- 357
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش نهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش نهم"
- نگاه حضرت امیر(ع)درباره فدک
- عدم درک دین خدا بوسیله عقل
- عهده دار بودن مجازات و عفو بوسیله قانون
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾
عهدهدار بودن مجازات و عفو بوسیله قانون
اصل مجازات و همچنین عفو، لازمه وضع قانون است زیرا قانون، حقی را برای مجنیٌ علیه قائل است و تکلیفی را بر عهده جانی قرار میدهد، قهراً هر جا مسئله انتقام مطرح است مسئله عفو و مانند آن هم قابل طرح است و از آن جهت که گاهی عفو و انتقام در حقوق شخصی است و گاهی در حقوق عمومی و والی مسلمین عهدهدار انتقام یا عفو آن حقوق عمومی است، از آن جهت هم به دنباله مسائلی که مطرح شد، عفو و انتقام یا بخشهای دیگری که والی به عهده دارد مطرح است، از مجموعه سؤالات آقایان سه فصل به دست آمد: یکی لزوم توضیح تقابل عقل و دین است که دین آیا مقابل عقل است یا مقابل نقل؛ فصل دوم این است که آیا تأسیس حکومت در عصر غیبت ولیّ عصر(ارواحنا فداه) صحیح است یا نه؛ فصل سوم این است که اگر حکومتی تأسیس شد و فقیه جامع الشرایطی در رأس آن حکومت قرار گرفت، حدود اختیارات و وظایفش چیست (خلاصه سؤالات آقایان به این سه فصل برمیگردد).
معنای تقابل عقل با نقل
فصل اول منظور از اینکه عقل در مقابل نقل است نه در مقابل دین، منظور از این مقابل، مقابله و معارضه نیست [بلکه] منظور از این مقابل، یعنی ردیف یعنی در عرض. وقتی گفته میشود عقل در مقابل نقل است یعنی یک مطلب را گاهی با دلیل نقلی ثابت میکنند گاهی با دلیل عقلی؛ نمیشود گفت عقل در مقابل دین است [که] مطلب را گاهی با دین ثابت میکنیم گاهی با عقل، چون عقل هر چه بگوید، اگر درست فهمیده باشد زیر مجموعه دین است. اینکه در کتابهای فقهی میبینید در هنگام استدلال میفرماید فلان چیز واجب است یا فلان چیز حرام است «و یدل علیه العقل و النقل» یا «العقل و الکتاب و السنة و الاجماع» از همین قبیل است. بنابراین منظور از اینکه عقل مقابل نقل است یعنی عقل در ردیف و در عرض نقل است نه عقل در ردیف دین که ما یک دین داشته باشیم [و] یک عقل، بلکه دینی که خدای تبارک و تعالی نازل کرده است را گاهی با دلیل نقلی کشف میکنیم مثل ظاهر آیه [و] ظاهر روایت که اینها کاشف از اراده خداست و گاهی با دلیل عقلی کشف میکنیم مثل که برهان اقامه میشود بر وجوب ادای امانت، حرمت خیانت و امثال اینها. خب پس منظور از این مقابل، مقابله و معارضه نیست [بلکه] منظور، ردیف است و نمیشود گفت که عقل، ردیف دین است که مثلاً دین آن مطلب را میگوید و عقل این مطلب را میگوید، بلکه باید گفت عقل، ردیف نقل است یعنی مطلب دینی را گاهی از نقل استفاده میکنیم گاهی از عقل.
بیّن و مبیّن بودن عقل
مطلب دوم در همین فصل اول آن است که منظور از این عقل ـ همان طوری که در کتاب اصول و بخشی از آن را در منطق ملاحظه فرمودید ـ عقلی است که فتوای آن یا بیّن باشد یا مبیَّن؛ اگر بدیهی بود یا قریب به بدیهی بود چنین فتوایی را میگویند >بیّن< است و اگر بدیهی یا قریب به بدیهی نبود یعنی نظری و پیچیده بود لکن از راه صحیح به بدیهی ختم شد، چنین فتوایی را میگویند >مبیَّن<. وقتی فتوای عقل حجت است که یا بیِّن باشد یا مبیَّن، لذا مرحوم شیخ یعنی شیخ انصاری(رضوان الله علیه) و دیگر بزرگان فرمودند منظور، عقل مشوب نیست عقلی که با وهم و خیال مشوب و مخلوط باشد نیست [بلکه] عقل مبرهن و عقل کسی است که بر اساس مبانی استدلالی سخن میگوید.
عدم درک دین خدا بوسیله عقل
مطلب سوم آن است که در بعضی از نصوص آمده است که: «انَّ دینَ اللهِ لا یُصابُ بالعقول» ؛ دین خدا را نمیشود با عقل فهمید. منظور از این عقول همان قیاساتی است که اهل سنت آن را عقل دانستند؛ قیاس بود استحسان بود مصالح مرسله بود و امثال ذلک. در همان جریان ابان بن تغلب که مرحوم شیخ(رضوان الله علیه) این را نقل کرده است که دین خدا با عقل یعنی قیاس ثابت نمیشود ، نشان میدهد که منظور از این نهیها، نهی از عمل به قیاس است قیاس چیزی است که هم با دلیل نقلی باطل است هم با دلیل عقلی. بطلان قیاس به دلیل نقلی همان ادله معروفی است که در کتاب فقه و در اصول فقه به آن اشاره شده است؛ روایات زیادی است که فرمودند دین را با قیاس نمیشود تشخیص داد چون بسیاری از رموز و اسرار دینی است که برای عقل، مکشوف نیست تا بتواند از راه قیاس حل کند.
دلیل عقلی بر بطلان قیاس اقامه شده است، برای اینکه منظور از این قیاس در فقه و در اصول فقه همان تمثیل منطقی است. در منطق گفتند ما اگر خواستیم از کلی پی به جزئی ببریم این میشود قیاس منطقی و حق است، برای اینکه هر کلی، ضرورتاً بر جزئی خود منطبق است و هر جزئی، ضرورتاً زیر پوشش کلی خود مندرج است ولی اگر خواستیم از جزئی پی به جزئی دیگر ببریم، جزئی نه کاسب است نه مکتَسب زیرا هر جزئی خصوصیتی دارد که در جزئیات دیگر نیست. ما بخواهیم با خصوصیات این جزئی، جزئی دیگر را بفهمیم ممکن نیست، زیرا این خصوصیاتی که این جزئی دارد در آن مکتسَب نیست. اگر خواستیم خصوصیات مکتسَب را با این جزئی بفهمیم این هم ممکن نیست، چون این جزئی، خصوصیات مکتسَب را ندارد، لذا گفتند جزئی نه کاسب است نه مکتسَب نه دلیل است نه مدلول نه طریق است نه هدف [بلکه] جزئی، جزئی است. اگر کسی یک چیز معین را دید فقط باید همان جا توقف کند، از این جزئی نمیتواند حکم جزئی دیگر را به دست بیاورد، مگر اینکه آن جزئی را تحلیل کند خصوصیتهای >من هو<، >کم هو<، >کیف هو< را رها بکند خصوصیت >ماهو<ی آن را به دست بیاورد یعنی بشود مطلق و بشود نو، آن وقت آن >ما هو< را ارزیابی کند بفهمد این >ما هو< را که فهمید یعنی ماهیتش را که فهمید، کلی را که فهمید کلی بر جزئیات خود منطبق است میشود قیاس یعنی قیاس منطقی وگرنه مادامی که یک شیء، >ما هو<، >من هو< و >کم هو<، >کیف هو< و >أین هو< و >متی هو< و امثال ذلک دارد یعنی خصوصیات شخصی آن را همراهی میکند، با شناخت آن هرگز نمیشود چیزی را شناخت، لذا اگر کسی یک شیء جزئی را دید و شناخت همان جا باید توقف کند، اگر مجهول بود که مجهول است اگر معلوم بود که معلوم است؛ نه از جزئی دیگر میتوان پی به این جزئی برد که این بشود مکتسَب نه با این جزئی میشود مشکل جزئی دیگر را حل کرد که این بشود کاسب، از جزئی پی به جزئی دیگر بردن میشود تمثیل منطقی و قیاس فقهی و قیاس اصولی. در منطق ملاحظه فرمودید که گفتند تمثیل، حجت نیست، در فقه و اصول فقه هم روایات زیادی از ائمه(علیهم السلام) رسیده است که قیاس باطل است ؛ پس قیاس هم دلیل عقلی بر بطلان او هست هم دلیل نقلی.
اینکه گفته شد دین خدا «لایصاب بالعقول» چون در خلال نصوصِ نهی از قیاس است، منظور همان قیاس است وگرنه ذات اقدس الهی مکرر در مکرر در احتجاجها، در قوی¬ترین مسائل اعتقادی با برهان عقلی سخن میگوید و عقل را به محاکمه دعوت میکند و انسانها را به تعقل وادار میکند و مانند آن. وگرنه سراسر قرآن با اسلوب عقلی دارد حرف میزند، آنجا که دارد برهان اقامه میکند دارد عقلی حرف میزند ولو در آن آیه نگفته باشد >أفلا تتفکرون<، >أفلا یعقلون< >أفلا تعقلون<. اینکه میفرمایند دین، مردم را به عقل دعوت کرده است نه تنها در این سیصد آیه بلکه در سراسر قرآن. در همان آیه معروف سوره «انبیا» که دارد: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ ، خب اینجا دیگر ندارد >أفلا تتفکرون<، >أفلا تتدبرون<، که این حرف حرف معقول است. در کتابهای عقلی هم همین طور است؛ اینها عقلی حرف میزنند، دیگر نمیگویند که >أفلا تتفکرون<، >أفلا تتدبرون<. که یک وقت انسان را وقتی ضرروت ایجاب کرد به آن تفکر عقلی هشدار میدهند، گاهی اینچنین میگویند؛ ولی وقتی کسی حرف برهانی دارد میزند یعنی تشویق به عقل. این همه براهینی که ذات اقدس الهی در قرآن برای مبدأ برای معاد برای توحید برای نبوت برای لزوم عصمت برای لزوم معجزه برای اینکه تحدی بکند بفرماید اگر نیاوردید پس بدانید این حق است [آورده است]. خیلی از اینها نه قبلش نه بعدش سخن از >أفلا تتفکرون<، >أفلا تعقلون<، >أفلا یعقلون< و امثال ذلک نیست. بنابراین قیاس یعنی از جزئی پی به جزئی دیگر بردن هم عقلاً باطل است، برای اینکه منطق ثابت کرده است که از جزئی نمیشود پی به جزئی دیگر برد تمثیل حجت نیست و هم دلیل نقلی بطلان او را اثبات کرده است.
درک عقل از خطوط کلی
مطلب بعدی آن است که عقل بسیاری از خطوط کلی را درک میکند در جهانبینی؛ درباره توحید درک میکند درباره معاد درک میکند درباره وحی و رسالت درک میکند. فرق معجزه با علوم غریبه را عقل به عهده دارد و اینکه اگر کسی معجزه آورد حتماً صاحب آن سِمَت الهی دارد، اینکه معجزه >ما هی<، فرق معجزه با علوم غریبه چیست، اینها را که نقل نمیگوید، چون اینها اول بحثهایی است که عقل به عهده دارد؛ پیغمبر حتماً باید معجزه بیاورد؛ معجزه با سحر و شعبده و جادو و کهانت و قیافه و امثال ذلک فرق میکند، اخبار غیبی که پیغمبر دارد با پیشگوییهایی که مراتضه دارند فرق میکند و فرقش هم فرق جوهری است، همه اینها را عقل میگوید و اگر کسی معجزه آورد و فرق معجزه با امور دیگر هم که روشن است چنین کسی حتماً پیغمبر است، اینها همه را عقل میگوید. خب صدها حکم اصلی و جامع را عقل دارد و صدها حکم فرعی و جزئی را هم عقل میفهمد که نمیفهمد. چون میفهمد که نمیفهمد نیاز به نقل دارد، آن وقت آن وحی میآید هم آنچه عقل میفهمد را شکوفا میکند باز میکند روشن میکند و هم آنچه را که نمیفهمد تشریح میکند چنین فردی یا چنین جامعهای عصارهای از تعبد و تعقل خواهد بود؛ نه اینکه حالا که خیلی از چیزها را نمیفهمد باید تعقل را رها کند به تعبد بگراید [بلکه] نه تعبدش با تعقل آمیخته است چون در حقیقت، آن تعقل هم تعبد است و این تعبد او هم عین تعقل اوست برای اینکه عقل به او میگوید تو خیلی از چیزها را نمیدانی و باید حرف راهنما را گوش بدهی. وقتی اینچنین شد دیگر تحجر در نمیآید [بلکه] یک تعبد آمیخته با تعقل [و] یک تعقل مخلوط با تعبد درمیآید.
تبیین تفکر اومانیستی
مطلب بعدی آن است که ممکن است کسی اومانیستی فکر کند، انسان را اصل بداند و علوم انسانی و اجتماعی را در مقابل دین قرار بدهد ـ کم نیستند کسانی که در عالم اینچنین میاندیشند ـ اما اینها خارج از بحثاند چون بحث ما در فضای دینی است یعنی کسی که مبدأ را قبول کرده معاد را قبول کرده وحی و نبوت و رسالت را قبول کرده امامت و ولایت را قبول کرده عصمت و معجزه را قبول کرده، چنین کسی عقل را در ردیف نقل میداند نه رو در روی دین، نمیگوید این حرف را دین گفته عقل نگفته یا آن حرف را عقل گفته و دین نگفته، بلکه میگوید هر حرفی را که نقل معتبر گفته میشود حرف دین و هر حرفی را که عقل معتبر گفته، میشود حرف دین؛ همان طوری که هر نقلی حجت نیست بلکه نقل معتبر حجت است، هر عقلی هم منبع نیست بلکه عقل معتبر منبع است. این چند مطلب مربوط به آن فصل اول که بیان رابطه عقل و دین است.
فصل دوم از سؤالات درباره این است که اگر روایتی وارد شده است که هر گونه حکومتی در زمان غیبت ولی عصر(ارواحنا فداه) تاسیس بشود یا هر کسی در زمان غیبت آن حضرت قیام بکند حکومتش به شکست میگراید و قیامش باطل است، این را باید توضیح داد. خود همان روایات را اگر مراجعه بفرمایید توضیحش را خود روایات به عهده میگیرد.
بیان دلیل عدم قیام امام صادق (ع) در روایت
بخشی از آنها در مقدمه صحیفه مبارکه سجادیه امام سجاد(سلام الله علیه) هست. در شرح مرحوم سید علی(رضوان الله علیه) در صحیفه سجادیه در شرح همین مقدمه، ایشان آن دو روایت را نقل میکند کسی به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد شما چرا قیام نمیکنید، حضرت جواب او را ندادند تا اینکه در حال سفر به جایی رسیدند به بیابانی رسیدند حضرت نگاه کرد، دید کسی رمهداری است که چوپان است و چند تا حیوان را دارد میچراند، حضرت به این همراهش فرمود نگاه کن که این رمه چند تا هستند، این شخص شمرد عرض کرد هفده تا، فرمود من اگر به عدد این رمه اصحاب میداشتم قیام میکردم و روایت دیگر.
خب اگر این چیزی که در شرح مقدمه صحیفه سجادیه آمده است هر کسی در زمان غیبت ولیّ عصر قیام بکند و چرا ائمه مثلاً قیام نکردند، تا زمان ولی عصر هر کس قیام بکند قیامش باطل است، برای اینکه خود ائمه(علیهم السلام) قیام نکردند، چون دستشان بسته بود و اگر هم اعتراضی نداشتند و در صدد تأسیس حکومت نبودند که دیگر به زندان نمیرفتند یا مسموم نمیشدند و مانند آن. خب آن دو روایت نشان میدهد که ائمه(علیهم السلام) که قیام نکردند دستشان بسته بود و اما در آن روایاتی که میگوید هر کسی در زمان غیبت قیام بکند، قیامش محکوم به شکست است، این هر کسی قیام بکند و مردم را به خود دعوت بکند. نه مردم را به ولی عصر دعوت بکند انقلاب اسلامی مردم را به ولی عصر دعوت میکند، هیچ کس داعیهای نداشت نه امام نه مأموم، هر دو میگویند ما امت ولیّ عصر(ارواحنا فداه) هستیم و او امام ماست و مردم را به او دارند دعوت میکنند. الآن نه تنها حوزههای علمیه به برکت ولیّ عصر زنده است خود کشور ما به برکت ولیّ عصر زنده است؛ هر کسی تلاش و کوشش کرده جبههای رفته برای اینکه فرمان او را دارند میبرند. اینکه در روایات دارد در عصر غیبت تا قیام حضرت(سلام الله علیه) هر که قیام بکند محکوم به شکست است، این یعنی هر کسی که مردم را به خود دعوت کند نه مردم را به ولی عصر(ارواحنا فداه) دعوت بکند.
پرسش:.....
پاسخ:.....
برای اینکه این همه آیات و روایاتی که ما را به جهاد، امر به معروف و احیای کلمه دین دعوت میکند معنایش این نیست که اینها هزاران سال تعطیل است. اگر چنین روایتی باشد و منظورش این باشد این روایت میشود مخالف با قرآن، برای اینکه خطوط کلی قرآن دعوت به جهاد است دعوت به مبارزه است دعوت به امر به معروف است دعوت به نهی از منکر است احیای دین است اقامه حدود الهی است و مانند آن، این خط حاکم است، چه اینکه مخالف با سنت قطعی هم است. اگر روایتی ولو معارض نداشته باشد مخالف با خطوط کلی قرآن باشد یا مخالف با خطوط کلی سنت باشد، این روایت، مردود است. خب این همه دستوراتی که راجع به امر به معروف و نهی از منکر و اقامه حدود و مبارزه با طاغیان و ظالمان آمده است، اینها را که نمیشود با بعضی از روایات این چنینی کنار گذاشت. بنابراین اصل حکومت میشود وظیفه که مردم نه تنها جایز است بلکه واجب است که مردم برای حفظ دین قیام بکنند: «لتکون کلمة الله هی العلیاء» .
پرسش: ...
پاسخ: نه این زمان غیبت نیست، این همیشه هست. اشکال و سؤال این است که ما روایاتی که داریم در زمان غیبت هر کس قیام بکند محکوم به شکست است چیست، پاسخ آن سؤال است وگرنه در زمان حضور خود ائمه(علیهم السلام) آن مطلب اول عرض شد که ائمه(علیهم السلام) تا قدرت داشتند قیام کردند، تا قدرت داشتند حرف زدند یا مسموم شدند یا زندان رفتند، اگر نه قدرت زندان رفتن داشتند نه قدرت حرف زدن داشتند، تدریس میکردند. این دو تا روایت را شارح بزرگوار صحیفه سجادیه مرحوم سید علی(رضوان الله علیه) ایشان در شرح مقدمه صحیفه سجادیه نقل میکنند، چون مستمسک آن آقایان همین مقدمه صحیفه سجادیه است که هر کسی در عصر غیبت قیام بکند قیامش محکوم به شکست است.
گذشته از این، خب خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این همه جنگید هشتاد جنگ را تحمل کرد برای حکومت ده سال، مگر دین در زمان پیغمبر چقدر اجرا شد؟! الآن ـ معاذ الله ـ خدای ناکرده این انقلاب شکست بخورد کسی ضرر نکرده چون شانزده سال بالأخره احکام دین پیاده شده. خب احکام دین که الآن پیاده شده قوی¬تر است یا زمان حضرت امیر؟ خود حضرت امیر(سلام الله علیه) >من الاولین و الآخرین< غیر از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) احدی به او نمیرسد، ملائکه به اینها نمیرسند. ائمه(علیهم السلام) را نه تنها با انسانهای عادی نمیشود سنجید؛ با ملائکه هم نمیشود سنجید اما چون پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لایَقاسُ بنا اَحَدٌ» و خود وجود مبارک امیرالمومنین(سلام الله علیه) آن طوری که در نهجالبلاغه هست با اسم ظاهر میآورد و ما معمولاً در سخنرانیها به ضمیر اکتفا میکنیم.
بیان عظمت ائمه
در بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که مرحوم کلینی نقل کرده است فرمود که: «الامام واحدُ دهره لایُدانیه احدٌ» آنها یک حساب دیگر است، ملائکه را با آنها نمیسنجیم.
مبادا یک وقت حالا یا رسانه گروهی یا کسی در روزنامه یا مجله گفت امام راحل(سلام الله علیه)، کسی ـ معاذ الله ـ خیال بکند که این حسابها ردیف هماند! امام(رضوان الله علیه) را با شیخ کلینی و شیخ طوسی و شیخ انصاری و صاحب جواهر و اینها میشود سنجید [که] در بخشهای فقهی تفاوتهایی دارند [یا] با مدّرس و امثال ذلک باید سنجید [که] در بخشهای سیاسی تفاوتی دارند، در این محدوده است وگرنه آنها را که با امام معصوم احدی نمیسنجد. این بیان نورانی صاحب جواهر است که ائمه(علیهم السلام) وزرای عالم-اند ؛ اینها با ملائکه سنجیده نمیشوند چه رسد به افراد عادی ولی حکومت اینها را با حکومت خودتان بسنجید، حکومت امیرالمومنین(سلام الله علیه) را با حکومت انقلاب اسلامی بسنجید [و] ببینید حالا بهتر از حکومت حضرت امیر است یا نه، خب یقیناً بهتر است.
سرّش این است که مردم این عصر خیلی بهتر از مردم عصر امیرالمؤمنیناند [درباره حضرت] شما برای اینکه حکومت امیرالمومنین(سلام الله علیه) را بسنجید، علی(صلوات الله و سلامه علیه) را حساب نکنید. علی ـ عرض کردم ـ ملائکه مثل او نیست چه رسد به امام و امثال امام؛ اما حکومت او را بسنجید. حکومت او را اگر بخواهید بسنجید، خب الآن کسی از حکومت حضرت امیر(سلام الله علیه) نیست ولی نحوه حکومت او بخشنامه حکومت او همه در نهجالبلاغه هست. این نهجالبلاغه را که خوب بررسی کنید میبینید که خطوط کلی حکومت حضرت امیر چیست.
سه گروه بودن کارگزاران حضرت امیر (ع)
کسانی که کارگزاران حضرت امیر بودند سه گروه بودند: یک عده نظیر مالک اشتر (رضوان الله علیه) بودند یک عده نظیر کمیل بودند؛ یک عده نظیر زیادبن¬ابیه. گروه اول که نظیر مالک اشتر(رضوان الله علیه)اند، اینها بسیار کماند؛ مالک یک فقیه جامع الشرایطی بود، فرمانده لشکر بود مدیر و مدبر بود مصر پهناور را خوب میتوانست اداره کند امین مردم بود، مثل او بسیار کم بود. فرمود اگر شجر بود تک درخت بود و اگر کوه بود تک کوه بود: «لکان صلدا»؛ «لکان فِنَداً»؛ «لو کان جبلاً لکان فنداً و لو کان حجراً لکانَ صلداً» . خب شما میبینید در این سلسله جبال البرز، این قله دماوند است که تک کوه است و از همه بلندتر است؛ حضرت فرمود اگر او در کوهها بود قله بود و اگر سنگ بود صلد بود؛ هر سنگی مثل مالک نبود و هر کوهی هم مثل مالک نبود.
گروه دوم افرادیاند مثل کمیل(رضوان الله علیه)؛ خب کمیل جزء عرفای عالی¬قدر اصحاب حضرت امیر بود. خیلیها علاقه¬مند بودند که با وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) مصاحبتی داشته باشند دیدار خصوصی داشته باشند مقدورشان نمیشد ولی وجود مبارک حضرت امیر دست کمیل را گرفته از مسجد جامع به بیرون برده، خودش به او وقت خصوصی داده و آن حدیث بلند «یا کمیل بن زیاد ان هذه القلوبَ اوعیةٌ فخیرها اوعاها» و دهها مطلب دیگر را به کمیل آموخت، آن دعای خضر را که به دعای >کمیل< معروف شده به کمیل آموخت. حالا که انقلاب شد منطقهای است به نام هیت >حاء< حطی، با انبار مهمات و مصالح جنگی و مهمات دیگر، حضرت کمیل(رضوان الله علیه) را تجهیز کرده مسئولیت آن منطقه را به او داده ولی غارتگران اموی آمدند زدند غارت کردند و بردند. نامه اعتراض آمیز و گلایه امیرالمومنین (سلام الله علیه) برای کمیل هست.
خلاصه نامه حضرت امیر (ع) به کمیل
خلاصه این نامه این است که تو فقط به درد یاد گرفتن دعای کمیل و این چیزها میخوری؛ اینکه یک منطقه را اداره کنی مال مردم را اداره کنی از تو برنمیآید . خب آن حرفهای بلند عرفانی که در نهجالبلاغه آمده را به کمیل یاد داد، دعای خضر را به او یاد داد، اینجا این گلایه را هم میکند؛ گفت من این همه امکانات به تو دادم تو نتوانستی اداره بکنی (این دو).
قسم سوم نامههای گلایهآمیز و تهدید آمیزی است که به کارگزاران بدسابقه و بدعمل داشت؛ از این گونه نامه¬ها در نهجالبلاغه کم نیست. یکی از آن نامهها برای زیادبن¬ابیه است [که] این زیاد بن ابیه معاونِ استانداری بصره بود. بصره یک استان رسمی بود منتها اختصاص به خود بصره فعلی نداشت؛ بصره با همه فلات اطرافش (یک)، تا اهواز با همه منطقه اطراف اهواز (دو)، تا کرمان و همه اطراف کرمان (سه) یعنی از بصره تا کرمان که در حقیقت به اندازه یک کشور است، اینها یک استانداری بود و استاندار این استانداری وسیع ابن¬عباس بود و معاون رسمی ابن عباس، زیادبن¬ابیه بود که شما اگر میخواستید بگردید بدتر از او پیدا کنید گیرتان نمیآمد! خب اینها در حکومت حضرت امیر بودند، این حکومت هم شکست خورد. نامه نوشت که به من گزارش رسید که تو این کار را کردی، اگر این کار را کردی من این چنین میکنم ، خب حضرت امیر با او چه کرد؟! یکی دو جا ناله حضرت امیر اثر کرد آن نامه را نوشت درباره سوده همدانیه و کسی را عزل کرد ، اکثر موارد به او خبر میدادند رشوه گرفتند دزدی کردند زدند بردند، دستش بسته بود. او قدرت داشت اعمال بکند؛ اما امروز این استاندار را بکشد فردا او را اعدام بکند پس فردا او را اعدام بکند همه از بین میروند. خب با زیادبن¬ابیه چه کرد؟ یک تازیانه به او زد؟ این زیادبن¬ابیه شما میخواستی بدتر از او پیدا کنی که پیدا نمیکردی، خب این آدم بد بدنام که معاون استانداری بصره بود حضرت امیر با او چه کار کرد؟! این است که فرمود: «ما زِلتُ مظلوماً» ؛ فرمود من از آن روزی که سِمَت گرفتم مرتب بر من ظلم میشود ـ اول مظلوم اوست ـ «ما زِلت مظلوماً»؛ فرمود هیچ کس مثل من مظلوم نیست، آن وقتی که خانهنشین بودن مظلوم بودم، الآن هم که روی کرسی نشستم مظلومم. خب حالا او پنج سال با اینها اداره کرد. خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که بیش از هفتاد جنگ کرد مگر بیش از ده سال چنین حکومتی کرد؟ آیا در زمان پیغمبر مثل الآن دین اجرا میشد؟ یک سوم مردم در برابر پیغمبر بودند، برای اینکه در جنگ احد هزار نفر حرکت کردند رفتند بیرون، بیش از سیصد نفر منافقین بودند که برگشتند، تقریباً یک سوم مردم مدینه منافق بودند؛ منتها حضرت اعدام نمیکرد؛ حدیث العهد بالاسلام بودند فوراً برمیگشتند مرتد میشدند. الآن اکثری قریب به اتفاق مسلمان و متدیناند، البته چند نفر هم گوشه و کنار دارند معصیت میکنند حرفی در آن نیست؛ در این شصت میلیون ممکن است که یک دهم معصیت بکنند، شش میلیون گنهکار باشند؛ اما خب نه دهم آدمهای خوبیاند دیگر؛ مظاهر دین مطرح است خطوط کلی دین مطرح است حلال خدا حرام خدا مطرح است. شما بخواهید یک دهم بگویید اهل جهنم است که خب سخت است آدم بگوید، بر فرض یک دهم اهل جهنم باشند ـ معاذ الله ـ بعد از شانزده سال انقلاب شکست بخورد، میشود گفت چرا انقلاب کردند؟ خب چرا پیغمبر انقلاب کرده؟ بیش از ده سال نتوانست اداره کند، خب بعد از او چه شد مگر؟! وجود مبارک فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه علیها) در همان خطبه معروفش در مسجد مدینه گفت: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ به همین آیه استدلال کرد، اینکه تنها برای فدک نبود.
نگاه حضرت امیر (ع) درباره فدک
فدک را خود حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه دارد [که] فدک برای ما بود؛ اما «ما اصنع بفدک و غیر فدک» ؛ ما با فدک چه کار داریم، آن وقتی هم که در اختیار ما بود ما میگرفتیم به فقرا میدادیم ما گلهمان برای فدک نیست؛ «ما اصنع بفدک و غیر فدک»، مالی داشتیم باغی داشتیم از ما گرفتند، سخن درباره ولایت است سخن درباره حکومت است. وقتی هارون به موسیٰ بن جعفر(سلام الله علیه) گفت که حدود فدک را شما تعیین کنید ما به شما بدهیم، فرمود از طرفی به کرانههای دریاست از طرفی به آفریقاست از طرفی به خاورمیانه است، هارون عرض کرد که همه اینها جزء فدک است؟ فرمود بله فدک یعنی این یعنی حکومت، ما که برای یک باغ حرف نداریم. اینکه امام هفتم(سلام الله علیه) به هارون فرمود فدک همه منطقه مسلمان¬نشین است از کوه تا دریا [و] از دریا تا کوه یعنی منطقه مسلمان¬نشین و همه انفال.
بنابراین اگر هم ـ معاذ الله ـ این انقلاب شکست بخورد تازه مثل انقلاب پیغمبر است که تبدیل شد به سقیفه بنی-ساعده که «ارتد الناس بعد النبی الا ثلاثة او اربعة »؛ منتها مردمی که الآن هستند در صدر اسلام نبودند؛ چه بسیجی-اش چه سپاهی¬اش چه جانبازش چه آزاده¬اش چه اکثری مردم. حالا عدهای جانباز و بسیجی به آن معنا نبودند ولی اکثری بالاخره متدیناند. هر وقت گفتند حاضرند هر وقت گفتند رأی بدهید حاضرند هر وقت گفتند در نماز جمعه شرکت کنید حاضرند هر وقت گفتند در انتخابات شرکت کنید حاضرند. من به قبرستانی رفتم دیدم در حدود یازده نفر همه از یک خانواده، در این بمبارانها و موشک¬بارانهای به مناطق مسکونی از بین رفتند، یک نسل منقرض شدند، دوستان و آشنایان و بازماندگان نزدیک آنها هم همه شاکر بودند! خب چنین امتی که قبلاً در صدر اسلام نبود، حالا سه چهار نفر هم اشتباه هم میکنند. خب پس نمیشود گفت که هر حکومتی که در زمان غیبت باشد شکست میخورد؛ هم ائمه(علیهم السلام) منتظر تأسیس حکومت بودند به همان دو تا روایتی که شارح صحیفه سجادیه نقل کرده و خطوط کلی خود قرآن را باید نشان بدهد و هم اینکه منظور آن است که هر کسی در عصر غیبت، مردم را به خود دعوت بکند شکست میخورد نه مردم را به ولیّ عصر(ارواحنا فداه) دعوت کند شکست بخورد.
بیان ولایت مطلقه فقیه
فصل سوم که مربوط به بحثهای ولایت فقیه است. در این فصل اشاره شد که ولایت، مطلقه است نسبت به کارهای عادی و عرفی و قوانین عادی؛ قوانینی که بشر برای اداره امور مملکت وضع میکند. نسبت به قوانین الهی همه برده و بندهاند، این یک مطلب. در قانون اساسی قبلی ظرایفی بود که در قانون اساسی فعلی، آنها نیست. در آنجا اصرار شد که مسئله انتخاب و اینها اصلاً این کلمه به کار برده نشود. در آن قانون اساسی قبلی هرگز کلمه منتخب مردم نیست، چون والی مسلمین و ولیّ مسلمین منتخب مردم نیست [بلکه] آنجا اینچنین آمده که خبرگانی انتخاب میشوند این خبرگان میروند در بین فقها هر کسی که اعلم به هذا الامر است یعنی کشورداری را بهتر بلد است (یک)، اطلاعات را بیشتر از دیگران دارد (دو)، هنر اداره کردن دارد (سه)؛ تنها اعلم بودن در مسائل فقهی معیار نیست أعلم بهذا الامر باید باشد، این عنصر اول. اطلاعات داخل و خارج را بیش از دیگران بداند (این دو)، هنر مدیریت [را] داشته باشد، عمده این سومی است (این سه). خیلی از ماها هستیم که اوزان شعر را بلدیم هم وزن عروض را که خب قبلاً طلبهها رسماً میخواندند که فلان شعر باید به وزن >فعولن فعولن فعولن فعول< باشد، فلان شعر باید به وزن >مستفعلٌ مستفعلٌ مستفعلٌ< باشد؛ اما کسی شاعر نمیشود با عروض دانستن. وزن شعر دانستن غیر از شاعر بودن است، شاعر بودن یک هنر است. همه ما میدانیم که باید بر اساس قسط و عدل کشور را اداره کرد؛ اما مدیر بودن مدبر بودن هنر است، این غیر از مسئله عالم بودن بینش سیاسی داشتن هنر تدبیر داشتن است نهراسد، وقتی گفتند الآن میخواهند کودتای نظامی کنند امام هراسناک نبود فرمود بریزید بیرون. در بحبوحه بگیر بگیر، آن وقت که این آقایان میرفتند خدمت مراجع و فقهای بزرگ و با آنها مشورت میکردند میگفتند شما اعلامیه بدهید اطلاعیه بدهید، رفتم خدمت یکی از بزرگان فقه ـ خدا غریق رحمتش کند نسبت به ما هم حق عظیمی داشت ـ این بزرگوار در بحبوحه بگیر بگیر، من دیدم آن بحار رحلی مرحوم مجلسی جلوی ایشان است بحث تقیه را آورده دارد مطالعه میکند. از آن سوی امام میفرماید وقتی دین در خطر است تقیه حرام است بلغ ما بلغ، از این سوی این بزرگوار ـ با اینکه فقیه نامآوری بود ما به علمیت او خیلی اعتقاد داشتیم و داریم خدا غریق رحمتش کند ـ داشت تقیه را نگاه میکرد. خب این همه آنچه را که در کتاب و سنت نوشته بلد بود و اگر اعلم از دیگران نبود، دیگران از او اعلم نبودند ادق از دیگران بود که یقیناً؛ اما این هنر کشورداری در او نبود این یک هنری است. اگر گفتند ده نفر کشته شدند صد نفر کشته شدند، این بداند که برای اسلام است و میارزد این خیلی هنر است؛ یک وقت میگوید خون هدر است یک وقت میگوید نه، اینها شهیدند. این دو تا بینش است دو تا تشخیص است کار برای همه نیست.
خب بنابراین فقیه، نسبت به احکام دین که خب تابع محض است کاحد من الناس در همان سه بخشی که عرض کردیم؛ اگر صاحب فتواست عمل به فتوا واجب است چه بر دیگران چه بر او، اگر حکم قضایی صادر کرد عمل به آن حکم واجب است نقض آن حکم حرام است برای دیگران و برای او، اگر حکم ولایی انشا کرد عمل به آن حکم، واجب است نقض آن حکم حرام است چه برای دیگران چه برای او. خبرگان، فقیه جامع الشرایطی که دارای هنر مدیریت است مدیر و مدبر و آگاه به زمان است به مردم معرفی میکنند نه ولیّ فقیه را انتخاب بکنند. مثل خبرگان حوزوی از دیرزمان سنت بر این بود که مثلاً خبرگان میگفتند مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) این مرجع تقلید است. مردم معرفی شده به وسیله خبرگان حوزوی را به عنوان مرجع میپذیرفتند؛ در تعیین مرجع تشخیص مرجع اصلاً سخن از وکالت نیست که عدهای مثلاً مرحوم آقای بروجردی(قدس الله سره الشریف) را به عنوان مرجع انتخاب کنند یا مردم او را به عنوان مرجع انتخاب بکنند که این بشود وکیل مردم یا فقیه جامع الشرایط که سمت قضا دارد آن هم وکیل مردم نیست در بخش قضا، همان کاری که تاکنون درباره مراجع میشد اکنون درباره رهبر هم میشود یعنی خبرگان کارشناس این فناند [و] کسی را که شایسته است به مردم معرفی میکنند مردم، رهبری او را یا مرجعیت او را درباره مراجع رهبری را درباره رهبر میپذیرند، پس سخن از انتخاب نیست [بلکه] پذیرش ولای آن والی است.
علت عدم انتصاب رئیس جمهور توسط ولی فقیه
مطلب بعدی سؤالاتی است که از این سوی آمده که حالا چرا ولیّ فقیه که مثلاً این جامعیت را دارد رئیس جمهور را انتخاب نکند نمایندگان مجلس را انتخاب نکند گاهی مردم ممکن است اشتباه بکنند یک رئیس جمهوری را انتخاب بکنند که نظیر عصر زمان امام(رضوان الله علیه) در بیاید، این سؤالات از این سو است. اینها هم نارواست، برای اینکه یک وقت آدم میخواهد بگوید که او شایسته است یا نه، البته رهبر که فقیه جامع الشرایط باشد و هنر تدبیر داشته باشد شایسته است؛ اما یک وقت ما میخواهیم بگوییم کشور اداره بشود [و] کشور وقتی اداره میشود که مردم احساس بکنند آزادند و به آرای آنها حرمت نهاده میشود، این است که ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود: ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْر﴾ . نظام اسلامی هم بر اساس نظام مشورت با مردم است؛ با توده مردم در همه امور مشورت میشود [و] در خواص از امور با نمایندگان مردم مشورت میشود. اگر نسبت به رئیس جمهور است که مشورت با مردم است، آرای مردم در حقیقت، مشورت کردن با مردم است او را انتخاب میکنند. نمایندگان مجلس است او را انتخاب میکنند؛ اما برای اینکه مجموعاً مشروع در بیاید، صلاحیت نمایندهها را اول باید منصوبین رهبر تشخیص بدهند، لذا شورای نگهبان صلاحیت کاندیدا را اول مشخص میکند چه کاندیدای مجلس شورای اسلامی چه کاندیدای ریاست جمهوری که هم مشروعیت، تثبیت شده باشد [و] هم حرمت آرای مردم محفوظ باشد وگرنه آن کشور نمیماند هرگز، مردم به کسی احترام میکنند که احترام نخواهد، فطرت ما هم همین است ما الآن نه تنها حوزه [بلکه] دیگران هم همین طورند؛ ما به کسی احترام میکنیم که از ما احترام نخواهد، کسی از ما احترام بخواهد میگوییم ما تو را نمیشناسیم این فطرت ماست؛ آزادی را ذات اقدس الهی به عنوان بهترین نعمت به ما داده است.
بیان نورانی حضرت امیر به فرزندش
این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که در نهجالبلاغه به فرزندش فرمود: مبادا عبد غیر خودت باشی خدا تو را آزاد آفریده ! خب کسی که به آرای عمومی احترام نمیگذارد قابل حرمت نیست بنابراین عمل نمیشود، لذا خدا به پیغمبر فرمود رأی مردم را محترم بدان با آنها مشورت بکن. اگر بخواهی از کمک مردمی برخوردار باشی باید به آرای مردم احترام بگذاری. لذا قانون اساسی میبینید قدم به قدم به آرای عمومی احترام گذاشته و کشور را با آرای عمومی اداره کرده؛ منتها چون مردم مسلمانند میگویند فقیه یعنی فقاهت، نه فقیه. بارها به عرضتان رسید این را هم باید مکرر کنید که از ذهنها بیرون بیاید شخص، هیچ سمتی ندارد فقاهت است و عدالت. اگر خدای ناکرده آن شخص از فقاهت افتاد سمتی ندارد از عدالت افتاد سمتی ندارد. شخصیت حقوقی در حقیقت والی انسان است، نه زید بما أنّه زید، به دلیل اینکه موروثی نیست نظیر سلطنت و مانند آن یا رئیس جمهور اگر آن وصف را نداشت اینچنین در کشورهای دیگر اینچنین است ولی در نظام اسلامی رهبر اینچنین نیست، بازگشتش به ولایت فقاهت و عدالت است.
پرسش: ...
پاسخ: نه شخص حقوقی امام است، حقیقی امام که نیست؛ منتها آنجا چون وصف دارای این است اگر شخص حقیقی او باشد وقتی مُرد، ورثه او باید همه اموال او را ببرند. وجود مبارک امام هادی (سلام الله علیه) است نامهای یکی از وکلای پدر بزرگوارش برایش نوشته که اموالی از پدر شما نزد ما هست من چه کنم؟ فرمود اگر سهم امام است زکات است خمس است که اینها مال شخصیت حقوقی آن حضرت است برای من بفرست. اگر نه، مال شخصی او بود بین ورثهاش تقسیم بکن . اینچنین نیست که امام یک سمت داشته باشد، نه امام از آنجا که شخص است کأحد من الناس اگر مزرعی داشت مرتعی داشت مثل حضرت امیر کشاورزی داشت باغی داشت، هر چه که کسب کرد آن وقت ورثه تقسیم میکنند. اگر نه، وجوهاتی به حضرت رسیده است دیگر بعد از او به ورثه نمیرسد که به حاکم بعدی میرسد. خب بنابراین نه آن سؤالهای افراط آن طرف تام است، نه از این طرف تام است.
فلسفه وجودی قانون
اگر کسی بگوید چون فقیه جامع الشرایط دارای ولایت فقیه است دیگر قانون چیست، قانون برای آن است که این ولی فقیه جامع الشرایط به مردم اعلام بکند که من ولایت را از این راه میخواهم اعمال بکنم، کشور که هرج و مرج نیست بالأخره مردم باید بدانند که چطور زندگی کنند با چه شرایطی دارند زندگی میکنند. این میگوید که من فقاهتم را و عدالتم را که زمینه والی بودن من است باعث میشود که من والی بودنم را و ولایتم را در این مسیر در این سبک اجرا کنم که مردم بدانند تکلیفشان چیست، اگر ندانند که با چه قانونی روبه¬رو هستند که میشود هرج و مرج.
مطلب دیگر آن است که اینکه گفته شد ولی فقیه در برابر قانون با مردم یکسان است و قانون محترم است البته قانون، قانون اسلامی است؛ اما نباید گفت که اگر ازدواج مسلمانهای غیر ایرانی در داخل اینجا ممنوع است یا خریدن زمین مسلمان غیر ایرانی در ایران ممنوع است این مخالف اسلام است، این را نمیشود گفت مخالف اسلام است، برای اینکه ازدواج با مسلمان غیر ایرانی که واجب نیست. فروختن زمین به مسلمان غیر ایرانی که واجب نیست، میشود جایز؛ اگر جایز شد جزء اختیارات مالکین است و جزء اختیارات کسانی است که {بیده عقدة النکاح} خب میشود انسان به عنوان شرط ضمن عقد لازم بگوید که من این زمین را به شما میفروشم، همه تصرفات در او جایز است همه کارها را میتوانید بکنید ولی به خارجیها نفروشید ولو مسلمان. خب اگر این شرط در ضمن عقد، گوشهای از اطلاقات عقد را میگیرد نه با مقتضای عقد مخالف باشد چنین عقدی مشروع است والی مسلمین هم میتواند این کار را بکند، گذشته از این یک قانون عمومی است در کشورهای دیگر. الآن یک ایرانی مسلمان اگر به جای دیگر برود آنها هم بالأخره تضییقاتی برای او قائلند؛ کشور را وقتی میشود اداره کرد که این انضباطی حاکم باشد وگرنه یک مسلمان غیر ایرانی میآید اینجا ازدواج میکند بعد میگوید که اختیار زن به دست شوهر است این را میبرد هر جا میخواهد ببرد میبرد، اینکه نشد. یا به هر کسی که بخواهد بفروشد میفروشد، به یک غیر مسلمان میفروشد از داخل به خارج میرود این زمین را که خریده به یک غیر مسلمان میفروشد آن وقت کنترلش مشکل است این است که اینها را نمیشود گفت غیر اسلامی، اینها کارهایی است که برای خود آحاد مکلفین هم مقدور است.
متولی دین بودن فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت
مطلب بعدی آن است که فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت، متولی همه دین است الا آن بخشهایی که مخصوص خود ولی عصر است. البته یک سلسله احکامی مخصوص خود امام زمان(ارواحنا فداه) است، مثل اینکه در زمان آن حضرت نماز عیدین میشود واجب. خب الآن دیدید هیچ کسی قائل نشد که نماز عیدین در عصر غیبت مثلاً واجب است، حتی امام راحل(رضوان الله علیه) با همه قدرتی که داشتند و فتوایی که درباره ولایت فقیه میدادند درباره نماز عیدین احتیاط میکردند، میگفتند اگر خواستید جماعت بخوانید رجائاً بخوانید . پس آنچه خرج بالدلیل که خب خرج بالدلیل و آنچه به دلیل خارج نشده است، همه احکامی که دین گفته به استثنای آنچه خارج شده به دلیل، در عصر غیبت به وسیله فقیه جامع الشرایط قابل اجراست. اما منظور اطلاق هم که مشخص شد خود دین هر جا را تقیید کرد دیگر تقیید میشود و بقیه مطلق است و اما اینکه سؤال شده است وجوهات را به چه کسی بدهند؟ خب اگر مرجع تقلیدی، زیدی گفت وجوهات را باید به مرجع تقلید بدهد، خب به مرجع تقلید میدهد این مقلِّد، بالأخره مقلِّد مرجع خودش است. اگر مرجع، دستورش این است که باید او را به مرجع بدهید، خب این مقلِّد همان کار را میکند دیگر، این مقلِّد که از خود فتوایی ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: غرض آن است که یک وقت است که بنده این را میگویم شما میفرمایید، زید این را میگوید عمرو میگوید. یک وقت است یک مرجع دیگری که عدهای از او تقلید میکنند فتوایش این است. خب آن فتوایش این است که آدم نمیتواند بگوید شما به نظر ما عمل بکن، او به نظر خودش عمل میکند.
پرسش: ...
پاسخ: غرض آن است که اگر یک کسی تقلید میکند در مسائل مالی ـ در همه مسائل ـ مرجع او دستور میدهد که وجوهات را باید به مرجع تقلید داد باید به من داد. بعضیها مثلاً خود امام(رضوان الله علیه) صرف وجوهات را در ساختن مراکز فرهنگی ـ اجتماعی ـ دینی، حسینیه و اینها خیلی احتیاط میکردند. بخش عظیمی از وجوهات را امام(رضوان الله علیه) میفرمودند صرف حوزهها بشود. بعضی از بزرگان میگویند حوزه در وقتی میماند که ما مراکز فرهنگی داشته باشیم مراکز کتابخانهای داشته باشیم مراکز درمانی داشته باشیم مراکز تدریسی داشته باشیم که دیگر در مقبرهها درس نگویند، اینها دو تا نظر هست. درباره خود امام(رضوان الله علیه) تا ایشان خود قم تشریف داشتند و امثال ذلک، آن کارها را کمتر میکردند. بعضی از بزرگان میفرمایند بالأخره این طلبه درس میخواند مدرس میخواهد، اینکه نمیتواند در مقبره نمور درس بخواند و درس بگوید، این نظرها فرق میکند. خب اگر یک کسی هر دو هم مقدس و محترم است اگر کسی از زید تقلید میکرد [و] آن زید گفت وجوهات را باید به مرجع بدهید خب این میدهد دیگر، اینکه مشکلی ندارد. زمان خود امام اگر سخن از خدا باشد هیچ مشکلی پیش نمیآید مثل زمان خود امام؛ خود امام(رضوان الله علیه) از طرفی به عنوان یکی از مراجع وجوهات میگرفت در قبال او، مراجعی در نجف بودند در قم بودند وجوهات میگرفتند، همه چون میخواهند حوزه را اداره کنند اگر منظور، این باشد نه تنها مشکلی نیست بلکه همیار هم خواهند بود.
پرسش: ...
پاسخ: این عرض کردم یک وقت بنده میگویم شما میفرمایید زید میگوید، یک وقت است یک مرجع تقلید نظرش این است که این سمت، برای مرجع است آن وقت آن شخصی که از چنان مرجعی تقلید میکند مثل عصر خود امام(رضوان الله علیه)، امام این اوضاع را صحه گذاشتند دیگر؛ امام که نمیفرمودند این وجوهاتی که دیگران سایر مقلدین به سایر مراجع میدهند باطل است. خب حالا این مقلد چه کند؟ یک وقت شما میفرمایید یا بنده نظرم این است یا یک آقای دیگر نظرش این است که این را مثلاً باید به والی مسلمین داد. یک وقت عدهای از مراجع میگویند نه، اینها را باید به مراجع داد تا حوزه مستقل باشد و امام(رضوان الله علیه) این رأی را پذیرفت، گفت حوزه را آزاد بگذارید و خودش با اینکه احد المراجع بود در بخشهای حوزوی دخالت نمیکرد، مراجع دیگر حوزه را اداره میکردند و استقلال حوزه باید همچنان محفوظ باشد که بعد بتواند رهبر و مرجع و امثال ذلک تحویل بدهد ـ به خواست خدا ـ آن وقت این میشود همیار هم، هیچ مشکلی پیش نمیآید. عده زیادی از ایشان تقلید میکردند عده زیادی از بزرگان دیگر (رضوان الله علیهم) تقلید میکردند که در نجف بودند یا در ایران بودند(رضوان الله علیهم) این مشکلی پیش نمیآید، چون همه میخواهد در یک راه صرف بکنند. اگر خدای ناکرده سخن از من و ما باشد آن وقت مشکل پیش میآید.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن کسی که قائل است که مال والی مسلمین است به والی مسلمین میدهد، آن کسی که از دیگری تقلید میکند که او مقلدش و مرجعش میگوید که نه، این میشود به فقیه جامع الشرایط داد ولو رهبر نباشد برای اداره حوزه خب به او میدهد، مثل عصر خود امام دیگر.
«و الحمد لله رب العالمین»
- نگاه حضرت امیر(ع)درباره فدک
- عدم درک دین خدا بوسیله عقل
- عهده دار بودن مجازات و عفو بوسیله قانون
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾
عهدهدار بودن مجازات و عفو بوسیله قانون
اصل مجازات و همچنین عفو، لازمه وضع قانون است زیرا قانون، حقی را برای مجنیٌ علیه قائل است و تکلیفی را بر عهده جانی قرار میدهد، قهراً هر جا مسئله انتقام مطرح است مسئله عفو و مانند آن هم قابل طرح است و از آن جهت که گاهی عفو و انتقام در حقوق شخصی است و گاهی در حقوق عمومی و والی مسلمین عهدهدار انتقام یا عفو آن حقوق عمومی است، از آن جهت هم به دنباله مسائلی که مطرح شد، عفو و انتقام یا بخشهای دیگری که والی به عهده دارد مطرح است، از مجموعه سؤالات آقایان سه فصل به دست آمد: یکی لزوم توضیح تقابل عقل و دین است که دین آیا مقابل عقل است یا مقابل نقل؛ فصل دوم این است که آیا تأسیس حکومت در عصر غیبت ولیّ عصر(ارواحنا فداه) صحیح است یا نه؛ فصل سوم این است که اگر حکومتی تأسیس شد و فقیه جامع الشرایطی در رأس آن حکومت قرار گرفت، حدود اختیارات و وظایفش چیست (خلاصه سؤالات آقایان به این سه فصل برمیگردد).
معنای تقابل عقل با نقل
فصل اول منظور از اینکه عقل در مقابل نقل است نه در مقابل دین، منظور از این مقابل، مقابله و معارضه نیست [بلکه] منظور از این مقابل، یعنی ردیف یعنی در عرض. وقتی گفته میشود عقل در مقابل نقل است یعنی یک مطلب را گاهی با دلیل نقلی ثابت میکنند گاهی با دلیل عقلی؛ نمیشود گفت عقل در مقابل دین است [که] مطلب را گاهی با دین ثابت میکنیم گاهی با عقل، چون عقل هر چه بگوید، اگر درست فهمیده باشد زیر مجموعه دین است. اینکه در کتابهای فقهی میبینید در هنگام استدلال میفرماید فلان چیز واجب است یا فلان چیز حرام است «و یدل علیه العقل و النقل» یا «العقل و الکتاب و السنة و الاجماع» از همین قبیل است. بنابراین منظور از اینکه عقل مقابل نقل است یعنی عقل در ردیف و در عرض نقل است نه عقل در ردیف دین که ما یک دین داشته باشیم [و] یک عقل، بلکه دینی که خدای تبارک و تعالی نازل کرده است را گاهی با دلیل نقلی کشف میکنیم مثل ظاهر آیه [و] ظاهر روایت که اینها کاشف از اراده خداست و گاهی با دلیل عقلی کشف میکنیم مثل که برهان اقامه میشود بر وجوب ادای امانت، حرمت خیانت و امثال اینها. خب پس منظور از این مقابل، مقابله و معارضه نیست [بلکه] منظور، ردیف است و نمیشود گفت که عقل، ردیف دین است که مثلاً دین آن مطلب را میگوید و عقل این مطلب را میگوید، بلکه باید گفت عقل، ردیف نقل است یعنی مطلب دینی را گاهی از نقل استفاده میکنیم گاهی از عقل.
بیّن و مبیّن بودن عقل
مطلب دوم در همین فصل اول آن است که منظور از این عقل ـ همان طوری که در کتاب اصول و بخشی از آن را در منطق ملاحظه فرمودید ـ عقلی است که فتوای آن یا بیّن باشد یا مبیَّن؛ اگر بدیهی بود یا قریب به بدیهی بود چنین فتوایی را میگویند >بیّن< است و اگر بدیهی یا قریب به بدیهی نبود یعنی نظری و پیچیده بود لکن از راه صحیح به بدیهی ختم شد، چنین فتوایی را میگویند >مبیَّن<. وقتی فتوای عقل حجت است که یا بیِّن باشد یا مبیَّن، لذا مرحوم شیخ یعنی شیخ انصاری(رضوان الله علیه) و دیگر بزرگان فرمودند منظور، عقل مشوب نیست عقلی که با وهم و خیال مشوب و مخلوط باشد نیست [بلکه] عقل مبرهن و عقل کسی است که بر اساس مبانی استدلالی سخن میگوید.
عدم درک دین خدا بوسیله عقل
مطلب سوم آن است که در بعضی از نصوص آمده است که: «انَّ دینَ اللهِ لا یُصابُ بالعقول» ؛ دین خدا را نمیشود با عقل فهمید. منظور از این عقول همان قیاساتی است که اهل سنت آن را عقل دانستند؛ قیاس بود استحسان بود مصالح مرسله بود و امثال ذلک. در همان جریان ابان بن تغلب که مرحوم شیخ(رضوان الله علیه) این را نقل کرده است که دین خدا با عقل یعنی قیاس ثابت نمیشود ، نشان میدهد که منظور از این نهیها، نهی از عمل به قیاس است قیاس چیزی است که هم با دلیل نقلی باطل است هم با دلیل عقلی. بطلان قیاس به دلیل نقلی همان ادله معروفی است که در کتاب فقه و در اصول فقه به آن اشاره شده است؛ روایات زیادی است که فرمودند دین را با قیاس نمیشود تشخیص داد چون بسیاری از رموز و اسرار دینی است که برای عقل، مکشوف نیست تا بتواند از راه قیاس حل کند.
دلیل عقلی بر بطلان قیاس اقامه شده است، برای اینکه منظور از این قیاس در فقه و در اصول فقه همان تمثیل منطقی است. در منطق گفتند ما اگر خواستیم از کلی پی به جزئی ببریم این میشود قیاس منطقی و حق است، برای اینکه هر کلی، ضرورتاً بر جزئی خود منطبق است و هر جزئی، ضرورتاً زیر پوشش کلی خود مندرج است ولی اگر خواستیم از جزئی پی به جزئی دیگر ببریم، جزئی نه کاسب است نه مکتَسب زیرا هر جزئی خصوصیتی دارد که در جزئیات دیگر نیست. ما بخواهیم با خصوصیات این جزئی، جزئی دیگر را بفهمیم ممکن نیست، زیرا این خصوصیاتی که این جزئی دارد در آن مکتسَب نیست. اگر خواستیم خصوصیات مکتسَب را با این جزئی بفهمیم این هم ممکن نیست، چون این جزئی، خصوصیات مکتسَب را ندارد، لذا گفتند جزئی نه کاسب است نه مکتسَب نه دلیل است نه مدلول نه طریق است نه هدف [بلکه] جزئی، جزئی است. اگر کسی یک چیز معین را دید فقط باید همان جا توقف کند، از این جزئی نمیتواند حکم جزئی دیگر را به دست بیاورد، مگر اینکه آن جزئی را تحلیل کند خصوصیتهای >من هو<، >کم هو<، >کیف هو< را رها بکند خصوصیت >ماهو<ی آن را به دست بیاورد یعنی بشود مطلق و بشود نو، آن وقت آن >ما هو< را ارزیابی کند بفهمد این >ما هو< را که فهمید یعنی ماهیتش را که فهمید، کلی را که فهمید کلی بر جزئیات خود منطبق است میشود قیاس یعنی قیاس منطقی وگرنه مادامی که یک شیء، >ما هو<، >من هو< و >کم هو<، >کیف هو< و >أین هو< و >متی هو< و امثال ذلک دارد یعنی خصوصیات شخصی آن را همراهی میکند، با شناخت آن هرگز نمیشود چیزی را شناخت، لذا اگر کسی یک شیء جزئی را دید و شناخت همان جا باید توقف کند، اگر مجهول بود که مجهول است اگر معلوم بود که معلوم است؛ نه از جزئی دیگر میتوان پی به این جزئی برد که این بشود مکتسَب نه با این جزئی میشود مشکل جزئی دیگر را حل کرد که این بشود کاسب، از جزئی پی به جزئی دیگر بردن میشود تمثیل منطقی و قیاس فقهی و قیاس اصولی. در منطق ملاحظه فرمودید که گفتند تمثیل، حجت نیست، در فقه و اصول فقه هم روایات زیادی از ائمه(علیهم السلام) رسیده است که قیاس باطل است ؛ پس قیاس هم دلیل عقلی بر بطلان او هست هم دلیل نقلی.
اینکه گفته شد دین خدا «لایصاب بالعقول» چون در خلال نصوصِ نهی از قیاس است، منظور همان قیاس است وگرنه ذات اقدس الهی مکرر در مکرر در احتجاجها، در قوی¬ترین مسائل اعتقادی با برهان عقلی سخن میگوید و عقل را به محاکمه دعوت میکند و انسانها را به تعقل وادار میکند و مانند آن. وگرنه سراسر قرآن با اسلوب عقلی دارد حرف میزند، آنجا که دارد برهان اقامه میکند دارد عقلی حرف میزند ولو در آن آیه نگفته باشد >أفلا تتفکرون<، >أفلا یعقلون< >أفلا تعقلون<. اینکه میفرمایند دین، مردم را به عقل دعوت کرده است نه تنها در این سیصد آیه بلکه در سراسر قرآن. در همان آیه معروف سوره «انبیا» که دارد: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ ، خب اینجا دیگر ندارد >أفلا تتفکرون<، >أفلا تتدبرون<، که این حرف حرف معقول است. در کتابهای عقلی هم همین طور است؛ اینها عقلی حرف میزنند، دیگر نمیگویند که >أفلا تتفکرون<، >أفلا تتدبرون<. که یک وقت انسان را وقتی ضرروت ایجاب کرد به آن تفکر عقلی هشدار میدهند، گاهی اینچنین میگویند؛ ولی وقتی کسی حرف برهانی دارد میزند یعنی تشویق به عقل. این همه براهینی که ذات اقدس الهی در قرآن برای مبدأ برای معاد برای توحید برای نبوت برای لزوم عصمت برای لزوم معجزه برای اینکه تحدی بکند بفرماید اگر نیاوردید پس بدانید این حق است [آورده است]. خیلی از اینها نه قبلش نه بعدش سخن از >أفلا تتفکرون<، >أفلا تعقلون<، >أفلا یعقلون< و امثال ذلک نیست. بنابراین قیاس یعنی از جزئی پی به جزئی دیگر بردن هم عقلاً باطل است، برای اینکه منطق ثابت کرده است که از جزئی نمیشود پی به جزئی دیگر برد تمثیل حجت نیست و هم دلیل نقلی بطلان او را اثبات کرده است.
درک عقل از خطوط کلی
مطلب بعدی آن است که عقل بسیاری از خطوط کلی را درک میکند در جهانبینی؛ درباره توحید درک میکند درباره معاد درک میکند درباره وحی و رسالت درک میکند. فرق معجزه با علوم غریبه را عقل به عهده دارد و اینکه اگر کسی معجزه آورد حتماً صاحب آن سِمَت الهی دارد، اینکه معجزه >ما هی<، فرق معجزه با علوم غریبه چیست، اینها را که نقل نمیگوید، چون اینها اول بحثهایی است که عقل به عهده دارد؛ پیغمبر حتماً باید معجزه بیاورد؛ معجزه با سحر و شعبده و جادو و کهانت و قیافه و امثال ذلک فرق میکند، اخبار غیبی که پیغمبر دارد با پیشگوییهایی که مراتضه دارند فرق میکند و فرقش هم فرق جوهری است، همه اینها را عقل میگوید و اگر کسی معجزه آورد و فرق معجزه با امور دیگر هم که روشن است چنین کسی حتماً پیغمبر است، اینها همه را عقل میگوید. خب صدها حکم اصلی و جامع را عقل دارد و صدها حکم فرعی و جزئی را هم عقل میفهمد که نمیفهمد. چون میفهمد که نمیفهمد نیاز به نقل دارد، آن وقت آن وحی میآید هم آنچه عقل میفهمد را شکوفا میکند باز میکند روشن میکند و هم آنچه را که نمیفهمد تشریح میکند چنین فردی یا چنین جامعهای عصارهای از تعبد و تعقل خواهد بود؛ نه اینکه حالا که خیلی از چیزها را نمیفهمد باید تعقل را رها کند به تعبد بگراید [بلکه] نه تعبدش با تعقل آمیخته است چون در حقیقت، آن تعقل هم تعبد است و این تعبد او هم عین تعقل اوست برای اینکه عقل به او میگوید تو خیلی از چیزها را نمیدانی و باید حرف راهنما را گوش بدهی. وقتی اینچنین شد دیگر تحجر در نمیآید [بلکه] یک تعبد آمیخته با تعقل [و] یک تعقل مخلوط با تعبد درمیآید.
تبیین تفکر اومانیستی
مطلب بعدی آن است که ممکن است کسی اومانیستی فکر کند، انسان را اصل بداند و علوم انسانی و اجتماعی را در مقابل دین قرار بدهد ـ کم نیستند کسانی که در عالم اینچنین میاندیشند ـ اما اینها خارج از بحثاند چون بحث ما در فضای دینی است یعنی کسی که مبدأ را قبول کرده معاد را قبول کرده وحی و نبوت و رسالت را قبول کرده امامت و ولایت را قبول کرده عصمت و معجزه را قبول کرده، چنین کسی عقل را در ردیف نقل میداند نه رو در روی دین، نمیگوید این حرف را دین گفته عقل نگفته یا آن حرف را عقل گفته و دین نگفته، بلکه میگوید هر حرفی را که نقل معتبر گفته میشود حرف دین و هر حرفی را که عقل معتبر گفته، میشود حرف دین؛ همان طوری که هر نقلی حجت نیست بلکه نقل معتبر حجت است، هر عقلی هم منبع نیست بلکه عقل معتبر منبع است. این چند مطلب مربوط به آن فصل اول که بیان رابطه عقل و دین است.
فصل دوم از سؤالات درباره این است که اگر روایتی وارد شده است که هر گونه حکومتی در زمان غیبت ولی عصر(ارواحنا فداه) تاسیس بشود یا هر کسی در زمان غیبت آن حضرت قیام بکند حکومتش به شکست میگراید و قیامش باطل است، این را باید توضیح داد. خود همان روایات را اگر مراجعه بفرمایید توضیحش را خود روایات به عهده میگیرد.
بیان دلیل عدم قیام امام صادق (ع) در روایت
بخشی از آنها در مقدمه صحیفه مبارکه سجادیه امام سجاد(سلام الله علیه) هست. در شرح مرحوم سید علی(رضوان الله علیه) در صحیفه سجادیه در شرح همین مقدمه، ایشان آن دو روایت را نقل میکند کسی به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد شما چرا قیام نمیکنید، حضرت جواب او را ندادند تا اینکه در حال سفر به جایی رسیدند به بیابانی رسیدند حضرت نگاه کرد، دید کسی رمهداری است که چوپان است و چند تا حیوان را دارد میچراند، حضرت به این همراهش فرمود نگاه کن که این رمه چند تا هستند، این شخص شمرد عرض کرد هفده تا، فرمود من اگر به عدد این رمه اصحاب میداشتم قیام میکردم و روایت دیگر.
خب اگر این چیزی که در شرح مقدمه صحیفه سجادیه آمده است هر کسی در زمان غیبت ولیّ عصر قیام بکند و چرا ائمه مثلاً قیام نکردند، تا زمان ولی عصر هر کس قیام بکند قیامش باطل است، برای اینکه خود ائمه(علیهم السلام) قیام نکردند، چون دستشان بسته بود و اگر هم اعتراضی نداشتند و در صدد تأسیس حکومت نبودند که دیگر به زندان نمیرفتند یا مسموم نمیشدند و مانند آن. خب آن دو روایت نشان میدهد که ائمه(علیهم السلام) که قیام نکردند دستشان بسته بود و اما در آن روایاتی که میگوید هر کسی در زمان غیبت قیام بکند، قیامش محکوم به شکست است، این هر کسی قیام بکند و مردم را به خود دعوت بکند. نه مردم را به ولی عصر دعوت بکند انقلاب اسلامی مردم را به ولی عصر دعوت میکند، هیچ کس داعیهای نداشت نه امام نه مأموم، هر دو میگویند ما امت ولیّ عصر(ارواحنا فداه) هستیم و او امام ماست و مردم را به او دارند دعوت میکنند. الآن نه تنها حوزههای علمیه به برکت ولیّ عصر زنده است خود کشور ما به برکت ولیّ عصر زنده است؛ هر کسی تلاش و کوشش کرده جبههای رفته برای اینکه فرمان او را دارند میبرند. اینکه در روایات دارد در عصر غیبت تا قیام حضرت(سلام الله علیه) هر که قیام بکند محکوم به شکست است، این یعنی هر کسی که مردم را به خود دعوت کند نه مردم را به ولی عصر(ارواحنا فداه) دعوت بکند.
پرسش:.....
پاسخ:.....
برای اینکه این همه آیات و روایاتی که ما را به جهاد، امر به معروف و احیای کلمه دین دعوت میکند معنایش این نیست که اینها هزاران سال تعطیل است. اگر چنین روایتی باشد و منظورش این باشد این روایت میشود مخالف با قرآن، برای اینکه خطوط کلی قرآن دعوت به جهاد است دعوت به مبارزه است دعوت به امر به معروف است دعوت به نهی از منکر است احیای دین است اقامه حدود الهی است و مانند آن، این خط حاکم است، چه اینکه مخالف با سنت قطعی هم است. اگر روایتی ولو معارض نداشته باشد مخالف با خطوط کلی قرآن باشد یا مخالف با خطوط کلی سنت باشد، این روایت، مردود است. خب این همه دستوراتی که راجع به امر به معروف و نهی از منکر و اقامه حدود و مبارزه با طاغیان و ظالمان آمده است، اینها را که نمیشود با بعضی از روایات این چنینی کنار گذاشت. بنابراین اصل حکومت میشود وظیفه که مردم نه تنها جایز است بلکه واجب است که مردم برای حفظ دین قیام بکنند: «لتکون کلمة الله هی العلیاء» .
پرسش: ...
پاسخ: نه این زمان غیبت نیست، این همیشه هست. اشکال و سؤال این است که ما روایاتی که داریم در زمان غیبت هر کس قیام بکند محکوم به شکست است چیست، پاسخ آن سؤال است وگرنه در زمان حضور خود ائمه(علیهم السلام) آن مطلب اول عرض شد که ائمه(علیهم السلام) تا قدرت داشتند قیام کردند، تا قدرت داشتند حرف زدند یا مسموم شدند یا زندان رفتند، اگر نه قدرت زندان رفتن داشتند نه قدرت حرف زدن داشتند، تدریس میکردند. این دو تا روایت را شارح بزرگوار صحیفه سجادیه مرحوم سید علی(رضوان الله علیه) ایشان در شرح مقدمه صحیفه سجادیه نقل میکنند، چون مستمسک آن آقایان همین مقدمه صحیفه سجادیه است که هر کسی در عصر غیبت قیام بکند قیامش محکوم به شکست است.
گذشته از این، خب خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این همه جنگید هشتاد جنگ را تحمل کرد برای حکومت ده سال، مگر دین در زمان پیغمبر چقدر اجرا شد؟! الآن ـ معاذ الله ـ خدای ناکرده این انقلاب شکست بخورد کسی ضرر نکرده چون شانزده سال بالأخره احکام دین پیاده شده. خب احکام دین که الآن پیاده شده قوی¬تر است یا زمان حضرت امیر؟ خود حضرت امیر(سلام الله علیه) >من الاولین و الآخرین< غیر از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) احدی به او نمیرسد، ملائکه به اینها نمیرسند. ائمه(علیهم السلام) را نه تنها با انسانهای عادی نمیشود سنجید؛ با ملائکه هم نمیشود سنجید اما چون پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لایَقاسُ بنا اَحَدٌ» و خود وجود مبارک امیرالمومنین(سلام الله علیه) آن طوری که در نهجالبلاغه هست با اسم ظاهر میآورد و ما معمولاً در سخنرانیها به ضمیر اکتفا میکنیم.
بیان عظمت ائمه
در بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که مرحوم کلینی نقل کرده است فرمود که: «الامام واحدُ دهره لایُدانیه احدٌ» آنها یک حساب دیگر است، ملائکه را با آنها نمیسنجیم.
مبادا یک وقت حالا یا رسانه گروهی یا کسی در روزنامه یا مجله گفت امام راحل(سلام الله علیه)، کسی ـ معاذ الله ـ خیال بکند که این حسابها ردیف هماند! امام(رضوان الله علیه) را با شیخ کلینی و شیخ طوسی و شیخ انصاری و صاحب جواهر و اینها میشود سنجید [که] در بخشهای فقهی تفاوتهایی دارند [یا] با مدّرس و امثال ذلک باید سنجید [که] در بخشهای سیاسی تفاوتی دارند، در این محدوده است وگرنه آنها را که با امام معصوم احدی نمیسنجد. این بیان نورانی صاحب جواهر است که ائمه(علیهم السلام) وزرای عالم-اند ؛ اینها با ملائکه سنجیده نمیشوند چه رسد به افراد عادی ولی حکومت اینها را با حکومت خودتان بسنجید، حکومت امیرالمومنین(سلام الله علیه) را با حکومت انقلاب اسلامی بسنجید [و] ببینید حالا بهتر از حکومت حضرت امیر است یا نه، خب یقیناً بهتر است.
سرّش این است که مردم این عصر خیلی بهتر از مردم عصر امیرالمؤمنیناند [درباره حضرت] شما برای اینکه حکومت امیرالمومنین(سلام الله علیه) را بسنجید، علی(صلوات الله و سلامه علیه) را حساب نکنید. علی ـ عرض کردم ـ ملائکه مثل او نیست چه رسد به امام و امثال امام؛ اما حکومت او را بسنجید. حکومت او را اگر بخواهید بسنجید، خب الآن کسی از حکومت حضرت امیر(سلام الله علیه) نیست ولی نحوه حکومت او بخشنامه حکومت او همه در نهجالبلاغه هست. این نهجالبلاغه را که خوب بررسی کنید میبینید که خطوط کلی حکومت حضرت امیر چیست.
سه گروه بودن کارگزاران حضرت امیر (ع)
کسانی که کارگزاران حضرت امیر بودند سه گروه بودند: یک عده نظیر مالک اشتر (رضوان الله علیه) بودند یک عده نظیر کمیل بودند؛ یک عده نظیر زیادبن¬ابیه. گروه اول که نظیر مالک اشتر(رضوان الله علیه)اند، اینها بسیار کماند؛ مالک یک فقیه جامع الشرایطی بود، فرمانده لشکر بود مدیر و مدبر بود مصر پهناور را خوب میتوانست اداره کند امین مردم بود، مثل او بسیار کم بود. فرمود اگر شجر بود تک درخت بود و اگر کوه بود تک کوه بود: «لکان صلدا»؛ «لکان فِنَداً»؛ «لو کان جبلاً لکان فنداً و لو کان حجراً لکانَ صلداً» . خب شما میبینید در این سلسله جبال البرز، این قله دماوند است که تک کوه است و از همه بلندتر است؛ حضرت فرمود اگر او در کوهها بود قله بود و اگر سنگ بود صلد بود؛ هر سنگی مثل مالک نبود و هر کوهی هم مثل مالک نبود.
گروه دوم افرادیاند مثل کمیل(رضوان الله علیه)؛ خب کمیل جزء عرفای عالی¬قدر اصحاب حضرت امیر بود. خیلیها علاقه¬مند بودند که با وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) مصاحبتی داشته باشند دیدار خصوصی داشته باشند مقدورشان نمیشد ولی وجود مبارک حضرت امیر دست کمیل را گرفته از مسجد جامع به بیرون برده، خودش به او وقت خصوصی داده و آن حدیث بلند «یا کمیل بن زیاد ان هذه القلوبَ اوعیةٌ فخیرها اوعاها» و دهها مطلب دیگر را به کمیل آموخت، آن دعای خضر را که به دعای >کمیل< معروف شده به کمیل آموخت. حالا که انقلاب شد منطقهای است به نام هیت >حاء< حطی، با انبار مهمات و مصالح جنگی و مهمات دیگر، حضرت کمیل(رضوان الله علیه) را تجهیز کرده مسئولیت آن منطقه را به او داده ولی غارتگران اموی آمدند زدند غارت کردند و بردند. نامه اعتراض آمیز و گلایه امیرالمومنین (سلام الله علیه) برای کمیل هست.
خلاصه نامه حضرت امیر (ع) به کمیل
خلاصه این نامه این است که تو فقط به درد یاد گرفتن دعای کمیل و این چیزها میخوری؛ اینکه یک منطقه را اداره کنی مال مردم را اداره کنی از تو برنمیآید . خب آن حرفهای بلند عرفانی که در نهجالبلاغه آمده را به کمیل یاد داد، دعای خضر را به او یاد داد، اینجا این گلایه را هم میکند؛ گفت من این همه امکانات به تو دادم تو نتوانستی اداره بکنی (این دو).
قسم سوم نامههای گلایهآمیز و تهدید آمیزی است که به کارگزاران بدسابقه و بدعمل داشت؛ از این گونه نامه¬ها در نهجالبلاغه کم نیست. یکی از آن نامهها برای زیادبن¬ابیه است [که] این زیاد بن ابیه معاونِ استانداری بصره بود. بصره یک استان رسمی بود منتها اختصاص به خود بصره فعلی نداشت؛ بصره با همه فلات اطرافش (یک)، تا اهواز با همه منطقه اطراف اهواز (دو)، تا کرمان و همه اطراف کرمان (سه) یعنی از بصره تا کرمان که در حقیقت به اندازه یک کشور است، اینها یک استانداری بود و استاندار این استانداری وسیع ابن¬عباس بود و معاون رسمی ابن عباس، زیادبن¬ابیه بود که شما اگر میخواستید بگردید بدتر از او پیدا کنید گیرتان نمیآمد! خب اینها در حکومت حضرت امیر بودند، این حکومت هم شکست خورد. نامه نوشت که به من گزارش رسید که تو این کار را کردی، اگر این کار را کردی من این چنین میکنم ، خب حضرت امیر با او چه کرد؟! یکی دو جا ناله حضرت امیر اثر کرد آن نامه را نوشت درباره سوده همدانیه و کسی را عزل کرد ، اکثر موارد به او خبر میدادند رشوه گرفتند دزدی کردند زدند بردند، دستش بسته بود. او قدرت داشت اعمال بکند؛ اما امروز این استاندار را بکشد فردا او را اعدام بکند پس فردا او را اعدام بکند همه از بین میروند. خب با زیادبن¬ابیه چه کرد؟ یک تازیانه به او زد؟ این زیادبن¬ابیه شما میخواستی بدتر از او پیدا کنی که پیدا نمیکردی، خب این آدم بد بدنام که معاون استانداری بصره بود حضرت امیر با او چه کار کرد؟! این است که فرمود: «ما زِلتُ مظلوماً» ؛ فرمود من از آن روزی که سِمَت گرفتم مرتب بر من ظلم میشود ـ اول مظلوم اوست ـ «ما زِلت مظلوماً»؛ فرمود هیچ کس مثل من مظلوم نیست، آن وقتی که خانهنشین بودن مظلوم بودم، الآن هم که روی کرسی نشستم مظلومم. خب حالا او پنج سال با اینها اداره کرد. خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که بیش از هفتاد جنگ کرد مگر بیش از ده سال چنین حکومتی کرد؟ آیا در زمان پیغمبر مثل الآن دین اجرا میشد؟ یک سوم مردم در برابر پیغمبر بودند، برای اینکه در جنگ احد هزار نفر حرکت کردند رفتند بیرون، بیش از سیصد نفر منافقین بودند که برگشتند، تقریباً یک سوم مردم مدینه منافق بودند؛ منتها حضرت اعدام نمیکرد؛ حدیث العهد بالاسلام بودند فوراً برمیگشتند مرتد میشدند. الآن اکثری قریب به اتفاق مسلمان و متدیناند، البته چند نفر هم گوشه و کنار دارند معصیت میکنند حرفی در آن نیست؛ در این شصت میلیون ممکن است که یک دهم معصیت بکنند، شش میلیون گنهکار باشند؛ اما خب نه دهم آدمهای خوبیاند دیگر؛ مظاهر دین مطرح است خطوط کلی دین مطرح است حلال خدا حرام خدا مطرح است. شما بخواهید یک دهم بگویید اهل جهنم است که خب سخت است آدم بگوید، بر فرض یک دهم اهل جهنم باشند ـ معاذ الله ـ بعد از شانزده سال انقلاب شکست بخورد، میشود گفت چرا انقلاب کردند؟ خب چرا پیغمبر انقلاب کرده؟ بیش از ده سال نتوانست اداره کند، خب بعد از او چه شد مگر؟! وجود مبارک فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه علیها) در همان خطبه معروفش در مسجد مدینه گفت: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ به همین آیه استدلال کرد، اینکه تنها برای فدک نبود.
نگاه حضرت امیر (ع) درباره فدک
فدک را خود حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه دارد [که] فدک برای ما بود؛ اما «ما اصنع بفدک و غیر فدک» ؛ ما با فدک چه کار داریم، آن وقتی هم که در اختیار ما بود ما میگرفتیم به فقرا میدادیم ما گلهمان برای فدک نیست؛ «ما اصنع بفدک و غیر فدک»، مالی داشتیم باغی داشتیم از ما گرفتند، سخن درباره ولایت است سخن درباره حکومت است. وقتی هارون به موسیٰ بن جعفر(سلام الله علیه) گفت که حدود فدک را شما تعیین کنید ما به شما بدهیم، فرمود از طرفی به کرانههای دریاست از طرفی به آفریقاست از طرفی به خاورمیانه است، هارون عرض کرد که همه اینها جزء فدک است؟ فرمود بله فدک یعنی این یعنی حکومت، ما که برای یک باغ حرف نداریم. اینکه امام هفتم(سلام الله علیه) به هارون فرمود فدک همه منطقه مسلمان¬نشین است از کوه تا دریا [و] از دریا تا کوه یعنی منطقه مسلمان¬نشین و همه انفال.
بنابراین اگر هم ـ معاذ الله ـ این انقلاب شکست بخورد تازه مثل انقلاب پیغمبر است که تبدیل شد به سقیفه بنی-ساعده که «ارتد الناس بعد النبی الا ثلاثة او اربعة »؛ منتها مردمی که الآن هستند در صدر اسلام نبودند؛ چه بسیجی-اش چه سپاهی¬اش چه جانبازش چه آزاده¬اش چه اکثری مردم. حالا عدهای جانباز و بسیجی به آن معنا نبودند ولی اکثری بالاخره متدیناند. هر وقت گفتند حاضرند هر وقت گفتند رأی بدهید حاضرند هر وقت گفتند در نماز جمعه شرکت کنید حاضرند هر وقت گفتند در انتخابات شرکت کنید حاضرند. من به قبرستانی رفتم دیدم در حدود یازده نفر همه از یک خانواده، در این بمبارانها و موشک¬بارانهای به مناطق مسکونی از بین رفتند، یک نسل منقرض شدند، دوستان و آشنایان و بازماندگان نزدیک آنها هم همه شاکر بودند! خب چنین امتی که قبلاً در صدر اسلام نبود، حالا سه چهار نفر هم اشتباه هم میکنند. خب پس نمیشود گفت که هر حکومتی که در زمان غیبت باشد شکست میخورد؛ هم ائمه(علیهم السلام) منتظر تأسیس حکومت بودند به همان دو تا روایتی که شارح صحیفه سجادیه نقل کرده و خطوط کلی خود قرآن را باید نشان بدهد و هم اینکه منظور آن است که هر کسی در عصر غیبت، مردم را به خود دعوت بکند شکست میخورد نه مردم را به ولیّ عصر(ارواحنا فداه) دعوت کند شکست بخورد.
بیان ولایت مطلقه فقیه
فصل سوم که مربوط به بحثهای ولایت فقیه است. در این فصل اشاره شد که ولایت، مطلقه است نسبت به کارهای عادی و عرفی و قوانین عادی؛ قوانینی که بشر برای اداره امور مملکت وضع میکند. نسبت به قوانین الهی همه برده و بندهاند، این یک مطلب. در قانون اساسی قبلی ظرایفی بود که در قانون اساسی فعلی، آنها نیست. در آنجا اصرار شد که مسئله انتخاب و اینها اصلاً این کلمه به کار برده نشود. در آن قانون اساسی قبلی هرگز کلمه منتخب مردم نیست، چون والی مسلمین و ولیّ مسلمین منتخب مردم نیست [بلکه] آنجا اینچنین آمده که خبرگانی انتخاب میشوند این خبرگان میروند در بین فقها هر کسی که اعلم به هذا الامر است یعنی کشورداری را بهتر بلد است (یک)، اطلاعات را بیشتر از دیگران دارد (دو)، هنر اداره کردن دارد (سه)؛ تنها اعلم بودن در مسائل فقهی معیار نیست أعلم بهذا الامر باید باشد، این عنصر اول. اطلاعات داخل و خارج را بیش از دیگران بداند (این دو)، هنر مدیریت [را] داشته باشد، عمده این سومی است (این سه). خیلی از ماها هستیم که اوزان شعر را بلدیم هم وزن عروض را که خب قبلاً طلبهها رسماً میخواندند که فلان شعر باید به وزن >فعولن فعولن فعولن فعول< باشد، فلان شعر باید به وزن >مستفعلٌ مستفعلٌ مستفعلٌ< باشد؛ اما کسی شاعر نمیشود با عروض دانستن. وزن شعر دانستن غیر از شاعر بودن است، شاعر بودن یک هنر است. همه ما میدانیم که باید بر اساس قسط و عدل کشور را اداره کرد؛ اما مدیر بودن مدبر بودن هنر است، این غیر از مسئله عالم بودن بینش سیاسی داشتن هنر تدبیر داشتن است نهراسد، وقتی گفتند الآن میخواهند کودتای نظامی کنند امام هراسناک نبود فرمود بریزید بیرون. در بحبوحه بگیر بگیر، آن وقت که این آقایان میرفتند خدمت مراجع و فقهای بزرگ و با آنها مشورت میکردند میگفتند شما اعلامیه بدهید اطلاعیه بدهید، رفتم خدمت یکی از بزرگان فقه ـ خدا غریق رحمتش کند نسبت به ما هم حق عظیمی داشت ـ این بزرگوار در بحبوحه بگیر بگیر، من دیدم آن بحار رحلی مرحوم مجلسی جلوی ایشان است بحث تقیه را آورده دارد مطالعه میکند. از آن سوی امام میفرماید وقتی دین در خطر است تقیه حرام است بلغ ما بلغ، از این سوی این بزرگوار ـ با اینکه فقیه نامآوری بود ما به علمیت او خیلی اعتقاد داشتیم و داریم خدا غریق رحمتش کند ـ داشت تقیه را نگاه میکرد. خب این همه آنچه را که در کتاب و سنت نوشته بلد بود و اگر اعلم از دیگران نبود، دیگران از او اعلم نبودند ادق از دیگران بود که یقیناً؛ اما این هنر کشورداری در او نبود این یک هنری است. اگر گفتند ده نفر کشته شدند صد نفر کشته شدند، این بداند که برای اسلام است و میارزد این خیلی هنر است؛ یک وقت میگوید خون هدر است یک وقت میگوید نه، اینها شهیدند. این دو تا بینش است دو تا تشخیص است کار برای همه نیست.
خب بنابراین فقیه، نسبت به احکام دین که خب تابع محض است کاحد من الناس در همان سه بخشی که عرض کردیم؛ اگر صاحب فتواست عمل به فتوا واجب است چه بر دیگران چه بر او، اگر حکم قضایی صادر کرد عمل به آن حکم واجب است نقض آن حکم حرام است برای دیگران و برای او، اگر حکم ولایی انشا کرد عمل به آن حکم، واجب است نقض آن حکم حرام است چه برای دیگران چه برای او. خبرگان، فقیه جامع الشرایطی که دارای هنر مدیریت است مدیر و مدبر و آگاه به زمان است به مردم معرفی میکنند نه ولیّ فقیه را انتخاب بکنند. مثل خبرگان حوزوی از دیرزمان سنت بر این بود که مثلاً خبرگان میگفتند مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) این مرجع تقلید است. مردم معرفی شده به وسیله خبرگان حوزوی را به عنوان مرجع میپذیرفتند؛ در تعیین مرجع تشخیص مرجع اصلاً سخن از وکالت نیست که عدهای مثلاً مرحوم آقای بروجردی(قدس الله سره الشریف) را به عنوان مرجع انتخاب کنند یا مردم او را به عنوان مرجع انتخاب بکنند که این بشود وکیل مردم یا فقیه جامع الشرایط که سمت قضا دارد آن هم وکیل مردم نیست در بخش قضا، همان کاری که تاکنون درباره مراجع میشد اکنون درباره رهبر هم میشود یعنی خبرگان کارشناس این فناند [و] کسی را که شایسته است به مردم معرفی میکنند مردم، رهبری او را یا مرجعیت او را درباره مراجع رهبری را درباره رهبر میپذیرند، پس سخن از انتخاب نیست [بلکه] پذیرش ولای آن والی است.
علت عدم انتصاب رئیس جمهور توسط ولی فقیه
مطلب بعدی سؤالاتی است که از این سوی آمده که حالا چرا ولیّ فقیه که مثلاً این جامعیت را دارد رئیس جمهور را انتخاب نکند نمایندگان مجلس را انتخاب نکند گاهی مردم ممکن است اشتباه بکنند یک رئیس جمهوری را انتخاب بکنند که نظیر عصر زمان امام(رضوان الله علیه) در بیاید، این سؤالات از این سو است. اینها هم نارواست، برای اینکه یک وقت آدم میخواهد بگوید که او شایسته است یا نه، البته رهبر که فقیه جامع الشرایط باشد و هنر تدبیر داشته باشد شایسته است؛ اما یک وقت ما میخواهیم بگوییم کشور اداره بشود [و] کشور وقتی اداره میشود که مردم احساس بکنند آزادند و به آرای آنها حرمت نهاده میشود، این است که ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود: ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْر﴾ . نظام اسلامی هم بر اساس نظام مشورت با مردم است؛ با توده مردم در همه امور مشورت میشود [و] در خواص از امور با نمایندگان مردم مشورت میشود. اگر نسبت به رئیس جمهور است که مشورت با مردم است، آرای مردم در حقیقت، مشورت کردن با مردم است او را انتخاب میکنند. نمایندگان مجلس است او را انتخاب میکنند؛ اما برای اینکه مجموعاً مشروع در بیاید، صلاحیت نمایندهها را اول باید منصوبین رهبر تشخیص بدهند، لذا شورای نگهبان صلاحیت کاندیدا را اول مشخص میکند چه کاندیدای مجلس شورای اسلامی چه کاندیدای ریاست جمهوری که هم مشروعیت، تثبیت شده باشد [و] هم حرمت آرای مردم محفوظ باشد وگرنه آن کشور نمیماند هرگز، مردم به کسی احترام میکنند که احترام نخواهد، فطرت ما هم همین است ما الآن نه تنها حوزه [بلکه] دیگران هم همین طورند؛ ما به کسی احترام میکنیم که از ما احترام نخواهد، کسی از ما احترام بخواهد میگوییم ما تو را نمیشناسیم این فطرت ماست؛ آزادی را ذات اقدس الهی به عنوان بهترین نعمت به ما داده است.
بیان نورانی حضرت امیر به فرزندش
این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که در نهجالبلاغه به فرزندش فرمود: مبادا عبد غیر خودت باشی خدا تو را آزاد آفریده ! خب کسی که به آرای عمومی احترام نمیگذارد قابل حرمت نیست بنابراین عمل نمیشود، لذا خدا به پیغمبر فرمود رأی مردم را محترم بدان با آنها مشورت بکن. اگر بخواهی از کمک مردمی برخوردار باشی باید به آرای مردم احترام بگذاری. لذا قانون اساسی میبینید قدم به قدم به آرای عمومی احترام گذاشته و کشور را با آرای عمومی اداره کرده؛ منتها چون مردم مسلمانند میگویند فقیه یعنی فقاهت، نه فقیه. بارها به عرضتان رسید این را هم باید مکرر کنید که از ذهنها بیرون بیاید شخص، هیچ سمتی ندارد فقاهت است و عدالت. اگر خدای ناکرده آن شخص از فقاهت افتاد سمتی ندارد از عدالت افتاد سمتی ندارد. شخصیت حقوقی در حقیقت والی انسان است، نه زید بما أنّه زید، به دلیل اینکه موروثی نیست نظیر سلطنت و مانند آن یا رئیس جمهور اگر آن وصف را نداشت اینچنین در کشورهای دیگر اینچنین است ولی در نظام اسلامی رهبر اینچنین نیست، بازگشتش به ولایت فقاهت و عدالت است.
پرسش: ...
پاسخ: نه شخص حقوقی امام است، حقیقی امام که نیست؛ منتها آنجا چون وصف دارای این است اگر شخص حقیقی او باشد وقتی مُرد، ورثه او باید همه اموال او را ببرند. وجود مبارک امام هادی (سلام الله علیه) است نامهای یکی از وکلای پدر بزرگوارش برایش نوشته که اموالی از پدر شما نزد ما هست من چه کنم؟ فرمود اگر سهم امام است زکات است خمس است که اینها مال شخصیت حقوقی آن حضرت است برای من بفرست. اگر نه، مال شخصی او بود بین ورثهاش تقسیم بکن . اینچنین نیست که امام یک سمت داشته باشد، نه امام از آنجا که شخص است کأحد من الناس اگر مزرعی داشت مرتعی داشت مثل حضرت امیر کشاورزی داشت باغی داشت، هر چه که کسب کرد آن وقت ورثه تقسیم میکنند. اگر نه، وجوهاتی به حضرت رسیده است دیگر بعد از او به ورثه نمیرسد که به حاکم بعدی میرسد. خب بنابراین نه آن سؤالهای افراط آن طرف تام است، نه از این طرف تام است.
فلسفه وجودی قانون
اگر کسی بگوید چون فقیه جامع الشرایط دارای ولایت فقیه است دیگر قانون چیست، قانون برای آن است که این ولی فقیه جامع الشرایط به مردم اعلام بکند که من ولایت را از این راه میخواهم اعمال بکنم، کشور که هرج و مرج نیست بالأخره مردم باید بدانند که چطور زندگی کنند با چه شرایطی دارند زندگی میکنند. این میگوید که من فقاهتم را و عدالتم را که زمینه والی بودن من است باعث میشود که من والی بودنم را و ولایتم را در این مسیر در این سبک اجرا کنم که مردم بدانند تکلیفشان چیست، اگر ندانند که با چه قانونی روبه¬رو هستند که میشود هرج و مرج.
مطلب دیگر آن است که اینکه گفته شد ولی فقیه در برابر قانون با مردم یکسان است و قانون محترم است البته قانون، قانون اسلامی است؛ اما نباید گفت که اگر ازدواج مسلمانهای غیر ایرانی در داخل اینجا ممنوع است یا خریدن زمین مسلمان غیر ایرانی در ایران ممنوع است این مخالف اسلام است، این را نمیشود گفت مخالف اسلام است، برای اینکه ازدواج با مسلمان غیر ایرانی که واجب نیست. فروختن زمین به مسلمان غیر ایرانی که واجب نیست، میشود جایز؛ اگر جایز شد جزء اختیارات مالکین است و جزء اختیارات کسانی است که {بیده عقدة النکاح} خب میشود انسان به عنوان شرط ضمن عقد لازم بگوید که من این زمین را به شما میفروشم، همه تصرفات در او جایز است همه کارها را میتوانید بکنید ولی به خارجیها نفروشید ولو مسلمان. خب اگر این شرط در ضمن عقد، گوشهای از اطلاقات عقد را میگیرد نه با مقتضای عقد مخالف باشد چنین عقدی مشروع است والی مسلمین هم میتواند این کار را بکند، گذشته از این یک قانون عمومی است در کشورهای دیگر. الآن یک ایرانی مسلمان اگر به جای دیگر برود آنها هم بالأخره تضییقاتی برای او قائلند؛ کشور را وقتی میشود اداره کرد که این انضباطی حاکم باشد وگرنه یک مسلمان غیر ایرانی میآید اینجا ازدواج میکند بعد میگوید که اختیار زن به دست شوهر است این را میبرد هر جا میخواهد ببرد میبرد، اینکه نشد. یا به هر کسی که بخواهد بفروشد میفروشد، به یک غیر مسلمان میفروشد از داخل به خارج میرود این زمین را که خریده به یک غیر مسلمان میفروشد آن وقت کنترلش مشکل است این است که اینها را نمیشود گفت غیر اسلامی، اینها کارهایی است که برای خود آحاد مکلفین هم مقدور است.
متولی دین بودن فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت
مطلب بعدی آن است که فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت، متولی همه دین است الا آن بخشهایی که مخصوص خود ولی عصر است. البته یک سلسله احکامی مخصوص خود امام زمان(ارواحنا فداه) است، مثل اینکه در زمان آن حضرت نماز عیدین میشود واجب. خب الآن دیدید هیچ کسی قائل نشد که نماز عیدین در عصر غیبت مثلاً واجب است، حتی امام راحل(رضوان الله علیه) با همه قدرتی که داشتند و فتوایی که درباره ولایت فقیه میدادند درباره نماز عیدین احتیاط میکردند، میگفتند اگر خواستید جماعت بخوانید رجائاً بخوانید . پس آنچه خرج بالدلیل که خب خرج بالدلیل و آنچه به دلیل خارج نشده است، همه احکامی که دین گفته به استثنای آنچه خارج شده به دلیل، در عصر غیبت به وسیله فقیه جامع الشرایط قابل اجراست. اما منظور اطلاق هم که مشخص شد خود دین هر جا را تقیید کرد دیگر تقیید میشود و بقیه مطلق است و اما اینکه سؤال شده است وجوهات را به چه کسی بدهند؟ خب اگر مرجع تقلیدی، زیدی گفت وجوهات را باید به مرجع تقلید بدهد، خب به مرجع تقلید میدهد این مقلِّد، بالأخره مقلِّد مرجع خودش است. اگر مرجع، دستورش این است که باید او را به مرجع بدهید، خب این مقلِّد همان کار را میکند دیگر، این مقلِّد که از خود فتوایی ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: غرض آن است که یک وقت است که بنده این را میگویم شما میفرمایید، زید این را میگوید عمرو میگوید. یک وقت است یک مرجع دیگری که عدهای از او تقلید میکنند فتوایش این است. خب آن فتوایش این است که آدم نمیتواند بگوید شما به نظر ما عمل بکن، او به نظر خودش عمل میکند.
پرسش: ...
پاسخ: غرض آن است که اگر یک کسی تقلید میکند در مسائل مالی ـ در همه مسائل ـ مرجع او دستور میدهد که وجوهات را باید به مرجع تقلید داد باید به من داد. بعضیها مثلاً خود امام(رضوان الله علیه) صرف وجوهات را در ساختن مراکز فرهنگی ـ اجتماعی ـ دینی، حسینیه و اینها خیلی احتیاط میکردند. بخش عظیمی از وجوهات را امام(رضوان الله علیه) میفرمودند صرف حوزهها بشود. بعضی از بزرگان میگویند حوزه در وقتی میماند که ما مراکز فرهنگی داشته باشیم مراکز کتابخانهای داشته باشیم مراکز درمانی داشته باشیم مراکز تدریسی داشته باشیم که دیگر در مقبرهها درس نگویند، اینها دو تا نظر هست. درباره خود امام(رضوان الله علیه) تا ایشان خود قم تشریف داشتند و امثال ذلک، آن کارها را کمتر میکردند. بعضی از بزرگان میفرمایند بالأخره این طلبه درس میخواند مدرس میخواهد، اینکه نمیتواند در مقبره نمور درس بخواند و درس بگوید، این نظرها فرق میکند. خب اگر یک کسی هر دو هم مقدس و محترم است اگر کسی از زید تقلید میکرد [و] آن زید گفت وجوهات را باید به مرجع بدهید خب این میدهد دیگر، اینکه مشکلی ندارد. زمان خود امام اگر سخن از خدا باشد هیچ مشکلی پیش نمیآید مثل زمان خود امام؛ خود امام(رضوان الله علیه) از طرفی به عنوان یکی از مراجع وجوهات میگرفت در قبال او، مراجعی در نجف بودند در قم بودند وجوهات میگرفتند، همه چون میخواهند حوزه را اداره کنند اگر منظور، این باشد نه تنها مشکلی نیست بلکه همیار هم خواهند بود.
پرسش: ...
پاسخ: این عرض کردم یک وقت بنده میگویم شما میفرمایید زید میگوید، یک وقت است یک مرجع تقلید نظرش این است که این سمت، برای مرجع است آن وقت آن شخصی که از چنان مرجعی تقلید میکند مثل عصر خود امام(رضوان الله علیه)، امام این اوضاع را صحه گذاشتند دیگر؛ امام که نمیفرمودند این وجوهاتی که دیگران سایر مقلدین به سایر مراجع میدهند باطل است. خب حالا این مقلد چه کند؟ یک وقت شما میفرمایید یا بنده نظرم این است یا یک آقای دیگر نظرش این است که این را مثلاً باید به والی مسلمین داد. یک وقت عدهای از مراجع میگویند نه، اینها را باید به مراجع داد تا حوزه مستقل باشد و امام(رضوان الله علیه) این رأی را پذیرفت، گفت حوزه را آزاد بگذارید و خودش با اینکه احد المراجع بود در بخشهای حوزوی دخالت نمیکرد، مراجع دیگر حوزه را اداره میکردند و استقلال حوزه باید همچنان محفوظ باشد که بعد بتواند رهبر و مرجع و امثال ذلک تحویل بدهد ـ به خواست خدا ـ آن وقت این میشود همیار هم، هیچ مشکلی پیش نمیآید. عده زیادی از ایشان تقلید میکردند عده زیادی از بزرگان دیگر (رضوان الله علیهم) تقلید میکردند که در نجف بودند یا در ایران بودند(رضوان الله علیهم) این مشکلی پیش نمیآید، چون همه میخواهد در یک راه صرف بکنند. اگر خدای ناکرده سخن از من و ما باشد آن وقت مشکل پیش میآید.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن کسی که قائل است که مال والی مسلمین است به والی مسلمین میدهد، آن کسی که از دیگری تقلید میکند که او مقلدش و مرجعش میگوید که نه، این میشود به فقیه جامع الشرایط داد ولو رهبر نباشد برای اداره حوزه خب به او میدهد، مثل عصر خود امام دیگر.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است