- 791
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 17 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 17 سوره مائده"
- بیان الحاد و کفر برخی از اهل کتاب در آیه
- بیان اقوال مسیح درباره خدا
- تبیین ابطال سخنان افراد قائلین به الوهیّت در مسیح
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأرْضِ جَمِیعاً وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیر﴾
در آیهٴ دوازده سورهٴ مبارکهٴ «مائده» پیمانی که خداوند از بنیاسرائیل گرفت اعم از یهود و نصاری، به نحو اجمال ذکر فرمود و بعد جریان یهود را تا حدودی مبسوط ذکر فرمود و همچنین جریان مسیحیها را و دوباره جریان یهود و مسیح را به سبک دیگر بیان میفرماید.
پیمان¬شکنی برخی اهل کتاب درباره احکام فرعی و اصول اعتقادی
میفرماید که اینها نه تنها نقض عهد کردند درباره احکام فرعی، بلکه درباره اصول اعتقادی هم نقض عهد کردند؛ یک وقت سخن از رباخواری و ماهیگیریِ روز شنبه و امثال اینها مطرح است که اینها نقض عهد است در فروع دین و یک وقت قائل به تثلیث شدن یا قائل به حلول و اتحاد شدن یا قائل به الهیّت مسیح شدن که بدتر از تثلیث و بدتر از حلول است، این هم نقض عهد است. این سخنانی که از مسیحیها نقل شده است، البته گروهی از اهل انجیل مستثنا هستند، چه اینکه گروهی از اهل تورات هم مستثنا بودند، همواره در بین ملت یک گروه کمی هستند، که حق را میشناسند و میپذیرند و قرآن کریم حقشناسی میکند نسبت به آن گروه اندک و همواره آن گروه اندک را استثنا میکند؛ ولی غیر از آن گروهی که به توحید ماندهاند عدهای درباره عیسای مسیح(سلام الله علیه) غلو کردند.
اینها یا سه گروهاند یا همان یک گروهاند که سه حرف را در مقاطع سهگانه دارند: عدهای قائل به تثلیثاند که میگویند: {ان الله ثالث ثلاثه} ، عدهای قائلاند به اینکه مسیح فرزند خداست و عدهای قائلاند به اینکه خدا همان مسیح است. در این آیه محل بحث سورهٴ «مائده» یعنی آیهٴ هفده فرمود که آنها که میگویند خدا همان مسیح است کافر است، چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 72 و 73 که به خواست خدا بعداً بحث میشود آنجا هم درباره تثلیث و {ابنالله} بودن مسیح سخن به میان آمده است. در آیهٴ 72 سورهٴ «مائده» دارد که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ و در آیهٴ 73 دارد که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾، چه اینکه در سورهٴ «توبه» از عیسای مسیح(سلام الله علیه) به عنوان فرزند خدا یاد کردهاند؛ آیهٴ سی سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است: ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾.
بیان اقوال مسیح درباره خدا
بنابراین این سه قول از مسیحیه نقل شده است: عدهای از او به عنوان {ابنالله} یاد کردهاند، عدهای به عنوان اینکه خدا {ثالثٌ ثلاثه} است یاد کردهاند و عدهای به عنوان اینکه خدا همان مسیح است یاد کردهاند. به هر تقدیر چه یک گروه سه حرف داشته باشند و چه سه گروه این سه حرف را بزنند که ظاهر همین است، هر سه محال است و باطل.
دلیل اول: ابطال فرزند بودن مسیح برای خدا
اما آنچه که فعلاً در آیهٴ هفده سورهٴ «مائده» محل بحث است این است که فرمود آنها که میگویند خدا همان مسیح است یعنی خدا را مسیح دانستند و گفتند خدا همین عیسی است، از چند راه سخنان آنها باطل است:
اوّل مسیح ابن مریم است و فرزند کسی است، در حالی که خدا ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾ است که این براساس شکل ثانی الوهیتِ مسیح ابطال خواهد شد، چون خداوند ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ است و مسیح یولد است، پس او خدا نخواهد بود، لذا در نوع مواردی که سخن از عیسی است یا سخن از مسیح است این برهان در کنار او ذکر میشود که {عیسی ابن مریم} یا {المسیح بن مریم} و مانند آن که هم جلوی افراط افراطیون مسیحیت را بگیرد. و هم جلوی تفریط تفریطیون یهودیت را بگیرد آنهایی که مسیح(سلام الله علیه) را احیاناً ناپاکزاده میدانند، ایشان میفرماید که نه، ابن مریم است و آنها که درباره عیسی غلو کردند و او را ابن الله دانستند فرمود که این سخن هم باطل است {عیسی بن مریم} است که این دلیل اوّل است. پس الله مسیح نیست به همین برهان قرآنی که یاد شده است.
دلیل دوم: یکسان بودن عیسای مسیح و مادرش مریم با سایر افراد
دلیل دوم: فرمود که عیسای مسیح و مادرش مریم با سایر افراد در این حکم یکساناند که حیات و مماتشان در اختیار خداست و خدا اگر اینها را بخواهد از بین ببرد احدی توانایی مقاومت ندارد، نه خود آنها میتوانند مقاومت کنند و نه کسی میتواند مقاومت کند. این سخن را قرآن وقتی گفته است که سالیان متمادی و چند قرن از رحلت مریم(علیها السلام) گذشت و همچنین چند قرن از رحلت مسیح گذشت بنابر اینکه مسیح رحلت کرده باشد؛ اما بنابر اینکه رحلت نکرده باشد ﴿إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ﴾ و از کلمه رفع مثلاً ما خیال بکنیم که تَوَفّی به معنای در گذشت و امثال ذلک نیست، به هر تقدیر این قرآن در وقتی نازل شده است که مریم در قرون متمادی رحلت کرده است؛ ولی قرآن اصل برهان را دارد اقامه میکند و میفرماید که خدا کسی است که نشود در برابر او مقاومت کرد که این معنای {الله} است و این صفت فقط در اختیار خدای یگانه و یکتاست.
اما عیسای مسیح و همچنین مادرش مریم(علیهما السلام) مانند افراد عادیاند و حیات اینها به دست خداست و اماته و اهلاک اینها به دست خداست و خدا اگر بخواهد اینها را از بین ببرد چه قدرتی میتواند در قبال خدا مقاومت کند؟! این براساس قیاس استثنایی تقریر میشود که اگر مسیح خدا بود ممکن نبود او را از بین برد، لکن او را میشود از بین برد پس او خدا نیست و اگر مریم قداست الوهی میداشت، مقدور نبود که او را از بین ببرند، لکن او را اهلاک کردند پس او قداست الوهی ندارد. سایر مردم هم این چنیناند که فرمود عیسای مسیح از آن جهت که موجودی است ممکن و مخلوق و مریم(علیها السلام) از آن جهت که موجودی است ممکن و مخلوق، مانند سایر افرادند و هیچ فرقی ندارند در این جهت و در اصل اینکه اینها مخلوقاند و مربوباند و ممکناند و محتاج به خالق و رب و واجباند هیچ فرقی بین عیسی و مریم(علیهما السلام) و سایر افراد عادی نیست.
﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ﴾؛ یعنی این چنین با آنها استدلال بکن که ﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأرْضِ جَمِیعاً﴾؛ اگر خدا بخواهد اینها را از بین ببرد چه کسی جلوی نفوذ اراده الهی را میگیرد و چیزی را از خدا سلب میکند و قدرت خدا را و اراده خدا را مالک میشود؟ هیچ کس. الآن سخن در این نیست که حالا کسی بگوید مریم رحلت کرده است، حالا بر فرض مریم زنده باشد و سخن در این نیست که حالا عیسی رحلت کرده یا عروج کرده، حالا عروج نکرده یا رحلت نکرده به هر صورت آیا میشود او را از بین برد یا نه؟ بله، به همان دلیل که او را خداوند آفرید.
دلیل سوم: فرزند خدا نبودن مریم و عیسی
بنابراین گاهی از اِماته اینها استدلال میشود و گاهی از احیای اینها استدلال میشود که آن احیا برهان سوم است که در ذیل آیه ذکر شده است. بنابراین همان طوری که سایر افراد نه خدایند، نه ثالث ثلاثهاند و نه فرزند خدا، مریم و عیسی(علیهما السلام) هم نه {ثالثٌ ثلاثه} اند، نه خدایند و نه فرزند خدا، هیچ کدامشان نیستند؛ ﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ﴾ که باز وقتی نام مسیح(علیه السلام) را میبرد میگوید او پسر مریم است ﴿وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأرْضِ جَمِیعاً﴾ (این دو برهان).
مملوک خدا بودن عیسی و مادرش مریم
برهان سوم؛ ﴿وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾، پس آن که هلاکت پذیر است او خدا نیست، همانطوری که شماها که افراد عادی هستید نه خدائید، نه جزء ثالث ثلاثهاید و نه فرزند خدا، چون هلاکت پذیرید، آن دو نفر هم مثل شما هستند. برهان سوم این است که همانطوری که شما مملوک خدایید، لذا نه خدایید، نه ثالث ثلاثة و نه فرزند خدا، عیسی و مادرش(علیهما السلام) هم مملوک خدایند نه ثالث ثلاثه در آنها درست است نه الوهیت و نه فرزند خدا ﴿وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾.
معمولاً قرآن کریم از مجموعهٴ نظام آفرینش به عنوان سماوات و ارض ذکر میکند و کمتر از «ما ﴿بَیْنَهُمَا﴾» و مانند آن یاد میکند، مگر اینکه نکتهای در کار باشد که موجودات آسمانی را جدا نام ببرد یا موجودات زمینی را جدا نام ببرد یا ﴿مَا بَیْنَهُمَا﴾ را هم جدا نام ببرد و چون اینجا نکتهای در کار بود لذا فرمود {مُلکُ السَّماواتِ وَ الارضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾ برای خداست و اگر ﴿وَمَا بَیْنَهُمَا﴾ را اضافه نمیفرمود ممکن بود کسی توهم کند که عیسی و مریم(علیهما السلام) نه جزء آسماناند و نه جزء زمین، بلکه اینها جزء موجوداتی هستند که بین السماء و الارضاند؛ نه زمیناند و نه آسمان، بلکه زیر آسمان و روی زمین زندگی میکنند. برای اینکه چنین توهمی پیش نیاید تصریح فرمود که ملک آسمانها و زمین و هر چه که بین آسمان و زمین است مُلک خداست و مملوک خدا نیست و اینها مملوکاند برابر این شکل اوّل، پس اینها خدا نیستند؛ عیسی و مادرش مثل سایر موجودات مملوک خدایند و هیچ مملوکی خدا نیست، پس اینها خدا نیستند (این هم برهان سوم).
برهان چهارم این است که ﴿یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ﴾؛ خداوند گاهی به طور متعارف افراد را از پدر و مادر میآفریند، گاهی هم به طور غیر متعارف کسی را از مادر بدون پدر میآفریند مثل عیسی(سلام الله علیه) و گاهی هم به عنوان غیر متعارف فردی را بدون پدر و مادر میآفریند مثل آدم و حوا(علیهما السلام). در سورهٴ «آلعمران» این بحثش قبلاً گذشت که ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: با اینها احتجاج بکن و بگو ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ ؛ فرمود که شما اگر درباره عیسی مردّدید، درباره آدم و حوا که تردیدی ندارید، چطور درباره آدم(سلام الله علیه) میپذیرید که خداوند او را بدون پدر و مادر آفرید، درباره عیسی هم بپذیرید! اینکه آسانتر است ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ .
دلیل چهارم: مخلوق بودن عیسی
بنابراین متعارف بر این است که افراد از پدر و مادر خلق میشوند و گاهی برخلاف متعارف کسی از مادر بدون پدر خلق میشود مثل عیسی(علیه السلام) و گاهی هم بدون پدر و مادر خلق میشود مثل آدم(سلام الله علیه)، لذا این برهان چهارم است که فرمود: ﴿یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ﴾؛ عیسی مخلوق است و هیچ مخلوقی خالق نیست پس عیسی خالق نیست؛ مادرش مخلوق است و هیچ مخلوقی خالق نیست پس مادرش مخلوق است و خالق نیست. تثلیث چه درباره عیسی، چه درباره مریم و چه درباره هر موجود دیگری مستحیل است.
برهان نهایی آن است که ﴿وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾؛ خدا آن است که قدرت نامتناهی داشته باشد و عیسای مسیح قدرت او مثل وجود او متناهی است و اگر چیزی وجودش محدود بود وصفش که نامحدود نخواهد شد. او در یک عصری نبود و در عصر دیگری هم رخت بربندد و به هر تقدیر از بین میرود، حالا یا الآن رحلت کرده است یا در رجعت رحلت میکند و در هر صورت مردنی است: ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾ و ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ که این جزء قضای الهی است و در هر صورت یا قبلاً رحلت کرده است یا بعداً رحلت میکند. کسی که مرگ به سراغ او میآید هستیِ او محدود است و اگر هستیِ او محدود بود وصفِ او هم محدود است و علم و قدرتش هم محدود خواهد بود، در حالی که خدا آن است که قدرتش نامحدود باشد. این برهان اخیر باز بر اساس شکل ثانی تنظیم میشود و بر اساس شکل اوّل هم تنظیم میشود که عیسی محدود است و هیچ محدودی خدا نیست پس عیسی خدا نیست: ﴿وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾.
همین معنا به صورتهای دیگر در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بیان شد؛ در آیهٴ 72 و 73 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این چنین است: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾؛ در آن آیه، گذشته از برهان عقلی به برهان نقلی هم استدلال میشود و میفرماید که خود مسیح میگوید من خدا نیستم و شما او را که صادق میدانید: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَابَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ﴾؛ شما او را که صادق میدانید، بنابراین این میشود برهان نقلی و تمسک به قول معصومی که مورد پذیرش طرفین است این یک نقلی است که تکیهگاه عقلی دارد.
ابطال الوهیت مسیح بوسیله برهان نقلی
بنابراین با چند برهان در آیهٴ هفده سورهٴ «مائده» که محل بحث است الوهیت مسیح را ابطال فرمود که در آیهٴ 72 و همچنین در آیهٴ 73 بخشی از آن با برهان نقلی الوهیت مسیح ابطال میشود که فرمود: ﴿وَقَالَ الْمَسِیحُ یَابَنِیإِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ و در آیهٴ 73 همان سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾؛ فرمود که الهیّت کثرت بردار نیست؛ چون امر نامتناهی که تعدّدپذیر نیست و شرک هم برهان پذیر نخواهد بود.
در آیات پایانی سورهٴ «مائده» یعنی آیهٴ 116 اینچنین فرمود که در قیامت خداوند به مسیح این چنین میگوید: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ که خدا احتجاج میکند و فرمود این مردم حرفشان یا باید به عقل متّکی باشد یا به نقل و اینهایی که گفتند خدا مسیح است یا گفتند خدا ثالث ثلاثه است یا گفتند عیسی ابن الله است ، این حرفها را یا عقل باید بپذیرد یا نقل باید امضا کند؛ عقل که ابطال کرده است طبق آن چند برهان یاد شده و دلیل نقلی هم ندارند ئ اینها از پیغمبر که چنین حرفی را نشنیدند، لذا گاهی خود پیغمبر آنها را تخطئه میکند و گاهی خداوند در صحنه احتجاج و در حضور همه به مسیح(سلام الله علیه) میفرماید: تو به اینها گفتی که من و مادرم خداییم؟ عیسی عرض میکند که هرگز! تو که میدانی من جز بندگی تو پیام دیگری نیاوردم.
بنابراین دست مشرکین از مسیحیت از هر برهانی تهی است و نه دلیل عقلی دارند نه دلیل نقلی: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ﴾ که همان آیهٴ 116 سورهٴ «مائده» است: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ﴾؛ چیزی که باطل است من حق گفتن آن را ندارم: ﴿مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ﴾؛ چیزی که حق نیست من حق گفتن آن را ندارم ﴿إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾؛ اگر گفته بودم شما یقیناً میدانستی، چرا؟ برای اینکه ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾؛ آنچه در جان من است چه بگویم و چه نگویم شما میدانید؛ ولی آنچه را که شما میدانید ما نمیدانیم.
در مطوّل که از کتابهای لطیف ادبی است گرچه لازم نیست کسی که درسهای عادی میخواند آن را بخواند؛ ولی برای خود حوزه که ادیبپرور باشد و مدرسپرور باشد خواندن مطوّل لازم است، چون از این کتابهای عمیق ادبی است و از این کتابهای ادبی عادی چیزی بر نمیآید که انسان آن لطایف ادبی قرآن را درک کند. به هر تقدیر شما در مطوّل لابد دیدید و میبینید که گاهی به عنوان مشاکله، البته ظریفتر و ضعیفترش در مختصر [المعانی] است؛ اما آن عمق استدلال در اینجاها نیست که گاهی کلمهای به صورت مشاکله یاد میشود و بعد مثال ذکر میکنند مثل همین آیه که کلمه نفس که بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است این از باب مشاکله است وگرنه نفس به معنای روح و مانند آن جزء اوصاف سلبی ذات اقدس الهی است؛ اما ذات به معنای هستیِ محض البته درباره ذات اقدس الهی صادق است؛ اما اگر نفس گفته میشود یا به معنای ذات است؛ مثل ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ که آنجا شواهدی است که به معنای و «یحذرکم الله عقابه» است؛ ولی نمیشود آنجا نفس را از معنای ذات جدا کرد.
خداوند مردم را از ذات خود تحذیر میکند، چون ذات خدا مبدئی است که به تبهکاران کیفر میدهد، چه اینکه ذات خدا حقیقت نامحدودی است که هرگز به اکتناه کسی در نمیآید؛ اما در اینجا قرینه مشاکله است، عیسی نفس دارد ولی در ذات اقدس الهی نفس به معنای روح و مانند آن که در انسان و امثال انسان است یافت نمیشود، لذا اگر گفته شد ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾؛ یعنی «تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی ذاتک» که از ذات حق تعالی به عنوان نفس تعبیر شده است براساس قرینه مشاکله یا این مشترک لفظی است و آن نفسی که عیسی به خود اسناد داد همین روح انسانی است و آن نفسی که به ذات اقدس الهی اسناد داد اصلالذات است نه به معنی روح و مانند آن. ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ٭ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ﴾ و آن این است که من به اینها گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ .
بیان الحاد و کفر برخی اهل کتاب در آیه
بعد در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ سی و 31 آنجا هم باز سخن از اِلحاد و کفر برخی از اهل کتاب است؛ آیهٴ سی سورهٴ «توبه» این است: ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ و بعد فرمود: ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾؛ اینها حرفهایی است که فقط در فضای دهن است و از عقل نشئت نگرفته است و به نقل معتبر هم نرسیده ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾؛ اینها هم نظیر کفّار گذشته حرفهای شرک آلود دارند.
از نظر اینکه حرف عیسی را به عنوان اینکه او پیامبر است نه، بلکه به عنوان اینکه او الله است و مبدأ قانون است قبول کردند، در آیهٴ بعد از این جهت اینها را تکفیر میکند؛ مثل اینکه حرف اَحبار و رُهبان را از آن جهت که اینها منبع قانوناند قبول کردند، لذا اینها را هم منحرف میداند و میفرماید: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ﴾ ؛ اینها را ربّشان اتخاذ کردند و البته بین مسیح و بین اَحبار و رُهبان فرق است، لذا جمله را جدا کرده و نفرمود «اتخذوا احبارهم و رهبانهم و المسیح بن مریم اربابا من دون الله»، بلکه آنها را از مسیح جدا کرده، چون آنها از مسیح گرفتند به حسب ظاهر، لکن وقتی تحریف کردند و هوس خود را فتوای الهی دانستند و هوای خود را به مردم فروختند و اینها هوای اَحبار و رُهبان را خریدند، آنها را پرستیدند: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾.
روایاتی که در ذیل این گونه از آیات است چنین تفسیر میکند که آنها اَحبار و رُهبان را که نپرستیدند؛ ولی کورکورانه از اینها تقلید کردند و آنها هم آیات الهی را چه در انجیل و چه در تورات تحریف کردند که ﴿یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ﴾ یا ﴿فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً﴾ ؛ آنها فتوای خود را حکم خدا دانستند و برای مردم نقل کردند و مردم هم قبول کردند، لذا فرمود که اینها اَحبار و رُهبان را ارباب اتّخاذ کردند و مسیحبنمریم را رب اتخاذ کردند در حالی که ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾ و بعد ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ﴾ .
این کلمه {ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ برای آن است که در آیهٴ 32 [سوره توبه] میفرماید که اینها میخواهند با دهنشان نور خدا را خاموش کنند و همانطوری که با فوت دهن نور آفتاب خاموش نمیشود با این حرفهای باطل هم {نور السماوات و الارض} خاموش نخواهد شد و با دهن نمیشود نور سماوات و ارض را خاموش کرد: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ و آنجا که فرمود: ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ گرچه مورد مخصّص نیست؛ ولی در این مورد نازل شده است و دیگران هم اگر بخواهند با حرفهای خود نور الهی را خاموش بکنند هرگز مقدورشان نیست.
نتیجه بحث
فتحصّل که اینها سه گروهاند و سه حرف دارند یا احیاناً یک گروهاند که در مقاطع گوناگون سه حرف داشتند: یکی اینکه میگفتند مسیح هو الله است که این سخن از اتحاد و حلول نیست، بلکه این وحدت است و یک وقت گفتند که خدا ثالث ثلاثه است؛ یعنی سه خدا داریم: خدا هست و عیسی هست و روح القدوس یا خدا هست و عیسی هست و مریم، فرق نمیکند و از هر راهی شما بیایید سومی خداست. در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» و «نساء» این بحث گذشت که بین ثالث ثلاثة که کفر است و رابع ثلاثة که توحید است فرق است.
در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» فرمود: ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سَادِسُهُمْ﴾ که بین رابع ثلاثه که توحید است و بین ثالث ثلاثه که کفر است در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» و همچنین «نساء» مبسوطاً بحث شد اینجا میفرماید که این سه حرف که یکی ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ باشد و یکی ﴿إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ا باشد و سومی هم ﴿الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ باشد، این مطالب مستحیل است و باطل و بطلانش هم به دلیل نقلی متکّی است و هم به دلیل عقلی؛ دلیل نقلیاش این است که خود مسیح(سلام الله علیه) این حرفها را نهی کرده است و دلیل عقلیاش هم همان سه یا چهار برهانی است که در آیهٴ هفده سورهٴ «مائده» مطرح شد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- بیان الحاد و کفر برخی از اهل کتاب در آیه
- بیان اقوال مسیح درباره خدا
- تبیین ابطال سخنان افراد قائلین به الوهیّت در مسیح
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأرْضِ جَمِیعاً وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیر﴾
در آیهٴ دوازده سورهٴ مبارکهٴ «مائده» پیمانی که خداوند از بنیاسرائیل گرفت اعم از یهود و نصاری، به نحو اجمال ذکر فرمود و بعد جریان یهود را تا حدودی مبسوط ذکر فرمود و همچنین جریان مسیحیها را و دوباره جریان یهود و مسیح را به سبک دیگر بیان میفرماید.
پیمان¬شکنی برخی اهل کتاب درباره احکام فرعی و اصول اعتقادی
میفرماید که اینها نه تنها نقض عهد کردند درباره احکام فرعی، بلکه درباره اصول اعتقادی هم نقض عهد کردند؛ یک وقت سخن از رباخواری و ماهیگیریِ روز شنبه و امثال اینها مطرح است که اینها نقض عهد است در فروع دین و یک وقت قائل به تثلیث شدن یا قائل به حلول و اتحاد شدن یا قائل به الهیّت مسیح شدن که بدتر از تثلیث و بدتر از حلول است، این هم نقض عهد است. این سخنانی که از مسیحیها نقل شده است، البته گروهی از اهل انجیل مستثنا هستند، چه اینکه گروهی از اهل تورات هم مستثنا بودند، همواره در بین ملت یک گروه کمی هستند، که حق را میشناسند و میپذیرند و قرآن کریم حقشناسی میکند نسبت به آن گروه اندک و همواره آن گروه اندک را استثنا میکند؛ ولی غیر از آن گروهی که به توحید ماندهاند عدهای درباره عیسای مسیح(سلام الله علیه) غلو کردند.
اینها یا سه گروهاند یا همان یک گروهاند که سه حرف را در مقاطع سهگانه دارند: عدهای قائل به تثلیثاند که میگویند: {ان الله ثالث ثلاثه} ، عدهای قائلاند به اینکه مسیح فرزند خداست و عدهای قائلاند به اینکه خدا همان مسیح است. در این آیه محل بحث سورهٴ «مائده» یعنی آیهٴ هفده فرمود که آنها که میگویند خدا همان مسیح است کافر است، چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 72 و 73 که به خواست خدا بعداً بحث میشود آنجا هم درباره تثلیث و {ابنالله} بودن مسیح سخن به میان آمده است. در آیهٴ 72 سورهٴ «مائده» دارد که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ و در آیهٴ 73 دارد که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾، چه اینکه در سورهٴ «توبه» از عیسای مسیح(سلام الله علیه) به عنوان فرزند خدا یاد کردهاند؛ آیهٴ سی سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است: ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾.
بیان اقوال مسیح درباره خدا
بنابراین این سه قول از مسیحیه نقل شده است: عدهای از او به عنوان {ابنالله} یاد کردهاند، عدهای به عنوان اینکه خدا {ثالثٌ ثلاثه} است یاد کردهاند و عدهای به عنوان اینکه خدا همان مسیح است یاد کردهاند. به هر تقدیر چه یک گروه سه حرف داشته باشند و چه سه گروه این سه حرف را بزنند که ظاهر همین است، هر سه محال است و باطل.
دلیل اول: ابطال فرزند بودن مسیح برای خدا
اما آنچه که فعلاً در آیهٴ هفده سورهٴ «مائده» محل بحث است این است که فرمود آنها که میگویند خدا همان مسیح است یعنی خدا را مسیح دانستند و گفتند خدا همین عیسی است، از چند راه سخنان آنها باطل است:
اوّل مسیح ابن مریم است و فرزند کسی است، در حالی که خدا ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾ است که این براساس شکل ثانی الوهیتِ مسیح ابطال خواهد شد، چون خداوند ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ است و مسیح یولد است، پس او خدا نخواهد بود، لذا در نوع مواردی که سخن از عیسی است یا سخن از مسیح است این برهان در کنار او ذکر میشود که {عیسی ابن مریم} یا {المسیح بن مریم} و مانند آن که هم جلوی افراط افراطیون مسیحیت را بگیرد. و هم جلوی تفریط تفریطیون یهودیت را بگیرد آنهایی که مسیح(سلام الله علیه) را احیاناً ناپاکزاده میدانند، ایشان میفرماید که نه، ابن مریم است و آنها که درباره عیسی غلو کردند و او را ابن الله دانستند فرمود که این سخن هم باطل است {عیسی بن مریم} است که این دلیل اوّل است. پس الله مسیح نیست به همین برهان قرآنی که یاد شده است.
دلیل دوم: یکسان بودن عیسای مسیح و مادرش مریم با سایر افراد
دلیل دوم: فرمود که عیسای مسیح و مادرش مریم با سایر افراد در این حکم یکساناند که حیات و مماتشان در اختیار خداست و خدا اگر اینها را بخواهد از بین ببرد احدی توانایی مقاومت ندارد، نه خود آنها میتوانند مقاومت کنند و نه کسی میتواند مقاومت کند. این سخن را قرآن وقتی گفته است که سالیان متمادی و چند قرن از رحلت مریم(علیها السلام) گذشت و همچنین چند قرن از رحلت مسیح گذشت بنابر اینکه مسیح رحلت کرده باشد؛ اما بنابر اینکه رحلت نکرده باشد ﴿إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ﴾ و از کلمه رفع مثلاً ما خیال بکنیم که تَوَفّی به معنای در گذشت و امثال ذلک نیست، به هر تقدیر این قرآن در وقتی نازل شده است که مریم در قرون متمادی رحلت کرده است؛ ولی قرآن اصل برهان را دارد اقامه میکند و میفرماید که خدا کسی است که نشود در برابر او مقاومت کرد که این معنای {الله} است و این صفت فقط در اختیار خدای یگانه و یکتاست.
اما عیسای مسیح و همچنین مادرش مریم(علیهما السلام) مانند افراد عادیاند و حیات اینها به دست خداست و اماته و اهلاک اینها به دست خداست و خدا اگر بخواهد اینها را از بین ببرد چه قدرتی میتواند در قبال خدا مقاومت کند؟! این براساس قیاس استثنایی تقریر میشود که اگر مسیح خدا بود ممکن نبود او را از بین برد، لکن او را میشود از بین برد پس او خدا نیست و اگر مریم قداست الوهی میداشت، مقدور نبود که او را از بین ببرند، لکن او را اهلاک کردند پس او قداست الوهی ندارد. سایر مردم هم این چنیناند که فرمود عیسای مسیح از آن جهت که موجودی است ممکن و مخلوق و مریم(علیها السلام) از آن جهت که موجودی است ممکن و مخلوق، مانند سایر افرادند و هیچ فرقی ندارند در این جهت و در اصل اینکه اینها مخلوقاند و مربوباند و ممکناند و محتاج به خالق و رب و واجباند هیچ فرقی بین عیسی و مریم(علیهما السلام) و سایر افراد عادی نیست.
﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ﴾؛ یعنی این چنین با آنها استدلال بکن که ﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأرْضِ جَمِیعاً﴾؛ اگر خدا بخواهد اینها را از بین ببرد چه کسی جلوی نفوذ اراده الهی را میگیرد و چیزی را از خدا سلب میکند و قدرت خدا را و اراده خدا را مالک میشود؟ هیچ کس. الآن سخن در این نیست که حالا کسی بگوید مریم رحلت کرده است، حالا بر فرض مریم زنده باشد و سخن در این نیست که حالا عیسی رحلت کرده یا عروج کرده، حالا عروج نکرده یا رحلت نکرده به هر صورت آیا میشود او را از بین برد یا نه؟ بله، به همان دلیل که او را خداوند آفرید.
دلیل سوم: فرزند خدا نبودن مریم و عیسی
بنابراین گاهی از اِماته اینها استدلال میشود و گاهی از احیای اینها استدلال میشود که آن احیا برهان سوم است که در ذیل آیه ذکر شده است. بنابراین همان طوری که سایر افراد نه خدایند، نه ثالث ثلاثهاند و نه فرزند خدا، مریم و عیسی(علیهما السلام) هم نه {ثالثٌ ثلاثه} اند، نه خدایند و نه فرزند خدا، هیچ کدامشان نیستند؛ ﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ﴾ که باز وقتی نام مسیح(علیه السلام) را میبرد میگوید او پسر مریم است ﴿وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأرْضِ جَمِیعاً﴾ (این دو برهان).
مملوک خدا بودن عیسی و مادرش مریم
برهان سوم؛ ﴿وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾، پس آن که هلاکت پذیر است او خدا نیست، همانطوری که شماها که افراد عادی هستید نه خدائید، نه جزء ثالث ثلاثهاید و نه فرزند خدا، چون هلاکت پذیرید، آن دو نفر هم مثل شما هستند. برهان سوم این است که همانطوری که شما مملوک خدایید، لذا نه خدایید، نه ثالث ثلاثة و نه فرزند خدا، عیسی و مادرش(علیهما السلام) هم مملوک خدایند نه ثالث ثلاثه در آنها درست است نه الوهیت و نه فرزند خدا ﴿وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾.
معمولاً قرآن کریم از مجموعهٴ نظام آفرینش به عنوان سماوات و ارض ذکر میکند و کمتر از «ما ﴿بَیْنَهُمَا﴾» و مانند آن یاد میکند، مگر اینکه نکتهای در کار باشد که موجودات آسمانی را جدا نام ببرد یا موجودات زمینی را جدا نام ببرد یا ﴿مَا بَیْنَهُمَا﴾ را هم جدا نام ببرد و چون اینجا نکتهای در کار بود لذا فرمود {مُلکُ السَّماواتِ وَ الارضِ وَمَا بَیْنَهُمَا﴾ برای خداست و اگر ﴿وَمَا بَیْنَهُمَا﴾ را اضافه نمیفرمود ممکن بود کسی توهم کند که عیسی و مریم(علیهما السلام) نه جزء آسماناند و نه جزء زمین، بلکه اینها جزء موجوداتی هستند که بین السماء و الارضاند؛ نه زمیناند و نه آسمان، بلکه زیر آسمان و روی زمین زندگی میکنند. برای اینکه چنین توهمی پیش نیاید تصریح فرمود که ملک آسمانها و زمین و هر چه که بین آسمان و زمین است مُلک خداست و مملوک خدا نیست و اینها مملوکاند برابر این شکل اوّل، پس اینها خدا نیستند؛ عیسی و مادرش مثل سایر موجودات مملوک خدایند و هیچ مملوکی خدا نیست، پس اینها خدا نیستند (این هم برهان سوم).
برهان چهارم این است که ﴿یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ﴾؛ خداوند گاهی به طور متعارف افراد را از پدر و مادر میآفریند، گاهی هم به طور غیر متعارف کسی را از مادر بدون پدر میآفریند مثل عیسی(سلام الله علیه) و گاهی هم به عنوان غیر متعارف فردی را بدون پدر و مادر میآفریند مثل آدم و حوا(علیهما السلام). در سورهٴ «آلعمران» این بحثش قبلاً گذشت که ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: با اینها احتجاج بکن و بگو ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ ؛ فرمود که شما اگر درباره عیسی مردّدید، درباره آدم و حوا که تردیدی ندارید، چطور درباره آدم(سلام الله علیه) میپذیرید که خداوند او را بدون پدر و مادر آفرید، درباره عیسی هم بپذیرید! اینکه آسانتر است ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ .
دلیل چهارم: مخلوق بودن عیسی
بنابراین متعارف بر این است که افراد از پدر و مادر خلق میشوند و گاهی برخلاف متعارف کسی از مادر بدون پدر خلق میشود مثل عیسی(علیه السلام) و گاهی هم بدون پدر و مادر خلق میشود مثل آدم(سلام الله علیه)، لذا این برهان چهارم است که فرمود: ﴿یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ﴾؛ عیسی مخلوق است و هیچ مخلوقی خالق نیست پس عیسی خالق نیست؛ مادرش مخلوق است و هیچ مخلوقی خالق نیست پس مادرش مخلوق است و خالق نیست. تثلیث چه درباره عیسی، چه درباره مریم و چه درباره هر موجود دیگری مستحیل است.
برهان نهایی آن است که ﴿وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾؛ خدا آن است که قدرت نامتناهی داشته باشد و عیسای مسیح قدرت او مثل وجود او متناهی است و اگر چیزی وجودش محدود بود وصفش که نامحدود نخواهد شد. او در یک عصری نبود و در عصر دیگری هم رخت بربندد و به هر تقدیر از بین میرود، حالا یا الآن رحلت کرده است یا در رجعت رحلت میکند و در هر صورت مردنی است: ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾ و ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ که این جزء قضای الهی است و در هر صورت یا قبلاً رحلت کرده است یا بعداً رحلت میکند. کسی که مرگ به سراغ او میآید هستیِ او محدود است و اگر هستیِ او محدود بود وصفِ او هم محدود است و علم و قدرتش هم محدود خواهد بود، در حالی که خدا آن است که قدرتش نامحدود باشد. این برهان اخیر باز بر اساس شکل ثانی تنظیم میشود و بر اساس شکل اوّل هم تنظیم میشود که عیسی محدود است و هیچ محدودی خدا نیست پس عیسی خدا نیست: ﴿وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾.
همین معنا به صورتهای دیگر در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بیان شد؛ در آیهٴ 72 و 73 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این چنین است: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾؛ در آن آیه، گذشته از برهان عقلی به برهان نقلی هم استدلال میشود و میفرماید که خود مسیح میگوید من خدا نیستم و شما او را که صادق میدانید: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَابَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ﴾؛ شما او را که صادق میدانید، بنابراین این میشود برهان نقلی و تمسک به قول معصومی که مورد پذیرش طرفین است این یک نقلی است که تکیهگاه عقلی دارد.
ابطال الوهیت مسیح بوسیله برهان نقلی
بنابراین با چند برهان در آیهٴ هفده سورهٴ «مائده» که محل بحث است الوهیت مسیح را ابطال فرمود که در آیهٴ 72 و همچنین در آیهٴ 73 بخشی از آن با برهان نقلی الوهیت مسیح ابطال میشود که فرمود: ﴿وَقَالَ الْمَسِیحُ یَابَنِیإِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ و در آیهٴ 73 همان سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾؛ فرمود که الهیّت کثرت بردار نیست؛ چون امر نامتناهی که تعدّدپذیر نیست و شرک هم برهان پذیر نخواهد بود.
در آیات پایانی سورهٴ «مائده» یعنی آیهٴ 116 اینچنین فرمود که در قیامت خداوند به مسیح این چنین میگوید: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ که خدا احتجاج میکند و فرمود این مردم حرفشان یا باید به عقل متّکی باشد یا به نقل و اینهایی که گفتند خدا مسیح است یا گفتند خدا ثالث ثلاثه است یا گفتند عیسی ابن الله است ، این حرفها را یا عقل باید بپذیرد یا نقل باید امضا کند؛ عقل که ابطال کرده است طبق آن چند برهان یاد شده و دلیل نقلی هم ندارند ئ اینها از پیغمبر که چنین حرفی را نشنیدند، لذا گاهی خود پیغمبر آنها را تخطئه میکند و گاهی خداوند در صحنه احتجاج و در حضور همه به مسیح(سلام الله علیه) میفرماید: تو به اینها گفتی که من و مادرم خداییم؟ عیسی عرض میکند که هرگز! تو که میدانی من جز بندگی تو پیام دیگری نیاوردم.
بنابراین دست مشرکین از مسیحیت از هر برهانی تهی است و نه دلیل عقلی دارند نه دلیل نقلی: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ﴾ که همان آیهٴ 116 سورهٴ «مائده» است: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ﴾؛ چیزی که باطل است من حق گفتن آن را ندارم: ﴿مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ﴾؛ چیزی که حق نیست من حق گفتن آن را ندارم ﴿إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾؛ اگر گفته بودم شما یقیناً میدانستی، چرا؟ برای اینکه ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾؛ آنچه در جان من است چه بگویم و چه نگویم شما میدانید؛ ولی آنچه را که شما میدانید ما نمیدانیم.
در مطوّل که از کتابهای لطیف ادبی است گرچه لازم نیست کسی که درسهای عادی میخواند آن را بخواند؛ ولی برای خود حوزه که ادیبپرور باشد و مدرسپرور باشد خواندن مطوّل لازم است، چون از این کتابهای عمیق ادبی است و از این کتابهای ادبی عادی چیزی بر نمیآید که انسان آن لطایف ادبی قرآن را درک کند. به هر تقدیر شما در مطوّل لابد دیدید و میبینید که گاهی به عنوان مشاکله، البته ظریفتر و ضعیفترش در مختصر [المعانی] است؛ اما آن عمق استدلال در اینجاها نیست که گاهی کلمهای به صورت مشاکله یاد میشود و بعد مثال ذکر میکنند مثل همین آیه که کلمه نفس که بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است این از باب مشاکله است وگرنه نفس به معنای روح و مانند آن جزء اوصاف سلبی ذات اقدس الهی است؛ اما ذات به معنای هستیِ محض البته درباره ذات اقدس الهی صادق است؛ اما اگر نفس گفته میشود یا به معنای ذات است؛ مثل ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ که آنجا شواهدی است که به معنای و «یحذرکم الله عقابه» است؛ ولی نمیشود آنجا نفس را از معنای ذات جدا کرد.
خداوند مردم را از ذات خود تحذیر میکند، چون ذات خدا مبدئی است که به تبهکاران کیفر میدهد، چه اینکه ذات خدا حقیقت نامحدودی است که هرگز به اکتناه کسی در نمیآید؛ اما در اینجا قرینه مشاکله است، عیسی نفس دارد ولی در ذات اقدس الهی نفس به معنای روح و مانند آن که در انسان و امثال انسان است یافت نمیشود، لذا اگر گفته شد ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ﴾؛ یعنی «تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی ذاتک» که از ذات حق تعالی به عنوان نفس تعبیر شده است براساس قرینه مشاکله یا این مشترک لفظی است و آن نفسی که عیسی به خود اسناد داد همین روح انسانی است و آن نفسی که به ذات اقدس الهی اسناد داد اصلالذات است نه به معنی روح و مانند آن. ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ٭ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ﴾ و آن این است که من به اینها گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ .
بیان الحاد و کفر برخی اهل کتاب در آیه
بعد در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ سی و 31 آنجا هم باز سخن از اِلحاد و کفر برخی از اهل کتاب است؛ آیهٴ سی سورهٴ «توبه» این است: ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ و بعد فرمود: ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾؛ اینها حرفهایی است که فقط در فضای دهن است و از عقل نشئت نگرفته است و به نقل معتبر هم نرسیده ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾؛ اینها هم نظیر کفّار گذشته حرفهای شرک آلود دارند.
از نظر اینکه حرف عیسی را به عنوان اینکه او پیامبر است نه، بلکه به عنوان اینکه او الله است و مبدأ قانون است قبول کردند، در آیهٴ بعد از این جهت اینها را تکفیر میکند؛ مثل اینکه حرف اَحبار و رُهبان را از آن جهت که اینها منبع قانوناند قبول کردند، لذا اینها را هم منحرف میداند و میفرماید: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ﴾ ؛ اینها را ربّشان اتخاذ کردند و البته بین مسیح و بین اَحبار و رُهبان فرق است، لذا جمله را جدا کرده و نفرمود «اتخذوا احبارهم و رهبانهم و المسیح بن مریم اربابا من دون الله»، بلکه آنها را از مسیح جدا کرده، چون آنها از مسیح گرفتند به حسب ظاهر، لکن وقتی تحریف کردند و هوس خود را فتوای الهی دانستند و هوای خود را به مردم فروختند و اینها هوای اَحبار و رُهبان را خریدند، آنها را پرستیدند: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾.
روایاتی که در ذیل این گونه از آیات است چنین تفسیر میکند که آنها اَحبار و رُهبان را که نپرستیدند؛ ولی کورکورانه از اینها تقلید کردند و آنها هم آیات الهی را چه در انجیل و چه در تورات تحریف کردند که ﴿یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ﴾ یا ﴿فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً﴾ ؛ آنها فتوای خود را حکم خدا دانستند و برای مردم نقل کردند و مردم هم قبول کردند، لذا فرمود که اینها اَحبار و رُهبان را ارباب اتّخاذ کردند و مسیحبنمریم را رب اتخاذ کردند در حالی که ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾ و بعد ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ﴾ .
این کلمه {ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ برای آن است که در آیهٴ 32 [سوره توبه] میفرماید که اینها میخواهند با دهنشان نور خدا را خاموش کنند و همانطوری که با فوت دهن نور آفتاب خاموش نمیشود با این حرفهای باطل هم {نور السماوات و الارض} خاموش نخواهد شد و با دهن نمیشود نور سماوات و ارض را خاموش کرد: ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ و آنجا که فرمود: ﴿ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ گرچه مورد مخصّص نیست؛ ولی در این مورد نازل شده است و دیگران هم اگر بخواهند با حرفهای خود نور الهی را خاموش بکنند هرگز مقدورشان نیست.
نتیجه بحث
فتحصّل که اینها سه گروهاند و سه حرف دارند یا احیاناً یک گروهاند که در مقاطع گوناگون سه حرف داشتند: یکی اینکه میگفتند مسیح هو الله است که این سخن از اتحاد و حلول نیست، بلکه این وحدت است و یک وقت گفتند که خدا ثالث ثلاثه است؛ یعنی سه خدا داریم: خدا هست و عیسی هست و روح القدوس یا خدا هست و عیسی هست و مریم، فرق نمیکند و از هر راهی شما بیایید سومی خداست. در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» و «نساء» این بحث گذشت که بین ثالث ثلاثة که کفر است و رابع ثلاثة که توحید است فرق است.
در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» فرمود: ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سَادِسُهُمْ﴾ که بین رابع ثلاثه که توحید است و بین ثالث ثلاثه که کفر است در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» و همچنین «نساء» مبسوطاً بحث شد اینجا میفرماید که این سه حرف که یکی ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ باشد و یکی ﴿إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ا باشد و سومی هم ﴿الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ باشد، این مطالب مستحیل است و باطل و بطلانش هم به دلیل نقلی متکّی است و هم به دلیل عقلی؛ دلیل نقلیاش این است که خود مسیح(سلام الله علیه) این حرفها را نهی کرده است و دلیل عقلیاش هم همان سه یا چهار برهانی است که در آیهٴ هفده سورهٴ «مائده» مطرح شد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است