- 634
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش چهارم "
- متذکر بودن در حقیقت نماز و یاد خداوند
- بیان سه طایفه آیات در زمینه مبدأ فاعلی حرکت بودن خداوند
- صبر مرکب سیر و سلوک
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تعملون ﴿105﴾
خلاصه مباحث گذشته
این آیه مبارک چهار قسمت داشت که قسمت اوّلش از همهٴ آن بخشهای دیگر مهمتر است و آن این است که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾; یعنی مؤمنین! شما که اهل سیر و سلوکید مواظب جانتان باشید زیرا جانتان مسیر این راه است در نوبتهای قبل اشاره شد که در تکامل انسانی خود انسان سالک است اولاً, خود انسان مسلک است و مسیر است ثانیاً, کمالات انسانی غایت و هدف است ثالثاً, زاد راه و رهتوشه این سیر و سلوک اوصاف نفسانی او به نام تقواست رابعاً و مَرکب این راه نماز شب و مانند آن است خامساً. در بعضی از تعبیرات غرر و درر بسیاری از اوصاف نفسانی به عنوان مَرکب شناخته شد قهراً آنچه که در بیان نورانی امام عسگری (سلام الله علیه) آمده است که «إنّ الوصول الی الله عزّ وجلّ سفرٌ لا یُدْرَک الا بامتطاء اللیل» فقط ناظر به اهمیت نماز شب است وگرنه سایر کمالات و اوصاف نفسانی هم مرکباند.
در غرر و درر آمده است که حضرت امیر (سلام الله علیه) طبق این نقل چنین فرمود: «لِیَکُنْ مَرْکبک العدل فمن رَکِبَه مَلِکَ»; در این راه عدل مَرکبِ تو باشد. اگر کسی عادلانه زندگی کرد مالک خواهد شد و به سلطنت میرسد; منتها مالک هوس میشود و سلطان بر خود «لِیَکُنْ مَرْکبک القَصد و مطلبک الرشد» که این حدیث دیگر است; یعنی مرکب تو در این راه اقتصاد صحیح و قسط و عدل صحیح باشد و مطلوب تو هم رشد باز در حدیث دیگر «ارْکِب الحق و إنْ خالف هواک»; مرکب تو حق باشد گرچه مخالف هوایت باشد.
صبر مرکب سیر و سلوک
در حدیث دیگر فرمود: «مَن استوطَأَ مرکب الصبر ظَفَر»; هر کس در این سیر و سلوک صبر را مَرکب خود قرار داد پیروز خواهد شد. اینها روایاتی است که در غرر و درر امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) آمده است. در نهجالبلاغه تقوا به عنوان مطیه و مَرکب یاد شده است: «ألا و إنّ التقوی مَطَایا ذُلُلٌ»; مرکب نرمی است, ذَلول است, تابع است و انسان را به آسانی به مقصد میرساند و مانند آن, چه اینکه باز در نهجالبلاغه معرفت قرآن, عمل به قرآن, تفسیر قرآن, آشنایی به احکام و حِکَم قرآن و پیروی احکام قرآن به عنوان مرکب معرفی شد که فرمود: «مَطِیَّهً لِمَن أعْمَلَه». از این روایات به دست میآید که نوع فضائل انسانی همانطوری که زادِ راه است مَرکب هم است قهراً بین مرکب و زاد راه این چنین خواهد شد که آن مراحل اوّلیهاش زاد راه است و اگر انسان در آنها خیلی تلاش و کوشش بکند این به صورت مرکب در میآید; یعنی مراحل ابتدایی تقوا زاد راه است و آن مراحل قویِ تقوا به صورت مرکب ظهور میکند.
ارتباط با مبدأ فاعلی و غائی طرق آشنایی با مسیر الهی
مطلب مهم آن است که چه چیزی میتواند این سالک را به این راه آشنا کند و او را اهل راه کند؟ دو چیز خیلی مهم است: یکی ارتباط به مبدأ فاعلی یعنی محرِّک و یکی هم ارتباط به مبدأ غایی یعنی هدف. اگر سالک ارتباطش را از مبدأ قطع کرد یعنی از محرّک فاصله گرفت از حرکت میایستد و اگر سالک ارتباطش را از هدف قطع کرد و هدف از یادش رفت از راه میایستد البته چیزی جامد و راکد نیست وقتی ارتباطش را از هدف قطع کرد و به سَمت هدف حرکت نکرد به بیراهه میرود و اگر ارتباطش را از فاعل قطع کرد در تحت هدایت آن فاعل نیست و محرّکهای دیگر او را به حرکت وادار میکنند. پس مهمترین عامل برای حرکت دو چیز است و این دو چیز در حقیقت چون یکی است, پس مهمترین عامل همان ارتباط با محرّک است, زیرا محرک خداست و هدف هم لقای خداست و چیز دیگری نیست. خدا از آن جهت که مصدر است مبدأ فاعلی حرکت است و از آن جهت که مرجِع است هدف غایی حرکت است و چون ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَاْلآخِرُ﴾ است پس مصدر و مرجِع یکی است و مرجِع و مصدر یکی است.
بیان سه طایفه آیات در زمینه مبدأ فاعلی حرکت بودن خداوند
از این جهت قرآن کریم سه طایفه آیات را در این زمینه نازل کرده است: یک طایفه از آیات ناظر به آن است که شما باید همواره مبدأ فاعلی را در نظر داشته باشید برای اینکه او محرک شماست و طایفهٴ دیگر آیاتی است که میگوید مبدأ غایی و هدف را در نظر داشته باشید که او محرّک شماست; منتها محرک غایی در حقیقت محرک شوقی است. طایفهٴ ثالثه آیاتی است که میگوید زیاد به یاد خدا باشید چون خدا ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ﴾ است یعنی مبدأ فاعلی تحریک است و «هو الآخر» است مبدأ غایی تحریک است. اگر بخواهید در راه نمانید باید زیاد با یاد خدا باشید. معنای زیاد هم این نیست که اگر کمی غفلت کردید ضرر ندارد بلکه به مقدار غفلت متضرِّر میشوید و اگر بخواهید هیچ ضرر نکنید همواره به یاد خدا باشید که این کثیر در مقابل قلیل نیست.
متذکر بودن در حقیقت نماز و یاد خداوند
گاهی میفرماید که شما دائماً نماز بخوانید برای اینکه نماز یاد خداست; یعنی دائماً به یاد ذکر خدا باشید, اینکه فرمود: ﴿الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾ نه یعنی شبانه روز مرتباً نماز میخواند بلکه اگر کسی متذکر بود در حقیقت دارد نماز میخواند. نمازهای واجب و مستحب را وجوباً و نَدْباً میخواند و در غیر وقت نماز واجب و مستحب به یاد خداست اگر در حین تجارت جزء رجالی شد که ﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ﴾ و موقع نماز هم نمازش را فراموش نکرد, این جزء کسانی است که ﴿الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾ است. آن روایتی که صاحب وسائل از ائمه (علیهم السلام) نقل کرد که اگر کسی به یاد خدا بود او در نماز است, این همان است که گفتند «خوشا آنانکه دائم در نمازند», این نه یعنی خوشا آنان که دائم دارند نماز میخوانند و آدم بیکاری هستند! پس اگر کسی همواره به یاد حق بود و متذکر بود او دائم الصلاة است; هم نمازهای خود را در فرصت لازم حالا یا واجب یا مستحب میخواند و هم در غیر وقت نماز که به کارهای دیگر مشغول است هرگز آن کارهای دیگر او را از ذکر حق باز نمیدارد قهراً جزء رجالی خواهد شد که ﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّه﴾ است. آنگاه آیه سورهٴ «احزاب» که دارد: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا﴾ یعنی ﴿اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا﴾ دائما, چون لحظهای غفلت انسان را از مسیر باز میدارد و به بیراهه میرود.
ملازمه بین یاد مبدأ و طریق
اما آن طایفه از آیات که میگوید به یاد خدا باشید که محرّک است, اگر کسی به یاد مبدأ بود قهراً به یاد طریق هم است, پس «مَن عَرَف نفسه فقد عرف ربّه» باز هم این میشود برهان لِم; یعنی اگر کسی به یاد خود بود و اهل راه بود معلوم میشود که مبدأ فاعلی را در نظر دارد و معلوم میشود که خدا را به عنوان مصدر متذکر است و اگر خدا را به عنوان هدف و مرجع نهایی متذکر باشد باز اهل سیر و سلوک خواهد بود قهراً «من عرف نفسه فقد عرف ربه» طبق این دو تقریر یاد شده و دو تقریب یاد شده میشود برهان لِم; یعنی اگر کسی مشغول رفتن است معلوم میشود که به یاد محرّک بود و ارتباطش را با محرک حفظ کرده است یعنی مصدر و اگر کسی اهل راه بود معلوم میشود که هدفش را قبلاً در نظر گرفته است. هیچ کس به راه نمیافتد مگر اینکه ارتباطش را با محرک که مبدأ فاعلی است حفظ بکند یا ارتباطش را با هدف که مبدأ غایی است حفظ بکند که هر دو او را وادار به راه میکنند.
بنابراین گاهی علت فاعلی حدّ وسط است و گاهی علت غایی, به هر دو تقریب این تقریبهای نویی است برای حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه». آن تقریب تقریبهای عادی است که اگر کسی خودش را بررسی کند از امکان ماهویاش یا امکان فقریاش یا حدوثش یا حرکتش یا نیازش پی به خدا میبرد که این یک راه عادی است که در کتابهای اهل کلام و حکمت است. «مَن عرف نفسه یعرف ربه»; یعنی از راه معرفت نفس به معرفت خدا میرسد و آنچه را که معمولاً حکیمان و متکلمان گفتند این است; اما آنکه سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) از آیات استفاده میکند این است که اگر کسی به فکر خود بود معلوم میشود که قبلاً به فکر خدا بوده است, چون خودش راه است و کسی راه میرود که با محرّک رابطه داشته باشد و کسی راه میرود که با هدف رابطه داشته باشد.
فرق راه معرفی شده قرآنی با امورات ارائه شده از طرف حکمت و فلسفه
با فعل ماضی تفهیم میکند «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» نه یعرف ربه, معلوم میشود که قبلاً خدا را شناخت. این کار قرآنی است و میبینید که کاری که قرآن ارائه کرده با کاری که حکمت و فلسفه و کلام ارائه میکنند خیلی فاصله دارد; آن یک راه علمی است و این ﴿یُعَلِّمُهُمْ﴾ را با ﴿یُزَکِّیهِم﴾ هماهنگ کرده است, خیلی فرق دارد با راهِ مدرسه. فرمود کسی که میرود معلوم میشود که با برنده ارتباط دارد, چطور میشود که کسی برود و با آن کسی که محرک است رابطه نداشته باشد؟ این شدنی نیست یا چطور میشود کسی راه برود و هدف را در نظر نداشته باشد این شدنی نیست پس اگر کسی به راه افتاد معلوم میشود که هم با مصدر رابطه دارد و هم با مرجع.
آیات قرآن کریم هم در این زمینه سه طایفه است: طایفه اول خدا را به عنوان مبدأ فاعلی مطرح میکند و میفرماید: ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ که اینها مقدمات بحث است, میفرماید: مردم! مؤمنین! به فکر نعمتهای خدا باشید و بعد پاداش را هم ذکر میکند که اگر شما به فکر نعمت بودید و شکر نعمت کردید خدا نعمتها را افزون میکند و اینها برای متوسطانِ از مخاطبین قرآن است; اما برای اُوحدی تعبیر دیگری دارد. برای متوسطین این گونه از آیات است که کم نیست که فرمود: ﴿یا بَنی إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ و بعد هم در آیات دیگر دارد که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾; یعنی اگر شما شکر نعمت کردید ما نعمت را افزون میکنیم; اما در این قسمت که فرمود: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾; شما به یاد من باشید من به یاد شما هستم. من به یاد شما هستم آیا یعنی من به یاد نان و آب شما هستم؟! آن که آیهٴ ﴿یا بَنی إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ است و بعد هم فرمود: ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾.
اگر به این فکر بودید که من مُنعمم, من نعمتهای شما را افزون میکنم و شما اگر برای اینکه من منعمم ولی نعمت را شکرگذاری کردید من هم نعمت را افزون میکنم این برای اوساط از مؤمنین است; اما اینکه فرمود: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾; من شما را زیاد میکنم شما را زیاد میکنم یعنی چه؟ یعنی شما را بالا میآورم شما بالا میآیید شما میشوید مذکور حق اگر شما ذاکر حق بودید میشوید مذکور حق. ذکر حق آدم را چه میکند؟ اگر خدا به یاد آدم بود آدم چه میشود؟ آیا مال او زیاد میشود آن را که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ فرمود! اگر خدا به یاد کسی بود انسان چه میشود با آدم چه کار میکند؟ آنجا که خدا آدم را فراموش کرد چه بلایی به سر آدم در میآید اگر آن معلوم بشود روشن خواهد شد که اگر خدا به یاد آدم باشد انسان به چه درجهای میرسد تا آن روشن نشود این حل نخواهد شد.
پیامدهای فراموشی آدم از طرف خدا
بنابراین اول برویم به سراغ آن خطر که اگر خدا آدم را فراموش کرد آدم چه میشود؟ فرمود عدهای در قیامت کور محشور میشوند و کورند که حتی راه جهنم را هم نمیبینند بدبختی آن است که اگر یک زندانی راه زندان را نبیند آنجا هم او را با فشار باید ببرند محتاج به رفتن است. اینها که در قیامت کور محشور میشوند میگویند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصیرًا﴾; من در دنیا بینا بودم حالا اینجا نابینا هستم خدا چه جواب میدهد میفرماید: ﴿قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی﴾; فرمود آیات الهی آمده به وسیله عقل و فطرت از درون به وسیله وحی و نبوت و امامت از بیرون تو این آیات را فراموش کردی چون آیات ما را فراموش کردی منسیّ ما شدی هنوز جهنم نرفت در قیامت است صحنه قیامت است هنوز به جهنم نرفت هنوز در موقفی از مواقف قیامت است که باید به جهنم کشیده بشود این کسی که کور محشور شده میگوید من چرا کور شدم میفرماید چون ما را فراموش کردی چون ما را فراموش کردی ما هم تو را فراموش کردیم معلوم میشود که اگر کسی منسی خدا باشد کور است این خطر هست.
معنی کوری انسان در دنیا
کور است یعنی چه؟ یعنی چشم ظاهر را از او میگیرد؟ نه چون فرمود: ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور﴾. پس معلوم میشود که اگر کسی خدا را فراموش کرد خدا او را فراموش میکند با این که ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسیّا﴾, ﴿فی کِتابٍ لا یَضِلُّ رَبّی وَ لا یَنْسَی﴾; نسیان از اوصاف سلبیه ذات اقدس الهی است که ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسیّاً﴾, معلوم میشود که این نسیان تشریفی است و خدا همه چیز را میبیند او بکل شیء بصیر است; اما یک عده را نمیبیند. با این که سراسر جهان کلمات حق است و سراسر جهان در مَرئا و منظر اوست: ﴿وَاللهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ و ﴿بِکُلِّ شَیء بَصیرٌ﴾ و مانند آن; ولی یک عده را نگاه نمیکند با یک عده حرف نمیزند یک عده هم منسی خدا هستند. منسی بودن خدا ـ معاذ الله ـ به این نیست که خدا اینها را فراموش بکند, بلکه یعنی آن لطف را از اینها برمیدارد آن لطف چیست بصیر کردن است دیده دادن است آن چراغ را روشن نگاه داشتن است اگر کسی مورد لطف خدا نبود کور است پس منسیّ خدا کور است اگر منسیّ خدا کور است پس مذکور خدا بصیر است اینکه فرمود: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾; به یاد من باشید تا من به یاد شما باشم نتیجه مذکور حق شدن بصیر شدن است انسان میبیند چیزی را که دیگران نمیبینند خب این که فرمود: ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی﴾ این جواب سؤال است که چرا من کور شدم جواب آن سؤال است ﴿لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی﴾ خدا نفرمود تو خودت را کور کردی فرمود چون ما فراموشت کردیم کور شدی چرا ما تو را فراموش کردیم؟ برای اینکه تو ما را فراموش کردی تو به یاد ما اگر بودی ما هم به یاد تو بودیم.
این دو آیه که ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» است با ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است اینها به منزله عکس نقیض هماند ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ من لَمْ ینسهم لَمْ یَنْسِ الله; کسی که خدا او را فراموش نکرد معلوم میشود او خدا را فراموش نکرده است پس ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾, ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ خطر نسیان خدا کوری است ثمر ذکر خدا بینایی است ذکر خدا یعنی کسی که مذکور خدا بشود.
حالا انسان که کور است راه را نمیبیند چون راه بیرون نیست تاکنون ثابت شده آنچه بیرون از جان ماست صراط بالقوه است صراط بالفعل آن است که در درون ما باشد ما که روی مفاهیم و قوانینی که سواد علی بیاض سیر و سلوک نداریم آنها یک سلسله قوانین مدونی است در کتاب و سنت آنها راه بالقوهاند نه راه بالفعل راه بالفعل در نهان و نهاد ماست خب حالا اگر کسی این راهی که در درون اوست باید با چشم درونی ببیند چشم درونیاش کور است حالا هر چه چشم بیرونیاش باز باشد گوش بیرونیاش باز باشد ممکن است عالم باشد ولی عاقل نیست آنکه میبیند راه بالقوه است آنکه باید برود آن را نمیبیند.
بیان نورانی علی(ع)درباره عالمان غیر عاقل
اینکه بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) است که «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ» همین است; فرمود چه بسا علمایی که کشته جهلند عالمند ولی عاقل نیستند «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» این جهل در مقابل عقل است خب طبق این بیان آنکه بیرون از جان است یعنی همین در کتابها این راه بالقوه است راه بالفعل نیست آنکه راه بالفعل است در درون است و انسان که او را نمیبیند چون ﴿تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور﴾, این میشود کور مثل یک بیماری که حالا در آستانه مرگ است تمام غذاهایی که روی میز چیدهاند یا کنار سفره است غذاهای سالمی است او هم این غذاهای سالم را میخورد همانند دیگران چون زخم معده دارد و چون در نهانش دستگاه گوارش مریض است همین غذای سالم را که دیگران خوردند و فربه شدند این میخورد و تهوع میکند غذای او این نیست که روی سفره است آن غذای بالقوه است وقتی غذای بالفعل میشود یعنی خون و گوشت سالم میشود که دستگاه گوارش سالم باشد و بپذیرد و قبول کند لذا ممکن است همین درس و بحث را داشته باشد همین حرفها را بشنود همین حرفها را بنویسد همین حرفها را بخواند همین حرفها را بگوید اما آن هاضمهاش قبول ندارد تهوع میکند برمیگرداند چنین کسی کور است برای اینکه منسی خداست.
در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ که این درباره منافقین است بعد فرمود: ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾ به دنبالش هم فرمود منافق فاسق است فاسق یعنی منحرف عن الطریق فسق یعنی انحرف عن الطریق لغتاً معنیاش این است اصطلاحاً کسی از صراط دین فاصله بگیرد فاسق است لغتاً کسی از راه اصلی و پیادهرو و فرعی منحرف بشود میگویند فسق عن الطریق و اگر از راه اصلی یا از جایگاهش بیرون برود میگویند فَسَقَ عن الطریق که از آن جای اصلیش از محفظهاش بیرون رفته است. اگر فِسق این است منافق فاسق است چون که به بیراهه میرود پس در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ و در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾, این دو تا به ذات برمیگردد; یعنی ذات انسان یا منسیّ خداست یا مذکور خداست.
اگر ذات انسان مَنسیّ خدا بود این ذات نابیناست نتیجه این میشود که اگر این ذات مذکور خدا بود این ذات بصیر است حالا آنها که نابینایند این راه را گم میکنند بیراهه میروند آنها که بصیرند این راه را میدانند و این راه را طی میکنند معصوم (سلام الله علیه) ذاکر خداست و مذکور خدا خود میشود صراط مستقیم فرمود: ﴿یس ٭ وَ الْقرآن الْحَکیم ٭ ِإِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ ٭ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ تو خود بر صراط مستقیمی چون آنجایی را که تو میروی عین راه است.
معنای همانند بودن جهت و صراط
لذا فعل معصوم قول معصوم تقریر معصوم (علیه السلام) میشود حجت چون عین صراط است آنچه را که او انجام میدهد عین راه است یعنی راه خارجی است آنچه را که او میگوید نسبت به دیگران صراط بالقوه است چه اینکه آنچه را او انجام میدهد نسبت به دیگران صراط بالقوه است; ولی نسبت به خودش صراط بالفعل است چون آن متن صراط است که فرمود: ﴿عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ و چون بصیر است لذا گفت ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ که میشود بصیر, چون راه را میبیند و همین راه را طی میکند.
جمع بندی بحث
فتحصّل اگر کسی خواست این راه فراموشش نشود هم باید به یاد مبدأ فاعلی باشد که خداست که هو الاول و المصدر است و هم به یاد مبدأ غایی باشد که هو الآخر و المرجع و اگر کسی اهل راه است باید شاکر باشد که به یاد مبدأ بوده است: «مَن عَرَفَ نَفسه» معلوم میشود که «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» آن راههای مدرسهای فقط بازده علمی است یعنی اگر کسی از امکان ماهوی یا امکان فقری یا حدوث یا حرکت یا تجرد و مانند آن درباره خود بیندیشد از این جا پی میبرد که خالق و مدبری دارد این راه علمی محض است; اما قرآن که تزکیه را با تعلیم کتاب و حکمت هماهنگ کرده است فرمود اگر کسی میرود در مسیر است معلوم میشود که خود را شناخت وقتی خود را میشناسد که به یاد هدف باشد یا به یاد مبدأ فاعلی باشد این علم را با عمل دوخت لذا شده نور کتابهای دیگر کتابهای علمی هستند و همان ﴿یُعَلِّمُهُم﴾ هستند; اما ﴿یُزَکِّیهِم﴾ در آنها نیست این طرزی علم و عمل را با هم هماهنگ میکند که از یعلم یزکی بربیاید و از یزکی یعلم متوقع باشد حالا انسان آنچه را که در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» میبیند میبیند جمع بندی شده سورهٴ «توبه» و سورهٴ «بقره» است در سورهٴ «حشر» فرمود اگر شما معاد را فراموش کردید خودتان را فراموش میکنید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾ این وسط محاسبه است این طرفش تقواست آن طرفش هم تقواست فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾ (یک)، ﴿وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ (این وسط), بعد فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾. این ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ اول برای مراقبت است و آن ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾ دوم برای محاسبه است. انسان اگر بخواهد رقیب خوب باشد باید در این رقابت و رقیب بودن با تقوا باشد. به کسی میگویند رقیب که گردن بکشد و گردن کشان نگاه بکند و رقبه بکشد وگرنه رقیب نیست. در امتحانات به کسی میگویند رقیب که سر بر میآورد گردن کشانه نگاه میکند نه مظلومانه مظلومانه که رقیب نیست و مراقب نیست.
فرمود گردن کشانه خود را ببینید وگرنه از دستتان درمیرود و برای اینکه در مراقبت غفلتی نکنید اول دستور تقوا داد و فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾ و وقتی با تقوا شدید فرمود: ﴿وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ که این تقوای اول تقوای مراقبت است حالا که مراقب بودید ببینید چه کردید چه نکردید یادتان نرفته بعد از مراقبت نوبت به محاسبه میرسد در حسابرسی هم با تقوا باشید مبادا آن علاقه به خود وادارتان بکند که زشتیهایتان را توجیه کنید پس اول مراقبت است با تقوا بعد از مراقبت محاسبت است با تقوا: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾.
بعد فرمود: ﴿وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ که این نَسُوا اللّهَ بما انه هو الغایة و المرجع و الآخر است چون سخن از قیامت است فرمود مبادا مثل کسی باشید که خدا را فراموش کرده یعنی خدا را بما انه هو الآخر فراموش کرده چه اینکه در سوره بقره فرمود: ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی﴾ نشان میدهد که این ذکر خداست بما انه هو الاول والمصدر اما آیه سوره توبه که فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ قابل تطبیق هم بر مبدأ است هم بر منتها خب حالا خدا اگر بخواهد انسان را کیفر بدهد در اثر نسیان چه میکند فرمود: ﴿فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ ﴿فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ همان کوری است چون انسان با چشم ظاهر این زمین و موجودات زمینی را میبیند و اگر با چشم باطن نتوانست چیزی را ببیند فراموش کرد فراموشی همان کوری است حالا اینکه فرمود: ﴿فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ یعنی اینها خودشان را نمیبینند و چون خودشان را نمیبینند راه نمیبینند چون خودشان راهند دیگر این را نمیبینند.
در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» فرمود آنها که نامه اعمالشان به دست راست رسیده است اینها علاقه مندانه نامه خودشان را مطالعه میکنند و میخوانند در مقابل کسی که نامه عمل او به دست راستش رسیده و با علاقه نامهاش را میخواند نمیگوید که یک عدهای هستند که نامه اعمالشان به دست چپ یا پشت سر رسیده است فرمود یک عده کورند.
محشور بودن افراد با ائمه خویش در قیامت
این تقابل چه را میفهماند؟ آیه 71 و 72 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این است فرمود: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ که این بحث جدایی میخواهد که امام هر کسی خوانده میشود در قیامت و افراد به نام همان امام حرکت میکنند; یک عده ائمه هدایند که ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا﴾ و یک عده ائمه کفرند و ائمه نارند که ﴿جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النّار﴾, ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾ و در هر صورت هر کسی به نام امام خوانده میشود ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ این اصل کلی است بعد این متن را شرح میکند و فروعی را به این اصل استناد میدهد تفریع میکند, میفرماید: ﴿فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً ٭ وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی اْلآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبیلاً﴾ که این باید هماهنگ باشد. در سورهٴ مبارکهٴ «انشقاق» فرمود: ﴿یا أَیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ ٭ فأمّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ﴾ کذا و کذا ٭ ﴿وَ أمّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بشماله﴾ کذا و کذا این تفصیلی و شرحی است که با آن متن هماهنگ است; اما در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» میفرماید: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ بعد هم تفریع میکند و میفرماید: ﴿فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً ٭ وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی اْلآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبیلاً﴾ این یعنی چه؟
دوگانگی مردم در قیامت همراه با اعمال خود
یعنی مردم دو دستهاند یا بصیرند یا کور آنکه نامه عمل به دست راستش میآید که «کِلْتا یَدَیْهِ یَمین» او بصیر است در مقابل بصیر کور است; یعنی گاهی میفرماید نامه به دست چپ میرسد در مقابل کسی که نامه به دست راست است گاهی میفرماید بعضیها نامهها را به دست راست میگیرند بعضیها کورند این کورها همانهایی هستند که نامه به دست چپشان میآید. بنابراین معلوم میشود اینها کورند چون کورند راه را ندیدند کوری اینها که فرمود: ﴿مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی﴾ کسی که در دنیا کور است آنجا کور است این که ابوبصیر را نمیگوید که خب ابوبصیر چند امام چند حجت را درک کرد شاگرد چند امام (علیهم الصلوة و علیهم السلام) بود این از اولوالالباب بود از کسانی بود که قلب شریفش روشن بود این کور ظاهری بود این را که نمیگوید که ﴿وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی اْلآخِرَةِ أَعْمی﴾ که آن کوری که در سوره حج بیان کرد که ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ خب اگر کسی قلبش در دنیا کور بود در آخرت کور است و راه گم کردهتر در آخرت هیچ کس کور نمیشود آخرت ظرف ظهور این حوادث است نه حدوث این حوادث آنجا که کسی کور نخواهد شد که هر کس هر چه اینجا دارد آنجا ظهور میکند ﴿یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ﴾, ﴿تبلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ﴾ آنجا جای ظهور حقیقت ماست نه جای ظهور حدوث ماست جای ظهور چیزی است که اینجا فراهم کردیم خب اینکه فرمود: ﴿وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی اْلآخِرَةِ أَعْمی﴾ این را آدم میفهمد; اما ﴿أَضَلُّ سَبیلاً﴾ برای چه؟ چطور آنجا راه گم کردهتر است برای اینکه اینجا بالاخره هنوز هم که هنوز است امید رهبری و هدایت درون از عقل و فطرت هست هنوز هم که هنوز است راه توبه باز است انبیاء هستند اولیاء هستند علمای ربانی هستند هنوز هم که هنوز است بالاخره امید هست اما آخرت همه این امیدها قطع است آنجا جا برای هدایت درون یا بیرون نیست لذا گمراهتر است اینجا با داشتن همه امید اعمی بود در آخرت همین کوری ظهور میکند منتها ﴿أَضَلُّ سَبیلاً﴾ خب برای اینکه این خطرها پیش نیاید در سوره احزاب فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا﴾.
علت ملتزم و مواظب خویش بودن انسانها
اگر در آیه سوره مائده یعنی همین آیه محل بحث فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ چه یعنی الزموا انفسکم مواظب جانتان باشید برای آن است که اگر کسی این راه را فراموش کرد میغلتد خب صراط مستقیم مگر از مو باریکتر نیست مگر از شمشیر تیزتر نیست مگر محدود نیست خب کمی آدم غفلت بکند دو طرفش آتش است دیگر زیرش هم آتش است این است که خیلی سخت است آدم یک لا اله الا الله را در قیامت بتواند بگوید بهشت میرود شما بسیاری از کارهای خودمان را که بررسی میکنید یک پیوند یا پسوند شرک دارد خیلی کم است کسی که خالصاً لله کار بکند. اگر صراط مستقیم از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است در نهان و نهاد ما حقیقت ما این است تا دائماً به یاد مبدأ یا منتها که هر دو یکیاند نباشیم این راه فراموش میشود اندک غفلت همان و سقوط همان لذا فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کثیرا﴾ و این تازه برای متوسطین است قهراً ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ برای ضعاف است ﴿اذْکُرُوا اللّهَ﴾ برای متوسطین است ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾ این برای اوحدیّ از اهل سیر و سلوک است این اذْکُرُونی همانهایی هستند که میفرماید: ﴿وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾ که از متکلم وحده یاد میکند که از آن هویت مطلقه سر درمیآورد وگرنه عده غالب از اهل سیر و سلوک و علمای ربانی به همان جایی میرسند که اسمای الهی را بالاخره زیارت بکنند به جایی نمیرسند که پایان سورهٴ «فجر» آنها را وعده بدهد که فرمود: ﴿فادخلی فی عبادی ٭ وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾ که این تنها آیهای است که در قرآن کریم است برای اینکه خیلیها تلاش و کوشش آنها این است که به مقام رضا برسند راضی بشوند مرضی بشوند نفس مطمئنه پیدا کنند.
آیه پایانی سورهٴ «فجر» میفرماید تازه اگر کسی نفس مطمئنه پیدا کرد به مقام رضا رسید راضی بود مرضی خدا بود این در راه است هنوز بقیه را باید برود چون خطاب به چنین انسانی است که ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعی﴾, معلوم میشود که این صاحب نفس مطمئنه که ﴿راضیةً مرضیةً﴾ است به او نمیگوید ﴿فادخلی فی عبادی ٭ وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾, بلکه میگوید بیا و وارد شو! بین کسی که این سه وصل را دارد یعنی مطمئن است راضی است مرضی خداست بین کسی که این سه عنصر اصلی را دارد و بین ورود در بهشت فاصله است چه قدر است خدا میداند به دلیل رجوعٴ
اگر کسی دارای نفس مطمئنه بود به مقام رضا رسیده است و همه اعمال و اخلاق او مرضی خدا بوده است دارای این سه شرط شد خطاب به او میرسد که بیا برگرد وقتی رجوع کرد و برگشت به جایی میرسد که از آن به بعد به او میگویند حالا وارد بهشت شو این فاصله چیست یک مطلب دیگر است این دیگر سخن از جنت الله نیست سخن از ﴿جَنَّتِی﴾ است و سخن از عباد الله نیست بلکه سخن از ﴿عِبَادی﴾ است. به هر تقدیر این ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾ اینقدر جا دارد تا پایان سورهٴ «فجر» که فرمود: ﴿فادخلی فی عبادی ٭ وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾ هر اندازه که انسان به یاد مبدأ یا به یاد منتها بود بیشتر به یاد خودش است ـ ان شاء الله ـ .
«و الحمد لله رب العالمین»
- متذکر بودن در حقیقت نماز و یاد خداوند
- بیان سه طایفه آیات در زمینه مبدأ فاعلی حرکت بودن خداوند
- صبر مرکب سیر و سلوک
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تعملون ﴿105﴾
خلاصه مباحث گذشته
این آیه مبارک چهار قسمت داشت که قسمت اوّلش از همهٴ آن بخشهای دیگر مهمتر است و آن این است که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾; یعنی مؤمنین! شما که اهل سیر و سلوکید مواظب جانتان باشید زیرا جانتان مسیر این راه است در نوبتهای قبل اشاره شد که در تکامل انسانی خود انسان سالک است اولاً, خود انسان مسلک است و مسیر است ثانیاً, کمالات انسانی غایت و هدف است ثالثاً, زاد راه و رهتوشه این سیر و سلوک اوصاف نفسانی او به نام تقواست رابعاً و مَرکب این راه نماز شب و مانند آن است خامساً. در بعضی از تعبیرات غرر و درر بسیاری از اوصاف نفسانی به عنوان مَرکب شناخته شد قهراً آنچه که در بیان نورانی امام عسگری (سلام الله علیه) آمده است که «إنّ الوصول الی الله عزّ وجلّ سفرٌ لا یُدْرَک الا بامتطاء اللیل» فقط ناظر به اهمیت نماز شب است وگرنه سایر کمالات و اوصاف نفسانی هم مرکباند.
در غرر و درر آمده است که حضرت امیر (سلام الله علیه) طبق این نقل چنین فرمود: «لِیَکُنْ مَرْکبک العدل فمن رَکِبَه مَلِکَ»; در این راه عدل مَرکبِ تو باشد. اگر کسی عادلانه زندگی کرد مالک خواهد شد و به سلطنت میرسد; منتها مالک هوس میشود و سلطان بر خود «لِیَکُنْ مَرْکبک القَصد و مطلبک الرشد» که این حدیث دیگر است; یعنی مرکب تو در این راه اقتصاد صحیح و قسط و عدل صحیح باشد و مطلوب تو هم رشد باز در حدیث دیگر «ارْکِب الحق و إنْ خالف هواک»; مرکب تو حق باشد گرچه مخالف هوایت باشد.
صبر مرکب سیر و سلوک
در حدیث دیگر فرمود: «مَن استوطَأَ مرکب الصبر ظَفَر»; هر کس در این سیر و سلوک صبر را مَرکب خود قرار داد پیروز خواهد شد. اینها روایاتی است که در غرر و درر امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) آمده است. در نهجالبلاغه تقوا به عنوان مطیه و مَرکب یاد شده است: «ألا و إنّ التقوی مَطَایا ذُلُلٌ»; مرکب نرمی است, ذَلول است, تابع است و انسان را به آسانی به مقصد میرساند و مانند آن, چه اینکه باز در نهجالبلاغه معرفت قرآن, عمل به قرآن, تفسیر قرآن, آشنایی به احکام و حِکَم قرآن و پیروی احکام قرآن به عنوان مرکب معرفی شد که فرمود: «مَطِیَّهً لِمَن أعْمَلَه». از این روایات به دست میآید که نوع فضائل انسانی همانطوری که زادِ راه است مَرکب هم است قهراً بین مرکب و زاد راه این چنین خواهد شد که آن مراحل اوّلیهاش زاد راه است و اگر انسان در آنها خیلی تلاش و کوشش بکند این به صورت مرکب در میآید; یعنی مراحل ابتدایی تقوا زاد راه است و آن مراحل قویِ تقوا به صورت مرکب ظهور میکند.
ارتباط با مبدأ فاعلی و غائی طرق آشنایی با مسیر الهی
مطلب مهم آن است که چه چیزی میتواند این سالک را به این راه آشنا کند و او را اهل راه کند؟ دو چیز خیلی مهم است: یکی ارتباط به مبدأ فاعلی یعنی محرِّک و یکی هم ارتباط به مبدأ غایی یعنی هدف. اگر سالک ارتباطش را از مبدأ قطع کرد یعنی از محرّک فاصله گرفت از حرکت میایستد و اگر سالک ارتباطش را از هدف قطع کرد و هدف از یادش رفت از راه میایستد البته چیزی جامد و راکد نیست وقتی ارتباطش را از هدف قطع کرد و به سَمت هدف حرکت نکرد به بیراهه میرود و اگر ارتباطش را از فاعل قطع کرد در تحت هدایت آن فاعل نیست و محرّکهای دیگر او را به حرکت وادار میکنند. پس مهمترین عامل برای حرکت دو چیز است و این دو چیز در حقیقت چون یکی است, پس مهمترین عامل همان ارتباط با محرّک است, زیرا محرک خداست و هدف هم لقای خداست و چیز دیگری نیست. خدا از آن جهت که مصدر است مبدأ فاعلی حرکت است و از آن جهت که مرجِع است هدف غایی حرکت است و چون ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَاْلآخِرُ﴾ است پس مصدر و مرجِع یکی است و مرجِع و مصدر یکی است.
بیان سه طایفه آیات در زمینه مبدأ فاعلی حرکت بودن خداوند
از این جهت قرآن کریم سه طایفه آیات را در این زمینه نازل کرده است: یک طایفه از آیات ناظر به آن است که شما باید همواره مبدأ فاعلی را در نظر داشته باشید برای اینکه او محرک شماست و طایفهٴ دیگر آیاتی است که میگوید مبدأ غایی و هدف را در نظر داشته باشید که او محرّک شماست; منتها محرک غایی در حقیقت محرک شوقی است. طایفهٴ ثالثه آیاتی است که میگوید زیاد به یاد خدا باشید چون خدا ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ﴾ است یعنی مبدأ فاعلی تحریک است و «هو الآخر» است مبدأ غایی تحریک است. اگر بخواهید در راه نمانید باید زیاد با یاد خدا باشید. معنای زیاد هم این نیست که اگر کمی غفلت کردید ضرر ندارد بلکه به مقدار غفلت متضرِّر میشوید و اگر بخواهید هیچ ضرر نکنید همواره به یاد خدا باشید که این کثیر در مقابل قلیل نیست.
متذکر بودن در حقیقت نماز و یاد خداوند
گاهی میفرماید که شما دائماً نماز بخوانید برای اینکه نماز یاد خداست; یعنی دائماً به یاد ذکر خدا باشید, اینکه فرمود: ﴿الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾ نه یعنی شبانه روز مرتباً نماز میخواند بلکه اگر کسی متذکر بود در حقیقت دارد نماز میخواند. نمازهای واجب و مستحب را وجوباً و نَدْباً میخواند و در غیر وقت نماز واجب و مستحب به یاد خداست اگر در حین تجارت جزء رجالی شد که ﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ﴾ و موقع نماز هم نمازش را فراموش نکرد, این جزء کسانی است که ﴿الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾ است. آن روایتی که صاحب وسائل از ائمه (علیهم السلام) نقل کرد که اگر کسی به یاد خدا بود او در نماز است, این همان است که گفتند «خوشا آنانکه دائم در نمازند», این نه یعنی خوشا آنان که دائم دارند نماز میخوانند و آدم بیکاری هستند! پس اگر کسی همواره به یاد حق بود و متذکر بود او دائم الصلاة است; هم نمازهای خود را در فرصت لازم حالا یا واجب یا مستحب میخواند و هم در غیر وقت نماز که به کارهای دیگر مشغول است هرگز آن کارهای دیگر او را از ذکر حق باز نمیدارد قهراً جزء رجالی خواهد شد که ﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّه﴾ است. آنگاه آیه سورهٴ «احزاب» که دارد: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا﴾ یعنی ﴿اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا﴾ دائما, چون لحظهای غفلت انسان را از مسیر باز میدارد و به بیراهه میرود.
ملازمه بین یاد مبدأ و طریق
اما آن طایفه از آیات که میگوید به یاد خدا باشید که محرّک است, اگر کسی به یاد مبدأ بود قهراً به یاد طریق هم است, پس «مَن عَرَف نفسه فقد عرف ربّه» باز هم این میشود برهان لِم; یعنی اگر کسی به یاد خود بود و اهل راه بود معلوم میشود که مبدأ فاعلی را در نظر دارد و معلوم میشود که خدا را به عنوان مصدر متذکر است و اگر خدا را به عنوان هدف و مرجع نهایی متذکر باشد باز اهل سیر و سلوک خواهد بود قهراً «من عرف نفسه فقد عرف ربه» طبق این دو تقریر یاد شده و دو تقریب یاد شده میشود برهان لِم; یعنی اگر کسی مشغول رفتن است معلوم میشود که به یاد محرّک بود و ارتباطش را با محرک حفظ کرده است یعنی مصدر و اگر کسی اهل راه بود معلوم میشود که هدفش را قبلاً در نظر گرفته است. هیچ کس به راه نمیافتد مگر اینکه ارتباطش را با محرک که مبدأ فاعلی است حفظ بکند یا ارتباطش را با هدف که مبدأ غایی است حفظ بکند که هر دو او را وادار به راه میکنند.
بنابراین گاهی علت فاعلی حدّ وسط است و گاهی علت غایی, به هر دو تقریب این تقریبهای نویی است برای حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه». آن تقریب تقریبهای عادی است که اگر کسی خودش را بررسی کند از امکان ماهویاش یا امکان فقریاش یا حدوثش یا حرکتش یا نیازش پی به خدا میبرد که این یک راه عادی است که در کتابهای اهل کلام و حکمت است. «مَن عرف نفسه یعرف ربه»; یعنی از راه معرفت نفس به معرفت خدا میرسد و آنچه را که معمولاً حکیمان و متکلمان گفتند این است; اما آنکه سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) از آیات استفاده میکند این است که اگر کسی به فکر خود بود معلوم میشود که قبلاً به فکر خدا بوده است, چون خودش راه است و کسی راه میرود که با محرّک رابطه داشته باشد و کسی راه میرود که با هدف رابطه داشته باشد.
فرق راه معرفی شده قرآنی با امورات ارائه شده از طرف حکمت و فلسفه
با فعل ماضی تفهیم میکند «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» نه یعرف ربه, معلوم میشود که قبلاً خدا را شناخت. این کار قرآنی است و میبینید که کاری که قرآن ارائه کرده با کاری که حکمت و فلسفه و کلام ارائه میکنند خیلی فاصله دارد; آن یک راه علمی است و این ﴿یُعَلِّمُهُمْ﴾ را با ﴿یُزَکِّیهِم﴾ هماهنگ کرده است, خیلی فرق دارد با راهِ مدرسه. فرمود کسی که میرود معلوم میشود که با برنده ارتباط دارد, چطور میشود که کسی برود و با آن کسی که محرک است رابطه نداشته باشد؟ این شدنی نیست یا چطور میشود کسی راه برود و هدف را در نظر نداشته باشد این شدنی نیست پس اگر کسی به راه افتاد معلوم میشود که هم با مصدر رابطه دارد و هم با مرجع.
آیات قرآن کریم هم در این زمینه سه طایفه است: طایفه اول خدا را به عنوان مبدأ فاعلی مطرح میکند و میفرماید: ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ که اینها مقدمات بحث است, میفرماید: مردم! مؤمنین! به فکر نعمتهای خدا باشید و بعد پاداش را هم ذکر میکند که اگر شما به فکر نعمت بودید و شکر نعمت کردید خدا نعمتها را افزون میکند و اینها برای متوسطانِ از مخاطبین قرآن است; اما برای اُوحدی تعبیر دیگری دارد. برای متوسطین این گونه از آیات است که کم نیست که فرمود: ﴿یا بَنی إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ و بعد هم در آیات دیگر دارد که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾; یعنی اگر شما شکر نعمت کردید ما نعمت را افزون میکنیم; اما در این قسمت که فرمود: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾; شما به یاد من باشید من به یاد شما هستم. من به یاد شما هستم آیا یعنی من به یاد نان و آب شما هستم؟! آن که آیهٴ ﴿یا بَنی إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ است و بعد هم فرمود: ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾.
اگر به این فکر بودید که من مُنعمم, من نعمتهای شما را افزون میکنم و شما اگر برای اینکه من منعمم ولی نعمت را شکرگذاری کردید من هم نعمت را افزون میکنم این برای اوساط از مؤمنین است; اما اینکه فرمود: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾; من شما را زیاد میکنم شما را زیاد میکنم یعنی چه؟ یعنی شما را بالا میآورم شما بالا میآیید شما میشوید مذکور حق اگر شما ذاکر حق بودید میشوید مذکور حق. ذکر حق آدم را چه میکند؟ اگر خدا به یاد آدم بود آدم چه میشود؟ آیا مال او زیاد میشود آن را که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ فرمود! اگر خدا به یاد کسی بود انسان چه میشود با آدم چه کار میکند؟ آنجا که خدا آدم را فراموش کرد چه بلایی به سر آدم در میآید اگر آن معلوم بشود روشن خواهد شد که اگر خدا به یاد آدم باشد انسان به چه درجهای میرسد تا آن روشن نشود این حل نخواهد شد.
پیامدهای فراموشی آدم از طرف خدا
بنابراین اول برویم به سراغ آن خطر که اگر خدا آدم را فراموش کرد آدم چه میشود؟ فرمود عدهای در قیامت کور محشور میشوند و کورند که حتی راه جهنم را هم نمیبینند بدبختی آن است که اگر یک زندانی راه زندان را نبیند آنجا هم او را با فشار باید ببرند محتاج به رفتن است. اینها که در قیامت کور محشور میشوند میگویند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصیرًا﴾; من در دنیا بینا بودم حالا اینجا نابینا هستم خدا چه جواب میدهد میفرماید: ﴿قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی﴾; فرمود آیات الهی آمده به وسیله عقل و فطرت از درون به وسیله وحی و نبوت و امامت از بیرون تو این آیات را فراموش کردی چون آیات ما را فراموش کردی منسیّ ما شدی هنوز جهنم نرفت در قیامت است صحنه قیامت است هنوز به جهنم نرفت هنوز در موقفی از مواقف قیامت است که باید به جهنم کشیده بشود این کسی که کور محشور شده میگوید من چرا کور شدم میفرماید چون ما را فراموش کردی چون ما را فراموش کردی ما هم تو را فراموش کردیم معلوم میشود که اگر کسی منسی خدا باشد کور است این خطر هست.
معنی کوری انسان در دنیا
کور است یعنی چه؟ یعنی چشم ظاهر را از او میگیرد؟ نه چون فرمود: ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور﴾. پس معلوم میشود که اگر کسی خدا را فراموش کرد خدا او را فراموش میکند با این که ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسیّا﴾, ﴿فی کِتابٍ لا یَضِلُّ رَبّی وَ لا یَنْسَی﴾; نسیان از اوصاف سلبیه ذات اقدس الهی است که ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسیّاً﴾, معلوم میشود که این نسیان تشریفی است و خدا همه چیز را میبیند او بکل شیء بصیر است; اما یک عده را نمیبیند. با این که سراسر جهان کلمات حق است و سراسر جهان در مَرئا و منظر اوست: ﴿وَاللهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ و ﴿بِکُلِّ شَیء بَصیرٌ﴾ و مانند آن; ولی یک عده را نگاه نمیکند با یک عده حرف نمیزند یک عده هم منسی خدا هستند. منسی بودن خدا ـ معاذ الله ـ به این نیست که خدا اینها را فراموش بکند, بلکه یعنی آن لطف را از اینها برمیدارد آن لطف چیست بصیر کردن است دیده دادن است آن چراغ را روشن نگاه داشتن است اگر کسی مورد لطف خدا نبود کور است پس منسیّ خدا کور است اگر منسیّ خدا کور است پس مذکور خدا بصیر است اینکه فرمود: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾; به یاد من باشید تا من به یاد شما باشم نتیجه مذکور حق شدن بصیر شدن است انسان میبیند چیزی را که دیگران نمیبینند خب این که فرمود: ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی﴾ این جواب سؤال است که چرا من کور شدم جواب آن سؤال است ﴿لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی﴾ خدا نفرمود تو خودت را کور کردی فرمود چون ما فراموشت کردیم کور شدی چرا ما تو را فراموش کردیم؟ برای اینکه تو ما را فراموش کردی تو به یاد ما اگر بودی ما هم به یاد تو بودیم.
این دو آیه که ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» است با ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است اینها به منزله عکس نقیض هماند ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ من لَمْ ینسهم لَمْ یَنْسِ الله; کسی که خدا او را فراموش نکرد معلوم میشود او خدا را فراموش نکرده است پس ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾, ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ خطر نسیان خدا کوری است ثمر ذکر خدا بینایی است ذکر خدا یعنی کسی که مذکور خدا بشود.
حالا انسان که کور است راه را نمیبیند چون راه بیرون نیست تاکنون ثابت شده آنچه بیرون از جان ماست صراط بالقوه است صراط بالفعل آن است که در درون ما باشد ما که روی مفاهیم و قوانینی که سواد علی بیاض سیر و سلوک نداریم آنها یک سلسله قوانین مدونی است در کتاب و سنت آنها راه بالقوهاند نه راه بالفعل راه بالفعل در نهان و نهاد ماست خب حالا اگر کسی این راهی که در درون اوست باید با چشم درونی ببیند چشم درونیاش کور است حالا هر چه چشم بیرونیاش باز باشد گوش بیرونیاش باز باشد ممکن است عالم باشد ولی عاقل نیست آنکه میبیند راه بالقوه است آنکه باید برود آن را نمیبیند.
بیان نورانی علی(ع)درباره عالمان غیر عاقل
اینکه بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) است که «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ» همین است; فرمود چه بسا علمایی که کشته جهلند عالمند ولی عاقل نیستند «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» این جهل در مقابل عقل است خب طبق این بیان آنکه بیرون از جان است یعنی همین در کتابها این راه بالقوه است راه بالفعل نیست آنکه راه بالفعل است در درون است و انسان که او را نمیبیند چون ﴿تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور﴾, این میشود کور مثل یک بیماری که حالا در آستانه مرگ است تمام غذاهایی که روی میز چیدهاند یا کنار سفره است غذاهای سالمی است او هم این غذاهای سالم را میخورد همانند دیگران چون زخم معده دارد و چون در نهانش دستگاه گوارش مریض است همین غذای سالم را که دیگران خوردند و فربه شدند این میخورد و تهوع میکند غذای او این نیست که روی سفره است آن غذای بالقوه است وقتی غذای بالفعل میشود یعنی خون و گوشت سالم میشود که دستگاه گوارش سالم باشد و بپذیرد و قبول کند لذا ممکن است همین درس و بحث را داشته باشد همین حرفها را بشنود همین حرفها را بنویسد همین حرفها را بخواند همین حرفها را بگوید اما آن هاضمهاش قبول ندارد تهوع میکند برمیگرداند چنین کسی کور است برای اینکه منسی خداست.
در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ که این درباره منافقین است بعد فرمود: ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾ به دنبالش هم فرمود منافق فاسق است فاسق یعنی منحرف عن الطریق فسق یعنی انحرف عن الطریق لغتاً معنیاش این است اصطلاحاً کسی از صراط دین فاصله بگیرد فاسق است لغتاً کسی از راه اصلی و پیادهرو و فرعی منحرف بشود میگویند فسق عن الطریق و اگر از راه اصلی یا از جایگاهش بیرون برود میگویند فَسَقَ عن الطریق که از آن جای اصلیش از محفظهاش بیرون رفته است. اگر فِسق این است منافق فاسق است چون که به بیراهه میرود پس در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ و در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾, این دو تا به ذات برمیگردد; یعنی ذات انسان یا منسیّ خداست یا مذکور خداست.
اگر ذات انسان مَنسیّ خدا بود این ذات نابیناست نتیجه این میشود که اگر این ذات مذکور خدا بود این ذات بصیر است حالا آنها که نابینایند این راه را گم میکنند بیراهه میروند آنها که بصیرند این راه را میدانند و این راه را طی میکنند معصوم (سلام الله علیه) ذاکر خداست و مذکور خدا خود میشود صراط مستقیم فرمود: ﴿یس ٭ وَ الْقرآن الْحَکیم ٭ ِإِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ ٭ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ تو خود بر صراط مستقیمی چون آنجایی را که تو میروی عین راه است.
معنای همانند بودن جهت و صراط
لذا فعل معصوم قول معصوم تقریر معصوم (علیه السلام) میشود حجت چون عین صراط است آنچه را که او انجام میدهد عین راه است یعنی راه خارجی است آنچه را که او میگوید نسبت به دیگران صراط بالقوه است چه اینکه آنچه را او انجام میدهد نسبت به دیگران صراط بالقوه است; ولی نسبت به خودش صراط بالفعل است چون آن متن صراط است که فرمود: ﴿عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾ و چون بصیر است لذا گفت ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ که میشود بصیر, چون راه را میبیند و همین راه را طی میکند.
جمع بندی بحث
فتحصّل اگر کسی خواست این راه فراموشش نشود هم باید به یاد مبدأ فاعلی باشد که خداست که هو الاول و المصدر است و هم به یاد مبدأ غایی باشد که هو الآخر و المرجع و اگر کسی اهل راه است باید شاکر باشد که به یاد مبدأ بوده است: «مَن عَرَفَ نَفسه» معلوم میشود که «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» آن راههای مدرسهای فقط بازده علمی است یعنی اگر کسی از امکان ماهوی یا امکان فقری یا حدوث یا حرکت یا تجرد و مانند آن درباره خود بیندیشد از این جا پی میبرد که خالق و مدبری دارد این راه علمی محض است; اما قرآن که تزکیه را با تعلیم کتاب و حکمت هماهنگ کرده است فرمود اگر کسی میرود در مسیر است معلوم میشود که خود را شناخت وقتی خود را میشناسد که به یاد هدف باشد یا به یاد مبدأ فاعلی باشد این علم را با عمل دوخت لذا شده نور کتابهای دیگر کتابهای علمی هستند و همان ﴿یُعَلِّمُهُم﴾ هستند; اما ﴿یُزَکِّیهِم﴾ در آنها نیست این طرزی علم و عمل را با هم هماهنگ میکند که از یعلم یزکی بربیاید و از یزکی یعلم متوقع باشد حالا انسان آنچه را که در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» میبیند میبیند جمع بندی شده سورهٴ «توبه» و سورهٴ «بقره» است در سورهٴ «حشر» فرمود اگر شما معاد را فراموش کردید خودتان را فراموش میکنید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾ این وسط محاسبه است این طرفش تقواست آن طرفش هم تقواست فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾ (یک)، ﴿وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ (این وسط), بعد فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾. این ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ اول برای مراقبت است و آن ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾ دوم برای محاسبه است. انسان اگر بخواهد رقیب خوب باشد باید در این رقابت و رقیب بودن با تقوا باشد. به کسی میگویند رقیب که گردن بکشد و گردن کشان نگاه بکند و رقبه بکشد وگرنه رقیب نیست. در امتحانات به کسی میگویند رقیب که سر بر میآورد گردن کشانه نگاه میکند نه مظلومانه مظلومانه که رقیب نیست و مراقب نیست.
فرمود گردن کشانه خود را ببینید وگرنه از دستتان درمیرود و برای اینکه در مراقبت غفلتی نکنید اول دستور تقوا داد و فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾ و وقتی با تقوا شدید فرمود: ﴿وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ که این تقوای اول تقوای مراقبت است حالا که مراقب بودید ببینید چه کردید چه نکردید یادتان نرفته بعد از مراقبت نوبت به محاسبه میرسد در حسابرسی هم با تقوا باشید مبادا آن علاقه به خود وادارتان بکند که زشتیهایتان را توجیه کنید پس اول مراقبت است با تقوا بعد از مراقبت محاسبت است با تقوا: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ﴾.
بعد فرمود: ﴿وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ که این نَسُوا اللّهَ بما انه هو الغایة و المرجع و الآخر است چون سخن از قیامت است فرمود مبادا مثل کسی باشید که خدا را فراموش کرده یعنی خدا را بما انه هو الآخر فراموش کرده چه اینکه در سوره بقره فرمود: ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی﴾ نشان میدهد که این ذکر خداست بما انه هو الاول والمصدر اما آیه سوره توبه که فرمود: ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ﴾ قابل تطبیق هم بر مبدأ است هم بر منتها خب حالا خدا اگر بخواهد انسان را کیفر بدهد در اثر نسیان چه میکند فرمود: ﴿فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ ﴿فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ همان کوری است چون انسان با چشم ظاهر این زمین و موجودات زمینی را میبیند و اگر با چشم باطن نتوانست چیزی را ببیند فراموش کرد فراموشی همان کوری است حالا اینکه فرمود: ﴿فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ یعنی اینها خودشان را نمیبینند و چون خودشان را نمیبینند راه نمیبینند چون خودشان راهند دیگر این را نمیبینند.
در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» فرمود آنها که نامه اعمالشان به دست راست رسیده است اینها علاقه مندانه نامه خودشان را مطالعه میکنند و میخوانند در مقابل کسی که نامه عمل او به دست راستش رسیده و با علاقه نامهاش را میخواند نمیگوید که یک عدهای هستند که نامه اعمالشان به دست چپ یا پشت سر رسیده است فرمود یک عده کورند.
محشور بودن افراد با ائمه خویش در قیامت
این تقابل چه را میفهماند؟ آیه 71 و 72 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این است فرمود: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ که این بحث جدایی میخواهد که امام هر کسی خوانده میشود در قیامت و افراد به نام همان امام حرکت میکنند; یک عده ائمه هدایند که ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا﴾ و یک عده ائمه کفرند و ائمه نارند که ﴿جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النّار﴾, ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾ و در هر صورت هر کسی به نام امام خوانده میشود ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ این اصل کلی است بعد این متن را شرح میکند و فروعی را به این اصل استناد میدهد تفریع میکند, میفرماید: ﴿فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً ٭ وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی اْلآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبیلاً﴾ که این باید هماهنگ باشد. در سورهٴ مبارکهٴ «انشقاق» فرمود: ﴿یا أَیُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقیهِ ٭ فأمّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ﴾ کذا و کذا ٭ ﴿وَ أمّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بشماله﴾ کذا و کذا این تفصیلی و شرحی است که با آن متن هماهنگ است; اما در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» میفرماید: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ بعد هم تفریع میکند و میفرماید: ﴿فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً ٭ وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی اْلآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبیلاً﴾ این یعنی چه؟
دوگانگی مردم در قیامت همراه با اعمال خود
یعنی مردم دو دستهاند یا بصیرند یا کور آنکه نامه عمل به دست راستش میآید که «کِلْتا یَدَیْهِ یَمین» او بصیر است در مقابل بصیر کور است; یعنی گاهی میفرماید نامه به دست چپ میرسد در مقابل کسی که نامه به دست راست است گاهی میفرماید بعضیها نامهها را به دست راست میگیرند بعضیها کورند این کورها همانهایی هستند که نامه به دست چپشان میآید. بنابراین معلوم میشود اینها کورند چون کورند راه را ندیدند کوری اینها که فرمود: ﴿مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی﴾ کسی که در دنیا کور است آنجا کور است این که ابوبصیر را نمیگوید که خب ابوبصیر چند امام چند حجت را درک کرد شاگرد چند امام (علیهم الصلوة و علیهم السلام) بود این از اولوالالباب بود از کسانی بود که قلب شریفش روشن بود این کور ظاهری بود این را که نمیگوید که ﴿وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی اْلآخِرَةِ أَعْمی﴾ که آن کوری که در سوره حج بیان کرد که ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ خب اگر کسی قلبش در دنیا کور بود در آخرت کور است و راه گم کردهتر در آخرت هیچ کس کور نمیشود آخرت ظرف ظهور این حوادث است نه حدوث این حوادث آنجا که کسی کور نخواهد شد که هر کس هر چه اینجا دارد آنجا ظهور میکند ﴿یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ﴾, ﴿تبلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ﴾ آنجا جای ظهور حقیقت ماست نه جای ظهور حدوث ماست جای ظهور چیزی است که اینجا فراهم کردیم خب اینکه فرمود: ﴿وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی اْلآخِرَةِ أَعْمی﴾ این را آدم میفهمد; اما ﴿أَضَلُّ سَبیلاً﴾ برای چه؟ چطور آنجا راه گم کردهتر است برای اینکه اینجا بالاخره هنوز هم که هنوز است امید رهبری و هدایت درون از عقل و فطرت هست هنوز هم که هنوز است راه توبه باز است انبیاء هستند اولیاء هستند علمای ربانی هستند هنوز هم که هنوز است بالاخره امید هست اما آخرت همه این امیدها قطع است آنجا جا برای هدایت درون یا بیرون نیست لذا گمراهتر است اینجا با داشتن همه امید اعمی بود در آخرت همین کوری ظهور میکند منتها ﴿أَضَلُّ سَبیلاً﴾ خب برای اینکه این خطرها پیش نیاید در سوره احزاب فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کَثیرًا﴾.
علت ملتزم و مواظب خویش بودن انسانها
اگر در آیه سوره مائده یعنی همین آیه محل بحث فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ چه یعنی الزموا انفسکم مواظب جانتان باشید برای آن است که اگر کسی این راه را فراموش کرد میغلتد خب صراط مستقیم مگر از مو باریکتر نیست مگر از شمشیر تیزتر نیست مگر محدود نیست خب کمی آدم غفلت بکند دو طرفش آتش است دیگر زیرش هم آتش است این است که خیلی سخت است آدم یک لا اله الا الله را در قیامت بتواند بگوید بهشت میرود شما بسیاری از کارهای خودمان را که بررسی میکنید یک پیوند یا پسوند شرک دارد خیلی کم است کسی که خالصاً لله کار بکند. اگر صراط مستقیم از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است در نهان و نهاد ما حقیقت ما این است تا دائماً به یاد مبدأ یا منتها که هر دو یکیاند نباشیم این راه فراموش میشود اندک غفلت همان و سقوط همان لذا فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّهَ ذِکْرًا کثیرا﴾ و این تازه برای متوسطین است قهراً ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ برای ضعاف است ﴿اذْکُرُوا اللّهَ﴾ برای متوسطین است ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾ این برای اوحدیّ از اهل سیر و سلوک است این اذْکُرُونی همانهایی هستند که میفرماید: ﴿وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾ که از متکلم وحده یاد میکند که از آن هویت مطلقه سر درمیآورد وگرنه عده غالب از اهل سیر و سلوک و علمای ربانی به همان جایی میرسند که اسمای الهی را بالاخره زیارت بکنند به جایی نمیرسند که پایان سورهٴ «فجر» آنها را وعده بدهد که فرمود: ﴿فادخلی فی عبادی ٭ وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾ که این تنها آیهای است که در قرآن کریم است برای اینکه خیلیها تلاش و کوشش آنها این است که به مقام رضا برسند راضی بشوند مرضی بشوند نفس مطمئنه پیدا کنند.
آیه پایانی سورهٴ «فجر» میفرماید تازه اگر کسی نفس مطمئنه پیدا کرد به مقام رضا رسید راضی بود مرضی خدا بود این در راه است هنوز بقیه را باید برود چون خطاب به چنین انسانی است که ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعی﴾, معلوم میشود که این صاحب نفس مطمئنه که ﴿راضیةً مرضیةً﴾ است به او نمیگوید ﴿فادخلی فی عبادی ٭ وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾, بلکه میگوید بیا و وارد شو! بین کسی که این سه وصل را دارد یعنی مطمئن است راضی است مرضی خداست بین کسی که این سه عنصر اصلی را دارد و بین ورود در بهشت فاصله است چه قدر است خدا میداند به دلیل رجوعٴ
اگر کسی دارای نفس مطمئنه بود به مقام رضا رسیده است و همه اعمال و اخلاق او مرضی خدا بوده است دارای این سه شرط شد خطاب به او میرسد که بیا برگرد وقتی رجوع کرد و برگشت به جایی میرسد که از آن به بعد به او میگویند حالا وارد بهشت شو این فاصله چیست یک مطلب دیگر است این دیگر سخن از جنت الله نیست سخن از ﴿جَنَّتِی﴾ است و سخن از عباد الله نیست بلکه سخن از ﴿عِبَادی﴾ است. به هر تقدیر این ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم﴾ اینقدر جا دارد تا پایان سورهٴ «فجر» که فرمود: ﴿فادخلی فی عبادی ٭ وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾ هر اندازه که انسان به یاد مبدأ یا به یاد منتها بود بیشتر به یاد خودش است ـ ان شاء الله ـ .
«و الحمد لله رب العالمین»
کاربر مهمان