- 2004
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 24 سوره نساء _ بخش پنجم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 24 سوره نساء _ بخش پنجم"
- استفاده مشروعیت نکاح منقطع از آیه و ردّ ادای نسخ اهل سنت؛
- وظیفه پیامبر(ص) در برابر ذات اقدس الهی؛
- سیطره سعه وجودی حضرات ائمه(علیهمالسلام) بر هستی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلیمًا حَکیمًا﴿24﴾
استفادهٴ مشروعیت نکاح منقطع از آیه و ردّ ادای نسخ اهل سنت
بحث در این بود که از جمله ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ مشروعیت نکاح منقطع و متعه استفاده میشود زیرا این استمتاع, معنای لغوی نمیتواند باشد ـ براساس آن شواهدی که گذشت ـ حتماً معنای اصطلاحی مراد است. چیزی که دلیل بر بطلان نکاح منقطع باشد باید آنها ارائه کنند. آنها یعنی گروهی از اهل سنت گاهی به آیات استدلال میکنند, گاهی به روایات [و] گاهی به اجتهاد خود عمر. اما آیات, آیات ازدواج, آیات نکاح, آیات طلاق, آیات عده را ناسخ میپندارند که میگویند این سه طایفه از آیات, ناسخ این جمله است که دلالت دارد بر نکاح منقطع. گاهی هم به روایات, استدلال میکنند گاهی هم به کار خود عمر. اما آیات, در بحث دیروز اشاره شد آیه نکاح, آنچه در سورهٴ «مؤمنون» و همچنین در سورهٴ «معارج» آمده است, نمیتواند ناسخ باشد, میفرماید: ﴿وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ ٭ إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ ٭ فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ﴾ به این خواستند استشهاد کنند که غیر از نکاح دائم و غیر از ملک یمین, تعدی از حدود الهی است و همچنین این مضمون در سورهٴ «معارج» هست که بحثش گذشت, زیرا ﴿عَلی أَزْواجِهِمْ﴾ یا شامل هر دو صنف میشود و یا اگر مخصوص نکاح دائم بود و نکاح منقطع را شامل نشد, آن اطلاق ﴿فَمَنِ ابْتَغَی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ﴾ به وسیله همین آیه محل بحث سورهٴ «نساء» تخصیص یا تقیید پیدا میکند. پس آیه نکاح, دلیل بر نسخ نیست آنطوری که عدهای که یکی از آنها صاحب المنار است تلقی کردند. آیه طلاق و همچنین آیه عده هم دلیل بر نسخ نیست; آیات طلاق نمیگوید کجا طلاق بدهید, کجا جای طلاق است کجا جای طلاق نیست میفرماید اگر طلاق دادید, حکمش این است باید مقداری از مهر را بدهید یا مثلاً باید عده بگیرد و مانند آن. کجا جای طلاق است و کدام نکاح طلاق دارد و کدام نکاح طلاق ندارد, اصلاً ناظر به آن نیست. همین آیه اول سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» این است: ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ﴾ سایر آیات هم از همین قبیل است, سایر آیات میگوید اگر طلاق دادید او باید عده بگیرد و مانند آن این نمیگوید هر نکاحی باید طلاق داشته باشد تا شما بگویید چون نکاح متعه طلاق ندارد, پس نکاح نیست اینطور نیست.
چه اینکه آیات عده هم نمیتواند ناسخ آیه نکاح منقطع باشد. زیرا در نکاح منقطع عده هست, همان طوری که در نکاح دائم هست; منتها عدهها با هم فرق میکنند, چه اینکه عده در خود نکاح دائم هم فرق میکند. اگر زنی به عقد دائم, زوجیت مردی را پذیرفت و بین این زن و مرد جدایی شد, این زن باید عده نگه بدارد. حالا جدایی یا با موت است که عده او مشخص است یا به طلاق است که این طلاق, اگر این زن حامل بود که عدهاش به وضع حمل است, نبود به سه طهر و مانند آن است, پس عده در خود نکاح دائم هم فروض فراوانی دارد. چه اینکه عده در نکاح دائم اگر زن امه باشد با حُرّه فرق میکند, این موارد فراوان است که عدهها با هم مختلفاند. خب, عده نکاح منقطع هم با عده نکاح دائم فرق میکند. اگر زنی به نکاح منقطع منکوحه شد [و] مدت, سپری شد باید عده نگه بدارد. اگر حامل است عدهاش به وضع حمل است, نشد بحیضة واحدة است اهل عادت نبود چهل و پنج روزه است و مانند آن, اینچنین نیست که او عده نداشته باشد بلکه سهتا عده دارد در سه حالتهای گوناگون. پس آیه عده که در همین آیه اول سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» آمده است: ﴿فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ﴾, بعد فرمود: ﴿وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ﴾ یا سایر آیاتی که نشانه عده گیری زن است با نکاح منقطع, مخالف نیست تا ناسخ او باشد. پس اینکه در المنار آمده که نکاح منقطع, با آیات اصل نکاح، با آیات عده، با آیات طلاق مخالف است, هیچ مخالفتی ندارد.
رد شبهه انتقال دست به دست و بیان حضرت استاد
مطلب دیگری که میگوید این است که اگر نکاح متعه جایز باشد, این مثل توپ بازی است, این مثل کره بازی است, توپ بازی است که هر روز ممکن است از کسی به کس دیگر منتقل بشود. این هم تام نیست, برای اینکه شما جلوی نکاح متعه را میگیرید ولو درازمدت; اگر نکاح منقطع باشد پنجاه ساله, شصت ساله که معادل با همین نکاحهای دائم است, آن را هم اجازه نمیدهید. چه اینکه از آن طرف, خود المنار از آن تندروهایی است که میگوید اگر کسی قصد طلاق داشت آن نکاحش صحیح نیست; اگر کسی قصد طلاق داشت در همان اول, این نکاحش صحیح نیست. بعد میگوید این کار بدتر از متعه است, برای اینکه در خود متعه, اول تراضی و توافق هست برای یک مدت معهود ولی کسی که در باطن قصد طلاق دارد و ظاهراً نکاح دائم برقرار میکند, این یک فریب است این بدتر از نکاح منقطع است. در نکاح منقطع, توافق بر مدت معین هست ولی در نکاح دائم این در خفیه میخواهد بعد از گذشت یک مدت, این زن را رها کند. اینها همان تفکرات اجتهاد در مقابل نص است, تسلیم نص بودن نیست. خیلی از اسرار و حِکَم است که برای انسان روشن نیست. البته, نکاح منقطع هم برای خودش فرزندی که به دنیا آمده ارث میبرد با سایر فرزندان فرق نمیکند, همه اینها باید محفوظ باشد.
ابن مسعود و تأیید مشروعیت نکاح منقطع
بنابراین اینها یک سلسله دست و پا کردنهایی است که بعد از وقوع یک جریان, خواستند به او مشروعیت ببخشند. غیر از اینها از ابن مسعود نقل شده است که در جریانی به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند که اینها در این جنگ, مدتهاست که از منزلهایشان و از همسرهایشان فاصله گرفتند. حضرت فرمود: نکاح منقطع که جایز است. ابن مسعود میگوید حضرت که فرمود نکاح منقطع جایز است, بعد اینها نکاح منقطع میکردند. بعد خود ابن مسعود, آیه سورهٴ «مائده» را قرائت کرده است; آیه 87 سورهٴ «مائده» را قرائت کرد: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ﴾ از استدلال ابن مسعود برمیآید که نکاح منقطع, طیب است و حلالی است که خدا او را حلال کرده و دیگران حق تحریم ندارند. و هرگز خدا حرام نکرده است [چون] اگر خدا حرام کرده بود که دیگر ابن مسعود به این آیه استدلال نمیکرد, معلوم میشود که نه آیه نکاح نه آیه طلاق نه آیه عدٰه, هیچ کدام برای تحریم نکاح منقطع نیامده است وگرنه ابن مسعود میگفت خب, این را خدا حرام کرده, چرا این آیه 87 را استدلال میکرد که این طیبی است که خدا حلال کرده و دیگران حق تحریم ندارند؟ پس از نظر بحث تفسیری, دست اینها تهی است و اینها بدهکارند چون اصل مشروعیتِ متعه مورد توافق طرفین بود; متعه, عقدی بود مشروع و معمولٌ به و به تعبیر مرحوم علامه در شرح تجریدالاعتقاد عدهای هم متعه زادهاند, از همین صحابه پیغمبر, از همینهایی که تابعیناند و جزء رجال بعد از رحلتاند که اینها از متعه به دنیا آمدند یعنی مرحوم خواجه که در متن تجریدالاعتقاد میفرماید که یکی از کارهایی که عمر کرد تحریم متعه بود, مرحوم علامه در شرح این جمله مرحوم خواجه میفرماید که این متعهای بود حلال و او تحریم کرده است و این متعه نه تنها حلال بود, بلکه معمولٌ به بود و نه تنها معمولًٌ به بود [بلکه] یک عده از همین متعه به دنیا آمدند و مرحوم خواجه در این کار خیلی موفق و سرآمد بود یعنی در بحث امامت.
برای اولین بار استاد ما مرحوم آقای فاضل تونی (رضوان الله علیه) در همان سالهای 32یا 33, مثلاً سال 33 هجری ـ که الآن سال 71 است ـ آن وقت ایشان میفرمودند مرحوم خواجه, حکیم بود نه متکلم; منتها کلام را شروع کرد به تدوین کردن, برای اینکه امامت و ولایت را اثبات کند و موفق هم شد, چون در فلسفه و حکمت بحثهای شخصی جا ندارد در حکمت و فلسفه بحث میشود که زمامدار اصیل مردم باید معصوم باشد; اما فلان شخص, پیغمبر است یا فلان شخص امام, در جزئیاتْ فلسفه راه ندارد, کلام از این امور بحث میکند. مرحوم خواجه در سایر کتابهای فلسفی, نظیر شرح اشارات و تنبیهات و اینها نمیتوانست مسئله امامت را مطرح کند, لذا آمده وارد بحث کلام شده که امامت و ولایت را تثبیت بکند و موفق هم شد. این [را] اولین بار, مرحوم استادمان آقای فاضل تونی فرمود. بعدها دیدیم که بعضی از محشیهای الهیات شفا مرحوم بوعلی این حرف را دارند یعنی در حاشیه الهیات شفا ابن سینا بعضی از بزرگان اهل حکمت که بر الهیات حاشیه دارند در همان حاشیه هست که خواجه, حکیم بود نه متکلم; منتها وارد کلام شد تا بحث امامت را اثبات کند و موفق هم شد و شاگرد خوبی هم تربیت کرد به نام علامه [که] او هم خوب توانست اینها را حل کند, حالا ببینید مشکل تفسیری اینها ندارند [بلکه] عمده مشکل کلامی است.
در کلام, این مسئله مطرح است که آیا انبیا آنچه را که میگویند اجتهاد, در گفتههای اینها راه دارد یا فقط و فقط براساس وحی است. این یک اختلاف عمیقی است بین ما و آقایان اهل سنت; ما میگوییم جمیع آنچه را که در شریعت آمده است به وسیله وحی و الهام, بر قلب مطهر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده و از همین راه هم به ائمه (علیهم السلام) منتقل شده است. آنها هرگز اجتهاد نمیکردند, فکر بکنند, بیندیشند, استنباط بکنند که مطلبی را به عنوان یک قانون شرعی به مردم ابلاغ بکنند, نظیر مجتهدین ما, این طور نبود [بلکه] یا وحی قرآنی بود یا حدیث قدسی بود و مانند. آن بالأخره از راه وحی و علم شهودی, اینها مییافتند و به مردم ابلاغ میکردند در بین اهل سنت این فکر هست که انبیا (علیهم السلام) خطوط کلی که خدا فرمود را میگرفتند بعد در همان محور و مدار, اجتهاد و استنباط میکردند و بقیه را به مردم میگفتند یعنی خطوط کلی دین به منزله قانون اساسی, آن را از وحی دریافت میکردند در همان محور و در متن همان خطوط کلی استنباط میکردند و به مردم میگفتند. لذا آنها هم یک مجتهد, خلفای آنها هم یک مجتهد; اجتهاد در مقابل اجتهاد است, نه اجتهاد در مقابل نص, نص پیغمبر را اینها اجتهاد میدانند; مثل اینکه فقیهی به نام زید اجتهاد کرد فتوا داد, فقیهی دیگر به نام عمرو او هم اجتهاد میکند فتوا میدهد. این اجتهاد در مقابل اجتهاد است, نه اجتهاد در مقابل نص. در بین ما امامیه ـ الحمدلله ـ این فکر نیست, امامیه میگوید دین باصله و فرعه از راه وحی و شهود و علم حضوری حالا یا به صورت قرآن یا به صورت حدیث قدسی یا فرشتهها یا بلاواسطه ذات اقدس الهی بیان میکند و وجود مبارک رسول خدا و همچنین ائمه (علیهم السلام) از راه پیغمبر نه بلاواسطه این معارف را شهوداً مییابند, بعد به مردم ابلاغ میکنند.
وظیفه پیامبر(ص) در برابر ذات اقدس الهی
در قرآن کریم آمده است که وظیفهای پیغمبر در برابر ذات اقدس الهی دارد, وظیفهای مردم در برابر پیغمبر. آن وظیفهای که پیغمبر در برابر ذات اقدس الهی دارد این است که فرمود: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾; فرمود زبانت را بدون دستور ما حرکت نده که قدم جلو بیفتی یا عجله کنی فقط و فقط مثل ملائکه و فرشتهها باش; همانطوری که فرشتهها هیچ کاری را بدون دستور خدا و هیچ حرفی را بدون فرمان خدا نمیگویند و نمیکنند ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ همیشه لاحقاند, هرگز سبقت نمیگیرند; نه در قول و نه در فعل و منظور از ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ این قول, کنایه از مطلق کار است نه در مقابل فعل, توی پیغمبر هم اینچنین باش; بدون فرمان الهی زبانت را حرکت نده! وقتی زبانت را حرکت ندهی دست و پایت هم که تابع حرفاند تابع منطقاند آنها هم نباید حرکت بکنند. پس آنچه را که ذات مقدس رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در برابر ذات اقدس الهی مسئول است; این است که عبد محض است; تا از او دریافت نکند ابلاغ نمیکند و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این امر را امتثال کرده است و خدا هم بر امتثال او صحه گذاشت فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی﴾.
به هر تقدیر, وظیفهای که وجود مبارک پیغمبر در برابر ذات اقدس الهی دارد این است که عبد محض باشد. فرمود: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾ و وجود مبارک پیغمبر هم مثل فرشتهها که ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ مطیع محض ذات اقدس الهی است و اطاعت کرد و خدا هم بر این اطاعت او صحه گذاشت; فرمود این عبد محض ﴿مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾; ما گفتیم دهان باز نکن جز از راه وحی, او هم اطاعت کرد; دهان باز نمیکند جز از راه وحی, هیچ حکمی از زبان مطهر او بیرون نمیآید مگر حکم خدا. حالا اگر یک اختلاف جزئی باشد که در امور جزئی, در حرفهای روزانه این هم مشمول وحی است یا نه, آن یک بحث دیگری است; اما در احکام شرعی, در دستورات دینی اختلافی نیست که این آیه مبارکه او را یقیناً شامل میشود. پس در بیان احکام و حِکَم الهی که به متن دین برمیگردد هم ذات اقدس الهی به رسولش دستور داد که زبانت را بدون اجازه ما حرکت نده و هم پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به این دستور عمل کرده است و خدا صحه گذاشته و از این عمل پیغمبر خبر داد, فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی﴾ این وظیفهای است که پیغمبر در برابر ذات اقدس الهی دارد.
وظیفهٴ امت در برابر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
وظیفهای که امت در برابر پیغمبر دارد این است که اینچنین باشد; در برابر پیغمبر هیچ حرفی نزند; نه کم بکند نه زیاد, آن را در سوره مبارکه «احزاب» بیان کرد, فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾; هیچ مرد مسلمان, هیچ زن مسلمان در برابر گفته خدا و پیغمبر حق اختیار ندارد که بگویند ما نظرمان این است از آن طرف هم در سورهٴ «حشر» به ما فرمود: ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ پس هم راه اثبات را به ما نشان داد هم راه سلب را بست. راه اثبات را به ما نشان داد در سورهٴ «حشر» فرمود: ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾. راه سلب را بست, در سورهٴ «احزاب» فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ﴾ هم فرمود مطیع باشید, هم فرمود مخالفت نکنید. آن وقت مجموعه این اثبات و سلب در آن آیه مبارکه ظهور میکند که: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾; که اطاعت کنید; جایی که باید ساکت باشید ساکت, جایی که باید حرف بزنید حرف بزنید. مجموعه این سلب و اثبات را به صورت ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ بیان فرمود, این عقیده امامیه است.
غیرقابل مقایسه بودن حضرات ائمه (علیهم¬السلام) با سایر مردم
ائمه(علیهم السلام) هم که معصوماند و جان پیغمبراند و جای او نشستهاند, آنها هم بشرح ایضاً [همچنین] همه اینها جزء نگاران به مکتب نرفتهاند, نه اینکه این دوازده امام جزء علمای امت باشند که با اجتهاد دارند دین را بیان میکنند که مثلاً فرقی بین حضرت امیر (سلام الله علیه) و همچنین ائمه دیگر با مثلاً شیخ طوسی این باشد که شیخ طوسی یک مجتهدی است مثلاً, درجه اجتهاد او متوسط و ائمه (علیهم السلام) مجتهدیاند ـ معاذالله ـ درجات اجتهادشان خیلی قوی است, این طور نیست! اصلاً قابل قیاس نیستند علمای ما با ائمه (علیهم السلام). یک وقت است شما میگویید فلان مجتهد با مرحوم شیخ طوسی یا مرحوم کلینی یا مرحوم صدوق یا بزرگان دیگر (رضوان الله علیهم اجمعین) در یک عِدادند; منتها بعضی قوی بعضی اقوا. اینها قابل سنجشاند که مثلاً شما علامه حلی را با محقق یا با شیخ طوسی یا با کلینی (رضوان الله علیهم اجمعین) بسنجید [که] یکی عالم است, دیگری اعلم است و مانند آن. اما علمای امت, در برابر ائمه (علیهم السلام) اصلاً قابل سنجش نیستند. یک حرف بسیار لطیفی مرحوم صاحب جواهر در کتاب شریف جواهرالکلام دارد, میگوید که ائمه (علیهم السلام) در دستگاه الهی به منزله وزرا هستند, بقیه رعیتاند. حالا شما رعیتها را میتوانید با هم بسنجید که فلان عالم با فلان عالم مثلاً تفاوتشان چیست; اما رعیتها را با وزرای الهی که نمیسنجند, که مثلاً بگوییم شیخ انصاری با وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) درجهشان این است که او خیلی بالا است و این کم, اینها اصلاً در یک صف نیستند. شما میتوانید در مسائل هندسی دوتا خط را با هم بسنجید, بگویید مثلاً این خط, صد متری است آن خط دیگر هزار متری یا یک میلیون متری یا یک میلیارد متری است دو تا خط بالأخره قابل سنجش است; اما هرگز خط را با سطح نمیسنجند که آیا این خط بزرگتر است یا آن سطح؟ سطح را با سطح میسنجند, خط را با خط میسنجند; اما خط را با سطح نمیسنجند, سطح را با حجم نمیسنجند, اینها اصلاً دو سنخاند.
بنابراین ائمه (علیهم السلام) اینچنین نیست که نظیر علما اجتهاد بکنند و علومشان علوم ظنی باشد که آنها هم اطلاق و تقیید داشته باشند, تخصیص و اینها داشته باشند. البته اینها یک علم دارند یک تعلیم; در مقام تعلیم, از برهان استفاده میکنند, از قانون محاوره اصول استفاده میکنند, اطلاق و تقیید دارد, مجمل و معین دارند, ناسخ و منسوخ دارند, تخصیص و عام دارند در مقام تعلیم. اما در مقام علم, مثل علمای حوزوی نیستند که از همین راه عالم بشوند.
سیطره سعه وجودی حضرات ائمه(علیهمالسلام) بر هستی
این مطلب را شما در پرانتز عنایت کنید; بعضیها هستند که دلیل اقامه میکنند [که] چرا جهنم هست؟! براساس برهان عقلی و فلسفی برهان اقامه میکنند که خدا هست حکیم هست عادل هست دستوراتی داده نظامی آفریده بعضی ظالماند بعضی مظلوماند, بالأخره باید به داد اینها رسید. در این دنیا که کسی به داد کسی نمیرسد, پس نشئهای باید باشد که کیفر, از ظالمین گرفته بشود و پاداش, به مظلومین داده بشود. خدا چون عادل است بهشت و جهنم هست خدا چون حکیم است بهشت و جهنم هست, اینها راههای استدلالی خوبی است.
یک وقت است کسی نه; اینگونه بهشت و جهنم را اثبات نمیکند کاملاً بهشت را میبیند, جهنم را میبیند. مثل حضرت امیر که فرمود «لو کُشِفَ الغِطاء مَاازْدَدْتُ یقیناً» این دیگر احتیاج ندارد که چندین سال بیاید درس بخواند, دلیل فلسفی اقامه بکند [که] چون خدا عادل است [و] هر عادلی به ظالم کیفر میدهد, پس خدا به ظالم کیفر میدهد یا مثلاً خدا حکیم است باید پایان عالم هدفی داشته باشد که به آنجا برسد, اینچنین نیست. ما اگر بخواهیم ثابت بکنیم که خدایی هست, حالا یا برهان حدوث است یا برهان نظم است یا برهان حرکت است یا برهان امکان و وجوب است همین براهینی که در حوزهها معروف است; اما کسی که رسید به جایی که میگوید: «أفاعبُدُ ما لا أرَی» او دیگر احتیاجی به این حرفهای استدلالی فلسفی و کلامی ندارد, او خدا را میبیند. آن وقت اگر بخواهد با ما حرف برند ما را تفهیم بکند, به زبان حوزه سخن میگوید. اینها یک علم دارند یک تعلیم دارند, علمشان شهودی است مییابند و بعد به دنبال آن شهود, ایمان پیدا میکنند. تعلیم دارند تعلیمشان هم دو قسم است: یک عده را از راه شهود میپرورانند; یک عده را هم نظیر حوزه امام صادق (سلام الله علیه) که زراره و حمران و امثال ذلک را پروراندند, هشام و امثال ذلک را تربیت کردند. تعلیمات اینها دلیل نیست که آنها هم براساس اطلاق و تقیید چیز میفهمند, علم اینها مثل همان بیان خود حضرت امیر است که فرمود: «لو کُشِفَ الغِطاء مَاازْدَدْتُ یقیناً» از خود حضرت امیر سؤال بکنید به چه دلیل بهشت هست, به چه دلیل جهنم هست همین براهین حوزوی را اقامه میکند. این معنایش این نیست که این هم مثل یکی از علمای حوزه به بهشت و جهنم از این راه رسیده است. از او سؤال بکنید چرا خدا هست؟ در نهجالبلاغه هست [که] مگر بنا بدون بنّا میشود: «هَلْ یَکُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَیْرِ بَانٍ» اما علم حضرت امیر به خدا بر اساس «أفأعْبُدُ ما لا أریٰ» است, نه اینکه او استدلال کرده که این عالم بناست [و] بنایی دارد یا نظم است [و] ناظمی دارد یا به منزله کشت است [و] کشاورزی دارد. احتجاجاتی که ائمه (علیهم السلام) در محاوراتشان دارند, نشانه آن نیست که اینها ـ معاذ الله ـ علمشان, نظیر علمای حوزه است.
بنابراین وظیفه امت در پیشگاه آنها, خضوع محض است برای اینکه اینها در پیشگاه ذات اقدس الهی حق را دریافت میکنند.
دفاع صاحب المنار از عملکرد خلیفه دوم و نقد حضرت استاد
حالا آن حرفی که در المنار آمده: یکی اینکه آیه نکاح و آیه طلاق و آیه عده میتواند مخالف نکاح منقطع باشد که بحثش گذشت. یکی هم به روایات تمسک کرده که روایات آنها کاملاً مضطرب است و روایات ما هم که از اهل بیت (علیهم السلام) رسیده است که «اُولیٰ بما فی البیت»اند, تثبیت میکند. سوم میگوید عمر, اجتهاد کرده است. خب, اینکه میگوید عمر اجتهاد کرده است در کتابهای کلامی آنها سابقه دارد. مرحوم خواجه که در متن تجریدالاعتقاد خطوط کلی امامت را تبیین کرد, بعد از دیگران سلب صلاحیت کرد و شایستگی حضرت امیر را اثبات کرد امامت را با این معیار تبیین کرد. در سلب صلاحیت عمر در متن تجریدالاعتقاد, مرحوم خواجه (رضوان الله علیه) نقطه ضعفهای او را میشمارد, حالا قوشچی جواب میدهد. چندین نقطه ضعف را وجود مبارک خواجه (سلام الله علیه) برمیشمرد. خواجه, از آن اوتاد از امامیه است. خود مرحوم خواجه وقتی اسم سید مرتضی را در درس میبرد, میگفت: صلوات الله علیه, آن وقت شاگردان در درس مرحوم خواجه نصیر تعجب میکردند, مگر میشود بر سید مرتضی هم صلوات فرستاد؟! بعد ایشان میفرمود «کیف لا یصلّی علی المرتضی», چون خدا در سورهٴ «احزاب» فرمود: خدا بر مؤمنین صلوات میفرستد, ملائکه بر مؤمنین صلوات میفرستند: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾; شما مؤمن عالم باشید, خدا میگوید: صلّ علی زید, فرشتهها میگویند: «اللهم صلّ علی زید», ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ﴾ وقتی ملائکه بر عالم مؤمن صلوات بفرستند خب جا دارد به حق مرحوم خواجه از فقهای بنام امامیه و حکما و متکلیمن بنام امامیه است که باید گفت (سلام الله علیه). به هر تقدیر, علامه یک آدم بسیار بزرگی است. این در پیشگاه خواجه واقعاً خاضعانه, عرض ادب علمی میکند.
مرحوم خواجه(ره) و بیان نقاط ضعف خلیفه دوم
مرحوم خواجه بعد از اینکه نقطه ضعفهای دومی را گفت به اینجا میرسد, میفرماید: «اعطی ازواج النبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)» از یک سمت; سهم زنهای پیغمبر را داد «و اقترض»; از بیت المال قرض گرفت, در حالی که نباید این کار را میکرد. «و منع اهل البیت من خُمْسِهِم»; دوم: «و قضی فی الجد مِأئَة قضیة» در میراث جد, صد گونه حکم کرد; سوم: «فضّل فی القسمة»; چهارم: «و مَنع المتّعتین».
پاسخ قوشچی از نقادی خواجه(ره)
حالا قوشچی دارد جواب میدهد; قوشچی از علمای معروف اهل سنت است: «و أجیب عن الوجوه الاربعة», از آن وجوه قبلی به زعم خود, [از] راههای دیگر جواب داد. از این چهار وجه اخیر که خواندیم, اینچنین جواب داد: «بأنّ ذلک لیس ممّا یوجب قدحاً فیه»; این قدح در عمر نیست «فان مخالفة المجتهد لغیره فی المسائل الاجتهادیة لیس ببدع»; پیغمبر هم یک مجتهد بود, عمر هم یک مجتهد, اینها اختلاف فتوا دارند حالا همین حرف را چون بعد از اینکه حرفهای امامیه به آن قسمتها رسیده است دیدند این حرف حرف گفتنی نیست فضلاً از پذیرفتنی, المنار این را انکار میکند میگوید که نه این از ناحیه خود نگفت بلکه در حقیقت روایت را از پیغمبر نقل کرد و این رسم است که تحریم و تحلیل را به مُبیِّن نسبت میدهند مثلاً اگر گفتند شافعی این را تحریم کرده یعنی شافعی بیان کرده که اینکار حرام است وگرنه تحریم, برای پیغمبر است. ابوحنیفه تحلیل کرده یعنی ابوحنیفه که از مبینین دین است بیان کرده که صاحب شریعت این را تحلیل یا تحریم کرده وگرنه خود ابوحنیفه تحریم نکرده. اینکه عمر میگوید من تحریم میکنم یعنی من مبینم آنچه را که پیغمبر فرمود وگرنه من تحریم نمیکنم این را دیگر المنار ناچار شد این حرف را بزند. حرفی زد المنار که آن را شما اگر فرصت کردید, دقت کنید! المنار میگوید اگر مسئله متعه از ابتکارات خود عمر باشد; عمر این کار را کرده خب, چطور در مسئله کم کردن مهریه, وقتی عمر گفته بود من مهریه [را] ـ اگر از آن حد بگذرد ـ برمیگردانم به بیت المال [و] نمیگذارم کسی ببرد; زنی بلند شد گفت که در قرآن آیهای هست که حق ما را خدا بیان کرده گفته: ﴿وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا﴾; خدا اعطا کرده تو داری جلوی او را میگیری. خب, این زن برخاست و اعتراض کرد و عمر برگشت و حرف او را شنید. اگر مسئله نکاح منقطع, چیزی بود که در اسلام, محلَّل بود و عمر میخواست تحریم بکند خب, مسلمین این کار را میکردند دیگر; چرا اعتراض نکردند؟! اگر بگویید تقیه کردند, چرا آن زن تقیه نکرده؟ خب آن زن اعتراض کرده و عمر برگشت.
بیان حضرت استاد در ردّ نقد قوشچی بر خواجه(ره)
این دوتا جواب دارد: جواب اول این است که در اوایل خلافت و حکومت عمر, متعه رواج داشت, چون در بحث دیروز هم گذشت که در سه مقطع, متعه حلال بود. بعد از آن فتوحات فراوانی که او کرد و قدرتهایی که او پیدا کرد و همه را هم یا خفه کرد و یا اعدام کرد و یا از بین برد و امثال ذلک, بعد کسی قدرت حرف زدن نداشت و خودش تهدید کرد, گفت من این کار را میکنم اگر کسی روا بداند من عقاب میکنم درباره آن تعیین نصاب برای مهر که تهدید به عقاب نکرد, این یک و ثانیاً اگر هم مردم, کسی اعتراض نکرد این اشکال بر مردم است مثل اشکال مهمتر که اصل خلافت و امامت باشد, بالاتر از این اشکال بر مردم هست. شما پس در جریان خلافت خود حضرت امیر و آن استنصار حضرت زهرا (سلام الله علیها) و امثال ذلک که از مهاجرین و انصار مرتب کمک خواست دیگران نکردند, این معنایش این نیست که حالا که مردم قیام نکردند, نگفتند پس مردم حق نداشتند و او حق دارد, اینچنین نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
- استفاده مشروعیت نکاح منقطع از آیه و ردّ ادای نسخ اهل سنت؛
- وظیفه پیامبر(ص) در برابر ذات اقدس الهی؛
- سیطره سعه وجودی حضرات ائمه(علیهمالسلام) بر هستی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلیمًا حَکیمًا﴿24﴾
استفادهٴ مشروعیت نکاح منقطع از آیه و ردّ ادای نسخ اهل سنت
بحث در این بود که از جمله ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ مشروعیت نکاح منقطع و متعه استفاده میشود زیرا این استمتاع, معنای لغوی نمیتواند باشد ـ براساس آن شواهدی که گذشت ـ حتماً معنای اصطلاحی مراد است. چیزی که دلیل بر بطلان نکاح منقطع باشد باید آنها ارائه کنند. آنها یعنی گروهی از اهل سنت گاهی به آیات استدلال میکنند, گاهی به روایات [و] گاهی به اجتهاد خود عمر. اما آیات, آیات ازدواج, آیات نکاح, آیات طلاق, آیات عده را ناسخ میپندارند که میگویند این سه طایفه از آیات, ناسخ این جمله است که دلالت دارد بر نکاح منقطع. گاهی هم به روایات, استدلال میکنند گاهی هم به کار خود عمر. اما آیات, در بحث دیروز اشاره شد آیه نکاح, آنچه در سورهٴ «مؤمنون» و همچنین در سورهٴ «معارج» آمده است, نمیتواند ناسخ باشد, میفرماید: ﴿وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ ٭ إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ ٭ فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ﴾ به این خواستند استشهاد کنند که غیر از نکاح دائم و غیر از ملک یمین, تعدی از حدود الهی است و همچنین این مضمون در سورهٴ «معارج» هست که بحثش گذشت, زیرا ﴿عَلی أَزْواجِهِمْ﴾ یا شامل هر دو صنف میشود و یا اگر مخصوص نکاح دائم بود و نکاح منقطع را شامل نشد, آن اطلاق ﴿فَمَنِ ابْتَغَی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ﴾ به وسیله همین آیه محل بحث سورهٴ «نساء» تخصیص یا تقیید پیدا میکند. پس آیه نکاح, دلیل بر نسخ نیست آنطوری که عدهای که یکی از آنها صاحب المنار است تلقی کردند. آیه طلاق و همچنین آیه عده هم دلیل بر نسخ نیست; آیات طلاق نمیگوید کجا طلاق بدهید, کجا جای طلاق است کجا جای طلاق نیست میفرماید اگر طلاق دادید, حکمش این است باید مقداری از مهر را بدهید یا مثلاً باید عده بگیرد و مانند آن. کجا جای طلاق است و کدام نکاح طلاق دارد و کدام نکاح طلاق ندارد, اصلاً ناظر به آن نیست. همین آیه اول سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» این است: ﴿یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ﴾ سایر آیات هم از همین قبیل است, سایر آیات میگوید اگر طلاق دادید او باید عده بگیرد و مانند آن این نمیگوید هر نکاحی باید طلاق داشته باشد تا شما بگویید چون نکاح متعه طلاق ندارد, پس نکاح نیست اینطور نیست.
چه اینکه آیات عده هم نمیتواند ناسخ آیه نکاح منقطع باشد. زیرا در نکاح منقطع عده هست, همان طوری که در نکاح دائم هست; منتها عدهها با هم فرق میکنند, چه اینکه عده در خود نکاح دائم هم فرق میکند. اگر زنی به عقد دائم, زوجیت مردی را پذیرفت و بین این زن و مرد جدایی شد, این زن باید عده نگه بدارد. حالا جدایی یا با موت است که عده او مشخص است یا به طلاق است که این طلاق, اگر این زن حامل بود که عدهاش به وضع حمل است, نبود به سه طهر و مانند آن است, پس عده در خود نکاح دائم هم فروض فراوانی دارد. چه اینکه عده در نکاح دائم اگر زن امه باشد با حُرّه فرق میکند, این موارد فراوان است که عدهها با هم مختلفاند. خب, عده نکاح منقطع هم با عده نکاح دائم فرق میکند. اگر زنی به نکاح منقطع منکوحه شد [و] مدت, سپری شد باید عده نگه بدارد. اگر حامل است عدهاش به وضع حمل است, نشد بحیضة واحدة است اهل عادت نبود چهل و پنج روزه است و مانند آن, اینچنین نیست که او عده نداشته باشد بلکه سهتا عده دارد در سه حالتهای گوناگون. پس آیه عده که در همین آیه اول سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» آمده است: ﴿فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ﴾, بعد فرمود: ﴿وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ﴾ یا سایر آیاتی که نشانه عده گیری زن است با نکاح منقطع, مخالف نیست تا ناسخ او باشد. پس اینکه در المنار آمده که نکاح منقطع, با آیات اصل نکاح، با آیات عده، با آیات طلاق مخالف است, هیچ مخالفتی ندارد.
رد شبهه انتقال دست به دست و بیان حضرت استاد
مطلب دیگری که میگوید این است که اگر نکاح متعه جایز باشد, این مثل توپ بازی است, این مثل کره بازی است, توپ بازی است که هر روز ممکن است از کسی به کس دیگر منتقل بشود. این هم تام نیست, برای اینکه شما جلوی نکاح متعه را میگیرید ولو درازمدت; اگر نکاح منقطع باشد پنجاه ساله, شصت ساله که معادل با همین نکاحهای دائم است, آن را هم اجازه نمیدهید. چه اینکه از آن طرف, خود المنار از آن تندروهایی است که میگوید اگر کسی قصد طلاق داشت آن نکاحش صحیح نیست; اگر کسی قصد طلاق داشت در همان اول, این نکاحش صحیح نیست. بعد میگوید این کار بدتر از متعه است, برای اینکه در خود متعه, اول تراضی و توافق هست برای یک مدت معهود ولی کسی که در باطن قصد طلاق دارد و ظاهراً نکاح دائم برقرار میکند, این یک فریب است این بدتر از نکاح منقطع است. در نکاح منقطع, توافق بر مدت معین هست ولی در نکاح دائم این در خفیه میخواهد بعد از گذشت یک مدت, این زن را رها کند. اینها همان تفکرات اجتهاد در مقابل نص است, تسلیم نص بودن نیست. خیلی از اسرار و حِکَم است که برای انسان روشن نیست. البته, نکاح منقطع هم برای خودش فرزندی که به دنیا آمده ارث میبرد با سایر فرزندان فرق نمیکند, همه اینها باید محفوظ باشد.
ابن مسعود و تأیید مشروعیت نکاح منقطع
بنابراین اینها یک سلسله دست و پا کردنهایی است که بعد از وقوع یک جریان, خواستند به او مشروعیت ببخشند. غیر از اینها از ابن مسعود نقل شده است که در جریانی به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند که اینها در این جنگ, مدتهاست که از منزلهایشان و از همسرهایشان فاصله گرفتند. حضرت فرمود: نکاح منقطع که جایز است. ابن مسعود میگوید حضرت که فرمود نکاح منقطع جایز است, بعد اینها نکاح منقطع میکردند. بعد خود ابن مسعود, آیه سورهٴ «مائده» را قرائت کرده است; آیه 87 سورهٴ «مائده» را قرائت کرد: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ﴾ از استدلال ابن مسعود برمیآید که نکاح منقطع, طیب است و حلالی است که خدا او را حلال کرده و دیگران حق تحریم ندارند. و هرگز خدا حرام نکرده است [چون] اگر خدا حرام کرده بود که دیگر ابن مسعود به این آیه استدلال نمیکرد, معلوم میشود که نه آیه نکاح نه آیه طلاق نه آیه عدٰه, هیچ کدام برای تحریم نکاح منقطع نیامده است وگرنه ابن مسعود میگفت خب, این را خدا حرام کرده, چرا این آیه 87 را استدلال میکرد که این طیبی است که خدا حلال کرده و دیگران حق تحریم ندارند؟ پس از نظر بحث تفسیری, دست اینها تهی است و اینها بدهکارند چون اصل مشروعیتِ متعه مورد توافق طرفین بود; متعه, عقدی بود مشروع و معمولٌ به و به تعبیر مرحوم علامه در شرح تجریدالاعتقاد عدهای هم متعه زادهاند, از همین صحابه پیغمبر, از همینهایی که تابعیناند و جزء رجال بعد از رحلتاند که اینها از متعه به دنیا آمدند یعنی مرحوم خواجه که در متن تجریدالاعتقاد میفرماید که یکی از کارهایی که عمر کرد تحریم متعه بود, مرحوم علامه در شرح این جمله مرحوم خواجه میفرماید که این متعهای بود حلال و او تحریم کرده است و این متعه نه تنها حلال بود, بلکه معمولٌ به بود و نه تنها معمولًٌ به بود [بلکه] یک عده از همین متعه به دنیا آمدند و مرحوم خواجه در این کار خیلی موفق و سرآمد بود یعنی در بحث امامت.
برای اولین بار استاد ما مرحوم آقای فاضل تونی (رضوان الله علیه) در همان سالهای 32یا 33, مثلاً سال 33 هجری ـ که الآن سال 71 است ـ آن وقت ایشان میفرمودند مرحوم خواجه, حکیم بود نه متکلم; منتها کلام را شروع کرد به تدوین کردن, برای اینکه امامت و ولایت را اثبات کند و موفق هم شد, چون در فلسفه و حکمت بحثهای شخصی جا ندارد در حکمت و فلسفه بحث میشود که زمامدار اصیل مردم باید معصوم باشد; اما فلان شخص, پیغمبر است یا فلان شخص امام, در جزئیاتْ فلسفه راه ندارد, کلام از این امور بحث میکند. مرحوم خواجه در سایر کتابهای فلسفی, نظیر شرح اشارات و تنبیهات و اینها نمیتوانست مسئله امامت را مطرح کند, لذا آمده وارد بحث کلام شده که امامت و ولایت را تثبیت بکند و موفق هم شد. این [را] اولین بار, مرحوم استادمان آقای فاضل تونی فرمود. بعدها دیدیم که بعضی از محشیهای الهیات شفا مرحوم بوعلی این حرف را دارند یعنی در حاشیه الهیات شفا ابن سینا بعضی از بزرگان اهل حکمت که بر الهیات حاشیه دارند در همان حاشیه هست که خواجه, حکیم بود نه متکلم; منتها وارد کلام شد تا بحث امامت را اثبات کند و موفق هم شد و شاگرد خوبی هم تربیت کرد به نام علامه [که] او هم خوب توانست اینها را حل کند, حالا ببینید مشکل تفسیری اینها ندارند [بلکه] عمده مشکل کلامی است.
در کلام, این مسئله مطرح است که آیا انبیا آنچه را که میگویند اجتهاد, در گفتههای اینها راه دارد یا فقط و فقط براساس وحی است. این یک اختلاف عمیقی است بین ما و آقایان اهل سنت; ما میگوییم جمیع آنچه را که در شریعت آمده است به وسیله وحی و الهام, بر قلب مطهر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده و از همین راه هم به ائمه (علیهم السلام) منتقل شده است. آنها هرگز اجتهاد نمیکردند, فکر بکنند, بیندیشند, استنباط بکنند که مطلبی را به عنوان یک قانون شرعی به مردم ابلاغ بکنند, نظیر مجتهدین ما, این طور نبود [بلکه] یا وحی قرآنی بود یا حدیث قدسی بود و مانند. آن بالأخره از راه وحی و علم شهودی, اینها مییافتند و به مردم ابلاغ میکردند در بین اهل سنت این فکر هست که انبیا (علیهم السلام) خطوط کلی که خدا فرمود را میگرفتند بعد در همان محور و مدار, اجتهاد و استنباط میکردند و بقیه را به مردم میگفتند یعنی خطوط کلی دین به منزله قانون اساسی, آن را از وحی دریافت میکردند در همان محور و در متن همان خطوط کلی استنباط میکردند و به مردم میگفتند. لذا آنها هم یک مجتهد, خلفای آنها هم یک مجتهد; اجتهاد در مقابل اجتهاد است, نه اجتهاد در مقابل نص, نص پیغمبر را اینها اجتهاد میدانند; مثل اینکه فقیهی به نام زید اجتهاد کرد فتوا داد, فقیهی دیگر به نام عمرو او هم اجتهاد میکند فتوا میدهد. این اجتهاد در مقابل اجتهاد است, نه اجتهاد در مقابل نص. در بین ما امامیه ـ الحمدلله ـ این فکر نیست, امامیه میگوید دین باصله و فرعه از راه وحی و شهود و علم حضوری حالا یا به صورت قرآن یا به صورت حدیث قدسی یا فرشتهها یا بلاواسطه ذات اقدس الهی بیان میکند و وجود مبارک رسول خدا و همچنین ائمه (علیهم السلام) از راه پیغمبر نه بلاواسطه این معارف را شهوداً مییابند, بعد به مردم ابلاغ میکنند.
وظیفه پیامبر(ص) در برابر ذات اقدس الهی
در قرآن کریم آمده است که وظیفهای پیغمبر در برابر ذات اقدس الهی دارد, وظیفهای مردم در برابر پیغمبر. آن وظیفهای که پیغمبر در برابر ذات اقدس الهی دارد این است که فرمود: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾; فرمود زبانت را بدون دستور ما حرکت نده که قدم جلو بیفتی یا عجله کنی فقط و فقط مثل ملائکه و فرشتهها باش; همانطوری که فرشتهها هیچ کاری را بدون دستور خدا و هیچ حرفی را بدون فرمان خدا نمیگویند و نمیکنند ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ همیشه لاحقاند, هرگز سبقت نمیگیرند; نه در قول و نه در فعل و منظور از ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ این قول, کنایه از مطلق کار است نه در مقابل فعل, توی پیغمبر هم اینچنین باش; بدون فرمان الهی زبانت را حرکت نده! وقتی زبانت را حرکت ندهی دست و پایت هم که تابع حرفاند تابع منطقاند آنها هم نباید حرکت بکنند. پس آنچه را که ذات مقدس رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در برابر ذات اقدس الهی مسئول است; این است که عبد محض است; تا از او دریافت نکند ابلاغ نمیکند و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این امر را امتثال کرده است و خدا هم بر امتثال او صحه گذاشت فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی﴾.
به هر تقدیر, وظیفهای که وجود مبارک پیغمبر در برابر ذات اقدس الهی دارد این است که عبد محض باشد. فرمود: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾ و وجود مبارک پیغمبر هم مثل فرشتهها که ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ مطیع محض ذات اقدس الهی است و اطاعت کرد و خدا هم بر این اطاعت او صحه گذاشت; فرمود این عبد محض ﴿مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی﴾; ما گفتیم دهان باز نکن جز از راه وحی, او هم اطاعت کرد; دهان باز نمیکند جز از راه وحی, هیچ حکمی از زبان مطهر او بیرون نمیآید مگر حکم خدا. حالا اگر یک اختلاف جزئی باشد که در امور جزئی, در حرفهای روزانه این هم مشمول وحی است یا نه, آن یک بحث دیگری است; اما در احکام شرعی, در دستورات دینی اختلافی نیست که این آیه مبارکه او را یقیناً شامل میشود. پس در بیان احکام و حِکَم الهی که به متن دین برمیگردد هم ذات اقدس الهی به رسولش دستور داد که زبانت را بدون اجازه ما حرکت نده و هم پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به این دستور عمل کرده است و خدا صحه گذاشته و از این عمل پیغمبر خبر داد, فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی﴾ این وظیفهای است که پیغمبر در برابر ذات اقدس الهی دارد.
وظیفهٴ امت در برابر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
وظیفهای که امت در برابر پیغمبر دارد این است که اینچنین باشد; در برابر پیغمبر هیچ حرفی نزند; نه کم بکند نه زیاد, آن را در سوره مبارکه «احزاب» بیان کرد, فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾; هیچ مرد مسلمان, هیچ زن مسلمان در برابر گفته خدا و پیغمبر حق اختیار ندارد که بگویند ما نظرمان این است از آن طرف هم در سورهٴ «حشر» به ما فرمود: ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ پس هم راه اثبات را به ما نشان داد هم راه سلب را بست. راه اثبات را به ما نشان داد در سورهٴ «حشر» فرمود: ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾. راه سلب را بست, در سورهٴ «احزاب» فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ﴾ هم فرمود مطیع باشید, هم فرمود مخالفت نکنید. آن وقت مجموعه این اثبات و سلب در آن آیه مبارکه ظهور میکند که: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾; که اطاعت کنید; جایی که باید ساکت باشید ساکت, جایی که باید حرف بزنید حرف بزنید. مجموعه این سلب و اثبات را به صورت ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ﴾ بیان فرمود, این عقیده امامیه است.
غیرقابل مقایسه بودن حضرات ائمه (علیهم¬السلام) با سایر مردم
ائمه(علیهم السلام) هم که معصوماند و جان پیغمبراند و جای او نشستهاند, آنها هم بشرح ایضاً [همچنین] همه اینها جزء نگاران به مکتب نرفتهاند, نه اینکه این دوازده امام جزء علمای امت باشند که با اجتهاد دارند دین را بیان میکنند که مثلاً فرقی بین حضرت امیر (سلام الله علیه) و همچنین ائمه دیگر با مثلاً شیخ طوسی این باشد که شیخ طوسی یک مجتهدی است مثلاً, درجه اجتهاد او متوسط و ائمه (علیهم السلام) مجتهدیاند ـ معاذالله ـ درجات اجتهادشان خیلی قوی است, این طور نیست! اصلاً قابل قیاس نیستند علمای ما با ائمه (علیهم السلام). یک وقت است شما میگویید فلان مجتهد با مرحوم شیخ طوسی یا مرحوم کلینی یا مرحوم صدوق یا بزرگان دیگر (رضوان الله علیهم اجمعین) در یک عِدادند; منتها بعضی قوی بعضی اقوا. اینها قابل سنجشاند که مثلاً شما علامه حلی را با محقق یا با شیخ طوسی یا با کلینی (رضوان الله علیهم اجمعین) بسنجید [که] یکی عالم است, دیگری اعلم است و مانند آن. اما علمای امت, در برابر ائمه (علیهم السلام) اصلاً قابل سنجش نیستند. یک حرف بسیار لطیفی مرحوم صاحب جواهر در کتاب شریف جواهرالکلام دارد, میگوید که ائمه (علیهم السلام) در دستگاه الهی به منزله وزرا هستند, بقیه رعیتاند. حالا شما رعیتها را میتوانید با هم بسنجید که فلان عالم با فلان عالم مثلاً تفاوتشان چیست; اما رعیتها را با وزرای الهی که نمیسنجند, که مثلاً بگوییم شیخ انصاری با وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) درجهشان این است که او خیلی بالا است و این کم, اینها اصلاً در یک صف نیستند. شما میتوانید در مسائل هندسی دوتا خط را با هم بسنجید, بگویید مثلاً این خط, صد متری است آن خط دیگر هزار متری یا یک میلیون متری یا یک میلیارد متری است دو تا خط بالأخره قابل سنجش است; اما هرگز خط را با سطح نمیسنجند که آیا این خط بزرگتر است یا آن سطح؟ سطح را با سطح میسنجند, خط را با خط میسنجند; اما خط را با سطح نمیسنجند, سطح را با حجم نمیسنجند, اینها اصلاً دو سنخاند.
بنابراین ائمه (علیهم السلام) اینچنین نیست که نظیر علما اجتهاد بکنند و علومشان علوم ظنی باشد که آنها هم اطلاق و تقیید داشته باشند, تخصیص و اینها داشته باشند. البته اینها یک علم دارند یک تعلیم; در مقام تعلیم, از برهان استفاده میکنند, از قانون محاوره اصول استفاده میکنند, اطلاق و تقیید دارد, مجمل و معین دارند, ناسخ و منسوخ دارند, تخصیص و عام دارند در مقام تعلیم. اما در مقام علم, مثل علمای حوزوی نیستند که از همین راه عالم بشوند.
سیطره سعه وجودی حضرات ائمه(علیهمالسلام) بر هستی
این مطلب را شما در پرانتز عنایت کنید; بعضیها هستند که دلیل اقامه میکنند [که] چرا جهنم هست؟! براساس برهان عقلی و فلسفی برهان اقامه میکنند که خدا هست حکیم هست عادل هست دستوراتی داده نظامی آفریده بعضی ظالماند بعضی مظلوماند, بالأخره باید به داد اینها رسید. در این دنیا که کسی به داد کسی نمیرسد, پس نشئهای باید باشد که کیفر, از ظالمین گرفته بشود و پاداش, به مظلومین داده بشود. خدا چون عادل است بهشت و جهنم هست خدا چون حکیم است بهشت و جهنم هست, اینها راههای استدلالی خوبی است.
یک وقت است کسی نه; اینگونه بهشت و جهنم را اثبات نمیکند کاملاً بهشت را میبیند, جهنم را میبیند. مثل حضرت امیر که فرمود «لو کُشِفَ الغِطاء مَاازْدَدْتُ یقیناً» این دیگر احتیاج ندارد که چندین سال بیاید درس بخواند, دلیل فلسفی اقامه بکند [که] چون خدا عادل است [و] هر عادلی به ظالم کیفر میدهد, پس خدا به ظالم کیفر میدهد یا مثلاً خدا حکیم است باید پایان عالم هدفی داشته باشد که به آنجا برسد, اینچنین نیست. ما اگر بخواهیم ثابت بکنیم که خدایی هست, حالا یا برهان حدوث است یا برهان نظم است یا برهان حرکت است یا برهان امکان و وجوب است همین براهینی که در حوزهها معروف است; اما کسی که رسید به جایی که میگوید: «أفاعبُدُ ما لا أرَی» او دیگر احتیاجی به این حرفهای استدلالی فلسفی و کلامی ندارد, او خدا را میبیند. آن وقت اگر بخواهد با ما حرف برند ما را تفهیم بکند, به زبان حوزه سخن میگوید. اینها یک علم دارند یک تعلیم دارند, علمشان شهودی است مییابند و بعد به دنبال آن شهود, ایمان پیدا میکنند. تعلیم دارند تعلیمشان هم دو قسم است: یک عده را از راه شهود میپرورانند; یک عده را هم نظیر حوزه امام صادق (سلام الله علیه) که زراره و حمران و امثال ذلک را پروراندند, هشام و امثال ذلک را تربیت کردند. تعلیمات اینها دلیل نیست که آنها هم براساس اطلاق و تقیید چیز میفهمند, علم اینها مثل همان بیان خود حضرت امیر است که فرمود: «لو کُشِفَ الغِطاء مَاازْدَدْتُ یقیناً» از خود حضرت امیر سؤال بکنید به چه دلیل بهشت هست, به چه دلیل جهنم هست همین براهین حوزوی را اقامه میکند. این معنایش این نیست که این هم مثل یکی از علمای حوزه به بهشت و جهنم از این راه رسیده است. از او سؤال بکنید چرا خدا هست؟ در نهجالبلاغه هست [که] مگر بنا بدون بنّا میشود: «هَلْ یَکُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَیْرِ بَانٍ» اما علم حضرت امیر به خدا بر اساس «أفأعْبُدُ ما لا أریٰ» است, نه اینکه او استدلال کرده که این عالم بناست [و] بنایی دارد یا نظم است [و] ناظمی دارد یا به منزله کشت است [و] کشاورزی دارد. احتجاجاتی که ائمه (علیهم السلام) در محاوراتشان دارند, نشانه آن نیست که اینها ـ معاذ الله ـ علمشان, نظیر علمای حوزه است.
بنابراین وظیفه امت در پیشگاه آنها, خضوع محض است برای اینکه اینها در پیشگاه ذات اقدس الهی حق را دریافت میکنند.
دفاع صاحب المنار از عملکرد خلیفه دوم و نقد حضرت استاد
حالا آن حرفی که در المنار آمده: یکی اینکه آیه نکاح و آیه طلاق و آیه عده میتواند مخالف نکاح منقطع باشد که بحثش گذشت. یکی هم به روایات تمسک کرده که روایات آنها کاملاً مضطرب است و روایات ما هم که از اهل بیت (علیهم السلام) رسیده است که «اُولیٰ بما فی البیت»اند, تثبیت میکند. سوم میگوید عمر, اجتهاد کرده است. خب, اینکه میگوید عمر اجتهاد کرده است در کتابهای کلامی آنها سابقه دارد. مرحوم خواجه که در متن تجریدالاعتقاد خطوط کلی امامت را تبیین کرد, بعد از دیگران سلب صلاحیت کرد و شایستگی حضرت امیر را اثبات کرد امامت را با این معیار تبیین کرد. در سلب صلاحیت عمر در متن تجریدالاعتقاد, مرحوم خواجه (رضوان الله علیه) نقطه ضعفهای او را میشمارد, حالا قوشچی جواب میدهد. چندین نقطه ضعف را وجود مبارک خواجه (سلام الله علیه) برمیشمرد. خواجه, از آن اوتاد از امامیه است. خود مرحوم خواجه وقتی اسم سید مرتضی را در درس میبرد, میگفت: صلوات الله علیه, آن وقت شاگردان در درس مرحوم خواجه نصیر تعجب میکردند, مگر میشود بر سید مرتضی هم صلوات فرستاد؟! بعد ایشان میفرمود «کیف لا یصلّی علی المرتضی», چون خدا در سورهٴ «احزاب» فرمود: خدا بر مؤمنین صلوات میفرستد, ملائکه بر مؤمنین صلوات میفرستند: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾; شما مؤمن عالم باشید, خدا میگوید: صلّ علی زید, فرشتهها میگویند: «اللهم صلّ علی زید», ﴿هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ﴾ وقتی ملائکه بر عالم مؤمن صلوات بفرستند خب جا دارد به حق مرحوم خواجه از فقهای بنام امامیه و حکما و متکلیمن بنام امامیه است که باید گفت (سلام الله علیه). به هر تقدیر, علامه یک آدم بسیار بزرگی است. این در پیشگاه خواجه واقعاً خاضعانه, عرض ادب علمی میکند.
مرحوم خواجه(ره) و بیان نقاط ضعف خلیفه دوم
مرحوم خواجه بعد از اینکه نقطه ضعفهای دومی را گفت به اینجا میرسد, میفرماید: «اعطی ازواج النبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)» از یک سمت; سهم زنهای پیغمبر را داد «و اقترض»; از بیت المال قرض گرفت, در حالی که نباید این کار را میکرد. «و منع اهل البیت من خُمْسِهِم»; دوم: «و قضی فی الجد مِأئَة قضیة» در میراث جد, صد گونه حکم کرد; سوم: «فضّل فی القسمة»; چهارم: «و مَنع المتّعتین».
پاسخ قوشچی از نقادی خواجه(ره)
حالا قوشچی دارد جواب میدهد; قوشچی از علمای معروف اهل سنت است: «و أجیب عن الوجوه الاربعة», از آن وجوه قبلی به زعم خود, [از] راههای دیگر جواب داد. از این چهار وجه اخیر که خواندیم, اینچنین جواب داد: «بأنّ ذلک لیس ممّا یوجب قدحاً فیه»; این قدح در عمر نیست «فان مخالفة المجتهد لغیره فی المسائل الاجتهادیة لیس ببدع»; پیغمبر هم یک مجتهد بود, عمر هم یک مجتهد, اینها اختلاف فتوا دارند حالا همین حرف را چون بعد از اینکه حرفهای امامیه به آن قسمتها رسیده است دیدند این حرف حرف گفتنی نیست فضلاً از پذیرفتنی, المنار این را انکار میکند میگوید که نه این از ناحیه خود نگفت بلکه در حقیقت روایت را از پیغمبر نقل کرد و این رسم است که تحریم و تحلیل را به مُبیِّن نسبت میدهند مثلاً اگر گفتند شافعی این را تحریم کرده یعنی شافعی بیان کرده که اینکار حرام است وگرنه تحریم, برای پیغمبر است. ابوحنیفه تحلیل کرده یعنی ابوحنیفه که از مبینین دین است بیان کرده که صاحب شریعت این را تحلیل یا تحریم کرده وگرنه خود ابوحنیفه تحریم نکرده. اینکه عمر میگوید من تحریم میکنم یعنی من مبینم آنچه را که پیغمبر فرمود وگرنه من تحریم نمیکنم این را دیگر المنار ناچار شد این حرف را بزند. حرفی زد المنار که آن را شما اگر فرصت کردید, دقت کنید! المنار میگوید اگر مسئله متعه از ابتکارات خود عمر باشد; عمر این کار را کرده خب, چطور در مسئله کم کردن مهریه, وقتی عمر گفته بود من مهریه [را] ـ اگر از آن حد بگذرد ـ برمیگردانم به بیت المال [و] نمیگذارم کسی ببرد; زنی بلند شد گفت که در قرآن آیهای هست که حق ما را خدا بیان کرده گفته: ﴿وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا﴾; خدا اعطا کرده تو داری جلوی او را میگیری. خب, این زن برخاست و اعتراض کرد و عمر برگشت و حرف او را شنید. اگر مسئله نکاح منقطع, چیزی بود که در اسلام, محلَّل بود و عمر میخواست تحریم بکند خب, مسلمین این کار را میکردند دیگر; چرا اعتراض نکردند؟! اگر بگویید تقیه کردند, چرا آن زن تقیه نکرده؟ خب آن زن اعتراض کرده و عمر برگشت.
بیان حضرت استاد در ردّ نقد قوشچی بر خواجه(ره)
این دوتا جواب دارد: جواب اول این است که در اوایل خلافت و حکومت عمر, متعه رواج داشت, چون در بحث دیروز هم گذشت که در سه مقطع, متعه حلال بود. بعد از آن فتوحات فراوانی که او کرد و قدرتهایی که او پیدا کرد و همه را هم یا خفه کرد و یا اعدام کرد و یا از بین برد و امثال ذلک, بعد کسی قدرت حرف زدن نداشت و خودش تهدید کرد, گفت من این کار را میکنم اگر کسی روا بداند من عقاب میکنم درباره آن تعیین نصاب برای مهر که تهدید به عقاب نکرد, این یک و ثانیاً اگر هم مردم, کسی اعتراض نکرد این اشکال بر مردم است مثل اشکال مهمتر که اصل خلافت و امامت باشد, بالاتر از این اشکال بر مردم هست. شما پس در جریان خلافت خود حضرت امیر و آن استنصار حضرت زهرا (سلام الله علیها) و امثال ذلک که از مهاجرین و انصار مرتب کمک خواست دیگران نکردند, این معنایش این نیست که حالا که مردم قیام نکردند, نگفتند پس مردم حق نداشتند و او حق دارد, اینچنین نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است