- 1465
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 6 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 6 سوره انعام"
- هم اجل برای بدن هست، هم اجل برای روح
- جل بدن آن است که روح بدن را ترک کند که مرگ فرا میرسد
- اجل روح هم منّزه از زمان میباشد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ واْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ ﴿1﴾ هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ ﴿2﴾ وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ ﴿3﴾ وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ ﴿4﴾ فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ﴿5﴾ أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرینَ ﴿6﴾
بعضی از سور قرآنیه درباره اهل کتاب احتجاج میکند نظیر بخشی از آیات سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که قبلاً گذشت بعضی از سور احتجاج با ملحدین و مشرکین و امثال ذلک است نظیر سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گرچه این احتجاجها در سوره «مائده» هم بود ولی قسمت مهم آن احتجاجها با اهل کتاب بود مطلب دوم آن است که چون انسان مرکب از جسم و بدن و روح است که فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ ٭ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ برای هر کدام از این دو قسم اجل هست هم اجل برای بدن هست، هم اجل برای روح، اجل بدن آن است که روح بدن را ترک کند که مرگ فرا میرسد این همان اجل معروف است که این به دو قسم تقسیم شده است اجل مقضی و اجل مسما اجل روح به لقاء الله است آن همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود آیهٴ پنج سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» این است ﴿مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ َلآتٍ﴾ آنجا جریان «لقاء الله» است و همانطور که خود روح منّزه از زمان است اجل روح هم منّزه از زمان خواهد بود وقتی روح به لقای حق راه یافت آن مرحلهٴ اجل اوست که این ﴿أَجَلَ اللّهِ َلآتٍ﴾ یعنی مسئله لقاء الله و معاد.
مطلب دیگر آن است که مُسما یعنی مُعین، تسمیه یعنی تعیین لذا اجل مسما همان اجل معین خواهد بود و انسان هر شب که میخوابد در حقیقت یک مرگ موقتی است وقتی از خواب برمیخیزند یک بعث موقت است الی اجل مسما که فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ﴾ یا اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیهٴ 42 اینچنین آمده است که ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ یعنی خداوند روح همهٴ انسانها را توفی میکند و قبض میکند آنهایی که میمیرند که خب روح آنها را در حین موت قبض میکند آنها که نمیمیرند ولی میخوابند چه روز و چه در شب در حال خواب روح آنها را قبض میکند ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ را آن اَنفسی که میمیرند روح آنها را ﴿حینَ مَوْتِها﴾ قبض میکند ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ آنهایی که هنوز نمردند روح آنها را ﴿فی مَنامِها﴾ قبض میکند و انسان اگر از حقیقت خواب خود باخبر باشد از حقیقت مرگ مستحضر است و کسانی که خواب را واقعاً خوب درک میکنند موت را خوب درک میکنند چون هر شب انسان که میخوابد روح او را ذات اقدس الهی توفی دارد حالا همانطور که توفی معروف سه قسم است بعضی از افراد روح آنها را فرشتههای نازل توفی میکنند که ﴿توَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ اُوساط از مؤمنین روح آنها را عزراعیل( سلام الله علیه) توفی میکند که ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ و اوحدی از انسانها هنگام مرگ روح آنها را ذات اقدس الهی توفی میکند که ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ در جریان خواب هم همین طور است انسان که میخوابد گاهی روح را به فرشتههای موکل زیر دست عزراعیل(سلام الله علیه) تسلیم میکند گاهی به خود عزراعیل(سلام الله علیه) گاهی به ذات اقدس الهی بالأخره انسان هر شب که خوابد یک مرگ موقتی را میگذراند هر روز که بیدار میشود یک بعث موقتی را میگذراند آیهٴ 42 سورهٴ «زمر» این است که ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ این یک «و التی» یعنی ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ ... الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ آنها را ﴿فی مَنامِها﴾ در حال خواب آنها را توفی میکند وقتی در حال خواب توفی کرد روح را قبض کرد این روحهایی که خوابیدهاند دو قسماند عدهای قضای الهی بر این تعلق میگیرد که اینها در همان خواب رحلت کنند مثل اینکه عدهای در همان خواب با مرگ فجئه و مانند آن میمیرند ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ آنهایی که اجلشان فرا رسیده است در همان خواب خداوند روح آنها را توفی میکند دیگر برنمیگرداند ﴿و یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی﴾ آن روحهایی که هنوز فرصت دارند آنها را خداوند در خواب قبض میکند دوباره به اینها برمیگرداند، اینها بیدار میشوند تا اجل مسمای اینها فرا برسد که آن وقت روح اینها را قبض بکند ﴿و یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾ را یعنی «یرسل الاَنفس الاخری» که «لم یقض علیه الموت» ﴿إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی﴾ اجل مسما یعنی اجل معین.
پرسش...
پاسخ: البته همه جا همین طور است هر کاری که به غیر خدا اسناد داده میشود همهٴ اینها بر اساس آن است که دیگران مأموران الهیاند و مدبرات به اذن او هستند وگرنه هیچ موجودی مستقلاً و بدون اذن ذات اقدس الهی که کاری انجام نمیدهد.
پرسش...
پاسخ: آنها هم همین طور است دیگر نسبت به آنها هم همین طور است چون ما سوای خدا هرکه باشد ﴿وَ کُلُّ أَتَوْهُ داخِرینَ﴾
پرسش...
پاسخ: تمام کسانی که میمیرند بالأخره بر اساس آن اجل مسما میمیرند دیگر و
پرسش...
پاسخ: ﴿حِینَ مَوْتِهَا﴾
پرسش...
پاسخ: بله دیگر چون آنهایی که مردند که همه آنها را خدا قبض میکند.
پرسش...
پاسخ: نه ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ این ﴿فَیُمْسِک﴾ «فای» تفریع و تفصیل است برای کسانی که هنوز نمردهاند و خوابیدهاند اینهایی که خوابیدهاند روح آنها را خدا قبض میکند حالا که قبض کرد اگر بنا شد بر اینکه این افرادی که خوابیدهاند هنوز نمردهاند و در خواب اجل مسمای اینها فرا رسیده است همانجا قبض میکند یک وقت است کسی قبل از اینکه بخوابد اجل مسمای او فرا میرسد این متوفی میشود این ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ عدهای نه هنوز عمرشان هست و متوفی نشدند خوابیدند در خواب دو قسم است در حال خواب همه ارواح را خدا توفی میکند یعنی قبض میکند اینها متوفی میشوند بعضیها هستند که در همان خواب عمرشان تمام میشود اینها ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ عدهای هستند که نه هنوز عمرشان باقی است ﴿و یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾ تا کی؟ ﴿إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی﴾
مطلب بعدی آن است که چون مسما یعنی مُعین هیچ کسی آن را تغییر نمیدهد نه غیر خدا تغییر میدهد نه خود خدا اما غیر خدا تغییر نمیهد چون قدرت ندارد ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ خود خدا تغییر نمیدهد چون برابر نظام احسن آفریده است نظیر اینکه فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِکَلِماتِ اللّهِ﴾ یا ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ این ﴿لا تَبْدیلَ﴾ که نفی جنس است برای آن است که غیر خدا قدرت بر تغییر ندارد خود ذات اقدس الهی که قادر است بر اساس اینکه این را بر اَحسن وجه آفریده است تغییر نمیدهد لذا در جریان اجل هم همین طور است اجل مسما که فرا برسد غیر خدا تغییر نمیتواند بدهد ﴿فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ خود خدا هم تغییر نمیدهد برابر آنچه که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «منافقون» آمده است که فرمود: ﴿وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْسًا إِذا جاءَ أَجَلُها﴾ برای اینکه این بر اساس سنت الهی تنظیم شده است و این اَحسن النظام است و اَحسن را خدا دیگر تغییر نخواهد داد چه اینکه فطرت توحیدی هم به روال احسن آفریده شد ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ این که فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِکَلِماتِ اللّهِ﴾ ﴿لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللّهِ﴾ ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ برای آن است که به نظام احسن خدا آفرید غیر خدا قدرت تغییر ندارد خود خدا هم چون به نحو احسن آفریده است تغییر نمیدهد.
مطلب بعدی آن است که این اجل مقضی و اجل مسما که به بحث بدا برمیگردد ارتباط مستقیمی با آیهٴ مبارکهٴ ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾ دارد که انشاءالله بحث بدا مربوط به آن آیه است یعنی معلوم میشود دوتا کتاب در عالم هست کتب فراوانی است اما از آن آیهٴ ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ﴾ برمیآید که دوتا کتاب هست یکی کتاب محو و اثبات است که تغییرپذیر است آن معلوم میشود که هنوز به سبب تام راه نیافت که ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ﴾ یکی هم آن جمع بندی شده و نهایی است که ام الکتاب است نفرمود: «یمحوا الله ما یشاء عنده» این «عنده» را به «ام الکتاب» اختصاص داد فرمود: ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾ خب آن کتاب محو و اثبات هم عند الله است چون خدا ماحی است و خدا مثبت است اما بر اساس اینکه ﴿ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ معلوم میشود ﴿أُمُّ الْکِتابِ﴾ باقی است یعنی ذات اقدس الهی در کتاب محو و اثبات چنین مرقوم فرمود یعنی دستور داد مقدّر کرد که فلان شخص با فلان شرایط در فلان حالت به آن حدّ از عمر برسد و اگر شرایطش حاصل نشد صدقه، صلهٴ رحم، دعا، رعایت بهداشت و مانند آن نشد کمتر بشود اینها در محو و اثبات هست تغییرپذیر است اگر صدقه داد عوض میشود صله رحم کرد عوض میشود صدقه را ترک کرد صله رحم را ترک کرد پایین میآید این نوسان در محو و اثبات هست اما این شخص چه میکند آیا صدقه میدهد یا نه دعا میکند یا نه صله رحم دارد یا نه بهداشت را رعایت میکند یا نه آنچه که در خارج واقع میشود ذات اقدس الهی میداند جمعبندی شدهٴ نهایی آن در ﴿امُ الکتاب﴾ هست غرض آن است که نه در جهان خارج ابهام هست نه در کتاب مبین و ﴿امُ الکتاب﴾ و علم خدا اگر ابهامی هست برای ما مبهم است بحث بدا و بحث تغییر این امور به آیهٴ مبارکهٴ ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾ برمیگردد.
مطلب بعدی آن است که این که فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ «اِمترا» و «مِریه» از همان ریشه لغوی که نشأت گرفته است حکایت میکند وقتی گفتند «مرات الناقه» یعنی «مسحت زرعها لیخرج لبنها» اگر کسی ساربانی یا دیگری دستی به پستان این شتر بزند و با دست زدن شیر او را بدوشاند به آن میگویند «مری الناقة» خب کم کم «مُمارات»، «مرا» و مانند آن عبارت از آن است که انسان تبادل نظر میکند آنچه که در اندیشهٴ دیگری است آن را میدوشاند و ظاهر میکند یکی از معجزات قرآن کریم این است که نه تنها با همین حروف، کلمات ساخت با این کلمات، جُمل ساخت با این جمل آیه ساخت با این آیهها سوره ساخت با این سورهها قرآن که هیچ کس نمیتواند مِثل این قرآن بیاورد و سرمایههای اصلی همین حروف و کلمات است بلکه با این کلماتی که عرب این کلمات را در معانی مادی به کار میبرد قرآن معارف را تبیین کرد یک وقت انسان «سبعه معلقه» میسراید آنجا هنر نیست برای اینکه همه این الفاظ بار مادی داشت در «سبعه معلقه» هم باز بار مادی دارد منتها تشبیهاتش، استعاراتش، کنایاتش، مجاز مرسلش در محدودهٴ طبیعت و ماده است یک لغتی که مربوط به یک گیاه است او را در یک گیاه دیگر یا حیوان بکار برد یک لغتی که مربوط به یک حیوان بود در حیوان دیگر به کار برد یک کلمهای که مربوط به حیوان بود در انسانی که کار مادی میکند به کار میبرد این میشود تشبیه، استعاره، مجاز، مرسل، یا غیر مرسل اما قرآن کریم آمد با استفاده از همهٴ این حروف و الفاظ و کلمات سطح را بالا برد یعنی اصلاً آن معانی که این آیه آن کلمات آن معانی را میرساند صبغه مادی ندارد عرب وقتی که میگوید «مرأت النافة» و مانند آن یعنی «مسحت ... لیخرج لبنها» اما وقتی قرآن میگوید که شما مراء کنید یا مراء نکنید ﴿فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِرًا﴾ «فلا تمارون» و مانند آن یعنی تَضارب فکری نکنید دست به ذهن کسی نزنید که باطل را حق کنید یا حق را باطل کنید مگر در جایی که حق را حق کنید و باطل را باطل خب یا کلمه ﴿فَواقٍ﴾ این ﴿فَواقٍ﴾ عبارت از آن است که کسی دارد پستان این شتر و این ناقه را میدوشد همین که دست به پستان زد و شیر پدید آمد دوباره دست را باز کرد که جمع بکند این فاصلهٴ باز و بسته کردن دست را میگویند «فواق» این شاید یکی دو ثانیه طول بکشد در قرآن کریم فرمود کسانی که توبه نکردند سرانجام گرفتار عذاب شدند ﴿ما لَها مِنْ فَواقٍ﴾ به آنها فرصت یک همچنین رجوعی نخواهد داد تا تبدل روحی پیدا کنند خب آن «فواق ناقه» را در امر مادی پیاده کرد و قرآن ﴿فَواقٍ﴾ را مخصوص مجرد یا اعم از مجرد مادی پیاده میکند هدایت اینچنین است، ضلالت اینچنین است، فسق اینچنین است تمام این کلماتی که در قرآن کریم به کار رفته است همهٴ اینها در نزد عرب بود ولی بار مادی داشت یک کسی که از راه مستقیم فاصله میگرفت به او میگفتند «فسق عن الطریق» وقتی که در مسیر مستقیم بود یعنی این بزرگراه را دارد طی میکند و اصرار دارد که در وسط جاده برود میگویند «حَنف» میبینید بعضی از اتومبیلها اصرار دارند که در وسط این اتوبان حرکت کنند نه باند اول نه باند سوم در همین باند وسط حرکت میکنند همیشه مایلاند که در وسط راه باشند آن را میگویند «حَنیف» یعنی مایل به وسط راه برخیها مایلاند که آن باند اخیر که به پیادهرو نزدیک است آن سمت گرایش دارند این را میگویند «جنیف»، «جنیف» یعنی کسی که از وسط فاصله میگیرد «حنیف» کسی که به وسط گرایش دارد «حنفه» در مقابل «جنفه» است ﴿غَیْرَ مُتَجانِفٍ ِلإِثْمٍ﴾ یعنی گرایش نداشته باشید که از صراط مستقیم فاصله بگیرید خب «فَسق»، «حَنف»، «جَنف» همهٴ اینها لغاتی بود که عرب اینها را در راههای مادی به کار میبرد و قرآن همهٴ اینها را آورد در معارف و معنویات پیاده کرد ﴿تَمْتَرُونَ﴾ هم از همین باب است این یکی از معجزات قرآن کریم است که با همین سرمایههایی که بشر از او استفادههای مادی میکرد همین کلمات و حروف را درباره معارف پیاده کرده است بَنابراین فرق عمیقی که بین قرآن و «سبعه معلقه» و اَمثال «سبعه معلقه» است آن است که آنها نتوانستند از زمین به آسمان بروند آنها در محدودهٴ زمین توانستند یک تشبیهاتی استعاراتی، مجاز و مرسلی، کنایاتی ردیف کنند ولی قرآن توانسته است وحی توانسته است از زمین به آسمان برود یعنی همهٴ این الفاظ را به کار برد و اما آن معارف را تأمین کرد بعد کم کم به اینها فهماند اینها مجاز نیست اینها توسعهٴ در مصداق است نه توسعه در مفهوم ، مفهوم همان مفهوم است منتها مصداقش اعم از مادی و غیر مادی است ﴿تَمْتَرُونَ﴾ هم از همین قبیل است که ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ﴾ خدا چه در آسمان خدا خدا است چه در زمین خدا خدا است ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾ ما چیزی نداریم که همه جا باشد با همه باشد و هیچ رنگی نگیرد هیچ چیزی را مِثل این نداریم تا ما بگوییم مثل فلان شیء ما در بین موجودات خارجی که هر چیزی حدّ مشخصی دارد زمین است محدود آسمان است محدود انسان است محدود فرشته است محدود فَلک و مَلک هم محدود است در معانی ذهنی فصول داریم انواع داریم اجناس داریم همه اینها معیناند مبهمترین مفهوم و وسیعترین مفهوم در بین مفاهیم ذهنی مفهوم شیء است و در تعبیر فارسی چیز و به تعبیر عربی شیء ما دیگر از شیء عامتر و شاملتر نداریم این مساوق وجود است خب این شیء که یک مفهوم عام است همهجا هست با همه هست در اذهان هست در اعیان هست در آسمانها هست در زمین هست اما آن قدر ضعیف است که هر جا رفت رنگ همان جا را میگیرد مثلاً شما موجودات زمینی را میگویید این «شجر شیءٌ، حجر شیءٌ، مدر شیءٌ، انسان شیءٌ» موجودات آسمانی را هم میگوید« کوکب شیءٌ، شمس شیءٌ، فلک شیءٌ، ملک شیءٌ و اَمثال ذلک شیءٌ»شیء بر همه صادق است اما هرجا که مفهوم شیء صادق بود بر هر چیز صادق بود با همان چیز رنگ همان را میگیرد یعنی اگر شجر شیء است شما میگویید «هذا شجرٌة هذا شیءٌ پس الشیُء فی الشجر شجرٌ و فی المَدر مدرٌ و فی الحجَر حجر» همین شیء بر موجود زمینی صادق است بر موجود سمائی صادق است «هو الذی فی الارض ارضٌ و فی السماء سماء» یعنی شیء که بر موجود زمینی در موجود زمینی یافت میشود رنگ همان را میگیرد شما میگویید «هذا حجرٌ و هذا شیءٌ» دربارهٴ موجود آسمانی وقتی خواستید بگویید «هذا کوکبٌ ذاک یا ذلک کوکبٌ» میگویید «ذلک کوکبٌ ، ذلک قمرٌ ، و ذلک شیءٌ و ذلک الکوکب شیءٌ و ذلک القمر شیءٌ» پس مفهوم شیء در آسمانی آسمانی است در زمینی زمینی اما ذات اقدس الهی با آسمانی هست اما موجود آسمانی اله نیست اله در همه شیء است بدون امتزاج ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ﴾ نه فی سماء سماءٌ ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾ نه «وفی الارض ارضٌ» اما «شیء هو الذی فی الشجر شجرٌ و فی الحجر حجر و فی السماء سماءًٌ و فی الارض ارض» ما نه تنها در بین اشیا خارجی چیزی مثل خدا نداریم ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ در مفاهیم ذهنی هم چیزی مثل خدا نداریم این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ نکره در سیاق نفی است نه موجو ذهنی مثل خدا خواهد بود نه موجود عینی مثل خدا خواهد بود چیزی که همه جا باشد در همه شیء حضور داشته باشد با همه شیء حضور داشته باشد رنگ هیچ چیزی را نگیرد این فقط خداست لذا ﴿ وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ﴾ نه «هوالذی فی السماءٌ و فی الارض ارضٌ» مفهوم شیء یا مفهوم موجود که جزء مفاهیم عامهاند در همه چیز هستند اما در هر چیزی رنگ همان شیء را میگیرند مصداق همان شیء خواهند بود لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾ ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ ﴾ چون اینچنین است به هیچ صبغهای منصبغ نخواهد شد رنگ هیچ چیزی را نمیگیرد سرّش آن است که اطلاق شیء و مانند آن اطلاق مفهومی است یک اطلاق ضعیف است اطلاق ضعیف وقتی در هر ظرفی قرار گرفت رنگ همان ظرف را میگیرد اما اطلاق قوی ﴿وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾ است همهجا هست و اطلاق خود را حفظ میکند هیچ شیءای نیست که خالی از ذات اقدس الهی باشد اما خدا هیچ وصفی که ما سوای ذات او باشد و بوی امکان بدهد متصّف نخواهد شد و نخواهد گرفت لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ﴾ بعد فرمود: ﴿یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ﴾ چون «هو الظاهر» است «یعلم جهرکم» چون «هو الباطن» است ﴿یَعْلَمُ سِرَّکُمْ﴾ چون ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است ﴿یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ﴾ یک وقت انسان کار انجام میدهد در خلوت انجام میدهد خدای باطن میداند در جَلوت انجام میدهد خدای ظاهر میداند اول که وارد کار میشود یک قصد خاصی دارد خدای ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ میداند هم اکنون که میخواهد از کار بیرون بیاید یک مقصد مخصوص را تعقیب میکند خدای «هو الآخر» میداند اما در نهان او در درون خود یک سلسله اوصافی را کسب میکند آن خدایی که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ میداند باز هم «هوالباطن» میداند فرمود: ﴿یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ َویَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ﴾ آن اوصافی را که کسب میکنید خدا میداند افعالی را هم که انجام میدهید خدا میداند برای آنکه در همهٴ شرایط اوصاف ذاتی اقدس الهی به همهٴ اوصاف شما محیط است.
مطلب دیگر آن است که در خیلی از موارد قبل از اینکه جریان سرّ و درون و بیرون انسان را ذکر کند مسئلهٴ آسمان و زمین را ذکر میکند تا شاید به ما بفهماند که جانتان به منزلهٴ آسمان شما است و بدن شما به منزلهٴ زمین شما است و ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ﴾ روزیهای بدن شما از آسمان جانتان تأمین میشود هر چه در آسمان جانتان بود بدنتان تأمین خواهد شد بکوشید که این مخزن روزی را که آسمان جان شما است آن را پر از روزیهای غیبی کنید در پایان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بحث گذشت یعنی آیهٴ 284 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود که ﴿لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّهُ﴾ صدر آیه این است که آنچه در آسمانها است برای خدا است آنچه در زمین است برای خدا است بعد فرمود آنچه شما از جانتان اظهار کردید خدا حساب میکند آنچه مخفی نگه داشتید خدا میداند یعنی آنچه از آسمان جانتان به زمین بدنتان آمد خدا میداند آنچه در آسمان جانتان مستور است خدا میداند که این چهار جمله هماهنگ هم باشند ﴿لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ﴾ یک ﴿ما فِی اْلأَرْضِ﴾ِ دو تا ﴿وَ إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ﴾ِ سه تا ﴿أَوْ تُخْفُوهُ﴾ چهار تا آنچه در جان شما است از جانتان به زمین بدنتان ریخته است معلوم حق است و آنچه که در جانتان مستور و مکتوم است آن هم معلوم حق است مهمترین کاری که ذات اقدس الهی میکند این است که اولاً ما را به فکر وامیدارد بعد برهان اقامه میکند این سورهای که سورهٴ احتجاج است سرمایهٴ احتجاج تفکر است خب اگر کسی اهل اندیشه نباشد شما هر برهانی برای او اقامه بکنید سودمند نیست بیش از چهل بار در این سورهٴ مبارکهٴ کلمه ﴿قُلْ﴾ هست یعنی بگو یعنی اینچنین احتجاج کن خب حالا این حجج چهلگانه یا بیشتر برای کسی است که اهل فکر باشد طلیعهٴ این سوره ذات اقدس الهی اینها را وادار به فکر میکند میفرماید اینها باید فکر بکنند و از آیات الهی اگر اعراض بکنند بر سَرشان آنچه میآید که بر سر بزرگتر از اینها آمد اینها را تهدید میکند میفرماید فکر بکنید بعد که فکر کردی روشن میشود حق با کیست درد در انسان ایجاد میکند یک وقت است که برهان اقامه میکند یک وقت است که میگوید شما فکر بکنید اصل شناخت را لازم میکند بعد آنچه را که انسان باید بشناسد برای انسان بازگو میکند میفرماید شما اهل امترائید چه در مسئلهٴ مبدأ اهل امترائید که در آیهٴ اول فرمود: ﴿ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ که این مربوط به مبدأ است درباره معاد فرمود: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾ که این بازگشت به الله است فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ دربارهٴ معاد باز هم چنین وحی و نبوت فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ َ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ﴾ خب اگر کسی هدفی دارد پایانی دارد باید یک راهنمایی باشد که او را به آن هدف برساند یا نه؟ گاهی خداوند از راه ضرورت معاد بر ضرورت نبوت استدلال میکند میگوید چون هدفی هست پس راهی هست اگر راهی هست راه بلد و راهنما باید باشد و آن پیغمبر است دیگر اگر معادی نبود وحی و نبوتی هم نبود معاد یعنی پایان راه که انسان به آنجا میرسد اگر مقصدی در عالم نبود و انسان با مرگ نابود میشد وقتی مقصدی نیست، مقصودی نیست، هدفی نیست، راهی هم نیست، حالا اگر مقصدی هست انسان نابود نمیشود به آن سمت حرکت میکند باید راهنما داشته باشد چون معاد حق است پس دین حق است دین به معنای وحی و نبوت چون معاد حق است صراط حق است چون معاد حق است راهنما و راه بلد حق است فرمود حالا که شما از بین نمیروید با مرگ از جایی به جای دیگر منتقل میشوید ﴿فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ َلآتٍ﴾ پس مقصودی هست، اگر مقصد و مقصودی هست، راهی هست اگر راهی هست راهنمایی هست که وحی و نبوت باشد که این طلیعهٴ ضرورت بر وحی و نبوت است آنگاه میفرماید مشکل اینها این است که اینها اهل اندیشه نیستند.
پرسش...
پاسخ: بله، عین کل شیء اگر باشد که مثل میشود «هو السماء فی السماء سماء و فی الارض الارضُ» که
پرسش...
پاسخ: بعد نیست، نیست
پرسش...
پاسخ: آن که میشود اما صفت سلبی هم کنارش است فرمود: «داخلٌ فی الاشیاء لا بالممازجه»
پرسش...
پاسخ: آنها هم همان را میگویند آنها میگویند «لا بالممازجه» آنها میگویند «لا بالممازجه» منتهی حق عظیمی که آنها دارند این است که میگویند که این «هو» به خود ذات برنمیگردد این برای فیض منبسط اوست برای اینکه دارد «داخلٌ» این داخل صفت فعل است نه صفت ذات، حق عظیمی که اهل معرفت نسبت به ما دارند برای تشریح نصوص این است میگویند به اینکه اگر ما یک قضیهای داشتیم موضوعی داشت و محمولی این موضوع و محمول حتماً حتماً با هم متحداند اما محور اتحاد کجا است ما اگر قضیهای داشتیم محمول و موضوع به حمل هو هو بر یکدیگر حمل شدند اینها با هم متحداند اما مدار اتحاد کجا است این را که اهل معرفت مشخص میکند فرمودند که قضیه سه قسم است بعضی از قضایا محور اتحاد محمول و موضوع ذات خود موضوع است مثل اینکه بگوییم «الانسان ناطقٌ» اینجا «هو هو» است ولی مدار اتحاد محمول و موضوع ذات موضوع است یعنی در متن ذات موضوع اتحاد هست یک قضیه دیگر داریم میگوییم «الانسان عالمٌ» اینجا هم با هم متحداند موضوع و محمول اما محور اتحاد موضوع و محمول دیگر ذات موضوع نیست وصف موضوع است این قسم دوم از این پایینتر میگوییم «الانسان کاتبٌ» «الانسان قائم» خوب وقتی گفتیم «زید ٌ قائمٌ» یا «الانسان قائمٌ» این قیام نه مِثل نطق است نَفس ناطقه است که در محور ذات با موضوع متحد باشد نه مثل علم است که در محور وصف متحد باشد بلکه در مدار فعل با او متحد است یعنی خارج از ذات و خارج از وصف در مدار فعل یک وقت است میگوییم الله هو ﴿الْحَیِّ الَّذی لا یَمُوتُ﴾ این یک قضیه است که موضوع و محمول در مقام ذات متحّدند چون آنجا ذات خدا با صفات ذاتی عین هماند آن قسم اول و دوم میشود یکی یک وقت است که میگوییم «داخلٌ فی الاشیاء» این «داخلٌ فی الاشیاء» نه نظیر ﴿الَّذِی لاَ یَمُوتُ﴾ است نه نظیر «الله علیمٌ» است نه حقیقت محض است نه حقیقت ذات اضافه خارج از محدوده ذات است این حق عظیمی است که حکما به عهده ما دارند آن وقت با این تحلیلی که اینها به ما آموختند وقتی خدمت آن حدیث میرویم میبینیم نه حدیث معنایش روشن است نه ذات داخل است فعل او داخل است فیض او داخل است فیض او رنگ نمیگیرد فیض او وجه او است همه جا وجه او است بدون رنگگیری است ذات او فوق آن است که داخل باشد ذات او مبدئی است که «داخلٌ فی الاشیاء» فیض او است خب.
پرسش...
پاسخ: بله «عین کل شیء» است که فیض او یعنی وجه او که ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ﴾ آن امر واحد است که «عین کل شیء» است «لا بالممازجه» نه خود ذات ذات که «حارت فیه الانبیاء و الاولیاء» به هر تقدیر خب اینکه میفرماید همه جا هست و رنگ نمیگیرد بازگشتش در حقیقت به وجه خدا است چون کل شیء در هیچ کجای قرآن الله استثنا نشده که او در معرض توهم نیست که کسی بگوید همه چیز فانی است مگر خدا هیچ جای قرآن ذات اقدس الهی را استثنا نکرده است هر جا استثنا کرد وجه او را استثنا کرد او در دسترس فهم نیست اصلاً همه جا ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾ ﴿وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ که خود این ﴿وَجْهُ﴾ ذوالجلال و الاکرام است اینها مسائلی نیست که با فکر ابن هشامها حل بشود که بگویند این نعت مقطوع است نه خود وجه اجل از آن است که از بین برود و ذات اقدس الهی اجل از آن است که وجه را با او شناخت ﴿وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِکْرامِ﴾ خود «وجه» اَجل و اَکرم است مثل اینکه رب اَجل و َاکرم است ﴿تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ اْلإِکْرامِ﴾ اینجا ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ﴾ ﴿وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ که این ﴿وَجْهُ﴾ ﴿الْجَلالِ وَ اْلإِکْرامِ﴾ است خب.
پرسش...
پاسخ: نه، معلوم میشود که معیت او معیت حلولی نیست «لا کدخول شیء فی شیءٍ» است اگر نظیر گلاب در گل بود اگر نظیر متمکن در مکان بود اگر نظیر متزمن در زمان بود رنگ زمان و مکان را میگرفت اما مثل اینکه مرحوم شیخ بهائی(رضوان الله علیه) دارد که یک تعبیر در کشکولاش یک تعبیر لطیفی است ... دارد که روح در بدن مثل معنا در لفظ است خب معنا مثل معنای مسجد در کلمه میم و سین و جیم و دال هست شما هر چه این کلمه را جستجو کنید زیر و رو کنید اول و آخر این کلمه را بررسی کنید آن معنا پیدا نمیشود این معنا تعلّق تدبیری دارد تازه میگویند روح در بدن مثل معنا در لفظ است نه ذات اقدس الهی در عالم میگویند هرگز وِزان خدا در عالم وِزان روح در بدن نیست اگر خواستید بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربه» کمی به آستان معرفت حق نزدیک بشوید روح را با شئون روح بسنجید نه روح را با بدن که یک سمتش مادی است یک سمتش مجرد با چیزی بسنجید که هر دو سمت و سویش مجرد است روح که اندیشههایی دارد روح به اندیشههایش سلطه دارد در اندیشههایش حضور و ظهور دارد ولی در اندیشههایش حلول نکرده است وزان خدا در عالم وِزان روح در بدن نیست وِزان روح با اندیشههای او است آن هم در حد یک تمثیل نه تشبیهی به هر تقدیر فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ﴾ اینکه فرمود: ﴿یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ﴾ یک هشدار است یعنی همهٴ اینها معلوم او است آمادهٴ حسابرسی باشید اگر حسابرسی حق است پس یک راهی بین ما و صحنه حسابرسی هست و آن راه همان «صراط مستقیم» است و دین و یک آورندهای لازم است و راه بلد و راهنما آنگاه فرمود به اینکه مشکل اساسی این مردم این است که اینها نمیاندیشند.
پرسش...
پاسخ: نه دیگر چون ﴿تَکْسِبُونَ﴾ به اوصاف برمیگردد آن سرّ و جهر به افعال برمیگردد آنچه که در خلوت و جلوت انسان میکند خدا میداند.
پرسش...
پاسخ: نه این سرّ و جهر مربوط به کار است آن کاری که انسان در خلوت و جلوت میکند خدا میداند آن وصفی که انسان با این کار کسب میکند که ﴿لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ﴾ آن را هم خدا میداند
پرسش...
پاسخ: کدام چون تفصیل قاطع شرکت است دیگرخب.
پرسش...
پاسخ: شامل آنها هم میشود ولی برای اینکه تفصیل قاطع شرکت است ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ﴾ این میشود کسب اوصاف نفسانی افعال بالأخره یا سرّ است یا جهر خب چون مشکل مهم همان نیندیشیدن است قرآن میفرماید که اینها اعراض دارند از آیات الهی ﴿وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ ٭ فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ ﴿آیَةٍ﴾ یعنی علامت و نشانه دربارهٴ نبوت و امامت و امثال ذلک اگر یک حادثهای خارق عادت باشد آن میشود آیه یعنی معجزه دربارهٴ مسائل توحیدی هیچ فرقی بین عادی و غیر عادی نیست خواه آن چوبی که چوب است این «آیة من آیات الله» خواه آن ماری که مار است این «آیة من آیات الله» خواه آن چوبی که مار میشود آن هم «آیة من آیات الله» هر سه در این که ممکناند و واجب میطلبند یکی است در برهان عقلی برای اثبات مبدأ ولی در بحثهای نبوت و مانند آن فرق است یک وقتی چوب است یک وقتی مار است یک وقتی چوب مار میشود اگر چوب دفعتاً واحدتاً مار شد این میشود آیت نبوت پس آیت به معنای معجزه و خرق عادت با آیتهای عادی در بحثهای نبوت و امثال نبوت فرق میکند وگرنه در برهان عقلی بر اثبات مبدأ هر موجود ممکنی سببش واجب است اگر روی برهان حدوث کسی مَشی کرد همه اینها حادثاند محدث میخواهند روی برهان نظم کسی حرکت کرد میگوید همه اینها منظماند ناظم میخواهند روی برهان امکان ماهوی کسی طی کرد میگوید همه اینها ممکن الوجودند واجب میخواهند روی امکان فقری که «اتم البراهین» است کسی مَشی کرد میگوید همه اینها فقیراند غنی میخواهند در مسئله نبوت است که بین اینها فرق است یعنی بین خارق عادت و عادت فرق است وگرنه در مسئلهٴ توحید هیچ فرقی بین آیتهای عادی و آیتهای غیر عادی نیست همه اینها آیات الهیاند.
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی اینها را هشدار داد فرمود الآن شما به چه چیزی مغرورید به یک قدرتی حالا یا زور است را زر است حالا مغرورید ذات اقدس الهی قبل از شما کسانی را نابود کرد که از شما مقتدرتر بودند خب چه بهتر که شما بیندیشید دیگر فرمود اینها چون اصل را قبول نکردند حاضر نیستند فکر بکنند اصل توحید را قبول نکردند یا اصل مبدأ را نپذیرفتند حاضر نیستند فکر بکنند ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ چون اصل را تکذیب کردند بنابراین داعی ندارند که زحمت اندیشیدند را بر خود تحمیل کنند ﴿فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ٭ أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ﴾ خب یک مقدار بررسی کنید یک مقدار فکر کنید یک مقدار کتاب تاریخ بخوانید یک مقدار سنن الهی را بررسی کنید ببینید قبل از شما مقتدرتر از شما بودند و خدا آنها را نابود کرد در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» اینچنین میفرماید آیهٴ 45 سورهٴ «سبأ» این است که ﴿وَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلی فَکَیْفَ کانَ نَکیرِ﴾ فرمود پیغمبرا به این مردم بگو قبل از شما کسانی بودند که شما به عُشر قدرت آنها نرسیدید و ﴿وَ ما بَلَغُوا﴾ این صنادید قریش که معاصر تو هستند و مکذّب تو هستند ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾ یک دهم قدرت پیشینیان را اینها ندارند ما همهٴ اینها را از بین بردیم اینها که چیزی نیست. چه اینکه در جریان قارون فرمود قارونی که ﴿إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ﴾ که اینها مقتدرانه چندین گروه یا مخزنهای او یا کلیدهای خزائن او را حمل میکردند خدا میفرماید جریان قارون یک جریان بیسابقهای نیست برای اینکه قبل از قارون کسانی بودند که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً﴾ بعد از نقل جریان قارون فرمود که ما کسانی را از بین بردیم که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً﴾ اگر یک گروه قدرتمند باید خزائن او را جابجا میکردند مَفاتح او را جابجا میکردند یا یک گروه قدرتمند کلیدهای خزائن او و مفاتیح او را جابجا میکردند ما کسانی را که قبل از او بودند و مقتدرتر از او و متمکنتر از او و سرمایهدارتر از او بودند آنها را از بین بردیم خب این چه چیزی میگوید معلوم میشود این روزگار مقتدران فراوانی را دیده است در همین آیهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ﴾ که ﴿مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ﴾ ما آنها را متمکن کردیم امکاناتی به آنها دادیم که به شماها ندادیم حالا ده برابر قدرت شما را دادیم که شما جزء ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾ باشید که در سورهٴ «سبأ» آمده است یا نه به نحو اجمال آنچه که در جریان قارون آمده است که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً﴾ «اشد کذا و کذا» بالأخره فرمود قدرتمندتر از شماها بودند که ما آنها را از بین بردیم الآن ما در آستانهٴ انتخاباتیم شما این جریان اخیر را لابد شنیدید که بیش از هفتاد کشور بسیج شدند تمام خبرنگارها را اعزام بکنند ببینند ایران اسلامی چه خبر است مسائل جزئی به هیچ وجه قابل طرح نیست الآن اصل اسلام است و اصل نظام هر کس «بینه و بین الله» کاندیدایی دارد «بینه و بین الله» خب اَصلح را تشخیص میدهد رأی محترم است و انتخاب میکند هم خودتان و هم دوستانتان و هم شاگردانتان و هم کسانی که از سخنرانیهای شما از مَقالت شما از مَقال شما استفاده کردند و میکنند هم بر شما لازم است که شرکت کنید هم بر همهٴ ما واجب است که آنها را امر به معروف و نهی از منکر کنیم که مبادا بیگانه خوشحال بشود «و لا تشمت فیه الاعداء» این دعاهای ماه مبارک رمضان که خوانده میشد خدایا ما را دشمن شاد نکن تنها مسائل شخصی که نیستای کاش این رسانههای گروهی مخصوصاً این برادران گرانقدر صدا و سیما آنچه که دیشب ساعت هشت به بعد این را نقل کردند تلویزیون باز هم نقل بکند آن برنامههایی که مرداد ماه، تیر ماه، شهریور ماه قدم به قدم آمریکا دستور داد بودجه تصویب کرد سخنرانی کردند رسماً نوشتند که ما تنها کار ما این است که دین را از دولت جدا کنیم گفتند مسائل جنگ بیاثر است مسائل انفجاری بیاثر است مسائل تحدید بی اثر است مسائل محاصره اقتصادی بیاثر است فشار اقتصادی بیاثر است ایران رشدش را پیدا کرده راهش را پیدا کرده تنها راه این است که دین را از دولت جدا کنیم و مردم بدانند که دین از سیاست جداست ـ معاذالله ـ این را شما اگر بخواهید آن برادران عزیز صدا و سیما بار دیگر هم این برنامه را پخش بکنند و این را هم مشخص باشد که «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس» بیش از هفتاد کشور بسیج شدهاند بیایند ببینند چه خبر است خب کجای انتخابات دنیا اینقدر بسیج میشوند اینها چه هدفی را دارند تعقیب میکنند خدای ناکرده اگر نظام اسلامی آسیب ببیند مردم احساس بکنند ـ معاذالله ـ که دولت از آنها نیست یا دین از دولت جداست یا دین کاری به سیاست ندارد خدای ناکرده بر سر دین آنچه خواهد آمد که قابل پیش بینی نیست و این سخن که باطل« یموت بترک ذکره» حق است الحق هم «یموت بترک ذکره» حق است حق اگر 2500 سال در این مملکت مرده بود «بترک ذکره» باطل هم اگر بمیرد هم برای ترک ذکر است حق هم میمیرد برای ترک ذکر است اینچنین نیست که انسان بگوید ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ این حرف هرگز مورد قبول نبود اگر مورد قبول بود در گذشتهٴ دور مورد قبول بود عدهای به موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) گفتند ما اینجا مینشینیم شما بروید جنگ بکنید خب نشد ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ هرگز خریدار ندارد پس همان طور که «باطل یموت بترک ذکره» حق هم «یموت بترک ذکره» به دلیل اینکه 2500 سال حق در این مملکت مرده بود به ترک ذکر بررسیهای چیزی هم که دارید چه در مسائل علمی چه مسائل غیر علمی الآن شما ببینید بسیاری از حرفها از قم به اقصی نقاط عالم رسیده و میرسد اینها به برکت نظام اسلامی است تنها نباید گفت ما در کشور قبل از انقلاب 250000 دانشجو داشتیم الآن یک میلیون و دویست و پنجاه هزار دانشجو داریم خب مگر همین اوایل انقلاب نبود که ما اطبا از هند و غیر هند میآوردیم طبیب وارد میکردیم الآن داریم طبیب صادر میکنیم مگر تربیت پزشک کار کمی است تربیت مهندس کار کمی است تاٴسیس دانشگاه کار کوچکی است؟ تهیه استاد کار کوچکی است تهیه متون درسی کار کمی است با همهٴ فشارهای جنگ و محاصره بالأخره دانشجویان ما شدند یک میلیون و دویست و خوردهای هزار این طلاب گرانقدر که وارثان انبیایند از آن دو هزار پانصد نفر یا سه هزار نفر شدند سی هزار نفر خب شما چندتا مجله علمی در زمان مرحوم علامه طباطبایی و بعد شاگردانش مثل شهید مطهری داشتید یک یا دو مجله الآن دهها مجلهٴ عمیق علمی به وسیله شماها فضلا امثال ذلک نوشته میشود اینها به برکت انقلاب است دیگر حالا بعضی از مسائل جزئی کم شد فلان چیز گران شد شما برسید به عصر حکومت حضرت امیر ببنید یک وقتی هم در محضر شما مطرح شد که در حکومت حضرت امیر را اگر بررسی کنید الآن باید شاکر باشید غرض آن است که «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس» یک مقدار بررسی کنید که چطور بیش از هفتاد کشور بسیج شدند که خبرنگارهایشان را اعزام کنند ببینند انتخابات چه خبر و تمام تلاش و کوشششان این است که انتخابات خدای ناکرده ضعیف برگزار بشود مردم حضور نداشته باشند یا خدای ناکرده کسانی راه پیدا کنند که با رهبری نیستند با ولایت فقیه نیستند با فقاهت نیستند با اسلام فقاهتی نیستند و مانند آن امیدواریم که همهٴ ما ذات اقدس الهی به اَحسن وجه در این مراسم شرکت کنیم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- هم اجل برای بدن هست، هم اجل برای روح
- جل بدن آن است که روح بدن را ترک کند که مرگ فرا میرسد
- اجل روح هم منّزه از زمان میباشد.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ واْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ ﴿1﴾ هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ ﴿2﴾ وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ ﴿3﴾ وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ ﴿4﴾ فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ﴿5﴾ أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرینَ ﴿6﴾
بعضی از سور قرآنیه درباره اهل کتاب احتجاج میکند نظیر بخشی از آیات سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که قبلاً گذشت بعضی از سور احتجاج با ملحدین و مشرکین و امثال ذلک است نظیر سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گرچه این احتجاجها در سوره «مائده» هم بود ولی قسمت مهم آن احتجاجها با اهل کتاب بود مطلب دوم آن است که چون انسان مرکب از جسم و بدن و روح است که فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ ٭ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ برای هر کدام از این دو قسم اجل هست هم اجل برای بدن هست، هم اجل برای روح، اجل بدن آن است که روح بدن را ترک کند که مرگ فرا میرسد این همان اجل معروف است که این به دو قسم تقسیم شده است اجل مقضی و اجل مسما اجل روح به لقاء الله است آن همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود آیهٴ پنج سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» این است ﴿مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ َلآتٍ﴾ آنجا جریان «لقاء الله» است و همانطور که خود روح منّزه از زمان است اجل روح هم منّزه از زمان خواهد بود وقتی روح به لقای حق راه یافت آن مرحلهٴ اجل اوست که این ﴿أَجَلَ اللّهِ َلآتٍ﴾ یعنی مسئله لقاء الله و معاد.
مطلب دیگر آن است که مُسما یعنی مُعین، تسمیه یعنی تعیین لذا اجل مسما همان اجل معین خواهد بود و انسان هر شب که میخوابد در حقیقت یک مرگ موقتی است وقتی از خواب برمیخیزند یک بعث موقت است الی اجل مسما که فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ﴾ یا اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیهٴ 42 اینچنین آمده است که ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ یعنی خداوند روح همهٴ انسانها را توفی میکند و قبض میکند آنهایی که میمیرند که خب روح آنها را در حین موت قبض میکند آنها که نمیمیرند ولی میخوابند چه روز و چه در شب در حال خواب روح آنها را قبض میکند ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ را آن اَنفسی که میمیرند روح آنها را ﴿حینَ مَوْتِها﴾ قبض میکند ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ آنهایی که هنوز نمردند روح آنها را ﴿فی مَنامِها﴾ قبض میکند و انسان اگر از حقیقت خواب خود باخبر باشد از حقیقت مرگ مستحضر است و کسانی که خواب را واقعاً خوب درک میکنند موت را خوب درک میکنند چون هر شب انسان که میخوابد روح او را ذات اقدس الهی توفی دارد حالا همانطور که توفی معروف سه قسم است بعضی از افراد روح آنها را فرشتههای نازل توفی میکنند که ﴿توَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ اُوساط از مؤمنین روح آنها را عزراعیل( سلام الله علیه) توفی میکند که ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ و اوحدی از انسانها هنگام مرگ روح آنها را ذات اقدس الهی توفی میکند که ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ در جریان خواب هم همین طور است انسان که میخوابد گاهی روح را به فرشتههای موکل زیر دست عزراعیل(سلام الله علیه) تسلیم میکند گاهی به خود عزراعیل(سلام الله علیه) گاهی به ذات اقدس الهی بالأخره انسان هر شب که خوابد یک مرگ موقتی را میگذراند هر روز که بیدار میشود یک بعث موقتی را میگذراند آیهٴ 42 سورهٴ «زمر» این است که ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ این یک «و التی» یعنی ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ ... الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ آنها را ﴿فی مَنامِها﴾ در حال خواب آنها را توفی میکند وقتی در حال خواب توفی کرد روح را قبض کرد این روحهایی که خوابیدهاند دو قسماند عدهای قضای الهی بر این تعلق میگیرد که اینها در همان خواب رحلت کنند مثل اینکه عدهای در همان خواب با مرگ فجئه و مانند آن میمیرند ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ آنهایی که اجلشان فرا رسیده است در همان خواب خداوند روح آنها را توفی میکند دیگر برنمیگرداند ﴿و یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی﴾ آن روحهایی که هنوز فرصت دارند آنها را خداوند در خواب قبض میکند دوباره به اینها برمیگرداند، اینها بیدار میشوند تا اجل مسمای اینها فرا برسد که آن وقت روح اینها را قبض بکند ﴿و یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾ را یعنی «یرسل الاَنفس الاخری» که «لم یقض علیه الموت» ﴿إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی﴾ اجل مسما یعنی اجل معین.
پرسش...
پاسخ: البته همه جا همین طور است هر کاری که به غیر خدا اسناد داده میشود همهٴ اینها بر اساس آن است که دیگران مأموران الهیاند و مدبرات به اذن او هستند وگرنه هیچ موجودی مستقلاً و بدون اذن ذات اقدس الهی که کاری انجام نمیدهد.
پرسش...
پاسخ: آنها هم همین طور است دیگر نسبت به آنها هم همین طور است چون ما سوای خدا هرکه باشد ﴿وَ کُلُّ أَتَوْهُ داخِرینَ﴾
پرسش...
پاسخ: تمام کسانی که میمیرند بالأخره بر اساس آن اجل مسما میمیرند دیگر و
پرسش...
پاسخ: ﴿حِینَ مَوْتِهَا﴾
پرسش...
پاسخ: بله دیگر چون آنهایی که مردند که همه آنها را خدا قبض میکند.
پرسش...
پاسخ: نه ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ این ﴿فَیُمْسِک﴾ «فای» تفریع و تفصیل است برای کسانی که هنوز نمردهاند و خوابیدهاند اینهایی که خوابیدهاند روح آنها را خدا قبض میکند حالا که قبض کرد اگر بنا شد بر اینکه این افرادی که خوابیدهاند هنوز نمردهاند و در خواب اجل مسمای اینها فرا رسیده است همانجا قبض میکند یک وقت است کسی قبل از اینکه بخوابد اجل مسمای او فرا میرسد این متوفی میشود این ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ عدهای نه هنوز عمرشان هست و متوفی نشدند خوابیدند در خواب دو قسم است در حال خواب همه ارواح را خدا توفی میکند یعنی قبض میکند اینها متوفی میشوند بعضیها هستند که در همان خواب عمرشان تمام میشود اینها ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ عدهای هستند که نه هنوز عمرشان باقی است ﴿و یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾ تا کی؟ ﴿إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی﴾
مطلب بعدی آن است که چون مسما یعنی مُعین هیچ کسی آن را تغییر نمیدهد نه غیر خدا تغییر میدهد نه خود خدا اما غیر خدا تغییر نمیهد چون قدرت ندارد ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ خود خدا تغییر نمیدهد چون برابر نظام احسن آفریده است نظیر اینکه فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِکَلِماتِ اللّهِ﴾ یا ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ این ﴿لا تَبْدیلَ﴾ که نفی جنس است برای آن است که غیر خدا قدرت بر تغییر ندارد خود ذات اقدس الهی که قادر است بر اساس اینکه این را بر اَحسن وجه آفریده است تغییر نمیدهد لذا در جریان اجل هم همین طور است اجل مسما که فرا برسد غیر خدا تغییر نمیتواند بدهد ﴿فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ خود خدا هم تغییر نمیدهد برابر آنچه که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «منافقون» آمده است که فرمود: ﴿وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْسًا إِذا جاءَ أَجَلُها﴾ برای اینکه این بر اساس سنت الهی تنظیم شده است و این اَحسن النظام است و اَحسن را خدا دیگر تغییر نخواهد داد چه اینکه فطرت توحیدی هم به روال احسن آفریده شد ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ این که فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِکَلِماتِ اللّهِ﴾ ﴿لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللّهِ﴾ ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ برای آن است که به نظام احسن خدا آفرید غیر خدا قدرت تغییر ندارد خود خدا هم چون به نحو احسن آفریده است تغییر نمیدهد.
مطلب بعدی آن است که این اجل مقضی و اجل مسما که به بحث بدا برمیگردد ارتباط مستقیمی با آیهٴ مبارکهٴ ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾ دارد که انشاءالله بحث بدا مربوط به آن آیه است یعنی معلوم میشود دوتا کتاب در عالم هست کتب فراوانی است اما از آن آیهٴ ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ﴾ برمیآید که دوتا کتاب هست یکی کتاب محو و اثبات است که تغییرپذیر است آن معلوم میشود که هنوز به سبب تام راه نیافت که ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ﴾ یکی هم آن جمع بندی شده و نهایی است که ام الکتاب است نفرمود: «یمحوا الله ما یشاء عنده» این «عنده» را به «ام الکتاب» اختصاص داد فرمود: ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾ خب آن کتاب محو و اثبات هم عند الله است چون خدا ماحی است و خدا مثبت است اما بر اساس اینکه ﴿ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ معلوم میشود ﴿أُمُّ الْکِتابِ﴾ باقی است یعنی ذات اقدس الهی در کتاب محو و اثبات چنین مرقوم فرمود یعنی دستور داد مقدّر کرد که فلان شخص با فلان شرایط در فلان حالت به آن حدّ از عمر برسد و اگر شرایطش حاصل نشد صدقه، صلهٴ رحم، دعا، رعایت بهداشت و مانند آن نشد کمتر بشود اینها در محو و اثبات هست تغییرپذیر است اگر صدقه داد عوض میشود صله رحم کرد عوض میشود صدقه را ترک کرد صله رحم را ترک کرد پایین میآید این نوسان در محو و اثبات هست اما این شخص چه میکند آیا صدقه میدهد یا نه دعا میکند یا نه صله رحم دارد یا نه بهداشت را رعایت میکند یا نه آنچه که در خارج واقع میشود ذات اقدس الهی میداند جمعبندی شدهٴ نهایی آن در ﴿امُ الکتاب﴾ هست غرض آن است که نه در جهان خارج ابهام هست نه در کتاب مبین و ﴿امُ الکتاب﴾ و علم خدا اگر ابهامی هست برای ما مبهم است بحث بدا و بحث تغییر این امور به آیهٴ مبارکهٴ ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾ برمیگردد.
مطلب بعدی آن است که این که فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ «اِمترا» و «مِریه» از همان ریشه لغوی که نشأت گرفته است حکایت میکند وقتی گفتند «مرات الناقه» یعنی «مسحت زرعها لیخرج لبنها» اگر کسی ساربانی یا دیگری دستی به پستان این شتر بزند و با دست زدن شیر او را بدوشاند به آن میگویند «مری الناقة» خب کم کم «مُمارات»، «مرا» و مانند آن عبارت از آن است که انسان تبادل نظر میکند آنچه که در اندیشهٴ دیگری است آن را میدوشاند و ظاهر میکند یکی از معجزات قرآن کریم این است که نه تنها با همین حروف، کلمات ساخت با این کلمات، جُمل ساخت با این جمل آیه ساخت با این آیهها سوره ساخت با این سورهها قرآن که هیچ کس نمیتواند مِثل این قرآن بیاورد و سرمایههای اصلی همین حروف و کلمات است بلکه با این کلماتی که عرب این کلمات را در معانی مادی به کار میبرد قرآن معارف را تبیین کرد یک وقت انسان «سبعه معلقه» میسراید آنجا هنر نیست برای اینکه همه این الفاظ بار مادی داشت در «سبعه معلقه» هم باز بار مادی دارد منتها تشبیهاتش، استعاراتش، کنایاتش، مجاز مرسلش در محدودهٴ طبیعت و ماده است یک لغتی که مربوط به یک گیاه است او را در یک گیاه دیگر یا حیوان بکار برد یک لغتی که مربوط به یک حیوان بود در حیوان دیگر به کار برد یک کلمهای که مربوط به حیوان بود در انسانی که کار مادی میکند به کار میبرد این میشود تشبیه، استعاره، مجاز، مرسل، یا غیر مرسل اما قرآن کریم آمد با استفاده از همهٴ این حروف و الفاظ و کلمات سطح را بالا برد یعنی اصلاً آن معانی که این آیه آن کلمات آن معانی را میرساند صبغه مادی ندارد عرب وقتی که میگوید «مرأت النافة» و مانند آن یعنی «مسحت ... لیخرج لبنها» اما وقتی قرآن میگوید که شما مراء کنید یا مراء نکنید ﴿فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِرًا﴾ «فلا تمارون» و مانند آن یعنی تَضارب فکری نکنید دست به ذهن کسی نزنید که باطل را حق کنید یا حق را باطل کنید مگر در جایی که حق را حق کنید و باطل را باطل خب یا کلمه ﴿فَواقٍ﴾ این ﴿فَواقٍ﴾ عبارت از آن است که کسی دارد پستان این شتر و این ناقه را میدوشد همین که دست به پستان زد و شیر پدید آمد دوباره دست را باز کرد که جمع بکند این فاصلهٴ باز و بسته کردن دست را میگویند «فواق» این شاید یکی دو ثانیه طول بکشد در قرآن کریم فرمود کسانی که توبه نکردند سرانجام گرفتار عذاب شدند ﴿ما لَها مِنْ فَواقٍ﴾ به آنها فرصت یک همچنین رجوعی نخواهد داد تا تبدل روحی پیدا کنند خب آن «فواق ناقه» را در امر مادی پیاده کرد و قرآن ﴿فَواقٍ﴾ را مخصوص مجرد یا اعم از مجرد مادی پیاده میکند هدایت اینچنین است، ضلالت اینچنین است، فسق اینچنین است تمام این کلماتی که در قرآن کریم به کار رفته است همهٴ اینها در نزد عرب بود ولی بار مادی داشت یک کسی که از راه مستقیم فاصله میگرفت به او میگفتند «فسق عن الطریق» وقتی که در مسیر مستقیم بود یعنی این بزرگراه را دارد طی میکند و اصرار دارد که در وسط جاده برود میگویند «حَنف» میبینید بعضی از اتومبیلها اصرار دارند که در وسط این اتوبان حرکت کنند نه باند اول نه باند سوم در همین باند وسط حرکت میکنند همیشه مایلاند که در وسط راه باشند آن را میگویند «حَنیف» یعنی مایل به وسط راه برخیها مایلاند که آن باند اخیر که به پیادهرو نزدیک است آن سمت گرایش دارند این را میگویند «جنیف»، «جنیف» یعنی کسی که از وسط فاصله میگیرد «حنیف» کسی که به وسط گرایش دارد «حنفه» در مقابل «جنفه» است ﴿غَیْرَ مُتَجانِفٍ ِلإِثْمٍ﴾ یعنی گرایش نداشته باشید که از صراط مستقیم فاصله بگیرید خب «فَسق»، «حَنف»، «جَنف» همهٴ اینها لغاتی بود که عرب اینها را در راههای مادی به کار میبرد و قرآن همهٴ اینها را آورد در معارف و معنویات پیاده کرد ﴿تَمْتَرُونَ﴾ هم از همین باب است این یکی از معجزات قرآن کریم است که با همین سرمایههایی که بشر از او استفادههای مادی میکرد همین کلمات و حروف را درباره معارف پیاده کرده است بَنابراین فرق عمیقی که بین قرآن و «سبعه معلقه» و اَمثال «سبعه معلقه» است آن است که آنها نتوانستند از زمین به آسمان بروند آنها در محدودهٴ زمین توانستند یک تشبیهاتی استعاراتی، مجاز و مرسلی، کنایاتی ردیف کنند ولی قرآن توانسته است وحی توانسته است از زمین به آسمان برود یعنی همهٴ این الفاظ را به کار برد و اما آن معارف را تأمین کرد بعد کم کم به اینها فهماند اینها مجاز نیست اینها توسعهٴ در مصداق است نه توسعه در مفهوم ، مفهوم همان مفهوم است منتها مصداقش اعم از مادی و غیر مادی است ﴿تَمْتَرُونَ﴾ هم از همین قبیل است که ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ﴾ خدا چه در آسمان خدا خدا است چه در زمین خدا خدا است ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾ ما چیزی نداریم که همه جا باشد با همه باشد و هیچ رنگی نگیرد هیچ چیزی را مِثل این نداریم تا ما بگوییم مثل فلان شیء ما در بین موجودات خارجی که هر چیزی حدّ مشخصی دارد زمین است محدود آسمان است محدود انسان است محدود فرشته است محدود فَلک و مَلک هم محدود است در معانی ذهنی فصول داریم انواع داریم اجناس داریم همه اینها معیناند مبهمترین مفهوم و وسیعترین مفهوم در بین مفاهیم ذهنی مفهوم شیء است و در تعبیر فارسی چیز و به تعبیر عربی شیء ما دیگر از شیء عامتر و شاملتر نداریم این مساوق وجود است خب این شیء که یک مفهوم عام است همهجا هست با همه هست در اذهان هست در اعیان هست در آسمانها هست در زمین هست اما آن قدر ضعیف است که هر جا رفت رنگ همان جا را میگیرد مثلاً شما موجودات زمینی را میگویید این «شجر شیءٌ، حجر شیءٌ، مدر شیءٌ، انسان شیءٌ» موجودات آسمانی را هم میگوید« کوکب شیءٌ، شمس شیءٌ، فلک شیءٌ، ملک شیءٌ و اَمثال ذلک شیءٌ»شیء بر همه صادق است اما هرجا که مفهوم شیء صادق بود بر هر چیز صادق بود با همان چیز رنگ همان را میگیرد یعنی اگر شجر شیء است شما میگویید «هذا شجرٌة هذا شیءٌ پس الشیُء فی الشجر شجرٌ و فی المَدر مدرٌ و فی الحجَر حجر» همین شیء بر موجود زمینی صادق است بر موجود سمائی صادق است «هو الذی فی الارض ارضٌ و فی السماء سماء» یعنی شیء که بر موجود زمینی در موجود زمینی یافت میشود رنگ همان را میگیرد شما میگویید «هذا حجرٌ و هذا شیءٌ» دربارهٴ موجود آسمانی وقتی خواستید بگویید «هذا کوکبٌ ذاک یا ذلک کوکبٌ» میگویید «ذلک کوکبٌ ، ذلک قمرٌ ، و ذلک شیءٌ و ذلک الکوکب شیءٌ و ذلک القمر شیءٌ» پس مفهوم شیء در آسمانی آسمانی است در زمینی زمینی اما ذات اقدس الهی با آسمانی هست اما موجود آسمانی اله نیست اله در همه شیء است بدون امتزاج ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ﴾ نه فی سماء سماءٌ ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾ نه «وفی الارض ارضٌ» اما «شیء هو الذی فی الشجر شجرٌ و فی الحجر حجر و فی السماء سماءًٌ و فی الارض ارض» ما نه تنها در بین اشیا خارجی چیزی مثل خدا نداریم ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ در مفاهیم ذهنی هم چیزی مثل خدا نداریم این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ نکره در سیاق نفی است نه موجو ذهنی مثل خدا خواهد بود نه موجود عینی مثل خدا خواهد بود چیزی که همه جا باشد در همه شیء حضور داشته باشد با همه شیء حضور داشته باشد رنگ هیچ چیزی را نگیرد این فقط خداست لذا ﴿ وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ﴾ نه «هوالذی فی السماءٌ و فی الارض ارضٌ» مفهوم شیء یا مفهوم موجود که جزء مفاهیم عامهاند در همه چیز هستند اما در هر چیزی رنگ همان شیء را میگیرند مصداق همان شیء خواهند بود لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾ ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ ﴾ چون اینچنین است به هیچ صبغهای منصبغ نخواهد شد رنگ هیچ چیزی را نمیگیرد سرّش آن است که اطلاق شیء و مانند آن اطلاق مفهومی است یک اطلاق ضعیف است اطلاق ضعیف وقتی در هر ظرفی قرار گرفت رنگ همان ظرف را میگیرد اما اطلاق قوی ﴿وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾ است همهجا هست و اطلاق خود را حفظ میکند هیچ شیءای نیست که خالی از ذات اقدس الهی باشد اما خدا هیچ وصفی که ما سوای ذات او باشد و بوی امکان بدهد متصّف نخواهد شد و نخواهد گرفت لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ﴾ بعد فرمود: ﴿یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ﴾ چون «هو الظاهر» است «یعلم جهرکم» چون «هو الباطن» است ﴿یَعْلَمُ سِرَّکُمْ﴾ چون ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است ﴿یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ﴾ یک وقت انسان کار انجام میدهد در خلوت انجام میدهد خدای باطن میداند در جَلوت انجام میدهد خدای ظاهر میداند اول که وارد کار میشود یک قصد خاصی دارد خدای ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ میداند هم اکنون که میخواهد از کار بیرون بیاید یک مقصد مخصوص را تعقیب میکند خدای «هو الآخر» میداند اما در نهان او در درون خود یک سلسله اوصافی را کسب میکند آن خدایی که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ میداند باز هم «هوالباطن» میداند فرمود: ﴿یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ َویَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ﴾ آن اوصافی را که کسب میکنید خدا میداند افعالی را هم که انجام میدهید خدا میداند برای آنکه در همهٴ شرایط اوصاف ذاتی اقدس الهی به همهٴ اوصاف شما محیط است.
مطلب دیگر آن است که در خیلی از موارد قبل از اینکه جریان سرّ و درون و بیرون انسان را ذکر کند مسئلهٴ آسمان و زمین را ذکر میکند تا شاید به ما بفهماند که جانتان به منزلهٴ آسمان شما است و بدن شما به منزلهٴ زمین شما است و ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ﴾ روزیهای بدن شما از آسمان جانتان تأمین میشود هر چه در آسمان جانتان بود بدنتان تأمین خواهد شد بکوشید که این مخزن روزی را که آسمان جان شما است آن را پر از روزیهای غیبی کنید در پایان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بحث گذشت یعنی آیهٴ 284 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود که ﴿لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّهُ﴾ صدر آیه این است که آنچه در آسمانها است برای خدا است آنچه در زمین است برای خدا است بعد فرمود آنچه شما از جانتان اظهار کردید خدا حساب میکند آنچه مخفی نگه داشتید خدا میداند یعنی آنچه از آسمان جانتان به زمین بدنتان آمد خدا میداند آنچه در آسمان جانتان مستور است خدا میداند که این چهار جمله هماهنگ هم باشند ﴿لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ﴾ یک ﴿ما فِی اْلأَرْضِ﴾ِ دو تا ﴿وَ إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ﴾ِ سه تا ﴿أَوْ تُخْفُوهُ﴾ چهار تا آنچه در جان شما است از جانتان به زمین بدنتان ریخته است معلوم حق است و آنچه که در جانتان مستور و مکتوم است آن هم معلوم حق است مهمترین کاری که ذات اقدس الهی میکند این است که اولاً ما را به فکر وامیدارد بعد برهان اقامه میکند این سورهای که سورهٴ احتجاج است سرمایهٴ احتجاج تفکر است خب اگر کسی اهل اندیشه نباشد شما هر برهانی برای او اقامه بکنید سودمند نیست بیش از چهل بار در این سورهٴ مبارکهٴ کلمه ﴿قُلْ﴾ هست یعنی بگو یعنی اینچنین احتجاج کن خب حالا این حجج چهلگانه یا بیشتر برای کسی است که اهل فکر باشد طلیعهٴ این سوره ذات اقدس الهی اینها را وادار به فکر میکند میفرماید اینها باید فکر بکنند و از آیات الهی اگر اعراض بکنند بر سَرشان آنچه میآید که بر سر بزرگتر از اینها آمد اینها را تهدید میکند میفرماید فکر بکنید بعد که فکر کردی روشن میشود حق با کیست درد در انسان ایجاد میکند یک وقت است که برهان اقامه میکند یک وقت است که میگوید شما فکر بکنید اصل شناخت را لازم میکند بعد آنچه را که انسان باید بشناسد برای انسان بازگو میکند میفرماید شما اهل امترائید چه در مسئلهٴ مبدأ اهل امترائید که در آیهٴ اول فرمود: ﴿ثُمَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ که این مربوط به مبدأ است درباره معاد فرمود: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾ که این بازگشت به الله است فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ دربارهٴ معاد باز هم چنین وحی و نبوت فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ َ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ﴾ خب اگر کسی هدفی دارد پایانی دارد باید یک راهنمایی باشد که او را به آن هدف برساند یا نه؟ گاهی خداوند از راه ضرورت معاد بر ضرورت نبوت استدلال میکند میگوید چون هدفی هست پس راهی هست اگر راهی هست راه بلد و راهنما باید باشد و آن پیغمبر است دیگر اگر معادی نبود وحی و نبوتی هم نبود معاد یعنی پایان راه که انسان به آنجا میرسد اگر مقصدی در عالم نبود و انسان با مرگ نابود میشد وقتی مقصدی نیست، مقصودی نیست، هدفی نیست، راهی هم نیست، حالا اگر مقصدی هست انسان نابود نمیشود به آن سمت حرکت میکند باید راهنما داشته باشد چون معاد حق است پس دین حق است دین به معنای وحی و نبوت چون معاد حق است صراط حق است چون معاد حق است راهنما و راه بلد حق است فرمود حالا که شما از بین نمیروید با مرگ از جایی به جای دیگر منتقل میشوید ﴿فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ َلآتٍ﴾ پس مقصودی هست، اگر مقصد و مقصودی هست، راهی هست اگر راهی هست راهنمایی هست که وحی و نبوت باشد که این طلیعهٴ ضرورت بر وحی و نبوت است آنگاه میفرماید مشکل اینها این است که اینها اهل اندیشه نیستند.
پرسش...
پاسخ: بله، عین کل شیء اگر باشد که مثل میشود «هو السماء فی السماء سماء و فی الارض الارضُ» که
پرسش...
پاسخ: بعد نیست، نیست
پرسش...
پاسخ: آن که میشود اما صفت سلبی هم کنارش است فرمود: «داخلٌ فی الاشیاء لا بالممازجه»
پرسش...
پاسخ: آنها هم همان را میگویند آنها میگویند «لا بالممازجه» آنها میگویند «لا بالممازجه» منتهی حق عظیمی که آنها دارند این است که میگویند که این «هو» به خود ذات برنمیگردد این برای فیض منبسط اوست برای اینکه دارد «داخلٌ» این داخل صفت فعل است نه صفت ذات، حق عظیمی که اهل معرفت نسبت به ما دارند برای تشریح نصوص این است میگویند به اینکه اگر ما یک قضیهای داشتیم موضوعی داشت و محمولی این موضوع و محمول حتماً حتماً با هم متحداند اما محور اتحاد کجا است ما اگر قضیهای داشتیم محمول و موضوع به حمل هو هو بر یکدیگر حمل شدند اینها با هم متحداند اما مدار اتحاد کجا است این را که اهل معرفت مشخص میکند فرمودند که قضیه سه قسم است بعضی از قضایا محور اتحاد محمول و موضوع ذات خود موضوع است مثل اینکه بگوییم «الانسان ناطقٌ» اینجا «هو هو» است ولی مدار اتحاد محمول و موضوع ذات موضوع است یعنی در متن ذات موضوع اتحاد هست یک قضیه دیگر داریم میگوییم «الانسان عالمٌ» اینجا هم با هم متحداند موضوع و محمول اما محور اتحاد موضوع و محمول دیگر ذات موضوع نیست وصف موضوع است این قسم دوم از این پایینتر میگوییم «الانسان کاتبٌ» «الانسان قائم» خوب وقتی گفتیم «زید ٌ قائمٌ» یا «الانسان قائمٌ» این قیام نه مِثل نطق است نَفس ناطقه است که در محور ذات با موضوع متحد باشد نه مثل علم است که در محور وصف متحد باشد بلکه در مدار فعل با او متحد است یعنی خارج از ذات و خارج از وصف در مدار فعل یک وقت است میگوییم الله هو ﴿الْحَیِّ الَّذی لا یَمُوتُ﴾ این یک قضیه است که موضوع و محمول در مقام ذات متحّدند چون آنجا ذات خدا با صفات ذاتی عین هماند آن قسم اول و دوم میشود یکی یک وقت است که میگوییم «داخلٌ فی الاشیاء» این «داخلٌ فی الاشیاء» نه نظیر ﴿الَّذِی لاَ یَمُوتُ﴾ است نه نظیر «الله علیمٌ» است نه حقیقت محض است نه حقیقت ذات اضافه خارج از محدوده ذات است این حق عظیمی است که حکما به عهده ما دارند آن وقت با این تحلیلی که اینها به ما آموختند وقتی خدمت آن حدیث میرویم میبینیم نه حدیث معنایش روشن است نه ذات داخل است فعل او داخل است فیض او داخل است فیض او رنگ نمیگیرد فیض او وجه او است همه جا وجه او است بدون رنگگیری است ذات او فوق آن است که داخل باشد ذات او مبدئی است که «داخلٌ فی الاشیاء» فیض او است خب.
پرسش...
پاسخ: بله «عین کل شیء» است که فیض او یعنی وجه او که ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ﴾ آن امر واحد است که «عین کل شیء» است «لا بالممازجه» نه خود ذات ذات که «حارت فیه الانبیاء و الاولیاء» به هر تقدیر خب اینکه میفرماید همه جا هست و رنگ نمیگیرد بازگشتش در حقیقت به وجه خدا است چون کل شیء در هیچ کجای قرآن الله استثنا نشده که او در معرض توهم نیست که کسی بگوید همه چیز فانی است مگر خدا هیچ جای قرآن ذات اقدس الهی را استثنا نکرده است هر جا استثنا کرد وجه او را استثنا کرد او در دسترس فهم نیست اصلاً همه جا ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾ ﴿وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ که خود این ﴿وَجْهُ﴾ ذوالجلال و الاکرام است اینها مسائلی نیست که با فکر ابن هشامها حل بشود که بگویند این نعت مقطوع است نه خود وجه اجل از آن است که از بین برود و ذات اقدس الهی اجل از آن است که وجه را با او شناخت ﴿وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِکْرامِ﴾ خود «وجه» اَجل و اَکرم است مثل اینکه رب اَجل و َاکرم است ﴿تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ اْلإِکْرامِ﴾ اینجا ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ﴾ ﴿وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ که این ﴿وَجْهُ﴾ ﴿الْجَلالِ وَ اْلإِکْرامِ﴾ است خب.
پرسش...
پاسخ: نه، معلوم میشود که معیت او معیت حلولی نیست «لا کدخول شیء فی شیءٍ» است اگر نظیر گلاب در گل بود اگر نظیر متمکن در مکان بود اگر نظیر متزمن در زمان بود رنگ زمان و مکان را میگرفت اما مثل اینکه مرحوم شیخ بهائی(رضوان الله علیه) دارد که یک تعبیر در کشکولاش یک تعبیر لطیفی است ... دارد که روح در بدن مثل معنا در لفظ است خب معنا مثل معنای مسجد در کلمه میم و سین و جیم و دال هست شما هر چه این کلمه را جستجو کنید زیر و رو کنید اول و آخر این کلمه را بررسی کنید آن معنا پیدا نمیشود این معنا تعلّق تدبیری دارد تازه میگویند روح در بدن مثل معنا در لفظ است نه ذات اقدس الهی در عالم میگویند هرگز وِزان خدا در عالم وِزان روح در بدن نیست اگر خواستید بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربه» کمی به آستان معرفت حق نزدیک بشوید روح را با شئون روح بسنجید نه روح را با بدن که یک سمتش مادی است یک سمتش مجرد با چیزی بسنجید که هر دو سمت و سویش مجرد است روح که اندیشههایی دارد روح به اندیشههایش سلطه دارد در اندیشههایش حضور و ظهور دارد ولی در اندیشههایش حلول نکرده است وزان خدا در عالم وِزان روح در بدن نیست وِزان روح با اندیشههای او است آن هم در حد یک تمثیل نه تشبیهی به هر تقدیر فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی اْلأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ﴾ اینکه فرمود: ﴿یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ﴾ یک هشدار است یعنی همهٴ اینها معلوم او است آمادهٴ حسابرسی باشید اگر حسابرسی حق است پس یک راهی بین ما و صحنه حسابرسی هست و آن راه همان «صراط مستقیم» است و دین و یک آورندهای لازم است و راه بلد و راهنما آنگاه فرمود به اینکه مشکل اساسی این مردم این است که اینها نمیاندیشند.
پرسش...
پاسخ: نه دیگر چون ﴿تَکْسِبُونَ﴾ به اوصاف برمیگردد آن سرّ و جهر به افعال برمیگردد آنچه که در خلوت و جلوت انسان میکند خدا میداند.
پرسش...
پاسخ: نه این سرّ و جهر مربوط به کار است آن کاری که انسان در خلوت و جلوت میکند خدا میداند آن وصفی که انسان با این کار کسب میکند که ﴿لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ﴾ آن را هم خدا میداند
پرسش...
پاسخ: کدام چون تفصیل قاطع شرکت است دیگرخب.
پرسش...
پاسخ: شامل آنها هم میشود ولی برای اینکه تفصیل قاطع شرکت است ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَةٌ﴾ این میشود کسب اوصاف نفسانی افعال بالأخره یا سرّ است یا جهر خب چون مشکل مهم همان نیندیشیدن است قرآن میفرماید که اینها اعراض دارند از آیات الهی ﴿وَ ما تَأْتیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاّ کانُوا عَنْها مُعْرِضینَ ٭ فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ ﴿آیَةٍ﴾ یعنی علامت و نشانه دربارهٴ نبوت و امامت و امثال ذلک اگر یک حادثهای خارق عادت باشد آن میشود آیه یعنی معجزه دربارهٴ مسائل توحیدی هیچ فرقی بین عادی و غیر عادی نیست خواه آن چوبی که چوب است این «آیة من آیات الله» خواه آن ماری که مار است این «آیة من آیات الله» خواه آن چوبی که مار میشود آن هم «آیة من آیات الله» هر سه در این که ممکناند و واجب میطلبند یکی است در برهان عقلی برای اثبات مبدأ ولی در بحثهای نبوت و مانند آن فرق است یک وقتی چوب است یک وقتی مار است یک وقتی چوب مار میشود اگر چوب دفعتاً واحدتاً مار شد این میشود آیت نبوت پس آیت به معنای معجزه و خرق عادت با آیتهای عادی در بحثهای نبوت و امثال نبوت فرق میکند وگرنه در برهان عقلی بر اثبات مبدأ هر موجود ممکنی سببش واجب است اگر روی برهان حدوث کسی مَشی کرد همه اینها حادثاند محدث میخواهند روی برهان نظم کسی حرکت کرد میگوید همه اینها منظماند ناظم میخواهند روی برهان امکان ماهوی کسی طی کرد میگوید همه اینها ممکن الوجودند واجب میخواهند روی امکان فقری که «اتم البراهین» است کسی مَشی کرد میگوید همه اینها فقیراند غنی میخواهند در مسئله نبوت است که بین اینها فرق است یعنی بین خارق عادت و عادت فرق است وگرنه در مسئلهٴ توحید هیچ فرقی بین آیتهای عادی و آیتهای غیر عادی نیست همه اینها آیات الهیاند.
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی اینها را هشدار داد فرمود الآن شما به چه چیزی مغرورید به یک قدرتی حالا یا زور است را زر است حالا مغرورید ذات اقدس الهی قبل از شما کسانی را نابود کرد که از شما مقتدرتر بودند خب چه بهتر که شما بیندیشید دیگر فرمود اینها چون اصل را قبول نکردند حاضر نیستند فکر بکنند اصل توحید را قبول نکردند یا اصل مبدأ را نپذیرفتند حاضر نیستند فکر بکنند ﴿فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ چون اصل را تکذیب کردند بنابراین داعی ندارند که زحمت اندیشیدند را بر خود تحمیل کنند ﴿فَسَوْفَ یَأْتیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ٭ أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ﴾ خب یک مقدار بررسی کنید یک مقدار فکر کنید یک مقدار کتاب تاریخ بخوانید یک مقدار سنن الهی را بررسی کنید ببینید قبل از شما مقتدرتر از شما بودند و خدا آنها را نابود کرد در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» اینچنین میفرماید آیهٴ 45 سورهٴ «سبأ» این است که ﴿وَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلی فَکَیْفَ کانَ نَکیرِ﴾ فرمود پیغمبرا به این مردم بگو قبل از شما کسانی بودند که شما به عُشر قدرت آنها نرسیدید و ﴿وَ ما بَلَغُوا﴾ این صنادید قریش که معاصر تو هستند و مکذّب تو هستند ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾ یک دهم قدرت پیشینیان را اینها ندارند ما همهٴ اینها را از بین بردیم اینها که چیزی نیست. چه اینکه در جریان قارون فرمود قارونی که ﴿إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ﴾ که اینها مقتدرانه چندین گروه یا مخزنهای او یا کلیدهای خزائن او را حمل میکردند خدا میفرماید جریان قارون یک جریان بیسابقهای نیست برای اینکه قبل از قارون کسانی بودند که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً﴾ بعد از نقل جریان قارون فرمود که ما کسانی را از بین بردیم که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً﴾ اگر یک گروه قدرتمند باید خزائن او را جابجا میکردند مَفاتح او را جابجا میکردند یا یک گروه قدرتمند کلیدهای خزائن او و مفاتیح او را جابجا میکردند ما کسانی را که قبل از او بودند و مقتدرتر از او و متمکنتر از او و سرمایهدارتر از او بودند آنها را از بین بردیم خب این چه چیزی میگوید معلوم میشود این روزگار مقتدران فراوانی را دیده است در همین آیهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ﴾ که ﴿مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ﴾ ما آنها را متمکن کردیم امکاناتی به آنها دادیم که به شماها ندادیم حالا ده برابر قدرت شما را دادیم که شما جزء ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ﴾ باشید که در سورهٴ «سبأ» آمده است یا نه به نحو اجمال آنچه که در جریان قارون آمده است که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً﴾ «اشد کذا و کذا» بالأخره فرمود قدرتمندتر از شماها بودند که ما آنها را از بین بردیم الآن ما در آستانهٴ انتخاباتیم شما این جریان اخیر را لابد شنیدید که بیش از هفتاد کشور بسیج شدند تمام خبرنگارها را اعزام بکنند ببینند ایران اسلامی چه خبر است مسائل جزئی به هیچ وجه قابل طرح نیست الآن اصل اسلام است و اصل نظام هر کس «بینه و بین الله» کاندیدایی دارد «بینه و بین الله» خب اَصلح را تشخیص میدهد رأی محترم است و انتخاب میکند هم خودتان و هم دوستانتان و هم شاگردانتان و هم کسانی که از سخنرانیهای شما از مَقالت شما از مَقال شما استفاده کردند و میکنند هم بر شما لازم است که شرکت کنید هم بر همهٴ ما واجب است که آنها را امر به معروف و نهی از منکر کنیم که مبادا بیگانه خوشحال بشود «و لا تشمت فیه الاعداء» این دعاهای ماه مبارک رمضان که خوانده میشد خدایا ما را دشمن شاد نکن تنها مسائل شخصی که نیستای کاش این رسانههای گروهی مخصوصاً این برادران گرانقدر صدا و سیما آنچه که دیشب ساعت هشت به بعد این را نقل کردند تلویزیون باز هم نقل بکند آن برنامههایی که مرداد ماه، تیر ماه، شهریور ماه قدم به قدم آمریکا دستور داد بودجه تصویب کرد سخنرانی کردند رسماً نوشتند که ما تنها کار ما این است که دین را از دولت جدا کنیم گفتند مسائل جنگ بیاثر است مسائل انفجاری بیاثر است مسائل تحدید بی اثر است مسائل محاصره اقتصادی بیاثر است فشار اقتصادی بیاثر است ایران رشدش را پیدا کرده راهش را پیدا کرده تنها راه این است که دین را از دولت جدا کنیم و مردم بدانند که دین از سیاست جداست ـ معاذالله ـ این را شما اگر بخواهید آن برادران عزیز صدا و سیما بار دیگر هم این برنامه را پخش بکنند و این را هم مشخص باشد که «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس» بیش از هفتاد کشور بسیج شدهاند بیایند ببینند چه خبر است خب کجای انتخابات دنیا اینقدر بسیج میشوند اینها چه هدفی را دارند تعقیب میکنند خدای ناکرده اگر نظام اسلامی آسیب ببیند مردم احساس بکنند ـ معاذالله ـ که دولت از آنها نیست یا دین از دولت جداست یا دین کاری به سیاست ندارد خدای ناکرده بر سر دین آنچه خواهد آمد که قابل پیش بینی نیست و این سخن که باطل« یموت بترک ذکره» حق است الحق هم «یموت بترک ذکره» حق است حق اگر 2500 سال در این مملکت مرده بود «بترک ذکره» باطل هم اگر بمیرد هم برای ترک ذکر است حق هم میمیرد برای ترک ذکر است اینچنین نیست که انسان بگوید ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ این حرف هرگز مورد قبول نبود اگر مورد قبول بود در گذشتهٴ دور مورد قبول بود عدهای به موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) گفتند ما اینجا مینشینیم شما بروید جنگ بکنید خب نشد ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ هرگز خریدار ندارد پس همان طور که «باطل یموت بترک ذکره» حق هم «یموت بترک ذکره» به دلیل اینکه 2500 سال حق در این مملکت مرده بود به ترک ذکر بررسیهای چیزی هم که دارید چه در مسائل علمی چه مسائل غیر علمی الآن شما ببینید بسیاری از حرفها از قم به اقصی نقاط عالم رسیده و میرسد اینها به برکت نظام اسلامی است تنها نباید گفت ما در کشور قبل از انقلاب 250000 دانشجو داشتیم الآن یک میلیون و دویست و پنجاه هزار دانشجو داریم خب مگر همین اوایل انقلاب نبود که ما اطبا از هند و غیر هند میآوردیم طبیب وارد میکردیم الآن داریم طبیب صادر میکنیم مگر تربیت پزشک کار کمی است تربیت مهندس کار کمی است تاٴسیس دانشگاه کار کوچکی است؟ تهیه استاد کار کوچکی است تهیه متون درسی کار کمی است با همهٴ فشارهای جنگ و محاصره بالأخره دانشجویان ما شدند یک میلیون و دویست و خوردهای هزار این طلاب گرانقدر که وارثان انبیایند از آن دو هزار پانصد نفر یا سه هزار نفر شدند سی هزار نفر خب شما چندتا مجله علمی در زمان مرحوم علامه طباطبایی و بعد شاگردانش مثل شهید مطهری داشتید یک یا دو مجله الآن دهها مجلهٴ عمیق علمی به وسیله شماها فضلا امثال ذلک نوشته میشود اینها به برکت انقلاب است دیگر حالا بعضی از مسائل جزئی کم شد فلان چیز گران شد شما برسید به عصر حکومت حضرت امیر ببنید یک وقتی هم در محضر شما مطرح شد که در حکومت حضرت امیر را اگر بررسی کنید الآن باید شاکر باشید غرض آن است که «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس» یک مقدار بررسی کنید که چطور بیش از هفتاد کشور بسیج شدند که خبرنگارهایشان را اعزام کنند ببینند انتخابات چه خبر و تمام تلاش و کوشششان این است که انتخابات خدای ناکرده ضعیف برگزار بشود مردم حضور نداشته باشند یا خدای ناکرده کسانی راه پیدا کنند که با رهبری نیستند با ولایت فقیه نیستند با فقاهت نیستند با اسلام فقاهتی نیستند و مانند آن امیدواریم که همهٴ ما ذات اقدس الهی به اَحسن وجه در این مراسم شرکت کنیم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است