- 375
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 118 سوره مائده بخش اول"
- تشریح عملکرد و شرح وظایف مجلس خبرگان
- اختصاص داشتن اصول دین به مسائل کلامی
- عصیان پذیر بودن ولایت های تشریعی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾
خلاصه مباحث گذشته
در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مائده» چند مبحث علمی سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) مطرح کردند که یکی از آنها مسئله عبودیت بود و روشن شد که انسان و سایر موجودات تکوینی, تنها مخلوق خدایند و هر مخلوقی عبد خالق است و خود این عبودیت را هم عقل انسان حاکم است. اینچنین نیست که انسان, این عبودیت را بر محور غیر عقل پذیرفته باشد. لذا ذات اقدس الهی در قرآن کریم وقتی میخواهد مسئله عبادت الهی را طرح کند براهین عقلی اقامه میکند و خطابش به اولی الالباب و ذوی العقول است و مانند آن و کسانی که از عبادت خدا سر باز میزنند آنها را سفیه میداند: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾. عقل حکم میکند که هر معلولی بالأخره باید مطیع علتش باشد, چون کمال او در اوست; مثل اینکه اگر درخت, عاقل بود تمام سعی و کوششش این بود که از باغبان ماهر اطاعت کند وگرنه انسان, آزاد خلق شد همان طوری که انسان فطرتاً موحد است انسان, فطرتاً آزاد است.
این دو اصل را تعبیرات دینی به ما آموختند: یکی اینکه انسان فطرتاً موحد است; یکی اینکه انسان وقتی به دنیا میآید آزاد به دنیا میآید همان فطرت توحیدی دو چیز را فتوا میدهد یکی اینکه تو از غیر خدا آزادی; دوم اینکه بنده خدایی. این «کلُّ مولودٍ یُولد عَلی الفطرة» که اصالت توحید را تثبیت میکند آن بیان نورانی امیرالمومنین(سلام الله علیه) در آن نامه معروفش که فرمود: «لا تَکن عبدَ غیرِکَ و قد جَعَلک اللهُ حرّاً»; به فرزندش فرمود بنده غیر نباش و خدا تو را آزاد خلق کرد این عصاره آن دو تا حرف است; خدا تو را خلق کرد و آزاد خلق کرد چون خدا تو را خلق کرد بالأخره هر مخلوقی باید از خالقش فیض بگیرد و لا غیر, چون آزاد خلق کرد هیچ مخلوقی حق ندارد بنده غیر خدا باشد چون الله این حریت را به تو داد پس الله را بپرست و چون الله تو را آزاد کرد, تو از غیر خدا آزاد باش هم انسان فطرتاً موحد است هم اصالتاً آزاد, این اصالة الحریه. آنگاه مسئله ولایت مطرح شد و ثابت شد که هر کمالی را که قرآن کریم برای ذات اقدس الهی و برای غیر خدا ثابت میکند, بر اساس توحید همان کمال را یا همان کمالات را در آیات دیگر یکجا منحصراً برای خدا میداند درباره عزت نمونهاش را دیدیم شفاعت نمونهاش را دیدیم قوت نمونهاش را دیدیم رزق نمونهاش را دیدیم و مانند آن. آنگاه جمع بین این دو طایفه آیات اینچنین نیست که خدا واقعاً عزیز است و رسول و مؤمنین واقعاً عزیزند; منتها یکی عزت قریب یکی عزت بعید یا یکی عزت بالاصل دیگری عزت بالتبع بلکه یکی عزیز بالذات است و دیگری عزیز بالعرض و المجاز یعنی دیگری مظهر عزیز است نه عزیز مستقل که وصف به حال متعلق موصوف است در حقیقت و این اطاعت خدا واسطه در عروض عزت است نه واسطه در ثبوت, چون اگر خدا نامتناهی است و عزتش هم نامتناهی است و در قبال نامتناهی, عزیز دیگر فرض ندارد پس دیگران مظهر آن عزتند نه اینکه واقعاً عزیزند ولو بالتبع این بحث گذشت. کم کم رسیدیم به مسئله ولایت ذات اقدس الهی ولایت را هم برای خودش ثابت کرد هم برای پیغمبر ثابت کرد هم برای اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ثابت کرد. بندگان موظفند هم از خدا هم از پیغمبر هم از اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اطاعت کنند, هم فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ و هم فرمود: ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾; از سوی آنها ولایت و از سوی مولیٰ علیه اطاعت.
مسئله ولایت در عصر غیبت
حالا در عصر غیبت که چندین برابر عصر حضور و ظهور ائمه(علیهم السلام) است آیا جهان اسلام مخصوصاً پیروان اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) رهایند هیچ سرپرستی ندارند; امرشان غوغا و ضوضاست یا سرپرستی دارند؟ سرپرستی که دارند خودشان باید انتخاب بکنند یا دین برای اینها تصمیمی گرفته آیا دین در حد توکیل برای اینها تصمیم گرفته یا در حد تولیت؟ قبل از اینکه به آن محور اصلی بحث اشاره بکنیم که ولایت فقیه است باید ملاحظه بفرمایید که هر بحثی باید مبادی تصوریه او قبلاً روشن بشود. اگر مبادی تصوریه بحث روشن شد و مبادی تصدیقیه او هم تثبیت شد آنگاه انسان در اقامه برهان یا اشتباه نمیکند یا کمتر اشتباه میکند و کمتر میلغزد.
ولایتی که در مسئله فقیه مطرح است در قانون اساسی مطرح است و در عصر ما طرح شده است به برکت امام راحل(رضوان الله علیه) غیر از این ولایتی است که در کتاب حجر فقه آمده. بیان ذلک این است که اصل ولایت لغتاً از «وَلْی» است به معنای قرب; اگر چیزی نزدیک به چیز دیگر بود میگویند «ولیه, یَلیه» نزدیک او بود و دو امری که کنار هماند و مرتباند اینها را میگویند موالات دارند, این معنی لغوی اوست تفصیل در لغت هم خارج از بحث است این ولایت و قرب گاهی در نظام تکوین است که یکی میشود ولیّ تکوینی دیگری میشود مولّیٰ علیه تکوینی آن هم خارج از بحث است مثل اینکه ذات اقدس الهی ولیّ عالم و آدم است, مثل اینکه نفس انسانی نسبت به قوای درونی خود ولایت دارد; هرگونه استخدامی استعمالی کاربردی نسبت به قوای وهمی خیالی و مانند آن ولایت دارد نسبت به اعضا و جوارح سالم خود ولایت دارد همین که دستور دیدن داد چشم اطاعت میکند دستور برداشتن داد دست اطاعت میکند, اگر عضو, فلج نباشد مولّیٰ علیه نفس است این را میگویند ولایت تکوینی که این ولایت تکوینی بازگشتاش به لسان علمی به علت و معلول برمیگردد; هر علتی ولیّ معلوم است هر معلولی مولّیٰ علیه علت است حالا یا علت قریب یا علت بعید یا مظهر علت اگر مظهر علت شد مظهر ولایت است اگر خود علت شد حقیقت ولایت است که این هم خارج از بحث است.
تبیین ولایت تشریحی
بحثهای بعدی که دامنه دارد ولایت تشریعی است یعنی ولایت قانونگذاری یعنی برابر قانون, کسی ولیّ دیگری است. اینکه برابر قانون کسی ولیّ دیگری است بخشی از اینها به مسائل فقهی برمیگردد بخشی از اینها به مسائل اخلاقی اجتماعی و مانند آن برمیگردد, بخشی از اینها به مسائل کلامی برمیگردد که همه اینها در محدوده ولایتهای تشریعی است یعنی قانونگذاری است یعنی تخلف, ممکن است.
تبیین ولایت تکوینی
ولایت تکوینی, تخلف ممکن نیست نفس اگر اراده کرده است که صورتی را در ذهن ترسیم بکند اراده کردن همان و تصور, همان نفس مظهر خدایی است که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾. اگر کسی الآن اراده کرده است که حرم مطهر امام هشتم(سلام الله علیه) را در ذهن بیاورد همین که اراده کرد صورت ذهنی به ذهن آمد, اینچنین نیست که کسی بخواهد اراده کند و دستگاه درونی او سالم باشد و اطاعت نکند یا اراده کند جایی را بنگرد و ننگرد اگر عضو, فلج نباشد مولّیٰ علیه نفس است و نفس, ولیّ عضو است. خب اینها ولایت تکوینی است که مظهر آن ولایت تکوینی ذات اقدس الهی است اینها طبق قرارداد نیست طبق قانون نیست [بلکه] اینها خارج از بحث است.
عصیان پذیر بودن ولایت¬های تشریعی
ولایتهای تشریعی و قانونگذاری, عصیان پذیر است یعنی قانونی است, حکمی است تکلیفی و کاملاً قابل اطاعت است و کاملاً قابل عصیان زیرا انسان, آزاد آفریده شده و همین آزادی مایه کمال اوست اگر با حسن انتخاب, راه صحیح را طی کرده سعادتمند میشود اگر با سوء انتخاب راه بد را طی کرده است گرفتار شقا خواهد شد. ولایت تشریعی یعنی برابر قانون, بخشی از این در فقه مطرح است در کتاب حجر مطرح است, آنجا که بعضی افراد یا اشیاء بی صاحبند یا حضور ندارند و بی سرپرستند برای آنها سرپرستی تعیین میشود گاهی ممکن است در اثر مرگ, انسان احتیاج به سرپرست داشته باشد; مرده ولیّ میخواهد میگویند ورثه میت نسبت به تجهیز بدن او اولایند; ولایت دارند که چه کسی بر میت نماز بخواند او را چطور تحنیط کنند چطور تغسیل کنند کفن کنند تحنیط کنند و دفن کنند و چه کسی بر آنها قبل از دفن, نماز بخواند یا اگر کسی کشته شد بازماندگانش ولیّ دم او هستند. این ولیّ دم بودن ولیّ بدن بودن ولیّ دفن و کفن بودن یک نحوه ولایتی است که بازمانده شرعاً نسبت به این بدن دارد برای اینکه این بدن توانی از خود ندارد و مرده است.
تشریح ولایت فقهی
این ولایت, ولایت فقهی است; منتها این را در باب طهارت نقل میکنند آنجا که میخواهند بیان کنند که متولی غسل میت کیست متولی تکفین و تحنیط و صلات و دفن میت کیست. بخشی از این ولایت را در کتاب دیات مطرح میکنند که اگر کسی کشته شد ولیّ دم چه میتواند بگیرد. مقداری از اینها در کتاب قصاص مطرح شد که اگر کسی عمداً کشته شد بازماندگان آنها حق قصاص دارند. بنابراین قصاص, حق ولیّ میت است دیه, حق ولیّ میت است; منتها چگونه باید صرف بکند راه خاص خود را دارد تجهیز و تکفین و تحنیط و تدفین میت دفن میت حق ولیّ میت است اینها ولایتهای تشریعی است که در ابواب گوناگون فقه مطرح است در اثر نقص آن مولّیٰ علیه, چون مرده است. بخش دیگر از این ولایت تشریعی در کتاب حجر مطرح است; آنها که محجورند یا در اثر صغر یا در اثر سفه یا در اثر جنون یا در اثر تفلیس یک ورشکست با تقصیر که حاکم شرع او را تفلیس کرد گفت: «فلّستُ» حکم تفلیس را انشا کرده است او دیگر شرعاً حق ندارد در مال خود تصرف بکند قبل از تفلیس حاکم شرع میتوانست در مال خود تصرف کند و به طلبکارها بدهد; اما وقتی دِیْن مستوعب دارد و به محکمه شرع مراجعه شد و حاکم شرع. تفلیس کرد یعنی انشاء تفلیس کرد او را مفلّس دانست انشا کرد او از آن به بعد حق ندارد در مالش تصرف کند و این دُیّانند که حق آنها از ذمه به عین تعلق میگیرد در توزیع این مال باید عادلانه و زیر نظر حاکم شرع بین خودشان تقسیم بکنند. البته او هم ممکن است نظارت داشته باشد ولی به هر حال محجور است. بنابراین در اینجا محجور بودن یا برای جنون است یا برای کوچکی است با برای سفاهت است یا برای تفلیس است که جامع همه موارد ولایتهای بر محجور در اثر مرگ یا حکم مرگ است مرده یا کسی که در حکم مرده است غُیَّب و قُصَّر در حکم مردهاند. اینها عصاره ولایت کتاب حجر است با کتاب طهارت و قصاص و دیات. نه آن ولایت تکوینی در مسئله ولایت فقیه مطرح است, چون او اوجی دارد که فوق این مسائل است و نه ولایتهای کتاب حجر و کتاب طهارت و کتاب قصاص و کتاب دیات و امثال ذلک مطرح است که آن حضیضی دارد که بیرون از بحث است امت اسلامی نه مرده است نه صغیر است نه سفیه است نه دیوانه است نه مُفَلَّس تا ولیّ طلب بکند; تمام تهاجم نویسندههای داخل و خارج بر ولایت فقیه بر اساس همین مدار است که خیال میکنند ولایت فقیه, ولایت کتاب حجر فقه است, در حالی که اصلاً مربوط به او نیست این را باید بوسید و کنار گذاشت اصلاً از آن باب نیست.
خب پس معنای لغوی ولایت معلوم شد چیست معنای تکوینی ولایت تکوینی معلوم شد چیست که آن اوجی دارد که خارج از بحث است معنای ولایت تشریعی که در کتاب طهارت است در کتاب حجر است در کتاب قصاص است در کتاب حدود و دیات است معلوم شد که همه اینها خارج از بحث است یا برای اینکه خیلی اوج دارد مثل ولای تکوینی کسی ولیّ تکوینی است که بتواند زنده کند و شق القمر کند ﴿خَسَفْنا بِهِ اْلأَرْضَ﴾ کند ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ بکند و امثال ذلک کار انبیا و اولیاست که میشود ولای تکوینی که اهل بیت(علیهم السلام) دارند یا نه, ولایتهای تشریعی است که هر کسی نسبت به بازمانده و هر بازماندهای نسبت به متوفای خود دارد همه اینها رأساً خارج از بحث است. یک ولایت به معنای والی بودن است به معنای سرپرستی است, این است که ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ ناظر به این است ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ ناظر به این است, این یک چیز دیگر است, این سنخش از آنها جداست.
معنای اُولیٰ به معنای سرپرست
اینکه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ خطاب به عقلا و ذوی العقول است و خطاب به مکلفین است نه به غیر مکلف, به محجورین به دیوانگان و صبیان و مجانین و مفلّسین که خطاب نمیکند ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾; ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ این ولایت به معنای والی بودن, سرپرست بودن, مدیر و مدبر بودن است که روح این قضیه ـ طبق تحلیلی که در دیروز به عرضتان رسید ـ بازگشتش به ولایت و سرپرستی آن شخصیت حقوقی است نه شخصیت حقیقی, خود شخصیت حقیقی او هم زیر مجموعه این ولایت است یعنی امیرالمومنین(سلام الله علیه) از آن جهت که امیرالمومنین است ولیّ است و از آن جهت که علیبنابیطالب است با دیگر مردمان تحت ولایت خودش قرار دارد. از آن جهت که علی است با سایر افراد یکی است از آن جهت که امیرالمومنین است ولیّ است. این شخصیت حقوقی سرپرستی کار را به عهده دارد زیرا او اگر بخواهد فتوا بدهد عمل به فتوا واجب است حتی بر خودش اگر در کرسی قضا نشسته است نقض آن قضا حرام است حتی بر خودش عمل به آن قضا واجب است حتی بر خودش. اگر روی کرسی حکومت نشسته است از آن جهت که حاکم است حکم ولایی دارد عمل به آن حکم واجب است حتی بر خودش, نقض آن حکم حرام است حتی بر خودش علی(سلام الله علیه) از آن جهت که علی است مولّیٰ علیه است و از آن جهت که در غدیر و امثال غدیر به جای «اُولیٰ بأنفسکم» نشسته است امیرالمومنین است ولیّ است. این ولایت, این ولیّ آن والی به معنای سرپرستی است بین این ولایت به معنای سرپرستی با آن ولایت فقهی, ولایتهای اخلاقی اجتماعی و نظامی هم احیاناً مطرح است که گوشهای از اینها به مسائل فقهی برمیگردد: ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾ این ولای محبت, ولای نصرت ولای امر به معروف و نهی از منکر یک ولای متقابلی است بین همه فرزانگان و خردمندان. این ولایت در این گونه از موارد که با محجور بودن و سفیه بودن مولّیٰ علیه نیست. این ولایت به معنای محبت ولایت به معنای نصرت ولایت به معنای امر به معروف و نهی از منکر یک وظیفه اخلاقی اجتماعی و احیاناً نظامی است متقابل بین همه اینها بعد از اینها نوبت به آن ولایت سرپرستی میرسد.
معنای ولایت در نامه¬ حضرت امیر(علیه السلام)
حضرت امیر(سلام الله علیه) به مالک میفرماید اگر تو ولیّ اینها هستی مواظب باش ستم نکن! برای اینکه من که تو را نصب کردهام مافوق تو هستم, بر تو نظارت دارم و خدایی که ما را آفریده است ولیّ همه ماست مافوق ماست بر ما نظارت دارد; خدا ولیّ من است و من ولیّ تو هستم, گرچه ﴿وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحیطٌ﴾ این ولایت خدا بر ما ولایت ما بر تو ولایت تو بر مردم مصر همه اینها بر اساس قسط و عدل است خب این امیر(سلام الله علیه) که در آن نامه به فرزندش میگوید: «لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا» دارد مسئله ولایت را مطرح میکند این ولایت وقتی به معنای سرپرستی شد هرگز کسی سفیه و صغیر و مجنون و مفلس نخواهد بود.
بیان ولایت بر اساس یکی از عناصر محوری
ولایت یکی از عناصر محوری اسلام است. آنگاه در این ولایت یک بحث فقهی است یک بحث کلامی; بحث فقهی این است که اگر چنین قانونی بود عمل به این قانون واجب است این را فقیه مطرح میکند بحث, بحث فقهی است حالا یکی میپذیرد دیگری نمیپذیرد; ولی مسئله مسئله فقهی است که آیا بر ما اطاعت والیان واجب است یا نه آیا افراد معینی در نظام اسلامی حق دارند برای آنها جایز است [که] زمام را به دست بگیرند یا نه؟ بعضی میگویند حق دارند بعضی میگویند حق ندارند. بعضی میگویند بر ما واجب است بعضی میگویند بر ما واجب نیست.
بنابراین این دو تا مسئله, مسئله فقهی است یعنی آنچه درباره والی مطرح است از آن جهت که مکلف است مسئلهای که موضوعش فعل مکلف باشد مسئله فقهی است, این میشود مسئله فقهی این ولایت فقیه در فقه مطرح است و از آن جهت که مردم آیا وظیفه دارند یا وظیفه ندارند, از آن جهت که بالغاند عاقلاند حکیم و فرزانهاند لبیباند مکلفاند بحث میکنند که آیا بر آنها اطاعت چنین والی واجب است یا نه؟ عدهای میگویند آری عدهای میگویند نه آنکه میگوید آری مسئله فقهی طرح کرد آن هم که میگوید نه مسئله فقهی طرح کرد. مثل نماز جمعه یکی میگوید واجب است یکی میگوید واجب نیست; ولی چون فعل, فعل مکلف است مسئله مسئله فقهی است خواه به والی برگردد خواه به توده مردم برگردد. اگر درباره والی سخن هست چون او مکلف است بحث درباره مکلف است میشود فعل مکلف میشود مسئله فقهی. اگر درباره امت باشد اینها چون مکلفاند درباره مکلف بحث میشود, میشود مسئله مسئله فقهی.
تبیین دید ولایت فقیه
ولایت فقیه یک دید مهمتری دارد بُعد کلامی دارد و آن این است که آیا ذات اقدس الهی برای زمان غیبت دستوری داده است یا نه؟ این میشود مسئله کلامی که موضوع مسئله فعل الله است لازمه او البته فعل مکلف است; اگر او دستور داده باشد هم بر والی پذیرش این سمت لازم است, چه اینکه حضرت امیر فرمود که: «لَوْ لا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ» من نمیپذیرفتم هم بر مردم واجب است چه اینکه اگر ما یک مسئله فقهی را طرح کردیم در هر دو بخشاش لازمه او پی بردن به یک مسئله کلامی است یعنی اگر ما ثابت کردیم در فقه که بر مردم پذیرش ولای فقیه واجب است یا ثابت کردیم که چنین حقی یا چنین وظیفهای یا چنین تکلیفی را فقیه جامع الشرایط دارد, گرچه مسئله مسئله فقهی است فعل مکلف مطرح است; اما لازمهاش آن است که خدا دستور داده باشد یعنی یک مسئله کلامی ضمناً در کار هست برای اینکه تا خدا دستور نداده باشد که فقیه وظیفه پیدا نمیکند مردم هم مکلف نخواهند شد.
پس گاهی محور اصلی بحث مسئله کلامی است لازمه او یک امر فقهی است; مثل اینکه انسان بحث بکند [که] آیا در عصر غیبت برای عصر غیبت ذات اقدس الهی دستوری داده است یا نه؟ آیا به انبیا و اولیای خود فرمانی صادر کرده است یا نه این مسئله مسئله کلامی است, چون موضوع مسئله فعل الله است. آنکه میگوید آری یک مسئله کلامی مثبت دارد, آنکه میگوید نه یک مسئله کلامی منفی دارد مثل همه مسائل کلامی یکی میگوید خلود است یکی میگوید نیست یکی میگوید ماهیت اصل است یکی میگوید نیست یکی میگوید وجود اصل است یکی میگوید نیست. این گونه از مسائلی که مربوط به تکوین است مربوط به خدا یا اسمای خدا یا افعال خدا یا آثار خداست این میشود مسئله کلامی حالا ممکن است چیزی مسئله کلامی باشد ولی جزء اصول دین نباشد خیلی از مسائل است که در کلام مطرح میشود و جزء اصول دین نیست جزء عقاید نیست که حالا اگر کسی نپذیرفته مشکل اعتقادی داشته باشد بعضی از آنها که امهات مسئله است مثل مسئله معاد مثل مسئله نبوت اینها جزء امهات مسائل کلامی است البته هم مسئله کلامی است هم اصول دین اما میبینید امامت را با اینکه مسئله, مسئله کلامی است این را در ردیف نبوت حساب نمیکنند که اگر کسی منکر امامت باشد میشود کافر.
فعل الله بودن کلام امام
الآن آن نزاع رسمی ما با برادران اهل سنت این است که ما امامت را مسئله کلامی میدانیم آنها مسئله فقهی; ما میگوییم امام را باید الله معین کند, فعلِ الله موضوع بحث است آنها نظر منفی دارند در کلام مطرح نمیکنند میگویند اصلاً کار الله نیست نظر مثبتشان ناظر به فقه است لذا با سقیفه مسئله حل میکنند یعنی میگویند بر مردم لازم است که برای خود رهبر تعیین بکنند این میشود مسئله فقهی لذا امامت نزد اهل سنت یک مسئله فقهی است که با سقیفه حل میشود [اما] نزد ما یک مسئله کلامی است که با غدیر باید حل بشود, خب. پس اگر مسئله طوری بود که موضوع او فعل الله بود مسئله میشود مسئله کلامی و اگر مسئله طوری بود که موضوع او فعل مکلف بود مسئله میشود مسئله فقهی.
اینکه امامت جزء اصول مذهب ماست جزء اصول مذهب اهل سنت نیست برای آن است که آنها میگویند بر پیغمبر لازم نیست بر خدا لازم نیست خدا این کار را نکرده; به پیغمبر دستور نداده خود مردماند که برای خود رهبر انتخاب میکنند در سقیفه و مانند آن لذا امامت بر آنها یک مسئله فرعی است نظیر سایر فروعات فقهی. برای ما که به عصمت و امثال آن قائلیم میگوییم کار کار الله است و به رسول خودش دستور میدهد که فلان شخص معصوم است او را جانشین خود معرفی بکن [و] از طرف من نصب بکن, این میشود مسئله مسئله کلامی. حالا بحث در این است که آیا ذات اقدس الهی که عالِم به همه ذرات عالم است اینکه میداند اولیای معصوم او زمان محدودی حضور و ظهور دارند و آن خاتم اولیا(ارواحنا فداه) مدت مدیدی غیبت میکند نمیدانیم چه وقت ظهور میکند آیا برای عصر غیبت ـ که الآن بیش از هزار سال گذشته است ـ خدا دستوری داده است یا رها کرده است؟ این مسئله میشود مسئله کلامی. اگر کسی ولایت فقیه را به عنوان یک مسئله کلامی مطرح کرده است بر اساس این دستگاه است, نه اینکه ولایت فقیه را برده در حد نبوت و در حد توحید; هر مسئلهای که موضوع او فعل الله است مسئله کلامی است نه اینکه هر چه مسئله کلامی شد جزء اصول دین است; خیلی از مسائل است در کلام مطرح است [مثل اینکه] آیا خدا فلان کار را کرده است یا نه؟ آیا خدا در قیامت فلان کار را میکند یا نه؟ اینها جزء جزئیات مبدأ و معاد است, جزئیات مبدأ و معاد نه جزء اصول دین است نه جزء فروع دین انسان باید معتقد باشد قیامتی هست بهشتی هست جهنمی هست بدنی هست روحی هست; اما حالا بهشت هشت تاست یا هفت تا جهنم هفت تاست یا شش تا درجات جهنم چگونه است درجات بهشت چگونه است درکات جهنم چگونه است اینها که برای آدم اگر یاد گرفت یک کمالی به دست آورد یک فضیلتی نصیب او شد وگرنه جزء اصول دین نیست که آدم حتما بداند جهنم هفت تاست یا هشت تا بهشت هشت تاست یا هفت تا و امثال ذلک; ولی در کلام مطرح است فتحصل که اگر مسئلهای موضوع او فعل مکلف بود مسئله, مسئله فقهی است و اگر مسئلهای موضوع او فعل الله بود مسئله, مسئله کلامی است.
اختصاص داشتن اصول دین به مسائل کلامی
مطلب دیگر آنکه اصول دین جزء مسائل کلامی است; اما نه هر چه در کلام مطرح است جزء اصول دین است وگرنه لازمهاش این است که همه مردم به این محتویات علم کلام تفصیلاً اعتقاد داشته باشند در حالی که خیلی از مسائل عمیق کلامی است که جزء زیر مجموعه علم کلام است و اعتقاد تفصیلیاش بر توده مسلمین واجب نیست. این ولایت فقیه جانشینی امامت است که امامت جزء اصول مذهب است و جزء اصول دین نیست, چه رسد به اینکه حالا اگر کسی ولایت فقیه را صبغه کلامی داد این را در ردیف نبوت قرار بدهد یا در ردیف توحید قرار بدهد این هم نیست. حالا شده مسئله ولایت یعنی سرپرستی; این سرپرستی با جنون و صغر و مرگ و غیبت مولّیٰ علیه همراه نیست [بلکه] سرپرستی و والی بودن یعنی مسئولیت حفظ جان و مال و ناموس عدهای را به عهده گرفتن.
ولایت داشتن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان ولایت فقهی
پیغمبر که طبق آیه سورهٴ «احزاب» بر اساس ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ﴾ این ولایت فقهی داشت یعنی آن ولایتی که در کتاب حجر مطرح است یا ولایتی که در کتاب طهارت و قصاص و دیات مطرح است که مردم محجورند و سفیهاند و پیغمبر ولیّ آنهاست! این ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ﴾ که حضرت امیر(سلام الله علیه) را به عنوان ولایت معرفی کرده است یعنی مردم محجورند مردم دیوانهاند یا مردم فرزانهاند, علی پذیرند. میبینید حرف کجاست و اینها به کجا رساندند گفتند بارها الآن میگویند چه در نوشتههایشان چه در گفتههایشان چه در مصاحبههای رادیوهای بیگانهشان میگویند مردم ایران که محجور نیستند, مردم که سفیه نیستند مردم قیم میخواهند چه کنند؟ میبینید خلط و مغالطه از کجاست تا به کجا؟!
ولایت مبنای اسلام
پرسش: ...
پاسخ: نه جواب نقض نیست تشریح و تحلیل و تبیین و تفهیم خود ولایت فقیه است جواب نقض نیست حالا ببینیم مبانی اسلام چیست خب یکی از مبانی پنجگانه اسلام, مسئله ولایت است. خب این روایات در نوع جوامع روایی ما آمده و قسمت مهم اینها را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) در باب اول از ابواب مقدمات عبادات نقل کرده یعنی جلد اول کتاب شریف وسائل باب اول از ابواب مقدمات عبادات خب چندین روایت دارد که مبنای اسلام چند چیز است یکیاش ولایت است دارد که «بُنی الاسلام» اینها صحیحه هم است موثقه هم است خیلیشان صحیحاند خیلیشان موثقاند روایت هم یکی و دو تا و ده تا و اینها نیست [بلکه] خیلی بیشتر از اینهاست.
از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) است: «بنی الاسلام علی خمس علی الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة» این ولایه سه تا مسئله داشت دو تایش فقهی بود که در ردیف حج و صوم و اینها قرار میگیرد یکی کلامی است که در ردیف اینها نیست.
کلامی بودن بحث ولایت
اگر ولایت را وجود مبارک پیغمبر از طرف ذات اقدس الهی برای امیرالمومنین مقرر کرد او را نصب کرد, چون خدا فرمود که بگو «من کنت مولاه» این میشود مسئله کلامی حالا که پیغمبر ابلاغ کرده است بر اساس ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ﴾ عمل به این حکم واجب است چه بر پیغمبر چه بر امیرالمومنین چه بر اصحاب چه بر افراد دیگر. مگر پیغمبر میتواند علی را به عنوان خلیفه نداند یا باید بداند این مسئله مسئله فقهی است یا غیر فقهی او هم مکلف است دیگر واجب است که خود را پیغمبر بداند ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾ واجب است که علیبنابیطالب را به عنوان خلیفه بداند؟! این مسئله, مسئله فقهی است; در مسئله فقهی فرقی بین نبی و غیر نبی نیست فرقی بین امام و مأموم نیست. بر پیغمبر واجب است بر امیرالمومنین واجب است بر آنهایی که مخاطب بودند واجب است بر دیگران هم واجب است. بنابراین دو جهتش میشود فقهی بر خود امیرالمومنین(سلام الله علیه) واجب است که این سمت را قبول بکند این مسئله فقهی است; بر مردم واجب است که علی(سلام الله علیه) را به عنوان والی بپذیرند این مسئله فقهی است چون فعل مکلف موضوع بحث است; اما چون ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد که بگو از آن جهت که مسئلهای است موضوعش فعل الله است الله و فعل الله مطرح است میشود مسئله کلامی خب پس اگر ولایت جزء فروع دین قرار گرفت همین تولّی و تبری که فروع دین قرار میگیرد آن تولی جزء فروع دین است نه اینکه خدا ولیّ نصب کرده است آن هم جزء فروع دین باشد آنجا مسئله کلامی است روایت اول این است, حالا روایت دوم را این صحیحه را ملاحظه بفرمایید.
بیان روایت اول درباره کلامی بودن ولایت
حریز بن عبدالله از زراره نقل میکند «عن ابی جعفر(علیهم السلام) قال بُنی الاسلام علی خمسة اشیاء الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة قال زرارة فقلت و أیّ شیءٍ مِن ذلکَ أفضلُ فقال الولایة أفضل». خب خیلیها برای اینکه از مسئله حکومت و سرپرستی حکومت فاصله بگیرند خیال میکنند ولایت یعنی اعتقاد اینکه اینها امامند همین, ولایت یعنی محبت این خاندان اما زراره سؤال میکند کدامینش افضل است, حضرت فرمود ولایت چرا؟ «و الولایة أفضل لأنّها مِفتاحهنّ و الوالی هو الدلیل علیهنّ» سخن از والی است, خب والی یعنی چه یعنی حاکم دیگر شما نهجالبلاغه را که تورق میکنید میبینید الی ما شاء الله کلمه والی و ولات مطرح است. این والی بالاتر از نماز است نه تولّی, تولّی جزء فروع دین است. تولّی و تبری جزء فروع دین است مثل صوم و صلات; اما اینکه خدا والی معین کرده است مسئله کلامی است و اعتقاد به اینکه اهل بیت(علیهم السلام) والیاند چون مفتاح صوم و صلات است. الآن شما وقتی به حرمین حجاز مسافرت میکنید میبینید حرمین در اسارت آنهاست صوم و صلات و حج و عمره هم در اسارت آنهاست.
عهدنامه علی(علیه السلام) به مالک اشتر درباره ولایت
این عهدنامه حضرت امیر(سلام الله علیه) که برای مالک نوشتند که مطالعه میفرمایید, حضرت برای مالک نوشت مالک! «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا» این آن واسطة العقد این نامه مفصل است; فرمود قبل از من حج بود نماز بود روزه بود زکات بود دین بود قرآن بود ولی قرآنی بود اسیر; تجوید بود حفظ قرآن بود با صدای بلند میخواندند ترتیل میخواندند ولی یک قرآن اسیری بود, من آمدم قرآن را آزاد کردم «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». الآن حرمین, اسارت آل سعود است حج و عمره در اسارت آل سعود است اگر ولیّ عصر(ارواحنا فداه) ظهور کند یا نائبان او آنجا پیام او را ابلاغ بکنند آنگاه معلوم میشود حرمین آزادند. زراره میگوید کدام یک از این پنج مبنا و عناصر محوری افضل است حضرت فرمود ولایت سؤال میکند چرا؟ کلید همه کارها اوست وگرنه یک نماز وهابی پسند خوانده میشود مثل اینکه خوانده میشود یک حج و عمره وهابی پسند به جا آورده میشود الآن بسته است آن روز باز میشود فرمود: «و الولایة افضل لانها» این روایت صحیحه هم است «لانها مفتاحهنّ و الوالی هُو الدلیلُ علیهنّ» پس معلوم میشود ولایت, سرپرستی است و سرپرستی فرزانگان هم است نه سرپرستی دیوانگان.
خب حالا اگر کسی تحلیل کرد و دید یک شخصیت حقیقی داریم که او مکلف است به احکام فقهی [و] یک شخصیت حقوقی داریم که او منصوب از طرف خداست که آن کار خدا مسئله کلامی است آن شخصیت حقوقی والی است و این شخصیت حقیقی, زیر مجموعه ولای آن شخصیت حقوقی است آن وقت امتیازها رخت برمیبندد. کدام کار بود که بر پیغمبر و امام واجب نبود و بر ما واجب است کدام معصیت است که بر ما حرام است و بر آنها حرام نیست؟ کدام فتواست که بر ما واجب است و بر آنها واجب نیست؟ کدام قضاست که نقض آن قضا بر ما حرام است و بر آنها حرام نیست؟ کدام حکم ولایی است که نقضش بر ما حرام است و بر آنها حرام نیست آنها کأحدٍ مِن المکلفیناند, امام راحل هم که شاگرد کوچک این خاندان بود او هم همین طور اگر مسئله ولایت فقیه حل بشود معنایش این است که ولایت دین آنها یا نمیدانند یا نمیخواهند ولایت فقه را بپذیرند میگویند مردم دیوانه نیستند خب چه کسی گفت مردم دیوانهاند مردم فرزانه مردم خردمند تحت ولایند اینها خیال کردند ولایت همان است که در کتاب حجر آمده, خب این ولایتی که الآن جزء مبانی دین است جزء عناصر محوری اسلام است این ولایت کتاب حجر است؟ آنکه الآن با بیبیسی مصاحبه میکند میگوید مردم که محجور نیستند قیم نمیخواهند, چنین مغالطهای را تحویل داده نه آنها که شنوندهاند قدرت تحلیل دارند نه اکثری مردم خب وظیفه شما آقایان است که بگویید دیگر. خب یک وقت است بحث در مصداق است مصداق میگوید زید است یا عمرو آن یک مطلب دیگر است; اما بعضیها اصل ولایت فقیه را میگویند قابل تصویر نیست; میگویند مگر مردم قیم میخواهند سرپرست میخواهند دیوانهاند مگر؟! حالا این روایات را حتما ملاحظه بفرمایید, این روایتها تقریباً سی و نه روایت است.
روایت بیست و پنجم درباره ولایت به معنای سرپرستی
در روایت بیست و پنجم دارد که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «ایها الناس لا نَبی بَعدی و لا اُمّةَ بعدکم الا فأعبدوا ربّکم و صَلّوا خُمْسَکُم و صُوموا شهرکم و حَجّوا بیت ربکم و أدّوا زکاةَ أموالکم طیبةً بها نفوسکم و اطیعوا وُلاةَ أمرکم» خب در نهجالبلاغه که الآن فرصت نیست بخوانیم چندین جا هست که ولایت هست والی هست من ولیّام خدا مرا ولیّ شما معرفی کرده شما اطاعت ولات بکنید و مانند آن پس ولایت این قسمت به معنای سرپرستی هیچ کاری به ولایت تجهیز موتی ندارد ولایت ولی دم ندارد ولایت بر محجورین باب حجر ندارد, میشود سرپرستی برای فرزانگان این برای این.
تشریح عملکرد و شرح وظایف مجلس خبرگان
اما مجلس خبرگان چه کار کرده؟ مجلس خبرگان برابر قانون اساسی چون خبره است تشخیص میدهد چه کسی فقیه جامع الشرایط است بعد این را به مردم معرفی میکنند مردم تولّی دارند, نه توکیل. اینکه در قانون اساسی اول بود. خودم یادم است در قانون اساسی اول که با دقتی تنظیم شد این بود الآن هم تا حدودی آن محفوظ است آنجا گفتند مردم انتخاب میکنند آنجا پیشنهاد داده شد که مردم میپذیرند. همان روز در مجلس خبرگان سؤال کردند فرقشان چیست گفتیم یکی توکیل است یکی تولّی; مردم ولای فقیه را یعنی ولای فقه و عدل را میپذیرند نه زید را, به دلیل اینکه هیچ حکمی از احکام نیست که برای خصوص زید باشد اگر شخص, ولیّ است خب آن مزایایی باید داشته باشد چه مزایایی او دارد دین را نگاه میکنید میبینید او «کأحد من الناس» است. قانون اساسی را نگاه میکنید میبینید که ولیّ فقیه در برابر قانون با مردم یکی است, رهبر با مردم در برابر قانون یکی است آن قانون اساسی قبلی این یک سطر یک اصل بود. در قانون بازنگری این سطر, ذیل یک اصلی درآمده که رهبر با مردم در برابر قانون مساوی است, خب چه مزیتی شخص دارد. در حقیقت, فقه دارد حکومت میکند و عدالت. اگر امام فتوا داد عمل به آن فتوا واجب است حتی بر خودش; به عنوان قضا, حکمی را به عنوان قاضی صادر کرد نقض آن قضا حرام است حتی بر خودش به عنوان والی حکم ولایی انشاء کرد عمل به آن حکم واجب نقض آن حکم حرام حتی بر خودش این میشود مسئله علمی; اما حالا زید ولیّ است یا عمرو ولیّ است آن دیگر مسئله علمی نیست آن یک مسئله جامعه شناسی است مسئله خبرگان است مسئله انتخاب اصلح است [و] امثال ذلک, آنها مسائل علمی نیست ممکن است کسی بگوید زید جامع الشرایط است عمرو نیست یک کسی بگوید به عکس, آنها که درباره زید و عمرو حرف ندارند آنها درباره اصلاً امام سخن داشتند حالا درباره ولایت امام «بینکم و بین الله» کسی حرفی دارد این یک فقیه جامع الشرایطی بود که لایق بود سرپرستی را به عهده بگیرد یا نه؟ این بالأخره مردم در عصر غیبت گناه میکنند یا نمیکنند.
این بیان لطیف را در پایان عرضمان از مرحوم صاحب جواهر بخوانیم. ببینید یک وقت است انسان در دین دارد حرکت میکند یک وقت سر از این کتابها برمیدارد [و] دین را از بالا میبیند, صاحب جواهر این کار را کرد امام هم این کار را کرد یک وقت یک کسی همراه با این ریلهای قطار و واگنهای قطار فقه پیش میرود هرگز سر بلند نمیکند درباره کل قطار کل واگن کل دین حرف میزند. صاحب جواهر در عین حال که همراه این واگنهای قطار فقه دارد میرود یک وقت هم سر بلند میکند امام هم همین کار را کرده بعد میگفت بالأخره این قوانین صاحب میخواهد متولّی میخواهد مجری میخواهد یا نمیخواهد اینها باید سوادٌ علی بیاضٍ باشد یا یک کسی باید اینها را پیاده بکند. حالا ببینید حرف صاحب جواهر چیست .حالا این بحثهای اخیری دین و توسعه را که ملاحظه بفرمایید معلوم میشود که مدیریت دینی حرف اول و آخر را میزند آنها خیال کردند که عقل در برابر دین است در حالی که دین آمده گفته عقل و نقل هر دو دو چشم مناند حالا شما آن مهمترین نوشتههایی که الآن [در] آنجا هست میبینید میبینید میگویند دین این طور میگوید عقل آن طور میگوید; دین را در مقابل عقل و عقل را در مقابل دین قرار دادند در حالی که خود دین میگوید من دو چشم دارم یکی نقل است به نام قرآن و روایات; یکی عقل است که در درون همه شما هست اگر درون شما حرف زد حرف من را دارد میزند اینها عقل را در مقابل دین قرار دادند در حالی که عقل در مقابل نقل است عقل و نقل ـ دو تایی ـ پایهگذار دیناند خب شما طلبههای رسمی در تمام کتابهای اصولتان خواندید که منبع غنی فقه قرآن است و سنت است و عقل است و اجماع, اجماع به سنت برمیگردد ولی عقل عقل است اگر خواستند که شهر را با سدسازی حل کنند این را عقل میگوید یعنی دین میگوید.
الآن مگر اداره عائله بر شما واجب نیست؟ چرا چگونه باید اداره کنید هر کسی یک کسی بافنده است یک کسی ریسنده است یک کسی شیلات دارد یک کسی کشاورزی دارد عقل میگوید من در چنین فضای شرجی باید زن و بچهام را این طور اداره کنم این میشود حکم شرعی این میتواند بگوید من اینجا که نمیتوانستم صنعت ایجاد کنم خب میگویند تو که کنار دریا هستی باید با شیلات تغذیه بکنی این را باید قرآن بگوید این را باید روایت بگوید که ایها الشمالی با شیلات زندگی کن یا این را عقل میگوید حالا اگر با عقل این کار را نکرد جهنم میرود یا نمیرود پس عقل مبنا و منبع غنی دین است اینها آمدند عقل را کنار زدند گفتند قرآن و روایات و این نقل را در دین و دین را در نقل خلاصه کردند آن وقت مدیریت علمی را در مقابل مدیریت فقهی آوردند نارسایی دین را مطرح کردند که دین نارساست در حالی که دین میگوید آنچه را که میفهمی فتوای من است.
امام کاری که کرد این است که سر بلند کرد اول و آخر دین را دید گفت بالأخره این یک متولّی میخواهد یا نه یک نگاهی هم کرد دید دیگران نیستند گفت من متولیام هر چه شد بلغ ما بلغ هم ریختند خانهاش را تاراج کردند گفت باید بکنند هم بدترین تهمت و بدترین فحش را به او دادند گفت باید بزنند و سنگینترین اهانت را نسبت به او روا داشتند گفت باید بکنند بلغ ما بلغ یک آدمی که در فقه حرکت میکند این توان درک صحیح ندارد, قدری هم باید این کتابها را بگذارد کنار خودش بایستد بگوید آقا اینها مجری میخواهند یا نمیخواهند اینها متولّی میخواهند یا نمیخواهند متولّی منم و باید این کار را انجام بدهم بلغ ما بلغ, این کار را اول صاحب جواهر کرده بعد امام.
حالا کتاب شریف جواهر را نگاه میکنید جلد بیست و یکم جواهر هست; کتاب بخش امر به معروف و نهی از منکر است ذیل بحث جهاد این جواهر این چاپهایی که ما داریم صفحه 397 است ایشان بعد از اینکه مسئله جنگ و امر به معروف و نهی از منکر را مطرح کردند, فرمودند حالا در زمان غیبت باید چه کار کرد فرمودند که «مما یظهر بادنی تأمل فی النصوص و ملاحظتهم حال الشیعه» و خصوصاً علما شیعه را «فی زمن الغیبة و کفی بالتوقیع الذی جاء للمفید من الناحیةِ المقدسه و ما اجْتَمع علیه من التَبْجیل و التعظیم بل لو لا عموم الولایه لبغی کثیر من الامور المتعلقة بشیعتهم معطله», بعد میفرماید: «فَمِن الغریب وسوسة بعض الناس فی ذلک بل کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئا»; کسی که در فقه دارد حرکت میکند مثل آشپزی که مرتب دارد طبخ میکند این یک بار نشد در دیگ را بلند کند بوی غذا را بشنود فرمود کسی که ولایت فقیه را قبول ندارد, اصلاً طعم فقه را نچشیده.
این دو صفحه را حتما مطالعه کنید مباحثه کنید یادداشت کنید نقد و نقضش را بیان کنید; صفحه 397 تا صفحه 399 جلد 21 جواهر «فمن الغریب وسوسة بعض الناس فی ذلک بل کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئا و لا فهم من لحن قولهم و رُموزهم أمرا و لا تأمل المراد من قولهم «إنّی جعلته علیکم حاکماً» و قاضیاً و حجّةً و خلیفة و نحو ذلک مما یظهر منه ارادة نظم زمان الغیبه لشیعتهم» این مسئله, مسئله کلامی است; خدا دستور داده که پیروان اهل بیت, کارشان در زمان غیبت منظم باشد «فی کثیر من الامور راجعة الیهم و لذا جزم فی ما سمعته من المراسم بتفویضهم(علیهم السلام) لهم فی ذلک», آنگاه میرسد نسبت به جهاد ابتدایی یا غیر ابتدایی, بعد آنجا تامل دارد میگوید بعید است جهاد ابتدایی حق نداشته باشد. امام(رضوان الله علیه) در طلیعه امر به این پایگاه رفیع نرسیده بودند, میگفتند جهاد ابتدایی اشکال دارد برای فقیه, بعدها در نجف شنیدم به آن مرحله هم رسیدند. مرحوم صاحب جواهر میگوید که بعید است که فقیه نتواند جهاد ابتدایی کند, چرا نتواند برای احیای دین این کار بکند اگر شرایط را داشته باشد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- تشریح عملکرد و شرح وظایف مجلس خبرگان
- اختصاص داشتن اصول دین به مسائل کلامی
- عصیان پذیر بودن ولایت های تشریعی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾
خلاصه مباحث گذشته
در پایان سورهٴ مبارکهٴ «مائده» چند مبحث علمی سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) مطرح کردند که یکی از آنها مسئله عبودیت بود و روشن شد که انسان و سایر موجودات تکوینی, تنها مخلوق خدایند و هر مخلوقی عبد خالق است و خود این عبودیت را هم عقل انسان حاکم است. اینچنین نیست که انسان, این عبودیت را بر محور غیر عقل پذیرفته باشد. لذا ذات اقدس الهی در قرآن کریم وقتی میخواهد مسئله عبادت الهی را طرح کند براهین عقلی اقامه میکند و خطابش به اولی الالباب و ذوی العقول است و مانند آن و کسانی که از عبادت خدا سر باز میزنند آنها را سفیه میداند: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾. عقل حکم میکند که هر معلولی بالأخره باید مطیع علتش باشد, چون کمال او در اوست; مثل اینکه اگر درخت, عاقل بود تمام سعی و کوششش این بود که از باغبان ماهر اطاعت کند وگرنه انسان, آزاد خلق شد همان طوری که انسان فطرتاً موحد است انسان, فطرتاً آزاد است.
این دو اصل را تعبیرات دینی به ما آموختند: یکی اینکه انسان فطرتاً موحد است; یکی اینکه انسان وقتی به دنیا میآید آزاد به دنیا میآید همان فطرت توحیدی دو چیز را فتوا میدهد یکی اینکه تو از غیر خدا آزادی; دوم اینکه بنده خدایی. این «کلُّ مولودٍ یُولد عَلی الفطرة» که اصالت توحید را تثبیت میکند آن بیان نورانی امیرالمومنین(سلام الله علیه) در آن نامه معروفش که فرمود: «لا تَکن عبدَ غیرِکَ و قد جَعَلک اللهُ حرّاً»; به فرزندش فرمود بنده غیر نباش و خدا تو را آزاد خلق کرد این عصاره آن دو تا حرف است; خدا تو را خلق کرد و آزاد خلق کرد چون خدا تو را خلق کرد بالأخره هر مخلوقی باید از خالقش فیض بگیرد و لا غیر, چون آزاد خلق کرد هیچ مخلوقی حق ندارد بنده غیر خدا باشد چون الله این حریت را به تو داد پس الله را بپرست و چون الله تو را آزاد کرد, تو از غیر خدا آزاد باش هم انسان فطرتاً موحد است هم اصالتاً آزاد, این اصالة الحریه. آنگاه مسئله ولایت مطرح شد و ثابت شد که هر کمالی را که قرآن کریم برای ذات اقدس الهی و برای غیر خدا ثابت میکند, بر اساس توحید همان کمال را یا همان کمالات را در آیات دیگر یکجا منحصراً برای خدا میداند درباره عزت نمونهاش را دیدیم شفاعت نمونهاش را دیدیم قوت نمونهاش را دیدیم رزق نمونهاش را دیدیم و مانند آن. آنگاه جمع بین این دو طایفه آیات اینچنین نیست که خدا واقعاً عزیز است و رسول و مؤمنین واقعاً عزیزند; منتها یکی عزت قریب یکی عزت بعید یا یکی عزت بالاصل دیگری عزت بالتبع بلکه یکی عزیز بالذات است و دیگری عزیز بالعرض و المجاز یعنی دیگری مظهر عزیز است نه عزیز مستقل که وصف به حال متعلق موصوف است در حقیقت و این اطاعت خدا واسطه در عروض عزت است نه واسطه در ثبوت, چون اگر خدا نامتناهی است و عزتش هم نامتناهی است و در قبال نامتناهی, عزیز دیگر فرض ندارد پس دیگران مظهر آن عزتند نه اینکه واقعاً عزیزند ولو بالتبع این بحث گذشت. کم کم رسیدیم به مسئله ولایت ذات اقدس الهی ولایت را هم برای خودش ثابت کرد هم برای پیغمبر ثابت کرد هم برای اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ثابت کرد. بندگان موظفند هم از خدا هم از پیغمبر هم از اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اطاعت کنند, هم فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ و هم فرمود: ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾; از سوی آنها ولایت و از سوی مولیٰ علیه اطاعت.
مسئله ولایت در عصر غیبت
حالا در عصر غیبت که چندین برابر عصر حضور و ظهور ائمه(علیهم السلام) است آیا جهان اسلام مخصوصاً پیروان اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) رهایند هیچ سرپرستی ندارند; امرشان غوغا و ضوضاست یا سرپرستی دارند؟ سرپرستی که دارند خودشان باید انتخاب بکنند یا دین برای اینها تصمیمی گرفته آیا دین در حد توکیل برای اینها تصمیم گرفته یا در حد تولیت؟ قبل از اینکه به آن محور اصلی بحث اشاره بکنیم که ولایت فقیه است باید ملاحظه بفرمایید که هر بحثی باید مبادی تصوریه او قبلاً روشن بشود. اگر مبادی تصوریه بحث روشن شد و مبادی تصدیقیه او هم تثبیت شد آنگاه انسان در اقامه برهان یا اشتباه نمیکند یا کمتر اشتباه میکند و کمتر میلغزد.
ولایتی که در مسئله فقیه مطرح است در قانون اساسی مطرح است و در عصر ما طرح شده است به برکت امام راحل(رضوان الله علیه) غیر از این ولایتی است که در کتاب حجر فقه آمده. بیان ذلک این است که اصل ولایت لغتاً از «وَلْی» است به معنای قرب; اگر چیزی نزدیک به چیز دیگر بود میگویند «ولیه, یَلیه» نزدیک او بود و دو امری که کنار هماند و مرتباند اینها را میگویند موالات دارند, این معنی لغوی اوست تفصیل در لغت هم خارج از بحث است این ولایت و قرب گاهی در نظام تکوین است که یکی میشود ولیّ تکوینی دیگری میشود مولّیٰ علیه تکوینی آن هم خارج از بحث است مثل اینکه ذات اقدس الهی ولیّ عالم و آدم است, مثل اینکه نفس انسانی نسبت به قوای درونی خود ولایت دارد; هرگونه استخدامی استعمالی کاربردی نسبت به قوای وهمی خیالی و مانند آن ولایت دارد نسبت به اعضا و جوارح سالم خود ولایت دارد همین که دستور دیدن داد چشم اطاعت میکند دستور برداشتن داد دست اطاعت میکند, اگر عضو, فلج نباشد مولّیٰ علیه نفس است این را میگویند ولایت تکوینی که این ولایت تکوینی بازگشتاش به لسان علمی به علت و معلول برمیگردد; هر علتی ولیّ معلوم است هر معلولی مولّیٰ علیه علت است حالا یا علت قریب یا علت بعید یا مظهر علت اگر مظهر علت شد مظهر ولایت است اگر خود علت شد حقیقت ولایت است که این هم خارج از بحث است.
تبیین ولایت تشریحی
بحثهای بعدی که دامنه دارد ولایت تشریعی است یعنی ولایت قانونگذاری یعنی برابر قانون, کسی ولیّ دیگری است. اینکه برابر قانون کسی ولیّ دیگری است بخشی از اینها به مسائل فقهی برمیگردد بخشی از اینها به مسائل اخلاقی اجتماعی و مانند آن برمیگردد, بخشی از اینها به مسائل کلامی برمیگردد که همه اینها در محدوده ولایتهای تشریعی است یعنی قانونگذاری است یعنی تخلف, ممکن است.
تبیین ولایت تکوینی
ولایت تکوینی, تخلف ممکن نیست نفس اگر اراده کرده است که صورتی را در ذهن ترسیم بکند اراده کردن همان و تصور, همان نفس مظهر خدایی است که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾. اگر کسی الآن اراده کرده است که حرم مطهر امام هشتم(سلام الله علیه) را در ذهن بیاورد همین که اراده کرد صورت ذهنی به ذهن آمد, اینچنین نیست که کسی بخواهد اراده کند و دستگاه درونی او سالم باشد و اطاعت نکند یا اراده کند جایی را بنگرد و ننگرد اگر عضو, فلج نباشد مولّیٰ علیه نفس است و نفس, ولیّ عضو است. خب اینها ولایت تکوینی است که مظهر آن ولایت تکوینی ذات اقدس الهی است اینها طبق قرارداد نیست طبق قانون نیست [بلکه] اینها خارج از بحث است.
عصیان پذیر بودن ولایت¬های تشریعی
ولایتهای تشریعی و قانونگذاری, عصیان پذیر است یعنی قانونی است, حکمی است تکلیفی و کاملاً قابل اطاعت است و کاملاً قابل عصیان زیرا انسان, آزاد آفریده شده و همین آزادی مایه کمال اوست اگر با حسن انتخاب, راه صحیح را طی کرده سعادتمند میشود اگر با سوء انتخاب راه بد را طی کرده است گرفتار شقا خواهد شد. ولایت تشریعی یعنی برابر قانون, بخشی از این در فقه مطرح است در کتاب حجر مطرح است, آنجا که بعضی افراد یا اشیاء بی صاحبند یا حضور ندارند و بی سرپرستند برای آنها سرپرستی تعیین میشود گاهی ممکن است در اثر مرگ, انسان احتیاج به سرپرست داشته باشد; مرده ولیّ میخواهد میگویند ورثه میت نسبت به تجهیز بدن او اولایند; ولایت دارند که چه کسی بر میت نماز بخواند او را چطور تحنیط کنند چطور تغسیل کنند کفن کنند تحنیط کنند و دفن کنند و چه کسی بر آنها قبل از دفن, نماز بخواند یا اگر کسی کشته شد بازماندگانش ولیّ دم او هستند. این ولیّ دم بودن ولیّ بدن بودن ولیّ دفن و کفن بودن یک نحوه ولایتی است که بازمانده شرعاً نسبت به این بدن دارد برای اینکه این بدن توانی از خود ندارد و مرده است.
تشریح ولایت فقهی
این ولایت, ولایت فقهی است; منتها این را در باب طهارت نقل میکنند آنجا که میخواهند بیان کنند که متولی غسل میت کیست متولی تکفین و تحنیط و صلات و دفن میت کیست. بخشی از این ولایت را در کتاب دیات مطرح میکنند که اگر کسی کشته شد ولیّ دم چه میتواند بگیرد. مقداری از اینها در کتاب قصاص مطرح شد که اگر کسی عمداً کشته شد بازماندگان آنها حق قصاص دارند. بنابراین قصاص, حق ولیّ میت است دیه, حق ولیّ میت است; منتها چگونه باید صرف بکند راه خاص خود را دارد تجهیز و تکفین و تحنیط و تدفین میت دفن میت حق ولیّ میت است اینها ولایتهای تشریعی است که در ابواب گوناگون فقه مطرح است در اثر نقص آن مولّیٰ علیه, چون مرده است. بخش دیگر از این ولایت تشریعی در کتاب حجر مطرح است; آنها که محجورند یا در اثر صغر یا در اثر سفه یا در اثر جنون یا در اثر تفلیس یک ورشکست با تقصیر که حاکم شرع او را تفلیس کرد گفت: «فلّستُ» حکم تفلیس را انشا کرده است او دیگر شرعاً حق ندارد در مال خود تصرف بکند قبل از تفلیس حاکم شرع میتوانست در مال خود تصرف کند و به طلبکارها بدهد; اما وقتی دِیْن مستوعب دارد و به محکمه شرع مراجعه شد و حاکم شرع. تفلیس کرد یعنی انشاء تفلیس کرد او را مفلّس دانست انشا کرد او از آن به بعد حق ندارد در مالش تصرف کند و این دُیّانند که حق آنها از ذمه به عین تعلق میگیرد در توزیع این مال باید عادلانه و زیر نظر حاکم شرع بین خودشان تقسیم بکنند. البته او هم ممکن است نظارت داشته باشد ولی به هر حال محجور است. بنابراین در اینجا محجور بودن یا برای جنون است یا برای کوچکی است با برای سفاهت است یا برای تفلیس است که جامع همه موارد ولایتهای بر محجور در اثر مرگ یا حکم مرگ است مرده یا کسی که در حکم مرده است غُیَّب و قُصَّر در حکم مردهاند. اینها عصاره ولایت کتاب حجر است با کتاب طهارت و قصاص و دیات. نه آن ولایت تکوینی در مسئله ولایت فقیه مطرح است, چون او اوجی دارد که فوق این مسائل است و نه ولایتهای کتاب حجر و کتاب طهارت و کتاب قصاص و کتاب دیات و امثال ذلک مطرح است که آن حضیضی دارد که بیرون از بحث است امت اسلامی نه مرده است نه صغیر است نه سفیه است نه دیوانه است نه مُفَلَّس تا ولیّ طلب بکند; تمام تهاجم نویسندههای داخل و خارج بر ولایت فقیه بر اساس همین مدار است که خیال میکنند ولایت فقیه, ولایت کتاب حجر فقه است, در حالی که اصلاً مربوط به او نیست این را باید بوسید و کنار گذاشت اصلاً از آن باب نیست.
خب پس معنای لغوی ولایت معلوم شد چیست معنای تکوینی ولایت تکوینی معلوم شد چیست که آن اوجی دارد که خارج از بحث است معنای ولایت تشریعی که در کتاب طهارت است در کتاب حجر است در کتاب قصاص است در کتاب حدود و دیات است معلوم شد که همه اینها خارج از بحث است یا برای اینکه خیلی اوج دارد مثل ولای تکوینی کسی ولیّ تکوینی است که بتواند زنده کند و شق القمر کند ﴿خَسَفْنا بِهِ اْلأَرْضَ﴾ کند ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ بکند و امثال ذلک کار انبیا و اولیاست که میشود ولای تکوینی که اهل بیت(علیهم السلام) دارند یا نه, ولایتهای تشریعی است که هر کسی نسبت به بازمانده و هر بازماندهای نسبت به متوفای خود دارد همه اینها رأساً خارج از بحث است. یک ولایت به معنای والی بودن است به معنای سرپرستی است, این است که ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ ناظر به این است ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ ناظر به این است, این یک چیز دیگر است, این سنخش از آنها جداست.
معنای اُولیٰ به معنای سرپرست
اینکه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ خطاب به عقلا و ذوی العقول است و خطاب به مکلفین است نه به غیر مکلف, به محجورین به دیوانگان و صبیان و مجانین و مفلّسین که خطاب نمیکند ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾; ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ این ولایت به معنای والی بودن, سرپرست بودن, مدیر و مدبر بودن است که روح این قضیه ـ طبق تحلیلی که در دیروز به عرضتان رسید ـ بازگشتش به ولایت و سرپرستی آن شخصیت حقوقی است نه شخصیت حقیقی, خود شخصیت حقیقی او هم زیر مجموعه این ولایت است یعنی امیرالمومنین(سلام الله علیه) از آن جهت که امیرالمومنین است ولیّ است و از آن جهت که علیبنابیطالب است با دیگر مردمان تحت ولایت خودش قرار دارد. از آن جهت که علی است با سایر افراد یکی است از آن جهت که امیرالمومنین است ولیّ است. این شخصیت حقوقی سرپرستی کار را به عهده دارد زیرا او اگر بخواهد فتوا بدهد عمل به فتوا واجب است حتی بر خودش اگر در کرسی قضا نشسته است نقض آن قضا حرام است حتی بر خودش عمل به آن قضا واجب است حتی بر خودش. اگر روی کرسی حکومت نشسته است از آن جهت که حاکم است حکم ولایی دارد عمل به آن حکم واجب است حتی بر خودش, نقض آن حکم حرام است حتی بر خودش علی(سلام الله علیه) از آن جهت که علی است مولّیٰ علیه است و از آن جهت که در غدیر و امثال غدیر به جای «اُولیٰ بأنفسکم» نشسته است امیرالمومنین است ولیّ است. این ولایت, این ولیّ آن والی به معنای سرپرستی است بین این ولایت به معنای سرپرستی با آن ولایت فقهی, ولایتهای اخلاقی اجتماعی و نظامی هم احیاناً مطرح است که گوشهای از اینها به مسائل فقهی برمیگردد: ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾ این ولای محبت, ولای نصرت ولای امر به معروف و نهی از منکر یک ولای متقابلی است بین همه فرزانگان و خردمندان. این ولایت در این گونه از موارد که با محجور بودن و سفیه بودن مولّیٰ علیه نیست. این ولایت به معنای محبت ولایت به معنای نصرت ولایت به معنای امر به معروف و نهی از منکر یک وظیفه اخلاقی اجتماعی و احیاناً نظامی است متقابل بین همه اینها بعد از اینها نوبت به آن ولایت سرپرستی میرسد.
معنای ولایت در نامه¬ حضرت امیر(علیه السلام)
حضرت امیر(سلام الله علیه) به مالک میفرماید اگر تو ولیّ اینها هستی مواظب باش ستم نکن! برای اینکه من که تو را نصب کردهام مافوق تو هستم, بر تو نظارت دارم و خدایی که ما را آفریده است ولیّ همه ماست مافوق ماست بر ما نظارت دارد; خدا ولیّ من است و من ولیّ تو هستم, گرچه ﴿وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحیطٌ﴾ این ولایت خدا بر ما ولایت ما بر تو ولایت تو بر مردم مصر همه اینها بر اساس قسط و عدل است خب این امیر(سلام الله علیه) که در آن نامه به فرزندش میگوید: «لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا» دارد مسئله ولایت را مطرح میکند این ولایت وقتی به معنای سرپرستی شد هرگز کسی سفیه و صغیر و مجنون و مفلس نخواهد بود.
بیان ولایت بر اساس یکی از عناصر محوری
ولایت یکی از عناصر محوری اسلام است. آنگاه در این ولایت یک بحث فقهی است یک بحث کلامی; بحث فقهی این است که اگر چنین قانونی بود عمل به این قانون واجب است این را فقیه مطرح میکند بحث, بحث فقهی است حالا یکی میپذیرد دیگری نمیپذیرد; ولی مسئله مسئله فقهی است که آیا بر ما اطاعت والیان واجب است یا نه آیا افراد معینی در نظام اسلامی حق دارند برای آنها جایز است [که] زمام را به دست بگیرند یا نه؟ بعضی میگویند حق دارند بعضی میگویند حق ندارند. بعضی میگویند بر ما واجب است بعضی میگویند بر ما واجب نیست.
بنابراین این دو تا مسئله, مسئله فقهی است یعنی آنچه درباره والی مطرح است از آن جهت که مکلف است مسئلهای که موضوعش فعل مکلف باشد مسئله فقهی است, این میشود مسئله فقهی این ولایت فقیه در فقه مطرح است و از آن جهت که مردم آیا وظیفه دارند یا وظیفه ندارند, از آن جهت که بالغاند عاقلاند حکیم و فرزانهاند لبیباند مکلفاند بحث میکنند که آیا بر آنها اطاعت چنین والی واجب است یا نه؟ عدهای میگویند آری عدهای میگویند نه آنکه میگوید آری مسئله فقهی طرح کرد آن هم که میگوید نه مسئله فقهی طرح کرد. مثل نماز جمعه یکی میگوید واجب است یکی میگوید واجب نیست; ولی چون فعل, فعل مکلف است مسئله مسئله فقهی است خواه به والی برگردد خواه به توده مردم برگردد. اگر درباره والی سخن هست چون او مکلف است بحث درباره مکلف است میشود فعل مکلف میشود مسئله فقهی. اگر درباره امت باشد اینها چون مکلفاند درباره مکلف بحث میشود, میشود مسئله مسئله فقهی.
تبیین دید ولایت فقیه
ولایت فقیه یک دید مهمتری دارد بُعد کلامی دارد و آن این است که آیا ذات اقدس الهی برای زمان غیبت دستوری داده است یا نه؟ این میشود مسئله کلامی که موضوع مسئله فعل الله است لازمه او البته فعل مکلف است; اگر او دستور داده باشد هم بر والی پذیرش این سمت لازم است, چه اینکه حضرت امیر فرمود که: «لَوْ لا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ» من نمیپذیرفتم هم بر مردم واجب است چه اینکه اگر ما یک مسئله فقهی را طرح کردیم در هر دو بخشاش لازمه او پی بردن به یک مسئله کلامی است یعنی اگر ما ثابت کردیم در فقه که بر مردم پذیرش ولای فقیه واجب است یا ثابت کردیم که چنین حقی یا چنین وظیفهای یا چنین تکلیفی را فقیه جامع الشرایط دارد, گرچه مسئله مسئله فقهی است فعل مکلف مطرح است; اما لازمهاش آن است که خدا دستور داده باشد یعنی یک مسئله کلامی ضمناً در کار هست برای اینکه تا خدا دستور نداده باشد که فقیه وظیفه پیدا نمیکند مردم هم مکلف نخواهند شد.
پس گاهی محور اصلی بحث مسئله کلامی است لازمه او یک امر فقهی است; مثل اینکه انسان بحث بکند [که] آیا در عصر غیبت برای عصر غیبت ذات اقدس الهی دستوری داده است یا نه؟ آیا به انبیا و اولیای خود فرمانی صادر کرده است یا نه این مسئله مسئله کلامی است, چون موضوع مسئله فعل الله است. آنکه میگوید آری یک مسئله کلامی مثبت دارد, آنکه میگوید نه یک مسئله کلامی منفی دارد مثل همه مسائل کلامی یکی میگوید خلود است یکی میگوید نیست یکی میگوید ماهیت اصل است یکی میگوید نیست یکی میگوید وجود اصل است یکی میگوید نیست. این گونه از مسائلی که مربوط به تکوین است مربوط به خدا یا اسمای خدا یا افعال خدا یا آثار خداست این میشود مسئله کلامی حالا ممکن است چیزی مسئله کلامی باشد ولی جزء اصول دین نباشد خیلی از مسائل است که در کلام مطرح میشود و جزء اصول دین نیست جزء عقاید نیست که حالا اگر کسی نپذیرفته مشکل اعتقادی داشته باشد بعضی از آنها که امهات مسئله است مثل مسئله معاد مثل مسئله نبوت اینها جزء امهات مسائل کلامی است البته هم مسئله کلامی است هم اصول دین اما میبینید امامت را با اینکه مسئله, مسئله کلامی است این را در ردیف نبوت حساب نمیکنند که اگر کسی منکر امامت باشد میشود کافر.
فعل الله بودن کلام امام
الآن آن نزاع رسمی ما با برادران اهل سنت این است که ما امامت را مسئله کلامی میدانیم آنها مسئله فقهی; ما میگوییم امام را باید الله معین کند, فعلِ الله موضوع بحث است آنها نظر منفی دارند در کلام مطرح نمیکنند میگویند اصلاً کار الله نیست نظر مثبتشان ناظر به فقه است لذا با سقیفه مسئله حل میکنند یعنی میگویند بر مردم لازم است که برای خود رهبر تعیین بکنند این میشود مسئله فقهی لذا امامت نزد اهل سنت یک مسئله فقهی است که با سقیفه حل میشود [اما] نزد ما یک مسئله کلامی است که با غدیر باید حل بشود, خب. پس اگر مسئله طوری بود که موضوع او فعل الله بود مسئله میشود مسئله کلامی و اگر مسئله طوری بود که موضوع او فعل مکلف بود مسئله میشود مسئله فقهی.
اینکه امامت جزء اصول مذهب ماست جزء اصول مذهب اهل سنت نیست برای آن است که آنها میگویند بر پیغمبر لازم نیست بر خدا لازم نیست خدا این کار را نکرده; به پیغمبر دستور نداده خود مردماند که برای خود رهبر انتخاب میکنند در سقیفه و مانند آن لذا امامت بر آنها یک مسئله فرعی است نظیر سایر فروعات فقهی. برای ما که به عصمت و امثال آن قائلیم میگوییم کار کار الله است و به رسول خودش دستور میدهد که فلان شخص معصوم است او را جانشین خود معرفی بکن [و] از طرف من نصب بکن, این میشود مسئله مسئله کلامی. حالا بحث در این است که آیا ذات اقدس الهی که عالِم به همه ذرات عالم است اینکه میداند اولیای معصوم او زمان محدودی حضور و ظهور دارند و آن خاتم اولیا(ارواحنا فداه) مدت مدیدی غیبت میکند نمیدانیم چه وقت ظهور میکند آیا برای عصر غیبت ـ که الآن بیش از هزار سال گذشته است ـ خدا دستوری داده است یا رها کرده است؟ این مسئله میشود مسئله کلامی. اگر کسی ولایت فقیه را به عنوان یک مسئله کلامی مطرح کرده است بر اساس این دستگاه است, نه اینکه ولایت فقیه را برده در حد نبوت و در حد توحید; هر مسئلهای که موضوع او فعل الله است مسئله کلامی است نه اینکه هر چه مسئله کلامی شد جزء اصول دین است; خیلی از مسائل است در کلام مطرح است [مثل اینکه] آیا خدا فلان کار را کرده است یا نه؟ آیا خدا در قیامت فلان کار را میکند یا نه؟ اینها جزء جزئیات مبدأ و معاد است, جزئیات مبدأ و معاد نه جزء اصول دین است نه جزء فروع دین انسان باید معتقد باشد قیامتی هست بهشتی هست جهنمی هست بدنی هست روحی هست; اما حالا بهشت هشت تاست یا هفت تا جهنم هفت تاست یا شش تا درجات جهنم چگونه است درجات بهشت چگونه است درکات جهنم چگونه است اینها که برای آدم اگر یاد گرفت یک کمالی به دست آورد یک فضیلتی نصیب او شد وگرنه جزء اصول دین نیست که آدم حتما بداند جهنم هفت تاست یا هشت تا بهشت هشت تاست یا هفت تا و امثال ذلک; ولی در کلام مطرح است فتحصل که اگر مسئلهای موضوع او فعل مکلف بود مسئله, مسئله فقهی است و اگر مسئلهای موضوع او فعل الله بود مسئله, مسئله کلامی است.
اختصاص داشتن اصول دین به مسائل کلامی
مطلب دیگر آنکه اصول دین جزء مسائل کلامی است; اما نه هر چه در کلام مطرح است جزء اصول دین است وگرنه لازمهاش این است که همه مردم به این محتویات علم کلام تفصیلاً اعتقاد داشته باشند در حالی که خیلی از مسائل عمیق کلامی است که جزء زیر مجموعه علم کلام است و اعتقاد تفصیلیاش بر توده مسلمین واجب نیست. این ولایت فقیه جانشینی امامت است که امامت جزء اصول مذهب است و جزء اصول دین نیست, چه رسد به اینکه حالا اگر کسی ولایت فقیه را صبغه کلامی داد این را در ردیف نبوت قرار بدهد یا در ردیف توحید قرار بدهد این هم نیست. حالا شده مسئله ولایت یعنی سرپرستی; این سرپرستی با جنون و صغر و مرگ و غیبت مولّیٰ علیه همراه نیست [بلکه] سرپرستی و والی بودن یعنی مسئولیت حفظ جان و مال و ناموس عدهای را به عهده گرفتن.
ولایت داشتن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان ولایت فقهی
پیغمبر که طبق آیه سورهٴ «احزاب» بر اساس ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ﴾ این ولایت فقهی داشت یعنی آن ولایتی که در کتاب حجر مطرح است یا ولایتی که در کتاب طهارت و قصاص و دیات مطرح است که مردم محجورند و سفیهاند و پیغمبر ولیّ آنهاست! این ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ﴾ که حضرت امیر(سلام الله علیه) را به عنوان ولایت معرفی کرده است یعنی مردم محجورند مردم دیوانهاند یا مردم فرزانهاند, علی پذیرند. میبینید حرف کجاست و اینها به کجا رساندند گفتند بارها الآن میگویند چه در نوشتههایشان چه در گفتههایشان چه در مصاحبههای رادیوهای بیگانهشان میگویند مردم ایران که محجور نیستند, مردم که سفیه نیستند مردم قیم میخواهند چه کنند؟ میبینید خلط و مغالطه از کجاست تا به کجا؟!
ولایت مبنای اسلام
پرسش: ...
پاسخ: نه جواب نقض نیست تشریح و تحلیل و تبیین و تفهیم خود ولایت فقیه است جواب نقض نیست حالا ببینیم مبانی اسلام چیست خب یکی از مبانی پنجگانه اسلام, مسئله ولایت است. خب این روایات در نوع جوامع روایی ما آمده و قسمت مهم اینها را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) در باب اول از ابواب مقدمات عبادات نقل کرده یعنی جلد اول کتاب شریف وسائل باب اول از ابواب مقدمات عبادات خب چندین روایت دارد که مبنای اسلام چند چیز است یکیاش ولایت است دارد که «بُنی الاسلام» اینها صحیحه هم است موثقه هم است خیلیشان صحیحاند خیلیشان موثقاند روایت هم یکی و دو تا و ده تا و اینها نیست [بلکه] خیلی بیشتر از اینهاست.
از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) است: «بنی الاسلام علی خمس علی الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة» این ولایه سه تا مسئله داشت دو تایش فقهی بود که در ردیف حج و صوم و اینها قرار میگیرد یکی کلامی است که در ردیف اینها نیست.
کلامی بودن بحث ولایت
اگر ولایت را وجود مبارک پیغمبر از طرف ذات اقدس الهی برای امیرالمومنین مقرر کرد او را نصب کرد, چون خدا فرمود که بگو «من کنت مولاه» این میشود مسئله کلامی حالا که پیغمبر ابلاغ کرده است بر اساس ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ﴾ عمل به این حکم واجب است چه بر پیغمبر چه بر امیرالمومنین چه بر اصحاب چه بر افراد دیگر. مگر پیغمبر میتواند علی را به عنوان خلیفه نداند یا باید بداند این مسئله مسئله فقهی است یا غیر فقهی او هم مکلف است دیگر واجب است که خود را پیغمبر بداند ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾ واجب است که علیبنابیطالب را به عنوان خلیفه بداند؟! این مسئله, مسئله فقهی است; در مسئله فقهی فرقی بین نبی و غیر نبی نیست فرقی بین امام و مأموم نیست. بر پیغمبر واجب است بر امیرالمومنین واجب است بر آنهایی که مخاطب بودند واجب است بر دیگران هم واجب است. بنابراین دو جهتش میشود فقهی بر خود امیرالمومنین(سلام الله علیه) واجب است که این سمت را قبول بکند این مسئله فقهی است; بر مردم واجب است که علی(سلام الله علیه) را به عنوان والی بپذیرند این مسئله فقهی است چون فعل مکلف موضوع بحث است; اما چون ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد که بگو از آن جهت که مسئلهای است موضوعش فعل الله است الله و فعل الله مطرح است میشود مسئله کلامی خب پس اگر ولایت جزء فروع دین قرار گرفت همین تولّی و تبری که فروع دین قرار میگیرد آن تولی جزء فروع دین است نه اینکه خدا ولیّ نصب کرده است آن هم جزء فروع دین باشد آنجا مسئله کلامی است روایت اول این است, حالا روایت دوم را این صحیحه را ملاحظه بفرمایید.
بیان روایت اول درباره کلامی بودن ولایت
حریز بن عبدالله از زراره نقل میکند «عن ابی جعفر(علیهم السلام) قال بُنی الاسلام علی خمسة اشیاء الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة قال زرارة فقلت و أیّ شیءٍ مِن ذلکَ أفضلُ فقال الولایة أفضل». خب خیلیها برای اینکه از مسئله حکومت و سرپرستی حکومت فاصله بگیرند خیال میکنند ولایت یعنی اعتقاد اینکه اینها امامند همین, ولایت یعنی محبت این خاندان اما زراره سؤال میکند کدامینش افضل است, حضرت فرمود ولایت چرا؟ «و الولایة أفضل لأنّها مِفتاحهنّ و الوالی هو الدلیل علیهنّ» سخن از والی است, خب والی یعنی چه یعنی حاکم دیگر شما نهجالبلاغه را که تورق میکنید میبینید الی ما شاء الله کلمه والی و ولات مطرح است. این والی بالاتر از نماز است نه تولّی, تولّی جزء فروع دین است. تولّی و تبری جزء فروع دین است مثل صوم و صلات; اما اینکه خدا والی معین کرده است مسئله کلامی است و اعتقاد به اینکه اهل بیت(علیهم السلام) والیاند چون مفتاح صوم و صلات است. الآن شما وقتی به حرمین حجاز مسافرت میکنید میبینید حرمین در اسارت آنهاست صوم و صلات و حج و عمره هم در اسارت آنهاست.
عهدنامه علی(علیه السلام) به مالک اشتر درباره ولایت
این عهدنامه حضرت امیر(سلام الله علیه) که برای مالک نوشتند که مطالعه میفرمایید, حضرت برای مالک نوشت مالک! «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا» این آن واسطة العقد این نامه مفصل است; فرمود قبل از من حج بود نماز بود روزه بود زکات بود دین بود قرآن بود ولی قرآنی بود اسیر; تجوید بود حفظ قرآن بود با صدای بلند میخواندند ترتیل میخواندند ولی یک قرآن اسیری بود, من آمدم قرآن را آزاد کردم «فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». الآن حرمین, اسارت آل سعود است حج و عمره در اسارت آل سعود است اگر ولیّ عصر(ارواحنا فداه) ظهور کند یا نائبان او آنجا پیام او را ابلاغ بکنند آنگاه معلوم میشود حرمین آزادند. زراره میگوید کدام یک از این پنج مبنا و عناصر محوری افضل است حضرت فرمود ولایت سؤال میکند چرا؟ کلید همه کارها اوست وگرنه یک نماز وهابی پسند خوانده میشود مثل اینکه خوانده میشود یک حج و عمره وهابی پسند به جا آورده میشود الآن بسته است آن روز باز میشود فرمود: «و الولایة افضل لانها» این روایت صحیحه هم است «لانها مفتاحهنّ و الوالی هُو الدلیلُ علیهنّ» پس معلوم میشود ولایت, سرپرستی است و سرپرستی فرزانگان هم است نه سرپرستی دیوانگان.
خب حالا اگر کسی تحلیل کرد و دید یک شخصیت حقیقی داریم که او مکلف است به احکام فقهی [و] یک شخصیت حقوقی داریم که او منصوب از طرف خداست که آن کار خدا مسئله کلامی است آن شخصیت حقوقی والی است و این شخصیت حقیقی, زیر مجموعه ولای آن شخصیت حقوقی است آن وقت امتیازها رخت برمیبندد. کدام کار بود که بر پیغمبر و امام واجب نبود و بر ما واجب است کدام معصیت است که بر ما حرام است و بر آنها حرام نیست؟ کدام فتواست که بر ما واجب است و بر آنها واجب نیست؟ کدام قضاست که نقض آن قضا بر ما حرام است و بر آنها حرام نیست؟ کدام حکم ولایی است که نقضش بر ما حرام است و بر آنها حرام نیست آنها کأحدٍ مِن المکلفیناند, امام راحل هم که شاگرد کوچک این خاندان بود او هم همین طور اگر مسئله ولایت فقیه حل بشود معنایش این است که ولایت دین آنها یا نمیدانند یا نمیخواهند ولایت فقه را بپذیرند میگویند مردم دیوانه نیستند خب چه کسی گفت مردم دیوانهاند مردم فرزانه مردم خردمند تحت ولایند اینها خیال کردند ولایت همان است که در کتاب حجر آمده, خب این ولایتی که الآن جزء مبانی دین است جزء عناصر محوری اسلام است این ولایت کتاب حجر است؟ آنکه الآن با بیبیسی مصاحبه میکند میگوید مردم که محجور نیستند قیم نمیخواهند, چنین مغالطهای را تحویل داده نه آنها که شنوندهاند قدرت تحلیل دارند نه اکثری مردم خب وظیفه شما آقایان است که بگویید دیگر. خب یک وقت است بحث در مصداق است مصداق میگوید زید است یا عمرو آن یک مطلب دیگر است; اما بعضیها اصل ولایت فقیه را میگویند قابل تصویر نیست; میگویند مگر مردم قیم میخواهند سرپرست میخواهند دیوانهاند مگر؟! حالا این روایات را حتما ملاحظه بفرمایید, این روایتها تقریباً سی و نه روایت است.
روایت بیست و پنجم درباره ولایت به معنای سرپرستی
در روایت بیست و پنجم دارد که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «ایها الناس لا نَبی بَعدی و لا اُمّةَ بعدکم الا فأعبدوا ربّکم و صَلّوا خُمْسَکُم و صُوموا شهرکم و حَجّوا بیت ربکم و أدّوا زکاةَ أموالکم طیبةً بها نفوسکم و اطیعوا وُلاةَ أمرکم» خب در نهجالبلاغه که الآن فرصت نیست بخوانیم چندین جا هست که ولایت هست والی هست من ولیّام خدا مرا ولیّ شما معرفی کرده شما اطاعت ولات بکنید و مانند آن پس ولایت این قسمت به معنای سرپرستی هیچ کاری به ولایت تجهیز موتی ندارد ولایت ولی دم ندارد ولایت بر محجورین باب حجر ندارد, میشود سرپرستی برای فرزانگان این برای این.
تشریح عملکرد و شرح وظایف مجلس خبرگان
اما مجلس خبرگان چه کار کرده؟ مجلس خبرگان برابر قانون اساسی چون خبره است تشخیص میدهد چه کسی فقیه جامع الشرایط است بعد این را به مردم معرفی میکنند مردم تولّی دارند, نه توکیل. اینکه در قانون اساسی اول بود. خودم یادم است در قانون اساسی اول که با دقتی تنظیم شد این بود الآن هم تا حدودی آن محفوظ است آنجا گفتند مردم انتخاب میکنند آنجا پیشنهاد داده شد که مردم میپذیرند. همان روز در مجلس خبرگان سؤال کردند فرقشان چیست گفتیم یکی توکیل است یکی تولّی; مردم ولای فقیه را یعنی ولای فقه و عدل را میپذیرند نه زید را, به دلیل اینکه هیچ حکمی از احکام نیست که برای خصوص زید باشد اگر شخص, ولیّ است خب آن مزایایی باید داشته باشد چه مزایایی او دارد دین را نگاه میکنید میبینید او «کأحد من الناس» است. قانون اساسی را نگاه میکنید میبینید که ولیّ فقیه در برابر قانون با مردم یکی است, رهبر با مردم در برابر قانون یکی است آن قانون اساسی قبلی این یک سطر یک اصل بود. در قانون بازنگری این سطر, ذیل یک اصلی درآمده که رهبر با مردم در برابر قانون مساوی است, خب چه مزیتی شخص دارد. در حقیقت, فقه دارد حکومت میکند و عدالت. اگر امام فتوا داد عمل به آن فتوا واجب است حتی بر خودش; به عنوان قضا, حکمی را به عنوان قاضی صادر کرد نقض آن قضا حرام است حتی بر خودش به عنوان والی حکم ولایی انشاء کرد عمل به آن حکم واجب نقض آن حکم حرام حتی بر خودش این میشود مسئله علمی; اما حالا زید ولیّ است یا عمرو ولیّ است آن دیگر مسئله علمی نیست آن یک مسئله جامعه شناسی است مسئله خبرگان است مسئله انتخاب اصلح است [و] امثال ذلک, آنها مسائل علمی نیست ممکن است کسی بگوید زید جامع الشرایط است عمرو نیست یک کسی بگوید به عکس, آنها که درباره زید و عمرو حرف ندارند آنها درباره اصلاً امام سخن داشتند حالا درباره ولایت امام «بینکم و بین الله» کسی حرفی دارد این یک فقیه جامع الشرایطی بود که لایق بود سرپرستی را به عهده بگیرد یا نه؟ این بالأخره مردم در عصر غیبت گناه میکنند یا نمیکنند.
این بیان لطیف را در پایان عرضمان از مرحوم صاحب جواهر بخوانیم. ببینید یک وقت است انسان در دین دارد حرکت میکند یک وقت سر از این کتابها برمیدارد [و] دین را از بالا میبیند, صاحب جواهر این کار را کرد امام هم این کار را کرد یک وقت یک کسی همراه با این ریلهای قطار و واگنهای قطار فقه پیش میرود هرگز سر بلند نمیکند درباره کل قطار کل واگن کل دین حرف میزند. صاحب جواهر در عین حال که همراه این واگنهای قطار فقه دارد میرود یک وقت هم سر بلند میکند امام هم همین کار را کرده بعد میگفت بالأخره این قوانین صاحب میخواهد متولّی میخواهد مجری میخواهد یا نمیخواهد اینها باید سوادٌ علی بیاضٍ باشد یا یک کسی باید اینها را پیاده بکند. حالا ببینید حرف صاحب جواهر چیست .حالا این بحثهای اخیری دین و توسعه را که ملاحظه بفرمایید معلوم میشود که مدیریت دینی حرف اول و آخر را میزند آنها خیال کردند که عقل در برابر دین است در حالی که دین آمده گفته عقل و نقل هر دو دو چشم مناند حالا شما آن مهمترین نوشتههایی که الآن [در] آنجا هست میبینید میبینید میگویند دین این طور میگوید عقل آن طور میگوید; دین را در مقابل عقل و عقل را در مقابل دین قرار دادند در حالی که خود دین میگوید من دو چشم دارم یکی نقل است به نام قرآن و روایات; یکی عقل است که در درون همه شما هست اگر درون شما حرف زد حرف من را دارد میزند اینها عقل را در مقابل دین قرار دادند در حالی که عقل در مقابل نقل است عقل و نقل ـ دو تایی ـ پایهگذار دیناند خب شما طلبههای رسمی در تمام کتابهای اصولتان خواندید که منبع غنی فقه قرآن است و سنت است و عقل است و اجماع, اجماع به سنت برمیگردد ولی عقل عقل است اگر خواستند که شهر را با سدسازی حل کنند این را عقل میگوید یعنی دین میگوید.
الآن مگر اداره عائله بر شما واجب نیست؟ چرا چگونه باید اداره کنید هر کسی یک کسی بافنده است یک کسی ریسنده است یک کسی شیلات دارد یک کسی کشاورزی دارد عقل میگوید من در چنین فضای شرجی باید زن و بچهام را این طور اداره کنم این میشود حکم شرعی این میتواند بگوید من اینجا که نمیتوانستم صنعت ایجاد کنم خب میگویند تو که کنار دریا هستی باید با شیلات تغذیه بکنی این را باید قرآن بگوید این را باید روایت بگوید که ایها الشمالی با شیلات زندگی کن یا این را عقل میگوید حالا اگر با عقل این کار را نکرد جهنم میرود یا نمیرود پس عقل مبنا و منبع غنی دین است اینها آمدند عقل را کنار زدند گفتند قرآن و روایات و این نقل را در دین و دین را در نقل خلاصه کردند آن وقت مدیریت علمی را در مقابل مدیریت فقهی آوردند نارسایی دین را مطرح کردند که دین نارساست در حالی که دین میگوید آنچه را که میفهمی فتوای من است.
امام کاری که کرد این است که سر بلند کرد اول و آخر دین را دید گفت بالأخره این یک متولّی میخواهد یا نه یک نگاهی هم کرد دید دیگران نیستند گفت من متولیام هر چه شد بلغ ما بلغ هم ریختند خانهاش را تاراج کردند گفت باید بکنند هم بدترین تهمت و بدترین فحش را به او دادند گفت باید بزنند و سنگینترین اهانت را نسبت به او روا داشتند گفت باید بکنند بلغ ما بلغ یک آدمی که در فقه حرکت میکند این توان درک صحیح ندارد, قدری هم باید این کتابها را بگذارد کنار خودش بایستد بگوید آقا اینها مجری میخواهند یا نمیخواهند اینها متولّی میخواهند یا نمیخواهند متولّی منم و باید این کار را انجام بدهم بلغ ما بلغ, این کار را اول صاحب جواهر کرده بعد امام.
حالا کتاب شریف جواهر را نگاه میکنید جلد بیست و یکم جواهر هست; کتاب بخش امر به معروف و نهی از منکر است ذیل بحث جهاد این جواهر این چاپهایی که ما داریم صفحه 397 است ایشان بعد از اینکه مسئله جنگ و امر به معروف و نهی از منکر را مطرح کردند, فرمودند حالا در زمان غیبت باید چه کار کرد فرمودند که «مما یظهر بادنی تأمل فی النصوص و ملاحظتهم حال الشیعه» و خصوصاً علما شیعه را «فی زمن الغیبة و کفی بالتوقیع الذی جاء للمفید من الناحیةِ المقدسه و ما اجْتَمع علیه من التَبْجیل و التعظیم بل لو لا عموم الولایه لبغی کثیر من الامور المتعلقة بشیعتهم معطله», بعد میفرماید: «فَمِن الغریب وسوسة بعض الناس فی ذلک بل کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئا»; کسی که در فقه دارد حرکت میکند مثل آشپزی که مرتب دارد طبخ میکند این یک بار نشد در دیگ را بلند کند بوی غذا را بشنود فرمود کسی که ولایت فقیه را قبول ندارد, اصلاً طعم فقه را نچشیده.
این دو صفحه را حتما مطالعه کنید مباحثه کنید یادداشت کنید نقد و نقضش را بیان کنید; صفحه 397 تا صفحه 399 جلد 21 جواهر «فمن الغریب وسوسة بعض الناس فی ذلک بل کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئا و لا فهم من لحن قولهم و رُموزهم أمرا و لا تأمل المراد من قولهم «إنّی جعلته علیکم حاکماً» و قاضیاً و حجّةً و خلیفة و نحو ذلک مما یظهر منه ارادة نظم زمان الغیبه لشیعتهم» این مسئله, مسئله کلامی است; خدا دستور داده که پیروان اهل بیت, کارشان در زمان غیبت منظم باشد «فی کثیر من الامور راجعة الیهم و لذا جزم فی ما سمعته من المراسم بتفویضهم(علیهم السلام) لهم فی ذلک», آنگاه میرسد نسبت به جهاد ابتدایی یا غیر ابتدایی, بعد آنجا تامل دارد میگوید بعید است جهاد ابتدایی حق نداشته باشد. امام(رضوان الله علیه) در طلیعه امر به این پایگاه رفیع نرسیده بودند, میگفتند جهاد ابتدایی اشکال دارد برای فقیه, بعدها در نجف شنیدم به آن مرحله هم رسیدند. مرحوم صاحب جواهر میگوید که بعید است که فقیه نتواند جهاد ابتدایی کند, چرا نتواند برای احیای دین این کار بکند اگر شرایط را داشته باشد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است