- 1141
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 116 تا 118 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 116 تا 118 سوره مائده"
- عذاب دائمی تا روز قیامت درباره یهودیت و مسیحیت
- خطاب و سؤال خداوند به عیسی در روز قیامت
- اظهار نظر عیسی(ع) درباره خود و امت در قیامت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الغُیُوبِ ﴿116﴾ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ ﴿117﴾ إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنتَ العَزِیزُ الحَکِیمُ ﴿118﴾
خطاب و سؤال خداوند به عیسی در روز قیامت
در قیامت یکی از سؤالهایی که ذات اقدس الهی از عیسای مسیح(سلام الله علیه) میکند این است که آیا تو به این مسیحیها دستور دادی که تو و مادرت را به عنوان اله اتخاذ کنند یا نه؟ آنگاه عیسی بن مریم(سلام الله علیه) چندین جواب میدهد در سه چهار مقطع. اصل اتخاذ اله یا اتخاذ رب غیر از قول به اینکه این اله است یا این رب است، بلکه به همان که در مقام عمل کسی نسبت به دیگری تخضع کند و مطیع محض او باشد، او را به عنوان رب یا اله اتخاذ کرده است، همان طوری که در ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ بیان شده یا در آیه 31 سورهٴ «توبه» آمده است که: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ﴾ اینها را به عنوان رب اتخاذ کردند یعنی اینها را منشأ اثر دانستند بالاستقلال و در برابر اینها به نحو استقلال خضوع کردند، این یک نحو عبودیتی در برابر آنها و پذیرش آنها به عنوان ربوبیت است. همین معنا درباره مریم (سلام الله علیها) هم بود، چه اینکه درباره عیسی (سلام الله علیه) هم اتفاق افتاد. آنگاه ذات اقدس الهی برای اینکه در آن روز سؤال و جواب عمومی اثبات کند چنین سخنی حق است، از عیسای مسیح در آن ملأ عام سؤال میکند آیا تو به این مردم دستور دادی یا اینها خودشان گفتند، چون این حرفی است که عقل پذیر نیست عقل به این حرف راه ندارد، بلکه بر خلاف این راه دارد، اینها پس به دستور چه کسی مریم و عیسی(سلام الله علیهما) را به عنوان اله اتخاذ کردند. این خلاصه سؤال تقریباً عتابآمیز ذات اقدس الهی است که سؤالش متوجه عیسی (علیه السلام) است [و] عتابش متوجه آن مسیحیهایی که عیسی و مادرش را به عنوان اله اتخاذ کردند.
جواب حضرت عیسی(علیه السلام) به خدا در قیامت
وجود مبارک عیسی بن مریم(سلام الله علیها) در چند مقطع جوابهای گوناگون میدهد.
الف: جواب اول حضرت عیسی(علیه السلام)
اول جوابش این است که عرض میکند: ﴿سُبْحانَکَ﴾ این تأدب را ملائکه و انبیا(علیهم السلام) از ذات اقدس الهی آموختند. خداوند وقتی که سخن مشرکان را درباره خود نقل میکند آن را با تسبیح همراه میکند یعنی خدا مسلح و مقدس و منزه از تهمت شرک است؛ مثل اینکه فرمود: ﴿وَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحانَهُ﴾ در غالب مواردی که از مشرکین سخنی نقل میکند دارد میفرماید: «سبحان الله» یعنی آن منزه از آن است که دارای فرزند باشد و شریک باشد و مانند آن. لذا انبیا(علیهم السلام) و همچنین فرشتگان وقتی میخواهند مطلبی را به عنوان رفع نقص یاد کنند خدا را تسبیح میکنند. مثلاً ملائکه در جریان علم اسما، اول عرض کردند: ﴿سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا﴾ در غالب موارد چه انبیا(علیهم السلام) چه فرشتگان، آنها اول تسبیح میکنند.
در اینجا این تسبیح وجود مبارک عیسای مسیح به منزله صغرای قیاس است: ﴿سُبْحانَکَ﴾ یعنی تو منزه از آن هستی که شریک داشته باشی. خلاصه این ﴿سُبْحانَکَ﴾ این است که «الشرک ما لیس بحق» چیزی است که حق نیست، این صغرای قیاس؛ کبرا هم این است که ﴿ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقِّ﴾؛ من نه تنها نگفتم، آن نگفتم در مقطع بعد ذکر میشود. در این مقطع عرض میکند که من اصلاً حق چنین حرفی را نداشتم چرا؟ برای اینکه «الشرک ما لیس بحق»، ﴿و ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقِّ﴾، پس «ما یکون لی أن ادعو الی الشرک و ان اقول ان اتخذونی و امی الهین من دون الله». خب این تمام شد این خودش یک صغرا و کبرا و جواب کامل است که از ریشه شروع کرده. به خدا عرض نکرد من نگفتم [بلکه] به خدا عرض کرد من چنین حقی نداشتم بگویم. چه اینکه وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) هم در جریان مناظرهای که با فرعون دارد، در سورهٴ مبارکهٴ اعراف آیه 105 میفرماید: ﴿حَقیقٌ عَلی أَنْ لا أَقُولَ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ﴾؛ ما موظفیم بر ما شایسته است که جز حق چیزی نگوییم، کسی که رسالت الهی را به عهده گرفت جز حق، چیزی نباید بگوید. خب بنابراین با آن صغرا و کبرا و این قیاس جواب اول تأمین است که «الشرک ما لیس بحق و ما یکون لی أن أقول ما لیس لی بحق»، پس «ما یکون لی أن أقول الشرک و ادعو الی الشرک» که خلاصه این جواب آن است که شرک، باطل است و ما هرگز مردم را به شرک دعوت نکردیم و نخواهیم کرد، این جواب اول.
ب: جواب دوم عیسی به خدا
جواب دوم آن است که عرض میکند: ﴿اِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾ این یک قیاس استثنایی است یعنی من اگر گفته بودم تو میدانستی و چون تو نمیدانی، معلوم میشود من نگفتم چرا؟ چون اگر چیزی را خدا نداند، معلوم میشود نیست، چون ممکن نیست چیزی در عالم باشد و خدا نداند. اگر معدوم محض بود لاشیء است، اگر چیزی بود چه فی السماوات چه فی الارضین چه فی الظاهر چه فی الباطن، شیء است اگر شیء است ﴿اللهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ و اما اگر معدوم محض بود لاشیء است و لاشیء، علم به او تعلق نمیگیرد چون علم، ظهور است کشف است حکایت است چیزی که لاشیء محض است تحت علم قرار نمیگیرد. اگر چیزی معدوم بود و انسان به او علم داشت یا عالم دیگری به آن معدوم، علم داشت برای آن است که آن را فرض وجود کرد مفروض الوجود گرفت. البته اگر معدومی مفروض الوجود بشود آنگاه معلوم میشود، چون فرض وجود برای او ظهوری ترسیم میکند.
سؤال از امام رضا(علیه السلام) درباره دارا بودن معدوم علم خدا
از وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) سؤال کردند آیا ذات اقدس الهی به معدوم، علم دارد. فرمود نه تنها به معدوم علم دارد، بلکه به ممتنع هم علم دارد، نه تنها به ممتنع علم دارد بلکه به ممتنع بر فرض وجود، علم دارد آنگاه به این آیه استدلال فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾ ؛ فرمود که هیچ کس از جهنم بر نمیگردد به دنیا؛ برگشت از جهنم به دنیا هم محال است، برای اینکه دنیا بساطش جمع شد دیگر، دنیایی نیست . اگر ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ شد، ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ﴾ شد، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ شد کل این نظام برچیده شد دیگر دنیایی نیست تا کسی برگردد، مگر اینکه دنیا را ذات اقدس الهی یک دنیایی دیگری خلق کند. خب پس دنیایی نیست تا کسی برگردد، قهراً رجوع تبهکاران از جهنم به دنیا میشود مستحیل. لکن ذات اقدس الهی بر فرض وجود چنین محالی که اگر دنیایی بود و جهنمیها از جهنم برمیگشتند میآمدند دنیا چه میکردند را هم خدا میداند: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾.
خب در این گونه از این موارد که وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) استدلال فرمودند همه اینها در ظرف فرض وجود است؛ اما اگر چیزی معدوم محض بود، معدوم محض تحت علم قرار نمیگیرد هیچ کس به او عالم نیست و خود ذات اقدس الهی هم به همین استدلال میکند، میفرماید شما از چیزی خبر میدهید که خدا نمیداند یعنی از چیزی خبر میدهید که نیست؛ به جای اینکه بفرماید نیست، میگوید خدا نمیداند چرا؟ چون اگر بود یقیناً خدا میدانست، چون او ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است. در بعضی از موارد به همین سبک استدلال شده است؛ در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیه هجدهم چنین استدلال شده است، فرمود: ﴿وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾ شما گزارش میدهید چیزی را به خدا میگویید که خدا نه در آسمان میداند نه در زمین یعنی چنین چیزی نه در آسمان است نه در زمین، چون «لو کان لعلم» ممکن است چیزی موجود باشد و غیر خدا نداند، برای اینکه محدود است؛ اما ممکن نیست چیزی موجود باشد و خدا نداند، چون اگر چیزی موجود باشد مخلوق اوست ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾ این برهان میگوید که خدا خالق کل شیء است و هر خالقی به مخلوقش عالم است، پس خدا به هر شیء عالم است ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾. خب پس اگر چیزی را خدا ندانست یقیناً چنین چیزی معدوم محض است. اگر بود معلوم خدا بود، لذا این یک فصل جدیدی است که عیسای مسیح عرض میکند: ﴿إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾؛ اگر من مردم را به شرک دعوت کرده بودم تو میدانستی و چون تو نمیدانی معلوم میشود من نگفتم دیگر؛ اگر گفته بودم خب تو میدانستی، این مرحله بعد که راه دیگری است در مقام فعل نه در مقام امکان.
پرسش: ...
پاسخ: بله دیگر من حق ندارم بگویم، چون الان من مورد سؤال هستم این شرک، باطل محض است آن باطل محض را صغرا بیان کرد که «ان الشرک باطل» من هم که حق ندارم چیز باطل بگویم، دیگری خب باطل میگوید که من مسئول دیگری نیستم، دیگری خب خیلی حرف باطل میزند؛ ولی من که رسول تو هستم که حق ندارم چیز باطل بگویم. خب خیلیها هستند که باطل میگویند؛ در همین صحنه عدهای من و مادرم را به عنوان اله اتخاذ کردند کار باطل کردند، من حق ندارم غیر از حق چیزی بگویم. خب پس آن فصل اول تمام است یعنی یک صغرا و یک کبرا و تمام و از ریشه امر شروع کرده یعنی چنین چیزی اصلاً امکان ندارد، من در ظرف عصمت در ظرف رسالت حرف باطل بزنم امکان ندارد، این تمام شد.
مقطع بعد فصل بعد درباره وقوع است که چنین چیزی اتفاق نیفتاده. عرض میکند که من این را نگفتم، چون اگر گفته بودم تو میدانستی و چون تو نمیدانی پس من نگفتم، چون اگر چیزی در عالم موجود بشود یقیناً خدا میداند.
پرسش: ...
پاسخ: ﴿مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ﴾ این هم تأکید مسئله است دیگر؛ برای من در ظرف عصمت و رسالت چنین چیزی نیست که بتوانم بگویم، نه اینکه این مطلب حق است ولی من حق نداشتم. آن ﴿سُبْحانَکَ﴾ نشان میدهد که «الشرک باطل مطلقا»، چون تو منزه از آن هستی که شک داشته باشی چه من تهمت شرک بزنم چه دیگری، این صغرای مسئله است که ﴿سُبْحانَکَ﴾ یعنی ﴿لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ﴾ ؛ تو منزه از آن هستی که شریک داشته باشی. چون خود عیسای مسیح(سلام الله علیه) طرف خطاب قرار گرفت، این ناچار است تکرار بکند من با حفظ رسالتم با حفظ عصمتم، حق ندارم چیزی که باطل است بگویم، این برای مقام امکان. در مقام وقوع و فعل هم عرض کرد که: ﴿إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾ و چون تو نمیدانی پس من نگفتم. این فصل دوم هم تمام شد، نوبت به فصل سوم میرسد.
پرسش: ...
پاسخ: نه امکان ذاتی ندارد یعنی من با حفظ عصمتم ممکن نیست یک چنین حرفی بزنم وگرنه خب خیلیها بودند که مشرک بودند و خیلیها بودند که این کار را کردند نه تنها امکان دارد، بلکه واقع هم شده است دیگر. این ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ یا ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اینها همه واقع شده است دیگر؛ اما برای معصوم با حفظ عصمت، مردم را به شرک دعوت کند این واقع شدنی نیست، آن برای امکان این هم برای وقوع.
باب مشالکه بودن «نفس»
فصل بعدی آن است که برهان دیگر برای مسئله ذکر میکند، خب چرا ﴿إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾؟ برای اینکه ﴿تَعْلَمُ ما فی نَفْسی﴾، آنچه در ذات من است تو میدانی ﴿وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ﴾ آنچه در ذات توست من نمیدانم. این کلمه نفس هم به معنی ذات است، نه نفس به معنی جان یا روح که مرحوم امین الاسلام به زحمت افتاد در مجمع. این وقتی میگوید: «فی نفس الأمر» یا این «شیء فی نفسی» یعنی «فی ذاته» نفس به معنی جان و روح و امثال و ذالک نیست تا بگوییم اطلاقش درباره خدا مجاز است و اینجا از باب مشاکله است «الشیء فی نفسه» یعنی «فی ذاته» نفس به معنای ذات بر همه چیز [حتی] بر ذات الهی هم حمل میشود ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ ، گرچه آنجا خیلیها آن نفس را به معنای عقاب معنا کردند ؛ ولی عقاب هم درست است بالاتر از عقاب هم درست است یعنی مقام ذات، مقام تحذیر است هیچ کس به آن مقام راه ندارد. چه اینکه از عقاب هم تحذیر فرمود. خب ﴿تَعْلَمُ ما فی نَفْسی﴾؛ آنچه در ذات من است تو میدانی ﴿وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ﴾؛ آنچه در ذات توست من نمیدانم. چرا تو میدانی و من نمیدانم؟ این را به یک کبرای کلی استناد کرد: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾؛ چون تو به کل غیب عالمی پس آنچه در ذات ماست عالمی و ما چون به غیب، عالم نیستیم آنچه در ذات توست عالم نیست.
منحصر بودن علم غیب به خدا
در بحث روایی آیات قبل که ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ آنجا یک بیان بلندی از سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) به برکت آن روایت نقل شد که ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾ معنایش این نیست که خدایا! تو همه غیبها را میدانی، بلکه معنایش آن است که علم به غیب منحصراً از آن توست، این یک مطلب و هر کس بخواهد علم به غیب پیدا کند در اثر آشنایی با توست، این دو مطلب چرا؟ چون هر موجودی محدود است، بالأخره هر موجودی چه مجرد چه مادی، چه آسمانی چه زمینی محدود است، این یک مقدمه. وقتی محدود شد، خارج از قلمرو هستی او هر چه هست از او پوشیده است، این دو و او اگر بخواهد علم پیدا کند به آنچه خارج از هستی اوست محال است، چون علم، وصف جان آدم است؛ اگر جان آدم یک شعاع خاصی داشت بیرون از آن شعاع را انسان چگونه بفهمد؟ انسان با آثارش با شئونش با معالیلش با اوصافش در ارتباط است، بالأخره یک شعاعی وجودی دارد هر کسی. بیرون آن منطقه شعاع هستی این شیء، معلوم این نخواهد بود به هیچ وجه. اگر کسی خواست بیرون از منطقه خود را بفهمد باید به کسی ارتباط پیدا کند که او در بیرون و در درون حضور دارد یعنی هم از آنجا با خبر است هم در اینجا حضور دارد، میتواند از آنجا آگاه باشد میتواند اینجا را آگاه بکند. چنین موجودی که همه جا حضور دارد به همه چیز آگاه است و توان آگاه کردن همه چیز را دارد فقط خدا است ، لذا انبیا در قیامت تصریح میکنند: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾ و وجود مبارک مسیح (سلام الله علیه) هم در سلسله انبیا در صحنه قیامت ـ وقتی در مقابل آن سؤال قرار گرفته است ـ عرض میکند: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾؛ تویی که همه غیوب را میدانی، هم غیوب جمع است هم محلّیٰ الف به لام است هم این کلمه علاّم، مبالغه است.
پرسش: ...
پاسخ: نه دو تا حرف است، کبرا باید کلی باشد ولو صغرا جزئی است، کبرای کلی یک پیام جامعی دارد که اگر ما گفتیم: ﴿اللهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ حتی شامل خودش هم میشود، اسماء مستأثره هم میشود ولو مورد ابتلای دیگران نیست، کبرا کلی است گرچه صغرا جزئی است. عیسای مسیح عرض میکند که: ﴿تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ﴾ چرا؟ چون علام الغیوب تویی! من اگر بخواهم آنچه در ذات توست بدانم، میشوم علام الغیوب و اصولاً چیزی، هیچ موجودی توان آن را ندارد که خارج از قلمرو هستی خود علم پیدا کند، به همان معیاری که قبلاً گذشت علم، وصف روح است، این یک مقدمه روح، شعاع هستیاش محدود است، این دو جایی که روح، حضور وجودی ندارد آگاهی هم نخواهد داشت، این نتیجه. آنگاه اگر کسی بخواهد به خارج از محدوده هستی خود علم پیدا کند این تنها راهش به وسیله خداست، هیچ راهی هم ندارد. این است که فرمود: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾ . خب در اینجا هم عیسای مسیح عرض میکند: ﴿تَعْلَمُ ما فی نَفْسی﴾ یعنی «فی ذاتی»، ﴿وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ﴾ یعنی «فی ذاتک» چرا؟ ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾؛ ما که علم غیب نداریم و هر چه که داریم تو به ما دادی، خب این هم فصل بعدی. آنگاه عیسای مسیح عرض میکند که من نه تنها نسبت به شرک سخنی نگفتم، مردم را به شرک دعوت نکردم، بلکه برخلاف شرک اقدام کردم [و] مردم را به توحید دعوت کردم، چون توحید حق است، این هم یک فصل.
بیان مراتب دعوت عیسی به توحید
بعد هم عرض میکند گرچه شرک باطل است و توحید حق است، گرچه من مردم را به توحید دعوت کردم؛ اما این دعوت من هم به امر تو بود، هر حقی را هم ما اجازه نداریم بدون دستور تو بگوییم. اینجا عرض میکند که: ﴿ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَنی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَ رَبَّکُمْ﴾، دیگر مستقیماً نگفت من مردم را به توحید دعوت کردم. آنجا که شرک بود اول با تسبیح شروع کرد، عرض کرد تو منزه از آن هستی که شرک داشته باشی، یک قیاس اقترانی اول یک قیاس استثنایی دوم، یک قیاس اقترانی سوم با این سه قیاس آن آیه قبلی تمام میشود.
در اینجا که جواب بعدی است عرض میکند من مردم را به توحید دعوت کردم؛ اما این نه برای آن بود که من خودم نزد خودم اقدام کردم مردم را به توحید دعوت کردم، بلکه به امر تو من مردم را به توحید دعوت کردم: ﴿ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَنی بِهِ﴾ آنگاه تفسیر میکند؛ آنچه تو من را به او امر کردی چه بود؟ این بود که به من فرمودی من هم به آنها گفتم، به آنها گفتم که ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَ رَبَّکُمْ﴾؛ الله را عبادت کنید که الله هم رب من است هم رب شما، من رب کسی نیستم شما هم غیر از الله ربی ندارید ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَ رَبَّکُمْ﴾ این حرف من است و این حرف هم به دستور شما گفتم و برای ضمانت اجرا تا مادامی که من در بین آنها بودم خودم شاهد بودم: ﴿وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیدًا ما دُمْتُ فیهِمْ﴾؛ مادامی که من در بین اینها بودم شاهد اعمال اینها بودم ضامن اجرا هم بودم تا آنجا که من مقدورم بود ﴿فَلَمّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾؛ من که از میان اینها آمدم، دیگر چیز دیگر نتوانستم به اینها بگویم، نه دعوت به شرک میکردم چون باطل است، نه دعوت به توحید داشتم برای این که از بین اینها رفتم تو رقیب اینها بودی.
تبیین واژه «توفیتنی» در آیه
اینکه عرض کرد: ﴿فَلَمّا تَوَفَّیْتَنی﴾، این ﴿تَوَفَّیْتَنِی﴾ ممکن است به معنای وفات باشد، چه اینکه هست؛ اما این نشانه آن نیست که الان وجود مبارک مسیح رحلت کرده است. اگر رحلت کرد یا رحلت نکرد، آن را باید از آیات دیگر به دست آورد؛ اما این ﴿تَوَفَّیْتَنِی﴾ خود «توفی» فی نفسه دلیل بر موت نیست و ثانیاً اگر این «توفی» دلیل بر موت باشد این الان در صحنه قیامت است، خب در صحنه قیامت البته عیسای مسیح بعد از مرگ زنده شده است و یقیناً عیسای مسیح (سلام الله علیه) قبل از قیامت میمیرد، چون بالأخره ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ . حالا الان اگر رحلت نکرد در رجعت رحلت میکند، بالأخره روزی رحلت میکند و بساط حیات هر موجود زمینی برچیده میشود [و] وارد قیامت میشوند. این ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ این چنین نیست که قابل تخصیص باشد که بعضیها برای همیشه زندهاند و هرگز نمیمیرند، این طور که نیست؛ منتها بحث در آن است که الان رحلت کرده است یا نه؟ او را از این آیه نمیشود استفاده کرد، به دو دلیل: یکی اینکه خود توفی، نشانه وفات نیست چون توفی همان طور که بارها ملاحظه فرمودید غیر از فوت است، این از ماده وفا است او از ماده فوت است، مادهاش فرق میکند صورتش فرق میکند معنایش فرق میکند، چه اینکه توفی را ذات اقدس الهی در حالت خواب هم اسناد داد، فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ ؛ هر کسی که میمیرد خدا جان او را قبض میکند آنهایی که نمردند در حال خواب، جان آنها را خدا قبض میکند: ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ﴾ هر شب انسان میمیرد یک حیات گیاهی در بدن است و یک رقیقهای از حیات حیوانی، والاّ انسان در خواب که زنده نیست.
هر شب انسان، روحش به لقای حق میرود؛ منتها نمیداند کجا میرود چه کسی را میبیند و چه را میبیند؟ ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ منظور از لیل، چون غالباً خواب در شب است از این جهت واقع شد وگرنه آنها که شب کار میکنند و روز میخوابند «هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ فی النَّهارِ» این است یا آنها که روز بالأخره خوابی دارند خواب قیلولهای دارند در حال خواب، متوفایاند، ذات اقدس الهی در حال خواب، روح را قبض میکند: ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ یعنی «فی المنام» این آیه که فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ یعنی «یتوفی الانفس التی لم تمت» ﴿فی مَنامِهَا﴾ پس نشان میدهد که در حال منام توفی هست، چه اینکه آن آیه ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ هم نشان میدهد که در حال منام، توفی هست. پس توفی دلیل نیست بر اینکه عیسای مسیح مرده است.
بیان نکته دوم درباره «توفی»
نکته دوم آن است که بر فرض اینکه این توفی، نشانه موت مسیح(سلام الله علیه) باشد این چون در حال قیامت است در ظرف قیامت، سؤال و جوابی که بین خدا و مسیح هست، مسیح (سلام الله علیه) به ذات اقدس الهی عرض میکند وقتی که تو مرا اماته کردی؛ اما حالا چه وقت مرا اماته کردی؟ آن معلوم نیست. به هر تقدیر، این ﴿فَلَمّا تَوَفَّیْتَنی﴾ دلیل نیست بر اینکه الان عیسای مسیح رحلت کرده است.
پرسش: ...
پاسخ: بسیار خب یعنی وقتی که من متوفی شدم دیگر نیستم در بین آنها. الان هم که مسئله قیامت است مادامی که من در بین آنها بودم حالا چه موقع عیسای مسیح رحلت میکند آن را خدا میداند؛ ولی این چنین نیست که عیسای مسیح آخرین نفر باشد که رحلت بکند؛ مادامی که من در بین آنها بودم شاهد بودم ضامن اجرا بودم یا نه، وجود عنصریام در بین آنها بود آنها من را میدیدند، من آنها را با چشم ظاهر هم میدیدم شاهد بودم؛ اما وقتی که به جوار رحمت شما آمدم دیگر مسئولیتی نداشتم تا با کسی چنین حرفی بزنم.
عذاب دائمی تا روز قیامت درباره یهودیت و مسیحیت
پرسش: ...
پاسخ: بله دیگر، چون گذشت که ظاهر قرآن این است که هم یهودیت هم مسیحیت تا روز قیامت هستند؛ منتها به عنوان عذاب هستند، فرمود: ﴿وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾ این درباره یهودیهاست، ﴿فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾ این درباره مسیحیهاست، ظاهرش این است که اینها تا روز قیامت هستند دیگر.
﴿فَلَمّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾، این ﴿أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ یک تفسیر لطیفی است برای ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾ آن برای آن است که ثابت بکند اینکه ما میگوییم ذات اقدس الهی عالم غیب است، این نسبت به ما غیب است وگرنه علم که با غیب سازگار نیست که قبلاً هم این بحث گذشت؛ «غیب بما انه غیب» معلوم نخواهد بود، چه اینکه «علم بما انه علم» به غیب تعلق نمیگیرد، علم شهود است حضور است کشف است حکایت است، غایب که معلوم نیست معلوم یعنی مکشوف مشهود، لذا این آیه که بیان لطیفی میتواند باشد برای تفسیر ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾ یعنی آنچه برای دیگران غیب است برای شما غیب نیست، نه اینکه آنچه برای دیگران غیب است برای شما غیب است و با حفظ عنوان غیب شما به او عالمید، این معقول نیست [که] چیزی غیب باشد در عین حال برای شخصی که آن شیء غیب است معلوم باشد.
ارشاد به نفی موضوع درباره اسرار قیامت در سخنان علی(علیه السلام)
نظیر همان بیانی که از حضرت امیر المومنین (سلام الله علیه) رسیده است که «لو کُشِفَ الغِطاء ما ازْدَدْتُ یقیناً» این ارشاد به نفی موضوع است، نه معنایش این است که بین من و اسرار قیامت پردهای هست و اگر قیامت قیام کرد و این پرده کنار رفت، یقین من افزوده نمیشود این نیست، چون اگر بین آن حضرت و بین اسرار قیامت پرده باشد وقتی کشف غطاء بشود، یقیناً یقین افزوده میشود این ارشاد به نفی موضوع است یعنی آنچه برای دیگران پوشیده است، پرده است برای من بیپرده است، نه اینکه الآن بین من و اسرار قیامت سطری هست و اگر این سطر کنار رفت باز برای من بیتفاوت است، این نیست: «لو کُشِفَ غطاء» غطاء دیگران برای من تفاوت ندارد، ارشاد به نفی موضوع است.
تبیین معنای «شهید»
حالا به سراغ این مسئله برویم که این شهید به معنای شاهد است یا مشهود. بیانی که بعضی از بزرگان دارند باید به معنای مشهود باشد به قرینه کلمه «علی» و اما با تعلیلی که وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) آورده است باید به معنی شاهد باشد. آنها که گفتند: ﴿وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ نظیر آنچه در ذیل بعضی از حوامیم آمده است: ﴿اَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ آنجا یقیناً شهید به معنای مشهود است، نه شهید به معنای شاهد چرا؟ چون برهان این است که خدایی که همه جا مشهود است چگونه میشود کافی نباشد و ما برای او دلیل دیگر بیاوریم؟ اگر آنجا شهید به معنای شاهد باشد نه به معنی مشهود، خب خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است به چه دلیل کافی باشد که ما به او علم پیدا کنیم مشهود ما باشد؟ ذیل آیه این است که ﴿اَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ حالا چه داعی داریم چه نیازی به آیات آفاقی و آیات انفسی؟ خود حق کافی است، چرا خود حق کافی است؟ برای اینکه هر چیزی را که شما نگاه میکنید، مشهود هر چیزی اوست؛ بالای هر چیزی مشهود اوست. شما اگر بخواهید شیئی را شخصی را جِرمی را ببینید، قبل از او فوق او در طلیعه او ﴿هُوَ الأَوَّلُ﴾ را میبینید، اگر آنجا شهید به معنای شاهد باشد این دو تا جمله با هم ناهماهنگ است؛ اما در این آیه محل بحث سوره «مائده» اینجا شهید باید به معنای شاهد باشد، برای اینکه دارد برهان اقامه میکند؛ میگوید تو همه چیز را میدانی، تو میدانی آنها چه کردند و من چه گفتم چرا؟ چون بر هر چیزی تو شاهدی؛ اما اگر اینجا به معنای مشهود باشد دیگر با آن مدّعا سازگار نیست.
پرسش: ...
پاسخ: رقیب غیر از شهید است، مراقب بودن، مواظب بودن غیر از شاهد بودن است. علمی شهودی داشتن غیر از این است که کسی را کنترل بکنند تو کنترل کنندهای، برای اینکه هر چیزی مشهود توست این به معلل آن است و آن عمومیت ندارد، ﴿و کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ﴾ تازه آن زیرمجموعه این کبرای کلی است ﴿وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ آن تازه صغراست برای این کبرا؛ نفرمود: «و انت علی کل شیء رقیب» [بلکه] فرمود: ﴿و کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾، بنابراین آن زیرمجموعه این است.
اظهار نظر عیسی(علیه السلام) درباره خود و امت در قیامت
آنگاه در چنین صحنهای وجود مبارک مسیح به خدا عرض میکند که وضع من این است، وضع این مردم هم این است. اگر بخواهی اینها را عذاب بکنی بندگان تو هستند و اگر هم بخواهی ببخشی تو براساس قدرت و حکمت عمل میکنی: ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ﴾ و گرچه این بیان ترحمآمیز را در بر دارد و اما مسئلت نیست یعنی عبد تو هستند حقی ه12م ندارند و مملوک هستند، میتوانی آنها را تأدیب کنی تنبیه کنی و اگر بخواهی ببخشی، عزیزانه و حکیمانه میبخشی، من نمیگویم ﴿إِنَّکَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحیمُ﴾ که بخواهم شفاعت کنم، چون تو باید اذن بدهی من هم شفاعت کنم، اینجا هم که اذن صادر نشد، لذا عرض نکرد «ان تغفر لهم فانک انت الغفار، انت الرئوف، انت الغفور الرحیم» که ضمناً سؤال مغفرت کرده باشد، سخن از عزیز حکیم است. اگر خواستی ببخشی براساس قدرت میبخشی و بر اساس حکمت، اگر خواستی تعذیب کنی اینها بندهاند، خواستی ببخشی تو مولایی. گاهی از این طرف گاهی از آن طرف؛ اگر بخواهی عذاب بکنی اینها بردهاند سلم محضاند، بخواهی ببخشی قادر و حکیمی، من پیشنهادی ندارم. عرض نکرد: «انک انت الغفور الرحیم» که ضمناً یک پیشنهادی و درخواستی هم داده باشد.
«و الحمدالله رب العالمین»
- عذاب دائمی تا روز قیامت درباره یهودیت و مسیحیت
- خطاب و سؤال خداوند به عیسی در روز قیامت
- اظهار نظر عیسی(ع) درباره خود و امت در قیامت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الغُیُوبِ ﴿116﴾ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ ﴿117﴾ إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنتَ العَزِیزُ الحَکِیمُ ﴿118﴾
خطاب و سؤال خداوند به عیسی در روز قیامت
در قیامت یکی از سؤالهایی که ذات اقدس الهی از عیسای مسیح(سلام الله علیه) میکند این است که آیا تو به این مسیحیها دستور دادی که تو و مادرت را به عنوان اله اتخاذ کنند یا نه؟ آنگاه عیسی بن مریم(سلام الله علیه) چندین جواب میدهد در سه چهار مقطع. اصل اتخاذ اله یا اتخاذ رب غیر از قول به اینکه این اله است یا این رب است، بلکه به همان که در مقام عمل کسی نسبت به دیگری تخضع کند و مطیع محض او باشد، او را به عنوان رب یا اله اتخاذ کرده است، همان طوری که در ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ بیان شده یا در آیه 31 سورهٴ «توبه» آمده است که: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ﴾ اینها را به عنوان رب اتخاذ کردند یعنی اینها را منشأ اثر دانستند بالاستقلال و در برابر اینها به نحو استقلال خضوع کردند، این یک نحو عبودیتی در برابر آنها و پذیرش آنها به عنوان ربوبیت است. همین معنا درباره مریم (سلام الله علیها) هم بود، چه اینکه درباره عیسی (سلام الله علیه) هم اتفاق افتاد. آنگاه ذات اقدس الهی برای اینکه در آن روز سؤال و جواب عمومی اثبات کند چنین سخنی حق است، از عیسای مسیح در آن ملأ عام سؤال میکند آیا تو به این مردم دستور دادی یا اینها خودشان گفتند، چون این حرفی است که عقل پذیر نیست عقل به این حرف راه ندارد، بلکه بر خلاف این راه دارد، اینها پس به دستور چه کسی مریم و عیسی(سلام الله علیهما) را به عنوان اله اتخاذ کردند. این خلاصه سؤال تقریباً عتابآمیز ذات اقدس الهی است که سؤالش متوجه عیسی (علیه السلام) است [و] عتابش متوجه آن مسیحیهایی که عیسی و مادرش را به عنوان اله اتخاذ کردند.
جواب حضرت عیسی(علیه السلام) به خدا در قیامت
وجود مبارک عیسی بن مریم(سلام الله علیها) در چند مقطع جوابهای گوناگون میدهد.
الف: جواب اول حضرت عیسی(علیه السلام)
اول جوابش این است که عرض میکند: ﴿سُبْحانَکَ﴾ این تأدب را ملائکه و انبیا(علیهم السلام) از ذات اقدس الهی آموختند. خداوند وقتی که سخن مشرکان را درباره خود نقل میکند آن را با تسبیح همراه میکند یعنی خدا مسلح و مقدس و منزه از تهمت شرک است؛ مثل اینکه فرمود: ﴿وَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحانَهُ﴾ در غالب مواردی که از مشرکین سخنی نقل میکند دارد میفرماید: «سبحان الله» یعنی آن منزه از آن است که دارای فرزند باشد و شریک باشد و مانند آن. لذا انبیا(علیهم السلام) و همچنین فرشتگان وقتی میخواهند مطلبی را به عنوان رفع نقص یاد کنند خدا را تسبیح میکنند. مثلاً ملائکه در جریان علم اسما، اول عرض کردند: ﴿سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا﴾ در غالب موارد چه انبیا(علیهم السلام) چه فرشتگان، آنها اول تسبیح میکنند.
در اینجا این تسبیح وجود مبارک عیسای مسیح به منزله صغرای قیاس است: ﴿سُبْحانَکَ﴾ یعنی تو منزه از آن هستی که شریک داشته باشی. خلاصه این ﴿سُبْحانَکَ﴾ این است که «الشرک ما لیس بحق» چیزی است که حق نیست، این صغرای قیاس؛ کبرا هم این است که ﴿ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقِّ﴾؛ من نه تنها نگفتم، آن نگفتم در مقطع بعد ذکر میشود. در این مقطع عرض میکند که من اصلاً حق چنین حرفی را نداشتم چرا؟ برای اینکه «الشرک ما لیس بحق»، ﴿و ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقِّ﴾، پس «ما یکون لی أن ادعو الی الشرک و ان اقول ان اتخذونی و امی الهین من دون الله». خب این تمام شد این خودش یک صغرا و کبرا و جواب کامل است که از ریشه شروع کرده. به خدا عرض نکرد من نگفتم [بلکه] به خدا عرض کرد من چنین حقی نداشتم بگویم. چه اینکه وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) هم در جریان مناظرهای که با فرعون دارد، در سورهٴ مبارکهٴ اعراف آیه 105 میفرماید: ﴿حَقیقٌ عَلی أَنْ لا أَقُولَ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ﴾؛ ما موظفیم بر ما شایسته است که جز حق چیزی نگوییم، کسی که رسالت الهی را به عهده گرفت جز حق، چیزی نباید بگوید. خب بنابراین با آن صغرا و کبرا و این قیاس جواب اول تأمین است که «الشرک ما لیس بحق و ما یکون لی أن أقول ما لیس لی بحق»، پس «ما یکون لی أن أقول الشرک و ادعو الی الشرک» که خلاصه این جواب آن است که شرک، باطل است و ما هرگز مردم را به شرک دعوت نکردیم و نخواهیم کرد، این جواب اول.
ب: جواب دوم عیسی به خدا
جواب دوم آن است که عرض میکند: ﴿اِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾ این یک قیاس استثنایی است یعنی من اگر گفته بودم تو میدانستی و چون تو نمیدانی، معلوم میشود من نگفتم چرا؟ چون اگر چیزی را خدا نداند، معلوم میشود نیست، چون ممکن نیست چیزی در عالم باشد و خدا نداند. اگر معدوم محض بود لاشیء است، اگر چیزی بود چه فی السماوات چه فی الارضین چه فی الظاهر چه فی الباطن، شیء است اگر شیء است ﴿اللهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ و اما اگر معدوم محض بود لاشیء است و لاشیء، علم به او تعلق نمیگیرد چون علم، ظهور است کشف است حکایت است چیزی که لاشیء محض است تحت علم قرار نمیگیرد. اگر چیزی معدوم بود و انسان به او علم داشت یا عالم دیگری به آن معدوم، علم داشت برای آن است که آن را فرض وجود کرد مفروض الوجود گرفت. البته اگر معدومی مفروض الوجود بشود آنگاه معلوم میشود، چون فرض وجود برای او ظهوری ترسیم میکند.
سؤال از امام رضا(علیه السلام) درباره دارا بودن معدوم علم خدا
از وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) سؤال کردند آیا ذات اقدس الهی به معدوم، علم دارد. فرمود نه تنها به معدوم علم دارد، بلکه به ممتنع هم علم دارد، نه تنها به ممتنع علم دارد بلکه به ممتنع بر فرض وجود، علم دارد آنگاه به این آیه استدلال فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾ ؛ فرمود که هیچ کس از جهنم بر نمیگردد به دنیا؛ برگشت از جهنم به دنیا هم محال است، برای اینکه دنیا بساطش جمع شد دیگر، دنیایی نیست . اگر ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ شد، ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ﴾ شد، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ شد کل این نظام برچیده شد دیگر دنیایی نیست تا کسی برگردد، مگر اینکه دنیا را ذات اقدس الهی یک دنیایی دیگری خلق کند. خب پس دنیایی نیست تا کسی برگردد، قهراً رجوع تبهکاران از جهنم به دنیا میشود مستحیل. لکن ذات اقدس الهی بر فرض وجود چنین محالی که اگر دنیایی بود و جهنمیها از جهنم برمیگشتند میآمدند دنیا چه میکردند را هم خدا میداند: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾.
خب در این گونه از این موارد که وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) استدلال فرمودند همه اینها در ظرف فرض وجود است؛ اما اگر چیزی معدوم محض بود، معدوم محض تحت علم قرار نمیگیرد هیچ کس به او عالم نیست و خود ذات اقدس الهی هم به همین استدلال میکند، میفرماید شما از چیزی خبر میدهید که خدا نمیداند یعنی از چیزی خبر میدهید که نیست؛ به جای اینکه بفرماید نیست، میگوید خدا نمیداند چرا؟ چون اگر بود یقیناً خدا میدانست، چون او ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است. در بعضی از موارد به همین سبک استدلال شده است؛ در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیه هجدهم چنین استدلال شده است، فرمود: ﴿وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾ شما گزارش میدهید چیزی را به خدا میگویید که خدا نه در آسمان میداند نه در زمین یعنی چنین چیزی نه در آسمان است نه در زمین، چون «لو کان لعلم» ممکن است چیزی موجود باشد و غیر خدا نداند، برای اینکه محدود است؛ اما ممکن نیست چیزی موجود باشد و خدا نداند، چون اگر چیزی موجود باشد مخلوق اوست ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾ این برهان میگوید که خدا خالق کل شیء است و هر خالقی به مخلوقش عالم است، پس خدا به هر شیء عالم است ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾. خب پس اگر چیزی را خدا ندانست یقیناً چنین چیزی معدوم محض است. اگر بود معلوم خدا بود، لذا این یک فصل جدیدی است که عیسای مسیح عرض میکند: ﴿إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾؛ اگر من مردم را به شرک دعوت کرده بودم تو میدانستی و چون تو نمیدانی معلوم میشود من نگفتم دیگر؛ اگر گفته بودم خب تو میدانستی، این مرحله بعد که راه دیگری است در مقام فعل نه در مقام امکان.
پرسش: ...
پاسخ: بله دیگر من حق ندارم بگویم، چون الان من مورد سؤال هستم این شرک، باطل محض است آن باطل محض را صغرا بیان کرد که «ان الشرک باطل» من هم که حق ندارم چیز باطل بگویم، دیگری خب باطل میگوید که من مسئول دیگری نیستم، دیگری خب خیلی حرف باطل میزند؛ ولی من که رسول تو هستم که حق ندارم چیز باطل بگویم. خب خیلیها هستند که باطل میگویند؛ در همین صحنه عدهای من و مادرم را به عنوان اله اتخاذ کردند کار باطل کردند، من حق ندارم غیر از حق چیزی بگویم. خب پس آن فصل اول تمام است یعنی یک صغرا و یک کبرا و تمام و از ریشه امر شروع کرده یعنی چنین چیزی اصلاً امکان ندارد، من در ظرف عصمت در ظرف رسالت حرف باطل بزنم امکان ندارد، این تمام شد.
مقطع بعد فصل بعد درباره وقوع است که چنین چیزی اتفاق نیفتاده. عرض میکند که من این را نگفتم، چون اگر گفته بودم تو میدانستی و چون تو نمیدانی پس من نگفتم، چون اگر چیزی در عالم موجود بشود یقیناً خدا میداند.
پرسش: ...
پاسخ: ﴿مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ﴾ این هم تأکید مسئله است دیگر؛ برای من در ظرف عصمت و رسالت چنین چیزی نیست که بتوانم بگویم، نه اینکه این مطلب حق است ولی من حق نداشتم. آن ﴿سُبْحانَکَ﴾ نشان میدهد که «الشرک باطل مطلقا»، چون تو منزه از آن هستی که شک داشته باشی چه من تهمت شرک بزنم چه دیگری، این صغرای مسئله است که ﴿سُبْحانَکَ﴾ یعنی ﴿لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ﴾ ؛ تو منزه از آن هستی که شریک داشته باشی. چون خود عیسای مسیح(سلام الله علیه) طرف خطاب قرار گرفت، این ناچار است تکرار بکند من با حفظ رسالتم با حفظ عصمتم، حق ندارم چیزی که باطل است بگویم، این برای مقام امکان. در مقام وقوع و فعل هم عرض کرد که: ﴿إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾ و چون تو نمیدانی پس من نگفتم. این فصل دوم هم تمام شد، نوبت به فصل سوم میرسد.
پرسش: ...
پاسخ: نه امکان ذاتی ندارد یعنی من با حفظ عصمتم ممکن نیست یک چنین حرفی بزنم وگرنه خب خیلیها بودند که مشرک بودند و خیلیها بودند که این کار را کردند نه تنها امکان دارد، بلکه واقع هم شده است دیگر. این ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ یا ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اینها همه واقع شده است دیگر؛ اما برای معصوم با حفظ عصمت، مردم را به شرک دعوت کند این واقع شدنی نیست، آن برای امکان این هم برای وقوع.
باب مشالکه بودن «نفس»
فصل بعدی آن است که برهان دیگر برای مسئله ذکر میکند، خب چرا ﴿إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾؟ برای اینکه ﴿تَعْلَمُ ما فی نَفْسی﴾، آنچه در ذات من است تو میدانی ﴿وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ﴾ آنچه در ذات توست من نمیدانم. این کلمه نفس هم به معنی ذات است، نه نفس به معنی جان یا روح که مرحوم امین الاسلام به زحمت افتاد در مجمع. این وقتی میگوید: «فی نفس الأمر» یا این «شیء فی نفسی» یعنی «فی ذاته» نفس به معنی جان و روح و امثال و ذالک نیست تا بگوییم اطلاقش درباره خدا مجاز است و اینجا از باب مشاکله است «الشیء فی نفسه» یعنی «فی ذاته» نفس به معنای ذات بر همه چیز [حتی] بر ذات الهی هم حمل میشود ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ ، گرچه آنجا خیلیها آن نفس را به معنای عقاب معنا کردند ؛ ولی عقاب هم درست است بالاتر از عقاب هم درست است یعنی مقام ذات، مقام تحذیر است هیچ کس به آن مقام راه ندارد. چه اینکه از عقاب هم تحذیر فرمود. خب ﴿تَعْلَمُ ما فی نَفْسی﴾؛ آنچه در ذات من است تو میدانی ﴿وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ﴾؛ آنچه در ذات توست من نمیدانم. چرا تو میدانی و من نمیدانم؟ این را به یک کبرای کلی استناد کرد: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾؛ چون تو به کل غیب عالمی پس آنچه در ذات ماست عالمی و ما چون به غیب، عالم نیستیم آنچه در ذات توست عالم نیست.
منحصر بودن علم غیب به خدا
در بحث روایی آیات قبل که ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ آنجا یک بیان بلندی از سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) به برکت آن روایت نقل شد که ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾ معنایش این نیست که خدایا! تو همه غیبها را میدانی، بلکه معنایش آن است که علم به غیب منحصراً از آن توست، این یک مطلب و هر کس بخواهد علم به غیب پیدا کند در اثر آشنایی با توست، این دو مطلب چرا؟ چون هر موجودی محدود است، بالأخره هر موجودی چه مجرد چه مادی، چه آسمانی چه زمینی محدود است، این یک مقدمه. وقتی محدود شد، خارج از قلمرو هستی او هر چه هست از او پوشیده است، این دو و او اگر بخواهد علم پیدا کند به آنچه خارج از هستی اوست محال است، چون علم، وصف جان آدم است؛ اگر جان آدم یک شعاع خاصی داشت بیرون از آن شعاع را انسان چگونه بفهمد؟ انسان با آثارش با شئونش با معالیلش با اوصافش در ارتباط است، بالأخره یک شعاعی وجودی دارد هر کسی. بیرون آن منطقه شعاع هستی این شیء، معلوم این نخواهد بود به هیچ وجه. اگر کسی خواست بیرون از منطقه خود را بفهمد باید به کسی ارتباط پیدا کند که او در بیرون و در درون حضور دارد یعنی هم از آنجا با خبر است هم در اینجا حضور دارد، میتواند از آنجا آگاه باشد میتواند اینجا را آگاه بکند. چنین موجودی که همه جا حضور دارد به همه چیز آگاه است و توان آگاه کردن همه چیز را دارد فقط خدا است ، لذا انبیا در قیامت تصریح میکنند: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾ و وجود مبارک مسیح (سلام الله علیه) هم در سلسله انبیا در صحنه قیامت ـ وقتی در مقابل آن سؤال قرار گرفته است ـ عرض میکند: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾؛ تویی که همه غیوب را میدانی، هم غیوب جمع است هم محلّیٰ الف به لام است هم این کلمه علاّم، مبالغه است.
پرسش: ...
پاسخ: نه دو تا حرف است، کبرا باید کلی باشد ولو صغرا جزئی است، کبرای کلی یک پیام جامعی دارد که اگر ما گفتیم: ﴿اللهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ حتی شامل خودش هم میشود، اسماء مستأثره هم میشود ولو مورد ابتلای دیگران نیست، کبرا کلی است گرچه صغرا جزئی است. عیسای مسیح عرض میکند که: ﴿تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ﴾ چرا؟ چون علام الغیوب تویی! من اگر بخواهم آنچه در ذات توست بدانم، میشوم علام الغیوب و اصولاً چیزی، هیچ موجودی توان آن را ندارد که خارج از قلمرو هستی خود علم پیدا کند، به همان معیاری که قبلاً گذشت علم، وصف روح است، این یک مقدمه روح، شعاع هستیاش محدود است، این دو جایی که روح، حضور وجودی ندارد آگاهی هم نخواهد داشت، این نتیجه. آنگاه اگر کسی بخواهد به خارج از محدوده هستی خود علم پیدا کند این تنها راهش به وسیله خداست، هیچ راهی هم ندارد. این است که فرمود: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾ . خب در اینجا هم عیسای مسیح عرض میکند: ﴿تَعْلَمُ ما فی نَفْسی﴾ یعنی «فی ذاتی»، ﴿وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ﴾ یعنی «فی ذاتک» چرا؟ ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾؛ ما که علم غیب نداریم و هر چه که داریم تو به ما دادی، خب این هم فصل بعدی. آنگاه عیسای مسیح عرض میکند که من نه تنها نسبت به شرک سخنی نگفتم، مردم را به شرک دعوت نکردم، بلکه برخلاف شرک اقدام کردم [و] مردم را به توحید دعوت کردم، چون توحید حق است، این هم یک فصل.
بیان مراتب دعوت عیسی به توحید
بعد هم عرض میکند گرچه شرک باطل است و توحید حق است، گرچه من مردم را به توحید دعوت کردم؛ اما این دعوت من هم به امر تو بود، هر حقی را هم ما اجازه نداریم بدون دستور تو بگوییم. اینجا عرض میکند که: ﴿ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَنی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَ رَبَّکُمْ﴾، دیگر مستقیماً نگفت من مردم را به توحید دعوت کردم. آنجا که شرک بود اول با تسبیح شروع کرد، عرض کرد تو منزه از آن هستی که شرک داشته باشی، یک قیاس اقترانی اول یک قیاس استثنایی دوم، یک قیاس اقترانی سوم با این سه قیاس آن آیه قبلی تمام میشود.
در اینجا که جواب بعدی است عرض میکند من مردم را به توحید دعوت کردم؛ اما این نه برای آن بود که من خودم نزد خودم اقدام کردم مردم را به توحید دعوت کردم، بلکه به امر تو من مردم را به توحید دعوت کردم: ﴿ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَنی بِهِ﴾ آنگاه تفسیر میکند؛ آنچه تو من را به او امر کردی چه بود؟ این بود که به من فرمودی من هم به آنها گفتم، به آنها گفتم که ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَ رَبَّکُمْ﴾؛ الله را عبادت کنید که الله هم رب من است هم رب شما، من رب کسی نیستم شما هم غیر از الله ربی ندارید ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَ رَبَّکُمْ﴾ این حرف من است و این حرف هم به دستور شما گفتم و برای ضمانت اجرا تا مادامی که من در بین آنها بودم خودم شاهد بودم: ﴿وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیدًا ما دُمْتُ فیهِمْ﴾؛ مادامی که من در بین اینها بودم شاهد اعمال اینها بودم ضامن اجرا هم بودم تا آنجا که من مقدورم بود ﴿فَلَمّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾؛ من که از میان اینها آمدم، دیگر چیز دیگر نتوانستم به اینها بگویم، نه دعوت به شرک میکردم چون باطل است، نه دعوت به توحید داشتم برای این که از بین اینها رفتم تو رقیب اینها بودی.
تبیین واژه «توفیتنی» در آیه
اینکه عرض کرد: ﴿فَلَمّا تَوَفَّیْتَنی﴾، این ﴿تَوَفَّیْتَنِی﴾ ممکن است به معنای وفات باشد، چه اینکه هست؛ اما این نشانه آن نیست که الان وجود مبارک مسیح رحلت کرده است. اگر رحلت کرد یا رحلت نکرد، آن را باید از آیات دیگر به دست آورد؛ اما این ﴿تَوَفَّیْتَنِی﴾ خود «توفی» فی نفسه دلیل بر موت نیست و ثانیاً اگر این «توفی» دلیل بر موت باشد این الان در صحنه قیامت است، خب در صحنه قیامت البته عیسای مسیح بعد از مرگ زنده شده است و یقیناً عیسای مسیح (سلام الله علیه) قبل از قیامت میمیرد، چون بالأخره ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ . حالا الان اگر رحلت نکرد در رجعت رحلت میکند، بالأخره روزی رحلت میکند و بساط حیات هر موجود زمینی برچیده میشود [و] وارد قیامت میشوند. این ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ این چنین نیست که قابل تخصیص باشد که بعضیها برای همیشه زندهاند و هرگز نمیمیرند، این طور که نیست؛ منتها بحث در آن است که الان رحلت کرده است یا نه؟ او را از این آیه نمیشود استفاده کرد، به دو دلیل: یکی اینکه خود توفی، نشانه وفات نیست چون توفی همان طور که بارها ملاحظه فرمودید غیر از فوت است، این از ماده وفا است او از ماده فوت است، مادهاش فرق میکند صورتش فرق میکند معنایش فرق میکند، چه اینکه توفی را ذات اقدس الهی در حالت خواب هم اسناد داد، فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ ؛ هر کسی که میمیرد خدا جان او را قبض میکند آنهایی که نمردند در حال خواب، جان آنها را خدا قبض میکند: ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ﴾ هر شب انسان میمیرد یک حیات گیاهی در بدن است و یک رقیقهای از حیات حیوانی، والاّ انسان در خواب که زنده نیست.
هر شب انسان، روحش به لقای حق میرود؛ منتها نمیداند کجا میرود چه کسی را میبیند و چه را میبیند؟ ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ منظور از لیل، چون غالباً خواب در شب است از این جهت واقع شد وگرنه آنها که شب کار میکنند و روز میخوابند «هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ فی النَّهارِ» این است یا آنها که روز بالأخره خوابی دارند خواب قیلولهای دارند در حال خواب، متوفایاند، ذات اقدس الهی در حال خواب، روح را قبض میکند: ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ یعنی «فی المنام» این آیه که فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ یعنی «یتوفی الانفس التی لم تمت» ﴿فی مَنامِهَا﴾ پس نشان میدهد که در حال منام توفی هست، چه اینکه آن آیه ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ هم نشان میدهد که در حال منام، توفی هست. پس توفی دلیل نیست بر اینکه عیسای مسیح مرده است.
بیان نکته دوم درباره «توفی»
نکته دوم آن است که بر فرض اینکه این توفی، نشانه موت مسیح(سلام الله علیه) باشد این چون در حال قیامت است در ظرف قیامت، سؤال و جوابی که بین خدا و مسیح هست، مسیح (سلام الله علیه) به ذات اقدس الهی عرض میکند وقتی که تو مرا اماته کردی؛ اما حالا چه وقت مرا اماته کردی؟ آن معلوم نیست. به هر تقدیر، این ﴿فَلَمّا تَوَفَّیْتَنی﴾ دلیل نیست بر اینکه الان عیسای مسیح رحلت کرده است.
پرسش: ...
پاسخ: بسیار خب یعنی وقتی که من متوفی شدم دیگر نیستم در بین آنها. الان هم که مسئله قیامت است مادامی که من در بین آنها بودم حالا چه موقع عیسای مسیح رحلت میکند آن را خدا میداند؛ ولی این چنین نیست که عیسای مسیح آخرین نفر باشد که رحلت بکند؛ مادامی که من در بین آنها بودم شاهد بودم ضامن اجرا بودم یا نه، وجود عنصریام در بین آنها بود آنها من را میدیدند، من آنها را با چشم ظاهر هم میدیدم شاهد بودم؛ اما وقتی که به جوار رحمت شما آمدم دیگر مسئولیتی نداشتم تا با کسی چنین حرفی بزنم.
عذاب دائمی تا روز قیامت درباره یهودیت و مسیحیت
پرسش: ...
پاسخ: بله دیگر، چون گذشت که ظاهر قرآن این است که هم یهودیت هم مسیحیت تا روز قیامت هستند؛ منتها به عنوان عذاب هستند، فرمود: ﴿وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾ این درباره یهودیهاست، ﴿فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾ این درباره مسیحیهاست، ظاهرش این است که اینها تا روز قیامت هستند دیگر.
﴿فَلَمّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾، این ﴿أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ یک تفسیر لطیفی است برای ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾ آن برای آن است که ثابت بکند اینکه ما میگوییم ذات اقدس الهی عالم غیب است، این نسبت به ما غیب است وگرنه علم که با غیب سازگار نیست که قبلاً هم این بحث گذشت؛ «غیب بما انه غیب» معلوم نخواهد بود، چه اینکه «علم بما انه علم» به غیب تعلق نمیگیرد، علم شهود است حضور است کشف است حکایت است، غایب که معلوم نیست معلوم یعنی مکشوف مشهود، لذا این آیه که بیان لطیفی میتواند باشد برای تفسیر ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾ یعنی آنچه برای دیگران غیب است برای شما غیب نیست، نه اینکه آنچه برای دیگران غیب است برای شما غیب است و با حفظ عنوان غیب شما به او عالمید، این معقول نیست [که] چیزی غیب باشد در عین حال برای شخصی که آن شیء غیب است معلوم باشد.
ارشاد به نفی موضوع درباره اسرار قیامت در سخنان علی(علیه السلام)
نظیر همان بیانی که از حضرت امیر المومنین (سلام الله علیه) رسیده است که «لو کُشِفَ الغِطاء ما ازْدَدْتُ یقیناً» این ارشاد به نفی موضوع است، نه معنایش این است که بین من و اسرار قیامت پردهای هست و اگر قیامت قیام کرد و این پرده کنار رفت، یقین من افزوده نمیشود این نیست، چون اگر بین آن حضرت و بین اسرار قیامت پرده باشد وقتی کشف غطاء بشود، یقیناً یقین افزوده میشود این ارشاد به نفی موضوع است یعنی آنچه برای دیگران پوشیده است، پرده است برای من بیپرده است، نه اینکه الآن بین من و اسرار قیامت سطری هست و اگر این سطر کنار رفت باز برای من بیتفاوت است، این نیست: «لو کُشِفَ غطاء» غطاء دیگران برای من تفاوت ندارد، ارشاد به نفی موضوع است.
تبیین معنای «شهید»
حالا به سراغ این مسئله برویم که این شهید به معنای شاهد است یا مشهود. بیانی که بعضی از بزرگان دارند باید به معنای مشهود باشد به قرینه کلمه «علی» و اما با تعلیلی که وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) آورده است باید به معنی شاهد باشد. آنها که گفتند: ﴿وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ نظیر آنچه در ذیل بعضی از حوامیم آمده است: ﴿اَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ آنجا یقیناً شهید به معنای مشهود است، نه شهید به معنای شاهد چرا؟ چون برهان این است که خدایی که همه جا مشهود است چگونه میشود کافی نباشد و ما برای او دلیل دیگر بیاوریم؟ اگر آنجا شهید به معنای شاهد باشد نه به معنی مشهود، خب خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است به چه دلیل کافی باشد که ما به او علم پیدا کنیم مشهود ما باشد؟ ذیل آیه این است که ﴿اَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ حالا چه داعی داریم چه نیازی به آیات آفاقی و آیات انفسی؟ خود حق کافی است، چرا خود حق کافی است؟ برای اینکه هر چیزی را که شما نگاه میکنید، مشهود هر چیزی اوست؛ بالای هر چیزی مشهود اوست. شما اگر بخواهید شیئی را شخصی را جِرمی را ببینید، قبل از او فوق او در طلیعه او ﴿هُوَ الأَوَّلُ﴾ را میبینید، اگر آنجا شهید به معنای شاهد باشد این دو تا جمله با هم ناهماهنگ است؛ اما در این آیه محل بحث سوره «مائده» اینجا شهید باید به معنای شاهد باشد، برای اینکه دارد برهان اقامه میکند؛ میگوید تو همه چیز را میدانی، تو میدانی آنها چه کردند و من چه گفتم چرا؟ چون بر هر چیزی تو شاهدی؛ اما اگر اینجا به معنای مشهود باشد دیگر با آن مدّعا سازگار نیست.
پرسش: ...
پاسخ: رقیب غیر از شهید است، مراقب بودن، مواظب بودن غیر از شاهد بودن است. علمی شهودی داشتن غیر از این است که کسی را کنترل بکنند تو کنترل کنندهای، برای اینکه هر چیزی مشهود توست این به معلل آن است و آن عمومیت ندارد، ﴿و کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ﴾ تازه آن زیرمجموعه این کبرای کلی است ﴿وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ آن تازه صغراست برای این کبرا؛ نفرمود: «و انت علی کل شیء رقیب» [بلکه] فرمود: ﴿و کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾، بنابراین آن زیرمجموعه این است.
اظهار نظر عیسی(علیه السلام) درباره خود و امت در قیامت
آنگاه در چنین صحنهای وجود مبارک مسیح به خدا عرض میکند که وضع من این است، وضع این مردم هم این است. اگر بخواهی اینها را عذاب بکنی بندگان تو هستند و اگر هم بخواهی ببخشی تو براساس قدرت و حکمت عمل میکنی: ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ﴾ و گرچه این بیان ترحمآمیز را در بر دارد و اما مسئلت نیست یعنی عبد تو هستند حقی ه12م ندارند و مملوک هستند، میتوانی آنها را تأدیب کنی تنبیه کنی و اگر بخواهی ببخشی، عزیزانه و حکیمانه میبخشی، من نمیگویم ﴿إِنَّکَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحیمُ﴾ که بخواهم شفاعت کنم، چون تو باید اذن بدهی من هم شفاعت کنم، اینجا هم که اذن صادر نشد، لذا عرض نکرد «ان تغفر لهم فانک انت الغفار، انت الرئوف، انت الغفور الرحیم» که ضمناً سؤال مغفرت کرده باشد، سخن از عزیز حکیم است. اگر خواستی ببخشی براساس قدرت میبخشی و بر اساس حکمت، اگر خواستی تعذیب کنی اینها بندهاند، خواستی ببخشی تو مولایی. گاهی از این طرف گاهی از آن طرف؛ اگر بخواهی عذاب بکنی اینها بردهاند سلم محضاند، بخواهی ببخشی قادر و حکیمی، من پیشنهادی ندارم. عرض نکرد: «انک انت الغفور الرحیم» که ضمناً یک پیشنهادی و درخواستی هم داده باشد.
«و الحمدالله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است