- 619
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 25 تا 28 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 25 تا 28 سوره نساء"
- اختصاص محصنات مؤمن به زنان اهل اسلام؛
- در اختیار مولی بودن زمام امور مالی در نکاح امه؛
- جعل احکام متعدد نکاح در اسلام جهت جلوگیری از گناه.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ﴿25﴾ یُریدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ اللّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ ﴿26﴾ وَ اللّهُ یُریدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ یُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیمًا ﴿27﴾ یُریدُ اللّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعیفًا﴿28﴾
اختصاص محصنات مومن به زنان اهل اسلام
مطالب مانده از آن آیات، عبارت است از این: اینکه فرمود اگر کسی نتوانست با محصنات مؤمن ازدواج کند، با کنیزها ازدواج کند آیا این محصنات مؤمنات شامل اهل کتاب هم میشود یا نه؟ یعنی اگر کسی نتوانست با زنهای آزاد ازدواج کند ـ اعم از مسلمان و اهل کتاب ـ آنگاه مجاز است که با کنیزها ازدواج کند؟ یا نه، منظور خصوص محصنات اهل اسلام است، چون در سورهٴ «مائده» نکاح دو گروه را اجازه داد. در آیهٴ پنج سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ آیا اینکه فرمود: ﴿مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ﴾ منظور از این مؤمنات، در مقابل مشرکات است تا شامل هر دو گروه سورهٴ «مائده» بشود یعنی هم زنهای آزاد مسلمان، هم زنهای آزاد اهل کتاب. یا نه، منظور از این مؤمنات، مقابل اهل کتاب است که فقط شامل زنهای آزاد مسلمان میشود یعنی اگر کسی نتوانست با زنهای آزاد مسلمان ازدواج بکند، اوست که مجاز است با کنیزها ازدواج بکند، خواه با زنهای اهل کتاب بتواند یا نتواند. ظاهرش این دومی است یعنی اگر کسی با زنهای آزاده مسلمان نتواند، با کنیز ازدواج او عیب ندارد خواه بتواند با اهل کتاب ازدواج بکند خواه نتواند. این مؤمنات، در مقابل مشرکات نیست [بلکه] در مقابل همان اهل کتاب است که در سورهٴ «مائده» ، اینها را عدل هم قرار داد.
نقل و نقد اقامه دلیل بر قید رجحان بودن شرط ایمان در منکوحه
مطلب دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ یعنی با کنیزهای مؤمن ازدواج بکنید، آیا این قید ایمان یک قید رجحان و یک قید فضیلت است یا یک شرط لزومی است. بعضیها خیال کردند چون در این آیه هم شرط نکاح ذکر شده است یعنی ناکح باید دارای این دو شرط باشد: یکی خوف عَنت داشته باشد؛ یکی استطاعت نداشته باشد که با آزاد ازدواج کند. شرط ناکح این دوتا است. شرط منکوحه هم ایمان است. بعضیها گفتند منکوحه شرطی ندارد، کنیز خواه مسلمان خواه غیرمسلمان نکاح او جایز است، البته اگر مؤمنه و مسلمه باشد بهتر است. زیرا در این آیه گرچه فرمود: ﴿مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ ولی در کنارش اوصاف دیگری را ذکر فرمود که آن اوصاف، نقش لزومی ندارند [بلکه] نقش رجحان دارند، برای اینکه فرمود: ﴿مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ﴾ در آن جاها نه احصان به معنای عفت شرط است، نه سفاح و اتخاذ خِدن و زنا مانع است؛ همان طوری که آنها دلیل ارشادی و شرط رجحان است، این ایمان هم شرط رجحان باشد، نه شرط لزوم.
این سخن تام نیست، برای اینکه اولاً چند کلمه فاصله است بین آن محصنات و این مؤمنات. اصلاً در حدود بیش از یک سطر فاصله است و آن ﴿مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ﴾ که بر این مؤمنات عطف نشده؛ نفرمود «من فتیاتکم المومنات المحصنات» تا شما بگویید همان طوری که احصان شرط نیست، پس ایمان هم شرط نیست، بیش از یک سطر فاصله شد جملههایی فاصله شد، چند جمله در وسط هست و این ﴿مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ﴾ مربوط به آن جملههای بعدی است، نه مربوط به این ﴿الْمُؤْمِناتِ﴾ این یک جواب. جواب دوم آن است که ما از آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به خوبی استنباط کردیم که نکاح غیرمؤمنه جایز نیست، فرمود: ﴿لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ وَ َلأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ﴾ ما با نهی صریح در سورهٴ «بقره» اثبات کردیم که ایمان، شرط است. نمیشود به شهادت این کلمه احصان که جدای از ایمان ذکر شده است، بگوییم چون احصان شرط نیست، پس ایمان هم شرط نیست، این دو مطلب،
شرط بودن اذن مولی در نکاح امه به استناد ظهور آیهٴ 25
سوم اینکه فرمود: ﴿فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ﴾ ظاهر این کریمه آن است که در نکاح أمه، اذن مولا شرط است، رضایت کافی نیست؛ اذن فَحوا و مانند آن کافی نیست، این نظیر تصرف در مال نیست که اذن فَحوا کافی باشد. یک وقت است انسان میداند که این شخص، رفیق اوست و راضی است که در مال او تصرف بکند؛ علم به رضا دارد. همین مقدار کافی است، چون در لسان دلیل نهی از تصرف در مالِ غیر، همان طیب نفس استثنا شده است یا رضا استثنا شده است. فرمود: «لا یَحلّ مالُ امرء مسلم إلاّ بطیب نفسه» اگر طیب نفس احراز شد تصرف، جایز است؛ اما اینجا سخن از رضا و طیب نفس نیست [بلکه] سخن از اذن است، حالا اعم از اذن سابق یا اذن لاحق به نام اجازه. اگر کسی فضولی، عقدی نسبت به کنیز دیگری ایجاد کرد، اذن مولا را باید تحصیل کند [و] صرف رضا کافی نیست.
فخر رازی و برداشت نفقه از معنای ﴿أُجُورَهُنَّ﴾
چهارم اینکه ﴿وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ فخررازی از بعضیها نقل میکند که منظور از این اجور، نفقه است نه مَهر. زیرا مَهر، مقدارش مشخص است. نفقه است که مقدار مشخصی ندارد باید او را تقیید کرد ﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ وگرنه مهر را که لازم نیست تقیید بکنند ، بگویند مَهر را ﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ بده. خب، مهر یک قدر مشخصی دارد دیگر. آنچه محتاج به تقیید است نفقه است، چون نفقه اندازه معینی ندارد، او را باید مقید کرد که ﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ بدهند.
تام نبودن استدلال فخر رازی و شمول دلالت «اجورهن >به نکاح دائم و منقطع
این هم تام نیست، برای اینکه ظاهر این نکاح إما اعم از نکاح دائم است و منقطع. اجری را باید در این نکاح منظور داشت که هم در نکاح دائم باشد و هم در نکاح منقطع. چون در نکاح منقطع نفقه نیست، پس باید اجر را به معنای مَهر گرفت که شامل هر دو قسم نکاح بشود و اما اینکه گفته شد: ﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ نمیتواند قید مَهر باشد چرا، کاملاً میتواند، برای اینکه هیچ مقداری از مهر را نگیرید در پرداخت مهر، مماطله یا تأخیر نکنید، اینها «اتیان مهر بالمعروف» است نه از قدر او بکاهید [و] نه در کیفیت پرداخت، سهلانگاری بکنید.
در اختیار مولی بودن زمام امور مالی در نکاح امه
مطلب پنجم آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ درباره مَهر زنهای آزاد فرمود مَهر آنها را باید بدهید و حق ندارید چیزی از مَهر آنها تصرف کنید، مگر اینکه خود آنها اجازه بدهند. در آیهٴ چهار همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود که ﴿وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنیئًا مَریئًا﴾؛ اما اینجا چون کنیز نمیتواند به طیب نفس خود چیزی از مَهر را ببخشد، بنابراین نمیشود برابر آیه چهار سوره «نساء» عمل کرد؛ لکن برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» میتوان عمل کرد، آیهٴ 237 سورهٴ «بقره» این بود که: ﴿وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَریضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾؛ آن که زمام عقد به دست اوست، او هم اگر عفو کرد برای شما حلال است. در افراد که بالغ و رشیدند و ولیّ ندارند، زمام عفو به دست خود آنهاست. درباره افرادی که ولیّ دارند، زمام عفو به دست ولیّ است. پس برابر این آیهٴ سورهٴ «بقره» که فرمود: ﴿إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾ میتوان استفاده کرد که آیهٴ چهار سورهٴ «نساء» که فرمود: ﴿وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنیئًا مَریئًا﴾ این درباره مَهر کنیزها هم جاری است.
دلالت معنای «محصنات» به زنان عفیفه غیرشوهردار
مطلب ششم آن است که این ﴿مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ﴾ به معنای زنهای شوهردار نیست، چون با زنهای شوهردار که ازدواج نمیشود و به قرینه ﴿غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ﴾ همان زنهای عفائف منظور است یعنی کسانی که اراده تحصن و عفت دارند و اجباری هم بر اینها نیست. چه اینکه موارد دیگر هم که فرمود: ﴿مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ﴾ که درباره مردها فرمود هم به همین معناست. آنجا هم ﴿مُحْصِنینَ﴾ به معنای عفیفهاست، اینجا هم ﴿مُحْصَناتٍ﴾ به معنای عفیفهاست یعنی تحصن دارند، اراده خویشتنداری دارند و بزهکاری هم بر اینها تحمیل نمیشود، نه به معنای متزوجات. برای اینکه متزوجات، قابل ازدواج نیستند (یک) و قرینه ﴿غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ﴾ هم آن معنای عفت را تأیید میکند (دو).
مراد از «محصنات غیر مسافحات» در آیهٴ 25
از این مطلب ششم، امر هفتم هم روشن میشود که ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾، این ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ تفریع است بر احصان به این معنا، نه احصان به معنای ازدواج. چون در اینجا احصان به معنای ازدواج اصلاً مطرح نبود که تا ما بگوییم ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ یعنی «فاذا تزوجن». ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ یعنی «فاذا وجدن شرط الاحصان» را، اینکه ما گفتیم ﴿مُحْصَناتٍ﴾ باشند ﴿غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ﴾ باشند یعنی اراده تحصن دارند از خود و تحمیلی هم بر اینها نشده برابر سورهٴ «نور» که فرمود: ﴿وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾ . البته این شرط یعنی اراده تحصن به ضمیمه عدم اکراه، تمام السبب یا تمام الموضوع است برای اجرای حدّ، نه احصان به معنای اسلام و نه احصان به معنای ازدواج و نه احصان به معنای عفت محضه که اگر زانیه بودند، مثلاً حدّ نداشته باشد و مانند آن.
پس این تفریع هم تام است، برای اینکه قبل از آن، سخن از محصنات به معنای عفائف است، نه محصنات به معنای متزوجات ـ مرحوم آقای بلاغی(رضوان الله علیه) برای اینکه ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ را به همان متزوجات معنا کنند، این ﴿مُحْصَناتٍ﴾ را اینچنین ذکر کردند. محصنات یعنی همان متزوجات باشند و یعنی کسانی که میخواهند به وسیله ازدواج، در حصن قرار بگیرند. ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ یعنی حالا که متزوج شدند، آن وقت ناچارند بگویند که شرط مفهوم ندارد و این مفهوم هم خب معتبر نیست و مانند آن، در حالی که جمله شرطیه است و شرطیه هم مفهوم دارد دیگر. به کمک روایات میشود استفاده کرد که منظور از این ﴿مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ﴾ یعنی کنیزهای عفیفیاند که خود اراده تحصن دارند از درون و تحمیل زنا هم از بیرون بر اینها نشده، چون اگر تحمیل بشود حدّ ندارند، زیرا «رُفِعَ ... ما استکرهوا» اگر تحمیل نشود آنجا جای حدّ است، این جمله شرطیه هم کاملاً مفهوم دارد و میشود به مفهوم اوهم اخذ کرد.
بررسی روایات وارده در خصوص آیه محل بحث
مطلب بعدی آن است که روایاتی که در ذیل همین آیه آمده است، اینها هم؛ خود این روایات هم متعدد است و هم خود این روایت، شاهد داخلی دارد که احصان نمیتواند مراد باشد که آن روایات را در تفسیر شریف نورالثقلین ملاحظه میفرمایید که سؤال میکنند از امام معصوم(سلام الله علیه) که منظور از احصان چیست؟ حضرت میفرماید که منظور از این احصان آن است که مثلاً همسردار باشند. در جلد اول صفحه 470 روایات مربوط به ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ مطرح است. روایتی که از عیاشی نقل میکنند این است که میگویند، از امام صادق(سلام الله علیه) پرسیدیم: ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ یعنی چه؟ «قال یعنی نکاحهن اذا اتین بفاحشةٍ» یعنی اگر ازدواج کردند و بعد آلوده شدند. روایت بعد که از عبداللهبنسنان نقل شده است این است که ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ یعنی چه؟ امام صادق(سلام الله علیه) طبق این نقل میفرماید: «احصانهن أن یُدخل بهن قلتُ فإنْ لم یدخل بهن فأحدَثْنَ حدَثاً هل علیهن حدٌ قال نعم» معلوم میشود آن بیان مصداق است در حقیقت، نه اینکه تفسیر باشد «قال نعم نصف الحر فان زنت و هی» یعنی آن حر «محصنة فالرجم».
روایت بعدی که محمدبنمسلم نقل میکند «عن احدهما(علیهما السلام) قال سألته عن قول الله فی الإماء إذَا اُحْصِنَّ، ما احصانهنّ قال یُدْخَل بهنّ قلتُ فإنْ لم یدخل بهنّ ما علیهنّ حدٌ؟ قال بلیٰ» حدّ هست. آنگاه روایت بعدی که از عبداللهبنسنان است از امام صادق(علیه السلام) «قال سألته عن المحصنات من الإماء قال هنّ المسلمات» . خب، این گرچه ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ را معنا نکرده ولی در ذیل ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ این [مضمون در] روایت هست که «المحصنات من الإماء هنّ المسلمات». در حالی که در روایت فرمود: چه مسلمه باشند چه یهودیه، حدّشان نصف حدّ حر است. چه همسردار باشند چه بیهمسر، حدشان نصف حد حر است . از مجموع روایات باید طرزی از آیه برداشت کرد که این جمله شرطیه، مفهوم خودش را داشته باشد و آنها هم بشوند بیان مصداق. روایات بعدی که در این تفسیر هست، مربوط به این جمله نیست.
بنابراین با کمک آیهٴ سورهٴ «نور» و روایات میشود اینچنین استفاده کرد که ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ که این جمله شرطیه، مفهوم داشته باشد و مفهوماش هم این است که اگر اینها اراده تحصن کردند ولی احصان نشدند به فعل مجهول یعنی بر احصان باقی نماندند، موالی اینها، اینها را اکراه بر زنا کردند، اینها دیگر حدّ ندارد چون «رُفِعَ ... ما استکرهوا» ؛ اما ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ یعنی «اذا اُبقیِن علی التحصن» برابر آیهٴ سورهٴ «نور» که فرمود: ﴿وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾ آنها اگر اراده عفت کردند، شما این عفت داری آنها را ابقا کنید؛ تحمیل نکنید بر آنها زنا را. خب ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ یعنی «أبقِین علی التحصن» بعد آلوده شدند به حال اختیار، حدّ دارند [و] حدّشان نصف حدّ محصنات است. به معنای اسلام باشد نه مفهوم معتبر است در اینجا، چون چه مسلمه باشد چه غیرمسلمه حدّ دارد و نه این قرائت مجهول جا دارد، چون اگر به معنی اسلام باشد باید گفت «فَإِذا أُحْصَنَّ» یعنی «فاذا أسلمن» . اینکه در اوایل سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند که ما اگر احصان را به معنای اسلام بگیریم «تمّ المعنی» این هم تام نیست، چون اگر احصان را به معنای اسلام بگیریم و «اَحْصَنَّ» قرائت بکنیم، مفهوماش این است که اگر مسلمان نباشند این نصف حدّ نیست، در حالی که مسلمان هم نباشند این نصف حدّ هست. گرچه رأی نهایی سیدناالاستاد این نیست که احسان به معنای اسلام است، همان مطلب دقیقی است که در آخر میفرماید «فافهم» ولی باید این را رد میفرمودند.
نقل و نقد اشکال فخر رازی و مفهوم موافق گیری از «فاذا احصن»
مطلب بعدی آن است که فخررازی، ذیل این ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ همین اشکال را ذکر میکند، میگوید «اشکالٌ قوی» بعد میخواهد حل کند میگوید که چون احتمال هست که کنیز، اگر همسر نداشته باشد حدّش نصف حدّ حر باشد و اگر همسر داشته باشد، حدّش بیش از این مقدار باشد یعنی معادل حدّ حرّ باشد یا بیشتر از نصف باشد، وقتی خدا فرمود: اگر همسردار بودند، حدّش نصف حدّ حرّ است، پس اگر همسردار نبودند به طریق اُولیٰ، مفهوم دارد؛ منتها مفهوم موافق دارد یعنی اگر همسردار نبودند به طریق اُولیٰ نصف است .
این دو اشکال دارد: یکی اینکه جمله شرطیه مفهوم موافق خود را دارد و مفهوم مخالف هم دارد. مفهوم مخالفاش این است که اگر همسردار نبود این حدّ نیست، در حالی که شما میخواهید بگویید به طریق اُولیٰ همین حد است، این برای مفهوم مخالف. مفهوم موافق هم دو ضلع دارد. مفهوم موافق میگوید وقتی همسردار بودن حدّش، نصف حدّ حرّ است اگر همسردار نبود یقیناً بیشتر نیست، از این بیشتر نیست. حالا شاید کمتر باشد، ثلث حدّ باشد یا ربع حدّ حرّ باشد، مفهوم موافق را همه جا باید سنجید. یک وقت است که میفرمایند: ﴿فَلا تَقُلْ لَهُما أُفِّ﴾ این مفهوم موافقاش این است که وقتی اف گفتن حرام باشد، ضرب و شتم به طریق اُولیٰ حرام است، این مفهوم موافق روشن؛ اما اگر اینچنین گفتند: اگر کسی وضع مالیاش مناسب بود، امکان داشت، او فلان مبلغ به عنوان زکات بدهد. حالا اگر وضع مالیاش مناسب نبود از این بیشتر نیست، ممکن است از این کمتر باشد.
بنابراین نه مفهوم مخالفی که در اینجا منعقد میشود با سخن فخررازی شبههاش برطرف خواهد شد، نه مفهوم موافقی که اینجا هست با حرف ایشان تأمین میشود. بنابراین اگر جمله شرطیه باشد معنایش این است که اینها «اذا اردن التحصن و أبقین علی التحصن» حدّشان نصف حدّ حرّ است و اما اگر احصان نشوند یعنی ابقای بر تحصن نشوند و اجبار بشوند بر زنا، حدّ ندارند.
ناتمام بودن استدلال تعمیم حکم اماء به غیر ابواب حدود
مطلب بعدی آن است که فخررازی میگوید: فقها از این ﴿فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ به عنوان یک حکم کلی در غیر حدّ هم استفاده کردند که حکم کنیز، نصف حکم حرّه است ، این را در غیر باب حدود هم استنباط کردهاند. این استنباط هم ناتمام است، برای اینکه در خود باب حدود، این اصل به عنوان اصل کلی معتبر نیست چه رسد به غیر باب حدود، این همان قیاسی است که کردهاند. اگر در خصوص حق الله خدا تخفیف داد، دلیل نیست که در حدودی که ناظر به حق الناس است خدا تخفیف داده باشد چه رسد به غیر حدود. چه اینکه در باب حدّ شرب خمر و حدّ زنا و امثال اینها که حق الله است، معمولاً تخفیف هست، حدّ کنیز نصف حدّ حرّ است. حدّ عبد نصف حدّ آزاد است ولی در مسئله قذف که حق الناس هم در او ملحوظ است، آنجا حدّ کنیز و حرّه یکسان است، حدّ عبد و حرّ یکسان است . پس در خود باب حدود، این اصل به کلیت ابقا نشده چه رسد به غیر باب حدود. سرّش این است که اصلاً از آیه اصل کلی استنباط نمیشود، این درباره خصوص حدّ زنا آمده. در موارد دیگری که حق الله است هم مشابه این تخفیف داده شد، در حق الناس تخفیف داده نشد، لذا در قذف حدّ حرّ و عبد یکسان است.
تکوینی یا تشریعی بودن تضعیف و تنصیف برخی از عذابها
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ در قرآن کریم گاهی عذاب نصف میشود، گاهی ضِعف و دو برابر. اما این تنصیف یا تضعیف به لحاظ تکوین است و آخرت، نه به لحاظ مسائل فقهی و تشریع و در دنیا. در موارد زیادی، قرآن فرمود عذاب یک عده دو برابر است؛ اما نه یعنی حدّ شرعی دو برابر است. اگر راجع به زنان پیغمبر ملاحظه بفرمایید، آنجا فرمود که: ﴿یا نِساءَ النَّبِیِّ﴾ آیهٴ سی سورهٴ «احزاب»: ﴿مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرًا﴾؛ فرمود اگر یکی از شماها گناه بکنید، معصیت کبیرهای که بیّن الغی است مرتکب بشوید، عذابتان دو برابر است نه یعنی اگر دیگران هشتاد تازیانه دارند شما صد و شصت تازیانه یا صد تازیانه دارند شما دویست تازیانه، اینچنین نیست. برای اینکه در آیهٴ بعدش میفرماید: ﴿وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحًا نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقًا کَریمًا﴾ این ناظر به مسئله قیامت است و جریان آخرت. فرمود: اگر کار خوب کردید، اجرتان در آخرت دو برابر دیگران است. کار بد کردید، کیفرتان در آخرت دو برابر دیگران است. سرّش آن است که شما که وابسته به بیت نبوتاید اگر کار خوب کردید دوتا کار خوب کردید در حقیقت: یکی خود آن عمل را انجام دادید؛ یکی حیثیت این بیت را حفظ کردید، دو کار خوب کردید دو پاداش دارید و اگر کار بد کردید دو کیفر دارید: یکی اینکه اصل کار بد را مرتکب شدید؛ یکی هم اینکه حیثیت این بیت را حفظ نکردید، نه اینکه اگر کسی یک گناه بکند دو کیفر دارد، چون شما دو گناه کردید دو کیفر دارید.
مشابه این درباره خود ذات مقدس رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم آمده. در سورهٴ «اسراء» به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیهٴ 74 و 75 اینچنین میفرماید: ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً ٭ إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ﴾؛ دو چندان عذاب دنیا و عذاب آخرت دامنگیر آن رهبری میشود که به سمت بیگانهها راه پیدا کند. خب، این در حقیقت چون کار او آثار سوء زیادی دارد، کیفر او هم زیاد هست، نه اینکه کیفرهای دنیایی او زیاد باشد مثلاً حدّ قذف، دو برابر دیگران، حدّ شرب دو برابر دیگران ـ معاذ الله ـ و مانند آن باشد.
تشریعی بودن حکم تنصیف مجازات اماء در آیهٴ 25
اما در خصوص محلّ بحث که فرمود: ﴿فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ این خصوص حکم فقهی و حق تشریعی است که عبد و أمه، نصف حدّ حرّ را دارند.
رد استفاده حکم استحبابی از <والله غفوررحیم>
مطلب بعدی آن است که فخررازی از ذیل این آیه که فرمود: ﴿وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ هم خواستند استشهاد کنند که این حکم، حکم لزومی نیست، برای اینکه فرمود خدا غفور است و رحیم. چون خدا غفور است و رحیم، این را برای شما مباح کرده . در حالی که این غفور و رحیم هم در ذیل احکام لزومی هم در ذیل احکام غیرلزومی به کار برده میشود و در اینجا هم، هم بعضی از معاصی آمده هم بعضی از احکام وضعی دیگر آمده، در همه موارد جا دارد فرمود: حالا اگر آلوده شدید خدا ممکن است ببخشد، این نشانه استحباب نیست.
بیان معنا و مفهوم ﴿یُرِیدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ ...﴾
اما این دو، سه آیهای که بعد آمده، فرمود که: ﴿یُریدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ یعنی آنچه را که ما گفتیم، این موارد را ذات اقدس الهی اراده کرده است، بازگو کند تا حقایقی را برای شما تبیین کند، سننی را برای شما شرح بدهد [و] شما را به سنن صالحه هدایت بکند و از روشهای باطل دور بدارد ﴿یُریدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ یعنی ﴿یُریدُ اللّهُ﴾ با نازل کردن این آیات و احکام، اینها را اراده میکند چرا ﴿لِیُبَیِّنَ﴾؛ برای اینکه برای شما خوب روشن کند مطلب را و شما را هدایت کند به آن سنت صالحه: ﴿یُریدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾. «لیبین لکم سنن الذین من قبلکم» و همچنین ﴿یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ یا نه ﴿یُریدُ اللّهُ﴾ با نازل کردن این آیات ﴿لِیُبَیِّنَ لَکُمْ﴾؛ معارف و احکام را ﴿وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ﴾ که دیگر باب تنازع نباشد [و] آن سنن، فقط مفعول ﴿یَهْدِیَکُمْ﴾ باشد.
جعل احکام متعدد نکاح در اسلام جهت جلوگیری از گناه
قبل از اسلام نکاح با أمه بود ؛ منتها اینها را بدون حرمت ازدواج میکردند یعنی حرمتی و احترامی برای اینها قائل نبودند. اسلام آمده فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ پس اسلام آمده و راه صحیح را ارائه کرده است. قبل از اسلام، نکاح منقطع نبود و اسلام آمده این را طرح کرد تا کسی به گناه نیفتد. پس نکاح دائم، نکاح منقطع، نکاح إما راههای حفظ عفت را خوب شرح داد. آنهایی که نبود آنها را تأسیساً بیان فرمود، مثل نکاح متعه. آنهایی که بود ولی آلوده بود، آنها را شستشو کرد، تنظیم کرد، تنظیف کرد، مثل نکاح با إماء بعد ارائه کرد، ﴿وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ﴾؛ خدا میخواهد بر شما لطفاش را شامل کند، این همان توبه اولای خداست ﴿وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ﴾ یعنی «یرجع علیکم» که این توبه مولاست «علی العبد» یعنی تعطف و عاطفه و احسان مولاست «علی العبد» و خدا در بیان همه اینها و هدایت همه اینها و اراده توبه، علیم است به مصالح و حکیم است؛ میداند کجا چه کاری را انجام بدهد؛ اما دیگران کارشان این است که: ﴿وَ اللّهُ یُریدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ﴾ ولی ﴿وَ یُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیمًا﴾؛ آنها دلشان میخواهد که کاملاً از این مسیر جدا بشوید؛ هم از آن نکاح اصلی و هم از نکاح منقطع و هم از نکاح إماء، آنجایی که ما گفتیم ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ﴾ از آن میخواهند جدا بشوید. آنجایی که گفتیم ﴿وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ﴾ از آن میخواهند جدا بشوید. آنجایی که گفتیم ﴿بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ میخواهند از آن جدا بشوید. خیلیها ـ معاذ الله ـ تن به گناه میدهند، حاضر نیستند با افراد ساده زندگی کنند. خب، اگر واقع کسی بخواهد آن عفتاش را حفظ بکند و آلوده نشود با افراد ساده زندگی بکند، نه احتیاج دارد به آلودگی، نه احتیاج دارد به متعه، نه احتیاج دارد به آن خوف عنت خود را گرفتار کند، اما همه میخواهند دنیا داشته باشند با آن زرق و برقی که برای هیچ کسی میوه نشد و گناه هم نکنند خب، این نمیشود.
فرمود: ﴿وَ اللّهُ یُریدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ﴾ توبه الهی هم تنها توبه بر عبد نیست که عبد از گناه باز داشته بشود یعنی رفع گناه باشد، بلکه دفع گناه هم هست یعنی با این بیان، لطف خدا شامل حال شما هم میشود که شما آلوده نشوید؛ دفعاً لذنب است، نه رفعاً لذنب. برای اینکه درباره خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم آمده است که ﴿لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَی النَّبِیِّ﴾ این توبه «علی النبی» دفعاً للذنب است، نه رفعاً للذنب، معصوم که گناه ندارد. لطف الهی دافع هرگونه گناه است، این لطفها را خدا دارد. آنهایی که آلوده شدند، مثل غیر معصومین نسبت به آنها رفع میکند، آنهایی که آلوده نشدند، دفع میکند. بعضی از افرادند که آلوده نشدند و خدا میخواهد آنها آلوده نشوند، این راهها را ارائه میکند.
مشعر به علیت بودن تعلیق حکم بر وصف و ضعف انسان در مقابل میل عظیم
اما دشمنان دین تلاششان این است که ﴿أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیمًا﴾ به کدام سمت؟ به همان سمت شهوات ﴿وَیُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِیلُوا مَیْلاً عَظِیماً﴾ «الیها»، «الیها» در قرآن نیست؛ اما تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علیت است دیگر. اگر گفتند: راهزنها میکوشند شما میل پیدا کنید یعنی میل به راهزنی. اگر گفتند: معتادان میکوشند که رفقای اینها مایل شوند یعنی میل به اعتیاد. اگر گفتند: بزهکاران میکوشند که دیگران را مایل کنند یعنی به بزهکاری. اینکه فرمود: ﴿وَ یُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیمًا﴾ یعنی «میلاً عظیماً الی الشهوات». میل اگر عظیم باشد، دیگر هیچ چیز جلوی او را نمیگیرد.
﴿یُریدُ اللّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعیفًا﴾؛ انسان ضعیف خلق شد و خدا میخواهد تخفیف بدهد بار او را سبک بکند؛ اما بعضی حاضر نیستند. همین حکم را خدا میخواست قبلاً نازل کند ولی در جاهلیت اینها آماده نبودند. به سوء اختیار خود تن به آن إصر و اغلال دادهاند. البته انسان، طبیعتاً ضعیف است؛ اما فطرتاً خیلی قوی است. نوع آیاتی که درباره مذمت انسان یا ضعف انسان است به طبیعت او، بدن او و امثال ذلک برمیگردد ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ ، ﴿عَجُولاً﴾ ، ﴿خُلِقَ هَلُوعاً﴾ ، جزوع است، منوع است ﴿کانَ اْلإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً﴾ ، ﴿کَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾ این همه آیات که بیش از پنجاه ـ قریب شصت ـ آیه در مذمت انسان است، همه اینها را که بررسی میکنید به طبیعت او و به بدن او برمیگردد.
کمال تجلیل بُعد ملکوتی انسان در قرآن کریم
اما وقتی به روح او، به فطرت او، به آن جنبه الهی و ملکوتی او نگاه میکنید، میبینید در کمال تجلیل، قرآن از او نام میبرد ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ . این بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) که فرمود: «ما ضعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَوِیَت علیه النیّةُ» این هم از غرر روایات ماست یعنی شما اگر فطرت را و نیت را قوی کردید، هرگز بدن اظهار ضعف نمیکند. این بدن را روح اداره میکند: «ما ضعف بدنٌ عما قَوِیَت علیه النیة»؛ اگر نیت قوی شد و اراده قوی شد، آنگاه بدن احساس ضعف نمیکند و اراده را معرفت تقویت میکند. چون اراده، کار عقل عملی است و معرفت، کار نظر است. اگر کسی به این احکام و حِکَم، عارف و آگاه شد و تمرین کرد، ارادهاش قوی میشود، بعد هم بدن تابع اوست و خیلی هم سهل است برای او.
«و الحمد لله رب العالمین»
- اختصاص محصنات مؤمن به زنان اهل اسلام؛
- در اختیار مولی بودن زمام امور مالی در نکاح امه؛
- جعل احکام متعدد نکاح در اسلام جهت جلوگیری از گناه.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ﴿25﴾ یُریدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ اللّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ ﴿26﴾ وَ اللّهُ یُریدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ یُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیمًا ﴿27﴾ یُریدُ اللّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعیفًا﴿28﴾
اختصاص محصنات مومن به زنان اهل اسلام
مطالب مانده از آن آیات، عبارت است از این: اینکه فرمود اگر کسی نتوانست با محصنات مؤمن ازدواج کند، با کنیزها ازدواج کند آیا این محصنات مؤمنات شامل اهل کتاب هم میشود یا نه؟ یعنی اگر کسی نتوانست با زنهای آزاد ازدواج کند ـ اعم از مسلمان و اهل کتاب ـ آنگاه مجاز است که با کنیزها ازدواج کند؟ یا نه، منظور خصوص محصنات اهل اسلام است، چون در سورهٴ «مائده» نکاح دو گروه را اجازه داد. در آیهٴ پنج سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ آیا اینکه فرمود: ﴿مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ﴾ منظور از این مؤمنات، در مقابل مشرکات است تا شامل هر دو گروه سورهٴ «مائده» بشود یعنی هم زنهای آزاد مسلمان، هم زنهای آزاد اهل کتاب. یا نه، منظور از این مؤمنات، مقابل اهل کتاب است که فقط شامل زنهای آزاد مسلمان میشود یعنی اگر کسی نتوانست با زنهای آزاد مسلمان ازدواج بکند، اوست که مجاز است با کنیزها ازدواج بکند، خواه با زنهای اهل کتاب بتواند یا نتواند. ظاهرش این دومی است یعنی اگر کسی با زنهای آزاده مسلمان نتواند، با کنیز ازدواج او عیب ندارد خواه بتواند با اهل کتاب ازدواج بکند خواه نتواند. این مؤمنات، در مقابل مشرکات نیست [بلکه] در مقابل همان اهل کتاب است که در سورهٴ «مائده» ، اینها را عدل هم قرار داد.
نقل و نقد اقامه دلیل بر قید رجحان بودن شرط ایمان در منکوحه
مطلب دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ یعنی با کنیزهای مؤمن ازدواج بکنید، آیا این قید ایمان یک قید رجحان و یک قید فضیلت است یا یک شرط لزومی است. بعضیها خیال کردند چون در این آیه هم شرط نکاح ذکر شده است یعنی ناکح باید دارای این دو شرط باشد: یکی خوف عَنت داشته باشد؛ یکی استطاعت نداشته باشد که با آزاد ازدواج کند. شرط ناکح این دوتا است. شرط منکوحه هم ایمان است. بعضیها گفتند منکوحه شرطی ندارد، کنیز خواه مسلمان خواه غیرمسلمان نکاح او جایز است، البته اگر مؤمنه و مسلمه باشد بهتر است. زیرا در این آیه گرچه فرمود: ﴿مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ ولی در کنارش اوصاف دیگری را ذکر فرمود که آن اوصاف، نقش لزومی ندارند [بلکه] نقش رجحان دارند، برای اینکه فرمود: ﴿مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ﴾ در آن جاها نه احصان به معنای عفت شرط است، نه سفاح و اتخاذ خِدن و زنا مانع است؛ همان طوری که آنها دلیل ارشادی و شرط رجحان است، این ایمان هم شرط رجحان باشد، نه شرط لزوم.
این سخن تام نیست، برای اینکه اولاً چند کلمه فاصله است بین آن محصنات و این مؤمنات. اصلاً در حدود بیش از یک سطر فاصله است و آن ﴿مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ﴾ که بر این مؤمنات عطف نشده؛ نفرمود «من فتیاتکم المومنات المحصنات» تا شما بگویید همان طوری که احصان شرط نیست، پس ایمان هم شرط نیست، بیش از یک سطر فاصله شد جملههایی فاصله شد، چند جمله در وسط هست و این ﴿مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ﴾ مربوط به آن جملههای بعدی است، نه مربوط به این ﴿الْمُؤْمِناتِ﴾ این یک جواب. جواب دوم آن است که ما از آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به خوبی استنباط کردیم که نکاح غیرمؤمنه جایز نیست، فرمود: ﴿لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ وَ َلأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ﴾ ما با نهی صریح در سورهٴ «بقره» اثبات کردیم که ایمان، شرط است. نمیشود به شهادت این کلمه احصان که جدای از ایمان ذکر شده است، بگوییم چون احصان شرط نیست، پس ایمان هم شرط نیست، این دو مطلب،
شرط بودن اذن مولی در نکاح امه به استناد ظهور آیهٴ 25
سوم اینکه فرمود: ﴿فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ﴾ ظاهر این کریمه آن است که در نکاح أمه، اذن مولا شرط است، رضایت کافی نیست؛ اذن فَحوا و مانند آن کافی نیست، این نظیر تصرف در مال نیست که اذن فَحوا کافی باشد. یک وقت است انسان میداند که این شخص، رفیق اوست و راضی است که در مال او تصرف بکند؛ علم به رضا دارد. همین مقدار کافی است، چون در لسان دلیل نهی از تصرف در مالِ غیر، همان طیب نفس استثنا شده است یا رضا استثنا شده است. فرمود: «لا یَحلّ مالُ امرء مسلم إلاّ بطیب نفسه» اگر طیب نفس احراز شد تصرف، جایز است؛ اما اینجا سخن از رضا و طیب نفس نیست [بلکه] سخن از اذن است، حالا اعم از اذن سابق یا اذن لاحق به نام اجازه. اگر کسی فضولی، عقدی نسبت به کنیز دیگری ایجاد کرد، اذن مولا را باید تحصیل کند [و] صرف رضا کافی نیست.
فخر رازی و برداشت نفقه از معنای ﴿أُجُورَهُنَّ﴾
چهارم اینکه ﴿وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ فخررازی از بعضیها نقل میکند که منظور از این اجور، نفقه است نه مَهر. زیرا مَهر، مقدارش مشخص است. نفقه است که مقدار مشخصی ندارد باید او را تقیید کرد ﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ وگرنه مهر را که لازم نیست تقیید بکنند ، بگویند مَهر را ﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ بده. خب، مهر یک قدر مشخصی دارد دیگر. آنچه محتاج به تقیید است نفقه است، چون نفقه اندازه معینی ندارد، او را باید مقید کرد که ﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ بدهند.
تام نبودن استدلال فخر رازی و شمول دلالت «اجورهن >به نکاح دائم و منقطع
این هم تام نیست، برای اینکه ظاهر این نکاح إما اعم از نکاح دائم است و منقطع. اجری را باید در این نکاح منظور داشت که هم در نکاح دائم باشد و هم در نکاح منقطع. چون در نکاح منقطع نفقه نیست، پس باید اجر را به معنای مَهر گرفت که شامل هر دو قسم نکاح بشود و اما اینکه گفته شد: ﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ نمیتواند قید مَهر باشد چرا، کاملاً میتواند، برای اینکه هیچ مقداری از مهر را نگیرید در پرداخت مهر، مماطله یا تأخیر نکنید، اینها «اتیان مهر بالمعروف» است نه از قدر او بکاهید [و] نه در کیفیت پرداخت، سهلانگاری بکنید.
در اختیار مولی بودن زمام امور مالی در نکاح امه
مطلب پنجم آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ درباره مَهر زنهای آزاد فرمود مَهر آنها را باید بدهید و حق ندارید چیزی از مَهر آنها تصرف کنید، مگر اینکه خود آنها اجازه بدهند. در آیهٴ چهار همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود که ﴿وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنیئًا مَریئًا﴾؛ اما اینجا چون کنیز نمیتواند به طیب نفس خود چیزی از مَهر را ببخشد، بنابراین نمیشود برابر آیه چهار سوره «نساء» عمل کرد؛ لکن برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» میتوان عمل کرد، آیهٴ 237 سورهٴ «بقره» این بود که: ﴿وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَریضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾؛ آن که زمام عقد به دست اوست، او هم اگر عفو کرد برای شما حلال است. در افراد که بالغ و رشیدند و ولیّ ندارند، زمام عفو به دست خود آنهاست. درباره افرادی که ولیّ دارند، زمام عفو به دست ولیّ است. پس برابر این آیهٴ سورهٴ «بقره» که فرمود: ﴿إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾ میتوان استفاده کرد که آیهٴ چهار سورهٴ «نساء» که فرمود: ﴿وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنیئًا مَریئًا﴾ این درباره مَهر کنیزها هم جاری است.
دلالت معنای «محصنات» به زنان عفیفه غیرشوهردار
مطلب ششم آن است که این ﴿مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ﴾ به معنای زنهای شوهردار نیست، چون با زنهای شوهردار که ازدواج نمیشود و به قرینه ﴿غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ﴾ همان زنهای عفائف منظور است یعنی کسانی که اراده تحصن و عفت دارند و اجباری هم بر اینها نیست. چه اینکه موارد دیگر هم که فرمود: ﴿مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ﴾ که درباره مردها فرمود هم به همین معناست. آنجا هم ﴿مُحْصِنینَ﴾ به معنای عفیفهاست، اینجا هم ﴿مُحْصَناتٍ﴾ به معنای عفیفهاست یعنی تحصن دارند، اراده خویشتنداری دارند و بزهکاری هم بر اینها تحمیل نمیشود، نه به معنای متزوجات. برای اینکه متزوجات، قابل ازدواج نیستند (یک) و قرینه ﴿غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ﴾ هم آن معنای عفت را تأیید میکند (دو).
مراد از «محصنات غیر مسافحات» در آیهٴ 25
از این مطلب ششم، امر هفتم هم روشن میشود که ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾، این ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ تفریع است بر احصان به این معنا، نه احصان به معنای ازدواج. چون در اینجا احصان به معنای ازدواج اصلاً مطرح نبود که تا ما بگوییم ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ یعنی «فاذا تزوجن». ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ یعنی «فاذا وجدن شرط الاحصان» را، اینکه ما گفتیم ﴿مُحْصَناتٍ﴾ باشند ﴿غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ﴾ باشند یعنی اراده تحصن دارند از خود و تحمیلی هم بر اینها نشده برابر سورهٴ «نور» که فرمود: ﴿وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾ . البته این شرط یعنی اراده تحصن به ضمیمه عدم اکراه، تمام السبب یا تمام الموضوع است برای اجرای حدّ، نه احصان به معنای اسلام و نه احصان به معنای ازدواج و نه احصان به معنای عفت محضه که اگر زانیه بودند، مثلاً حدّ نداشته باشد و مانند آن.
پس این تفریع هم تام است، برای اینکه قبل از آن، سخن از محصنات به معنای عفائف است، نه محصنات به معنای متزوجات ـ مرحوم آقای بلاغی(رضوان الله علیه) برای اینکه ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ را به همان متزوجات معنا کنند، این ﴿مُحْصَناتٍ﴾ را اینچنین ذکر کردند. محصنات یعنی همان متزوجات باشند و یعنی کسانی که میخواهند به وسیله ازدواج، در حصن قرار بگیرند. ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ یعنی حالا که متزوج شدند، آن وقت ناچارند بگویند که شرط مفهوم ندارد و این مفهوم هم خب معتبر نیست و مانند آن، در حالی که جمله شرطیه است و شرطیه هم مفهوم دارد دیگر. به کمک روایات میشود استفاده کرد که منظور از این ﴿مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ﴾ یعنی کنیزهای عفیفیاند که خود اراده تحصن دارند از درون و تحمیل زنا هم از بیرون بر اینها نشده، چون اگر تحمیل بشود حدّ ندارند، زیرا «رُفِعَ ... ما استکرهوا» اگر تحمیل نشود آنجا جای حدّ است، این جمله شرطیه هم کاملاً مفهوم دارد و میشود به مفهوم اوهم اخذ کرد.
بررسی روایات وارده در خصوص آیه محل بحث
مطلب بعدی آن است که روایاتی که در ذیل همین آیه آمده است، اینها هم؛ خود این روایات هم متعدد است و هم خود این روایت، شاهد داخلی دارد که احصان نمیتواند مراد باشد که آن روایات را در تفسیر شریف نورالثقلین ملاحظه میفرمایید که سؤال میکنند از امام معصوم(سلام الله علیه) که منظور از احصان چیست؟ حضرت میفرماید که منظور از این احصان آن است که مثلاً همسردار باشند. در جلد اول صفحه 470 روایات مربوط به ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ مطرح است. روایتی که از عیاشی نقل میکنند این است که میگویند، از امام صادق(سلام الله علیه) پرسیدیم: ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ یعنی چه؟ «قال یعنی نکاحهن اذا اتین بفاحشةٍ» یعنی اگر ازدواج کردند و بعد آلوده شدند. روایت بعد که از عبداللهبنسنان نقل شده است این است که ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ یعنی چه؟ امام صادق(سلام الله علیه) طبق این نقل میفرماید: «احصانهن أن یُدخل بهن قلتُ فإنْ لم یدخل بهن فأحدَثْنَ حدَثاً هل علیهن حدٌ قال نعم» معلوم میشود آن بیان مصداق است در حقیقت، نه اینکه تفسیر باشد «قال نعم نصف الحر فان زنت و هی» یعنی آن حر «محصنة فالرجم».
روایت بعدی که محمدبنمسلم نقل میکند «عن احدهما(علیهما السلام) قال سألته عن قول الله فی الإماء إذَا اُحْصِنَّ، ما احصانهنّ قال یُدْخَل بهنّ قلتُ فإنْ لم یدخل بهنّ ما علیهنّ حدٌ؟ قال بلیٰ» حدّ هست. آنگاه روایت بعدی که از عبداللهبنسنان است از امام صادق(علیه السلام) «قال سألته عن المحصنات من الإماء قال هنّ المسلمات» . خب، این گرچه ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ را معنا نکرده ولی در ذیل ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ این [مضمون در] روایت هست که «المحصنات من الإماء هنّ المسلمات». در حالی که در روایت فرمود: چه مسلمه باشند چه یهودیه، حدّشان نصف حدّ حر است. چه همسردار باشند چه بیهمسر، حدشان نصف حد حر است . از مجموع روایات باید طرزی از آیه برداشت کرد که این جمله شرطیه، مفهوم خودش را داشته باشد و آنها هم بشوند بیان مصداق. روایات بعدی که در این تفسیر هست، مربوط به این جمله نیست.
بنابراین با کمک آیهٴ سورهٴ «نور» و روایات میشود اینچنین استفاده کرد که ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ که این جمله شرطیه، مفهوم داشته باشد و مفهوماش هم این است که اگر اینها اراده تحصن کردند ولی احصان نشدند به فعل مجهول یعنی بر احصان باقی نماندند، موالی اینها، اینها را اکراه بر زنا کردند، اینها دیگر حدّ ندارد چون «رُفِعَ ... ما استکرهوا» ؛ اما ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ یعنی «اذا اُبقیِن علی التحصن» برابر آیهٴ سورهٴ «نور» که فرمود: ﴿وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾ آنها اگر اراده عفت کردند، شما این عفت داری آنها را ابقا کنید؛ تحمیل نکنید بر آنها زنا را. خب ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ یعنی «أبقِین علی التحصن» بعد آلوده شدند به حال اختیار، حدّ دارند [و] حدّشان نصف حدّ محصنات است. به معنای اسلام باشد نه مفهوم معتبر است در اینجا، چون چه مسلمه باشد چه غیرمسلمه حدّ دارد و نه این قرائت مجهول جا دارد، چون اگر به معنی اسلام باشد باید گفت «فَإِذا أُحْصَنَّ» یعنی «فاذا أسلمن» . اینکه در اوایل سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند که ما اگر احصان را به معنای اسلام بگیریم «تمّ المعنی» این هم تام نیست، چون اگر احصان را به معنای اسلام بگیریم و «اَحْصَنَّ» قرائت بکنیم، مفهوماش این است که اگر مسلمان نباشند این نصف حدّ نیست، در حالی که مسلمان هم نباشند این نصف حدّ هست. گرچه رأی نهایی سیدناالاستاد این نیست که احسان به معنای اسلام است، همان مطلب دقیقی است که در آخر میفرماید «فافهم» ولی باید این را رد میفرمودند.
نقل و نقد اشکال فخر رازی و مفهوم موافق گیری از «فاذا احصن»
مطلب بعدی آن است که فخررازی، ذیل این ﴿فَإِذا أُحْصِنَّ﴾ همین اشکال را ذکر میکند، میگوید «اشکالٌ قوی» بعد میخواهد حل کند میگوید که چون احتمال هست که کنیز، اگر همسر نداشته باشد حدّش نصف حدّ حر باشد و اگر همسر داشته باشد، حدّش بیش از این مقدار باشد یعنی معادل حدّ حرّ باشد یا بیشتر از نصف باشد، وقتی خدا فرمود: اگر همسردار بودند، حدّش نصف حدّ حرّ است، پس اگر همسردار نبودند به طریق اُولیٰ، مفهوم دارد؛ منتها مفهوم موافق دارد یعنی اگر همسردار نبودند به طریق اُولیٰ نصف است .
این دو اشکال دارد: یکی اینکه جمله شرطیه مفهوم موافق خود را دارد و مفهوم مخالف هم دارد. مفهوم مخالفاش این است که اگر همسردار نبود این حدّ نیست، در حالی که شما میخواهید بگویید به طریق اُولیٰ همین حد است، این برای مفهوم مخالف. مفهوم موافق هم دو ضلع دارد. مفهوم موافق میگوید وقتی همسردار بودن حدّش، نصف حدّ حرّ است اگر همسردار نبود یقیناً بیشتر نیست، از این بیشتر نیست. حالا شاید کمتر باشد، ثلث حدّ باشد یا ربع حدّ حرّ باشد، مفهوم موافق را همه جا باید سنجید. یک وقت است که میفرمایند: ﴿فَلا تَقُلْ لَهُما أُفِّ﴾ این مفهوم موافقاش این است که وقتی اف گفتن حرام باشد، ضرب و شتم به طریق اُولیٰ حرام است، این مفهوم موافق روشن؛ اما اگر اینچنین گفتند: اگر کسی وضع مالیاش مناسب بود، امکان داشت، او فلان مبلغ به عنوان زکات بدهد. حالا اگر وضع مالیاش مناسب نبود از این بیشتر نیست، ممکن است از این کمتر باشد.
بنابراین نه مفهوم مخالفی که در اینجا منعقد میشود با سخن فخررازی شبههاش برطرف خواهد شد، نه مفهوم موافقی که اینجا هست با حرف ایشان تأمین میشود. بنابراین اگر جمله شرطیه باشد معنایش این است که اینها «اذا اردن التحصن و أبقین علی التحصن» حدّشان نصف حدّ حرّ است و اما اگر احصان نشوند یعنی ابقای بر تحصن نشوند و اجبار بشوند بر زنا، حدّ ندارند.
ناتمام بودن استدلال تعمیم حکم اماء به غیر ابواب حدود
مطلب بعدی آن است که فخررازی میگوید: فقها از این ﴿فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ به عنوان یک حکم کلی در غیر حدّ هم استفاده کردند که حکم کنیز، نصف حکم حرّه است ، این را در غیر باب حدود هم استنباط کردهاند. این استنباط هم ناتمام است، برای اینکه در خود باب حدود، این اصل به عنوان اصل کلی معتبر نیست چه رسد به غیر باب حدود، این همان قیاسی است که کردهاند. اگر در خصوص حق الله خدا تخفیف داد، دلیل نیست که در حدودی که ناظر به حق الناس است خدا تخفیف داده باشد چه رسد به غیر حدود. چه اینکه در باب حدّ شرب خمر و حدّ زنا و امثال اینها که حق الله است، معمولاً تخفیف هست، حدّ کنیز نصف حدّ حرّ است. حدّ عبد نصف حدّ آزاد است ولی در مسئله قذف که حق الناس هم در او ملحوظ است، آنجا حدّ کنیز و حرّه یکسان است، حدّ عبد و حرّ یکسان است . پس در خود باب حدود، این اصل به کلیت ابقا نشده چه رسد به غیر باب حدود. سرّش این است که اصلاً از آیه اصل کلی استنباط نمیشود، این درباره خصوص حدّ زنا آمده. در موارد دیگری که حق الله است هم مشابه این تخفیف داده شد، در حق الناس تخفیف داده نشد، لذا در قذف حدّ حرّ و عبد یکسان است.
تکوینی یا تشریعی بودن تضعیف و تنصیف برخی از عذابها
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ در قرآن کریم گاهی عذاب نصف میشود، گاهی ضِعف و دو برابر. اما این تنصیف یا تضعیف به لحاظ تکوین است و آخرت، نه به لحاظ مسائل فقهی و تشریع و در دنیا. در موارد زیادی، قرآن فرمود عذاب یک عده دو برابر است؛ اما نه یعنی حدّ شرعی دو برابر است. اگر راجع به زنان پیغمبر ملاحظه بفرمایید، آنجا فرمود که: ﴿یا نِساءَ النَّبِیِّ﴾ آیهٴ سی سورهٴ «احزاب»: ﴿مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرًا﴾؛ فرمود اگر یکی از شماها گناه بکنید، معصیت کبیرهای که بیّن الغی است مرتکب بشوید، عذابتان دو برابر است نه یعنی اگر دیگران هشتاد تازیانه دارند شما صد و شصت تازیانه یا صد تازیانه دارند شما دویست تازیانه، اینچنین نیست. برای اینکه در آیهٴ بعدش میفرماید: ﴿وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحًا نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقًا کَریمًا﴾ این ناظر به مسئله قیامت است و جریان آخرت. فرمود: اگر کار خوب کردید، اجرتان در آخرت دو برابر دیگران است. کار بد کردید، کیفرتان در آخرت دو برابر دیگران است. سرّش آن است که شما که وابسته به بیت نبوتاید اگر کار خوب کردید دوتا کار خوب کردید در حقیقت: یکی خود آن عمل را انجام دادید؛ یکی حیثیت این بیت را حفظ کردید، دو کار خوب کردید دو پاداش دارید و اگر کار بد کردید دو کیفر دارید: یکی اینکه اصل کار بد را مرتکب شدید؛ یکی هم اینکه حیثیت این بیت را حفظ نکردید، نه اینکه اگر کسی یک گناه بکند دو کیفر دارد، چون شما دو گناه کردید دو کیفر دارید.
مشابه این درباره خود ذات مقدس رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم آمده. در سورهٴ «اسراء» به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیهٴ 74 و 75 اینچنین میفرماید: ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً ٭ إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ﴾؛ دو چندان عذاب دنیا و عذاب آخرت دامنگیر آن رهبری میشود که به سمت بیگانهها راه پیدا کند. خب، این در حقیقت چون کار او آثار سوء زیادی دارد، کیفر او هم زیاد هست، نه اینکه کیفرهای دنیایی او زیاد باشد مثلاً حدّ قذف، دو برابر دیگران، حدّ شرب دو برابر دیگران ـ معاذ الله ـ و مانند آن باشد.
تشریعی بودن حکم تنصیف مجازات اماء در آیهٴ 25
اما در خصوص محلّ بحث که فرمود: ﴿فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ﴾ این خصوص حکم فقهی و حق تشریعی است که عبد و أمه، نصف حدّ حرّ را دارند.
رد استفاده حکم استحبابی از <والله غفوررحیم>
مطلب بعدی آن است که فخررازی از ذیل این آیه که فرمود: ﴿وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ هم خواستند استشهاد کنند که این حکم، حکم لزومی نیست، برای اینکه فرمود خدا غفور است و رحیم. چون خدا غفور است و رحیم، این را برای شما مباح کرده . در حالی که این غفور و رحیم هم در ذیل احکام لزومی هم در ذیل احکام غیرلزومی به کار برده میشود و در اینجا هم، هم بعضی از معاصی آمده هم بعضی از احکام وضعی دیگر آمده، در همه موارد جا دارد فرمود: حالا اگر آلوده شدید خدا ممکن است ببخشد، این نشانه استحباب نیست.
بیان معنا و مفهوم ﴿یُرِیدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ ...﴾
اما این دو، سه آیهای که بعد آمده، فرمود که: ﴿یُریدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ یعنی آنچه را که ما گفتیم، این موارد را ذات اقدس الهی اراده کرده است، بازگو کند تا حقایقی را برای شما تبیین کند، سننی را برای شما شرح بدهد [و] شما را به سنن صالحه هدایت بکند و از روشهای باطل دور بدارد ﴿یُریدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ یعنی ﴿یُریدُ اللّهُ﴾ با نازل کردن این آیات و احکام، اینها را اراده میکند چرا ﴿لِیُبَیِّنَ﴾؛ برای اینکه برای شما خوب روشن کند مطلب را و شما را هدایت کند به آن سنت صالحه: ﴿یُریدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾. «لیبین لکم سنن الذین من قبلکم» و همچنین ﴿یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ یا نه ﴿یُریدُ اللّهُ﴾ با نازل کردن این آیات ﴿لِیُبَیِّنَ لَکُمْ﴾؛ معارف و احکام را ﴿وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذینَ﴾ که دیگر باب تنازع نباشد [و] آن سنن، فقط مفعول ﴿یَهْدِیَکُمْ﴾ باشد.
جعل احکام متعدد نکاح در اسلام جهت جلوگیری از گناه
قبل از اسلام نکاح با أمه بود ؛ منتها اینها را بدون حرمت ازدواج میکردند یعنی حرمتی و احترامی برای اینها قائل نبودند. اسلام آمده فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ پس اسلام آمده و راه صحیح را ارائه کرده است. قبل از اسلام، نکاح منقطع نبود و اسلام آمده این را طرح کرد تا کسی به گناه نیفتد. پس نکاح دائم، نکاح منقطع، نکاح إما راههای حفظ عفت را خوب شرح داد. آنهایی که نبود آنها را تأسیساً بیان فرمود، مثل نکاح متعه. آنهایی که بود ولی آلوده بود، آنها را شستشو کرد، تنظیم کرد، تنظیف کرد، مثل نکاح با إماء بعد ارائه کرد، ﴿وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ﴾؛ خدا میخواهد بر شما لطفاش را شامل کند، این همان توبه اولای خداست ﴿وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ﴾ یعنی «یرجع علیکم» که این توبه مولاست «علی العبد» یعنی تعطف و عاطفه و احسان مولاست «علی العبد» و خدا در بیان همه اینها و هدایت همه اینها و اراده توبه، علیم است به مصالح و حکیم است؛ میداند کجا چه کاری را انجام بدهد؛ اما دیگران کارشان این است که: ﴿وَ اللّهُ یُریدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ﴾ ولی ﴿وَ یُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیمًا﴾؛ آنها دلشان میخواهد که کاملاً از این مسیر جدا بشوید؛ هم از آن نکاح اصلی و هم از نکاح منقطع و هم از نکاح إماء، آنجایی که ما گفتیم ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ﴾ از آن میخواهند جدا بشوید. آنجایی که گفتیم ﴿وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ﴾ از آن میخواهند جدا بشوید. آنجایی که گفتیم ﴿بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ میخواهند از آن جدا بشوید. خیلیها ـ معاذ الله ـ تن به گناه میدهند، حاضر نیستند با افراد ساده زندگی کنند. خب، اگر واقع کسی بخواهد آن عفتاش را حفظ بکند و آلوده نشود با افراد ساده زندگی بکند، نه احتیاج دارد به آلودگی، نه احتیاج دارد به متعه، نه احتیاج دارد به آن خوف عنت خود را گرفتار کند، اما همه میخواهند دنیا داشته باشند با آن زرق و برقی که برای هیچ کسی میوه نشد و گناه هم نکنند خب، این نمیشود.
فرمود: ﴿وَ اللّهُ یُریدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ﴾ توبه الهی هم تنها توبه بر عبد نیست که عبد از گناه باز داشته بشود یعنی رفع گناه باشد، بلکه دفع گناه هم هست یعنی با این بیان، لطف خدا شامل حال شما هم میشود که شما آلوده نشوید؛ دفعاً لذنب است، نه رفعاً لذنب. برای اینکه درباره خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم آمده است که ﴿لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَی النَّبِیِّ﴾ این توبه «علی النبی» دفعاً للذنب است، نه رفعاً للذنب، معصوم که گناه ندارد. لطف الهی دافع هرگونه گناه است، این لطفها را خدا دارد. آنهایی که آلوده شدند، مثل غیر معصومین نسبت به آنها رفع میکند، آنهایی که آلوده نشدند، دفع میکند. بعضی از افرادند که آلوده نشدند و خدا میخواهد آنها آلوده نشوند، این راهها را ارائه میکند.
مشعر به علیت بودن تعلیق حکم بر وصف و ضعف انسان در مقابل میل عظیم
اما دشمنان دین تلاششان این است که ﴿أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیمًا﴾ به کدام سمت؟ به همان سمت شهوات ﴿وَیُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِیلُوا مَیْلاً عَظِیماً﴾ «الیها»، «الیها» در قرآن نیست؛ اما تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علیت است دیگر. اگر گفتند: راهزنها میکوشند شما میل پیدا کنید یعنی میل به راهزنی. اگر گفتند: معتادان میکوشند که رفقای اینها مایل شوند یعنی میل به اعتیاد. اگر گفتند: بزهکاران میکوشند که دیگران را مایل کنند یعنی به بزهکاری. اینکه فرمود: ﴿وَ یُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیمًا﴾ یعنی «میلاً عظیماً الی الشهوات». میل اگر عظیم باشد، دیگر هیچ چیز جلوی او را نمیگیرد.
﴿یُریدُ اللّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعیفًا﴾؛ انسان ضعیف خلق شد و خدا میخواهد تخفیف بدهد بار او را سبک بکند؛ اما بعضی حاضر نیستند. همین حکم را خدا میخواست قبلاً نازل کند ولی در جاهلیت اینها آماده نبودند. به سوء اختیار خود تن به آن إصر و اغلال دادهاند. البته انسان، طبیعتاً ضعیف است؛ اما فطرتاً خیلی قوی است. نوع آیاتی که درباره مذمت انسان یا ضعف انسان است به طبیعت او، بدن او و امثال ذلک برمیگردد ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ ، ﴿عَجُولاً﴾ ، ﴿خُلِقَ هَلُوعاً﴾ ، جزوع است، منوع است ﴿کانَ اْلإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً﴾ ، ﴿کَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾ این همه آیات که بیش از پنجاه ـ قریب شصت ـ آیه در مذمت انسان است، همه اینها را که بررسی میکنید به طبیعت او و به بدن او برمیگردد.
کمال تجلیل بُعد ملکوتی انسان در قرآن کریم
اما وقتی به روح او، به فطرت او، به آن جنبه الهی و ملکوتی او نگاه میکنید، میبینید در کمال تجلیل، قرآن از او نام میبرد ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ . این بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) که فرمود: «ما ضعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَوِیَت علیه النیّةُ» این هم از غرر روایات ماست یعنی شما اگر فطرت را و نیت را قوی کردید، هرگز بدن اظهار ضعف نمیکند. این بدن را روح اداره میکند: «ما ضعف بدنٌ عما قَوِیَت علیه النیة»؛ اگر نیت قوی شد و اراده قوی شد، آنگاه بدن احساس ضعف نمیکند و اراده را معرفت تقویت میکند. چون اراده، کار عقل عملی است و معرفت، کار نظر است. اگر کسی به این احکام و حِکَم، عارف و آگاه شد و تمرین کرد، ارادهاش قوی میشود، بعد هم بدن تابع اوست و خیلی هم سهل است برای او.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است