- 890
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 17 و 18 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 17 و 18 سوره مائده"
- جدال احسن با مسیحیان در به دار آویختن حضرت عیسی(ع)
- مالکیت مطلق خداوند بر اشیاء
- ناتوانی موجودات در مقابل ذات اقدس خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأرْضِ جَمِیعاً وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ٭ وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾
خلاصه مباحث گذشته
آیهٴ هفده سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ سخن را به همه مسیحیها اسناد نداد و نفرمود که مسیحیها اینچنین فرمودند، که فرمود آن گروهی که گفتند مسیح خداست آنها کافرند: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾. یک وقت سخنی را که یک شخص یا جمعی از یک گروه گفتند خداوند به همه آنها اسناد میدهد، برای اینکه همه آنها راضی به چنین سخناند و یک وقت است که به همه اسناد نمیدهد و میفرماید آنها که گفتند مسیح خداست و خدا همان مسیح است کافرند (این مطلب اول). بنابراین در اینجا نمیشود بحث کرد که چون این سخن را بعضیها گفتند، به همه اینها اسناد داده شد برای اینکه همه راضی بودند، چون این اسناد به عنوان مسیحیت نیست و نفرمود مسیحیین اینچنین گفتند، بلکه فرمود ﴿الَّذِینَ قَالُوا﴾که این گروه کافرند.
نقد سخنان صاحب المنار در برداشت اتحاد و حلول [از آیه محل بحث]
مطلب دوم آن است که سخنی را صاحب تفسیر المنار دارد که آنچه در تفسیر بیضاوی و در تفسیر زمخشری و در تفسیر فخررازی آمده است که منظور از این ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ همان اتحاد و حلول است ، این ناتمام است. این گروه یعنی بیضاوی و زمخشری و فخر رازی حرفها را باید از خود مسیحیها نقل بکنند نه اینکه حرفها را از کتب اسلامی نقل بکنند و آنها اگر با خودِ مسیحیها مباحثهای داشتند و مناظرهای داشتند متوجه میشدند که کتابهای مسیحی و سخنان خود آنها غیر از این اتحاد و حلول است و آنها صریحاً گفتند که مسیح خداست نه اینکه خدا در مسیح حلول کرده باشد یا خدا با مسیح متّحد شده که چنین ادعایی را صاحب تفسیر المنار دارد.
بنابراین گرچه حلول و گرچه اتحاد هر دو محال است و هر دو بر خلاف وحی و عقل است؛ اما اگر آنها صریحاً گفتند مسیح خداست، دیگر نیازی نیست که انسان درباره بطلان حلول و اتحاد سخنی بگوید. مسیح نمیتواند خدا باشد، برای اینکه خدا مالک است او مملوک و خدا خالق است او مخلوق و خدا قادر است او مقدور، بنابراین هیچ کدام از این راهها اجازه نمیدهد تا مسیح خدا باشد.
جدال احسن با مسیحیان در به دار آویختن حضرت عیسی (ع)
مطلب سوم آن است که مسیحیها معتقدند که یهودیها عیسی(سلام الله علیه) را به دار آویختند، گرچه این اعتقاد باطل است و قرآن فرمود: ﴿وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلکِن شُبِّهَ لَهُمْ﴾ ؛ ولی براساس اعتقاد مسیحیها میشود به جدال احسن مجادله کرد که شمایی که معتقدید عیسی را یهودیها دار زدند، اگر عیسی الله بود چطور به دار آویخته میشد؟! چطور او را هلاک میکردند؟! چطور مخلوق خالق را به دار میکشد و به دار آویزان میکند؟! گرچه این سخن باطل است ولی اصل اینکه خدا میتواند عیسی(سلام الله علیه) را مانند دیگران از بین ببرد و اماته کند برهانی است حق؛ ولی براساس جدال و جدال احسن چون اصل مطلب حق است میتوان به مسیحیهایی که معتقدند مسیح مصلوب شد و به دار آویخته شد، به آنها گفت که اگر خدا بود به دار آویخته نمیشد و چون به گمان شما مصلوب شد پس خدا نیست.
مالکیت مطلق خداوند بر اشیاء
مطلب دیگر آن است که اینکه خدا فرمود: ﴿فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾ این استفهام انکاری در حکم نفی است و آن {شیئاً} هم به منزله نکره در سیاق نفی است و مفادش این است که هیچ کسی از خدا هیچ چیزی را مالک نیست که جلوی کاری از کارهای خدا را بگیرد و نه تنها مالک شیئی بالاستقلال نیست بلکه مالک هیچ ذرهای از مملکت الهی نخواهد بود. این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» برهان اقامه فرمود که غیر خدا چیزی را نه بالاستقلال مالک است، نه بالمشارکة مالک است و نه بالمعاونة مالک است که میماند شفاعت که آن شفاعت را خدا باید اذن بدهد؛ آیهٴ ٢٢ و ٢٣ سورهٴ «سبأ» این است که ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الأرْضِ وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ ٭ وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلاّ لِمَنْ إِذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾.
این آیهٴ ٢٢ و ٢٣ سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» میفرماید: برای غیر خدا چهار امر مطرح است که سه امرش مستحیل است و امر چهارمش ممکن است ولی زمامش به دست خداست. آن سه امری که مستحیل است این است که غیر خدا ذرّهای را از ذرّات جهان هستی بالاستقلال مالک باشد یا ذرّهای را بالمشارکة خالق یا مالک باشد یا در ذرّهای ظهیر و دستیار خدا باشد که این هر سه محال است. چهارمی که ممکن است آن است که او بتواند درباره بعضی از امور شفیع باشد که شفاعت محال نیست و ممکن است؛ منتها به اذن خدا وابسته است و خدا به این اصنام و اوثان شما اذن نداد. در اینجا هم فرمود؛ یعنی آیهٴ هفده سورهٴ «مائده» که محل بحث است فرمود: ﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ﴾؛ اگر خدا اراده کرد که کاری را انجام بدهد، غیر خدا چه کسی است که بتواند مالک چیزی از قلمرو اقتدار الهی باشد؟ نه بالاستقلال مالک است، نه بالمشارکة مالک است و نه بالمظاهرة مالک است، ذرّهای را مالک نیست.
ناتوانی موجودات در مقابل ذات اقدس خداوند
مطلب بعدی آن است که مشابه این تعبیر کار در سورهٴ مبارکهٴ «حاقه» درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است، آن هم نه درباره مسئله توحید، بلکه درباره افترای مسایل دینی؛ در سورهٴ «حاقه» آیهٴ ٤٤ تا ٤٧ این است که فرمود: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الأقَاوِیلِ ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ ٭ فَمَا مِنکُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ﴾؛ اگر ـ معاذ الله ـ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چیزی را که ما گفتیم او کتمان کند و افترا ببندد و بگوید خدا نگفت یا چیزی را که خدا نگفت او افترا ببندد و بگوید خدا گفت و فریهای را درباره خدا روا بدارد، ما رگ حیات او را قطع میکنیم و توان آن را میگیریم و احدی از شما نمیتوانید از او حمایت کنید و مانع باشید.
غرض آن است که در مقابل ذات اقدس الهی هیچ احدی توان مقاومت ندارد و همه موجودات چه انبیا، چه اولیا(علیهم السّلام) و چه دیگران عبد داخر و مخلوق ذلیل در پیشگاه ذات اقدس الهی هستند و هرگونه کمال و عزتی اگر برای انبیا و اولیاست به برکت افاضه و عنایتهای الهی است. سایر براهین عقلی که در اینجا نقل شد یا براهین نقلی که در آیات دیگر است این مسئله را تتمیم میکند چه اینکه در نوبت قبل گذشت.
رد ادعای بنوت خداوند
اما در آیهٴ هجدهم از سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾؛ آنها که درباره مسیح(سلام الله علیه) ادعای بنوت دارند، قرآن نفی میکند با بیان هویت الهی که ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ ؛ خدا نه والد است و نه مولود و مسیح هم مخلوق است مانند دیگر مخلوقات؛ ولی یهود و نصاری درباره خودشان از آن جهت که خود را نژاد برتر میپندارند میگویند ما فرزندان خداییم و دوستان خداییم. حالا منظورشان از این فرزندان گرچه بنوت تشریفی است به قرینه ﴿وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ و منظورشان از این بنوت فرزندی تکوینی نیست که پدر اینها خدا باشد و اینها خدازاده باشند همانطوری که افراد عادی پدری دارند و اینها پدرشان خدا باشد _معاذ الله_، اینچنین نمیگویند، برای اینکه گفتند: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾؛ اما این تقرب را و این نژاد برتر بودن را اینها از کجا اثبات میکنند؟
مسیحیها چنین حرفی را از آن سخنی که در انجیل از عیسای مسیح(سلام الله علیه) نقل کردند به یاد دارند که عیسی(سلام الله علیه) به اینها فرمود: «اذهب الی ابی و ابیکم» ؛ من به طرف پدر خودم و به طرف شما یعنی خدا میروم، لذا خود را ﴿أَبْنَاءُ اللّهِ﴾ میپندارند؛ ولی یهودیها اصولاً از آن جهت که نژاد پرستند و خود را نژاد برتری میپندارند، تلقّیشان این است که اینها ابنای خدایند یعنی فرزندان تشریفی الهیاند، این سخن آنها است.
دلیل قرآن مبنی بر معذب شدن ابناء الله
برهانی که قرآن کریم برای ابطال این داعیه دارد این است که اگر شما مقرّب نزد خدا بودید و به منزله فرزند او به شمار میآمدید و محبوب او بودید، نباید معذّب باشید و چون معذّب بودید یا معذّب میشوید پس با دیگران فرق ندارید که این بر اساس یک قیاس استثنایی قابل تقریر است که اگر شما محبوب و مقرب نزد خدا میبودید نباید معذّب میشدید، لکن چون معذّب شدید پس مقرب نیستید.
سابقه مسخ یهودیها هست که فرمود: ﴿کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ﴾ ﴿أو نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ﴾ و مانند آن است که این عذاب اگر عذاب دنیایی باشد کاملاً قابل احتجاج است، برای اینکه اینها معذّب شدند و همچنین مسلّط بودن ستمگرانی نظیر بختالنصر و مانند آن بر اینها دلیل بر آن است که اینها معذّب شدند و اگر مربوط به قیامت باشد، این استدلال وقتی تام است که آنها قبول بکنند که در قیامت مورد عذاب الهی قرار میگیرند؛ ولی اگر آنها خود را در قیامت منزه از تعذیب الهی بپندارند این برهان ناتمام است؛ ولی آنها قبول دارند که در قیامت معذّب میشوند؛ منتها مدت کم معذّب میشوند.
قرآن درباره این دو پیام دارد: یکی اینکه شما چون اصل عذاب را قبول کردید پس مقرب نیستید و اینکه ادعا دارید که این مدت عذاب ما کم است این مدّعایتان مبرهن نیست، پس آنچه را که اقرار دارید اقرارتان نافذ است و آنچه را که ادعا دارید ادعایتان مبرهن نیست. شما میگویید که خداوند در قیامت ما را به مدت کم عذاب میکند، حالا یا منظورشان از این مدت کم همان چهل روزی است که به گوساله پرستی تن در دادند یا غیر آن؛ ولی اصلش را قبول دارند و میگویند که خداوند ما را در قیامت به چند روز عذاب میکند نه بیش از آن: ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَیَّاماً مَعْدُودَةً﴾ .
بیان دو تحلیل در تقلیل عذاب یهودیان
این سخن ایشان به دو امر تحلیل میشود: یکی اقرار است و یکی ادّعا؛ اقرارشان به اصل تعذیب است که خداوند ما را عذاب میکند و ادعای آنها این است که این مدت کم است؛ یعنی مثلاً بیش از چند روز ما را عذاب نمیکند یا چهل روز مثلاً ما را عذاب میکند. قرآن کریم بر این اقرار اینها تکیه میکند برای اینکه اقرار عاقل نافذ است و بر داعیه آنها تکیه میکند و میگوید داعیهتان را با دلیل محکم بکنید و برهان اقامه کنید. پس اصل عذاب را چون آنها قبول دارند قرآن میفرماید که خدا به پیغمبر میفرماید که ﴿قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم﴾ که اگر منظور از این تعذیب عذاب دنیا باشد این احتجاج تام است و اگر منظور عذاب آخرت باشد باز این استدلال تام است، چون آنها پذیرفتند که معذّباند.
بنابراین اگر راجع به عذاب دنیا باشد آن جریان مسخ و قرده شدن و امثال ذلک محقّق شد و قابل احتجاج است و اگر منظور عذاب آخرت باشد برابر اقرار اینها احتجاج تام است و اما اینکه گفتند ﴿لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَیَّامَاً مَعْدُودَةٍ﴾ .
اساس تقوی در یکسان بودن اقوام
آنجا قرآن کریم میفرماید که شما میثاقی از خدا دارید که خداوند شما را بیش از چند روز عذاب نمیکند؟! دلیلتان را اقامه کنید! پس این بیان یهودیها به دو امر منحل میشود: یکی اقرار به اصل عذاب یکی ادعا به محدود بودن عذاب؛ اصل عذاب را قرآن کریم در همین آیهٴ هیجده سورهٴ «مائده» محور استدلال قرار میدهد و میفرماید: ﴿قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم﴾ و اما محدود بودن آن عذاب را که یک ادعاست و دلیل طلب میکند، قرآن از آنها برهان میخواهد که ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ﴾ ؛ آیا از خدا میثاقی گرفتید که شما را بیش از چند روز عذاب نکند یا افترا میبندید؟
بعد از اینکه فرمود: ـ یعنی در همین آیهٴ هیجده سورهٴ «مائده» ـ ﴿قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم﴾، آنگاه میفرماید: ﴿بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾؛ شما بشری هستید از مخلوقات الهی و با دیگران هیچ فرقی ندارید. همان خطوط کلی که افراد با آن خطوط ارزیابی میشوند و همان اصول کلی که گروهها و شعب با آن اصول ارزیابی میشوند افرادتان مانند افراد دیگر و اقوام شما مانند اقوام دیگر ارزیابی میشوند: ﴿بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾ بر اساس ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾ ؛ هر که باتقواتر بود نزد خدا مکرمتر است، پس ﴿بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ﴾؛ خداوند هر که را بخواهد میآمرزد و هر که را بخواهد عذاب میکند، البته چون مشیّت او برابر حکمت اوست او حکیمانه عذاب میکند و حکیمانه میآمرزد و کسی که مستحق رحمت باشد از عفو الهی برخوردار است و مغفور است و کسی که مستحق عذاب باشد گرفتار کیفر الهی خواهد شد: ﴿یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾؛ آنچه در نظام آفرینش است مُلک و مِلک الهی است؛ هم خدا نسبت به او مالک است و هم خدا نسبت به او ملک و شما هم جزء این موجودات سماوات و ارض ﴿وَمَا بَیْنَهُمَا﴾ هستید و مملوک خدایید و هیچ فرقی هم با دیگران ندارید: ﴿وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾.
فرق بین <صیر> و <مسیر>
مبدئیت آن را اثبات میکند و منتها بودن هم این را تثبیت میکند که صیرورتِ همه به طرف خداست و نه تنها صیر همه به طرف خداست بلکه صیرورتِ همه هم به طرف خداست. در بحثهای قبل هم مشخص شد که بین مسیر با سین و مصیر با صاد خیلی فرق است و در این قسمتها آمده است که ﴿وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾؛ تحول همه به سوی ذات اقدس الهی است.
نظر امین الاسلام و فخررازی درباره شأن نزول آیه
مطلبی را مرحوم امینالاسلام در مجمع[البیان] و فخر رازی هم در تفسیرش آن را یاد کرده و آن این است که این ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ شأن نزولی دارد که شأن نزول آن این است که گروهی از اهل کتاب به محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشرف شدند که حضرت با آنها احتجاج کرد و با لجاج و عناد داشتند برمیگشتند و به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در قبال انذار الهیِ او گفتند که ما را نترسان! چون پیغمبر فرمود که این حق است و هر که از او اعراض کند به عذاب الهی گرفتار میشود و آنها گفتند که «لا تخوفنا»؛ ما را نترسان و تخویفمان نکن و ما را خائف نکن برای اینکه ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ . در این زمینه آیه نازل شده است که ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ و بعد ﴿قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُمْ﴾ تا آخر آیه که این شأن نزولش و درباره این شأن نزول است که میتوان گفت گرچه آنها که این سخن را گفتند که ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ یک گروه خاصی بودند که با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) محاجّه داشتند؛ ولی چون این حرف را سایر یهودیها و مسیحیها میپذیرند لذا قرآن کریم این حرف را به همه یهود و مسیحی نسبت داد.
بنابراین بین آیهٴ هیجده و آیهٴ هفده از این جهت خیلی فرق است: در آیهٴ هفده نفرمود که مسیحیها میگویند: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾، بلکه فرمود آنها که گفتند: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ آنها کافرند و مشابهش هم در آیات دیگر سورهٴ «مائده» است و اما در آیه هیجده که فرمود مسیحیها میگویند: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ و یهودیها هم میگویند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾، سرّش آن است که برابرِ آن شأن نزولی که نقل کردند گرچه این حرف را گروهی معیّن در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند ولی چون مورد قبول سایر اقوام یهودیت و مسیحیت است قرآن کریم به همه اینها اسناد داد.
در آیهٴ هفده هم نفرمود که مسیحیها اینچنین میگویند، بلکه فرمود کسانی که گفتند: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ اینها کافرند و در آیات دیگر هم که آیات پایانی همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بود آنجا هم همین بود و هر جا که سخن از ﴿الَّذِینَ﴾ است معلوم میشود که قرآن به همه آنها اسناد نداد و اما آن سخنی که برای همه آنهاست معلوم میشود که یا همه گفتند و یا همه راضی بودند.
فرق بین آیه 73 و آیه 18 سوره مائده
مثلاً در آیهٴ ٧٢ و ٧٣ همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که به خواست خدا بعداً بحث میشود این است که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ﴾ و در آیهٴ ٧٣ این است که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾؛ ولی در آیهٴ هیجده سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾. بین این دو آیه خیلی فرق است و سرّش آن است که قائل به تثلیث همه مسیحیها نبودند و قائل به الوهیت مسیح همه مسیحیها نبودند و قائل به بنوّت مسیح همه مسیحیها نبودند.
بنابراین حرف هر کسی را قرآن کریم به همانها اسناد داد و اما مسئله نژاد برتر بودن را همه مسیحیها داشتند و مسئله نژادپرستی را همه یهودیها داشتند، لذا ذات اقدس الهی درباره مسئله نژاد برتر بودن فرمود که حرف مسیحیها و یهودیها این است که ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾؛ ولی درباره تثلیث یا فرزند خدا بودن یا اله بودن این را به همه آنها اسناد نمیدهد؛ در آیه هفده سورهٴ «مائده» و همچنین آیهٴ ٧٢ و ٧٣ سورهٴ «مائده» میفرماید: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا﴾ کذا که از این جهت فرق است.
جهانی بودن رسالت پیامبر (ص)
در آیهٴ 19 [سوره مائده] عنوان میشود تا تتمهاش به خواست خدا برای نوبت بعد این است که ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلاَ نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ که این یک سرفصلی است که فرمود که ای اهل کتاب اعم از مسیحیها و یهودیها! فرمود آن روزی که سخن از وحی و نبوت نبود و پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دوران فَترت قیام کرد و پیام ما را به شما رساند که مبادا شما بگویید که حجت الهی برای ما بالغ نشده است و از طرف خدا بشیر و نذیری نیامده، بلکه پیغمبری را مبعوث کردم به طرف شما که هم مبشّر باشد در برابر فضایل و هم منذر باشد در برابر رذایل. این سخن نشان میدهد که پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مخصوص عرب نبود و درباره خصوص قوم قریش و امثال ذلک رسالت نداشت، گرچه ﴿یَاقَوْمِ﴾ یا ﴿أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ﴾ و مانند آن آمده است، بلکه برای همه جهانیان رسالت دارد که از این آیه البته جهانی بودن رسالت استفاده نمیشود و از آیات دیگر استفاده میشود؛ اما از این آیه استفاده میشود که همانطوری که موسی و عیسی(علیهما السّلام) مبعوث شدند تا بنیاسرائیل را به حق دعوت کنند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم مبعوث شده است برای اینکه آنها را هم به توحید دعوت کند، لذا فرمود: ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾؛ در دورهای که هیچ پیامبری نیامده بود این پیامبرِ ما مبعوث شده است که ﴿أَن تَقُولُوا﴾؛ یعنی «لئلا تقولوا»؛ مبادا اینچنین بهانهای را بگیرید و بگویید: ﴿مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلاَ نَذِیرٍ﴾، بلکه ﴿فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ .
«و الحمد لله رب العالمین»
- جدال احسن با مسیحیان در به دار آویختن حضرت عیسی(ع)
- مالکیت مطلق خداوند بر اشیاء
- ناتوانی موجودات در مقابل ذات اقدس خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأرْضِ جَمِیعاً وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ٭ وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾
خلاصه مباحث گذشته
آیهٴ هفده سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ سخن را به همه مسیحیها اسناد نداد و نفرمود که مسیحیها اینچنین فرمودند، که فرمود آن گروهی که گفتند مسیح خداست آنها کافرند: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾. یک وقت سخنی را که یک شخص یا جمعی از یک گروه گفتند خداوند به همه آنها اسناد میدهد، برای اینکه همه آنها راضی به چنین سخناند و یک وقت است که به همه اسناد نمیدهد و میفرماید آنها که گفتند مسیح خداست و خدا همان مسیح است کافرند (این مطلب اول). بنابراین در اینجا نمیشود بحث کرد که چون این سخن را بعضیها گفتند، به همه اینها اسناد داده شد برای اینکه همه راضی بودند، چون این اسناد به عنوان مسیحیت نیست و نفرمود مسیحیین اینچنین گفتند، بلکه فرمود ﴿الَّذِینَ قَالُوا﴾که این گروه کافرند.
نقد سخنان صاحب المنار در برداشت اتحاد و حلول [از آیه محل بحث]
مطلب دوم آن است که سخنی را صاحب تفسیر المنار دارد که آنچه در تفسیر بیضاوی و در تفسیر زمخشری و در تفسیر فخررازی آمده است که منظور از این ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ همان اتحاد و حلول است ، این ناتمام است. این گروه یعنی بیضاوی و زمخشری و فخر رازی حرفها را باید از خود مسیحیها نقل بکنند نه اینکه حرفها را از کتب اسلامی نقل بکنند و آنها اگر با خودِ مسیحیها مباحثهای داشتند و مناظرهای داشتند متوجه میشدند که کتابهای مسیحی و سخنان خود آنها غیر از این اتحاد و حلول است و آنها صریحاً گفتند که مسیح خداست نه اینکه خدا در مسیح حلول کرده باشد یا خدا با مسیح متّحد شده که چنین ادعایی را صاحب تفسیر المنار دارد.
بنابراین گرچه حلول و گرچه اتحاد هر دو محال است و هر دو بر خلاف وحی و عقل است؛ اما اگر آنها صریحاً گفتند مسیح خداست، دیگر نیازی نیست که انسان درباره بطلان حلول و اتحاد سخنی بگوید. مسیح نمیتواند خدا باشد، برای اینکه خدا مالک است او مملوک و خدا خالق است او مخلوق و خدا قادر است او مقدور، بنابراین هیچ کدام از این راهها اجازه نمیدهد تا مسیح خدا باشد.
جدال احسن با مسیحیان در به دار آویختن حضرت عیسی (ع)
مطلب سوم آن است که مسیحیها معتقدند که یهودیها عیسی(سلام الله علیه) را به دار آویختند، گرچه این اعتقاد باطل است و قرآن فرمود: ﴿وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلکِن شُبِّهَ لَهُمْ﴾ ؛ ولی براساس اعتقاد مسیحیها میشود به جدال احسن مجادله کرد که شمایی که معتقدید عیسی را یهودیها دار زدند، اگر عیسی الله بود چطور به دار آویخته میشد؟! چطور او را هلاک میکردند؟! چطور مخلوق خالق را به دار میکشد و به دار آویزان میکند؟! گرچه این سخن باطل است ولی اصل اینکه خدا میتواند عیسی(سلام الله علیه) را مانند دیگران از بین ببرد و اماته کند برهانی است حق؛ ولی براساس جدال و جدال احسن چون اصل مطلب حق است میتوان به مسیحیهایی که معتقدند مسیح مصلوب شد و به دار آویخته شد، به آنها گفت که اگر خدا بود به دار آویخته نمیشد و چون به گمان شما مصلوب شد پس خدا نیست.
مالکیت مطلق خداوند بر اشیاء
مطلب دیگر آن است که اینکه خدا فرمود: ﴿فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾ این استفهام انکاری در حکم نفی است و آن {شیئاً} هم به منزله نکره در سیاق نفی است و مفادش این است که هیچ کسی از خدا هیچ چیزی را مالک نیست که جلوی کاری از کارهای خدا را بگیرد و نه تنها مالک شیئی بالاستقلال نیست بلکه مالک هیچ ذرهای از مملکت الهی نخواهد بود. این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» برهان اقامه فرمود که غیر خدا چیزی را نه بالاستقلال مالک است، نه بالمشارکة مالک است و نه بالمعاونة مالک است که میماند شفاعت که آن شفاعت را خدا باید اذن بدهد؛ آیهٴ ٢٢ و ٢٣ سورهٴ «سبأ» این است که ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الأرْضِ وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ ٭ وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلاّ لِمَنْ إِذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾.
این آیهٴ ٢٢ و ٢٣ سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» میفرماید: برای غیر خدا چهار امر مطرح است که سه امرش مستحیل است و امر چهارمش ممکن است ولی زمامش به دست خداست. آن سه امری که مستحیل است این است که غیر خدا ذرّهای را از ذرّات جهان هستی بالاستقلال مالک باشد یا ذرّهای را بالمشارکة خالق یا مالک باشد یا در ذرّهای ظهیر و دستیار خدا باشد که این هر سه محال است. چهارمی که ممکن است آن است که او بتواند درباره بعضی از امور شفیع باشد که شفاعت محال نیست و ممکن است؛ منتها به اذن خدا وابسته است و خدا به این اصنام و اوثان شما اذن نداد. در اینجا هم فرمود؛ یعنی آیهٴ هفده سورهٴ «مائده» که محل بحث است فرمود: ﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ﴾؛ اگر خدا اراده کرد که کاری را انجام بدهد، غیر خدا چه کسی است که بتواند مالک چیزی از قلمرو اقتدار الهی باشد؟ نه بالاستقلال مالک است، نه بالمشارکة مالک است و نه بالمظاهرة مالک است، ذرّهای را مالک نیست.
ناتوانی موجودات در مقابل ذات اقدس خداوند
مطلب بعدی آن است که مشابه این تعبیر کار در سورهٴ مبارکهٴ «حاقه» درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است، آن هم نه درباره مسئله توحید، بلکه درباره افترای مسایل دینی؛ در سورهٴ «حاقه» آیهٴ ٤٤ تا ٤٧ این است که فرمود: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الأقَاوِیلِ ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ ٭ فَمَا مِنکُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ﴾؛ اگر ـ معاذ الله ـ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چیزی را که ما گفتیم او کتمان کند و افترا ببندد و بگوید خدا نگفت یا چیزی را که خدا نگفت او افترا ببندد و بگوید خدا گفت و فریهای را درباره خدا روا بدارد، ما رگ حیات او را قطع میکنیم و توان آن را میگیریم و احدی از شما نمیتوانید از او حمایت کنید و مانع باشید.
غرض آن است که در مقابل ذات اقدس الهی هیچ احدی توان مقاومت ندارد و همه موجودات چه انبیا، چه اولیا(علیهم السّلام) و چه دیگران عبد داخر و مخلوق ذلیل در پیشگاه ذات اقدس الهی هستند و هرگونه کمال و عزتی اگر برای انبیا و اولیاست به برکت افاضه و عنایتهای الهی است. سایر براهین عقلی که در اینجا نقل شد یا براهین نقلی که در آیات دیگر است این مسئله را تتمیم میکند چه اینکه در نوبت قبل گذشت.
رد ادعای بنوت خداوند
اما در آیهٴ هجدهم از سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾؛ آنها که درباره مسیح(سلام الله علیه) ادعای بنوت دارند، قرآن نفی میکند با بیان هویت الهی که ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ ؛ خدا نه والد است و نه مولود و مسیح هم مخلوق است مانند دیگر مخلوقات؛ ولی یهود و نصاری درباره خودشان از آن جهت که خود را نژاد برتر میپندارند میگویند ما فرزندان خداییم و دوستان خداییم. حالا منظورشان از این فرزندان گرچه بنوت تشریفی است به قرینه ﴿وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ و منظورشان از این بنوت فرزندی تکوینی نیست که پدر اینها خدا باشد و اینها خدازاده باشند همانطوری که افراد عادی پدری دارند و اینها پدرشان خدا باشد _معاذ الله_، اینچنین نمیگویند، برای اینکه گفتند: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾؛ اما این تقرب را و این نژاد برتر بودن را اینها از کجا اثبات میکنند؟
مسیحیها چنین حرفی را از آن سخنی که در انجیل از عیسای مسیح(سلام الله علیه) نقل کردند به یاد دارند که عیسی(سلام الله علیه) به اینها فرمود: «اذهب الی ابی و ابیکم» ؛ من به طرف پدر خودم و به طرف شما یعنی خدا میروم، لذا خود را ﴿أَبْنَاءُ اللّهِ﴾ میپندارند؛ ولی یهودیها اصولاً از آن جهت که نژاد پرستند و خود را نژاد برتری میپندارند، تلقّیشان این است که اینها ابنای خدایند یعنی فرزندان تشریفی الهیاند، این سخن آنها است.
دلیل قرآن مبنی بر معذب شدن ابناء الله
برهانی که قرآن کریم برای ابطال این داعیه دارد این است که اگر شما مقرّب نزد خدا بودید و به منزله فرزند او به شمار میآمدید و محبوب او بودید، نباید معذّب باشید و چون معذّب بودید یا معذّب میشوید پس با دیگران فرق ندارید که این بر اساس یک قیاس استثنایی قابل تقریر است که اگر شما محبوب و مقرب نزد خدا میبودید نباید معذّب میشدید، لکن چون معذّب شدید پس مقرب نیستید.
سابقه مسخ یهودیها هست که فرمود: ﴿کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ﴾ ﴿أو نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ﴾ و مانند آن است که این عذاب اگر عذاب دنیایی باشد کاملاً قابل احتجاج است، برای اینکه اینها معذّب شدند و همچنین مسلّط بودن ستمگرانی نظیر بختالنصر و مانند آن بر اینها دلیل بر آن است که اینها معذّب شدند و اگر مربوط به قیامت باشد، این استدلال وقتی تام است که آنها قبول بکنند که در قیامت مورد عذاب الهی قرار میگیرند؛ ولی اگر آنها خود را در قیامت منزه از تعذیب الهی بپندارند این برهان ناتمام است؛ ولی آنها قبول دارند که در قیامت معذّب میشوند؛ منتها مدت کم معذّب میشوند.
قرآن درباره این دو پیام دارد: یکی اینکه شما چون اصل عذاب را قبول کردید پس مقرب نیستید و اینکه ادعا دارید که این مدت عذاب ما کم است این مدّعایتان مبرهن نیست، پس آنچه را که اقرار دارید اقرارتان نافذ است و آنچه را که ادعا دارید ادعایتان مبرهن نیست. شما میگویید که خداوند در قیامت ما را به مدت کم عذاب میکند، حالا یا منظورشان از این مدت کم همان چهل روزی است که به گوساله پرستی تن در دادند یا غیر آن؛ ولی اصلش را قبول دارند و میگویند که خداوند ما را در قیامت به چند روز عذاب میکند نه بیش از آن: ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَیَّاماً مَعْدُودَةً﴾ .
بیان دو تحلیل در تقلیل عذاب یهودیان
این سخن ایشان به دو امر تحلیل میشود: یکی اقرار است و یکی ادّعا؛ اقرارشان به اصل تعذیب است که خداوند ما را عذاب میکند و ادعای آنها این است که این مدت کم است؛ یعنی مثلاً بیش از چند روز ما را عذاب نمیکند یا چهل روز مثلاً ما را عذاب میکند. قرآن کریم بر این اقرار اینها تکیه میکند برای اینکه اقرار عاقل نافذ است و بر داعیه آنها تکیه میکند و میگوید داعیهتان را با دلیل محکم بکنید و برهان اقامه کنید. پس اصل عذاب را چون آنها قبول دارند قرآن میفرماید که خدا به پیغمبر میفرماید که ﴿قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم﴾ که اگر منظور از این تعذیب عذاب دنیا باشد این احتجاج تام است و اگر منظور عذاب آخرت باشد باز این استدلال تام است، چون آنها پذیرفتند که معذّباند.
بنابراین اگر راجع به عذاب دنیا باشد آن جریان مسخ و قرده شدن و امثال ذلک محقّق شد و قابل احتجاج است و اگر منظور عذاب آخرت باشد برابر اقرار اینها احتجاج تام است و اما اینکه گفتند ﴿لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَیَّامَاً مَعْدُودَةٍ﴾ .
اساس تقوی در یکسان بودن اقوام
آنجا قرآن کریم میفرماید که شما میثاقی از خدا دارید که خداوند شما را بیش از چند روز عذاب نمیکند؟! دلیلتان را اقامه کنید! پس این بیان یهودیها به دو امر منحل میشود: یکی اقرار به اصل عذاب یکی ادعا به محدود بودن عذاب؛ اصل عذاب را قرآن کریم در همین آیهٴ هیجده سورهٴ «مائده» محور استدلال قرار میدهد و میفرماید: ﴿قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم﴾ و اما محدود بودن آن عذاب را که یک ادعاست و دلیل طلب میکند، قرآن از آنها برهان میخواهد که ﴿أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ﴾ ؛ آیا از خدا میثاقی گرفتید که شما را بیش از چند روز عذاب نکند یا افترا میبندید؟
بعد از اینکه فرمود: ـ یعنی در همین آیهٴ هیجده سورهٴ «مائده» ـ ﴿قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم﴾، آنگاه میفرماید: ﴿بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾؛ شما بشری هستید از مخلوقات الهی و با دیگران هیچ فرقی ندارید. همان خطوط کلی که افراد با آن خطوط ارزیابی میشوند و همان اصول کلی که گروهها و شعب با آن اصول ارزیابی میشوند افرادتان مانند افراد دیگر و اقوام شما مانند اقوام دیگر ارزیابی میشوند: ﴿بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾ بر اساس ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾ ؛ هر که باتقواتر بود نزد خدا مکرمتر است، پس ﴿بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ﴾؛ خداوند هر که را بخواهد میآمرزد و هر که را بخواهد عذاب میکند، البته چون مشیّت او برابر حکمت اوست او حکیمانه عذاب میکند و حکیمانه میآمرزد و کسی که مستحق رحمت باشد از عفو الهی برخوردار است و مغفور است و کسی که مستحق عذاب باشد گرفتار کیفر الهی خواهد شد: ﴿یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾؛ آنچه در نظام آفرینش است مُلک و مِلک الهی است؛ هم خدا نسبت به او مالک است و هم خدا نسبت به او ملک و شما هم جزء این موجودات سماوات و ارض ﴿وَمَا بَیْنَهُمَا﴾ هستید و مملوک خدایید و هیچ فرقی هم با دیگران ندارید: ﴿وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾.
فرق بین <صیر> و <مسیر>
مبدئیت آن را اثبات میکند و منتها بودن هم این را تثبیت میکند که صیرورتِ همه به طرف خداست و نه تنها صیر همه به طرف خداست بلکه صیرورتِ همه هم به طرف خداست. در بحثهای قبل هم مشخص شد که بین مسیر با سین و مصیر با صاد خیلی فرق است و در این قسمتها آمده است که ﴿وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾؛ تحول همه به سوی ذات اقدس الهی است.
نظر امین الاسلام و فخررازی درباره شأن نزول آیه
مطلبی را مرحوم امینالاسلام در مجمع[البیان] و فخر رازی هم در تفسیرش آن را یاد کرده و آن این است که این ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ شأن نزولی دارد که شأن نزول آن این است که گروهی از اهل کتاب به محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشرف شدند که حضرت با آنها احتجاج کرد و با لجاج و عناد داشتند برمیگشتند و به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در قبال انذار الهیِ او گفتند که ما را نترسان! چون پیغمبر فرمود که این حق است و هر که از او اعراض کند به عذاب الهی گرفتار میشود و آنها گفتند که «لا تخوفنا»؛ ما را نترسان و تخویفمان نکن و ما را خائف نکن برای اینکه ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ . در این زمینه آیه نازل شده است که ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ و بعد ﴿قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُمْ﴾ تا آخر آیه که این شأن نزولش و درباره این شأن نزول است که میتوان گفت گرچه آنها که این سخن را گفتند که ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ یک گروه خاصی بودند که با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) محاجّه داشتند؛ ولی چون این حرف را سایر یهودیها و مسیحیها میپذیرند لذا قرآن کریم این حرف را به همه یهود و مسیحی نسبت داد.
بنابراین بین آیهٴ هیجده و آیهٴ هفده از این جهت خیلی فرق است: در آیهٴ هفده نفرمود که مسیحیها میگویند: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾، بلکه فرمود آنها که گفتند: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ آنها کافرند و مشابهش هم در آیات دیگر سورهٴ «مائده» است و اما در آیه هیجده که فرمود مسیحیها میگویند: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ و یهودیها هم میگویند ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾، سرّش آن است که برابرِ آن شأن نزولی که نقل کردند گرچه این حرف را گروهی معیّن در محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند ولی چون مورد قبول سایر اقوام یهودیت و مسیحیت است قرآن کریم به همه اینها اسناد داد.
در آیهٴ هفده هم نفرمود که مسیحیها اینچنین میگویند، بلکه فرمود کسانی که گفتند: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ اینها کافرند و در آیات دیگر هم که آیات پایانی همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بود آنجا هم همین بود و هر جا که سخن از ﴿الَّذِینَ﴾ است معلوم میشود که قرآن به همه آنها اسناد نداد و اما آن سخنی که برای همه آنهاست معلوم میشود که یا همه گفتند و یا همه راضی بودند.
فرق بین آیه 73 و آیه 18 سوره مائده
مثلاً در آیهٴ ٧٢ و ٧٣ همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که به خواست خدا بعداً بحث میشود این است که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ﴾ و در آیهٴ ٧٣ این است که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾؛ ولی در آیهٴ هیجده سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾. بین این دو آیه خیلی فرق است و سرّش آن است که قائل به تثلیث همه مسیحیها نبودند و قائل به الوهیت مسیح همه مسیحیها نبودند و قائل به بنوّت مسیح همه مسیحیها نبودند.
بنابراین حرف هر کسی را قرآن کریم به همانها اسناد داد و اما مسئله نژاد برتر بودن را همه مسیحیها داشتند و مسئله نژادپرستی را همه یهودیها داشتند، لذا ذات اقدس الهی درباره مسئله نژاد برتر بودن فرمود که حرف مسیحیها و یهودیها این است که ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾؛ ولی درباره تثلیث یا فرزند خدا بودن یا اله بودن این را به همه آنها اسناد نمیدهد؛ در آیه هفده سورهٴ «مائده» و همچنین آیهٴ ٧٢ و ٧٣ سورهٴ «مائده» میفرماید: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا﴾ کذا که از این جهت فرق است.
جهانی بودن رسالت پیامبر (ص)
در آیهٴ 19 [سوره مائده] عنوان میشود تا تتمهاش به خواست خدا برای نوبت بعد این است که ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلاَ نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ که این یک سرفصلی است که فرمود که ای اهل کتاب اعم از مسیحیها و یهودیها! فرمود آن روزی که سخن از وحی و نبوت نبود و پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دوران فَترت قیام کرد و پیام ما را به شما رساند که مبادا شما بگویید که حجت الهی برای ما بالغ نشده است و از طرف خدا بشیر و نذیری نیامده، بلکه پیغمبری را مبعوث کردم به طرف شما که هم مبشّر باشد در برابر فضایل و هم منذر باشد در برابر رذایل. این سخن نشان میدهد که پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مخصوص عرب نبود و درباره خصوص قوم قریش و امثال ذلک رسالت نداشت، گرچه ﴿یَاقَوْمِ﴾ یا ﴿أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ﴾ و مانند آن آمده است، بلکه برای همه جهانیان رسالت دارد که از این آیه البته جهانی بودن رسالت استفاده نمیشود و از آیات دیگر استفاده میشود؛ اما از این آیه استفاده میشود که همانطوری که موسی و عیسی(علیهما السّلام) مبعوث شدند تا بنیاسرائیل را به حق دعوت کنند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم مبعوث شده است برای اینکه آنها را هم به توحید دعوت کند، لذا فرمود: ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾؛ در دورهای که هیچ پیامبری نیامده بود این پیامبرِ ما مبعوث شده است که ﴿أَن تَقُولُوا﴾؛ یعنی «لئلا تقولوا»؛ مبادا اینچنین بهانهای را بگیرید و بگویید: ﴿مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلاَ نَذِیرٍ﴾، بلکه ﴿فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ .
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است