- 984
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 6 و 7 سوره مائده بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 6 و 7 سوره مائده _ بخش دوم"
- احتجاج در زمان استدلال به وسیله آیات قرآن از طرف اهلبیت(ع)
- حفظ نظام و حکومت اسلامی مقدم بر فروعات
- بیان حدیث معروف حضرت امیر(ع) به کمیل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ مِنْهُ ما یُریدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُریدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ٭ وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ میثاقَهُ الَّذی واثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾
نکات قابل توجه در آیات ششم و هفتم سوره مائده
نکات دیگری که در این آیهٴ شش و هفت سورهٴ مبارکهٴ مائده «مانده» است عبارت از این است که در بعضی از نصوص ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ﴾ اینچنین تطبیق شد که «اذا قمتم من النوم» و برابر این حدیث معلوم میشود که طهارت را تحصیل کردن وظیفهٴ کسی است که بخواهد نماز بخواند و با طهارت نباشد و اگر خود در حال قیام برای نماز طاهر بود یعنی قبلاً وضو گرفته بود ولو با وضوی قبلی نماز گذشته را خوانده است، دیگر تحصیل وضوی جدید لازم نیست، چون اگر کسی از خواب برخاست باری نماز باید وضو بگیرد و چون خواب خصوصیتی ندارد، منظور آن است که اگر شما متطهّر نبودید و خواستید نماز بخوانید وضو بگیرید. پس گرچه ظاهر صدر آیه این است که برای هر نمازی وضو لازم است؛ ولی به شهادت این روایت و مانند آن معلوم میشود که وضو گرفتن برای نمازی لازم است که انسان وضو نداشته باشد و خلاصه نماز مشروط به طهارت است و اگر طهارت قبلی باقی بود و نقض نشد، تحصیل طهارتِ جدید لازم نیست (مطلب اول).
شستن عرفی آرنج دست
مطلب دوم آن است که گرچه عرفها ممکن است فرق بکند که مثلاً در یک عرفی وقتی گفتند تا آرنج دستت را بشوی یا مسح بکش یا پانسمان بکن یا گچ بگیر یا روغن بمال در عرفها فرق بکند؛ ولی در عرف حاضر اگر گفتند تا آرنج را بشوی یا روغن مالی کن یا گچ بگیر یا پانسمان بکن، از آن غایت آن دست فهمیده میشود نه غایت آن عمل. روی این تشابه ازمان انسان جلو میرود تا آنجا که دلیل برخلاف باشد و اگر قرینهای بر خلاف بود و مراجعه به عرف آن عصر کرد و دید که برخلاف آنچه که در عرف فعلی فهمیده میشود، البته آن عصر نزول وحی مُحکَّم است؛ ولی وقتی به عصر نزول وحی مراجعه میکنید میبینید که آنجا هم همین دو تعبیر است، برای اینکه اهل بیت (علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) با عربیت فصیح سخن میگفتند و آشنا بودند و شاگردان آنها مثل اباذر، مقداد و عمار عربهای فصیح بودند، آنها هم همین معانی را درست درک میکردند و اوّلین فصیح خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و علی بن ابیطالب (سلام الله علیهما) بودند که این ﴿الی المرافق﴾ را وقتی درست تشریح میکردند میفرمودند که این غایت مغسول است نه غایت غَسل و وحی الهی هم آنها را به همین حقیقت آگاه کرد.
بیان شراط صحت مسح
مطلب سوم آن است که ظاهرِ مسح مثل ظاهر غَسل باید به بدن برسد؛ منتها غَسل برای صورت است و دست، مسح برای سر است و پا، بنابراین اگر کسی بخواهد روی جوراب یا کفش مسح بکشد این درست نیست و اگر قبلاً مسح روی کفش میشد یا روی نعلین و مانند آن میشد، به وسیله آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده»؛ یعنی آیهٴ ششم سورهٴ «مائده» آن حکمها برطرف شد، چون سورهٴ «مائده» آخرین سورهای است که مبسوطاً بر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است و دیگر مسح علیالخفین صحیح نیست.
نقل اکبر بودن قرآن
مطلب چهارم آن است که برای اینکه مرجع اصلی و منبع اصلی برای مردم همان ثَقَل اکبر و قرآن کریم باشد، خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همچنین اهل بیت (علیهم السّلام) سعی میکردند که راه استنباط و استدلال قرآنی را یاد شاگردانشان بدهند و اگر سؤال کننده یک فرد عادی بود اصل فتوا را بیان میفرمودند و اگر میتوانست صاحبنظر و اهل استنباط باشد کیفیتِ اجتهاد و استنباط را یادش میدادند. جریانی هم از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است و هم از وجود مبارک امام صادق؛ منتها یکی مربوط به غُسل است و دیگری مربوط به وضو؛ در باب وضو و همچنین در باب غُسل اگر آب ضرر داشت انسان مسح میکشد به جای غَسل یا تیمّم میکند به جای غُسل یا وضو، چند روایت است و منظور از آن روایات دو چیز است: یکی بیان حکم واقعی خداست و یکی هم ارجاع به قرآن کریم است که نحوهٴ استدلال را شاگردان اهل بیت یاد بگیرند.
دلائل انجام وضو جبیره
در کتاب شریف وسایل [الشیعة] کتاب الطهارة، ابواب مسح و غَسل وجه، باب 39 از ابواب وضو عنوان باب این است که «باب اِجْزاءِ المسح علی الجَبَائر فی الوضو و اِنْ کانَتْ فی موضع الغَسل مَعَ تَعَذُّر نَزْعِهَا و اِیصال الماء الی مَا تحتها و عدم وجوب غَسل داخل الْجُرْح» که این درباره عنوان باب است. روایت یازده همین باب 39 که آخرین روایت است جامع بین وضو و غُسل است و آن این است که از تفسیر عیاشی نقل شده است؛ یعنی مرحوم صاحب وسایل نقل فرمود که «محمد بن مسعود العیاشی فی تفسیره عن اسحاق بن عبدالله بن محمد بن علی بن الحسین(علیه السّلام) عن الحسن بن زید عن ابیه عن علی بن ابیطالب(علیه السّلام) قال سألت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) عن الجَبائر تکون علی الکَسیر»؛ یعنی عضوی که شکسته است جبیره است چه باید کرد؟ «کیف یتوضَّأ صاحبُها»؛ صاحب این جبیرهها چه کنند؟ «و کیف یَغْتَسِلُ اذا اَجْنَبَ»؛ حکم وضو و حکم غُسل برای کسی که عضوی از اعضای بدن او شکسته است و جبیره گذاشته است چه کند؟ «قال یُجْزیه المسح علیها فی الجَنَابة و الوضوء»؛ هم میشود غُسل جبیرهای کرد و هم میشود وضو جبیرهای [گرفت]. «قلت فان کان فی برد یَخاف علی نفسه اذا افْرَغَ الماء علی جسده»؛ حضرت امیر میفرماید: من به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردم که اگر هوا سرد بود و این شخص میترسد که آب بریزد چه کند؟ «فَقَرأ رسولُ الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیماً﴾» ؛ یعنی دیگر لازم نیست آب بریزد و همان را مثلاً جبیره کافی است. این استدلال به آیهٴ قرآن نشان میدهد که نحوهٴ اجتهاد را دارند تعلیم میکنند، گرچه به خصوص حضرت امیر فرمود؛ اما کل این جریان را اصحاب نقل کردند که نحوهٴ استدلال و استنباط را هم دارند یاد میدهند که اختصاص به خود حضرت امیر ندارد وگرنه برای دیگران نقل نمیفرمودند.
مشابه این در روایت پنج همین باب 39 است که این در کتابهای حوزوی هم است و مرحوم شیخ در رسائل هم نقل کردند ؛ آن روایت پنج باب 39 این است که «محمد بن الحسن [مرحوم شیخ طوسی] باسناده عن احمد بن محمد عن بن محبوب عن علی بن الحسن بن رباط عن عبد الاعلی مولی آل سامٍ قال قلت لابی عبد الله (علیه السّلام) عَثَرتُ»؛ من لغزیدم «فانقطع ظَفُری»؛ ناخن پایم منقطع شد و پایم مجروح شد «فَجَعَلْتُ علی إصْبَعِی مَرَارَهً»؛ من جبیرهای روی انگشت پایم گذاشتم «فکیف اَصْنَعُ بالوضو»، البته لابد منظور جایی است که همهٴ این انگشتها آسیب دید و آن جبیره روی همهٴ انگشتها قرار گرفت وگرنه اگر روی بعضی از انگشتها باشد و بعضی از انگشتهای دیگر سالم باشد، روی آن انگشت سالم مسح میکشد و دیگر مشکلی ندارد، معلوم میشود که جبیره همهٴ انگشتها را گرفته و همه آسیب دیدند یا چارهای جز اینکه جبیره روی همهٴ انگشتها بیاید نبود.
وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) به عبدالاعلی فرمود: «یُعرف هذا و اَشْبَاهُهُ زن کتاب الله عزَّوجلّ قال الله تعالی ﴿مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾» آن وقت این آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» را خواندند نه آیهٴ سورهٴ «مائده» را و فرمود: ﴿ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾؛ یعنی دیگر لازم نیست که شما روی همان آن عضو مصدوم و آسیب دیده مسح بکشید و روی همان جبیره هم مسح بکشید کافی است. در اینجا عبدالاعلی اگر وجود مبارک امام صادق فتوا میداد برای او حجت بود؛ ولی حضرت دارد راه استدلال و اجتهاد را هم به او یاد میدهد و منبع اصلی را هم قرآن کریم میداند که او از مهجور بودن بیرون بیاید (این هم یک مطلب).
کیفیت انجام مسح
مطلب بعدی آن است که درباره مسح که اختلاف فریقین در همین کیفیت وضو است، اهلبیت(علیهم السّلام) میفرمودند که ما هرگز روی کفش و مانند آن مسح نمیکشیم و پیروان ما هم باید به ما اقتدا کنند؛ تعبیر این است که ما اهل بیت این کار را نمیکنیم و شیعیان ما هم باید که پیرو ما باشند. روایت دوازده باب ٣٨ این است که «محمد بن علی بن الحسین [مرحوم صدوق] باسناده عن المفضل بن عمر عن ثابت الثمالی»؛ ثمالی محلی است که ابی حمزه ثمالی اهل آن محل است «عن حبابة الوالبیَّة فی حدیث عن امیرالمؤمنین(علیه السّلام) قالت سمعتُ یقول اِنَّا اهل بیت لا نَمْسَحُ علی الخُفَّین»؛ ما هرگز در هنگام وضو روی موضع و چکمه و کفش مسح نمیکشیم، بلکه روی پا مسح میکشیم «فَمَنْ کان مِنْ شیعتنا فالیَقْتَدِ بنا و لْیَسْتَنَّ بُسَّنتِنا» که این کلمهٴ شیعه در روایات خود حضرت امیر(سلام الله علیه) بود و بر زبان خود حضرت امیر بود که فرمود: شیعیان ما باید مثل ما وضو بگیرند.
این سنت و سیرت اهلبیت است که فرمود: «انَّا اهل بیت» که «لا نَمْسَحُ علی الخُفَّین» که این راجع به کار خودشان است دربارهٴ هدایت دیگران هم به عنوان احتجاج به قرآن کریم استدلال میکردند که باید مسح روی پا باشد نه روی کفش و در مسایل فردی هم نهی از منکر میکردند اگر میدیدند که کسی در هنگام مسح روی کفش مسح کشید با او برخورد میکردند.
سه مطلب مهم دربارهٴ مسح روی کفش
اما در مسائل حکومتی و نظام که بخواهند با یک جمعیت عظیمی درگیر بشوند این کار را نمیکردند. پس سه مطلب در طول هم دربارهٴ این «مسح علی الخفین» است: یکی اینکه خودشان فرمودند که ما اهل بیت هرگز روی کفش مسح نمیکشیم و روی پا مسح میکشیم و شیعیان ما هم به ما اقتدا کنند این (یک) که همین روایتی بود که الآن خواندیم؛ روایت دوازده باب ٣٨ از ابواب وضو «إنَّا اهل بیت لا نَمْسَحُ علی الخفَّین».
احتجاج در زمان استدلال بوسیله آیات قرآن از طرف اهلبیت(علیهم السلام)
مطلب دوم آن است که در هنگام احتجاج در هنگام استدلال و مانند آن به آیهٴ قرآنی استدلال میکردند و میفرمودند که «مسح علی الخفین» باطل است، برای اینکه سوره ٴ«مائده» آخرین سورهٴ مبسوطی است که بر پیغمبر نازل شده است و آخرین دستور همین آیهٴ شش سورهٴ «مائده» است که فرمود پاهایتان را مسح بکشید. این در احتجاجاتشان است که مقداری از آنها در همین باب ٣٨ و 39 آمد و در مسایل فردی هم برخورد میکردند؛ یعنی اگر میدیدند که کسی وضو گرفته ولی در هنگام وضو به جای مسح پا روی کفشها مسح بکشد نهی از منکر میکردند و احیاناً آنها را میزدند، این کار ما را میکردند و اگر به محکمهٴ خلیفهٴ وقت مراجعه میشد آن وقت میرفتند و احتجاج هم میکردند.
مسئلهٴ سوم این است که حالا که حکومت به دست خود اینها افتاد و به دست خود حضرت امیر افتاد، دیگر نظام را در هم بریزند و حکومت را متزلزل کنند و با عدهٴ زیادی درگیر بشوند که حتماً شما باید که روی پا مسح بکشید و روی خفین مسح نکشید، این کار را نکردند. این مطالب سهگانه در همین باب ٣٨ و ٣٩ است.
نزول سوره مائده به عنوان آخرین سوره دربارهٴ مسح روی پا به پیامبر(صلّیٰ الله علیه و آله و سلّم)
قبلاً این روایت از نور الثقلین خوانده شد و گوشهای از آن روایت در همین باب ٣٨ است؛ آن روایت این بود که وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) دید که کسی وضو گرفت و به جای اینکه روی پا مسح بکشد روی کفشها مسح کشید و دارد نماز میخواند و حضرت در مسجد با او برخورد کرد و درگیر شد و روی گردنش لگد زد و پا گذاشت و فرمود: «تُصَلّی علی غیر وُضُو»؛ فرمود چرا بی وضو نماز میخوانی؟ این حضرت امیر است (سلام الله علیه) که آمده با این شخص برخورد کرد و لگد به گردنش زد یا روی گردنش پا گذاشت و فرمود چرا بی وضو نماز میخوانی؟ آن شخص هم گفت من وضو گرفتم، فرمود نه، برای اینکه تو روی پا مسح نکشیدی، روی کفش مسح کشیدی؛ گفت عمر به من دستور داد که این کار را بکنم. حضرت دستش را گرفت و آورد نزد عمر و فرمود: تو به او گفتی که روی پا لازم نیست مسح بکشد و روی کفش مسح بکشد کافی است؟ گفت: بله من گفتم، چون پیامبر این کار را کرد؛ فرمود: «سَبَقَ الکتابُ الخُفَّین» ؛ حرف خدا مقدم است بر آن و سورهٴ مبارکهٴ «مائده» دو ماه و اندی از عمر مبارک پیغمبر مانده بود که نازل شده است و این آخرین سورهای است که نازل شده و آخرین دستور هم همین است.
تا اینجا حضرت امیر آمدند و اینها در روایات ما است که گوشهای از این در روایت شش باب ٣٨ آمده است که «حماد عن حریز عن زرارة عن ابی جعفر (علیهم السّلام) قال سمعتُهُ یقول جَمَعَ عمربن الخطَّاب اصحاب النَبِی (صلی الله علیه و آله و سلم) و فیهم علی (علیه السلام) فقال ما تقولون فی المسح علی الخفَّین»؛ مغیرة بن شعبة «قلم» برخاست «فقام المغیرةبن شعبة فقال رأیتُ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) یمسح علی الخفین فقال علی (علیه السّلام) قبل المائده او بعدَها»؛ اگر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روی کفش مسح میکشید قبل از «مائده بود» یا بعد از «مائده»؟ «فقال لا ادری»؛ من نمیدانم «فقال علی(علیه السّلام) سَبَقَ الکتاب الخُفَّین»؛ قرآن مقدم بر آن مسح روی کفش است و مسح روی کفش قبل نازل شدن دستور سورهن «مائده» بود «انما اُنْزِلت المائدةُ قبل اَنْ یُقْبَضْ»؛ قبل از اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت کند «بشهرین او ثلاثه» ؛ دو ماه یا نزدیک به سه ماه مانده به رحلت پیغمبر این سورهٴ «مائده» نازل شده است.
تا اینجا حضرت امیر آمدند؛ یعنی آن مسئله اینکه پا روی گردن آن شخص گذاشت و او را توبیخ کرد هم آن.
حفظ نظام و حکومت اسلامی مقدم بر فروعات
در تفسیر عیاشی است ؛ اما در مرحلهٴ سوم که خود حضرت امیر شده ولیّ مسلمین و حاکم که هم جنگ جمل را و هم جنگ صفین را و هم جنگ نهروان را دارد اداره میکند و قدرت هم دارد و همهٴ زندانها و حکومتها و قدرتهای حکومتی در دست اوست؛ اما مردم را وادار کند که روی پا مسح بکشند و روی کفش مسح نکشند یا نه؟ این کار را کرد یا نکرد؟ یقیناً نکرد.
در روایت سه باب ٣٨ مرحوم کلینی روایت مبسوطی دارد که گوشهای از آن روایت مبسوط را مرحوم صاحب وسایل در همین باب 38 کتاب طهارت از ابواب الوضوء نقل کرد و آن این است که «قال خطب امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فقال قد عَمِلَت الولاةُ قبلی اعمالاً خَالَفوا فیها رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) متعمِّدین لخلافه»؛ کسانی که قبل از من بودند عمداً بر خلاف پیغمبر کارهایی کردند «ولو حملتُ الناس علی ترکها لَتَفَرَّق عنی»؛ من هم اگر مردم را وادار کنم به روش پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و تحمیلشان بکنم که به روش پیغمبر عمل بکنند نه به روش خلفای قبلی، این تفرقه در حکومت ایجاد میشود و تفرقه در بین مسلمین ایجاد میشود و آنها مرا رها میکنند و نه تنها آنها رها میکنند خودِ لشگریان من هم کسانی هستند که روی کفش مسح میکشند و برعکس وضو میگیرند و از پایین به بالا وضو میگیرند «لَتَفَرَّقَ عنِّی جندی»، آنگاه همین لشگریانی که من با آنها باید کار بکنم میروند و از من متفرق میشوند.
بعد فرمود: «اَرَأیْتُمْ لو اَمَرْتُ ِبمَقَام ابراهیم فَرَدَدْتُهُ الی الموضع الَّذی کان فیه»، چون میگویند آنجایی که حضرت ابراهیم ایستاده بود نزدیک بیت و نزدیک کعبه بود، برای اینکه حضرت ابراهیم روی آن سنگ میایستاد و دیوار را میچید و الآن چند متر فاصله است و اینجا که الآن مقام ابراهیم است یقیناً آنجایی نبود که حضرت ابراهیم روی آن سنگ ایستاده بود، این سنگ همان سنگ است؛ ولی جایش که اینجا نبود، برای اینکه جایش کنار دیوار کعبه بود که حضرت روی این سنگ میایستاد و دیوار کعبه را میچید. فرمود: «اَرَاَیْتُمْ لو اَمَرْتُ بمقام ابراهیم فرددتُهُ الی الموضع الَّذی کان فیه» که مشکلات حکومت خود را میشمارد و این در روضهٴ کافی آمده که این روایت مفصل است.
آن قسمتی که به بخش فقهی برمیگردد را مرحوم صاحب وسایل نقل کردند که «الی ان قال» و دیگر بقیه روایت را نقل نکردند «الی ان قال و حرمت المسح علی الخفَّین» یعنی «ارأیتم لو حرمت المسح علی الخفین»؛ اگر من بگویم که مسح روی کفش باطل است «و حَدَدْتُ علی النَّبیذ»؛ بگویم همانطوری که خمر حدّ دارد نبیز هم حدّ دارد «و أمَرْتُ بِإحلال المتعتین»؛ بگویم هم حج تمتّع صحیح است و هم نکاح موقت «و أمْرْتُ بالتکبیر علی الجنائز خمس تکبیراتٍ»؛ بگویم نماز میت پنج تکبیر دارد نه چهار تکبیر «و اَلْزَمْتُ النَّاسَ الجَهْرَ ببسم الله الرحمن الرحیم» که بسم الله را در نمازهای جهریه واجب است جهر بگویند «الی ان قال اذاً لَتفرَّقُوا عنّی» ؛ من اگر این کارها را بکنم قدرت دارم ولی این حکومت به هم میخورد؛ حالا رعایت یک امر فرعی واجبتر است یا اصل اسلام و نظام؟ این همه احکامی که خلاف شرع است حضرت امیر دارد میبیند و دولتمردان او هم اینچنین بودند و اینچنین نبود که دولتمردان او همه شیعهٴ خالص باشند؛
بیان حدیث معروف حضرت امیر(علیه السلام) به کمیل
مثل مالک اشتر و امثال ذلک. بعضیها که آدمهای بسیار خوبی بودند مدیریت ضعیفی داشتند؛ نظیر کمیل (رضوان الله علیه) که کمیل از اصحاب خاص حضرت امیر است و وقتی که دیگران از حضرت امیر (سلام الله علیه) وقت خصوصی میخواهند حضرت میفرمایند من وقت ندارم؛ ولی دست کمیل را میگیرد و از مسجد جامع کوفه بیرون میبرد و در صحرای اطراف کوفه آن حدیث معروف را به کمیل میآموزاند که «یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» و همهٴ این حرفها را یاد کمیل میدهد و دعای کمیل هم به وسیلهٴ کمیل به ماها رسیده است و این همه معارفی که چه در نهجالبلاغه چه در غیر نهج البلاغه به وسیلهٴ کمیل (رضوان الله علیه) به ما رسیده است، وقتی حضرت امیر به حکومت رسید منطقهای است به نام هیت، هیت با های دو چشم محلی است که حضرت امیر (سلام الله علیه) کمیل (رضوان الله علیه) را مسئول آن منطقه کرده است و انبار مهمّات را هم در اختیارش قرار داد و امکانات و تدارکات کافی هم به او داد، مأموران اموی آمدند زدند و بردند و غارت کردند و کمیل نتوانست آن منطقه را حفظ بکند، نامهٴ گلایهآمیزی در نهج البلاغه است که حضرت امیر به کمیل نوشته که من این همه امکانات به تو دادم تو نتوانستی مدیریت را داشته باشی و آنجا را حفظ بکنی.
مقدم بودن حفظ نظام بر فروعات آن
یک وقت است که کسی به درد دعای کمیل میخورد و او دیگر نمیتواند فرمانده باشد که حضرت آدمهای خوبش اینها بودند و بعد ناچار به دیگران سمت میداد و بارزتر از همه که این را هم طبری نقل کرد و هم از مورخین شیعه هم نقل کردند جریان فدک که برای حضرت امیر نبود که حضرت امیر بگذرد، برای خودش نبود که بگذرد، فدک برای اولاد فاطمه و همین صغار بنیهاشم بود. حضرت امیر در زمان قدرتش چرا فدک را استرداد نکرد؟ آن وقتی که حکومت نداشت اعتراض میکرد و فریاد میکشید و میفرمود حق مسلم ماست و حالا که به حکومت رسید و همهٴ جنگها را میتواند اداره کند چرا این حق مسلم اولاد بنی هاشم و صغار فاطمه (علیها سلام) را استرداد نکرد؟ فرمود: حکومت من نوپاست و اگر پا بگیرد من خیلی کار میکنم «لو استوت قدمای من هذه المراحض لغیّرتُ اشیاء» ؛ خیلی امور را تغییر میدهم؛ اما نمیشود، حالا آن مقدار مبسوط نه، همین مقداری که مربوط به بحثهای طهارت ثلاث است، اینکه در کتابهای فقهی هم آمده، فرمود: من اگر اینها را وادارشان بکنم که این کارها را بکنند «لَتَفرَّقوا عنّی» ، حالا معلوم میشود که حفظ یک نظام و حفظ یک حکومت اسلامی خیلی مقدم است بر فروعات و به هر تقدیر همین مسئولین او روی کفش مسح میکشیدند و نماز جماعت میخواندند و امام جماعت میشدند و اینچنین نبود که همهٴ مسئولینِ او شیعهٴ خالص باشند.
شما در همین نهج البلاغه که بررسی میکنید میبینید که این قسمت بصره یک استان وسیعی بود؛ یعنی بصره با همهٴ فلات اطرافش، کرمان با همهٴ فلات اطرافش و اهواز با همهٴ آن فلات اطرافش جمعاً یک استانداری بود و در حقیقت یک کشور بود که این منطقهٴ وسیع را وجود مبارک حضرت امیر در اختیار ابن عباس قرار داد و ابن عباس استاندار این استان وسیع بود. معاون رسمی ابن عباس که به دست ابن عباس نصب شد همین زیادبن ابیه بود که بدتر از زیادبن ابیه ما چه کسی را داریم! اگر میخواستید بگردید و بدتر از او پیدا کنید مقدورتان نبود. وقتی دست یک کسی بسته باشد، اگر حضرت مثل مالک اشتر چند نفر میداشت هرگز به کمیل کار نمیداد و اگر هم باز مثل کمیل چند نفر میداشت دیگر به زیادبن ابیه اجازه نمیداد که زیادبن ابیه معاون رسمی استاندار بصره باشد.
اینها که در ناسخ التواریخ و عوالی اللآلی که نیست؛ بلکه اینها در نهج البلاغه است و این [روایت «اذا لتفرقوا عنّی» را] هم مرحوم کلینی نقل کرده، حالا معلوم میشود که حفظ یک حکومت و حفظ یک نظام که اصل اسلام به او بسته است و او به اصل اسلام وابسته است مقدم بر خیلی از این فروع است. فرمود: اگر من اینها را تحمیل میکردم «إذاً لتفرَّقوا عنّی»؛ هم چه در مسایل حقوقی اقدام نکرد تا فدک را بگیرد با اینکه فدک برای حضرت امیر نبود که ببخشد و برای این مظلومین و محرومین بنی هاشم بود و هم در مسایل فقهی؛ نه حکم الله را منتها حکم فرعی و نه حقالناس را منتها فرعی، همهٴ اینها را فدای اصل اسلام کردند وگرنه ـ معاذ الله ـ
عدم تمایل حضرت امیر(علیه السلام) به حکومت
حضرت امیر حکومت نمیخواست، اینکه فرمود: مثل «عَفْطَةِ عَنْزٍ» است حالا یا عطسه عنز است برای او این تلاش را میکرد یا برای اصل اسلام این کار را میکرد؟ او که حکومت را و خلافت را ارزیابی کرد و طرزی هم تعبیر کرد که هیچ کسی در آن کارها رغبت نمیکرد،فرمود: یک استخوان خوک، خوک که نجسالعین است، گوشتش نه، استخوان خوک که نجسالعین است و آن استخوان هم نجسالعین است در دست یک جذامی باشد آیا هیچ کس رغبت میکند؟ فرمود: این زرق و برق شما مثل همان «عِراقِ خِنْزِیرٍ» است به ید مجذوم.
بنابراین این زرق و برق را حضرت امیر به این صورت درمیآورد که گاهی به صورت «عَفْطَةِ عَنْزٍ» عطسه عنز و امثال ذلک تعبیر کرده است و با اینکه حکومت را یعنی مسایل زرق و برق دنیایی را اینچنین میداند معلوم میشود که نظام اسلامی نه عراق خنزیر است و نه «عفطة عنز» و دنیا نیست، بلکه یک امر اخروی است؛ یعنی اصل حکومت اسلامی است و زرق و برقهایش البته دنیاست و همان عراق خنزیر است؛ اما اصل اینکه «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» یک امر اخروی است نه امر دنیوی و چون اصل است فروعات را فدای چنین اصل کرده است، لذا هم دربارهٴ فدک فرمود: «لو استوت قدمای مِن هذه المراحض لغیّرتُ أشیاء» و هم دربارهٴ این احکام فقهی و فرعی فرمود: «اذاً لتفرَّقوا عنِّی» .
تقیه بودن «مسح روی کفش» در عصر صادقین(علیهما السلام)
مطلب دیگر آن است که برخی از همینهایی که ثقیفه را تشکیل دادند و مانند آن یا جریان اهانت به بیت نبوت و رسالت را اقدام کردند و تجویز کردند مثل مغیره و اینها، آنها اصلاً پیامبر را هم به عنوان یک فرد عادی میشناختند نه به عنوان اینکه مصون از نسیان و اینهاست. روایت سیزده باب ٣٨ همین ابواب وضو این است که «روی ان رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) توضأ ثم مسح علی نَعْلَیه فقال له المغیرة أنسیت یا رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فقال له بل انت نسیتَ هکذا امرنی ربّی» ، حالا این در چه وقتی بود؟ این قبل از آیهٴ ششم سورهٴ «مائده» بود؛ اما عمده آن است که مغیره به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد که شما یادتان رفته؟ این کسی که به خودش جرأت میدهد به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بگوید که یادت رفته، این معلوم میشود اصلاً پیغمبر را معَرضِ سهو و نسیان میداند.
به هر تقدیر این مسئلهٴ «مسح علی الخفین» به عنوان تقیه بود تا در عصر امام صادق و باقر (سلام الله علیهما) که آنها هم گاهی مخفیانه آن حق را میگفتند و در علن تصریح نمیکردند تا رسید به عصر امام رضا (سلام الله علیه) که حکومت دست آن حضرت افتاد از نظر رفع تقیه نه از نظر اجرای حدود. روایت ده باب ٣٨ این است که راوی میگوید من بر امام باقر (سلام الله علیه) وارد شدم و از او دربارهٴ اشیائی سؤال کردم و عرض کردم: «ما تقول فی مسح علی الخفَّین»؛ شما نظرتان درباره مسح چیست؟ فرمود: عمر میگوید مسح کافی است حالا در سفر و حضر فرق میگذارد؛ ولی پدرم امام سجاد (سلام الله علیه) میفرماید: نه، اصلاً نه در سفر و نه در حضر مسح علی الخفَّین کافی نیست.
راوی میگوید: «فلما خرجتُ مِن عنده فَقُمْتُ علی عتبةِ الباب»؛ من که از حضورش برخاستم دم در ایستادم، معلوم میشود که در مجلس کسانی بودند که حضرت نمیتوانست صریحاً حق را بگوید. دم در ایستادم و وجود مبارک امام باقر وقتی دید که من دم در ایستادم «فقال لی اَقْبِل»؛ بیا «فَاَقْبَلْتُ علیه»؛ من به طرف حضرت رفتم «فقال»؛ وجود مبارک امام باقر فرمود: «انَّ القومَ کانُوا یقولون بِرَأیِهِم»؛ آنها با قیاس و فکر خود حرف میزدند که گاهی «فیُخطئون»؛ گاهی «یُصِیبُون»؛ اما «و کان ابی لا یقول بِرَأیه» ؛ پدرم روی وحی میگفت و روی آنچه که از پیغمبر شنید میگفت؛ ولی در همان مجلس به اختلاف فتوا اکتفا کرد و فرمود: دو نظر است: بعضی میگویند «مسح علی الخفین» کافی است و بعضی میگویند کافی نیست و پدرم میگفت کافی نیست؛ اما دیگر تخطئه نکرده بود کسانی را که «مسح علی الخفین» داشتند، بلکه در خفا فرمود که پدرم روی وحی میگوید. تا رسید جریان به امام رضا (سلام الله علیه) که امویان و امثال ذلک نابود شدند و همین این مأمون و هارون که به حسب ظاهر شیعهٴ امام کش بودند روی کار آمدند و اینها طبق روایت هفده باب ٣٨ مأمون برای وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) نوشت که شما احکام وضو و اینها را برای ما مرقوم بفرمایید، حضرت جریان وضو را اینچنین فرمود: «و مَنْ مَسَح علی الخفَّین فقد خالف الله و رسوله و ترک فریضتَهُ و کِتَابَهُ» ؛ حالا دیگر دورهٴ تقیه سپری شد. منظور آن است که هم تقیه مراتبی داشت و هم اینکه اهل بیت سعی میکردند که مردم را به اوّلین منبعِ قرآنی ارجاع بدهند و هم اینکه هنگام تزاحم، رعایتِ فروع دین نمیتواند جلوی اصل نظام را بگیرد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- احتجاج در زمان استدلال به وسیله آیات قرآن از طرف اهلبیت(ع)
- حفظ نظام و حکومت اسلامی مقدم بر فروعات
- بیان حدیث معروف حضرت امیر(ع) به کمیل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ مِنْهُ ما یُریدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُریدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ٭ وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ میثاقَهُ الَّذی واثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾
نکات قابل توجه در آیات ششم و هفتم سوره مائده
نکات دیگری که در این آیهٴ شش و هفت سورهٴ مبارکهٴ مائده «مانده» است عبارت از این است که در بعضی از نصوص ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ﴾ اینچنین تطبیق شد که «اذا قمتم من النوم» و برابر این حدیث معلوم میشود که طهارت را تحصیل کردن وظیفهٴ کسی است که بخواهد نماز بخواند و با طهارت نباشد و اگر خود در حال قیام برای نماز طاهر بود یعنی قبلاً وضو گرفته بود ولو با وضوی قبلی نماز گذشته را خوانده است، دیگر تحصیل وضوی جدید لازم نیست، چون اگر کسی از خواب برخاست باری نماز باید وضو بگیرد و چون خواب خصوصیتی ندارد، منظور آن است که اگر شما متطهّر نبودید و خواستید نماز بخوانید وضو بگیرید. پس گرچه ظاهر صدر آیه این است که برای هر نمازی وضو لازم است؛ ولی به شهادت این روایت و مانند آن معلوم میشود که وضو گرفتن برای نمازی لازم است که انسان وضو نداشته باشد و خلاصه نماز مشروط به طهارت است و اگر طهارت قبلی باقی بود و نقض نشد، تحصیل طهارتِ جدید لازم نیست (مطلب اول).
شستن عرفی آرنج دست
مطلب دوم آن است که گرچه عرفها ممکن است فرق بکند که مثلاً در یک عرفی وقتی گفتند تا آرنج دستت را بشوی یا مسح بکش یا پانسمان بکن یا گچ بگیر یا روغن بمال در عرفها فرق بکند؛ ولی در عرف حاضر اگر گفتند تا آرنج را بشوی یا روغن مالی کن یا گچ بگیر یا پانسمان بکن، از آن غایت آن دست فهمیده میشود نه غایت آن عمل. روی این تشابه ازمان انسان جلو میرود تا آنجا که دلیل برخلاف باشد و اگر قرینهای بر خلاف بود و مراجعه به عرف آن عصر کرد و دید که برخلاف آنچه که در عرف فعلی فهمیده میشود، البته آن عصر نزول وحی مُحکَّم است؛ ولی وقتی به عصر نزول وحی مراجعه میکنید میبینید که آنجا هم همین دو تعبیر است، برای اینکه اهل بیت (علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) با عربیت فصیح سخن میگفتند و آشنا بودند و شاگردان آنها مثل اباذر، مقداد و عمار عربهای فصیح بودند، آنها هم همین معانی را درست درک میکردند و اوّلین فصیح خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و علی بن ابیطالب (سلام الله علیهما) بودند که این ﴿الی المرافق﴾ را وقتی درست تشریح میکردند میفرمودند که این غایت مغسول است نه غایت غَسل و وحی الهی هم آنها را به همین حقیقت آگاه کرد.
بیان شراط صحت مسح
مطلب سوم آن است که ظاهرِ مسح مثل ظاهر غَسل باید به بدن برسد؛ منتها غَسل برای صورت است و دست، مسح برای سر است و پا، بنابراین اگر کسی بخواهد روی جوراب یا کفش مسح بکشد این درست نیست و اگر قبلاً مسح روی کفش میشد یا روی نعلین و مانند آن میشد، به وسیله آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده»؛ یعنی آیهٴ ششم سورهٴ «مائده» آن حکمها برطرف شد، چون سورهٴ «مائده» آخرین سورهای است که مبسوطاً بر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است و دیگر مسح علیالخفین صحیح نیست.
نقل اکبر بودن قرآن
مطلب چهارم آن است که برای اینکه مرجع اصلی و منبع اصلی برای مردم همان ثَقَل اکبر و قرآن کریم باشد، خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همچنین اهل بیت (علیهم السّلام) سعی میکردند که راه استنباط و استدلال قرآنی را یاد شاگردانشان بدهند و اگر سؤال کننده یک فرد عادی بود اصل فتوا را بیان میفرمودند و اگر میتوانست صاحبنظر و اهل استنباط باشد کیفیتِ اجتهاد و استنباط را یادش میدادند. جریانی هم از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است و هم از وجود مبارک امام صادق؛ منتها یکی مربوط به غُسل است و دیگری مربوط به وضو؛ در باب وضو و همچنین در باب غُسل اگر آب ضرر داشت انسان مسح میکشد به جای غَسل یا تیمّم میکند به جای غُسل یا وضو، چند روایت است و منظور از آن روایات دو چیز است: یکی بیان حکم واقعی خداست و یکی هم ارجاع به قرآن کریم است که نحوهٴ استدلال را شاگردان اهل بیت یاد بگیرند.
دلائل انجام وضو جبیره
در کتاب شریف وسایل [الشیعة] کتاب الطهارة، ابواب مسح و غَسل وجه، باب 39 از ابواب وضو عنوان باب این است که «باب اِجْزاءِ المسح علی الجَبَائر فی الوضو و اِنْ کانَتْ فی موضع الغَسل مَعَ تَعَذُّر نَزْعِهَا و اِیصال الماء الی مَا تحتها و عدم وجوب غَسل داخل الْجُرْح» که این درباره عنوان باب است. روایت یازده همین باب 39 که آخرین روایت است جامع بین وضو و غُسل است و آن این است که از تفسیر عیاشی نقل شده است؛ یعنی مرحوم صاحب وسایل نقل فرمود که «محمد بن مسعود العیاشی فی تفسیره عن اسحاق بن عبدالله بن محمد بن علی بن الحسین(علیه السّلام) عن الحسن بن زید عن ابیه عن علی بن ابیطالب(علیه السّلام) قال سألت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) عن الجَبائر تکون علی الکَسیر»؛ یعنی عضوی که شکسته است جبیره است چه باید کرد؟ «کیف یتوضَّأ صاحبُها»؛ صاحب این جبیرهها چه کنند؟ «و کیف یَغْتَسِلُ اذا اَجْنَبَ»؛ حکم وضو و حکم غُسل برای کسی که عضوی از اعضای بدن او شکسته است و جبیره گذاشته است چه کند؟ «قال یُجْزیه المسح علیها فی الجَنَابة و الوضوء»؛ هم میشود غُسل جبیرهای کرد و هم میشود وضو جبیرهای [گرفت]. «قلت فان کان فی برد یَخاف علی نفسه اذا افْرَغَ الماء علی جسده»؛ حضرت امیر میفرماید: من به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردم که اگر هوا سرد بود و این شخص میترسد که آب بریزد چه کند؟ «فَقَرأ رسولُ الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیماً﴾» ؛ یعنی دیگر لازم نیست آب بریزد و همان را مثلاً جبیره کافی است. این استدلال به آیهٴ قرآن نشان میدهد که نحوهٴ اجتهاد را دارند تعلیم میکنند، گرچه به خصوص حضرت امیر فرمود؛ اما کل این جریان را اصحاب نقل کردند که نحوهٴ استدلال و استنباط را هم دارند یاد میدهند که اختصاص به خود حضرت امیر ندارد وگرنه برای دیگران نقل نمیفرمودند.
مشابه این در روایت پنج همین باب 39 است که این در کتابهای حوزوی هم است و مرحوم شیخ در رسائل هم نقل کردند ؛ آن روایت پنج باب 39 این است که «محمد بن الحسن [مرحوم شیخ طوسی] باسناده عن احمد بن محمد عن بن محبوب عن علی بن الحسن بن رباط عن عبد الاعلی مولی آل سامٍ قال قلت لابی عبد الله (علیه السّلام) عَثَرتُ»؛ من لغزیدم «فانقطع ظَفُری»؛ ناخن پایم منقطع شد و پایم مجروح شد «فَجَعَلْتُ علی إصْبَعِی مَرَارَهً»؛ من جبیرهای روی انگشت پایم گذاشتم «فکیف اَصْنَعُ بالوضو»، البته لابد منظور جایی است که همهٴ این انگشتها آسیب دید و آن جبیره روی همهٴ انگشتها قرار گرفت وگرنه اگر روی بعضی از انگشتها باشد و بعضی از انگشتهای دیگر سالم باشد، روی آن انگشت سالم مسح میکشد و دیگر مشکلی ندارد، معلوم میشود که جبیره همهٴ انگشتها را گرفته و همه آسیب دیدند یا چارهای جز اینکه جبیره روی همهٴ انگشتها بیاید نبود.
وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) به عبدالاعلی فرمود: «یُعرف هذا و اَشْبَاهُهُ زن کتاب الله عزَّوجلّ قال الله تعالی ﴿مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾» آن وقت این آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» را خواندند نه آیهٴ سورهٴ «مائده» را و فرمود: ﴿ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾؛ یعنی دیگر لازم نیست که شما روی همان آن عضو مصدوم و آسیب دیده مسح بکشید و روی همان جبیره هم مسح بکشید کافی است. در اینجا عبدالاعلی اگر وجود مبارک امام صادق فتوا میداد برای او حجت بود؛ ولی حضرت دارد راه استدلال و اجتهاد را هم به او یاد میدهد و منبع اصلی را هم قرآن کریم میداند که او از مهجور بودن بیرون بیاید (این هم یک مطلب).
کیفیت انجام مسح
مطلب بعدی آن است که درباره مسح که اختلاف فریقین در همین کیفیت وضو است، اهلبیت(علیهم السّلام) میفرمودند که ما هرگز روی کفش و مانند آن مسح نمیکشیم و پیروان ما هم باید به ما اقتدا کنند؛ تعبیر این است که ما اهل بیت این کار را نمیکنیم و شیعیان ما هم باید که پیرو ما باشند. روایت دوازده باب ٣٨ این است که «محمد بن علی بن الحسین [مرحوم صدوق] باسناده عن المفضل بن عمر عن ثابت الثمالی»؛ ثمالی محلی است که ابی حمزه ثمالی اهل آن محل است «عن حبابة الوالبیَّة فی حدیث عن امیرالمؤمنین(علیه السّلام) قالت سمعتُ یقول اِنَّا اهل بیت لا نَمْسَحُ علی الخُفَّین»؛ ما هرگز در هنگام وضو روی موضع و چکمه و کفش مسح نمیکشیم، بلکه روی پا مسح میکشیم «فَمَنْ کان مِنْ شیعتنا فالیَقْتَدِ بنا و لْیَسْتَنَّ بُسَّنتِنا» که این کلمهٴ شیعه در روایات خود حضرت امیر(سلام الله علیه) بود و بر زبان خود حضرت امیر بود که فرمود: شیعیان ما باید مثل ما وضو بگیرند.
این سنت و سیرت اهلبیت است که فرمود: «انَّا اهل بیت» که «لا نَمْسَحُ علی الخُفَّین» که این راجع به کار خودشان است دربارهٴ هدایت دیگران هم به عنوان احتجاج به قرآن کریم استدلال میکردند که باید مسح روی پا باشد نه روی کفش و در مسایل فردی هم نهی از منکر میکردند اگر میدیدند که کسی در هنگام مسح روی کفش مسح کشید با او برخورد میکردند.
سه مطلب مهم دربارهٴ مسح روی کفش
اما در مسائل حکومتی و نظام که بخواهند با یک جمعیت عظیمی درگیر بشوند این کار را نمیکردند. پس سه مطلب در طول هم دربارهٴ این «مسح علی الخفین» است: یکی اینکه خودشان فرمودند که ما اهل بیت هرگز روی کفش مسح نمیکشیم و روی پا مسح میکشیم و شیعیان ما هم به ما اقتدا کنند این (یک) که همین روایتی بود که الآن خواندیم؛ روایت دوازده باب ٣٨ از ابواب وضو «إنَّا اهل بیت لا نَمْسَحُ علی الخفَّین».
احتجاج در زمان استدلال بوسیله آیات قرآن از طرف اهلبیت(علیهم السلام)
مطلب دوم آن است که در هنگام احتجاج در هنگام استدلال و مانند آن به آیهٴ قرآنی استدلال میکردند و میفرمودند که «مسح علی الخفین» باطل است، برای اینکه سوره ٴ«مائده» آخرین سورهٴ مبسوطی است که بر پیغمبر نازل شده است و آخرین دستور همین آیهٴ شش سورهٴ «مائده» است که فرمود پاهایتان را مسح بکشید. این در احتجاجاتشان است که مقداری از آنها در همین باب ٣٨ و 39 آمد و در مسایل فردی هم برخورد میکردند؛ یعنی اگر میدیدند که کسی وضو گرفته ولی در هنگام وضو به جای مسح پا روی کفشها مسح بکشد نهی از منکر میکردند و احیاناً آنها را میزدند، این کار ما را میکردند و اگر به محکمهٴ خلیفهٴ وقت مراجعه میشد آن وقت میرفتند و احتجاج هم میکردند.
مسئلهٴ سوم این است که حالا که حکومت به دست خود اینها افتاد و به دست خود حضرت امیر افتاد، دیگر نظام را در هم بریزند و حکومت را متزلزل کنند و با عدهٴ زیادی درگیر بشوند که حتماً شما باید که روی پا مسح بکشید و روی خفین مسح نکشید، این کار را نکردند. این مطالب سهگانه در همین باب ٣٨ و ٣٩ است.
نزول سوره مائده به عنوان آخرین سوره دربارهٴ مسح روی پا به پیامبر(صلّیٰ الله علیه و آله و سلّم)
قبلاً این روایت از نور الثقلین خوانده شد و گوشهای از آن روایت در همین باب ٣٨ است؛ آن روایت این بود که وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) دید که کسی وضو گرفت و به جای اینکه روی پا مسح بکشد روی کفشها مسح کشید و دارد نماز میخواند و حضرت در مسجد با او برخورد کرد و درگیر شد و روی گردنش لگد زد و پا گذاشت و فرمود: «تُصَلّی علی غیر وُضُو»؛ فرمود چرا بی وضو نماز میخوانی؟ این حضرت امیر است (سلام الله علیه) که آمده با این شخص برخورد کرد و لگد به گردنش زد یا روی گردنش پا گذاشت و فرمود چرا بی وضو نماز میخوانی؟ آن شخص هم گفت من وضو گرفتم، فرمود نه، برای اینکه تو روی پا مسح نکشیدی، روی کفش مسح کشیدی؛ گفت عمر به من دستور داد که این کار را بکنم. حضرت دستش را گرفت و آورد نزد عمر و فرمود: تو به او گفتی که روی پا لازم نیست مسح بکشد و روی کفش مسح بکشد کافی است؟ گفت: بله من گفتم، چون پیامبر این کار را کرد؛ فرمود: «سَبَقَ الکتابُ الخُفَّین» ؛ حرف خدا مقدم است بر آن و سورهٴ مبارکهٴ «مائده» دو ماه و اندی از عمر مبارک پیغمبر مانده بود که نازل شده است و این آخرین سورهای است که نازل شده و آخرین دستور هم همین است.
تا اینجا حضرت امیر آمدند و اینها در روایات ما است که گوشهای از این در روایت شش باب ٣٨ آمده است که «حماد عن حریز عن زرارة عن ابی جعفر (علیهم السّلام) قال سمعتُهُ یقول جَمَعَ عمربن الخطَّاب اصحاب النَبِی (صلی الله علیه و آله و سلم) و فیهم علی (علیه السلام) فقال ما تقولون فی المسح علی الخفَّین»؛ مغیرة بن شعبة «قلم» برخاست «فقام المغیرةبن شعبة فقال رأیتُ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) یمسح علی الخفین فقال علی (علیه السّلام) قبل المائده او بعدَها»؛ اگر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روی کفش مسح میکشید قبل از «مائده بود» یا بعد از «مائده»؟ «فقال لا ادری»؛ من نمیدانم «فقال علی(علیه السّلام) سَبَقَ الکتاب الخُفَّین»؛ قرآن مقدم بر آن مسح روی کفش است و مسح روی کفش قبل نازل شدن دستور سورهن «مائده» بود «انما اُنْزِلت المائدةُ قبل اَنْ یُقْبَضْ»؛ قبل از اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت کند «بشهرین او ثلاثه» ؛ دو ماه یا نزدیک به سه ماه مانده به رحلت پیغمبر این سورهٴ «مائده» نازل شده است.
تا اینجا حضرت امیر آمدند؛ یعنی آن مسئله اینکه پا روی گردن آن شخص گذاشت و او را توبیخ کرد هم آن.
حفظ نظام و حکومت اسلامی مقدم بر فروعات
در تفسیر عیاشی است ؛ اما در مرحلهٴ سوم که خود حضرت امیر شده ولیّ مسلمین و حاکم که هم جنگ جمل را و هم جنگ صفین را و هم جنگ نهروان را دارد اداره میکند و قدرت هم دارد و همهٴ زندانها و حکومتها و قدرتهای حکومتی در دست اوست؛ اما مردم را وادار کند که روی پا مسح بکشند و روی کفش مسح نکشند یا نه؟ این کار را کرد یا نکرد؟ یقیناً نکرد.
در روایت سه باب ٣٨ مرحوم کلینی روایت مبسوطی دارد که گوشهای از آن روایت مبسوط را مرحوم صاحب وسایل در همین باب 38 کتاب طهارت از ابواب الوضوء نقل کرد و آن این است که «قال خطب امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فقال قد عَمِلَت الولاةُ قبلی اعمالاً خَالَفوا فیها رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) متعمِّدین لخلافه»؛ کسانی که قبل از من بودند عمداً بر خلاف پیغمبر کارهایی کردند «ولو حملتُ الناس علی ترکها لَتَفَرَّق عنی»؛ من هم اگر مردم را وادار کنم به روش پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و تحمیلشان بکنم که به روش پیغمبر عمل بکنند نه به روش خلفای قبلی، این تفرقه در حکومت ایجاد میشود و تفرقه در بین مسلمین ایجاد میشود و آنها مرا رها میکنند و نه تنها آنها رها میکنند خودِ لشگریان من هم کسانی هستند که روی کفش مسح میکشند و برعکس وضو میگیرند و از پایین به بالا وضو میگیرند «لَتَفَرَّقَ عنِّی جندی»، آنگاه همین لشگریانی که من با آنها باید کار بکنم میروند و از من متفرق میشوند.
بعد فرمود: «اَرَأیْتُمْ لو اَمَرْتُ ِبمَقَام ابراهیم فَرَدَدْتُهُ الی الموضع الَّذی کان فیه»، چون میگویند آنجایی که حضرت ابراهیم ایستاده بود نزدیک بیت و نزدیک کعبه بود، برای اینکه حضرت ابراهیم روی آن سنگ میایستاد و دیوار را میچید و الآن چند متر فاصله است و اینجا که الآن مقام ابراهیم است یقیناً آنجایی نبود که حضرت ابراهیم روی آن سنگ ایستاده بود، این سنگ همان سنگ است؛ ولی جایش که اینجا نبود، برای اینکه جایش کنار دیوار کعبه بود که حضرت روی این سنگ میایستاد و دیوار کعبه را میچید. فرمود: «اَرَاَیْتُمْ لو اَمَرْتُ بمقام ابراهیم فرددتُهُ الی الموضع الَّذی کان فیه» که مشکلات حکومت خود را میشمارد و این در روضهٴ کافی آمده که این روایت مفصل است.
آن قسمتی که به بخش فقهی برمیگردد را مرحوم صاحب وسایل نقل کردند که «الی ان قال» و دیگر بقیه روایت را نقل نکردند «الی ان قال و حرمت المسح علی الخفَّین» یعنی «ارأیتم لو حرمت المسح علی الخفین»؛ اگر من بگویم که مسح روی کفش باطل است «و حَدَدْتُ علی النَّبیذ»؛ بگویم همانطوری که خمر حدّ دارد نبیز هم حدّ دارد «و أمَرْتُ بِإحلال المتعتین»؛ بگویم هم حج تمتّع صحیح است و هم نکاح موقت «و أمْرْتُ بالتکبیر علی الجنائز خمس تکبیراتٍ»؛ بگویم نماز میت پنج تکبیر دارد نه چهار تکبیر «و اَلْزَمْتُ النَّاسَ الجَهْرَ ببسم الله الرحمن الرحیم» که بسم الله را در نمازهای جهریه واجب است جهر بگویند «الی ان قال اذاً لَتفرَّقُوا عنّی» ؛ من اگر این کارها را بکنم قدرت دارم ولی این حکومت به هم میخورد؛ حالا رعایت یک امر فرعی واجبتر است یا اصل اسلام و نظام؟ این همه احکامی که خلاف شرع است حضرت امیر دارد میبیند و دولتمردان او هم اینچنین بودند و اینچنین نبود که دولتمردان او همه شیعهٴ خالص باشند؛
بیان حدیث معروف حضرت امیر(علیه السلام) به کمیل
مثل مالک اشتر و امثال ذلک. بعضیها که آدمهای بسیار خوبی بودند مدیریت ضعیفی داشتند؛ نظیر کمیل (رضوان الله علیه) که کمیل از اصحاب خاص حضرت امیر است و وقتی که دیگران از حضرت امیر (سلام الله علیه) وقت خصوصی میخواهند حضرت میفرمایند من وقت ندارم؛ ولی دست کمیل را میگیرد و از مسجد جامع کوفه بیرون میبرد و در صحرای اطراف کوفه آن حدیث معروف را به کمیل میآموزاند که «یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» و همهٴ این حرفها را یاد کمیل میدهد و دعای کمیل هم به وسیلهٴ کمیل به ماها رسیده است و این همه معارفی که چه در نهجالبلاغه چه در غیر نهج البلاغه به وسیلهٴ کمیل (رضوان الله علیه) به ما رسیده است، وقتی حضرت امیر به حکومت رسید منطقهای است به نام هیت، هیت با های دو چشم محلی است که حضرت امیر (سلام الله علیه) کمیل (رضوان الله علیه) را مسئول آن منطقه کرده است و انبار مهمّات را هم در اختیارش قرار داد و امکانات و تدارکات کافی هم به او داد، مأموران اموی آمدند زدند و بردند و غارت کردند و کمیل نتوانست آن منطقه را حفظ بکند، نامهٴ گلایهآمیزی در نهج البلاغه است که حضرت امیر به کمیل نوشته که من این همه امکانات به تو دادم تو نتوانستی مدیریت را داشته باشی و آنجا را حفظ بکنی.
مقدم بودن حفظ نظام بر فروعات آن
یک وقت است که کسی به درد دعای کمیل میخورد و او دیگر نمیتواند فرمانده باشد که حضرت آدمهای خوبش اینها بودند و بعد ناچار به دیگران سمت میداد و بارزتر از همه که این را هم طبری نقل کرد و هم از مورخین شیعه هم نقل کردند جریان فدک که برای حضرت امیر نبود که حضرت امیر بگذرد، برای خودش نبود که بگذرد، فدک برای اولاد فاطمه و همین صغار بنیهاشم بود. حضرت امیر در زمان قدرتش چرا فدک را استرداد نکرد؟ آن وقتی که حکومت نداشت اعتراض میکرد و فریاد میکشید و میفرمود حق مسلم ماست و حالا که به حکومت رسید و همهٴ جنگها را میتواند اداره کند چرا این حق مسلم اولاد بنی هاشم و صغار فاطمه (علیها سلام) را استرداد نکرد؟ فرمود: حکومت من نوپاست و اگر پا بگیرد من خیلی کار میکنم «لو استوت قدمای من هذه المراحض لغیّرتُ اشیاء» ؛ خیلی امور را تغییر میدهم؛ اما نمیشود، حالا آن مقدار مبسوط نه، همین مقداری که مربوط به بحثهای طهارت ثلاث است، اینکه در کتابهای فقهی هم آمده، فرمود: من اگر اینها را وادارشان بکنم که این کارها را بکنند «لَتَفرَّقوا عنّی» ، حالا معلوم میشود که حفظ یک نظام و حفظ یک حکومت اسلامی خیلی مقدم است بر فروعات و به هر تقدیر همین مسئولین او روی کفش مسح میکشیدند و نماز جماعت میخواندند و امام جماعت میشدند و اینچنین نبود که همهٴ مسئولینِ او شیعهٴ خالص باشند.
شما در همین نهج البلاغه که بررسی میکنید میبینید که این قسمت بصره یک استان وسیعی بود؛ یعنی بصره با همهٴ فلات اطرافش، کرمان با همهٴ فلات اطرافش و اهواز با همهٴ آن فلات اطرافش جمعاً یک استانداری بود و در حقیقت یک کشور بود که این منطقهٴ وسیع را وجود مبارک حضرت امیر در اختیار ابن عباس قرار داد و ابن عباس استاندار این استان وسیع بود. معاون رسمی ابن عباس که به دست ابن عباس نصب شد همین زیادبن ابیه بود که بدتر از زیادبن ابیه ما چه کسی را داریم! اگر میخواستید بگردید و بدتر از او پیدا کنید مقدورتان نبود. وقتی دست یک کسی بسته باشد، اگر حضرت مثل مالک اشتر چند نفر میداشت هرگز به کمیل کار نمیداد و اگر هم باز مثل کمیل چند نفر میداشت دیگر به زیادبن ابیه اجازه نمیداد که زیادبن ابیه معاون رسمی استاندار بصره باشد.
اینها که در ناسخ التواریخ و عوالی اللآلی که نیست؛ بلکه اینها در نهج البلاغه است و این [روایت «اذا لتفرقوا عنّی» را] هم مرحوم کلینی نقل کرده، حالا معلوم میشود که حفظ یک حکومت و حفظ یک نظام که اصل اسلام به او بسته است و او به اصل اسلام وابسته است مقدم بر خیلی از این فروع است. فرمود: اگر من اینها را تحمیل میکردم «إذاً لتفرَّقوا عنّی»؛ هم چه در مسایل حقوقی اقدام نکرد تا فدک را بگیرد با اینکه فدک برای حضرت امیر نبود که ببخشد و برای این مظلومین و محرومین بنی هاشم بود و هم در مسایل فقهی؛ نه حکم الله را منتها حکم فرعی و نه حقالناس را منتها فرعی، همهٴ اینها را فدای اصل اسلام کردند وگرنه ـ معاذ الله ـ
عدم تمایل حضرت امیر(علیه السلام) به حکومت
حضرت امیر حکومت نمیخواست، اینکه فرمود: مثل «عَفْطَةِ عَنْزٍ» است حالا یا عطسه عنز است برای او این تلاش را میکرد یا برای اصل اسلام این کار را میکرد؟ او که حکومت را و خلافت را ارزیابی کرد و طرزی هم تعبیر کرد که هیچ کسی در آن کارها رغبت نمیکرد،فرمود: یک استخوان خوک، خوک که نجسالعین است، گوشتش نه، استخوان خوک که نجسالعین است و آن استخوان هم نجسالعین است در دست یک جذامی باشد آیا هیچ کس رغبت میکند؟ فرمود: این زرق و برق شما مثل همان «عِراقِ خِنْزِیرٍ» است به ید مجذوم.
بنابراین این زرق و برق را حضرت امیر به این صورت درمیآورد که گاهی به صورت «عَفْطَةِ عَنْزٍ» عطسه عنز و امثال ذلک تعبیر کرده است و با اینکه حکومت را یعنی مسایل زرق و برق دنیایی را اینچنین میداند معلوم میشود که نظام اسلامی نه عراق خنزیر است و نه «عفطة عنز» و دنیا نیست، بلکه یک امر اخروی است؛ یعنی اصل حکومت اسلامی است و زرق و برقهایش البته دنیاست و همان عراق خنزیر است؛ اما اصل اینکه «لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعَلْیَا» یک امر اخروی است نه امر دنیوی و چون اصل است فروعات را فدای چنین اصل کرده است، لذا هم دربارهٴ فدک فرمود: «لو استوت قدمای مِن هذه المراحض لغیّرتُ أشیاء» و هم دربارهٴ این احکام فقهی و فرعی فرمود: «اذاً لتفرَّقوا عنِّی» .
تقیه بودن «مسح روی کفش» در عصر صادقین(علیهما السلام)
مطلب دیگر آن است که برخی از همینهایی که ثقیفه را تشکیل دادند و مانند آن یا جریان اهانت به بیت نبوت و رسالت را اقدام کردند و تجویز کردند مثل مغیره و اینها، آنها اصلاً پیامبر را هم به عنوان یک فرد عادی میشناختند نه به عنوان اینکه مصون از نسیان و اینهاست. روایت سیزده باب ٣٨ همین ابواب وضو این است که «روی ان رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) توضأ ثم مسح علی نَعْلَیه فقال له المغیرة أنسیت یا رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فقال له بل انت نسیتَ هکذا امرنی ربّی» ، حالا این در چه وقتی بود؟ این قبل از آیهٴ ششم سورهٴ «مائده» بود؛ اما عمده آن است که مغیره به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد که شما یادتان رفته؟ این کسی که به خودش جرأت میدهد به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بگوید که یادت رفته، این معلوم میشود اصلاً پیغمبر را معَرضِ سهو و نسیان میداند.
به هر تقدیر این مسئلهٴ «مسح علی الخفین» به عنوان تقیه بود تا در عصر امام صادق و باقر (سلام الله علیهما) که آنها هم گاهی مخفیانه آن حق را میگفتند و در علن تصریح نمیکردند تا رسید به عصر امام رضا (سلام الله علیه) که حکومت دست آن حضرت افتاد از نظر رفع تقیه نه از نظر اجرای حدود. روایت ده باب ٣٨ این است که راوی میگوید من بر امام باقر (سلام الله علیه) وارد شدم و از او دربارهٴ اشیائی سؤال کردم و عرض کردم: «ما تقول فی مسح علی الخفَّین»؛ شما نظرتان درباره مسح چیست؟ فرمود: عمر میگوید مسح کافی است حالا در سفر و حضر فرق میگذارد؛ ولی پدرم امام سجاد (سلام الله علیه) میفرماید: نه، اصلاً نه در سفر و نه در حضر مسح علی الخفَّین کافی نیست.
راوی میگوید: «فلما خرجتُ مِن عنده فَقُمْتُ علی عتبةِ الباب»؛ من که از حضورش برخاستم دم در ایستادم، معلوم میشود که در مجلس کسانی بودند که حضرت نمیتوانست صریحاً حق را بگوید. دم در ایستادم و وجود مبارک امام باقر وقتی دید که من دم در ایستادم «فقال لی اَقْبِل»؛ بیا «فَاَقْبَلْتُ علیه»؛ من به طرف حضرت رفتم «فقال»؛ وجود مبارک امام باقر فرمود: «انَّ القومَ کانُوا یقولون بِرَأیِهِم»؛ آنها با قیاس و فکر خود حرف میزدند که گاهی «فیُخطئون»؛ گاهی «یُصِیبُون»؛ اما «و کان ابی لا یقول بِرَأیه» ؛ پدرم روی وحی میگفت و روی آنچه که از پیغمبر شنید میگفت؛ ولی در همان مجلس به اختلاف فتوا اکتفا کرد و فرمود: دو نظر است: بعضی میگویند «مسح علی الخفین» کافی است و بعضی میگویند کافی نیست و پدرم میگفت کافی نیست؛ اما دیگر تخطئه نکرده بود کسانی را که «مسح علی الخفین» داشتند، بلکه در خفا فرمود که پدرم روی وحی میگوید. تا رسید جریان به امام رضا (سلام الله علیه) که امویان و امثال ذلک نابود شدند و همین این مأمون و هارون که به حسب ظاهر شیعهٴ امام کش بودند روی کار آمدند و اینها طبق روایت هفده باب ٣٨ مأمون برای وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) نوشت که شما احکام وضو و اینها را برای ما مرقوم بفرمایید، حضرت جریان وضو را اینچنین فرمود: «و مَنْ مَسَح علی الخفَّین فقد خالف الله و رسوله و ترک فریضتَهُ و کِتَابَهُ» ؛ حالا دیگر دورهٴ تقیه سپری شد. منظور آن است که هم تقیه مراتبی داشت و هم اینکه اهل بیت سعی میکردند که مردم را به اوّلین منبعِ قرآنی ارجاع بدهند و هم اینکه هنگام تزاحم، رعایتِ فروع دین نمیتواند جلوی اصل نظام را بگیرد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است