- 586
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 12 تا 18 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 تا 18 سوره انعام"
- اگر کسی از منزلش خارج شد برای تحصیل علم هفتاد هزار فرشته او را بدرقه میکنند
- علوم و معارف با تشویق فرشتگان آمیخته است
- همان طور که هیچ موجودی خالق خود نیست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لارَیْبَ فیهِ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ ﴿12﴾ وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ ﴿13﴾ قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ ﴿14﴾ قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ ﴿15﴾ مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبینُ ﴿16﴾ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴿17﴾ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ ﴿18﴾
دربارهٴ اصل این سوره که سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که هفتاد هزار فرشته او را بدرقه کردند اگر روایاتی در زمینه تشویق طالبان علم وارد شده است که اگر کسی از منزلش خارج شد برای تحصیل علم هفتاد هزار فرشته او را بدرقه میکنند اینها البته تأیید میکند که علوم و معارف با تشویق فرشتگان آمیخته است اما در آن روایات احتمال اینکه منظور از هفتاد هزار کثرت باشد نه خصوص هفتاد هزار این بعید نیست ولی دربارهٴ خصوص سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که محلّ بحث است چون تعلیمی در آن نصوص دارد فرمود چون اسم خدا در هفتاد موضع این سوره آمده است به این مناسبت هفتاد هزار فرشته او را بدرقه کردند و اما آنچه که در این ورقه مرقوم فرمودند با دو طرز محاسبه با حذف مکررات هفتاد اسم از اسامی ذات اقدس الهی آمده است این احتیاج به توضیح حضوری دارد که بعداً باید این بزرگواری که مرقوم فرمودند توضیح بدهد اما درباره رحمت که فرمود: ﴿کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ هیچ موجودی بر خود حاکم نیست که خود محکوم خودش باشد که اگر خودش بخواهد خود را محدود بکند بتواند اینچنین فرض ندارد همان طور که هیچ موجودی خالق خود نیست علت خود نیست هیچ موجودی هم حاکم بر خود نیست که بر خود بتواند حکمی را تنفیض کند طوری که دیگر مجبور باشد به پذیرش آن حکم و نتواند از حکم خود بیرون برود اینچنین نیست حتی در موارد نذر و عهد و یمین و مانند آن برای اینکه در موارد عهد و نذر گرچه خود انسان چیزی را بر خود لازم میکند ولی در حقیقت انسان موضوع را فراهم میکند و حکم از ناحیه شرع میآید مثلاً در مسئله عهد نذر یمین و مانند آن اگر کسی چیزی را برای خود واجب کرده است به این معنا نیست که خودش حاکم بر خودش شد و دیگر نتواند از زیر حکم خود بیرون برود بلکه اگر نذر کرد یا عهد و یمین را انشا کرد موضوعی میشود برای حکم خدا که از آن به بعد نمیتواند آن حکم را نقض بکند پس بنابراین فرض صحیح ندارد که کسی بر خودش حاکم باشد قهراً اینکه فرمود: ﴿قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ این به همان معنای وجوب صدور رحمت «عن الله» است نه وجوب رحمت بر خدا خواه موجب خود خدا باشد خواه موجب غیر خدا غیر خدا که فرض ندارد دربارهٴ خود خدا هم در عند التحلیل فرض صحیح ندارد که یک شیء بر خود قاهر باشد حاکم خودش باشد و اما دربارهٴ ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ﴾ منظور از این ﴿سَکَنَ﴾ همان سکنا است نه سکون در مقابل حرکت چون اگر میفرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ﴾ ممکن بود گفته شود که منظور از این سکون مقابل حرکت است برای اینکه خداوند شب را وسیله سکون و سبات قرار داد چه اینکه فرمود ما لیل را سبات قرار دادیم سبات با «سین» یعنی آرامش و تعطیلی روز شنبه را هم که روز سبت میگویند به همین معنا است یعنی روز تعطیل یا در آن حدیثی که وجود مبارک امیرالمومنین(سلام الله علیه) دارد «نعوذ بالله من سبات العقل» ما به خدا پناه میبریم از سکون عقل یعنی به خدا پناه میبریم از اینکه عقل فرد یا جامعه ساکن بشود و تعطیل بشود سبت با سین سبات با سین همان تعطیلی و سکون است و اینکه در قرآن فرمود ما شب را سبات قرار دادیم یعنی مایه تعطیلی کارها است مایه سکون و پرهیز از حرکت است اما چون کلمه نهار هم آمده است فرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ﴾ معلوم میشود منظور از این سکون سکنا است یعنی هر چه در شب مستقر است و هر چه در روز مستقر است نه منظور سکون در مقابل حرکت باشد.
مطلب بعدی آن است که آنچه که مربوط به آفرینش است بحثهای قدرت بیشتر مطرح است آنچه که مربوط به محاسبه است مسئله سمیع و علیم بودن خدا زیاد مطرح است درباره اصل معاد مسئله قدرت خدا مطرح است که ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ و اما آن محور اصلی محاسبه بر اساس سمیع و علیم بودن خداست چون خدا سمیع است تمام حرفها را میشنود و خدا علیم است تمام خاطرات افکار اندیشهها اعمال سرّی و علن را میداند او میتواند محاسبه بکند لذا درباره اصل آفرینش موجودات در معاد و احیای مجدد انسانها مسئله قدرت خدا مطرح است درباره رسیدگی به اعمال صالحین و طالحین سمیع و علیم بودن خدا مطرح است لذا بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ﴾ که از قدرت خدا سخن به میان آمد ﴿وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ را ذکر فرمود تا جریان محاسبه بر اساس قسط و عدل تنظیم بشود اما مجدداً که وارد مسئله توحید شدند برهانی که اقامه میکنند روی غالب یا همه براهینی که در قرآن کریم است به نفی شرک برمیگردد و اثبات ذات اقدس الهی مفروغ عنه است یعنی قرآن برهان اقامه نمیکند که خدا هست برهان اقامه میکند که غیر خدا مؤثر نیست غالب براهین یا همه براهینی که در قرآن کریم هست برای نفی شرک است نه برای اثبات اصل خدا اثبات اصل خدا مفروغ عنه است لذا این کلمه «لا اله الا الله» را گفتند این دو تا جمله نیست دو تا پیام ندارد یکی نفی و دیگری اثبات در قضایایی که کلمه حصر است «الا» هست و مانند آن این با تحلیل به دو قضیه منتهی میشود یکی نفی است و دیگری اثبات یکی مستثنی منه دیگری مستثنی مثلاً اگر گفته شد «ما جائنا القوم الا زیداً» این دو تا پیام دارد این دو تا قضیه دارد یکی نفی مجیء دیگران یکی اثبات مجیء زید یعنی «لم یجعنی احد و جائنی زید» نوع قضایایی که با حصر و استثنا و امثال ذلک آمیخته است وقتی تحلیل میکنید به دو قضیه برمیگردد لذا در اصول در باب مفهوم و منطوق سخن از مفهوم حصر مطرح است یعنی یک منطوقی دارد و یک مفهومی هر جا مفهوم و منطوق کنار هم بود میشود دو قضیه ولی نظر تحقیقی درباره «لا اله الا الله» این است که این «لا اله الا الله» دو تا قضیه نیست که انسان بخواهد یک چیزی را اثبات کند و یک چیزی را نفی بکند یعنی آلهه دیگر را نفی بکند و الله را اثبات بکند لذا گفتند این «الا» معنی غیر است وقتی «الا» به معنی غیر شد معنی وصفی دارد آنگاه «لا اله الا الله» که به معنی «لا اله غیر الله» است عند التحلیل به این صورت درمیآید غیر از خدایی که وجودش بیّن است و مسلّم است و مفروغ عنه است دیگران نه، نه اینکه «لااله الا الله» بخواهد برای اذهان خالی دو مطلب را اثبات کند یعنی اذهان به فطرتها خالی است از توحید و شرک و با «لااله الا الله» میخواهند الله را اثبات بکنند بعد شرک شرکا را نفی بکنند اینچنین نیست یک وقت است که در یک فضایی هیچ کس نیست خالی محض است میگویند در این فضا فلان شخص باید بیاید دیگران نباید بیایند در اینجا دو تا پیام هست یکی اجازه ورود فلان شخص و دیگر نفی جواز ورود دیگران آن صحنه خالی از همه است با یک حکم آن شخص معین وارد میشود با حکم دیگر اشخاص دیگر ممنوع میشوند آیا در صحنهٴ فطرت ما اینچنین است که نه خدا هست نه غیر خدا آنگاه با «لا اله الا الله» میخواهیم اصل اعتقاد به خدا را ثابت کنیم و ورود دیگران را در صحنه اعتقاد فطرت نفی بکنیم این هست معنایش؟ که «لااله الاالله» به دو قضیه منحل میشود یعنی «الله موجودٌ» و «ما سواه معدومٌ» یا نه این «الا» به معنی غیر است یعنی در صحنهٴ فطرت ما اعتقاد به خدا هست جان ما طرزی سرشته شد که بردگی او را میپذیرد و عبودیت او را قبول کرده است آنگاه عقل و وحی دوتایی دارند تأیید میکنند به انسان میگویند در نهان خود که خدا هست غیر خدا را راه نده لا اله غیر از این اللهی که هست بنابراین فطرت مُوحدانه خلق شد این طور نیست که در صحنه نفس انسان گرایش به خدا نباشد بینش خدا نباشد صحنه دل خالی باشد حالا با این تحلیل دوباره که برمیگردیم خدمت این آیه میبینیم همان آن «لا اله الا الله» که به معنای غیر است یعنی «لا اله غیر الله» مفروغ مسلّم همین در طلیعهٴ این آیه آمده ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ الله که مسلّم و مفروغ عنه است ما غیر او را ولیّ بگیریم؟ یعنی الله ولایت او مقبول است این را هم باز ملاحظه فرمودید که قرآن یک کتاب علمی نیست نظیر حکمت و کلام نور است یعنی علم را با عمل همراه میکند یک کتاب عِلمی محض نیست که فقط درصدد اثبات این باشد که جهان خدایی دارد آن میشود کتاب علمی محض این نور است یعنی علم را حکمت نظری را با حکمت عَملی هماهنگ میکند خدا را به عنوان واجب الوجود اثبات نمیکند خدا را به عنوان ولیّ اثبات میکند یعنی انسان تحت ولایت اوست او هست سرپرست هست ما تولی او را داریم و تحت ولای اوییم لذا در طلیعهٴ این آیه محلّ بحث خدا طرز سخن گفتن را هم به پیغمبرش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آموخت فرمود: ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ آنها آمدند غیر خدا را ولیّ گرفتند یعنی مشرک شدند این سخنان الهی دارد شرکزدایی میکند نه اصل ذات را اثبات بکند اصل ذات مفروغ عنه است پس تمام یا غالب بحثهای قرآنی برای همین غبارروبی است که شرک ننشیند در صحنه فطرت نه اینکه الله ظهور کند آن الله ظهور کرده است ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾
پرسش...
پاسخ: اصل اثبات خالق هست البته آن در بحثهایی که گفته شد به اینکه قرآن برهان اقامه نکرده است آنجا اشاره شده لکن در کنارش باز مسئله معبود بودن حق ربوبیّت حق تولی ذات اقدس الهی مطرح است اینکه گفته میشود غالب برای ملاحظه همان آیات است برای اینکه در قبالش عدهای میگویند ﴿وَ قالُوا ما هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾ غرض آن است که در همان آیاتی که خدا دارد خالق را اثبات میکند در کنارش مسئله ولیّ بودن رب بودن او را هم اثبات میکند بعد هم دیگری را نفی میکند با احیای همان ارتکاض فطرت ارجاع میدهد میگوید شما در نهانتان و در درونتان به یک مبدأ گرایش دارید حالا اگر آن آیه و امثال آن آیه هم در قرآن پیدا بشود ولی غالب بحثهای قرآنی برای نفی شرک است در مسئله ﴿أَ فِی اللّهِ شَکُّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ خودش هم در حقیقت یک نحوه تعلیق حکم بر وصفی است که مشعر به علیت است اینجا هم ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ هم از همین قبیل است منتها اینگونه از تعلیقها که مشعر به علیت است اینها روحش به تنبیه برمیگردد نه تعلیل، تعلیل در جایی است که ذهن خالی باشد و با علت اثباتی مطلبی ثابت بشود تنبیه مال جایی است که یک شیئی در فضای ذهن ثابت هست منتها مورد غفلت است با تنبه دادن غفلتزدایی میکنند انسان غافل متذکر میشود انسان ناسی متذکر میشود این تعبیری که فرمود: ﴿قل أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ روحش برمیگردد به تنبیه یعنی شما به نهانتان سری بزنید ببینید به چه کسی تکیه میکنید محتاج هستید یا نه یقیناً محتاجاید به که محتاجاید به محتاج محتاجاید یا به غیر محتاج؟ به غیر محتاج خب غیر محتاج کسی است که هم فاطر شماست حدوثاً هم تأمین کننده نیاز شماست بقائاً اینکه فرمود: ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ معنایش این نیست که او غذا میدهد که این طعام کنایه از نیاز است در تعبیرات فارسی هم فراوان است در عربی هم که رایج است وقتی در تعبیرات فارسی گفتند اینها چه بخورند چه میخورند یعنی حاجاتشان را با چه تأمین میکنند وقتی گفتند فلان کس مال مردم را خورد یا مال مردم را نخورید منظور این نیست که نان و گوشت حرام را نخورید که منظور آن است که در مال مردم تصرف نکنید خب این تعبیر تعبیر رایج است که ﴿لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ این ﴿لا تَأْکُلُوا﴾ معنایش این نیست که مال مردم را نخورید که معنایش این است که در مال مردم تصرف نکنید یک تعبیر عرفی است که همه ما میدانیم وقتی گفتند فلان کس مال مردم را خورد با این اینکه فرش مردم را غصب کرد یا زمین مردم را غصب کرد منظور از این خوردن مطلق تصرف است چون عمدهٴ تصرف که حیات انسان را تأمین میکند همین غذا خوردن است از مطلق تصرف به «اکل» تعبیر میشود اگر گفته شد ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ معنایش این نیست که خدا طعام به آدم میدهد خودش طعام داده نمیشود نیاز به طعام ندارد بلکه منظور آن است که او حاجت انسان را برطرف میکند و خود محتاج نیست خب پس حدوثاً انسان مفطور اوست بقائاً در کنار سفره او نشسته است.
پرسش...
پاسخ: آن هم همین است دیگر در سورهٴٴ مبارکهٴ «ذاریات» که فرمود: ﴿ما أُریدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ﴾ آن هم همین است یعنی من حاجتی ندارم که آنها حاجتم را برطرف کند بلکه دیگران محتاج هستند و خدا حاجات آنها را برطرف میکند در سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» آیهٴ 56 به بعد این است ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُون ِ٭ ما أُریدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُریدُ أَنْ یُطْعِمُونِ ٭ إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾ این ذکر خاص بعد از عام است برای اهمیت مسئله اینکه فرمود: ﴿وَ ما أُریدُ أَنْ یُطْعِمُونِ﴾ منظور این نیست که خدا طعام میخواهد و آنها مطعم خدا نیستند منظور آن است که خدا محتاج نیست تا آنها نیاز و حاجت الهی را برطرف بکنند اگر در تعبیرات عرفی به یکدیگر گفتیم فلان کس چه میخورد یعنی حاجاتش را چگونه تأمین میکند پس چه میخورد میگویند فلان کس بیکار است میگویند پس چه میخورد یعنی با چه چیزی نیازش را تأمین میکند نه یعنی فقط با چه چیزی غذا میخورد یعنی با چه چیزی جامه میپوشد پس به چه وسیلهای مسکن تهیه میکند به چه وسیلهای جامه تهیه میکند و مانند آن در غالب این تعبیرات این است خب اگر کسی فرش دیگری را غصب کرد میگویند مال مردم را خورد خانه دیگری را غصب کرد میگویند مال مردم را خورد چون مهمترین تصرف برای تأمین حیات است و آن با «اکل» و «شرب» است میگویند مال مردم را خورد پس اینکه ذات اقدس الهی میفرماید خدا مطعِم است و مطعَم نیست یعنی خدا نیازهای مردم را برطرف میکند و محتاج نیست خب.
پرسش...
پاسخ: بله؟ با صمدیت فرقش آن است که او نیازمند نیست ولی مشکل دیگری را حل نمیکند صمد به معنای مقصود با این یکی درمیآید ولی صمد به معنای بینیاز مشکل مردم را حل نمیکند خودش بینیاز است ولی در اینجا به مردم میفرماید شما آیا محتاج هستید یا نه یقیناً همه ما محتاج هستیم هیچ کسی نمیتواند بگوید که من نیازی به آب ندارم نیازی به هوا نداریم نیازی به لباس ندارم انسان سراسر حاجت است یک لحظه هوا نباشد میمیرد اینچنین نیست مثل اینکه ماهی یک لحظه در آب زندگی نکند میمیرد انسان یک لحظه در هوا زندگی نکند میمیرد خب پس انسان محتاج است به چه کسی محتاج است؟ به یک نیازمندی مثل خود یا محتاج است به یک بینیاز؟ خب محتاج است به بینیاز سخن از طعام و شراب نیست سخن از رفع حاجت است این همان است که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ﴾ انسان که فقیر هست نمیخواهند به انسان فقیر بگویند که انسان تو فقیری خب کیست که نداند او نیازمند است منتهی مشکل اساسی آن است که انسان در عین حال که میداند محتاج است و میداند محتاج به غنی است در تدبیر خطا میکند به غیر خدا تکیه میکند هم فقر انسان مشهود اوست هم اینکه «فقیر الی الغنی» است معلوم اوست این هر دو در فطرت او هست لکن اشتغالات او غبار غفلت را روی این علم فطری میپاشد این وحیها و این براهین عقلی برای غبارروبی است وقتی این غبارها کنار رفت انسان معلوم میشود که یک ولیّ دارد «هو الله» این برهان در حقیقت غبارروبی میکند لذا وقتی خدا از قرآن بخواهد به زبان حصر سخن بگوید میفرماید: ﴿إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ﴾ این فقط ﴿تَذْکِرَةٌ﴾ است در عین حال که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ است ولی وقتی شما آن فطرت را اصل قرار میدهید میبینید تمام این دستورات به ﴿تَذْکِرَةٌ﴾ برمیگردد یعنی یادآوری چیز جدیدی به ما یاد نمیدهند همان مطلبی را که ذات اقدس الهی در نهان ما قرار داد این دستورات و تعلیمات بیرونی برای یادآوری همان آمده است ﴿فَهَلْ مِن مُدَّکِر﴾ ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾ این ذِّکْرِ است به یاد آدم میآورد نه اینکه چیزی به یاد انسان بدهد خب بنابراین وقتی میفرماید: ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ یعنی « و هو غنیٌ لا یحتاج» انسانی که محتاج است محتاج به غنی است نه محتاج به مثل خود پس ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ منتهی غالب انسانها آن معنای اولی که خداوند هستی بخش است مبدأ هستی است شاید به این سمت حرکت نکنند غالب انسانها به کسی سر میسپارند و در آستان کسی سر میسایند که مشکلات آنها را حل بکند همان «شوقاً الی الجنه» گروهی هم روی ترس و بردگی خدا را عبادت میکنند لذا هم در این بخش ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ بودن خدا مطرح شد هم مطعم بودن خدا مطرح شد هم تقریباً منتقم بودن او ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ آن وقت آن غیر مفطور است چون هر چه باشد یا جزء موجودات سمائی است یا جزء موجودات ارضی اگر یا موجود سمائی است یا موجود ارضی و خدا ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است پس آن غیر مفطور است آیا من مفطور را به جای فاطر بنشانم مخلوق را به جای خالق بنشانم محتاج را به جای غنی بنشانم ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ در بعضی از تفاسیر آمده است که ابنعباس میگوید من معنای «فاطر» را نمیفهمیدم مگر اینکه دو تا اعرابی درباره چاه اختلاف کردند یکی میگفت این چاه آب برای من است دیگری میگفت برای من و آن یکی که استدلال میکرد گفت «انأ فطرتها» از اینکه گفت «انأ فطرتها» یعنی من ابتدائاً این چاه را حفاری کردم من به معنای فاطر پی بردم که فاطر یعنی بدیع یعنی کسی که نوظهور میآورد یعنی کسی که چیزی را بدون الگوی قبلی میآفریند یک وقت است یک شیئی قبلاً موجود است برابر او انسان کار انجام میدهد در اینجا نوظهور نیست این یا تقلید است یا تمثیل است یعنی مِثال او ساختن است و مانند آن یک وقت است نه بدیع است نوظهور است پدیدهٴ تازه است چنین وصفی را میگویند فاطر فطرت از اینکه این اعرابی گفت «انا فطرتها» ابنعباس میگوید من پی بردم که فاطر یعنی نو پدید آورنده آسمان و زمین نسبت به اصل خلقتشان فطرت است که فرمود در سورهٴ «فاطر» ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ در همین جا هم فرمود: ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ وقتی اصل ماده را با شکاف تقریباً عدم پدید آورد اصل ماده را بدون سابقه پدید آورد این ماده را بخواهد به صورت «سماوات سبع» در بیاورد بخواهد بصورت ﴿وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ در بیاورد به عنوان ﴿وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها﴾ یا ﴿ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ﴾ ﴿فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ﴾ از آن به بعد میشود مسئلهٴ خلقت پس اصل آن ماده را خدا به عنوان «فاطر» آفرید این مادهٴ بسته را بخواهد باز کند «سماوات سبع» کند ﴿وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ کند از آن به بعد میشود خلق لذا در طلیعهٴ همین سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ در آیهٴ سی محلّ بحث همین سورهٴٴ مبارکهٴ «انبیاء» میفرماید: ﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ کانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما﴾ اینها بسته بودند ما باز کردیم «رتق» یعنی بسته «فتق» یعنی گشودن فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَرَ﴾ یعنی خوب بررسی علمی نکردند تا ببینند که اینها بسته بودند ما باز کردیم یعنی این منظومهها را این کرات را یکی از دیگری جدا کردیم و مانند آن در سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» آیهٴ سی این است ﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ کانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیِّ﴾ خب پس اگر گاهی درباره آسمانها و زمین گفته میشود خلقت گاهی گفته میشود فطرت و خدا هم خالق است هم فاطر است هم راتق است هم فاتق است روی این حالات گوناگون است اینکه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ﴾ تطوراتی را آسمان و زمین پشت سر گذاشتهاند که در بخشی از تطورات رتق بودند یعنی بسته بودند در بخشی از تطورات مفتوق شدند یعنی باز شدند رتق و فتقش یعنی قبض و بسطش یعنی بستن و گشودنش در اختیار خداست از این جهت میشود خالق باری مصور و مانند آن چه اینکه پدید آوردن اصلش هم به عهدهٴ خداست از این جهت میشود ﴿فاطِرِ﴾ پس خدا ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است یعنی اصل هستی نظام کیهانی را خدا به او عطا کرد ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ چون هر سه متعلق دلیل بر عموم است یعنی نیاز هر محتاجی را برآورده میکند و خود محتاج نیست.
پرسش...
پاسخ: چرا شکافنده است.
پرسش...
پاسخ: گویا آن ظلمت عدم را شکافت و این پدیده هستی را پدید آورد چون شیئی قبلاً نبود که ذات اقدس الهی آن شیء را بشکافد و از او آسمان و زمین بسازد آن مسئله آفرینش ماده و رَتق بودن ماده از آن به بعد درست است که ماده را شکافت و فتق کرد و آسمان و زمین را تسویه کرد چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» جریان عظمت وحی به این صورت تبیین شد آیهٴ پنج سورهٴ «شوریٰ» این است ﴿تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾ این وحی به قدری عظیم است وقتی از بالا تنزل میکند گویا آسمانها میخواهند بشکافند این میشود «تفطُر» چه اینکه شمس و ستارههایی که موجودند این شکاف بعد از وجود اینها را میگویند «انفطار» ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ﴾ این انفطار بعد از اصل هستی است اما در بدو پیدایش که نوظهور بودن آسمان و زمین را میخواهد بیان کند گویا آن است که ظلمت عدم را شکافت از عدم چیزی به بار آورد نه اینکه عدم را مبدأ قابلی قرار داد بلکه میخواهد بفرماید که این آسمان و زمین قبلاً چیزی نبودند مادهای نبود که ما از آن ماده آسمان و زمین بسازیم بلکه بدواً با انشا چیزی را آفریدیم نه با تکوین آنگاه این شیء آفریده که رتق بود او را فتق کردیم و گشودیم خب ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ چون حصر متعلق دلیل بر عموم است به این معناست که نیاز هر موجودی را ذات اقدس الهی برطرف میکند ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ هم سبق زمانی دارد هم سبق رتبی ﴿وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ در حقیقت تمام این بحثها برای نفی شرک است این ﴿لا تَکُونَنَّ﴾ عطف است بر ﴿قُلْ﴾ این نهی بر آن امر عطف است ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ ... وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ ٭ قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ من اگر معصیت بکنم خدا را معتقد نباشم و یا نپرستم از عذاب روز عظیم هراسناکم این ناظر به گروه سوم است که«خوفاً من النار» عبادت میکنند البته آنها که به مقام احرار رسیدهاند همان طوری که در نوبت قبل ملاحظه فرمودید هر دو قسم را دارند لذا دعاها و مناجات ائمه(علیهم السلام) کاملاً قابل توجیه است یعنی آن کسی که «شوقاً الی الله» خدا را عبادت میکند یقیناً از جهنم او میترسد به بهشت او علاقهمند است چون اینها مراحل نازله است آن مرحله کامله است اگر کسی مرحله کامله توحید را داشت مراحل نازله و وسطی را هم خواهد داشت و شاید اینکه فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ﴾ درجات گوناگونی برای بهشت باشد اگر کسی آن مرحله بالا را داراست مرحله پایین را هم خواهد داشت لذا اگر در مناجات میبینیم ائمه(علیهم السلام) ناله میکنند واقعاً گریه میکنند و واقعاً هراسناکاند این نقص نیست اگر کسی در همین حدّ باشد نقص است لذا در دعای کمیل هم و امثال کمیل هم آمده است که «و هبنی صبرت علی حر نارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک» یعنی جهنم قابل تحمل است اما هجران لقای حق قابل تحمل نیست اگر کسی آن مرحله را درک کرده است مرحلهٴ پایین برای او قابل تحمل هست پس این مناجات و این ادعیه که همه و بسیاری از آنها دلالت دارد بر ترس از جهنم این نقص نیست توقف در این مرحله نقص است و خب اینها مکلفاند و چون مینالند و «سلاحه البکاء» این سلاح را دارند بر دشمن پیروز هستند نباید گفت اینها که این حد هستند چرا ناله میکنند اینها چون ناله میکنند این مقام برایشان محفوظ است سرمایه انسان ناله اوست خب این سرمایه را از او بگیرند که دیگر کمالی برای او نمیماند که اینها که نظیر ذات اقدس الهی بینیاز محض نیستند که اصلاً این فرض صحیح نیست که کسی سلاحش «بکاء» باشد بعد بگویند چرا ائمه گریه میکنند اصلاً آنها با گریه مسلحاند چون با گریه مسلحاند شیطان به سراغ اینها نمیآید شیطان به سراغ کسی میآید که بگوید «من انأ خیر منه» خب وقتی که اینها با ناله این «انأ خیر منه» را سرکوب کردند ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ را میبینند شیطان به سراغ آنها نمیآید حالا اگر ناله از اینها گرفته شد خب شیطان نفوذ میکند دیگر این ناله نردبان ترقی است نباید گفت اینها چون به این مقام رسیدند چرا گریه میکنند اینها چون گریه میکنند صاحب این مقاماند خلاصه منتها اگر کسی در همین حد گریه باشد منتهی گریه «خوفاً من النار» این نقص است برای آنها البته نسبت به آنها نقص است اما اگر نه اگر «خوفاً من النار» را دارد «شوقاً الی الجنه» را دارند بالاتر از اینها را هم دارند که در آن بالاتر اینها به حساب نمیآید این میشود انسان جامع میشود «کون جامع لذا».
پرسش...
پاسخ: چون از قوس نزول است از بالا دارد میآید پایین دیگر معلوم میشود به اینکه این طمعشان به بهشت یا خوفشان از جهنم زیرمجموعه آن عبادت احرار بودن آنهاست با دیگران فرق میکنند عدهای که ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾ با اینها فرق میکند اینها چون به بالا رسیدند میگویند اگر خدایا پایین را از ما گرفتی بالا را از ما نگیر ما چه کنیم که «و هبنی صبرت علی حر نارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک» ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ آنگاه آن روز اگر کسی عذاب الهی از او دور شده باشد رحمت خاصه خدا به او میرسد از یک سو و این فوز مبین است و اگر خدای ناکرده خدا بخواهد ضرری به کسی برساند احدی نمیتواند کشف الضرّ بکند و ﴿یَمْسَسْکَ اللّهُ﴾ و اینها هم توحید است که «هو الضار و النافع» ﴿وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ احدی قدرت گرفتن را ندارد که بازتر آن در همان اوایل سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هست ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ﴾ انشاءالله بعد از پایان تعطیلی یعنی روز یکشنبه گفتند درسها شروع میشود.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- اگر کسی از منزلش خارج شد برای تحصیل علم هفتاد هزار فرشته او را بدرقه میکنند
- علوم و معارف با تشویق فرشتگان آمیخته است
- همان طور که هیچ موجودی خالق خود نیست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لارَیْبَ فیهِ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ ﴿12﴾ وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ ﴿13﴾ قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ ﴿14﴾ قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ ﴿15﴾ مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبینُ ﴿16﴾ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴿17﴾ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ ﴿18﴾
دربارهٴ اصل این سوره که سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که هفتاد هزار فرشته او را بدرقه کردند اگر روایاتی در زمینه تشویق طالبان علم وارد شده است که اگر کسی از منزلش خارج شد برای تحصیل علم هفتاد هزار فرشته او را بدرقه میکنند اینها البته تأیید میکند که علوم و معارف با تشویق فرشتگان آمیخته است اما در آن روایات احتمال اینکه منظور از هفتاد هزار کثرت باشد نه خصوص هفتاد هزار این بعید نیست ولی دربارهٴ خصوص سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که محلّ بحث است چون تعلیمی در آن نصوص دارد فرمود چون اسم خدا در هفتاد موضع این سوره آمده است به این مناسبت هفتاد هزار فرشته او را بدرقه کردند و اما آنچه که در این ورقه مرقوم فرمودند با دو طرز محاسبه با حذف مکررات هفتاد اسم از اسامی ذات اقدس الهی آمده است این احتیاج به توضیح حضوری دارد که بعداً باید این بزرگواری که مرقوم فرمودند توضیح بدهد اما درباره رحمت که فرمود: ﴿کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ هیچ موجودی بر خود حاکم نیست که خود محکوم خودش باشد که اگر خودش بخواهد خود را محدود بکند بتواند اینچنین فرض ندارد همان طور که هیچ موجودی خالق خود نیست علت خود نیست هیچ موجودی هم حاکم بر خود نیست که بر خود بتواند حکمی را تنفیض کند طوری که دیگر مجبور باشد به پذیرش آن حکم و نتواند از حکم خود بیرون برود اینچنین نیست حتی در موارد نذر و عهد و یمین و مانند آن برای اینکه در موارد عهد و نذر گرچه خود انسان چیزی را بر خود لازم میکند ولی در حقیقت انسان موضوع را فراهم میکند و حکم از ناحیه شرع میآید مثلاً در مسئله عهد نذر یمین و مانند آن اگر کسی چیزی را برای خود واجب کرده است به این معنا نیست که خودش حاکم بر خودش شد و دیگر نتواند از زیر حکم خود بیرون برود بلکه اگر نذر کرد یا عهد و یمین را انشا کرد موضوعی میشود برای حکم خدا که از آن به بعد نمیتواند آن حکم را نقض بکند پس بنابراین فرض صحیح ندارد که کسی بر خودش حاکم باشد قهراً اینکه فرمود: ﴿قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ این به همان معنای وجوب صدور رحمت «عن الله» است نه وجوب رحمت بر خدا خواه موجب خود خدا باشد خواه موجب غیر خدا غیر خدا که فرض ندارد دربارهٴ خود خدا هم در عند التحلیل فرض صحیح ندارد که یک شیء بر خود قاهر باشد حاکم خودش باشد و اما دربارهٴ ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ﴾ منظور از این ﴿سَکَنَ﴾ همان سکنا است نه سکون در مقابل حرکت چون اگر میفرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ﴾ ممکن بود گفته شود که منظور از این سکون مقابل حرکت است برای اینکه خداوند شب را وسیله سکون و سبات قرار داد چه اینکه فرمود ما لیل را سبات قرار دادیم سبات با «سین» یعنی آرامش و تعطیلی روز شنبه را هم که روز سبت میگویند به همین معنا است یعنی روز تعطیل یا در آن حدیثی که وجود مبارک امیرالمومنین(سلام الله علیه) دارد «نعوذ بالله من سبات العقل» ما به خدا پناه میبریم از سکون عقل یعنی به خدا پناه میبریم از اینکه عقل فرد یا جامعه ساکن بشود و تعطیل بشود سبت با سین سبات با سین همان تعطیلی و سکون است و اینکه در قرآن فرمود ما شب را سبات قرار دادیم یعنی مایه تعطیلی کارها است مایه سکون و پرهیز از حرکت است اما چون کلمه نهار هم آمده است فرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ﴾ معلوم میشود منظور از این سکون سکنا است یعنی هر چه در شب مستقر است و هر چه در روز مستقر است نه منظور سکون در مقابل حرکت باشد.
مطلب بعدی آن است که آنچه که مربوط به آفرینش است بحثهای قدرت بیشتر مطرح است آنچه که مربوط به محاسبه است مسئله سمیع و علیم بودن خدا زیاد مطرح است درباره اصل معاد مسئله قدرت خدا مطرح است که ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ و اما آن محور اصلی محاسبه بر اساس سمیع و علیم بودن خداست چون خدا سمیع است تمام حرفها را میشنود و خدا علیم است تمام خاطرات افکار اندیشهها اعمال سرّی و علن را میداند او میتواند محاسبه بکند لذا درباره اصل آفرینش موجودات در معاد و احیای مجدد انسانها مسئله قدرت خدا مطرح است درباره رسیدگی به اعمال صالحین و طالحین سمیع و علیم بودن خدا مطرح است لذا بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ﴾ که از قدرت خدا سخن به میان آمد ﴿وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾ را ذکر فرمود تا جریان محاسبه بر اساس قسط و عدل تنظیم بشود اما مجدداً که وارد مسئله توحید شدند برهانی که اقامه میکنند روی غالب یا همه براهینی که در قرآن کریم است به نفی شرک برمیگردد و اثبات ذات اقدس الهی مفروغ عنه است یعنی قرآن برهان اقامه نمیکند که خدا هست برهان اقامه میکند که غیر خدا مؤثر نیست غالب براهین یا همه براهینی که در قرآن کریم هست برای نفی شرک است نه برای اثبات اصل خدا اثبات اصل خدا مفروغ عنه است لذا این کلمه «لا اله الا الله» را گفتند این دو تا جمله نیست دو تا پیام ندارد یکی نفی و دیگری اثبات در قضایایی که کلمه حصر است «الا» هست و مانند آن این با تحلیل به دو قضیه منتهی میشود یکی نفی است و دیگری اثبات یکی مستثنی منه دیگری مستثنی مثلاً اگر گفته شد «ما جائنا القوم الا زیداً» این دو تا پیام دارد این دو تا قضیه دارد یکی نفی مجیء دیگران یکی اثبات مجیء زید یعنی «لم یجعنی احد و جائنی زید» نوع قضایایی که با حصر و استثنا و امثال ذلک آمیخته است وقتی تحلیل میکنید به دو قضیه برمیگردد لذا در اصول در باب مفهوم و منطوق سخن از مفهوم حصر مطرح است یعنی یک منطوقی دارد و یک مفهومی هر جا مفهوم و منطوق کنار هم بود میشود دو قضیه ولی نظر تحقیقی درباره «لا اله الا الله» این است که این «لا اله الا الله» دو تا قضیه نیست که انسان بخواهد یک چیزی را اثبات کند و یک چیزی را نفی بکند یعنی آلهه دیگر را نفی بکند و الله را اثبات بکند لذا گفتند این «الا» معنی غیر است وقتی «الا» به معنی غیر شد معنی وصفی دارد آنگاه «لا اله الا الله» که به معنی «لا اله غیر الله» است عند التحلیل به این صورت درمیآید غیر از خدایی که وجودش بیّن است و مسلّم است و مفروغ عنه است دیگران نه، نه اینکه «لااله الا الله» بخواهد برای اذهان خالی دو مطلب را اثبات کند یعنی اذهان به فطرتها خالی است از توحید و شرک و با «لااله الا الله» میخواهند الله را اثبات بکنند بعد شرک شرکا را نفی بکنند اینچنین نیست یک وقت است که در یک فضایی هیچ کس نیست خالی محض است میگویند در این فضا فلان شخص باید بیاید دیگران نباید بیایند در اینجا دو تا پیام هست یکی اجازه ورود فلان شخص و دیگر نفی جواز ورود دیگران آن صحنه خالی از همه است با یک حکم آن شخص معین وارد میشود با حکم دیگر اشخاص دیگر ممنوع میشوند آیا در صحنهٴ فطرت ما اینچنین است که نه خدا هست نه غیر خدا آنگاه با «لا اله الا الله» میخواهیم اصل اعتقاد به خدا را ثابت کنیم و ورود دیگران را در صحنه اعتقاد فطرت نفی بکنیم این هست معنایش؟ که «لااله الاالله» به دو قضیه منحل میشود یعنی «الله موجودٌ» و «ما سواه معدومٌ» یا نه این «الا» به معنی غیر است یعنی در صحنهٴ فطرت ما اعتقاد به خدا هست جان ما طرزی سرشته شد که بردگی او را میپذیرد و عبودیت او را قبول کرده است آنگاه عقل و وحی دوتایی دارند تأیید میکنند به انسان میگویند در نهان خود که خدا هست غیر خدا را راه نده لا اله غیر از این اللهی که هست بنابراین فطرت مُوحدانه خلق شد این طور نیست که در صحنه نفس انسان گرایش به خدا نباشد بینش خدا نباشد صحنه دل خالی باشد حالا با این تحلیل دوباره که برمیگردیم خدمت این آیه میبینیم همان آن «لا اله الا الله» که به معنای غیر است یعنی «لا اله غیر الله» مفروغ مسلّم همین در طلیعهٴ این آیه آمده ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ الله که مسلّم و مفروغ عنه است ما غیر او را ولیّ بگیریم؟ یعنی الله ولایت او مقبول است این را هم باز ملاحظه فرمودید که قرآن یک کتاب علمی نیست نظیر حکمت و کلام نور است یعنی علم را با عمل همراه میکند یک کتاب عِلمی محض نیست که فقط درصدد اثبات این باشد که جهان خدایی دارد آن میشود کتاب علمی محض این نور است یعنی علم را حکمت نظری را با حکمت عَملی هماهنگ میکند خدا را به عنوان واجب الوجود اثبات نمیکند خدا را به عنوان ولیّ اثبات میکند یعنی انسان تحت ولایت اوست او هست سرپرست هست ما تولی او را داریم و تحت ولای اوییم لذا در طلیعهٴ این آیه محلّ بحث خدا طرز سخن گفتن را هم به پیغمبرش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آموخت فرمود: ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ آنها آمدند غیر خدا را ولیّ گرفتند یعنی مشرک شدند این سخنان الهی دارد شرکزدایی میکند نه اصل ذات را اثبات بکند اصل ذات مفروغ عنه است پس تمام یا غالب بحثهای قرآنی برای همین غبارروبی است که شرک ننشیند در صحنه فطرت نه اینکه الله ظهور کند آن الله ظهور کرده است ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾
پرسش...
پاسخ: اصل اثبات خالق هست البته آن در بحثهایی که گفته شد به اینکه قرآن برهان اقامه نکرده است آنجا اشاره شده لکن در کنارش باز مسئله معبود بودن حق ربوبیّت حق تولی ذات اقدس الهی مطرح است اینکه گفته میشود غالب برای ملاحظه همان آیات است برای اینکه در قبالش عدهای میگویند ﴿وَ قالُوا ما هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾ غرض آن است که در همان آیاتی که خدا دارد خالق را اثبات میکند در کنارش مسئله ولیّ بودن رب بودن او را هم اثبات میکند بعد هم دیگری را نفی میکند با احیای همان ارتکاض فطرت ارجاع میدهد میگوید شما در نهانتان و در درونتان به یک مبدأ گرایش دارید حالا اگر آن آیه و امثال آن آیه هم در قرآن پیدا بشود ولی غالب بحثهای قرآنی برای نفی شرک است در مسئله ﴿أَ فِی اللّهِ شَکُّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ خودش هم در حقیقت یک نحوه تعلیق حکم بر وصفی است که مشعر به علیت است اینجا هم ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ هم از همین قبیل است منتها اینگونه از تعلیقها که مشعر به علیت است اینها روحش به تنبیه برمیگردد نه تعلیل، تعلیل در جایی است که ذهن خالی باشد و با علت اثباتی مطلبی ثابت بشود تنبیه مال جایی است که یک شیئی در فضای ذهن ثابت هست منتها مورد غفلت است با تنبه دادن غفلتزدایی میکنند انسان غافل متذکر میشود انسان ناسی متذکر میشود این تعبیری که فرمود: ﴿قل أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ روحش برمیگردد به تنبیه یعنی شما به نهانتان سری بزنید ببینید به چه کسی تکیه میکنید محتاج هستید یا نه یقیناً محتاجاید به که محتاجاید به محتاج محتاجاید یا به غیر محتاج؟ به غیر محتاج خب غیر محتاج کسی است که هم فاطر شماست حدوثاً هم تأمین کننده نیاز شماست بقائاً اینکه فرمود: ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ معنایش این نیست که او غذا میدهد که این طعام کنایه از نیاز است در تعبیرات فارسی هم فراوان است در عربی هم که رایج است وقتی در تعبیرات فارسی گفتند اینها چه بخورند چه میخورند یعنی حاجاتشان را با چه تأمین میکنند وقتی گفتند فلان کس مال مردم را خورد یا مال مردم را نخورید منظور این نیست که نان و گوشت حرام را نخورید که منظور آن است که در مال مردم تصرف نکنید خب این تعبیر تعبیر رایج است که ﴿لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ این ﴿لا تَأْکُلُوا﴾ معنایش این نیست که مال مردم را نخورید که معنایش این است که در مال مردم تصرف نکنید یک تعبیر عرفی است که همه ما میدانیم وقتی گفتند فلان کس مال مردم را خورد با این اینکه فرش مردم را غصب کرد یا زمین مردم را غصب کرد منظور از این خوردن مطلق تصرف است چون عمدهٴ تصرف که حیات انسان را تأمین میکند همین غذا خوردن است از مطلق تصرف به «اکل» تعبیر میشود اگر گفته شد ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ معنایش این نیست که خدا طعام به آدم میدهد خودش طعام داده نمیشود نیاز به طعام ندارد بلکه منظور آن است که او حاجت انسان را برطرف میکند و خود محتاج نیست خب پس حدوثاً انسان مفطور اوست بقائاً در کنار سفره او نشسته است.
پرسش...
پاسخ: آن هم همین است دیگر در سورهٴٴ مبارکهٴ «ذاریات» که فرمود: ﴿ما أُریدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ﴾ آن هم همین است یعنی من حاجتی ندارم که آنها حاجتم را برطرف کند بلکه دیگران محتاج هستند و خدا حاجات آنها را برطرف میکند در سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» آیهٴ 56 به بعد این است ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُون ِ٭ ما أُریدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُریدُ أَنْ یُطْعِمُونِ ٭ إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾ این ذکر خاص بعد از عام است برای اهمیت مسئله اینکه فرمود: ﴿وَ ما أُریدُ أَنْ یُطْعِمُونِ﴾ منظور این نیست که خدا طعام میخواهد و آنها مطعم خدا نیستند منظور آن است که خدا محتاج نیست تا آنها نیاز و حاجت الهی را برطرف بکنند اگر در تعبیرات عرفی به یکدیگر گفتیم فلان کس چه میخورد یعنی حاجاتش را چگونه تأمین میکند پس چه میخورد میگویند فلان کس بیکار است میگویند پس چه میخورد یعنی با چه چیزی نیازش را تأمین میکند نه یعنی فقط با چه چیزی غذا میخورد یعنی با چه چیزی جامه میپوشد پس به چه وسیلهای مسکن تهیه میکند به چه وسیلهای جامه تهیه میکند و مانند آن در غالب این تعبیرات این است خب اگر کسی فرش دیگری را غصب کرد میگویند مال مردم را خورد خانه دیگری را غصب کرد میگویند مال مردم را خورد چون مهمترین تصرف برای تأمین حیات است و آن با «اکل» و «شرب» است میگویند مال مردم را خورد پس اینکه ذات اقدس الهی میفرماید خدا مطعِم است و مطعَم نیست یعنی خدا نیازهای مردم را برطرف میکند و محتاج نیست خب.
پرسش...
پاسخ: بله؟ با صمدیت فرقش آن است که او نیازمند نیست ولی مشکل دیگری را حل نمیکند صمد به معنای مقصود با این یکی درمیآید ولی صمد به معنای بینیاز مشکل مردم را حل نمیکند خودش بینیاز است ولی در اینجا به مردم میفرماید شما آیا محتاج هستید یا نه یقیناً همه ما محتاج هستیم هیچ کسی نمیتواند بگوید که من نیازی به آب ندارم نیازی به هوا نداریم نیازی به لباس ندارم انسان سراسر حاجت است یک لحظه هوا نباشد میمیرد اینچنین نیست مثل اینکه ماهی یک لحظه در آب زندگی نکند میمیرد انسان یک لحظه در هوا زندگی نکند میمیرد خب پس انسان محتاج است به چه کسی محتاج است؟ به یک نیازمندی مثل خود یا محتاج است به یک بینیاز؟ خب محتاج است به بینیاز سخن از طعام و شراب نیست سخن از رفع حاجت است این همان است که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ﴾ انسان که فقیر هست نمیخواهند به انسان فقیر بگویند که انسان تو فقیری خب کیست که نداند او نیازمند است منتهی مشکل اساسی آن است که انسان در عین حال که میداند محتاج است و میداند محتاج به غنی است در تدبیر خطا میکند به غیر خدا تکیه میکند هم فقر انسان مشهود اوست هم اینکه «فقیر الی الغنی» است معلوم اوست این هر دو در فطرت او هست لکن اشتغالات او غبار غفلت را روی این علم فطری میپاشد این وحیها و این براهین عقلی برای غبارروبی است وقتی این غبارها کنار رفت انسان معلوم میشود که یک ولیّ دارد «هو الله» این برهان در حقیقت غبارروبی میکند لذا وقتی خدا از قرآن بخواهد به زبان حصر سخن بگوید میفرماید: ﴿إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ﴾ این فقط ﴿تَذْکِرَةٌ﴾ است در عین حال که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ است ولی وقتی شما آن فطرت را اصل قرار میدهید میبینید تمام این دستورات به ﴿تَذْکِرَةٌ﴾ برمیگردد یعنی یادآوری چیز جدیدی به ما یاد نمیدهند همان مطلبی را که ذات اقدس الهی در نهان ما قرار داد این دستورات و تعلیمات بیرونی برای یادآوری همان آمده است ﴿فَهَلْ مِن مُدَّکِر﴾ ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾ این ذِّکْرِ است به یاد آدم میآورد نه اینکه چیزی به یاد انسان بدهد خب بنابراین وقتی میفرماید: ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ یعنی « و هو غنیٌ لا یحتاج» انسانی که محتاج است محتاج به غنی است نه محتاج به مثل خود پس ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ منتهی غالب انسانها آن معنای اولی که خداوند هستی بخش است مبدأ هستی است شاید به این سمت حرکت نکنند غالب انسانها به کسی سر میسپارند و در آستان کسی سر میسایند که مشکلات آنها را حل بکند همان «شوقاً الی الجنه» گروهی هم روی ترس و بردگی خدا را عبادت میکنند لذا هم در این بخش ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ بودن خدا مطرح شد هم مطعم بودن خدا مطرح شد هم تقریباً منتقم بودن او ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا﴾ آن وقت آن غیر مفطور است چون هر چه باشد یا جزء موجودات سمائی است یا جزء موجودات ارضی اگر یا موجود سمائی است یا موجود ارضی و خدا ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است پس آن غیر مفطور است آیا من مفطور را به جای فاطر بنشانم مخلوق را به جای خالق بنشانم محتاج را به جای غنی بنشانم ﴿أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ در بعضی از تفاسیر آمده است که ابنعباس میگوید من معنای «فاطر» را نمیفهمیدم مگر اینکه دو تا اعرابی درباره چاه اختلاف کردند یکی میگفت این چاه آب برای من است دیگری میگفت برای من و آن یکی که استدلال میکرد گفت «انأ فطرتها» از اینکه گفت «انأ فطرتها» یعنی من ابتدائاً این چاه را حفاری کردم من به معنای فاطر پی بردم که فاطر یعنی بدیع یعنی کسی که نوظهور میآورد یعنی کسی که چیزی را بدون الگوی قبلی میآفریند یک وقت است یک شیئی قبلاً موجود است برابر او انسان کار انجام میدهد در اینجا نوظهور نیست این یا تقلید است یا تمثیل است یعنی مِثال او ساختن است و مانند آن یک وقت است نه بدیع است نوظهور است پدیدهٴ تازه است چنین وصفی را میگویند فاطر فطرت از اینکه این اعرابی گفت «انا فطرتها» ابنعباس میگوید من پی بردم که فاطر یعنی نو پدید آورنده آسمان و زمین نسبت به اصل خلقتشان فطرت است که فرمود در سورهٴ «فاطر» ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ در همین جا هم فرمود: ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ وقتی اصل ماده را با شکاف تقریباً عدم پدید آورد اصل ماده را بدون سابقه پدید آورد این ماده را بخواهد به صورت «سماوات سبع» در بیاورد بخواهد بصورت ﴿وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ در بیاورد به عنوان ﴿وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها﴾ یا ﴿ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ﴾ ﴿فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ﴾ از آن به بعد میشود مسئلهٴ خلقت پس اصل آن ماده را خدا به عنوان «فاطر» آفرید این مادهٴ بسته را بخواهد باز کند «سماوات سبع» کند ﴿وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ کند از آن به بعد میشود خلق لذا در طلیعهٴ همین سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ در آیهٴ سی محلّ بحث همین سورهٴٴ مبارکهٴ «انبیاء» میفرماید: ﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ کانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما﴾ اینها بسته بودند ما باز کردیم «رتق» یعنی بسته «فتق» یعنی گشودن فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَرَ﴾ یعنی خوب بررسی علمی نکردند تا ببینند که اینها بسته بودند ما باز کردیم یعنی این منظومهها را این کرات را یکی از دیگری جدا کردیم و مانند آن در سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» آیهٴ سی این است ﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ کانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیِّ﴾ خب پس اگر گاهی درباره آسمانها و زمین گفته میشود خلقت گاهی گفته میشود فطرت و خدا هم خالق است هم فاطر است هم راتق است هم فاتق است روی این حالات گوناگون است اینکه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ﴾ تطوراتی را آسمان و زمین پشت سر گذاشتهاند که در بخشی از تطورات رتق بودند یعنی بسته بودند در بخشی از تطورات مفتوق شدند یعنی باز شدند رتق و فتقش یعنی قبض و بسطش یعنی بستن و گشودنش در اختیار خداست از این جهت میشود خالق باری مصور و مانند آن چه اینکه پدید آوردن اصلش هم به عهدهٴ خداست از این جهت میشود ﴿فاطِرِ﴾ پس خدا ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است یعنی اصل هستی نظام کیهانی را خدا به او عطا کرد ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ چون هر سه متعلق دلیل بر عموم است یعنی نیاز هر محتاجی را برآورده میکند و خود محتاج نیست.
پرسش...
پاسخ: چرا شکافنده است.
پرسش...
پاسخ: گویا آن ظلمت عدم را شکافت و این پدیده هستی را پدید آورد چون شیئی قبلاً نبود که ذات اقدس الهی آن شیء را بشکافد و از او آسمان و زمین بسازد آن مسئله آفرینش ماده و رَتق بودن ماده از آن به بعد درست است که ماده را شکافت و فتق کرد و آسمان و زمین را تسویه کرد چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» جریان عظمت وحی به این صورت تبیین شد آیهٴ پنج سورهٴ «شوریٰ» این است ﴿تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾ این وحی به قدری عظیم است وقتی از بالا تنزل میکند گویا آسمانها میخواهند بشکافند این میشود «تفطُر» چه اینکه شمس و ستارههایی که موجودند این شکاف بعد از وجود اینها را میگویند «انفطار» ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ﴾ این انفطار بعد از اصل هستی است اما در بدو پیدایش که نوظهور بودن آسمان و زمین را میخواهد بیان کند گویا آن است که ظلمت عدم را شکافت از عدم چیزی به بار آورد نه اینکه عدم را مبدأ قابلی قرار داد بلکه میخواهد بفرماید که این آسمان و زمین قبلاً چیزی نبودند مادهای نبود که ما از آن ماده آسمان و زمین بسازیم بلکه بدواً با انشا چیزی را آفریدیم نه با تکوین آنگاه این شیء آفریده که رتق بود او را فتق کردیم و گشودیم خب ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ چون حصر متعلق دلیل بر عموم است به این معناست که نیاز هر موجودی را ذات اقدس الهی برطرف میکند ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ هم سبق زمانی دارد هم سبق رتبی ﴿وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ در حقیقت تمام این بحثها برای نفی شرک است این ﴿لا تَکُونَنَّ﴾ عطف است بر ﴿قُلْ﴾ این نهی بر آن امر عطف است ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ ... وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ ٭ قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ من اگر معصیت بکنم خدا را معتقد نباشم و یا نپرستم از عذاب روز عظیم هراسناکم این ناظر به گروه سوم است که«خوفاً من النار» عبادت میکنند البته آنها که به مقام احرار رسیدهاند همان طوری که در نوبت قبل ملاحظه فرمودید هر دو قسم را دارند لذا دعاها و مناجات ائمه(علیهم السلام) کاملاً قابل توجیه است یعنی آن کسی که «شوقاً الی الله» خدا را عبادت میکند یقیناً از جهنم او میترسد به بهشت او علاقهمند است چون اینها مراحل نازله است آن مرحله کامله است اگر کسی مرحله کامله توحید را داشت مراحل نازله و وسطی را هم خواهد داشت و شاید اینکه فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ﴾ درجات گوناگونی برای بهشت باشد اگر کسی آن مرحله بالا را داراست مرحله پایین را هم خواهد داشت لذا اگر در مناجات میبینیم ائمه(علیهم السلام) ناله میکنند واقعاً گریه میکنند و واقعاً هراسناکاند این نقص نیست اگر کسی در همین حدّ باشد نقص است لذا در دعای کمیل هم و امثال کمیل هم آمده است که «و هبنی صبرت علی حر نارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک» یعنی جهنم قابل تحمل است اما هجران لقای حق قابل تحمل نیست اگر کسی آن مرحله را درک کرده است مرحلهٴ پایین برای او قابل تحمل هست پس این مناجات و این ادعیه که همه و بسیاری از آنها دلالت دارد بر ترس از جهنم این نقص نیست توقف در این مرحله نقص است و خب اینها مکلفاند و چون مینالند و «سلاحه البکاء» این سلاح را دارند بر دشمن پیروز هستند نباید گفت اینها که این حد هستند چرا ناله میکنند اینها چون ناله میکنند این مقام برایشان محفوظ است سرمایه انسان ناله اوست خب این سرمایه را از او بگیرند که دیگر کمالی برای او نمیماند که اینها که نظیر ذات اقدس الهی بینیاز محض نیستند که اصلاً این فرض صحیح نیست که کسی سلاحش «بکاء» باشد بعد بگویند چرا ائمه گریه میکنند اصلاً آنها با گریه مسلحاند چون با گریه مسلحاند شیطان به سراغ اینها نمیآید شیطان به سراغ کسی میآید که بگوید «من انأ خیر منه» خب وقتی که اینها با ناله این «انأ خیر منه» را سرکوب کردند ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ را میبینند شیطان به سراغ آنها نمیآید حالا اگر ناله از اینها گرفته شد خب شیطان نفوذ میکند دیگر این ناله نردبان ترقی است نباید گفت اینها چون به این مقام رسیدند چرا گریه میکنند اینها چون گریه میکنند صاحب این مقاماند خلاصه منتها اگر کسی در همین حد گریه باشد منتهی گریه «خوفاً من النار» این نقص است برای آنها البته نسبت به آنها نقص است اما اگر نه اگر «خوفاً من النار» را دارد «شوقاً الی الجنه» را دارند بالاتر از اینها را هم دارند که در آن بالاتر اینها به حساب نمیآید این میشود انسان جامع میشود «کون جامع لذا».
پرسش...
پاسخ: چون از قوس نزول است از بالا دارد میآید پایین دیگر معلوم میشود به اینکه این طمعشان به بهشت یا خوفشان از جهنم زیرمجموعه آن عبادت احرار بودن آنهاست با دیگران فرق میکنند عدهای که ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾ با اینها فرق میکند اینها چون به بالا رسیدند میگویند اگر خدایا پایین را از ما گرفتی بالا را از ما نگیر ما چه کنیم که «و هبنی صبرت علی حر نارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک» ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ آنگاه آن روز اگر کسی عذاب الهی از او دور شده باشد رحمت خاصه خدا به او میرسد از یک سو و این فوز مبین است و اگر خدای ناکرده خدا بخواهد ضرری به کسی برساند احدی نمیتواند کشف الضرّ بکند و ﴿یَمْسَسْکَ اللّهُ﴾ و اینها هم توحید است که «هو الضار و النافع» ﴿وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ احدی قدرت گرفتن را ندارد که بازتر آن در همان اوایل سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هست ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْخَبیرُ﴾ انشاءالله بعد از پایان تعطیلی یعنی روز یکشنبه گفتند درسها شروع میشود.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است