- 530
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 113 و 114 سوره نساء _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 113 و 114 سوره نساء _ بخش دوم"
- عدم منافات عصمت با تکلیف
- منظور از ذنب پیامبر (ص) در سورهٴ «فتح»
- تبیین نحوهٴ تشکیکی بودن عصمت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَ ما یُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظیمًا﴿113﴾ لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْرًا عَظیمًا﴿114﴾
عدم منافات عصمت با تکلیف
درباره عصمت انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) مسائل فراوانی است که بخش قابل توجهی از آن مسائل، در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و همچنین سورهٴ «آل عمران» تا حدودی مطرح شد و تکرار آنها سودمند نیست. آنچه از بقایای بحث عصمت مانده است این است که اولاً عصمت منافی با تکلیف نیست، اینچنین نیست که اگر کسی معصوم شد مکلف نباشد، زیرا عصمت یعنی ترک گناه خب، اگر کسی مکلف نباشد جا برای عصمت ندارد. لذا همه آیاتی که ذات مقدس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مکلف بکند که مخاطب به احکام قرار بدهد ظواهرش حجت است، خواه آیاتی که حضرت را از گناهان عادی نهی کند یا به اطاعتهای عادی امر کند یا از شرک نهی کند و به توحید امر کند. مثلاً در سورهٴ «زمر» آیهٴ 65 اینچنین آمده است ﴿وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ﴾ یعنی نه تنها توی پیامبر مأموری، گذشتگان هم مأمور بودند که موحد باشند و از شرک منزه باشند. چون شرک، هرگونه عمل را از بین میبرد و حبط میکند. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که معصوم است، معنایش آن است که شرک نمیورزد و خلاف نمیکند، نه معنایش این است که مکلف نیست.
منظور از ذنب پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سورهٴ «فتح»
آیهای که در اول سورهٴ مبارکهٴ «فتح» است به عنوان ﴿ لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾ آن ذنب، منظور گناه مصطلح نیست نه گناه کلامی و نه گناه فقهی، برای اینکه فتح مکه و نعمت خدا بر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این دلیل بر آمرزش گناه نیست، این زمینه شکر را فراهم میکند. اصلاً قابل درک نیست این معنا که خدا بفرماید من تو را فاتح کردم، برای اینکه گناهان تو بخشیده بشود، این چه تناسبی است؟ اگر بفرماید من تو را فاتح کردم که تو دین را در جامعه اجرا کنی، این درست است. تو را فاتح کردم که کلمه حق را اعلا کنی و اظهار کنی، این درست است؛ اما اگر بفرماید: ﴿إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحًا مُبینًا ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ﴾ ما در جریان مکه تو را فاتح کردیم تا گناه تو را خدا ببخشد، این چه تناسبی است بین علت و معلول یا صدر و ساقه.
این ذنب، ذنب الهی نیست یعنی مثلاً ـ معاذ الله ـ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گناهی کرد، آن وقت خداوند، توفیق فتح مکه را نصیب او کرد تا گناه او را بیامرزد.
پرسش:...
پاسخ: اینکه زحمت نیست، این انعام الهی است. یک وقت است که تعبیر این است که تو حالا چون زحمت کشیدی، فاتح شدی ما به برکت زحمت تو گناهان تو را میبخشیم. یک وقت است نه، ما بر تو منت نهادیم ﴿إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحًا مُبینًا﴾ خب، پس بنابراین اگر منظور از این گناه ـ معاذ الله ـ گناه فقهی یا کلامی و مانند آن باشد شاهد داخلی آیه، او را نفی میکند. پس یقیناً منظور از این گناه، گناه فقهی، کلامی و مانند آن نیست که بنده در مقابل خدا، گناهی داشته باشد. میماند گناهی که مجرمین و مشرکین مکه برابر آن گناه، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را گناهکار میدانستند. مثل اینکه در جریان خود موسای کلیم(سلام الله علیه) موسای کلیم یک کار خیری کرد، یک انسان تبهکار آل فرعونی را به قتل رساند؛ اما پیش فراعنه مذنب بود وقتی مأمور شد برای هدایت فرعون، به خدا عرض کرد که ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ﴾ خودش مذنب نیست؛ اما فرمود من پیش آنها مذنبم، من با چه وضعی مأموریت پیدا کنم بروم برای رهبری آنها قیام بکنم؟ فرمود تو اقدام بکن، من ترمیم میکنم . اینجا هم وجود مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیش مشرکین مکه مذنب بود، برای اینکه آبای اینها را تسفیح کرد، بتهای اینها را شکست، بسیاری از اینها را در جنگ بدر به هلاکت رساند به فرمان او، پیش مردم، پیغمبر مذنب بود. فتح مکه باعث شد که پیغمبر از این ذنب مردمی به در آمده، برای اینکه با رأفت الهی با اینها رفتار کرد؛ نه تنها حتی اباسفیانها را امان داد، بلکه خانه اباسفیان را هم بست قرار داد ، این نهایت کرم است. همه بدیهای آنها را صرف نظر کرد، همه اینها مهدور الدم بودند، همه اینها مهدور الدم بودند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با اینکه عالم بود به ظاهر اینها و باطن اینها به تعلیم الهی از همه اینها گذشت، لذا فرمود فتح مکه تو را تبرئه میکند.
معنی ﴿ما تَقَدَّمَ وَما تَأَخَّرَ﴾
مطلب بعدی آن است که این ﴿ما تقدم﴾ و ﴿ما تأخر﴾ نه یعنی گذشته و آینده، چون اگر گذشته و آینده کسی بخشیده بشود، معنایش این است که مکلف نیست. اگر به زید بگویند گناهان قبلیات را ما بخشیدیم، گناههایی که بعد میکنی میبخشیم یعنی معنایش این است که مکلف نیستی. بخشش گناهان آینده، مساوق با ترک تکلیف است. پس معنای ﴿ما تأخر﴾ نه یعنی <ما یأتی> ﴿ما تأخر﴾ مثل همین تعبیرات محاوره ما، میگوییم گناهان تازه و کهنه یعنی آنها که خیلی سابقهدار است یا گناهانی که تازه انجام دادی. پس یک مطلب این است که منظور از این ذنب، یقیناً ذنب فقهی و ذنب کلامی و مانند آن نیست که بنده در مقابل خدا خلاف کرده باشد این نیست، برای اینکه شاهد داخلی خود آیه این را ابطال میکند. دوم اینکه منظور از این ذنب، ذنب پیش آنهاست، به زعم آنهاست نظیر اینکه موسای کلیم به خدا عرض کرد ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ﴾ این دو. سوم اینکه این ﴿ما تقدم﴾ و ﴿ما تأخر﴾ به معنای کهنه و تازه است، نه به معنای گذشته و آینده، چون اگر گناه آینده بخشیده بشود، معنایش این است که آزادی، مکلف نیستی اصلاً. خب به هر تقدیر، اصل عصمت که خطوط کلیاش تبیین شد با تکلیف هماهنگ است، چون معصوم، ممتنع عقلی نیست که گناه بکند. اگر ممتنع عقلی بود، مکلف نبود ولی در عین حال که قادر است، گناه نمیکند؛ در عین حال که گناه ممکن است ولی عادتاً محال است نه عقلاً، هرگز نمیکند. مثل اینکه هیچ مؤمنی با محارم خود، قصد بد ندارد.
اشتراک خطوط کلّی عصمت در تمام انبیاء (سلام الله علیهم)
مطلب بعدی آن است که خطوط کلی عصمت که ترسیم شد در همه انبیا هست [و] اختصاصی به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا ائمه(علیهم السلام) ندارد، در همه انبیا و ائمه(علیهم السلام) هست.
تشکیکی بودن عصمت
مطلب سوم آن است که همان طوری که امامت، تشکیکی است نبوت، تشکیکی است رسالت، تشکیکی است ولایت، تشکیکی است، عصمت هم بشرح ایضاً یعنی عصمت هم حقیقت ذات مراتب است، مقول بالتشکیک است. پس اصل عصمت در همه انبیا هست، مثل اینکه اصل نبوت در همه انبیا هست که ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ ، این ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ که در سورهٴ «بقره» بود یعنی ما همه اینها را قبول داریم، همه اینها از طرف تو آمدند، همه اینها پیامبرند و دو آیه دیگر هست که درجات انبیا را و همچنین درجات مرسلین را متفاوت میداند. اینکه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ یا ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ خب، این دو آیه که میفرماید انبیا یکسان نیستند یا مرسلین یکسان نیستند یعنی رسالت، مراتبی دارد نبوت، مراتبی دارد بعضیها بالاتر از بعضی هستند، با آن آیه که فرمود: ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ معارض نیست که آن ﴿لا نفرّق﴾ حرف مؤمنین است که مؤمنین عرض میکنند خدایا! ما همه انبیا را به رسمیت میشناسیم «آمن ببعض و کفر ببعض» نیست، ما همه را قبول داریم، همه از طرف تو هستند و آن دو آیه که یکی راجع به انبیاست، یکی راجع به مرسلین است که اینها درجاتی دارند، این سخن خداست که انبیا در یک درجه نیستند، مرسلین در یک درجه نیستند ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ یا ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ حالا که اینچنین شد، عصمت هم مقول بالتشکیک است یعنی عصمت انبیایی که اولواالعزماند با عصمت انبیایی که غیر اولواالعزماند، یک درجه نیست. پس در خطوط کلی عصمت که پرهیز از گناه است و پرهیز از خطای در احکام و مانند آن است، یکساناند همه سهیماند؛ اما عمق عصمت، درجات برتر عصمت، باطن عصمت مثل درجات نبوت، رسالت، ولایت، امامت مقول با لتشکیک است، اینهم یک مطلب.
تبیین نحوهٴ تشکیکی بودن عصمت
مطلب دیگر آن است که اگر عصمت، دارای مراتبی است، ممکن است از باب «حسنات الابرار سیئات المقربین» آنچه را که کسی که در مرتبه برتر دارد، کسی که فاقد آن مرتبه برتر است، خود را مذنب بداند. مثل اینکه ملائکه هم همین طورند ﴿وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ ولی آن ملائکهای که برتر است، کمالی دارد که ملائکهای که به آن حد نرسید فاقد آن کمال است. اگر از این دید، پیامبری خود را پیش خدا مذنب بداند، معنایش این نیست که گناه کبیره کرد یا گناه صغیره کرد یا مکروه را مرتکب شد یا ترک اولایی را انجام داد، اینچنین نیست. هیچ کدام از این اقسام چهارگانه نیست [بلکه] معنایش این است که یکی کامل است و دیگری اکمل و آن نگران است که من چرا به آن مرحله اکمل راه نیافتم و مانند آن. این در ردیف حضاضتها و نقصها نیست ولو در حد ترک اُولٰی، وقتی در مراحل کمال باشد همه اینها در وادی اثبات باشد، البته بعضیها فوق بعضاند، آنکه فوق همه است، خود را نسبت به ذات اقدس الهی میسنجد، اظهار قصور میکند و همه معصومین(علیهم السلام) این دعاها را میخوانند «الهی انا عبدک الجاهل» این عبدک الجاهل، این جزء رقیقترین تعبیرات دعاهاست، چه در دعای <افتتاح> یا مانند آن. اینها را ائمه(علیهم السلام) در پیشگاه ذات اقدس الهی بازگو میکنند، چون ﴿فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ﴾ تا برسد به ذات اقدس الهی که علم محض است.
اینها خود انبیا(علیهم السلام)، براساس اینکه خود را در پیشگاه حق میبینند و ﴿فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ﴾ است، میگویند «فارحم عبدک الجاهل» خب، دیگران که میگویند این جاهل به حمل شایع است و درست هم است، ماها که میگوییم جاهل یعنی خیلی چیزها نمیدانیم؛ اما آن که ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ یا بیان نورانی خود حضرت امیر(سلام الله علیه)، آن طوری که در کتاب شریف نهجالبلاغه آمده است که حضرت سوگند یاد میکند، میفرماید: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، وَ لکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ بِرَسُولِ اللَّهِ»؛ فرمود به خدا قسم! اگر من بخواهم سرنوشت تک تک شما را گذشته و آینده شما را از کجا وارد شدید از کجا خارج شدید، به کجا وارد میشوید، در چه کاری وارد میشوید، از چه کاری سربرمیآورید تک تک شما را بگویم میدانم: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، وَ لکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ بِرَسُولِ اللَّهِ»؛ میترسم شما نتوانید تحمل بکنید و بگویید ـ معاذ الله ـ علی، افضل از پیغمبر است که این همه علوم را او دارد. ولی من این حرفها را «أَلاَ وَ إِنِّی مُفْضِیهِ إِلَی الْخَاصَّةِ» ؛ به اصحاب خاص خودم میگویم. خب، همین علی(صلوات الله علیه) در پیشگاه خدا عرض میکند «فارحم عبدک الجاهل» این برای آن است که ﴿فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ﴾. پس این نه به آن معناست اگر در دعایی آمده یا مثلاً در روایتی آمده یا در تعبیری آمده که اینها در پیشگاه ذات اقدس الهی مذنباند ـ معاذ الله ـ ذنب کلامی دارند یا ذنب فقهی دارند و مانند آن نه، بلکه به آن معناست که نقص خود را در پیشگاه ذات اقدس الهی که میبینند خود را جاهل، مذنب و مانند آن تلقی میکنند.
پرسش:...
پاسخ: علم؟ بله دیگر، یعنی مراتبی دارد، نسبت به ذات اقدس الهی؟ بله علم ذات اقدس الهی بالاصاله ذاتی است، نامتناهی است، علم اینها بالعرض است، تابع است و مانند اینها. اینها کنه ذات واجب را نمیدانند؛ اما اینچنین نیست که چیزی در جهان خلقت و امکان باشد و اینها ندانند. اینها بالاتر از خود را نمیدانند نه پایینتر از خود را. بالاتر از اینها ذات اقدس الهی است، کنه ذات واجب را، کنه اسماء ذات را که نامتناهی است و عین ذات است، اینها اکتناه نمیکنند. ولی هرچه به عنوان فعل خداست در جهان بود و هست و خواهد بود، اینها چون صادر اولند و آن فیض، زیرمجموعه اینهاست، اینها باخبرند.
ارشاد به نفی موضوع در تعبیر «لو کُشف الغطاء ...»
پرسش:...
پاسخ: همین است دیگر یعنی برای من تفاوتی ندارد. این «لو کُشِف الغِطاء ما ازددتُ یقیناً» ارشاد به نفی موضوع است نه یعنی غطائی هست و این غطاء که کنار برود، برای من بیتفاوت است. چون اگر واقعاً غطائی باشد، بعد از کشف غطاء، ازدیاد یقین حتمی است. این ارشاد به نفی موضوع است یعنی برای من غطائی نیست، آن غطائی که روی چشم دیگران است، اگر او گرفته بشود یعنی قیامت فرابرسد، برای من تفاوتی ندارد.
به هر تقدیر، آیهای که بعد از این کلمه لَهَمَّت آمده است حالا مطرح است. هِمت هم که معنایش مشخص است، در وصف امام(علیه السلام) مثلاً میگویند امام سجاد(صلوات الله و سلام علیه) که امروز سالروز تولد آن حضرت است، میگویند امام همام، همام یعنی مرد بلند همت و بلند همتتر از اینها کسی نیست و شاگردان اینها البته هرگونه همتی که دارند از اینها یاد گرفتند. اینکه در وصف امام معصوم(علیه السلام) میگویند الامام الهمام، همام یعنی مرد عظیم الهمة و همت هم از آن جهت که قصد و نیت آنها هم از او نشأت میگیرد.
دو احتمال در شأن نزول آیه
خب، حالا اینکه فرمود: ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ﴾ این شأن نزولش یا همان جریان ﴿إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ﴾ است که عدهای سرقت کردند و بیگناهی را متهم کردند یا شأن نزولش درباره وفد ثقیف است. گروهی از قبیله بنیثقیف آمدند حضور رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتند ما با تو بیعت میکنیم به این شرط که بتهایمان را به دست خودمان نشکنیم، مدتی هم این بت بزرگ به عنوان عُزّی را ما تا یک سال عبادت بکنیم، با این شرایط ما با تو بیعت میکنیم . آیه نازل شد که ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ﴾ یعنی اینها نشستند توطئه کردند، تبیت کردند، مشورت کردند، زیرگوش هم چیزهایی گفتند، اینها خیری نیست. خب، پس این ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ﴾ یا ناظر به همان جریان ﴿إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ﴾ است که تتمه بحث قبلی است، آنها تبیت میکردند، نجوایی داشتند شبنشینی داشتند و توطئه کردند که یک بیگناهی را متهم بکنند و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را هم ـ معاذ الله ـ اغفال بکنند که موفق نشدند. یا ناظر به این جریان وفد بنیثقیف است. فرمود اینها که دارند بیتوته میکنند، شبنشینی دارند و نجوا میگویند، خیری در بسیاری از نجواهای اینها نیست، مگر نجوای کسی که یکی از این سه کار را انجام بدهد ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ﴾
بررسی معنای نجوا در آیه
آن رازی که دونفر یا بیشتر باهم در میان میگذارند، آرام با یکدیگر مطرح میکنند، میگویند نجوا و مناجات، در مقابل منادات است. اگر انسان، بلند با کسی حرف بزند و حرفش را با او در میان بگذارد، میگویند ندا داده، منادات کرده و اگر آرام آرام با او سخن بگوید، میگویند مناجات کرده. کاری که بنده درباره پیشگاه ذات اقدس الهی دارد یا منادات است یا مناجات. اگر آن دستوراتی که دارند که شما با صدای بلند این جملهها را بگویید، مثلاً در مراسم تلبیه، صدا را بلند کنید، بگویید «لبیک اللهم لبیک» اینها در حقیقت منادات است. آنجا که دستور رسید، آرام با خدا گفتگو کنید، اینها مناجات است. خب، حالا تا انسان خود را در چه حالتی ببیند، اگر احساس قرب میکند که با مناجات دلگرم است و اگر احساس بُعد میکند با منادات مأنوس است و در این دعاها هم راه را نشان دادند. شما الآن در کنار رفیقتان نشستید و میخواهید با او حرف بزنید، نمیگویید ای فلان کس! خب، در حضور او هستید اینای فلان کس گفتن، برای آدم دور است. شما اگر رفیقتان دور بود، میگویید ای فلان کس، صدا میزنید یا او میآید یا شما میروید نزدیک هم میشوید، وقتی نزدیک شدید دیگر نمیگویید ای فلان کس، خب حرفهایتان را میزنید. اگر سخن از رفع و نصب و جر است، بدهید آن ادیب نحوی مشکلش را حل کند؛ اما اگر سخن از سیر و سلوک است، اینجا جا برای یا نیست که حالا شما حذف کردید برای اختصار. شما در محاورات، اگر با کسی کار دارید و او در حضور شما نیست یا شما در حضور او نیستید از دور میگویید یا زید! حالا یا او میآید یا شما میروید. وقتی قرب حاصل شد، دیگر نمیگویید یا زید! خب، با او حرف میزنید. این است که در مناجات، دیگر سخن از یا نیست، ندا نیست. حالا انسان اول، ندا میکند تا نزدیک بشود. وقتی نزدیک شد، نجوا دارد، آرام آرام حرف میزند، اصلاً آن حرف ندا بالکل میافتد، آرام آرام حرف میزند. این آرام آرام حرف زدن، او را به جایی میکشاند که دیگر از حرف میافتد. قبلاً از حرف ندا افتاد، حالا از حرف زدن میافتد. وقتی از حرف زدن افتاد، میشود مستمع خوب، وقتی مستمع خوب شد، حالا زمام حرف را میدهد به دست خدا، میگوید حالا تو با من حرف بزن. این اوج <مناجات شعبانیه> را که ملاحظه میکنید همین است که اول منادات است، بعد مناجات است، بعد میرسد به جایی که خدایا «واجعَلنی مِمّن...فناجَیتَه» ؛ مرا به جایی برسان که دیگر تو با من مناجات کنی، نه من با تو. دیگر من به جایی رسیدم که حالا شدم مستمع خوب، نه من مناجات کنم و تو بشنوی.
شاید به هر تقدیر، گاهی انسان به جایی میرسد که دیگر از حرف میافتد. این است که بعضیها حال دعا ندارند و چه حال خوبی هم هست؛ منتها حال شنیدن دارند در حقیقت مسرورند، نمیدانند که سرورشان در چیست؟ اینها حال شنیدن دارند، حال حرف ندارند در حقیقت خدایا! مرا به جایی برسان که با شهود تو، من از حال بیفتم، به آنجا نرسیدم، لااقل به جایی برسان که من حرف نزنم لااقل، این پرحرفی را از من بگی،ر هی من بد کردم، هی من را ببخش. انسان وقتی به جایی رسید که نباید حرف بزند خب، باید بفهمد که نباید حرف بزند. این در <مناجات شعبانیه> است.
سال معنوی اهل سیر و سلوک
آنها که اهل سیر و سلوکاند، آخر سالشان همین ماه شعبان است. ماه مبارک رمضان که آمد اول سالشان شروع میشود. تمام سود و زیانها را اگر دولت است، دارد بودجهاش را میبندد به آخر سالی مالی میبیند که وضعش چیست؟ اگر یک تاجر است، دارد سود و زیانش را بررسی میکند، اگر اهل سیر و سلوک است دارد بررسی میکند بالأخره ببیند که امسال چه کرده است، سال گذشته چه کرده. سال مردان سالک، از ماه مبارک رمضان تا ماه مبارک رمضان بعدی شروع میشود، چون در روایات دارد که این غرة الشهور است یعنی ماه مبارک رمضان، اول سال است، غرة شهور است، شهر الله المبارک، این اول ماههاست، یعنی سال، از ماه مبارک رمضان تا ماه مبارک رمضان شروع میشود. شما این کتابهای دعا نظیر اقبال مرحوم سید بنطاووس را وقتی ملاحظه میکنید، میبینید اینها از ماه مبارک رمضان شروع میکنند یعنی وقتی که وارد بحث اعمال سنه میشوند اول، از ماه مبارک رمضان است تا برسند مثلاً آخر سالشان شعبان است بالأخره. این ماه شعبان مناجاتش برای آن است که انسان یازده ماه دوید تا به مقصد برسد، حالا در ماه دوازدهم یعنی ماه شعبان، حالا خود را به مقصد رسیده میداند، دیگر حرف نمیزند. هر دعایی که ائمه(علیهم السلام) دادند مناسب با همان ماه است بالأخره. این دعا را در ماه اول نمیدهند، انسان یازده ماه میدود که دیگر حرف نزند، این خیلی مقام میخواهد که خدایا! مرا به جایی برسان که دیگر چیزی از تو نخواهم. از همان بزرگان اهل معرفت هم که سؤال میکردند که چه میخواهید، گفتند میخواهیم که نخواهیم، بالأخره او که خیر ما را از همه ما بهتر میداند، خواستن که صحیح نیست. به هر تقدیر، این را میگویند مناجات ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ﴾ حالا این نجوا در عین حال که معنای راز و سر است، گاهی از باب <زیدٌ عدلٌ> بر خود مناجی هم اطلاق میشود، چه اینکه در قسمتهایی فرمود: ﴿وَ إِذْ هُمْ نَجْوی﴾، این ﴿وَ إِذْ هُمْ نَجْوی﴾ این کلمه نجوا را نظیر <زیدٌ عدلٌ> یا مانند آن بر خود اشخاص حمل کرده است، سِرّ ما و نجوای ما هر دو پیش خدا معلوم است. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 78 فرمود: ﴿أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ﴾، در سورهٴ مبارکهٴ «اسرا» آیهٴ 47 فرمود: ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوی﴾؛ اینها نجوا هستند.
أقسام نجوا
خب نجوا هم دو قسم است یا نجوای حرام یا نجوای ممدوح و خوب. نجوای حرام را در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» مشخص کرده است؛ آیهٴ هشت سورهٴ «مجادله»: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوی﴾، چه اینکه در همین بخش هم نجوای حرام را مشخص کرده است، آنها که ﴿یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ﴾ آنها که نجوا برای شقاق دارند ﴿وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ﴾ و مانند آن، آن نجوای محرّم است. نجواهای حلال و ممدوح را هم در همین آیه [سوره نساء آیه 114] استثنا کرده است. در جریان آل فرعون که خواستند توطئه بکنند، موسی(سلام الله علیه) و بنیاسرائیل را تحت فشار قرار بدهند، قرآن از این صحنه به عنوان نجوا یاد کرده است. ﴿فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوی﴾ فرمود بسیاری از زیرگوشیهای اینها و رازگوییهای اینها با یکدیگر در میان میگذارند، خیری در اینها نیست: ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ﴾ این خیر نیست نه یعنی خوبی در آن نیست، کار مباح است نه، اگر ناظر به ﴿إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی﴾ باشد یا ناظر به پیشنهاد وفد ثقیف باشد ، این شرّ در اوست، این همان نجوای محرّم است که صرف نفی خیر نیست، بلکه تلویح به شرّ بودن است ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ﴾ حالا اگر این را ما به سبکی معنا کردیم که استثنا بشود متصل، بهتر است تا بشود منقطع. «لا خیر فی کثیر من نجواهم الا نجوی مَن اَمَر بصدقة» بسیاری از نجواهای اینها بیخیر است، مگر نجوای کسی که امر به صدقه بکند یا معروف یا اصلاح بین الناس و اگر نه، به همین ظاهر ابقا کردیم، معنایش این است که بسیاری از نجواهای این افراد شرور خیر نیست، مگر کسی که امر به صدقه یا معروف یا اصلاح بین الناس بکند که این در حقیقت بشود استثنای منقطع، چون آنها که امر به معروف و اصلاح بین الناس دارند، غیر از همین گروه شَرور و تبهکارند. در مستثنا هم سه عنوان یاد شده است که این سه عنوان، زیرمجموعه عنوان وَسَطیٰ است: اول صدقه است؛ دوم معروف است؛ سوم اصلاح بین الناس. این معروف، شامل صدقه و اصلاح بین الناس خواهد شد؛ منتها چون صدقه و اصلاح بین الناس از بارزترین مصادیق معروفاند، آنها را جداگانه ذکر فرمود، یکی را اول، یکی را آخر که این معروف را در وسط یاد کرد وگرنه صدقه هم معروف است، اصلاح بین الناس هم معروف است، امر به معروف شامل اینها هم خواهد شد.
تبیین معنای معروف
معروف را میگویند این «ما یعرفه العقل و یعترف بحسنه و ما یعرفه الوحی» ؛ چیزی را که عقل به رسمیت بشناسد و وحی او را به رسمیت بشناسد و عقل به عظمت او اعتراف کند، این را به آن میگویند معروف وگرنه معروف به معنای معلوم نیست وگرنه منکر را هم عقل میشناسد و چیزی که نزد شریعت نکره است یعنی دین او را به رسمیت نمیشناسد، نزد عقل نکره است، معرفه نیست یعنی عقل او را به رسمیت نمیشناسد، این میشود منکر وگرنه منکر که به معنای زشت نیست، منکر به معنای قبیح نیست.
پرسش:...
پاسخ: هم فطری است، آن خطوط کلی نظیر ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ هم زائد بر آنکه تفصیل آن فطرت است شرعی است، نظیر جزئیاتی را که شرع مشخص کرده است. به هر تقدیر، بهترین معروف خداست: «یا خیرَ معروف عُرِف» از او که بگذریم اسمای حسنای او و افعال جمیل او معروفاند، چیزی را که عقل و شرع به رسمیت میشناسند معروف است، چیزی را که عقل و شرع به رسمیت نمیشناسند نزد عقل و شرع نکره است، به رسمیت شناخته شده نیست، منکر است وگرنه معروف به معنای خوب یا منکر به معنای زشت نیست.
جوامع الکلم بودن قرآن
خب، اینکه فرمود اگر کسی امر به صدقه بکند یا امر به معروف بکند یا اصلاح بین الناس بکند به تعبیر فخررازی، این مجامع خیرات را در بردارد . در بیان نورانی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که «اُعطیتُ جوامع الکلم» این «اُعطیتُ جوامع الکلم» یعنی کلمات جامعه، این قانون اساسی الهی را میگویند کلمات جامعه، آن حدود فرعی از این قانون اساسی استخراج میشود، نظیر «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» آن فروع فراوان از این قانونهای کلی استنباط میشود. این قوانین جامع را میگویند جوامع الکلم که ذات مقدس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اعطیتُ جوامع الکلم و أُعطیَ علیٌ جوامع العلم» خب، این جوامع الکلم شامل اصول کلی خواهد شد، همه آیات این طور است. این آیه، از جوامع الکلم است، برای اینکه همه خیرات را زیرمجموعه خود دارد، برای اینکه خیر یا مسائل مادی است که به عنوان صدقة یاد شده است یا مسائل اجتماعی است، به عنوان اصلاح بین الناس یاد شده است یا نوع امور خیر و برکت معنوی و مانند آن است که تحت عنوان معروف یاد شده است که خود این آیه، جزء جوامع الکلم محسوب میشود. لذا فخررازی گفت این آیه، مجامع خیرات را به همراه دارد ﴿إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ﴾.
لزوم آمریّت در أمر به معروف
مسئله امر به معروف باید طوری باشد که انسان، در حد آمریت قرار بگیرد. حرف هر کسی را هم نمیخرند، ممکن است کسی سخنرانی بکند، موعظه بکند، هشدار بدهد ولی این امر به معروف نیست. در بحثهای امر به معروف در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» مبسوطاً بحثش گذشت. اگر انسان در حدی باشد که حرف او مقبول طرف باشد، او میتواند امر کند، چون امر فرمان میدهد. هرکسی قدرت امر به معروف ندارد، اگر کسی واقعاً حرفش سکه قبولی دارد در اثر اینکه خودش عمل کرده است، او توفیق امر به معروف دارد وگرنه دارد نصیحت میکند، موعظه میکند، دارد سخنرانی میکند که یک کار آسانی است؛ اما بخواهد امر بکند باید از او بخرند بالأخره و قرآن به ما میگوید شما باید آمر به معروف باشید یعنی به جایی برسید که حرفتان خریدار داشته باشد، شأنیت این را داشته باشد. حالا اگر کسی کالای شما را نخرید، در اثر سوء اختیار خود اوست. شما فرمان بدهید، نه نصیحت کنید، امر کنید ﴿إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ﴾ حالا این صدقه، برای اینکه زمینه تصدیق ایمان را فراهم میکند، اینها کارهایی است که به عنوان حسن فعلی یاد شده است. آیا صرف امر به صدقه یا امر به معروف یا خود اصلاح بین الناس که حل اختلاف را تأمین میکند، این خوب است یا نه؟
دو رکن لازم جهت بر خورداری از أجر الهی
این را هم مستحضرید که قرآن کریم، همیشه وقتی سخن از اجر خداست، سخن از بهشت است، دوتا رکن را ذکر میکند: یکی این کار خوب؛ یکی از جان پاک هرگز خدا وعده نداد اگر کسی کار خوب کرد ما او را به بهشت ببریم، این در هیچ جای قرآن نیست. ولی در آن طرف، درباره جهنم بردن فقط یک چیز کافی است. درباره جهنم رفتن، فرمود کار بد آدم را جهنم میبرد، هر کسی میخواهد باشد. ولی کار خوب هرگز آدم را به بهشت نمیبرد، مگر اینکه آن رکن دوم ضمیمه بشود و آن این است که صاحبکار، معتقد و مؤمن باشد یعنی حسن فعلی با حسن فاعلی حتماً باید ضمیمه بشود تا به بهشت برسد. البته کسی کار خوب کرد، خدا هدر نمیدهد، پاداش دنیوی میدهد، برکات دنیوی میدهد، ممکن است آبروی دنیایی او را تأمین بکند؛ اما بهشت جای مردان پاک است، مردان پاک یعنی فقط مؤمنین. پس اگر سخن از اجر الهی است حتماً حسن فعلی با فاعلی باید ضمیمه بشود. حسن فعلی را که اینجا یاد کرد، فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ﴾ فوراً حسن فاعلی را یاد کرد، فرمود: ﴿وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْرًا عَظیمًا﴾ خب، حالا یک وقت است کسی صدقه میدهد، مؤسسات خیریه میسازد درمانگاه، مستشفی، بیمارستان، راه اینها کارهای خیر است یا دیگران را به خیر دعوت میکنند یا اختلافات قومی را، اختلافات خانوادگی را حل میکنند؛ اما این اجر عظیم دارد یا نه، خود این کارها حسن فعلی است، کارهای خیر است خدا برکت میهد برکتهای دنیایی میدهد و مانند آن؛ اما بخواهد این کار، زمینه اجر الهی را یعنی بهشت رفتن را به همراه خود فراهم بکند، این حتماً باید با حسن فاعلی همراه باشد، لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْرًا عَظیمًا﴾؛ اگر کسی این کارها را برای رضای خدا انجام داده، نه برای اینکه سر درش بنویسند تابلو بنویسند اسم او را بنویسند از او تجلیل کنند، این وهم و خیالات واقع باری است روی دوش آدم، آنها هم که چشیدهاند میدانند، مثل آدمی که تشنه است میدود، میرود به سراغ یک آب شوری میخورد، میبیند خبری نیست. خیلیها رفتند، چشیدند، دیدند خبری نیست، برگشتند. حالا دیگر آدم نباید فریب اینها را بخورد، بالأخره خیلیها رفتند و آمدند، یکی دو نفر نبودند، دهها نفر رفتند تجربه کردند چه در مالاندوزی چه در جاهدوزی، رفتند و آمدند برگشتند دیدند که نه، چیزی نیست. یکی از بزرگانی که در همین جریانها بود این به من میگفت الآن این مقام، برای من مثل تهوع است، چون این مسائل را بالأخره درک کرده بود. اینها چیزی در آن نیست که بعد از اینکه ده نفر رفتند، صد نفر رفتند، هزار نفر رفتند و آمدند و گفتند آقا بدمزه است، بیخبر نباشید، چیزی در آن نیست، آدم خودش را هدر بدهد. از کران تا کران گرفته از هر راهی، لذا قرآن این جمله را اضافه فرمود، فرمود که ﴿وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ﴾ یعنی امر به صدقه یا امر به معروف یا اصلاح بین الناس که اینها منفصله مانعة الخلو است. فرمود آن نجواها از این سه محور نباید خالی باشد، حالا جمع را شاید.
«و الحمد لله رب العالمین»
- عدم منافات عصمت با تکلیف
- منظور از ذنب پیامبر (ص) در سورهٴ «فتح»
- تبیین نحوهٴ تشکیکی بودن عصمت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَ ما یُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظیمًا﴿113﴾ لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْرًا عَظیمًا﴿114﴾
عدم منافات عصمت با تکلیف
درباره عصمت انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) مسائل فراوانی است که بخش قابل توجهی از آن مسائل، در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و همچنین سورهٴ «آل عمران» تا حدودی مطرح شد و تکرار آنها سودمند نیست. آنچه از بقایای بحث عصمت مانده است این است که اولاً عصمت منافی با تکلیف نیست، اینچنین نیست که اگر کسی معصوم شد مکلف نباشد، زیرا عصمت یعنی ترک گناه خب، اگر کسی مکلف نباشد جا برای عصمت ندارد. لذا همه آیاتی که ذات مقدس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مکلف بکند که مخاطب به احکام قرار بدهد ظواهرش حجت است، خواه آیاتی که حضرت را از گناهان عادی نهی کند یا به اطاعتهای عادی امر کند یا از شرک نهی کند و به توحید امر کند. مثلاً در سورهٴ «زمر» آیهٴ 65 اینچنین آمده است ﴿وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ﴾ یعنی نه تنها توی پیامبر مأموری، گذشتگان هم مأمور بودند که موحد باشند و از شرک منزه باشند. چون شرک، هرگونه عمل را از بین میبرد و حبط میکند. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که معصوم است، معنایش آن است که شرک نمیورزد و خلاف نمیکند، نه معنایش این است که مکلف نیست.
منظور از ذنب پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سورهٴ «فتح»
آیهای که در اول سورهٴ مبارکهٴ «فتح» است به عنوان ﴿ لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾ آن ذنب، منظور گناه مصطلح نیست نه گناه کلامی و نه گناه فقهی، برای اینکه فتح مکه و نعمت خدا بر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این دلیل بر آمرزش گناه نیست، این زمینه شکر را فراهم میکند. اصلاً قابل درک نیست این معنا که خدا بفرماید من تو را فاتح کردم، برای اینکه گناهان تو بخشیده بشود، این چه تناسبی است؟ اگر بفرماید من تو را فاتح کردم که تو دین را در جامعه اجرا کنی، این درست است. تو را فاتح کردم که کلمه حق را اعلا کنی و اظهار کنی، این درست است؛ اما اگر بفرماید: ﴿إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحًا مُبینًا ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ﴾ ما در جریان مکه تو را فاتح کردیم تا گناه تو را خدا ببخشد، این چه تناسبی است بین علت و معلول یا صدر و ساقه.
این ذنب، ذنب الهی نیست یعنی مثلاً ـ معاذ الله ـ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گناهی کرد، آن وقت خداوند، توفیق فتح مکه را نصیب او کرد تا گناه او را بیامرزد.
پرسش:...
پاسخ: اینکه زحمت نیست، این انعام الهی است. یک وقت است که تعبیر این است که تو حالا چون زحمت کشیدی، فاتح شدی ما به برکت زحمت تو گناهان تو را میبخشیم. یک وقت است نه، ما بر تو منت نهادیم ﴿إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحًا مُبینًا﴾ خب، پس بنابراین اگر منظور از این گناه ـ معاذ الله ـ گناه فقهی یا کلامی و مانند آن باشد شاهد داخلی آیه، او را نفی میکند. پس یقیناً منظور از این گناه، گناه فقهی، کلامی و مانند آن نیست که بنده در مقابل خدا، گناهی داشته باشد. میماند گناهی که مجرمین و مشرکین مکه برابر آن گناه، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را گناهکار میدانستند. مثل اینکه در جریان خود موسای کلیم(سلام الله علیه) موسای کلیم یک کار خیری کرد، یک انسان تبهکار آل فرعونی را به قتل رساند؛ اما پیش فراعنه مذنب بود وقتی مأمور شد برای هدایت فرعون، به خدا عرض کرد که ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ﴾ خودش مذنب نیست؛ اما فرمود من پیش آنها مذنبم، من با چه وضعی مأموریت پیدا کنم بروم برای رهبری آنها قیام بکنم؟ فرمود تو اقدام بکن، من ترمیم میکنم . اینجا هم وجود مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیش مشرکین مکه مذنب بود، برای اینکه آبای اینها را تسفیح کرد، بتهای اینها را شکست، بسیاری از اینها را در جنگ بدر به هلاکت رساند به فرمان او، پیش مردم، پیغمبر مذنب بود. فتح مکه باعث شد که پیغمبر از این ذنب مردمی به در آمده، برای اینکه با رأفت الهی با اینها رفتار کرد؛ نه تنها حتی اباسفیانها را امان داد، بلکه خانه اباسفیان را هم بست قرار داد ، این نهایت کرم است. همه بدیهای آنها را صرف نظر کرد، همه اینها مهدور الدم بودند، همه اینها مهدور الدم بودند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با اینکه عالم بود به ظاهر اینها و باطن اینها به تعلیم الهی از همه اینها گذشت، لذا فرمود فتح مکه تو را تبرئه میکند.
معنی ﴿ما تَقَدَّمَ وَما تَأَخَّرَ﴾
مطلب بعدی آن است که این ﴿ما تقدم﴾ و ﴿ما تأخر﴾ نه یعنی گذشته و آینده، چون اگر گذشته و آینده کسی بخشیده بشود، معنایش این است که مکلف نیست. اگر به زید بگویند گناهان قبلیات را ما بخشیدیم، گناههایی که بعد میکنی میبخشیم یعنی معنایش این است که مکلف نیستی. بخشش گناهان آینده، مساوق با ترک تکلیف است. پس معنای ﴿ما تأخر﴾ نه یعنی <ما یأتی> ﴿ما تأخر﴾ مثل همین تعبیرات محاوره ما، میگوییم گناهان تازه و کهنه یعنی آنها که خیلی سابقهدار است یا گناهانی که تازه انجام دادی. پس یک مطلب این است که منظور از این ذنب، یقیناً ذنب فقهی و ذنب کلامی و مانند آن نیست که بنده در مقابل خدا خلاف کرده باشد این نیست، برای اینکه شاهد داخلی خود آیه این را ابطال میکند. دوم اینکه منظور از این ذنب، ذنب پیش آنهاست، به زعم آنهاست نظیر اینکه موسای کلیم به خدا عرض کرد ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ﴾ این دو. سوم اینکه این ﴿ما تقدم﴾ و ﴿ما تأخر﴾ به معنای کهنه و تازه است، نه به معنای گذشته و آینده، چون اگر گناه آینده بخشیده بشود، معنایش این است که آزادی، مکلف نیستی اصلاً. خب به هر تقدیر، اصل عصمت که خطوط کلیاش تبیین شد با تکلیف هماهنگ است، چون معصوم، ممتنع عقلی نیست که گناه بکند. اگر ممتنع عقلی بود، مکلف نبود ولی در عین حال که قادر است، گناه نمیکند؛ در عین حال که گناه ممکن است ولی عادتاً محال است نه عقلاً، هرگز نمیکند. مثل اینکه هیچ مؤمنی با محارم خود، قصد بد ندارد.
اشتراک خطوط کلّی عصمت در تمام انبیاء (سلام الله علیهم)
مطلب بعدی آن است که خطوط کلی عصمت که ترسیم شد در همه انبیا هست [و] اختصاصی به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا ائمه(علیهم السلام) ندارد، در همه انبیا و ائمه(علیهم السلام) هست.
تشکیکی بودن عصمت
مطلب سوم آن است که همان طوری که امامت، تشکیکی است نبوت، تشکیکی است رسالت، تشکیکی است ولایت، تشکیکی است، عصمت هم بشرح ایضاً یعنی عصمت هم حقیقت ذات مراتب است، مقول بالتشکیک است. پس اصل عصمت در همه انبیا هست، مثل اینکه اصل نبوت در همه انبیا هست که ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ ، این ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ که در سورهٴ «بقره» بود یعنی ما همه اینها را قبول داریم، همه اینها از طرف تو آمدند، همه اینها پیامبرند و دو آیه دیگر هست که درجات انبیا را و همچنین درجات مرسلین را متفاوت میداند. اینکه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ یا ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ خب، این دو آیه که میفرماید انبیا یکسان نیستند یا مرسلین یکسان نیستند یعنی رسالت، مراتبی دارد نبوت، مراتبی دارد بعضیها بالاتر از بعضی هستند، با آن آیه که فرمود: ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ معارض نیست که آن ﴿لا نفرّق﴾ حرف مؤمنین است که مؤمنین عرض میکنند خدایا! ما همه انبیا را به رسمیت میشناسیم «آمن ببعض و کفر ببعض» نیست، ما همه را قبول داریم، همه از طرف تو هستند و آن دو آیه که یکی راجع به انبیاست، یکی راجع به مرسلین است که اینها درجاتی دارند، این سخن خداست که انبیا در یک درجه نیستند، مرسلین در یک درجه نیستند ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ یا ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ حالا که اینچنین شد، عصمت هم مقول بالتشکیک است یعنی عصمت انبیایی که اولواالعزماند با عصمت انبیایی که غیر اولواالعزماند، یک درجه نیست. پس در خطوط کلی عصمت که پرهیز از گناه است و پرهیز از خطای در احکام و مانند آن است، یکساناند همه سهیماند؛ اما عمق عصمت، درجات برتر عصمت، باطن عصمت مثل درجات نبوت، رسالت، ولایت، امامت مقول با لتشکیک است، اینهم یک مطلب.
تبیین نحوهٴ تشکیکی بودن عصمت
مطلب دیگر آن است که اگر عصمت، دارای مراتبی است، ممکن است از باب «حسنات الابرار سیئات المقربین» آنچه را که کسی که در مرتبه برتر دارد، کسی که فاقد آن مرتبه برتر است، خود را مذنب بداند. مثل اینکه ملائکه هم همین طورند ﴿وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ ولی آن ملائکهای که برتر است، کمالی دارد که ملائکهای که به آن حد نرسید فاقد آن کمال است. اگر از این دید، پیامبری خود را پیش خدا مذنب بداند، معنایش این نیست که گناه کبیره کرد یا گناه صغیره کرد یا مکروه را مرتکب شد یا ترک اولایی را انجام داد، اینچنین نیست. هیچ کدام از این اقسام چهارگانه نیست [بلکه] معنایش این است که یکی کامل است و دیگری اکمل و آن نگران است که من چرا به آن مرحله اکمل راه نیافتم و مانند آن. این در ردیف حضاضتها و نقصها نیست ولو در حد ترک اُولٰی، وقتی در مراحل کمال باشد همه اینها در وادی اثبات باشد، البته بعضیها فوق بعضاند، آنکه فوق همه است، خود را نسبت به ذات اقدس الهی میسنجد، اظهار قصور میکند و همه معصومین(علیهم السلام) این دعاها را میخوانند «الهی انا عبدک الجاهل» این عبدک الجاهل، این جزء رقیقترین تعبیرات دعاهاست، چه در دعای <افتتاح> یا مانند آن. اینها را ائمه(علیهم السلام) در پیشگاه ذات اقدس الهی بازگو میکنند، چون ﴿فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ﴾ تا برسد به ذات اقدس الهی که علم محض است.
اینها خود انبیا(علیهم السلام)، براساس اینکه خود را در پیشگاه حق میبینند و ﴿فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ﴾ است، میگویند «فارحم عبدک الجاهل» خب، دیگران که میگویند این جاهل به حمل شایع است و درست هم است، ماها که میگوییم جاهل یعنی خیلی چیزها نمیدانیم؛ اما آن که ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾ یا بیان نورانی خود حضرت امیر(سلام الله علیه)، آن طوری که در کتاب شریف نهجالبلاغه آمده است که حضرت سوگند یاد میکند، میفرماید: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، وَ لکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ بِرَسُولِ اللَّهِ»؛ فرمود به خدا قسم! اگر من بخواهم سرنوشت تک تک شما را گذشته و آینده شما را از کجا وارد شدید از کجا خارج شدید، به کجا وارد میشوید، در چه کاری وارد میشوید، از چه کاری سربرمیآورید تک تک شما را بگویم میدانم: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، وَ لکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ بِرَسُولِ اللَّهِ»؛ میترسم شما نتوانید تحمل بکنید و بگویید ـ معاذ الله ـ علی، افضل از پیغمبر است که این همه علوم را او دارد. ولی من این حرفها را «أَلاَ وَ إِنِّی مُفْضِیهِ إِلَی الْخَاصَّةِ» ؛ به اصحاب خاص خودم میگویم. خب، همین علی(صلوات الله علیه) در پیشگاه خدا عرض میکند «فارحم عبدک الجاهل» این برای آن است که ﴿فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ﴾. پس این نه به آن معناست اگر در دعایی آمده یا مثلاً در روایتی آمده یا در تعبیری آمده که اینها در پیشگاه ذات اقدس الهی مذنباند ـ معاذ الله ـ ذنب کلامی دارند یا ذنب فقهی دارند و مانند آن نه، بلکه به آن معناست که نقص خود را در پیشگاه ذات اقدس الهی که میبینند خود را جاهل، مذنب و مانند آن تلقی میکنند.
پرسش:...
پاسخ: علم؟ بله دیگر، یعنی مراتبی دارد، نسبت به ذات اقدس الهی؟ بله علم ذات اقدس الهی بالاصاله ذاتی است، نامتناهی است، علم اینها بالعرض است، تابع است و مانند اینها. اینها کنه ذات واجب را نمیدانند؛ اما اینچنین نیست که چیزی در جهان خلقت و امکان باشد و اینها ندانند. اینها بالاتر از خود را نمیدانند نه پایینتر از خود را. بالاتر از اینها ذات اقدس الهی است، کنه ذات واجب را، کنه اسماء ذات را که نامتناهی است و عین ذات است، اینها اکتناه نمیکنند. ولی هرچه به عنوان فعل خداست در جهان بود و هست و خواهد بود، اینها چون صادر اولند و آن فیض، زیرمجموعه اینهاست، اینها باخبرند.
ارشاد به نفی موضوع در تعبیر «لو کُشف الغطاء ...»
پرسش:...
پاسخ: همین است دیگر یعنی برای من تفاوتی ندارد. این «لو کُشِف الغِطاء ما ازددتُ یقیناً» ارشاد به نفی موضوع است نه یعنی غطائی هست و این غطاء که کنار برود، برای من بیتفاوت است. چون اگر واقعاً غطائی باشد، بعد از کشف غطاء، ازدیاد یقین حتمی است. این ارشاد به نفی موضوع است یعنی برای من غطائی نیست، آن غطائی که روی چشم دیگران است، اگر او گرفته بشود یعنی قیامت فرابرسد، برای من تفاوتی ندارد.
به هر تقدیر، آیهای که بعد از این کلمه لَهَمَّت آمده است حالا مطرح است. هِمت هم که معنایش مشخص است، در وصف امام(علیه السلام) مثلاً میگویند امام سجاد(صلوات الله و سلام علیه) که امروز سالروز تولد آن حضرت است، میگویند امام همام، همام یعنی مرد بلند همت و بلند همتتر از اینها کسی نیست و شاگردان اینها البته هرگونه همتی که دارند از اینها یاد گرفتند. اینکه در وصف امام معصوم(علیه السلام) میگویند الامام الهمام، همام یعنی مرد عظیم الهمة و همت هم از آن جهت که قصد و نیت آنها هم از او نشأت میگیرد.
دو احتمال در شأن نزول آیه
خب، حالا اینکه فرمود: ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ﴾ این شأن نزولش یا همان جریان ﴿إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ﴾ است که عدهای سرقت کردند و بیگناهی را متهم کردند یا شأن نزولش درباره وفد ثقیف است. گروهی از قبیله بنیثقیف آمدند حضور رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتند ما با تو بیعت میکنیم به این شرط که بتهایمان را به دست خودمان نشکنیم، مدتی هم این بت بزرگ به عنوان عُزّی را ما تا یک سال عبادت بکنیم، با این شرایط ما با تو بیعت میکنیم . آیه نازل شد که ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ﴾ یعنی اینها نشستند توطئه کردند، تبیت کردند، مشورت کردند، زیرگوش هم چیزهایی گفتند، اینها خیری نیست. خب، پس این ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ﴾ یا ناظر به همان جریان ﴿إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ﴾ است که تتمه بحث قبلی است، آنها تبیت میکردند، نجوایی داشتند شبنشینی داشتند و توطئه کردند که یک بیگناهی را متهم بکنند و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را هم ـ معاذ الله ـ اغفال بکنند که موفق نشدند. یا ناظر به این جریان وفد بنیثقیف است. فرمود اینها که دارند بیتوته میکنند، شبنشینی دارند و نجوا میگویند، خیری در بسیاری از نجواهای اینها نیست، مگر نجوای کسی که یکی از این سه کار را انجام بدهد ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ﴾
بررسی معنای نجوا در آیه
آن رازی که دونفر یا بیشتر باهم در میان میگذارند، آرام با یکدیگر مطرح میکنند، میگویند نجوا و مناجات، در مقابل منادات است. اگر انسان، بلند با کسی حرف بزند و حرفش را با او در میان بگذارد، میگویند ندا داده، منادات کرده و اگر آرام آرام با او سخن بگوید، میگویند مناجات کرده. کاری که بنده درباره پیشگاه ذات اقدس الهی دارد یا منادات است یا مناجات. اگر آن دستوراتی که دارند که شما با صدای بلند این جملهها را بگویید، مثلاً در مراسم تلبیه، صدا را بلند کنید، بگویید «لبیک اللهم لبیک» اینها در حقیقت منادات است. آنجا که دستور رسید، آرام با خدا گفتگو کنید، اینها مناجات است. خب، حالا تا انسان خود را در چه حالتی ببیند، اگر احساس قرب میکند که با مناجات دلگرم است و اگر احساس بُعد میکند با منادات مأنوس است و در این دعاها هم راه را نشان دادند. شما الآن در کنار رفیقتان نشستید و میخواهید با او حرف بزنید، نمیگویید ای فلان کس! خب، در حضور او هستید اینای فلان کس گفتن، برای آدم دور است. شما اگر رفیقتان دور بود، میگویید ای فلان کس، صدا میزنید یا او میآید یا شما میروید نزدیک هم میشوید، وقتی نزدیک شدید دیگر نمیگویید ای فلان کس، خب حرفهایتان را میزنید. اگر سخن از رفع و نصب و جر است، بدهید آن ادیب نحوی مشکلش را حل کند؛ اما اگر سخن از سیر و سلوک است، اینجا جا برای یا نیست که حالا شما حذف کردید برای اختصار. شما در محاورات، اگر با کسی کار دارید و او در حضور شما نیست یا شما در حضور او نیستید از دور میگویید یا زید! حالا یا او میآید یا شما میروید. وقتی قرب حاصل شد، دیگر نمیگویید یا زید! خب، با او حرف میزنید. این است که در مناجات، دیگر سخن از یا نیست، ندا نیست. حالا انسان اول، ندا میکند تا نزدیک بشود. وقتی نزدیک شد، نجوا دارد، آرام آرام حرف میزند، اصلاً آن حرف ندا بالکل میافتد، آرام آرام حرف میزند. این آرام آرام حرف زدن، او را به جایی میکشاند که دیگر از حرف میافتد. قبلاً از حرف ندا افتاد، حالا از حرف زدن میافتد. وقتی از حرف زدن افتاد، میشود مستمع خوب، وقتی مستمع خوب شد، حالا زمام حرف را میدهد به دست خدا، میگوید حالا تو با من حرف بزن. این اوج <مناجات شعبانیه> را که ملاحظه میکنید همین است که اول منادات است، بعد مناجات است، بعد میرسد به جایی که خدایا «واجعَلنی مِمّن...فناجَیتَه» ؛ مرا به جایی برسان که دیگر تو با من مناجات کنی، نه من با تو. دیگر من به جایی رسیدم که حالا شدم مستمع خوب، نه من مناجات کنم و تو بشنوی.
شاید به هر تقدیر، گاهی انسان به جایی میرسد که دیگر از حرف میافتد. این است که بعضیها حال دعا ندارند و چه حال خوبی هم هست؛ منتها حال شنیدن دارند در حقیقت مسرورند، نمیدانند که سرورشان در چیست؟ اینها حال شنیدن دارند، حال حرف ندارند در حقیقت خدایا! مرا به جایی برسان که با شهود تو، من از حال بیفتم، به آنجا نرسیدم، لااقل به جایی برسان که من حرف نزنم لااقل، این پرحرفی را از من بگی،ر هی من بد کردم، هی من را ببخش. انسان وقتی به جایی رسید که نباید حرف بزند خب، باید بفهمد که نباید حرف بزند. این در <مناجات شعبانیه> است.
سال معنوی اهل سیر و سلوک
آنها که اهل سیر و سلوکاند، آخر سالشان همین ماه شعبان است. ماه مبارک رمضان که آمد اول سالشان شروع میشود. تمام سود و زیانها را اگر دولت است، دارد بودجهاش را میبندد به آخر سالی مالی میبیند که وضعش چیست؟ اگر یک تاجر است، دارد سود و زیانش را بررسی میکند، اگر اهل سیر و سلوک است دارد بررسی میکند بالأخره ببیند که امسال چه کرده است، سال گذشته چه کرده. سال مردان سالک، از ماه مبارک رمضان تا ماه مبارک رمضان بعدی شروع میشود، چون در روایات دارد که این غرة الشهور است یعنی ماه مبارک رمضان، اول سال است، غرة شهور است، شهر الله المبارک، این اول ماههاست، یعنی سال، از ماه مبارک رمضان تا ماه مبارک رمضان شروع میشود. شما این کتابهای دعا نظیر اقبال مرحوم سید بنطاووس را وقتی ملاحظه میکنید، میبینید اینها از ماه مبارک رمضان شروع میکنند یعنی وقتی که وارد بحث اعمال سنه میشوند اول، از ماه مبارک رمضان است تا برسند مثلاً آخر سالشان شعبان است بالأخره. این ماه شعبان مناجاتش برای آن است که انسان یازده ماه دوید تا به مقصد برسد، حالا در ماه دوازدهم یعنی ماه شعبان، حالا خود را به مقصد رسیده میداند، دیگر حرف نمیزند. هر دعایی که ائمه(علیهم السلام) دادند مناسب با همان ماه است بالأخره. این دعا را در ماه اول نمیدهند، انسان یازده ماه میدود که دیگر حرف نزند، این خیلی مقام میخواهد که خدایا! مرا به جایی برسان که دیگر چیزی از تو نخواهم. از همان بزرگان اهل معرفت هم که سؤال میکردند که چه میخواهید، گفتند میخواهیم که نخواهیم، بالأخره او که خیر ما را از همه ما بهتر میداند، خواستن که صحیح نیست. به هر تقدیر، این را میگویند مناجات ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ﴾ حالا این نجوا در عین حال که معنای راز و سر است، گاهی از باب <زیدٌ عدلٌ> بر خود مناجی هم اطلاق میشود، چه اینکه در قسمتهایی فرمود: ﴿وَ إِذْ هُمْ نَجْوی﴾، این ﴿وَ إِذْ هُمْ نَجْوی﴾ این کلمه نجوا را نظیر <زیدٌ عدلٌ> یا مانند آن بر خود اشخاص حمل کرده است، سِرّ ما و نجوای ما هر دو پیش خدا معلوم است. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 78 فرمود: ﴿أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ﴾، در سورهٴ مبارکهٴ «اسرا» آیهٴ 47 فرمود: ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوی﴾؛ اینها نجوا هستند.
أقسام نجوا
خب نجوا هم دو قسم است یا نجوای حرام یا نجوای ممدوح و خوب. نجوای حرام را در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» مشخص کرده است؛ آیهٴ هشت سورهٴ «مجادله»: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوی﴾، چه اینکه در همین بخش هم نجوای حرام را مشخص کرده است، آنها که ﴿یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ﴾ آنها که نجوا برای شقاق دارند ﴿وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ﴾ و مانند آن، آن نجوای محرّم است. نجواهای حلال و ممدوح را هم در همین آیه [سوره نساء آیه 114] استثنا کرده است. در جریان آل فرعون که خواستند توطئه بکنند، موسی(سلام الله علیه) و بنیاسرائیل را تحت فشار قرار بدهند، قرآن از این صحنه به عنوان نجوا یاد کرده است. ﴿فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوی﴾ فرمود بسیاری از زیرگوشیهای اینها و رازگوییهای اینها با یکدیگر در میان میگذارند، خیری در اینها نیست: ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ﴾ این خیر نیست نه یعنی خوبی در آن نیست، کار مباح است نه، اگر ناظر به ﴿إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی﴾ باشد یا ناظر به پیشنهاد وفد ثقیف باشد ، این شرّ در اوست، این همان نجوای محرّم است که صرف نفی خیر نیست، بلکه تلویح به شرّ بودن است ﴿لا خَیْرَ فی کَثیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ﴾ حالا اگر این را ما به سبکی معنا کردیم که استثنا بشود متصل، بهتر است تا بشود منقطع. «لا خیر فی کثیر من نجواهم الا نجوی مَن اَمَر بصدقة» بسیاری از نجواهای اینها بیخیر است، مگر نجوای کسی که امر به صدقه بکند یا معروف یا اصلاح بین الناس و اگر نه، به همین ظاهر ابقا کردیم، معنایش این است که بسیاری از نجواهای این افراد شرور خیر نیست، مگر کسی که امر به صدقه یا معروف یا اصلاح بین الناس بکند که این در حقیقت بشود استثنای منقطع، چون آنها که امر به معروف و اصلاح بین الناس دارند، غیر از همین گروه شَرور و تبهکارند. در مستثنا هم سه عنوان یاد شده است که این سه عنوان، زیرمجموعه عنوان وَسَطیٰ است: اول صدقه است؛ دوم معروف است؛ سوم اصلاح بین الناس. این معروف، شامل صدقه و اصلاح بین الناس خواهد شد؛ منتها چون صدقه و اصلاح بین الناس از بارزترین مصادیق معروفاند، آنها را جداگانه ذکر فرمود، یکی را اول، یکی را آخر که این معروف را در وسط یاد کرد وگرنه صدقه هم معروف است، اصلاح بین الناس هم معروف است، امر به معروف شامل اینها هم خواهد شد.
تبیین معنای معروف
معروف را میگویند این «ما یعرفه العقل و یعترف بحسنه و ما یعرفه الوحی» ؛ چیزی را که عقل به رسمیت بشناسد و وحی او را به رسمیت بشناسد و عقل به عظمت او اعتراف کند، این را به آن میگویند معروف وگرنه معروف به معنای معلوم نیست وگرنه منکر را هم عقل میشناسد و چیزی که نزد شریعت نکره است یعنی دین او را به رسمیت نمیشناسد، نزد عقل نکره است، معرفه نیست یعنی عقل او را به رسمیت نمیشناسد، این میشود منکر وگرنه منکر که به معنای زشت نیست، منکر به معنای قبیح نیست.
پرسش:...
پاسخ: هم فطری است، آن خطوط کلی نظیر ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ هم زائد بر آنکه تفصیل آن فطرت است شرعی است، نظیر جزئیاتی را که شرع مشخص کرده است. به هر تقدیر، بهترین معروف خداست: «یا خیرَ معروف عُرِف» از او که بگذریم اسمای حسنای او و افعال جمیل او معروفاند، چیزی را که عقل و شرع به رسمیت میشناسند معروف است، چیزی را که عقل و شرع به رسمیت نمیشناسند نزد عقل و شرع نکره است، به رسمیت شناخته شده نیست، منکر است وگرنه معروف به معنای خوب یا منکر به معنای زشت نیست.
جوامع الکلم بودن قرآن
خب، اینکه فرمود اگر کسی امر به صدقه بکند یا امر به معروف بکند یا اصلاح بین الناس بکند به تعبیر فخررازی، این مجامع خیرات را در بردارد . در بیان نورانی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که «اُعطیتُ جوامع الکلم» این «اُعطیتُ جوامع الکلم» یعنی کلمات جامعه، این قانون اساسی الهی را میگویند کلمات جامعه، آن حدود فرعی از این قانون اساسی استخراج میشود، نظیر «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» آن فروع فراوان از این قانونهای کلی استنباط میشود. این قوانین جامع را میگویند جوامع الکلم که ذات مقدس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اعطیتُ جوامع الکلم و أُعطیَ علیٌ جوامع العلم» خب، این جوامع الکلم شامل اصول کلی خواهد شد، همه آیات این طور است. این آیه، از جوامع الکلم است، برای اینکه همه خیرات را زیرمجموعه خود دارد، برای اینکه خیر یا مسائل مادی است که به عنوان صدقة یاد شده است یا مسائل اجتماعی است، به عنوان اصلاح بین الناس یاد شده است یا نوع امور خیر و برکت معنوی و مانند آن است که تحت عنوان معروف یاد شده است که خود این آیه، جزء جوامع الکلم محسوب میشود. لذا فخررازی گفت این آیه، مجامع خیرات را به همراه دارد ﴿إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ﴾.
لزوم آمریّت در أمر به معروف
مسئله امر به معروف باید طوری باشد که انسان، در حد آمریت قرار بگیرد. حرف هر کسی را هم نمیخرند، ممکن است کسی سخنرانی بکند، موعظه بکند، هشدار بدهد ولی این امر به معروف نیست. در بحثهای امر به معروف در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» مبسوطاً بحثش گذشت. اگر انسان در حدی باشد که حرف او مقبول طرف باشد، او میتواند امر کند، چون امر فرمان میدهد. هرکسی قدرت امر به معروف ندارد، اگر کسی واقعاً حرفش سکه قبولی دارد در اثر اینکه خودش عمل کرده است، او توفیق امر به معروف دارد وگرنه دارد نصیحت میکند، موعظه میکند، دارد سخنرانی میکند که یک کار آسانی است؛ اما بخواهد امر بکند باید از او بخرند بالأخره و قرآن به ما میگوید شما باید آمر به معروف باشید یعنی به جایی برسید که حرفتان خریدار داشته باشد، شأنیت این را داشته باشد. حالا اگر کسی کالای شما را نخرید، در اثر سوء اختیار خود اوست. شما فرمان بدهید، نه نصیحت کنید، امر کنید ﴿إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ﴾ حالا این صدقه، برای اینکه زمینه تصدیق ایمان را فراهم میکند، اینها کارهایی است که به عنوان حسن فعلی یاد شده است. آیا صرف امر به صدقه یا امر به معروف یا خود اصلاح بین الناس که حل اختلاف را تأمین میکند، این خوب است یا نه؟
دو رکن لازم جهت بر خورداری از أجر الهی
این را هم مستحضرید که قرآن کریم، همیشه وقتی سخن از اجر خداست، سخن از بهشت است، دوتا رکن را ذکر میکند: یکی این کار خوب؛ یکی از جان پاک هرگز خدا وعده نداد اگر کسی کار خوب کرد ما او را به بهشت ببریم، این در هیچ جای قرآن نیست. ولی در آن طرف، درباره جهنم بردن فقط یک چیز کافی است. درباره جهنم رفتن، فرمود کار بد آدم را جهنم میبرد، هر کسی میخواهد باشد. ولی کار خوب هرگز آدم را به بهشت نمیبرد، مگر اینکه آن رکن دوم ضمیمه بشود و آن این است که صاحبکار، معتقد و مؤمن باشد یعنی حسن فعلی با حسن فاعلی حتماً باید ضمیمه بشود تا به بهشت برسد. البته کسی کار خوب کرد، خدا هدر نمیدهد، پاداش دنیوی میدهد، برکات دنیوی میدهد، ممکن است آبروی دنیایی او را تأمین بکند؛ اما بهشت جای مردان پاک است، مردان پاک یعنی فقط مؤمنین. پس اگر سخن از اجر الهی است حتماً حسن فعلی با فاعلی باید ضمیمه بشود. حسن فعلی را که اینجا یاد کرد، فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ﴾ فوراً حسن فاعلی را یاد کرد، فرمود: ﴿وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْرًا عَظیمًا﴾ خب، حالا یک وقت است کسی صدقه میدهد، مؤسسات خیریه میسازد درمانگاه، مستشفی، بیمارستان، راه اینها کارهای خیر است یا دیگران را به خیر دعوت میکنند یا اختلافات قومی را، اختلافات خانوادگی را حل میکنند؛ اما این اجر عظیم دارد یا نه، خود این کارها حسن فعلی است، کارهای خیر است خدا برکت میهد برکتهای دنیایی میدهد و مانند آن؛ اما بخواهد این کار، زمینه اجر الهی را یعنی بهشت رفتن را به همراه خود فراهم بکند، این حتماً باید با حسن فاعلی همراه باشد، لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْرًا عَظیمًا﴾؛ اگر کسی این کارها را برای رضای خدا انجام داده، نه برای اینکه سر درش بنویسند تابلو بنویسند اسم او را بنویسند از او تجلیل کنند، این وهم و خیالات واقع باری است روی دوش آدم، آنها هم که چشیدهاند میدانند، مثل آدمی که تشنه است میدود، میرود به سراغ یک آب شوری میخورد، میبیند خبری نیست. خیلیها رفتند، چشیدند، دیدند خبری نیست، برگشتند. حالا دیگر آدم نباید فریب اینها را بخورد، بالأخره خیلیها رفتند و آمدند، یکی دو نفر نبودند، دهها نفر رفتند تجربه کردند چه در مالاندوزی چه در جاهدوزی، رفتند و آمدند برگشتند دیدند که نه، چیزی نیست. یکی از بزرگانی که در همین جریانها بود این به من میگفت الآن این مقام، برای من مثل تهوع است، چون این مسائل را بالأخره درک کرده بود. اینها چیزی در آن نیست که بعد از اینکه ده نفر رفتند، صد نفر رفتند، هزار نفر رفتند و آمدند و گفتند آقا بدمزه است، بیخبر نباشید، چیزی در آن نیست، آدم خودش را هدر بدهد. از کران تا کران گرفته از هر راهی، لذا قرآن این جمله را اضافه فرمود، فرمود که ﴿وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ﴾ یعنی امر به صدقه یا امر به معروف یا اصلاح بین الناس که اینها منفصله مانعة الخلو است. فرمود آن نجواها از این سه محور نباید خالی باشد، حالا جمع را شاید.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است