- 810
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 64 سوره نساء _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 64 سوره نساء _ بخش دوم"
- تکوینی و تشریعی بودن اذن الهی
- مجرای فیض بودن پیامبر ص در رحمت الهی
- شمول اصل استغفار بودن تمام فرستادگان الهی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً ﴿64﴾
فصل اول که خطوط کلی او مشخص شد، مطالب فرعی دیگری را دارد که آنها هم باید معیّن بشود تا برسیم به فصل دوم.
بیان معنی اذن خداوند
مطلب اوّلی که به فصل اول برمیگردد این است که اذن یعنی رفع مانع. خدا اذن داد یعنی مانع را برطرف کرد، چون تا خدا اذن ندهد، کاری محقَّق نخواهد شد. اگر در نظام تکوین است که کار محال است و اگر در نظام تشریع است که بدون اذن، حرام است که حالا این مطلب دوم است که مکمّل مطلب اول است. پس مطلب اول این شد که اذن، به معنای رفع مانع است.
تکوینی و تشریعی بودن اذن الهی
مطلب دوم این است که اذن، گاهی تکوینی است و گاهی تشریعی. آنچه به نظام خارج برمیگردد، تکوین است، آنچه به نظام قانونگذاری و امر و نهی اعتباری برمیگردد، تشریع است. اگر در نظام تکوین، خدا به چیزی اذن ندهد، تحقّق آن شیء محال است و اگر در نظام تشریع، خداوند به چیزی اذن ندهد، انجام آن کار حرام است، گرچه محال نیست ولی حرام است، این هم مطلب دوم.
مطلب سوم آن است که در قرآن کریم اذن هم دربارهٴ مسائل تکوینی به کار رفت، هم درباره مسائل تشریعی.
شواهد اذن تکوینی در قرآن
درباره مسائل تکوینی، مثل آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت، آیهٴ 49 سورهٴ «آلعمران» این بود که وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) به مردم پیام خدا را ابلاغ کرد، گفت: ﴿قَدْ جِئْتُکُم بِآیَةٍ مِن رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ﴾ که آفرینش یک پرنده، کار تکوینی است، زندهکردن مُردهها، کار تکوینی است [و] اذن، در اینگونه از موارد، اذن ِتکوینی است. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نبأ» آیه 38 اینچنین آمده: ﴿یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِکَةُ صَفّاً لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾؛ در قیامت، هیچکس بدون اذن خدا سخن نمیگوید. آن روز، روز تشریع نیست تا این اذن، اذن تشریعی باشد [بلکه] روز تکوین است [و] این اذن، اذن تکوینی است. در قیامت، اگر خدا اذن ندهد کسی قادر به سخنگفتن نیست، آنجا سخن از حرمت و حلّیت نیست.
چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف»، آیهٴ 58 هم از اذن تکوینی خدا سخن به میان آمد. فرمود: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾؛ سرزمین پاک، میوهاش را به اذن خدا میرویاند که این اذن، اذن تکوینی است. در موارد دیگری که از مرگِ انسانها با اذن خدا سخن به میان آمد، آن اذن، اذن تکوینی است که ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ و شواهد دیگر که باز در خلال آیاتی که مناسب بحث است، ممکن است آن بازگو بشود.
شواهد اذن تشریعی در قرآن
اما اذن تشریعی یعنی خدا اجازه داد و این کار حلال است و حرام نیست یا واجب است، نظیر آنچه در سورهٴ «یونس» آیه 59 آمده است که: ﴿قُلْ أَرَأَیْتُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ لَکُم مِن رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللَّهِ تَفْتَرُونَ﴾؛ اینکه شما بعضی از چیزها را حلال میدانید، بعضی از چیزها را حرام، آیا ذات اقدس الهی به شما اذن داد که شما از طرف خدا در تشریع مأذونید یا از خود بدعت گذاشتید و فِریه بستهاید. این افترا و تشریع، در مقابل آن اذن تشریعی است. پس اینکه فرمود هیچ کسی بدون اذن خدا نمیمیرد ﴿مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ و مانند آن، اینها اذنهای تکوینی است و اینکه فرمود: ﴿آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللَّهِ تَفْتَرُونَ﴾ اذن تشریعی است.
حالا بحث در این است که وقتی معنای اذن مشخص شد؛ به اصطلاح منطق معلوم شد که «الإذن ما هو» و باز به اصطلاح منطق مشخص شد که «الإذن کم هو»، معلوم شد که اذن دو قِسم است: اذن تکوینی داریم و اذن تشریعی، آنگاه بحث سوم این است که این اذن در آیه محلّ سخن، آیا اذن تکوینی است یا اذن تشریعی?
بیان تشریعی یا تکوینی بودن اذن در آیهٴ محل بحث
عدهٴ زیادی برآناند که این اذن، اذن تشریعی است یعنی ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر اینکه مردم مأذوناند از او اطاعت کنند. سرّ این اذن تشریعی آن است که اصل اوّلی، حُرمت اطاعت هر شخصی از هر شخص دیگر است. اصل اوّلی آن است که انسان فقط باید از خدا اطاعت کند ولاغیر. اطاعت هر شخصی از شخص دیگر یعنی از غیرخدا، عقلاً حرام است، این اصل اوّلی. رأی هیچ کسی برای هیچ کسی معتبر و حجّت نیست، تنها نظر خالق است که بر مخلوق حجت است، این اصل اوّلی که در اصول ملاحظه فرمودید. از این اصل اوّلی بخواهیم خارج بشویم، دلیل میخواهد. ذات اقدس الهی دلیل ارائه کرده است، فرمود که اطاعت مرسلین من، اطاعت انبیا اینها به اذن من است.
اصل اولی حرمت اطاعت شخص از شخص دیگر
تقریر آن اصل اول این است که به چه دلیل، سخن زید برای عمرو حجت باشد? به چه دلیل، عمرو از زید اطاعت کند? هیچ وجهی ندارد که بشری بر بشر حاکم باشد، چون همه از خاکاند و خالق همه خداست. اگر رأی کسی برای دیگری حجت است و اطاعت دیگری از او واجب است باید به دستور خالق باشد ولاغیر. ذات اقدس الهی فرمود انبیا و مرسلین مأذونالاطاعهاند یعنی ما اذن دادیم. این اذن یعنی اباحهٴ به معنای اعم، خواه به صورت وجوب باشد در اوامر وجوبی، خواه به صورت استحباب باشد، در اوامر استحبابی و این اذن، اذن تشریعی است. نظیر ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ یعنی تاکنون، مردم مکه و ستمدیدههای حجاز مأذون نبودند که بجنگند؛ در حال تقیّه بودند. حال که حکومتی تشکیل شد و رهبری پیدا کردند، از این به بعد در مبارزههای مسلّحانه مأذوناند: ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ﴾ آنها که تا حال مقاتَل بودند، حالا مأذوناند که مقاتِل باشند، آنها که تاکنون مقتول میشدند، هماکنون مأذوناند که قاتل مشرکین بشوند ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ﴾ چرا? ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ چون مظلوم بودند، از این به بعد مأذوناند که بجنگند.
خب، حالا خواه وجوب خواه نه، رسول که آمد حالا خواه خاتم باشد، خواه غیرخاتم(علیهم الصلات و علیهم السلام) اینها از طرف خدا مأذوناند که مُطاع باشند و بدون اذن خدا نمیشود از اینها اطاعت کرد، این اذن، اذن تشریعی است. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ أی «الا لیطاع بأمر الله» این اذن، همان امر است. لذا فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ ، این ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ همان اذن خداست.
فخررازی و تکوین گرفتن اذن در آیه
فخررازی بر آن است که این اذن، اذن تکوینی است نه اذن تشریعی و از او دو سخن برمیآید: یکی دلیل است و دیگری نتیجه. دلیلش این است که هر رسولی، مأذون الاطاعه است. اگر خدا کسی را فرستاد، پیامش را به دست او داد که به مردم ابلاغ کنند، معنای ارسال رسول، همان تجویز اطاعت مردم است. معنای ارسال رسول، غیر از این نیست. اگر منظور از این اذن، اذن تشریعی باشد، این تکرار محمول و موضوع و مقدم و تالی است و بیثمر است. مثل آن است که بفرماید: «ما أرسلنا من رسول الا لیطاع بالارسال» یا «ما آذنّا لاطاعة الرسول الا بالاذن» از این قبیل اموری که تکرار را به همراه دارد، چون اصلاً ارسال، معنایش دستورِ اطاعت است. اگر این اذن هم، اذن تشریعی باشد میشود تکرار. مثل آن است که خدا بفرماید ما هیچ پیامبری را دستور ندادیم که مردم از او اطاعت کنند، مگر به دستور ما، این میشود تکرار. برای پرهیز از تکرار، این اذن باید اذن تکوینی باشد، نه اذن تشریعی. اذن تکوینی مثل آن است که ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ به اذن خدا یا ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ که این اذنها، اذن تکوینی است، این دلیل. نتیجهای که از این دلیل میگیرند، همان تفکّر اشعری است که جبر است یعنی ما هیچ پیامبری را اعزام نکردهایم، مگر اینکه او به اذن ما مطاع باشد. اگر منظور از این اذن، اذن تکوینی شد، پس آنها که مطیعاند مجبور در اطاعتاند .
تحلیل قول فخررازی
پس حرف فخررازی به دو امر منحل میشود: یکی دلیلِ مطلب است و یکی نتیجهٴ سخن. مدّعای او این است که این اذن، اذن تکوینی است، نه اذن تشریعی. دلیل او این است که اگر این اذن، تشریعی باشد تکرار لازم میآید، پس این اذن تکوینی است. نتیجهٴ سخن او این است که وقتی اذن تکوینی شد، اطاعت میشود لازم و ضروری، وقتی اطاعت ضروری شد، میشود جبر. پس آنها که مطیعاند در اطاعت، مجبورند.
پاسخ حضرت استاد به فخررازی
پاسخ این سخن این است که اولاً هیچ تکراری در کار نیست، چون آیه درصدد بیان وظیفهٴ مردم است. مثل اینکه در چند جملهٴ قبل، این آیه گذشت که ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ . خب، در ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ مگر کسی تکرار را توهّم میکند? در ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ معنایش این است که من کسی را که از طرف خود فرستادم، شما حرف او را گوش بدهید. اینجا هم معنایش این است که ما هیچ کسی را نفرستادیم که فقط پیامش را ابلاغ کند و شما مختار باشید، بلکه ما او را فرستادیم که شما اطاعت کنید. او وظیفهای دارد به عنوان ابلاغ پیام، شما وظیفهای دارید به عنوان اطاعت، لذا در چند آیه قبل خواندیم که ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ ، این ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ که مفید تکرار نیست، یعنی از رسولِ من اطاعت کنید. چطور شما ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ را، ﴿أَطِیعُوا﴾ را بر امر تشریعی حمل میکنید و میگویید مفید تکرار نیست، اینجا هم که به صورت جمله خبریه آمده است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ﴾ ـ گرچه به داعیه انشاء القا شده است ـ اینجا هم همین طور است، روحِ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ به این برمیگردد: ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾.
رسول «بما أنّه رسول»، سِمتش ابلاغ پیام است، خدا به مردم میفرماید از کسی که سِمت او ابلاغ پیام است اطاعت کنید. این را گاهی به صورت جملهٴ انشائیه میفرماید، گاهی به صورت جمله خبریهای که به داعیه انشاء القا میشود، میگوید ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ﴾ به مردم خطاب میکند. فرمود ما او را نفرستادیم که فقط به شما ابلاغ کند و شما مخیّر باشید، بلکه او را فرستادیم تا شما اطاعت کنید، این ابطال آن دلیل. وقتی دلیل، باطل شد، نتیجه هم ابطال خواهد شد، گذشته از اینکه شواهد فراوان دیگری برای ابطال آن نتیجه است.
خب، اگر این اذن، اذن تکوینی است، آنهایی هم که معصیت کردند هم اذن تکوینی داشتند به گمان شما جبریه؛ هم مطیع مجبور در اطاعت است، هم عاصی مجبور در اطاعت است. در حالی که اکثری مردم معصیت کردند، پس بنابراین یا باید مسئلهٴ معصیت را اصل قرار داد یا باید مسئلهٴ معصیت و اطاعت را در کنار هم ذکر کرد یعنی گفت: «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع و لِیُعصیٰ باذن الله»، چون آنهایی هم که معصیت کردند به اذن خدا معصیت کردند، به گمان شما جبریه، چطور فقط اطاعتِ مجبورها ذکر میشود و عصیان مجبورها ذکر نشود. پس معلوم میشود که این اذن، نمیتواند اذن تکوینی باشد، حتماً اذن تشریعی است و معنای اذن تشریعی، همان امر است که متوجه به مردم است و در سیاق آیاتی است که همین امر تشریعی را تأیید میکند، از اول ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ شروع شد، بعد تحاکم منافقان به سَمت طاغوت بازگو شد. هنوز این سیاق به پایان نرسیده، چون در آیات بعد هم رسول خدا را به عنوان مرجع قضایی معرفی میکند، در این وسط هم فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾. خب، پس این اذن، حتماً اذن تشریعی است نه اذن تکوینی.
دلالت آیه بر عصمت انبیاء عظام
مطلب دیگر آن است که این آیه دلالت میکند در عصمت انبیا، همان طوری که آیه ﴿وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ دلالت میکرد بر عصمت رسول و أُولِی الأمْرِ که منظور از ﴿أُولِی الأمْرِ﴾ معصومین(علیهم السلام)اند. چرا این آیه دلالت میکند بر عصمت رسول، برای اینکه این آیه فرمود رسول، بالقول المطلق مطاع است. نفرمود اگر رسول، حرفش مطابق با حق بود اطاعت کنید. پس صغرای قیاس عصمت این است که رسول، در این آیه بالقولالمطلق مطاع است. اطلاق آیه دلالت میکند که هر چه پیامبر گفت مطاع است، دیگر نفرمود اگر مطابق عقلتان بود یا اگر مطابق با چیز دیگر بود. فرمود رسول «أیّ رسولٍ کان» این باید مطاع باشد به اذن خدا، چه اینکه ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ هم همین مفاد را تأمین میکرد. پس صغرای قیاس استدلال این است که آیه دلالت میکند که رسول، بالقول المطلق مطاع است. کبرای قیاس این است که هر انسان، هر کسی که اطاعت او بالقولالمطلق واجب است، این یقیناً معصوم است، چرا? چون اگر حرف او بالقولالمطلق مطاع است، معلوم میشود او اصلاً اشتباه نمیکند، چون اگر گاهی اشتباه بکند، گاهی اشتباه نکند پس یک معیار دیگری باید باشد که اگر ما حرفش را با آن معیار سنجیدیم و دیدیم مخالف با آن معیار بود، اطاعتش واجب نیست. چون آیه دلالت میکند که رسول، بالقول المطلق مطاع است، پس دلالت میکند بر اینکه رسول معصوم است، زیرا تنها کسی که رفتار او، گفتار او، نوشتار او، سکوت او، تقریر او بالقولالمطلق مطاع است، این یقیناً معصوم است، پس معلوم میشود خودش حق است.
از آیهٴ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ میتوان عصمتِ نبوّت عامّه را اثبات کرد که «کلّ رسولٍ معصومٌ»، برخلاف آیهٴ قبلی. آیه قبل، مربوط به نبوّت خاصّه است نه نبوّت عامّه. آیه قبل، ناظر به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ یعنی حضرت خاتم(علیه و علی سائر الأنبیاء آلاف التحیة و الثناء) این دلالت میکند بر اینکه وجود مبارک پیغمبر معصوم است، البته. ولی از آن جهت که افضل انبیاست و جزء اولواالعزم است، دلالت نمیکند بر اینکه هر پیامبری معصوم است. ولی این آیه که ناظر به نبوّت عامّه است، کاری به خصوص پیغمبر ندارد و از آیات نبوّت عامّه به شمار میآید، دلالت میکند بر اینکه «کلّ رسولٍ معصومٌ» صغرای قیاس این است که «کلّ رسولٍ مطاعٌ بالقول المطلق»، کبرا این است که «کلّ من هو مطاعٌ بالقول المطلق، یجب أن یکون معصوما» چون اگر کسی اشتباه بکند و اهل اشتباه باشد، آن وقت ما را به گمراهیِ ابد گرفتار بکند، دستورِ اطاعت از چنین شخصی اغرای به جهل است و با حکمت حکیمِ علی الاطلاق سازگار نیست. این تنها مسئله خسارت مالی و مانند آن نیست که قابل گذشت باشد، این یک سعادت ابد را دارد تأمین میکند. پس کسی که بالقولالمطلق مطاع است، یقیناً معصوم است. این آیه از آیاتی است که دلالت میکند بر عصمت هر پیامبر.
نقد سخنی از فخررازی در صاحب شریعت بودن تمام رسولان
مطلب دیگر آن است که فخررازی اینچنین فرمود این رسول، صاحب شریعت است و چون فرمود هیچ رسولی نیامد مگر اینکه مطاع است. معلوم میشود که هر رسولی دارای شریعت است . این سخن هم نظیر بعضی از سخنان قبلی ایشان، ناصواب و باطل است. برای اینکه هر رسول، برای حفظ امّت الهی دوتا کار دارد: یکی حلال و حرام و واجب و مستحبّ الهی را که جزء قوانین کلّی است بازگو میکند؛ یکی اینکه آن قوانین کلّی را برای جامعه تفسیر میکند و اجرا میکند. دلیلِ نیاز بشر به پیامبر، تنها این نیست که بشر، قانون میخواهد، بلکه قانونِ معصوم و مجری معصوم میخواهد. حالا موارد جزئی را چه کسی تعیین بکند? سِمتها را چه کسی تصویب بکند? مسئولیتها را چه کسی توزیع بکند? هر کسی، هر مسئولیتی را در جامعه میگیرد یا نظمی در کار است. آن ناظم، همان پیامبر است که کارها را تقسیم میکند، به هر کسی مسئولیتی میدهد. اگر کارها به وسیله آن رسول تنظیم میشود و مسئولیتها به وسیله رسول تقسیم میشود، اطاعت مردم از منصوبین آن رسول میشود واجب.
پس لازم نیست که هر رسول، صاحب شریعت باشد. اگر صاحب شریعت بود، اطاعت مردم از این رسول، در دو جهت واجب است: یکی در پذیرش احکام شرعی؛ یکی در پذیرش دستورالعملهای جزئی و اجرایی و اگر آن رسول، صاحب شریعت نبود، خودش تابع شریعت پیامبر دیگر بود، نظیر لوط که تابع شریعت حضرت ابراهیم بود به تعبیر قرآن کریم ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ که لوط به ابراهیم ایمان آورد و خودش دارای کتاب نبود یا بسیاری از انبیای ابراهیمی که حافظ شریعت اولواالعزم قبلی بودند و خود شریعت تازهای نیاوردند، اینها فقط پیامرسان شریعت قبلیاند از یک سو و مجریان حدود و احکام شریعت قبلیاند از سوی دیگر. به هر تقدیر، باید از رسول اطاعت کرد. پس این دلیل نیست که هر رسولی صاحب شریعت است، اگر صاحب شریعت بود یعنی جزء انبیای اولواالعزم بود که اطاعت او از دو حیث لازم است و اگر جزء انبیای اولواالعزم نبود، حافظ شریعت دیگری بود، اطاعت او از یک سو واجب است.
زمینهسازی برای بیان استغفار شخص و رسول
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ این زمینه است برای فصل دوم. فصل دوم میگوید که اگر اینها گناه کردند، باید خودشان استغفار کنند و تو هم استغفار بکنی. سرّش آن است که در فصل اول ثابت شد که اطاعتِ از خدا از مجرای فیض رسول خداست، چه در ابلاغ قوانین کلی، چه در اجرای حدود الهی. حالا که رسول خدا، واسطهٴ در فیضِ علمی و احکام و حِکم الهی است، اگر فردی یا گروهی معصیت کرد، بخواهد مورد مغفرت خدا بشود، باز رسول در آمرزش تبهکاران وساطت میکند. همان طوری که رسول، در مسائل تعلیم و تزکیه، مجرای فیض است، در آمرزش گناهان هم مجرای فیض است. خدا معلّم هست: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾ یا ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ خدا معلِّم است ولی مجرای فیض تعلیم خدا، رسول خداست که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ . چه اینکه دربارهٴ تزکیه، خدا مزکّی است ؛ خدا اهل تزکیه و تطهیر است، لکن همین تزکیه و تطهیرِ الهی به رسول خدا اسناد داده شد ، زیرا رسول خدا مجرای فیض تزکیه است.
مجرای فیض بودن پیامبر در رحمت الهی
پس در تعلیم و تزکیه که دو رُکن اساسی انسانیّت است، مجرای فیض، پیامبر است. اگر کسی آلوده شد، بخواهد بخشوده شود، باز مجرای فیضِ رحمتِ الهی رسول خداست. لذا فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾ حالا اگر اینها اطاعت نکردند به اذن خدا که این نشان میدهد آن اذن، اذن تشریعی است نه تکوینی، چون متفرّع کرده این فصل دوم را بر فصل اول. چون اگر اذن تکوینی باشد که دیگر کسی معصیت نمیکند. فرمود ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر به اذن خدا، دیگران هم مأمورند که اطاعت کنند. حالا اگر اطاعت نکردند، راه حلّش این است که بیایند در محضر رسول خدا و خدا را استغفار کنند و پیامبر هم برای آنها استغفار بکند، آنگاه احساس میکنند که خدا، گناهان آنها را بخشوده و گذشته از بخشش خدا، رحمت خاصّه هم نصیب آنها شده است، خب.
دلالت آیه بر جریان شفاعت در دنیا و آخرت
این دلالت میکند بر شفاعت و وساطت پیامبر و این شفاعت هم اختصاصی به آخرت ندارد، ظاهرش در دنیاست. درباره آخرت البته، آیات دیگر هست؛ اما ظاهر این آیه، آیهٴ در دنیاست که در دنیا اگر کسی بخواهد گناهان او بخشوده بشود، وساطت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقش تعیینکننده دارد.
شمول اصل استغفار بودن تمام فرستادگان الهی
حالا اینکه فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ آیا این مخصوص به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است یا شامل هر رسولی میشود? آیا این «الف» و «لام» ﴿الرَّسُولُ﴾، نظیر ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ است یا «الف» و «لام» جنس است که با فصل قبل سازگار باشد ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ﴾. گرچه ظاهر آیه این است که منظور «الف» و «لام» عهد است و منظور از رسول، همین رسول خداست به قرینه سیاق، برای اینکه انبیای گذشته را کاری ندارد، دربارهٴ خصوص این پیامبر سخن میگوید که اگر اینها به حضور تویِ پیامبر بیایند، چون دارد که ﴿جَاءُوکَ﴾ ولی این بیان فرعی است از اصل کلّی، بیان یک مصداق است. چون در فصل اول سخن در نبوّت عامّه و رسالت عامّه بود، اینچنین نیست که در بین همه انبیا، فقط پیامبر خاتم این خصوصیت را داشته باشد که مردمِ عصر انبیای گذشته این طور نبودند یا انبیای گذشته این سِمت را نداشتند، این طور نیست.
فصل اول ناظر به رسالت عامّه است، فصل دوم هم باید ناظر به رسالت عامّه باشد و ذکر خصوص پیامبر برای مورد نیاز است. از اینجا معلوم میشود که هر پیامبری سِمت شفاعت و توسّل دارد، این استنباط درونی که از خود آیه برمیآید.
شواهد درونی و بیرونی تعلق استغفار به تمام پیامبران
شواهد بیرونی هم تأیید میکند. دربارهٴ یعقوب(سلام الله علیه) آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آمده است این است که برادران یوسف وقتی جفا کردند، یوسف(سلام الله علیه) به آنها فرمود: ﴿لاَ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ آیهٴ 92 سورهٴ «یوسف». ولی وقتی حضور یعقوب(سلام الله علیه) آمدند از یعقوب خواستند که برای آنها استغفار کند، آیهٴ 97 سورهٴ «یوسف» این است که ﴿قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا﴾ این استغفار بکن برای ما، این در حقیقت توسّل است و شفاعت، استغفار بکن برای ما معنایش این نیست که ما معذرت خواستیم، از ما بگذر. استغفار در مقابل عفو است. این سخنِ جناب مرحوم محمدجواد که خیال کردند این یک عُذرخواهی است تا حقّالناس برطرف بشود ، این متأسفانه از تفسیر فخررازی به ایشان رسیده است.
ردّ قول فخررازی در تفسیر استغفار
امام رازی در تفسیرش براساس همان تفکّر نفی شفاعت، میگوید این استغفار، برای عذرخواهی است. چون اینها حقّالرسول را ضایع کردند، به او اهانت کردند، به محکمه دیگر مراجعه کردند، به طاغوت مراجعه کردند باید بیایند از پیغمبر عذرخواهی بکنند . خب، عذرخواهیکردن، مستلزم عفو پیغمبر است. عفو، غیر از استغفار است. در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» ملاحظه فرمودید آنجا کاملاً این دو عنوان، در قبال هم قرار گرفت. در آیهٴ 159 سورهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ﴾؛ فرمود اینها لغزشهایی که داشتند حقّ تو را از بین بردند، عفو کن این (یک). وقتی عفو کردی، حقّالناس اینها به عهده نداشتند، برای اینها استغفار بکن که دیگر حقّالله هم نداشته باشند: ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ﴾ وقتی افرادی نه حقّالناس داشتند، برای اینکه تو عفو کردی، نه حقّالله دارند، برای اینکه تو استغفار کردی، آنگاه ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ﴾.
این نشان میدهد که کسانی میتوانند طرف شُور قرار بگیرند، انسان از رأی آنها مدد بگیرد که نه حقّالله در ذمّه داشته باشند، نه حقّالناس. آنکه آلودهٴ به حقّالناس است یا تیرهٴ به حقّالله است، آن توفیق عضو شورا ندارد ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ﴾ .
خب، پس اینکه جناب فخررازی گفته است و از آنجا به تفسیر مرحوم محمدجواد آمده است ناصواب است، برای اینکه عفو، کاری به استغفار ندارد و از طرف دیگر شاهدی است بر اینکه منظور از این استغفار، شفاعت تمام انبیاست [و] اختصاصی به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد، همان مطلبی است که در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» از جریان استغفار حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) خبر داد؛ آیهٴ 46 به بعد سورهٴ «مریم»، آن کسی که به نام آزر بود، به وجود مبارک ابراهیم گفت: ﴿أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْرَاهِیمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَاهْجُرْنِی مَلِیّاً ٭ قَالَ سَلاَمٌ عَلَیْکَ﴾، این ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکَ﴾ سلام خداحافظی است، سلام تودیع است ﴿سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی﴾؛ من برای تو از خدا استغفار میکنم.
قلمرو شفاعت در انبیاء و مؤمنین
خب، این استغفار هم در حقیقت، همان توسّل و شفاعت است و ذات اقدس الهی فرمود که هیچ پیامبری حق ندارد برای مشرکین استغفار بکند ولو نزدیکان او باشند و در همان زمینه، جریان حضرت ابراهیم را استثنا میکند؛ آیهٴ 113 و 114 سورهٴ «توبه». از اینجا یک نکته دقیقتر روشن میشود و آن این است که این شفاعت و توسّل، نه تنها برای انبیای اولواالعزم است که رسول خدا و ابراهیم و امثال آنها(علیهم السلام) باشند، بلکه انبیای غیراولواالعزم، مثل یعقوب(سلام الله علیه) هم دارد، این (یک). نه تنها برای انبیاست، برای اولیا و مؤمنین هم هست، این (دو)، برای اینکه آیهٴ 113 سورهٴ «توبه» این است که ﴿مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَن یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ﴾؛ نه پیامبر حق دارد، نه مؤمنین حق دارند که برای مشرکین طلب مغفرت کنند. خب، اگر استغفار مؤمنین هیچ اثر ندارد چه برای مشرکین، چه برای غیرمشرکین، ذکر مشرکین اینجا وجهی ندارد، چون در مقام تحدید هست، مفهوم دارد. فرمود پیامبر و مؤمنین حق ندارند برای مشرکین استغفار کنند، پس اگر کسی مؤمن بود، مؤمنین میتوانند برای او استغفار بکنند، این میشود شفاعت دیگر. عالِم حقّ شفاعت دارد، در دنیا مؤمن هم حقّ شفاعت دارد. اینکه گفتند در نماز شب چهل مؤمن را دعا کنید، این همان معنای شفاعت است دیگر. شما وقتی چهل مؤمن را دعا میکنید یعنی شفیعاید «شَفع» یعنی جفت، خود این شخص به تنهایی به محکمهٴ خدا برود آسیب میبیند، وقتی شفیع کنار او باشد، دیگری همراه او باشد «الشَّفِیعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ» این مثل طائری است که طالب است و پَر میکشد، حالا پر درآورده، پَر میکشد «الشَّفِیعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ» این شخص با کسی (دو نفر) به محکمه میروند. قهراً چون اینها دو نفر به محکمه میروند، حاکم محکمه هم دو چیز است، نه یک چیز. قبلاً عدلِ خدا حاکم محکمه بود، الآن عدل به ضمیمهٴ فضل، در کُرسی قضا نشستهاند. اینکه ما عرض میکنیم «اللهم عامِلنا بفضلک و لا تعامِلنا بعدلک» یعنی اینها که در کرسی نشستهاند، پروندهٴ ما را به آن فضلت بده، نه به عدلت. اگر به عدل دادی ما محکومیم، اگر به فضل و بزرگواری دادی ما امیدواریم. آنجا فضل و عدل کنار هم دوتا کرسی گذاشتند نشستند، اینجا این مستغفِر و مستغفرله، باهم به محکمه عدل الهی رفتند.
پس معلوم میشود مؤمنین هم حقّ شفاعت دارند. به هر تقدیر در آیهٴ 114 سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأَبِیهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ﴾؛ ابراهیم وعده داد که اگر تو صالح بودی، من طلب مغفرت میکنم. معلوم میشود که حالا او صالح نبود که مورد طلب مغفرت قرار بگیرد، معلوم میشود که اگر صالح بود استغفار ابراهیم برای او جا داشت، اینها نشانهٴ وسعت شفاعت است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- تکوینی و تشریعی بودن اذن الهی
- مجرای فیض بودن پیامبر ص در رحمت الهی
- شمول اصل استغفار بودن تمام فرستادگان الهی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً ﴿64﴾
فصل اول که خطوط کلی او مشخص شد، مطالب فرعی دیگری را دارد که آنها هم باید معیّن بشود تا برسیم به فصل دوم.
بیان معنی اذن خداوند
مطلب اوّلی که به فصل اول برمیگردد این است که اذن یعنی رفع مانع. خدا اذن داد یعنی مانع را برطرف کرد، چون تا خدا اذن ندهد، کاری محقَّق نخواهد شد. اگر در نظام تکوین است که کار محال است و اگر در نظام تشریع است که بدون اذن، حرام است که حالا این مطلب دوم است که مکمّل مطلب اول است. پس مطلب اول این شد که اذن، به معنای رفع مانع است.
تکوینی و تشریعی بودن اذن الهی
مطلب دوم این است که اذن، گاهی تکوینی است و گاهی تشریعی. آنچه به نظام خارج برمیگردد، تکوین است، آنچه به نظام قانونگذاری و امر و نهی اعتباری برمیگردد، تشریع است. اگر در نظام تکوین، خدا به چیزی اذن ندهد، تحقّق آن شیء محال است و اگر در نظام تشریع، خداوند به چیزی اذن ندهد، انجام آن کار حرام است، گرچه محال نیست ولی حرام است، این هم مطلب دوم.
مطلب سوم آن است که در قرآن کریم اذن هم دربارهٴ مسائل تکوینی به کار رفت، هم درباره مسائل تشریعی.
شواهد اذن تکوینی در قرآن
درباره مسائل تکوینی، مثل آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت، آیهٴ 49 سورهٴ «آلعمران» این بود که وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) به مردم پیام خدا را ابلاغ کرد، گفت: ﴿قَدْ جِئْتُکُم بِآیَةٍ مِن رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ﴾ که آفرینش یک پرنده، کار تکوینی است، زندهکردن مُردهها، کار تکوینی است [و] اذن، در اینگونه از موارد، اذن ِتکوینی است. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نبأ» آیه 38 اینچنین آمده: ﴿یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِکَةُ صَفّاً لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾؛ در قیامت، هیچکس بدون اذن خدا سخن نمیگوید. آن روز، روز تشریع نیست تا این اذن، اذن تشریعی باشد [بلکه] روز تکوین است [و] این اذن، اذن تکوینی است. در قیامت، اگر خدا اذن ندهد کسی قادر به سخنگفتن نیست، آنجا سخن از حرمت و حلّیت نیست.
چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف»، آیهٴ 58 هم از اذن تکوینی خدا سخن به میان آمد. فرمود: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾؛ سرزمین پاک، میوهاش را به اذن خدا میرویاند که این اذن، اذن تکوینی است. در موارد دیگری که از مرگِ انسانها با اذن خدا سخن به میان آمد، آن اذن، اذن تکوینی است که ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ و شواهد دیگر که باز در خلال آیاتی که مناسب بحث است، ممکن است آن بازگو بشود.
شواهد اذن تشریعی در قرآن
اما اذن تشریعی یعنی خدا اجازه داد و این کار حلال است و حرام نیست یا واجب است، نظیر آنچه در سورهٴ «یونس» آیه 59 آمده است که: ﴿قُلْ أَرَأَیْتُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ لَکُم مِن رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللَّهِ تَفْتَرُونَ﴾؛ اینکه شما بعضی از چیزها را حلال میدانید، بعضی از چیزها را حرام، آیا ذات اقدس الهی به شما اذن داد که شما از طرف خدا در تشریع مأذونید یا از خود بدعت گذاشتید و فِریه بستهاید. این افترا و تشریع، در مقابل آن اذن تشریعی است. پس اینکه فرمود هیچ کسی بدون اذن خدا نمیمیرد ﴿مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ و مانند آن، اینها اذنهای تکوینی است و اینکه فرمود: ﴿آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللَّهِ تَفْتَرُونَ﴾ اذن تشریعی است.
حالا بحث در این است که وقتی معنای اذن مشخص شد؛ به اصطلاح منطق معلوم شد که «الإذن ما هو» و باز به اصطلاح منطق مشخص شد که «الإذن کم هو»، معلوم شد که اذن دو قِسم است: اذن تکوینی داریم و اذن تشریعی، آنگاه بحث سوم این است که این اذن در آیه محلّ سخن، آیا اذن تکوینی است یا اذن تشریعی?
بیان تشریعی یا تکوینی بودن اذن در آیهٴ محل بحث
عدهٴ زیادی برآناند که این اذن، اذن تشریعی است یعنی ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر اینکه مردم مأذوناند از او اطاعت کنند. سرّ این اذن تشریعی آن است که اصل اوّلی، حُرمت اطاعت هر شخصی از هر شخص دیگر است. اصل اوّلی آن است که انسان فقط باید از خدا اطاعت کند ولاغیر. اطاعت هر شخصی از شخص دیگر یعنی از غیرخدا، عقلاً حرام است، این اصل اوّلی. رأی هیچ کسی برای هیچ کسی معتبر و حجّت نیست، تنها نظر خالق است که بر مخلوق حجت است، این اصل اوّلی که در اصول ملاحظه فرمودید. از این اصل اوّلی بخواهیم خارج بشویم، دلیل میخواهد. ذات اقدس الهی دلیل ارائه کرده است، فرمود که اطاعت مرسلین من، اطاعت انبیا اینها به اذن من است.
اصل اولی حرمت اطاعت شخص از شخص دیگر
تقریر آن اصل اول این است که به چه دلیل، سخن زید برای عمرو حجت باشد? به چه دلیل، عمرو از زید اطاعت کند? هیچ وجهی ندارد که بشری بر بشر حاکم باشد، چون همه از خاکاند و خالق همه خداست. اگر رأی کسی برای دیگری حجت است و اطاعت دیگری از او واجب است باید به دستور خالق باشد ولاغیر. ذات اقدس الهی فرمود انبیا و مرسلین مأذونالاطاعهاند یعنی ما اذن دادیم. این اذن یعنی اباحهٴ به معنای اعم، خواه به صورت وجوب باشد در اوامر وجوبی، خواه به صورت استحباب باشد، در اوامر استحبابی و این اذن، اذن تشریعی است. نظیر ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ یعنی تاکنون، مردم مکه و ستمدیدههای حجاز مأذون نبودند که بجنگند؛ در حال تقیّه بودند. حال که حکومتی تشکیل شد و رهبری پیدا کردند، از این به بعد در مبارزههای مسلّحانه مأذوناند: ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ﴾ آنها که تا حال مقاتَل بودند، حالا مأذوناند که مقاتِل باشند، آنها که تاکنون مقتول میشدند، هماکنون مأذوناند که قاتل مشرکین بشوند ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ﴾ چرا? ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ چون مظلوم بودند، از این به بعد مأذوناند که بجنگند.
خب، حالا خواه وجوب خواه نه، رسول که آمد حالا خواه خاتم باشد، خواه غیرخاتم(علیهم الصلات و علیهم السلام) اینها از طرف خدا مأذوناند که مُطاع باشند و بدون اذن خدا نمیشود از اینها اطاعت کرد، این اذن، اذن تشریعی است. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ أی «الا لیطاع بأمر الله» این اذن، همان امر است. لذا فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ ، این ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ همان اذن خداست.
فخررازی و تکوین گرفتن اذن در آیه
فخررازی بر آن است که این اذن، اذن تکوینی است نه اذن تشریعی و از او دو سخن برمیآید: یکی دلیل است و دیگری نتیجه. دلیلش این است که هر رسولی، مأذون الاطاعه است. اگر خدا کسی را فرستاد، پیامش را به دست او داد که به مردم ابلاغ کنند، معنای ارسال رسول، همان تجویز اطاعت مردم است. معنای ارسال رسول، غیر از این نیست. اگر منظور از این اذن، اذن تشریعی باشد، این تکرار محمول و موضوع و مقدم و تالی است و بیثمر است. مثل آن است که بفرماید: «ما أرسلنا من رسول الا لیطاع بالارسال» یا «ما آذنّا لاطاعة الرسول الا بالاذن» از این قبیل اموری که تکرار را به همراه دارد، چون اصلاً ارسال، معنایش دستورِ اطاعت است. اگر این اذن هم، اذن تشریعی باشد میشود تکرار. مثل آن است که خدا بفرماید ما هیچ پیامبری را دستور ندادیم که مردم از او اطاعت کنند، مگر به دستور ما، این میشود تکرار. برای پرهیز از تکرار، این اذن باید اذن تکوینی باشد، نه اذن تشریعی. اذن تکوینی مثل آن است که ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ به اذن خدا یا ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ که این اذنها، اذن تکوینی است، این دلیل. نتیجهای که از این دلیل میگیرند، همان تفکّر اشعری است که جبر است یعنی ما هیچ پیامبری را اعزام نکردهایم، مگر اینکه او به اذن ما مطاع باشد. اگر منظور از این اذن، اذن تکوینی شد، پس آنها که مطیعاند مجبور در اطاعتاند .
تحلیل قول فخررازی
پس حرف فخررازی به دو امر منحل میشود: یکی دلیلِ مطلب است و یکی نتیجهٴ سخن. مدّعای او این است که این اذن، اذن تکوینی است، نه اذن تشریعی. دلیل او این است که اگر این اذن، تشریعی باشد تکرار لازم میآید، پس این اذن تکوینی است. نتیجهٴ سخن او این است که وقتی اذن تکوینی شد، اطاعت میشود لازم و ضروری، وقتی اطاعت ضروری شد، میشود جبر. پس آنها که مطیعاند در اطاعت، مجبورند.
پاسخ حضرت استاد به فخررازی
پاسخ این سخن این است که اولاً هیچ تکراری در کار نیست، چون آیه درصدد بیان وظیفهٴ مردم است. مثل اینکه در چند جملهٴ قبل، این آیه گذشت که ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ . خب، در ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ مگر کسی تکرار را توهّم میکند? در ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ معنایش این است که من کسی را که از طرف خود فرستادم، شما حرف او را گوش بدهید. اینجا هم معنایش این است که ما هیچ کسی را نفرستادیم که فقط پیامش را ابلاغ کند و شما مختار باشید، بلکه ما او را فرستادیم که شما اطاعت کنید. او وظیفهای دارد به عنوان ابلاغ پیام، شما وظیفهای دارید به عنوان اطاعت، لذا در چند آیه قبل خواندیم که ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ ، این ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ که مفید تکرار نیست، یعنی از رسولِ من اطاعت کنید. چطور شما ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ را، ﴿أَطِیعُوا﴾ را بر امر تشریعی حمل میکنید و میگویید مفید تکرار نیست، اینجا هم که به صورت جمله خبریه آمده است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ﴾ ـ گرچه به داعیه انشاء القا شده است ـ اینجا هم همین طور است، روحِ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ به این برمیگردد: ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾.
رسول «بما أنّه رسول»، سِمتش ابلاغ پیام است، خدا به مردم میفرماید از کسی که سِمت او ابلاغ پیام است اطاعت کنید. این را گاهی به صورت جملهٴ انشائیه میفرماید، گاهی به صورت جمله خبریهای که به داعیه انشاء القا میشود، میگوید ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ﴾ به مردم خطاب میکند. فرمود ما او را نفرستادیم که فقط به شما ابلاغ کند و شما مخیّر باشید، بلکه او را فرستادیم تا شما اطاعت کنید، این ابطال آن دلیل. وقتی دلیل، باطل شد، نتیجه هم ابطال خواهد شد، گذشته از اینکه شواهد فراوان دیگری برای ابطال آن نتیجه است.
خب، اگر این اذن، اذن تکوینی است، آنهایی هم که معصیت کردند هم اذن تکوینی داشتند به گمان شما جبریه؛ هم مطیع مجبور در اطاعت است، هم عاصی مجبور در اطاعت است. در حالی که اکثری مردم معصیت کردند، پس بنابراین یا باید مسئلهٴ معصیت را اصل قرار داد یا باید مسئلهٴ معصیت و اطاعت را در کنار هم ذکر کرد یعنی گفت: «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع و لِیُعصیٰ باذن الله»، چون آنهایی هم که معصیت کردند به اذن خدا معصیت کردند، به گمان شما جبریه، چطور فقط اطاعتِ مجبورها ذکر میشود و عصیان مجبورها ذکر نشود. پس معلوم میشود که این اذن، نمیتواند اذن تکوینی باشد، حتماً اذن تشریعی است و معنای اذن تشریعی، همان امر است که متوجه به مردم است و در سیاق آیاتی است که همین امر تشریعی را تأیید میکند، از اول ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ شروع شد، بعد تحاکم منافقان به سَمت طاغوت بازگو شد. هنوز این سیاق به پایان نرسیده، چون در آیات بعد هم رسول خدا را به عنوان مرجع قضایی معرفی میکند، در این وسط هم فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾. خب، پس این اذن، حتماً اذن تشریعی است نه اذن تکوینی.
دلالت آیه بر عصمت انبیاء عظام
مطلب دیگر آن است که این آیه دلالت میکند در عصمت انبیا، همان طوری که آیه ﴿وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ دلالت میکرد بر عصمت رسول و أُولِی الأمْرِ که منظور از ﴿أُولِی الأمْرِ﴾ معصومین(علیهم السلام)اند. چرا این آیه دلالت میکند بر عصمت رسول، برای اینکه این آیه فرمود رسول، بالقول المطلق مطاع است. نفرمود اگر رسول، حرفش مطابق با حق بود اطاعت کنید. پس صغرای قیاس عصمت این است که رسول، در این آیه بالقولالمطلق مطاع است. اطلاق آیه دلالت میکند که هر چه پیامبر گفت مطاع است، دیگر نفرمود اگر مطابق عقلتان بود یا اگر مطابق با چیز دیگر بود. فرمود رسول «أیّ رسولٍ کان» این باید مطاع باشد به اذن خدا، چه اینکه ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ هم همین مفاد را تأمین میکرد. پس صغرای قیاس استدلال این است که آیه دلالت میکند که رسول، بالقول المطلق مطاع است. کبرای قیاس این است که هر انسان، هر کسی که اطاعت او بالقولالمطلق واجب است، این یقیناً معصوم است، چرا? چون اگر حرف او بالقولالمطلق مطاع است، معلوم میشود او اصلاً اشتباه نمیکند، چون اگر گاهی اشتباه بکند، گاهی اشتباه نکند پس یک معیار دیگری باید باشد که اگر ما حرفش را با آن معیار سنجیدیم و دیدیم مخالف با آن معیار بود، اطاعتش واجب نیست. چون آیه دلالت میکند که رسول، بالقول المطلق مطاع است، پس دلالت میکند بر اینکه رسول معصوم است، زیرا تنها کسی که رفتار او، گفتار او، نوشتار او، سکوت او، تقریر او بالقولالمطلق مطاع است، این یقیناً معصوم است، پس معلوم میشود خودش حق است.
از آیهٴ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ میتوان عصمتِ نبوّت عامّه را اثبات کرد که «کلّ رسولٍ معصومٌ»، برخلاف آیهٴ قبلی. آیه قبل، مربوط به نبوّت خاصّه است نه نبوّت عامّه. آیه قبل، ناظر به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ یعنی حضرت خاتم(علیه و علی سائر الأنبیاء آلاف التحیة و الثناء) این دلالت میکند بر اینکه وجود مبارک پیغمبر معصوم است، البته. ولی از آن جهت که افضل انبیاست و جزء اولواالعزم است، دلالت نمیکند بر اینکه هر پیامبری معصوم است. ولی این آیه که ناظر به نبوّت عامّه است، کاری به خصوص پیغمبر ندارد و از آیات نبوّت عامّه به شمار میآید، دلالت میکند بر اینکه «کلّ رسولٍ معصومٌ» صغرای قیاس این است که «کلّ رسولٍ مطاعٌ بالقول المطلق»، کبرا این است که «کلّ من هو مطاعٌ بالقول المطلق، یجب أن یکون معصوما» چون اگر کسی اشتباه بکند و اهل اشتباه باشد، آن وقت ما را به گمراهیِ ابد گرفتار بکند، دستورِ اطاعت از چنین شخصی اغرای به جهل است و با حکمت حکیمِ علی الاطلاق سازگار نیست. این تنها مسئله خسارت مالی و مانند آن نیست که قابل گذشت باشد، این یک سعادت ابد را دارد تأمین میکند. پس کسی که بالقولالمطلق مطاع است، یقیناً معصوم است. این آیه از آیاتی است که دلالت میکند بر عصمت هر پیامبر.
نقد سخنی از فخررازی در صاحب شریعت بودن تمام رسولان
مطلب دیگر آن است که فخررازی اینچنین فرمود این رسول، صاحب شریعت است و چون فرمود هیچ رسولی نیامد مگر اینکه مطاع است. معلوم میشود که هر رسولی دارای شریعت است . این سخن هم نظیر بعضی از سخنان قبلی ایشان، ناصواب و باطل است. برای اینکه هر رسول، برای حفظ امّت الهی دوتا کار دارد: یکی حلال و حرام و واجب و مستحبّ الهی را که جزء قوانین کلّی است بازگو میکند؛ یکی اینکه آن قوانین کلّی را برای جامعه تفسیر میکند و اجرا میکند. دلیلِ نیاز بشر به پیامبر، تنها این نیست که بشر، قانون میخواهد، بلکه قانونِ معصوم و مجری معصوم میخواهد. حالا موارد جزئی را چه کسی تعیین بکند? سِمتها را چه کسی تصویب بکند? مسئولیتها را چه کسی توزیع بکند? هر کسی، هر مسئولیتی را در جامعه میگیرد یا نظمی در کار است. آن ناظم، همان پیامبر است که کارها را تقسیم میکند، به هر کسی مسئولیتی میدهد. اگر کارها به وسیله آن رسول تنظیم میشود و مسئولیتها به وسیله رسول تقسیم میشود، اطاعت مردم از منصوبین آن رسول میشود واجب.
پس لازم نیست که هر رسول، صاحب شریعت باشد. اگر صاحب شریعت بود، اطاعت مردم از این رسول، در دو جهت واجب است: یکی در پذیرش احکام شرعی؛ یکی در پذیرش دستورالعملهای جزئی و اجرایی و اگر آن رسول، صاحب شریعت نبود، خودش تابع شریعت پیامبر دیگر بود، نظیر لوط که تابع شریعت حضرت ابراهیم بود به تعبیر قرآن کریم ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ که لوط به ابراهیم ایمان آورد و خودش دارای کتاب نبود یا بسیاری از انبیای ابراهیمی که حافظ شریعت اولواالعزم قبلی بودند و خود شریعت تازهای نیاوردند، اینها فقط پیامرسان شریعت قبلیاند از یک سو و مجریان حدود و احکام شریعت قبلیاند از سوی دیگر. به هر تقدیر، باید از رسول اطاعت کرد. پس این دلیل نیست که هر رسولی صاحب شریعت است، اگر صاحب شریعت بود یعنی جزء انبیای اولواالعزم بود که اطاعت او از دو حیث لازم است و اگر جزء انبیای اولواالعزم نبود، حافظ شریعت دیگری بود، اطاعت او از یک سو واجب است.
زمینهسازی برای بیان استغفار شخص و رسول
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ این زمینه است برای فصل دوم. فصل دوم میگوید که اگر اینها گناه کردند، باید خودشان استغفار کنند و تو هم استغفار بکنی. سرّش آن است که در فصل اول ثابت شد که اطاعتِ از خدا از مجرای فیض رسول خداست، چه در ابلاغ قوانین کلی، چه در اجرای حدود الهی. حالا که رسول خدا، واسطهٴ در فیضِ علمی و احکام و حِکم الهی است، اگر فردی یا گروهی معصیت کرد، بخواهد مورد مغفرت خدا بشود، باز رسول در آمرزش تبهکاران وساطت میکند. همان طوری که رسول، در مسائل تعلیم و تزکیه، مجرای فیض است، در آمرزش گناهان هم مجرای فیض است. خدا معلّم هست: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾ یا ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ خدا معلِّم است ولی مجرای فیض تعلیم خدا، رسول خداست که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ . چه اینکه دربارهٴ تزکیه، خدا مزکّی است ؛ خدا اهل تزکیه و تطهیر است، لکن همین تزکیه و تطهیرِ الهی به رسول خدا اسناد داده شد ، زیرا رسول خدا مجرای فیض تزکیه است.
مجرای فیض بودن پیامبر در رحمت الهی
پس در تعلیم و تزکیه که دو رُکن اساسی انسانیّت است، مجرای فیض، پیامبر است. اگر کسی آلوده شد، بخواهد بخشوده شود، باز مجرای فیضِ رحمتِ الهی رسول خداست. لذا فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾ حالا اگر اینها اطاعت نکردند به اذن خدا که این نشان میدهد آن اذن، اذن تشریعی است نه تکوینی، چون متفرّع کرده این فصل دوم را بر فصل اول. چون اگر اذن تکوینی باشد که دیگر کسی معصیت نمیکند. فرمود ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر به اذن خدا، دیگران هم مأمورند که اطاعت کنند. حالا اگر اطاعت نکردند، راه حلّش این است که بیایند در محضر رسول خدا و خدا را استغفار کنند و پیامبر هم برای آنها استغفار بکند، آنگاه احساس میکنند که خدا، گناهان آنها را بخشوده و گذشته از بخشش خدا، رحمت خاصّه هم نصیب آنها شده است، خب.
دلالت آیه بر جریان شفاعت در دنیا و آخرت
این دلالت میکند بر شفاعت و وساطت پیامبر و این شفاعت هم اختصاصی به آخرت ندارد، ظاهرش در دنیاست. درباره آخرت البته، آیات دیگر هست؛ اما ظاهر این آیه، آیهٴ در دنیاست که در دنیا اگر کسی بخواهد گناهان او بخشوده بشود، وساطت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقش تعیینکننده دارد.
شمول اصل استغفار بودن تمام فرستادگان الهی
حالا اینکه فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ آیا این مخصوص به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است یا شامل هر رسولی میشود? آیا این «الف» و «لام» ﴿الرَّسُولُ﴾، نظیر ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ است یا «الف» و «لام» جنس است که با فصل قبل سازگار باشد ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ﴾. گرچه ظاهر آیه این است که منظور «الف» و «لام» عهد است و منظور از رسول، همین رسول خداست به قرینه سیاق، برای اینکه انبیای گذشته را کاری ندارد، دربارهٴ خصوص این پیامبر سخن میگوید که اگر اینها به حضور تویِ پیامبر بیایند، چون دارد که ﴿جَاءُوکَ﴾ ولی این بیان فرعی است از اصل کلّی، بیان یک مصداق است. چون در فصل اول سخن در نبوّت عامّه و رسالت عامّه بود، اینچنین نیست که در بین همه انبیا، فقط پیامبر خاتم این خصوصیت را داشته باشد که مردمِ عصر انبیای گذشته این طور نبودند یا انبیای گذشته این سِمت را نداشتند، این طور نیست.
فصل اول ناظر به رسالت عامّه است، فصل دوم هم باید ناظر به رسالت عامّه باشد و ذکر خصوص پیامبر برای مورد نیاز است. از اینجا معلوم میشود که هر پیامبری سِمت شفاعت و توسّل دارد، این استنباط درونی که از خود آیه برمیآید.
شواهد درونی و بیرونی تعلق استغفار به تمام پیامبران
شواهد بیرونی هم تأیید میکند. دربارهٴ یعقوب(سلام الله علیه) آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آمده است این است که برادران یوسف وقتی جفا کردند، یوسف(سلام الله علیه) به آنها فرمود: ﴿لاَ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ آیهٴ 92 سورهٴ «یوسف». ولی وقتی حضور یعقوب(سلام الله علیه) آمدند از یعقوب خواستند که برای آنها استغفار کند، آیهٴ 97 سورهٴ «یوسف» این است که ﴿قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا﴾ این استغفار بکن برای ما، این در حقیقت توسّل است و شفاعت، استغفار بکن برای ما معنایش این نیست که ما معذرت خواستیم، از ما بگذر. استغفار در مقابل عفو است. این سخنِ جناب مرحوم محمدجواد که خیال کردند این یک عُذرخواهی است تا حقّالناس برطرف بشود ، این متأسفانه از تفسیر فخررازی به ایشان رسیده است.
ردّ قول فخررازی در تفسیر استغفار
امام رازی در تفسیرش براساس همان تفکّر نفی شفاعت، میگوید این استغفار، برای عذرخواهی است. چون اینها حقّالرسول را ضایع کردند، به او اهانت کردند، به محکمه دیگر مراجعه کردند، به طاغوت مراجعه کردند باید بیایند از پیغمبر عذرخواهی بکنند . خب، عذرخواهیکردن، مستلزم عفو پیغمبر است. عفو، غیر از استغفار است. در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» ملاحظه فرمودید آنجا کاملاً این دو عنوان، در قبال هم قرار گرفت. در آیهٴ 159 سورهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ﴾؛ فرمود اینها لغزشهایی که داشتند حقّ تو را از بین بردند، عفو کن این (یک). وقتی عفو کردی، حقّالناس اینها به عهده نداشتند، برای اینها استغفار بکن که دیگر حقّالله هم نداشته باشند: ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ﴾ وقتی افرادی نه حقّالناس داشتند، برای اینکه تو عفو کردی، نه حقّالله دارند، برای اینکه تو استغفار کردی، آنگاه ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ﴾.
این نشان میدهد که کسانی میتوانند طرف شُور قرار بگیرند، انسان از رأی آنها مدد بگیرد که نه حقّالله در ذمّه داشته باشند، نه حقّالناس. آنکه آلودهٴ به حقّالناس است یا تیرهٴ به حقّالله است، آن توفیق عضو شورا ندارد ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ﴾ .
خب، پس اینکه جناب فخررازی گفته است و از آنجا به تفسیر مرحوم محمدجواد آمده است ناصواب است، برای اینکه عفو، کاری به استغفار ندارد و از طرف دیگر شاهدی است بر اینکه منظور از این استغفار، شفاعت تمام انبیاست [و] اختصاصی به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد، همان مطلبی است که در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» از جریان استغفار حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) خبر داد؛ آیهٴ 46 به بعد سورهٴ «مریم»، آن کسی که به نام آزر بود، به وجود مبارک ابراهیم گفت: ﴿أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْرَاهِیمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَاهْجُرْنِی مَلِیّاً ٭ قَالَ سَلاَمٌ عَلَیْکَ﴾، این ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکَ﴾ سلام خداحافظی است، سلام تودیع است ﴿سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی﴾؛ من برای تو از خدا استغفار میکنم.
قلمرو شفاعت در انبیاء و مؤمنین
خب، این استغفار هم در حقیقت، همان توسّل و شفاعت است و ذات اقدس الهی فرمود که هیچ پیامبری حق ندارد برای مشرکین استغفار بکند ولو نزدیکان او باشند و در همان زمینه، جریان حضرت ابراهیم را استثنا میکند؛ آیهٴ 113 و 114 سورهٴ «توبه». از اینجا یک نکته دقیقتر روشن میشود و آن این است که این شفاعت و توسّل، نه تنها برای انبیای اولواالعزم است که رسول خدا و ابراهیم و امثال آنها(علیهم السلام) باشند، بلکه انبیای غیراولواالعزم، مثل یعقوب(سلام الله علیه) هم دارد، این (یک). نه تنها برای انبیاست، برای اولیا و مؤمنین هم هست، این (دو)، برای اینکه آیهٴ 113 سورهٴ «توبه» این است که ﴿مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَن یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ﴾؛ نه پیامبر حق دارد، نه مؤمنین حق دارند که برای مشرکین طلب مغفرت کنند. خب، اگر استغفار مؤمنین هیچ اثر ندارد چه برای مشرکین، چه برای غیرمشرکین، ذکر مشرکین اینجا وجهی ندارد، چون در مقام تحدید هست، مفهوم دارد. فرمود پیامبر و مؤمنین حق ندارند برای مشرکین استغفار کنند، پس اگر کسی مؤمن بود، مؤمنین میتوانند برای او استغفار بکنند، این میشود شفاعت دیگر. عالِم حقّ شفاعت دارد، در دنیا مؤمن هم حقّ شفاعت دارد. اینکه گفتند در نماز شب چهل مؤمن را دعا کنید، این همان معنای شفاعت است دیگر. شما وقتی چهل مؤمن را دعا میکنید یعنی شفیعاید «شَفع» یعنی جفت، خود این شخص به تنهایی به محکمهٴ خدا برود آسیب میبیند، وقتی شفیع کنار او باشد، دیگری همراه او باشد «الشَّفِیعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ» این مثل طائری است که طالب است و پَر میکشد، حالا پر درآورده، پَر میکشد «الشَّفِیعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ» این شخص با کسی (دو نفر) به محکمه میروند. قهراً چون اینها دو نفر به محکمه میروند، حاکم محکمه هم دو چیز است، نه یک چیز. قبلاً عدلِ خدا حاکم محکمه بود، الآن عدل به ضمیمهٴ فضل، در کُرسی قضا نشستهاند. اینکه ما عرض میکنیم «اللهم عامِلنا بفضلک و لا تعامِلنا بعدلک» یعنی اینها که در کرسی نشستهاند، پروندهٴ ما را به آن فضلت بده، نه به عدلت. اگر به عدل دادی ما محکومیم، اگر به فضل و بزرگواری دادی ما امیدواریم. آنجا فضل و عدل کنار هم دوتا کرسی گذاشتند نشستند، اینجا این مستغفِر و مستغفرله، باهم به محکمه عدل الهی رفتند.
پس معلوم میشود مؤمنین هم حقّ شفاعت دارند. به هر تقدیر در آیهٴ 114 سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأَبِیهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ﴾؛ ابراهیم وعده داد که اگر تو صالح بودی، من طلب مغفرت میکنم. معلوم میشود که حالا او صالح نبود که مورد طلب مغفرت قرار بگیرد، معلوم میشود که اگر صالح بود استغفار ابراهیم برای او جا داشت، اینها نشانهٴ وسعت شفاعت است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است