- 495
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش چهارم"
- کیفیت آزادی انسان در مقابل قرآن و عترت
- بیان اصل ولایت فقیه
- ابطال بردگی از طرف اسلام
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾
خلاصه مباحث گذشته
در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مائده» چندین بحث مطرح شد که بعضی از آنها گذشت. به مناسبت بعضی از آن مباحث، مسئله ولایت فقیه مطرح شد که بحث ولایت فقیه برابر دو شبههای که در مسئله بود مطرح شد و به آن دو شبهه پاسخ داده شد. وارد مسئله بردگی و رقیت و حریت در اسلام شدیم. ولی دو تا سؤال درباره بحث روز اسبق مطرح شد درباره ولایت فقیه اگر سؤالی هست ممکن است بعد از بحث مطرح بشود، چون بحث ولایت فقیه فعلاً به پایان رسید اجمالاً این دو تا سؤال را مطرح میکنیم اگر سؤالاتی بعداً هست، دیگر بعد از بحث سؤال کنید.
تبیین بررسی معنای ولایت فقیه و دموکراسی
سؤال اول این است که آیا ولایت فقیه با دموکراسی و آزادی سازگار است یا نه؟ آزادی یک اصل مقدس و محترمی است و عقل پذیر است؛ لکن آزادی طبق فتوای خود عقل و طبق فتوای خود آزادی محدود خواهد بود یعنی هیچ ملتی در برابر قانون خود آزاد نیست؛ بالأخره ملتها یک قانون حاکمی دارند حالا یا آن قانون تدوین شده از رای یک شخص معین است ـ بر اساس استبداد ـ یا آن قانون، مدون از آرا و اندیشه اندیشمندان آنهاست بر اساس حکومت مردم بر مردم یا نه، قانونی است الهی که فوق اینهاست، بالأخره هر ملت و امتی یک قانونی دارد. گرچه آزادی آن افراد در زیر مجموعه آن قانون محترم است ولی آزادی در برابر قانون، محترم نیست یعنی آحاد یک ملت آزاد باشند بخواهند به آن قانون احترام بگذارند بخواهند به قانون کشورشان احترام نگذارند اینچنین نیست. پس اگر آزادی به این معناست که حتی در برابر قانون این هیچ جا نیست چه رسد به اسلام و اگر آزادی به این معناست که زیر نظر قانون آزاد باشند البته کاملاً افراد آزادند و بیش از هر مکتبی، اسلام حامی چنین آزادی است، این مطلب اول.
کیفیت آزادی انسان در مقابل قرآن و عترت
مطلب دوم که مبتنی بر همین مطلب اول است آن است که اگر امتی اسلام را قبول کرد؛ جامعهای مسلمان بود و در برابر قرآن و عترت خضوع کرد آیا خود را در برابر قرآن و عترت آزاد میبیند یعنی او در برابر قرآن هم آزاد است میخواهد قبول بکند میخواهد قبول نکند یا نه، بعد از پذیرش اسلام و اینکه محور اساسی قانون، قرآن است و عترت(علیهم السلام و علیهم الصلاة) دیگر در برابر قانون خدا خود را آزاد نمیبیند بنده میبیند، آن وقت زیر نظر قرآن و عترت خود را آزاد میبیند، این دو مطلب.
تشریح هماهنگی ولایت عاقل بودن
سوم آن است که مهم ترین اشکال این آقایان درباره ولایت فقیه این است که خیال میکنند ولایت با فرزانگی و عاقل بودن و هوشیار بودن و خردمند بودن ملت سازگار نیست؛ میگویند ولّی بر محجوران ولایت دارد یعنی بر کودکان خردسال بر دیوانگان بر سفیهان بر ورشکستهای با تقصیر و مفلّسها و مانند آن. ولایت هرگز بر خردمندان نیست، در حالی که این ولایتهایی که نمونههایی از اینها در بحثهای قبل به عرضتان رسید این گونه از ولایتها که در فقه مطرح است ولایت بر مرده یا به منزله مرده است. آنچه ولایت بر مرده است مثل کسی که ورثه میت، ولّی تجهیز میتاند؛ به اذن ولّی میت کسی باید آنها را غسل بدهد کفن بکند حنوط کند نماز بگذارد و دفن کند همه اینها باید به اذن ولّی میت باشد و اگر کسی کشته شد ورثه او ولّی دماند، حالا در بعضی موارد قصاص در بعضی از موارد دیه در بخشی از موارد عفو در بعضی از موارد تخفیف؛ این امور چهارگانه به عهده اولیای میت است. همچنین در کتاب حجر که گفته شد بعضی در اثر کودکی محجورند بعضی در اثر سفه محجورند بعضی در اثر جنون محجورند بعضی در اثر مفلّس بودن محجورند سرپرستی لازم دارند که شئون اینها مخصوصاً مسائل مالی اینها را به عهده بگیرد.
خب در این گونه از موارد، ولایت یا بر مرده است یا بر کسانی که در حکم مردهاند؛ اما ولایت فقیه سنخاش از همه این ها جداست؛ این ولایت است نسبت به خردمندان و فرزانگان و عقلا و اولوا الالباب. به آنها خدای سبحان خطاب میکند که ولّی شما بالاصاله و بالذات ذات اقدس الهی است: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ از طرف ذات اقدس الهی پیغمبر او(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولّی شماست و به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور دادند که به شما ابلاغ کنند که آن کسی که در حال نماز و رکوع صدقه میدهد یعنی امیرالمومنین(سلام الله علیه) او ولّی شماست. این ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا ﴾ این ولایت بر اولوا الالباب و فرزانگان است یا آنجا که دارد: ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ آنها که ولّی امر شمایند، خطاب {اطیعوا} به فرزانگان و مکلفان است.
عدم وجود امتیاز بین والی و غیر والی
پس ولایت فقیه، رأساً و سنخاً از باب ولایت بر محجورین خارج است. افراد فرزانه و خردمند که دینی را با استدلال قبول کردند این دین یک والی لازم دارد که هیچ مزیتی بین آن والی و دیگران نیست. حالا اگر آن والی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود خصایصی دارد چه در نکاح چه در غیر نکاح؛ نماز شب بر او واجب است بر ائمه دیگر واجب نیست، هیچ امتیازی بین والی و مردم نیست. آن امتیاز ملکوتی که مربوط به «سلونی قبل ان تفقدونی» است که تمام امتیازها برای اوست او که مربوط به مسائل دنیا نیست. اینها قسیم الجنة و النارند اینها به اذن الله مرده را زنده کنند اینها کار مسیح میکنند اینها کار ابراهیم میکنند اینها کار انبیای دیگر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را میکنند اینها ولایتهای تکوینی و مقامهای تکوینی اینهاستو اینها هرگز در جریان غدیر نصب نشد و در سقیفه بنی ساعده هم غصب نشد. اینها مربوط به عظمت روح است اینها که امر اعتباری نیست تا کسی غصب بکند و خطبه «شقشقیه» گلایهای از آن باشد؛ اما آنچه به مسائل اجتماعی و اداره شئون مردم برمیگردد، هیچ امتیازی بین والی و غیر والی نیست. این ولی فقیه نسبت به قانون اسلام دون قانون است کاحدٍ من الناس. نسبت به قوانین عرفی که این قوانین عرفی ساخته اندیشههای دیگران است این میتواند این قوانین عرفی را برابر با آن قانون عقل که خود زیر مجموعه اوست کم و زیاد کند، خود مردم کم و زیاد میکنند؛ یک وقت دیدند مملکت را نمیشود بر آن اساس قانون اساسی سابق اداره کرد که ما هم رهبر داشته باشیم هم رئیس جمهور داشته باشیم هم نخست وزیر داشته باشیم هم مجلس داشته باشیم، آمدند دیدند که این یک تطویل بلا طائل است مشکل ایجاد میکند و تمرکزی در سیاست نیست آمدند گفتند که ما باید قانون اساسی را عوض بکنیم، سمت و پست نخست وزیری را برداریم، خب مردم برداشتند. این خلاف شرع نیست این قرارداد بین عقلاست این قانون، قرارداد عقلاست. اگر خود مردم میتوانند نماینده مردم هم میتواند، والی مردم هم میتواند. آنکه هیچ تغییر پذیر نیست کتاب و سنت است که همگان در برابر او تابع محضاند چه والی چه مردم. اینکه میگویند قانون، قانون ما که دیگر مثل دیگران فکر نمیکنیم ما مسلمانیم قانون اصلی ما قرآن است و عترت، آنگاه قوانین مجعول که طبق قرارداد عقلاست این گاهی کم میشود گاهی زیاد میشود گاهی ممکن است بعد از چند سال ببینند که یک راه بهتری در پیش است اصلی را اضافه بکنند یا اصلی را کم بکنند، این دیگر «حلاله حلالٌ الی یوم القیامه» یا «حرامه حرامٌ الی یوم القیامه» نیست بلکه این اصول قانون اساسی است که برای کیفیت اداره شئون و تطبیق آن کلیات تنظیم شده است، وقتی ببینند یک راه بهتری دارد اصلی را کم میکنند اصلی را زیاد میکنند چند تا اصل را کم کردند چند تا اصل را زیاد کردند و مانند آن. آنها هم که دارند آنها چون قانون آنها همان مدون است و غیر از این قانون مدون قانون دیگر ندارند، هرگز نمیپذیرند که کسی فوق قانون باشد؛ اما ما قانونی داریم برای تدوین که این قرارداد عقلاست و این گرفته شده از کتاب و سنت است بر اساس تطبیق که این کاملا قابل تغییر است. قانونی [هم] داریم برای قرآن و عترت، این «الی یوم القیامه» است. ولّی فقیه نسبت به این قانون قراردادی خب والی است. امام(رضوان الله علیه) دستور داد، به دستور امام بازنگری شد بعضی را کم کردند؛بعضی را زیاد کردند؛ اما همه عالم جمع بشوند بخواهند یک حکم از احکام بَیّن قرآن و عترت را عوض بکنند، این دیگر ممکن نیست، مگر کسی ـ معاذ الله ـ اسلام را نپذیرد. پس والی مثل سایر افراد است. تابع محض قوانین اسلام است یعنی قرآن و عترت. اما قانونهای اعتباری و عرفی، خب این را همان طوری که مردم میتوانند کم و زیاد کنند والی هم میتواند کم و زیاد کند خب مردم با رفراندوم کم و زیاد کردند دیگر.
تبیین اصل حاکم در قانون اساسی
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ اما آن اصل حاکم که اصل پنجم و چهارم است، آن آمده که هر گونه قانونی در این مملکت بخواهد وضع بشود کم بشود زیاد بشود باید مطابق با قوانین اسلام باشد (یک) و این اصل حاکم است بر عموم و اطلاق تمام قوانین و مقررات و آیین نامهها (دو) و در خود قانون اساسی هم پیش بینی شده که چند چیز را میشود عوض کرد؛ اما امهات را نمیشود عوض کرد. در خود قانون اساسی پیش بینی شده که سایر اصول را میشود عوض کرد؛ اما این اصول کلی را، ولایت فقیه را و اینکه همه قوانین باید بر اساس اسلام باشد و این اصل بر همه عموم و اطلاق حاکم است در خود قانون اساسی پیشبینی شده که این قابل عوض شدن نیست. خب این را بعضی از مجتهدین بزرگ ـ که خدا غریق رحمتشان کند ـ در همان مجلس خبرگان قانون اساسی اول پیشنهاد دادند که این جمله را گفتند اضافه کنید؛ بگویید این اصل، حاکم است بر جمیع اطلاقات و عموم همه قوانین مقررات و آیین نامهها. یک وقت است ممکن است کسی بگوید که خب فلان قانون اطلاق دارد هر دو صورت را شامل میشود یا عموم دارد، هر دو صورت را شامل میشود؛ ولی این اصلی که میگوید در نظام اسلامی همه احکام باید مطابق قوانین اسلام باشد بر قوانین قرآن و عترت باشد دارد که این حاکم است، این بر همه اصول حاکم است.
قابلیت تغییر در قوانین بشری
پرسش: ...
پاسخ: نه اتفاق بود اگر مردم، کسی را به عنوان مرجع و رهبر پذیرفتند اگر بود، نشد نشد خود امام(رضوان الله علیه) فرمود اگر شد چه بهتر، نشد مردم میتوانند مرجعشان جدا رهبرشان جدا؛ منتها دینشان از سیاست جدا نیست. خب بنابراین این قوانین، قابل کم شدن است قابل اضافه شدن است. حالا خود مردم میتوانند اضافه کنند نمایندههای مردم میتوانند اضافه بکنند فقیه جامع الشرایط میتواند اضافه کند؛ اما برای اینکه نظم، محفوظ بماند باید به رفراندوم گذاشته بشود یعنی آرای عمومی وگرنه اگر آرای عمومی معتبر نباشد مردم چیزی را نپذیرند، رهبر ولو علیبنابیطالب(سلام الله علیه) هم باشد آن حکومت شکست میخورد؛مثل اینکه امیرالمومنین(سلام الله علیه) شکست خورد. تا رفت حکومت بکند سه تا جنگ را یکی پس از دیگری بر او تحمیل کردند بعد هم شهید کردند بعد امویان و مروانیان و عباسیان آمدند، این حلقات سلسله دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را به هم وصل کردند تا مردم، هوشیار نباشند و در صحنه نباشند حکومت، شکست خورده است؛ بیداری مردم آگاهی مردم لازم است. آنگاه برای اینکه این اصل مبارک ولایت فقیه را زیر سؤال ببرند میگویند مردم که محجور نیستند مردم که صغیر و صبی نیستند تا ولّی بخواهند، این یک مغالطه است حوزه علمیه باید این رسالت را ایفا کند و حل کند که ولایت فقیه برای نائب عام است که او بعد از نائب خاص است که او بعد از امام بالاصالة است که او بعد از پیغمبر است و همه اینها زیر مجموعه ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ است؛ منتها در طول هم، به اذن امام معصوم و خطاب ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ به عقلا و اولواالالباب است، این هیچ ارتباطی با ولایت کتاب حجر ندارد این میشود مغالطه.
بیان سوال دوم
سؤال دوم آن است که اگر ولّی فقیه سمتی دارد و از طرف ذات اقدس الهی منسوب است این با بیعت یعنی چه؟ سؤال دوم این است که اگر رأی مردم به معنی تولّی و بیعت است پس چرا قبل از تعیین و تشخیص ولّی امر صورت میگیرد، در صورتی که تولّی بعد از معین شدن است؛ کما اینکه در غدیر خم اینچنین بود، این سؤال دوم.
پاسخ سوالات مطرح شده
پاسخ آن همان تحلیلی است که قبلاً گذشت. ولّی ثبوتاً حق دارد اثباتاً یعنی از قوه به فعلیت برسد قدرت اجرا داشته باشد به بیعت و پذیرش مردم وابسته است، مثل قاضی و مثل مرجع. خب مردم که از یک مرجع تقلید میکنند مرجع تقلید، وکیل مردم است که مردم حق مرجعیت را به مرجع میدهند یا یک فقیه جامع الشرایط، مرجع تقلید است یعنی بالقوه صلاحیت آن را دارد که از فتوای او پیروی کنند چه به او مراجعه بشود چه به او مراجعه نشود. مردم که مراجعه میکنند هیچ چیزی بر او نمیافزایند سمتی به او نمیدهند؛ منتها فتوای او را اجرا میکنند، فتوای او اگر بخواهد از قوه به فعلیت بیاید و اجرا بشود، پذیرش مردمی لازم است وگرنه مرجع تقلید که وکیل مقلدین نیست این یک نمونه که این را خب همه این آقایان که درباره ولایت فقیه شبهه دارند این را قبول میکنند.
نمونه دوم اینکه فقیه جامع الشرایط سمت قضا را دارد یعنی آنها که ولایت فقیه را قبول نکردهاند یا مشکلی دارند، فقیه جامع الشرایط را در عصر غیبت به عنوان قاضی قبول دارند. خب چنین فقیهی سمت قضا را از راه وکالت به دست آورده است که وکیل مردم است در سمت قضا یا خود دین، فقیه جامع الشرایط را به عنوان قاضی معرفی کرده است که او حق قضا دارد و قضای او نافذ است، چه متخاصمین به او مراجعه بکنند چه متخاصمین به او مراجعه نکنند. اگر متخاصمین به او مراجعه کردند و او «حَکمُت» گفت حکمت او این خصومت را فیصله میدهد. این فصل خصومت اگر بخواهد از قوه به فعلیت برسد به وسیله قضا و حکم چنین قاضی، این پذیرش مردمی لازم است. پس مردم چیزی را به فقیه جامع الشرایط نمیدهند، بلکه سمتی که مکتب به او داده است این را میپذیرند و در جامعه اجرا میکنند، همان طوری که مرجعیت به وکالت نیست و قضا و داوری به وکالت نیست ولایت هم بشرح ایضاً [همچنین]. مردم ولایت ولّی خدا را که از طرف دین به او تعیین شده است او را میپذیرند. تکویناً آزادند میخواهند بپذیرند میخواهند نپذیرند. تشریعاً دیگر آزاد نیستند بر آنها واجب است.
فلسفه جریان غدیر و نقش مردم در آن
بنابراین مردم در جریان غدیر یا غیر غدیر میآیند چیزی را که دین معین کرده است و نصب کرده است و حالت منتظره ندارد میپذیرند، نه اینکه این فقیه را سمت بدهند که اگر مردم نپذیرند او بی سمت است، بلکه چه مردم بپذیرند چه نپذیرند این سمت را دین به او داده است. اگر نپذیرفتند سمت او به فعلیت اجرایی نمیرسد، مثل خود ائمه(علیهم السلام) اگر مردم بپذیرند سمت آنها به فعلیت اجرایی میرسد مثل خود ائمه(علیهم السلام) خب خیلی از ائمه(علیهم السلام). مورد تولّی مردم نبودند یعنی اعتقاد داشتند به اینکه اینها امامند ولی حکومت و ولای والی بودن اینها را نپذیرفتند. حالا که نپذیرفتند اینها بی سمتاند، برای اینکه مردم اینها را وکیل نکردند یا سمت اینها محفوظ است؛ منتها مردم نپذیرفتند. آنچه را که درباره ائمه(علیهم السلام) بالاصاله گفته میشود درباره نائبان خاص آنها مثل مسلم بن عقیل(سلام الله علیه) که نائب خاص ولّی عصرش بود امام حسین(سلام الله علیه) یا وجود مبارک مالک اشتر که نائب ولّی عصرش بود از طرف حضرت امیر(سلام الله علیه) نصب شده بود یا ابن عباسی که والی رسمی مکه بود که حضرت فرمود: «اقم للنّاس الحَجِّ » و سایر ولاتی که از طرف وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) منصوب بودند یا آن دو تا والی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از جریان فتح مکه آنها را سمت داد یکی را مسئول امور فرهنگی فکری مکه کرد [و] یکی را هم مسئول امور اجتماعی و سیاسی مکه کرد. اینها والیانی بودند که از طرف صاحب دین، منصوب بودند حالا گاهی مردم میپذیرفتند گاهی مردم نمیپذیرفتند.
بعد از نائب خاص نوبت به نائب عام میرسد، مثل امام(رضوان الله علیه). خب اینچنین نیست که حالا اگر مردم نپذیرفته باشند او این سمت را ندارد، بلکه سمت را دارد اگر مردم بپذیرند سمت او را از قوه به فعلیت میرسد و اگر نپذیرفتند که از قوه به فعلیت نمیآید. غرض آن است که مردم وقتی چیزی را تشخیص دادند میپذیرند، نه مردم چیزی را اعطا میکنند سمتی را به کسی میدهند؛ ولی بر خلاف آنچه زیر مجموعه ولایت است، مثل بحثهای نمایندگی و وکالت مجلس، خب وکیل مجلس قبل از اینکه مردم آن منطقه به او رأی بدهند او سمتی ندارد با رأی مردم، این سمت را پیدا میکند وکیل میشود، نه اینکه این سمت را دارد [و] این سمت از قوه به فعلیت میآید و اجرا میشود اینچنین نیست، بلکه اصلاً این سمت را ندارد [و] با رأی مردم این سمت را پیدا میکند.
بیان اصل ولایت فقیه
پرسش: ...
پاسخ: خب چون اصل ولایت فقیه همان طوری که این عبارت جلد 21 جواهر را آن روز خواندیم و حتماً ملاحظه فرمودید، اصل ولایت فقیه برای تأمین نظم امت اسلامی است و از همین جا معلوم میشود که اگر یک نفر فقیه جامع الشرایط که شرایط علمی و تقوایی را دارد شرایط تدبیر و مدیریت را دارد شرایط شجاعت و رهبری را دارد شرایط آشنایی و آگاهی به مقتضیات زمان را دارد همه آن شرایطی که دین پیشبینی کرده و در قانون اساسی هم ظهور کرده دارد، یک نفر که قائم شده است از دیگران ساقط است، برای اینکه قیام دیگران باعث هرج و مرج میشود و اصل ولایت فقیه طبق بیانی که صاحب جواهر داشت برای نظم امور شیعههاست، آن وقت چیزی که مخالف نظم است مخالف با جعل اوست.
پرسش: ...
پاسخ: خب ممکن است، کسی ولایت فقیه را قبول نداشته باشد این عیب ندارد؛ ولی یک نگاه مستأنفی هم بکند میبیند که حرف صاحب جواهر حق است «کأنه ما ذاق من طعم الفقه شیئا» بالأخره این دین یک متصدی یک سرپرست میخواهد یا نمیخواهد؟ این همه آیات حدود و قصاص و دیات آمده: ﴿السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾ خب مگر دست دزد را با فتوا دادن میشود قطع کرد؟ محارب را با فتوا میشود قطع کرد؟ بالأخره این دین افتاده یک قیم و والی و سرپرست و مسئول میخواهد یا نمیخواهد؟ یک وقت است انسان در همان محدوده فقه و اصول حرکت میکند هرگز سرش را بلند نمیکند، یک وقت سؤال بکند بالأخره این کتاب و سنت یک صاحبی میخواهد یا نمیخواهد؟ چنین کسی به تعبیر صاحب جواهر اصلاً بوی فقه به مشام او نرسیده. یک وقت است یک کسی در مسئلهای اجتهاد میکند ظاهری را با اظهر، نصی را با ظاهر خلط میکند، خب این یک فقیه و مجتهدی است گاهی اشتباه میکند. یک وقت است که نه، اصلاً بگوییم دین سرپرست نمیخواهد خب این همان حرف صاحب جواهر است در جلد 21 جواهر: «کأنه ما ذاق من طعم الفقه شیئا» اینکه باید در خودش تجدید نظر کند.
خب یک وقت است که مردم نمیپذیرند مثل خیلی از بزرگان بودند تلاش و کوشش کردند، مدرس(رضوان الله علیه) آدم کوچکی نبود. خیلی از فقهای ما مرحوم آقای نوری آدم کوچکی نبود، مرحوم شیرازی(رضوان الله علیهم اجمعین) تالی تلو ائمه(علیهم السلام) هستند دیگر، هر وقتی که مردم با آنها بودند یک حکم، مملکت را نجات داد هر وقت مردم خوابیده بودند با اینها نبودند، بالأخره بیگانه هر کاری میخواست بکند کرد. چطور با یک نصف سطر مرحوم میرزای شیرازی(رضوان الله علیه) کشور، عزیز شد! اخیراً یعنی بعد از پیروزی انقلاب یک سمیناری در آمریکا گذاشتند به عنوان اسلام تا قبل از صد سال که میخواستند این تاریخ مدون و روشنی که در دست مردم است و انکار ناپذیر است این اصلاً مطرح نشود؛ اسلام تا قبل از صد سال.
یک وقت است انسان میگوید که نه، ماییم منتظر ظهور ولّی عصر(ارواحنا فداه) هستیم، خب اگر حضرت ظهور بکند اول کاری که میکند با مسائل نظامی برخور میکند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: اگر شما منتظر حضرت هستید پس با مسائل جنگ آشنا باشید ولو یک تیر هم که شد آماده باش: «لِیُعدَنّ احدُکم لخروج القائم وَلَو سَهماً» معلوم میشود حضرت سرباز میخواهد. اینچنین نیست که حضرت بیاید با علم غیب، جهان را اصلاح بکند انسان بگوید: ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ فرمود اگر منتظری، مسلح باش «لِیُعدَنّ احدُکم لخروج القائم وَلَو سَهماً» «ولو سهما فان الله اذا عَلِم ذلک من نیّته» امید هست که «اَن یُنسِیَ فی عمره» ؛ اگر چنین نیتی را خدا از کسی بداند ممکن است عمر او را طولانی کند تا او بتواند حضرت را درک کند. بنابراین منتظر حضرت بودن مسلح بودن لازم است حضرت میآید که این را پیاده کند دیگر. حالا اگر کسی بگوید نه فقیه والی نیست، خب بعضیها خیلی آخر فاصله دارند میگویند حدود اسلام در زمان غیبت جاری نیست. بسیار خب، حالا از اینها سؤال میشود در زمان غیبت ولّی عصر(ارواحنا فداه) امت اسلامی همهشان عادل و معصومند مثل فرشتهها اصلاً گناه نمیکنند، اینچنین که نیست خب اگر کسی گناه کرد باید برابر قانون بیگانگان و کفار، این کشور را اداره کرد این هم که نیست، برابر قانون اسلام پیاده بشود خب لابد این است. چه کسی عهدهدار این کار است یک اسلام شناس اسلام باورِ عادل مدیر مدبر یعنی فقیه جامع الشرایط.
پرسش: ...
پاسخ: آن(رضوان الله علیه) ولایت باب کتاب حجر و امثال حجر را مطرح کرده است و در همان محدوده، گرچه بعضی از آقایان اصرار دارند که مرحوم شیخ هم موافق با همین مکتب است؛ اما این اصلاً برای او مطرح نبود در همان بحث ولایت فقیه در بحث مکاسب آن اصلاً این مطرح نیست. حالا بعضی از باب حسبه قبول دارند؛ میگویند بالأخره چون کسی سرپرستی ندارد قدر متیقناش فقیه است، اینها از آن جهت قبول دارند؛ ولی قبل از اینکه به مسئله حسبه برسیم همان حرف، حرف صاحب جواهر است . بالأخره کسی باید روزی سر بلند کند ببیند این دین صاحب دارد یا ندارد، آدم همهاش بخواهد و بخواند و بنویسد یا میخواهد اجرا کند؟ اگر می خواهد بخواند و بنویسد او به فکر اجرا نیست اصلاً. اگر یک وقت سر بلند کرد و گفت بالأخره این {اقیموا} {فاقطعوا} ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ﴾ ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾ ﴿جاهِدِ الْکُفّارَ وَ الْمُنافِقینَ﴾ ؛ ﴿أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ﴾ این یک روزی بالأخره باید اجرا بشود یا نشود؟ این دین هست باید اجرا بشود یا نشود؟ اگر دین هست و اجرا بشود بالأخره به دست یک دین شناس دین باورِ مدیر و مدبر مثل امام باید اجرا بشود، خب میشود ولایت فقیه دیگر.
بیان ویژگی کتاب جواهر
این است که صاحب جواهر وقتی سرانگشتی حساب کرده گفته کسی که برای نظم امور شیعه در عصر غیبت چنین سمتی را قائل نیست، این هیچ بویی از فقه نبرده: «ما ذاق من طعم الفقه شیئا» . یک وقت است در بحثهای دیگر، خب شما آشنایید با این کتاب شریف جواهر میبینید یک وقت بر شیخ طوسی یا شیخ مفید یا بزرگان اشکال میکند که اینجا اطلاق دارد آنجا اطلاق ندارد، همین اشکال معروف حوزوی هست، یک وقت به ولایت فقیه میرسند شما در کل این چهل جلد جواهر یک چنین نمونه پیدا کنید این معلوم میشود یک مطلب اساسی دیگر است. خب کمتر صفحهای است که مرحوم صاحب جواهر به بزرگان فقهی اشکال نداشته باشد؛ فلان جا اطلاق دارد فلان جا اطلاق ندارد یا فلان حدیث معرض¬عنه است یا معمول¬به است یا نص است یا ظاهر است همین اشکال حوزوی در جمع بندی ادله اما یک وقتی بخواهد بگوید اگر کسی برای نظم شیعهها در عصر غیبت نپذیرد که فقیه، یک چنین ولایتی دارد او اصلاً از فقه بویی نبرده، معلوم میشود مطلب دیگری در پیش است دیگر. خب حالا فکر میکنیم چون این بحث استدلالی طرح شد اگر باز شبهاتی به ذهن شریف شما رسیده است ممکن است بعد از بحث مطرح بفرمایید.
حمایت اسلام از حق حریت
بحثی که بعد از این مسئله مطرح شد مسئله بردگی در اسلام بود. نتیجه بحث قبلی این شد که دین، انسان را هم از حق حیات بهرهمند کرد هم از حق حریت و آزادی و فرمود اگر بخواهید زنده باشی و اگر بخواهی آزاد باشی از غیر خدا خود را رها بکن وگرنه اولین بار خودت را از پا درمیآوری و خودت را برده میکنی، این را خود دین به انسان فهماند. یکی از بهترین منّتهایی که دین گذاشت این است که به آدم فهماند در درون شما یک غوغایی است یک جنگ داخلی است؛ این مسئله جهاد اکبر و مسئله شهوت و غضب و مسئله فجور و تقوا و مسئله تولی و تبری که در دستگاه درون انسان است دین، انسان را ویرانه کرد.
در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم آمده است که انسانها در دنیا دو دستهاند چون دنیا یک متجر خوبی است؛ در همان کلمات قصار شماره 133 اینچنین فرموده است، نهجالبلاغه کلمات قصار، شماره 133 :«الدُّنیا دارُ مَمَرٍّ لا دار مقرٍّ، والنّاسُ فیها رَجلانِ: رَجل باعَ فیها نفسه فأَوبَقَها»؛ کسی که خودش را فروخته به هوا فروخته دیگر آن وقت خودش را به هلاکت انداخت «و رَجلٌ ابتاعَ نفسه فأعتَقها»؛ کسی که خود را از هوس خریده و آزاد کرده. خب چنین کسی آزاد است، نه در برابر حرف خدا و قانون خدا آزاد است؛ مثل اینکه درخت سرو آزاد است اما این دیگر در برابر هوای آزاد آزاد نیست، این در برابر آب لطیف آزاد نیست، حالا درخت سرو بگوید من سروم و آزادم حتی از آب آزادم حتی از هوا آزادم خب میخشکد .انسان اگر هم سرو است در برابر دین که سرو نیست بگوید من آزادم میخواهم قبول کنم یا نه این ماء الحیاة است. در خطبه 159 نهجالبلاغه اینچنین آمده است وجود مبارک حضرت امیر میفرماید من شما را آزاد کردم: «وَ لَقَد أَحسَنتُ جِوارکم، و أَحطتُ بجهدی مِن ورائکم و أَعتقتُکُم من رِبق الذُّلّ، و حَلَق الَضیّم»؛ من شما را از بردگی ذلت از فرومایگی از ستم پذیری آزادتان کردم. خب پس اصل دین همان طوری که حامی حق حیات است حامی حق حریت است، این مطلب اول.
ابطال بردگی از طرف اسلام
مطلب دوم آن است که آنچه بیگانگان داشتند بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ حرکت میکردند که امروز هم حرف نظم نوین غرب هم همین است ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ ، آن روزی که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ بود نه تنها زنها و نه تنها خردسالان، بلکه بزرگسالانی که تحت قدرت اینها بودند این را به بردگی میکشیدند، ساختن این اهرام قوی مصر با دوش کشیدن آن سنگها از فرسخها به وسیله این بردگان حاصل شده است دیگر. آن کشورهایی که نظام بردگی نداشتند این گونه از اهرامها را و بناهای شاق را نداشتند، بالأخره چندین تُن را باید از چندین فرسخ به دوش بکشند بیاورند این کار بردهها بود دیگر. آن کشورهایی که نظام بردهداری را نداشت آن اهرام را هم نداشت، آنهایی که این نظام را داشت اهرام را هم داشت. خب اینها بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ حرکت میکردند امروز هم همین طور است؛ منتها امروز اسمش عوض شد. هر کشوری را بخواهند میکوبند هر جایی را بخواهند خاکستر میکنند هر جایی را بخواهند حمایت میکنند منتها نامش عوض شد بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ این دو سه گروه را به بردگی میگرفتند یعنی زنها خردسالان و افراد تحت قهر. وقتی دین آمده ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ را برداشته ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ ، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی﴾ این گونه از نظامهای ارزشی را آورد، نظام بردگی را کلاً اسقاط کرده است، نه اینکه نظام بردگی که در جاهلیت بود دین آمد او را امضا کرد یا او را تبعیض کرد مقداری از او قبول کرد مقداری از او را رد کرد اینچنین نیست [بلکه] کل او را ابطال کرد، آن نظام بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ بود و اسلام آمد کلاً او را ابطال کرد. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لا فضل لعربی علی عجمی و لا لعجمی علی عربی» .
اخذ اهم و ترک عند التزاحم در جنگ
مطلب سوم آن است که آن برده داری را که اسلام آورد از سنخ ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ نیست، بلکه نقطه مقابل اوست. این نظام بردهداری که در اسلام آمده فرمود من چیزی را اثبات کردم و چیزی را نفی کردم من ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی﴾ ، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ اینها را احیا کردم. اگر کسی بر اساس نظام سلطه یعنی بر اساس نظام ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ بخواهد جلوی ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ را بگیرد ما با او میجنگیم، برای اینکه این با حیات خود میخواهد حیات عدهای را از بین ببرد، با حریت خود میخواهد حریت احرار را از بین ببرد اینجا جنگ شروع میشود وقتی جنگ شروع شد. جنگ در مدار مکتب است نه کشورداری یعنی جنگ برای آن است که عدهای میخواهند بگویند: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾، وحی الهی میگوید: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی﴾ آنها در برابر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی﴾ میایستند یعنی حق حیات را از دیگران میگیرند، حق حریت را از احرار میربایند و مانند آن، در چنین فضایی جنگ شروع میشود. وقتی جنگ شروع شد اولین کاری که جنگ میکند بر اساس ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ﴾ تجویز میکند که حق حیات این ظالمان را از آنها بگیرید، چون اینها میخواهند با حیاتشان حیات عده زیادی را از بین ببرند، خب عند التزاحم مهم را ترک کنید و اهم را حفظ کنید. اگر جنگ به این صورت شد که حق حیات از آنها گرفته شد و حق حیات مردان پاک مانده است که خب دیگر پیروز شد و اگر کسی کشته نشد در لابه¬لای جنگ به دست مسلمین درآمد او را اسیر میکنند. بعد از اینکه اسیر کردند، آنگاه مراحل بعدی شروع میشود حالا یا آزاد میکنند یا منت مینهند بدون چیز یا چیزی میگیرند یا استرقاق میکنند.
معنی و مفهوم استقرقاق
از آن به بعد مسئله بردگی و استرقاق مطرح است که استرقاق غیر از اسیرگیری است ممکن است کسی اسیر باشد و رق نباشد. خب بعد از اینکه استرقاق کردند در حقیقت، حریت او را از او گرفتند و حق حیات او را حفظ کردند. این حریتی که از او گرفتند بر اساس امر به معروف و نهی از منکر در تحت مراقبت شدید است تا از آن نظام سلطه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ صرف نظر کند و به این نظام ارزشی ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی﴾ به این نظام درآید و باور کند. در چنین فضایی یک حقوق متقابلی بین عبد و مولا قرار میدهد؛ اهانت عبد روا نیست، مولا هیچ امتیازی بر او ندارد مسئله ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ﴾ همچنان بین عبد و مولا حاکم است خیلی از سمتهاست که مولا ندارد و عبد دارد. عبد عادل میتواند امام جماعت باشد، عبد عادل شهادتش در محاکم محفوظ است و نافذ است و دهها مزیت دیگر. مولای فاسق حق امامت ندارد شهادتش در محاکم، نافذ نیست و دهها محرومیتهای دیگر. این نظام ارزشی این مولا را پایین میبرد و عبد را بالا میآورد تا در حد سلمان برساند صهیب برساند بلال حبش برساند که این سمتها را به آنها بدهد یا فضه فرقی بین زن و مرد نیست. آنگاه برای اینکه اینها بعد از تربیت حالا که آزادانه میتوانند زندگی کنند و از آن آزادی فقهی هم برخوردار باشند راههای فراوانی را پیشنهاد داده است برای آزاد کردن. در بعضی از راهها فرمود آزاد کردن بنده مؤمن واجب است: « عِتقُ رقبةٍ مومنةٍ» نه هر رقبهای، معلوم میشود آزاد کردن بنده با ایمان حالا که مؤمن شد باید آزاد بشود. بر خیلیها که باید کفاره بپردازند چه کفاره روزه چه کفاره قتل و مانند آن، عتق رقبه را واجب کرده است (یک)، در خیلی از موارد، به عنوان امر ترغیبی و تشویقی مستحب کرده است (دو)، بخشی از بودجه رسمی بیت المال را اختصاص داده است برای آزاد کردن بندگان فرمود؛ {فی الرقاب} این (سه)، از هر جایی استفاده شده است تا مسئله عتق به جای رق بنشیند این کتاب، کتاب العتق است در حقیقت، نه کتاب الرق. خب چنین چیزی کجا مزاحم با حق انسانیت است؟ یک وقت حریت را از کسی میگیرند که او بخواهد حق حریت احراری را از بین ببرد. بالاتر از حریت، حق حیات را وقتی از کسی میگیرند که بخواهد حق حیات دیگران را از بین ببرد. اسلام هم آن نظام سلطه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ را کلاً باطل کرده است و هم یک نظام نویی را پی افکند که بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی﴾ نظام بردهداری میشود.
براندازی نظام برده داری در اسلام
عدهای البته تصمیم گرفتند بر اساس قوانین بین الملل که نظام بردهداری رخت بربندد که پیش از اینها اسلام این پیشنهادها را داده است؛ اما اینها آمدند همان نظام بردهداری را با فرم دیگر مدرنش کردهاند و اسلام آمده است کلاً بساط بردهداری را از سبک دیگر برداشت و جلوی این تهاجم اینها را هم گرفته است. الآن کشورهای محروم مظلوم واقعاً زیر سلطه این نظم نویناند این همان بردهداری است؛ منتها نامش عوض شده اگر خرید و فروششان باید به اذن او باشد این اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را دارند تهدید میکنند که چرا شما با ایران قرارداد اتمی بستید مگر معنای بردگی چیست!؟ وقتی به یک کشور میگویند تو با ایران، قرارداد بسته را فسخ بکن یعنی قرارداد یک ملت و دولت باید به اذن نظم نوین باشد دیگر، این میشود بردهداری دیگر، آنگاه نزاع می شود لفظی اگر کسی حق داد و ستد نداشته باشد، خب میشود محجور دیگر اینها مدعی ولایت بر جامعه هستند، نه نظام اسلامی نظام اسلامی. میگوید والی همه خداست؛ اما اگر هیچ کشوری حق نداشته باشد با ایران معامله کند آن قرارداد بسته را هم باید فسخ بکند، خب این میشود نظام بردهداری دیگر. حق نداشته باشد نفت خودش را استخراج بکند حق نداشته باشد هر جا خواست بفروشد میشود برده دیگر؛ منتها نامش مطرح نیست. پس آنچه را که دین گفته غیر از آن است که آنها گفتند. مسائل اخلاقی را هم که مطرح کرده است سعی کرده است که اینها را در حد یک انسان کامل بداند.
بیان واژه «اسیر» در آیه سوره «انسان»
شما میبینید در این آیه مبارکه سوره «انسان» خب اینکه وجود مبارک حضرت امیرالمومنین فاطمه زهرا(سلام الله علیها) امام حسن، امام حسین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) و همچنین فضه که در خدمت اینها بود اینها حالا چند روز روزه گرفتند با هر وضعی که بود افطار تهیه کردند ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «انسان»، خب این اسیر چه کسی بود در مدینه. ممکن بود کسی اسلام آورده باشد؛ ولی معمولاً در این جنگها وقتی با مشرکین جنگی داشتند و پیروز میشدند همان طوری که آنها اگر پیروز میشدند اسیر میگرفتند اینها هم اسیر گرفتند. خب اینها که در مدینه بودند و اسیر بودند ظاهرش این است که کافر بودند. آیه 8 سورهٴ مبارکهٴ «انسان» این است که: ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾ خب این اسیر، ظاهراً کافر بود دیگر. خب این دینی که والیان اصلی او و متولیان اصلی او روزه میگیرند آن هم با آن نان جو یا آن طور نان تهیه کردن، آن وقت با آب قراء و خالص افطار میکردند، بچهها را گرسنه نگاه میدارند به کافر نانشان را میدهند، آن وقت نسبت به این دین دهان کجی کردن روا نیست دیگر. خب آن یتیم و مسکین ممکن است مسلمان بودند؛ اما این اسیر هم مسلمان بود؟ استصحاب کفرش که حاکم است. مسلمان که اسیر نمیشد، یهودی و مسیحی هم که اسیر نمیشد با مسیحیها هم جنگی نداشتند یهودیها هم که داخل در خود مدینه بودند گوشهای از مدینه را داشتند، جنگی به آن صورت نبود که از اینها اسیر بگیرند، اگر اسیر بود برای بت پرست بود.
پرسش: ...
پاسخ: خب گفتن این حرفها آسان است. چطور آدم مثلاً به جایی میرسد که روزه مستحبی میگیرد در هوای سوزان حجاز آن هم با آن وضع، آرد میکند نان درست میکند به هنگام افطار آن هم شب سوم، سهمیه خودشان را همه اینها؛ نه تنها وجود مبارک حضرت امیر و حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیهما)، حسنین خردسال هم همین کار را کردند دیگر، خب اینها دادند که اسیر گرسنه نماند. این یک چیزی است که غیر از وحی نخواهد بود. بنابراین آنها اگر اسیر را میگیرند برای اینکه این طور او را بپرورانند. بعدها خیلی از این اسرا هم مسلمان شدند مؤمن شدند بعد عدهای هم به صورت سلمان و صهیب و بلال درآمدند دیگر، آن وقت این چه کار با نظام بردهداری غلط غرب و مانند آن دارد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- کیفیت آزادی انسان در مقابل قرآن و عترت
- بیان اصل ولایت فقیه
- ابطال بردگی از طرف اسلام
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾
خلاصه مباحث گذشته
در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مائده» چندین بحث مطرح شد که بعضی از آنها گذشت. به مناسبت بعضی از آن مباحث، مسئله ولایت فقیه مطرح شد که بحث ولایت فقیه برابر دو شبههای که در مسئله بود مطرح شد و به آن دو شبهه پاسخ داده شد. وارد مسئله بردگی و رقیت و حریت در اسلام شدیم. ولی دو تا سؤال درباره بحث روز اسبق مطرح شد درباره ولایت فقیه اگر سؤالی هست ممکن است بعد از بحث مطرح بشود، چون بحث ولایت فقیه فعلاً به پایان رسید اجمالاً این دو تا سؤال را مطرح میکنیم اگر سؤالاتی بعداً هست، دیگر بعد از بحث سؤال کنید.
تبیین بررسی معنای ولایت فقیه و دموکراسی
سؤال اول این است که آیا ولایت فقیه با دموکراسی و آزادی سازگار است یا نه؟ آزادی یک اصل مقدس و محترمی است و عقل پذیر است؛ لکن آزادی طبق فتوای خود عقل و طبق فتوای خود آزادی محدود خواهد بود یعنی هیچ ملتی در برابر قانون خود آزاد نیست؛ بالأخره ملتها یک قانون حاکمی دارند حالا یا آن قانون تدوین شده از رای یک شخص معین است ـ بر اساس استبداد ـ یا آن قانون، مدون از آرا و اندیشه اندیشمندان آنهاست بر اساس حکومت مردم بر مردم یا نه، قانونی است الهی که فوق اینهاست، بالأخره هر ملت و امتی یک قانونی دارد. گرچه آزادی آن افراد در زیر مجموعه آن قانون محترم است ولی آزادی در برابر قانون، محترم نیست یعنی آحاد یک ملت آزاد باشند بخواهند به آن قانون احترام بگذارند بخواهند به قانون کشورشان احترام نگذارند اینچنین نیست. پس اگر آزادی به این معناست که حتی در برابر قانون این هیچ جا نیست چه رسد به اسلام و اگر آزادی به این معناست که زیر نظر قانون آزاد باشند البته کاملاً افراد آزادند و بیش از هر مکتبی، اسلام حامی چنین آزادی است، این مطلب اول.
کیفیت آزادی انسان در مقابل قرآن و عترت
مطلب دوم که مبتنی بر همین مطلب اول است آن است که اگر امتی اسلام را قبول کرد؛ جامعهای مسلمان بود و در برابر قرآن و عترت خضوع کرد آیا خود را در برابر قرآن و عترت آزاد میبیند یعنی او در برابر قرآن هم آزاد است میخواهد قبول بکند میخواهد قبول نکند یا نه، بعد از پذیرش اسلام و اینکه محور اساسی قانون، قرآن است و عترت(علیهم السلام و علیهم الصلاة) دیگر در برابر قانون خدا خود را آزاد نمیبیند بنده میبیند، آن وقت زیر نظر قرآن و عترت خود را آزاد میبیند، این دو مطلب.
تشریح هماهنگی ولایت عاقل بودن
سوم آن است که مهم ترین اشکال این آقایان درباره ولایت فقیه این است که خیال میکنند ولایت با فرزانگی و عاقل بودن و هوشیار بودن و خردمند بودن ملت سازگار نیست؛ میگویند ولّی بر محجوران ولایت دارد یعنی بر کودکان خردسال بر دیوانگان بر سفیهان بر ورشکستهای با تقصیر و مفلّسها و مانند آن. ولایت هرگز بر خردمندان نیست، در حالی که این ولایتهایی که نمونههایی از اینها در بحثهای قبل به عرضتان رسید این گونه از ولایتها که در فقه مطرح است ولایت بر مرده یا به منزله مرده است. آنچه ولایت بر مرده است مثل کسی که ورثه میت، ولّی تجهیز میتاند؛ به اذن ولّی میت کسی باید آنها را غسل بدهد کفن بکند حنوط کند نماز بگذارد و دفن کند همه اینها باید به اذن ولّی میت باشد و اگر کسی کشته شد ورثه او ولّی دماند، حالا در بعضی موارد قصاص در بعضی از موارد دیه در بخشی از موارد عفو در بعضی از موارد تخفیف؛ این امور چهارگانه به عهده اولیای میت است. همچنین در کتاب حجر که گفته شد بعضی در اثر کودکی محجورند بعضی در اثر سفه محجورند بعضی در اثر جنون محجورند بعضی در اثر مفلّس بودن محجورند سرپرستی لازم دارند که شئون اینها مخصوصاً مسائل مالی اینها را به عهده بگیرد.
خب در این گونه از موارد، ولایت یا بر مرده است یا بر کسانی که در حکم مردهاند؛ اما ولایت فقیه سنخاش از همه این ها جداست؛ این ولایت است نسبت به خردمندان و فرزانگان و عقلا و اولوا الالباب. به آنها خدای سبحان خطاب میکند که ولّی شما بالاصاله و بالذات ذات اقدس الهی است: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ از طرف ذات اقدس الهی پیغمبر او(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولّی شماست و به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور دادند که به شما ابلاغ کنند که آن کسی که در حال نماز و رکوع صدقه میدهد یعنی امیرالمومنین(سلام الله علیه) او ولّی شماست. این ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا ﴾ این ولایت بر اولوا الالباب و فرزانگان است یا آنجا که دارد: ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ آنها که ولّی امر شمایند، خطاب {اطیعوا} به فرزانگان و مکلفان است.
عدم وجود امتیاز بین والی و غیر والی
پس ولایت فقیه، رأساً و سنخاً از باب ولایت بر محجورین خارج است. افراد فرزانه و خردمند که دینی را با استدلال قبول کردند این دین یک والی لازم دارد که هیچ مزیتی بین آن والی و دیگران نیست. حالا اگر آن والی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود خصایصی دارد چه در نکاح چه در غیر نکاح؛ نماز شب بر او واجب است بر ائمه دیگر واجب نیست، هیچ امتیازی بین والی و مردم نیست. آن امتیاز ملکوتی که مربوط به «سلونی قبل ان تفقدونی» است که تمام امتیازها برای اوست او که مربوط به مسائل دنیا نیست. اینها قسیم الجنة و النارند اینها به اذن الله مرده را زنده کنند اینها کار مسیح میکنند اینها کار ابراهیم میکنند اینها کار انبیای دیگر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را میکنند اینها ولایتهای تکوینی و مقامهای تکوینی اینهاستو اینها هرگز در جریان غدیر نصب نشد و در سقیفه بنی ساعده هم غصب نشد. اینها مربوط به عظمت روح است اینها که امر اعتباری نیست تا کسی غصب بکند و خطبه «شقشقیه» گلایهای از آن باشد؛ اما آنچه به مسائل اجتماعی و اداره شئون مردم برمیگردد، هیچ امتیازی بین والی و غیر والی نیست. این ولی فقیه نسبت به قانون اسلام دون قانون است کاحدٍ من الناس. نسبت به قوانین عرفی که این قوانین عرفی ساخته اندیشههای دیگران است این میتواند این قوانین عرفی را برابر با آن قانون عقل که خود زیر مجموعه اوست کم و زیاد کند، خود مردم کم و زیاد میکنند؛ یک وقت دیدند مملکت را نمیشود بر آن اساس قانون اساسی سابق اداره کرد که ما هم رهبر داشته باشیم هم رئیس جمهور داشته باشیم هم نخست وزیر داشته باشیم هم مجلس داشته باشیم، آمدند دیدند که این یک تطویل بلا طائل است مشکل ایجاد میکند و تمرکزی در سیاست نیست آمدند گفتند که ما باید قانون اساسی را عوض بکنیم، سمت و پست نخست وزیری را برداریم، خب مردم برداشتند. این خلاف شرع نیست این قرارداد بین عقلاست این قانون، قرارداد عقلاست. اگر خود مردم میتوانند نماینده مردم هم میتواند، والی مردم هم میتواند. آنکه هیچ تغییر پذیر نیست کتاب و سنت است که همگان در برابر او تابع محضاند چه والی چه مردم. اینکه میگویند قانون، قانون ما که دیگر مثل دیگران فکر نمیکنیم ما مسلمانیم قانون اصلی ما قرآن است و عترت، آنگاه قوانین مجعول که طبق قرارداد عقلاست این گاهی کم میشود گاهی زیاد میشود گاهی ممکن است بعد از چند سال ببینند که یک راه بهتری در پیش است اصلی را اضافه بکنند یا اصلی را کم بکنند، این دیگر «حلاله حلالٌ الی یوم القیامه» یا «حرامه حرامٌ الی یوم القیامه» نیست بلکه این اصول قانون اساسی است که برای کیفیت اداره شئون و تطبیق آن کلیات تنظیم شده است، وقتی ببینند یک راه بهتری دارد اصلی را کم میکنند اصلی را زیاد میکنند چند تا اصل را کم کردند چند تا اصل را زیاد کردند و مانند آن. آنها هم که دارند آنها چون قانون آنها همان مدون است و غیر از این قانون مدون قانون دیگر ندارند، هرگز نمیپذیرند که کسی فوق قانون باشد؛ اما ما قانونی داریم برای تدوین که این قرارداد عقلاست و این گرفته شده از کتاب و سنت است بر اساس تطبیق که این کاملا قابل تغییر است. قانونی [هم] داریم برای قرآن و عترت، این «الی یوم القیامه» است. ولّی فقیه نسبت به این قانون قراردادی خب والی است. امام(رضوان الله علیه) دستور داد، به دستور امام بازنگری شد بعضی را کم کردند؛بعضی را زیاد کردند؛ اما همه عالم جمع بشوند بخواهند یک حکم از احکام بَیّن قرآن و عترت را عوض بکنند، این دیگر ممکن نیست، مگر کسی ـ معاذ الله ـ اسلام را نپذیرد. پس والی مثل سایر افراد است. تابع محض قوانین اسلام است یعنی قرآن و عترت. اما قانونهای اعتباری و عرفی، خب این را همان طوری که مردم میتوانند کم و زیاد کنند والی هم میتواند کم و زیاد کند خب مردم با رفراندوم کم و زیاد کردند دیگر.
تبیین اصل حاکم در قانون اساسی
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ اما آن اصل حاکم که اصل پنجم و چهارم است، آن آمده که هر گونه قانونی در این مملکت بخواهد وضع بشود کم بشود زیاد بشود باید مطابق با قوانین اسلام باشد (یک) و این اصل حاکم است بر عموم و اطلاق تمام قوانین و مقررات و آیین نامهها (دو) و در خود قانون اساسی هم پیش بینی شده که چند چیز را میشود عوض کرد؛ اما امهات را نمیشود عوض کرد. در خود قانون اساسی پیش بینی شده که سایر اصول را میشود عوض کرد؛ اما این اصول کلی را، ولایت فقیه را و اینکه همه قوانین باید بر اساس اسلام باشد و این اصل بر همه عموم و اطلاق حاکم است در خود قانون اساسی پیشبینی شده که این قابل عوض شدن نیست. خب این را بعضی از مجتهدین بزرگ ـ که خدا غریق رحمتشان کند ـ در همان مجلس خبرگان قانون اساسی اول پیشنهاد دادند که این جمله را گفتند اضافه کنید؛ بگویید این اصل، حاکم است بر جمیع اطلاقات و عموم همه قوانین مقررات و آیین نامهها. یک وقت است ممکن است کسی بگوید که خب فلان قانون اطلاق دارد هر دو صورت را شامل میشود یا عموم دارد، هر دو صورت را شامل میشود؛ ولی این اصلی که میگوید در نظام اسلامی همه احکام باید مطابق قوانین اسلام باشد بر قوانین قرآن و عترت باشد دارد که این حاکم است، این بر همه اصول حاکم است.
قابلیت تغییر در قوانین بشری
پرسش: ...
پاسخ: نه اتفاق بود اگر مردم، کسی را به عنوان مرجع و رهبر پذیرفتند اگر بود، نشد نشد خود امام(رضوان الله علیه) فرمود اگر شد چه بهتر، نشد مردم میتوانند مرجعشان جدا رهبرشان جدا؛ منتها دینشان از سیاست جدا نیست. خب بنابراین این قوانین، قابل کم شدن است قابل اضافه شدن است. حالا خود مردم میتوانند اضافه کنند نمایندههای مردم میتوانند اضافه بکنند فقیه جامع الشرایط میتواند اضافه کند؛ اما برای اینکه نظم، محفوظ بماند باید به رفراندوم گذاشته بشود یعنی آرای عمومی وگرنه اگر آرای عمومی معتبر نباشد مردم چیزی را نپذیرند، رهبر ولو علیبنابیطالب(سلام الله علیه) هم باشد آن حکومت شکست میخورد؛مثل اینکه امیرالمومنین(سلام الله علیه) شکست خورد. تا رفت حکومت بکند سه تا جنگ را یکی پس از دیگری بر او تحمیل کردند بعد هم شهید کردند بعد امویان و مروانیان و عباسیان آمدند، این حلقات سلسله دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را به هم وصل کردند تا مردم، هوشیار نباشند و در صحنه نباشند حکومت، شکست خورده است؛ بیداری مردم آگاهی مردم لازم است. آنگاه برای اینکه این اصل مبارک ولایت فقیه را زیر سؤال ببرند میگویند مردم که محجور نیستند مردم که صغیر و صبی نیستند تا ولّی بخواهند، این یک مغالطه است حوزه علمیه باید این رسالت را ایفا کند و حل کند که ولایت فقیه برای نائب عام است که او بعد از نائب خاص است که او بعد از امام بالاصالة است که او بعد از پیغمبر است و همه اینها زیر مجموعه ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ است؛ منتها در طول هم، به اذن امام معصوم و خطاب ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ به عقلا و اولواالالباب است، این هیچ ارتباطی با ولایت کتاب حجر ندارد این میشود مغالطه.
بیان سوال دوم
سؤال دوم آن است که اگر ولّی فقیه سمتی دارد و از طرف ذات اقدس الهی منسوب است این با بیعت یعنی چه؟ سؤال دوم این است که اگر رأی مردم به معنی تولّی و بیعت است پس چرا قبل از تعیین و تشخیص ولّی امر صورت میگیرد، در صورتی که تولّی بعد از معین شدن است؛ کما اینکه در غدیر خم اینچنین بود، این سؤال دوم.
پاسخ سوالات مطرح شده
پاسخ آن همان تحلیلی است که قبلاً گذشت. ولّی ثبوتاً حق دارد اثباتاً یعنی از قوه به فعلیت برسد قدرت اجرا داشته باشد به بیعت و پذیرش مردم وابسته است، مثل قاضی و مثل مرجع. خب مردم که از یک مرجع تقلید میکنند مرجع تقلید، وکیل مردم است که مردم حق مرجعیت را به مرجع میدهند یا یک فقیه جامع الشرایط، مرجع تقلید است یعنی بالقوه صلاحیت آن را دارد که از فتوای او پیروی کنند چه به او مراجعه بشود چه به او مراجعه نشود. مردم که مراجعه میکنند هیچ چیزی بر او نمیافزایند سمتی به او نمیدهند؛ منتها فتوای او را اجرا میکنند، فتوای او اگر بخواهد از قوه به فعلیت بیاید و اجرا بشود، پذیرش مردمی لازم است وگرنه مرجع تقلید که وکیل مقلدین نیست این یک نمونه که این را خب همه این آقایان که درباره ولایت فقیه شبهه دارند این را قبول میکنند.
نمونه دوم اینکه فقیه جامع الشرایط سمت قضا را دارد یعنی آنها که ولایت فقیه را قبول نکردهاند یا مشکلی دارند، فقیه جامع الشرایط را در عصر غیبت به عنوان قاضی قبول دارند. خب چنین فقیهی سمت قضا را از راه وکالت به دست آورده است که وکیل مردم است در سمت قضا یا خود دین، فقیه جامع الشرایط را به عنوان قاضی معرفی کرده است که او حق قضا دارد و قضای او نافذ است، چه متخاصمین به او مراجعه بکنند چه متخاصمین به او مراجعه نکنند. اگر متخاصمین به او مراجعه کردند و او «حَکمُت» گفت حکمت او این خصومت را فیصله میدهد. این فصل خصومت اگر بخواهد از قوه به فعلیت برسد به وسیله قضا و حکم چنین قاضی، این پذیرش مردمی لازم است. پس مردم چیزی را به فقیه جامع الشرایط نمیدهند، بلکه سمتی که مکتب به او داده است این را میپذیرند و در جامعه اجرا میکنند، همان طوری که مرجعیت به وکالت نیست و قضا و داوری به وکالت نیست ولایت هم بشرح ایضاً [همچنین]. مردم ولایت ولّی خدا را که از طرف دین به او تعیین شده است او را میپذیرند. تکویناً آزادند میخواهند بپذیرند میخواهند نپذیرند. تشریعاً دیگر آزاد نیستند بر آنها واجب است.
فلسفه جریان غدیر و نقش مردم در آن
بنابراین مردم در جریان غدیر یا غیر غدیر میآیند چیزی را که دین معین کرده است و نصب کرده است و حالت منتظره ندارد میپذیرند، نه اینکه این فقیه را سمت بدهند که اگر مردم نپذیرند او بی سمت است، بلکه چه مردم بپذیرند چه نپذیرند این سمت را دین به او داده است. اگر نپذیرفتند سمت او به فعلیت اجرایی نمیرسد، مثل خود ائمه(علیهم السلام) اگر مردم بپذیرند سمت آنها به فعلیت اجرایی میرسد مثل خود ائمه(علیهم السلام) خب خیلی از ائمه(علیهم السلام). مورد تولّی مردم نبودند یعنی اعتقاد داشتند به اینکه اینها امامند ولی حکومت و ولای والی بودن اینها را نپذیرفتند. حالا که نپذیرفتند اینها بی سمتاند، برای اینکه مردم اینها را وکیل نکردند یا سمت اینها محفوظ است؛ منتها مردم نپذیرفتند. آنچه را که درباره ائمه(علیهم السلام) بالاصاله گفته میشود درباره نائبان خاص آنها مثل مسلم بن عقیل(سلام الله علیه) که نائب خاص ولّی عصرش بود امام حسین(سلام الله علیه) یا وجود مبارک مالک اشتر که نائب ولّی عصرش بود از طرف حضرت امیر(سلام الله علیه) نصب شده بود یا ابن عباسی که والی رسمی مکه بود که حضرت فرمود: «اقم للنّاس الحَجِّ » و سایر ولاتی که از طرف وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) منصوب بودند یا آن دو تا والی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از جریان فتح مکه آنها را سمت داد یکی را مسئول امور فرهنگی فکری مکه کرد [و] یکی را هم مسئول امور اجتماعی و سیاسی مکه کرد. اینها والیانی بودند که از طرف صاحب دین، منصوب بودند حالا گاهی مردم میپذیرفتند گاهی مردم نمیپذیرفتند.
بعد از نائب خاص نوبت به نائب عام میرسد، مثل امام(رضوان الله علیه). خب اینچنین نیست که حالا اگر مردم نپذیرفته باشند او این سمت را ندارد، بلکه سمت را دارد اگر مردم بپذیرند سمت او را از قوه به فعلیت میرسد و اگر نپذیرفتند که از قوه به فعلیت نمیآید. غرض آن است که مردم وقتی چیزی را تشخیص دادند میپذیرند، نه مردم چیزی را اعطا میکنند سمتی را به کسی میدهند؛ ولی بر خلاف آنچه زیر مجموعه ولایت است، مثل بحثهای نمایندگی و وکالت مجلس، خب وکیل مجلس قبل از اینکه مردم آن منطقه به او رأی بدهند او سمتی ندارد با رأی مردم، این سمت را پیدا میکند وکیل میشود، نه اینکه این سمت را دارد [و] این سمت از قوه به فعلیت میآید و اجرا میشود اینچنین نیست، بلکه اصلاً این سمت را ندارد [و] با رأی مردم این سمت را پیدا میکند.
بیان اصل ولایت فقیه
پرسش: ...
پاسخ: خب چون اصل ولایت فقیه همان طوری که این عبارت جلد 21 جواهر را آن روز خواندیم و حتماً ملاحظه فرمودید، اصل ولایت فقیه برای تأمین نظم امت اسلامی است و از همین جا معلوم میشود که اگر یک نفر فقیه جامع الشرایط که شرایط علمی و تقوایی را دارد شرایط تدبیر و مدیریت را دارد شرایط شجاعت و رهبری را دارد شرایط آشنایی و آگاهی به مقتضیات زمان را دارد همه آن شرایطی که دین پیشبینی کرده و در قانون اساسی هم ظهور کرده دارد، یک نفر که قائم شده است از دیگران ساقط است، برای اینکه قیام دیگران باعث هرج و مرج میشود و اصل ولایت فقیه طبق بیانی که صاحب جواهر داشت برای نظم امور شیعههاست، آن وقت چیزی که مخالف نظم است مخالف با جعل اوست.
پرسش: ...
پاسخ: خب ممکن است، کسی ولایت فقیه را قبول نداشته باشد این عیب ندارد؛ ولی یک نگاه مستأنفی هم بکند میبیند که حرف صاحب جواهر حق است «کأنه ما ذاق من طعم الفقه شیئا» بالأخره این دین یک متصدی یک سرپرست میخواهد یا نمیخواهد؟ این همه آیات حدود و قصاص و دیات آمده: ﴿السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾ خب مگر دست دزد را با فتوا دادن میشود قطع کرد؟ محارب را با فتوا میشود قطع کرد؟ بالأخره این دین افتاده یک قیم و والی و سرپرست و مسئول میخواهد یا نمیخواهد؟ یک وقت است انسان در همان محدوده فقه و اصول حرکت میکند هرگز سرش را بلند نمیکند، یک وقت سؤال بکند بالأخره این کتاب و سنت یک صاحبی میخواهد یا نمیخواهد؟ چنین کسی به تعبیر صاحب جواهر اصلاً بوی فقه به مشام او نرسیده. یک وقت است یک کسی در مسئلهای اجتهاد میکند ظاهری را با اظهر، نصی را با ظاهر خلط میکند، خب این یک فقیه و مجتهدی است گاهی اشتباه میکند. یک وقت است که نه، اصلاً بگوییم دین سرپرست نمیخواهد خب این همان حرف صاحب جواهر است در جلد 21 جواهر: «کأنه ما ذاق من طعم الفقه شیئا» اینکه باید در خودش تجدید نظر کند.
خب یک وقت است که مردم نمیپذیرند مثل خیلی از بزرگان بودند تلاش و کوشش کردند، مدرس(رضوان الله علیه) آدم کوچکی نبود. خیلی از فقهای ما مرحوم آقای نوری آدم کوچکی نبود، مرحوم شیرازی(رضوان الله علیهم اجمعین) تالی تلو ائمه(علیهم السلام) هستند دیگر، هر وقتی که مردم با آنها بودند یک حکم، مملکت را نجات داد هر وقت مردم خوابیده بودند با اینها نبودند، بالأخره بیگانه هر کاری میخواست بکند کرد. چطور با یک نصف سطر مرحوم میرزای شیرازی(رضوان الله علیه) کشور، عزیز شد! اخیراً یعنی بعد از پیروزی انقلاب یک سمیناری در آمریکا گذاشتند به عنوان اسلام تا قبل از صد سال که میخواستند این تاریخ مدون و روشنی که در دست مردم است و انکار ناپذیر است این اصلاً مطرح نشود؛ اسلام تا قبل از صد سال.
یک وقت است انسان میگوید که نه، ماییم منتظر ظهور ولّی عصر(ارواحنا فداه) هستیم، خب اگر حضرت ظهور بکند اول کاری که میکند با مسائل نظامی برخور میکند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: اگر شما منتظر حضرت هستید پس با مسائل جنگ آشنا باشید ولو یک تیر هم که شد آماده باش: «لِیُعدَنّ احدُکم لخروج القائم وَلَو سَهماً» معلوم میشود حضرت سرباز میخواهد. اینچنین نیست که حضرت بیاید با علم غیب، جهان را اصلاح بکند انسان بگوید: ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ فرمود اگر منتظری، مسلح باش «لِیُعدَنّ احدُکم لخروج القائم وَلَو سَهماً» «ولو سهما فان الله اذا عَلِم ذلک من نیّته» امید هست که «اَن یُنسِیَ فی عمره» ؛ اگر چنین نیتی را خدا از کسی بداند ممکن است عمر او را طولانی کند تا او بتواند حضرت را درک کند. بنابراین منتظر حضرت بودن مسلح بودن لازم است حضرت میآید که این را پیاده کند دیگر. حالا اگر کسی بگوید نه فقیه والی نیست، خب بعضیها خیلی آخر فاصله دارند میگویند حدود اسلام در زمان غیبت جاری نیست. بسیار خب، حالا از اینها سؤال میشود در زمان غیبت ولّی عصر(ارواحنا فداه) امت اسلامی همهشان عادل و معصومند مثل فرشتهها اصلاً گناه نمیکنند، اینچنین که نیست خب اگر کسی گناه کرد باید برابر قانون بیگانگان و کفار، این کشور را اداره کرد این هم که نیست، برابر قانون اسلام پیاده بشود خب لابد این است. چه کسی عهدهدار این کار است یک اسلام شناس اسلام باورِ عادل مدیر مدبر یعنی فقیه جامع الشرایط.
پرسش: ...
پاسخ: آن(رضوان الله علیه) ولایت باب کتاب حجر و امثال حجر را مطرح کرده است و در همان محدوده، گرچه بعضی از آقایان اصرار دارند که مرحوم شیخ هم موافق با همین مکتب است؛ اما این اصلاً برای او مطرح نبود در همان بحث ولایت فقیه در بحث مکاسب آن اصلاً این مطرح نیست. حالا بعضی از باب حسبه قبول دارند؛ میگویند بالأخره چون کسی سرپرستی ندارد قدر متیقناش فقیه است، اینها از آن جهت قبول دارند؛ ولی قبل از اینکه به مسئله حسبه برسیم همان حرف، حرف صاحب جواهر است . بالأخره کسی باید روزی سر بلند کند ببیند این دین صاحب دارد یا ندارد، آدم همهاش بخواهد و بخواند و بنویسد یا میخواهد اجرا کند؟ اگر می خواهد بخواند و بنویسد او به فکر اجرا نیست اصلاً. اگر یک وقت سر بلند کرد و گفت بالأخره این {اقیموا} {فاقطعوا} ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ﴾ ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾ ﴿جاهِدِ الْکُفّارَ وَ الْمُنافِقینَ﴾ ؛ ﴿أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ﴾ این یک روزی بالأخره باید اجرا بشود یا نشود؟ این دین هست باید اجرا بشود یا نشود؟ اگر دین هست و اجرا بشود بالأخره به دست یک دین شناس دین باورِ مدیر و مدبر مثل امام باید اجرا بشود، خب میشود ولایت فقیه دیگر.
بیان ویژگی کتاب جواهر
این است که صاحب جواهر وقتی سرانگشتی حساب کرده گفته کسی که برای نظم امور شیعه در عصر غیبت چنین سمتی را قائل نیست، این هیچ بویی از فقه نبرده: «ما ذاق من طعم الفقه شیئا» . یک وقت است در بحثهای دیگر، خب شما آشنایید با این کتاب شریف جواهر میبینید یک وقت بر شیخ طوسی یا شیخ مفید یا بزرگان اشکال میکند که اینجا اطلاق دارد آنجا اطلاق ندارد، همین اشکال معروف حوزوی هست، یک وقت به ولایت فقیه میرسند شما در کل این چهل جلد جواهر یک چنین نمونه پیدا کنید این معلوم میشود یک مطلب اساسی دیگر است. خب کمتر صفحهای است که مرحوم صاحب جواهر به بزرگان فقهی اشکال نداشته باشد؛ فلان جا اطلاق دارد فلان جا اطلاق ندارد یا فلان حدیث معرض¬عنه است یا معمول¬به است یا نص است یا ظاهر است همین اشکال حوزوی در جمع بندی ادله اما یک وقتی بخواهد بگوید اگر کسی برای نظم شیعهها در عصر غیبت نپذیرد که فقیه، یک چنین ولایتی دارد او اصلاً از فقه بویی نبرده، معلوم میشود مطلب دیگری در پیش است دیگر. خب حالا فکر میکنیم چون این بحث استدلالی طرح شد اگر باز شبهاتی به ذهن شریف شما رسیده است ممکن است بعد از بحث مطرح بفرمایید.
حمایت اسلام از حق حریت
بحثی که بعد از این مسئله مطرح شد مسئله بردگی در اسلام بود. نتیجه بحث قبلی این شد که دین، انسان را هم از حق حیات بهرهمند کرد هم از حق حریت و آزادی و فرمود اگر بخواهید زنده باشی و اگر بخواهی آزاد باشی از غیر خدا خود را رها بکن وگرنه اولین بار خودت را از پا درمیآوری و خودت را برده میکنی، این را خود دین به انسان فهماند. یکی از بهترین منّتهایی که دین گذاشت این است که به آدم فهماند در درون شما یک غوغایی است یک جنگ داخلی است؛ این مسئله جهاد اکبر و مسئله شهوت و غضب و مسئله فجور و تقوا و مسئله تولی و تبری که در دستگاه درون انسان است دین، انسان را ویرانه کرد.
در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم آمده است که انسانها در دنیا دو دستهاند چون دنیا یک متجر خوبی است؛ در همان کلمات قصار شماره 133 اینچنین فرموده است، نهجالبلاغه کلمات قصار، شماره 133 :«الدُّنیا دارُ مَمَرٍّ لا دار مقرٍّ، والنّاسُ فیها رَجلانِ: رَجل باعَ فیها نفسه فأَوبَقَها»؛ کسی که خودش را فروخته به هوا فروخته دیگر آن وقت خودش را به هلاکت انداخت «و رَجلٌ ابتاعَ نفسه فأعتَقها»؛ کسی که خود را از هوس خریده و آزاد کرده. خب چنین کسی آزاد است، نه در برابر حرف خدا و قانون خدا آزاد است؛ مثل اینکه درخت سرو آزاد است اما این دیگر در برابر هوای آزاد آزاد نیست، این در برابر آب لطیف آزاد نیست، حالا درخت سرو بگوید من سروم و آزادم حتی از آب آزادم حتی از هوا آزادم خب میخشکد .انسان اگر هم سرو است در برابر دین که سرو نیست بگوید من آزادم میخواهم قبول کنم یا نه این ماء الحیاة است. در خطبه 159 نهجالبلاغه اینچنین آمده است وجود مبارک حضرت امیر میفرماید من شما را آزاد کردم: «وَ لَقَد أَحسَنتُ جِوارکم، و أَحطتُ بجهدی مِن ورائکم و أَعتقتُکُم من رِبق الذُّلّ، و حَلَق الَضیّم»؛ من شما را از بردگی ذلت از فرومایگی از ستم پذیری آزادتان کردم. خب پس اصل دین همان طوری که حامی حق حیات است حامی حق حریت است، این مطلب اول.
ابطال بردگی از طرف اسلام
مطلب دوم آن است که آنچه بیگانگان داشتند بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ حرکت میکردند که امروز هم حرف نظم نوین غرب هم همین است ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ ، آن روزی که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ بود نه تنها زنها و نه تنها خردسالان، بلکه بزرگسالانی که تحت قدرت اینها بودند این را به بردگی میکشیدند، ساختن این اهرام قوی مصر با دوش کشیدن آن سنگها از فرسخها به وسیله این بردگان حاصل شده است دیگر. آن کشورهایی که نظام بردگی نداشتند این گونه از اهرامها را و بناهای شاق را نداشتند، بالأخره چندین تُن را باید از چندین فرسخ به دوش بکشند بیاورند این کار بردهها بود دیگر. آن کشورهایی که نظام بردهداری را نداشت آن اهرام را هم نداشت، آنهایی که این نظام را داشت اهرام را هم داشت. خب اینها بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ حرکت میکردند امروز هم همین طور است؛ منتها امروز اسمش عوض شد. هر کشوری را بخواهند میکوبند هر جایی را بخواهند خاکستر میکنند هر جایی را بخواهند حمایت میکنند منتها نامش عوض شد بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ این دو سه گروه را به بردگی میگرفتند یعنی زنها خردسالان و افراد تحت قهر. وقتی دین آمده ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ را برداشته ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ ، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی﴾ این گونه از نظامهای ارزشی را آورد، نظام بردگی را کلاً اسقاط کرده است، نه اینکه نظام بردگی که در جاهلیت بود دین آمد او را امضا کرد یا او را تبعیض کرد مقداری از او قبول کرد مقداری از او را رد کرد اینچنین نیست [بلکه] کل او را ابطال کرد، آن نظام بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ بود و اسلام آمد کلاً او را ابطال کرد. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لا فضل لعربی علی عجمی و لا لعجمی علی عربی» .
اخذ اهم و ترک عند التزاحم در جنگ
مطلب سوم آن است که آن برده داری را که اسلام آورد از سنخ ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ نیست، بلکه نقطه مقابل اوست. این نظام بردهداری که در اسلام آمده فرمود من چیزی را اثبات کردم و چیزی را نفی کردم من ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی﴾ ، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ اینها را احیا کردم. اگر کسی بر اساس نظام سلطه یعنی بر اساس نظام ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ بخواهد جلوی ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ را بگیرد ما با او میجنگیم، برای اینکه این با حیات خود میخواهد حیات عدهای را از بین ببرد، با حریت خود میخواهد حریت احرار را از بین ببرد اینجا جنگ شروع میشود وقتی جنگ شروع شد. جنگ در مدار مکتب است نه کشورداری یعنی جنگ برای آن است که عدهای میخواهند بگویند: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾، وحی الهی میگوید: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی﴾ آنها در برابر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی﴾ میایستند یعنی حق حیات را از دیگران میگیرند، حق حریت را از احرار میربایند و مانند آن، در چنین فضایی جنگ شروع میشود. وقتی جنگ شروع شد اولین کاری که جنگ میکند بر اساس ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ﴾ تجویز میکند که حق حیات این ظالمان را از آنها بگیرید، چون اینها میخواهند با حیاتشان حیات عده زیادی را از بین ببرند، خب عند التزاحم مهم را ترک کنید و اهم را حفظ کنید. اگر جنگ به این صورت شد که حق حیات از آنها گرفته شد و حق حیات مردان پاک مانده است که خب دیگر پیروز شد و اگر کسی کشته نشد در لابه¬لای جنگ به دست مسلمین درآمد او را اسیر میکنند. بعد از اینکه اسیر کردند، آنگاه مراحل بعدی شروع میشود حالا یا آزاد میکنند یا منت مینهند بدون چیز یا چیزی میگیرند یا استرقاق میکنند.
معنی و مفهوم استقرقاق
از آن به بعد مسئله بردگی و استرقاق مطرح است که استرقاق غیر از اسیرگیری است ممکن است کسی اسیر باشد و رق نباشد. خب بعد از اینکه استرقاق کردند در حقیقت، حریت او را از او گرفتند و حق حیات او را حفظ کردند. این حریتی که از او گرفتند بر اساس امر به معروف و نهی از منکر در تحت مراقبت شدید است تا از آن نظام سلطه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ صرف نظر کند و به این نظام ارزشی ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی﴾ به این نظام درآید و باور کند. در چنین فضایی یک حقوق متقابلی بین عبد و مولا قرار میدهد؛ اهانت عبد روا نیست، مولا هیچ امتیازی بر او ندارد مسئله ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ﴾ همچنان بین عبد و مولا حاکم است خیلی از سمتهاست که مولا ندارد و عبد دارد. عبد عادل میتواند امام جماعت باشد، عبد عادل شهادتش در محاکم محفوظ است و نافذ است و دهها مزیت دیگر. مولای فاسق حق امامت ندارد شهادتش در محاکم، نافذ نیست و دهها محرومیتهای دیگر. این نظام ارزشی این مولا را پایین میبرد و عبد را بالا میآورد تا در حد سلمان برساند صهیب برساند بلال حبش برساند که این سمتها را به آنها بدهد یا فضه فرقی بین زن و مرد نیست. آنگاه برای اینکه اینها بعد از تربیت حالا که آزادانه میتوانند زندگی کنند و از آن آزادی فقهی هم برخوردار باشند راههای فراوانی را پیشنهاد داده است برای آزاد کردن. در بعضی از راهها فرمود آزاد کردن بنده مؤمن واجب است: « عِتقُ رقبةٍ مومنةٍ» نه هر رقبهای، معلوم میشود آزاد کردن بنده با ایمان حالا که مؤمن شد باید آزاد بشود. بر خیلیها که باید کفاره بپردازند چه کفاره روزه چه کفاره قتل و مانند آن، عتق رقبه را واجب کرده است (یک)، در خیلی از موارد، به عنوان امر ترغیبی و تشویقی مستحب کرده است (دو)، بخشی از بودجه رسمی بیت المال را اختصاص داده است برای آزاد کردن بندگان فرمود؛ {فی الرقاب} این (سه)، از هر جایی استفاده شده است تا مسئله عتق به جای رق بنشیند این کتاب، کتاب العتق است در حقیقت، نه کتاب الرق. خب چنین چیزی کجا مزاحم با حق انسانیت است؟ یک وقت حریت را از کسی میگیرند که او بخواهد حق حریت احراری را از بین ببرد. بالاتر از حریت، حق حیات را وقتی از کسی میگیرند که بخواهد حق حیات دیگران را از بین ببرد. اسلام هم آن نظام سلطه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ را کلاً باطل کرده است و هم یک نظام نویی را پی افکند که بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی﴾ نظام بردهداری میشود.
براندازی نظام برده داری در اسلام
عدهای البته تصمیم گرفتند بر اساس قوانین بین الملل که نظام بردهداری رخت بربندد که پیش از اینها اسلام این پیشنهادها را داده است؛ اما اینها آمدند همان نظام بردهداری را با فرم دیگر مدرنش کردهاند و اسلام آمده است کلاً بساط بردهداری را از سبک دیگر برداشت و جلوی این تهاجم اینها را هم گرفته است. الآن کشورهای محروم مظلوم واقعاً زیر سلطه این نظم نویناند این همان بردهداری است؛ منتها نامش عوض شده اگر خرید و فروششان باید به اذن او باشد این اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را دارند تهدید میکنند که چرا شما با ایران قرارداد اتمی بستید مگر معنای بردگی چیست!؟ وقتی به یک کشور میگویند تو با ایران، قرارداد بسته را فسخ بکن یعنی قرارداد یک ملت و دولت باید به اذن نظم نوین باشد دیگر، این میشود بردهداری دیگر، آنگاه نزاع می شود لفظی اگر کسی حق داد و ستد نداشته باشد، خب میشود محجور دیگر اینها مدعی ولایت بر جامعه هستند، نه نظام اسلامی نظام اسلامی. میگوید والی همه خداست؛ اما اگر هیچ کشوری حق نداشته باشد با ایران معامله کند آن قرارداد بسته را هم باید فسخ بکند، خب این میشود نظام بردهداری دیگر. حق نداشته باشد نفت خودش را استخراج بکند حق نداشته باشد هر جا خواست بفروشد میشود برده دیگر؛ منتها نامش مطرح نیست. پس آنچه را که دین گفته غیر از آن است که آنها گفتند. مسائل اخلاقی را هم که مطرح کرده است سعی کرده است که اینها را در حد یک انسان کامل بداند.
بیان واژه «اسیر» در آیه سوره «انسان»
شما میبینید در این آیه مبارکه سوره «انسان» خب اینکه وجود مبارک حضرت امیرالمومنین فاطمه زهرا(سلام الله علیها) امام حسن، امام حسین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) و همچنین فضه که در خدمت اینها بود اینها حالا چند روز روزه گرفتند با هر وضعی که بود افطار تهیه کردند ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «انسان»، خب این اسیر چه کسی بود در مدینه. ممکن بود کسی اسلام آورده باشد؛ ولی معمولاً در این جنگها وقتی با مشرکین جنگی داشتند و پیروز میشدند همان طوری که آنها اگر پیروز میشدند اسیر میگرفتند اینها هم اسیر گرفتند. خب اینها که در مدینه بودند و اسیر بودند ظاهرش این است که کافر بودند. آیه 8 سورهٴ مبارکهٴ «انسان» این است که: ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾ خب این اسیر، ظاهراً کافر بود دیگر. خب این دینی که والیان اصلی او و متولیان اصلی او روزه میگیرند آن هم با آن نان جو یا آن طور نان تهیه کردن، آن وقت با آب قراء و خالص افطار میکردند، بچهها را گرسنه نگاه میدارند به کافر نانشان را میدهند، آن وقت نسبت به این دین دهان کجی کردن روا نیست دیگر. خب آن یتیم و مسکین ممکن است مسلمان بودند؛ اما این اسیر هم مسلمان بود؟ استصحاب کفرش که حاکم است. مسلمان که اسیر نمیشد، یهودی و مسیحی هم که اسیر نمیشد با مسیحیها هم جنگی نداشتند یهودیها هم که داخل در خود مدینه بودند گوشهای از مدینه را داشتند، جنگی به آن صورت نبود که از اینها اسیر بگیرند، اگر اسیر بود برای بت پرست بود.
پرسش: ...
پاسخ: خب گفتن این حرفها آسان است. چطور آدم مثلاً به جایی میرسد که روزه مستحبی میگیرد در هوای سوزان حجاز آن هم با آن وضع، آرد میکند نان درست میکند به هنگام افطار آن هم شب سوم، سهمیه خودشان را همه اینها؛ نه تنها وجود مبارک حضرت امیر و حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیهما)، حسنین خردسال هم همین کار را کردند دیگر، خب اینها دادند که اسیر گرسنه نماند. این یک چیزی است که غیر از وحی نخواهد بود. بنابراین آنها اگر اسیر را میگیرند برای اینکه این طور او را بپرورانند. بعدها خیلی از این اسرا هم مسلمان شدند مؤمن شدند بعد عدهای هم به صورت سلمان و صهیب و بلال درآمدند دیگر، آن وقت این چه کار با نظام بردهداری غلط غرب و مانند آن دارد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است