- 1268
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 33 و 34 سوره مائده بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 33 و 34 سوره مائده _ بخش اول"
- رابطه حق الله و حق الناس
- فرق مسئله قصاص با حد
- آوردن نام خدا و پیامبر (ص) به خاطر اهمیت حکم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اْلأَرْضِ فَسادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ اْلأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾
خلاصه مباحث گذشته
در آیهٴ قبل فرمودند که خطر قتل چون بسیار مهم است ما برای بنیاسرائیل که مبتلا به این پدیدهٴ تلخاند نوشتیم و این حکم اجتماعی را تثبیت کردیم که اگر کسی بیگناهی را بکشد که این مقتول نه کسی را کشت که شما به عنوان قصاصْ او را بکشید و نه کاری انجام داد که به عنوان حدّ الهی او را اعدام بکنید، این کار به منزلهٴ آن است که شما همهٴ انسانها را کشته باشید که خطر خونریزی از نظر اسلام بسیار مهم است که این همان طوری که ملاحظه فرمودید نه ناظر به حکم کلامی است و نه ناظر به حکم فقهی فقط است و یک تحلیل سیاسی و اجتماعی از این پدیدهٴ تلخ است. دو حالت را استثنا کرده بود و فرمود: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ﴾ که آن ﴿بغیر نفس﴾ معنایش این است که اگر کسی، کسی را کشت شما میتوانید قصاص کنید، چه اینکه حکمش در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> گذشت که ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾ و در همین سورهٴ <مائده> به خواست خدا خواهد آمد که ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ و اما قسم دوم که فرمود: ﴿او فساد فی الارض﴾ یعنی اگر کسی <مفسد فی الارض> بود و محارب خدا و پیامبر بود، او هم <مهدور الدم> است. حکم او را در همین آیهای که امروز تلاوت شد ـ یعنی آیهٴ 33 سورهٴ مبارکهٴ <مائده> ـ بیان میکنند و میفرماید: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اْلأَرْضِ فَسادًا﴾، پس این آیه در صدد بیان حکم محارب و <مفسد فی الارض> است (این مطلب اول)
تبیین معنای «حرب»
مطلب دوم آن است که حرب گرچه به معنای جنگ است ولی گفتند که لغتاً به معنای سلب و ربودن است؛ کسی که مالش ربوده شد و مسلوب شد چنین کسی را میگویند حریب، پس حرب یعنی سلب و کم کم به معنای جنگ هم آمده است. این ربودن گاهی{به این است که} قانون الهی را کمی زیر پا میگذارد و در حقیقت با قانون خدا میجنگد که این حکم خاص کلامی را دارد گذشته از اینکه معصیت فقهی است؛ نظیر کسی که ربا میخورد که فرمود: ﴿فأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾؛ ربا جنگ با قانون خداست؛ اما سخن از خونریزی و اخافهٴ مردم و اینها نیست، لکن آیهٴ محل بحث یعنی آیهٴ 33 سورهٴ مبارکهٴ <مائده> ناظر به آن محاربینیاند که گذشته از اینکه قانون خدا را نادیده میگیرند و زیر پا میگذارند امنیت اجتماعی را هم به هم میزنند و با ایجاد وحشت و رعب و با ترساندن بی¬گناهان و با خونریزی و غارت¬گری و مانند آن (این هم مطلب دوم)
آوردن نام خدا و پیامبر به خاطر اهمیت حکم
مطلب سوم آن است که وقتی حکم خیلی مهم باشد خداوند نام خود و پیامبر خود را همراه آن حکم یاد میکند و گاهی تنها نام خود را یاد میکند چه در طرف اثبات و چه در طرف سلب و نفی. در طرف نفی همین آیهای است که محل بحث است و در طرف اثبات اوّلِ سورهٴ مبارکهٴ <نساء> قبلاً گذشت که فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾؛ پرهیز از هتک حرمت ارحام و قطع صلهٴ رحم آن قدر مهم است که خداوند میفرماید: این هم نظیر پرهیز از خداست و در حقیقت امر به رعایت حقوق ارحام است که به صورت ﴿واتقوا﴾ امر شده است گرچه نفی را هم دربر دارد و فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾. اینجا که حکم منفی است از بس مهم است میفرماید که محاربهٴ مردم و فساد در زمین آن قدر مهم است که در ردیف محاربهٴ با خدا و پیامبر است: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اْلأَرْضِ فَسادًا﴾.
اهمیت «حق الله» در آیه
مطلب بعدی آن است که این آیه ناظر به حکم کلامی و مانند آن نیست، چه اینکه ناظر به حکم قصاص هم نیست؛ اگر کسی محارب بود و <مفسد فی الارض> بود سه حکم برای او است: یک حکم کلامی که مسئلهٴ جهنم است و یک حکم قصاص که <حق الناس> است و یک حکم حدّ که <حق الله> است. قسمت مهم بحث این آیه دربارهٴ <حق الله> است که همان جریان حدود باشد. مسئله کلامی را که کیفیت عذاب اینهاست در قیامت، به عهدهٴ آیات دیگر است چه اینکه در ذیل هم اشاره فرمود که فرمود: عذاب عظیم است. مسئلهٴ قصاص را که <حق الناس> است به آیات دیگر مربوط است و مسئلهٴ حدّ که <حق الله> است در اینجا مطرح است. وقتی این چنین شد محور این آیه میشود <حق الله> یعنی همان حکم حدّی؛ گاهی دو حکم یکی <حق الناس> و یکی <حق الله> در جایی جمع میشوند که گاهی یکی از دو حکم ساقط میشود و دیگری هست و گاهی هم هر دو حکم ساقط میشود. در اینجا اگر کسی محارب و <مفسد فی الارض> بود و خونی ریخت یا مالی را غارت کرد و مانند آن، هم <حق الناس> بر عهدهٴ اوست و هم <حق الله> گاهی هر دو احقاق میشوند؛ مثل اینکه ولیّ دم او را به عنوان قصاص محکوم به قتل میکند قصاصاً و ولیّ مسلمین هم او را به عنوان حدّ محکوم به قتل میکند. گاهی هر دو حق استیفا میشود؛ مثل قصاص طَرَف که اگر کسی با چاقوکشی و ایجاد وحشت و رعب کسی را مجروح کرد یا چشم کسی را کور کرد یا دست کسی را قطع کرد یا پای کسی را قطع کرد یا گوش کسی را برید، این قصاص طرف قابل استیفاست و بعدش هم حدّ الهی که حدّ محارب است اعدام است یا قطع ایدی و ارجل مِن خلاف است که آن هم قابل استیفاست که هر دو حق قابل استیفاست. گاهی فقط یکی از دو حق قابل استیفاست؛ مثل آنجایی که کسی را کشته باشد و ولیّ مسلمین هم بخواهد او را اعدام کند نه اینکه او را تبعید بکند و نه اینکه دست و پای او را به طور اختلاف قطع بکند. اگر ولیّ مسلمین هم تصمیم گرفت که او را اعدام بکند و ولیّ دم هم قصد کرد که قصاص بکند، در حقیقت یک حق استیفا میشود که مجمع دو حق است، حالا شاید در آن گونه از موارد ولیّ مسلمین دستور بدهد که اوّل دست و پای او را قطع بکنند و بعد ولیّ دم او را قصاص بکند. در این گونه از موارد هر دو حق قابل جمع است و ثمرهٴ تعدّد حدّ در جایی ظاهر میشود که یکی ساقط بشود و دیگری بماند.
رابطه حق الله و حق الناس
مثلاً در همین جا که <حق الناس> است و <حق الله> هم است اگر <حق الناس> عفو شد یعنی ولیّ دم عفو کردند یا راضی شدند که دیه بگیرند، چون قتل عمد دیه ندارد شرعاً و آن برای قتل شبه عمد و خطاست و دیه برای قتل خطا و شبه عمد است و برای قتل عمد قصاص است میتوانند با تراضی طرفین یعنی قاتل و ولیّ مقتول تراضی کنند به یک مالی که حالا آن مال گاهی بیشتر از دیه است یا گاهی کمتر از دیه است یا گاهی متعادل و مساوی با دیه است. اگر ولیّ دم کلاً عفو کرد یا خواست دیه بگیرد این شخص اعدام نمیشود براساس قصاص؛ ولی بر اساس حدّ الهی که حد محارب است اعدام میشود. اینجا هر دو حق استیفا شد: یکی مثلاً به نحو دیه و یکی به نحو اعدام. گاهی هم به عکس است که <حق الله> ساقط است و <حق الناس> محفوظ است؛ مثل اینکه این محارب و <مفسد فی الارض> بعد از اینکه این جنایت را مرتکب شد و متواری شد بدون اینکه دستگاه حکومت بتواند او را بگیرد، او بین خود و بین خدای خود توبه کرده است و بعد اعلام کرد که من اسلحه را به زمین گذاشتم و توبه کردم و خود را هم تسلیم میکنم. دربارهٴ چنین کسی حدِّ الهی ساقط است؛ اما اولیای دم حقشان محفوظ است؛ این شخص اگر کسی را کشت اولیای دم میتوانند قصاص کنند و اگر کسی را مجروح کرد میتوانند به عنوان قصاصِ طرف از او حق خود را استیفا کنند یا اگر مال کسی را گرفت حق مالی خود را از او مطالبه کنند. بنابراین سه صورت دارد: یک وقت است که هر دو حق جمع میشود و هر دو حق استیفا میشود، یک وقت است که <حق الناس> استیفا میشود ولی <حق الله> ساقط است و یک وقت <حق الله> استیقا میشود و <حق الناس> ساقط. از اینجا معلوم میشود که صورت چهارمی هم قابل تصور است و آن این است که هر دو حق ساقط بشود؛ اما <حق الله> ساقط بشود برای این است که این شخص قبل از دستگیری توبه کرده است؛ یعنی خودش سلاح را به زمین گذاشت و توبه کرد و تسلیم شد و سلاح خود را تحویل داد و اولیای دم هم این توبهٴ او را که دیدند از او گذشت کردند که هر دو حق از او ساقط شده است براساس این ترسیم به چهار فرع تقسیم میشود.
فرق مسئلهٴ قصاص با حد
مطلب بعدی آن است که مسئلهٴ قصاص با مسئله حدّ کاملاً فرق میکند: در مسئلهٴ قصاص زمام امر به دست ولیّ دم است و شرایطی هم دارد؛ مثلاً اگر این محارب و <مفسد فی الارض> مرد بود و زن را کشت چون همتایی در قصاص معتبر است، اگر خواستند این مرد را اعدام بکنند باید نصف دیه را به او بپردازند. در مسئلهٴ قصاص مکافئه و مساوات در حریت و رقیت، در ذکورت و انوثت شرط است ، البته اگر زن محارب بود حرفی در آن نیست که اگر زن محارب بود و مردی را کشت اعدام میشود؛ ولی سخن از محاربه جدای از سخن از قصاص است، پس اگر او قصاص بود، هم زمام امر به دست ولیّ دم است و هم احکام خاص خود را دارد که بین قاتل و مقتول باید مساوات باشد؛ ولی اگر مسئله حدّ بود تساوی معتبر نیست و آن محارب و مفسد فی الارض چه زن باشد چه مرد و آن شخص بی¬گناهی که خونش ریخته شد چه زن باشد چه مرد و چه عبد باشد چه آزاد، در همهٴ موارد این محارب را اعدام میکنند یا حکم دیگری از احکام سه گانهٴ یاد شده را اجرا میکنند. سرّش آن است که حدّ حکم جدایی دارد و قصاص هم حکم جدایی دارد و نه تنها دو حق است و دو ذی، حق نحوهٴ این حقوق هم کاملاً از هم جداست و فرق میکند. مطلب مهم این است که آیا این امور چهارگانه که با (او) یاد شده است اینها در عِدل هماند؛ یعنی ولیّ مسلمین مخیر است که محارب را به یکی از این اقسام چهارگانه محکوم بکند یا یک ترتیبی در کار است؟ اینکه عرض شد آیه ناظر به مسئلهٴ کلامی نیست برای آن است که در ذیل این آیه یعنی آیهٴ بعد فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾. در حکم فقهی بین توبهٴ قبل از دستگیری و توبهٴ بعد از دستگیری فرق است؛ اگر قبل از دستگیری توبه کرده است حکم ساقط میشود و اگر بعد از دستگیری توبه کرده است این حکم فقهی و این حدّ الهی ساقط نمیشود؛ اما آن حکم کلامی که جهنم را از انسان دور کند و انسان را از جهنم نجات بدهد در هر دو حال است که این شخص بین خود و بین خدای خود بعد از دستگیری اگر توبه کرده است این توبه در قیامت اثر دارد ولی اثر فقهی ندارد که او را حالا اعدام نکنند. از اینجا معلوم میشود که آیه ناظر به حکم کلامی نیست و فقط مسئلهٴ فقهی را بیان میکند.
کیفیت هم عدل بودن اجرای احکام
آن مسئلهٴ مهم که عرض شد این است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اْلأَرْضِ فَسادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ اْلأَرْضِ﴾، آیا اینها عدل هم¬اند؛ یعنی ولیّ مسلمین مختار است که درباره او هر کدام از این امور چهارگانه را اجرا کند یا طبق روایات اینها واجب ترتیبیاند نه تخییری؟ قتل در مورد خاص است و به دار آویختن در مورد مخصوص است و بریدن دست راست و پای چپ یا دست چپ و پای راست در مورد مخصوص است و تبعید از زمین هم در مورد خاص
است ! ظاهر آیه حکم تخییری است و اگر تفصیل و ترتیبی باشد آن را باید از روایات استفاده کرد. بحث قرآنی به لطف الهی که تمام شد آن گاه بحث روایی مطرح میشود که
تبیین «فساد» در آیهٴ شریفه
آیا از روایت هم مثل ظاهر آیه میتوان تخییر استنباط کرد یا روایات ظاهرش در تفصیل است؟ اینکه فرمود: ﴿وَ یَسْعَوْنَ فِی اْلأَرْضِ فَسادًا﴾، این ﴿فسادا﴾ که منصوب است یا وصف مصدری است که آن مصدر محذوف است: <یسعون فی الارض سعیا فسادا> یا حال است برای فاعلِ ﴿یسعون﴾: <یسعون فی الارض> مفسدین یا ﴿فسادا﴾ مفعول له است و از این جهت منصوب است: <یسعون فی الارض للافساد> که به غرض فساد تلاش و کوشش میکنند. تقتیل شدید¬تر از قتل است و اصل قتل از این آیهٴ مبارک استفاده میشود و حالا شدت قتل یا تدریج در قتل از هیئت تقتیل استفاده میشود به دار آویختن هم حکمی دارد که آن را روایت بیان کرده که بیش از سه روز مثلاً روی دار نباشد . قطع ایدی و ارجل مِن خلاف آن است که مثلاً دست راست و پای چپ را قطع کنند یا دست چپ و پای راست را قطع کنند که <علی الخلاف> باشد. این یک نحوه تعذیبی بود که از دیر زمان در امم قبلی هم بود.
پرسش:...
پاسخ:بله، نه سعی دو جور است: یک وقت برای فساد است و یک وقت برای اصلاح است، سعی در حوائج هم است و صِرف سعی که فساد نیست. سعی دو قسم است: یک وقت متصف است به فساد و یک وقت متصف است به صلاح، مثل سعی در حوائج مردم.
پرسش:...
پاسخ: فساد در مقابل صَلاح است و غرض این است که سعی اعم از فساد است، لذا به وصف تقییدی مقید میشود. ﴿او ینفوا من الارض﴾ نفی از زمین به معنای حبس نیست که از ابوحنیفه رسیده است که منظور از نفی همان حبس باشد این چنین نیست و نفی از زمین هم به معنای تبعید محض نیست، نفی از زمین که مقدور نیست موجودی را انسان از زمین نفی کند و بردارد یا اینکه نمیتواند به آسمان ببرند، بلکه یعنی او آرامشی روی زمین نداشته باشد و هر جا برود او را وادار کنند که از آنجا باید بگریزد و به جای دیگر برود. اگر آن مقدور نبود حالا آن را تبعید میکنند به جایی که بتوان او را آرام نگه داشت. اگر یک وقت کرهٴ زمین در اختیار یک حاکم دینی بود مثل عصر ظهور ولیّ عصر (ارواحنا فداه)، در آنجا ممکن است که کسی را از جایی به جایی بفرستند و بعد به مردم آن شهر دستور بدهند که او را نپذیرید، با او معامله نکنید، با او خرید و فروش نکنید و او را راه ندهید که او مجبور بشود از آنجا به جای دیگر بگریزد و جای دیگر که رفت باز هم آنجا دستور بدهند که با او هیچ رابطهای نداشته باشید که این در روی زمین استقراری پیدا نکند و چون چنین چیزی ممکن نیست، لذا او را در حدّ تبعید اکتفا کردهاند؛ یعنی از جایی به جایی او را دور میکنند و تحت نظر نگه میدارند وگرنه منظور از ﴿ینفوا من الارض﴾ تبعید مصطلح نیست؛ یعنی او اصلاً در روی زمین جایی برای آرامش و آسایش نداشته باشد که این معنای نفی <فی الارض> است. اصلِ این تعذیب یعنی بریدن دست راست و پای چپ یا دست چپ و پای راست در امم سابق و در بنی¬اسرائیل و مانند آن هم بود و فرعون این کار را میکرد و این در آن وقت هم رواج داشت مثل اعدام کردن یک قاتل، لکن بعضی از اینها حق است و بعضی از اینها باطل. شاید آنها در این کار یعنی قطع مِن خلاف از دستورات انبیای دیگر گرفتند؛ منتها انبیای پپیشین و انبیای ابراهیمی (علیهم السلام) برای افراد محارب و مفسد این قانون را داشتند و آل فرعون برای مظلومان از یهودیها این کار را میکردند. خب ظاهر آیه تخییر است؛ یعنی ولیّ مسلمین مخیر است که اعدم بکند یا به دار بی آویزد که او بمیرد یا دست راست و پای چپ یا دست چپ و پای راست را قطع کند یا از زمین دور کند. در بعضی از روایات که به خواست خدا مقام ثانی بحث است و بعداً آن روایتها خوانده خواهد شد فرق گذاشتند. خود روایات هم باید جمع¬بندی بشود و با آیه سنجیده بشود، چون خود روایات هم در درونش معارض است آن گاه در ذیل فرمود: ﴿ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ﴾ که این رسوایی دنیاست برای اینها؛ اما رسوایی عظیم در آخرت به انتظار اینهاست که ﴿وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ﴾، لکن این ﴿الا الذین﴾ استثناست از خِزی دنیا، چون در ذیل آیه فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ﴾ که آن ﴿وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ﴾ یک مقدارش با این توبه استثنا شد نه همهاش. بیان ذلک این است که این توبه اگر قبل از دستگیری باشد هر دو رسوایی را از بین میبرد یعنی هم خزی دنیا را و هم خزی آخرت را؛ ولی اگر بعد از دستگیری باشد خزی دنیا را از بین نمیبرد، چون همهٴ آن احکام به نحو ترتیب یا تخییر جاری است؛ ولی خزی آخرت را از بین میبرد. پس ذیل آیه فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ﴾ که هر دو عذاب را ذکر فرمودک هم عذاب دنیا را و هم عذاب آخرت را این ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ﴾ اگر این توبه قبل از دستگیری باشد هر دو عذاب را از بین میبرد: هم عذاب دنیایی را یعنی حدّ را البته نه قصاص را، چون توبه حدّ را از بین میبرد نه قصاص را، <حق الله> را از بین میبرد نه <حق الناس> را. این توبه هم حدّ محارب را ساقط میکند و هم آن عذاب اخروی را ساقط میکند اگر قبل از دستگیری باشد و اگر بعد از دستگیری باشد طبق آیات دیگر فقط <حق الله> را یعنی آن مسئلهٴ کلامی را نسبت به آخرت اسقاط میکند، لذا فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ﴾ که این فقط ناظر به حکم فقهی است، البته حکم کلامی را هم به تبع به دنبال دارد؛ منتها راجع به قبل از دستگیری است. ﴿فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ که حالا مقام ثانی بحث و روایات این مسئله را مطالعه بفرمایید.
«و الحمد لله رب العالمین»
- رابطه حق الله و حق الناس
- فرق مسئله قصاص با حد
- آوردن نام خدا و پیامبر (ص) به خاطر اهمیت حکم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اْلأَرْضِ فَسادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ اْلأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾
خلاصه مباحث گذشته
در آیهٴ قبل فرمودند که خطر قتل چون بسیار مهم است ما برای بنیاسرائیل که مبتلا به این پدیدهٴ تلخاند نوشتیم و این حکم اجتماعی را تثبیت کردیم که اگر کسی بیگناهی را بکشد که این مقتول نه کسی را کشت که شما به عنوان قصاصْ او را بکشید و نه کاری انجام داد که به عنوان حدّ الهی او را اعدام بکنید، این کار به منزلهٴ آن است که شما همهٴ انسانها را کشته باشید که خطر خونریزی از نظر اسلام بسیار مهم است که این همان طوری که ملاحظه فرمودید نه ناظر به حکم کلامی است و نه ناظر به حکم فقهی فقط است و یک تحلیل سیاسی و اجتماعی از این پدیدهٴ تلخ است. دو حالت را استثنا کرده بود و فرمود: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ﴾ که آن ﴿بغیر نفس﴾ معنایش این است که اگر کسی، کسی را کشت شما میتوانید قصاص کنید، چه اینکه حکمش در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> گذشت که ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾ و در همین سورهٴ <مائده> به خواست خدا خواهد آمد که ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ و اما قسم دوم که فرمود: ﴿او فساد فی الارض﴾ یعنی اگر کسی <مفسد فی الارض> بود و محارب خدا و پیامبر بود، او هم <مهدور الدم> است. حکم او را در همین آیهای که امروز تلاوت شد ـ یعنی آیهٴ 33 سورهٴ مبارکهٴ <مائده> ـ بیان میکنند و میفرماید: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اْلأَرْضِ فَسادًا﴾، پس این آیه در صدد بیان حکم محارب و <مفسد فی الارض> است (این مطلب اول)
تبیین معنای «حرب»
مطلب دوم آن است که حرب گرچه به معنای جنگ است ولی گفتند که لغتاً به معنای سلب و ربودن است؛ کسی که مالش ربوده شد و مسلوب شد چنین کسی را میگویند حریب، پس حرب یعنی سلب و کم کم به معنای جنگ هم آمده است. این ربودن گاهی{به این است که} قانون الهی را کمی زیر پا میگذارد و در حقیقت با قانون خدا میجنگد که این حکم خاص کلامی را دارد گذشته از اینکه معصیت فقهی است؛ نظیر کسی که ربا میخورد که فرمود: ﴿فأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾؛ ربا جنگ با قانون خداست؛ اما سخن از خونریزی و اخافهٴ مردم و اینها نیست، لکن آیهٴ محل بحث یعنی آیهٴ 33 سورهٴ مبارکهٴ <مائده> ناظر به آن محاربینیاند که گذشته از اینکه قانون خدا را نادیده میگیرند و زیر پا میگذارند امنیت اجتماعی را هم به هم میزنند و با ایجاد وحشت و رعب و با ترساندن بی¬گناهان و با خونریزی و غارت¬گری و مانند آن (این هم مطلب دوم)
آوردن نام خدا و پیامبر به خاطر اهمیت حکم
مطلب سوم آن است که وقتی حکم خیلی مهم باشد خداوند نام خود و پیامبر خود را همراه آن حکم یاد میکند و گاهی تنها نام خود را یاد میکند چه در طرف اثبات و چه در طرف سلب و نفی. در طرف نفی همین آیهای است که محل بحث است و در طرف اثبات اوّلِ سورهٴ مبارکهٴ <نساء> قبلاً گذشت که فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾؛ پرهیز از هتک حرمت ارحام و قطع صلهٴ رحم آن قدر مهم است که خداوند میفرماید: این هم نظیر پرهیز از خداست و در حقیقت امر به رعایت حقوق ارحام است که به صورت ﴿واتقوا﴾ امر شده است گرچه نفی را هم دربر دارد و فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾. اینجا که حکم منفی است از بس مهم است میفرماید که محاربهٴ مردم و فساد در زمین آن قدر مهم است که در ردیف محاربهٴ با خدا و پیامبر است: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اْلأَرْضِ فَسادًا﴾.
اهمیت «حق الله» در آیه
مطلب بعدی آن است که این آیه ناظر به حکم کلامی و مانند آن نیست، چه اینکه ناظر به حکم قصاص هم نیست؛ اگر کسی محارب بود و <مفسد فی الارض> بود سه حکم برای او است: یک حکم کلامی که مسئلهٴ جهنم است و یک حکم قصاص که <حق الناس> است و یک حکم حدّ که <حق الله> است. قسمت مهم بحث این آیه دربارهٴ <حق الله> است که همان جریان حدود باشد. مسئله کلامی را که کیفیت عذاب اینهاست در قیامت، به عهدهٴ آیات دیگر است چه اینکه در ذیل هم اشاره فرمود که فرمود: عذاب عظیم است. مسئلهٴ قصاص را که <حق الناس> است به آیات دیگر مربوط است و مسئلهٴ حدّ که <حق الله> است در اینجا مطرح است. وقتی این چنین شد محور این آیه میشود <حق الله> یعنی همان حکم حدّی؛ گاهی دو حکم یکی <حق الناس> و یکی <حق الله> در جایی جمع میشوند که گاهی یکی از دو حکم ساقط میشود و دیگری هست و گاهی هم هر دو حکم ساقط میشود. در اینجا اگر کسی محارب و <مفسد فی الارض> بود و خونی ریخت یا مالی را غارت کرد و مانند آن، هم <حق الناس> بر عهدهٴ اوست و هم <حق الله> گاهی هر دو احقاق میشوند؛ مثل اینکه ولیّ دم او را به عنوان قصاص محکوم به قتل میکند قصاصاً و ولیّ مسلمین هم او را به عنوان حدّ محکوم به قتل میکند. گاهی هر دو حق استیفا میشود؛ مثل قصاص طَرَف که اگر کسی با چاقوکشی و ایجاد وحشت و رعب کسی را مجروح کرد یا چشم کسی را کور کرد یا دست کسی را قطع کرد یا پای کسی را قطع کرد یا گوش کسی را برید، این قصاص طرف قابل استیفاست و بعدش هم حدّ الهی که حدّ محارب است اعدام است یا قطع ایدی و ارجل مِن خلاف است که آن هم قابل استیفاست که هر دو حق قابل استیفاست. گاهی فقط یکی از دو حق قابل استیفاست؛ مثل آنجایی که کسی را کشته باشد و ولیّ مسلمین هم بخواهد او را اعدام کند نه اینکه او را تبعید بکند و نه اینکه دست و پای او را به طور اختلاف قطع بکند. اگر ولیّ مسلمین هم تصمیم گرفت که او را اعدام بکند و ولیّ دم هم قصد کرد که قصاص بکند، در حقیقت یک حق استیفا میشود که مجمع دو حق است، حالا شاید در آن گونه از موارد ولیّ مسلمین دستور بدهد که اوّل دست و پای او را قطع بکنند و بعد ولیّ دم او را قصاص بکند. در این گونه از موارد هر دو حق قابل جمع است و ثمرهٴ تعدّد حدّ در جایی ظاهر میشود که یکی ساقط بشود و دیگری بماند.
رابطه حق الله و حق الناس
مثلاً در همین جا که <حق الناس> است و <حق الله> هم است اگر <حق الناس> عفو شد یعنی ولیّ دم عفو کردند یا راضی شدند که دیه بگیرند، چون قتل عمد دیه ندارد شرعاً و آن برای قتل شبه عمد و خطاست و دیه برای قتل خطا و شبه عمد است و برای قتل عمد قصاص است میتوانند با تراضی طرفین یعنی قاتل و ولیّ مقتول تراضی کنند به یک مالی که حالا آن مال گاهی بیشتر از دیه است یا گاهی کمتر از دیه است یا گاهی متعادل و مساوی با دیه است. اگر ولیّ دم کلاً عفو کرد یا خواست دیه بگیرد این شخص اعدام نمیشود براساس قصاص؛ ولی بر اساس حدّ الهی که حد محارب است اعدام میشود. اینجا هر دو حق استیفا شد: یکی مثلاً به نحو دیه و یکی به نحو اعدام. گاهی هم به عکس است که <حق الله> ساقط است و <حق الناس> محفوظ است؛ مثل اینکه این محارب و <مفسد فی الارض> بعد از اینکه این جنایت را مرتکب شد و متواری شد بدون اینکه دستگاه حکومت بتواند او را بگیرد، او بین خود و بین خدای خود توبه کرده است و بعد اعلام کرد که من اسلحه را به زمین گذاشتم و توبه کردم و خود را هم تسلیم میکنم. دربارهٴ چنین کسی حدِّ الهی ساقط است؛ اما اولیای دم حقشان محفوظ است؛ این شخص اگر کسی را کشت اولیای دم میتوانند قصاص کنند و اگر کسی را مجروح کرد میتوانند به عنوان قصاصِ طرف از او حق خود را استیفا کنند یا اگر مال کسی را گرفت حق مالی خود را از او مطالبه کنند. بنابراین سه صورت دارد: یک وقت است که هر دو حق جمع میشود و هر دو حق استیفا میشود، یک وقت است که <حق الناس> استیفا میشود ولی <حق الله> ساقط است و یک وقت <حق الله> استیقا میشود و <حق الناس> ساقط. از اینجا معلوم میشود که صورت چهارمی هم قابل تصور است و آن این است که هر دو حق ساقط بشود؛ اما <حق الله> ساقط بشود برای این است که این شخص قبل از دستگیری توبه کرده است؛ یعنی خودش سلاح را به زمین گذاشت و توبه کرد و تسلیم شد و سلاح خود را تحویل داد و اولیای دم هم این توبهٴ او را که دیدند از او گذشت کردند که هر دو حق از او ساقط شده است براساس این ترسیم به چهار فرع تقسیم میشود.
فرق مسئلهٴ قصاص با حد
مطلب بعدی آن است که مسئلهٴ قصاص با مسئله حدّ کاملاً فرق میکند: در مسئلهٴ قصاص زمام امر به دست ولیّ دم است و شرایطی هم دارد؛ مثلاً اگر این محارب و <مفسد فی الارض> مرد بود و زن را کشت چون همتایی در قصاص معتبر است، اگر خواستند این مرد را اعدام بکنند باید نصف دیه را به او بپردازند. در مسئلهٴ قصاص مکافئه و مساوات در حریت و رقیت، در ذکورت و انوثت شرط است ، البته اگر زن محارب بود حرفی در آن نیست که اگر زن محارب بود و مردی را کشت اعدام میشود؛ ولی سخن از محاربه جدای از سخن از قصاص است، پس اگر او قصاص بود، هم زمام امر به دست ولیّ دم است و هم احکام خاص خود را دارد که بین قاتل و مقتول باید مساوات باشد؛ ولی اگر مسئله حدّ بود تساوی معتبر نیست و آن محارب و مفسد فی الارض چه زن باشد چه مرد و آن شخص بی¬گناهی که خونش ریخته شد چه زن باشد چه مرد و چه عبد باشد چه آزاد، در همهٴ موارد این محارب را اعدام میکنند یا حکم دیگری از احکام سه گانهٴ یاد شده را اجرا میکنند. سرّش آن است که حدّ حکم جدایی دارد و قصاص هم حکم جدایی دارد و نه تنها دو حق است و دو ذی، حق نحوهٴ این حقوق هم کاملاً از هم جداست و فرق میکند. مطلب مهم این است که آیا این امور چهارگانه که با (او) یاد شده است اینها در عِدل هماند؛ یعنی ولیّ مسلمین مخیر است که محارب را به یکی از این اقسام چهارگانه محکوم بکند یا یک ترتیبی در کار است؟ اینکه عرض شد آیه ناظر به مسئلهٴ کلامی نیست برای آن است که در ذیل این آیه یعنی آیهٴ بعد فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾. در حکم فقهی بین توبهٴ قبل از دستگیری و توبهٴ بعد از دستگیری فرق است؛ اگر قبل از دستگیری توبه کرده است حکم ساقط میشود و اگر بعد از دستگیری توبه کرده است این حکم فقهی و این حدّ الهی ساقط نمیشود؛ اما آن حکم کلامی که جهنم را از انسان دور کند و انسان را از جهنم نجات بدهد در هر دو حال است که این شخص بین خود و بین خدای خود بعد از دستگیری اگر توبه کرده است این توبه در قیامت اثر دارد ولی اثر فقهی ندارد که او را حالا اعدام نکنند. از اینجا معلوم میشود که آیه ناظر به حکم کلامی نیست و فقط مسئلهٴ فقهی را بیان میکند.
کیفیت هم عدل بودن اجرای احکام
آن مسئلهٴ مهم که عرض شد این است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اْلأَرْضِ فَسادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ اْلأَرْضِ﴾، آیا اینها عدل هم¬اند؛ یعنی ولیّ مسلمین مختار است که درباره او هر کدام از این امور چهارگانه را اجرا کند یا طبق روایات اینها واجب ترتیبیاند نه تخییری؟ قتل در مورد خاص است و به دار آویختن در مورد مخصوص است و بریدن دست راست و پای چپ یا دست چپ و پای راست در مورد مخصوص است و تبعید از زمین هم در مورد خاص
است ! ظاهر آیه حکم تخییری است و اگر تفصیل و ترتیبی باشد آن را باید از روایات استفاده کرد. بحث قرآنی به لطف الهی که تمام شد آن گاه بحث روایی مطرح میشود که
تبیین «فساد» در آیهٴ شریفه
آیا از روایت هم مثل ظاهر آیه میتوان تخییر استنباط کرد یا روایات ظاهرش در تفصیل است؟ اینکه فرمود: ﴿وَ یَسْعَوْنَ فِی اْلأَرْضِ فَسادًا﴾، این ﴿فسادا﴾ که منصوب است یا وصف مصدری است که آن مصدر محذوف است: <یسعون فی الارض سعیا فسادا> یا حال است برای فاعلِ ﴿یسعون﴾: <یسعون فی الارض> مفسدین یا ﴿فسادا﴾ مفعول له است و از این جهت منصوب است: <یسعون فی الارض للافساد> که به غرض فساد تلاش و کوشش میکنند. تقتیل شدید¬تر از قتل است و اصل قتل از این آیهٴ مبارک استفاده میشود و حالا شدت قتل یا تدریج در قتل از هیئت تقتیل استفاده میشود به دار آویختن هم حکمی دارد که آن را روایت بیان کرده که بیش از سه روز مثلاً روی دار نباشد . قطع ایدی و ارجل مِن خلاف آن است که مثلاً دست راست و پای چپ را قطع کنند یا دست چپ و پای راست را قطع کنند که <علی الخلاف> باشد. این یک نحوه تعذیبی بود که از دیر زمان در امم قبلی هم بود.
پرسش:...
پاسخ:بله، نه سعی دو جور است: یک وقت برای فساد است و یک وقت برای اصلاح است، سعی در حوائج هم است و صِرف سعی که فساد نیست. سعی دو قسم است: یک وقت متصف است به فساد و یک وقت متصف است به صلاح، مثل سعی در حوائج مردم.
پرسش:...
پاسخ: فساد در مقابل صَلاح است و غرض این است که سعی اعم از فساد است، لذا به وصف تقییدی مقید میشود. ﴿او ینفوا من الارض﴾ نفی از زمین به معنای حبس نیست که از ابوحنیفه رسیده است که منظور از نفی همان حبس باشد این چنین نیست و نفی از زمین هم به معنای تبعید محض نیست، نفی از زمین که مقدور نیست موجودی را انسان از زمین نفی کند و بردارد یا اینکه نمیتواند به آسمان ببرند، بلکه یعنی او آرامشی روی زمین نداشته باشد و هر جا برود او را وادار کنند که از آنجا باید بگریزد و به جای دیگر برود. اگر آن مقدور نبود حالا آن را تبعید میکنند به جایی که بتوان او را آرام نگه داشت. اگر یک وقت کرهٴ زمین در اختیار یک حاکم دینی بود مثل عصر ظهور ولیّ عصر (ارواحنا فداه)، در آنجا ممکن است که کسی را از جایی به جایی بفرستند و بعد به مردم آن شهر دستور بدهند که او را نپذیرید، با او معامله نکنید، با او خرید و فروش نکنید و او را راه ندهید که او مجبور بشود از آنجا به جای دیگر بگریزد و جای دیگر که رفت باز هم آنجا دستور بدهند که با او هیچ رابطهای نداشته باشید که این در روی زمین استقراری پیدا نکند و چون چنین چیزی ممکن نیست، لذا او را در حدّ تبعید اکتفا کردهاند؛ یعنی از جایی به جایی او را دور میکنند و تحت نظر نگه میدارند وگرنه منظور از ﴿ینفوا من الارض﴾ تبعید مصطلح نیست؛ یعنی او اصلاً در روی زمین جایی برای آرامش و آسایش نداشته باشد که این معنای نفی <فی الارض> است. اصلِ این تعذیب یعنی بریدن دست راست و پای چپ یا دست چپ و پای راست در امم سابق و در بنی¬اسرائیل و مانند آن هم بود و فرعون این کار را میکرد و این در آن وقت هم رواج داشت مثل اعدام کردن یک قاتل، لکن بعضی از اینها حق است و بعضی از اینها باطل. شاید آنها در این کار یعنی قطع مِن خلاف از دستورات انبیای دیگر گرفتند؛ منتها انبیای پپیشین و انبیای ابراهیمی (علیهم السلام) برای افراد محارب و مفسد این قانون را داشتند و آل فرعون برای مظلومان از یهودیها این کار را میکردند. خب ظاهر آیه تخییر است؛ یعنی ولیّ مسلمین مخیر است که اعدم بکند یا به دار بی آویزد که او بمیرد یا دست راست و پای چپ یا دست چپ و پای راست را قطع کند یا از زمین دور کند. در بعضی از روایات که به خواست خدا مقام ثانی بحث است و بعداً آن روایتها خوانده خواهد شد فرق گذاشتند. خود روایات هم باید جمع¬بندی بشود و با آیه سنجیده بشود، چون خود روایات هم در درونش معارض است آن گاه در ذیل فرمود: ﴿ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ﴾ که این رسوایی دنیاست برای اینها؛ اما رسوایی عظیم در آخرت به انتظار اینهاست که ﴿وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ﴾، لکن این ﴿الا الذین﴾ استثناست از خِزی دنیا، چون در ذیل آیه فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ﴾ که آن ﴿وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ﴾ یک مقدارش با این توبه استثنا شد نه همهاش. بیان ذلک این است که این توبه اگر قبل از دستگیری باشد هر دو رسوایی را از بین میبرد یعنی هم خزی دنیا را و هم خزی آخرت را؛ ولی اگر بعد از دستگیری باشد خزی دنیا را از بین نمیبرد، چون همهٴ آن احکام به نحو ترتیب یا تخییر جاری است؛ ولی خزی آخرت را از بین میبرد. پس ذیل آیه فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظیمٌ﴾ که هر دو عذاب را ذکر فرمودک هم عذاب دنیا را و هم عذاب آخرت را این ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ﴾ اگر این توبه قبل از دستگیری باشد هر دو عذاب را از بین میبرد: هم عذاب دنیایی را یعنی حدّ را البته نه قصاص را، چون توبه حدّ را از بین میبرد نه قصاص را، <حق الله> را از بین میبرد نه <حق الناس> را. این توبه هم حدّ محارب را ساقط میکند و هم آن عذاب اخروی را ساقط میکند اگر قبل از دستگیری باشد و اگر بعد از دستگیری باشد طبق آیات دیگر فقط <حق الله> را یعنی آن مسئلهٴ کلامی را نسبت به آخرت اسقاط میکند، لذا فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ﴾ که این فقط ناظر به حکم فقهی است، البته حکم کلامی را هم به تبع به دنبال دارد؛ منتها راجع به قبل از دستگیری است. ﴿فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ که حالا مقام ثانی بحث و روایات این مسئله را مطالعه بفرمایید.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است