- 736
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 104 تا 106 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 104 تا 106 سوره نساء"
- امر به مقاومت و نهی از سستی در قرآن
- تبیین ارکان چهارگانهٴ حق در محور قرآن
- ماهیت استغفار انبیاء (ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا یَرْجُونَ وَ کانَ اللّهُ عَلیمًا حَکیمًا ﴿104﴾ إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ خَصیمًا ﴿105﴾ وَ اسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ کانَ غَفُورًا رَحیمًا﴿106﴾
امر به مقاومت و نهی از سستی در قرآن
آیهٴ ﴿وَ لا تَهِنُوا﴾ تقریباً آخرین جزء و بخش بحث قبل است. در قرآن کریم گاهی دستور مقاومت و پایداری داده میشود که امر به مقاومت است گاهی نهی از ضعف و سستی است و این هم گاهی متوجه به رهبران الهی است تا امتها تبعیت کنند گاهی هم مستقیماً به خود امتها خطاب میشود. در جریان امر، گاهی خدا به یحیی(سلام الله علیه) میفرماید: ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾ گاهی هم به بنیاسرائیل میفرماید: ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ گاهی هم به مسلمین میفرماید که ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ که آیهٴ شصت سورهٴ «انفال» است: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ در این گونه از موارد، امر به مقاومت است، امر به اخذ بالقوة و القدرة است. گاهی هم نهی از وهن و سستی است، نظیر همین آیهٴ محل بحث که فرمود: ﴿وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ﴾. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» هم نهی از وهن و سستی شد؛ در آیهٴ 139 «آل عمران» این بود که ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ و در سورهٴ مبارکهٴ 47 که به نام مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ آیهٴ 35 سورهٴ 47 این است: ﴿فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ وَ اللّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ﴾؛ در آن آیه فرمود که وهن و سستی به خود راه ندهید و پیشنهاد صلح هم ندهید. پیشنهاد صلح برای اوایل امر است شما هرگز تهاجم نکنید، آنها اگر پیشنهاد صلح دادند شما سازش را بپذیرید: ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها﴾ ولی وقتی پیشنهاد صلح شما را نپذیرفتند تهاجم کردند، از شما کشته گرفتند و شما فداکاری کردید حالا دارید پیروز میشوید آنها پیشنهاد صلح میدهند در این زمینه، پیشنهاد اینها را قبول نکنید ﴿فلا تَهِنُوا﴾ این نهی از وهم است ﴿وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْم﴾ این ﴿تَدْعُوا﴾ مجزوم است عطف است بر آن ﴿تَهِنُوا﴾ یعنی نهی از سلم و سازش شده است ﴿فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْم﴾ یعنی «لا تدعوا الی السلم» آن دعوت به مسالمت، دعوت به صلح و سازش برای اوایل امر است ولی وقتی آنها تهاجم کردند زدند کشتند و شما مقاومت کردید و شهید زیاد دادید، حالا دارید پیروز میشوید آنها به صلح و سازش مایل شدند در این زمینه، شما پیشنهاد صلح ندهید: ﴿فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ﴾ یعنی «لا تدعوا الی السلم» چرا؟ برای اینکه ﴿وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ﴾ شما پیروزید! چرا شما پیروزید؟ برای اینکه ﴿وَ اللّهُ مَعَکُمْ﴾ چرا خدا با شماست؟ برای اینکه ﴿وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ﴾ .
این پنج جمله هر کدام به دیگری بسته است؛ مستند به دیگری است چون کار کردید و تلاش و کوشش کردید و مقاومت کردید و این همه شهید دادید خدا کار شما را مُوتُور نمیکند. عمل، وقتی به نتیجه نرسد وتر است، تک است. وقتی کار به نتیجه برسد مشفوع است. در این کتابهای فقهی و اصولی و مانند آن میبینید این حرف، میگویند مشفوع نیست یعنی مشفوع به برهان نیست. وقتی آدم ادعایی بکند دلیل نیاورد این حرف موتور است یعنی تک است، وقتی دلیل در کنار دعوی اقامه کند این حرف مشفوع است یعنی شفع دارد تک نیست. به هر تقدیر، مشفوع در مقابل موتور است؛ شفع در مقابل وتر است. اگر کار به ثمر نرسد این وتر است [ولی اگر] کار به ثمر برسد این شفع است یعنی به نتیجه رسید؛ جفت نتیجه شد.
در اینجا ذات اقدس الهی فرمود کار خالصانهٴ شما را خدا موتور نمیکند، بلکه مشفوع میکند؛ کارتان به نتیجه میرسد. خب پس در یک سلسله از آیات ما را به مقاومت امر کردند در بخشی از آیات ما را از وهن و سستی نهی کردند و دلیلش را هم ذکر کردند و این اختصاصی به امتی دون امت ندارد [بلکه] هرکسی در برابر باطل به مقاومت برخاست او مأمور است به اخذ به قوه و منهی است از وهن و سستی. در سورهٴ مبارکهٴ «طه» به وجود مقدس موسی و هارون(علیهما السلام) امر میکند و نهی هم دارد؛ آیهٴ 42 سوره «طه»: ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتی وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾ یعنی این آیات الهی این معجزات حق را بگیرید برای هدایت فرعون بروید ولی ونْی و سستی را به خود راه ندهید: ﴿وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾ این نهی از ونی است «وانی» مثل واهن، انسان سست اراده را میگویند. فرمود به خودتان ونی و وهن را راه ندهید: ﴿وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾.
پس چه پیغمبر باشد خدا به او میفرماید: ﴿خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾ ، چه افراد عادی و امت یک پیغمبر باشند میفرماید: ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ . چه اینکه به همه ما هم فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ و چه پیغمبر باشد خدا او را از ونی و سستی نهی میکند، فرمود: ﴿وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾ چه امت باشد آنها را هم از وهن و سستی نهی میکند میفرماید: ﴿وَ لا تَهِنُوا﴾. بعد نتیجهٴ امتثال آن امر و نهی را هم قرآن ذکر میکند، فرمود مردان الهی بودند هم به آن امر عمل کردند هم مواظب این نهی بودند و کارشان به ثمر رسید. در آیه 146 سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» افرادی که وهن و سستی را به خود راه ندادهاند خدا اوضاع آنها را بازگو کرد، فرمود کسانی بودند که با بیگانهها جنگیدند: ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرین﴾؛ فرمود بسیاری از انبیا بودند که همراهانشان به تبع آن انبیا قیام کردند، وهن و ضعف و سستی را به خود راه ندادهاند و صابر بودند و محبوب خدا شدند. خب پس هم راهنماییها را ارائه میکند _به صورت امر و نهی_ و هم کسانی که به این راهنماییها عمل کردند آنها را معرفی میکند، هم نتیجهٴ عمل به این راهنماییها را هم بازگو میکند، فرمود اینکه انبیا پیروز شدند روی همین جهت بود.
در تحلیل این آیه محل بحث فرمود شما پیروزید نقطهٴ امید دارید، آنها نقطهٴ امید ندارند دارند میجنگند این یک عبرت گرفتن از وضع دشمنان است. فرمود ببینید دشمنان شما دارند میجنگند، ببینید آنها برای چه دارند میجنگند؟ آنها بدون پشتوانه دارند میجنگند و هر زخمی را هم تحمل میکنند، شما با داشتن پشتوانه چرا نمیجنگید؟ ﴿إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ﴾؛ اگر شما به الم و درد مبتلا میشوید ﴿فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ﴾؛ خب آنها هم متألم میشوند رنجور میشوند بدون پشتوانه آنها درد را تحمل میکنند، شما که ﴿وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا یَرْجُونَ﴾؛ شما از خدا امید دارید به یک امیدگاه تکیه کردهاید خب چرا مقاومت نمیکنید امید شما هم دربارهٴ آخرت هست که بحثش گذشت ﴿فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَی الْقاعِدینَ أَجْرًا عَظیمًا﴾ این دربارهٴ معنویت و آخرت و درجات بهشتی. دربارهٴ دنیا هم فرمود که: ﴿هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾؛ این ﴿لِیُظْهِرَهُ﴾ یعنی شما را ظاهر و موفق بکند. این روح امید دمیدن است این نقطه امید را روشن کردن است، این ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ در چند جای قرآن کریم آمده است؛ در سورهٴ «فتح» آیهٴ 28 این است: ﴿هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفی بِاللّهِ شَهیدًا﴾. قریب به این مضمون در سورهٴ «صف» هست ، در سورهٴ «توبه» هست . خب پس شما نقطه امید دارید و آنها بدون تکیهگاه امید زخمها را تحمل میکنند شما آنها را ببینید و عبرت بگیرید، پس ﴿وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْم﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ﴾، اما ﴿وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا یَرْجُونَ﴾ و در همهٴ این قسمتها هم ذات اقدس الهی به مصالح عالم است و حکیمانه هم حکم میکند علیم است حکیم است و روی حکمت و مصلحت دستور میدهد، اگر میفرماید مقاومت کنید به سود خود شماست.
خب، این بخش تمام شد و اولش از مسئلهٴ جهاد شروع شد؛ جهاد، آداب جهاد، سنن جهاد، احکام جهاد، رهبری جهاد، نماز در حال جهاد، لزوم مقاومت و بحثهایی که مربوط به درجات مجاهدین بود، همهٴ اینها را در یک فصل بیان فرمود. الآن فصل دیگری شروع شد آن مسئلهٴ قضاست، داوری است اداره جامعه است و همهٴ اینها به عهده رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، دستوراتی که برای حکومت اسلامی است، دستوری که برای قاضی است اینها را در این فصل ذکر میکند.
خلاصهای از شأن نزول آیه 105
ظاهراً از شواهد داخلی و قرائن خارجی برمیآید که گناهی نظیر سرقت و مانند آن اتفاق افتاد، گنهکارها یک گروه قدرتمندی بودند خواستند یک گروه ضعیفی را متهم کنند به آن گناه و خود را تبرئه کنند؛ هم جوسازی کردند و کسی را متهم کردند و هم خواستند به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) القا کنند که حق با آنهاست و حکم را به سود خود دریافت کنند. در این زمینه ذات اقدس الهی آیاتی نازل کرد که حق بودن آیات از یکسو، معصوم بودن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از سوی دیگر و لزوم پرهیز از حمایت از خائنین از سوی سوم و نتیجه قضا و داوری صحیح از سوی چهارم و دهها نتیجه فرعی دیگر در این مجموعه به عنوان یک فصل جدا مطرح میشود.
تبیین ارکان چهارگانهٴ حق در محور قرآن
اول این بخش این است که ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾ یعنی این قرآن که کتاب خداست، ذات اقدس الهی او را نازل کرده است و خدا هم که جز حق نمیگوید ﴿وَ اللّهُ یَقُولُ الْحَقَّ﴾ ؛ فرمود ما این کتاب را به حق نازل کردهایم یعنی نه تنها خدا حق است و نه تنها خدا حق میگوید، بلکه آن دو رکن دیگر هم حقاند یعنی آن پیکی که این وحی را میآورد آن هم حق است، تو هم که وحی را میگیری به حق میگیری. ذات اقدس الهی حق است، برای اینکه او حق صرف است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ ؛ حق محض اوست و خدا هم حق میگوید: ﴿وَ اللّهُ یَقُولُ الْحَقَّ﴾ این دو بخش از آیات، ناظر به حق بودن خدا و حق بودن سخن خداست. اما آن بخشی که مربوط به پیک است، خدا فرشتهها را به عنوان امین وحی معرفی کرد ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ و وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به عنوان گیرندهٴ حق معرفی کرد، فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾ پس همهٴ ارکان چهارگانه حق در این کتاب هست. متکلم، حق تکلمش، حق پیک، حق [و] مستمع، حق ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾ حالا یا «باء»، «باء» مصاحبت است یا «باء»، «باء» ملابست است یعنی این کتاب پیچیدهٴ به حق است؛ از مبدأ نزول تا پایان فرودآمدن که ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾.
لزوم فیصلهٴ تمام اختلافات با قرآن
این کتاب برای آن است که تو حکومت کنی، نه تنها کشورداری کنی و نه تنها قاضی محکمه باشی بلکه هر اختلافی را با این کتاب پایان ببخشی ﴿لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ﴾. گاهی اختلافها علمی است، اختلاف مالی و حقوقی نیست. این اختلاف علمی را کدام مکتب باید حل کند. اختلاف هم در حد دو نوآموز نیست، دو طرف اختلاف هم صاحب نظران و متخصصان فنیاند، اختلاف این گونه از افراد را چه کسی باید حل کند؟ این کتاب آسمانی و وحی برای خاتمه دادن به هرگونه اختلاف است نه تنها اختلاف بین متداعیین در محکمه نه تنها به اختلاف نظرها و سلیقهها در کیفیت اداره جامعه، بلکه اختلافهای مکتبی و عقیدهای را هم او باید حل کند.
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 213 این بحث را قبلاً ملاحظه فرمودید. فرمود که انبیا اصولاً آمدند تا به اختلافات بشر خاتمه بدهند، این هدف نبوت عامه است ﴿کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ﴾ این اختصاصی به پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد [بلکه] این هدف نبوت عامه است یعنی انبیا آمدند تا اختلافها را بردارند. البته اختلاف متداعیین در محکمه، نمونهای از اختلاف است، اختلافهای سیاسی سیاستمداران نمونهای از اختلاف است، اختلاف صاحب نظران و صاحبان مکاتب گوناگون هم نمونهٴ دیگر از اختلاف است. پس هرگونه اختلاف خواه حقوقی و مالی خواه فکری و عقیدتی به وسیلهٴ وحی حل شود. ولی اختلافهای علمی با وحی کاملاً قابل حل است، چون روی عقاید کلی و کبریات کلی است.
لوازم حل اختلافات جزئی با قرآن
حل اختلافهای جزئی، تطبیق آن قوانین کلی بر اشخاص این دو علم طلب میکند: یکی آشنایی به قوانین کلی یکی آگاه بودن به مصداق آن قوانین که بیگانهها از خطای در تطبیق قاضی سوء استفاده نکنند. لذا در اینجا فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ﴾ نه «بما رأیت».
منظور از «بما اراک الله» در آیه
این ﴿بِما أَراکَ اللّهُ﴾ غیر از آن علم به قوانین است، آن علم به قوانین را با ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾ بیان کرد کتاب قانون را خدا به پیامبر آموخت؛ اما تطبیق آن قانون کلی بر مصداق جزئی که احیاناً قاضی، گرفتار سوء تطبیق و خطای تطبیق میشود این را هم ذات اقدس الهی نفی کرد، فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ﴾ نه «بما رأیت». قهراً رأی رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقشی ندارد، چه اینکه آن حضرت هم منزه از آن است که به رأی خود عمل کند، پس او با اجتهاد حکم نمیکند [بلکه] او با اشهاد الهی حکم میکند. نظیر آنچه دربارهٴ حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) گفته شد که ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ . اگر ذات اقدس الهی حقیقتی را ارائه کرده است و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن حقیقت را دیده است، دیگر سخن از اجتهاد نیست. پس قوانین کلی را با تعلیم قرآن تثبیت کرد، فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾ و این کتاب هم در قلب نازل میشود پس تو عالم به قوانین کتابی، چون ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾ اگر کتاب بر قلب نازل شد خب قلب میفهمد. قلب کتاب را میگیرد یعنی میفهمد، ممکن است کسی کتاب را با دست بگیرد و نفهمد؛ اما ممکن نیست کتاب را با قلب بگیرد و نفهمد، اصلاً قلب جای فهم است. خب اجتهاد، برای مجتهدین است یعنی برای افراد عادی است که آنها بر اساس ضوابط و ظنون استنباط میکنند حالا یا مصیباند یا مخطی، اگر واجد ملکهٴ اجتهاد بودند این رأیشان حجت است حالا یا مصیباند یا مخطی.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ در این زمینه، خواستند که حضرت را فریب بدهند ـ معاذ الله ـ عدهای از این قدرتمندها که این بزهکار را تبرئه کنند [و] آن متهم بیگناه را آلوده کنند ، این با آن عصمت پیغمبر حل میشود.
نحوهٴ علم پیغمبر به قوانین
یک وقت هست خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میداند که دارد چه میکند _به عنوان آزمون_ خودش هم اعلام کرد فرمود که: «أنّما أقضی بینَکم بالبَیِّناتِ و الأیْمان» و برابر آن علم خودم عمل نمیکنم ولی اگر شما مالی را با بینهٴ سوء بردید، قطعهای از آتش را بردید . او میداند که چه میکند. این بینه و یمین، موضوع است؛ اما قانونی که او از این قانون استنباط بکند آیا با اجتهاد این کار را میکند؟ یا نه با وحی این کار را میکند. یک مجتهد عادل برابر استنباط خود، قوانین را استنباط میکند بعد تطبیقاش با یمین است و بینه ولی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قوانین را و احکام را که با اجتهاد و استنباط ظنی درک نمیکند، آن قوانین را جزم دارد. گاهی مأمور است به آن علم خود عمل بکند گاهی مأمور نیست. ولی او را نمیشود فریب داد در مسائل تطبیق یا در مسائل تحقیق، لذا فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ﴾ نه «بما رأیت». این ﴿بِما أَراکَ اللّهُ﴾ هم غیر از آن ﴿أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتاب﴾ است، آن ﴿أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتاب﴾ احکام و قوانین را تبیین میکند، این ﴿بِما أَراکَ اللّهُ﴾ واقعیتهای خارج را تبیین میکند.
توطئه برای آلوده کردن ساحت پیامبر (ص)
پرسش:...
پاسخ: بله گاهی میخواهند ساحت مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را آلوده کنند او را به عنوان حامی جنایتکار معرفی کنند که این بخش از آیات، ناظر به اوست اینجا تبرئه میشود. گاهی یک وقت است یک کسی در اثر اشتباه خیال میکند مال مال خود اوست قسم هم میخورد و هیچ کسی هم نمیداند واقع هم کشف نشده دو نفر شریکاند، این یکی میگوید فلان مبلغ را فلان وقت به تو دادم آن یکی میگوید ندادی و امر هم بر خود طرفین مشتبه است، لذا یا بینه اقامه میکنند یا سوگند یاد میکنند ولی واقع، چیز دیگر است. اینجا حریم رسالت را آلوده نکردند که جوسازی بکنند حضرت را به یک سمت بکشانند به عنوان حامی خیانتکار معرفی کنند و مانند آن. این آیات میفرماید که ﴿وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ خَصیمًا﴾؛ مبادا _با همین بیان_ کاری بکنید که عدهای تو را به عنوان حامی خائن معرفی کنند ﴿وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ﴾ یعنی به سود خائنین مخاصمه نکن، مواظب باش که الآن توطئهای در کار است، عدهای میخواهند دامنهٴ دیانت را آلوده کنند و رسول را ـ معاذالله ـ حامی خائن معرفی کنند، مواظب باش! حالا اگر یک وقت حکمی اشتباهی یک کسی یک گناه عمدی را کرد و خودش میداند که قطعهای از آتش را دارد میبرد و کار برای دیگران روشن نشد، اینجا رسول خدا مأمور نیست که به آن واقع عمل بکند اگر مأمور باشد در موضعی به واقع عمل بکند، خب میکند.
تفاوت حرف اسلام ناب با تفکر اسرائیلی
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما از این طرف هم به ما فرمودند: ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ از آن طرف هم خدا به پیغمبر فرمود با قرآن حکومت کن! از این طرف هم به ما فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُوهُ﴾ به ما فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ به ما هم فرمود: ﴿وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْم﴾ ما حرف اسلام ناب داریم، فکر اسرائیلی آنها به حضرت موسی گفتند: ﴿فاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ ؛ تو با خدایت برو با فرعون بجنگ و ما هم اینجا نشستهایم.
خب، این فکر اسرائیلی است. اگر کسی دم از اسلام میزند فکر اسرائیلی در سر میپروراند خب، محکوم به شکست است: ﴿فاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ این با موفق شدن سازگار نیست، این خطرش هم ﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ ؛ چهل سال آدم باید سرگردان باشد، یک چنین خطری را دارد. اما اگر گفتند هر جا دستور دادی ما همراه تو هستیم آن وقت موفقاند. همین آیات سورهٴ «آل عمران» بود که فرمود: ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیر﴾ خب، اگر امت هم به وظیفهٴ خود عمل بکند قرآن برای حل اختلاف کوتاهی ندارد، لذا فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ خَصیمًا﴾؛ مبادا به سود خائنین مخاصمه کنی! گاهی هم این لام به معنای أن تفسیر میشود یعنی از ناحیهٴ خیانتکارها بخواهی مخاصمه کنی و دفاع بکنی اینچنین نباشد. این ﴿لا تَکُنْ﴾ که نهی است بر آن امر که جمله انشایی است عطف شده، چون آن قبلی گرچه جملهٴ خبریه است ولی روح او روح انشاست.
پرسش:...
پاسخ: چون حق محض، ذات اقدس الهی است [و] حق یعنی ثابت؛ حق محض و حق غیرمتناهی ذات اقدس الهی است که به صورت حصر بیان کرد، فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ این ضمیر فصل یعنی «هو» الف و لامی که روی خبر آمده این برای افاده حصر است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾، حق یعنی ثابت محض و ثابت بالذات. آنگاه سخن از ثابت بالذات که صادر بشود مطابق با واقع است، فرشتهها که امین وحیاند مطابق واقع این امانت را دریافت میکنند و میرسانند و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که امین وحی است امین الله است، مطابق با واقع میگیرد و حفظ میکند و گزارش میدهد. به هر تقدیر فرمود: ﴿وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ خَصیمًا ٭ وَ اسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ کانَ غَفُورًا رَحیمًا﴾؛ قبل از هر چیزی از خدا طلب مغفرت بکن.
ماهیت استغفار انبیاء (علیهم السلام)
این استغفار انبیا قبلاً هم ملاحظه فرمودید که جنبهٴ دفع دارد. استغفار ماها جنبه رفع دارد، آنها استغفار میکنند که آلوده نشوند، ما استغفار میکنیم که آلودگی را برطرف بکنیم. آنها با استغفار منزهاند نمیشود گفت که اینها که معصوماند چه حاجت به استغفار؟ معصوماند یعنی مطیع امر خدایند. مطیع امر خدایند یعنی عبد صالح حقاند، دائماً در حال عبادتاند یعنی دائماً مواظباند که آلوده نشوند. لذا دائم الذکراند دائم الذُکراند همیشه متذکرند و همیشه به نام و یاد حقاند. استغفار اینها برای دفع است که مبادا آلوده بشوند، استغفار ما برای رفع است که رفع آلودگی بکنیم. آنگاه در این مقدمه که نشان میدهد چه بخشهایی از حکومت و از قضا و از پرهیز از حمایت از خائنین مطرح شد نشان میدهد که در این فصل چه خواهد گذشت. آیاتی که سرفصل است به منزلهٴ تابلوی آن فصل است، آنگاه وارد میشوند به ﴿وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُم﴾ که طلیعهٴ قصه است.
«والحمد لله رب العالمین»
- امر به مقاومت و نهی از سستی در قرآن
- تبیین ارکان چهارگانهٴ حق در محور قرآن
- ماهیت استغفار انبیاء (ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا یَرْجُونَ وَ کانَ اللّهُ عَلیمًا حَکیمًا ﴿104﴾ إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ خَصیمًا ﴿105﴾ وَ اسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ کانَ غَفُورًا رَحیمًا﴿106﴾
امر به مقاومت و نهی از سستی در قرآن
آیهٴ ﴿وَ لا تَهِنُوا﴾ تقریباً آخرین جزء و بخش بحث قبل است. در قرآن کریم گاهی دستور مقاومت و پایداری داده میشود که امر به مقاومت است گاهی نهی از ضعف و سستی است و این هم گاهی متوجه به رهبران الهی است تا امتها تبعیت کنند گاهی هم مستقیماً به خود امتها خطاب میشود. در جریان امر، گاهی خدا به یحیی(سلام الله علیه) میفرماید: ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾ گاهی هم به بنیاسرائیل میفرماید: ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ گاهی هم به مسلمین میفرماید که ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ که آیهٴ شصت سورهٴ «انفال» است: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ در این گونه از موارد، امر به مقاومت است، امر به اخذ بالقوة و القدرة است. گاهی هم نهی از وهن و سستی است، نظیر همین آیهٴ محل بحث که فرمود: ﴿وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ﴾. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» هم نهی از وهن و سستی شد؛ در آیهٴ 139 «آل عمران» این بود که ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ و در سورهٴ مبارکهٴ 47 که به نام مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ آیهٴ 35 سورهٴ 47 این است: ﴿فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ وَ اللّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ﴾؛ در آن آیه فرمود که وهن و سستی به خود راه ندهید و پیشنهاد صلح هم ندهید. پیشنهاد صلح برای اوایل امر است شما هرگز تهاجم نکنید، آنها اگر پیشنهاد صلح دادند شما سازش را بپذیرید: ﴿وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها﴾ ولی وقتی پیشنهاد صلح شما را نپذیرفتند تهاجم کردند، از شما کشته گرفتند و شما فداکاری کردید حالا دارید پیروز میشوید آنها پیشنهاد صلح میدهند در این زمینه، پیشنهاد اینها را قبول نکنید ﴿فلا تَهِنُوا﴾ این نهی از وهم است ﴿وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْم﴾ این ﴿تَدْعُوا﴾ مجزوم است عطف است بر آن ﴿تَهِنُوا﴾ یعنی نهی از سلم و سازش شده است ﴿فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْم﴾ یعنی «لا تدعوا الی السلم» آن دعوت به مسالمت، دعوت به صلح و سازش برای اوایل امر است ولی وقتی آنها تهاجم کردند زدند کشتند و شما مقاومت کردید و شهید زیاد دادید، حالا دارید پیروز میشوید آنها به صلح و سازش مایل شدند در این زمینه، شما پیشنهاد صلح ندهید: ﴿فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ﴾ یعنی «لا تدعوا الی السلم» چرا؟ برای اینکه ﴿وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ﴾ شما پیروزید! چرا شما پیروزید؟ برای اینکه ﴿وَ اللّهُ مَعَکُمْ﴾ چرا خدا با شماست؟ برای اینکه ﴿وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ﴾ .
این پنج جمله هر کدام به دیگری بسته است؛ مستند به دیگری است چون کار کردید و تلاش و کوشش کردید و مقاومت کردید و این همه شهید دادید خدا کار شما را مُوتُور نمیکند. عمل، وقتی به نتیجه نرسد وتر است، تک است. وقتی کار به نتیجه برسد مشفوع است. در این کتابهای فقهی و اصولی و مانند آن میبینید این حرف، میگویند مشفوع نیست یعنی مشفوع به برهان نیست. وقتی آدم ادعایی بکند دلیل نیاورد این حرف موتور است یعنی تک است، وقتی دلیل در کنار دعوی اقامه کند این حرف مشفوع است یعنی شفع دارد تک نیست. به هر تقدیر، مشفوع در مقابل موتور است؛ شفع در مقابل وتر است. اگر کار به ثمر نرسد این وتر است [ولی اگر] کار به ثمر برسد این شفع است یعنی به نتیجه رسید؛ جفت نتیجه شد.
در اینجا ذات اقدس الهی فرمود کار خالصانهٴ شما را خدا موتور نمیکند، بلکه مشفوع میکند؛ کارتان به نتیجه میرسد. خب پس در یک سلسله از آیات ما را به مقاومت امر کردند در بخشی از آیات ما را از وهن و سستی نهی کردند و دلیلش را هم ذکر کردند و این اختصاصی به امتی دون امت ندارد [بلکه] هرکسی در برابر باطل به مقاومت برخاست او مأمور است به اخذ به قوه و منهی است از وهن و سستی. در سورهٴ مبارکهٴ «طه» به وجود مقدس موسی و هارون(علیهما السلام) امر میکند و نهی هم دارد؛ آیهٴ 42 سوره «طه»: ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتی وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾ یعنی این آیات الهی این معجزات حق را بگیرید برای هدایت فرعون بروید ولی ونْی و سستی را به خود راه ندهید: ﴿وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾ این نهی از ونی است «وانی» مثل واهن، انسان سست اراده را میگویند. فرمود به خودتان ونی و وهن را راه ندهید: ﴿وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾.
پس چه پیغمبر باشد خدا به او میفرماید: ﴿خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾ ، چه افراد عادی و امت یک پیغمبر باشند میفرماید: ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ . چه اینکه به همه ما هم فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ و چه پیغمبر باشد خدا او را از ونی و سستی نهی میکند، فرمود: ﴿وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾ چه امت باشد آنها را هم از وهن و سستی نهی میکند میفرماید: ﴿وَ لا تَهِنُوا﴾. بعد نتیجهٴ امتثال آن امر و نهی را هم قرآن ذکر میکند، فرمود مردان الهی بودند هم به آن امر عمل کردند هم مواظب این نهی بودند و کارشان به ثمر رسید. در آیه 146 سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» افرادی که وهن و سستی را به خود راه ندادهاند خدا اوضاع آنها را بازگو کرد، فرمود کسانی بودند که با بیگانهها جنگیدند: ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرین﴾؛ فرمود بسیاری از انبیا بودند که همراهانشان به تبع آن انبیا قیام کردند، وهن و ضعف و سستی را به خود راه ندادهاند و صابر بودند و محبوب خدا شدند. خب پس هم راهنماییها را ارائه میکند _به صورت امر و نهی_ و هم کسانی که به این راهنماییها عمل کردند آنها را معرفی میکند، هم نتیجهٴ عمل به این راهنماییها را هم بازگو میکند، فرمود اینکه انبیا پیروز شدند روی همین جهت بود.
در تحلیل این آیه محل بحث فرمود شما پیروزید نقطهٴ امید دارید، آنها نقطهٴ امید ندارند دارند میجنگند این یک عبرت گرفتن از وضع دشمنان است. فرمود ببینید دشمنان شما دارند میجنگند، ببینید آنها برای چه دارند میجنگند؟ آنها بدون پشتوانه دارند میجنگند و هر زخمی را هم تحمل میکنند، شما با داشتن پشتوانه چرا نمیجنگید؟ ﴿إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ﴾؛ اگر شما به الم و درد مبتلا میشوید ﴿فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ﴾؛ خب آنها هم متألم میشوند رنجور میشوند بدون پشتوانه آنها درد را تحمل میکنند، شما که ﴿وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا یَرْجُونَ﴾؛ شما از خدا امید دارید به یک امیدگاه تکیه کردهاید خب چرا مقاومت نمیکنید امید شما هم دربارهٴ آخرت هست که بحثش گذشت ﴿فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَی الْقاعِدینَ أَجْرًا عَظیمًا﴾ این دربارهٴ معنویت و آخرت و درجات بهشتی. دربارهٴ دنیا هم فرمود که: ﴿هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾؛ این ﴿لِیُظْهِرَهُ﴾ یعنی شما را ظاهر و موفق بکند. این روح امید دمیدن است این نقطه امید را روشن کردن است، این ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ در چند جای قرآن کریم آمده است؛ در سورهٴ «فتح» آیهٴ 28 این است: ﴿هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفی بِاللّهِ شَهیدًا﴾. قریب به این مضمون در سورهٴ «صف» هست ، در سورهٴ «توبه» هست . خب پس شما نقطه امید دارید و آنها بدون تکیهگاه امید زخمها را تحمل میکنند شما آنها را ببینید و عبرت بگیرید، پس ﴿وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْم﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ﴾، اما ﴿وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا یَرْجُونَ﴾ و در همهٴ این قسمتها هم ذات اقدس الهی به مصالح عالم است و حکیمانه هم حکم میکند علیم است حکیم است و روی حکمت و مصلحت دستور میدهد، اگر میفرماید مقاومت کنید به سود خود شماست.
خب، این بخش تمام شد و اولش از مسئلهٴ جهاد شروع شد؛ جهاد، آداب جهاد، سنن جهاد، احکام جهاد، رهبری جهاد، نماز در حال جهاد، لزوم مقاومت و بحثهایی که مربوط به درجات مجاهدین بود، همهٴ اینها را در یک فصل بیان فرمود. الآن فصل دیگری شروع شد آن مسئلهٴ قضاست، داوری است اداره جامعه است و همهٴ اینها به عهده رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، دستوراتی که برای حکومت اسلامی است، دستوری که برای قاضی است اینها را در این فصل ذکر میکند.
خلاصهای از شأن نزول آیه 105
ظاهراً از شواهد داخلی و قرائن خارجی برمیآید که گناهی نظیر سرقت و مانند آن اتفاق افتاد، گنهکارها یک گروه قدرتمندی بودند خواستند یک گروه ضعیفی را متهم کنند به آن گناه و خود را تبرئه کنند؛ هم جوسازی کردند و کسی را متهم کردند و هم خواستند به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) القا کنند که حق با آنهاست و حکم را به سود خود دریافت کنند. در این زمینه ذات اقدس الهی آیاتی نازل کرد که حق بودن آیات از یکسو، معصوم بودن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از سوی دیگر و لزوم پرهیز از حمایت از خائنین از سوی سوم و نتیجه قضا و داوری صحیح از سوی چهارم و دهها نتیجه فرعی دیگر در این مجموعه به عنوان یک فصل جدا مطرح میشود.
تبیین ارکان چهارگانهٴ حق در محور قرآن
اول این بخش این است که ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾ یعنی این قرآن که کتاب خداست، ذات اقدس الهی او را نازل کرده است و خدا هم که جز حق نمیگوید ﴿وَ اللّهُ یَقُولُ الْحَقَّ﴾ ؛ فرمود ما این کتاب را به حق نازل کردهایم یعنی نه تنها خدا حق است و نه تنها خدا حق میگوید، بلکه آن دو رکن دیگر هم حقاند یعنی آن پیکی که این وحی را میآورد آن هم حق است، تو هم که وحی را میگیری به حق میگیری. ذات اقدس الهی حق است، برای اینکه او حق صرف است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ ؛ حق محض اوست و خدا هم حق میگوید: ﴿وَ اللّهُ یَقُولُ الْحَقَّ﴾ این دو بخش از آیات، ناظر به حق بودن خدا و حق بودن سخن خداست. اما آن بخشی که مربوط به پیک است، خدا فرشتهها را به عنوان امین وحی معرفی کرد ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ و وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به عنوان گیرندهٴ حق معرفی کرد، فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾ پس همهٴ ارکان چهارگانه حق در این کتاب هست. متکلم، حق تکلمش، حق پیک، حق [و] مستمع، حق ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾ حالا یا «باء»، «باء» مصاحبت است یا «باء»، «باء» ملابست است یعنی این کتاب پیچیدهٴ به حق است؛ از مبدأ نزول تا پایان فرودآمدن که ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾.
لزوم فیصلهٴ تمام اختلافات با قرآن
این کتاب برای آن است که تو حکومت کنی، نه تنها کشورداری کنی و نه تنها قاضی محکمه باشی بلکه هر اختلافی را با این کتاب پایان ببخشی ﴿لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ﴾. گاهی اختلافها علمی است، اختلاف مالی و حقوقی نیست. این اختلاف علمی را کدام مکتب باید حل کند. اختلاف هم در حد دو نوآموز نیست، دو طرف اختلاف هم صاحب نظران و متخصصان فنیاند، اختلاف این گونه از افراد را چه کسی باید حل کند؟ این کتاب آسمانی و وحی برای خاتمه دادن به هرگونه اختلاف است نه تنها اختلاف بین متداعیین در محکمه نه تنها به اختلاف نظرها و سلیقهها در کیفیت اداره جامعه، بلکه اختلافهای مکتبی و عقیدهای را هم او باید حل کند.
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 213 این بحث را قبلاً ملاحظه فرمودید. فرمود که انبیا اصولاً آمدند تا به اختلافات بشر خاتمه بدهند، این هدف نبوت عامه است ﴿کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ﴾ این اختصاصی به پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد [بلکه] این هدف نبوت عامه است یعنی انبیا آمدند تا اختلافها را بردارند. البته اختلاف متداعیین در محکمه، نمونهای از اختلاف است، اختلافهای سیاسی سیاستمداران نمونهای از اختلاف است، اختلاف صاحب نظران و صاحبان مکاتب گوناگون هم نمونهٴ دیگر از اختلاف است. پس هرگونه اختلاف خواه حقوقی و مالی خواه فکری و عقیدتی به وسیلهٴ وحی حل شود. ولی اختلافهای علمی با وحی کاملاً قابل حل است، چون روی عقاید کلی و کبریات کلی است.
لوازم حل اختلافات جزئی با قرآن
حل اختلافهای جزئی، تطبیق آن قوانین کلی بر اشخاص این دو علم طلب میکند: یکی آشنایی به قوانین کلی یکی آگاه بودن به مصداق آن قوانین که بیگانهها از خطای در تطبیق قاضی سوء استفاده نکنند. لذا در اینجا فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ﴾ نه «بما رأیت».
منظور از «بما اراک الله» در آیه
این ﴿بِما أَراکَ اللّهُ﴾ غیر از آن علم به قوانین است، آن علم به قوانین را با ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾ بیان کرد کتاب قانون را خدا به پیامبر آموخت؛ اما تطبیق آن قانون کلی بر مصداق جزئی که احیاناً قاضی، گرفتار سوء تطبیق و خطای تطبیق میشود این را هم ذات اقدس الهی نفی کرد، فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ﴾ نه «بما رأیت». قهراً رأی رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقشی ندارد، چه اینکه آن حضرت هم منزه از آن است که به رأی خود عمل کند، پس او با اجتهاد حکم نمیکند [بلکه] او با اشهاد الهی حکم میکند. نظیر آنچه دربارهٴ حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) گفته شد که ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ . اگر ذات اقدس الهی حقیقتی را ارائه کرده است و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن حقیقت را دیده است، دیگر سخن از اجتهاد نیست. پس قوانین کلی را با تعلیم قرآن تثبیت کرد، فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾ و این کتاب هم در قلب نازل میشود پس تو عالم به قوانین کتابی، چون ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾ اگر کتاب بر قلب نازل شد خب قلب میفهمد. قلب کتاب را میگیرد یعنی میفهمد، ممکن است کسی کتاب را با دست بگیرد و نفهمد؛ اما ممکن نیست کتاب را با قلب بگیرد و نفهمد، اصلاً قلب جای فهم است. خب اجتهاد، برای مجتهدین است یعنی برای افراد عادی است که آنها بر اساس ضوابط و ظنون استنباط میکنند حالا یا مصیباند یا مخطی، اگر واجد ملکهٴ اجتهاد بودند این رأیشان حجت است حالا یا مصیباند یا مخطی.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ در این زمینه، خواستند که حضرت را فریب بدهند ـ معاذ الله ـ عدهای از این قدرتمندها که این بزهکار را تبرئه کنند [و] آن متهم بیگناه را آلوده کنند ، این با آن عصمت پیغمبر حل میشود.
نحوهٴ علم پیغمبر به قوانین
یک وقت هست خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میداند که دارد چه میکند _به عنوان آزمون_ خودش هم اعلام کرد فرمود که: «أنّما أقضی بینَکم بالبَیِّناتِ و الأیْمان» و برابر آن علم خودم عمل نمیکنم ولی اگر شما مالی را با بینهٴ سوء بردید، قطعهای از آتش را بردید . او میداند که چه میکند. این بینه و یمین، موضوع است؛ اما قانونی که او از این قانون استنباط بکند آیا با اجتهاد این کار را میکند؟ یا نه با وحی این کار را میکند. یک مجتهد عادل برابر استنباط خود، قوانین را استنباط میکند بعد تطبیقاش با یمین است و بینه ولی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قوانین را و احکام را که با اجتهاد و استنباط ظنی درک نمیکند، آن قوانین را جزم دارد. گاهی مأمور است به آن علم خود عمل بکند گاهی مأمور نیست. ولی او را نمیشود فریب داد در مسائل تطبیق یا در مسائل تحقیق، لذا فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ﴾ نه «بما رأیت». این ﴿بِما أَراکَ اللّهُ﴾ هم غیر از آن ﴿أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتاب﴾ است، آن ﴿أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتاب﴾ احکام و قوانین را تبیین میکند، این ﴿بِما أَراکَ اللّهُ﴾ واقعیتهای خارج را تبیین میکند.
توطئه برای آلوده کردن ساحت پیامبر (ص)
پرسش:...
پاسخ: بله گاهی میخواهند ساحت مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را آلوده کنند او را به عنوان حامی جنایتکار معرفی کنند که این بخش از آیات، ناظر به اوست اینجا تبرئه میشود. گاهی یک وقت است یک کسی در اثر اشتباه خیال میکند مال مال خود اوست قسم هم میخورد و هیچ کسی هم نمیداند واقع هم کشف نشده دو نفر شریکاند، این یکی میگوید فلان مبلغ را فلان وقت به تو دادم آن یکی میگوید ندادی و امر هم بر خود طرفین مشتبه است، لذا یا بینه اقامه میکنند یا سوگند یاد میکنند ولی واقع، چیز دیگر است. اینجا حریم رسالت را آلوده نکردند که جوسازی بکنند حضرت را به یک سمت بکشانند به عنوان حامی خیانتکار معرفی کنند و مانند آن. این آیات میفرماید که ﴿وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ خَصیمًا﴾؛ مبادا _با همین بیان_ کاری بکنید که عدهای تو را به عنوان حامی خائن معرفی کنند ﴿وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ﴾ یعنی به سود خائنین مخاصمه نکن، مواظب باش که الآن توطئهای در کار است، عدهای میخواهند دامنهٴ دیانت را آلوده کنند و رسول را ـ معاذالله ـ حامی خائن معرفی کنند، مواظب باش! حالا اگر یک وقت حکمی اشتباهی یک کسی یک گناه عمدی را کرد و خودش میداند که قطعهای از آتش را دارد میبرد و کار برای دیگران روشن نشد، اینجا رسول خدا مأمور نیست که به آن واقع عمل بکند اگر مأمور باشد در موضعی به واقع عمل بکند، خب میکند.
تفاوت حرف اسلام ناب با تفکر اسرائیلی
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما از این طرف هم به ما فرمودند: ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ از آن طرف هم خدا به پیغمبر فرمود با قرآن حکومت کن! از این طرف هم به ما فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُوهُ﴾ به ما فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ به ما هم فرمود: ﴿وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْم﴾ ما حرف اسلام ناب داریم، فکر اسرائیلی آنها به حضرت موسی گفتند: ﴿فاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ ؛ تو با خدایت برو با فرعون بجنگ و ما هم اینجا نشستهایم.
خب، این فکر اسرائیلی است. اگر کسی دم از اسلام میزند فکر اسرائیلی در سر میپروراند خب، محکوم به شکست است: ﴿فاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ این با موفق شدن سازگار نیست، این خطرش هم ﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ ؛ چهل سال آدم باید سرگردان باشد، یک چنین خطری را دارد. اما اگر گفتند هر جا دستور دادی ما همراه تو هستیم آن وقت موفقاند. همین آیات سورهٴ «آل عمران» بود که فرمود: ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیر﴾ خب، اگر امت هم به وظیفهٴ خود عمل بکند قرآن برای حل اختلاف کوتاهی ندارد، لذا فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ خَصیمًا﴾؛ مبادا به سود خائنین مخاصمه کنی! گاهی هم این لام به معنای أن تفسیر میشود یعنی از ناحیهٴ خیانتکارها بخواهی مخاصمه کنی و دفاع بکنی اینچنین نباشد. این ﴿لا تَکُنْ﴾ که نهی است بر آن امر که جمله انشایی است عطف شده، چون آن قبلی گرچه جملهٴ خبریه است ولی روح او روح انشاست.
پرسش:...
پاسخ: چون حق محض، ذات اقدس الهی است [و] حق یعنی ثابت؛ حق محض و حق غیرمتناهی ذات اقدس الهی است که به صورت حصر بیان کرد، فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ این ضمیر فصل یعنی «هو» الف و لامی که روی خبر آمده این برای افاده حصر است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾، حق یعنی ثابت محض و ثابت بالذات. آنگاه سخن از ثابت بالذات که صادر بشود مطابق با واقع است، فرشتهها که امین وحیاند مطابق واقع این امانت را دریافت میکنند و میرسانند و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که امین وحی است امین الله است، مطابق با واقع میگیرد و حفظ میکند و گزارش میدهد. به هر تقدیر فرمود: ﴿وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ خَصیمًا ٭ وَ اسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ کانَ غَفُورًا رَحیمًا﴾؛ قبل از هر چیزی از خدا طلب مغفرت بکن.
ماهیت استغفار انبیاء (علیهم السلام)
این استغفار انبیا قبلاً هم ملاحظه فرمودید که جنبهٴ دفع دارد. استغفار ماها جنبه رفع دارد، آنها استغفار میکنند که آلوده نشوند، ما استغفار میکنیم که آلودگی را برطرف بکنیم. آنها با استغفار منزهاند نمیشود گفت که اینها که معصوماند چه حاجت به استغفار؟ معصوماند یعنی مطیع امر خدایند. مطیع امر خدایند یعنی عبد صالح حقاند، دائماً در حال عبادتاند یعنی دائماً مواظباند که آلوده نشوند. لذا دائم الذکراند دائم الذُکراند همیشه متذکرند و همیشه به نام و یاد حقاند. استغفار اینها برای دفع است که مبادا آلوده بشوند، استغفار ما برای رفع است که رفع آلودگی بکنیم. آنگاه در این مقدمه که نشان میدهد چه بخشهایی از حکومت و از قضا و از پرهیز از حمایت از خائنین مطرح شد نشان میدهد که در این فصل چه خواهد گذشت. آیاتی که سرفصل است به منزلهٴ تابلوی آن فصل است، آنگاه وارد میشوند به ﴿وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُم﴾ که طلیعهٴ قصه است.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است