- 925
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 27 تا 31 سوره مائده بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 27 تا 31 سوره مائده _ بخش اول"
- نبودن حوّا به عنوان سرمنشأ فریب آدم
- تساوی روزی به بندگان از طرف خدای سبحان
- فرق بین علّی با جبر در مقابل تفویض
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿واتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ ٭ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ ٭ إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ و ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ ٭ فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ ٭ فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ قالَ یا وَیْلَتی أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ﴾
واقعی بودن قصههای قرآن کریم
قصههای قرآن کریم گاهی به عنوان حُسن و گاهی به عنوان حق موصوف است و منظور از حُسن و حق و مانند آن تنها فصاحت و بلاغتِ آنها نیست، بلکه حقیقت آنها و مطابقت آنها با متن واقع است. اینکه فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ یا در این قسمت میفرماید که ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾؛ یعنی چیزی است که واقعیت دارد و بدون کم و کاست ذکر شده است و همواره این اصل جاری است. بنابراین در عموم قصههای قرآن کریم خواه جریان آدم و حوا، خواه جریان فرزندان آدم و مانند آن اسطورهای و افسانهای و برداشت اسرائیل گونه و مانند آن نارواست. اینکه فرمود جریان فرزند آدم را به حق برای اینها تلاوت کن؛ یعنی هم آنچه واقع شده است را تبیین بکن و هم اینکه در خارج چیزی واقع شده است نه اینکه مَثَل بزند. قصههای قرآنی نظیر جریان کلیله و دمنه و مانند آن نیست که افسانههای ساختگی باشد برای سلسله اهدافی که ممکن است آن اهداف صحیح باشد ولی این داستانها ساختگی است. داستانهای قرآن ساختگی نیست؛ هم واقعیتی است که در خارج رخ داد و هم نتایج حق او را همراهی میکند (این مطلب اول).
در هر جایی که قرینه آن را همراهی میکند؛ نظیر آیهٴ سورهٴ «حشر» آنجا به صورت مَثَل ذکر میشود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ و تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ﴾ . هر جایی که قرآن میخواهد بگوید این مَثَل است، قبل از آن آیه یا بعد از آن آیه جریان تمثیل را ذکر میکند و اما اگر کلمهٴ مَثَل و مانند آن در آیهای نیامده و یک قصه و جریانی را نقل میکند معلوم میشود که واقع شده است وگرنه قرآن کتابی نیست که نشان بدهد که چنین چیزی واقع شده و واقع نشده باشد. در مسئلهٴ عَرضِ امانت آنجا چندین وجه است که اگر عَرض، عَرضِ تکوینی باشد یک حساب دیگری دارد و اگر تمثیل عرض باشد آن هم یک حساب دیگری دارد، آیا سماوات و ارض اِدراک دارند یا ندارند؟ اگر اِدراک دارند عرض امانت به یک سبک است و اگر اِدراک ندارند عرض امانت به سبک دیگر است و چون اِدراک دارند عرض امانت میتواند واقعی باشد. به هر تقدیر اینکه در آیهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾؛ یعنی این قصه را که واقع شده است تو هم به نحو حق و صدق و راست تلاوت بکن بدون آمیختگی به آنچه که از اسرائیلیات به دست اینها رسیده است (این مطلب اول).
معنای جبر علّی
مطلب دوم آن است که جبر چه در فرد و چه در نظام کلی به این معنا ناتمام است و اما جبر عِلّی چه در فرد و چه در نظام کلی حق است. جبر عِلّی معنایش این است که چیزی که احتیاج به علت دارد تا همهٴ اجزای علتِ او حاصل نشوند و تحققِ این شیء به حدّ صددرصد نرسد یافت نمیشود، این را میگویند جبر علّی و این همان است که در کتابهای عقلی تعبیر میکنند و میگویند: «الشئ ما لم یجب لم یوجد». جبر علّی با اختیاری که افراد دارند منافات ندارد، چون هر فردی با اراده کاری را انجام میدهد و ارادهٴ فرد و اختیار و انتخاب هر فرد در طول علت آن کار است و وقتی ارادهاش به اختیار و انتخابش محقق شد آن کار میشود ضروری و این ضروریِ بالاختیار است و همان طوری که امتناعِ به اختیار منافی اختیار نیست ضروری به اختیار هم منافی اختیار نیست؛
فرق بین علّی با جبر در مقابل تفویض
اما جبر علّی حق است. بنابراین بین جبر عِلّی که حق است با جبرِ در مقابل تفویض در کار فرد فرق است؛ آن جبری که مربوط به کار فرد است باطل است و جبری که مربوط به اصل نظام عِلّی است و به معنای علت تامه است آن حق است. تفویض مطلقا باطل است چه در نظام کلی و چه در نظام شخصی و فردی. تفویض به این معناست که ذات اقدس الهی کار را به نظام امکانی واگذار کند یا به شخص واگذار کند، زیرا موجودِ ممکن خواه نظام خارج باشد خواه شخص باشد، بدون ارتباط با خدا هرگز توان انجام کار را ندارد، چون بدون ارتباط با خدا اصلاً هستی ندارد چه رسد به اینکه در کاری مستقل باشد پس تفویض مطلقا باطل است چه در باب شخص و چه در باب نظام آفرینش و اما جبر دو قسم است: جبر علّی حق است چه در کار فرد و چه در کار جامعه و جبرِ در مقابل تفویض که انسان در کارها مجبور باشد و اراده و انتخاب او نقش نداشته باشد باطل است (این هم دو مطلب).
سنت الهی و جبر و تاریخ
مطلب سوم آن است که آنچه در جریان خارج میگذرد نباید از آن به عنوان جبر تاریخ یاد کرد، بلکه باید به عنوان سنت الهی یاد کرد و سنت الهی کار خداست و کار خدا بر اساس صراط مستقیم انجام میگیرد و خداوند به عنوان مبدأ آغازینِ همهٴ سُنَن و سیرتها کارها را با مبادی انجام میدهد. اگر کار در نشئهٴ انسانیت است با مبادیِ اختیارِ آن جامعه انجام میدهد و اگر کار مربوط به گیاهان و جمادات است با مبادی گیاهی و جمادی انجام میدهد. غرض آن است که سنت الهی با علم و آگاهی و تدبیر خدا تأمین میشود و هرگز سنت الهی به معنای جبر تاریخ نیست که نظام بدون راهنما و رهبر اداره بشود و انسان هم در عین حال که سنت الهی قطعی و تحویل و تغییرناپذیر است مختار است، برای اینکه یکی از سنن تغییرناپذیرِ خدا اراده و اختیار انسان است که ما اصلاً مرید و مختار خلق شدیم و ممکن نیست که انسان بتواند کاری را بدون اراده انجام بدهد چه جدّ و چه شوخی. همان طوری که در مسایل ریاضی هرگز دو دوتا سه یا پنج نخواهد بود بلکه حتماً چهارتاست، ممکن نیست که انسان بتواند یک کاری را بدون اراده انجام بدهد خواه شوخی و خواه جدی، خواه فصل و خواه هزل، حتماً با اراده انجام می-دهد و اصولاً انسان «خُلِقَ مریدا و مختارا» است. اگر با اراده و اختیار خلق شد، ارادی بودن برای او ضروری است و کار او حتماً بر اساس انتخاب انجام میگیرد، لذا جبر فردی که انسان کاری را بدون اراده انجام بدهد مستحیل است (این هم یک مطلب).
بیان مواطن اغوا شیطان
مطلب دیگر آن است که در جریان آدم (سلام الله علیه) شیطان نقش اغوا داشت؛ منتها اغوای آنها چه بود و این موطنِ اغوا کجا بود، در اوایل سوره مبارکهٴ «بقره» مخصوصاً بحث شد؛ ولی زن نقشی در انحراف انسان نداشت نه در قصهٴ آدم و نه در جریان هابیل و قابیل. اینکه احیاناً این قصص را به آن جریان ناکام فُرِید و امثال و ذالک مرتبط میکنند این صحیح نیست، برای اینکه در قرآن کریم وقتی جریان اغوای شیطان را یاد میکند، میبینیم که تماس شیطان با آدم است نه با حوا، گرچه هر دو را فریب داد ولی ظاهر قرآن این است که از راه آدم حوا را فریب داد نه از راه حوا آدم را: ﴿فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ و مُلْکٍ لا یَبْلی﴾ ؛ اینچنین نیست که شیطان از راه حوا آدم را فریب داده باشد، بلکه برعکس از راه آدم حوا را فریب داد یا اگر مشترک بود به هر تقدیر هیچ کدام در ضلالت یا غَوایتِ دیگری نقشی نداشتند، البته هیچ کدام در آن نشئه مخصوصاً آدم نشئهٴ ضلالت و غوایتِ تکلیفی نبود که مسبوط بحثش گذشت. منظور آن است که از ظاهرِ قرآن کاملاً بر میآید که شیطان به آدم آسیب رساند و به آدم گفت: ﴿ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ و مُلْکٍ لا یَبْلی﴾ که همهٴ این ضمیرها مفرد است و خطاب به آدم است نه حوا یا اگر مشترک باشد معلوم میشود که حوا نقشی در غوایت آدم نداشت. ﴿فَأَزَلَّهُمَا﴾ منتها یکی را معالواسطه و یکی را بلاواسطه؛ اما در آن مبدأ آغازینِ فریب خطاب به آدم است و ضمیر مفرد است: ﴿فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ﴾ نه الیهما و نه الیها: ﴿قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ و مُلْکٍ لا یَبْلی﴾. در آن نقشههای اوّلی ضمیر تثنیه است: ﴿وَ قاسَمَهُما إِنّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ﴾ و مانند آن؛ ولی وقتی شروع به فریب میکند اوّل از آدم شروع میکند، پس این خیال خام که هر مشکلی که پیش آمد مخصوصاً مشکل نخستین، از زن شروع شده است این طبق بیان قرآن کریم ناتمام است بلکه به عکس است.
بیان عدم ذکر نام هابیل و قابیل در قرآن
مطلب دیگر آن است که در جریان قابیل و هابیل هم همین طور است و این طور نیست که مسئلهٴ زن نقشی داشته باشد. عمده مسئلهٴ خلوص و تمرّد و طغیانگری درونی است. آنکه خالص است و متعبد مصون است و آنکه طغیانگر است در برابر خدا آن گرفتار آفت و آشوب است؛ هم برای خود و هم برای دیگران. این قصهٴ هابیل و قابیل گرچه اصل قصه در قرآن است؛ اما نام هابیل و قابیل در قرآن نیست و انگیزه هم در قرآن نیست، بلکه در تاریخ است؛ اما چه اندازه این تاریخ صبغهٴ اسرائیلی بودن دارد و چه اندازه حق است آن را باید علی حده بحث کرد، چون میدانید که تاریخ مثل حدیث نیست و دربارهٴ حدیث خیلی کار شده است، چون مورد نیاز فقه بود و علمای بزرگ رجال و درایه دربارهٴ حدیث شناسی و راوی شناسی خیلی زحمت کشیدند و کتابهایی هم در زمینهٴ رجال و درایه نوشته شده و راویان هم مشخص شدند؛ اما متأسفانه این کار دربارهٴ تاریخ نشده است، چون آن چنان محل ابتلای فقهی نبود، گرچه مسئلهٴ تاریخ جزء علوم ارزنده و آموزنده است؛ اما آن کاری که باید دربارهٴ رجال تاریخ انجام بگیرد نگرفت؛ لذا احادیث به صحیح و حسن و موثق و ضعیف و امثال و ذلک تقسیم شده است؛ ولی تاریخ همچنان مبهم مانده است. اصل این تاریخ از کجا نقل شده و به چه صورتی به تفاسیر اسلامی آمده، خودش مسئله است. ما روایات را باید که قرآن کریم عرضه کنیم فضلاً از تاریخ، چون اینچنین نیست که قرآن با روایت همتای هم باشند، بلکه قرآن ثَقَل اکبر است و روایات ثَقَل اصغر؛ اوّل باید حدود و خطوط کلی قرآن مشخص بشود بدون اینکه بتوانیم به این قرآن استدلال بکنیم، چون استدلال به قرآن قبل از فحص از نصوص و روایات مثل استدلال به عام قبل از فحص از مخصص است و استدلال به مطلق قبل از فحص از مقید است که به هیچ وجه حجیت ندارد؛ ولی ما قبل از اینکه تخصیص و تقیید را طرح کنیم اوّل باید عام و مطلق را شناسایی کنیم، چون در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید که خودِ ائمه (علیهم السلام) فرمودند که مثل خدا کسی سخن نمیگوید و نمیتواند آیهای نظیر آیات قرآن جعل کند؛ ولی مثل ما سخن جعل میکنند، لذا احادیث مجعول کم نیست و چون به نام ما حدیث جعل میکنند هر چه که از ما شنیدهاید بر قرآن عرضه کنید، اگر مطابق با قرآن بود بپذیرید و اگر مطابق با قرآن نبود نپذیرید . اگر یک اصلی را قرآن بیان کرد و آنچه از ما نقل کردهاند بعنوان تقید یا به عنوان تخصیص یا به عنوان فرع و شرح است بپذیرید و اگر رودرروی با مطالب قرآن است این سخن، سخنِ ما نیست.
ضعیف بودن کید شیطان در برابر قدرت خدای سبحان
اینها که کیدشان زیاد است از هبایل شیطانند و شیطان کِیدش در برابر انسان قوی است، چون فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلاًّ کَثیرًا أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ﴾ ؛ اما در برابر خدا ضعیف است: ﴿إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفًا﴾ . زن اگر کیدش زیاد است خود زن از هبایل شیطان است و از وسایل دستآویز و تور و دام شیطان است و دیگر شیطنتِ زن که از شیطنتِ شیطان بالاتر نیست! اینکه فرمود: شیطان کیدش ضعیف است نه یعنی کید زن از کید شیطان بیشتر است، بلکه کید زن در مقابل مرد زیاد است و خود این زن از ابزار دست شیطان است و خود شیطان کیدش نسبت به فیض ذات اقدس الهی ضعیف است که ﴿إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفًا﴾ ؛
اهمیت تقوا در جریان قابیل و هابیل
اما در عین حال که کید زن زیاد است، راهنماییها و هدایتهای الهی افزونتر است. در خصوص جریان جریان قابیل و هابیل آنچه را که قرآن کریم مطرح میکند همان مسئلهٴ تقواست و ما خیال میکنیم که مسئلهٴ حسد و تقوا یک مسئلهٴ اخلاقی و شخصی است، در حالی که هر مشکلی که الان داریم در اثر حسادت و بیتقوایی و امثال و ذلک است. نه برای آن است که مثلاً قابیل سمبل نظام مالکیت و امثال ذلک بود و هابیل سمبل نظام پابرهنگی و استضعاف و امثال ذلک بود، برای اینکه طبق همان قصه، قابیل قبل از هابیل به دنیا آمده است و اگر قابیل قبل از هابیل به دنیا آمده است و او مقدم بر هابیل است، چطور نظام قابیلی میشود نظام ارباب و رعیتی و نظام هابیلی میشود نظام اشتراک؟ در حالی که براساس تقسیمی که میکنند نظام اشتراک مقدم بر نظام ارباب و رعیتی است. این معلوم میشود که تلاوت قصهٴ آدم بالحق نیست و اینکه خداوند فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾ این است. برهان مسأله را خود ذات اقدس الهی همان تقوا میداند؛ میبینید که دو نفر که هر دو در نظام ارباب و رعیتی به سر میبرند یکی دیگری را از پا در میآورد یا دو نفر که محروم و مستضعف و کارگر و بیپناهند یکی دیگری را میکشد، جنگها و خونریزیها و فسادها همیشه از جانب یک متمکن با یک فقیر نیست، بلکه بسیاری از افرادند که در عین حال که کارگر و پابرهنهاند دست به خونریزی با یکدیگر میزنند و بسیاری از افرادند که در عین حال که مرفهاند دست به خونریزی یکدیگر میزنند. پس اینچنین نیست که نظام قابیلی یعنی نظام ارباب و رعیتی و نظام هابیلی یعنی نظام پابرهنگی. مسئلهٴ ارباب و رعیتی و نجات محرومان را ذات اقدس الهی در آیات فراوانی از راه صحیح خاتمه داد و میدهد؛ اما این قصه آن پیام را ندارد. مطلب دیگر آن است که چطور هابیلی که طبق همین روایت گوسفند آورد ، او را شما میگویید که بشر اوّلی بود و از صید و شکار تغذیه میکرد و قابیلی که یک دسته گندم آورد ، آن را میگویید که نظام کشاورزی و ارباب و رعیتی است؟ اگر دامداری است آنجا هم ارباب و رعیتی است و دامدارها که بدتر از کشاورزها از چوپانهای رمهدار بهره میبرند ! این چوپان رمهدار که بدتر از یک کشاورز ساده است که در مزرعه کار میکند و به هرتقدیر آن دستش به روستا بند است؛ ولی این چوپان رمهدار سالیان متمادی باید در همان دامنههای کوه و روی قلههای کوه زندگی کند! چطور این جریان گوسفند را که هابیل کُشت نشانهٴ همان نظام اشتراکی که از صید و شکار استفاده میکردند است و آن یک دسته گندمِ زردی را که قابیل آورده است نشانهٴ نظام ارباب و رعیتی است؟ بشر اوّلی از همین منابع طبیعی استفاده میکرده است و از روییدنیهای زمین و از جنبندههای روی زمین، از این حیوانات حلالگوشت و از این میوههای وحشی استفاده می کردند و بعد کمکم ذات اقدس الهی میفرماید: ما چندین نوع اَنعام را برای شما نازل کردیم یعنی خلق کردیم: ﴿وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾ و کمکم رمهداری و کشاورزی پا به پای هم پیش رفته است؛ اگر ارباب و رعیتی است در هر دو جاست و اگر نظام اشتراکی است در هر دو جاست و اگر آدمکشی است در هر دو جاست. الان تنها مشکلِ همان مشکل بیتقوایی است، می ببینید که دو تا کارگرِ یک کورهپزخانهای که از همهٴ مزایای زندگی محرومند دست به کشتن یکدیگر میزنند و دو نفر هم که مرفهاند از این خطر مصون نیستند. بنابراین آنچه اصل است را ما نباید به عنوان یک مسئلهٴ سادهٴ اخلاقی طرح کنیم؛ شما اگر تقوا را از جامعه بردارید هیچ سنگی روی سنگ بند نمیشود و این آن رگ حیات زندگی است. تقوا تنها این نیست که انسان در مسایل شخصی وظایفِ الهی را عبادت کند. شما در نوع مسایل میبینید وقتی که خدا مسئلهٴ دفاع یا مسئلهٴ جنگ و حمایت از مرز و بومِ دینی را یاد میکند میفرماید که ما برای شما لباس تقوا فرستادیم: ﴿وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ﴾ ، آنگاه ﴿لِباسُ التَّقْوی﴾ را میبینید که بزرگان گفتهاند همان زره است . این لباس تقوا وقتی به تعبیر بعضی از بزرگانِ مدافعِ دین به صورت زره بیان میشود، یک مصداق خوبی است که در حالت رزم آن لباس جنگ لباس تقواست و در حالت درس و بحث آن تعلیم و تعلم صحیح لباس تقواست و در مسایل اقتصادی آن رعایت عدل و قسط لباس تقواست و در مسایل سیاسی آن رعایت حقوق همه جانبه و استقلال آن لباس تقواست و مانند آن. تقوا یک مسئلهٴ فردی و اخلاقی ساده نیست، لذا هر جایی که ذات اقدس الهی یک تکلیف فردی یا اجتماعی را نقل میکند، آنگاه دستور تقوا میدهد؛ هم در مسئلهٴ روزه گرفتن مسئلهٴ تقواست و هم در مسئلهٴ جنگ و جبهه رفتن مسئلهٴ تقواست و هم در مَحاکم مسئلهٴ تقواست. پس آنچه که اصل است و سرآغاز این سنت الهی است آن است که سنت خدا بر این است که تقوا پیروز است: ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ و فجور محکوم به شکست است و فرمود که ما فجّار را جزء اُحدوثه قرار دادیم: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ﴾ که این ﴿جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ﴾ همان است که اینها را الان ما در تاریخ میبینیم؛ یعنی اثری از آنها در زمین نیست و اینها فقط اُحدوثهاند و از اینها حدیث به میان میآید که مثلاً روزی در این سرزمین ساسانیانی، سامانیانی، اشکانیانی بودهاند. ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ﴾؛ یعنی هیچ اثری نیست و فعلاً حدیثشان مانده یا سخنشان مانده و واقعیتشان رخت بربسته است؛ اما ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾. بنابراین نقطهٴ آغازین همان مسئلهٴ تقواست که مهمترین مسئلهٴ حیاتی ماست و پایان کار هم همین مسئله است. گاهی فُرِید گونه اندیشیدن و جریان آدم و حوا را به میل خود تفسیر کردن و گاهی هم فُرِید گونه فکر کردن و جریان هابیل و قابیل را به زن نسبت دادن که آن زن باعث شدهاست، اینها نارواست.
بیان چند اصل مهم در اطاعت از پیامبری حضرت آدم(علیه السلام)
آنچه مهم است آن است که اوّلاً کسی که پیغمبر است به نام آدم (سلام الله علیه) وقتی دستور میدهد به فرزندانش که شما باید قربانی کنید، اینها باید بپذیرند یا دستور میدهد که مثلاً این زن مال آن مرد است و این زن مال آن مرد، باید بپذیرند، چون آدم (سلام الله علیه) پیغمبر است و پیغمبر معصوم است و بر اساس هوس که سخن نمیگوید. این فکر همان فکر اسرائیلی است، چه اینکه در عصر اسلام هم عدهای به پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگفتند که اگر از طرف خداست ما قبول داریم و اگر از طرف خودت است ما قبول نداریم، در حالی که پیغمبر در مسایل دینی که بر اساس هوس حکم نمیکند و بر اساس هوا حرف نمیزند، بنابراین قابیل را انسان باید نمونهٴ مرد بیتقوا دانست و هابیل را نمونهٴ مرد باتقوا و در هر نظامی این دو اصل حاکم است و در هر طبقهای هم این دو اصل حاکم است و در هر عصر و مِصری این دو اصل حاکم است که این میشود سنت الهی.
نبودن حوّا به عنوان سرمنشأ فریب آدم
در ﴿النَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ﴾ نفاثات زنهایی است که در گره میدمیدند و خود قرآن دارد، چون مؤنث است و از آن طرف هم شما میبینید که قسمت مهم جنایتها را قرآن به مرد نسبت میدهد؛ کشتن انبیاء به وسیلهٴ همین مردها بود و ادعای خدایی کردن به وسیلهٴ همین مردها بود و معاصی کوچک را هم زنها کردند. کدام زن بود که ادعای خدایی کرده باشد؟ کدام زن بود که این طور حَلَقات سلسلهٴ انبیاء بکشد ممکن است بعضی از زنها در بعضی از قتلها بینقش نبودند؛ نظیر جریان حضرت یحیی(سلام الله علیه)؛ اما ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ از همین قبیل است.
حضرت آدم هم به عصمت باقی مانده است، چون آن نشئه اصولاً نشئهٴ تکلیف نبود و بعد از آن نشئه خداوند فرمود: ﴿اهْبِطُوا﴾ که آن نشئه اصلاً نشئهٴ تکلیف نبود. بنابراین آن نهی، نه نهی تکوینی است و نه نهی تشریعی، بلکه یک راه سومی هم آنجا بیان شد؛ ولی منظور آن است که نمیشود گفت که از راه زن به آدم فریب داده شد، این طور نیست. دو تا حرف است: یکی اینکه ما میگوییم مردم و یک وقت میگوییم مردان؛ فرهنگ محاوره این است که روی زن و مرد وقتی روی مجموع میخواهند تعبیر کنند میگویند مردم، که مردم اینچنین میگویند یا مردم انقلاب کردند؛ ولی وقتی در مقابل زن قرار میگیرند میگویند مردان؛ اما وقتی ضمیرِ مفردِ مذکر میآورد معلوم میشود که مرد است: ﴿فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ و مُلْکٍ لا یَبْلی﴾ ، همچنین کاری در قرآن یا نسبت به حوا نبود یا قرآن آن را نقل نکرد، پس ما نمیتوانیم بگوییم که منشأ فریب آدم، حوا بود، بلکه شاید بتوان به عکس گفت، پس این سبک فکر نارساست. غرض آن است که
تبیین معنای سنّت الهی و جبر تسخیری
جبرِ تاریخ صحیح نیست و میشود سنت الهی که یک مبدأ مرید دارد و آگاهانه انجام میگیرد و نظام بر اساس تسخیر حرکت میکند نه جبر. تسخیر معناش آن است که هر فعلی مبادی خاص خود را دارد؛ منتها یک فاعلِ فائقی اینها را راهنمایی میکند که این را میگویند تسخیر و جبر آن است که بر خلاف خواستهٴ او، او را وادار به کار بکند، اگر آن موجود اهل اِدراک باشد و بر خلاف خواستهاش او را اگر وادار به کار کردند میشود جبر و اگر غیر مرید بود و اهل اختیار نبود و برخلاف خواستهٴ طبیعیاش کاری را بر او تحمیل کردند میشود قَسر. مثلاً آبی را انسان اگر از پایین به بالا ببرد میشود قسر و میگویند حرکت قسری است؛ ولی از بالا به پایین آب را راهنمایی بکنند این دیگر قصر نیست این تسخیر است. بارانی که آمده اگر یک کشاورزِ ماهر این آب را از بالا به پایین و از دامنهٴ کوه به آن نشئات زیرتر و پایینتر طوری راهنمایی بکند که این آبها هرز نرود و پای این درختها بریزد، میگویند که تسخیر کرد، آب را بر خلاف میلش راهنمای نکرد چون آب از بالا به پایین میآید؛ منتها هدایت کرد که هرز نرود که این را میگویند تسخیر؛ ولی اگر کسی آب را با فشار از پایین به بالا ببرد میگویند قصر و همین که فشار تمام شد آب دوباره بر میگردد، بر خلاف خواستهٴ طبیعی او اگر باشد میشود قصر. عالم با تسخیر اداره میشود؛ یعنی هر چیزی را ذات اقدس الهی با خواص خاص آفرید (یک) و او را راهنمایی میکند که هرز نرود این میشود تسخیر؛ یعنی هر چیزی را با خواستهٴ مخصوص خود او او را هدایت میکنند که این میشود سنت الهی. پس جبر تاریخ به این معنا نارواست، چه اینکه جبرِ فردی هم نارواست. سخن فُرِید چه در جریان آدم و حوا باطل است و چه در جریان قصهٴ هابیل و قابیل. سخنِ اینکه جریان قابیل سمبلیک است و برای مسئلهٴ ارباب و رعیتی است، اینچنین نیست یا جریان هابیل سمبلیک است برای طبقهٴ محروم و مستضعف، اینچنین نیست، برای اینکه اینها با هم زندگی میکردند و در یک عصر زندگی میکردند، آن هم قابیل قبل از هابیل به دنیا آمده است طبق همان قصه و هر اندازه که آن قصه صحیح است اینچنین است که قابیل قبل از هابیل به دنیا آمده است، آن وقت چگونه نظام ارباب و رعیتی قبل از نظام اشتراکی میشود؟ در حالی که شما معتقدید که نظام اشتراکی قبل از نظام ارباب و رعیتی است.
مطلب بعدی آن است که آن حیات اساسی هر فرد یا جامعه و هر نظامی به تقواست و هر بیتقوایی که در هر جایی رخنه کرده است مایهٴ فساد اوست.
تساوی روزی به بندگان از طرف خدای سبحان
مسئلهٴ بعدی هم آن است که البته ذات اقدس الهی آن راه را طی کرده است و فرمود: روزیها را به اندازهٴ لازم فرستاده و کسی حق ندارد که نعمت دیگری را برای خود تثبیت کند و کسی را گرسنه بگذارد و مانند آن. این را قرآن مشخص کرده و روایات هم مشخص کرده، پس آن بحثها را اگر انسان از خود قرآن بخواهد برداشت کند، این تلاوتِ قصهٴ آدم و حوا یا قصهٴ قابیل و هابیل است نابحق و اینکه خدا فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾ برای آن است که آن گونه از انحرافات و ضیغها راه پیدا نکند و تقوا که مایهٴ حیات است و حسد که حیات برانداز است یک امر اخلاقیِ کوچک نیست، بلکه زیربنای سعادت یک نظام است.
«الحمدالله رب العالمین»
- نبودن حوّا به عنوان سرمنشأ فریب آدم
- تساوی روزی به بندگان از طرف خدای سبحان
- فرق بین علّی با جبر در مقابل تفویض
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿واتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ ٭ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ ٭ إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ و ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ ٭ فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ ٭ فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ قالَ یا وَیْلَتی أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ﴾
واقعی بودن قصههای قرآن کریم
قصههای قرآن کریم گاهی به عنوان حُسن و گاهی به عنوان حق موصوف است و منظور از حُسن و حق و مانند آن تنها فصاحت و بلاغتِ آنها نیست، بلکه حقیقت آنها و مطابقت آنها با متن واقع است. اینکه فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ یا در این قسمت میفرماید که ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾؛ یعنی چیزی است که واقعیت دارد و بدون کم و کاست ذکر شده است و همواره این اصل جاری است. بنابراین در عموم قصههای قرآن کریم خواه جریان آدم و حوا، خواه جریان فرزندان آدم و مانند آن اسطورهای و افسانهای و برداشت اسرائیل گونه و مانند آن نارواست. اینکه فرمود جریان فرزند آدم را به حق برای اینها تلاوت کن؛ یعنی هم آنچه واقع شده است را تبیین بکن و هم اینکه در خارج چیزی واقع شده است نه اینکه مَثَل بزند. قصههای قرآنی نظیر جریان کلیله و دمنه و مانند آن نیست که افسانههای ساختگی باشد برای سلسله اهدافی که ممکن است آن اهداف صحیح باشد ولی این داستانها ساختگی است. داستانهای قرآن ساختگی نیست؛ هم واقعیتی است که در خارج رخ داد و هم نتایج حق او را همراهی میکند (این مطلب اول).
در هر جایی که قرینه آن را همراهی میکند؛ نظیر آیهٴ سورهٴ «حشر» آنجا به صورت مَثَل ذکر میشود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ و تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ﴾ . هر جایی که قرآن میخواهد بگوید این مَثَل است، قبل از آن آیه یا بعد از آن آیه جریان تمثیل را ذکر میکند و اما اگر کلمهٴ مَثَل و مانند آن در آیهای نیامده و یک قصه و جریانی را نقل میکند معلوم میشود که واقع شده است وگرنه قرآن کتابی نیست که نشان بدهد که چنین چیزی واقع شده و واقع نشده باشد. در مسئلهٴ عَرضِ امانت آنجا چندین وجه است که اگر عَرض، عَرضِ تکوینی باشد یک حساب دیگری دارد و اگر تمثیل عرض باشد آن هم یک حساب دیگری دارد، آیا سماوات و ارض اِدراک دارند یا ندارند؟ اگر اِدراک دارند عرض امانت به یک سبک است و اگر اِدراک ندارند عرض امانت به سبک دیگر است و چون اِدراک دارند عرض امانت میتواند واقعی باشد. به هر تقدیر اینکه در آیهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾؛ یعنی این قصه را که واقع شده است تو هم به نحو حق و صدق و راست تلاوت بکن بدون آمیختگی به آنچه که از اسرائیلیات به دست اینها رسیده است (این مطلب اول).
معنای جبر علّی
مطلب دوم آن است که جبر چه در فرد و چه در نظام کلی به این معنا ناتمام است و اما جبر عِلّی چه در فرد و چه در نظام کلی حق است. جبر عِلّی معنایش این است که چیزی که احتیاج به علت دارد تا همهٴ اجزای علتِ او حاصل نشوند و تحققِ این شیء به حدّ صددرصد نرسد یافت نمیشود، این را میگویند جبر علّی و این همان است که در کتابهای عقلی تعبیر میکنند و میگویند: «الشئ ما لم یجب لم یوجد». جبر علّی با اختیاری که افراد دارند منافات ندارد، چون هر فردی با اراده کاری را انجام میدهد و ارادهٴ فرد و اختیار و انتخاب هر فرد در طول علت آن کار است و وقتی ارادهاش به اختیار و انتخابش محقق شد آن کار میشود ضروری و این ضروریِ بالاختیار است و همان طوری که امتناعِ به اختیار منافی اختیار نیست ضروری به اختیار هم منافی اختیار نیست؛
فرق بین علّی با جبر در مقابل تفویض
اما جبر علّی حق است. بنابراین بین جبر عِلّی که حق است با جبرِ در مقابل تفویض در کار فرد فرق است؛ آن جبری که مربوط به کار فرد است باطل است و جبری که مربوط به اصل نظام عِلّی است و به معنای علت تامه است آن حق است. تفویض مطلقا باطل است چه در نظام کلی و چه در نظام شخصی و فردی. تفویض به این معناست که ذات اقدس الهی کار را به نظام امکانی واگذار کند یا به شخص واگذار کند، زیرا موجودِ ممکن خواه نظام خارج باشد خواه شخص باشد، بدون ارتباط با خدا هرگز توان انجام کار را ندارد، چون بدون ارتباط با خدا اصلاً هستی ندارد چه رسد به اینکه در کاری مستقل باشد پس تفویض مطلقا باطل است چه در باب شخص و چه در باب نظام آفرینش و اما جبر دو قسم است: جبر علّی حق است چه در کار فرد و چه در کار جامعه و جبرِ در مقابل تفویض که انسان در کارها مجبور باشد و اراده و انتخاب او نقش نداشته باشد باطل است (این هم دو مطلب).
سنت الهی و جبر و تاریخ
مطلب سوم آن است که آنچه در جریان خارج میگذرد نباید از آن به عنوان جبر تاریخ یاد کرد، بلکه باید به عنوان سنت الهی یاد کرد و سنت الهی کار خداست و کار خدا بر اساس صراط مستقیم انجام میگیرد و خداوند به عنوان مبدأ آغازینِ همهٴ سُنَن و سیرتها کارها را با مبادی انجام میدهد. اگر کار در نشئهٴ انسانیت است با مبادیِ اختیارِ آن جامعه انجام میدهد و اگر کار مربوط به گیاهان و جمادات است با مبادی گیاهی و جمادی انجام میدهد. غرض آن است که سنت الهی با علم و آگاهی و تدبیر خدا تأمین میشود و هرگز سنت الهی به معنای جبر تاریخ نیست که نظام بدون راهنما و رهبر اداره بشود و انسان هم در عین حال که سنت الهی قطعی و تحویل و تغییرناپذیر است مختار است، برای اینکه یکی از سنن تغییرناپذیرِ خدا اراده و اختیار انسان است که ما اصلاً مرید و مختار خلق شدیم و ممکن نیست که انسان بتواند کاری را بدون اراده انجام بدهد چه جدّ و چه شوخی. همان طوری که در مسایل ریاضی هرگز دو دوتا سه یا پنج نخواهد بود بلکه حتماً چهارتاست، ممکن نیست که انسان بتواند یک کاری را بدون اراده انجام بدهد خواه شوخی و خواه جدی، خواه فصل و خواه هزل، حتماً با اراده انجام می-دهد و اصولاً انسان «خُلِقَ مریدا و مختارا» است. اگر با اراده و اختیار خلق شد، ارادی بودن برای او ضروری است و کار او حتماً بر اساس انتخاب انجام میگیرد، لذا جبر فردی که انسان کاری را بدون اراده انجام بدهد مستحیل است (این هم یک مطلب).
بیان مواطن اغوا شیطان
مطلب دیگر آن است که در جریان آدم (سلام الله علیه) شیطان نقش اغوا داشت؛ منتها اغوای آنها چه بود و این موطنِ اغوا کجا بود، در اوایل سوره مبارکهٴ «بقره» مخصوصاً بحث شد؛ ولی زن نقشی در انحراف انسان نداشت نه در قصهٴ آدم و نه در جریان هابیل و قابیل. اینکه احیاناً این قصص را به آن جریان ناکام فُرِید و امثال و ذالک مرتبط میکنند این صحیح نیست، برای اینکه در قرآن کریم وقتی جریان اغوای شیطان را یاد میکند، میبینیم که تماس شیطان با آدم است نه با حوا، گرچه هر دو را فریب داد ولی ظاهر قرآن این است که از راه آدم حوا را فریب داد نه از راه حوا آدم را: ﴿فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ و مُلْکٍ لا یَبْلی﴾ ؛ اینچنین نیست که شیطان از راه حوا آدم را فریب داده باشد، بلکه برعکس از راه آدم حوا را فریب داد یا اگر مشترک بود به هر تقدیر هیچ کدام در ضلالت یا غَوایتِ دیگری نقشی نداشتند، البته هیچ کدام در آن نشئه مخصوصاً آدم نشئهٴ ضلالت و غوایتِ تکلیفی نبود که مسبوط بحثش گذشت. منظور آن است که از ظاهرِ قرآن کاملاً بر میآید که شیطان به آدم آسیب رساند و به آدم گفت: ﴿ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ و مُلْکٍ لا یَبْلی﴾ که همهٴ این ضمیرها مفرد است و خطاب به آدم است نه حوا یا اگر مشترک باشد معلوم میشود که حوا نقشی در غوایت آدم نداشت. ﴿فَأَزَلَّهُمَا﴾ منتها یکی را معالواسطه و یکی را بلاواسطه؛ اما در آن مبدأ آغازینِ فریب خطاب به آدم است و ضمیر مفرد است: ﴿فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ﴾ نه الیهما و نه الیها: ﴿قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ و مُلْکٍ لا یَبْلی﴾. در آن نقشههای اوّلی ضمیر تثنیه است: ﴿وَ قاسَمَهُما إِنّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ﴾ و مانند آن؛ ولی وقتی شروع به فریب میکند اوّل از آدم شروع میکند، پس این خیال خام که هر مشکلی که پیش آمد مخصوصاً مشکل نخستین، از زن شروع شده است این طبق بیان قرآن کریم ناتمام است بلکه به عکس است.
بیان عدم ذکر نام هابیل و قابیل در قرآن
مطلب دیگر آن است که در جریان قابیل و هابیل هم همین طور است و این طور نیست که مسئلهٴ زن نقشی داشته باشد. عمده مسئلهٴ خلوص و تمرّد و طغیانگری درونی است. آنکه خالص است و متعبد مصون است و آنکه طغیانگر است در برابر خدا آن گرفتار آفت و آشوب است؛ هم برای خود و هم برای دیگران. این قصهٴ هابیل و قابیل گرچه اصل قصه در قرآن است؛ اما نام هابیل و قابیل در قرآن نیست و انگیزه هم در قرآن نیست، بلکه در تاریخ است؛ اما چه اندازه این تاریخ صبغهٴ اسرائیلی بودن دارد و چه اندازه حق است آن را باید علی حده بحث کرد، چون میدانید که تاریخ مثل حدیث نیست و دربارهٴ حدیث خیلی کار شده است، چون مورد نیاز فقه بود و علمای بزرگ رجال و درایه دربارهٴ حدیث شناسی و راوی شناسی خیلی زحمت کشیدند و کتابهایی هم در زمینهٴ رجال و درایه نوشته شده و راویان هم مشخص شدند؛ اما متأسفانه این کار دربارهٴ تاریخ نشده است، چون آن چنان محل ابتلای فقهی نبود، گرچه مسئلهٴ تاریخ جزء علوم ارزنده و آموزنده است؛ اما آن کاری که باید دربارهٴ رجال تاریخ انجام بگیرد نگرفت؛ لذا احادیث به صحیح و حسن و موثق و ضعیف و امثال و ذلک تقسیم شده است؛ ولی تاریخ همچنان مبهم مانده است. اصل این تاریخ از کجا نقل شده و به چه صورتی به تفاسیر اسلامی آمده، خودش مسئله است. ما روایات را باید که قرآن کریم عرضه کنیم فضلاً از تاریخ، چون اینچنین نیست که قرآن با روایت همتای هم باشند، بلکه قرآن ثَقَل اکبر است و روایات ثَقَل اصغر؛ اوّل باید حدود و خطوط کلی قرآن مشخص بشود بدون اینکه بتوانیم به این قرآن استدلال بکنیم، چون استدلال به قرآن قبل از فحص از نصوص و روایات مثل استدلال به عام قبل از فحص از مخصص است و استدلال به مطلق قبل از فحص از مقید است که به هیچ وجه حجیت ندارد؛ ولی ما قبل از اینکه تخصیص و تقیید را طرح کنیم اوّل باید عام و مطلق را شناسایی کنیم، چون در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید که خودِ ائمه (علیهم السلام) فرمودند که مثل خدا کسی سخن نمیگوید و نمیتواند آیهای نظیر آیات قرآن جعل کند؛ ولی مثل ما سخن جعل میکنند، لذا احادیث مجعول کم نیست و چون به نام ما حدیث جعل میکنند هر چه که از ما شنیدهاید بر قرآن عرضه کنید، اگر مطابق با قرآن بود بپذیرید و اگر مطابق با قرآن نبود نپذیرید . اگر یک اصلی را قرآن بیان کرد و آنچه از ما نقل کردهاند بعنوان تقید یا به عنوان تخصیص یا به عنوان فرع و شرح است بپذیرید و اگر رودرروی با مطالب قرآن است این سخن، سخنِ ما نیست.
ضعیف بودن کید شیطان در برابر قدرت خدای سبحان
اینها که کیدشان زیاد است از هبایل شیطانند و شیطان کِیدش در برابر انسان قوی است، چون فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلاًّ کَثیرًا أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ﴾ ؛ اما در برابر خدا ضعیف است: ﴿إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفًا﴾ . زن اگر کیدش زیاد است خود زن از هبایل شیطان است و از وسایل دستآویز و تور و دام شیطان است و دیگر شیطنتِ زن که از شیطنتِ شیطان بالاتر نیست! اینکه فرمود: شیطان کیدش ضعیف است نه یعنی کید زن از کید شیطان بیشتر است، بلکه کید زن در مقابل مرد زیاد است و خود این زن از ابزار دست شیطان است و خود شیطان کیدش نسبت به فیض ذات اقدس الهی ضعیف است که ﴿إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفًا﴾ ؛
اهمیت تقوا در جریان قابیل و هابیل
اما در عین حال که کید زن زیاد است، راهنماییها و هدایتهای الهی افزونتر است. در خصوص جریان جریان قابیل و هابیل آنچه را که قرآن کریم مطرح میکند همان مسئلهٴ تقواست و ما خیال میکنیم که مسئلهٴ حسد و تقوا یک مسئلهٴ اخلاقی و شخصی است، در حالی که هر مشکلی که الان داریم در اثر حسادت و بیتقوایی و امثال و ذلک است. نه برای آن است که مثلاً قابیل سمبل نظام مالکیت و امثال ذلک بود و هابیل سمبل نظام پابرهنگی و استضعاف و امثال ذلک بود، برای اینکه طبق همان قصه، قابیل قبل از هابیل به دنیا آمده است و اگر قابیل قبل از هابیل به دنیا آمده است و او مقدم بر هابیل است، چطور نظام قابیلی میشود نظام ارباب و رعیتی و نظام هابیلی میشود نظام اشتراک؟ در حالی که براساس تقسیمی که میکنند نظام اشتراک مقدم بر نظام ارباب و رعیتی است. این معلوم میشود که تلاوت قصهٴ آدم بالحق نیست و اینکه خداوند فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾ این است. برهان مسأله را خود ذات اقدس الهی همان تقوا میداند؛ میبینید که دو نفر که هر دو در نظام ارباب و رعیتی به سر میبرند یکی دیگری را از پا در میآورد یا دو نفر که محروم و مستضعف و کارگر و بیپناهند یکی دیگری را میکشد، جنگها و خونریزیها و فسادها همیشه از جانب یک متمکن با یک فقیر نیست، بلکه بسیاری از افرادند که در عین حال که کارگر و پابرهنهاند دست به خونریزی با یکدیگر میزنند و بسیاری از افرادند که در عین حال که مرفهاند دست به خونریزی یکدیگر میزنند. پس اینچنین نیست که نظام قابیلی یعنی نظام ارباب و رعیتی و نظام هابیلی یعنی نظام پابرهنگی. مسئلهٴ ارباب و رعیتی و نجات محرومان را ذات اقدس الهی در آیات فراوانی از راه صحیح خاتمه داد و میدهد؛ اما این قصه آن پیام را ندارد. مطلب دیگر آن است که چطور هابیلی که طبق همین روایت گوسفند آورد ، او را شما میگویید که بشر اوّلی بود و از صید و شکار تغذیه میکرد و قابیلی که یک دسته گندم آورد ، آن را میگویید که نظام کشاورزی و ارباب و رعیتی است؟ اگر دامداری است آنجا هم ارباب و رعیتی است و دامدارها که بدتر از کشاورزها از چوپانهای رمهدار بهره میبرند ! این چوپان رمهدار که بدتر از یک کشاورز ساده است که در مزرعه کار میکند و به هرتقدیر آن دستش به روستا بند است؛ ولی این چوپان رمهدار سالیان متمادی باید در همان دامنههای کوه و روی قلههای کوه زندگی کند! چطور این جریان گوسفند را که هابیل کُشت نشانهٴ همان نظام اشتراکی که از صید و شکار استفاده میکردند است و آن یک دسته گندمِ زردی را که قابیل آورده است نشانهٴ نظام ارباب و رعیتی است؟ بشر اوّلی از همین منابع طبیعی استفاده میکرده است و از روییدنیهای زمین و از جنبندههای روی زمین، از این حیوانات حلالگوشت و از این میوههای وحشی استفاده می کردند و بعد کمکم ذات اقدس الهی میفرماید: ما چندین نوع اَنعام را برای شما نازل کردیم یعنی خلق کردیم: ﴿وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾ و کمکم رمهداری و کشاورزی پا به پای هم پیش رفته است؛ اگر ارباب و رعیتی است در هر دو جاست و اگر نظام اشتراکی است در هر دو جاست و اگر آدمکشی است در هر دو جاست. الان تنها مشکلِ همان مشکل بیتقوایی است، می ببینید که دو تا کارگرِ یک کورهپزخانهای که از همهٴ مزایای زندگی محرومند دست به کشتن یکدیگر میزنند و دو نفر هم که مرفهاند از این خطر مصون نیستند. بنابراین آنچه اصل است را ما نباید به عنوان یک مسئلهٴ سادهٴ اخلاقی طرح کنیم؛ شما اگر تقوا را از جامعه بردارید هیچ سنگی روی سنگ بند نمیشود و این آن رگ حیات زندگی است. تقوا تنها این نیست که انسان در مسایل شخصی وظایفِ الهی را عبادت کند. شما در نوع مسایل میبینید وقتی که خدا مسئلهٴ دفاع یا مسئلهٴ جنگ و حمایت از مرز و بومِ دینی را یاد میکند میفرماید که ما برای شما لباس تقوا فرستادیم: ﴿وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ﴾ ، آنگاه ﴿لِباسُ التَّقْوی﴾ را میبینید که بزرگان گفتهاند همان زره است . این لباس تقوا وقتی به تعبیر بعضی از بزرگانِ مدافعِ دین به صورت زره بیان میشود، یک مصداق خوبی است که در حالت رزم آن لباس جنگ لباس تقواست و در حالت درس و بحث آن تعلیم و تعلم صحیح لباس تقواست و در مسایل اقتصادی آن رعایت عدل و قسط لباس تقواست و در مسایل سیاسی آن رعایت حقوق همه جانبه و استقلال آن لباس تقواست و مانند آن. تقوا یک مسئلهٴ فردی و اخلاقی ساده نیست، لذا هر جایی که ذات اقدس الهی یک تکلیف فردی یا اجتماعی را نقل میکند، آنگاه دستور تقوا میدهد؛ هم در مسئلهٴ روزه گرفتن مسئلهٴ تقواست و هم در مسئلهٴ جنگ و جبهه رفتن مسئلهٴ تقواست و هم در مَحاکم مسئلهٴ تقواست. پس آنچه که اصل است و سرآغاز این سنت الهی است آن است که سنت خدا بر این است که تقوا پیروز است: ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ و فجور محکوم به شکست است و فرمود که ما فجّار را جزء اُحدوثه قرار دادیم: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ﴾ که این ﴿جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ﴾ همان است که اینها را الان ما در تاریخ میبینیم؛ یعنی اثری از آنها در زمین نیست و اینها فقط اُحدوثهاند و از اینها حدیث به میان میآید که مثلاً روزی در این سرزمین ساسانیانی، سامانیانی، اشکانیانی بودهاند. ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ﴾؛ یعنی هیچ اثری نیست و فعلاً حدیثشان مانده یا سخنشان مانده و واقعیتشان رخت بربسته است؛ اما ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾. بنابراین نقطهٴ آغازین همان مسئلهٴ تقواست که مهمترین مسئلهٴ حیاتی ماست و پایان کار هم همین مسئله است. گاهی فُرِید گونه اندیشیدن و جریان آدم و حوا را به میل خود تفسیر کردن و گاهی هم فُرِید گونه فکر کردن و جریان هابیل و قابیل را به زن نسبت دادن که آن زن باعث شدهاست، اینها نارواست.
بیان چند اصل مهم در اطاعت از پیامبری حضرت آدم(علیه السلام)
آنچه مهم است آن است که اوّلاً کسی که پیغمبر است به نام آدم (سلام الله علیه) وقتی دستور میدهد به فرزندانش که شما باید قربانی کنید، اینها باید بپذیرند یا دستور میدهد که مثلاً این زن مال آن مرد است و این زن مال آن مرد، باید بپذیرند، چون آدم (سلام الله علیه) پیغمبر است و پیغمبر معصوم است و بر اساس هوس که سخن نمیگوید. این فکر همان فکر اسرائیلی است، چه اینکه در عصر اسلام هم عدهای به پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگفتند که اگر از طرف خداست ما قبول داریم و اگر از طرف خودت است ما قبول نداریم، در حالی که پیغمبر در مسایل دینی که بر اساس هوس حکم نمیکند و بر اساس هوا حرف نمیزند، بنابراین قابیل را انسان باید نمونهٴ مرد بیتقوا دانست و هابیل را نمونهٴ مرد باتقوا و در هر نظامی این دو اصل حاکم است و در هر طبقهای هم این دو اصل حاکم است و در هر عصر و مِصری این دو اصل حاکم است که این میشود سنت الهی.
نبودن حوّا به عنوان سرمنشأ فریب آدم
در ﴿النَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ﴾ نفاثات زنهایی است که در گره میدمیدند و خود قرآن دارد، چون مؤنث است و از آن طرف هم شما میبینید که قسمت مهم جنایتها را قرآن به مرد نسبت میدهد؛ کشتن انبیاء به وسیلهٴ همین مردها بود و ادعای خدایی کردن به وسیلهٴ همین مردها بود و معاصی کوچک را هم زنها کردند. کدام زن بود که ادعای خدایی کرده باشد؟ کدام زن بود که این طور حَلَقات سلسلهٴ انبیاء بکشد ممکن است بعضی از زنها در بعضی از قتلها بینقش نبودند؛ نظیر جریان حضرت یحیی(سلام الله علیه)؛ اما ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ از همین قبیل است.
حضرت آدم هم به عصمت باقی مانده است، چون آن نشئه اصولاً نشئهٴ تکلیف نبود و بعد از آن نشئه خداوند فرمود: ﴿اهْبِطُوا﴾ که آن نشئه اصلاً نشئهٴ تکلیف نبود. بنابراین آن نهی، نه نهی تکوینی است و نه نهی تشریعی، بلکه یک راه سومی هم آنجا بیان شد؛ ولی منظور آن است که نمیشود گفت که از راه زن به آدم فریب داده شد، این طور نیست. دو تا حرف است: یکی اینکه ما میگوییم مردم و یک وقت میگوییم مردان؛ فرهنگ محاوره این است که روی زن و مرد وقتی روی مجموع میخواهند تعبیر کنند میگویند مردم، که مردم اینچنین میگویند یا مردم انقلاب کردند؛ ولی وقتی در مقابل زن قرار میگیرند میگویند مردان؛ اما وقتی ضمیرِ مفردِ مذکر میآورد معلوم میشود که مرد است: ﴿فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ و مُلْکٍ لا یَبْلی﴾ ، همچنین کاری در قرآن یا نسبت به حوا نبود یا قرآن آن را نقل نکرد، پس ما نمیتوانیم بگوییم که منشأ فریب آدم، حوا بود، بلکه شاید بتوان به عکس گفت، پس این سبک فکر نارساست. غرض آن است که
تبیین معنای سنّت الهی و جبر تسخیری
جبرِ تاریخ صحیح نیست و میشود سنت الهی که یک مبدأ مرید دارد و آگاهانه انجام میگیرد و نظام بر اساس تسخیر حرکت میکند نه جبر. تسخیر معناش آن است که هر فعلی مبادی خاص خود را دارد؛ منتها یک فاعلِ فائقی اینها را راهنمایی میکند که این را میگویند تسخیر و جبر آن است که بر خلاف خواستهٴ او، او را وادار به کار بکند، اگر آن موجود اهل اِدراک باشد و بر خلاف خواستهاش او را اگر وادار به کار کردند میشود جبر و اگر غیر مرید بود و اهل اختیار نبود و برخلاف خواستهٴ طبیعیاش کاری را بر او تحمیل کردند میشود قَسر. مثلاً آبی را انسان اگر از پایین به بالا ببرد میشود قسر و میگویند حرکت قسری است؛ ولی از بالا به پایین آب را راهنمایی بکنند این دیگر قصر نیست این تسخیر است. بارانی که آمده اگر یک کشاورزِ ماهر این آب را از بالا به پایین و از دامنهٴ کوه به آن نشئات زیرتر و پایینتر طوری راهنمایی بکند که این آبها هرز نرود و پای این درختها بریزد، میگویند که تسخیر کرد، آب را بر خلاف میلش راهنمای نکرد چون آب از بالا به پایین میآید؛ منتها هدایت کرد که هرز نرود که این را میگویند تسخیر؛ ولی اگر کسی آب را با فشار از پایین به بالا ببرد میگویند قصر و همین که فشار تمام شد آب دوباره بر میگردد، بر خلاف خواستهٴ طبیعی او اگر باشد میشود قصر. عالم با تسخیر اداره میشود؛ یعنی هر چیزی را ذات اقدس الهی با خواص خاص آفرید (یک) و او را راهنمایی میکند که هرز نرود این میشود تسخیر؛ یعنی هر چیزی را با خواستهٴ مخصوص خود او او را هدایت میکنند که این میشود سنت الهی. پس جبر تاریخ به این معنا نارواست، چه اینکه جبرِ فردی هم نارواست. سخن فُرِید چه در جریان آدم و حوا باطل است و چه در جریان قصهٴ هابیل و قابیل. سخنِ اینکه جریان قابیل سمبلیک است و برای مسئلهٴ ارباب و رعیتی است، اینچنین نیست یا جریان هابیل سمبلیک است برای طبقهٴ محروم و مستضعف، اینچنین نیست، برای اینکه اینها با هم زندگی میکردند و در یک عصر زندگی میکردند، آن هم قابیل قبل از هابیل به دنیا آمده است طبق همان قصه و هر اندازه که آن قصه صحیح است اینچنین است که قابیل قبل از هابیل به دنیا آمده است، آن وقت چگونه نظام ارباب و رعیتی قبل از نظام اشتراکی میشود؟ در حالی که شما معتقدید که نظام اشتراکی قبل از نظام ارباب و رعیتی است.
مطلب بعدی آن است که آن حیات اساسی هر فرد یا جامعه و هر نظامی به تقواست و هر بیتقوایی که در هر جایی رخنه کرده است مایهٴ فساد اوست.
تساوی روزی به بندگان از طرف خدای سبحان
مسئلهٴ بعدی هم آن است که البته ذات اقدس الهی آن راه را طی کرده است و فرمود: روزیها را به اندازهٴ لازم فرستاده و کسی حق ندارد که نعمت دیگری را برای خود تثبیت کند و کسی را گرسنه بگذارد و مانند آن. این را قرآن مشخص کرده و روایات هم مشخص کرده، پس آن بحثها را اگر انسان از خود قرآن بخواهد برداشت کند، این تلاوتِ قصهٴ آدم و حوا یا قصهٴ قابیل و هابیل است نابحق و اینکه خدا فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾ برای آن است که آن گونه از انحرافات و ضیغها راه پیدا نکند و تقوا که مایهٴ حیات است و حسد که حیات برانداز است یک امر اخلاقیِ کوچک نیست، بلکه زیربنای سعادت یک نظام است.
«الحمدالله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است