- 464
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش شانزدهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش شانزدهم"
- انجام شفاعت به اذن خدا
- اثبات بودن ولایت برای پیغمبر(ص) و اهل بیت (ع)
- تبیین حرکت افراد دارای علوم ولائی بر اساس عبودیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما فیهِنَّ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ(120)﴾
سیمای عبادت در قرآن
چند مبحث در ذیل سورهٴ مبارکهٴ «مائده» مطرح است که بعضی از آنها به پایان رسید و آنچه فعلاً شروع شد مسئله عبادت و عبودیت و جریان بندگی و بردگی انسانهاست. آنچه از قرآن کریم درباره عبادت انسانها برمیآید این است که کاملترین و برجستهترین وصف برای انسان آن است که عبد ذات اقدس الهی باشد برای اینکه کمال هر موجودی در این است که بر اساس نظام تکوینی خود حرکت کند و چون خودش آگاه به این مسیر نیست و از هدف اطلاع کاملی ندارد ذات اقدس الهی که از هدف او و از مسیر او مستحضر است باید او را راهنمایی کند; هم حقیقت انسان را به خود او تفهیم کند هم حقیقت جهان را به او تفهیم کند هم حقیقت ارتباط متقابل انسان و جهان را برای او تبیین کند و منظور از جهان خصوص عالم طبیعت و ماده نیست بلکه عالم طبیعت و ماده از یک سو, عالم برزخ از سوی دیگر و بالاتر از برزخ از سوی سوم, چون انسان یک موجود متحرکی است که همه این مراحل را یکی پس از دیگری باید طی کند, قهراً باید به همه این مسافتها و منزلها آشنایی داشته باشد و تنها ذاتی که از همه این مسافتها و منزلها آشنایی دارد خدایی است که این منازل و مسافتها را آفریده است, لذا انسان همان طوری که از گذشته خود بی خبر است و از آینده خود بی اطلاع است, از بسیاری از موجوداتی که همراه او در عالم طبیعت به سر میبرند بی خبر است. ناچار باید از کسی کمک بگیرد که همه اینها را او آفرید. ارتباط انسان به همه اینها قطعی است, چه اینکه جهل انسان هم به همه اینها قطعی است, قهراً یک راهنما لازم دارد.
عبودیت مهم¬ترین کمال در قرآن کریم
اگر انسان این راه را درست تشخیص داد و عبد خدایی بود و خدایی را به مولا بودن و مولویت پذیرفت که همه این شئون را آگاه است, آنگاه به بهترین کمال میرسد. لذا ذات اقدس الهی مهمترین کمالی که در قرآن کریم مطرح میکند بر پایه عبودیت آنها را طرح میکند; در اول سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آمده است که: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ﴾ همان طوری که اِسرا بر اساس عبودیت است, عروج بر اساس عبودیت است, نزول و فرود آمدن کتاب الهی هم روی عبودیت است اگر انسانی بخواهد اسریٰ داشته باشد یا معراج داشته باشد باید از سکوی عبودیت پرواز کند و اگر انسانی قلبش بخواهد مهبط وحی باشد باید از جایگاه عبودیت استفاده کند هم ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ﴾ بر اساس عبودیت است هم ﴿فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ در معراج بر اساس عبودیت است و هم ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ﴾ بر اساس اصل عبودیت است و این اختصاصی به علوم شریعت و علوم ظاهر ندارد.
تبیین حرکت افراد دارای علوم ولائی بر اساس عبودیت
آنها که علوم ولایی دارند و بر اساس باطن حکم میکنند و خضر راهند, آنها هم بر اساس عبودیت به اینجا رسیدهاند وقتی در سوره «کهف» آیه 65 جریان خضر را ذکر میکند میفرماید: ﴿فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا﴾ خب پس اگر خضر راه است بر اساس عبودیت به اینجا رسیده, چه اینکه اگر پیغمبر اسلام است و مانند آن بر اساس عبودیت به اینجا رسیده.
شرط لازم بودن عبودیت
نکته بعدی آن است که عبودیت, شرط لازم است نه شرط کافی; لطف و عنایت الهی و علم خدا به عواقب امور هم نقش موثری دارد لذا اینچنین نیست که اگر کسی بندگی کامل کرد و بنده کامل شد بشود پیغمبر یا امام که این را با عبودیت کسب بکند, اینچنین نیست [بلکه] هر کسی به مقامی رسیده است بر اساس بندگی رسیده است; اما اینچنین نیست که هر کسی بندگیاش کامل بود حالا بشود امام یا پیغمبر که این یک مقام تحصیلی باشد البته ولیّ خدا میشود; اما رسول و نبی بشود اینچنین نیست, چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾, آن گذشته از اینکه از طرف خود شخص لازم است کمال عبودی را داشته باشد آن علم به عاقبت امور را خود انسان ندارد خیلی از اوقات است که خداوند علم به افراد میدهد معنویت به افراد میدهد حتی کرامت به افراد میدهد و اما اینها نه از این علم استفاده صحیح میبرند نه از آن کرامت او را بیجا صرف میکند نظیر ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها﴾.
عنایت پستهای الهی مانند نبوت، رسالت و کرامت به برخی افراد
ذات اقدس الهی پستهای کلیدی را, نظیر نبوت رسالت خلافت امامت امثال ذلک را به کسی میدهد که خودش از باطن امور باخبر است; اما کرامتها و مانند آن [مثل] بعضی از کشف و شهودها, بعضی از علمهای معنوی این را ممکن است به عنوان یک امتحان به افراد دیگر هم مرحمت کند و چون کمال انسانی در عبودیت است و عبودیت هم منحصر در ذات استحقاقش اقدس الهی است در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» حصر کرده است یعنی آیه 23 سورهٴ «اسراء» حصر کرد ﴿وَ قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ﴾ و احدی معبود نیست و کسی حق ندارد احدی را بپرستد مگر خدا را.
عبد بودن انسان در مقابل ولی و مولا عبد
مطلب دیگر آن است که اگر انسان, عبد است در برابر ولیّ و مولا عبد است. قرآن کریم گرچه عبودیت غیر خدا را امضا نکرده است; ولی ولایت غیر خدا را امضا کرده است این به چه صورت درمیآید انبیای الهی که اولیا هستند مرسلین که اولیا هستند, ائمه(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که اولیا هستند مولا بودن آنها و ولایت آنها چگونه است آیا انسانها عبد آنها هم هستند ولو بالتبع یا نه اگر انسانها عبد غیر خدا نیستند کما هو الحق پس ولایتی که برای انبیا و اولیا و ائمه(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ثابت است اینچنین نیست که آنها حقیقتاً مولا باشند و حقیقتاً والی باشند; منتها آنها والی قریباند و ولی قریباند و مولای قریباند و خدا مولای بعید یا ولایت در ثبوت داشته باشد این نکته بحث محوری امروز است.
بیان نکته بحث محوری
بیان ذلک این است که اگر از این سوی ثابت شد که انسان, کمالش در عبودیت است (یک)، و عبد الله است و لا غیر (این دو)، پس غیر خدا هر که است و هر چه است مولای حقیقی یا ولیّ حقیقی نیست تا ما بگوییم خدا اولاً و بالاصاله ولیّ و مولاست و غیر خدا مثلاً انبیا و اولیا ثانیاً و بالتبع ولیّ و مولایند وقتی مسئله ولایت انبیا و اولیا و ائمه(علیهم الصلاة و علیهم السلام) روشن شد; ولایت فقیه هم روشن میشود وقتی ولایت فقیه روشن شد بسیاری از شبهات و اشکالات رخت برمیبندد عمده اثبات این است که آیا انسان چند تا ولیّ و چند تا مولای حقیقی دارد در طول هم, نظیر اینکه اَب و جدّ هر دو ولیّ طفل محجورند حقیقتاً ولیّاند; منتها هر کس اول اعمال ولایت کرد جا برای ولایت دیگر نیست از این قبیل است یا احیاناً ولایت بر انسان ولایت طولی است که بعضیها ولیّ قریباند بعضی اقرب, بعضی ولیّ بعیدند بعضی ولیّ ابعد یا بعضیها ولیّ بالاستقلال و بالاصالهاند و بعضیها ولیّ بالتبعاند, از این قبیل است یا هیچ کدام از اینها نیست.
خب اگر اساس برهان عقلی این بود و آیات هم او را تأیید کرد که کمال انسان در این است که حرف کسی را بشنود که او حقیقت انسان را, حقیقت جهان را, حقیقت ارتباط متقابل انسان و جهان را آفرید و منظور از جهان خصوص عالم طبیعت نیست گذشته انسان و آینده انسان نظیر برزخ و قیامت و بهشت و جهنم هم مطرح است یعنی ابدیت او مطرح است. اگر محصول تحقیق این بود, قهراً عبادت منحصر الله خواهد شد, ولایت هم منحصر الله میشود یعنی تنها ولیّ اوست, نه اینکه ما چند تا ولیّ داریم بعضیها بالاصالتاند بعضی بالتبع, بعضیها ولی قریباند بعضیها ولیّ بعید بلکه یک ولیّ داریم و آن خداست.
در بحثهای قبل که ادب انبیا بود ملاحظه فرمودید که ظریفترین ادب همان ادب توحید است که در سنت و سیرت انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) این توحید, جلوهگر است همه کارهای آنها و کارهای همه آنها بر اساس آیات پایانی سوره «انعام» بود که ﴿إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾. این گرچه خطاب به پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ولی اختصاصی به آن حضرت ندارد; منتها مرحله کمالش مربوط به آن حضرت است وگرنه تمام انبیا و معصومین(علیهم السلام) حیات و ممات آنها لله است. اگر حیات و ممات آنها لله بود, هیچ فکری در قلبشان و هیچ امیدی در دلشان و هیچ وهم و خیالی در درونشان و هیچ عملی در ظاهر بدنشان پدید نمیآید مگر اینکه لله است و به دستور اوست.
قرآن کریم در عین حال که خیلی از امور را به غیر خدا اسناد میدهد در بخشهای دیگر اینها را جمع بندی میکند و میگوید اینها منحصراً برای خداست که این یک باب جدایی دارد یعنی برای خودش یک کتاب است که اگر شما این بحثها را از قرآن کریم به عنوان یک تفسیر موضوعی جدا کنید این یک جلد کتاب خواهد بود نمونههای فراوانی دارد که خداوند, اوصافی را برای خود و غیر خود ذکر میکند بعد آن اوصاف را در جای دیگر منحصراً از آن خود میداند; درباره شفاعت این طور است درباره قوّت این طور است درباره عزت این طور است درباره رزق این طور است.
منحصر بودن عزت برای خدای سبحان
درباره عزّت در سورهٴ «منافقون» فرمود: ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾, لکن در سوره دیگر فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً﴾; تمام عزتها برای خداست. درباره قوت هم فرمود: ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾, به بنی اسرائیل فرمود: ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾, به مجاهدان اسلام فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ و امثال ذلک که ما به او قوت دادیم و قدرت دادیم فراوان است, بعد فرمود اینها بعدها میفهمند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعاً﴾. در مسئله رزق هم خدا به عنوان خیر الرازقین معرفی شده است خب خیر الرازقین معلوم میشود رازقینی هست, بعد خدا ﴿خَیْرُ الرّازِقین﴾ است; لکن در پایان سوره «ذاریات» دارد که بدانید ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾ این «هو» که ضمیر فصل است با الف و لام, مفید حصر است [یعنی] تنها رازق خداست.
انجام شفاعت به اذن خدا
یا اگر مسئله شفاعت است خدا شافعینی را در قرآن کریم اثبات کرده است ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعینَ﴾ معلوم میشود که خیلیها شافعاند; اما درباره آیاتی که میفرمود آنها شافعاند میفرماید تا خدا اذن ندهد کسی حق شفاعت ندارد شفاعت بید الله است.
اثبات بودن ولایت برای پیغمبر(ص)و اهل بیت
در جریان ولایت هم همین طور است درباره ولایت همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبلاً گذشت که فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ که ولایت برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت شد, ولایت برای اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ثابت شد و تتمه روایات و امثال ذلک و از این بازتر در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» فرمود: ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾; اگر کسی بر مال و جان خود سلطه داشته باشد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولایتش نسبت به جان و مال افراد, از خود آنها بالاتر است لذا در همان سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» فرمود: ﴿ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ﴾; وقتی خدا و پیغمبر درباره امری حکم کردند اَحدی حق اختیار و انتخاب ندارد که بگوید آقا من رأیم این است, من به شما رأی میدهم یا من به شما رأی نمیدهم و امثال ذلک.
انحصار ولایت به خدای سبحان
خب در عین حال که ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ آمده در عین حال که ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ﴾ آمده, در عین حال که ﴿ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ آمده, در عین حال در سورهٴ مبارکهٴ «حم» آنجا ولایت را منحصراً برای ذات اقدس الهی میداند آیه نُه سوره «شوری» این است که ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾, خب این نشان میدهد که اگر الله ولیّ است رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولیّ است و امیرالمومنین(سلام الله علیه) ولیّ است, اینها عِدْل ولایت الله, ولیّ نیستند و چون ولایت منحصر در اوست ولایت خدا واسطه در ثبوت هم نیست که اینها واقعاً ولیّ باشند; منتها ثانیاً و بالتبع بلکه میشود بالعرض نه بالتبع, ولایت میشود واسط العروض نه واسط الثبوت. واسط الثبوت این است که اگر آتشی به یک کنار آبی قرار بگیرد آبی را در ظرف بگذارند آن آب واقعاً گرم میشود, این نزدیکی به آتش واسطه است در ثبوت حرارت برای نار که این آتش واقعاً گرم میشود این آب واقعاً گرم میشود; منتها آتش گرمایش بالاصاله است ولی این آب واقعاً گرم میشود و میجوشد حتی تبخیر میشود, اتّصاف آب به حرارت اتّصاف واقعی است و این قرب به آتش واسطه در ثبوت است نه واسطه در عروض; ولی اگر شما همین آتش را با این شعله در برابر یک آینه نگاه داشتید خب درون آیه هم شعله بلند است; اما چیزی در درون آینه نیست آینه این آتش بیرونی و شعله بیرونی را نشان میدهد نه اینکه واقعاً درون آینه گرم شده باشد آینه را از دور نگه داشتید میبینید به فاصله یک کیلومتری فلان جا شعله برخاسته است. این آینه داغ نشد گرم نشد شعلهای در او نیست; ولی شعله را نشان میدهد.
عزیز بودن مؤمن نشانه عزت خدا
معنای ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾ با ﴿فإنّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً﴾ اینچنین نیست که واقعاً عزت سه قسم است خدا واقعاً عزیز است پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) واقعاً عزیز است مؤمنین واقعاً عزیزند و واسطه در ثبوت است وگرنه آن عزتها میشود محدود بلکه اینها میشود واسطه در عروض و تعبیر ظریف قرآن کریم هم در این باره این است که اینها آیات الهیاند که بسیار تعبیر خوبی است یعنی اینها نشانهاند اگر مؤمن, عزیز است این آیت و نشانه عزت خداست اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولیّ است این نشانه ولایت ذات اقدس الهی است اینها آیات الهیاند و نشان میدهند اوصاف الهی را دیگران تاریکند ظلمانیاند; مظلماند جایی را نشان نمیدهند اینها نشان میدهند از اینجا معلوم میشود که اگر کسی گفت امام ولیّ است و اگر کسی گفت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولیّ است از حرمت انسانیت و انسان نکاست, وقتی آنجا روشن بشود مسئله ولایت فقیه هم روشن خواهد شد ولایت یک وقت ولیّ محجور میشود انسان, این تکلیفی است که انسان, آن محجور را حفظ بکند حالا خواه در اثر فقدان عقل و در اثر جنون, کسی محجور باشد یا در اثر سفاهت محجور باشد یا در اثر صغر محجور باشد آن ولایتها یک سلسله تکلیفی است که انسان عهدهدار حفظ اوست.
تبیین ولایت فقیه به یک قسم یا دو قسم
ولایت امام و پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) از قبیل ولایت بر سفیه و مجنون و محجور نیست که اخیراً خلط مبحث شده چه در نوشتهها چه در گفتهها این یک اهانتی است بر مردم و هتک حرمتی است نسبت به ولایت فقیه. حالا عنایت بفرمایید ببینید که این ولایتها از یک قسم است یا از دو قسم؟ اگر یک مجنون و یا سفیهی یا کودک خردسالی که تحت ولایت است معنایش این است که این شخص برابر با اندیشه خود آرای خود باید بالأخره این بچه را یا آن سفیه را یا آن دیوانه زنجیری را حفظ بکند; دستور به او میدهد او را به بازی میگیرد بچه را چه وقت به پارک ببرد بازی بگیرد چه وقت بخواباند, سفیه را چه وقت بخواباند چه وقت بیدارش کند چه وقت تغذیه کند مجنون را چه وقت تغذیه کند این برابر با اراده خود البته نباید ظلم بکند; اما برابر با میل و اراده خود او را دارد تدبیر میکند, این معنای ولایت بر محجور است; اما ولایت امام و پیغمبر از این قبیل نیست, قهراً ولایت جانشین امام هم از این قبیل نیست ولایت امام و پیغمبر, برگشتش به ولایت الله است یعنی خود مکتب, خود دین دارد رهبری را و سرپرستی را و هدایت را به عهده میگیرد به دلیل اینکه همان طوری که مردم مولّیٰ علیهاند شخصیت حقیقی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم تحت ولایت شخصیت حقوقی اوست شخصیت, حقیقی امام(علیه الصلاة و علیه السلام) هم تحت ولایت شخصیت حقوقی اوست.
ولایت داشتن امامان و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طرف خدا
بیان ذلک این است که معصوم از آن جهت که معصوم است, امام از آن جهت که امام است, پیغمبر از آن جهت که پیغمبر است جز از طرف ذات اقدس الهی چیزی ندارد. اگر حکمی را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان رسول و به عنوان امین وحی الهی حکمی را تلقی کرده است فتوایی را تلقی کرده است از خدا به مردم ابلاغ کرد.
بیان حکم ولایی
مثلاً ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود: ﴿یَسْتَفْتُونَکَ﴾; اینها از تو استفتا میکنند ﴿قُلِ اللّهُ یُفْتیکُمْ﴾; خب فتوای خدا این است که این فتوا را برای مردم نقل بکن وقتی فتوا را برای مردم نقل کرد عمل به این فتوا بر همگان واجب است حتی بر پیغمبر, این برای فتوا.
اما احکام ولایی, بنا شد که مثلاً با فلان قوم رابطه قطع بشود یهودیها از مدینه بیرون بروند یا اموال آنها مصادره بشود این حکم ولایی است, این حکم ولایی که شده است عمل به این حکم واجب است حتی بر خود پیغمبر نقض این حکم حرام است حتی بر خود پیغمبر این میشود حکم ولایی نمونه سوم حکم قضایی است; دو تا متخاصم آمدهاند به محکمه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره زمین یا درباره مال منقول اختلافی داشتند, حضرت هم بر اساس «إنما أقضی بینکم بالبیّنات والأیْمان﴾. حکم کرده است که مثلاً این فرش برای زید است برای عمرو نیست, فصل خصومت کرد محکمه هم پایان پذیرفت. نقض این قضا و حکم حرام است حتی بر خود پیغمبر عمل به این قضا و حکم واجب است حتی بر خود پیغمبر. خب چه امتیازی پس برای پیغمبر شد که او بشود ولیّ مردم! همین معنا بعد از پیغمبر برای امام(علیه الصلاة و علیه السلام) هست همین معنا بعد از امام در زمان اگر نائب خاص داشتند مثل مالک اشتر(رضوان الله علیه) مثل مسلم بن عقیل(رضوان الله علیه) ثابت است, نشد نائب عام ثابت است حالا امام راحل(سلام الله علیه) که بود چه امتیازی او بر مردم ایران داشت اگر فتوایی داده بود, عمل به فتوا واجب بود حتی بر خودش. اگر حکمی فرمود [مثلاً] سفارت اسرائیل باید برچیده بشود! عمل به این حکم واجب است, نقض این حکم حرام بود برای همه مردم, حتی برای خودش. وقتی بنا شد رابطه ایران و امریکا قطع بشود این حکم صادر شد, عمل به این حکم واجب بود حتی بر خودش, نقض این حکم حرام بود حتی بر خودش. الآن هم که مقام رهبری عهدهدار این کار است اگر دستوری داد عمل به آن دستور واجب است حتی بر خودش, نقض آن دستور حرام است حتی بر خودش این است که اگر معنای ولایت حل بشود دیگر نمیگویند ایرانی که محجور نیست, ملت که محجور نیست تا ولیّ بخواهد. این سخن از حجر نیست, بازگشت این ولایت به ولایت دین است, ولایت مکتب است اگر پدر نسبت به صغیر یا نگهبان تیمارستان نسبت به دیوانه ولیّ است آن ولایت بر محجور است حالا به او دستور داد که فلان جا بازی کن, فلان جا بازی نکن مگر بر خود او واجب است که این کار را انجام بدهد! آنکه باید امتثال بکند که مکلَّف نیست; باید و نباید شرعی ندارد او را وادارش میکنند که چه وقت غذا بخورد چه وقت بخوابد کجا بخوابد کجا بازی کند او محجور است.
تبیین کیفیت ولایت فقیه
ولایت فقیه از باب ولایت بر مجنون نیست, از باب ولایت بر سفیه نیست از باب ولایت بر صغیر نیست خود پیغمبر جزء مولّیٰ علیه است یعنی شخصیت حقیقی پیغمبر با افراد دیگر در رقم مولّیٰ علیهاند, شخصیت حقوقی او ولیّ است, شخصیت حقیقی ائمه(علیهم السلام) در ردیف مولّیٰ علیهاند شخصیت حقوقی آنها در [ردیف] ولیّ است. همچنین رهبران الهی, امام راحل(رضوان الله علیه) شخصیت حقیقی او از این جهت که او روح الله بود مثل سایر مردم مولّیٰ علیه بود, از آن جهت که امام امت بود ولایت داشت. یک دینشناس دین باورِ دیندارِ عادلی حرف دین را نقل میکند, آن وقت عمل به این حرف بر همه واجب است حتی بر خودش این یک بیان لطیفی است که صاحب جواهر, دارد میگوید این «الراد علیه کالرّاد علینا» این حرمت رد که اختصاصی به مردم ندارد بر خود حاکم هم حرام است بر خود قاضی هم حرام است, آن وقت هیچ امتیازی برای امام با دیگران نیست تا بگویند مردم ایران که محجور نیستند [که] ولیّ طلب بکنند.
اگر معنای ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ روشن شد: اولاً توحید محفوظ میماند; کسی نمیگوید که مگر ما بنده چند نفریم نه ما بر اساس ﴿قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ﴾ بنده ذات اقدس الهی هستیم و دیگر کسی نمیگوید غیر از خدا ما ولیّ حقیقی داریم; منتها ثانیاً و بالتبع, بلکه میگویند ولیّ حقیقی خداست اینها آیات الهیاند اینها بالعرضاند نه بالتبع اینها مثل آینهای هستند که ولایت الله را نشان میدهند نه نظیر آن آب جوشیاند که در اثر حرارت آتش جوش آمده فرق است بین واسطه در ثبوت و واسطه در عروض اینها واسطه در عروضند اینها آیات الهیاند اینها مجازاً ولیّاند [چون] ولیّ حقیقی خداست, به دلیل اینکه خداوند وقتی خیلی از این کمالات را به دیگران نسبت داد در جای دیگر میگوید تنها کسی که این وصف را دارد خداست. آنگاه انسان به این ولایت فخر میکند, میگوید من تحت ولایت دین خدایم. خب اگر درخت بخواهد رشد کند. باید تحت ولایت آب باشد, تحت ولایت هوای سالم باشد تا رشد کند. اینها هوای ماست که ما را میپروراند, رشدمان میدهد غیر از این نیست اگر کسی بخواهد شجره طوبی بشود از این راه دارد استفاده میکند.
بیان معنای ولایت فقیه
اینکه امام(رضوان الله علیه) اصرار داشت میفرمودند که پشتیبان ولایت فقیه باشید تا این کشورتان محفوظ بماند یعنی مسلمان باشید, بالأخره یک مسلمان اسلام شناس اسلام دان اسلام باور دیندار باید زمام امور را به دست بگیرد که حرفی که میزند اول خودش عمل بکند بعد دیگران هم عمل بکنند این میشود معنای ولایت فقیه بازگشت ولایت فقیه به ولایت فقاهت و عدالت است وگرنه شخص که ولایتی ندارد بر هیچ کسی اگر شخص ولایت داشت مثل پدر نسبت به پسر بود; پدر به پسر میگوید برو فلان کار را بکن! میگوید چشم, این دیگر به او نمیگوید خودت بکن اگر ولیّ صبی به صبی گفت فلان کار را باید بکنی! او باید بگوید چشم, این دیگر نمیگوید تو هم بکن من هم بکنم; اما اگر کاری را رهبر دستور بدهد پیشاپیش امت خودش میکند و اگر ـ معاذ الله ـ این کار را نکرد, امت حق دارد به او بگوید تو هم بکن ما هم بکنیم.
این بیان نورانی حضرت امیر بود فرمود ما هرگز به شما دستوری ندادیم الا اینکه «أسبِقُکم إلیها», حرف شعیب در قرآن کریم این بود که: ﴿ما أُریدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلی ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ﴾ ما قصدمان این نبود بنایمان هم این نیست که یک چیز را بگوییم نکنید, خودمان خلافش را بکنیم. این حرف, از آن کلمات قصار صاحب جواهر است در ذیل همان جریان مقبول عمر بن حنظله که «الراد علیه کالرّاد علینا و الرّاد علینا کالراد علی الله» است و هو علی حدّ شرک, این حرمت رد, اختصاصی به طرفین قضا ندارد برای خود قاضی هم هست; این حرمت رد, اختصاصی به محکومین ندارد برای خود حاکم هم هست. اگر دین, به این شیرینی و لطافت است و هیچ مزیتی برای احدی نسبت به احدی نیست, خب اینچنین دینی را انسان با جان میپذیرد.
پرسش: ...
پاسخ: عزت برای خداست. این شخص, مظهر خداست آیت خداست این بیان نورانی امیرالمومنین(سلام الله علیه) است که فرمود: «و ما لله آیةٌ أکبرُ مِنّی» اگر همه موجودات ارضی و سماوی, آیات الهیاند بعضی کبیر بعضی کبرا بعضی اکبر, وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «ما لله آیة أکبر مِنّی» قهراً هر کس هر کمالی دارد نشانه کمال الهی را داراست چون فرض ندارد که کمال خدا نامتناهی باشد در مقابل کمال نامتناهی یک کمال دیگر هم ما داشته باشیم. الآن مثلاً شما فرض کنید یک خط نامتناهی ما داریم در این امتداد در این امتداد دیگر خط دیگر فرض ندارد, در پهلوهای او بالا و پایین او میشود حالا بیایید این خط نامتناهی را فرض کنید یک سطح نامتناهی; اگر ما یک سطح نامتناهی داشتیم دیگر در آن سطح سطح دیگر نیست; اما بالای او پایین او چرا سطح که بعد دو طرفه است یعنی طول و عرض دارد دیگر در طرف طول و عرض ما سطح دیگر نخواهیم داشت, زیر او بالای او هست. حالا اگر بیایید این سطح را هم از طرف ارتفاع هم از طرف عمق حجمش کردید, گفتید ما یک جسم نامتناهی داریم یعنی چه؟ یعنی تمام ابعاد عالم را این جسم گرفته آن وقت در کنار این جسم نامتناهی میشود یک جسم کوچک فرض کرد; بگوییم ما دو تا جسم داریم یک جسم نامتناهی [و] یک جسم کوچک هم داریم قابل فرض نیست. همین معنا را از احجام و اجسام و از همه اینها بیرون ببرید ببرید به اصل هستی برسید اگر ما یک هستی نامتناهی داشتیم, در مقابل او چیز دیگر نیست هر چه هست آیت اوست علامت اوست خدا غریق رحمت کند علامه طباطبایی را! این بارها میفرمود که این خیلی تعبیر ظریفی است که دین گفته هیچ موجودی در هیچ شرایطی نیست که آیت حق نباشد, خب اگر آیت حق است خودش استقلال ندارد چون اگر خودش استقلال داشته باشد که او را نشان نمیدهد.
ولیّ خدا بودن مؤمن
معلوم میشود که ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ یعنی آیه نُه سورهٴ «شوریٰ» میگوید او اولاً و بالذات است ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ اولاً و بالذات است, آنگاه ﴿وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا﴾ ثانیاً و بالعرض نه ثانیاً و بالتبع. لذا آنگاه ﴿یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ﴾ روشن میشود, ﴿الَّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللّهَ﴾ روشن میشود, ﴿فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ﴾ روشن میشود. فرمود من که مریض شدم چرا به عیادت من نیامدی, عرض کرد شما که مریض نمیشوید. فرمود آن بنده مؤمن که مریض شد مظهر من است, اگر از او احترام به عمل آوردی از من احترام به عمل آوردی, اینها کنایه نیست اینها مجاز نیست اینها استعاره نیست اینها تشبیه نیست اینها حق را در آینه مؤمن دیدن است آنگاه انسان میفهمد دیگران هیچاند خدا حلول نکرده, چون در آینه که آفتاب حلول نمیکند با او متحد نشده چون با آینه که متحد نمیشود. حلول, محال است اتحاد, محال است امثال ذلک, محال است, بلکه نشان دادن حق است. آنگاه ولایت هم آن کسی که ولیّ است حساب خودش را جمع میکند مثل امام, این تعارف نکرده گفته من دست بسیجی را که بالای دست او دست خداست میبوسم این فهمیده چه گفته وگرنه دست زید و عمرو را که نمیبوسد. گفت آن دستی را بوسه میزنم که بالای او دست خداست یعنی ﴿یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ﴾ را دارم میبوسم. خودش هم همین طور بود و تعارف هم نمیکرد این خودش «کأحد من الناس» بود واقعاً کاحد من الناس بود و باور هم کرده بود و فهمیده بود و بر اساس فهمش هم عمل کرد مقام او مقام ولایت بود یعنی فقاهت بود و عدالت بود خب فقاهت مقدس است دیگر, عدالت مقدس است دیگر. خب آدم, تابع فقاهت باشد تابع عدالت باشد یعنی محجور است. آنگاه اگر ولایت پیغمبر و ائمه(علیهم السلام) معلوم بشود مال شخصیت حقوقی اینهاست نه برای شخصیت حقیقی اینها و ولایت فقیه هم روشن بشود, دیگر هیچ محذوری ندارد, هیچ کسی محجور نخواهد بود. مردم را که نمیشود فریب داد گفت شما محجورید! مردم بالأخره میفهمند, بالأخره سؤال میکنند که این ولایت فقیه از باب ولایت بر محجور و سفیه و صبی و دیوانه است یا ولایت شخصیت حقوقی است بر انسانهای آزاد و احرار.
«و الحمد لله رب العالمین»
- انجام شفاعت به اذن خدا
- اثبات بودن ولایت برای پیغمبر(ص) و اهل بیت (ع)
- تبیین حرکت افراد دارای علوم ولائی بر اساس عبودیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما فیهِنَّ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ(120)﴾
سیمای عبادت در قرآن
چند مبحث در ذیل سورهٴ مبارکهٴ «مائده» مطرح است که بعضی از آنها به پایان رسید و آنچه فعلاً شروع شد مسئله عبادت و عبودیت و جریان بندگی و بردگی انسانهاست. آنچه از قرآن کریم درباره عبادت انسانها برمیآید این است که کاملترین و برجستهترین وصف برای انسان آن است که عبد ذات اقدس الهی باشد برای اینکه کمال هر موجودی در این است که بر اساس نظام تکوینی خود حرکت کند و چون خودش آگاه به این مسیر نیست و از هدف اطلاع کاملی ندارد ذات اقدس الهی که از هدف او و از مسیر او مستحضر است باید او را راهنمایی کند; هم حقیقت انسان را به خود او تفهیم کند هم حقیقت جهان را به او تفهیم کند هم حقیقت ارتباط متقابل انسان و جهان را برای او تبیین کند و منظور از جهان خصوص عالم طبیعت و ماده نیست بلکه عالم طبیعت و ماده از یک سو, عالم برزخ از سوی دیگر و بالاتر از برزخ از سوی سوم, چون انسان یک موجود متحرکی است که همه این مراحل را یکی پس از دیگری باید طی کند, قهراً باید به همه این مسافتها و منزلها آشنایی داشته باشد و تنها ذاتی که از همه این مسافتها و منزلها آشنایی دارد خدایی است که این منازل و مسافتها را آفریده است, لذا انسان همان طوری که از گذشته خود بی خبر است و از آینده خود بی اطلاع است, از بسیاری از موجوداتی که همراه او در عالم طبیعت به سر میبرند بی خبر است. ناچار باید از کسی کمک بگیرد که همه اینها را او آفرید. ارتباط انسان به همه اینها قطعی است, چه اینکه جهل انسان هم به همه اینها قطعی است, قهراً یک راهنما لازم دارد.
عبودیت مهم¬ترین کمال در قرآن کریم
اگر انسان این راه را درست تشخیص داد و عبد خدایی بود و خدایی را به مولا بودن و مولویت پذیرفت که همه این شئون را آگاه است, آنگاه به بهترین کمال میرسد. لذا ذات اقدس الهی مهمترین کمالی که در قرآن کریم مطرح میکند بر پایه عبودیت آنها را طرح میکند; در اول سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آمده است که: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ﴾ همان طوری که اِسرا بر اساس عبودیت است, عروج بر اساس عبودیت است, نزول و فرود آمدن کتاب الهی هم روی عبودیت است اگر انسانی بخواهد اسریٰ داشته باشد یا معراج داشته باشد باید از سکوی عبودیت پرواز کند و اگر انسانی قلبش بخواهد مهبط وحی باشد باید از جایگاه عبودیت استفاده کند هم ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ﴾ بر اساس عبودیت است هم ﴿فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ در معراج بر اساس عبودیت است و هم ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ﴾ بر اساس اصل عبودیت است و این اختصاصی به علوم شریعت و علوم ظاهر ندارد.
تبیین حرکت افراد دارای علوم ولائی بر اساس عبودیت
آنها که علوم ولایی دارند و بر اساس باطن حکم میکنند و خضر راهند, آنها هم بر اساس عبودیت به اینجا رسیدهاند وقتی در سوره «کهف» آیه 65 جریان خضر را ذکر میکند میفرماید: ﴿فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا﴾ خب پس اگر خضر راه است بر اساس عبودیت به اینجا رسیده, چه اینکه اگر پیغمبر اسلام است و مانند آن بر اساس عبودیت به اینجا رسیده.
شرط لازم بودن عبودیت
نکته بعدی آن است که عبودیت, شرط لازم است نه شرط کافی; لطف و عنایت الهی و علم خدا به عواقب امور هم نقش موثری دارد لذا اینچنین نیست که اگر کسی بندگی کامل کرد و بنده کامل شد بشود پیغمبر یا امام که این را با عبودیت کسب بکند, اینچنین نیست [بلکه] هر کسی به مقامی رسیده است بر اساس بندگی رسیده است; اما اینچنین نیست که هر کسی بندگیاش کامل بود حالا بشود امام یا پیغمبر که این یک مقام تحصیلی باشد البته ولیّ خدا میشود; اما رسول و نبی بشود اینچنین نیست, چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾, آن گذشته از اینکه از طرف خود شخص لازم است کمال عبودی را داشته باشد آن علم به عاقبت امور را خود انسان ندارد خیلی از اوقات است که خداوند علم به افراد میدهد معنویت به افراد میدهد حتی کرامت به افراد میدهد و اما اینها نه از این علم استفاده صحیح میبرند نه از آن کرامت او را بیجا صرف میکند نظیر ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها﴾.
عنایت پستهای الهی مانند نبوت، رسالت و کرامت به برخی افراد
ذات اقدس الهی پستهای کلیدی را, نظیر نبوت رسالت خلافت امامت امثال ذلک را به کسی میدهد که خودش از باطن امور باخبر است; اما کرامتها و مانند آن [مثل] بعضی از کشف و شهودها, بعضی از علمهای معنوی این را ممکن است به عنوان یک امتحان به افراد دیگر هم مرحمت کند و چون کمال انسانی در عبودیت است و عبودیت هم منحصر در ذات استحقاقش اقدس الهی است در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» حصر کرده است یعنی آیه 23 سورهٴ «اسراء» حصر کرد ﴿وَ قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ﴾ و احدی معبود نیست و کسی حق ندارد احدی را بپرستد مگر خدا را.
عبد بودن انسان در مقابل ولی و مولا عبد
مطلب دیگر آن است که اگر انسان, عبد است در برابر ولیّ و مولا عبد است. قرآن کریم گرچه عبودیت غیر خدا را امضا نکرده است; ولی ولایت غیر خدا را امضا کرده است این به چه صورت درمیآید انبیای الهی که اولیا هستند مرسلین که اولیا هستند, ائمه(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که اولیا هستند مولا بودن آنها و ولایت آنها چگونه است آیا انسانها عبد آنها هم هستند ولو بالتبع یا نه اگر انسانها عبد غیر خدا نیستند کما هو الحق پس ولایتی که برای انبیا و اولیا و ائمه(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ثابت است اینچنین نیست که آنها حقیقتاً مولا باشند و حقیقتاً والی باشند; منتها آنها والی قریباند و ولی قریباند و مولای قریباند و خدا مولای بعید یا ولایت در ثبوت داشته باشد این نکته بحث محوری امروز است.
بیان نکته بحث محوری
بیان ذلک این است که اگر از این سوی ثابت شد که انسان, کمالش در عبودیت است (یک)، و عبد الله است و لا غیر (این دو)، پس غیر خدا هر که است و هر چه است مولای حقیقی یا ولیّ حقیقی نیست تا ما بگوییم خدا اولاً و بالاصاله ولیّ و مولاست و غیر خدا مثلاً انبیا و اولیا ثانیاً و بالتبع ولیّ و مولایند وقتی مسئله ولایت انبیا و اولیا و ائمه(علیهم الصلاة و علیهم السلام) روشن شد; ولایت فقیه هم روشن میشود وقتی ولایت فقیه روشن شد بسیاری از شبهات و اشکالات رخت برمیبندد عمده اثبات این است که آیا انسان چند تا ولیّ و چند تا مولای حقیقی دارد در طول هم, نظیر اینکه اَب و جدّ هر دو ولیّ طفل محجورند حقیقتاً ولیّاند; منتها هر کس اول اعمال ولایت کرد جا برای ولایت دیگر نیست از این قبیل است یا احیاناً ولایت بر انسان ولایت طولی است که بعضیها ولیّ قریباند بعضی اقرب, بعضی ولیّ بعیدند بعضی ولیّ ابعد یا بعضیها ولیّ بالاستقلال و بالاصالهاند و بعضیها ولیّ بالتبعاند, از این قبیل است یا هیچ کدام از اینها نیست.
خب اگر اساس برهان عقلی این بود و آیات هم او را تأیید کرد که کمال انسان در این است که حرف کسی را بشنود که او حقیقت انسان را, حقیقت جهان را, حقیقت ارتباط متقابل انسان و جهان را آفرید و منظور از جهان خصوص عالم طبیعت نیست گذشته انسان و آینده انسان نظیر برزخ و قیامت و بهشت و جهنم هم مطرح است یعنی ابدیت او مطرح است. اگر محصول تحقیق این بود, قهراً عبادت منحصر الله خواهد شد, ولایت هم منحصر الله میشود یعنی تنها ولیّ اوست, نه اینکه ما چند تا ولیّ داریم بعضیها بالاصالتاند بعضی بالتبع, بعضیها ولی قریباند بعضیها ولیّ بعید بلکه یک ولیّ داریم و آن خداست.
در بحثهای قبل که ادب انبیا بود ملاحظه فرمودید که ظریفترین ادب همان ادب توحید است که در سنت و سیرت انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) این توحید, جلوهگر است همه کارهای آنها و کارهای همه آنها بر اساس آیات پایانی سوره «انعام» بود که ﴿إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾. این گرچه خطاب به پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ولی اختصاصی به آن حضرت ندارد; منتها مرحله کمالش مربوط به آن حضرت است وگرنه تمام انبیا و معصومین(علیهم السلام) حیات و ممات آنها لله است. اگر حیات و ممات آنها لله بود, هیچ فکری در قلبشان و هیچ امیدی در دلشان و هیچ وهم و خیالی در درونشان و هیچ عملی در ظاهر بدنشان پدید نمیآید مگر اینکه لله است و به دستور اوست.
قرآن کریم در عین حال که خیلی از امور را به غیر خدا اسناد میدهد در بخشهای دیگر اینها را جمع بندی میکند و میگوید اینها منحصراً برای خداست که این یک باب جدایی دارد یعنی برای خودش یک کتاب است که اگر شما این بحثها را از قرآن کریم به عنوان یک تفسیر موضوعی جدا کنید این یک جلد کتاب خواهد بود نمونههای فراوانی دارد که خداوند, اوصافی را برای خود و غیر خود ذکر میکند بعد آن اوصاف را در جای دیگر منحصراً از آن خود میداند; درباره شفاعت این طور است درباره قوّت این طور است درباره عزت این طور است درباره رزق این طور است.
منحصر بودن عزت برای خدای سبحان
درباره عزّت در سورهٴ «منافقون» فرمود: ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾, لکن در سوره دیگر فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً﴾; تمام عزتها برای خداست. درباره قوت هم فرمود: ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾, به بنی اسرائیل فرمود: ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾, به مجاهدان اسلام فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ و امثال ذلک که ما به او قوت دادیم و قدرت دادیم فراوان است, بعد فرمود اینها بعدها میفهمند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعاً﴾. در مسئله رزق هم خدا به عنوان خیر الرازقین معرفی شده است خب خیر الرازقین معلوم میشود رازقینی هست, بعد خدا ﴿خَیْرُ الرّازِقین﴾ است; لکن در پایان سوره «ذاریات» دارد که بدانید ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾ این «هو» که ضمیر فصل است با الف و لام, مفید حصر است [یعنی] تنها رازق خداست.
انجام شفاعت به اذن خدا
یا اگر مسئله شفاعت است خدا شافعینی را در قرآن کریم اثبات کرده است ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعینَ﴾ معلوم میشود که خیلیها شافعاند; اما درباره آیاتی که میفرمود آنها شافعاند میفرماید تا خدا اذن ندهد کسی حق شفاعت ندارد شفاعت بید الله است.
اثبات بودن ولایت برای پیغمبر(ص)و اهل بیت
در جریان ولایت هم همین طور است درباره ولایت همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبلاً گذشت که فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ که ولایت برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت شد, ولایت برای اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ثابت شد و تتمه روایات و امثال ذلک و از این بازتر در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» فرمود: ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾; اگر کسی بر مال و جان خود سلطه داشته باشد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولایتش نسبت به جان و مال افراد, از خود آنها بالاتر است لذا در همان سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» فرمود: ﴿ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ﴾; وقتی خدا و پیغمبر درباره امری حکم کردند اَحدی حق اختیار و انتخاب ندارد که بگوید آقا من رأیم این است, من به شما رأی میدهم یا من به شما رأی نمیدهم و امثال ذلک.
انحصار ولایت به خدای سبحان
خب در عین حال که ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ آمده در عین حال که ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ﴾ آمده, در عین حال که ﴿ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ آمده, در عین حال در سورهٴ مبارکهٴ «حم» آنجا ولایت را منحصراً برای ذات اقدس الهی میداند آیه نُه سوره «شوری» این است که ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾, خب این نشان میدهد که اگر الله ولیّ است رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولیّ است و امیرالمومنین(سلام الله علیه) ولیّ است, اینها عِدْل ولایت الله, ولیّ نیستند و چون ولایت منحصر در اوست ولایت خدا واسطه در ثبوت هم نیست که اینها واقعاً ولیّ باشند; منتها ثانیاً و بالتبع بلکه میشود بالعرض نه بالتبع, ولایت میشود واسط العروض نه واسط الثبوت. واسط الثبوت این است که اگر آتشی به یک کنار آبی قرار بگیرد آبی را در ظرف بگذارند آن آب واقعاً گرم میشود, این نزدیکی به آتش واسطه است در ثبوت حرارت برای نار که این آتش واقعاً گرم میشود این آب واقعاً گرم میشود; منتها آتش گرمایش بالاصاله است ولی این آب واقعاً گرم میشود و میجوشد حتی تبخیر میشود, اتّصاف آب به حرارت اتّصاف واقعی است و این قرب به آتش واسطه در ثبوت است نه واسطه در عروض; ولی اگر شما همین آتش را با این شعله در برابر یک آینه نگاه داشتید خب درون آیه هم شعله بلند است; اما چیزی در درون آینه نیست آینه این آتش بیرونی و شعله بیرونی را نشان میدهد نه اینکه واقعاً درون آینه گرم شده باشد آینه را از دور نگه داشتید میبینید به فاصله یک کیلومتری فلان جا شعله برخاسته است. این آینه داغ نشد گرم نشد شعلهای در او نیست; ولی شعله را نشان میدهد.
عزیز بودن مؤمن نشانه عزت خدا
معنای ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾ با ﴿فإنّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً﴾ اینچنین نیست که واقعاً عزت سه قسم است خدا واقعاً عزیز است پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) واقعاً عزیز است مؤمنین واقعاً عزیزند و واسطه در ثبوت است وگرنه آن عزتها میشود محدود بلکه اینها میشود واسطه در عروض و تعبیر ظریف قرآن کریم هم در این باره این است که اینها آیات الهیاند که بسیار تعبیر خوبی است یعنی اینها نشانهاند اگر مؤمن, عزیز است این آیت و نشانه عزت خداست اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولیّ است این نشانه ولایت ذات اقدس الهی است اینها آیات الهیاند و نشان میدهند اوصاف الهی را دیگران تاریکند ظلمانیاند; مظلماند جایی را نشان نمیدهند اینها نشان میدهند از اینجا معلوم میشود که اگر کسی گفت امام ولیّ است و اگر کسی گفت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولیّ است از حرمت انسانیت و انسان نکاست, وقتی آنجا روشن بشود مسئله ولایت فقیه هم روشن خواهد شد ولایت یک وقت ولیّ محجور میشود انسان, این تکلیفی است که انسان, آن محجور را حفظ بکند حالا خواه در اثر فقدان عقل و در اثر جنون, کسی محجور باشد یا در اثر سفاهت محجور باشد یا در اثر صغر محجور باشد آن ولایتها یک سلسله تکلیفی است که انسان عهدهدار حفظ اوست.
تبیین ولایت فقیه به یک قسم یا دو قسم
ولایت امام و پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) از قبیل ولایت بر سفیه و مجنون و محجور نیست که اخیراً خلط مبحث شده چه در نوشتهها چه در گفتهها این یک اهانتی است بر مردم و هتک حرمتی است نسبت به ولایت فقیه. حالا عنایت بفرمایید ببینید که این ولایتها از یک قسم است یا از دو قسم؟ اگر یک مجنون و یا سفیهی یا کودک خردسالی که تحت ولایت است معنایش این است که این شخص برابر با اندیشه خود آرای خود باید بالأخره این بچه را یا آن سفیه را یا آن دیوانه زنجیری را حفظ بکند; دستور به او میدهد او را به بازی میگیرد بچه را چه وقت به پارک ببرد بازی بگیرد چه وقت بخواباند, سفیه را چه وقت بخواباند چه وقت بیدارش کند چه وقت تغذیه کند مجنون را چه وقت تغذیه کند این برابر با اراده خود البته نباید ظلم بکند; اما برابر با میل و اراده خود او را دارد تدبیر میکند, این معنای ولایت بر محجور است; اما ولایت امام و پیغمبر از این قبیل نیست, قهراً ولایت جانشین امام هم از این قبیل نیست ولایت امام و پیغمبر, برگشتش به ولایت الله است یعنی خود مکتب, خود دین دارد رهبری را و سرپرستی را و هدایت را به عهده میگیرد به دلیل اینکه همان طوری که مردم مولّیٰ علیهاند شخصیت حقیقی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم تحت ولایت شخصیت حقوقی اوست شخصیت, حقیقی امام(علیه الصلاة و علیه السلام) هم تحت ولایت شخصیت حقوقی اوست.
ولایت داشتن امامان و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طرف خدا
بیان ذلک این است که معصوم از آن جهت که معصوم است, امام از آن جهت که امام است, پیغمبر از آن جهت که پیغمبر است جز از طرف ذات اقدس الهی چیزی ندارد. اگر حکمی را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان رسول و به عنوان امین وحی الهی حکمی را تلقی کرده است فتوایی را تلقی کرده است از خدا به مردم ابلاغ کرد.
بیان حکم ولایی
مثلاً ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود: ﴿یَسْتَفْتُونَکَ﴾; اینها از تو استفتا میکنند ﴿قُلِ اللّهُ یُفْتیکُمْ﴾; خب فتوای خدا این است که این فتوا را برای مردم نقل بکن وقتی فتوا را برای مردم نقل کرد عمل به این فتوا بر همگان واجب است حتی بر پیغمبر, این برای فتوا.
اما احکام ولایی, بنا شد که مثلاً با فلان قوم رابطه قطع بشود یهودیها از مدینه بیرون بروند یا اموال آنها مصادره بشود این حکم ولایی است, این حکم ولایی که شده است عمل به این حکم واجب است حتی بر خود پیغمبر نقض این حکم حرام است حتی بر خود پیغمبر این میشود حکم ولایی نمونه سوم حکم قضایی است; دو تا متخاصم آمدهاند به محکمه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره زمین یا درباره مال منقول اختلافی داشتند, حضرت هم بر اساس «إنما أقضی بینکم بالبیّنات والأیْمان﴾. حکم کرده است که مثلاً این فرش برای زید است برای عمرو نیست, فصل خصومت کرد محکمه هم پایان پذیرفت. نقض این قضا و حکم حرام است حتی بر خود پیغمبر عمل به این قضا و حکم واجب است حتی بر خود پیغمبر. خب چه امتیازی پس برای پیغمبر شد که او بشود ولیّ مردم! همین معنا بعد از پیغمبر برای امام(علیه الصلاة و علیه السلام) هست همین معنا بعد از امام در زمان اگر نائب خاص داشتند مثل مالک اشتر(رضوان الله علیه) مثل مسلم بن عقیل(رضوان الله علیه) ثابت است, نشد نائب عام ثابت است حالا امام راحل(سلام الله علیه) که بود چه امتیازی او بر مردم ایران داشت اگر فتوایی داده بود, عمل به فتوا واجب بود حتی بر خودش. اگر حکمی فرمود [مثلاً] سفارت اسرائیل باید برچیده بشود! عمل به این حکم واجب است, نقض این حکم حرام بود برای همه مردم, حتی برای خودش. وقتی بنا شد رابطه ایران و امریکا قطع بشود این حکم صادر شد, عمل به این حکم واجب بود حتی بر خودش, نقض این حکم حرام بود حتی بر خودش. الآن هم که مقام رهبری عهدهدار این کار است اگر دستوری داد عمل به آن دستور واجب است حتی بر خودش, نقض آن دستور حرام است حتی بر خودش این است که اگر معنای ولایت حل بشود دیگر نمیگویند ایرانی که محجور نیست, ملت که محجور نیست تا ولیّ بخواهد. این سخن از حجر نیست, بازگشت این ولایت به ولایت دین است, ولایت مکتب است اگر پدر نسبت به صغیر یا نگهبان تیمارستان نسبت به دیوانه ولیّ است آن ولایت بر محجور است حالا به او دستور داد که فلان جا بازی کن, فلان جا بازی نکن مگر بر خود او واجب است که این کار را انجام بدهد! آنکه باید امتثال بکند که مکلَّف نیست; باید و نباید شرعی ندارد او را وادارش میکنند که چه وقت غذا بخورد چه وقت بخوابد کجا بخوابد کجا بازی کند او محجور است.
تبیین کیفیت ولایت فقیه
ولایت فقیه از باب ولایت بر مجنون نیست, از باب ولایت بر سفیه نیست از باب ولایت بر صغیر نیست خود پیغمبر جزء مولّیٰ علیه است یعنی شخصیت حقیقی پیغمبر با افراد دیگر در رقم مولّیٰ علیهاند, شخصیت حقوقی او ولیّ است, شخصیت حقیقی ائمه(علیهم السلام) در ردیف مولّیٰ علیهاند شخصیت حقوقی آنها در [ردیف] ولیّ است. همچنین رهبران الهی, امام راحل(رضوان الله علیه) شخصیت حقیقی او از این جهت که او روح الله بود مثل سایر مردم مولّیٰ علیه بود, از آن جهت که امام امت بود ولایت داشت. یک دینشناس دین باورِ دیندارِ عادلی حرف دین را نقل میکند, آن وقت عمل به این حرف بر همه واجب است حتی بر خودش این یک بیان لطیفی است که صاحب جواهر, دارد میگوید این «الراد علیه کالرّاد علینا» این حرمت رد که اختصاصی به مردم ندارد بر خود حاکم هم حرام است بر خود قاضی هم حرام است, آن وقت هیچ امتیازی برای امام با دیگران نیست تا بگویند مردم ایران که محجور نیستند [که] ولیّ طلب بکنند.
اگر معنای ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ روشن شد: اولاً توحید محفوظ میماند; کسی نمیگوید که مگر ما بنده چند نفریم نه ما بر اساس ﴿قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ﴾ بنده ذات اقدس الهی هستیم و دیگر کسی نمیگوید غیر از خدا ما ولیّ حقیقی داریم; منتها ثانیاً و بالتبع, بلکه میگویند ولیّ حقیقی خداست اینها آیات الهیاند اینها بالعرضاند نه بالتبع اینها مثل آینهای هستند که ولایت الله را نشان میدهند نه نظیر آن آب جوشیاند که در اثر حرارت آتش جوش آمده فرق است بین واسطه در ثبوت و واسطه در عروض اینها واسطه در عروضند اینها آیات الهیاند اینها مجازاً ولیّاند [چون] ولیّ حقیقی خداست, به دلیل اینکه خداوند وقتی خیلی از این کمالات را به دیگران نسبت داد در جای دیگر میگوید تنها کسی که این وصف را دارد خداست. آنگاه انسان به این ولایت فخر میکند, میگوید من تحت ولایت دین خدایم. خب اگر درخت بخواهد رشد کند. باید تحت ولایت آب باشد, تحت ولایت هوای سالم باشد تا رشد کند. اینها هوای ماست که ما را میپروراند, رشدمان میدهد غیر از این نیست اگر کسی بخواهد شجره طوبی بشود از این راه دارد استفاده میکند.
بیان معنای ولایت فقیه
اینکه امام(رضوان الله علیه) اصرار داشت میفرمودند که پشتیبان ولایت فقیه باشید تا این کشورتان محفوظ بماند یعنی مسلمان باشید, بالأخره یک مسلمان اسلام شناس اسلام دان اسلام باور دیندار باید زمام امور را به دست بگیرد که حرفی که میزند اول خودش عمل بکند بعد دیگران هم عمل بکنند این میشود معنای ولایت فقیه بازگشت ولایت فقیه به ولایت فقاهت و عدالت است وگرنه شخص که ولایتی ندارد بر هیچ کسی اگر شخص ولایت داشت مثل پدر نسبت به پسر بود; پدر به پسر میگوید برو فلان کار را بکن! میگوید چشم, این دیگر به او نمیگوید خودت بکن اگر ولیّ صبی به صبی گفت فلان کار را باید بکنی! او باید بگوید چشم, این دیگر نمیگوید تو هم بکن من هم بکنم; اما اگر کاری را رهبر دستور بدهد پیشاپیش امت خودش میکند و اگر ـ معاذ الله ـ این کار را نکرد, امت حق دارد به او بگوید تو هم بکن ما هم بکنیم.
این بیان نورانی حضرت امیر بود فرمود ما هرگز به شما دستوری ندادیم الا اینکه «أسبِقُکم إلیها», حرف شعیب در قرآن کریم این بود که: ﴿ما أُریدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلی ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ﴾ ما قصدمان این نبود بنایمان هم این نیست که یک چیز را بگوییم نکنید, خودمان خلافش را بکنیم. این حرف, از آن کلمات قصار صاحب جواهر است در ذیل همان جریان مقبول عمر بن حنظله که «الراد علیه کالرّاد علینا و الرّاد علینا کالراد علی الله» است و هو علی حدّ شرک, این حرمت رد, اختصاصی به طرفین قضا ندارد برای خود قاضی هم هست; این حرمت رد, اختصاصی به محکومین ندارد برای خود حاکم هم هست. اگر دین, به این شیرینی و لطافت است و هیچ مزیتی برای احدی نسبت به احدی نیست, خب اینچنین دینی را انسان با جان میپذیرد.
پرسش: ...
پاسخ: عزت برای خداست. این شخص, مظهر خداست آیت خداست این بیان نورانی امیرالمومنین(سلام الله علیه) است که فرمود: «و ما لله آیةٌ أکبرُ مِنّی» اگر همه موجودات ارضی و سماوی, آیات الهیاند بعضی کبیر بعضی کبرا بعضی اکبر, وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «ما لله آیة أکبر مِنّی» قهراً هر کس هر کمالی دارد نشانه کمال الهی را داراست چون فرض ندارد که کمال خدا نامتناهی باشد در مقابل کمال نامتناهی یک کمال دیگر هم ما داشته باشیم. الآن مثلاً شما فرض کنید یک خط نامتناهی ما داریم در این امتداد در این امتداد دیگر خط دیگر فرض ندارد, در پهلوهای او بالا و پایین او میشود حالا بیایید این خط نامتناهی را فرض کنید یک سطح نامتناهی; اگر ما یک سطح نامتناهی داشتیم دیگر در آن سطح سطح دیگر نیست; اما بالای او پایین او چرا سطح که بعد دو طرفه است یعنی طول و عرض دارد دیگر در طرف طول و عرض ما سطح دیگر نخواهیم داشت, زیر او بالای او هست. حالا اگر بیایید این سطح را هم از طرف ارتفاع هم از طرف عمق حجمش کردید, گفتید ما یک جسم نامتناهی داریم یعنی چه؟ یعنی تمام ابعاد عالم را این جسم گرفته آن وقت در کنار این جسم نامتناهی میشود یک جسم کوچک فرض کرد; بگوییم ما دو تا جسم داریم یک جسم نامتناهی [و] یک جسم کوچک هم داریم قابل فرض نیست. همین معنا را از احجام و اجسام و از همه اینها بیرون ببرید ببرید به اصل هستی برسید اگر ما یک هستی نامتناهی داشتیم, در مقابل او چیز دیگر نیست هر چه هست آیت اوست علامت اوست خدا غریق رحمت کند علامه طباطبایی را! این بارها میفرمود که این خیلی تعبیر ظریفی است که دین گفته هیچ موجودی در هیچ شرایطی نیست که آیت حق نباشد, خب اگر آیت حق است خودش استقلال ندارد چون اگر خودش استقلال داشته باشد که او را نشان نمیدهد.
ولیّ خدا بودن مؤمن
معلوم میشود که ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ یعنی آیه نُه سورهٴ «شوریٰ» میگوید او اولاً و بالذات است ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ اولاً و بالذات است, آنگاه ﴿وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا﴾ ثانیاً و بالعرض نه ثانیاً و بالتبع. لذا آنگاه ﴿یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ﴾ روشن میشود, ﴿الَّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللّهَ﴾ روشن میشود, ﴿فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ﴾ روشن میشود. فرمود من که مریض شدم چرا به عیادت من نیامدی, عرض کرد شما که مریض نمیشوید. فرمود آن بنده مؤمن که مریض شد مظهر من است, اگر از او احترام به عمل آوردی از من احترام به عمل آوردی, اینها کنایه نیست اینها مجاز نیست اینها استعاره نیست اینها تشبیه نیست اینها حق را در آینه مؤمن دیدن است آنگاه انسان میفهمد دیگران هیچاند خدا حلول نکرده, چون در آینه که آفتاب حلول نمیکند با او متحد نشده چون با آینه که متحد نمیشود. حلول, محال است اتحاد, محال است امثال ذلک, محال است, بلکه نشان دادن حق است. آنگاه ولایت هم آن کسی که ولیّ است حساب خودش را جمع میکند مثل امام, این تعارف نکرده گفته من دست بسیجی را که بالای دست او دست خداست میبوسم این فهمیده چه گفته وگرنه دست زید و عمرو را که نمیبوسد. گفت آن دستی را بوسه میزنم که بالای او دست خداست یعنی ﴿یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ﴾ را دارم میبوسم. خودش هم همین طور بود و تعارف هم نمیکرد این خودش «کأحد من الناس» بود واقعاً کاحد من الناس بود و باور هم کرده بود و فهمیده بود و بر اساس فهمش هم عمل کرد مقام او مقام ولایت بود یعنی فقاهت بود و عدالت بود خب فقاهت مقدس است دیگر, عدالت مقدس است دیگر. خب آدم, تابع فقاهت باشد تابع عدالت باشد یعنی محجور است. آنگاه اگر ولایت پیغمبر و ائمه(علیهم السلام) معلوم بشود مال شخصیت حقوقی اینهاست نه برای شخصیت حقیقی اینها و ولایت فقیه هم روشن بشود, دیگر هیچ محذوری ندارد, هیچ کسی محجور نخواهد بود. مردم را که نمیشود فریب داد گفت شما محجورید! مردم بالأخره میفهمند, بالأخره سؤال میکنند که این ولایت فقیه از باب ولایت بر محجور و سفیه و صبی و دیوانه است یا ولایت شخصیت حقوقی است بر انسانهای آزاد و احرار.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است