدر ما هم از راه محبّت این راه را طی کرده است نشان میدهد که بهترین وظیفهٴ ما آن است که اینگونه از براهین را خوب تقریر کنیم اولاً در خود پیاده کنیم بعد بتوانیم به دیگران منتقل بکنیم و به این هم صبغه منطقی بدهیم نه صبغه موعظت و اخلاق و نظایر آن خب اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ آن هم به دنبالهٴ همین این جریان ائتسای به خلیل حق است گرچه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسوه کل است حتی برای انبیا یکی از محتملات اینکه ﴿هذا رَبّی﴾ در مقام جدال احسن این باشد که به گمان شما این رب من است در مقام جدال اینچنین گفته بشود که ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَبًا قالَ هذا رَبّی﴾ چون دارد با قومش مجادله میکند و قوم او قائل به ربوبیّت کوکب بودند میفرماید به گمان شما این رب من است همان طوری که به گمان شما رب شماست گاهی هم میفرماید من از شما و رب شما بیزارم یعنی ربی که شما گمان کردید نه رب واقعی نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیهٴ 97 آمده در سورهٴ «طه» آیهٴ 97 وجود مبارک موسای کلیم به سامری فرمود: ﴿فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفًا﴾ خب اله سامری همان اله موسی است اله موسی و اله سامری همان اله کل است اله همان است که ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾ اما اینکه ذات مقدس کلیم حق به سامری میفرماید: ﴿إِلی إِلهِکَ الَّذی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفًا﴾ یعنی آنکه تو به گمان خود اله میدانی نه اله تو اله تو همان «اله السماء والارض» است خب اینکه کلیم حق به سامری میفرماید: ﴿وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذی ظَلْتَ عَلَیْهِ﴾ یا اینکه خود خلیل حق به قومش میفرماید که رب شما اینها یعنی آنچه را که شما رب خود پنداشتید روی اینگونه از مصححها میشود گفت که در جریان جدال وجود مبارک خلیل حق که فرمود ﴿هذَا رَبِّی﴾ یعنی این ستاره به گمان شما رب من است که در مقام جدال اینچنین گفته میشود شمایی که میگویید این ستاره رب شما و رب من است من هم براساس جدال میگویم این رب من است ببینیم ربوبیّت صلاحیت ربوبیّت را دارد یا نه؟ ربوبیّت برای چنین شیء آفلی تثبیت میشود یا نه.
پرسش...
پاسخ: بله
پرسش...
پاسخ: این برای آن است که بار سوم بعد از اینکه بار اول فرمود ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ﴾ بعد بار دوم که میفرماید: ﴿لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ دیگر بار سوم چرا میفرماید این ربی است این مصحّح باشد برای اینکه بار سوم چرا از شمس به عنوان رب یاد میکند در هر سه مورد میتواند براساس جدال اینچنین باشد که این کوکب یا قمر یا شمس به عقیده شما که طرف جدال اَحسن من هستید رب من است چون بنا شد که فرض و تقدیر نباشد همگان آن محتملها کنار رفت دوتا احتمال ماند یکی احتمال فرض و تقدیر که یک محقق دارد با بررسی حل میکند مسئله را مثل اینکه یک بیماری پیش آمد یک محقق برای اینکه تشخیص بدهد این بیماری از کجا پیش آمد از الف و باء و جیم و دال شروع میکند میگوید فرض میکنیم مبدأ این بیماری الف باشد این فرض است نه اثبات این راه فرض دوم راه جدال بود آن محتملات که ابطال شد مانده راه فرض و راه جدال با این بررسی نهایی به این نتیجه رسیدیم که راه فرض هم نیست فقط راه جدال است حالا که راه جدال است مصحح رب گفتن چیست؟ مصححش همین است که به گمان شما این رب من است دیگر چه اینکه خود خلیل حق و همچنین انبیای دیگر به مردم خطاب میکنند رب شما، از رب شما کاری ساخته نیست خب رب مردم همان ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است چیز دیگر که نیست اینکه انبیا به قومشان میفرمایند از رب شما کاری ساخته نیست یعنی آنچه را که شما رب پنداشتید براساس اینکه ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ .
پرسش...
پاسخ: این رب حقیقی است چون خودش ...
پرسش...
پاسخ: بله دیگر نه آن ربی که آن ربی که کل کارها را به عهده میگیرد شما به عنوان خطای در تطبیق بر این کوکب و قمر و شمس منطبق کردید یک ربی هست در عالم در اینکه عالم ربی دارد و انسان مربوب آن رب است تردیدی نیست آنها گفتند کوکب است و قمر و شمس خلیل حق میفرماید نه آن رب واقعی من اینها نیستند اگر آن رب واقعی من مرا هدایت نکند ﴿لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ﴾ اصل رب واقعی را که قبول دارند دیگران در تطبیق اشتباه میکنند حالا یا عمداً یا جهلاً یا تجاهلاً لذا میفرماید: ﴿لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی﴾ آن وقت این را به قوم خود خطاب میکند میفرماید: ﴿یا قَوْمِ إِنّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ ٭ إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی﴾ یعنی آنکه ﴿فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ است آن رب است و لاغیر یعنی آنکه مفروق عنه است یعنی فاطر مفروق عنه است خالق مفروق عنه است اما آیا ربوبیّت ما به غیر او سپرده شد یا نه؟ محلّ بحث است میفرماید نه به غیر او سپرده نشده ربوبیّت برای همان ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است در بخش بعدی که آنها اعتراض میکنند که فرمود: ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ﴾ آنها شروع کردند به همین این تخفیف و تهدید اول تخفیفهای دینی بعد هم کمکم سیاسی شروع شد آن تخفیفهای سیاسی که به دربار رسید مسئلهٴ ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ بود اما این تخریبهایی که قوم او در مراحل کلامی با او داشتند چون قوم او قائل به قداست این کوکب و قمر و شمس یا آلهه بودند و میگفتند اگر کسی به اینها بد بگوید از اینها تبری بجوید آسیب میبیند لذا در بخشی از قرآن کریم از چنین گروهی این حکم نقل شد که نظیر آیهٴ 54 سورهٴ مبارکهٴ «هود» که قوم هود که بتپرست بودند به هود گفتند: ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ تو چون نسبت به آلهه ما بدرفتاری کردی به ربوبیّت آنها معتقد نیستی آنها تأثیر سوئی در تو گذاشتند به تو آسیب رساندند فکرت را منحرف کردند ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ خب یک آدم خرافاتی که میگوید ممکن است در اثر بدرفتاری با بتان از بتها آسیبی به شما برسد شروع کردند به چنین تخویفی نسبت به وجود مبارک خلیل حق که مگر نمیترسی از این کوکب و قمر و شمس که به تو آسیب برساند؟ فرمود نه من هراسی ندارم این ترس غیر از آن تهدیدی است که گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ آن یک چیز دیگر است این ترس در آن محاورههای کلامی است آنها بعد از اینکه مجاب شدند آمدند از جهت روانی کمک بگیرند ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ﴾ به آنچه را که شما به او شرک میورزید من از او ترسی ندارم از آنها کاری ساخته نیست اینها نه نافعاند نه ضار ﴿إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئًا وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ﴾ بنابراین کل این محورها برمیگردد به جدال احسن و در این جدال احسن هم موفق شده است و ذات اقدس الهی این را حجت خود میداند و میفرماید این حجت را ما به خلیلمان دادیم و بعد ما را ترغیب میکند به خلیل حق اقتدا کنید و او چون اسوهٴ شماست ائتسا کنید و مانند آن.
پرسش...
پاسخ: چرا؟
پرسش...
پاسخ: نه در جدال از آن مقدمات مقبول خصم کمک میگیرند به خصم میگوید به اینکه مگر شما نمیگویید این رب من و رب شماست؟ میگوید بله میگوید خب اگر این رب است که نباید غروب بکند شما اصلاً رب را برای چه میخواهید برای اینکه مشکل شما را حل کند هر قومی برای خود یک خدایی دارد شما وقتی سرزمین هند و امثال هند را میبینید، میبینید هر ملتی برای خودش یک خدایی دارد خب شما اگر به کوکب و قمر و شمس سرمیسپارید برای اینکه مشکل شما را حل کند وقتی اینها غروب کردند نه نور میدهند نه حرارت میدهند نه از شما باخبرند نه شما آنها را میبینید نه آنها شما را میبینند چگونه مشکل شما را حل میکنند؟
پرسش...
پاسخ: جدال احسن کذب نیست جدال احسن آن است که میگویند این مطلبی را که شما میپذیرید ما میگوییم «لو کان هذا اله لما کان» کذا و کذا یا ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ با آنها دارد بحث میکند یک وقتی برای خودش میخواهد بحث کند برای خودش روشن است لذا در پایان همین بخش میفرماید: ﴿وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلی قَوْمِهِ﴾ نه اینکه این احتجاجی است که ما به ابراهیم خلیل دادیم تا ابراهیم خلیل بِینه و بین الله مشکل علمی و اعتقادی خودش را حل کند در پایان همان احتجاج اول آیهٴ 78 فرمود: ﴿یا قَوْمِ إِنّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ﴾ بعد در آیهٴ 80 هم دارد که باز ﴿حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ این معلوم میشود با آنها دارد سخن میگوید نه اینکه بخواهد مشکل اعتقادی خودش را حل کند.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است