- 682
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 27 تا 30 سوره مائده بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 27 تا 30 سوره مائده _ بخش سوم"
- خودباختگی انسان به وسیله وسوسههای شیطان
- تبیین مراد از زمان در نهجالبلاغه
- رعایت تقوا در امورات اداری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَ ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ﴾
رعایت تقوا در امورات اداری
مطالب دیگری که پیرامون این آیاتِ مبارک مانده است یکی این است که مرد با تقوا گذشته از اینکه در مسایل مالی و مسایل شخصی تقوا را رعایت میکند، آنجا که مسئلهٴ خون و جان در میان است آنجا هم با تقواست. این برادر متقی یعنی هابیل فهمید که آن برادر دیگرش یعنی قابیل مصمم است که او را بکشد، امر دائر شد بین اینکه یا هابیل قابیل را بکشد و از شرّ او نجات پیدا کند یا قابیل هابیل را بکشد و هر کدام که شروع میکردند به قتل ابتدایی، ظالم بودند؛ هم گناه قتل را تحمل میکردند و هم گناهان مقتول را اگر مقتول گناهی قبلاً داشت تحمل میکردند. این کار از یک مرد با تقوا صادر نمیشود و هابیل نخواست بگوید که من میخواهم تو اهل جهنم بشوی، بلکه هابیل بعد از اینکه او را نصیحت کرد و گفت: ﴿انما یتقبل الله من المتقین﴾؛ یعنی من مجرم نیستم و جرم مال بی تقوایی توست که عملت قبول نشد، دید که این اثر نکرد و آن گاه در برابر تصمیم قطعی قاتل این چنین گفت: امر دائر است بین اینکه تو مرا بکشی و به جهنم بروی یا من تو را باید بکشم و به جهنم بروم؛ من هرگز این کار را نمیکنم اما معنایش این نیست که من راضی¬ام به قتل تو و معنایش این نیست که من خود را در اختیار تو قرار میدهم، بلکه معنایش این است که من شروع به آدم کشی نمیکنم و اگر تو خواستی به قتلم مبادرت کنی من دفاع میکنم و اگر فریب دادی و نابهنگام و غافل گیرانه کُشتی آن گاه گناه من یا گناه قتل من به بیانی که گذشت و گناهان دیگر را هم به عهده میگیری. بنابراین اینکه فرمود: ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی وَ إِثْمِکَ﴾ منظور این نیست که من میخواهم تو جهنم بروی یا منظور این نیست که من خود را در اختیار تو قرار میدهم این چنین نیست، بلکه منظور آن است که اگر امر دائر بشود که کدام یک از ما جهنمی باشد من جهنم را انتخاب نمیکنم تو جهنم برو. دو سؤال مانده است:
نقش آدم(علیه السلام) در جریان امتحان فرزندان
یکی اینکه نقش آدم(سلام الله علیه) در این جریان چه بود؟ یکی اینکه قرآن کریم در قصهٴ هابیل و قابیل و قصهٴ فرزندان آدم ابوالبشر(علیه السلام) هم صغرا را بیان کرد و هم کبرا را بیان کرد و داستان را از ابهام به در آورد، حوادثی که در عصر ما اتفاق می¬افتد ما کبرا را میدانیم ولی چون صغرا را نمیشناسیم و نمیدانیم متحیریم. توضیح سؤال اوّل این است که آدم(سلام الله علیه) که پیامبر بود و وظیفهٴ او ارشاد و راهنمایی بود و خداوند به همهٴ انسانها میگوید: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾ گرچه این به امت مرحوم خطاب شده است؛ ولی پیداست که این اختصاصی به هیچ ملتی ندارد و همهٴ امم و اقوام موظفند که خود و خانوادهٴ خود را از آتش برهانند. آن روز تنها مسئولِ رهبری وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) بود، نقش آدم در این جریان چه بود؟ چگونه او نهی نکرد؟ و مانند آن. جواب این سؤال طبق بعضی از روایات روشن میشود که آدم(سلام الله علیه) سفر مکه بود برای زیارت بیت الله که سفر آن روز هم طول میکشید و در این غیبت و در این مدت طولانی این
حادثهٴ تلخ اتفاق افتاده است . جریان بیت الله از عهد آدم(سلام الله علیه) مطاف و مزار بود، لذا ذات اقدس الهی به وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَ إِذْ بَوَّأْنا ِلإِبْراهیمَ مَکانَ الْبَیْتِ﴾ ؛ یعنی آن جای بیت را ما برای او تثبیت کردیم و نشانش دادیم و مانند آن و وقتی که یکی از اصحاب امام صادق(سلام الله علیه) سؤال میکند و جریان حج و احکام حج را میپرسد و به حضرت عرض می کند که من الان در حدود چهل سال است که مسایل حج و مناسک حج را از شما سؤال میکنم و تمام نمیشود، فرمود که تو چگونه خیال میکنی یا انتظار داری که این احکام تمام بشود در حالی که قبل از آدم(سلام الله علیه) این خانه مطاف بود چه رسد به عصر آدم تا حال بنابراین اصل جریان مطاف و مزار بودن بیت الله سابقه داشت چون در بعضی از روایات دارد که این عالمَی که ما هستیم هشتیم عالَم است و آدمهایی آمدند و رفتند و یک میلیون آدم آمدند و رفتند و ما در هشتمین عالَمیم . حالا هر عالم چند میلیون سال طول کشید خدا میداند؛ اما این نسل فعلی که روی زمین زندگی میکنند فرزندان آدم و حوا(سلام الله علیهما) هستند و آن نسلهای قبلی هر که بود منقرض شد و این نسلهای فعلی فقط به آدم و حوا(سلام الله علیهما) منتهی میشوند. وقتی آدم باشد ناگزیر نسل هم است، چون هر آدمی نسلی دارد، چون آدم از آدم که نیست، بلکه بنی آدم از آدم است.
بیان پاسخ سؤال دوم
سؤال دوم پاسخش این است که در قرآن کریم صغرا مشخص بود و کبرا مشخص شد و تردیدی نبود؛ اما صغرا و کبرا را قرآن برای ما مشخص کرد و برای آنها که کبرا مشخص بود صغرا مشخص نبود و هر کسی ادعا میکرد که حق با اوست، لکن هابیل که حق¬شناس بود ادعایش مطابق با واقع بود. ما برای اینکه از این ابهام به در بیاییم چاره جزء این نیست که به آن خطوط کلی و اصیل اسلام آشنا بشویم. مشابه این سؤال در جریان جنگ جمل به حضور خود حضرت امیر(سلام الله علیه) ارائه شده است، بعضی از کسانی که در آن جریان حضور داشتند به حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کردند که از یک طرف طلحه و زبیر و همراهان او و از طرف دیگر تو و همراهان تو در مصاف با یک دیگرید، عدهای از شما و گروهی از آنها کشته شدند، آیا آنها بر باطل بودند وشما بر حقاید؟ از کجا معلوم میشود که آنها بر حق نبودند و شما باطل نیستید؟ وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) میفرماید شما اگر بخواهید جریانها را با اشخاص بشناسید این دشوار است، جریانهای فکری را با خود معارف و خطوط اصلی اسلام بشناسید این راه صحیحی است. در بعضی از تعیبرات دارد که «اِعرِف الحقّ تَعرِف اهلَهُ» ؛ شما اگر خطوط کلی اسلام را بشناسید ﴿قد تبین الرشد من الغی﴾ و ابهامی در کار نیست، آن¬گاه مردان حق را میشناسید؛ ولی در نهجالبلاغه در کلمات قصار آن حضرت رَقَمِ 262 این است: «و قیل اِنَّ الحارث بن حوطٍ اتاهُ فقال أتراِنی اَظُنُّ اصحابَ الجَمل کانوا علی ضلالةٍ»؛ حارث بن حوط به حضور امیر المومنین(سلام الله علیه) آمد و گفت: تو فکر میکنی که من خیال میکنم اصحاب جمل یعنی طلحه و زبیر و همراهانشان بر ضلالتاند و شما بر حقید؟ <فقال(علیه السلام)>؛ وجود مبارک حضرت امیر به حارث بن حوط فرمود: <یا حارثُ إِنَّک نظرتَ تحتک و لم تنظُر فوقَکَ فَحِرتُ »؛ تو همیشه سر پایین گذاشتی و جلوی پای خودت را نگاه کردی و یک دید وسیعی نداری که بفهمی حق با کیست؟ که تو همین که دیدی چهار نفر کشته شدند خیال میکنی که علی بر باطل است، تو اگر سر بالا میکردی و معارف و اصول اصلی اسلام را میشناختی آن وقت متحیر نبودی. «اِنَّک نظرتَ تحتک و لم تنظر فوقَک فَحِرتَ»؛ متحیر شدی و «اِنَّک لم تَعرف الحقَّ فتعرف مَن اتاهُ و لم تعرف الباطل فتعرف مَن اتاهُ» تو از چه راه می خواهی حق را بشناسی؟ تو از کجا میتوانی بفهمی من بر حقم یا آنها بر حقند؟ حق که با اشخاص شناخته نمیشود! حق یک معیاری دارد و تو اگر حق را شناختی میفهمی که حق با کیست. کسی که در لاک خودش به سر میبرد و از هیچ جا خبری ندارد او که حق را نمیشناسد، او همین که دید چهار نفر کشته شدند خیال میکند که اینها مظلومند. فرمود که تو چون حق را نشناختی نمیدانی که حق با کیست و چون باطل را نمیشناسی نمیدانی که چه کسی مبطل است. آن گاه در همین زمینه همین حارث بن حوط به حضرت امیر(سلام الله علیه) مطلب دیگری را گفت: «فقال الحارث فاِنِّی اعتزلُ مع سعید بن مالک و عبد الله بن عمر»؛ من اعلان بی طرفی میکنم و با سعید بن مالک و عبد الله بن عمر که اعلان بی طرفی کردند با آنها موافقم، من که نمیدانم حق با علی است یا حق با طلحه و زبیر است می¬روم و مشغول کار خودم می¬شوم. حضرت فرمود: آدم بی تفاوت و آدم بی طرف که آدم با تقوا نیست: «فقال(علیه السلام) اِنَّ سعیداً و عبد الله بن عمر لم ینصُرَا الحقّ و لم یخذلا الباطلَ»؛ آنها کار خوبی نکردند، آنها دو وظیفه داشتند که هر دو را ترک کردند. یک آدم بی تفاوت دو خلاف شرع کرده است، فرمود: سعید بن مالک و عبد الله بن عمر دو وظیفهٴ شرعی را ترک کردند: یکی اینکه موظف بودند که حق را یاری کنند و نکردند و یکی اینکه موظف بودند که باطل را سرکوب کنند و نکردند، آیا تو هم میخواهی سومی آنها باشی؟ «اِنَّ سعیداً و عبد الله بن عمر لم ینصرَا الحقّ»؛ این دو موظف بودند که حق را یاری کنند و نکردند: «و لم یخذلا الباطل» ؛ موظف بودند که باطل را سرکوب بکنند و نکردند. اگر ما در جریانها قرار نگیریم در حیرتیم و اگر در حیرت بودیم از آن به بعد برابر تحیّرمان حرکت میکنیم ولی معذور نیستیم. یک بیان نورانی در اصول کافی است در همان جلد اوّل باب علم و جهل که آن بیان نورانی 4با یک بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه و بیان نورانی دیگر حضرت امیر(سلام الله علیه) در غُرَر و دُرَر تفسیر میشود . آن بیان اوّل که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرده و مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب عقل و جهل نقل کرده آن حدیث این است که «العالم بزمانه لا تَهجُمُ علیه اللّوابس» (این حدیث اول).
تبیین مراد از زمان در نهجالبلاغه
منظور از این زمان را در نهجالبلاغه حضرت مشخص کرد و فرمود: «اذا تغیَّر السلطان تغیرَّ الزمان» ؛ وقتی حاکم عوض شد زمان دگرگون میشود، معلوم میشود که عالِمِ بزمان یعنی کسی که حاکم شناس است، سلطان شناس است، هیئت حاکمه را میشناسد، خط دولتمردی دولتمردان را میشناسد، از نشستهای آنها و تصمیمهای آنها با خبر است و هر کاری که مسئولین سیاسی انجام میدهند او میداند و اگر نداند امر بر او مشتبه میشود، لذا فرمود: «اذا تغیر السلطان تغیر الزمان». زمان یک سلسله حوادثی دارد و فصول چهارگانهای دارد که همیشه بود و این همان چشمهٴ خورشید است که بر آرامگاه عاد و ثمود تافت اینکه دیگر تغییر نمیکند؛ اما آنچه که عوض میشود در اوضاع روزگار و زمان روزگار، همان افکار میمون یا مشئوم سیاسی، سیاست مداران یا سیاست بازان است. پس اگر در حدیث کلینی آمده است یعنی حدیثی که امام صادق(سلام الله علیه) فرمود و مرحوم کلینی نقل کرد: <العالم بزمانه لا تهجمُ علیه اللوابس> در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «اذ تغیر السلطان تغیر الزمان» مشخص میشود که منظور از زمان چیست؟ از این دقیق-تر و رقیق¬تر و ظریف¬تر بیان دیگر حضرت امیر است که در غُرَر و دُرَر آمده که فرمود: «اذا تغیرت نیة السلطان تغیر الزمان» .
بیان حضرت امیر(علیه السلام) درباره تغییر نیت سلطان
یک وقت است که انسان برنامههای هیئتِ حاکم را بررسی میکند چه در شرق، چه در غرب و چه در وسط. بعد از اینکه آنها تصمیم گرفتند و برنامهای ریختند، این باخبر است که دارند چه میکنند که این برابر با حدیث نهجالبلاغه است. یک وقت است که از این دقیق¬تر میاندیشد و قبل از اینکه هیئتِ حاکم تصمیم بگیرند و برنامه را تدوین بکنند و امضا بکنند، آن نیتهای آنها را این میداند و زمان یعنی ارادهٴ هیئت حاکم نه کار هیئت حاکم: «اذا تغیّرت نیة السلطان تغیر الزمان». اینکه میبینید یک وقتی امام راحل(رضوان الله علیه) فرمود: بریزید در خیابانها و در کوچه و پس کوچه برای این است که از نیت حاکم آن روز باخبر بود و فهمید که آنها چه میخواهند بکنند و با این حکومت نظامی چه میخواهند بکنند. یک وقت است که حکومت نظامی شده و بعد شروع به ترتیب آثار می¬کنند و بعد یک عالِم میفهمد که این برابر حدیث نهجالبلاغه است و یک وقت است که آنها میخواهند بگویند اگر بشود بعد چه میکنند یا چه کسانی را میکشند یا چه کسانی را میبندند یا چه کسانی را از بین میبرند، او از آن نیت باخبر است که چنین عالِمی <لا تهجم علیه اللوابس>. بنابراین ماییم و شناختِ این مسایل، اگر ما بخواهیم به سرنوشت قابیل مبتلا نشویم در آن جریان اوّل یا به سرنوشت حارث بن حوط، سعید بن مالک و عبد الله بن عمر مبتلا نشویم باید سر بالا کنیم و ببینیم که چه خبر است وگرنه ما در حضور امام زمان هم باشیم همین مشکل برای ما پیش میآید. عدهای خیال میکنند که وجود مبارک امام زمان(ارواحنا فداه) که آمد همهٴ مسایل حل است، بالاتر از امام زمان، امام زمانِ قبلی بود به نام حضرت امیر، چون همه معترف¬اند که علی افضل از آنها است و همهٴ اینها در حضور امام زمان بودند و به امام زمانشان میگفتند که معلوم نیست حق با چه کسی است؟ به امام زمانشان! به خلافت چهارمی او که معتقد بودند، حالا اوّل و دوم و سوم نه، ولی به چهارمیاش که معتقد بودند! غرض این است که در عصر غیبت هم عدهای این چنین¬اند و یک عدهای چون حضرت غایباند به او علاقه¬مندند. پرسش:... پاسخ: انسان تا سر به زیر است همین فکر عبد الله بن عمر و سعید بن مالک و حارث بن حوط را دارد، فرمود: «انک نظرتَ تحتک و لم تَنظُر فوقک فِحرتَ» ؛ متحیر شدی. پرسش:... پاسخ: در صورتیکه انسان آمادگی داشته باشد: <عقلولهم و کَمَلت به احلامُهم> وگرنه در همان زمان یک عده¬ای هستند که به قصد ترور وجود مبارک امام زماناند و بعد هم حضرت را شهید میکنند. این یک اصل کلی است منتها آن بیشتر و این کمتر، چون حضرت که آمد الان ما خیلی از امور است که بر اساس این امور برای ما جزء مقبولات ماست و تحمل میکنیم؛ اما وجود مبارک حضرت که آمد: <یَهدِمُ ما کان قبلَه کما هَدَمَ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امرَ الجاهلیة و یَستَأنِفُ الاسلام جدیداً> ؛ خیلی از کارها را آن وقت میکند که ما نمیکنیم؛ فرمود که او لباس خشن میپوشد و غذای نان جوین اینها میخورد که آن روز معلوم میشود که چه کسی حوزوی است و چه کسی طلبه است؟ و چه کسی عالم است اگر به ما الان گفتند که مثل طبقهٴ محروم و پا برهنههای این کشور زندگی بکنیم مگر حاضریم؟! با اینکه ادعای عالِمیت و عادلیت داریم! این چنین که نیست. آن وقت اگر بیاید معلوم میشود که چه کسی اطراف حضرت است؟ این طور نیست که ما لباس گرم داشته باشیم و جای گرم بنشینیم و یک عده هم مشکل مالی داشته باشند این طور نیست! آن وقت معلوم میشود که حضرت چه میکند؟ آنجا جز غذای ساده و لباس ساده خبری نیست: <لا یَلبَسُ مُنذُصارت الخِلافة الیه الا الخَشِنَ و لا یاکلُ الا الجَشب> یک لباس خشن و زبر و یک غذای ساده، یک چنین کاری را میکند. این است که ماقبل از اصلاح تمنّیِ ظهور آن حضرت را داشته باشیم بسیار برای ما دشوار است.
رفتار آدم بیتفاوت در زمان فتنه
آدمِ با تقوا در عصر فتنه نه سواری میدهد و نه فتنه پرور است که آن هم از کلمات دُرَربار حضرت امیر است که فرمود: «کُن فی الفتنة کابن اللّبون لا ظَهرٌ فیُرکَبَ و لا ضُرعٌ فَیُحلَبَ» ؛ آدم بی¬تفاوت یا سواری میدهد یا فتنه پروری میکند. وجود مبارک حضرت امیر در همان حدیث نورانی فرمود: این بچه شتر نه سواری میدهد و نه مادری شد که شیر بدهد؛ آدمهای بی¬تفاوت با سکوتشان در جامعه ابهام ایجاد میکنند. مردم اگر حوزههای علمی یا دانشگاهها را طی کرده بودند، اگر بهتر از ما نشده بودند مثل ما میشدند و ما هم اگر حوزه یا دانشگاه نرفته بودیم و یا نیامده بودیم مثل همین تودهٴ مردم می¬شدیم. مردم با عمل مسلماناند نه با تعلیمات اسلامی، مردم عمل میبینند و وقتی ببینند که یک عده بی¬تفاوتاند و یک عده ساکتاند، اینها هم میکشند کنار. این افراد بی تفاوت و ساکت هم به بیگانه سواری میدهند و هم سکوت¬پردازان را تغذیه میکنند، اینها ابن لبون نیستند. حضرت فرمود: در فتنهها نه به بیگانه سواری بده و نه این فتنه را شیر بده و بزرگ کن: «لا ظهرُ فَیُرکَبَ و لا ضرعٌ فیُحلَبَ» که از او بخواهند بدوشند. «الساکت عن الحق شیطان اخرس حالا» این حدیث را پیدا کنید در کامپیوتر که از طریق برادران اهل سنت نقل کردند، این از آن غُرَر بیانات حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که خیلی حدیث زنده¬ای است: «الساکتُ عن الحق شیطانٌ اخرس»؛ کسی که باید حق را بگوید و نگفت این یک شیطان دهن بسته است: «الساکتُ عن الحق شیطانٌ اخرس». حوادث همیشه است و اگر کسی بخواهد بگوید من نمیدانم اگر مُجاز باشد دو معصیت کرده است: یکی اینکه باید حق را یاری کند و در اثر سکوتش از یاری حق دست برمیدارد و یکی اینکه باطل را باید سرکوب کند و در اثر سکوتش باطل را یاری کرده است. به هرتقدیر دو واجب است و <ما یتوقف علیه الواجب> هم که واجب است، انسان باید بفهمد که حق با کیست و حق را یاری کند و مقابلش را مخذول کند، چون یقیناً یکی حق است و دیگری باطل چون <فی طرفی النقیض> است و این چنین نیست که بیکار باشند یا هر دو حق باشند یا هر دو باطل باشند تا انسان بگوید که <اللهم اشغل الظالمین بالظالمین>. اگر در فضای اسلامی دو جریان فکری است یکی حق است و دیگری باطل و بر تک تک ما واجب است که حق را یاری کنیم و باطل را منکوب و <ما یتوقف علیه الواجب> هم که واجب است، بگوییم ما چه کار داریم به این جریانها! آن گاه ما هم مثل حارث بن حوط خواهیم بود و به صف سعید بن مالک و عبد الله بن عمر میپیوندیم و حرف مطهر علی همیشه زنده است که فرمود: اینها «لم ینصروا الحق و لم یخذلا الباطل». بنابراین اینکه گفته شد <العالِمُ بِزَمانه لا تَهجُم علیه اللَّوابس> با اینکه <الحدیث یفسر بعضه بعضا،> معیارهای خودش را مشخص میکند. اگر کسی حق-شناس باشد و اگر کسی به دنبال تحقیق برود بعد از اینکه ﴿قد تبین الرشد من الغی﴾، آیا باز ابهامی میماند؟ یعنی واقعاً خطوط دین مبهم است؟ اینچنین نیست. اگر یک آدم با سکوت بی¬تفاوت باشد دوتا خطر دارد: پرسش:...پاسخ: اگر فتنه را واجب داخل نکند ولی فتنه را باید خاموش بکند یا نه؟ مقابل فتنه را که این فتنه علیه اوست باید تأیید بکند یا نه؟ این دو واجب است. یک وقت است که واقعاً مسئله گیر است و مسئلهٴ پیچیدهٴ عمیقِ علمی است، این یک تئوری محض است؛ اما یک وقت جریانی است در خارج آیا انسان نباید تحقیق بکند؟ باید تحقیق بکند و اگر تحقیق بکند آیا نمیتواند حرفها را بفهمد؟! این چنین نیست و خطوط کلی مشخص است و افراد هم مشخصاند و در قرآن کریم فرمود که اینهایی که در دلشان کینه است خیال میکنند که ما بیرون نمیآوریم؟ این طور نیست .
کیفیت معامله نفس با آدم
مطلب بعدی آن است که این ﴿فطوعت له نفسه قتل اخیه﴾ چطور میشود که این نفس با آدم این چنین معامله میکند؟ قرآن کریم همان طور که در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید اینها را تبیین میکند و راه تبیینش این است که اوّلاً ما مالک خودمان هستیم؛ یعنی خدا که ما را آفرید آ¬زاد آفرید و ما، ماییم و حق داریم که خود را بفروشیم. پس ما سر جای خودمان هستیم (یک) و حق خرید و فروش هم داریم و میتوانیم خود را بفروشیم (دو) و بیعت کردن هم یعنی بیع کردن، حالا با چه کسی بیعت میکنیم آن مسئله سوم و چهارم است. مسئلهٴ سوم و چهارم این است که یا با خدا بیعت میکنیم یا با شیطان، حق خرید و فروش هم داریم؛ دیگر یا با خدا بیع میکنیم و بیعت میکنیم که خود را میدهیم و بهشت میگیریم یا با شیطان بیعت میکنیم که شهوت میگیریم یا مقام و پست و هوس و هوا میگیریم و در هرصورت میفروشیم. در اینجا از ما زمین و مزرع و مرتع نمیخرند و اینها چیزهایی نیست که قابل خرید و فروش باشند، بلکه در بازار الهی از ما فقط جان میخرند و وقتی جان را دادیم بعد مال هم در اختیار اوست. شیطان هم این چنین نیست که از ما مال بگیرد، بلکه اوّل جان را میگیرد بعد مال را. بنابراین ما در این داد و ستد جان را میدهیم و ذات اقدس الهی هم فرمود: اینجا دار بیعت و دیگر معامله است مواظب باشید، بیع بیع یا بیعت بیعت همان بیع است و ﴿یبایعون الله﴾ ﴿یبایعون الله﴾ یعنی بیعت بکنید. با این تفاوت که اگر با کریم بیعت کردیم یا بیع کردیم این کریم سه کار میکند: خرید و فروش ما را امضا میکند و با ما معامله میکند (یک)، وقتی مبیع را به او دادیم در برابر این مبیع یک ثمنی مشخص میکند که این عوض و معوض و این مبیع و ثمن هر دو را به ما میدهد و کریمانه با ما معامله میکند که هر دو را به ما میدهد (این دو)، خودش هم پشتوانه کار ماست که ما اینها را به جا مصرف کنیم. معاملهٴ با کریم این است که ثمن و مثمن هر دو را به ما میدهد؛ اما معاملهٴ با لئیم و خائن این است که ثمن و مثمن هر دو را میبرد؛ مثل اینکه این شیوخ خلیج یا فَهَد در عربستان نفت را میفروشد و اسلحه میگیرد که در حقیقت عوض و معوض یا ثمن و مثمن هر دو را به غرب داد و معاملهٴ با شیطان این است. معامله با شیطان یعنی چه؟ یعنی خودمان را به او بفروشیم که ﴿بئسما اشتروا به انفسهم﴾، حالا که به او فروختیم چه چیزی میگیریم؟ میگوید تو کار نداشته باش که چه میگیری، وقتی خودت را به من فروختی من میدانم به تو چه بدهم، چون تو از آن منی و من میدانم که به تو چه بدهم. آن گاه همهٴ سموم را به خوردِ این میدهد و عوض و معوض هر دو را میگیرد، لذا انسان دست خالی است و این چنین نیست که اگر کسی با شیطان معامله کرد چیزی در مقابل بگیرد: <بئسما اشتروا به انفسهم>، آن گاه هر چه او خواست نفس انجام میدهد.
دیدگاه حضرت امیر(علیه السلام) در ریشهدوانی شیطان در وجود انسان
بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در اوایل نهجالبلاغه را مطالعه بفرمایید که فرمودک اوّل شیطان وسوسه میکند تا در درون دل اینها راه پیدا کند و وقتی راه پیدا کرد: «فباضَ و فرخ فی صدورهم» شیطان راه پیدا میکند در دل اینها و وقتی راه پیدا کرد آنجا آشیانه و لانه درست میکند و وقتی لانه درست کرد تخم¬گذاری میکند و وقتی بیضه گذاشت: <باض>؛ بیضه گذاشت این تخمها را زیر پَرِ خود می گذارد و <باض> این تخم¬گذاری و این بیضه¬گذاری را میپروراند <دبَّ و درج فی حجورهم> به جوجه میگویند فرخ که همین بیضه را فرخ میکند و جوجه میکَند، آن گاه همهٴ این جوجه شیطانها در درون جان آدم میلولند و اینکه میبینید انسان حواسش در نماز پرت است و هر کاری که میخواهد بکند تمرکز ندارد برای این است که آنها حواس برای کسی نمیگذارند، این برای درون است. اگر بخواهد نگاه بکند یا بخواهد حرف بزند، حرف آخر را شیطان میزند و میگوید که آن را نگاه کن و آن را حرف بزن: <فنظر> یعنی این شیطان <باعیُنِهم ونطق بالسنتهم> ؛ آن وقت گوینده دیگری است و این ابزار کار او است که بیننده دیگری است و این ابزار کار اوست، آن وقت چشم انسان میشود عینک او و زبان انسان میشود بلند¬گوی او او میگوید چون آمد و این داخل نشست. کسی که خود را به شیطان فروخت
خودباختگی انسان به وسیله وسوسههای شیطان
این چنین نیست که مالک خود باشد و چیزی را از شیطان بگیرد وگرنه این خسارت نیست. اینکه خدا میفرماید: ﴿خسروا انفسهم﴾؛ یعنی خودشان را باختند: ﴿خسروا انفسهم﴾ و بعد عدهای هم ﴿و اهلیهم﴾ که این معنای خسارت است. آن وقت چنین انسانی از ادعای خدایی شروع کرده تا ادعای ایمان که این پنج مرحله را قرآن یکی پس از دیگری میشمارد، انسان که این چنین شد این مراحل پنج¬گانه آثار سوء و تلخ همین خود¬فروشی است که برای بعضیها ادعای خدایی میکند که کرد: ﴿انا ربکم الاعلی﴾ و دیگر از ادعای خدایی بالاتر که دیگر چیزی نیست و اگر بالاتر از او فرض میشد آن را هم میکرد (این ادعای خدایی). ادعای نبوت که سلسلهٴ متنبّیها کمتر از سلسلهٴ انبیا نیستند و عدهٴ زیادی هم ادعای نبوت داشتند (این دو)، بعد از نبوت میرسد به مرحلهٴ خلافت و ولایت و امامت که مدعیان امامت دروغین هم کم نبودند. مرحله سوم میرسند به ادعای عالم¬بودن، روحانی-بودن، واعظ¬بودن و پیشوای مردم¬بودن که وعاظ و سلاطین در این بخش چهارم¬اند و اینها هم کم نبودند. این مشایخ سوء رسالههایی که دربارهٴ مشایخ سوء نوشتند لابد ملاحظه فرمودید که جریان سید¬الشهداء(سلام الله علیه) به دست همین علمای سوء شکل گرفت و با فتوای شریح قاضی همین مردم به قصد اینکه بهشت بروند کشتند، آنها که از شام نیامدند بلکه آنها همین مردم کوفه و اطراف کوفه بودند. این است که وجود مبارک حضرت سجاد(سلام الله علیه) میفرماید که <کل یتقرب الی الله عزوجل بدمه> همین بود که اینها فقط برای رضای خدا آمدند و پسر پیغمبر را کشتند و غرضی غیر این نداشتند. جایزه¬گیری برای یک گروه خاصی از آن سران سیاسی شام و امثال شام بود که با¬خبر بودند وگرنه اینها فقط برای رضای خدا آمدند. (این گروه چهارم) بودند که از مشایخ سوء و علماء سوء بودند. گروه پنجم هم ایمان منافقان است و از اینها که بگذریم میشود مؤمن عادی. یک کسی منافق است ولی میگوید من مؤمنم. از ادعای خدایی تا ادعای ایمان، این مراحل پنج گانه و بینهما هم متوسطات هر کاری از دست او بربیاید میکند، چرا؟ چون حرف آخر را او باید بزند، چون او آمد نشست. وقتی کسی خود را فروخت این چنین نیست که در قبالش چیزی گرفته باشد، پس معاملهٴ با کریم این است که عوض و معوض هر دو را به ما میدهد و داد و ستد با لئیم آن است که عوض و معوض هر دو را میبرد. <اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا>
«و الحمد لله رب العالمین»
- خودباختگی انسان به وسیله وسوسههای شیطان
- تبیین مراد از زمان در نهجالبلاغه
- رعایت تقوا در امورات اداری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَ ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ﴾
رعایت تقوا در امورات اداری
مطالب دیگری که پیرامون این آیاتِ مبارک مانده است یکی این است که مرد با تقوا گذشته از اینکه در مسایل مالی و مسایل شخصی تقوا را رعایت میکند، آنجا که مسئلهٴ خون و جان در میان است آنجا هم با تقواست. این برادر متقی یعنی هابیل فهمید که آن برادر دیگرش یعنی قابیل مصمم است که او را بکشد، امر دائر شد بین اینکه یا هابیل قابیل را بکشد و از شرّ او نجات پیدا کند یا قابیل هابیل را بکشد و هر کدام که شروع میکردند به قتل ابتدایی، ظالم بودند؛ هم گناه قتل را تحمل میکردند و هم گناهان مقتول را اگر مقتول گناهی قبلاً داشت تحمل میکردند. این کار از یک مرد با تقوا صادر نمیشود و هابیل نخواست بگوید که من میخواهم تو اهل جهنم بشوی، بلکه هابیل بعد از اینکه او را نصیحت کرد و گفت: ﴿انما یتقبل الله من المتقین﴾؛ یعنی من مجرم نیستم و جرم مال بی تقوایی توست که عملت قبول نشد، دید که این اثر نکرد و آن گاه در برابر تصمیم قطعی قاتل این چنین گفت: امر دائر است بین اینکه تو مرا بکشی و به جهنم بروی یا من تو را باید بکشم و به جهنم بروم؛ من هرگز این کار را نمیکنم اما معنایش این نیست که من راضی¬ام به قتل تو و معنایش این نیست که من خود را در اختیار تو قرار میدهم، بلکه معنایش این است که من شروع به آدم کشی نمیکنم و اگر تو خواستی به قتلم مبادرت کنی من دفاع میکنم و اگر فریب دادی و نابهنگام و غافل گیرانه کُشتی آن گاه گناه من یا گناه قتل من به بیانی که گذشت و گناهان دیگر را هم به عهده میگیری. بنابراین اینکه فرمود: ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی وَ إِثْمِکَ﴾ منظور این نیست که من میخواهم تو جهنم بروی یا منظور این نیست که من خود را در اختیار تو قرار میدهم این چنین نیست، بلکه منظور آن است که اگر امر دائر بشود که کدام یک از ما جهنمی باشد من جهنم را انتخاب نمیکنم تو جهنم برو. دو سؤال مانده است:
نقش آدم(علیه السلام) در جریان امتحان فرزندان
یکی اینکه نقش آدم(سلام الله علیه) در این جریان چه بود؟ یکی اینکه قرآن کریم در قصهٴ هابیل و قابیل و قصهٴ فرزندان آدم ابوالبشر(علیه السلام) هم صغرا را بیان کرد و هم کبرا را بیان کرد و داستان را از ابهام به در آورد، حوادثی که در عصر ما اتفاق می¬افتد ما کبرا را میدانیم ولی چون صغرا را نمیشناسیم و نمیدانیم متحیریم. توضیح سؤال اوّل این است که آدم(سلام الله علیه) که پیامبر بود و وظیفهٴ او ارشاد و راهنمایی بود و خداوند به همهٴ انسانها میگوید: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾ گرچه این به امت مرحوم خطاب شده است؛ ولی پیداست که این اختصاصی به هیچ ملتی ندارد و همهٴ امم و اقوام موظفند که خود و خانوادهٴ خود را از آتش برهانند. آن روز تنها مسئولِ رهبری وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) بود، نقش آدم در این جریان چه بود؟ چگونه او نهی نکرد؟ و مانند آن. جواب این سؤال طبق بعضی از روایات روشن میشود که آدم(سلام الله علیه) سفر مکه بود برای زیارت بیت الله که سفر آن روز هم طول میکشید و در این غیبت و در این مدت طولانی این
حادثهٴ تلخ اتفاق افتاده است . جریان بیت الله از عهد آدم(سلام الله علیه) مطاف و مزار بود، لذا ذات اقدس الهی به وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَ إِذْ بَوَّأْنا ِلإِبْراهیمَ مَکانَ الْبَیْتِ﴾ ؛ یعنی آن جای بیت را ما برای او تثبیت کردیم و نشانش دادیم و مانند آن و وقتی که یکی از اصحاب امام صادق(سلام الله علیه) سؤال میکند و جریان حج و احکام حج را میپرسد و به حضرت عرض می کند که من الان در حدود چهل سال است که مسایل حج و مناسک حج را از شما سؤال میکنم و تمام نمیشود، فرمود که تو چگونه خیال میکنی یا انتظار داری که این احکام تمام بشود در حالی که قبل از آدم(سلام الله علیه) این خانه مطاف بود چه رسد به عصر آدم تا حال بنابراین اصل جریان مطاف و مزار بودن بیت الله سابقه داشت چون در بعضی از روایات دارد که این عالمَی که ما هستیم هشتیم عالَم است و آدمهایی آمدند و رفتند و یک میلیون آدم آمدند و رفتند و ما در هشتمین عالَمیم . حالا هر عالم چند میلیون سال طول کشید خدا میداند؛ اما این نسل فعلی که روی زمین زندگی میکنند فرزندان آدم و حوا(سلام الله علیهما) هستند و آن نسلهای قبلی هر که بود منقرض شد و این نسلهای فعلی فقط به آدم و حوا(سلام الله علیهما) منتهی میشوند. وقتی آدم باشد ناگزیر نسل هم است، چون هر آدمی نسلی دارد، چون آدم از آدم که نیست، بلکه بنی آدم از آدم است.
بیان پاسخ سؤال دوم
سؤال دوم پاسخش این است که در قرآن کریم صغرا مشخص بود و کبرا مشخص شد و تردیدی نبود؛ اما صغرا و کبرا را قرآن برای ما مشخص کرد و برای آنها که کبرا مشخص بود صغرا مشخص نبود و هر کسی ادعا میکرد که حق با اوست، لکن هابیل که حق¬شناس بود ادعایش مطابق با واقع بود. ما برای اینکه از این ابهام به در بیاییم چاره جزء این نیست که به آن خطوط کلی و اصیل اسلام آشنا بشویم. مشابه این سؤال در جریان جنگ جمل به حضور خود حضرت امیر(سلام الله علیه) ارائه شده است، بعضی از کسانی که در آن جریان حضور داشتند به حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کردند که از یک طرف طلحه و زبیر و همراهان او و از طرف دیگر تو و همراهان تو در مصاف با یک دیگرید، عدهای از شما و گروهی از آنها کشته شدند، آیا آنها بر باطل بودند وشما بر حقاید؟ از کجا معلوم میشود که آنها بر حق نبودند و شما باطل نیستید؟ وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) میفرماید شما اگر بخواهید جریانها را با اشخاص بشناسید این دشوار است، جریانهای فکری را با خود معارف و خطوط اصلی اسلام بشناسید این راه صحیحی است. در بعضی از تعیبرات دارد که «اِعرِف الحقّ تَعرِف اهلَهُ» ؛ شما اگر خطوط کلی اسلام را بشناسید ﴿قد تبین الرشد من الغی﴾ و ابهامی در کار نیست، آن¬گاه مردان حق را میشناسید؛ ولی در نهجالبلاغه در کلمات قصار آن حضرت رَقَمِ 262 این است: «و قیل اِنَّ الحارث بن حوطٍ اتاهُ فقال أتراِنی اَظُنُّ اصحابَ الجَمل کانوا علی ضلالةٍ»؛ حارث بن حوط به حضور امیر المومنین(سلام الله علیه) آمد و گفت: تو فکر میکنی که من خیال میکنم اصحاب جمل یعنی طلحه و زبیر و همراهانشان بر ضلالتاند و شما بر حقید؟ <فقال(علیه السلام)>؛ وجود مبارک حضرت امیر به حارث بن حوط فرمود: <یا حارثُ إِنَّک نظرتَ تحتک و لم تنظُر فوقَکَ فَحِرتُ »؛ تو همیشه سر پایین گذاشتی و جلوی پای خودت را نگاه کردی و یک دید وسیعی نداری که بفهمی حق با کیست؟ که تو همین که دیدی چهار نفر کشته شدند خیال میکنی که علی بر باطل است، تو اگر سر بالا میکردی و معارف و اصول اصلی اسلام را میشناختی آن وقت متحیر نبودی. «اِنَّک نظرتَ تحتک و لم تنظر فوقَک فَحِرتَ»؛ متحیر شدی و «اِنَّک لم تَعرف الحقَّ فتعرف مَن اتاهُ و لم تعرف الباطل فتعرف مَن اتاهُ» تو از چه راه می خواهی حق را بشناسی؟ تو از کجا میتوانی بفهمی من بر حقم یا آنها بر حقند؟ حق که با اشخاص شناخته نمیشود! حق یک معیاری دارد و تو اگر حق را شناختی میفهمی که حق با کیست. کسی که در لاک خودش به سر میبرد و از هیچ جا خبری ندارد او که حق را نمیشناسد، او همین که دید چهار نفر کشته شدند خیال میکند که اینها مظلومند. فرمود که تو چون حق را نشناختی نمیدانی که حق با کیست و چون باطل را نمیشناسی نمیدانی که چه کسی مبطل است. آن گاه در همین زمینه همین حارث بن حوط به حضرت امیر(سلام الله علیه) مطلب دیگری را گفت: «فقال الحارث فاِنِّی اعتزلُ مع سعید بن مالک و عبد الله بن عمر»؛ من اعلان بی طرفی میکنم و با سعید بن مالک و عبد الله بن عمر که اعلان بی طرفی کردند با آنها موافقم، من که نمیدانم حق با علی است یا حق با طلحه و زبیر است می¬روم و مشغول کار خودم می¬شوم. حضرت فرمود: آدم بی تفاوت و آدم بی طرف که آدم با تقوا نیست: «فقال(علیه السلام) اِنَّ سعیداً و عبد الله بن عمر لم ینصُرَا الحقّ و لم یخذلا الباطلَ»؛ آنها کار خوبی نکردند، آنها دو وظیفه داشتند که هر دو را ترک کردند. یک آدم بی تفاوت دو خلاف شرع کرده است، فرمود: سعید بن مالک و عبد الله بن عمر دو وظیفهٴ شرعی را ترک کردند: یکی اینکه موظف بودند که حق را یاری کنند و نکردند و یکی اینکه موظف بودند که باطل را سرکوب کنند و نکردند، آیا تو هم میخواهی سومی آنها باشی؟ «اِنَّ سعیداً و عبد الله بن عمر لم ینصرَا الحقّ»؛ این دو موظف بودند که حق را یاری کنند و نکردند: «و لم یخذلا الباطل» ؛ موظف بودند که باطل را سرکوب بکنند و نکردند. اگر ما در جریانها قرار نگیریم در حیرتیم و اگر در حیرت بودیم از آن به بعد برابر تحیّرمان حرکت میکنیم ولی معذور نیستیم. یک بیان نورانی در اصول کافی است در همان جلد اوّل باب علم و جهل که آن بیان نورانی 4با یک بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه و بیان نورانی دیگر حضرت امیر(سلام الله علیه) در غُرَر و دُرَر تفسیر میشود . آن بیان اوّل که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرده و مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب عقل و جهل نقل کرده آن حدیث این است که «العالم بزمانه لا تَهجُمُ علیه اللّوابس» (این حدیث اول).
تبیین مراد از زمان در نهجالبلاغه
منظور از این زمان را در نهجالبلاغه حضرت مشخص کرد و فرمود: «اذا تغیَّر السلطان تغیرَّ الزمان» ؛ وقتی حاکم عوض شد زمان دگرگون میشود، معلوم میشود که عالِمِ بزمان یعنی کسی که حاکم شناس است، سلطان شناس است، هیئت حاکمه را میشناسد، خط دولتمردی دولتمردان را میشناسد، از نشستهای آنها و تصمیمهای آنها با خبر است و هر کاری که مسئولین سیاسی انجام میدهند او میداند و اگر نداند امر بر او مشتبه میشود، لذا فرمود: «اذا تغیر السلطان تغیر الزمان». زمان یک سلسله حوادثی دارد و فصول چهارگانهای دارد که همیشه بود و این همان چشمهٴ خورشید است که بر آرامگاه عاد و ثمود تافت اینکه دیگر تغییر نمیکند؛ اما آنچه که عوض میشود در اوضاع روزگار و زمان روزگار، همان افکار میمون یا مشئوم سیاسی، سیاست مداران یا سیاست بازان است. پس اگر در حدیث کلینی آمده است یعنی حدیثی که امام صادق(سلام الله علیه) فرمود و مرحوم کلینی نقل کرد: <العالم بزمانه لا تهجمُ علیه اللوابس> در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «اذ تغیر السلطان تغیر الزمان» مشخص میشود که منظور از زمان چیست؟ از این دقیق-تر و رقیق¬تر و ظریف¬تر بیان دیگر حضرت امیر است که در غُرَر و دُرَر آمده که فرمود: «اذا تغیرت نیة السلطان تغیر الزمان» .
بیان حضرت امیر(علیه السلام) درباره تغییر نیت سلطان
یک وقت است که انسان برنامههای هیئتِ حاکم را بررسی میکند چه در شرق، چه در غرب و چه در وسط. بعد از اینکه آنها تصمیم گرفتند و برنامهای ریختند، این باخبر است که دارند چه میکنند که این برابر با حدیث نهجالبلاغه است. یک وقت است که از این دقیق¬تر میاندیشد و قبل از اینکه هیئتِ حاکم تصمیم بگیرند و برنامه را تدوین بکنند و امضا بکنند، آن نیتهای آنها را این میداند و زمان یعنی ارادهٴ هیئت حاکم نه کار هیئت حاکم: «اذا تغیّرت نیة السلطان تغیر الزمان». اینکه میبینید یک وقتی امام راحل(رضوان الله علیه) فرمود: بریزید در خیابانها و در کوچه و پس کوچه برای این است که از نیت حاکم آن روز باخبر بود و فهمید که آنها چه میخواهند بکنند و با این حکومت نظامی چه میخواهند بکنند. یک وقت است که حکومت نظامی شده و بعد شروع به ترتیب آثار می¬کنند و بعد یک عالِم میفهمد که این برابر حدیث نهجالبلاغه است و یک وقت است که آنها میخواهند بگویند اگر بشود بعد چه میکنند یا چه کسانی را میکشند یا چه کسانی را میبندند یا چه کسانی را از بین میبرند، او از آن نیت باخبر است که چنین عالِمی <لا تهجم علیه اللوابس>. بنابراین ماییم و شناختِ این مسایل، اگر ما بخواهیم به سرنوشت قابیل مبتلا نشویم در آن جریان اوّل یا به سرنوشت حارث بن حوط، سعید بن مالک و عبد الله بن عمر مبتلا نشویم باید سر بالا کنیم و ببینیم که چه خبر است وگرنه ما در حضور امام زمان هم باشیم همین مشکل برای ما پیش میآید. عدهای خیال میکنند که وجود مبارک امام زمان(ارواحنا فداه) که آمد همهٴ مسایل حل است، بالاتر از امام زمان، امام زمانِ قبلی بود به نام حضرت امیر، چون همه معترف¬اند که علی افضل از آنها است و همهٴ اینها در حضور امام زمان بودند و به امام زمانشان میگفتند که معلوم نیست حق با چه کسی است؟ به امام زمانشان! به خلافت چهارمی او که معتقد بودند، حالا اوّل و دوم و سوم نه، ولی به چهارمیاش که معتقد بودند! غرض این است که در عصر غیبت هم عدهای این چنین¬اند و یک عدهای چون حضرت غایباند به او علاقه¬مندند. پرسش:... پاسخ: انسان تا سر به زیر است همین فکر عبد الله بن عمر و سعید بن مالک و حارث بن حوط را دارد، فرمود: «انک نظرتَ تحتک و لم تَنظُر فوقک فِحرتَ» ؛ متحیر شدی. پرسش:... پاسخ: در صورتیکه انسان آمادگی داشته باشد: <عقلولهم و کَمَلت به احلامُهم> وگرنه در همان زمان یک عده¬ای هستند که به قصد ترور وجود مبارک امام زماناند و بعد هم حضرت را شهید میکنند. این یک اصل کلی است منتها آن بیشتر و این کمتر، چون حضرت که آمد الان ما خیلی از امور است که بر اساس این امور برای ما جزء مقبولات ماست و تحمل میکنیم؛ اما وجود مبارک حضرت که آمد: <یَهدِمُ ما کان قبلَه کما هَدَمَ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امرَ الجاهلیة و یَستَأنِفُ الاسلام جدیداً> ؛ خیلی از کارها را آن وقت میکند که ما نمیکنیم؛ فرمود که او لباس خشن میپوشد و غذای نان جوین اینها میخورد که آن روز معلوم میشود که چه کسی حوزوی است و چه کسی طلبه است؟ و چه کسی عالم است اگر به ما الان گفتند که مثل طبقهٴ محروم و پا برهنههای این کشور زندگی بکنیم مگر حاضریم؟! با اینکه ادعای عالِمیت و عادلیت داریم! این چنین که نیست. آن وقت اگر بیاید معلوم میشود که چه کسی اطراف حضرت است؟ این طور نیست که ما لباس گرم داشته باشیم و جای گرم بنشینیم و یک عده هم مشکل مالی داشته باشند این طور نیست! آن وقت معلوم میشود که حضرت چه میکند؟ آنجا جز غذای ساده و لباس ساده خبری نیست: <لا یَلبَسُ مُنذُصارت الخِلافة الیه الا الخَشِنَ و لا یاکلُ الا الجَشب> یک لباس خشن و زبر و یک غذای ساده، یک چنین کاری را میکند. این است که ماقبل از اصلاح تمنّیِ ظهور آن حضرت را داشته باشیم بسیار برای ما دشوار است.
رفتار آدم بیتفاوت در زمان فتنه
آدمِ با تقوا در عصر فتنه نه سواری میدهد و نه فتنه پرور است که آن هم از کلمات دُرَربار حضرت امیر است که فرمود: «کُن فی الفتنة کابن اللّبون لا ظَهرٌ فیُرکَبَ و لا ضُرعٌ فَیُحلَبَ» ؛ آدم بی¬تفاوت یا سواری میدهد یا فتنه پروری میکند. وجود مبارک حضرت امیر در همان حدیث نورانی فرمود: این بچه شتر نه سواری میدهد و نه مادری شد که شیر بدهد؛ آدمهای بی¬تفاوت با سکوتشان در جامعه ابهام ایجاد میکنند. مردم اگر حوزههای علمی یا دانشگاهها را طی کرده بودند، اگر بهتر از ما نشده بودند مثل ما میشدند و ما هم اگر حوزه یا دانشگاه نرفته بودیم و یا نیامده بودیم مثل همین تودهٴ مردم می¬شدیم. مردم با عمل مسلماناند نه با تعلیمات اسلامی، مردم عمل میبینند و وقتی ببینند که یک عده بی¬تفاوتاند و یک عده ساکتاند، اینها هم میکشند کنار. این افراد بی تفاوت و ساکت هم به بیگانه سواری میدهند و هم سکوت¬پردازان را تغذیه میکنند، اینها ابن لبون نیستند. حضرت فرمود: در فتنهها نه به بیگانه سواری بده و نه این فتنه را شیر بده و بزرگ کن: «لا ظهرُ فَیُرکَبَ و لا ضرعٌ فیُحلَبَ» که از او بخواهند بدوشند. «الساکت عن الحق شیطان اخرس حالا» این حدیث را پیدا کنید در کامپیوتر که از طریق برادران اهل سنت نقل کردند، این از آن غُرَر بیانات حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که خیلی حدیث زنده¬ای است: «الساکتُ عن الحق شیطانٌ اخرس»؛ کسی که باید حق را بگوید و نگفت این یک شیطان دهن بسته است: «الساکتُ عن الحق شیطانٌ اخرس». حوادث همیشه است و اگر کسی بخواهد بگوید من نمیدانم اگر مُجاز باشد دو معصیت کرده است: یکی اینکه باید حق را یاری کند و در اثر سکوتش از یاری حق دست برمیدارد و یکی اینکه باطل را باید سرکوب کند و در اثر سکوتش باطل را یاری کرده است. به هرتقدیر دو واجب است و <ما یتوقف علیه الواجب> هم که واجب است، انسان باید بفهمد که حق با کیست و حق را یاری کند و مقابلش را مخذول کند، چون یقیناً یکی حق است و دیگری باطل چون <فی طرفی النقیض> است و این چنین نیست که بیکار باشند یا هر دو حق باشند یا هر دو باطل باشند تا انسان بگوید که <اللهم اشغل الظالمین بالظالمین>. اگر در فضای اسلامی دو جریان فکری است یکی حق است و دیگری باطل و بر تک تک ما واجب است که حق را یاری کنیم و باطل را منکوب و <ما یتوقف علیه الواجب> هم که واجب است، بگوییم ما چه کار داریم به این جریانها! آن گاه ما هم مثل حارث بن حوط خواهیم بود و به صف سعید بن مالک و عبد الله بن عمر میپیوندیم و حرف مطهر علی همیشه زنده است که فرمود: اینها «لم ینصروا الحق و لم یخذلا الباطل». بنابراین اینکه گفته شد <العالِمُ بِزَمانه لا تَهجُم علیه اللَّوابس> با اینکه <الحدیث یفسر بعضه بعضا،> معیارهای خودش را مشخص میکند. اگر کسی حق-شناس باشد و اگر کسی به دنبال تحقیق برود بعد از اینکه ﴿قد تبین الرشد من الغی﴾، آیا باز ابهامی میماند؟ یعنی واقعاً خطوط دین مبهم است؟ اینچنین نیست. اگر یک آدم با سکوت بی¬تفاوت باشد دوتا خطر دارد: پرسش:...پاسخ: اگر فتنه را واجب داخل نکند ولی فتنه را باید خاموش بکند یا نه؟ مقابل فتنه را که این فتنه علیه اوست باید تأیید بکند یا نه؟ این دو واجب است. یک وقت است که واقعاً مسئله گیر است و مسئلهٴ پیچیدهٴ عمیقِ علمی است، این یک تئوری محض است؛ اما یک وقت جریانی است در خارج آیا انسان نباید تحقیق بکند؟ باید تحقیق بکند و اگر تحقیق بکند آیا نمیتواند حرفها را بفهمد؟! این چنین نیست و خطوط کلی مشخص است و افراد هم مشخصاند و در قرآن کریم فرمود که اینهایی که در دلشان کینه است خیال میکنند که ما بیرون نمیآوریم؟ این طور نیست .
کیفیت معامله نفس با آدم
مطلب بعدی آن است که این ﴿فطوعت له نفسه قتل اخیه﴾ چطور میشود که این نفس با آدم این چنین معامله میکند؟ قرآن کریم همان طور که در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید اینها را تبیین میکند و راه تبیینش این است که اوّلاً ما مالک خودمان هستیم؛ یعنی خدا که ما را آفرید آ¬زاد آفرید و ما، ماییم و حق داریم که خود را بفروشیم. پس ما سر جای خودمان هستیم (یک) و حق خرید و فروش هم داریم و میتوانیم خود را بفروشیم (دو) و بیعت کردن هم یعنی بیع کردن، حالا با چه کسی بیعت میکنیم آن مسئله سوم و چهارم است. مسئلهٴ سوم و چهارم این است که یا با خدا بیعت میکنیم یا با شیطان، حق خرید و فروش هم داریم؛ دیگر یا با خدا بیع میکنیم و بیعت میکنیم که خود را میدهیم و بهشت میگیریم یا با شیطان بیعت میکنیم که شهوت میگیریم یا مقام و پست و هوس و هوا میگیریم و در هرصورت میفروشیم. در اینجا از ما زمین و مزرع و مرتع نمیخرند و اینها چیزهایی نیست که قابل خرید و فروش باشند، بلکه در بازار الهی از ما فقط جان میخرند و وقتی جان را دادیم بعد مال هم در اختیار اوست. شیطان هم این چنین نیست که از ما مال بگیرد، بلکه اوّل جان را میگیرد بعد مال را. بنابراین ما در این داد و ستد جان را میدهیم و ذات اقدس الهی هم فرمود: اینجا دار بیعت و دیگر معامله است مواظب باشید، بیع بیع یا بیعت بیعت همان بیع است و ﴿یبایعون الله﴾ ﴿یبایعون الله﴾ یعنی بیعت بکنید. با این تفاوت که اگر با کریم بیعت کردیم یا بیع کردیم این کریم سه کار میکند: خرید و فروش ما را امضا میکند و با ما معامله میکند (یک)، وقتی مبیع را به او دادیم در برابر این مبیع یک ثمنی مشخص میکند که این عوض و معوض و این مبیع و ثمن هر دو را به ما میدهد و کریمانه با ما معامله میکند که هر دو را به ما میدهد (این دو)، خودش هم پشتوانه کار ماست که ما اینها را به جا مصرف کنیم. معاملهٴ با کریم این است که ثمن و مثمن هر دو را به ما میدهد؛ اما معاملهٴ با لئیم و خائن این است که ثمن و مثمن هر دو را میبرد؛ مثل اینکه این شیوخ خلیج یا فَهَد در عربستان نفت را میفروشد و اسلحه میگیرد که در حقیقت عوض و معوض یا ثمن و مثمن هر دو را به غرب داد و معاملهٴ با شیطان این است. معامله با شیطان یعنی چه؟ یعنی خودمان را به او بفروشیم که ﴿بئسما اشتروا به انفسهم﴾، حالا که به او فروختیم چه چیزی میگیریم؟ میگوید تو کار نداشته باش که چه میگیری، وقتی خودت را به من فروختی من میدانم به تو چه بدهم، چون تو از آن منی و من میدانم که به تو چه بدهم. آن گاه همهٴ سموم را به خوردِ این میدهد و عوض و معوض هر دو را میگیرد، لذا انسان دست خالی است و این چنین نیست که اگر کسی با شیطان معامله کرد چیزی در مقابل بگیرد: <بئسما اشتروا به انفسهم>، آن گاه هر چه او خواست نفس انجام میدهد.
دیدگاه حضرت امیر(علیه السلام) در ریشهدوانی شیطان در وجود انسان
بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در اوایل نهجالبلاغه را مطالعه بفرمایید که فرمودک اوّل شیطان وسوسه میکند تا در درون دل اینها راه پیدا کند و وقتی راه پیدا کرد: «فباضَ و فرخ فی صدورهم» شیطان راه پیدا میکند در دل اینها و وقتی راه پیدا کرد آنجا آشیانه و لانه درست میکند و وقتی لانه درست کرد تخم¬گذاری میکند و وقتی بیضه گذاشت: <باض>؛ بیضه گذاشت این تخمها را زیر پَرِ خود می گذارد و <باض> این تخم¬گذاری و این بیضه¬گذاری را میپروراند <دبَّ و درج فی حجورهم> به جوجه میگویند فرخ که همین بیضه را فرخ میکند و جوجه میکَند، آن گاه همهٴ این جوجه شیطانها در درون جان آدم میلولند و اینکه میبینید انسان حواسش در نماز پرت است و هر کاری که میخواهد بکند تمرکز ندارد برای این است که آنها حواس برای کسی نمیگذارند، این برای درون است. اگر بخواهد نگاه بکند یا بخواهد حرف بزند، حرف آخر را شیطان میزند و میگوید که آن را نگاه کن و آن را حرف بزن: <فنظر> یعنی این شیطان <باعیُنِهم ونطق بالسنتهم> ؛ آن وقت گوینده دیگری است و این ابزار کار او است که بیننده دیگری است و این ابزار کار اوست، آن وقت چشم انسان میشود عینک او و زبان انسان میشود بلند¬گوی او او میگوید چون آمد و این داخل نشست. کسی که خود را به شیطان فروخت
خودباختگی انسان به وسیله وسوسههای شیطان
این چنین نیست که مالک خود باشد و چیزی را از شیطان بگیرد وگرنه این خسارت نیست. اینکه خدا میفرماید: ﴿خسروا انفسهم﴾؛ یعنی خودشان را باختند: ﴿خسروا انفسهم﴾ و بعد عدهای هم ﴿و اهلیهم﴾ که این معنای خسارت است. آن وقت چنین انسانی از ادعای خدایی شروع کرده تا ادعای ایمان که این پنج مرحله را قرآن یکی پس از دیگری میشمارد، انسان که این چنین شد این مراحل پنج¬گانه آثار سوء و تلخ همین خود¬فروشی است که برای بعضیها ادعای خدایی میکند که کرد: ﴿انا ربکم الاعلی﴾ و دیگر از ادعای خدایی بالاتر که دیگر چیزی نیست و اگر بالاتر از او فرض میشد آن را هم میکرد (این ادعای خدایی). ادعای نبوت که سلسلهٴ متنبّیها کمتر از سلسلهٴ انبیا نیستند و عدهٴ زیادی هم ادعای نبوت داشتند (این دو)، بعد از نبوت میرسد به مرحلهٴ خلافت و ولایت و امامت که مدعیان امامت دروغین هم کم نبودند. مرحله سوم میرسند به ادعای عالم¬بودن، روحانی-بودن، واعظ¬بودن و پیشوای مردم¬بودن که وعاظ و سلاطین در این بخش چهارم¬اند و اینها هم کم نبودند. این مشایخ سوء رسالههایی که دربارهٴ مشایخ سوء نوشتند لابد ملاحظه فرمودید که جریان سید¬الشهداء(سلام الله علیه) به دست همین علمای سوء شکل گرفت و با فتوای شریح قاضی همین مردم به قصد اینکه بهشت بروند کشتند، آنها که از شام نیامدند بلکه آنها همین مردم کوفه و اطراف کوفه بودند. این است که وجود مبارک حضرت سجاد(سلام الله علیه) میفرماید که <کل یتقرب الی الله عزوجل بدمه> همین بود که اینها فقط برای رضای خدا آمدند و پسر پیغمبر را کشتند و غرضی غیر این نداشتند. جایزه¬گیری برای یک گروه خاصی از آن سران سیاسی شام و امثال شام بود که با¬خبر بودند وگرنه اینها فقط برای رضای خدا آمدند. (این گروه چهارم) بودند که از مشایخ سوء و علماء سوء بودند. گروه پنجم هم ایمان منافقان است و از اینها که بگذریم میشود مؤمن عادی. یک کسی منافق است ولی میگوید من مؤمنم. از ادعای خدایی تا ادعای ایمان، این مراحل پنج گانه و بینهما هم متوسطات هر کاری از دست او بربیاید میکند، چرا؟ چون حرف آخر را او باید بزند، چون او آمد نشست. وقتی کسی خود را فروخت این چنین نیست که در قبالش چیزی گرفته باشد، پس معاملهٴ با کریم این است که عوض و معوض هر دو را به ما میدهد و داد و ستد با لئیم آن است که عوض و معوض هر دو را میبرد. <اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا>
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است