- 404
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 7 تا 12 سوره غافر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 7 تا 12 سوره غافر"
- از بین رفتن نسب ها با وقوع نفخ صور؛
- امکان جمع شدن انساب بعد از حسابرسی اعمال؛
- جمعی بودن زندگی در آخرت نه اجتماعی بودن آن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الّذِین یحْمِلُون الْعرْش و منْ حوْلهُ یُسبِّحُون بِحمْدِ ربِّهِمْ و یُؤْمِنُون بِهِ و یسْتغْفِرُون لِلّذِین آمنُوا ربّنا وسِعْت کُلّ شیْءٍ رحْمةً و عِلْماً فاغْفِرْ لِلّذِین تابُوا و اتّبعُوا سبِیلک و قِهِمْ عذاب الْجحِیمِ (7) ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتِی وعدتّهُمْ و من صلح مِنْ آبائِهِمْ و أزْواجِهِمْ و ذُرِّیِّاتِهِمْ إِنّک أنت الْعزِیزُ الْحکِیمُ (8) و قِهِمُ السّیِّئاتِ و من تقِ السّیِّئاتِ یوْمئِذٍ فقدْ رحِمْتهُ و ذلِک هُو الْفوْزُ الْعظِیمُ (9) إِنّ الّذین کفرُوا یُنادوْن لمقْتُ اللّهِ أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون (10) قالُوا ربّنا أمتّنا اِثْنتیْنِ و أحْییْتنا اِثْنتیْنِ فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا فهلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سبِیلٍ(11) ذلِکُمْ بِأنّهُ إِذا دُعِی اللّهُ وحْدهُ کفرْتُمْ و إِنْ یُشْرکْ بِهِ تُؤْمِنُوا فالْحُکْمُ لِلّهِ الْعلِیِّ الْکبِیرِ (12)﴾
از بین رفتن نسب ها با وقوع نفخ صور
آنچه مربوط به سؤالات قبلی است، یکی این است که بعد از نفخ صور هیچ نسبتی بین مردم نیست، چون همه «دفعتاً» از خاک برمیخیزند. این ﴿فلا أنْساب بیْنهُمْ﴾ که در سوره مبارکه «مؤمنون» آمده است، ناظر به بعد از نفخ صور است؛ در سوره «مؤمنون» فرمود وقتی که نفخ صور شد: ﴿فإِذا نُفِخ فِی الصُّورِ فلا أنْساب بیْنهُمْ﴾ در آن روز ﴿و لا یتساءلُون﴾؛[1]هیچ سؤالی از یکدیگر نمیکنند، چون آن روز هیچ نسبتی در کار نیست.
امکان جمع شدن انساب بعد از حسابرسی اعمال
امّا وقتی حسابها بررسی شد، عدّهای اهل بهشت شدند و «آباء» و ازواج و ذریّات آنها هم اهل ایمان بودند که در نتیجه اهل بهشت بودند، آنگاه اینها را با هم در یکجا جمع میکنند که ﴿ألْحقْنا بِهِمْ ذُرِّیّتهُمْ﴾[2] و در سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است، فرشتهها از خدای سبحان میخواهند که «آباء» و اجداد و صالحین اینها را هم مثل ذراری به اینها ملحق کنند تا اینها محفل انسی هم داشته باشند نه ازواج و «آباء» و ذراری که در آخرت پدید آمده باشند، در آخرت که کسی از کسی متولد نمیشود! ازواج و «آباء» و ذراری که در دنیا بودند، در آخرت به «علاقه ما کان» کنار هم جمع می شوند. پس نسبتی در هنگام نفخ صور نیست، چون همه «دفعتاً» از خاک برمیخیزند؛ این ﴿فلا أنْساب بیْنهُمْ﴾ که در سوره «مؤمنون» است، بعد از بیان آنکه فرمود: ﴿فإِذا نُفِخ فِی الصُّورِ﴾ آمده است. آنگاه بعد از اینکه حسابها بررسی شد و عدّهای صالح بودند، پدران آنها صالح، ازواج آنها صالح، ذراری آنها صالح، این گروه را به دعای فرشتهها در کنار هم جمع میکنند.
جمعی بودن زندگی در آخرت نه اجتماعی بودن آن
پرسش: آیا زندگی در آن جا جمعی می باشد؟
پاسخ: بله، زندگی جمعی است، لکن اجتماعی نیست و در آن جا هم هر کسی مهمان خودش است، نه اینکه کسی بتواند مشکل دیگری را حل کند. در دنیا اولاً براساس ضابطه و ثانیاً براساس رابطه، احتیاجات برطرف میشود؛ امّا در آن جا نه ضابطه است و نه رابطه! ضابطهٴ دنیا عقود اسلامی، تجارت و خرید و فروش است که افراد مشکل مسکن، لباس، پوشاک، خوراک و داروی خودشان را در آن تأمین میکنند؛ امّا رابطه آن است که کسی پدرِ کسی است، کسی پسرِ کسی است، یکی خردسال است، یکی سالمند است که براساس رابطه خانوادگی، جزء «عمودین» هستند و «واجب النفقه» می باشند و مشکل یکدیگر را حل میکنند. در قیامت ﴿لا بیْعٌ فیهِ و لا خُلّةٌ﴾[3]که این نفی جنس است و این «لا بیْعٌ» اشاره به کل خطوط اقتصادی است؛ یعنی در قیامت هیچ ضابطهای نیست که کسی براساس خرید و فروش و اجاره و عقود اسلامی مشکل خود را کند و همچنین «خُلّة» و دوستی و رابطه هم نیست که کسی «واجب النفقهٴ» دیگری باشد، هر کسی مهمان سفره خودش است؛ لذا فرمود ﴿تزوّدُوا فإِنّ خیْر الزّادِ التّقْوی﴾؛[4] زاد و توشه را این جا باید تهیه کنید، آن جا هیچ خبری نیست؛ نه بازاری است که انسان چیزی بخرد و نه اینکه کسی «واجب النفقه» دیگری است؛ امّا هر کسی که مهمان سفره خودش است، این سفرهٴ شخصی را در کنار دیگر سفره ها ـ برای ایجاد اُنس ـ درباره خصوص این گروهی که فرشتهها دعا میکنند جمع می باشد. غرض این است که آن جا زندگی فردی است و همه جمع هستند؛ ولی اجتماعی نیست؛ نه ضابطه تجاری در آن جاست و نه رابطه خانوادگی است.
نفی تجسیم، سرّ تکریم فخر رازی از زمخشری در تفسیر «ایمان» فرشته ها
این دو گروه که فرمود: ﴿الّذِین یحْمِلُون الْعرْش﴾ گروه اول، ﴿و منْ حوْلهُ﴾ گروه دوم، اینها چند کار میکنند: اولاً تسبیح الهی دارند که بحث آن گذشت؛ ثانیاً این تسبیح با تحمید همراه است که بحث آن هم گذشت؛ ثالثاً تلازم تسبیح و تحمید است که بحث آن هم گذشت؛ رابعاً ایمان است که زمخشری این ایمان را خوب تشریح کرد و فخر رازی همانطوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید، دارد که اگر در تمام کتاب کشّاف هیچ مطلبی جز این مطلب نبود، «لکفاه فخراً و شرفاً»؛[5]سرّ این مطلب این است که در آن روز مشکل مسائل کلامی، همین مسئله «تجسیم» بود؛ در اینکه «عرش» است، ﴿علی الْعرْشِ اسْتوی﴾،[6] ﴿و کان عرْشُه﴾[7] «کذا و کذا» خیال میکردند که ـ معاذ الله ـ خدای سبحان جسم است و مشکل عدّه زیادی هم همین مجسمه بودن بود. زمخشری میگوید که اگر ـ معاذ الله ـ خدا جسم بود و روی «عرش» بود، فرشتههایی که حامل «عرش» هستند، یک گروه؛ فرشتههایی که اطراف «عرش» هستند، دو گروه؛ «الله» را ـ معاذ الله ـ میدیدند و ایمان میآوردند؛ این ایمان دیگر فخر نبود تا خدای سبحان از اینها به عنوان اینکه اینها ایمان آوردند، به عنوان جلال و شکوه ذکر کند! معلوم میشود که ایمان اینها به «الله» مثل ایمان انبیا، ایمان به خدایی است که ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأبْصار﴾[8]است.[9] مشکل جدّی آن روز همین مشکل کلامی بود که مجسّمه داشتند و برخی از اصحاب هم به اینها منسوب هستند، گرچه اینها را تطهیر کردند! مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید خودشان از بعضی از اصحاب گِلِه میکند که اینها مبتلا به «تجسیم» بودند؛ امّا اوایل اسلام بود، البته نسبت به اینها که مسائل عمیق و نظری توحیدی برای خیلیها حل نشده بود یا اصلاً اسناد این حرفها به «هشامین»[10] «کما هو الظاهر» درست نبود؛ لذا ایشان در تفسیر کبیر، از این جمله زمخشری خیلی تکریم میکند.
مختار بودن فرشته ها در اعمال و فرق طلب مغفرت آنها با انبیا
پرسش: ملائکه که اختیار ندارند؟
پاسخ: چرا اختیار ندارند؟! ﴿و یسْتغْفِرُون لِلّذین آمنُوا﴾؛ اینها برای مؤمنان طلب مغفرت میکنند. فرق فرشتهها با انبیا این است که انبیا از آن جهت که انسان هستند و مکلّف می باشند همیشه طلب مغفرت دارند؛ منتها با این تفاوت که طلب مغفرت دیگران رفعی است و برای اینها دفعی؛ ولی فرشتهها اصلاً طلب مغفرت ندارند. در آیه مد نظر تسبیح یکی، تحمید دو، اقتران تسبیح به تحمید که با «باء» حمل شده سه، نفرمود «یُسبّحون و یُحمّدون»، بلکه فرمود: ﴿یُسبِّحُون بِحمْدِ ربِّهِمْ﴾ که در سوره «اسراء» هم این سه امر را با دو تعبیر ذکر شده است: ﴿إِنْ مِنْ شیْءٍ إِلاّ یُسبِّحُ بِحمْدِهِ﴾؛[11]«یُسبّح» یک، «حمد» دو، این «باء» که تلازم و اقتران را میفهماند سه؛ نه اینکه هر موجودی خدا را تسبیح میکند و خدا را تحمید میکند، بلکه استدلال تسبیح به تحمید وابسته است و برهان تحمید به تسبیح وابسته است؛ آن امر سوم دقیق را با این «باء» مصاحبه فهمانده است؛ لذا نفرمود که «إِنْ مِنْ شیْءٍ إِلاّ یُسبِّحُ بِحمْدِ ربه و یُحمّدُهُ». عمده این است که انبیا به خدای سبحان عرض میکنند که ﴿ربّنا اغْفِرْ لی﴾[12] و «کذا و کذا»، درباره انبیا اینطور است! امّا درباره فرشتهها اینطور نیست که برای خودشان استغفار کنند. انبیا ـ چه درباره وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه درباره نوح ـ همه اینها موظف هستند که بگویند: ﴿ربّنا اغْفِرْ لی﴾ و «کذا و کذا»؛ نوح این کار را کرده و همچنین وجود مبارک پیغمبر مأمور شد که این کار را کند. اولاً در سورهای که به نام مبارک آن حضرت است آیه نوزده این است: ﴿فاعْلمْ أنّهُ لا إِله إِلاّ اللّهُ﴾ که بهترین علم، علم توحید است؛ ثانیاً: ﴿و اسْتغْفِرْ لِذنْبِک و لِلْمُؤْمِنین﴾؛ منتها استغفاری که برای مؤمنین هست، استغفار رفعی است و استغفاری که برای خود آنهاست، استغفار دفعی است؛ آنها استغفار میکنند تا لغزش و سهو و خطا و نسیان درباره دستورهایی الهی به حرم امن آنها راه پیدا نکند که «دفعاً للذّنب» استغفار میکنند و افراد عادی «رفعاً للذّنب» استغفار میکنند. خیلی از افراد ـ غیر از معصومین همینطور هستند ـ لغزشهایی داشتند و دارند که برای رفع آن لغزشها استغفار میکنند؛ ولی ذوات قدسی معصومین و اهل بیت(علیهم السلام) دفعاً استغفار میکنند؛ لذا تا آخرِ عمر معصوم هستند؛ درباره نوح(سلام الله علیه) هم همین است، آیه 28 سوره «نوح» این است: ﴿رّبِّ اغْفِرْ لىِ و لِوالِدیّ و لِمن دخل بیْتىِ مُؤْمِنًا﴾. پس انبیا برای خودشان استغفار میکنند، چون از آن جهت که مکلّف هستند و در عالم طبیعت به سر میبرند، فشار از هر طرف هست؛ منتها اینها در سنگر الهی هستند «لا إِله إِلاّ اللّه» که قلعه توحید است، اینها در قلعه و دژ الهی هستند که آن دژبان از اینها حفاظت میکند و اینها «دفعاً للذنب» استغفار میکنند؛ ولی برای فرشتهها هیچ ندارد که فرشته برای خودشان طلب مغفرت میکنند، برای اینکه اینها در حوزه معصیت نیستند. یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که اینها نه شهوت دارند، نه غضب دارند، گناه برای اینها فرض نمیشود، اصلاً برای چه گناه کنند؟! عامل گناه در اینها نیست، آن برهانی که حضرت امیر در نهج البلاغه[13] دارد همین است که راهی برای گناه اینها نیست، چگونه گناه کنند؟
فرشتهها از آن جهت که ﴿لا یعْصُون اللّه ما أمرهُمْ و یفْعلُون ما یُؤْمرُون﴾[14]درباره فرشتههای دوزخ است؛ برابر آنچه در سوره مبارکه «انبیاء» آمده است، فرمود اینها کسانی هستند که ﴿لا یسْبِقُونهُ بِالْقوْلِ و هُمْ بِأمْرِهِ یعْملُون﴾[15]هستند و از این جهت راه برای گناه آنها نیست، «لادفعاً و لارفعاً»؛ از این جهت درباره فرشتهها نیامده که اینها «یستغفِرون لأنفسهم» یا «ربنا اغفِر لنا» فقط تسبیح دارند، یک؛ تحمید دارند، دو؛ این دو را معلّل کردند «أحدهما» را «بالآخر»، سه؛ تسبیح آنها با «باء» تحمید آمیخته است، چهار؛ امّا «إغفر لنا» در آن نیست؛ ولی ﴿یسْتغْفِرُون لِلّذین آمنُوا﴾؛ یعنی «یستغفرون للمؤمنین»، ﴿یسْتغْفِرُون لِمنْ فِی الْأرْض﴾[16]فرمود که ﴿یسْتغْفِرُون لِلّذین آمنُوا﴾. بنابراین سرّ اینکه درباره انبیا ﴿ربّنا اغْفِرْ لی ﴾ «و لکذا» آمده و درباره فرشتهها این نیامده، برای این است که راهی برای گناه نیست.
مناجات فرشته های حاملِ عرش بیانگر نگاه برتر آنها به خدای سبحان
اما به خدای سبحان عرض میکنند: ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْءٍ رحْمةً و عِلْماً﴾؛ آنطوری که ما تو را شناختیم تمام ذات تو رحمت و علم است، نه اینکه رحیم و علیم هستی! اصلاً ذات تو غیر از رحمت و علم نیست! یک وقت است که میگوییم تو «بِکُلِّ شیْء» رحیم هستی ﴿و رحْمتی وسِعتْ کُلّ شیْءٍ﴾ [17]که در یک بخش از آیات است و بخش دیگری از آیات هم ﴿اللّه بِکُلِّ شیْءٍ علیمٌ﴾[18]است که لسان آنها غیر از لسان این آیه است؛ لسان آن آیه این است که خدا همه چیز را میداند و به همه چیز رحم میکند؛ امّا لسان این آیه این است که خدایا تو یکپارچه رحمتی و تو یکپارچه علمی! ﴿ربّنا﴾ که با خدا کار دارند، نه اینکه تو رحمت میفرستی و به همهٴ اشیا علم داری، اصلاً تو یکپارچه رحمتی! تو یکپارچه علمی! این تعبیر با آن دو طایفه از آیه خیلی فرق میکند.
پرسش: برای انبیا و اولیا که استغفار دفع است، برای فرشته ها هم نمی تواند دفع باشد؟
پاسخ: خیر، چون فرشتگان در معرض این تهاجم نیستند.
بنابراین بحث در دو گروه است: حاملان عرش؛ یعنی جیرئیل، اسرافیل، میکائیل، عزرائیل(علیهم السلام) و آنهایی هم که «حافّین حول العرش» هستند، بحث آنها در پایان سوره مبارکه «زمر» گذشت:﴿و تری الْملائِکة حافِّین مِنْ حوْلِ الْعرْش﴾.[19]در این جا بحث فطرس و «ملائکة الارض» نیست. این ملائکه یک دید وسیعتری دارند و اینها مجاز هستند که با خدا حرف بزنند؛ میگویند خدایا تو یکپارچه رحمتی! تو یکپارچه علمی! پس خیلی با آن دو طایفه از آیات فرق دارد که ﴿رحْمتی وسِعتْ کُلّ شیْءٍ﴾ و ﴿اللّه بِکُلِّ شیْءٍ علیمٌ﴾. در حالی که اینها با خودِ خدا حرف میزنند و میگویند تو یکپارچه رحمتی! یکپارچه علمی! هر چه ما میفهمیم، فقط رحمت و علم میفهمیم! این نگاه کجا و آن نگاه کجا؟! حاملان «عرش» اینطور حرف میزنند، «حافّین حول العرش» اینطور حرف میزنند، بالاخره عرشیان اینطور فکر میکنند! مگر این فکر از افراد دیگر ساخته است؟! افراد دیگر اگرچه حکیم و فقیه باشند مدام میگویند: ﴿اللّه بِکُلِّ شیْءٍ علیمٌ﴾ یا ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْءٍ رحْمةً﴾؛ امّا «الله»! تو یکپارچه رحمتی! تو یکپارچه علمی! این فقط برای عرشیهاست. ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْءٍ رحْمةً و عِلْماً﴾؛ حالا که این چنین است، پس ﴿فاغْفِرْ لِلّذِین تابُوا﴾. بالاخره آنها که توبه کردند معصوم نشدند و اینطور نیست که جمیع «حقوق الله» و «حقوق الناس» را دادند، بالاخره کمبودی دارند؛ شما آن کمبودها را جبران کن! اگر توبه کردند و وارد این حوزه شدند، آن کمبودها را شما جبران کنید! ﴿فاغْفِرْ لِلّذِین تابُوا و اِتّبعُوا سبِیلک﴾ و اینها را از عذاب جهنم نجات بدهید!
ناتمامی منحصر دانستن شفاعت فرشته ها بر مزید ثواب
فخر رازی از عدّهای نقل میکند که شفاعت فرشتهها برای مؤمنین فقط برای مزید ثواب است؛[20] ولی باید گفت که اینها «مثبتین» هستند، اگر ما ادلهٴ دیگری داشتیم که شفاعت را نصیب دیگران کرده است، منافات با این ندارد! شفاعت چهار، پنج مرحله دارد؛ کسانی که استحقاق دوزخ دارند، اگر مورد عنایت اهل بیت(علیهم السلام) بودند، به مناسبت اینکه پدر خوبی داشتند، برادر خوبی داشتند، فرزند شهیدی داشتند یا چیزی بالاخره سبب آن شد؛ همانطوری که خضر همیشه سرِ راه است، اهل بیت(علیهم السلام) هم این چنین هستند! وجود مبارک خضر به موسی(علیهما السلام) گفت سرّ اینکه ما این جا داریم کارگری میکنیم و دیوار را میچینیم، برای این است که زیر آن گنج است و برای دو بچه یتیم است که ﴿و کان أبُوهُما صالِحا﴾.[21]همیشه خضر سرِ راه هست و بالاتر از خضر که اهل بیت هستند، سرِ راه می باشند! ممکن نیست کسی آدم خوبی باشد و نوه او یا نتیجهٴ او، نتیجه نگیرد، این چنین نیست! برهان خضر(سلام الله علیه) این است که چون پدرشان آدم خوبی بود، خدا مرا مأمور کرده که مشکل این بچهها را حلّ کنیم. ذیل همین آیه ملاحظه فرمودید که جدِّ هفتم نقل کردند و جدِّ هفتادم هم نقل کردند؛ جدّ هفتادم اینها آدم خوبی بود! هفتصدم اینها آدم خوبی بود! خدا فراموش نمیکند! ﴿و ما کان ربُّک نسِیًّا﴾[22]بالاخره یا به آدم میدهد یا به بچه آدم میدهد یا به نوه آدم میدهد. اینطور است!
پرسش: قبلاً می فرمودید که رابطه ای برقرار نیست؟
پاسخ: بله، الآن این جا که شفاعت میکنند، آن جا هم شفاعت میکنند؛ نه اینکه برای او عائله باشد و هر کسی هم حق شفاعت ندارد! فرشتهها شفاعت میکنند، علما شفاعت میکنند، نه اینکه از بچههای خودشان شفاعت کنند. گاهی ممکن است نوح که شفیع است از بچه خودش شفاعت نکند «کما هو الحق» که شفاعت نمیکند و از دیگری شفاعت میکند؛ رابطه فرزندی که برقرار نیست، رابطه نبوت و ولایت و ایمان است. این مثلاً میگوید که مؤمنین را به درجات برتر برسانید. اگر کسی استحقاق دوزخ داشت و کاری بالاخره در دنیا انجام شد و پسری، برادری، بستهای از بستگان اینها شهید، جانباز یا آزاده شد، بالاخره کاری برای اسلام کرد، ممکن است به برکت اهل بیت این به جهنم نرود، این مرحله اوُلیٰ؛ برخیها هم به جهنم رفتند، ممکن است به شفاعت اهل بیت(علیهم السلام) از جهنم بیرون بیایند؛ البته غیر از ملحدان و مشرکان، این مرحله دوّم. اگر کسی آن لیاقت را ندارد که به این زودی از جهنم بیرون بیاید، تخفیف عذاب به وسیله شفاعت این خاندان نصیب او میشود، سه؛ اگر به برکت شفاعت اینها از جهنم آزاد شدند و لیاقت بهشت پیدا نکردند و مدتی باید در اعراف بمانند، در اعراف میمانند، چهار؛ آنهایی که اعرافی هستند و هنوز لیاقت بهشت پیدا نکردند، اگر مشمول شفاعت اهل بیت(علیهم السلام) شدند، از اعراف به بهشت میروند، پنج؛ آنهایی که در بهشت هستند، اگر مشمول شفاعت شدند، ترفیع درجه پیدا میکنند، شش؛ مگر برای شفاعت حدّ خاصی است؟! جناب زمخشری[23] نقل کرده و تفسیر کبیر رازی هم این حرف را آورده که این آیه دلالت میکند بر اینکه شفاعت منحصر برای زیادی درجه است. خیر! این آیه «مُثبت» این مرحله است، امّا آیات دیگر و شفعای دیگر هستند که آن را انجام میدهند. فرمود: ﴿و قِهِمْ عذاب الْجحِیمِ ٭ ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتِی وعدْتهُمْ﴾؛ خدایا اگر اینها هنوز شایستهٴ ورود به بهشت نیستند، اینها را وارد بهشت کن! حالا اینها از جهنّم نجات پیدا کردند ﴿و قِهِمْ عذاب الْجحِیمِ﴾،امّا اینها اعرافی هستند یا بهشتی می باشند؟ اینها مدتی باید صبر کنند و بعد وارد بهشت شوند که این طولانی بودن مدت، برای آنها رنجآور است. اینها را وارد بهشت کنید! اینها همه شفاعت است. ﴿ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتِی وعدْتهُمْ﴾؛ اینها را وارد کنید! ﴿و منْ صلح﴾؛ یعنی ﴿مِنْ آبائِهِمْ و أزْواجِهِمْ و ذُرِّیّاتِهِمْ﴾ را وارد کنید که ﴿ألْحقْنا بِهِمْ ذُرِّیّتهُم﴾ سوره مبارکه «طور» تأمین شود.
علّت به کار بردن «ربّنا» در ابتدای اکثر ادعیه
همه این دعاها با «ربنا» است و کمتر با «یا الله» یا «الهی» مطرح است، برای اینکه انسان با «ربّ» خود کار دارد، با پروردگار خود کار دارد و با این اسم کار دارد، گرچه همه «اسمای حسنا» برای ذات اقدس الهی است؛ ولی انسان وقتی بیماری دارد که نمیگوید «یا ممیت»! میگوید: «یا شافی»! با آنکه «شافی» همان «ممیت» است و «ممیت» همان «شافی» است؛ ما از این راه با او رابطه برقرار میکنیم، وگرنه آن جا هیچ فرقی بین اسمای او که بسیط محض است و همه «اسمای حُسنا» را یکجا دارد نیست، چون «إماته» و شفای او کنار هم است؛ ولی ما از این راه که میخوهیم تقرب پیدا کنیم میگوییم، «یا شافی»! و دیگر نمیگوییم «یا ممیت»! دعاهای ما هم همینطور است، ما با ربوبیت او کار داریم؛ «الله» بودن او جامع همه اینهاست، ما با «الله» بودن او به خاطر آن رابطه ضعیف، آن استحقاق را نداریم که بگوییم «یا الله»! گاهی هم میگوییم «یا الله»، چه اینکه بعضی از بزرگان هم که دید وسیعتری دارند «یا الله» میگویند؛ ولی معمولاً یک انسان نیازمند با ربوبیت «الله» کار دارد، با این اسم حسن کار دارد، غالب ادعیه قرآنی هم «ربّنا» است؛ ﴿ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتی وعدْتهُمْ و منْ صلح مِنْ آبائِهِمْ و أزْواجِهِمْ و ذُرِّیّاتِهِمْ إِنّک أنْت الْعزیزُ الْحکیمُ﴾که دیگر رحیم و رئوف نفرمود.
رعایت شدنِ ادبِ دعا با آوردن عزیز و حکیم در پایان آن
فرمود این جا ما رأفت را که گفتیم، رحمت را که گفتیم، علم را هم که گفتیم، گفتیم: ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْءٍ رحْمةً و عِلْماً﴾؛ ولی تو نفوذناپذیری و هیچ کسی نمیتواند در شما نفوذ کند و ما هم غیر از عرض ادب چیز دیگری نداریم و نمیخواهیم تحمیلی در کار شود، همه اینها خواستههای ماست؛ ولی «لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی».[24] اینطور نیست که حالا کسی بخواهد چیزی به خدمتتان عرض کند که تحمیلی و پیشنهادی باشد. رحمتت را که ما گفتیم؛ یعنی یکپارچه رحمتی و یکپارچه هم علمی که میدانی چه کسی صلاحیت دارد یا ندارد. ﴿و قِهِمُ السّیِّئاتِ و منْ تقِ السّیِّئاتِ یوْمئِذٍ فقدْ رحِمْته﴾، این ﴿فقدْ رحِمْته﴾ گوشهای از اِعمال آن ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْءٍ رحْمةً﴾ است که در آیه قبل بیان فرمودند. بعد فرمود این فوز عظیمی است که نصیب اینها میشود، تو هم با عزت و حکمت داری اداره میکنی و اینها هم فوز عظیم هستند؛ عزت و حکمت تو مسبوق به آن رحمت و علم بیکران ذاتی توست که تو یکپارچه رحمت و علمی و در اثر آن یکپارچه رحمت و علم بودن، عزیز و حکیمی و إعمال این عزت و حکمت باعث میشود که یک عدّه به فوز عظیم میرسند.
برتری شدت غضب الهی با کافران از غضب بین خودشان
امّا عدّهای که کفر ورزیدند، خدای سبحان درباره آنها میفرماید: ﴿إِنّ الّذین کفرُوا یُنادوْن لمقْتُ اللّهِ أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون﴾؛ چند چیز مقدم و مؤخر است، یک؛ بعضی از امور هم حذف شده است، دو؛ توضیح مطلب این است که «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون»؛ در دنیا دعوت شدید و کفر ورزیدید، «مقت» خدا، یعنی غضب خدا که ﴿کبُر مقْتا﴾[25]و «مقت» هم «هو الغضب»، غضب خدا نسبت به شماست آن وقتی که دعوت انبیا را انکار میکردید و کفر میورزیدید؛ این «مقت» ﴿أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُم﴾ «الیوم»؛ شما «الیوم» ﴿کُلّما دخلتْ أُمّةٌ لعنتْ أُخْتها﴾[26]که در سوره «اعراف» بود یا ﴿یکْفُرُ بعْضُکُمْ بِبعْضٍ و یلْعنُ بعْضُکُمْ بعْضا﴾[27]که این مضمون در سوره مبارکه «عنکبوت» هست و وقتی وارد جهنم هم شدید میگویید: ﴿یا لیْتها کانتِ الْقاضِیة﴾، [28]این یک مطلب؛ به مالک دوزخ میگویید: ﴿یا مالِکُ لِیقْضِ علیْنا ربُّک قال إِنّکُمْ ماکِثُون﴾، [29]این هم یک مطلب؛ شیطان هم به شما گفته ﴿لُومُوا أنْفُسکُم﴾، [30]این هم یک مطلب دیگر. شما همه از هر طرف گرفتار سرزنش درون هستید که هم خودتان را لعنت میکنید، هم شیطان به شما گفته که ﴿فلا تلُومُونی و لُومُوا أنْفُسکُم﴾؛ من دعوت کردم، میخواستی نیایی! این همه دعوتنامه بود از انبیا و اولیا که به شما رسیده، میخواستی آن جا بری! من یک وسوسهای کردم و وسوسه هم یک کارت دعوت است، آن الهامهای الهی مگر کارت دعوت نبود؟! از درون و بیرون که خدای سبحان دعوتنامه برای شما نوشته، این قرآن مگر دعوتنامه نیست؟! آن فطرت مگر دعوتنامه نیست؟! آن برهان عقلی مگر دعوتنامه نیست؟! من فقط یک وسوسه کردم ﴿فلا تلُومُونی و لُومُوا أنْفُسکُم﴾، پس از طرف ابلیس ﴿لُومُوا أنْفُسکُم﴾ هست، از طرف خودشان نسبت به دیگران ﴿کُلّما دخلتْ أُمّةٌ لعنتْ أُخْتها﴾ هست، ﴿و یلْعنُ بعْضُکُمْ بعْضاً﴾ [31]هست، ﴿یکْفُرُ بعْضُکُمْ بِبعْضٍ﴾ [32]هست که در سوره مبارکه «عنکبوت» است، در جهنم هم ﴿یا لیْتها کانتِ الْقاضِیة﴾ هست، در جهنم هم ﴿یا مالِکُ لِیقْضِ علیْنا ربُّک﴾ هست؛ لذا «مقت» و غضب اینها نسبت به خودشان زیاد است؛ ولی فرمود با همه این شدّت غضب و خشم و سرزنشی که نسبت به خودتان دارید «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسکُم» آن وقتی که کفر میورزیدید ﴿أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُم﴾، زیرا طوری خدا انسان را عذاب میکند که به ذهن کسی نمیآید؛ در بخش پایانی سوره مبارکه «فجر» دارد که ﴿فیوْمئِذٍ لا یُعذِّبُ عذابهُ أحد﴾؛ [33]چه میدانیم عذاب الهی چگونه است؟! ﴿و لا یُوثِقُ وثاقهُ أحد﴾ [34]اصلاً به ذهن کسی نمیآید که خدا چگونه کسی را عذاب میکند؟ چگونه به بند میکشد؟ فرمود: ﴿فیوْمئِذٍ لا یُعذِّبُ عذابهُ أحد ٭ و لا یُوثِقُ وثاقهُ أحد﴾، این نفس هم نفس مسوّله و نفس امّاره است. شما نفس مسوّله خودتان را که ﴿سوّلتْ لکُمْ أنْفُسُکُم﴾ [35][36]ملامت میکنید. نفس «أمارهٴ بالسوء» که میتوانست «أمارهٴ بالحسن» باشد را ملامت میکنید؛ امّا ﴿یا أیّتُها النّفْسُ الْمُطْمئِنّة ٭ ارْجِعی إِلى ربِّکِ راضِیةً مرْضِیّة﴾ [37]را که ندارید، آنهایی که دارند از آن حمایت میکنند، آن را تشویق میکنند، اجلال و تکریم دارند؛ شما آن چیزی را که دارید، همان را مذمّت میکنید. بنابراین آنکه محذوف است این است «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسکُمْ» که این به قرینه «أنفس» بعدی حذف شد. چرا خدا نسبت به شما غضب دارد؟ آن «إِذْ تُدْعوْن» و «تکْفُرُون» دلیل هستند؛ یعنی «مقْتُ اللّهِ أنْفُسکُم إِذْ تُدْعوْن فتکْفُرُون» این ﴿أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُم﴾. شما وقتی که دعوت شدید و کفر ورزیدید، ذات اقدس الهی به مناسبت کفر شما، نسبت به شما غضب کرده است. «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون»، این ﴿أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُمْ﴾ می باشد. «مقت» شما و غضب شما و رنج شما و سرزنش شما که در این همه از آیات آمده، آن «مقت» و غضب الهی از همه اینها بیشتر است، ﴿فتکْفُرُون﴾.
اعتراف به گناهان توسط کافران و تقاضای بازگشت به دنیا
حالا اینها چه میگویند؟ اینها دست به تضرّع برمیدارند و می گویند: ﴿قالُوا ربّنا أمتّنا اثْنتیْنِ و أحْییْتنا اثْنتیْنِ فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا﴾؛ خدایا! ما قدرت تو را دیدیم که دوبار حیات را از ما گرفته ای، دو بار به ما حیات دادی، ما در دنیا زنده بودیم که ما را «إماته» کردی و وارد برزخ کردی؛ در برزخ به وضعی مُردیم ـ حالا با نفخ صور یا با هر چه که بود مُردیم ـ از برزخ ما را وارد صحنه قیامت کردی: ﴿و نُفِخ فِی الصُّورِ فإِذا هُمْ مِن الْأجْداثِ إِلى ربِّهِمْ ینْسِلُون﴾. پس ﴿أمتّنا اثْنتیْنِ﴾ که یکی «إماته» از دنیا و به برزخ بردن است و یکی هم «إماته» از برزخ است که وارد قیامت کردن است. در برزخ آدم با نفخ صور میمیرد و بعد دو «احیاء» دارد؛ احیای برزخی دارد، ما وقتی که از دنیا مُردیم، به حیات برزخی در بررخ زندهایم و وقتی هم که از برزخ رخت برمیبندیم، موت جدیدی است که به حیات دوم وارد صحنه قیامت میشویم. پس چهار امر است: یکی مرگ از دنیا، دومی حیات در برزخ، سوم مرگ از برزخ و چهارمی که حیات در آخرت است. عرض کرد خدایا ما همه اینها را آزمودیم، تجربه کردیم و فهمیدیم که اشتباه کردیم، اعتراف میکنیم! این ﴿فاعْترفُوا بِذنْبِهِم﴾ [38]که در جای دیگر است و این جا هم تصریح شده است. عرض میکنند: ﴿ربّنا أمتّنا اثْنتیْنِ﴾ یک، ﴿أحْییْتنا اثْنتیْنِ﴾ دو، ﴿فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا﴾ بد کردیم، برای اینکه حق برای ما روشن شد. ما الآن این جا نمیتوانیم که ایمان بیاوریم، الآن راه ایمان بسته است، قیامت ظرف عمل است، نه ظرف حساب! اگر ایمان ممکن بود همان جا ایمان میآوردند. تمام رنج این است که انسان بعد از مرگ حق را میبیند؛ امّا نمیتواند ایمان بیاورد.
علّت تقاضای بازگشت به دنیا و عدم امکان اعتراف به ایمان در آخرت
چون ایمان ـ در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید ـ برای عقل نظر نیست، برای عقل عمل است. همانطوری که در بیرون ما بخشی از نیروهای ما عهدهدار ادراک هستند و بخشی از نیروهای ما عهدهدار کار و حرکت می باشند، در درون هم این چنین است. ما در بیرون چشم و گوش داریم، برای فهمیدن و دیدن؛ دست و پا داریم، برای رفتن و کار کردن و عمل کردن، پس هم نیروی ادراکی داریم، هم نیروی تحریکی؛ در بیرون «قد تقدم مرارا» که انسان چهار گروه است: یا هر دو بخش آن نیرومند است؛ مانند کسانی هستند که مجاری ادراکی آنها صحیح است و خوب میبینند، خوب میشنوند، مجاری تحریکی اینها خوب است، دست و پای قوی دارند؛ مثل جوان سالم که خطر را میبیند و فرار میکند و خودش را نجات میدهد. گروه دوم کسانی هستند که مجاری ادراکی اینها سالم است؛ چشم خوبی دارند، گوش خوب دارند؛ اما دست و پای اینها فلج است و ویلچری هستند؛ اینها مار و عقرب را میبینند؛ امّا قدرت فرار ندارند، چون چشم و گوش که فرار نمیکند، دست و پا فرار میکنند که «فلج» است. این عالِم بیعملی که یا رومیزی میگیرد یا زیرمیزی میگیرد یا سخنرانی میکند، همینکه از منبر پایین آمد ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنین﴾[39]را زیر پا میگذارد. این شخص آیه حجاب را خوانده، تفسیر کرده، درس گفته و این فهم را دارد؛ امّا آن تصمیمگیری که به عهده عقل عملی است فلج است، او میشود عالِم فاسق، چرا؟ شما حالا مدام آیه و روایت بخوان! مثل آن کسی که ویلچری است شما مدام به او عینک بده، ذرّهبین بده، دوربین بده، تلسکوپ بده یا میکرسکوپ بده، او مشکل دید ندارد، شما چه میخواهی به او بدهید؟ او مشکل دست و پا دارد! عالِم بیعمل مشکل قرآن و روایت ندارد، او خودش درس گفته، مگر علم به کار میرسد؟ علم پنجاه درصد قضیه است، مگر چشم فرار میکند؟ مگر گوش فرار میکند؟ دست و پا فرار میکند که فلج است! در درون ما یک دست و پایی است به نام عقل عمل که کار میکند و کار یعنی این! عقل «ما عُبِد بِهِ الرّحْمنُ و اکْتُسِب بِهِ الْجِنان»؛ [40]یعنی اراده و تصمیم و عزم و اخلاص و نیت برای این است که این الآن فلج است! مدام علم و مدام آیه بخوان، فایده ندارد! گروه سوم کسانی هستند که دست و پای آنها خیلی قوی است، لکن چشم و گوش آنها بسته است، این آسیب میبیند، اینها مقدّسان بیدرک هستند، هر چه به اینها بگویی عمل میکنند، امّا نمیفهمند که به چه عمل کنند! گروه چهارم هم که فاقد «طهورین» هستند؛ نه چشم و گوش سالمی دارند و نه دست و پای سالمی دارند. بنابراین در بیرون ما پنج مطلب است: مطلب اول که مقسم است این است که یک ادراکی و یک تحریکی داریم، این مطلب اول؛ که از نظر تقسیم و داشت و نداشت، چهار گروه می باشند: یک گروه هستند که هر دو عضوشان سالم است، یک گروه هستند که هر دو عضوشان بیمار است، یک گروه هستند کهادراک آنها قوی است و عمل آنها محروم است و گروه چهارم هم به عکس است؛ درون هم این چنین است. فرمود در قیامت انسان از نظر عمل ویلچری است؛ ولی چشم او قوی است: ﴿فکشفْنا عنْک غِطاءک فبصرُک الْیوْم حدیدٌ﴾؛[41]میلیونها فرسخ را که شما بخواهی ببینی، میتوانی؛ برای اینکه نه کوهی هست، نه درّه ای هست، نه تپهای هست، نه چالهای هست، نه درختی هست، نه دیواری هست، نه قصری هست، همه را ما کوبیدیم ﴿فیذرُها قاعاً صفْصفاً ٭ لا تری فیها عِوجاً و لا أمْتا﴾؛[42]هیچ پستی و بلندی نیست. از این طرف هم فرمود: ﴿فکشفْنا عنْک غِطاءک فبصرُک الْیوْم حدیدٌ﴾[43]و «حدید» هم یعنی حدّت و تیزی؛ چشم تیزبین است، صحنه هم صاف است و هیچ مشکل علمی نیست؛ امّا دست و پا فلج و ویلچری است، قیامت این طور است! لذا به خدا عرض میکند ما را ببر دنیا آن جا جای کار است، این جا که جای کار نیست!
سرّ «یوم الحسرة» بودن قیامت
قیامت تمام افسوس در این است که انسان تمام حقیقت برای او روشن میشود و نمیتوان ایمان بیاورد «الْیوْم عملٌ و لا حِساب»؛ مثل اینکه حضرت از قیامت آمده و دارد خبر میدهد. این بیان نورانی حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در نهج البلاغه هم آمده است که آن فرمایشان بلند حضرت را وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه نقل میکنند و اسناد میدهد که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این چنین فرموده است که «الْیوْم عملٌ و لا حِساب و غداً حِسابٌ و لا عمل»؛[44] هیچ کاری مقدور کسی نیست، یک چنین عالمی ما داریم! این است که عرض میکنند خدایا! تمام این حق برای ما روشن شد و ایمان آوردن چیز خوبی است؛ ولی این جا، جای ایمان نیست و ما نمیتوانیم ایمان بیاوریم، دست و پای ما را باز کنید و باز کردن دست و پا به این است که ما را به دنیا برگردانید.
پرسش: چه حظّی بالاتر از درک معرفت هست؟
پاسخ: نه! درک معرفت برای کسی که به او میتواند ایمان بیاورد لذیذ است؛ این درک معرفت عذابآور است؛ انسان میداند که آب کوثر و زلال است و خودش هم از تشنگی هل هل میزند؛ ولی نمیتواند یک کاسه بگیرد بخورد، چه دردی از این بدتر! اگر کوثر را نبیند، آب زلال را نبیند و آب خنک را نبیند، با عطش میسازد و میسوزد؛ امّا وقتی این کوثر خنک را میبیند و از این طرف هل هل میزند و دسترسی به این ندارد، دستش فلج است یا پایش فلج است، چه حسرتی از این بدتر!؟ بنابراین میگویند: ﴿فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا﴾ آنجا هم در آن آیه میفرماید: ﴿فاعْترفُوا بِذنْبِهِمْ فسُحْقاً لِأصْحابِ السّعیر﴾؛ اینها پودر میشوند! «سحیق» یعنی پودر شده و کوبیده شده. ﴿فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا فهلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سبیل﴾ ـ این استفهام استدعایی است ـ آیا میشود که ما را از این صحنه بیرون ببرید و ما را به جایی برسانی که ما بتوانیم ایمان بیاوریم؟! وگرنه اینها که کوثر را میبینند، دلشان نمیخواهد که ما را از این جا ببرند جای دیگر که کوثر را نبینیم، ما را ببر جایی که به کوثر ایمان بیاوریم! جواب میدهد که تمام کارهای شما در دنیا به حجّت بالغه رسیده است، شما خودتانبه انبیایتان گفتید که چه موعظه کنید و چه موعظه نکنید ﴿سواءٌ علیْنا أ وعظْت أمْ لمْ تکُنْ مِن الْواعِظین﴾[45] که برای ما یکسان است.
[1]مومنون/سوره23، آیه101.
[2]طور/سوره52، آیه21.
[3]بقره/سوره2، آیه254.
[4]بقره/سوره2، آیه197.
[5]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج27، ص488.
[6]طه/سوره20، آیه5.
[7]هود/سوره11، آیه7.
[8]انعام/سوره6، آیه103.
[9]تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص152.
[10]التوحید، الشیخ الصدوق، ص97.
[11]اسراء/سوره17، آیه44.
[12]ابراهیم/سوره14، آیه41.
[13]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص424.
[14]تحریم/سوره66، آیه6.
[15]انبیاء/سوره21، آیه27.
[16]شوری/سوره42، آیه5.
[17]اعراف/سوره7، آیه156.
[18]بقره/سوره2، آیه231.
[19]زمر/سوره39، آیه75.
[20]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج27، ص488.
[21]کهف/سوره18، آیه82.
[22]مریم/سوره19، آیه64.
[23]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص153.
[24]دیوان حافظ، غزل493. «در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ٭٭٭ لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی.».
[25]غافر/سوره40، آیه35.
[26]اعراف/سوره7، آیه38.
[27]عنکبوت/سوره29، آیه25.
[28]حاقه/سوره69، آیه27.
[29]زخرف/سوره43، آیه77.
[30]ابراهیم/سوره14، آیه22.
[31]عنکبوت/سوره29، آیه25.
[32]عنکبوت/سوره29، آیه25.
[33]فجر/سوره89، آیه25.
[34]فجر/سوره89، آیه26.
[35]یوسف/سوره12، آیه18.
[36]یوسف/سوره12، آیه83.
[37]فجر/سوره89، آیه27.
[38]ملک/سوره67، آیه11.
[39]نور/سوره24، آیه30.
[40]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[41]ق/سوره50، آیه22.
[42]طه/سوره20، آیه106.
[43]ق/سوره50، آیه22.
[44]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص318.
[45]شعراء/سوره26، آیه136.
- از بین رفتن نسب ها با وقوع نفخ صور؛
- امکان جمع شدن انساب بعد از حسابرسی اعمال؛
- جمعی بودن زندگی در آخرت نه اجتماعی بودن آن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الّذِین یحْمِلُون الْعرْش و منْ حوْلهُ یُسبِّحُون بِحمْدِ ربِّهِمْ و یُؤْمِنُون بِهِ و یسْتغْفِرُون لِلّذِین آمنُوا ربّنا وسِعْت کُلّ شیْءٍ رحْمةً و عِلْماً فاغْفِرْ لِلّذِین تابُوا و اتّبعُوا سبِیلک و قِهِمْ عذاب الْجحِیمِ (7) ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتِی وعدتّهُمْ و من صلح مِنْ آبائِهِمْ و أزْواجِهِمْ و ذُرِّیِّاتِهِمْ إِنّک أنت الْعزِیزُ الْحکِیمُ (8) و قِهِمُ السّیِّئاتِ و من تقِ السّیِّئاتِ یوْمئِذٍ فقدْ رحِمْتهُ و ذلِک هُو الْفوْزُ الْعظِیمُ (9) إِنّ الّذین کفرُوا یُنادوْن لمقْتُ اللّهِ أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون (10) قالُوا ربّنا أمتّنا اِثْنتیْنِ و أحْییْتنا اِثْنتیْنِ فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا فهلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سبِیلٍ(11) ذلِکُمْ بِأنّهُ إِذا دُعِی اللّهُ وحْدهُ کفرْتُمْ و إِنْ یُشْرکْ بِهِ تُؤْمِنُوا فالْحُکْمُ لِلّهِ الْعلِیِّ الْکبِیرِ (12)﴾
از بین رفتن نسب ها با وقوع نفخ صور
آنچه مربوط به سؤالات قبلی است، یکی این است که بعد از نفخ صور هیچ نسبتی بین مردم نیست، چون همه «دفعتاً» از خاک برمیخیزند. این ﴿فلا أنْساب بیْنهُمْ﴾ که در سوره مبارکه «مؤمنون» آمده است، ناظر به بعد از نفخ صور است؛ در سوره «مؤمنون» فرمود وقتی که نفخ صور شد: ﴿فإِذا نُفِخ فِی الصُّورِ فلا أنْساب بیْنهُمْ﴾ در آن روز ﴿و لا یتساءلُون﴾؛[1]هیچ سؤالی از یکدیگر نمیکنند، چون آن روز هیچ نسبتی در کار نیست.
امکان جمع شدن انساب بعد از حسابرسی اعمال
امّا وقتی حسابها بررسی شد، عدّهای اهل بهشت شدند و «آباء» و ازواج و ذریّات آنها هم اهل ایمان بودند که در نتیجه اهل بهشت بودند، آنگاه اینها را با هم در یکجا جمع میکنند که ﴿ألْحقْنا بِهِمْ ذُرِّیّتهُمْ﴾[2] و در سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است، فرشتهها از خدای سبحان میخواهند که «آباء» و اجداد و صالحین اینها را هم مثل ذراری به اینها ملحق کنند تا اینها محفل انسی هم داشته باشند نه ازواج و «آباء» و ذراری که در آخرت پدید آمده باشند، در آخرت که کسی از کسی متولد نمیشود! ازواج و «آباء» و ذراری که در دنیا بودند، در آخرت به «علاقه ما کان» کنار هم جمع می شوند. پس نسبتی در هنگام نفخ صور نیست، چون همه «دفعتاً» از خاک برمیخیزند؛ این ﴿فلا أنْساب بیْنهُمْ﴾ که در سوره «مؤمنون» است، بعد از بیان آنکه فرمود: ﴿فإِذا نُفِخ فِی الصُّورِ﴾ آمده است. آنگاه بعد از اینکه حسابها بررسی شد و عدّهای صالح بودند، پدران آنها صالح، ازواج آنها صالح، ذراری آنها صالح، این گروه را به دعای فرشتهها در کنار هم جمع میکنند.
جمعی بودن زندگی در آخرت نه اجتماعی بودن آن
پرسش: آیا زندگی در آن جا جمعی می باشد؟
پاسخ: بله، زندگی جمعی است، لکن اجتماعی نیست و در آن جا هم هر کسی مهمان خودش است، نه اینکه کسی بتواند مشکل دیگری را حل کند. در دنیا اولاً براساس ضابطه و ثانیاً براساس رابطه، احتیاجات برطرف میشود؛ امّا در آن جا نه ضابطه است و نه رابطه! ضابطهٴ دنیا عقود اسلامی، تجارت و خرید و فروش است که افراد مشکل مسکن، لباس، پوشاک، خوراک و داروی خودشان را در آن تأمین میکنند؛ امّا رابطه آن است که کسی پدرِ کسی است، کسی پسرِ کسی است، یکی خردسال است، یکی سالمند است که براساس رابطه خانوادگی، جزء «عمودین» هستند و «واجب النفقه» می باشند و مشکل یکدیگر را حل میکنند. در قیامت ﴿لا بیْعٌ فیهِ و لا خُلّةٌ﴾[3]که این نفی جنس است و این «لا بیْعٌ» اشاره به کل خطوط اقتصادی است؛ یعنی در قیامت هیچ ضابطهای نیست که کسی براساس خرید و فروش و اجاره و عقود اسلامی مشکل خود را کند و همچنین «خُلّة» و دوستی و رابطه هم نیست که کسی «واجب النفقهٴ» دیگری باشد، هر کسی مهمان سفره خودش است؛ لذا فرمود ﴿تزوّدُوا فإِنّ خیْر الزّادِ التّقْوی﴾؛[4] زاد و توشه را این جا باید تهیه کنید، آن جا هیچ خبری نیست؛ نه بازاری است که انسان چیزی بخرد و نه اینکه کسی «واجب النفقه» دیگری است؛ امّا هر کسی که مهمان سفره خودش است، این سفرهٴ شخصی را در کنار دیگر سفره ها ـ برای ایجاد اُنس ـ درباره خصوص این گروهی که فرشتهها دعا میکنند جمع می باشد. غرض این است که آن جا زندگی فردی است و همه جمع هستند؛ ولی اجتماعی نیست؛ نه ضابطه تجاری در آن جاست و نه رابطه خانوادگی است.
نفی تجسیم، سرّ تکریم فخر رازی از زمخشری در تفسیر «ایمان» فرشته ها
این دو گروه که فرمود: ﴿الّذِین یحْمِلُون الْعرْش﴾ گروه اول، ﴿و منْ حوْلهُ﴾ گروه دوم، اینها چند کار میکنند: اولاً تسبیح الهی دارند که بحث آن گذشت؛ ثانیاً این تسبیح با تحمید همراه است که بحث آن هم گذشت؛ ثالثاً تلازم تسبیح و تحمید است که بحث آن هم گذشت؛ رابعاً ایمان است که زمخشری این ایمان را خوب تشریح کرد و فخر رازی همانطوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید، دارد که اگر در تمام کتاب کشّاف هیچ مطلبی جز این مطلب نبود، «لکفاه فخراً و شرفاً»؛[5]سرّ این مطلب این است که در آن روز مشکل مسائل کلامی، همین مسئله «تجسیم» بود؛ در اینکه «عرش» است، ﴿علی الْعرْشِ اسْتوی﴾،[6] ﴿و کان عرْشُه﴾[7] «کذا و کذا» خیال میکردند که ـ معاذ الله ـ خدای سبحان جسم است و مشکل عدّه زیادی هم همین مجسمه بودن بود. زمخشری میگوید که اگر ـ معاذ الله ـ خدا جسم بود و روی «عرش» بود، فرشتههایی که حامل «عرش» هستند، یک گروه؛ فرشتههایی که اطراف «عرش» هستند، دو گروه؛ «الله» را ـ معاذ الله ـ میدیدند و ایمان میآوردند؛ این ایمان دیگر فخر نبود تا خدای سبحان از اینها به عنوان اینکه اینها ایمان آوردند، به عنوان جلال و شکوه ذکر کند! معلوم میشود که ایمان اینها به «الله» مثل ایمان انبیا، ایمان به خدایی است که ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأبْصار﴾[8]است.[9] مشکل جدّی آن روز همین مشکل کلامی بود که مجسّمه داشتند و برخی از اصحاب هم به اینها منسوب هستند، گرچه اینها را تطهیر کردند! مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید خودشان از بعضی از اصحاب گِلِه میکند که اینها مبتلا به «تجسیم» بودند؛ امّا اوایل اسلام بود، البته نسبت به اینها که مسائل عمیق و نظری توحیدی برای خیلیها حل نشده بود یا اصلاً اسناد این حرفها به «هشامین»[10] «کما هو الظاهر» درست نبود؛ لذا ایشان در تفسیر کبیر، از این جمله زمخشری خیلی تکریم میکند.
مختار بودن فرشته ها در اعمال و فرق طلب مغفرت آنها با انبیا
پرسش: ملائکه که اختیار ندارند؟
پاسخ: چرا اختیار ندارند؟! ﴿و یسْتغْفِرُون لِلّذین آمنُوا﴾؛ اینها برای مؤمنان طلب مغفرت میکنند. فرق فرشتهها با انبیا این است که انبیا از آن جهت که انسان هستند و مکلّف می باشند همیشه طلب مغفرت دارند؛ منتها با این تفاوت که طلب مغفرت دیگران رفعی است و برای اینها دفعی؛ ولی فرشتهها اصلاً طلب مغفرت ندارند. در آیه مد نظر تسبیح یکی، تحمید دو، اقتران تسبیح به تحمید که با «باء» حمل شده سه، نفرمود «یُسبّحون و یُحمّدون»، بلکه فرمود: ﴿یُسبِّحُون بِحمْدِ ربِّهِمْ﴾ که در سوره «اسراء» هم این سه امر را با دو تعبیر ذکر شده است: ﴿إِنْ مِنْ شیْءٍ إِلاّ یُسبِّحُ بِحمْدِهِ﴾؛[11]«یُسبّح» یک، «حمد» دو، این «باء» که تلازم و اقتران را میفهماند سه؛ نه اینکه هر موجودی خدا را تسبیح میکند و خدا را تحمید میکند، بلکه استدلال تسبیح به تحمید وابسته است و برهان تحمید به تسبیح وابسته است؛ آن امر سوم دقیق را با این «باء» مصاحبه فهمانده است؛ لذا نفرمود که «إِنْ مِنْ شیْءٍ إِلاّ یُسبِّحُ بِحمْدِ ربه و یُحمّدُهُ». عمده این است که انبیا به خدای سبحان عرض میکنند که ﴿ربّنا اغْفِرْ لی﴾[12] و «کذا و کذا»، درباره انبیا اینطور است! امّا درباره فرشتهها اینطور نیست که برای خودشان استغفار کنند. انبیا ـ چه درباره وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه درباره نوح ـ همه اینها موظف هستند که بگویند: ﴿ربّنا اغْفِرْ لی﴾ و «کذا و کذا»؛ نوح این کار را کرده و همچنین وجود مبارک پیغمبر مأمور شد که این کار را کند. اولاً در سورهای که به نام مبارک آن حضرت است آیه نوزده این است: ﴿فاعْلمْ أنّهُ لا إِله إِلاّ اللّهُ﴾ که بهترین علم، علم توحید است؛ ثانیاً: ﴿و اسْتغْفِرْ لِذنْبِک و لِلْمُؤْمِنین﴾؛ منتها استغفاری که برای مؤمنین هست، استغفار رفعی است و استغفاری که برای خود آنهاست، استغفار دفعی است؛ آنها استغفار میکنند تا لغزش و سهو و خطا و نسیان درباره دستورهایی الهی به حرم امن آنها راه پیدا نکند که «دفعاً للذّنب» استغفار میکنند و افراد عادی «رفعاً للذّنب» استغفار میکنند. خیلی از افراد ـ غیر از معصومین همینطور هستند ـ لغزشهایی داشتند و دارند که برای رفع آن لغزشها استغفار میکنند؛ ولی ذوات قدسی معصومین و اهل بیت(علیهم السلام) دفعاً استغفار میکنند؛ لذا تا آخرِ عمر معصوم هستند؛ درباره نوح(سلام الله علیه) هم همین است، آیه 28 سوره «نوح» این است: ﴿رّبِّ اغْفِرْ لىِ و لِوالِدیّ و لِمن دخل بیْتىِ مُؤْمِنًا﴾. پس انبیا برای خودشان استغفار میکنند، چون از آن جهت که مکلّف هستند و در عالم طبیعت به سر میبرند، فشار از هر طرف هست؛ منتها اینها در سنگر الهی هستند «لا إِله إِلاّ اللّه» که قلعه توحید است، اینها در قلعه و دژ الهی هستند که آن دژبان از اینها حفاظت میکند و اینها «دفعاً للذنب» استغفار میکنند؛ ولی برای فرشتهها هیچ ندارد که فرشته برای خودشان طلب مغفرت میکنند، برای اینکه اینها در حوزه معصیت نیستند. یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که اینها نه شهوت دارند، نه غضب دارند، گناه برای اینها فرض نمیشود، اصلاً برای چه گناه کنند؟! عامل گناه در اینها نیست، آن برهانی که حضرت امیر در نهج البلاغه[13] دارد همین است که راهی برای گناه اینها نیست، چگونه گناه کنند؟
فرشتهها از آن جهت که ﴿لا یعْصُون اللّه ما أمرهُمْ و یفْعلُون ما یُؤْمرُون﴾[14]درباره فرشتههای دوزخ است؛ برابر آنچه در سوره مبارکه «انبیاء» آمده است، فرمود اینها کسانی هستند که ﴿لا یسْبِقُونهُ بِالْقوْلِ و هُمْ بِأمْرِهِ یعْملُون﴾[15]هستند و از این جهت راه برای گناه آنها نیست، «لادفعاً و لارفعاً»؛ از این جهت درباره فرشتهها نیامده که اینها «یستغفِرون لأنفسهم» یا «ربنا اغفِر لنا» فقط تسبیح دارند، یک؛ تحمید دارند، دو؛ این دو را معلّل کردند «أحدهما» را «بالآخر»، سه؛ تسبیح آنها با «باء» تحمید آمیخته است، چهار؛ امّا «إغفر لنا» در آن نیست؛ ولی ﴿یسْتغْفِرُون لِلّذین آمنُوا﴾؛ یعنی «یستغفرون للمؤمنین»، ﴿یسْتغْفِرُون لِمنْ فِی الْأرْض﴾[16]فرمود که ﴿یسْتغْفِرُون لِلّذین آمنُوا﴾. بنابراین سرّ اینکه درباره انبیا ﴿ربّنا اغْفِرْ لی ﴾ «و لکذا» آمده و درباره فرشتهها این نیامده، برای این است که راهی برای گناه نیست.
مناجات فرشته های حاملِ عرش بیانگر نگاه برتر آنها به خدای سبحان
اما به خدای سبحان عرض میکنند: ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْءٍ رحْمةً و عِلْماً﴾؛ آنطوری که ما تو را شناختیم تمام ذات تو رحمت و علم است، نه اینکه رحیم و علیم هستی! اصلاً ذات تو غیر از رحمت و علم نیست! یک وقت است که میگوییم تو «بِکُلِّ شیْء» رحیم هستی ﴿و رحْمتی وسِعتْ کُلّ شیْءٍ﴾ [17]که در یک بخش از آیات است و بخش دیگری از آیات هم ﴿اللّه بِکُلِّ شیْءٍ علیمٌ﴾[18]است که لسان آنها غیر از لسان این آیه است؛ لسان آن آیه این است که خدا همه چیز را میداند و به همه چیز رحم میکند؛ امّا لسان این آیه این است که خدایا تو یکپارچه رحمتی و تو یکپارچه علمی! ﴿ربّنا﴾ که با خدا کار دارند، نه اینکه تو رحمت میفرستی و به همهٴ اشیا علم داری، اصلاً تو یکپارچه رحمتی! تو یکپارچه علمی! این تعبیر با آن دو طایفه از آیه خیلی فرق میکند.
پرسش: برای انبیا و اولیا که استغفار دفع است، برای فرشته ها هم نمی تواند دفع باشد؟
پاسخ: خیر، چون فرشتگان در معرض این تهاجم نیستند.
بنابراین بحث در دو گروه است: حاملان عرش؛ یعنی جیرئیل، اسرافیل، میکائیل، عزرائیل(علیهم السلام) و آنهایی هم که «حافّین حول العرش» هستند، بحث آنها در پایان سوره مبارکه «زمر» گذشت:﴿و تری الْملائِکة حافِّین مِنْ حوْلِ الْعرْش﴾.[19]در این جا بحث فطرس و «ملائکة الارض» نیست. این ملائکه یک دید وسیعتری دارند و اینها مجاز هستند که با خدا حرف بزنند؛ میگویند خدایا تو یکپارچه رحمتی! تو یکپارچه علمی! پس خیلی با آن دو طایفه از آیات فرق دارد که ﴿رحْمتی وسِعتْ کُلّ شیْءٍ﴾ و ﴿اللّه بِکُلِّ شیْءٍ علیمٌ﴾. در حالی که اینها با خودِ خدا حرف میزنند و میگویند تو یکپارچه رحمتی! یکپارچه علمی! هر چه ما میفهمیم، فقط رحمت و علم میفهمیم! این نگاه کجا و آن نگاه کجا؟! حاملان «عرش» اینطور حرف میزنند، «حافّین حول العرش» اینطور حرف میزنند، بالاخره عرشیان اینطور فکر میکنند! مگر این فکر از افراد دیگر ساخته است؟! افراد دیگر اگرچه حکیم و فقیه باشند مدام میگویند: ﴿اللّه بِکُلِّ شیْءٍ علیمٌ﴾ یا ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْءٍ رحْمةً﴾؛ امّا «الله»! تو یکپارچه رحمتی! تو یکپارچه علمی! این فقط برای عرشیهاست. ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْءٍ رحْمةً و عِلْماً﴾؛ حالا که این چنین است، پس ﴿فاغْفِرْ لِلّذِین تابُوا﴾. بالاخره آنها که توبه کردند معصوم نشدند و اینطور نیست که جمیع «حقوق الله» و «حقوق الناس» را دادند، بالاخره کمبودی دارند؛ شما آن کمبودها را جبران کن! اگر توبه کردند و وارد این حوزه شدند، آن کمبودها را شما جبران کنید! ﴿فاغْفِرْ لِلّذِین تابُوا و اِتّبعُوا سبِیلک﴾ و اینها را از عذاب جهنم نجات بدهید!
ناتمامی منحصر دانستن شفاعت فرشته ها بر مزید ثواب
فخر رازی از عدّهای نقل میکند که شفاعت فرشتهها برای مؤمنین فقط برای مزید ثواب است؛[20] ولی باید گفت که اینها «مثبتین» هستند، اگر ما ادلهٴ دیگری داشتیم که شفاعت را نصیب دیگران کرده است، منافات با این ندارد! شفاعت چهار، پنج مرحله دارد؛ کسانی که استحقاق دوزخ دارند، اگر مورد عنایت اهل بیت(علیهم السلام) بودند، به مناسبت اینکه پدر خوبی داشتند، برادر خوبی داشتند، فرزند شهیدی داشتند یا چیزی بالاخره سبب آن شد؛ همانطوری که خضر همیشه سرِ راه است، اهل بیت(علیهم السلام) هم این چنین هستند! وجود مبارک خضر به موسی(علیهما السلام) گفت سرّ اینکه ما این جا داریم کارگری میکنیم و دیوار را میچینیم، برای این است که زیر آن گنج است و برای دو بچه یتیم است که ﴿و کان أبُوهُما صالِحا﴾.[21]همیشه خضر سرِ راه هست و بالاتر از خضر که اهل بیت هستند، سرِ راه می باشند! ممکن نیست کسی آدم خوبی باشد و نوه او یا نتیجهٴ او، نتیجه نگیرد، این چنین نیست! برهان خضر(سلام الله علیه) این است که چون پدرشان آدم خوبی بود، خدا مرا مأمور کرده که مشکل این بچهها را حلّ کنیم. ذیل همین آیه ملاحظه فرمودید که جدِّ هفتم نقل کردند و جدِّ هفتادم هم نقل کردند؛ جدّ هفتادم اینها آدم خوبی بود! هفتصدم اینها آدم خوبی بود! خدا فراموش نمیکند! ﴿و ما کان ربُّک نسِیًّا﴾[22]بالاخره یا به آدم میدهد یا به بچه آدم میدهد یا به نوه آدم میدهد. اینطور است!
پرسش: قبلاً می فرمودید که رابطه ای برقرار نیست؟
پاسخ: بله، الآن این جا که شفاعت میکنند، آن جا هم شفاعت میکنند؛ نه اینکه برای او عائله باشد و هر کسی هم حق شفاعت ندارد! فرشتهها شفاعت میکنند، علما شفاعت میکنند، نه اینکه از بچههای خودشان شفاعت کنند. گاهی ممکن است نوح که شفیع است از بچه خودش شفاعت نکند «کما هو الحق» که شفاعت نمیکند و از دیگری شفاعت میکند؛ رابطه فرزندی که برقرار نیست، رابطه نبوت و ولایت و ایمان است. این مثلاً میگوید که مؤمنین را به درجات برتر برسانید. اگر کسی استحقاق دوزخ داشت و کاری بالاخره در دنیا انجام شد و پسری، برادری، بستهای از بستگان اینها شهید، جانباز یا آزاده شد، بالاخره کاری برای اسلام کرد، ممکن است به برکت اهل بیت این به جهنم نرود، این مرحله اوُلیٰ؛ برخیها هم به جهنم رفتند، ممکن است به شفاعت اهل بیت(علیهم السلام) از جهنم بیرون بیایند؛ البته غیر از ملحدان و مشرکان، این مرحله دوّم. اگر کسی آن لیاقت را ندارد که به این زودی از جهنم بیرون بیاید، تخفیف عذاب به وسیله شفاعت این خاندان نصیب او میشود، سه؛ اگر به برکت شفاعت اینها از جهنم آزاد شدند و لیاقت بهشت پیدا نکردند و مدتی باید در اعراف بمانند، در اعراف میمانند، چهار؛ آنهایی که اعرافی هستند و هنوز لیاقت بهشت پیدا نکردند، اگر مشمول شفاعت اهل بیت(علیهم السلام) شدند، از اعراف به بهشت میروند، پنج؛ آنهایی که در بهشت هستند، اگر مشمول شفاعت شدند، ترفیع درجه پیدا میکنند، شش؛ مگر برای شفاعت حدّ خاصی است؟! جناب زمخشری[23] نقل کرده و تفسیر کبیر رازی هم این حرف را آورده که این آیه دلالت میکند بر اینکه شفاعت منحصر برای زیادی درجه است. خیر! این آیه «مُثبت» این مرحله است، امّا آیات دیگر و شفعای دیگر هستند که آن را انجام میدهند. فرمود: ﴿و قِهِمْ عذاب الْجحِیمِ ٭ ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتِی وعدْتهُمْ﴾؛ خدایا اگر اینها هنوز شایستهٴ ورود به بهشت نیستند، اینها را وارد بهشت کن! حالا اینها از جهنّم نجات پیدا کردند ﴿و قِهِمْ عذاب الْجحِیمِ﴾،امّا اینها اعرافی هستند یا بهشتی می باشند؟ اینها مدتی باید صبر کنند و بعد وارد بهشت شوند که این طولانی بودن مدت، برای آنها رنجآور است. اینها را وارد بهشت کنید! اینها همه شفاعت است. ﴿ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتِی وعدْتهُمْ﴾؛ اینها را وارد کنید! ﴿و منْ صلح﴾؛ یعنی ﴿مِنْ آبائِهِمْ و أزْواجِهِمْ و ذُرِّیّاتِهِمْ﴾ را وارد کنید که ﴿ألْحقْنا بِهِمْ ذُرِّیّتهُم﴾ سوره مبارکه «طور» تأمین شود.
علّت به کار بردن «ربّنا» در ابتدای اکثر ادعیه
همه این دعاها با «ربنا» است و کمتر با «یا الله» یا «الهی» مطرح است، برای اینکه انسان با «ربّ» خود کار دارد، با پروردگار خود کار دارد و با این اسم کار دارد، گرچه همه «اسمای حسنا» برای ذات اقدس الهی است؛ ولی انسان وقتی بیماری دارد که نمیگوید «یا ممیت»! میگوید: «یا شافی»! با آنکه «شافی» همان «ممیت» است و «ممیت» همان «شافی» است؛ ما از این راه با او رابطه برقرار میکنیم، وگرنه آن جا هیچ فرقی بین اسمای او که بسیط محض است و همه «اسمای حُسنا» را یکجا دارد نیست، چون «إماته» و شفای او کنار هم است؛ ولی ما از این راه که میخوهیم تقرب پیدا کنیم میگوییم، «یا شافی»! و دیگر نمیگوییم «یا ممیت»! دعاهای ما هم همینطور است، ما با ربوبیت او کار داریم؛ «الله» بودن او جامع همه اینهاست، ما با «الله» بودن او به خاطر آن رابطه ضعیف، آن استحقاق را نداریم که بگوییم «یا الله»! گاهی هم میگوییم «یا الله»، چه اینکه بعضی از بزرگان هم که دید وسیعتری دارند «یا الله» میگویند؛ ولی معمولاً یک انسان نیازمند با ربوبیت «الله» کار دارد، با این اسم حسن کار دارد، غالب ادعیه قرآنی هم «ربّنا» است؛ ﴿ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتی وعدْتهُمْ و منْ صلح مِنْ آبائِهِمْ و أزْواجِهِمْ و ذُرِّیّاتِهِمْ إِنّک أنْت الْعزیزُ الْحکیمُ﴾که دیگر رحیم و رئوف نفرمود.
رعایت شدنِ ادبِ دعا با آوردن عزیز و حکیم در پایان آن
فرمود این جا ما رأفت را که گفتیم، رحمت را که گفتیم، علم را هم که گفتیم، گفتیم: ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْءٍ رحْمةً و عِلْماً﴾؛ ولی تو نفوذناپذیری و هیچ کسی نمیتواند در شما نفوذ کند و ما هم غیر از عرض ادب چیز دیگری نداریم و نمیخواهیم تحمیلی در کار شود، همه اینها خواستههای ماست؛ ولی «لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی».[24] اینطور نیست که حالا کسی بخواهد چیزی به خدمتتان عرض کند که تحمیلی و پیشنهادی باشد. رحمتت را که ما گفتیم؛ یعنی یکپارچه رحمتی و یکپارچه هم علمی که میدانی چه کسی صلاحیت دارد یا ندارد. ﴿و قِهِمُ السّیِّئاتِ و منْ تقِ السّیِّئاتِ یوْمئِذٍ فقدْ رحِمْته﴾، این ﴿فقدْ رحِمْته﴾ گوشهای از اِعمال آن ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْءٍ رحْمةً﴾ است که در آیه قبل بیان فرمودند. بعد فرمود این فوز عظیمی است که نصیب اینها میشود، تو هم با عزت و حکمت داری اداره میکنی و اینها هم فوز عظیم هستند؛ عزت و حکمت تو مسبوق به آن رحمت و علم بیکران ذاتی توست که تو یکپارچه رحمت و علمی و در اثر آن یکپارچه رحمت و علم بودن، عزیز و حکیمی و إعمال این عزت و حکمت باعث میشود که یک عدّه به فوز عظیم میرسند.
برتری شدت غضب الهی با کافران از غضب بین خودشان
امّا عدّهای که کفر ورزیدند، خدای سبحان درباره آنها میفرماید: ﴿إِنّ الّذین کفرُوا یُنادوْن لمقْتُ اللّهِ أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون﴾؛ چند چیز مقدم و مؤخر است، یک؛ بعضی از امور هم حذف شده است، دو؛ توضیح مطلب این است که «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون»؛ در دنیا دعوت شدید و کفر ورزیدید، «مقت» خدا، یعنی غضب خدا که ﴿کبُر مقْتا﴾[25]و «مقت» هم «هو الغضب»، غضب خدا نسبت به شماست آن وقتی که دعوت انبیا را انکار میکردید و کفر میورزیدید؛ این «مقت» ﴿أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُم﴾ «الیوم»؛ شما «الیوم» ﴿کُلّما دخلتْ أُمّةٌ لعنتْ أُخْتها﴾[26]که در سوره «اعراف» بود یا ﴿یکْفُرُ بعْضُکُمْ بِبعْضٍ و یلْعنُ بعْضُکُمْ بعْضا﴾[27]که این مضمون در سوره مبارکه «عنکبوت» هست و وقتی وارد جهنم هم شدید میگویید: ﴿یا لیْتها کانتِ الْقاضِیة﴾، [28]این یک مطلب؛ به مالک دوزخ میگویید: ﴿یا مالِکُ لِیقْضِ علیْنا ربُّک قال إِنّکُمْ ماکِثُون﴾، [29]این هم یک مطلب؛ شیطان هم به شما گفته ﴿لُومُوا أنْفُسکُم﴾، [30]این هم یک مطلب دیگر. شما همه از هر طرف گرفتار سرزنش درون هستید که هم خودتان را لعنت میکنید، هم شیطان به شما گفته که ﴿فلا تلُومُونی و لُومُوا أنْفُسکُم﴾؛ من دعوت کردم، میخواستی نیایی! این همه دعوتنامه بود از انبیا و اولیا که به شما رسیده، میخواستی آن جا بری! من یک وسوسهای کردم و وسوسه هم یک کارت دعوت است، آن الهامهای الهی مگر کارت دعوت نبود؟! از درون و بیرون که خدای سبحان دعوتنامه برای شما نوشته، این قرآن مگر دعوتنامه نیست؟! آن فطرت مگر دعوتنامه نیست؟! آن برهان عقلی مگر دعوتنامه نیست؟! من فقط یک وسوسه کردم ﴿فلا تلُومُونی و لُومُوا أنْفُسکُم﴾، پس از طرف ابلیس ﴿لُومُوا أنْفُسکُم﴾ هست، از طرف خودشان نسبت به دیگران ﴿کُلّما دخلتْ أُمّةٌ لعنتْ أُخْتها﴾ هست، ﴿و یلْعنُ بعْضُکُمْ بعْضاً﴾ [31]هست، ﴿یکْفُرُ بعْضُکُمْ بِبعْضٍ﴾ [32]هست که در سوره مبارکه «عنکبوت» است، در جهنم هم ﴿یا لیْتها کانتِ الْقاضِیة﴾ هست، در جهنم هم ﴿یا مالِکُ لِیقْضِ علیْنا ربُّک﴾ هست؛ لذا «مقت» و غضب اینها نسبت به خودشان زیاد است؛ ولی فرمود با همه این شدّت غضب و خشم و سرزنشی که نسبت به خودتان دارید «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسکُم» آن وقتی که کفر میورزیدید ﴿أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُم﴾، زیرا طوری خدا انسان را عذاب میکند که به ذهن کسی نمیآید؛ در بخش پایانی سوره مبارکه «فجر» دارد که ﴿فیوْمئِذٍ لا یُعذِّبُ عذابهُ أحد﴾؛ [33]چه میدانیم عذاب الهی چگونه است؟! ﴿و لا یُوثِقُ وثاقهُ أحد﴾ [34]اصلاً به ذهن کسی نمیآید که خدا چگونه کسی را عذاب میکند؟ چگونه به بند میکشد؟ فرمود: ﴿فیوْمئِذٍ لا یُعذِّبُ عذابهُ أحد ٭ و لا یُوثِقُ وثاقهُ أحد﴾، این نفس هم نفس مسوّله و نفس امّاره است. شما نفس مسوّله خودتان را که ﴿سوّلتْ لکُمْ أنْفُسُکُم﴾ [35][36]ملامت میکنید. نفس «أمارهٴ بالسوء» که میتوانست «أمارهٴ بالحسن» باشد را ملامت میکنید؛ امّا ﴿یا أیّتُها النّفْسُ الْمُطْمئِنّة ٭ ارْجِعی إِلى ربِّکِ راضِیةً مرْضِیّة﴾ [37]را که ندارید، آنهایی که دارند از آن حمایت میکنند، آن را تشویق میکنند، اجلال و تکریم دارند؛ شما آن چیزی را که دارید، همان را مذمّت میکنید. بنابراین آنکه محذوف است این است «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسکُمْ» که این به قرینه «أنفس» بعدی حذف شد. چرا خدا نسبت به شما غضب دارد؟ آن «إِذْ تُدْعوْن» و «تکْفُرُون» دلیل هستند؛ یعنی «مقْتُ اللّهِ أنْفُسکُم إِذْ تُدْعوْن فتکْفُرُون» این ﴿أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُم﴾. شما وقتی که دعوت شدید و کفر ورزیدید، ذات اقدس الهی به مناسبت کفر شما، نسبت به شما غضب کرده است. «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون»، این ﴿أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُمْ﴾ می باشد. «مقت» شما و غضب شما و رنج شما و سرزنش شما که در این همه از آیات آمده، آن «مقت» و غضب الهی از همه اینها بیشتر است، ﴿فتکْفُرُون﴾.
اعتراف به گناهان توسط کافران و تقاضای بازگشت به دنیا
حالا اینها چه میگویند؟ اینها دست به تضرّع برمیدارند و می گویند: ﴿قالُوا ربّنا أمتّنا اثْنتیْنِ و أحْییْتنا اثْنتیْنِ فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا﴾؛ خدایا! ما قدرت تو را دیدیم که دوبار حیات را از ما گرفته ای، دو بار به ما حیات دادی، ما در دنیا زنده بودیم که ما را «إماته» کردی و وارد برزخ کردی؛ در برزخ به وضعی مُردیم ـ حالا با نفخ صور یا با هر چه که بود مُردیم ـ از برزخ ما را وارد صحنه قیامت کردی: ﴿و نُفِخ فِی الصُّورِ فإِذا هُمْ مِن الْأجْداثِ إِلى ربِّهِمْ ینْسِلُون﴾. پس ﴿أمتّنا اثْنتیْنِ﴾ که یکی «إماته» از دنیا و به برزخ بردن است و یکی هم «إماته» از برزخ است که وارد قیامت کردن است. در برزخ آدم با نفخ صور میمیرد و بعد دو «احیاء» دارد؛ احیای برزخی دارد، ما وقتی که از دنیا مُردیم، به حیات برزخی در بررخ زندهایم و وقتی هم که از برزخ رخت برمیبندیم، موت جدیدی است که به حیات دوم وارد صحنه قیامت میشویم. پس چهار امر است: یکی مرگ از دنیا، دومی حیات در برزخ، سوم مرگ از برزخ و چهارمی که حیات در آخرت است. عرض کرد خدایا ما همه اینها را آزمودیم، تجربه کردیم و فهمیدیم که اشتباه کردیم، اعتراف میکنیم! این ﴿فاعْترفُوا بِذنْبِهِم﴾ [38]که در جای دیگر است و این جا هم تصریح شده است. عرض میکنند: ﴿ربّنا أمتّنا اثْنتیْنِ﴾ یک، ﴿أحْییْتنا اثْنتیْنِ﴾ دو، ﴿فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا﴾ بد کردیم، برای اینکه حق برای ما روشن شد. ما الآن این جا نمیتوانیم که ایمان بیاوریم، الآن راه ایمان بسته است، قیامت ظرف عمل است، نه ظرف حساب! اگر ایمان ممکن بود همان جا ایمان میآوردند. تمام رنج این است که انسان بعد از مرگ حق را میبیند؛ امّا نمیتواند ایمان بیاورد.
علّت تقاضای بازگشت به دنیا و عدم امکان اعتراف به ایمان در آخرت
چون ایمان ـ در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید ـ برای عقل نظر نیست، برای عقل عمل است. همانطوری که در بیرون ما بخشی از نیروهای ما عهدهدار ادراک هستند و بخشی از نیروهای ما عهدهدار کار و حرکت می باشند، در درون هم این چنین است. ما در بیرون چشم و گوش داریم، برای فهمیدن و دیدن؛ دست و پا داریم، برای رفتن و کار کردن و عمل کردن، پس هم نیروی ادراکی داریم، هم نیروی تحریکی؛ در بیرون «قد تقدم مرارا» که انسان چهار گروه است: یا هر دو بخش آن نیرومند است؛ مانند کسانی هستند که مجاری ادراکی آنها صحیح است و خوب میبینند، خوب میشنوند، مجاری تحریکی اینها خوب است، دست و پای قوی دارند؛ مثل جوان سالم که خطر را میبیند و فرار میکند و خودش را نجات میدهد. گروه دوم کسانی هستند که مجاری ادراکی اینها سالم است؛ چشم خوبی دارند، گوش خوب دارند؛ اما دست و پای اینها فلج است و ویلچری هستند؛ اینها مار و عقرب را میبینند؛ امّا قدرت فرار ندارند، چون چشم و گوش که فرار نمیکند، دست و پا فرار میکنند که «فلج» است. این عالِم بیعملی که یا رومیزی میگیرد یا زیرمیزی میگیرد یا سخنرانی میکند، همینکه از منبر پایین آمد ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنین﴾[39]را زیر پا میگذارد. این شخص آیه حجاب را خوانده، تفسیر کرده، درس گفته و این فهم را دارد؛ امّا آن تصمیمگیری که به عهده عقل عملی است فلج است، او میشود عالِم فاسق، چرا؟ شما حالا مدام آیه و روایت بخوان! مثل آن کسی که ویلچری است شما مدام به او عینک بده، ذرّهبین بده، دوربین بده، تلسکوپ بده یا میکرسکوپ بده، او مشکل دید ندارد، شما چه میخواهی به او بدهید؟ او مشکل دست و پا دارد! عالِم بیعمل مشکل قرآن و روایت ندارد، او خودش درس گفته، مگر علم به کار میرسد؟ علم پنجاه درصد قضیه است، مگر چشم فرار میکند؟ مگر گوش فرار میکند؟ دست و پا فرار میکند که فلج است! در درون ما یک دست و پایی است به نام عقل عمل که کار میکند و کار یعنی این! عقل «ما عُبِد بِهِ الرّحْمنُ و اکْتُسِب بِهِ الْجِنان»؛ [40]یعنی اراده و تصمیم و عزم و اخلاص و نیت برای این است که این الآن فلج است! مدام علم و مدام آیه بخوان، فایده ندارد! گروه سوم کسانی هستند که دست و پای آنها خیلی قوی است، لکن چشم و گوش آنها بسته است، این آسیب میبیند، اینها مقدّسان بیدرک هستند، هر چه به اینها بگویی عمل میکنند، امّا نمیفهمند که به چه عمل کنند! گروه چهارم هم که فاقد «طهورین» هستند؛ نه چشم و گوش سالمی دارند و نه دست و پای سالمی دارند. بنابراین در بیرون ما پنج مطلب است: مطلب اول که مقسم است این است که یک ادراکی و یک تحریکی داریم، این مطلب اول؛ که از نظر تقسیم و داشت و نداشت، چهار گروه می باشند: یک گروه هستند که هر دو عضوشان سالم است، یک گروه هستند که هر دو عضوشان بیمار است، یک گروه هستند کهادراک آنها قوی است و عمل آنها محروم است و گروه چهارم هم به عکس است؛ درون هم این چنین است. فرمود در قیامت انسان از نظر عمل ویلچری است؛ ولی چشم او قوی است: ﴿فکشفْنا عنْک غِطاءک فبصرُک الْیوْم حدیدٌ﴾؛[41]میلیونها فرسخ را که شما بخواهی ببینی، میتوانی؛ برای اینکه نه کوهی هست، نه درّه ای هست، نه تپهای هست، نه چالهای هست، نه درختی هست، نه دیواری هست، نه قصری هست، همه را ما کوبیدیم ﴿فیذرُها قاعاً صفْصفاً ٭ لا تری فیها عِوجاً و لا أمْتا﴾؛[42]هیچ پستی و بلندی نیست. از این طرف هم فرمود: ﴿فکشفْنا عنْک غِطاءک فبصرُک الْیوْم حدیدٌ﴾[43]و «حدید» هم یعنی حدّت و تیزی؛ چشم تیزبین است، صحنه هم صاف است و هیچ مشکل علمی نیست؛ امّا دست و پا فلج و ویلچری است، قیامت این طور است! لذا به خدا عرض میکند ما را ببر دنیا آن جا جای کار است، این جا که جای کار نیست!
سرّ «یوم الحسرة» بودن قیامت
قیامت تمام افسوس در این است که انسان تمام حقیقت برای او روشن میشود و نمیتوان ایمان بیاورد «الْیوْم عملٌ و لا حِساب»؛ مثل اینکه حضرت از قیامت آمده و دارد خبر میدهد. این بیان نورانی حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در نهج البلاغه هم آمده است که آن فرمایشان بلند حضرت را وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه نقل میکنند و اسناد میدهد که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این چنین فرموده است که «الْیوْم عملٌ و لا حِساب و غداً حِسابٌ و لا عمل»؛[44] هیچ کاری مقدور کسی نیست، یک چنین عالمی ما داریم! این است که عرض میکنند خدایا! تمام این حق برای ما روشن شد و ایمان آوردن چیز خوبی است؛ ولی این جا، جای ایمان نیست و ما نمیتوانیم ایمان بیاوریم، دست و پای ما را باز کنید و باز کردن دست و پا به این است که ما را به دنیا برگردانید.
پرسش: چه حظّی بالاتر از درک معرفت هست؟
پاسخ: نه! درک معرفت برای کسی که به او میتواند ایمان بیاورد لذیذ است؛ این درک معرفت عذابآور است؛ انسان میداند که آب کوثر و زلال است و خودش هم از تشنگی هل هل میزند؛ ولی نمیتواند یک کاسه بگیرد بخورد، چه دردی از این بدتر! اگر کوثر را نبیند، آب زلال را نبیند و آب خنک را نبیند، با عطش میسازد و میسوزد؛ امّا وقتی این کوثر خنک را میبیند و از این طرف هل هل میزند و دسترسی به این ندارد، دستش فلج است یا پایش فلج است، چه حسرتی از این بدتر!؟ بنابراین میگویند: ﴿فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا﴾ آنجا هم در آن آیه میفرماید: ﴿فاعْترفُوا بِذنْبِهِمْ فسُحْقاً لِأصْحابِ السّعیر﴾؛ اینها پودر میشوند! «سحیق» یعنی پودر شده و کوبیده شده. ﴿فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا فهلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سبیل﴾ ـ این استفهام استدعایی است ـ آیا میشود که ما را از این صحنه بیرون ببرید و ما را به جایی برسانی که ما بتوانیم ایمان بیاوریم؟! وگرنه اینها که کوثر را میبینند، دلشان نمیخواهد که ما را از این جا ببرند جای دیگر که کوثر را نبینیم، ما را ببر جایی که به کوثر ایمان بیاوریم! جواب میدهد که تمام کارهای شما در دنیا به حجّت بالغه رسیده است، شما خودتانبه انبیایتان گفتید که چه موعظه کنید و چه موعظه نکنید ﴿سواءٌ علیْنا أ وعظْت أمْ لمْ تکُنْ مِن الْواعِظین﴾[45] که برای ما یکسان است.
[1]مومنون/سوره23، آیه101.
[2]طور/سوره52، آیه21.
[3]بقره/سوره2، آیه254.
[4]بقره/سوره2، آیه197.
[5]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج27، ص488.
[6]طه/سوره20، آیه5.
[7]هود/سوره11، آیه7.
[8]انعام/سوره6، آیه103.
[9]تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص152.
[10]التوحید، الشیخ الصدوق، ص97.
[11]اسراء/سوره17، آیه44.
[12]ابراهیم/سوره14، آیه41.
[13]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص424.
[14]تحریم/سوره66، آیه6.
[15]انبیاء/سوره21، آیه27.
[16]شوری/سوره42، آیه5.
[17]اعراف/سوره7، آیه156.
[18]بقره/سوره2، آیه231.
[19]زمر/سوره39، آیه75.
[20]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج27، ص488.
[21]کهف/سوره18، آیه82.
[22]مریم/سوره19، آیه64.
[23]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص153.
[24]دیوان حافظ، غزل493. «در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ٭٭٭ لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی.».
[25]غافر/سوره40، آیه35.
[26]اعراف/سوره7، آیه38.
[27]عنکبوت/سوره29، آیه25.
[28]حاقه/سوره69، آیه27.
[29]زخرف/سوره43، آیه77.
[30]ابراهیم/سوره14، آیه22.
[31]عنکبوت/سوره29، آیه25.
[32]عنکبوت/سوره29، آیه25.
[33]فجر/سوره89، آیه25.
[34]فجر/سوره89، آیه26.
[35]یوسف/سوره12، آیه18.
[36]یوسف/سوره12، آیه83.
[37]فجر/سوره89، آیه27.
[38]ملک/سوره67، آیه11.
[39]نور/سوره24، آیه30.
[40]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[41]ق/سوره50، آیه22.
[42]طه/سوره20، آیه106.
[43]ق/سوره50، آیه22.
[44]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص318.
[45]شعراء/سوره26، آیه136.
تاکنون نظری ثبت نشده است